جستجو

و من خطبة له ع بعد التحكيم و ما بلغه من أمر الحكمين و فيها حمد

متن ترجمه آیتی ترجمه شهیدی ترجمه معادیخواه تفسیر منهاج البرائه خویی تفسیر ابن ابی الحدید تفسیر ابن میثم

[ 180 ] 34 از خطبه‏هاى آن حضرت است كه پس از جريان حكميت ايراد فرمود : اَلْحَمْدُ لِلَّهِ وَ إِنْ أَتَى اَلدَّهْرُ بِالْخَطْبِ اَلْفَادِحِ وَ اَلْحَدَثِ اَلْجَلِيلِ وَ أَشْهَدُ أَنْ لاَ إِلَهَ إِلاَّ اَللَّهُ وَحْدَهُ لاَ شَرِيكَ لَهُ لَيْسَ مَعَهُ إِلَهٌ غَيْرُهُ وَ أَنَّ ؟ مُحَمَّداً ؟ عَبْدُهُ وَ رَسُولُهُ ص أَمَّا بَعْدُ فَإِنَّ مَعْصِيَةَ اَلنَّاصِحِ اَلشَّفِيقِ اَلْعَالِمِ اَلْمُجَرِّبِ تُورِثُ اَلْحَسْرَةَ وَ تُعْقِبُ اَلنَّدَامَةَ وَ قَدْ كُنْتُ أَمَرْتُكُمْ فِي هَذِهِ اَلْحُكُومَةِ أَمْرِي [ 80 ] وَ نَخَلْتُ لَكُمْ مَخْزُونَ رَأْيِي لَوْ كَانَ يُطَاعُ ؟ لِقَصِيرٍ ؟ أَمْرٌ فَأَبَيْتُمْ عَلَيَّ إِبَاءَ اَلْمُخَالِفِينَ اَلْجُفَاةِ وَ اَلْمُنَابِذِينَ اَلْعُصَاةِ حَتَّى اِرْتَابَ اَلنَّاصِحُ بِنُصْحِهِ وَ ضَنَّ اَلزَّنْدُ بِقَدْحِهِ فَكُنْتُ أَنَا وَ إِيَّاكُمْ كَمَا قَالَ أَخُو ؟ هَوَازِنَ ؟ أَمَرْتُكُمْ أَمْرِي ؟ بِمُنْعَرَجِ اَللِّوَى ؟ فَلَمْ تَسْتَبِينُوا اَلنُّصْحَ إِلاَّ ضُحَى اَلْغَدِ خطب : امر بزرگ ، پيشامد عظيم . فدحه الامر : وقتى كه كارى مشكل شخص را به مشقّت اندازد . جافى : داراى طبيعت دير آشنا كه سرشتش از الفت دورى گزيند و به همين دليل با ديگران قطع رابطه كند . « هر چند روزگار كارهاى بزرگ و حوادث عظيمى پيش آورد ، در هر حال سپاس و ستايش خداوند را سزاست . گواهى مى‏دهم كه معبودى جز او نيست ، تنها او آفريدگار است و شريكى ندارد ، و خدايى غير او نيست و گواهى مى‏دهم كه [ 181 ] محمد ( ص ) بنده خدا و پيامبر اوست رحمت خدا بر او و آل او باد . اما بعد ، بى‏شك نافرمانى از دستورهاى اندرزگوى مهربان و داناى كار آزموده سبب سرگردانى مى‏شود و پشيمانى و ندامت را به دنبال مى‏آورد ، من در موضوع حكومت نظر خود را به عنوان دستور كار به شما فرمان دادم و آنچه از گوهر رأى در نهانخانه خاطر داشتم خالصانه ، صاف و بى‏غش براى شما بيان كردم . ولى اى كاش دستور قصير ( وزير جذيمه پادشاه عربستان ) اطاعت مى‏شد كه پشيمان نمى‏شديد ( يعنى اگر امر مرا اطاعت مى‏كرديد دچار فريبكارى عمرو عاص نمى‏شديد ) اما شما همچون مخالفان ستمگر ، و پيمان شكنان گنهكار مرا نافرمانى كرديد تا بدان حد كه نصيحتگر در نصيحت كردن خود به ترديد افتاد و آتش زنه از دادن آتش بخل ورزيد ( كنايه از خوددارى فايده رساندن به اشخاصى كه شايستگى لازم را ندارند ، مى‏باشد ) مثل من و شما چنان است كه شاعر هوازن گفته است : امرتكم امرى بمنعرج اللّوى [ 1 ] فلم تستبينوا النّصح الاّ ضحى الغد مى‏گويم ( شارح ) روايت شده كه