جستجو

و من خطبة له ع و فيها يصف زمانه بالجور و يقسم الناس فيه خمسة أصناف ثم يزهد في الدنيا معنى جور الزمان

متن ترجمه آیتی ترجمه شهیدی ترجمه معادیخواه تفسیر منهاج البرائه خویی تفسیر ابن ابی الحدید تفسیر ابن میثم

[ 135 ] 31 از خطبه‏هاى آن حضرت ( ع ) است أَيُّهَا اَلنَّاسُ إِنَّا قَدْ أَصْبَحْنَا فِي دَهْرٍ عَنُودٍ وَ زَمَنٍ كَنُودٍ يُعَدُّ فِيهِ اَلْمُحْسِنُ مُسِيئاً وَ يَزْدَادُ اَلظَّالِمُ فِيهِ عُتُوّاً لاَ نَنْتَفِعُ بِمَا عَلِمْنَا وَ لاَ نَسْأَلُ عَمَّا جَهِلْنَا وَ لاَ نَتَخَوَّفُ قَارِعَةً حَتَّى تَحُلَّ بِنَا فَالنَّاسُ عَلَى أَرْبَعَةِ أَصْنَافٍ مِنْهُمْ مَنْ لاَ يَمْنَعُهُ اَلْفَسَادَ فِي اَلْأَرْضِ إِلاَّ مَهَانَةُ نَفْسِهِ وَ كَلاَلَةُ حَدِّهِ وَ نَضِيضُ وَفْرِهِ وَ مِنْهُمْ اَلْمُصْلِتُ لِسَيْفِهِ وَ اَلْمُعْلِنُ بِشَرِّهِ وَ اَلْمُجْلِبُ بِخَيْلِهِ وَ رَجِلِهِ قَدْ أَشْرَطَ نَفْسَهُ وَ أَوْبَقَ دِينَهُ لِحُطَامٍ يَنْتَهِزُهُ أَوْ مِقْنَبٍ يَقُودُهُ أَوْ مِنْبَرٍ يَفْرَعُهُ وَ لَبِئْسَ اَلْمَتْجَرُ أَنْ تَرَى اَلدُّنْيَا لِنَفْسِكَ ثَمَناً وَ مِمَّا لَكَ عِنْدَ اَللَّهِ عِوَضاً وَ مِنْهُمْ مَنْ يَطْلُبُ اَلدُّنْيَا بِعَمَلِ اَلْآخِرَةِ وَ لاَ يَطْلُبُ اَلْآخِرَةَ بِعَمَلِ اَلدُّنْيَا قَدْ طَامَنَ مِنْ شَخْصِهِ وَ قَارَبَ مِنْ خَطْوِهِ وَ شَمَّرَ مِنْ ثَوْبِهِ وَ زَخْرَفَ مِنْ نَفْسِهِ لِلْأَمَانَةِ وَ اِتَّخَذَ سِتْرَ اَللَّهِ ذَرِيعَةً إِلَى اَلْمَعْصِيَةِ وَ مِنْهُمْ مَنْ أَبْعَدَهُ عَنْ طَلَبِ اَلْمُلْكِ ضُئُولَةُ نَفْسِهِ وَ اِنْقِطَاعُ سَبَبِهِ فَقَصَرَتْهُ اَلْحَالُ عَلَى حَالِهِ فَتَحَلَّى بِاسْمِ اَلْقَنَاعَةِ وَ تَزَيَّنَ بِلِبَاسِ أَهْلِ اَلزَّهَادَةِ وَ لَيْسَ مِنْ ذَلِكَ فِي مَرَاحٍ وَ لاَ مَغْدًى وَ بَقِيَ رِجَالٌ غَضَّ أَبْصَارَهُمْ ذِكْرُ اَلْمَرْجِعِ وَ أَرَاقَ دُمُوعَهُمْ خَوْفُ اَلْمَحْشَرِ فَهُمْ بَيْنَ شَرِيدٍ نَادٍّ وَ خَائِفٍ مَقْمُوعٍ وَ سَاكِتٍ مَكْعُومٍ وَ دَاعٍ مُخْلِصٍ وَ ثَكْلاَنَ مُوجَعٍ قَدْ أَخْمَلَتْهُمُ اَلتَّقِيَّةُ وَ شَمِلَتْهُمُ اَلذِّلَّةُ فَهُمْ فِي بَحْرٍ أُجَاجٍ أَفْوَاهُهُمْ ضَامِزَةٌ وَ قُلُوبُهُمْ قَرِحَةٌ قَدْ وَعَظُوا حَتَّى مَلُّوا وَ قُهِرُوا حَتَّى ذَلُّوا وَ قُتِلُوا حَتَّى قَلُّوا فَلْتَكُنِ اَلدُّنْيَا فِي أَعْيُنِكُمْ أَصْغَرَ مِنْ حُثَالَةِ اَلْقَرَظِ وَ قُرَاضَةِ اَلْجَلَمِ وَ اِتَّعِظُوا بِمَنْ كَانَ قَبْلَكُمْ قَبْلَ أَنْ يَتَّعِظَ بِكُمْ مَنْ بَعْدَكُمْ وَ اُرْفُضُوهَا ذَمِيمَةً فَإِنَّهَا قَدْ رَفَضَتْ مَنْ كَانَ أَشْغَفَ بِهَا مِنْكُمْ [ 136 ] عنود : ستمگر . كنود : كافر ناسپاس . عتوّ : كبر و خود بزرگ‏بينى . قارعة : حادثه بزرگ . مهانة النفس : كوچكى و حقارت نفس . كلّ حدّ السيف : هرگاه شمشير از بريدن و قطع كردن فرو ماند . نضيض وفره : اندك بودن مال و ثروت شخص . مصلت بسيفه : آن كه به زور شمشير در كارها جلو افتد . مجلب : شخصى كه براى انجام كارى افراد را جمع كند . رجل : جمع راجل . اشرط نفسه لكذا : به خود تلقين كرد ، نفس خود را براى امرى آماده ساخت . اوبق دينا : دين را نابود كرد و از دست داد . حطام : ثروت دنيا ، حطام در معناى لغوى چيزى است كه از خشكى پذيراى شكستن باشد . انتهاز : دزدى ، ربودن مال به اندازه توان . مقنب با كسر ميم و فتح نون : گروهى اسب بين 30 تا 40 رأس . فرع المنبر يفرعه : بالاى منبر رفت . طأمن من شخصه : متواضعانه فرود آمد . طمأنينه اسمى است كه از همين فعل گرفته شده است . شمر من ذيله : وقتى كه دامن فرا چيند و آن را بالا زند . زخرف : زينت داد ، نقش و نگار كرد . ضئولة نفسه : كوچكى ، حقارت ، ناچيزى نفس شخص . مراح : جائى كه راه رونده در شب فرود مى‏آيد . مغدى : محلى كه صبحگاه در آن بارى افكنند . شريد و مشرّد : رانده شده ، فرارى . نادّ : كسى كه بى‏هدف به طرفى مى‏رود . قمع : خوار ساختن . مكعوم : شخصى كه قادر به سخن گفتن نيست ، گويا دهانش را با كعام بسته‏اند . كعام وسيله‏اى است كه با آن دهان شتر را مى‏بندند كه گاز نگيرد ، وقتى كه شتر در حال هيجان باشد . تكل : غم و اندوه براى از دست دادن بعضى از دوستان . اخملتهم : آنها را از نظر مردم انداخت و در جامعه