متن
ترجمه آیتی
ترجمه شهیدی
ترجمه معادیخواه
تفسیر منهاج البرائه خویی
تفسیر ابن ابی الحدید
تفسیر ابن میثم
[ 180 ]
34 از خطبههاى آن حضرت است كه پس از جريان حكميت ايراد فرمود :
اَلْحَمْدُ لِلَّهِ وَ إِنْ أَتَى اَلدَّهْرُ بِالْخَطْبِ اَلْفَادِحِ وَ اَلْحَدَثِ اَلْجَلِيلِ وَ أَشْهَدُ أَنْ لاَ إِلَهَ إِلاَّ اَللَّهُ وَحْدَهُ لاَ شَرِيكَ لَهُ لَيْسَ مَعَهُ إِلَهٌ غَيْرُهُ وَ أَنَّ ؟ مُحَمَّداً ؟ عَبْدُهُ وَ رَسُولُهُ ص أَمَّا بَعْدُ فَإِنَّ مَعْصِيَةَ اَلنَّاصِحِ اَلشَّفِيقِ اَلْعَالِمِ اَلْمُجَرِّبِ تُورِثُ اَلْحَسْرَةَ وَ تُعْقِبُ اَلنَّدَامَةَ وَ قَدْ كُنْتُ أَمَرْتُكُمْ فِي هَذِهِ اَلْحُكُومَةِ أَمْرِي
[ 80 ]
وَ نَخَلْتُ لَكُمْ مَخْزُونَ رَأْيِي لَوْ كَانَ يُطَاعُ ؟ لِقَصِيرٍ ؟
أَمْرٌ فَأَبَيْتُمْ عَلَيَّ إِبَاءَ اَلْمُخَالِفِينَ اَلْجُفَاةِ وَ اَلْمُنَابِذِينَ اَلْعُصَاةِ حَتَّى اِرْتَابَ اَلنَّاصِحُ بِنُصْحِهِ وَ ضَنَّ اَلزَّنْدُ بِقَدْحِهِ فَكُنْتُ أَنَا وَ إِيَّاكُمْ كَمَا قَالَ أَخُو ؟ هَوَازِنَ ؟
أَمَرْتُكُمْ أَمْرِي ؟ بِمُنْعَرَجِ اَللِّوَى ؟ فَلَمْ تَسْتَبِينُوا اَلنُّصْحَ إِلاَّ ضُحَى اَلْغَدِ
خطب : امر بزرگ ، پيشامد عظيم .
فدحه الامر : وقتى كه كارى مشكل شخص را به مشقّت اندازد .
جافى : داراى طبيعت دير آشنا كه سرشتش از الفت دورى گزيند و به همين دليل با ديگران قطع رابطه كند . « هر چند روزگار كارهاى بزرگ و حوادث عظيمى پيش آورد ، در هر حال سپاس و ستايش خداوند را سزاست . گواهى مىدهم كه معبودى جز او نيست ، تنها او آفريدگار است و شريكى ندارد ، و خدايى غير او نيست و گواهى مىدهم كه
[ 181 ]
محمد ( ص ) بنده خدا و پيامبر اوست رحمت خدا بر او و آل او باد .