عمرو بن عاص و ابو موسى اشعرى ، در جايى به نام دّومة الجندل براى حكميت در امر خلافت مردم با يكديگر ملاقات كردند . در آن روز على ( ع ) به كوفه وارد شد ، و منتظر حكميّت آن دو گرديد . هنگامى كه به حضرت خبر رسيد كه عمرو عاص ابوموسى را فريب داده است [ 1 ] من در منفرج اللوى امر و رأى خود را به شما گفتم گوش نكرديد نتيجه نصيحت من در روشنى صبح براى شما آشكار شد دريد بن الصحه با برادرش عبد اللّه به جنگ بنى هوازن رفت و با غنيمت بسيار بازگشتند . دريد به برادرش گفت در منفرج نمانيم ، كه از احتياط دور است زيرا ممكن است بنى هوازن امشب به سراغ ما بيايند . عبد اللّه قبول نكرد و در منفرج فرود آمدند . صبحگاه بنى هوازن بر آنها تاختند و عبداللّه و يارانش را كشتند . دريد با زخم فراوان گريخت و قصيده‏اش را سرود و اين بيت از آن قصيده است . تمثل حضرت به اين قصيده بيان كننده اين حقيقت است كه شما در صفين سخن مرا گوش نكرديد و به حكميت راضى شديد و جز پشيمانى حاصلى نبرديد م . [ 182 ] اندوهى شديد بر آن حضرت هجوم آورد ، بپاخاست و براى مردم خطابه‏اى ايراد كرد ، و فرمود : « سپاس خداى را . . . » و در پايان خطبه به شعر دريد تمثّل جست . در بعضى از روايات ، اين جملات نيز آمده است : « بهوش باشيد اين دو مردى كه شما براى داورى انتخاب كرديد ، حكم كتاب را پشت سر گذاشتند ، و آنچه را قرآن ميرانده بود ، زنده كردند ، و هر يك از آن دو ، هواى نفسش را پيروى كرده ، و بى دليل و برهان ، حكمى صادر كردند و آن گاه ، در داوريشان بر خلاف رفتند ، و هيچ يك از آنها را خداوند هدايت نفرمود . شما براى جهاد در راه خدا و به راه افتادن و حركت كردن آماده شويد ، و در روز فلان ، در لشگرگاه خود حاضر باشيد » . داستان حكميت و علت آن را تاريخ نقل كرده است ، علاقمندان به مطالعه بيشتر به كتب تاريخى معتبر مراجعه كنند . لغات « خطب » امر بزرگ ، پيشآمد عظيم « فدحه الأمر » : وقتى كه مشكل كار شخص را به مشقّت اندازد ، سنگينى كار . « جافى » داراى طبيعت دير آشنا كسى كه سرشتش از الفت دورى گزيند و به همين دليل با ديگران قطع رابطه كند . قوله عليه السلام : « الحمد للّه . . . الجليل » سپاس خداى را هر چند روزگار كارهاى بزرگ و پيشامدهاى دشوار فرا رويم قرار دهد . در اين كه چرا حضرت ، خير و شر را به روزگار نسبت داده است قبلا توضيح داديم منظور امام ( ع ) از اين عبارت اين است كه در خوشحالى و بدحالى ، در هر حال خدا را سپاس مى‏گويم . « ان » در جمله حضرت براى بيان غايت و نهايت امر به كار رفته است . از آغاز خطبه چنين فهميده مى‏شود كه جريان حكميت را به اتّفاقى بزرگ و پيشآمدى سخت و دشوار تعبير كرده است و در عين حال ، خداوند را در رويارويى با اين دشواريها شاكر و سپاسگزار است . قوله عليه السلام : « ليس معه اله غيره » تاكيدى