بى‏اعتبار ساخت . تقيّه و تقوى : ترس ، بيم . اجاج : نمك ، شورى . [ 137 ] ضامر : خاموش ، ساكت . حثالة : تفاله ، ته مانده چيزى . قرظ : برگ سلم كه با آن پوست را دباغى مى‏كنند . جلم : قيچى كه با آن كرك و پشم شتر را مى‏چينند . قراضة : خورده پشمهايى كه از ميان پشمها مى‏ريزد . « مردم بدانيد كه ، ما در روزگار جفاكار و كفران كننده نعمت ، به سر مى‏بريم كه نيكوكار ، بدكار شمرده مى‏شود و ستمگر ، بر ستم خود مى‏افزايد از آنچه مى‏دانيم سود نمى‏بريم ، و از آنچه نمى‏دانيم پرسشى نداريم . و از كارهاى خطرناك ترسى و انديشه‏اى به دل راه نمى‏دهيم ، تا اين كه نتيجه سوء آن عايدمان شود . در اين روزگار مردم ، به چهار گروه تقسيم مى‏شوند : برخى از مردم كسانى هستند كه فساد و تباهى در زمين را جز به دليل ناتوانى ، و كندى شمشير ، و نداشتن مال و منال و ثروت رها نكرده‏اند . گروه دوّم كسانى هستند كه سلاح خود را از نيام برآورده ، شرارت خود را آشكار كرده ، سواره و پياده نظام خود را ، براى ظلم و ستم آماده ساخته‏اند ، دين خويش را براى رسيدن به متاع دنيايى تباه كرده‏اند و در پى فرصتى هستند كه سپاهى را رهبرى كنند و يا بر منبر بالا روند و خود را به مردم نشان دهند . چه بد تجارتى است اين كه انسان جان و ايمان خود را ، بهاى دنياى خويش قرار داده دنيا را به عوض آنچه در نزد خدا برايش ذخيره شده سودا كند . سوّمين گروه كسانى هستند ، كه دنيا را با كار آخرت خواهانند ولى آخرت را به بهاى دنيا و كار در آن نمى‏خواهند از كبر و غرور يا به علامت تشخّص قدمها را نزديك به هم بر مى‏دارند ، دامن جامه را بالا مى‏زنند و خود را براى امين نشان دادن آرايش مى‏دهند و دين خدا را براى گناه و معصيت وسيله قرار داده‏اند ( كنايه از اين كه خود را به صورت زاهدان نشان مى‏دهند تا بدين وسيله بتوانند دل مردم را بربايند و سوء استفاده دنيوى بكنند . ) [ 138 ] گروه چهارم كسانى هستند كه به دليل ناتوانى و ضعف از جمع‏آورى مال و منال با اين كه خواهان آن هستند ، گوشه‏نشينى اختيار مى‏كنند و نداشتن وسيله آنها را از اقدام بر انجام كار باز مى‏دارد . خود را به نام قناعت مى‏آرايند و به لباس زاهدان در مى‏آيند . با اين كه هيچ يك از كارهاى شب و روزشان به زاهدان شبيه نيست و نشانى از پارسايى در آنها ديده نمى‏شود . جز چهار گروهى كه برشمرديم دسته پنجمى باقى مى‏ماند كه با ياد آخرت ديده از زيباييهاى دنيا فرو بسته و ترس از روز جزا اشكشان را جارى ساخته است . حالت اين دسته از مردم شبيه كسى است كه از ديار اصلى خود رانده شده و هراسناك و ترسناك خوار و خاموش گشته ، و از روى اخلاص دعا مى‏كند و از درد معصيت و گناهكارى فرياد مى‏زند . تقيّه آنان را به كنج سكوت و خاموشى كشانده ، خوارى در نظر مردم آنان را گوشه‏گير كرده ، نصيب آنها از دنيا آب تلخ و شور زندگى است و دهانهايشان از شكايت بسته شده است . دلهايشان جريحه‏دار است . از پند دادن و موعظه كردن مردم خسته شده‏اند ، در راه ارشاد و هدايت مردم مغلوب و خوار گرديده‏اند ، كشته شدند تا تعدادشان اندك شد . بنابر اين دنيايى به اين بى‏اعتبارى بايد در نظر شما ، كم ارزش‏تر از خوار مغيلان و ريزه‏هاى پشم باشد ( پشم ريزه‏هايى كه از پشم جدا شده و براى كارى مفيد نيست ) از حال گذشتگان خود پند گيريد پيش از آن كه آيندگان از شما پند گيرند ، دنياى قابل سرزنش را رها كنيد . به اين دليل كه جهان افرادى را ، كه بيش از شما دوست مى‏داشت ، رها كرد ، چه رسد به شما » سيد رضى رحمه اللّه درباره صدور اين خطبه فرموده است : كه افراد ناآگاه و بيدانش ، اين خطبه را ، به معاويه نسبت داده‏اند . با اين كه در صدور اين خطبه از امير مؤمنان ( ع ) شكّى نيست ، زيرا زر را با خاك چه شباهتى است ؟ آب گوارا و شيرين با آب شور چه مناسبتى دارد ؟ دليل زير بر صحّت صدور اين خطبه از [ 139 ] ناحيه امير مؤمنان ( ع ) دليلى گويا و گواهى صادق است : نقّاد با بصيرت و روشن‏بينى چون عمرو بن جاحظ ، اين خطبه را در كتاب بيان و تبيين نقل و سپس انتقاد كرده است كه اين خطبه از معاويه نيست و نام شخصى كه اين خطبه را به معاويه نسبت داده ذكر مى‏كند و سپس چنين مى‏گويد : اين خطبه به گفتار على ( ع ) به دليل تقسيم‏بندى مردم به دسته‏هاى مختلف شباهت بيشترى دارد . خبر دادن از وضعيّت هر گروهى از مردم به لحاظ پيروزى ، ذلّت و خوارى ، تقيّه و ترس به سخن امير مؤمنان « ع » سازگارتر است و آنگاه مى‏پرسد چه وقت و در چه حالى معاويه را ديده‏ايم كه در گفتارش راه و روش پارسايان و زاهدان را ترسيم نموده و طريقه عبادت نيايشگران را بيان كرده باشد ؟ در خطبه حضرت ، پاره‏اى از زمانها بر بعضى برترى داده شده است ، نيكى را به بعضى از زمانها و بدى را به بعضى ديگر نسبت دادن و اين برترى دادن بعضى از زمانها بر بعضى نسبت درستى است ، زيرا زمان از اسبابى است كه در اين جهان نقش آماده كننده دارد . آنچه در زمان تحقّق مى‏يابد ، نيك يا بد شمرده مى‏شود . گاهى روزگاران به نسبت آمادگى پذيرش نيك و بد فرق دارند . در پاره‏اى از زمانها بر حسب آمار ، شر و بدى فراوانى وجود دارد ، به اين لحاظ گفته مى‏شود : روزگار دشوار ، زمان ستمگر بويژه در زمانى كه دين رو به ضعف داشته باشد و قوانين شريعت كه نظام بخش جهان و بقاى آن است و موجب زندگى جاويد آخرت مى‏شود بى‏اعتبار شود . در بعضى از زمانها نيكى و خير فراوان است ، بدين سبب روزگار نيك و زمان دادگرى گفته مى‏شود و آن هنگامى است كه وضع مردم درست و منظم باشد . بخصوص روزگار نيرومندى و جلوه و پايدارى دين كه گوهر و ناموس شريعت محفوظ باشد . توضيح فوق برداشتى از نيك و بد ، در صورت مجزّا نگرى به اجزاى زمان [ 140 ] بود ، ولى اگر اجزاى نيك و بد زمان را به نسبت آنچه در كلّ جهان اتّفاق مى‏افتد در نظر بگيريم تفاوت زيادى در آنچه خير و شر ناميده مى‏شود نيست . براى همين است كه افلاطون ، حكيم مشهور يونان ، گفته است : مردم هر زمانى مى‏پندارند كه روزگار آنها آخر الزمان باشد ، زمان خود را از روزگاران پيشين زشت‏تر و كم اهميت‏تر مى‏دانند . در صورتى كه نمى‏انديشند تا حق زمان گذشته و حال را بخوبى ادا كنند . اين كم دقّتى و بى‏توجّهى شايد به اين دليل است كه انسانها ميان فرزندان زمان حاضر و كسانى كه مراحلى از عمر خود را سپرى كرده‏اند مقايسه مى‏كنند ، و مى‏بينند كه گذشت و جوانمردى در زمان حاضر نسبت به گذشته بسيار كمتر شده است بى آن كه توجهى به علل و اسباب و هدف هر يك در دو زمان داشته باشند . ولى اگر در مورد اتفاقات و حوادث دو زمان و علل و اسباب آن بدقت نگريسته شود ، و بررسى كامل در جريان امور دو زمان از قبيل نيرومنديها ، ضعف ، سستيها ، امن و ترسها انجام گيرد ، زمان حاضر و زمان گذشته چندان تفاوتى با هم ندارند . حضرت فرمود : انّا قد اصبحنا . . . حتّى تحلّ بنا امام ( ع ) زمان را به دو صفت ستمگرى و سختى ، مذمّت و بدگويى كرده است . پس از نسبت دادن عدالت به زمان و شمارش اوصافى براى آن در مقايسه با نظام جهان و بقاى آن صفاتى را ، بد و شر دانسته است ، و از آن ميان پنج صفت را يادآورى كرده است : اوّل آن كه در اين زمان نيكوكار ، بدكار قلمداد مى‏شود بدين شرح : بدكاران به دليل كسالت و سستى به انجام فرامين خداوند بپا نمى‏خيزند ، بخشش نيكوكار را معلول رياكارى يا تظاهر يا ترس و يا طمع براى چيزى به حساب مى‏آورند . و ديگر فضيلتها و رذيلتها نيز به همين حساب گذاشته مى‏شود . تمام اين امور براى سرزنش فضيلت ، و از جهت بدخواهى و حسد صورت مى‏گيرد ، شايد ، بتوانند نيكوكاران را از قماش خود به حساب آورند و آنها را در بدكارى به خود وابسته سازند . [ 141 ] دوّم اين كه در اين روزگار ، ستمگر بر كبر و سركشى خود مى‏افزايد ، زيرا اساس ستمگرى نفس امّاره است . نفس فرمان دهنده به بدى ، در روزگارى كه عدالت حاكم باشد ، همواره يا در بيشتر موارد ، مغلوب واقع مى‏شود . و بدين هنگام اگر خواهان ستمگرى باشد ، جلوه زودگذر و فرصت طلبى مرحله‏اى است . بنابر اين ظالم اگر در روزگار برقرارى عدالت ظلم كند و يا از حدّ خود تجاوز كند ، به دزدى ماند ، كه هر لحظه ممكن است گرفتار شود . ستمگر نيز در دوران دادگرى ، با توجّه به مواظبت شريعت ، خوار مى‏گردد و زير نظارت نگهبانان قرار خواهد داشت . ولى به روزگار ضعف ديانت ، ظالم به غارت‏گرى مى‏ماند كه به دليل توانايى‏اش مورد مؤاخذه قرار نمى‏گيرد ، توجّهى هم به نهى كننده دينى ندارد ، بنابر اين روشن است كه ستمگرى‏اش افزون مى‏گردد . اگر فزونى ستم را پيش از روزگار رسول خدا ( ص ) در نظر بگيريد و با روزگار عدل و داد عهد پيامبر ( ص ) مقايسه كنيد موضوع بخوبى روشن