اما بعد ، بىشك نافرمانى از دستورهاى اندرزگوى مهربان و داناى كار آزموده سبب سرگردانى مىشود و پشيمانى و ندامت را به دنبال مىآورد ، من در موضوع حكومت نظر خود را به عنوان دستور كار به شما فرمان دادم و آنچه از گوهر رأى در نهانخانه خاطر داشتم خالصانه ، صاف و بىغش براى شما بيان كردم . ولى اى كاش دستور قصير ( وزير جذيمه پادشاه عربستان ) اطاعت مىشد كه پشيمان نمىشديد ( يعنى اگر امر مرا اطاعت مىكرديد دچار فريبكارى عمرو عاص نمىشديد ) اما شما همچون مخالفان ستمگر ، و پيمان شكنان گنهكار مرا نافرمانى كرديد تا بدان حد كه نصيحتگر در نصيحت كردن خود به ترديد افتاد و آتش زنه از دادن آتش بخل ورزيد ( كنايه از خوددارى فايده رساندن به اشخاصى كه شايستگى لازم را ندارند ، مىباشد ) مثل من و شما چنان است كه شاعر هوازن گفته است :
امرتكم امرى بمنعرج اللّوى [ 1 ] فلم تستبينوا النّصح الاّ ضحى الغد
مىگويم ( شارح ) روايت شده كه عمرو بن عاص و ابو موسى اشعرى ، در جايى به نام دّومة الجندل براى حكميت در امر خلافت مردم با يكديگر ملاقات كردند . در آن روز على ( ع ) به كوفه وارد شد ، و منتظر حكميّت آن دو گرديد .
هنگامى كه به حضرت خبر رسيد كه عمرو عاص ابوموسى را فريب داده است
[ 1 ] من در منفرج اللوى امر و رأى خود را به شما گفتم گوش نكرديد نتيجه نصيحت من در روشنى صبح براى شما آشكار شد دريد بن الصحه با برادرش عبد اللّه به جنگ بنى هوازن رفت و با غنيمت بسيار بازگشتند . دريد به برادرش گفت در منفرج نمانيم ، كه از احتياط دور است زيرا ممكن است بنى هوازن امشب به سراغ ما بيايند .
عبد اللّه قبول نكرد و در منفرج فرود آمدند . صبحگاه بنى هوازن بر آنها تاختند و عبداللّه و يارانش را كشتند . دريد با زخم فراوان گريخت و قصيدهاش را سرود و اين بيت از آن قصيده است . تمثل حضرت به اين قصيده بيان كننده اين حقيقت است كه شما در صفين سخن مرا گوش نكرديد و به حكميت راضى شديد و جز پشيمانى حاصلى نبرديد م .
[ 182 ]
اندوهى شديد بر آن حضرت هجوم آورد ، بپاخاست و براى مردم خطابهاى ايراد كرد ، و فرمود : « سپاس خداى را . . . » و در پايان خطبه به شعر دريد تمثّل جست .
در بعضى از روايات ، اين جملات نيز آمده است : « بهوش باشيد اين دو مردى كه شما براى داورى انتخاب كرديد ، حكم كتاب را پشت سر گذاشتند ، و آنچه را قرآن ميرانده بود ، زنده كردند ، و هر يك از آن دو ، هواى نفسش را پيروى كرده ، و بى دليل و برهان ، حكمى صادر كردند و آن گاه ، در داوريشان بر خلاف رفتند ، و هيچ يك از آنها را خداوند هدايت نفرمود . شما براى جهاد در راه خدا و به راه افتادن و حركت كردن آماده شويد ، و در روز فلان ، در لشگرگاه خود حاضر باشيد » . داستان حكميت و علت آن را تاريخ نقل كرده است ، علاقمندان به مطالعه بيشتر به كتب تاريخى معتبر مراجعه كنند .
لغات « خطب » امر بزرگ ، پيشآمد عظيم « فدحه الأمر » : وقتى كه مشكل كار شخص را به مشقّت اندازد ، سنگينى كار . « جافى » داراى طبيعت دير آشنا كسى كه سرشتش از الفت دورى گزيند و به همين دليل با ديگران قطع رابطه كند .
قوله عليه السلام : « الحمد للّه . . . الجليل »
سپاس خداى را هر چند روزگار كارهاى بزرگ و پيشامدهاى دشوار فرا رويم قرار دهد . در اين كه چرا حضرت ،
خير و شر را به روزگار نسبت داده است قبلا توضيح داديم منظور امام ( ع ) از اين عبارت اين است كه در خوشحالى و بدحالى ، در هر حال خدا را سپاس مىگويم .
