متن
ترجمه آیتی
ترجمه شهیدی
ترجمه معادیخواه
تفسیر منهاج البرائه خویی
تفسیر ابن ابی الحدید
تفسیر ابن میثم
221 و از سخنان آن حضرت است
پس از خواندن ألْهيكُمُ التَّكاثُرُ حَتَّى زُرْتُمُ الْمَقَابِرَ وه كه چه مقصد بسيار دور و چه زيارت كنندگان بيخبر و در خواب غرور و چه كارى دشوار و مرگبار . پنداشتند كه جاى مردگان تهى است ،
حالى كه سخت مايه عبرتند ليكن عبرت گيرنده كيست ؟ از دور جاى دست به مردگان يازيدند 1 و به آنان نازيدند آيا بدانجا مىنازند كه پدرانشان خفتهاند ،
يا به كسان بسيارى كه در كام مرگ فرو رفتهاند ؟ خواهند كالبدهاى خفته بيدار شود ، و جنبشهاى آسوده در كار . حالى كه مايه پند باشند بهتر است تا وسيله فخر و بزرگوارى ، و در آستانه خوارىشان فرود آرند خردمندانهتر ، تا نشاندن در سرير بزرگوارى . با ديده تار بدانها نگريستند ، و نابخردانه نگريستند كه چيستند ، و اگر از فراخناى خانههاى ويران ، و سرزمينهاى تهى از باشندگان مىپرسيدند ، مىگفتند : آنان به زمين در شدند گمراه ، و شما كه به جاى آنانيد ، مردمى هستيد ناآگاه ، سرهاشان را به پا مىسپريد ، و بر روى پيكرهاشان مىكاريد ، و در آنچه به دور افكندهاند مىچريد ، و در خانهها كه ويران كردند دريد ، و روزگارى كه ميان آنان و شماست ، بر شما در
[ 253 ]
گريه و عزاست .
آنان پيش از شما به جايى كه مقصد شماست رخت كشيدند ، و زودتر از شما به آبشخورتان رسيدند . پايههايى داشتند بلند ، و در جرگههايى بودند سرافراز و ارجمند . پادشاهان يا رعيت راه خويش را تا به درون برزخ سپردند ،
و رخت به دل زمين بردند . خاك گوشتهايشان را خورد ، و خونهاشان را در خود فرو برد . پس در شكاف گورها بيجان ماندهاند ، و نارويا 2 و نهان و ناپيدا . نه از چيزى بيمناكند ، و نه از دگرگونيها اندوهناك . نه از زلزلهها ترسان و نه بانگ تندرها را شنوا و از آن هراسان ، غايبانىاند كه انتظارشان را نبردند ، و حاضرانى كه از جمع به درند . فراهم بودند و پراكنيدند ، و پيوسته بودند و جدا گرديدند . نه از درازى زمان است و نه از دورى مكان ، كه خبرهاشان پوشيده مانده است و خانههاشان خموش گرديده ، بلكه جامى به آنان نوشاندند كه گويا بودند و گنگ گرديدند ، شنوا بودند و از آن پس نشنيدند . جنبان بودند و آرميدند ، گويى چون بيهشان به خاك افتادند و خوابيدند .
