جستجو

و من خطبة له ع يذكر فيها عجيب خلقة الطاوس خلقة الطيور

متن ترجمه آیتی ترجمه شهیدی ترجمه معادیخواه تفسیر منهاج البرائه خویی تفسیر ابن ابی الحدید تفسیر ابن میثم

( 293 ) 164 گفتارى در بيان آفرينش شگرف طاووس خداوند پديده‏هاى جهان را به گونه‏اى شگفتى‏زا باز آفريد ، بعضى را جاندار و گروهى را بى‏جان ، جمعى را آرام و شمارى را جنبان . پس بر سازندگى سراسر لطافت و توان عظيم خويش چندان گواهانى روشن‏گر فرا نمود كه تمامى انديشه‏ها آن همه را اعتراف كردند و بى‏چون و چرا رام او شدند و دلايل توحيد او در پرده‏ى گوشهاى ما طنين افكند . نمونه‏اى از اين گواهان بر حقيقت توحيد صورتهاى گونه‏گون پرندگان‏اند كه پديد آورد و در لابه لاى شكافهاى زمين ، دره‏هاى گشاده و قلل كوهها جايشان داد . با بالهاى متفاوت و هيأتهاى گوناگون ، بعضى را با رشته‏هايى به آدميان پيوسته است ، و ديگرانى در دره‏هاى گشاده و فضاى باز و آزاد بال مى‏گشايند و پرواز مى‏كنند . خداوندشان بى‏سابقه‏ى بودن به صورتهاى آشكارا و شگفتى‏آور هستى بخشيد ، استخوانهاشان را در مفصلهاى پوشيده از گوشت پيوسته ساخت . برخى را با ارزانى داشتن جثه‏ى سنگين از پروازهاى بلند و دور و سبك بازداشت و چنان قرار داد كه ، آرام و سنگين بال زنند . در نگاهى ديگر با توانمندى لطافت آميز خويش ، بر همگى پرندگان به رغم گونه‏گونى رنگهاشان نظم و ترتيبى ويژه حاكم ساخت . برخى چنان‏اند كه گويى در قالبى از يك رنگ فرو رفته‏اند و از رنگ ديگرى آميزه ندارند ، و برخى ديگر طوقى بر گردن آويخته دارند كه با رنگ اندامشان در تضاد [ 192 ] است . ( 294 ) در اين ميان طاووس با آن بال پيچاپيچ و دم كشيده‏اش يكى از شگفتى انگيزترين و زيباترين پرندگان است . كه خداوندش بر اساس استوارترين هماهنگيها بر افراشت و زيباترين رنگ‏آميزى را ارزانيش داشت . چون آهنگ جفت خويش مى‏كند دم درهم رفته‏اش را چون چترى مى‏گشايد و سايبان سر قرار مى‏سازد ، تو گويى دمش بادبان كشتى‏اى باشد كه ناخدايش برافرازد ، به دم رنگارنگ و زيباى خويش مى‏نازد و بدان مى‏بالد . جفت‏گيرى طاووس درست مانند خروس باشد ، او ، چونان نرهاى پر شهوت ، براى بارور كردن جفت خويش با او مى‏آميزد . در اين امر تو را به تجربه عينى حواله مى‏دهم ، نه بر باورهاى خرافاتيان ، كه بر سندهايى سست تكيه دارد . با اين همه ، اين افسانه كه جز در باور ساده‏انديشان جايگاهى ندارد كه قطره اشكى از چشم طاووس نر سرازير مى‏شود و پيرامون پلكهايش را فرا مى‏گيرد و سپس طاووس ماده آن را مى‏نوشد از افسانه‏ى خرافى آميزش منقار به منقار كلاغ شگفتى انگيزتر نباشد . بارى ، پندارى كه استخوان پرهايش ميله‏هايى سيمين است و پرهاى هاله مانند و خورشيدسان روييده بر آنها ، زر ناب است و قطعه‏هاى زبرجد . اينك اگر تو او را به گل و گياهان روييده از زمين همانند سازى ، مى‏گويى كه دسته گلى فراهم است از تمامت گلهاى بهارى . و اگر با تنپوشها مقايسه‏اش كنى ، حله‏هايى پر نقش و نگار با دستبافهاى خوش نقش يمنى را مى‏يابى . و اگر در ميان زيورها جست و جو كنى ، به سان نگينهاى گوناگونيش كه در نقره‏هاى جواهرنشان كوبيده شوند مى‏بينى . با ناز و نشاط فراوان مى‏خرامد و دم و بالهايش را برانداز مى‏كند ، پس زيبايى جامه و رنگهاى حمايل جواهر نشانش او را به قهقهه وامى‏دارد ، اما چون نگاه به ساقهاى خويش مى‏افكند ، گريان با آهنگى كه از درماندگيش پرده بر مى‏گيرد و بر دردمنديش گواهى راستين است فرياد مى‏كشد ، چرا كه ساقهاى اين حيوان زيبا چونان ساق خروس دورگه‏ى هندى پارسى ، باريك است و از قوزكش خارى نك تيز و كم پيدا سرزده است . بارى بر فراز گردن طاووس ، به جاى يال ، كاكلى سبزفام و پرنقش و نگار در نگاه مى‏نشيند ، و برآمدگى