عتک
حمله نمودن در جنگ. (اقرب الموارد) (منتهی الارب ) (آنندراج ).
آهنگگَزیدن کردن اسب . دوتا داشتن دست را بر سینه . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ) (تاج العروس ).
عبوس
روی ترش کردن . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ) (ترجمان ) (تاج المصادر) (غیاث اللغات ). رجوع به عبس شود.
عبیدلی
نام یکی از دهستان های شش گانه بخش لنگه شهرستان بوشهر است . حدود و مشخصات آن بقرار زیر است . از شمال دهستان حمدادی از جنوب ارتفاعات چیرو و خلیج فارس از باختردهستان بدوی از خاور دهستان چارکی . این دهستان تقریباً در مرکز بخش واقع گردیده و هوای آن گرم و مرطوب است . آب مشروب آن از باران و چاه تامین میشود. زراعت آنها دیمی است . محصولات آن غلات ، خرما، لبنیات و جزئی صیفی است . شغل اهالی زراعت و گله داری است . از 8 آبادی تشکیل شده است و در حدود 2200 تن سکنه دارد. قراء مهم آن عبارتند از بندر چیرویه ، نخل خلفان ، ارمکی ،جزیره هندورابی . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 7).
عتار
دلاور.
اسب توانا. (اقرب الموارد) (منتهی الارب ) (آنندراج ).جای درشت و خالی . (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ).
عترس
مردی استوارخلقت گرداندام . تن دارسطبر بندهای اعضا. (منتهی الارب ). الحادر الغلیظ الخلق العظیم الجسیم العبل المفاصل من الناس . (اقرب الموارد).
سطبر و بزرگسینه از ستور. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). (اِ) شیر بیشه . خروس . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ).
عتکان
نام محلی است که در شعر زهیر آمده است . (معجم البلدان ).
عبوس بودن
اخمو بودن . ترش روی بودن . بداخم بودن .
عتاق
آزاد گردیدن . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد).
عترسان
خروس .(اقرب الموارد) (منتهی الارب ). رجوع به عترفان شود.
عتکی
منسوب است به بطن عتک از اَزد. (سمعانی ) (منتهی الارب ) (اقرب الموارد).
عبوسی کردن
اخم کردن . ترش روئی کردن . ابرو درهم کشیدن .
عبیدی
نسبت است به عبیدبن ثعلبةبن یربوع بن حنظلةبن مالک بن زیدبن مناة بطنی از تمیم است . (از اللباب ج 2 ص 116).
نسبت است به عبیدبن عدی بن غنم بن کعب بن سلمةبن سعدبن علی اسدبن ساردةبن تزیدبن جشم بن الخزرج بطنی از انصار. (از اللباب ج 2 ص 117). نسبت است به عبیده بن عبرةبن زهران بطنی از ازد. (از اللباب ج 2 ص 117). نسبت است به عبیدبن سلامةبن زوی مالک بن نهد بطنی از نهد. (از اللباب ج 2 ص 117).
عتل
ج ِ عَتلة.
(مص ) شتافتن به سوی بدی . (اقرب الموارد).
عبول
مرگ. (منتهی الارب ). علم است مرگ را. (اقرب الموارد).
(ص )امراءة عبول ; گریان در مرگ فرزند. (اقرب الموارد).
عبیر
نوعی از خوشبوهای خشک که بر جامه پاشند. (آنندراج از صراح ) (غیاث اللغات ). نام خوشبوی که از صندل و گلاب و مشک سازند. (آنندراج از منتخب ) (غیاث اللغات ). زعفران یا بوی خوش با زعفران آمیخته . (منتهی الارب ). اخلاطی است از بوی خوش که با زعفران فراهم گردد. (اقرب الموارد):
این حدیث از سر دردیست که من میگویم
تا در آتش ننهی بوی نیاید ز عبیر.
سعدی .
عتاک
موضعی است . (منتهی الارب ).
عترفان
خروس . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). رجوع به عترسان شود.
گیاهی است پهن تابستانی . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ) (آنندراج ).
عتلاء
ج ِ عَتیل . (منتهی الارب ). مزدور و خادم . (آنندراج ).
عبهال
بیکار و بر سر خود گذاشتن ستور را.
خشمگین نمودن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
عبیرآباد
دهی است از دهستان دربقاضی بخش حومه شهرستان نیشابور، واقع در 18 هزارگزی جنوب خاوری نیشابور. در جلگه واقع است . و هوای آن معتدل است و 354 تن سکنه دارد. آب آن از قنات تامین میشود. محصولات آن غلات است شغل اهالی زراعت و مالداری است . راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9).