جستجو

و من كلام له ع لما بويع في المدينة و فيها يخبر الناس بعلمه بما تئول إليه أحوالهم و فيها يقسمهم إلى أقسام

متن ترجمه آیتی ترجمه شهیدی ترجمه معادیخواه تفسیر منهاج البرائه خویی تفسیر ابن ابی الحدید تفسیر ابن میثم

[ 590 ] 15 از خطبه‏هاى آن حضرت كه به هنگام بيعت مردم با او در مدينه ايراد فرموده است ذِمَّتِي بِمَا أَقُولُ رَهِينَةٌ وَ أَنَا بِهِ زَعِيمٌ 11 14 12 : 72 إِنَّ مَنْ صَرَّحَتْ لَهُ اَلْعِبَرُ عَمَّا بَيْنَ يَدَيْهِ مِنَ اَلْمَثُلاَتِ حَجَزَتْهُ اَلتَّقْوَى عَنْ تَقَحُّمِ اَلشُّبُهَاتِ أَلاَ وَ إِنَّ بَلِيَّتَكُمْ قَدْ عَادَتْ كَهَيْئَتِهَا يَوْمَ بَعَثَ اَللَّهُ نَبِيَّهُ ص وَ اَلَّذِي بَعَثَهُ بِالْحَقِّ لَتُبَلْبَلُنَّ بَلْبَلَةً وَ لَتُغَرْبَلُنَّ غَرْبَلَةً وَ لَتُسَاطُنَّ سَوْطَ اَلْقِدْرِ حَتَّى يَعُودَ أَسْفَلُكُمْ أَعْلاَكُمْ وَ أَعْلاَكُمْ أَسْفَلَكُمْ وَ لَيَسْبِقَنَّ سَابِقُونَ كَانُوا قَصَّرُوا وَ لَيُقَصِّرَنَّ سَبَّاقُونَ كَانُوا سَبَقُوا وَ اَللَّهِ مَا كَتَمْتُ وَشْمَةً وَ لاَ كَذَبْتُ كِذْبَةً وَ لَقَدْ نُبِّئْتُ بِهَذَا اَلْمَقَامِ وَ هَذَا اَلْيَوْمِ أَلاَ وَ إِنَّ اَلْخَطَايَا خَيْلٌ شُمُسٌ حُمِلَ عَلَيْهَا أَهْلُهَا وَ خُلِعَتْ لُجُمُهَا فَتَقَحَّمَتْ بِهِمْ فِي اَلنَّارِ أَلاَ وَ إِنَّ اَلتَّقْوَى مَطَايَا ذُلُلٌ حُمِلَ عَلَيْهَا أَهْلُهَا وَ أُعْطُوا أَزِمَّتَهَا فَأَوْرَدَتْهُمُ اَلْجَنَّةَ حَقٌّ وَ بَاطِلٌ وَ لِكُلٍّ أَهْلٌ فَلَئِنْ أَمِرَ اَلْبَاطِلُ لَقَدِيماً فَعَلَ وَ لَئِنْ قَلَّ اَلْحَقُّ فَلَرُبَّمَا وَ لَعَلَّ وَ لَقَلَّمَا أَدْبَرَ شَيْ‏ءٌ فَأَقْبَلَ قال ؟ السيد الشريف ؟ و أقول إن في هذا الكلام الأدنى من مواقع 273 الإحسان ما لا تبلغه مواقع الاستحسان و إن حظ العجب منه أكثر من حظ العجب به و فيه مع الحال التي وصفنا زوائد من الفصاحة لا يقوم بها لسان و لا يطلع فجها إنسان و لا يعرف ما أقول إلا من ضرب في هذه الصناعة بحق و جرى فيها على عرق وَ ما يَعْقِلُها إِلاَّ اَلْعالِمُونَ 6 10 29 : 43 سفه : رذيله اخلاقى كه در مقابل صبر قرار گرفته است و به تزلزل و بى‏ثباتى منجر مى‏شود . اكله : نام هر چيزى خوردنى [ 591 ] به نظر ما ( شارح ) اين بخش از خطبه بخشى از خطبه‏اى است كه قبلاً به آن اشاره كرديم [ در خطبه 14 ] و بخشى از خطبه آينده است و ما اينك تمام آن را مى‏آوريم تا معنى روشن شود . سپاس خداوندى را سزاست كه بهترين حمد شايسته اوست و بالاترين بزرگوارى شأن اوست ، خداى يگانه بى‏نياز ، استوانه‏هاى عرش را به پاداشت و با درخشش نور خورشيد جهان را روشن و استوار ساخت ، زمين را خلق كرد و آن را مسخّر كسانى قرار داد كه بر روى آن گام نهادند ، گواهى مى‏دهم كه خدايى جز او نيست . و شريكى ندارد و شهادت مى‏دهم كه محمّد ( ص ) بنده و فرستاده اوست . او را با نورى تابنده و روشنايى درخشان براى هدايت مردم فرستاد به لحاظ ويژگيهاى اخلاقى برترين مردم ، و بالاترين شرف خانوادگى را داشت . حق هيچ مسلمان و مظلمه هيچ صاحب حقى بر او قرار نگرفت بلكه حق او ضايع و مورد ستم واقع شد . پس از حمد خدا و درود پيامبر ، اوّل كسى كه مظلمه گناه به گردن گرفت دختر آدم بود كه جايگاه نشستن او به اندازه يك جريب و داراى 20 انگشت بود و دو ناخن به اندازه دو چنگال داشت . خداوند بر او شيرى را همچون فيل و گرگى را همچون شتر و بازى را همچون حمار مسلّط ساخت . اين اتفاق در آغاز خلقت پيش آمد سپس او را كشتند . خداوند ستمگران را بر زشتى اعمالشان تنبيه مى‏كند ، به همين دليل خداوند فرعون و هامان و قارون را به گناهانشان كشت . آگاه باشد كه گرفتارى و بلا به شما بازگشته به همان گونه كه در روزگار بعثت پيامبرتان وجود داشت . سوگند به آن كه پيامبر را به حق برانگيخت به سختى در هم آميخته مى‏شويد و سپس بشدّت غربال مى‏شويد و چنان كه كفگير طعام ديگ را بر هم مى‏زند با يكديگر آميخته خواهيد شد تا عزيز شدگان بى‏جهت ، خوار شوند و خوارشدگان به ناحق عزّت يابند . جلو افتادگان به ناحق به عقب بازگردند و عقب نگه داشته شدگان جلو [ 592 ] افتند . به خدا