« ان » در جمله حضرت براى بيان غايت و نهايت امر به كار رفته است .
از آغاز خطبه چنين فهميده مىشود كه جريان حكميت را به اتّفاقى بزرگ و پيشآمدى سخت و دشوار تعبير كرده است و در عين حال ، خداوند را در رويارويى با اين دشواريها شاكر و سپاسگزار است .
قوله عليه السلام : « ليس معه اله غيره »
تاكيدى بر معناى كلمه توحيد و تثبيت محتواى آن است . پس از حمد خداوند ، حضرت سرپيچى از فرمان مشاورى
[ 183 ]
را كه داراى ويژگيهاى خاصى باشد ، موجب پشيمانى و خسران دانسته است .
قوله عليه السلام : امّا بعد . . . النّدامة :
امام ( ع ) براى مشاور خوب چهار صفت ذكر كرد كه در صورت داشتن آن صفتها ، پذيرش نظر وى واجب و لازم است . اين ويژگيها به قرار زير است :
اوّل آن كه مشاور ناصح باشد زيرا مشاور ناصح درست فكر مىكند و انديشهاش را براى نظردهى خالص مىگرداند . ولى غير ناصح ، ناپخته نظر مىدهد ، و مشورت خواه را به ضرر و زيان دچار مىسازد .
ويژگى دوّم مشاور مهربانى اوست ، به اين دليل كه مهربانى سبب مىشود مشاور نصيحت عاقلانه كند و نصيحت درست و عاقلانه ، دقّت در كار و تأمّل و كوشش لازم در اظهار نظر را سبب مىشود . سبب اصلى در نصيحت و مهربانى مشاور ، يا ديندارى و يا دوست داشتن مشورت خواه است .
صفت سوّم مشاور ، دانشمند بودن است ، چه دانشمند با دانش خود ،
مصلحت را تشخيص مىدهد و خير را در نظر مىگيرد ، بر خلاف جاهل كه همچون نابيناست ، و جهت خير و صلاح را نمىداند . پيامبر خدا ( ص ) فرموده است : « اگر از خردمند راهنمايى بخواهيد هدايت مىشويد و خلاف خردمند عمل نكنيد كه پشيمان مىشويد [ 2 ] » عبد اللّه بن حسن به فرزندش محمّد توصيه كرد : از مشورت كردن با نادان بر حذر باش ، بدانسان كه از دشمنى دشمن دانا هراسناكى ، زيرا چنانكه محتمل است فريب و نيرنگ دشمن خردمند شما را دچار خطر كند ، بيم آن هست كه مشورت با جاهل ، شخص را در گرداب هلاكت اندازد .
صفت چهارم مشاور داشتن تجربه است زيرا نظر دانشمند ، تا به محك تجربه همراه نشود ، كمال لازم را نخواهد يافت . توضيح مطلب اين كه دانشمند
[ 2 ] استرشدوا العاقل ترشدوا و لا تعصوه فتندموا .
[ 184 ]
هر چند ، جهت مصلحت در امر را مىداند ، ولى گاهى ممكن است ، برخى جهات فاسد نامشخص در موضوع باشد ، كه جز با تجربه مكرّر ، بدان آگاهى حاصل نمىشود . بنابر اين مشورت ، بدون تجربه در بردارنده گمان خطاست . و لذا در كتاب منثور الحكم چنين آورده شده است : « هر چيز نيازمند خرد است ، و خردمند نياز به تجربه دارد . » با روشن شدن اين واقعيّت ، كه فرمانبردارى از نظر مشاور خوب و داراى صفات ويژه مشورت ، واجب ، و در بيشتر موارد از جهت پيامد خير موجب خوشحالى و رستگارى مىشود مسلّم مىگردد كه مخالفت و عصيان ، نسبت به رأى و نظر چنين مشاورى اندوه و پشيمانى را به دنبال خواهد داشت .