مى‏شود . سوّم اين كه در روزگار بد ، اهل دانش از دانايى خود بهره نمى‏گيرند . اين فرموده حضرت در ملامت كسانى است كه مطابق دانش خود دستورات شرع را به كار نمى‏گيرند ، با اين كه شايسته است انسان براى آخرت كار كند زيرا سود بردن از دانش به هنگامى است كه توأم با عمل باشد . در جاى ديگر حضرت به همين امر اشاره مى‏كند و مى‏فرمايد : علم آميخته به عمل است علم ، عمل را فرياد مى‏زند ( مى‏طلبد ) ، اگر عمل به علم پاسخ مثبت داد ، پايدار مى‏ماند و گرنه كوچ مى‏كند و مى‏رود . منظور از كوچ كردن دانش سود نبردن از آن و مراد از فرياد زدن عمل از سوى علم ، توأم بودن با عمل است چنان كه سزاوار مى‏باشد . چهارم از ناسازگارى روزگار و يا از صفات بد آن اين است كه مردم از [ 142 ] آنچه نمى‏دانند نمى‏پرسند . اين فرموده حضرت توبيخ و ملامت كسانى است كه در جستجوى دانش كوتاهى مى‏ورزند . ملامت از اين بابت كه چرا از آنچه نمى‏دانند سؤال نمى‏كنند و توبيخ آنها از اين جهت كه به دليل كم توجّهى و كوتاهى در كشان از كمالات و فضيلتها به خوشيهاى حسّى ، آنى و زودگذر سرگرم شده‏اند . پنجمين ويژگى بد اين زمان اين است كه مردم به هشدارهاى مهمّى كه داده مى‏شود ، توجّه نمى‏كنند ، تا زمانى كه گرفتار شوند ، به دليل اين كه به پايان كارشان نمى‏انديشند ، و سرگرمى به امور ظاهرى ، آنان را از توجّه به مصالح و تفكّر درباره پيآمد آن باز مى‏دارد . اين فرموده حضرت ملامت افرادى است كه در امر جهاد كوتاهى كرده‏اند ، و ضمنا توجّه دادن و آگاهانيدن آنان است بر اين كه ، به دليل كوتاهى در امر جهاد ، منتظر بروز حادثه عظيمى باشند . ويژگيهاى پنجگانه‏اى كه حضرت درباره زمان آورده‏اند ، براى صلاح و اصلاح جهان امورى زيانبارند . به همين دليل ، زمانى را كه در بردارنده اين خصوصيّات باشد به « عنود و شديد » ستمگر و سختگير توصيف فرموده‏اند . نظر به همين خصلتهاى رايج در آن روزگار بوده كه امام ( ع ) مردم را به چهار دسته تقسيم و فرموده است : النّاس على اربعة اصناف . . . قلّوا مردم به چهار دسته تقسيم مى‏شوند ، علّت تقسيم شدن مردم به چهار گروه با توجه به خواسته‏هاى درونى آنها و به گونه زير مى‏باشد مردم يا دنيا طلبند و يا خداخواه ، دنيا طلب‏ها به چهار دسته تقسيم مى‏شوند : الف : دنيا طلبانى كه قدرت بر فراهم آوردن دنيا نيز دارند . ب : دنيا طلبانى كه قدرت مال اندوزى ندارند . اين گروه خود به دو دسته تقسيم مى‏شوند : [ 143 ] 1 چون قدرت بر جمع‏آورى مال ندارند ، براى آن كوشش و چاره‏جويى نمى‏كنند . 2 با اين كه قدرت بر گردآورى مال دنيا ندارند امّا بسختى در پى گردآورى آن هستند . گروه اخير نيز به دو دسته تقسيم مى‏شوند : الف : تلاش و كوشش در آن حدّ است كه فرمانروايى و پادشاهى را به دست آورند . ب : كوشش و تلاش آنها براى امورى است كه پايينتر از حدّ امارت و يا سلطنت باشد اگر خداخواهان را به اين چهار گروه دنيا طلب بيفزاييم ، مطابق فرمايش حضرت پنج دسته مى‏شوند . چهار دسته را امام ( ع ) مورد ملامت و سرزنش قرار داده و دسته پنجم را ستوده است . گروه اول كه همان دنيا طلبان قدرتمند بر گردآورى مال و منال و جاه و مقام باشند در قسم دوّم گفتار حضرت ( ع ) آمده‏اند كه فرمود : و منهم المصلّت بسيفه . . . يفرعه ، منظور از اين دسته ، همان توانمندان بر دنيا ، افسار گسيختگان در شهوت و خشم است ، كه در به دست آوردن كمال مطلوب خود از امور دنيوى مى‏باشند . « اصلات سيف » كنايه از چيرگى و دست درازى است كه به هر آنچه بتوانند به پيروزى و قهر و غلبه و شرّ آشكار و ستم بر ملا و واضح و جز اينها از رذايل اخلاقى دست يابند انجام مى‏دهند . عبارت الاجلاب بالخيل و الرّجل كنايه از فراهم آوردن تمام ابزار ظلم و ستم است و چيرگى و تسلّط بر ديگران ، آماده سازى خويش براى تباهكارى در روى زمين روشن است كه چنين كسى ، دين خود را تباه ساخته است . درباره اين كه چرا ستمگر تمام ابزار ظلم را فراهم مى‏آورد حضرت فرموده است : لحطام ينتهزه او مقنب يقوده او منبر يفرعه براى جمع‏آورى مال و ثروت ، براى دستيابى به اسبهاى سوارى و نعمتهاى دنيوى و براى بالا رفتن به [ 144 ] منبر و باصطلاح داد مذهب و ديانت برآوردن است . منظور حضرت از يادآورى هدف فوق ، بيان پاره‏اى از صفات و ويژگى مردمان روزگار خويش است