طاعتور
آن که فرمانبری پیشه دارد:
به دست همت طاعتوران رها کردم
در اولین قدم اسباب خلد و حور و قصور.
محمد عرفی (از آنندراج ).
طاغک
زنزلخت . رجوع به زنزلخت شود.
طاقان
از دیه های انار است . (تاریخ قم ص 137). و در صفحه 69 همان کتاب آرد: عوض دهقان آن را بنا کرده است و از قدیمتر ضیاع انار است .
طاطری
نسبتی است که در زبان عامه افاده معنی کرباس فروش و فروشنده هر جامه سپیدی میکند. (سمعانی ). یاقوت گوید: لا ادری این هی . و فی کتاب الشام ; انبانا ابوعلی الحداد، انبانا ابوبکربن زیدة، انبانا سلیمان بن احمد; کُل ُ من یبیع الکرابیس بدمشق، یسمی الطاطری . (معجم البلدان ج 6). رجوع به طاطریة شود.
طاعل
تیر راست . (منتهی الارب ). السهم المقوم . (اقرب الموارد).
طاغنکوه
از بلوکات ولایت نیشابور، مرکز قره باغ ، حد شمالی یار معدن ، شرقی عشقآباد، جنوبی یاکوه ، وغربی اربقائی . عده قری 18. مساحت آن 30 فرسخ است .
طاقان کوه
منزلی است از منازل بین راه از جاجرم تا نیشابور. حمداللّه مستوفی در تحت عنوان مسافت طرق گوید: از مهماندوست بطریق جاجرم تا نیشابور واز توده تا طاقان کوه هشت فرسنگ و از او تا رباط بوزنگان بدیه احمدآباد شش فرسنگ و از او تا نیشابور چهار فرسنگ. (نزهة القلوب چ لیدن مقاله ثالثه ص 174).
طاسو قوسیس
جربی باشد در چشم که پشت پلک از درونسو دارای شکافهائی چون پوست انجیر باشد. (بحرالجواهر).
طاق ابرو نمودن
ناز و کرشمه . ابرو نازک کردن . رجوع به مجموعه مترادفات ص 352 شود.
طاطس
چوب صنوبراست که مانند مشعل مشتعل شود. (فهرست مخزن الادویة).
طاعم
بی نیاز. یقال : هو طاعم عن طعامکم ; ای مستغن .
خورنده . چشنده . مرد نیکوحال در مطعم و ماکل .(منتهی الارب ). آنکه در خورش حال خوشی داشته باشد. (منتخب اللغات ): قل لااجد فیما اوحی الی محرما علی طاعم یطعمه الا ان یکون میتة او دماً مسفوحاً او لحم خنزیر; بگو این کافران را که من نمییابم در این قرآن که بر من وحی کرده و فرود آورده هیچ طعامی حرام بر کسی که خورد الا که مرداری باشد یا خون ریخته یا گوشت خوک . (تفسیر ابوالفتوح سوره انعام 5/145).
دع المکارم لاترحل لبغیتها
واقعد فانک انت الطاعم الکاسی .
حطیئة، شاعر عرب (از تاریخ بیهقی ).
طاغوت
لات . عزی . بت . (منتهی الارب ). نصب . بدّ نصب . صنم . وثن . جبت .
جادوگر. ساحر. شیطان . دیو. جادو. کاهن . هر باطل .(منتهی الارب ). هر چه جز خدا که آن را پرستند. (منتهی الارب ). هرچه آن را پرستند جز خدای عزو جل . (زمخشری ). آنچه پرستند بجز خدای تعالی . (مهذب الاسماء). آنچه پرستند دون از خدای تعالی . (السامی ). هر چیز که پرستند سوای خدای تعالی . سرکش از اهل کتاب . (منتهی الارب ). مَرَدَه اهل کتاب . واحدو جمع در وی یکسان است . ج ، طواغیت ، طواغ . (منتهی الارب ). مَرَدَه از جن . جن مارد. هر پیشوائی در گمراهی و ضلال . مضل . گمراه کننده . سر و پیشرو ضلالی ، صارف از طریق خیر. و در کلام مشایخ است : کل ما شغلک عن الحق فهو طاغوتک . (آنندراج ). و بعقیده نگارنده ، این کلمه از ماده طغیان می آید، به معنی تورانی است و جبت نیز از قبط است ، و عرب زشتی وظلم تورانی را بوسیله ایرانیان و قبط را بوسیله یهود شناخته است ، و بعید نیست مراد از طاغوت ، خدای مصریان ، همان «طُت » یا «ثُت » باشد، چه با جبت (قِبط) در قرآن مجید آمده است . اختلافی هم که در معنی آن شده است ، دلیل اجنبی بودن و قدمت ورود آن بزبان و کمی استعمال آن است . رجوع به کلمه طغیان و توران و ترک و هون شود. ازحد درگذشتن . (تاج المصادر بیهقی ) (دهار):
نه چون چیپال هند از جور تختی کرده طاغوتش
نه چون خاقان چین از ظلم ناجی داده طغیانش .
خاقانی .
طاق ازرق
کنایه از فلک است که آسمان باشد. (برهان ). کنایه از فلک و آسمان . (انجمن آرا).
طاق اسماء
در جانب شرقی بغداد وبین رصافة و معلی واقع شده . منسوب به اسماء دختر منصور خلیفه عباسی است و باب الطاق نیز بدین طاق منسوب میباشد و آن طاقی بزرگ و در خانه اسماء دختر منصوربود که بعداً آن خانه به علی بن جهشیار صاحب موفق الناصرلدین اللّه انتقال یافت . خانه مزبور را موفق به علی بن جهشیار بخشیده بود و در روزگار هارون الرشید طاق اسماء محل گرد آمدن شعرا بوده است . (معجم البلدان ).
طاقت فرسا
که تاب و توان از دست برد. طاقت زدا.
طاق فیروزه
و طاق فیروزه رنگ هر دو به معنی آسمان است . (برهان ). و رجوع به مجموعه مترادفات ص 10 شود.
طاق نیلوفری
طاق لاجوردی است که کنایه از آسمان باشد. (برهان )(انجمن آرا). و رجوع به مجموعه مترادفات ص 10 شود.
طالار اشرف
در اصفهان واقع است ، و از جمله ابنیه تاریخی ایران میباشد.
طاقالبصل
ابن عبدربه صاحب این لقب را در ردیف مجانین و دیوانگان شمرده و گوید با دریافت قیراطی آواز میخواند و با اخذ دانگی خاموش میشد. (عقدالفرید چ محمد سعید العریان ج 7 ص 172).