سوگند چيزى را پنهان نكردم و ابداً دروغ نگفتم ، من اين روز و اين وضع را از پيامبر ( ص ) شنيده‏ام . آگاه باشيد گناهان اسبهاى سركش و افسار گسيخته‏اى هستند كه سواران خود را وارد آتش مى‏كنند و تقوا و پرهيزگارى مركب آرامى است كه افسار خود را به دست سوارش سپرده و او را از رنج و غم خلاص كرده به سايه گسترده‏اى مى‏رساند ، درهاى بهشت باز مى‏شود و نگهبانان بهشت مى‏گويند : « سَلامٌ عَلَيْكُمْ طِبْتُمْ فَادْخُلُوها خالِدينَ » . كسى به من اين آگاهى را داده كه من شريك پيامبرى او نيستم و توبه هيچ كس پذيرفته نيست مگر به وسيله پيامبرى كه از جانب خدا مبعوث شده باشد و چه كسى بعد از پيامبر ، نجاتبخش‏تر از او از آتش جهنم است ؟ اى مردم كتاب خدا و سنّت پيامبر را هيچ كس جز مطابق نفس خود رعايت نمى‏كند و مردم امتحان مى‏شوند و بنابه نتيجه امتحان در بهشت يا جهنّم وارد خواهند شد . ( مردم سه دسته‏اند ) يا اهل نجاتند ، و يا اميد به نجات دارند ، و يا گرفتار در آتشند و براى هر يك از اينها اهلى وجود دارد . به جان خودم قسم اگر باطل طرفدار فراوان دارد از قديم چنين بوده است و اگر اهل حق اندك است ؟ شايد از قبل چنين بوده است و كم اتّفاق مى‏افتد كه حق طرفدار فراوان پيدا كند . اگر اختيار شما را در امر خلافت به شما برگردانند شما از نيكبختان خواهيد بود و ما هم جز براى همين امر تلاش نمى‏كنيم . كارهايى در گذشته اتّفاق افتاد كه شما در آن ميل داشتيد و در نزد من رأى شما پسنديده نبود و اگر من بخواهم گفتنيها را بگويم مطّلعم . خدا از گناه شما بگذرد . آن دو نفر روزگارشان گذشت و سوّمى به جاى آنها نشست كه مانند كلاغ ، همّتش شكمش بود . واى بر او ، اگر بالهايش قطع مى‏گرديد و سرش بريده مى‏شد به نفعش بود . [ 1 ] سوره زمر ( 39 ) : آيه ( 73 ) : سلام بر شما ، گوارا باد اين نعمتها برايتان وارد بهشت شويد و جاودانه بمانيد . [ 593 ] مردم امتحان مى‏شوند و بهشت و جهنّم در پيش رويشان است . ( و در همين رابطه مردم به سه دسته تقسيم مى‏شوند ) تلاش كننده موفّق و خواهان اميدوار ( به بهشت مى‏روند ) و كوتاهى كننده از فرمان خدا به جهنّم مى‏رود . اين سه تا و دو تاى قبلى مى‏شوند پنج تا كه ششمى ندارد . فرشتگان پرواز كننده و پيامبرى كه هدايت كننده است از اين اقسام به حساب نمى‏آيند . آن كه ادّعاى باطل كرد هلاك شد و آن كه افترا بست ضرر كرد . به چپ و راست رفتن گمراهى است و راه حقيقى راه وسط است . و بر همين راه وسط رفتن ، ( نه چپ روى و نه راست روى ) كتاب خدا و دستورات پيامبر استوار است . آگاه باشيد كه خداوند تربيت اين امّت را تازيانه و شمشير قرار داده است ، هيچ امامى در اين موضوع كوتاهى نمى‏كند . در خانه‏هاى خود بمانيد و رابطه بين خود را اصلاح كنيد ، توبه در پشت سر شماست . هر كس رو در روى حق بايستد هلاك مى‏شود . بدانيد هر قطعه زمينى كه عثمان بخشيده باشد و آنچه از بيت المال گرفته باشد ، به بيت المال برمى‏گردد . اگر مالى را بيابم كه مهر زنان شده و يا به سرزمينهاى دور بخشيده شده باشد به بيت المال برمى‏گردانم زيرا اگر حق سبب گشايش امور نشود باطل هرگز سبب گشايش نخواهد شد . اين سخن من است و براى شما و خود طلب آمرزش مى‏كنم [ 2 ] . » اين بخش از خطبه را در خطبه 14 توضيح داديم ، اينك به تفسير آن برگشته و مى‏گوييم : الذّمة : حرمت ، عهد و پيمان الرّهينة : گرو الزّعيم : ضامن . در حديث آمده است كه زعيم به معناى تاوان دهنده است . مثلات : كيفرها . الحجر : بازداشتن و مانع شدن . [ 2 ] خطبه ذكر شده در ايثار مفيد است و ابن ابى الحديد با تغيير الفاظ ، آن را شرح داده است . [ 594 ] قحّم فى الامر و تقحّمه : خود را بدان گرفتار ساخت . هيأت : چگونگى ، صفت بلبلة : مخلوط شدن الغربلة : آرد و جز آن را نخاله گرفتن و غربال كردن ، به معناى قتل نيز آمده است ساط القدر : بهم زدن طعام ديگ با وسيله‏اى و چرخاندن آن . وشمة : كلمه وسمه : علامت و اثر فلان : يرعى على نفسه : به حساب خود برسد شمس : جمع شموس و به معناى حيوانى است كه وقت سوار شدن مانع مى‏شود تأوّد : حركت سنگين و با ثبات زلول : بى‏حركت و رام كلوح : كسى كه در يأس