حضرت به دنبال توصيف يك مشاور خوب مىفرمايد : « من به شما فرمان مخالفت با اين حكميّت را دادم ، شما اطاعت نكرديد » . حال با روشن كردن اين موضوع كه سرپيچى از مشورت ، مشاور ناصح دلسوز ، اندوه و پشيمانى به دنبال دارد به توضيح اين حقيقت تلخ مىپردازند كه ، آن بزرگوار در داستان حكميّت مشاور بوده ، و به پيامد اين حادثه هم ، اشاره كرده است ، ولى فريب خوردگان ، با امام ( ع ) مخالفت كردهاند . در اين مورد مىخواهند براى كوفيان روشن كنند با وجودى كه امام ( ع ) داراى شروط لازم مشورت بوده و نظر خود را به آنها فرموده است ، آنها به نظر آن حضرت وقعى ننهاده ، و با ايشان مخالفت كردهاند ،
حال بر حسب گناهى كه مرتكب شده و مشورت را ناديده گرفتهاند طبيعى است كه دچار ندامت شوند . نخلت لكم مخزون رأيى : « گنجينه صاف و خالص نظرم را بيان كردم » لفظ « نخل » بمعنى غربال كردن و ناخالصيها را جدا كردن كنايه از رأى محكم استوار و خالص و بىغش است كه از درايت و اجتهاد حضرت سرچشمه مىگرفته است . جهت مشابهت اين است . چنان كه بهترين و با صرفهترين كالاى مصرفى مثل آرد ، بيخته و غربال شده آن است نيكوترين و
[ 185 ]
سودمندترين ، رأى و نظر آن است كه از ناخالصيهاى شهوت و غضب و خشم بدور باشد . رأى حضرت در جريان حكميّت بدور از هر پيرايهاى اظهار گرديده است آرى اگر امر و فرمان قصير اطاعت مىشد . اين ضرب المثل عرب بوده كه به هنگام مخالفت با يك حقيقت آورده مىشده است ، و حضرت در اين مورد اين ضرب المثل را آوردهاند . امّا جريان به وجود آمدن اين ضرب المثل :
يكى از پادشاهان به نام « جذيمة » پدر « زباء » ملكه جزيرة العرب را كشت ،
« زباء » بىدرنگ از روى خدعه و فريب قاصدى ، پيش « جذيمة » فرستاد و از او خواست كه به جزيرة العرب بيايد و با ملكه ازدواج كند تا در صورت بوجود آمدن فرزندى وارث هر دو پادشاهى باشد . جذيمة دعوت ملكه را پذيرفت و با هزار سواره و مرد جنگى به راه افتاد اما سپاهيان ديگر خود را همراه نبرد و تحت فرماندهى خواهرزاده خود « عمرو بن عدى » قرار داد .
قصير كه از وزرا و طرف مشورت « جذيمه » بود ، صلاح نمىدانست كه پادشاه به اين سفر اقدام كند . ولى « جذيمة » پيشنهاد قصير را قبول نكرد . هنگامى كه به محدوده جزيرةالعرب رسيدند . لشگر عظيمى بعنوان استقبال از طرف ملكه زبّاء اطراف سپاهيان « جذيمة » را گرفتند و هيچ نوع احترام و اكرامى از پادشاه به عمل نياوردند . دوباره قصير كه وضع را چنين ديد ، به پادشاه گفت : نظر من اين است ، كه شما از همين جا باز گرديد ، زيرا حيلهاى در كار است ، دعوت كننده شما يك زن است و طبيعت زنها مكر و فريب و نيرنگ است . ولى باز « جذيمة » به گفته قصير اعتنا نكرد . هنگامى كه وارد جزيرةالعرب شدند و به دربار ملكه رسيدند ، زبّاء دستور داد پادشاه را كشتند ، قصير كه از اين پيشآمد سخت ناراحت بود گفت : سخن قصير پذيرفته نمىشود « لا يطاع لقصير امرء » اين جمله قصير بعدها ، براى هر نصيحت كنندهاى كه داراى نظر درستى باشد و از رأى و نظرش تبعيّت نشود ، ضرب المثل شده است .
