جستجو

همباز شدن
شریک شدن .
هنگامه جو
جنگجو، ماجراجو.
همبرگر
گوشت چرخ کرده که گرد و پهن نموده و در تابه سرخ کنند.
هو انداختن
چو انداختن ، شایعه پراکندن .
هیدرولیک
1 ـ دانشی که در مورد مایعات در حال حرکت بحث می کند. 2 ـ دستگاه هایی که از نیروی هیدرولیک برای تسهیل کارهای مکانیکی استفاده می شود.
همدرد
1 ـ دو یا چند کسی که دارای یک نوع درد باشند. 2 ـ شریک غم دیگری ، غم خوار.
هو پیچیدن
شایع شدن .
هیضه
اسهال شدید همراه استفراغ بر اثر سوءهاضمه .
همدست
شریک ، همکار.
هم مشرب
هم فکر، هم عقیده .
همدل
1 ـ دارای یک رأی و اندیشه . 2 ـ متفق ، متحد. 3 ـ دوست جانی و صمیمی .
هو گویک
مرغ حق گو، مرغ شب آویز.
هیلله
لااله الا الله گفتن .
هم آهنگی کردن
1 ـ متحد شدن . 2 ـ برابری کردن در امری . 3 ـ توافق کردن و تناسب داشتن چند صدای مختلف با هم .
هملخت
چرم زیر کفش ، تخت چرم .
هوابرد
تجهیزات و ساز و برگی است که از راه هوا حمل می شود.
هیمنه
1 ـ آمین گفتن . 2 ـ نگهبانی کردن . 3 ـ در فارسی : وقار، شکوه .
هم بسته
آلیاژ.
هم پالکی
دو تن که دارای افکار و اندیشه های مشابه اند و یک شیوه زندگی کنند. جور. مناسب .
همهمه
صداهای درهم و برهم جماعت .