و شكستگى ناراحت است . امر الباطل : باطل زياد شد « در گرو آنچه مى‏گويم هستم و خودم ضامن آنم . هر كس از پيشامدهاى ناگوار روزگار عبرت آموخت به هنگام قرار گرفتن در شبهات ، تقوا وى را حفظ خواهد كرد . آگاه باشيد كه گرفتارى و بلا به شما بازگشته همان گونه كه در روزگار بعثت پيامبرتان وجود داشت . سوگند به آن كه پيامبر را به حق برانگيخت بسختى در هم آميخته خواهيد شد تا اين كه عزيزان بى جهت خوار شدند و خوار شدگان بنا حق عزّت يابند ، افتادگان به ناحق به عقب باز گردند و عقب نگه داشته شدگان جلو افتند . به خدا سوگند چيزى را پنهان نكردم و ابداً دروغ نگفتم ، من اين روز و اين وضع را از پيامبر شنيده‏ام . آگاه باشيد ، گناهان ، اسبهاى سركش و افسار گسيخته‏اى هستند كه سواران خود را وارد آتش مى‏كنند . و تقوا و پرهيزكارى مركب آرامى است كه افسار خود را به دست سوارش سپرده و او را وارد بهشت مى‏كند حق و باطل هر يك طرفدارانى دارد . اگر باطل اكثريت دارد از قديم چنين بوده است و اگر حق طرفداران كمى دارد چه بسا هميشه چنين بوده است و كم اتفاق مى‏افتد كه حق طرفدار فراوان پيدا كند » . [ 595 ] سيّد رضى درباره كلام امام ( ع ) مى‏گويد : اين كلام مختصر مواردى از نيكويى سخن را داراست كه تحسين تعريف كنندگان از روى فهم به پايه آن نمى‏رسد و بهره شگفتى از اين كلام بيشتر از بهره خودپسندى است و در عين حال داراى ويژگيهايى از فصاحت است كه تاكنون بر هيچ زبانى جارى نشده است و هيچ انسانى بر عمق آن اطلاع نيافته . كسى كه از دانش فصاحت بهره‏اى ندارد آنچه ما درباره اين كلام گفتيم درك نمى‏كند ، مگر داراى ذوق سرشار باشد ، و در هر صورت جز دانشمندان بلندى اين سخن را درك نمى‏كنند . امام ( ع ) در اين قسمت از خطبه عبرت گرفتن را براى رعايت تقوا لازم دانسته و به صورت قضيّه شرطيّه متّصله توجّه داده است كه عبرت گرفتن وسيله رسيدن به تقواست . صورت قضيه شرطيّه متّصله چنين است : هر كس از پيشامدهاى ناگوار عبرت بگيرد تقوا او را از افتادن در شبهات باز مى‏دارد چگونگى ارتباط بين عبرت گرفتن و تقوا به اين صورت است : هر كس كه در توجّه به حقايق ، عقل راهنمايش باشد و نور بصيرت او را بر مشاهده آفات دنيا آماده سازد و از دگرگونى حالات عبرتها به دست آورد و از كسانى كه همّت خود را به دنيا منحصر كرده و دنيا را جاى هميشگى خود دانسته‏اند پند گيرد ، خواهد ديد كه همه امور دنيا باطل و سايه‏هايى زوال پذيرند . بنابراين خداوند ترس و تقواى خود را در دل چنين شخصى مى‏افكند و اين ترس از خدا او را از افكننده خود در امور باطل و بى‏دوام باز مى‏دارد و نور حق بر لوح نفسش به خاطر همين پند گرفتن مى‏تابد . بنابراين لازمه تقوا به دور ماندن از شبهات است . امام ( ع ) با لفظ شبهات اشاره فرموده است به امور دنيوى باطل و بى‏دوام كه حق و ثابت و بادوام تصوّر مى‏شوند و قوّه خيال امور باطل را به حق مشتبه مى‏سازد و به همين دليل شبهات را شبهات ناميده‏اند . [ 596 ] و مى‏دانيم قوّه تعقّلى كه از اسارت هواى نفس خارج باشد بر تشخيص حق از شبهات نيرومند خواهد بود . امام ( ع ) رابطه عبرت و تقوا را با اين جمله كه : « من صحّت اين حقيقت را بر عهده مى‏گيرم و درستى آن را ضمانت مى‏كنم » تأكيد مى‏كند و كلمه « رهن » را به عنوان استعاره براى اين ضمانت به كار برده است چنان كه در قول خداى تعالى به همين معنى به كار رفته است كه : كُلُّ نفسٍ بما كَسَبَتْ رَهينَةٌ . چه بسا حقيقت تقوا بر انسان پوشيده باشد ، بدين لحاظ تعريفى از تقوا آورده و مى‏گوييم : تقوا بر حسب عرف شرعى به ترس از خداوند تعالى بستگى دارد . بدين توضيح كه شخص متّقى از آنچه سبب دورى از خدا و توجّه به دنيا و زينتهاى آن مى‏شود پرهيز مى‏كند و از روى قصد از خدا روى برنمى‏گرداند ، و چنان كه دانسته شده ، ترك و دورى از دنيا زهد حقيقى است و تقوا وسيله آن است ، بنابراين تقوا برترين قدرت براى نزديكى به خدا و بزرگترين مانع بى‏توجّهى به خداست ، تقوا به معناى ترس از خدا در اوّل سوره نساء آمده است : يا ايُّها الناسِ اِتُّقُوا رَبَّكُمْ : « اى مردم از خدا بترسيد » ، و به همين معنى در اول سوره حجّ و شعرا نيز آمده است : اِذْ قالَ لَهُمْ اَخُوهُمْ نوحٌ اَلا تَتَّقُونَ : وقتى كه برادر آنها « نوح » به آنها گفت آيا از خدا نمى‏ترسيد ؟ ، و همچنين در سخن هود و صالح و لوط و شعيب به مردمشان همين معنى منظور شده ، و در سوره عنكبوت از قول ابراهيم تقوا به همين معنى آمده است : اِذْ قال لَقَوْمِه اعْبُدُو اللَّه وَ التَّقوُه » [ 3 ] ، « اِتَّقُو اللَّهَ حقَّ تُقاتِه » [ 4 ] ، تَزَوَّدُوا فَاِنَّ خيرُ الزّادِ التَّقْوى‏ [ 5 ] ، در ديگر آيات قرآن نيز تقوا به همين معنى آمده است ، هر چند بعضى از مفسّران گاهى تقوا را به معناى [ 3 ] سوره عنكبوت ( 29 ) : آيه ( 16 ) : ابراهيم به قوم خود گفت خدا را بندگى كنيد و از او بترسيد . [ 4 ] سوره آل عمران ( 3 ) : آيه ( 102 ) : از خدا آن چنان كه شايسته اوست بترسيد . [ 5 ] سوره بقره ( 2 ) : آيه ( 197 ) : توشه برگيريد بهترين توشه ترس از خداست . [ 597 ] ايمان گرفته‏اند چنان كه در اين آيه آمده است : « اَلْزِمْهُم كَلِمةُ التَقْوى‏ » [ 6 ] ، و گاهى تقوا را به معناى توبه گرفته‏اند : « وَ لَوْ اَنَّ اَهْلَ الْقُرى‏ امَنُوُا و اتَّقُوْا » [ 7 ] و گاهى تقوا را به معناى ترك معصيت گرفته‏اند مانند : « وَ أتُوا الْبُيُوتَ مِنْ اَبْوابِها وَ اتَّقُو اللَّه » [ 8 ] . حال كه معناى تقوا را دانستى بدان كه امام ( ع ) آنها را به لزوم رعايت تقوا آگاه مى‏كند كه تقوا رهايى بخشنده از شبهات است و به آنها يادآور مى‏شود كه در شبهات غرقند كه : الا و انّ بليّتكم قد عادت كهيأتها يوم بعث اللّه نبّيه . مقصود حضرت از بلاياى آنها تشتّت آرا و اختلاف نظر و نداشتن الفت و متّحد نبودن در يارى رساندن به دين خداست ، آنها شبهات القا شده از سوى شيطان را پذيرفتند و وسوسه‏هاى شيطان را به دل راه داده و مغلوبش شدند . و اين از بزرگترين امتحاناتى است كه خداوند بندگان خود را بدان مى‏آزمايد . در اين باره خداوند متعال مى‏فرمايد : « وَ نَبْلُوَكُمْ بِالشَّرِّ وَ الْخَيْرِ فِتْنةً وَ اِلَينا تُرْجَعُون » [ 9 ] . اينها شبيه امورى هستند كه در زمان بعثت پيامبر ( ص ) در ميان مردم رواج داشت و در ضمن اين گفتار آنها را متوجّه مى‏سازد كه با داشتن اين حالت ، تقوايى ندارند . بعد از آن كه معلوم شده دورى از شبهات از لوازم تقواست بنابراين افتادن آنها به شبهات موجب سلب تقوا از آنها شده بود ، امام ( ع ) بعد از اين كه افتادن آنها را در شبهات به دليل نداشتن تقوا بيان مى‏فرمايد با قسم جلاله در بلا افتادن آنها را به خاطر عدم يارى دين و پيروى از هواهاى نفسانى اعلام داشته و سه نوع بلا را به ترتيب زير يادآور مى‏شود : 1 بلبله : كنايه از كارهايى است كه بنى اميّه و ديگر امراى ستمگر انجام [ 6 ] سوره فتح ( 48 ) : آيه ( 26 ) : آنها را بر ايمان وادار كرد . [ 7 ] سوره اعراف ( 7 ) : آيه ( 96 ) : و اگر اهل قرا ايمان بياورند و توبه كنند . [ 8 ] سوره بقره ( 2 ) : آيه ( 189 ) : از در خانه‏ها وارد شويد و معصيت نكنيد . [ 9 ] سوره انبيا ( 21 ) : آيه ( 35 ) : ما شما را با خير و شرّ مى‏آزماييم و به ما باز مى‏گرديد . [ 598 ] دادند مانند ايجاد غمهاى كشنده ، عدم امتياز صالحان از ناصالحان ، بالا بردن موقعيّت اجتماعى اراذل و اوباش و خوار و پست ساختن بزرگان از مقام و منزلتى كه داشتند . 2 غربله ، گويا كنايه از در آميختن آنها و مورد آزمايش قرار دادن آنها به وسيله دشواريها و كشته شدن در راه خداست همچنان كه بسيارى از صحابه و تابعين اين چنين آزموده شدند . در اين عبارت عمل آنها به غربال شدن آرد تشبيه شده است كه خالص از ناخالص جدا مى‏شود . به همين دليل لفظ غربال براى آزمايش و جدا شدن حق از باطل استعاره آورده شده است . در دو جمله فوق سجع متوازى وجود دارد . 