[ 186 ]
در عبارت حضرت : لو كان يطاع لقصير امر ، كلمه « لو » حرف شرط است ،
برخى پنداشتهاند كه جواب لو شرطيّه جمله ما قبل است . ولى حق اين است ، كه جواب « لو » شرطيّه در اين عبارت از كلام افتاده است ، از ترتيب سخن معناى فرموده حضرت فهميده مىشود ، بدين طريق : من نظرم را درباره اين حكميّت و داورى به شما مردم كوفه گفتم ، و نصيحت و پند و اندرز خود را بيان داشتم ، اگر از من فرمان مىبرديد ، و آنچه به شما دستور دادم به كار مىبستيد ، زيرا نصيحت خود را ، بدور از هر شكّى و ترديدى توضيح دادم . چنان كه روشن شد .
جمله اگر دستور را به كار مىبستيد جواب « لو » و شرطى است كه در سخن امام ( ع ) آمده است . دليل روشن اين توجيه اين كه جواب شرط از عبارت افتاده است ، كلام بعدى آن حضرت است كه فرمود : « مرا مانند افراد مخالف تباهكار و گناهكار و بىتوجّهان ستمكار انكار و نظر مرا رد كرديد » . اين كلام به منزله استثناء كردن نقيض تالى است [ 3 ] و معناى ضمينى سخن حضرت با توجّه به استثناى تالى چنين مىشود : من فرمان خود را درباره حكميّت دادم و نصيحت خود را بدور از هر غش و آلودگى به شهوت و غضب ، براى شما بيان كردم ، ولى از دستور و نصيحت من بمانند كسى كه دستور را ناديده بگيرد و بر مشورت كننده ستم كند ، سر برتافتيد و مرتكب گناه شديد . مخالفت و سرپيچى شما چنان فراوان و جدّى صورت گرفت كه نصيحت كننده را در نصيحت كردن خود به شك انداخت كه آيا درست نظر مىدهد يا نه ؟ فرموده امام ( ع ) بيان كننده اين حقيقت است كه مشاور هر چند در نظر و رأيش راه درست را رفته باشد ، هنگامى كه مخالفان نظر او زياد باشند ، در
[ 3 ] در قضيّه شرطيّه براى اثبات يا نفى يك مطلب ، گاهى مقدّم و گاهى تالى را استثنا مىكنند و گاهى هم نقيص مقدم و گاهى نقيض تالى را ، استثنا مىكنند . شارح مىفرمايد . سخن حضرت ممكن است استثناء نقيض تالى باشد . م
[ 187 ]
صحّت نظر خود شك مىكند ، چرا كه تشخيص مصلحت در امرى ، از كوشش و جديّت در بررسى علايم و نشانهها ، براى مشاور حاصل مىشود ، وقتى كه مشاور احتمال بدهد كه خلاف رأى و نظر او ممكن است ، مصلحت باشد ديگر مانعى نمىبيند كه شخص ديگرى رأى و نظر درست را ، به اين دليل كه نشانههاى ديگرى در اختيارش بوده ، ابراز كند ؟
در اين صورت نظر مشاور دوّمى با نظر مشاور اوّل ، تعارض پيدا مىكند و خلاف نظر او را نشان مىدهد ، بخصوص كه اگر مخالفت از ناحيه گروه زيادى شده باشد ، كه درجه احتمال را بالا ببرد ، و مشاور اول را به شك مىاندازد ، كه آنچه او مصلحت دانسته ، مصلحت نباشد ، نشانه و علايمى كه مشاور نخستين در اختيار داشته ، براى اظهار نظر كافى نبوده است با توجّه به اين توضيح است كه حضرت فرموده است : مخالفت شما مردم كوفه چنان بود . كه نصيحت كننده را در نصيحت كردن به شك انداخت ، در اين عبارت منظور امام ( ع ) از نصيحت كننده ،
خود آن حضرت ، و منظور از رأى و نظر ، رأى و نظر خود آن حضرت است . چون بيشتر اطرافيان در امر حكميّت با آن بزرگوار مخالفت كردند .
بعضى از شارحان كلام امام ( ع ) را حمل به مبالغه و استدلال كردهاند كه آن حضرت از شك كردن در رأى و تصميمگيرى مبرّاست ،
قوله عليه السلام : و ضنّ الزند بقدحه :
« شما با مخالفت خود آتشزنه را از دادن آتش پشيمان كرديد » . گروهى اين سخن را ضرب المثل دانسته و اشاره به شخصى دانستهاند كه از رساندن فايده به دليل اين كه پذيرنده عاقل و با معرفتى در فراگيرى كلامش نمىبيند از سخن گفتن منصرف مىگردد . و يا شخصى كه نمىتواند از نصيحت سودى ببرد ، هنگامى كه مشورت كننده ، مورد تهمت واقع شود و خيانت ببيند و يا در ابراز نظرش به لغزش متهم شود ، چه بسا كه پس از آن ،
رأى درستى از مشاور ، به دليل خشمى كه از جهت مواجه شدن با مخالفت بروى
[ 188 ]
غلبه كرده ، صادر نشود .
از آنجا كه قصد حضرت از اداى عبارت ، اين بوده كه ثابت كند كوفيان به دليل مخالفتشان با نظر آن بزرگوار پشيمان خواهند شد و نشان دهد كه اين امر نتيجه سرپيچى آنان از فرمان ايشان بوده ، فرموده است : « مثل من و شما مثل شاعر هوازنى است » شما را بر ردّ حكميّت دستور دادم قبول نكرديد .
اين شعر يك بيت از قصيده « دريد بن صمّه است كه در رثا و حماسهاى سروده و آغاز آن قصيده اين بيت است .
نصحت لعارض و اصحاب عارض و رهط بنى السّوداء و القوم سهّد [ 4 ]
عارض بنى سوداء و قوم سهّد نام اشخاصى بوده است كه در اين جريان همراه شاعر بودهاند . اين سروده از « دريد بن صمّة است و داستان دريد اين است . كه برادر دريد عبد اللّه بن صمّة ، با فرزندان بكر بن هوازن غطفانى ، جنگ كرد و غنايمى به دست آورد ، از جمله شترانشان را غارت كرد و به همراه آورد .
هنگامى كه به محلّى به نام منعرج اللّوى رسيدند ، عبد اللّه سوگند ياد كرد كه تا بقيعة را نحر نكند از اين منزل كوچ نخواهد كرد . « بقيعة » شترى بوده است كه قبل از تقسيم اموال غارت شده نحر مىكنند و گوشتش را مىخوردند و آن شتر از سهام خارج مىشود .
برادر عبد اللّه دريد گفت : اين كار را نكن ، زيرا هوازنيها ، در جستجوى تو هستند . عبد اللّه حرف دريد را قبول نكرد ، و در آن منزل ماند ، و بقيعه را نحر كرد ،
هنگام صبح ، هوازنيها بر عبد اللّه تاختند عبد اللّه برادرش دريد را به كمك طلبيد .
دريد و ياران عبد اللّه به كمك وى شتافتند و از عبد اللّه دفاع كردند ، تا زمانى كه دريد مجروح شد و به زمين افتاد و عبد اللّه كشته شد ، درگيرى ادامه داشت تا شب
[ 4 ] عارض و ياران او همچنين گروه بنى سوداء و فاميل سهّد را نصيحت كردم . ولى فايده نداشت .