همسايگانند و با هم نمىآرمند ، و دوستانىاند كه به ديدار هم نمىروند . رشتههاى آشنايىشان پوسيده ، پيوندهاى برادرىشان از هم بريده همگى تنهايند و با هم در يكجايند ، و از هم دورند حالى كه رفقايند . نه براى شب بامدادى مىشناسند ، و نه براى روز شامى مىدانند ، در هر يك از شب و روز كه رخت بر بستند پيوسته در آنند . خطرهاى خانههاشان را سختتر از آن ديدند كه مىترسيدند ، و نشانهها ديدند بزرگتر از آنچه مىسنجيدند . پس اين دو پايان نعمت يانيران براى آنان به درازا كشيد تا رسيد به جايگاه بيم و اميد ،
و اگر سخن گفتندى ، در وصف آنچه نگريسته و ديدهاند درماندندى . و هر چند نشانههاشان ناپديد گرديده است و خبرهاشان بريده ، چشم عبرت آنان را ديد ،
و گوش خرد بانگشان را شنيد . سخن سردادند بىلب و دهان و چنين گفتند امّا نه به زبان كه : چهرههاى شاداب در ترنجيد ، و تنهاى نرم پوسيد ،
[ 254 ]
و ما را پوشاك فرسودگى در بر است و سختى تنگى گور بر سر ،
وحشت را به ارث مىبريم از يكديگر . سرايهاى خاموش بر سرمان فروريخت و خاك بر پيكرمان بيخت چندانكه زيبايى تنهامان بر پا نماند و آب و رنگ چهرههامان برجا ، و ماندنمان در خانه وحشت دراز و ديرپا . نه از اندوهى گشايشى يافتيم ، و نه از تنگى جاى ، فراخى و رهايشى . و اگر تصويرشان در آيينه خردت آشكار شود ، يا آنچه پس پرده نهان است براى تو پديدار كه چسان گوشهاشان از انبوه خزندگان ناشنواست و ديدهشان از خاك سرمه كشيده و نابيناست ، و زبانهاشان در كام از پس گشادگى و فصاحت بريده است و دلها در سينههاشان از پس بيدارى آرميده ،
و در هر يك از اندامهاشان پوسيدگى تازه آسيب رسانيده و آن را زشت و تباه ساخته ، و راههاى رسيدن آفت را بدانها آسان گردانيده . در معرض تباهى فتاده آسيبها را گردن نهاده ، نه دستهايى كه بلا را باز دارد ، نه دلهايى كه ناله و فرياد برآرد . دلهايى را بينى از اندوه خسته ، و ديدههايى خار غم در آن شكسته ، در هر يك از اين اطوار ناهنجار حالتى است كه دگرگون نشود و سختيى كه بر طرف نگردد .
و زمين چه پيكرها كه در كام خود فرو برد ، گرانقدر و ارجمند خوش آب و رنگ و دلپسند . در دنيا خوش خورده ، در ناز و نعمت به سر برده گاه اندوه به شادى مىپرداخت و هنگام مصيبت خود را سرگرم مىساخت تا صفاى عيش او تيره نگردد ، و نه سپاه اندوه بر لذتش چيره . به ناگاه هنگامى كه او به دنيا و دنيا بدو مىخنديد ، و در چار بالش زندگى خويش بيخبرانه مىغلطيد ،
روزگار خار مصيبت در دلش خست ، و قوتهايش را در هم شكست . بلاها از نزديك بدو نگريست ، بيمارى بدو روى آورد كه نمىدانست از كجا و چيست ، و اندوهى كه نهان درون او را مىكافت ، و او آن را مىجست و نمىيافت ،
و سستيها در او پديد گرديد ، حالى كه از همه وقت تندرستتر بود و نشانى از بيمارى در خود نمىديد . پس هراسان روى به پزشكان آورد و به دستورشان
[ 255 ]
كار كرد . گرمى را به سردى آرام كردن ، و سردى را به گرمى به سر كار آوردن .
امّا داروى سردى ، گرمى را از كار نينداخت ، و آنچه براى گرمى به كار مىرفت سردى را بيشتر ساخت ، و تركيبات و اخلاط ، مزاج را به اعتدال نياورد ، بلكه نيروى هر دردآور را بيشتر كرد . سر كنگبين صفرا فزود ، و روغن بادام خشكى نمود چندانكه تيمار خوار ناتوان شد ، و بيماردار سرگردان ، و كسان او در وصف بيمارىاش وامانده و در پاسخ پرسندگان درمانده ، تا خبرى را كه نهان مىكنند .
و مىدانند ، چگونه بدو رسانند . يكى گويد از اين بيمارى نرهد ، ديگرى ايشان را اميد بهبودى دهد ، و سوّمى تعزيت گويد ، كه چون او بسى مرد و اين هم راه آنان را به سر خواهد برد ، و آنگاه كه وى آماده جدايى از اين جهان است و رها كردن دوستان ، ناگهان اندوهى كه دارد بر او هجوم آرد . بر روزنههاى ادراكش پرده كشيده شود و ترى زبان خشكيده ، و چه بسيار پاسخها كه داند امّا گفتن نتواند ، و بانگى دل آزار كه شنود و خود را كر نماياند . نوحه سالمندى كه او را بزرگ مىشمرد ، يا گريه خردسالى كه بر او رحمت مىآورد ، و مرگ را ورطههايى است دشوارتر از آنچه بتوان وصف كرد ، يا در ميزان دلهاى مردم دنيا توان آورد .