متن
ترجمه آیتی
ترجمه شهیدی
ترجمه معادیخواه
تفسیر منهاج البرائه خویی
تفسیر ابن ابی الحدید
تفسیر ابن میثم
164 خطبهاى از آن حضرت ( ع ) در آن به ذكر آفرينش شگفت طاووس مىپردازد
خداوند تعالى موجودات را ابداع كرد ، موجوداتى شگفتانگيز . بعضى جاندار ،
بعضى بيجان . برخى ساكن و برخى متحرك . پس بر آفرينش لطيف و دقيق و عظمت قدرت خود شواهدى آشكار اقامه كرد . آنسان ، كه عقلها به فرمانبرداريش اذعان نمودند و به وجودش معترف شدند و تسليم او گشتند و ، در گوشهاى ما ، دلايل يكتايى او آوازه افكند . و از نشانههاى آفرينش گونههاى مختلف پرندگان است .
پرندگانى در شكافهاى زمين و رخنههاى درهها و فراز كوهها ، جاى دارند . پرندگانى با بالهاى گونهگون و شكلها و هيئتهاى مختلف و متباين ، گرفتار در چنبر فرمانبردارى
[ 387 ]
او ، در اطراف گسترده هوا و فضاى گشاده جوّ بال زنان مىپرند . آنها روزگارى نبودهاند و خداوندشان از كتم عدم به عرصه وجود آورد و اشكال و صورتهاى شگفتانگيز داد . اندامهايشان را با مفصلهاى محكم ، پوشيده در پوست و گوشت به هم پيوند داد .
بعضى را كه جثهاى سنگين داشتند ، از بالا پريدن و بالزدن در فضا بازداشت . بالزدن اينگونه پرندگان را در نزديكى زمين قرار داد . به لطف قدرت و باريكى صنعت خويش هر دسته از آنها را رنگى داد . دستهاى از آنها يك رنگ دارند و رنگ ديگر با آن آميخته نيست . دسته ديگر سراسر تنشان يك رنگ است و طوقى از رنگ ديگر به آنها داده .
از شگفتترين شگفتيها ، طاووس است كه او را نيكوترين تناسب بخشيد و به زيباترين رنگها بياراست . پرهايى كه نايچههايى آنها را به هم پيوند داده و دمى كشيده كه چون با طاووس ماده روياروى گردد ، آن را چون چترى بگشايد و بر فراز سر خود سايبان سازد . در آن حال به بادبانهاى كشتيهاى « دارين » ( 1 ) ماند كه ملاحان گشوده باشند .
طاووس بر زيبايى رنگهاى خود مىبالد و مغرور به جلوهگريهاى دمش ،
مىخرامد . چون خروس با ماده خود جمع مىآيد و چون نرنيههاى شهوتناك با ماده خود نزديكى مىكند و بارورش مىسازد . در اين باب از تو مىخواهم كه خود به چشم خود ببينى ، تا آنچه گفتهام ، باورت گردد و من مانند كسى باشم كه آنچه مىگويد به عيان ديده نه از ديگرى شنيده ، كه به قول او اعتماد نشايد كرد . اگر چنان باشد كه بعضى پندارند كه طاووس ماده از خوردن قطره اشكى كه از چشم طاووس نر مىتراود و در گوشههاى چشمش مىماند ، بار مىگيرد و تخم مىنهد نه از راه جماع ، اين امر عجيبتر از بارور شدن ماده كلاغ نيست كه پندارند از چيزى كه كلاغ نر در دهان او مىگذارد ، بارور مىگردد .
نايچههاى پر او چونان ميلههاى سيمين است ، كه دايرههايى اعجابانگيز همانند خورشيد از آنها رسته است ، دايرههايى از زرناب و زبرجد . اگر برايشان همانندى در
[ 389 ]
روى زمين بجويى ، چونان شكوفههايى است از گلهاى بهارى كه دسته بربندند .
اگر پرهاى رنگين او را به جامههاى رنگين تشبيه كنى ، چون حلههاى منقّش است يا همانند بردهاى دلاويز يمانى است . اگر آنها را به پيرايهها و زيورها همانند خواهى ، چون نگينهاى رنگارنگ است كه در انگشتريهاى سيمين گوهرنشان كار گذاشته باشند .
چون متكبران ، خرامان راه مىرود و جلوهاى زيباى دم و بالهايش را مىنگرد . از نگريستن به ازار و جامه رنگارنگش به قهقهه مىخندد .
اما چون پاهاى خود را مىبيند ، بانگى حزين بر مىآورد كه به گريه ماند و آوازى اندوهگين ، چون آواز دادخواهان ، كه آشكارا حكايت از غم فراوانش كند . زيرا پاهايش چون پاهاى خروسهاى خلاسى 1 است ، باريك . و از ساق نازك پايش سيخكى رسته است . در آنجا كه جاى يالهاى اوست دستهاى موى سبز و رنگين پديدار شده . برآمدگى گردنش ، چون گردن راست و كشيده ابريق است . زير گردنش تا شكمش سياه است ، سياهيى كه به سبزى زند چون رنگ وسمه يمانى . يا چون حريرى تنك كه بر آينهاى صيقلى كشيده باشند . خود را در جامهاى سياه پيچيده كه از غايت شادابى و درخشندگى پندارى كه به رنگ سبزى دلپذير آميخته است .
