جستجو

برد عجوز
سرمای پیره ـ زن ، هفت روز آخر زمستان .
برهم بسته
مجعول ، ساختگی .
بساز و بفروش
آن که کارش ساختن خانه و فروختن آن می باشد.
بر کسی زدن
1 ـ به او اعتناء کردن ، به او توجه کردن . 2 ـ یورش بردن ، حمله کردن .
بردابرد زدن
دور شوید دور شوید گفتن .
برکاپوز
برفوز. (آنندراج ). برکاپوس . برکافوز. (فرهنگ فارسی معین ). پیرامون و اطراف دهان . (برهان ) (ناظم الاطباء). پک و پوز. (از فرهنگ فارسی معین ).
برو بیا داشتن
کنایه از: فر و شکوه داشتن ، اوضاع و احوال مناسب داشتن .
بساط انداختن
1 ـ اسباب فروختنی را در مکانی پهن کردن . 2 ـ فرش انداختن .
بر کسی گرفتن
او را مقصر دانستن .
بردار و ورمال
پاچه ورمالیده ، ناقُلا.
برکاست
کمی . کاهش:
بدو گفت بیژن که این راست است
ز من کار تو پاک برکاست است .

فردوسی .

بروشور
متن چاپی با تعداد صفحات معمولاً کم که اطلاعاتی درباره ویژگی های کالا یا نمایش یا نمایشگاه و نظایر آن به دست دهد، دفترک (فره )، کاتالوگ .
بساط درآوردن
کنایه از: اَلَم شنگه راه انداختن .
بر گردن گرفتن
به عهد گرفتن .
برکامه
علی رغم ، برخلاف .
بساط کردن
اسباب عیش و نوش را فراهم کردن .
برآورد کردن
تخمین زدن .
بریدن راه
راهزنی ، دزدی .
بساط کشیدن
بساط گستردن .
برابری کردن
1 ـ مطابقت داشتن . 2 ـ مقابله کردن .