متن
ترجمه آیتی
ترجمه شهیدی
ترجمه معادیخواه
تفسیر منهاج البرائه خویی
تفسیر ابن ابی الحدید
تفسیر ابن میثم
212 سخنى از آن حضرت ( ع ) پس از تلاوت الهيكم التكاثر حتى زرتم المقابر ( 1 ) فرمود :
شگفتا ، چه مقصدى دور و چه ديداركنندگانى غافل و چه كارى بزرگ و رسوا كننده . جايگاه مردگان را از آنان تهى پنداشتند و آنان عجب اندرزدهندگانى هستند از جايى دور آنها را طلب نمودند ، آيا بر گورهاى پدرانشان مىبالند يا به فزونى مردگانشان بر يكديگر مىنازند .
مىخواهند كه آن پيكرهاى بىجان و بىجنبش بازگردند ، حال آنكه ، آنها اگر مايه عبرت باشند ، بهتر از آن است كه موجب مباهات . و اگر بر آستان ذلتشان نشانند خردمندانهتر از آن است كه بر سرير عزت فرابرند . هر آينه آنها را با چشمان كم سوى خود نگريستند و درباره آنها به ورطه جهالت فرو افتادند . اگر از رواقهاى آن سراهاى ويران شده و آن زمينهاى خالى افتاده بپرسند ، خواهند گفت كه خداوندانشان گمگشته و بىنشان به زير زمين خفتند و شما نادانان نيز از پى آنها خواهيد رفت .
اينك بر كلههاى آنان پاى مىنهيد و بر روى پيكرهاشان بذر مىافشانيد و آنچه را از متاع دنيوى بر جاى نهادهاند ، مىچريد و در خانههاى ويرانشان جاى مىكنيد .
روزهايى كه ميان شما و ايشان است ، بر حال شما مىگريند و مويه مىكنند . آنها پيش از شما به جايى كه رخت خواهيد كشيد ، رخت كشيدهاند و زودتر از شما به
[ 507 ]
آبشخورتان رسيدهاند . آنان را مقامهاى عزت و افتخار بود . هم پادشاه بودند و هم رعيت . در درون عالم برزخ راه پيمودند . مقهور زمين شدند . زمين گوشتهاشان را خورد و خونهاشان را آشاميد . آنان در شكاف گورهايشان چون جمادى ماندهاند ،
بىهيچ بالندگى و نموّى . آنچنان گمگشته كه پيدا نمىشوند . ديگر از صحنههاى ترسناك نمىترسند و بر تباهى حال خود محزون نمىشوند و از زلزلهها نگرانى ندارند و گوشهايشان بانگ تندرها را نمىشنود . غايباناند و كس چشم به راهشان نيست و در حضرند و حضور ندارند . مجتمع بودند و متفرق شدند . به هم الفت گرفته بودند و اكنون پراكندهاند . از دورى و درازى راه جايگاهشان نيست كه اخبارشان از يادها رفته و خانههايشان به خاموشى فرو شده ، بلكه از آن روست ، كه جامى نوشيدهاند كه زبان گويايشان را گنگ كرده و گوشهاى شنوايشان را كر ساخته و حركاتشان را به سكون بدل نموده . توان گفت كه اكنون موجوداتى هستند چون بيهشان به خاك افتاده به خواب رفته .
همسايگاناند و ، به هم انس نگيرند ، دوستاناند و به ديدار هم نروند . رشتههاى آشناييشان كهنه و فرسوده شده و پيوندهاى برادريشان گسسته است . تنهايند ، هر چند ، در كنار هماند . در عين نزديكى و دوستى از هم دورند . نه شب را بامدادى مىشناسند و نه روز را ، شبى . اگر در شب يا روز به سفر مرگ رفته باشند همان برايشان جاودانه است . خطرها و سختيهاى سراى آخرتشان را سختتر از آنچه از آن مىترسيدند ، به چشم خود ديدند . از صحنههاى آن چيزهايى ديدند ، بس بزرگتر از آنچه سنجيده بودند .
آن دو عاقبت : عاقبت نيك يا عاقبت بد تا رسيدن به جايگاه بازگشتشان بهشت و دوزخ همچنان ، بر دوام است . در آن مدت ، هر چه هست ، بيم است يا اميد . اگر به سخن مىآمدند ، از توصيف آنچه به مشاهدت ديدهاند ، عاجز مىبودند . با آنكه آثارشان ناپديد شده و اخبارشان منقطع گرديده باز هم چشمان عبرتپذير ، در آنها مىنگرند و گوشهاى عقل آوازشان را مىشنوند . سخن مىگويند ، ولى نه به زبان . به
[ 509 ]
زبان حال مىگويند كه چهرههاى شاداب ما گرفته و زشت شده و پيكرهاى نرم ما بيجان گرديده . جامههايى كهنه و فرسوده در برداريم و تنگى جاى به رنجمان افكنده و وحشت ، ميراثى است كه به ما رسيده . سراى خاموش گور بر سرمان ويران گرديده و زيباييهاى جسم ما را محو و نابود كرده زيبايى از چهرههاى ما گريخته و درنگمان در اين سراى وحشت به دراز كشيده . از محنتمان رهايى نبود و اين تنگنا ، كه در آن افتادهايم ، گشادگى نيافت .
اگر از روى عقل حالتشان را تصور كنى ، يا آنچه بر تو پوشيده است آشكار گردد ،
بنگرى كه چسان گوشهايشان از آسيب خزندگان كر گشته و ديدگانشان از خاك پر شده و زبانهايشان در دهانهايشان پس از گشادگى و فصاحت چاك چاك گرديده و دلهاى بيدارشان در سينههاشان سرد شده و هر يك از اندامهايشان را پوسيدگى تازهاى تباه كرده است و راه رسيدن آفات بر آنها آسان گشته . آرى ، اجسادشان دستخوش آفات شده و نه دستى كه از آنان دفاع كند و نه دلى كه برايشان زار بگريد .
تو اندوه دلها و چشمهايى را كه خاشاك در آنها افتاده است مىبينى . ايشان را در هر يك از اين شوربختيها و سختيها حالتى است كه دگرگون نمىشود و ناهنجاريهايش از ميان نمىرود .
زمين چه پيكرهاى عزيز و خوش آب و رنگ را بلعيده است . آنكه در دنيا متنعم به نعمتها بود و در نوشخوارى و لذت به سر مىبرد ، در ساعات اندوه ، به شادمانى مىگراييد و اگر مصيبتى فرود مىآمد ، او به آرامش پناه مىبرد ، زيرا نمىخواست كه زندگى خوش او و لهو و بازيچهاش را گرد غم بر سر نشيند . در همان هنگام كه شادمانه بر رخ دنيا مىخندد و دنيا نيز بر رخ او مىخندد و در سايه ناز و نوش و بىخبرى غنوده ، بناگاه ، دست روزگار خار بلا بر دلش فرو كند ، توانش به سستى گرايد و چشمان مرگ از نزديك در او نگرد و به اندوهى ناشناخته و جانكاه دچار آيد و به رنجى پنهانى كه تا آن هنگام از آن خبر نداشت ، گرفتار شود . ضعف و فتور در او پديدار گردد . در اين حال هم ، به تندرستى خود مطمئن است .
[ 511 ]
پس هراسان به آنچه پزشكان عادتا تجويز مىكنند ، روى نهد . چون علاج گرمى به سردى و سردى به گرمى ، ولى داروى سردى ، حرارت را تسكين ندهد و داروى گرمى ، جز سردى ثمرهاى ندارد . آميزه اين طبايع ، مزاج را به اعتدال نياورد ، بلكه بر دردها بيفزايد . تا پرستار ناتوان شود و دلدارى دهنده سرگشته ماند و خويشاوندان از وصف بيماريش عاجز آيند و در برابر كسانى كه از حال او مىپرسند ، هيچ نتوانند گفت . پس ميان خود به كشاكش پردازند كه چگونه حقيقت حالش را از او مخفى دارند . يكى گويد او همواره همين است و راه بهبود بسته است . ديگرى اميد مىدهد كه حالش نيكو شود و عافيت باز آيد . ديگرى بر فقدان او ديگران را تسليت گويد كه او نيز به گذشتگان تأسّى كرد . در همان حال كه او مهياى جدايى از دنيا و ترك دوستان است ، ناگاه ، غصه گلويش را بفشارد ، روزنههاى ادراكش بسته شود و زبانش بخشكد . چه بسا پاسخها كه مىداند و زبانش را ياراى گفتن نيست . چه بسيار سخنان دل آزار كه مىشنود و خود را به كرى مىزند . بزرگترها بر سر او نوحه مىكنند و در وصف بزرگواريهايش چيزها مىگويند و خردسالى كه به او مهربانى كرده ، بر او مىگريد . مرگ را ورطههايى است ، بسى سختتر از آنكه به وصف آيد يا عقلهاى مردم دنيا توان سنجيدن آن داشته باشد .