بر معناى كلمه توحيد و تثبيت محتواى آن است . پس از حمد خداوند ، حضرت سرپيچى از فرمان مشاورى [ 183 ] را كه داراى ويژگيهاى خاصى باشد ، موجب پشيمانى و خسران دانسته است . قوله عليه السلام : امّا بعد . . . النّدامة : امام ( ع ) براى مشاور خوب چهار صفت ذكر كرد كه در صورت داشتن آن صفتها ، پذيرش نظر وى واجب و لازم است . اين ويژگيها به قرار زير است : اوّل آن كه مشاور ناصح باشد زيرا مشاور ناصح درست فكر مى‏كند و انديشه‏اش را براى نظردهى خالص مى‏گرداند . ولى غير ناصح ، ناپخته نظر مى‏دهد ، و مشورت خواه را به ضرر و زيان دچار مى‏سازد . ويژگى دوّم مشاور مهربانى اوست ، به اين دليل كه مهربانى سبب مى‏شود مشاور نصيحت عاقلانه كند و نصيحت درست و عاقلانه ، دقّت در كار و تأمّل و كوشش لازم در اظهار نظر را سبب مى‏شود . سبب اصلى در نصيحت و مهربانى مشاور ، يا ديندارى و يا دوست داشتن مشورت خواه است . صفت سوّم مشاور ، دانشمند بودن است ، چه دانشمند با دانش خود ، مصلحت را تشخيص مى‏دهد و خير را در نظر مى‏گيرد ، بر خلاف جاهل كه همچون نابيناست ، و جهت خير و صلاح را نمى‏داند . پيامبر خدا ( ص ) فرموده است : « اگر از خردمند راهنمايى بخواهيد هدايت مى‏شويد و خلاف خردمند عمل نكنيد كه پشيمان مى‏شويد [ 2 ] » عبد اللّه بن حسن به فرزندش محمّد توصيه كرد : از مشورت كردن با نادان بر حذر باش ، بدان‏سان كه از دشمنى دشمن دانا هراسناكى ، زيرا چنانكه محتمل است فريب و نيرنگ دشمن خردمند شما را دچار خطر كند ، بيم آن هست كه مشورت با جاهل ، شخص را در گرداب هلاكت اندازد . صفت چهارم مشاور داشتن تجربه است زيرا نظر دانشمند ، تا به محك تجربه همراه نشود ، كمال لازم را نخواهد يافت . توضيح مطلب اين كه دانشمند [ 2 ] استرشدوا العاقل ترشدوا و لا تعصوه فتندموا . [ 184 ] هر چند ، جهت مصلحت در امر را مى‏داند ، ولى گاهى ممكن است ، برخى جهات فاسد نامشخص در موضوع باشد ، كه جز با تجربه مكرّر ، بدان آگاهى حاصل نمى‏شود . بنابر اين مشورت ، بدون تجربه در بردارنده گمان خطاست . و لذا در كتاب منثور الحكم چنين آورده شده است : « هر چيز نيازمند خرد است ، و خردمند نياز به تجربه دارد . » با روشن شدن اين واقعيّت ، كه فرمانبردارى از نظر مشاور خوب و داراى صفات ويژه مشورت ، واجب ، و در بيشتر موارد از جهت پيامد خير موجب خوشحالى و رستگارى مى‏شود مسلّم مى‏گردد كه مخالفت و عصيان ، نسبت به رأى و نظر چنين مشاورى اندوه و پشيمانى را به دنبال خواهد داشت . حضرت به دنبال توصيف يك مشاور خوب مى‏فرمايد : « من به شما فرمان مخالفت با اين حكميّت را دادم ، شما اطاعت نكرديد » . حال با روشن كردن اين موضوع كه سرپيچى از مشورت ، مشاور ناصح دلسوز ، اندوه و پشيمانى به دنبال دارد به توضيح اين حقيقت تلخ مى‏پردازند كه ، آن بزرگوار در داستان