كه آنها داراى چنين خصلتهايى بوده‏اند . امام ( ع ) لفظ « حطام [ 1 ] » را استعاره از مال دنيا آورده‏اند ، جهت مشابهت اين است : چنان كه گياه خشك در مقايسه با علف سبز و با طراوت و زيبايى و داراى ميوه ، سودى ندارد ، مال دنيا هم نسبت به كارهاى نيك آخرت كه نفعش پايدار است بى‏ارزش به حساب مى‏آيد . دليل اين كه حضرت از ميان كليّه صفات و ويژگيهاى بيشمار مردم زمان اين سه خصلت را ذكر فرموده اين است كه اغلب انسانها براى اين سه خواست دنيايى بيشتر تلاش مى‏كنند ، زيرا كوشش كردن در دنيا يا براى جمع‏آورى مال و ثروت است يا رياست دنيايى با فراهم آوردن اسبان سوارى و نعمتهاى مادّى يا به نام مذهب به منبر رفتن و در پوشش ديانت براى دنيا كار كردن . پس از بيان خصلتهاى زشت برخى از مردم زمان خود مى‏فرمايد : و لبئس المتجر . . . الخ اين عبارت امام ( ع ) براى اين دسته از مردم توجهى است به زيان و ضرر كارهايى كه شباهت زيادى به تجارت زيانبار دارد زيرا خواهان به دست آوردن ، دنيا به هر صورت و از هر راه ممكن ، در معرض نابودى و هلاكت اخروى واقع مى‏شود . چنين شخصى ، به فروشنده‏اى ماند ، كه دارايى دنياى خود را با ثواب و پاداش نيكوى آخرت ( در صورت اطاعت پروردگار ) معاوضه مى‏كند . ثروتى كه خود آن از بين مى‏رود ، كيفر آن باقى مى‏ماند . به اين دليل امام ( ع ) لفظ « تجارت » را براى اين سودا استعاره آورده است . دسته دوّم كسانى هستند كه دنيا را مى‏خواهند ، ولى نه ، توان به دست آوردن آن را دارند و نه براى تحصيل آن چاره‏جويى مى‏كنند . اين گروه همان افرادى هستند [ 1 ] شارح قبلا يادآور شدند كه يكى از معناهاى واژه حطام خشك است . [ 145 ] كه حضرت با اين عبارت بدانها اشاره مى‏كند : و منهم لا يمنعه من الفساد . . . « برخى مردم را جز حقارت نفس ، و عدم قاطعيّت و كمبود مال ، از فساد و تباهكارى باز نمى‏دارد . » امام ( ع ) لفظ « كلالة حدّه » را كنايه از شخصى آورده است كه در امور صراحت لازم را ندارد ، و در انجام كارها ناتوان است . روشن است آن كه هدف او دنيا نيست و از خداوند روگردان باشد ، اگر موانع ياد شده ( حقارت نفس عدم قاطعيت كمى مال ) را بر سر راه نداشته باشد و دنيا را بتواند به دست آورد ، جز در جهت فساد و تباهى ، تلاشى نخواهد داشت . دسته سوم افرادى هستند كه در به دست آوردن دنيا قدرت ندارند ، با اين كه تمام درها را زده و خود را براى به دست آوردن ثروت و مال ، سواى جاه‏طلبى و رياست و پادشاهى آماده كرده‏اند . منظور از فرمايش حضرت كه بعضى از مردم آخرت را به دنيا سودا كرده و حاضر نيستند دنيا را ، به آخرت معامله كنند همين دسته سوم مى‏باشند . گفتار حضرت ، درباره اينان كه « دنيا را با كار آخرت طلب مى‏كنند » اشاره است به اين كه براى به دست آوردن دنيا فريبكارى مى‏كنند و با رياكارى و ظاهرسازى در طلب دنيا هستند . امّا فرمايش آن حضرت كه اين گروه « آخرت را با كار دنيايى مى‏خواهند » اشاره دارد به اين كه آنها فقط براى دنيا كار مى‏كنند ، هر چند در شكل آخرت باشد . منظور حضرت از جمله قد طأمن من شخصه ، توضيح نوع حيله و فريبكارى دسته سوّم است . همچون خضوع و تواضع دروغين ، و خود را با وقار نشان دادن ، مثل اين كه به هنگام راه رفتن قدمها را كوتاه بر مى‏دارند ، و لباسهايشان را بالا مى‏گيرند و ظاهر خود را آراسته مى‏سازند . چنان كه اين طريقه ، روش بندگان نيكوكار خداوند مى‏باشد و ستر و پوششى است ، كه پروردگار جهان پرهيزكاران را بدان از ورود به هلاكت و تباهى حفظ فرموده است . [ 146 ] اين كارهاى فريبكارانه از بعضى مردمان به منظور جلب عواطف و به دست آوردن دنيا انجام مى‏پذيرد . اينان خود را در نظر مردم دنيا و ظاهر بينان مى‏آرايند ، تا جامعه به آنها اعتماد كند و مردم امانتها و رازها را بدانها بسپارند . فريبكاران ظاهرساز اين نوع رفتار را وسيله‏اى براى نيل به آرزوها و مقاصد از بين رونده دنياى خود ساخته‏اند . اينان چنان هستند ، كه ستّار بودن خداوند و ظاهر دين را ، ابزار معصيت و گناهكارى خويش قرار داده‏اند . دسته چهارم ، گروهى هستند ، كه هر چند در پى به دست آوردن دنيا هستند ، ولى قدرت به دست آوردن آن را ندارند ، و هر چند خود را شايسته حكومت و فرماندهى مى‏دانند ولى در پى آن نيستند . در بيان حضرت توضيح مطلب چنين آمده است : گروهى از مردم آنهايى هستند كه حقارت و كوچكى شخصيّت ، آنها را از طلب رياست زمين‏گير كرده است . از موانع بازدارنده اين گروه كه طالب سلطنت نيستند ، حضرت دو مانع را يادآور شده‏اند : يكى از آن دو مانع كوچكى و قصور نفسانيشان از دستيابى به جاه و مقام و انديشه واهى آنان بر ناتوان بودنشان از رسيدن به حكومت است ، با وجودى كه خواهان آن هستند . مانع دوّم ، بيچارگى و درماندگى آنان است يعنى نبودن اسباب بزرگى ، مانند مال و ثروت و يار و انصار . به اين دو دليل از جاه طلبى باز مانده‏اند و به حالتى درآمده‏اند كه با داشتن چنان وضعى به مقصود نمى‏رسند و از دستيابى به آن كوتاه مى‏آيند . بنابراين به حيله و فريب متوسّل مى‏گردند ، كه رغبت و ميل مردم را بدين طريق به سوى خود جلب كنند : خود را به زيور قناعت مى‏آرايند ، به شيوه زاهدان يعنى مواظبت و ملازمت بر عبادت و پرستش و رعايت ظاهر دستورات خداوند رفتار مى‏كنند هر چند انجام اين امور از روى اعتقاد نباشد . فرمايش حضرت كه : و ليس من ذالك فى مراح و لا مغدى كنايه است از [ 147 ] اين كه كارهاى تظاهرآميز اين گروه به هيچ وجه ، قناعت و زهد به حساب نمى‏آيد . احتمال اين كه اين دسته چهار ، نه ، توانمند بر دستيابى دنيا باشند و نه فريبكار ، نيز هست . امّا دسته پنجم : اشخاصى هستند كه قصدشان رسيدن به قرب خداوند متعال است . فرموده حضرت : بقى رجال آخر اشاره به همين گروه پنجم دارد كه برايشان اوصافى را به شرح ذيل برمى‏شمارند : 1 ياد بازگشت به سوى خداوند چشمان آنها را فرو بسته است . توضيح مطلب اين كه آنها كه قصدشان رسيدن به قرب حق تعالى است ، هرگاه به جانب قدس خداوندى توجّه نمايند و همواره خود را در محضر خدا ببينند و به اين موضوع كه سرانجام به سوى او باز مى‏گردند ، نه ، كه همواره فرا روى او هستند ، توجّه كنند ، ناگزير به دليل ، شرمسارى از خداوند و خشنود بودن ، به مطالعه انوار الهى و ترس از اين كه توجّهشان به غير ، آنان را از صعود به درجات عالى ملكوت به پست‏ترين مراتب هلاكت فرو افكند ، از غير خداوند كناره‏گيرى مى‏كنند . روشن است كه حسّ پيرو دل است ، هرگاه ديده دل سرگرم مطالعه انوار مقدّس حق و غرق در جلال و عظمت خداوند باشد ، حسّ را به دنبال خود مى‏كشاند ، بنابر اين از ناحيه حسّ توجّه به امر ديگرى نخواهد كرد . مقصود از : « غضّ بصر » كه فرمودند اين است . 2 صفت بارز ديگر گروه پنجم اين است . كه ترس از روز محشر و قيامت اشك آنها را سرازير كرده است . خوف خائفين به دو صورت و هر كدام به چند قسم تقسيم مى‏شوند : الف : ترس از امور ذاتا ناپسند . ب : ترس از امورى كه انجام آنها به دليل كراهت ذاتى ، ناپسند است . [ 148 ] صورت دوّم خود داراى چند قسم است : 1 ترس از مرگ ، پيش از توفيق بر توبه 2 ترس از عملى كه قصد قربت در آن نباشد . 3 ترس از انحراف در قصد عبادت خداوند 4 ترس از چيره شدن قواى شهوانى ، طبق عادت در به كار گرفتن امور شهوانى 5 ترس از پيامدهاى انجام كار خلاف در نزد مردم 6 ترس از اين كه عاقبت به خير نميرد و پايان كارش بد باشد ، 7 ترس از اين كه در علم خداوند متعال سابقه شقاوت داشته باشد . تمام اين اقسام و جز اينها ترس بندگان شايسته خدا مى‏باشد . از تمام اقسام ياد شده آنچه قلب پرهيزكاران را مغلوب ساخته ترس پايان يافتن عمر است ، كه به خير ختم گردد ، زيرا خطر در آن جا بزرگ است . امّا برترين قسم و دلالت كننده‏ترين ، بر كمال معرفت انسانى ، ترس از شقاوت در علم خداست ، زيرا ترس از پايان كار از اين ترس سرچشمه مى‏گيرد و پيامد آن مى‏باشد اين وضعيّت بيان كننده آن است ، كه در لوح محفوظ چه گذشته است . مثل كسى كه ترس از پايان عمر دارد كه به خير ختم گردد يا نه ؟ و آن كه ترس از آغاز امر دارد ؟ كه جزو نيكوكاران رقم زده شده است يا خير ؟ مثل دو فرد كه ملكى را با توصيه كتبى به آنها واگذار كرده باشند ، و در اين واگذارى امكان خيرخواهى و ثروتمندى يا بدبختى و هلاكت باشد ، يكى از اين دو نفر دل را متوجّه عاقبت كار كند كه چه خواهد شد ديگرى دل را متوجّه هنگام نوشتن اين توصيه‏نامه كند كه به چه منظور اين ملك را به اين اشخاص واگذار كرده‏اند ؟ آيا قصد خيرخواهى و خدمت بوده يا هلاكت و بدبختى ؟ فرد دوّم چون توجّه به علّت و سبب واگذارى دارد ، از فرد اوّل بلند انديشه‏تر است . به همين دليل توجّه به حكم نخستين خداوند كه قلم تقدير او ، در لوح محفوظ ، بر آن جارى شده ، از توجّه به پايان كار مهمتر است . حضرت رسول ( ص ) به همين معنا اشاره كرده است آنگاه كه بر منبر برآمد ، [ 149 ] و دست راست خود را مشت كرد و فرمود : « اين است كتاب خدا كه در آن نام بهشتيان و پدرانشان را نوشته است . نه بر آن چيزى مى‏افزايد و نه ، از آن چيزى كم مى‏كند اگر اهل سعادت و نجات ، چنان بدكار باشند كه مردم آنها را نه از بدكاران كه سردسته بدكاران به شمار آورند ، خداوند آنها را پيش از مرگ ولو در زمانى به كوتاهى دوشيدن شتر ، اهل نجات و رستگارى مى‏گرداند . و اگر بدكاران و شقاوتمندان چنان كار نيكوكاران را انجام دهند كه مردم آنها را از دسته نيكوكاران كه سعادتمند و رستگار بدانند ، خداوند آنان را پيش از مرگ و لو بزمانى كوتاهتر از دوشيدن شتر جزو شقاوتمندان گرداند . سعادتمندان به حكم الهى سعادتمند و شقاوتمندان بفرمان الهى شقاوتمند مى‏شوند ، رستگار كسى است كه به حكم الهى رستگار مى‏شود و بدكار كسى است كه به قضاى خداوندى بدكار مى‏گردد . ارزش كارها به ارزش پايانى آنها است . [ 2 ] امّا اقسام ترس از امورى كه ذاتا ناپسندند عبارتند از : 1 ترس از سكرات مرگ و سختى آن كه در نفس انسانى چنان تصوّر مى‏شود كه ذاتا ناپسند است . 2 سؤال نكير و منكر 3 عذاب قبر 4 ترس از ايستادن در پيشگاه خداوند متعال و شرمسارى از برملا شدن اسرار 5 ترس از محاسبه دقيق و سؤال از كوچكترين امر . 6 ترس از باريكى و تيزى پل صراط و چگونگى گذر از آن . 7 ترس از آتش دوزخ ، غل و زنجير و سختيهاى آن 8 ترس محروم شدن از بهشت و يا محروم گشتن از مراتب بالاى آن 9 ترس محجوب ماندن از ملاقات خداوند ، و . . . اينها كه برشمرديم امورى هستند كه ذاتا از نظر انسان ناپسندند و شخص از ابتلاى به آنها ترس دارد . رهروان زهد پيشه ، نسبت به هر يك از اين امور حالتهاى [ 2 ] هر چند ظاهر اين روايت بر جبر دلالت دارد امّا چون در اعتقاد ما جبر نيست بايد روايت را تفسير و توجيه كرد به فرض كه انتسابش به پيامبر درست باشد . [ 150 ] گوناگونى دارند ، ترسناكترين مرتبه ، ترس دورى و فراق و هجران از ديدار خداوند است . ترس عارفان اين است كه به فراق گرفتار آيند ، و از اين درجه پايينتر ترس عبادتگران و شايستگان و زاهدان است . درجات پايينتر از اين بسته به ميزان معرفت اشخاص است ، آرى ترسى كه امير مؤمنان ( ع ) در اين عبارت به آن اشاره فرموده‏اند ، ترس از اين امور است يعنى همان امورى كه ذاتا براى افراد ناپسند مى‏باشد زيرا ترس از محشر و قيامت كه صريح عبارت بود ، در بردارنده همين امورى است كه بتفصيل بيان داشتيم . سوّمين صفت برجسته دسته پنجم ، اين است كه به دليل زيادى نهى از منكرى كه انجام داده‏اند ، و يا كمى صبر و تحمّلشان از مشاهده منكرات ، آواره هر ديارند و يا ترسناك و شكست خورده ، مهر سكوت بر لب زده ، خاموشى اختيار كرده‏اند ، گويا تقيّه و پرهيز از ستمگران دهانشان را از سخن گفتن بسته است . ترسيده و شكست خورده ، مهر سكوت بر لب دارند . اين گفته در بيان حضرت به عنوان استعاره و كنايه از تقيّه به كار رفته است . آنها به دليل مصيبتهايى كه در راه دين بر آنان وارد شده ، و يا آزار زيادى كه از ستمكاران بدانها رسيده است ، خدا را همانند فرزند مردگان دردمند از روى خلوص مى‏خوانند . وضع حال هر يك از پرهيزكاران همين است كه بيان شد . بعيد نيست كه اين تفصيل حال پرهيزگاران ، نسبت به ترس از سختيهاى روز محشر باشد ، بدين معنا كه ترس روز محشر اشگشان را جارى كرده ، و از نظر حالتهاى گوناگونى كه در بالا برشمرديم اين وضعيّت را بر سر آنان آورده باشد . چهارمين صفت آنان اين است كه پرهيز از ستمگران ، اين دسته را به گمنامى مبتلا كرده است . مردم آنها را بخوبى نمى‏شناسند ، اين توصيف چهارم تاكيد بيشترى بر صفّت سومى است كه قبلا توضيح داده شد . پنجمين صفت آنها اين است كه به علّت تقيّه ، از بدكاران ، خوارى و [ 151 ] بيچارگى بر آنان چيره شده است . ششمين صفت اين گروه از مؤمنان چنان است كه گويا در گردابى از درياى آب شور گرفتار آمده‏اند . در اين عبارت حضرت لفظ « دريا را » با صفت شورى مايل به تلخى ، از وضع ناسازگار دنياى لهو و بيهوده عاريه آورده است وجه مشابهت اين است ، چنان كه