3 افراد جامعه زير و رو شوند چنان كه محتواى ديگ به وسيله كفگير زيرورو مى‏شود تا افراد پايين جامعه بالا آيند و بالعكس . در اين جا لفظ « سوط » براى منظور ياد شده استعاره به كار رفته ، زيرا صاحبان جور كه بعد از حضرت آمدند بر مردم ستم و اهانت روا داشتند و قواعد اجتماعى را به ضرر مردم تغيير دادند . جمله سوم از نظر معنى به جمله اوّل نزديك است . فرموده است : و ليسبقنّ سابقون كانوا قصّروا و ليقصرنّ سبّاقون كانوا سبقوا اين سخن امام ( ع ) اشاره به تغييراتى است كه در جريان حوادث زمان براى مردم پيش آمد . بعضى از شارحان نهج البلاغه گفته‏اند مقصود امام از مقصّران كسانى هستند كه به سوى گروهى رفتند كه آنها از يارى امام ( ع ) در آغاز امر پس از وفات رسول خدا ، خوددارى كردند و آنگاه امام ( ع ) را در زمان خلافتش يارى دادند و با آن حضرت در جنگها شركت كردند . و منظور امام از سابقين كسانى هستند كه امام ( ع ) را يارى ندادند و او را تنها گذاشتند و از او روى برتافتند و با او جنگيدند . احتمال دارد منظور امام ( ع ) عموم افرادى باشند كه در گرويدن به اسلام سابقه داشتند ولى امام ( ع ) را يارى نكردند . بنابراين مقصّران با سابقه [ 599 ] مخالفت كسانى هستند كه بعداً عنايت الهى دست آنها را گرفت و توفيق جديّت در طاعت خدا يافتند و از اوامر خداوند پيروى كردند و از ارتكاب نواهى خدا دورى جستند با اين كه در آغاز در يارى امام ( ع ) كوتاهى كردند . عكس اينها كسانى هستند كه در آغاز امر در يارى امام ( ع ) و اطاعت خدا دامن به كمر زدند ( مانند طلحه و زبير ) ولى بعداً هواى نفسانى آنها را از راه قبلى منحرف كرد و راه شيطان را پيمودند و در نتيجه سابقه ايمانى آنها به تقصير و انحراف از دين تبديل شد . فرموده است : و اللّه ما كتمت و شمة و لا كذبت كذبة . امام ( ع ) سوگند ياد مى‏كند كه آنچه از پيامبر خدا درباره حوادث شنيده است پوشيده نمى‏دارد و هر حقيقتى كه براى او بيان شده است و گفتنش مباح باشد بيان مى‏كند و هرگز دروغ نمى‏گويد . و اين سوگند گواهى است بر درستى خبرهايى كه اتفاق افتاده يا بزودى اتّفاق مى‏افتد و مقدّمه‏اى است براى آنچه پس از اين خواهد بود ، چنان كه مى‏فرمايد : « من به امر خلافت و اجتماع و بيعت مردم با خودم از جانب پيامبر ( ص ) با خبر شدم . » بيان اين جمله براى نشان دادن تنفّر مردم از باطل و گرايش آنها به حق و پايدارى آنها در پيروى از امام ( ع ) است . سپس آنها را به رعايت تقوا امر مى‏كند و از عاقبتى كه برايشان پيش مى‏آيد خبر مى‏دهد كه به طور حتم دچار بلا و شبهه مى‏شوند ، بنابراين لازم است كه از خطاها دورى كنند و به پرهيزگارى بپردازند و توجّه مى‏دهد كه خطا مقدمه انحراف و تقوا مقدمه نجات است كه : الا و انّ الخطايا خيل شمس حمل عليها اهلها و خلعت لجمها فتقحّمت بهم فى النّار . نخست امام ( ع ) لفظ « خيل » را براى خطاها به كار مى‏برد و سپس آن را به صفت نفرت‏آور چموش و سركش و حالتى كه مانع از سوار شدن انسان بر آن مى‏شود توصيف فرموده كه علاوه بر چموشى لجام گسيخته نيز هست . مناسبت استعاره روشن است ، زيرا اسب چموش افسار گسيخته فراوان اتّفاق افتاده كه [ 600 ] سوارش را به بيراهه برده و به هلاكت رسانده است . همچنين مرتكب خطا چون بر غير نظام شريعت رفتار مى‏كند و زمام امور شريعت را رها ساخته و به حدود دين عمل نمى‏كند سرانجام چنين وضعى افتادن در بزرگترين مهلكه يعنى جهنّم است و اين استعاره لطيفى است . فرموده است : الا و انّ التّقوى مطايا ذلل حمل عليها اهلها و اعطوا ازمّتها فاوردتهم الجنّة . در اين عبارت امام ( ع ) لفظ « مطايا » را با صفت زيباى « رام » كه موجب ميل به آن مى‏شود استعاره آورده و هيأتى را كه زيبنده سواره است يعنى در دست داشتن افسار ترسيم فرموده است و با زمام به حدود شريعت كه پرهيزگار آن را رعايت كرده و از آن تجاوز نمى‏كند اشاره كرده است و چون مركب رام سوارش را طبق نظم شايسته حركت مى‏دهد و از راه راست بيرون نمى‏رود و داراى مهارى است كه راكب مى‏تواند آن را از انحراف بازدارد ، بنابراين سوار خود را نهايتاً به مقصد مى‏رساند . تقوا نيز نسبت به متّقى چنين است كه سالك الى اللّه به وسيله تقوا به آسانى و آسودگى راه حق را مى‏رود و در موارد هلاك بر هواى نفس خود مسلّط است و از آن پيروى نمى‏كند ، بنابراين هواى نفس در اختيار او ، و همچون مركب رامى است و رعايت حدود خدا سبب ايجاد ملكه تقوا و استمرار آن مى‏شود و بدين‏سان تقوا شبيه مهارى است كه مركب نفس را به اختيار در مى‏آورد در