حكميّت مشاور بوده ، و به پيامد اين حادثه هم ، اشاره كرده است ، ولى فريب خوردگان ، با امام ( ع ) مخالفت كرده‏اند . در اين مورد مى‏خواهند براى كوفيان روشن كنند با وجودى كه امام ( ع ) داراى شروط لازم مشورت بوده و نظر خود را به آنها فرموده است ، آنها به نظر آن حضرت وقعى ننهاده ، و با ايشان مخالفت كرده‏اند ، حال بر حسب گناهى كه مرتكب شده و مشورت را ناديده گرفته‏اند طبيعى است كه دچار ندامت شوند . نخلت لكم مخزون رأيى : « گنجينه صاف و خالص نظرم را بيان كردم » لفظ « نخل » بمعنى غربال كردن و ناخالصيها را جدا كردن كنايه از رأى محكم استوار و خالص و بى‏غش است كه از درايت و اجتهاد حضرت سرچشمه مى‏گرفته است . جهت مشابهت اين است . چنان كه بهترين و با صرفه‏ترين كالاى مصرفى مثل آرد ، بيخته و غربال شده آن است نيكوترين و [ 185 ] سودمندترين ، رأى و نظر آن است كه از ناخالصيهاى شهوت و غضب و خشم بدور باشد . رأى حضرت در جريان حكميّت بدور از هر پيرايه‏اى اظهار گرديده است آرى اگر امر و فرمان قصير اطاعت مى‏شد . اين ضرب المثل عرب بوده كه به هنگام مخالفت با يك حقيقت آورده مى‏شده است ، و حضرت در اين مورد اين ضرب المثل را آورده‏اند . امّا جريان به وجود آمدن اين ضرب المثل : يكى از پادشاهان به نام « جذيمة » پدر « زباء » ملكه جزيرة العرب را كشت ، « زباء » بى‏درنگ از روى خدعه و فريب قاصدى ، پيش « جذيمة » فرستاد و از او خواست كه به جزيرة العرب بيايد و با ملكه ازدواج كند تا در صورت بوجود آمدن فرزندى وارث هر دو پادشاهى باشد . جذيمة دعوت ملكه را پذيرفت و با هزار سواره و مرد جنگى به راه افتاد اما سپاهيان ديگر خود را همراه نبرد و تحت فرماندهى خواهرزاده خود « عمرو بن عدى » قرار داد . قصير كه از وزرا و طرف مشورت « جذيمه » بود ، صلاح نمى‏دانست كه پادشاه به اين سفر اقدام كند . ولى « جذيمة » پيشنهاد قصير را قبول نكرد . هنگامى كه به محدوده جزيرةالعرب رسيدند . لشگر عظيمى بعنوان استقبال از طرف ملكه زبّاء اطراف سپاهيان « جذيمة » را گرفتند و هيچ نوع احترام و اكرامى از پادشاه به عمل نياوردند . دوباره قصير كه وضع را چنين ديد ، به پادشاه گفت : نظر من اين است ، كه شما از همين جا باز گرديد ، زيرا حيله‏اى در كار است ، دعوت كننده شما يك زن است و طبيعت زنها مكر و فريب و نيرنگ است . ولى باز « جذيمة » به گفته قصير اعتنا نكرد . هنگامى كه وارد جزيرةالعرب شدند و به دربار ملكه رسيدند ، زبّاء دستور داد پادشاه را كشتند ، قصير كه از اين پيش‏آمد سخت ناراحت بود گفت : سخن قصير پذيرفته نمى‏شود « لا يطاع لقصير امرء » اين جمله قصير بعدها ، براى هر نصيحت كننده‏اى كه داراى نظر درستى باشد و از رأى و نظرش تبعيّت نشود ، ضرب المثل شده است . [ 186 ] در عبارت حضرت : لو كان يطاع لقصير امر ، كلمه « لو » حرف شرط است ، برخى پنداشته‏اند كه جواب لو شرطيّه جمله ما قبل است . ولى حق اين است ، كه جواب « لو » شرطيّه در اين عبارت از كلام افتاده است ، از ترتيب سخن معناى فرموده حضرت فهميده مى‏شود ، بدين طريق : من نظرم را درباره اين حكميّت و داورى به شما مردم كوفه گفتم ، و نصيحت و پند و اندرز خود را بيان داشتم ، اگر از من فرمان مى‏برديد ، و آنچه به شما دستور دادم به كار مى‏بستيد ، زيرا نصيحت خود را ، بدور از هر شكّى و ترديدى توضيح دادم . چنان كه روشن شد . جمله اگر دستور را به كار مى‏بستيد جواب « لو » و شرطى است كه در سخن امام ( ع ) آمده است . دليل روشن اين توجيه اين كه جواب شرط از عبارت افتاده است ، كلام بعدى آن حضرت است كه فرمود : « مرا مانند افراد مخالف تباهكار و گناهكار و بى‏توجّهان ستمكار انكار و نظر مرا رد كرديد » . اين كلام به منزله استثناء كردن نقيض تالى است [ 3 ] و معناى ضمينى سخن حضرت با توجّه به استثناى تالى چنين مى‏شود : من فرمان خود را درباره حكميّت دادم و نصيحت خود را بدور از هر غش و آلودگى به شهوت و غضب ، براى شما بيان كردم ، ولى از دستور و نصيحت من بمانند كسى كه دستور را ناديده بگيرد و بر مشورت كننده ستم كند ، سر برتافتيد و مرتكب گناه شديد . مخالفت و سرپيچى شما چنان فراوان و جدّى صورت گرفت كه نصيحت كننده را در نصيحت كردن خود به شك انداخت كه آيا درست نظر مى‏دهد يا نه ؟ فرموده امام ( ع ) بيان كننده اين حقيقت است كه مشاور هر چند در نظر و رأيش راه درست را رفته باشد ، هنگامى كه مخالفان نظر او زياد باشند ، در [ 3 ] در قضيّه شرطيّه براى اثبات يا نفى يك مطلب ، گاهى مقدّم و گاهى تالى را استثنا مى‏كنند و گاهى هم نقيص مقدم و گاهى نقيض تالى را ، استثنا مى‏كنند . شارح مى‏فرمايد . سخن حضرت ممكن است استثناء نقيض تالى باشد . م [ 187 ] صحّت نظر خود شك مى‏كند ، چرا كه تشخيص مصلحت در امرى ، از كوشش و جديّت در بررسى علايم و نشانه‏ها ، براى مشاور حاصل مى‏شود ، وقتى كه مشاور احتمال بدهد كه خلاف رأى و نظر او ممكن است ، مصلحت باشد ديگر مانعى نمى‏بيند كه شخص ديگرى رأى و نظر درست را ، به اين دليل كه نشانه‏هاى ديگرى در اختيارش بوده ، ابراز كند ؟ در اين صورت نظر مشاور دوّمى با نظر مشاور اوّل ، تعارض پيدا مى‏كند و خلاف نظر او را نشان مى‏دهد ، بخصوص كه اگر مخالفت از ناحيه گروه زيادى شده باشد ، كه درجه احتمال را بالا ببرد ، و مشاور اول را به شك مى‏اندازد ، كه آنچه او مصلحت دانسته ، مصلحت نباشد ، نشانه و علايمى كه مشاور نخستين در اختيار داشته ، براى اظهار نظر كافى نبوده است با توجّه به اين توضيح است كه حضرت فرموده است : مخالفت شما مردم كوفه چنان بود . كه نصيحت كننده را در نصيحت كردن به شك انداخت ، در اين عبارت منظور امام ( ع ) از نصيحت كننده ، خود