[ 189 ]
فرا رسيد ، دريد از تاريكى استفاده كرد و با اين كه چندين جراحت برداشته بود ،
توانست از معركه فرار كند . بعدها اين قصيده را سرود . حضرت به شعر دريد تمثل جسته است .
امام ( ع ) دريد را از جهت نسبت وى به هوازنيها اخوهوازن خوانده است ،
زيرا او دريد بن صمّة از فرزندان بنى جشم بن معاوية بن بكر بن هوازن است ،
چنان كه خداوند متعال در قرآن فرموده است « وَ اذْكُر اَخا عادٍ » [ 5 ] منظور پيامبر قوم عاد است و يا اين آيه كه : « قالَ لَهُمْ اَخوهم لوطا » [ 6 ] . كه مقصود لوط پيامبر است و از جهت نسبتى كه به قوم خود داشته است « اخو » خوانده شده است در به كارگيرى لفظ اخوّت به طور مجاز صرف وابستگى و مشابهت كفايت مىكند ،
قبلا در اين باره بحث كافى انجام گرفت .
جهت تمثّل جستن امام ( ع ) به اين شعر بيان اين حقيقت است ، كه مثل من ، در نصيحت كردن و بر حذر داشتن شما از پذيرفتن حكميّت ، و مخالفت كردن با فرمان من ، كه موجب پشيمانى گرديد ، مثل اين گوينده با قوم خويش است . وقتى كه آنها را نصيحت كرد و آنها قبول نكردند ، و در نتيجه دچار پشيمانى و هلاكت شدند .
آنچه حضرت پيروانش را بدان امر فرمود ، رها كردن حكميّت و شكيبايى بر كارزار با اهل شام بود . خلاصه موضوع اين كه در ليلة الهرير نشانههاى پيروزى ياران امام بر مردم شام ( طرفداران معاويه ) آشكار گرديد ، به گونهاى كه شكست و هلاكت را براى خود مسلّم ديدند . معاويه با عمرو عاص براى نجات خود و اطرافيانش مشورت كرد . عمرو عاص گفت : سپاهيان تو با لشكريان على ( ع ) برابرى نمىكنند . و تو خود نيز مثل على ( ع ) نيستى . زيرا او به حكم خدا با تو
[ 5 ] سوره احقاف ( 46 ) آيه ( 21 ) : به يادآور اى رسول حال پيغمبر قوم عاد را . . . .
[ 6 ] سوره شعراء ( 26 ) آيه ( 161 ) : هنگامى كه پيغمبر مهربان آنها لوط گفت . . . .
[ 190 ]
مىجنگد و تو براى رياست و حكومت . تو مىخواهى زنده بمانى ، و او به فكر شهادت در راه خداست .
اگر تو بر لشكر عراق ( پيروان على ) پيروز شوى عراقيها به دليل بيعدالتى از تو خواهند ترسيد ولى اگر على پيروز شود مردم شام بدليل عطوفت و مهربانى على ( ع ) از او نمىترسند . با اين همه حيلهاى بكارگير و پيشنهادى بده كه ميان اطرافيان على ( ع ) اختلاف ايجاد كند چه آن را بپذيرند يا رد كنند .
آنها را فراخوان به اين كه كتاب خدا ميان شما و ايشان داور باشد ، تو با اين حيله به مقصود خود خواهى رسيد و من هم اين موضوع را تا زمانى كه لازم باشد از ديگران پوشيده مىدارم . معاويه رهنمود را پذيرفت :
صبح كه فرا رسيد ، قرآنها را بر سر نيزهها كردند و در ميدان برافراشتند ،
تعداد آنها را پانصد قرآن دانستهاند قرآن مسجد جامع شام را بر سه نيزه بستند و ده نفر آن را نگهدارى مىكرد .
