فراهم آورنده . نگاهدارنده . نگاهدارنده چیزی . آنکه ضبط مدینه و سیاست آن را از طرف سلطان بس باشد. شِحنه: گرد عالم گشتن چه سود، پادشاه ضابط باید. (تاریخ بیهقی ).پادشاه ضابط باید، چون ملکی و بقعتی بگیرد و آن را ضبط نتواند کرد و زود دست بمملکت دیگر یازد... (تاریخ بیهقی ص 90). ما را خداوندی گماشت عادل و مهربان وضابط. (تاریخ بیهقی ).
مُبرّ: انّه لمُبِرّ بذلک ; ای ضابط له . رجل ضابط; مرد هشیار و توانا و سخت . شتر قوی سخت . شیر بیشه . (منتهی الارب ). در اصطلاح درایة، متقن مثبت . ج ، ضابطون ، ضُبّاط، ضوابط.