آن حضرت ، و منظور از رأى و نظر ، رأى و نظر خود آن حضرت است . چون بيشتر اطرافيان در امر حكميّت با آن بزرگوار مخالفت كردند . بعضى از شارحان كلام امام ( ع ) را حمل به مبالغه و استدلال كرده‏اند كه آن حضرت از شك كردن در رأى و تصميم‏گيرى مبرّاست ، قوله عليه السلام : و ضنّ الزند بقدحه : « شما با مخالفت خود آتش‏زنه را از دادن آتش پشيمان كرديد » . گروهى اين سخن را ضرب المثل دانسته و اشاره به شخصى دانسته‏اند كه از رساندن فايده به دليل اين كه پذيرنده عاقل و با معرفتى در فراگيرى كلامش نمى‏بيند از سخن گفتن منصرف مى‏گردد . و يا شخصى كه نمى‏تواند از نصيحت سودى ببرد ، هنگامى كه مشورت كننده ، مورد تهمت واقع شود و خيانت ببيند و يا در ابراز نظرش به لغزش متهم شود ، چه بسا كه پس از آن ، رأى درستى از مشاور ، به دليل خشمى كه از جهت مواجه شدن با مخالفت بروى [ 188 ] غلبه كرده ، صادر نشود . از آنجا كه قصد حضرت از اداى عبارت ، اين بوده كه ثابت كند كوفيان به دليل مخالفتشان با نظر آن بزرگوار پشيمان خواهند شد و نشان دهد كه اين امر نتيجه سرپيچى آنان از فرمان ايشان بوده ، فرموده است : « مثل من و شما مثل شاعر هوازنى است » شما را بر ردّ حكميّت دستور دادم قبول نكرديد . اين شعر يك بيت از قصيده « دريد بن صمّه است كه در رثا و حماسه‏اى سروده و آغاز آن قصيده اين بيت است . نصحت لعارض و اصحاب عارض و رهط بنى السّوداء و القوم سهّد [ 4 ] عارض بنى سوداء و قوم سهّد نام اشخاصى بوده است كه در اين جريان همراه شاعر بوده‏اند . اين سروده از « دريد بن صمّة است و داستان دريد اين است . كه برادر دريد عبد اللّه بن صمّة ، با فرزندان بكر بن هوازن غطفانى ، جنگ كرد و غنايمى به دست آورد ، از جمله شترانشان را غارت كرد و به همراه آورد . هنگامى كه به محلّى به نام منعرج اللّوى رسيدند ، عبد اللّه سوگند ياد كرد كه تا بقيعة را نحر نكند از اين منزل كوچ نخواهد كرد . « بقيعة » شترى بوده است كه قبل از تقسيم اموال غارت شده نحر مى‏كنند و گوشتش را مى‏خوردند و آن شتر از سهام خارج مى‏شود . برادر عبد اللّه دريد گفت : اين كار را نكن ، زيرا هوازنيها ، در جستجوى تو هستند . عبد اللّه حرف دريد را قبول نكرد ، و در آن منزل ماند ، و بقيعه را نحر كرد ، هنگام صبح ، هوازنيها بر عبد اللّه تاختند عبد اللّه برادرش دريد را به كمك طلبيد . دريد و ياران عبد اللّه به كمك وى شتافتند و از عبد اللّه دفاع كردند ، تا زمانى كه دريد مجروح شد و به زمين افتاد و عبد اللّه كشته شد ، درگيرى ادامه داشت تا شب [ 4 ] عارض و ياران او همچنين گروه بنى سوداء و فاميل سهّد را نصيحت كردم . ولى فايده نداشت . [ 189 ] فرا رسيد ، دريد از تاريكى استفاده كرد و با اين كه چندين جراحت برداشته بود ، توانست از معركه فرار كند . بعدها اين قصيده را سرود . حضرت به شعر دريد تمثل جسته است . امام ( ع ) دريد را از جهت نسبت وى به هوازنيها اخوهوازن خوانده است ، زيرا او دريد بن صمّة از فرزندان بنى جشم بن معاوية بن بكر بن هوازن است ، چنان كه خداوند متعال در قرآن فرموده است « وَ اذْكُر اَخا عادٍ » [ 5 ] منظور پيامبر قوم عاد است و يا اين آيه كه : « قالَ لَهُمْ اَخوهم لوطا » [ 6 ] . كه مقصود لوط پيامبر است و از جهت نسبتى كه به قوم خود داشته است « اخو » خوانده شده است در به كارگيرى لفظ اخوّت به طور مجاز صرف وابستگى و مشابهت كفايت مى‏كند ، قبلا در اين باره بحث كافى انجام گرفت . جهت تمثّل جستن امام ( ع ) به اين شعر بيان اين حقيقت است ، كه مثل من ، در نصيحت كردن و بر حذر داشتن شما از پذيرفتن حكميّت ، و مخالفت كردن با فرمان من ، كه موجب پشيمانى گرديد ، مثل اين گوينده با قوم خويش است . وقتى كه آنها را نصيحت كرد و آنها قبول نكردند ، و در نتيجه دچار پشيمانى و هلاكت شدند . آنچه حضرت پيروانش را بدان امر فرمود ، رها كردن حكميّت و شكيبايى بر كارزار با اهل شام بود . خلاصه موضوع اين كه در ليلة الهرير نشانه‏هاى پيروزى ياران امام بر مردم شام ( طرفداران معاويه ) آشكار گرديد ، به گونه‏اى كه شكست و هلاكت را براى خود مسلّم ديدند . معاويه با عمرو عاص براى نجات خود و اطرافيانش مشورت كرد . عمرو عاص گفت : سپاهيان تو با لشكريان على ( ع ) برابرى نمى‏كنند . و تو خود نيز مثل على ( ع ) نيستى . زيرا او به حكم خدا با تو [ 5 ] سوره احقاف ( 46 ) آيه ( 21 ) : به يادآور اى رسول حال پيغمبر قوم عاد را . . . . [ 6 ] سوره شعراء ( 26 ) آيه ( 161 ) : هنگامى كه پيغمبر مهربان آنها لوط گفت . . . . [ 190 ] مى‏جنگد و تو براى رياست و حكومت . تو مى‏خواهى زنده بمانى ، و او به فكر شهادت در راه خداست . اگر تو بر لشكر عراق ( پيروان على ) پيروز شوى عراقيها به دليل بيعدالتى از تو خواهند ترسيد ولى اگر على پيروز شود مردم شام بدليل عطوفت و مهربانى على ( ع ) از او نمى‏ترسند . با اين همه حيله‏اى بكارگير و پيشنهادى بده كه ميان اطرافيان على ( ع ) اختلاف ايجاد كند چه آن را بپذيرند يا رد كنند . آنها را فراخوان به اين كه كتاب خدا ميان شما و ايشان داور باشد ، تو با اين حيله به مقصود خود خواهى رسيد و من هم اين موضوع را تا زمانى كه لازم باشد از ديگران پوشيده مى‏دارم . معاويه رهنمود را پذيرفت : صبح كه فرا رسيد ، قرآنها را بر سر نيزه‏ها كردند و در ميدان برافراشتند ، تعداد آنها را پانصد قرآن دانسته‏اند قرآن مسجد جامع شام را بر سه نيزه بستند و ده نفر آن را نگهدارى مى‏كرد . سپاهيان شام يكباره با هم فرياد برآوردند : اى مردم عرب خدا را ، خدا را درباره زنان و دختران ، خدا را ، خدا را درباره دينتان اين كتاب خداست كه بايد داور ميان ما و شما باشد . امام ( ع ) با ديدن اين فريبكارى ، عرض كرد ، بار خدايا تو آگاهى كه آنها منظورشان حفظ حرمت قرآن و دين تو نيست ، تو ميان ما و آنها داورى كن ، زيرا به حقيقت تو داور هستى در اثر اين رياكارى ميان پيروان امام اختلاف افتاد . گروهى فرياد زدند : جنگ جنگ ولى بيشتر افراد ، صدا زدند ، داورى كتاب خدا را قبول مى‏كنيم . جنگ براى ما جايز نيست . زيرا ما را به حكميّت و داورى قرآن فرا خوانده‏اند . از همه سو فرياد برآمد : ترك مخاصمه مى‏كنيم و صلح را مى‏پذيريم . امام ( ع ) در جواب سازشكاران صلح طلب فرمود : اى مردم ، من براى پذيرش فرمان كتاب خدا سزاوارترين شما هستم ، ولى معاويه ، عمرو عاص ، و پسر ابى [ 191 ] معيط ، طرفدار دين نيستند و از قرآن جانبدارى نمى‏كنند . من آنها را از شما بهتر مى‏شناسم ، از دوره كوچكى ، تا بزرگسالى با آنها بوده‏ام . چه در كوچكى و چه در بزرگسالى از بدترين افراد بوده‏اند . درخواست آنها كه تسليم داورى قرآن شويم ، سخن حقى است كه با آن اراده باطل كرده‏اند قرآن بر نيزه كردن آنها به اين معناست كه به ظاهر قرآن را مى‏شناسند ولى بدان عمل نمى‏كنند . منظورشان از اين امر فريب ، حيله و سست كردن اراده شماست . شما فقط يك ساعت بازو و جمجمه‏هاتان را به من عاريه بدهيد ، حق در جايگاه خودش مستقر گرديده ، چيزى جز بر افتادن قوم ستمكار باقى نخواهد ماند . در اين هنگام بيست هزار نفر از اصحاب اطراف حضرت را گرفتند و به جاى آن كه حضرت را امير مؤمنان خطاب كنند بى ادبانه فرياد زدند : يا على به حكميّت كتاب خدا فرا خوانده شده‏اى بپذير ، و گرنه چنان كه عثمان را كشتيم تو را خواهيم كشت . امام ( ع ) فرمود : واى بر شما من حكميّت قرآن را قبول ندارم ؟ با اين كه اوّل كسى بودم كه بدان ايمان آورده آن را پذيرفتم و اوّل شخصى بودم كه مردم را به پذيرفتن كتاب خدا فرا خواندم حال چگونه قرآن را قبول ندارم با معاويه و شاميان مبارزه مى‏كنم تا آنها در عمل به كتاب خدا ايمان پيدا كنند امّا شما را آگاه كردم كه قصد آنها از اين پيشنهاد فريب دادن شماست و نه عمل كردن به حكم قرآن . ولى آنها به اخطار آن حضرت توجّهى نكردند و پيشنهاد كردند كه امام ( ع ) فرستاده‏اى را گسيل دارند تا مالك اشتر را از جنگ باز دارد . اين تقاضا را وقتى مطرح كردند كه مالك اشتر ، صبح هنگام « ليلة الهرير » بر لشكر معاويه مسلّط شده ، چيزى نمانده بود كه وارد اردوگاه معاويه شود ، و پيروزى حتمى شده بود . حضرت ناگزير براى بازگشت مالك اشتر اقدام كرد و مالك با ناراحتى [ 192 ] بازگشت و ميان او و كسانى كه امام ( ع ) را به حكميّت قرآن دعوت مى‏كردند ، اختلافى در گرفت ، امّا از همه سو فرياد زدند ، امير المؤمنين به حكميّت رضا داد . در اين رابطه عهدنامه‏اى بر متاركه جنگ نوشتند كه در آينده بخواست خداوند به چگونگى آن خواهيم پرداخت .