گردنش ابريقهاى نفيس و نگارين را ماننده است و از فروتر نقطه‏ى گردن تا شكم ، درست به زيبايى وسمه‏ى يمنى رنگ‏آميزى شده است . يا به آيينه‏ى [ 193 ] شفافى ماند كه پرده‏اى بر آن افكنده باشند . تو گويى كه اين عروس زيباى طبيعت ، در معجر سياهى پيچيده و پوشيده است ، اما سياهيش را چنان آب و رنگ و درخششى است كه گويى سبزى بسيار خوشرنگى با آن در آميخته است . در اين ميان در امتداد شكاف گوش ، خط كشيده‏اى به رنگ بابونه‏ى سفيد نمايان است ، كه سفيديش در آن زمينه‏ى سياه ، با جلوه‏اى زيبا درخشان است . كم‏تر رنگى را مى‏توان يافت كه طاووس در رنگ‏آميزى خويش از آن بهره‏اى نبرده باشد ، يا با شفافيت و صيقل فراوان و زرق و برق جامه‏اش آن را جلاى برترى نداده باشد . چنين است كه طاووس شكوفه‏هاى پراكنده را ماند كه باران بهاران و گرماى آفتاب را در پرورشش چندان نقشى نباشد . جالب اينكه هر از گاهى از پوشش پرهاى افسانه‏ايش بيرون مى‏شود و تن را عريان مى‏كند . پرها پياپى فرو مى‏ريزند و از نو مى‏رويند ، بدين سان ، پرها چونان برگ خزان مى‏ريزند و سپس از نو رشد مى‏كنند و به هم مى‏پيوندند تا ديگر بار هيأت گذشته‏ى خويش را باز يابند ، بى آنكه ميان اين پرها و رنگهاشان با رنگهاى پيشين اندك تفاوتى پيش آمده باشد ، يا رنگى جا به جا شده باشد . هرگاه به تماشاى دقيق يكى از پرهايش بنشينى ، در لحظه‏اى سرخى گل را مى‏نمايدت و در لحظه‏اى ديگر سبزى زبرجد را و گاه زردى زرناب را راستى را كه هوشهاى ژرف انديش و خردهاى جوشان ، ژرفاى اين ويژگيها را چه گونه دريابند و گفتار توصيف گران به نظم كشيدن اين همه زيبايى را چه گونه توانند ؟ نه آيا ناچيزترين اجزايش پندارها را از ادراك و زبانها را از توصيف ناتوان ساخته است ؟ پس وارسته او كه تمامى خردها را مبهوت پديده‏اى ساخته است كه در برابر چشمان به نمايش گذاشته است و تمامت مرزها ، ابعاد ، تركيبها و رنگهايش را مى‏شناسند . با اين همه ، زبانها را از تعريف فشرده‏اش ، عاجز ساخته ، از ثناى فرا خور ، زمينگيرشان ساخته است . آن ذات والايى را تسبيح گوييم كه پايه‏هاى هستى جانوران را از مور و پشه تا نهنگ و پيل استوار ساخت و چنين رقم زد كه هيچ كالبد جاندارى نجنبد ، جز آن كه ميعادگاهش مرگ و پايان راهش نيستى باشد . ( 295 ) [ 194 ] بخشى ديگر از همان گفتار در توصيف بهشت اگر آن چه را در اين باره برايت توصيف شده است ، با چشم دل نظر افكنى ، بى‏گمان از تمامى آن چه نو به نو بر اين پهنه‏ى خاك مى‏رويد از خواهشها و لذاتش تا زيورهاى مناظر و چشم‏اندازهايش روى بر مى‏تابى و سرمست از آن اوصاف سفر به اعماق را آهنگ مى‏كنى ، با انديشيدن در آهنگ برخورد درختانى كه بر ساحل جويباران بهشتى در تلهاى مشك ريشه دارند ، و در آويختگى خوشه‏هاى مرواريد به شاخه‏هاى نازك و ضخيم ، و با انديشه در شكوفايى آن ميوه‏هاى گوناگون كه بى هيچ رنجى از غلافهاى شكوفه چيده مى‏شوند و خود هماهنگ با آرزوى چيننده به سوى وى مى‏آيند ، و در همان حال ساقيان و شاهدان با جامهاى عسل ناب و مى پالوده ، پيرامون فرودآمدگان بر ايوان كوشكهاى بهشتى مى‏گردند و مى‏چرخند ، همان گروه كه پيوسته از كرامت الهى بهره‏مند بوده‏اند و باشند ، تا آن كه در سراى ثابت فرود آيند و از نقل و انتقال سفرها ايمنى و آسودگى يابند . پس تو اى شنونده ، اگر به آن چه از اين چشم‏اندازها بر تو يورش مى‏آورد ، قلبت را مشغول دارى ، بى‏ترديد جانت از شدت اشتياق ، كالبد تهى مى‏كند و به سبب شتابى كه در ديدار آن صحنه‏ى شگرف در تو پديدار مى‏شود ، از همين جا به سوى گورستان و به همسايگى اهل قبور مى‏شتابد . خداوند با رحمت خويش ما و شما را از كسانى سازد كه قلبشان مدام با گرايش به سر منزلهاى ابرار در تپش باشد .