آنجا كه سوراخ گوش اوست ، گويى كه با نوك قلم به رنگ بابونه سفيد خطى كشيدهاند و آن خط سفيد ميان آن موهاى سياه درخششى زيبا دارد .
كمتر رنگى است كه طاووس را از آن بهرهاى نباشد ولى رنگ او به درخشندگى و روشنى و زيبايى و رونق بر ديگر رنگها برترى دارد . طاووس با پرهاى رنگين خود گلستانى را ماند با گلهايى به هر سو پراكنده ، ولى نه از آن گلها كه باران رويانيده ، يا آفتاب گرم تابستان پرورششان داده باشد .
گاه پرهايش مىريزد و آن جامه رنگارنگ را از تن بيرون مىكند و بازهم مىرويد و مىريزد ، همانند درختان كه برگهايشان مىريزند و باز مىرويند تا باز به هيئت
[ 391 ]
نخستين بازگردند . هر رنگ درست عين رنگ پيشين است و در همانجا باشد كه پيش از آن بوده است . چون مويى از پر طاووس را بر دست گيرى ، و نيك بنگرى ، نخست ،
رنگى سرخ گلگون به تو مىنمايد و بينى كه سبز مىشود به رنگ زبرجد و گاه زرد همانند طلا . پس چگونه مىتوانند انديشههاى ژرفنگر ، اينهمه زيبايى را وصف نمايند . يا عاقلان صاحب قريحه به حقيقت آن برسند ، يا وصّافان سخنور ، اوصاف او در سلك عبارت كشند . اوهام از درك خردترين اعضايش عاجز آيد و زبانها در توصيف آن بماند . منزّه است خداوندى ، كه عقلها را خيره ساخته از وصف موجودى كه آشكارا در برابر چشمانشان جلوهگر است ، موجودى محدود و مخلوق و پديد آمده از اجزا و رنگها . آرى ، زبانها را از وصفش عاجز ساخته و از اداى وصف آن بازداشته .
منزّه است خداوندى كه اعضاى بدن مورچه و پشه را به هم پيوند داده ،
همانگونه ، كه اعضاى بدن نهنگها و ، فيلها را و بر خود لازم دانسته كه آنچه را در آن روح دميده است از هم نگسلد ، جز آنكه ، مرگ را موعد آن قرار داد و نيستى را پايان آن .
از اين خطبه
اگر به چشم دل خود ، توصيفى را كه از بهشت براى تو مىشود بنگرى ، از آنچه در دنياست ، از خواهشها و لذتها و مناظر آراستهاش ، دل برخواهى كند و انديشهات حيران ماند . چون در آواز به هم خوردن برگهاى درختانش بينديشى ، درختانى كه بر كنارههاى رودهايش روييدهاند و ريشه در تپههاى مشك فرو بردهاند ، خوشههاى مرواريدتر از شاخههاى نازك و درشت آنها آويزان است . ميوههاى گونهگون در غلاف گلها جاى گرفتهاند و بىهيچ رنجى آنها را توان چيد و همانگونه كه چيننده را آرزوست در دسترسش قرار مىگيرند . براى بهشتيان در پيرامون قصرهايشان عسلهاى پالوده و شرابهاى صافى در گردش آرند . اينان مردمى بودهاند ، كه در اين دنياى فانى ،
مشمول كرامت پروردگارشان بودهاند تا به سراى آخرت رسيدند و از رنج سفر
[ 393 ]
برآسودند . اى شنونده ، اگر براى رسيدن به آن مناظر زيبا دل مشغول دارى ، هر آينه به شوق وصال آن ، جان از تنت به پرواز آيد و براى رفتن و رسيدن چنان شتاب كنى كه از همين مجلس من رخت به كنار مردگان كشى . خداوند ما و شما را از روى رحمت و مهربانى خود از كسانى قرار دهد كه به دل مىكوشند تا به منازل نيكان رسند .
تفسير بعضى از الفاظ غريب كه در اين خطبه آمده است :
مىگويد : « يؤر بملاقحه » به معنى نكاح است « ارّ الرّجل المرأة يؤرّها » نكاح كرد مرد زن را . و سخن امام ( ع ) كه گويد : « كأنّه قلع دارىّ عنجه نوتيه » « القلع » بادبان كشتى است « دارىّ » منسوب است به دارين و آن شهرى است بر ساحل دريا كه از آن چيزهاى خوشبو آرند . و « عنجه » يعنى برگرداند آن را ،
گويند « عنجت النّاقة » بر وزن « نصرت اعنجها عنجا » زمانى كه آن را برگردانى . و « النّوتىّ » ،
يعنى ، ملاح و « صفّتى جفونه » مراد دو گوشه پلك است و « صفتان » به معنى دو جانب است . و گفته امام ( ع ) : « و فلذ الزّبرجد » ، « الفلذ » جمع « فلذة » يعنى قطعه . و سخن او ( ع ) ، « كبائس » جمع كباسه به معنى خوشه است و عساليج يعنى شاخهها مفرد « عساليج » ، « عسلوج » است .