جستجو

و من خطبة له ع يذكر فيها عجيب خلقة الطاوس خلقة الطيور

متن ترجمه آیتی ترجمه شهیدی ترجمه معادیخواه تفسیر منهاج البرائه خویی تفسیر ابن ابی الحدید تفسیر ابن میثم

[ 169 ] 165 و از خطبه‏هاى آن حضرت است كه در آن آفرينش شگفت انگيز طاووس را بيان فرمايد آنان را بيافريد ، آفريدنى شگفت ، از جاندار و مرده 1 و آرام و جنبنده . پس گواهانى آشكار گماشت بر صنعت دقيق ، و قدرت عظيم خود كه در اين آفرينش به كار داشت چندانكه خردها حكم او را گردن دادند و سر به فرمان او نهادند . بانگ دليلهاى يكتايى او در گوش ما در پيچيد ، و از آنچه از گونه گون پرندگان بيافريد ، و در شكافهاى زمين و رخنه درّه‏ها و فراز كوههاشان ساكن گردانيد . از بالدارانى ناهمسان ، و هيئت اين جدا از هيئت آن . هر يك را كارى به عهده نهاد كه در خور است بدان ، پر زنان با بالهاى خود ، در راههاى گشاده ميان زمين و آسمان و فضاى گسترده بيكران . نبودند و آنان را پديد كرد ، و ظاهرشان را در صورتى شگفت انگيز در آورد ، و از درون تركيبشان نمود با مفصلها كه سر استخوانها در اوست ، و پيوند شده و پوشيده است به گوشت و پوست . دسته‏اى از اين پرندگان را كه فربه بودند ، از بالا رفتن و سبك پريدن در آسمان بازداشت و به پرواز در نزديكى زمين واگذاشت ، و مرتّبشان فرمود با رنگى جدا كه هر يك را بود ، به مهارت در قدرت و باريكى در صنعت . بر دسته‏اى از آنها يك رنگ ريخته است ، و رنگى ديگر بدان نياميخته است . دسته‏اى از آنها را تن به رنگى است ، و گردن آنها بدان رنگ نيست ، و شگفت انگيزتر آن پرندگان در آفرينش ، طاووس است كه آن را در استوارترين هيئت پرداخت ، و رنگهاى آن را به نيكوترين ترتيب مرتّب ساخت ، با پرى كه ناى استخوانهاى آن را به هم درآورد ، و دمى كه كشش آن را دراز كرد . چون به سوى ماده پيش رود ، آن دم در هم پيچيده را وا سازد و بر سر خود برافرازد ، كه گويى بادبانى است برافراشته و كشتيبان 2 زمام آن را بداشته . به رنگهاى خود مى‏نازد ، و خرامان خرامان دم خود را بدين سو و آن سو مى‏برد و سوى [ 170 ] ماده مى‏تازد . چون خروس مى‏خيزد و چون نرهاى مست شهوت با ماده در مى‏آميزد . اين داستان كه تو را گويم داستانى است از روى ديدن ، نه چون كسى كه روايت كند ، بر اساس حديثى ضعيف شنيدن . و اگر چنان باشد كه گمان برند طاووس نر ، ماده را آبستن كند با اشكى كه از ديده بريزاند ، و آن اشك در گوشه چشمانش بماند ، و ماده آن را بخورد سپس تخم نهد ، تخمى كه از درآميختن با نر پديد نگرديده ، بلكه از آن اشك بود كه از ديده طاووس نر جهيده ، شگفت‏تر از آن نيست كه گويند زاغ نر طعمه به منقار ماده مى‏گذارد و ماده از آن بار برمى‏دارد . پندارى نايهاى پر او ، شانه‏هاست از سيم ساخته ، و آن گرديهاى شگفت‏انگيز آفتاب مانند كه بر پر او رسته است ، از زرناب و پاره‏هاى زبرجد پرداخته . و اگر آن را همانند كنى بدانچه زمين رويانيده ، گويى : گلهاى بهاره است ، از اين سوى و آن سوى چيده ، و اگر به پوشيدنى‏اش همانند سازى ، همچون حلّه‏هاست نگارين ، و فريبا ، يا چون برد يمانى زيبا ، و اگر به زيورش همانند كنى ، نگينها است رنگارنگ ، در سيمها نشانده ، خوشنما چون نقش ارژنگ . چون خود بينى نازنده به راه مى‏رود ، و به دم و پرهاى خويش مى‏نگرد ، و از زيبايى پوششى كه بر تن دارد و طوقها كه بر سر و گردن ، قهقهه سر مى‏دهد ، و چون نگاهش به پاهاى خود مى‏افتد ، بانگى برآرد كه گويى گريان است و آوازى كند چنانكه پندارى فرياد خواهان است . فريادش گواهى است راست ، بر اندوهى كه او راست . چه پاهاى او لاغر است و سيه‏فام ، همانند خروسى كه از هندى و فارسى زاده است زشت و نا به اندام ، و از تيزى استخوان ساق او خاركى خرد سر زده است ، و بر جايگاه يال او دسته‏اى موى سبز نگار بر زده ، و برآمدنگاه گردنش چون ابريقى است راست كشيده ، و فرو رفتنگاه آن ، تا به شكم رسد ، سياه است ، چون وسمه يمانى سبز و به سياهى رسيده ، يا پرنيانى است بر آينه صيقل زده افكنده ، يا با چادرى سياه سر و گردن خويش را پوشيده . جز آنكه رنگ او چون بسيار آبدار است و رخشان ، پندارى رنگ سبز تندى آميخته است بدان ، و آنجا كه شكاف گوش اوست ، خطّى باريك چون [ 171 ] نوك خامه به رنگ بابونه نيك سپيد ، نمايان است و آن سپيدى در رنگ سياهى كه بدانجاست درخشان است . و كمتر رنگى است كه طاووس را نصيبى از آن نه در پيكر است ، و رنگ او در رخشندگى و درخشندگى و آبدارى از آن رنگها برتر است . پس او با آن نقشهاى آگنده چون گلزارى است با گلهاى پراكنده ، نه باران بهارى‏اش پروريده ، و نه آفتاب گرم تابستان را به خود ديده ، و گاه پر خويش را بريزاند ، و خود را برهنه گرداند . پرهايش پياپى بيفتد و پشت هم برويد . پرها چنان ريزد از ناى استخوان كه برگها از شاخه‏هاى درختان . پس پرها به هم پيوندد رويان ، و بازگردد به هيئتى كه بود پيش از آن . نه رنگى با رنگ پيشين مخالف بود ، و نه در غير جاى خود جايگزين شود . و اگر پرى از پرهاى ناى استخوان او را نيك بنگرى ، تو را رنگى سرخ گلگون نمايد ، و گاه به رنگ سبز زبرجدى ، و گاه به رنگ زرناب درآيد . پس انديشه‏هاى ژرف نگر ، اين زيبايى را وصف كردن چگونه تواند ، يا خردهاى نهاده در طبيعت بشر آن را چسان داند ، يا گفتار بندگان از چه راه آن را در رشته وصف كشاند ، و كمترين اندام او را ، وهمها از شناختنش درمانده است ، و زبانها از ستودنش در كام مانده ، پس پاك است خدايى كه خردها را مقهور داشته ، از ستودن آفريده‏اى كه آشكارايش برابر ديده‏ها بداشته ، چنانكه چشمها آن را ببيند در اندازه‏اى معيّن و پديدار ، با اندام به هم تركيب شده ، و رنگهاى با يكديگر سازوار ، و زبانها ستودن آن چنانكه شايد نتواند ، و در بيان وصفش درماند . پاك است آن كه در اندام مورچه و مگس خرد ، پاها پديد آورد و جانداران بزرگتر از آنها را خلق كرد ، از ماهيان دريا و پيلان صحرا ، و بر خود لازم شمرد كه آنچه روان در آن دمانيده در هم نريزاند و بر جاى ماند جز كه مرگ را موعد او نهاد ، و نيستى را پايانش قرار داد . از اين خطبه است در صفت بهشت : و اگر به ديده دل بنگرى بدانچه از بهشت برايت ستايند ، دل بركنى از آنچه در دنياست ، هرچند بديع و زيباست ، از خواهشهاى نفسانى ، و خوشيهاى [ 172 ] زندگانى ، و منظره‏هاى آراسته زر و سيم و ديگر خواسته و بينديشى در جنبش درخت‏ها كه در كناره‏هاى جويباران است ، و در آويختن خوشه‏هاى لؤلؤ آبدار 3 بر شاخه‏هاى آن درختانى كه ريشه‏هاى آن در پشته‏هاى مشك نهان است ، و رسته بر و بر شاخسار ، و رستن اين ميوه‏هاى گونه‏گون ، در غلافها و پوششهاى درون . شاخه‏ها بى‏رنجى خم گردد و چنانكه چيننده آن خواهد در دسترس او بود . گرد ساكنان آن ، پيرامون كاخهايشان گردند ، و آنان را عسلهاى پاكيزه و شرابهاى پالوده دهند . مردمى باشند كه بخشش الهى به آنان پيوسته بود ، تا در خانه قرار بار گشودند و از رنج سفرها آسودند . پس اى شنونده اگر دل خود را مشغول دارى به انديشه رسيدن بدان منظره‏هاى زيبا كه به خاطر آرى ، جانت از شوق آن برآيد تا به بهشت رخت گشايد و خود از اين مجلس من رخت بردارى ، و به همسايگى خفتگان در گورها شتابان روى آرى . خداى به رحمت خود ، ما و شما را از آنان گرداند كه به دل كوشند تا خود را به منزلهاى نيكوكاران رسانند . [ تفسير بعض كلمه‏هاى غريب كه در اين خطبه است : أرّ ، كنايت از نكاح است . گويند : أرّ المرأة يؤرّها . ( نكاح كرد او را ) ، و قول امام : « كأنّه قلع دارىّ عنجه نوتيّه » ، « قلع » بادبان كشتى است ، « دارىّ » منسوب به « دارين » است ، و آن شهركى است بر كنار دريا كه بوى خوش از آن آرند . عنجه : آن را برگرداند . گويند : عنجت النّاقة ، بر وزن نصرت ، اعنجها عنجا ، هنگامى كه آن را برگردانى ، و « نوتىّ » كشتيبان است ، و گفته امام : « ضفّتى جفونه » ، هر دو گوشه پلك را خواهد ، و « ضفتّان » به معنى دو جانب است ، و گفته او : « و فلذ الزّبرجد » فلذ جمع فلذة است به معنى « پاره » ، و گفته او : « كبائس اللؤلؤ الرّطب » ، « [ 173 ] كباسة » خوشه است ، و « عساليج » شاخه‏هاست ، و يكى آن « عسلوج » است . ]