جستجو

ملزم شدن
مجبور شدن .
ملیحه
زن با نمک .
منت کشیدن
پس از قهر با کسی به جلب رضایت و طلب آشتی با وی برآمدن .
منظومه شمسی
خورشید و سیاراتی که به دورش می چرخند تشکیل منظومه شمسی را می دهند.
ملغمه
ترکیب جیوه با فلزات دیگر.
منت گذاشتن
احسان و نیکویی در حق کسی را به یادش آوردن و به رخش کشیدن .
منعکس
برگردیده و عکس پذیرفته . (آنندراج ) (از منتهی الارب ). برگردیده شده مانند صورت در آیینه و یا در آب و عکس پذیرفته و شکل و صورتی که در آیینه و یا در آب افتاده و برگردیده باشد. (ناظم الاطباء). انعکاس یافته . برگشته (صوت ، نور).
-منعکس شدن ; انعکاس یافتن : تا در او... اشعه انوار جمال احدیت و جلال صمدیت منعکس شود. (مصباح الهدایه چ همایی ص 226).
-منعکس گردیدن ; انعکاس یافتن: تا نور طهارت ظاهر در باطن منعکس گردد و مدد انوار دل شود. (مصباح الهدایه ایضاً ص 166).
-منعکس گشتن ; منعکس گردیدن: صورت روح در آینه وجود آدم خاکی منعکس گشت . (مصباح الهدایه ایضاًص 95). رجوع به ترکیب قبل شود.
  • واژگون و سرنگون و مخالف . (ناظم الاطباء). منقلب شده . برعکس: می بینی که اشکال روش روزگار چگونه منعکس شده است . (منشآت خاقانی چ محمد روشن ص 202).
  • ملقق
    تلقین کننده ، فهمانده .
    مماطله
    1 ـ معطل کردن ، در انتظار نگه داشتن . 2 ـ تاخیر، درنگ .
    منت داری
    سپاس داری ، سپاس گزاری .
    ممالیک
    ج ِ مملوک . (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (دهار). ج ِ مملوک ، و آن غلام و کنیز و دیگر اشیا باشد. (از غیاث اللغات ). بندگان . غلامان و کنیزان . ملک کرده شده ها از غلام و کنیز: امیر آلتونتاش حاجب خاص را با سایر خواص ممالیک خویش در قلب بداشت . (ترجمه تاریخ یمینی ص 349). سعادت نامی از ممالیک او را بر دوش از قلعه ای که معتقل او بود به نشیب آورد. (ترجمه تاریخ یمینی ص 312). پیرامن آن بساط دو سماط از ممالیک و غلامان ترک با زینتی کامل بداشتند. (ترجمه تاریخ یمینی ص 332). پانصد غلام از ممالیک خاص نزدیک مجلس بایستادند. (ترجمه تاریخ یمینی ص 333). نوح وزارت به بوعلی بلعمی مقرر کرد و ضبط آن قدر که از ممالیک و ممالک باقی بود به دست او بازداد. (ترجمه تاریخ یمینی ص 117).
    از بهر خدا که مالکان جور
    چندین نکنند بر ممالیک .

    سعدی .

    منتهک
    زشت کننده و آلوده نماینده ناموس کسی را. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). هتک کننده حرمت:
    بس به چه نام و لقب خواندی ملک
    بندگان خویش را ای منتهک .

    مولوی .

    مگس پرانیدن
    کساد بودن بازار.
    ممخضه
    1 ـ مشک . 2 ـ آوندی که در آن دوغ زنند.
    منجر شدن
    کشیده شدن .
    منکرات
    چیزهای نامطبوع و نامشروع و ناراست و ناحق. (ناظم الاطباء). ج ِ مُنکَر: از ایذاء مردمان و دوستی دنیا و جادویی و دیگر منکرات پرهیز واجب دیدم . (کلیله و دمنه ). رجوع به منکر شود.
    -منکرات الموت ; شدائد و سختیهای مرگ. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء).
    مهره باختن
    1 ـ بازی نرد. 2 ـ قمار، قمار کردن . 3 ـ حقه بازی کردن .
    مهفهفه
    زن باریک میان . ج . مهفهفات .
    موزیکولوژی
    علم تجزیه و تحلیل ویژگی های انواع موسیقی و بررسی تاریخی آن ها، موسیقی شناسی . (فره ).
    میخکوب
    بی حرکت ، مات ، ثابت .