سپاهيان شام يكباره با هم فرياد برآوردند : اى مردم عرب خدا را ، خدا را درباره زنان و دختران ، خدا را ، خدا را درباره دينتان اين كتاب خداست كه بايد داور ميان ما و شما باشد . امام ( ع ) با ديدن اين فريبكارى ، عرض كرد ، بار خدايا تو آگاهى كه آنها منظورشان حفظ حرمت قرآن و دين تو نيست ، تو ميان ما و آنها داورى كن ، زيرا به حقيقت تو داور هستى در اثر اين رياكارى ميان پيروان امام اختلاف افتاد . گروهى فرياد زدند :
جنگ جنگ ولى بيشتر افراد ، صدا زدند ، داورى كتاب خدا را قبول مىكنيم .
جنگ براى ما جايز نيست . زيرا ما را به حكميّت و داورى قرآن فرا خواندهاند . از همه سو فرياد برآمد : ترك مخاصمه مىكنيم و صلح را مىپذيريم .
امام ( ع ) در جواب سازشكاران صلح طلب فرمود : اى مردم ، من براى پذيرش فرمان كتاب خدا سزاوارترين شما هستم ، ولى معاويه ، عمرو عاص ، و پسر ابى
[ 191 ]
معيط ، طرفدار دين نيستند و از قرآن جانبدارى نمىكنند . من آنها را از شما بهتر مىشناسم ، از دوره كوچكى ، تا بزرگسالى با آنها بودهام . چه در كوچكى و چه در بزرگسالى از بدترين افراد بودهاند . درخواست آنها كه تسليم داورى قرآن شويم ،
سخن حقى است كه با آن اراده باطل كردهاند قرآن بر نيزه كردن آنها به اين معناست كه به ظاهر قرآن را مىشناسند ولى بدان عمل نمىكنند . منظورشان از اين امر فريب ، حيله و سست كردن اراده شماست . شما فقط يك ساعت بازو و جمجمههاتان را به من عاريه بدهيد ، حق در جايگاه خودش مستقر گرديده ، چيزى جز بر افتادن قوم ستمكار باقى نخواهد ماند .
در اين هنگام بيست هزار نفر از اصحاب اطراف حضرت را گرفتند و به جاى آن كه حضرت را امير مؤمنان خطاب كنند بى ادبانه فرياد زدند : يا على به حكميّت كتاب خدا فرا خوانده شدهاى بپذير ، و گرنه چنان كه عثمان را كشتيم تو را خواهيم كشت .
امام ( ع ) فرمود : واى بر شما من حكميّت قرآن را قبول ندارم ؟ با اين كه اوّل كسى بودم كه بدان ايمان آورده آن را پذيرفتم و اوّل شخصى بودم كه مردم را به پذيرفتن كتاب خدا فرا خواندم حال چگونه قرآن را قبول ندارم با معاويه و شاميان مبارزه مىكنم تا آنها در عمل به كتاب خدا ايمان پيدا كنند امّا شما را آگاه كردم كه قصد آنها از اين پيشنهاد فريب دادن شماست و نه عمل كردن به حكم قرآن .
ولى آنها به اخطار آن حضرت توجّهى نكردند و پيشنهاد كردند كه امام ( ع ) فرستادهاى را گسيل دارند تا مالك اشتر را از جنگ باز دارد . اين تقاضا را وقتى مطرح كردند كه مالك اشتر ، صبح هنگام « ليلة الهرير » بر لشكر معاويه مسلّط شده ، چيزى نمانده بود كه وارد اردوگاه معاويه شود ، و پيروزى حتمى شده بود .
حضرت ناگزير براى بازگشت مالك اشتر اقدام كرد و مالك با ناراحتى
[ 192 ]
بازگشت و ميان او و كسانى كه امام ( ع ) را به حكميّت قرآن دعوت مىكردند ،
اختلافى در گرفت ، امّا از همه سو فرياد زدند ، امير المؤمنين به حكميّت رضا داد .
در اين رابطه عهدنامهاى بر متاركه جنگ نوشتند كه در آينده بخواست خداوند به چگونگى آن خواهيم پرداخت .