دنيا شايسته بهره‏مندى و نتيجه‏گيرى براى آخرت نيست ، بلكه دنيا دوستى موجب عذاب آخرت مى‏شود ، درياى شور هم براى شناگر تشنه رفع تشنگى نمى‏كند ، هر چند بسيار تشنه باشد و نوشيدن آب و باقى ماندن در داخل آن به نهايت درجه برسد . به دنبال اين توصيفات حضرت مى‏فرمايد : « اين دسته پنجم دهانشان بسته و قلبشان جريحه‏دار است » ، افواههم ضامرة و قلوبهم قرحة شرح اين فرموده اين است كه : اينان به دليل اين كه از لذّتهاى دنيا بريده ، و با مردمان دنيا پرست بعلّت غرق بودن آنها در خوشيهاى ناپايدار آن ، قطع رابطه كرده‏اند ، دهانشان به سبب روزه گرفتن زياد از چشيدن غذا دور مانده است ، و دلهايشان از تشنگى ، يا ترس از خداوند متعال و يا از جهت تشنه ملاقات حق بوده و دريافت رحمت آن ، و رسيدن به نعمتهاى بهشت ، و يا به دليل بدكاريهاى فراوان ديدن ، و عدم توان از پيشگيرى منكرات ، جريحه‏دار است . برخى از شارحان كلمه « ضامرة » را ، « ضامزة » روايت كرده‏اند ، كه بمعنى سكوت و كم‏گويى است . هفتمين ويژگى اين گروه ، پند و اندرز دادن مردمان است ، تا بدان حد كه از موعظه خسته شوند ، دليل خستگى آنان از پند و اندرز ، بى‏توجّهى مردمان و عدم تأثير موعظه در دل آنهاست ، نه بى‏ميلى پند دهندگان و تحمل نكردن رنج آن . هشتمين صفت اين گروه اين است كه تا سرحدّ ذلّت و خوارى ، مورد خشم و غضب نااهلان واقع مى‏شوند . نهمين ويژگى آنان اين است كه آن قدر در راه اعتلاى حق به شهادت [ 152 ] مى‏رسند كه تعدادشان كم مى‏شود يعنى ستمكاران به دليل نپذيرفتن راه و روش آنان و تأييد نكردن رفتارشان ، آنها را به شهادت مى‏رسانند اگر سؤال شود ، هنوز كه اين گروه پنجم وجود دارند ، چگونه كشته شدن را به طور عموم به آنها نسبت داده‏اند ؟ مى‏گوييم نسبت دادن فعل قتل به كل افراد به دليل وجود قتل در مورد بعضى اشخاص ، از باب نسبت دادن حكم جزء به كل ، و مجاز است . چون تصميم آنان كشتن تمام افراد بوده نسبت قتل را به همه افراد دادن مجاز و بى اشكال است . هر چند فقط بعضى افراد به قتل رسيده باشند . حضرت با عبارت : « فلتكن الدّنيا » به شنوندگان دستور مى‏دهد كه دنيا را حقير بشمرند به آن مقدار كه در ديده آنها از دنيا چيزى پست‏تر نباشد ، زيرا عبارت « حثالة القرظ و قراضة الجلم » ، بيان كننده نهايت كوچكى و پستى است . منظور از اين امر و فرمان و نتيجه آن ترك دنياست ، بدين بيان كه هرگاه چيزى حقير و بى‏مقدار باشد ، عقلا رها كردن و دورى جستن از آن لازم است . پس از بيان فوق حضرت مردم را فرمان مى‏دهد كه از پيشينيان و گذشتگان پند گيرند ، زيرا مطالعه در چگونگى حال آنان براى صاحبنظران مايه عبرت و پند است ، زمينه عبرت گرفتن ، نعمتها و خوشيهايى بود كه گذشتگان داشتند ، و به زيادى مال و منال و ثروت خويش افتخار مى‏كردند ، تمام آنها با فرا رسيدن مرگ از ميان رفت و اندوه و غم و پشيمانى در آخرت براى آنان باقى ماند . و اموال فراوان آنها حجابى ميان آنان و محضر جلال و عظمت خداوندى شد . امام ( ع ) مردم را با اين بيان ، متوجّه مى‏فرمايد كه آيندگان از سرنوشت اينان عبرت گيرند ، بخود آيند و از گذشتگان پند گيرند ، زيرا ناگزير از واگذارى اندوخته‏هاى خود هستند و بزودى زمينه‏ساز عبرت ديگران مى‏شوند . لازمه پندپذيرى كناره‏گيرى از دنيا و كندن مهر آن از دل و برحذر بودن از فريب آن است ، چون اوامر و فرامين امام ( ع ) در عبارات بالا ، در ترك دنيا [ 153 ] صراحت و روشنى لازم را نداشته است ، حضرت عبارت : و ارفضوها ذميمة ، را افزوده است كه بروشنى دلالت بر وانهادن دنيا دارد . منظور اين است كه آنچه را پست و ناچيز و بى‏مقدار است ترك كنيد . آن‏گاه دليل ترك دنيا را بيان كرده ، و آن را دايمى نبودن و بى‏ثباتى آن براى دوستدارش دانسته است . بدين توضيح كه اگر قرار بود ، خوشيها و نعمتهاى دنيا ، براى كسى پايدار باشد ، بايد براى كسى پايدار باشد ، كه به شدّت دنيا را دوست مى‏دارد ، و چون دنيا براى چنان دوست دارنده و علاقه‏مندى كه از شما بيشتر به دنيا عشق مى‏ورزد بقا و دوام نداشته باشد به طريق اولى براى شما بقا ندارد ، و هرگاه طبيعت و خصلت دنيا دور انداختن هر دوستى باشد براى جوانمرد عاقل شايسته اين است كه دنيا را كنار گذارد و از چيزى كه رفاقتش دوام ندارد ، و دوستيش خالص نيست ، دورى كند .