جستجو

بادپزان
متملق و خوش آمدگوی . (ناظم الاطباء).
باد جستن
هیجان .
  • بمجاز، خطری پیش آمدن . اشکالی ایجاد شدن :
    چو فرمان خسرو نیاورد یاد
    نگر تا سرانجام چون جست باد.

    فردوسی .

  • بادخن
    رهگذر باد. (برهان ) (ناظم الاطباء). جای گذار باد. سوراخی که از آن باد درون خانه درآید چه خن و خون بمعنی سوراخ بود. (از فرهنگ خطی متعلق بکتابخانه مرحوم دهخدا). جای بادگذار. (تاج المآثر). باجه . بادهنج:
    او آتش تیز است بر تیغ کوه
    وآن دگران چون شمع بر بادخن .

    فرخی .

    باد دبور
    بادی باشد که از مابین مغرب و جنوب وزد. (برهان ) (آنندراج ). باد فرودین . (صحاح الفرس ). بمعنی باد جنوب است و باد برین بمعنی باد شمال است چه قطب شمال بلند است و جنوب فرود و باد جنوب و دبور مضر است و باد صبا و شمال نافع. (آنندراج : باد فرودین ). باد پس پشت . خلاف صبا. (منتهی الارب ). بادی که از جنوب غربی وزد. (ناظم الاطباء: باد): ادبار; در باد دبور درآمدن . دبر; باد دبور گردیدن هوا. (منتهی الارب ). رجوع به باد، باد پس پشت ،باد مغربی ، باد پس دست ، باد غربی ، باد فرودین شود.
    باد در کلاه داشتن
    کنایه از مغرور و متکبر بودن . (غیاث ) (مجموعه مترادفات ص 256). رجوع به باد در زیر دامن داشتن و باد در سر کردن و باد در سر داشتن و باد در سر افکندن و باد در کلاه افکندن و باد سنجیدن و باد در سر شدن و باد شود.
    باد پس پشت
    باد مغربی را گویند. (آنندراج ). باد غربی است که بتازیش دبور گویند. ضد صبا. (هفت قلزم ). باد پس پشت یا شمال بدان جهت که ابر را برد و محو کند. مَحْوة. (منتهی الارب ). رجوع به باد پس دست ، باد دبور و باد مغربی و باد شود.
    باد جنوب
    باد نکبا. بادیست مخالف مزاج آدمی چنانکه در کتب طبیه مذمت آن بسیار مسطور است . (غیاث ) (آنندراج ): دِج ، اَزیَب ، حَزرَج ; باد جنوب . اُوار، نُعامی ; باد جنوب یا بادمابین جنوب و صبا. (منتهی الارب ). رجوع به باد شود.
    بادخنده
    خنده تلخ . زهرخند. خنده بدرد:
    یکی بادخنده بخندید شاه
    نیابم همی اندر آن هیچ راه .

    دقیقی .

    باد در بروت انداختن
    تکبر و غرور ولاف زدن . (غیاث ) (مجموعه مترادفات ص 256) (آنندراج ):بزرگ مجلس از عذوبت آب قهوه و سرور باد نخوت و غروردر بروت انداخت و آتش افتخار در خاک استظهار زد. (ترجمه محاسن اصفهان ). رجوع به باد، باد به بروت انداختن ، باد در سبلت افکندن و باد در بینی افکندن شود.
    باد در کله داشتن
    رجوع به باد در کلاه داشتن شود.
    باد پس دست
    بادی که از سوی قُبُل آید و بتازیش دبور خوانند و در صراح اللغه ترجمه دبور باد پس پشت گفته و در تاج اسامی معنی دبور، بادی که سوی قبله آورده است . پس باد پس پشت بدین طریق بود که روی سوی مشرق آورده باشد و آنرا باد غربی نیز گویند چنانکه در صراح معنی صبا باد برین میگویند و در تاج اسامی ترجمه صبا آورده است ، بادی که از پس پشت آید چون روی به قبله آری . (آنندراج ).
    باد جنوبی
    باد منسوب بجنوب:
    باباد جنوبی شوی جنوبی
    با باد شمالی شوی شمالی .

    ناصرخسرو.

    باد خنک
    تغییری که در اواخر ماه تابستان در هوا پیدا آید و سورت گرما بشکند، گویند باد خنک زده است . باد خنک دزده در یازدهم امرداد است و باد خنک آشکارا در بیستم امرداد.
    باد در بینی افکندن
    تکبر و غرور و لاف زدن . رجوع به باد، باد به بینی افکندن ، باد به بروت افکندن ، باد در بروت افکندن و باد در سبلت افکندن شود.
    باددرمشت
    کنایه از بی ماحصل و تهی دست و مفلس باشد. (برهان ) (غیاث ) (مجموعه مترادفات ص 74). تهی دست و مفلس و گدا. (ناظم الاطباء: باددرکف ). رجوع به باددرکف شود.
    باد پسین
    بمعنی ضرطه . بادی که از مقعد بیرون آید. ابوالمعالی در هجا گوید:
    وقت گفتن از دهانش آنچنان آید نفس
    ترب میخورده که بویش آمد از باد پسین .

    (فرهنگ شعوری ج 1 ورق 179).

    بادجواد
    از آثار قباد، ارجانست و حلوان و شهر بادجواد. (تاریخ گزیده ج 1 ص 115).
    باد خنک زدن
    خنک شدن هوا پس از گرما.
    باد در تام
    زکام . (ناظم الاطباء).
    باد در مشت داشتن
    رنج و کوشش کسی هدر رفتن . رجوع به باد شود.