جستجو

جهان آفرین
جهان آفریننده . آفریننده و خالق دنیا. خدا:
جهان آفرین را ستایش گرفت
نیایش ورا در فزایش گرفت .

فردوسی .

جوهرفروش
فروشنده جوهر. جوهری . گوهرفروش:
چو در بسته باشد چه داند کسی
که جوهرفروش است یا پیله ور؟

سعدی .

جویدگی
از جویدن . رجوع به جویدن شود.
جهارت
بلندآواز شدن . (آنندراج ). بلندشدن و اوج گرفتن آواز.
  • (اِمص ) زیبایی قد و منظر. (فرهنگ فارسی معین ). رجوع به جهارة شود.
  • جهان آفریننده
    جهان آفرین . خالق گیتی:
    جهان آفریننده یار من است
    سر اختر اندر کنار من است .

    فردوسی .

    جوهر فعال
    عقل عاشر، چه حکما گویند که سوای نه فرشته و هشت فلک همه عالم را بحکم حقتعالی عقل عاشر آفریده است . (غیاث اللغات ) (آنندراج ).
    جهاً
    خراب و ویران گردیدن . (اقرب الموارد). رجوع به جهی شود.
    جهاررک
    معرب چهاررگ: جهاررک ، عروق اربعه علی کل شفة منها زوج . (قانون بوعلی سینا کتاب اول ص 134). جهارک . (تذکره داود انطاکی ج 2 ص 152).
    جهان ارغیان
    دهی است از ولایت اسپراین بالای شهر سبزوار که بطراوت هوا و غزارت ماء و سرسبزی و خرمی معروف است . در فصل بهار تمامت آن جلگاه و چمن لاله و بنفشه روید و گوسپندان آنجا را اگر صبح و شام ندوشند از بسیاری شیر پستان آنها بترکد. گاه این ده را ارغیان (بحذف جهان ) گویند. (آنندراج ) (معجم البلدان ) (انجمن آرای ناصری ).
    جوهر گوگرد
    زیت الزاج . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). اسید سولفوریک .
    جهابذة
    ="line-height: 25px;"> متاسفانه نتیجه ای برای جستجوی جهابذة در لغتنامه دهخدا یافته نشد.

    برای جستجوی بهتر:
    - در نوشتن املای کلمه خود بیشتر دقت کنید.
    - در نوار جستجو بجای حروفی که نمیدانید از خط فاصله (-) استفاده کنید. مانند:( س-ر، یا سر-س-ان)
    - در نوار جستجو می توانید ستاره (*) را برای تعداد نا معلومی از حروف بکار برید مانند: نمایشگ*، یا *وستان.
    جهارسوق
    از چهارسو،نام محله ایست از محلات بغداد قدیم مقابل محله حربیة. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). و رجوع به مراصد شود.
    جهان افروز
    جهان افروزنده . روشن کننده جهان: خورشید جهان افروز. صبح جهان افروز کِلّه ظلمانی از پیش برداشت . (کلیله و دمنه ).
    عدل شمعی بود جهان افروز
    ظلم شد آتشی ممالک سوز
    عدل بازوی شه قوی دارد
    قامت ملک مستوی دارد.

    سنائی .

    جوهر نمک
    اسید کلریدریک .
    جهات
    ج ِ جهت . جهت ها. سوها. سویها. اطراف . جوانب .
  • چهار سمت اصلی و سمت های فرعی . (فرهنگ فارسی معین ).
    -جهات سته ; فوق، تحت ، یمین ، یسار، اَمام (قُدّام )، خَلْف .
  • رویها. همه روی : بهمه جهات .
  • مالیاتی است که بر صنایع تعلق میگرفته . (فرهنگ فارسی معین ).
    -مال وجهات ; مالیاتی که بمصرف تامین کاروان حج میرسد. مال الجهات . (فرهنگ فارسی معین ).
  • اموال و اثاث . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا): جاریه که ... بیرون آمد و بر بام قلعه رفته فریاد برآورد که ای لشکر اگر مرا امان دهید و متعرض جهات من نشوید درِ حصن را میگشایم (حبیب السیر).
  • (اصطلاح منطق) جهات قضیه ، مثل واجب یا ممتنع یا ممکن . رجوع به جهة شود.
  • در تداول امروز: دلایل ، علل ، موجبات .
  • جهاز
    رخت مرده و عروس و مسافر. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به جِهاز شود.
  • مجموعه اعضایی که عمل معینی را انجام دهند. دستگاه .
  • آنچه بر پشت شتر بود از پالان و هوید و جز آن . (مهذب الاسماء). پالان شتر.
  • فرج زن . (منتهی الارب ) (ذیل اقرب الموارد) (از لسان العرب ). و در مثل گوید: ضرب فی جهازه یا نفر فی جهازه ، یعنی رمید وبازنیامد و اصل آن از ستوری گرفته اند که پالان و باراو بشکم آید و برمد و روی صحرا گیرد. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد).
  • کشتی . سفینه . (فرهنگ فارسی معین ). کشتی بزرگ. (آنندراج ).
  • چرخ روغن گیری . (فرهنگ فارسی معین ). رجوع به جِهاز شود.
  • جهان امتحان
    دنیای آزمایش . عالم مادی . (فرهنگ فارسی معین ).
    جویدی
    اگناتیوس . یکی ازمشهورترین خاورشناسان ایتالیائی که بزبانهای حبشی ، سریانی و عربی کاملاً آشنایی داشت و سالها در دانشگاه مصر استاد بود و کنفرانس هایی بزبان عربی ایراد میکرد. تالیفات و رسایلی دارد، ازجمله : 1 - جداول کتاب الاغانی الکبیر، و این مشتمل بر چهار فهرست درباره شعر او قوافی و رجال و نساء و امکنه و قبایل است . این کتاب بسال 1318 ه' . ق. در لیدن در 1900 صفحه بچاپ رسیده است . 2 - شرح بانت سعاد. 3 - محاضرات ادبیات الجغرافیا و التاریخ و اللغة عند العرب باعتبار علاقتهاباروبا خصوصاً با ایتالیا، و این مشتمل بر چهل سخنرانی است . 4 - وصف مدینة انطاکیة. (معجم المطبوعات ).
    جهات اربعه
    جهات اصلی . رجوع به جهات اصلی شود.
    جهازخانه
    خانه ای که رخت و مایحتاج خود در آن گذارند. (آنندراج ). رجوع به جهاز شود.