اين كه تقوا صاحب خود را به سلامت به سعادت ابدى مى‏رساند شبيه مركبى رام است كه سوار خود را به مقصد مى‏رساند . در هر دو مورد ( تشبيه خطا ، به اسب چموش و تقوا به مركب رام ) استعاره محسوس براى معقول است . پس از آن امام ( ع ) توضيح مى‏دهد كه دو راه براى رفتن وجود دارد : راه خطا و راه تقوا و پس از آن حق و باطل را بيان داشته و تقوا را همان حق ، و باطل را همان خطا معرفى مى‏فرمايد . سپس مى‏فرمايد براى هر يك از راههاى حق و باطل راهروانى [ 601 ] است و بر حسب آنچه در لوح محفوظ با قلم قضاى الهى مقدّر شده است هر دسته راهى را مى‏روند ، چنان كه رسول خدا ( ص ) فرموده است : « هر كس شايسته چيزى است كه براى آن آفريده شده است . [ 10 ] » فرموده است : فلئن امر الباطل لقديما فعل و لئن قلّ الحق فلربّما و لعلّ اين سخن به منزله اين است كه خود و پيروان حق را معذور دانسته است و فراوانى اهل باطل را مذمّت و نكوهش فرموده ، زيرا كمى ياران حق در زمان خلافت على ( ع ) چيز تازه‏اى نبوده است كه من بكوشم آن را بر اهل باطل انكار كنم تا موجب شود كه حق را نشنوند و عمل نكنند ، و در سخن امام ( ع ) كلمه « لربّما و لعلّ » توجّه به اين است كه هر چند حق طرفداران اندكى دارد ولى اميد است كه زياد شوند و افزودن كلمه تمنّى بعد از ربّما كه حرف تقليل است خبر دادن از كمى ياران حق مى‏باشد با اميد زياد شدن و آرزوى فراوان شدن طرفداران حق . و با عبارت ، و لقلّما ادبر شى‏ء و اقبل ، بعيد دانستن برگشت حق را به قوّت و كثرت بعد از ضعف و قلّت بيان مى‏دارد ، زيرا لازمه از ميان رفتن استعداد چيزى از ميان رفتن وجود شيئى است . حقيقت نيز به قلوبى وارد مى‏شود كه با صفا بوده و آمادگى پذيرش آن را داشته باشند ، بنابراين هر گاه اهل حق خود بميرند و يا دلهايشان بميرد استعداد حق كاهش مى‏يابد و ضمير باطنشان سياه مى‏شود . اين جاست كه نور حق شكسته مى‏شود و سياهى باطل به خاطر وجود زمينه و استعداد ، فراوان مى‏شود . روشن است كه در چنين وضعيّتى بازگشت حق و نورانيّت آن پس از پشت كردن حق و روى آوردن ظلمت باطل ، امر بعيدى است . احتمال بسيار اندكى است كه زمينه و استعداد قبول حق بازگردد و اميد مى‏رود كه حق با نيرومندى بازگردد و لوح و ضمير دلها به وسيله انوار حق روشن شود و بر [ 10 ] كل ميسّر لما خلق له . [ 602 ] باطل حمله آورد و آن را از ميان ببرد كه باطل رفتنى است ، و اين كار بر خدا مشكل نيست . امام ( ع ) در اين كلام متوجّه مى‏دهد كه مردم همراه حق باشند و بدان قيام و عمل كنند تا حق به خاطر زبونى آنها از ميان نرود كه جبران آن برايشان ممكن نخواهد بود . شُغِلَ مَنِ اَلْجَنَّةُ وَ اَلنَّارُ أَمَامَهُ سَاعٍ سَرِيعٌ نَجَا وَ طَالِبٌ بَطِي‏ءٌ رَجَا وَ مُقَصِّرٌ فِي اَلنَّارِ هَوَى اَلْيَمِينُ وَ اَلشِّمَالُ مَضَلَّةٌ وَ اَلطَّرِيقُ اَلْوُسْطَى هِيَ اَلْجَادَّةُ عَلَيْهَا بَاقِي اَلْكِتَابِ وَ آثَارُ اَلنُّبُوَّةِ وَ مِنْهَا مَنْفَذُ اَلسُّنَّةِ وَ إِلَيْهَا مَصِيرُ اَلْعَاقِبَةِ هَلَكَ مَنِ اِدَّعَى وَ خابَ مَنِ اِفْتَرى‏ 14 16 20 : 61 مَنْ أَبْدَى صَفْحَتَهُ لِلْحَقِّ هَلَكَ عِنْدَ جَهَلَةِ اَلنَّاسِ وَ كَفَى بِالْمَرْءِ جَهْلاً أَلاَّ يَعْرِفَ قَدْرَهُ لاَ يَهْلِكُ عَلَى اَلتَّقْوَى سِنْخُ أَصْلٍ وَ لاَ يَظْمَأُ عَلَيْهَا زَرْعُ قَوْمٍ فَاسْتَتِرُوا فِي بُيُوتِكُمْ وَ أَصْلِحُوا ذاتَ بَيْنِكُمْ 11 14 8 : 1 وَ اَلتَّوْبَةُ مِنْ وَرَائِكُمْ وَ لاَ يَحْمَدْ حَامِدٌ إِلاَّ رَبَّهُ وَ لاَ يَلُمْ لاَئِمٌ إِلاَّ نَفْسَهُ جادّه : بزرگراه صفحه : جانب ، مقابل سنخ : اصل ، اساس ، مثبت ، استوارى . ذات البين : حقيقت هر چيز خيبة : به مطلوب دست نيافتن « كسى كه بهشت و جهنم را در پيش رو دارد سرگرم امورى است ( مردم در پيمودن اين دو راه به سه دسته تقسيم مى‏شوند ) دسته‏اى ( در زمينه بهشت ) تلاش مى‏كنند و زود نجات مى‏يابند . و دسته‏اى حق را طالبند و اميدوار آمرزشند ولى كند حركت مى‏كنند و دسته‏اى ديگر در وظايف الهى كوتاهى دارند و بالاخره به جهنم در خواهند افتاد . به راست و چپ رفتن گمراهى است و راه وسط جاده حقّ است كه كتاب [ 603 ] خدا و سنّت نبوّت بر آن استوار است و خاستگاه سنّت و پايان همه كارهاى بدان باز مى‏گردد . هر كس به ناحق ادّعا كند هلاكت مى‏شود ، هر كس بر حق افترا ببندد زيان مى‏بيند و به مطلوب نمى‏رسد ، و هر كس حقّ را اظهار كند هلاك مى‏شود . در نادانى شخص همين بس كه قدر خود را نشناسد . هر كه بر تقوا استوار ماند هلاك نمى‏شود كشته قومى كه بر اساس تقوا باشد تشنه نمى‏ماند ( هر عملى كه بر مبناى حق باشد ضايع نمى‏شود . ) بنابراين در خانه‏هايتان بمانيد و اختلافات خود را اصلاح كنيد كه توبه در پشت سر شماست . هيچ كس جز پروردگارش را نستايد و هيچ نكوهشگرى جز خودش را ملامت نكند » . ما اين بخش از خطبه را قبلاً توضيح داديم . بايد توجّه داشت كه معناى جمله اوّل اين بخش از خطبه اين است : آن كه بهشت و جهنم را در پيش‏رو دارد در حقيقت داراى نوعى سرگرمى است كه او را از انديشه غير از بهشت و جهنّم باز مى‏دارد . بنابراين لازم است كه به چيزى جز بهشت سرگرم نشود . مقصود اين است كه اين سرگرمى وسيله رسيدن به بهشت و نجات از جهنم است ، كه كتاب آسمانى در اين باره سخن گفته و پيامبران نيز بر اين امر تأكيد كرده‏اند . امام ( ع ) با اين جمله كه بهشت و جهنم فرا روى شما قرار دارند به يكى از اين دو امر اشاره كرده است : 1 مقصود اين باشد كه بهشت و جهنم مورد توجه‏اند و انسان در مدّت عمرش به ياد آنهاست ، زيرا در پيش روى انسانها قرار دارند و هميشه انديشه انسان را به خود مشغول مى‏دارند و هر كس بهشت و جهنم را تا اين اندازه در نظر داشته باشد به غير آن دو نمى‏پردازد . 2 پيش روى بودن بهشت و جهنّم به اين معنى باشد كه چون انسان از [ 604 ] آغاز تا انجام عمر به سوى خدا سفر مى‏كند و در پايان سفر ناگزير يا به بهشت مى‏رود يا به جهنّم ، پس بهشت و جهنّم در اين سفر پيش روى او هستند و به يكى از آنها مى‏رسد . و آن كه هميشه به سمت هدف معيّنى حركت مى‏كند چگونه سزاوار است به امورى بپردازد كه براى اين سفر مفيد نيست . حضرت فعل « شغل » را به صورت مجهول آورده است چون هدف در اينجا ذكر شغل مى‏باشد و يا سرگرمى است كه خداوند با ايجاد بهشت و جهنم و تشويق و ترساندن از آنها فراهم آورده است . بنابراين نايب فاعل ( خداوند ) به دليل عظمت و بزرگى يا ظهور ، ذكر نشده است سپس امام ( ع ) مردم را به لزوم پرداختن به بهشت و جهنّم توجه داده و در اين ارتباط مردم را به سه دسته تقسيم كرده است كه : فرموده است : ساع سريع نجا ، طالب بطى‏ء نجا ، و مقصّر فى النّار هوى . دليل منحصر كردن مردم به اين سه دسته اين است كه مردم بعد از انبيا يا طالب خدا هستند و يا تارك او . خداجويان يا به نهايت سعى و كوشش و توان ، در رسيدن به رضاى حق مى‏كوشند و يا در اين باره سستى و سهل‏انگارى مى‏كنند ، بنابراين خداجويان دو دسته و تاركان خدا يك دسته‏اند كه بيشتر از اين تقسيم نيست . البته خداجويان داراى درجات و مراتب مختلفند . دسته اوّل ، رستگارانى هستند كه گوى سبقت را از همگان ربوده و از عذاب رهايى مى‏يابند چنان كه خداوند فرموده است . « انَّ الْمتَّقينَ فى جنّاتٍ وَ نَعيمٍ فاكِهينَ بما اتيهم رَبُّهُم وَ وَقيهُم رَبُّهُم عَذابَ الجَحيم » [ 1 ] . دسته دوّم خداجويانى هستند كه در راه رسيدن به رضاى حق كوتاهى مى‏كنند . اگر انبيا را قسم چهارمى ندانيم چون ( خطبه ، مردم را به پنج دسته [ 1 ] سوره طور ( 52 ) : آيه ( 17 ) : همانا پرهيزگاران در بهشت و نعمت خواهند بود و بدانچه خداوند به آنها داده و آنها را از عذاب جهنم رهانيده خوشحالند . [ 605 ] تقسيم كرده ) ، پيامبران از همين دسته اوّل به شمار مى‏آيند . دسته سوّم كسانى هستند كه در اطاعت خدا كوتاهى دارند و پيروى از شيطان را برگزيده‏اند ، عنان اختيارشان به دست شيطان است و هر گاه شيطان بخواهد آنها را از راه خدا باز مى‏دارد و به پرتگاه هلاكت و منزل شقاوت مى‏افكند و روشن است كه چنين شخصى در آتش خواهد بود خداوند در اين باره مى‏فرمايد : « فَاَمّا الذّين شَقُوا فَفِى النّارِ لَهُمْ فِيها زَفيرٌ و شَهيقٌ خالِدينَ فيها ما دامَتِ السّمواتُ وَ الارضِ اِلاّ ما شاءَ رَبُّكَ ، اِنَّ ربَّكَ فعّالٌ لِما يُريد » [ 2 ] . قسم دوّم ، داراى دو صفت است كه از دو جهت پستى و بلندى او را فرا مى‏خوانند . خواستن بهشت او را به سمت علوّ به حركت در مى‏آورد كه راه خدا را بپيمايد هر چند اين گرايش به سمت علوّ در او ضعيف باشد و دست شيطان او را به فرومايگى و پستى مى‏كشاند ، مگر اين كه اميد او به عفو خدا دستش را بگيرد و خداوند به ديده رحمت به او بنگرد . اگر به حركت كند و ضعيفش رحمت خدا اضافه شود احتمال سلامت وى بيشتر و به علوّ درجه نزديكتر مى‏شود . اينك لازم است براى توضيح آنچه گفتيم به حقيقت اميدوارى اشاره كنيم : رجا و اميدوارى عبارت است از آسايش نفس براى انتظار آنچه نزدش محبوب و پسنديده است . اميدوارى حالتى است كه براى نفس از روى علم حاصل مى‏شود و عملى را اقتضا مى‏كند . بدين بيان كه آنچه را نفس از امور پسنديده يا ناپسند تصوّر مى‏كند سه حالت دارد : يا در گذشته وجود داشته يا در حال وجود دارد و يا در آينده به وجود خواهد آمد . اگر شئ مورد توجه نفس در گذشته وجود داشته است و اكنون نفس بدان توجّه مى‏كند ، اين حالت نفس [ 2 ] سوره هود ( 11 ) : آيه ( 106 ) : كسانى كه شقى و بدبخت شدند به آتشى گرفتار شدند كه داراى شعله و صداى وحشتناك است تا زمانى كه زمين و آسمان برقرار باشند در جهنم خواهند ماند مگر آن كه خداوند آنها را نجات دهد زيرا پروردگار آنچه بخواهد مى‏كند . [ 606 ] را « ذكر » مى‏گويند ، و اگر شئ مورد توجّه نفس در حال موجود باشد آن را « وجد » مى‏نامند ، زيرا نفس آن را در حال درك مى‏كند . و اگر شئ مورد توجّه چيزى است كه به گمان غالب در آينده به وجود مى‏آيد و نفس به نوعى بدان بستگى دارد آن را انتظار يا توقّع مى‏نامند . حال اگر شئ مورد انتظار امر ناپسندى باشد از ناحيه آن در دل رنجى حادث مى‏شود كه آن را خوف مى‏نامند . و اگر شئ مورد انتظار مطلوب و محبوب باشد كه از دلبستگى و يادآورى آن براى نفس لذّت و آسايشى به وجود آيد آن آسايش را اميدوارى مى‏گويند لزوماً براى اشياى مورد توقّع بايد علل و عواملى باشد ، چنانچه بيشتر اسباب و عوامل آن فراهم باشد اميدوارى صدق مى‏كند و چنانچه با نبودن اسباب و عوامل منتظر آن باشد بهتر است آن را غرور و حماقت بناميم . و اگر وجود يا عدم اسباب و عوامل آن معلوم نباشد آرزو بر آن بيشتر صدق مى‏كند تا انتظار داشتن آن . ( با توضيحى كه در مورد رجا داده شد ) بايد دانست كه عرفا مى‏گويند دنيا مزرعه آخرت است . نفس به منزله زمين و بذر آن معارف الهى است ، و ساير عبادتها به منزله اصلاح زمين آماده كردن براى زراعت و آبيارى كردن آن مى‏باشد . بنابراين نفسى كه غرق در محبّت دنيا باشد همانند زمينى شوره‏زار است كه به دليل آميختگى با نمك قابل كشت و زرع نباشد . روز قيامت روز برداشت محصول است و برداشت محصول جز با افشاندن بذر ممكن نيست ، چنان كه كشت در زمين شوره‏زار سودمند نيست ، ايمان با پليدى نفس و بدى اخلاق سودمند نيست ، پس شايسته اين است كه اميدوارى بنده به رضايت خدا ، مقايسه شود با اميدوارى كشاورز به برداشت محصول . و همان طور كه كشاورز طالب زمين آماده و بذر نيكو مى‏باشد و از بذر آفت‏زده و نامناسب دورى مى‏كند و زراعت را با آبيارى و مواظبت بموقع نگهدارى مى‏كند و آن را از گياهان هرز و [ 607 ] زايد پاك مى‏سازد و از خداوند مى‏خواهد كه آن را از آفات آسمانى مانند برق و غيره حفظ كند تا به كمال برسد و اين اميدوارى بجايى است و سزاوار است آن را اميد ناميد ، زيرا گمان دارد كه از اين زراعت به مقصدش برسد . و همچنين اگر كشاورزى در بذرافشانى تأخير داشته باشد و در اوّل وقت كشاورزى مبادرت به كشت نكند و يا در تهيه بعضى از عوامل كشاورزى كوتاهى كرده باشد ، با اين وصف باز هم مى‏تواند از جمله اميدواران باشد . ولى اگر براى كشت بذرى مناسب به دست نياورده ، يا بذر را در زمين شوره‏زار ، يا در زمينى كه پر از بوته‏هاى بيگانه است بپاشد آنگاه انتظار برداشت محصول هم داشته باشد ، اين انتظار حماقت است . بنابراين اسم اميد در موردى است كه تمام يا بيشتر اسباب اميدوارى را كه تهيّه آنها در اختيار اوست فراهم كند و جز امورى كه در اختيار خداست « مانند برطرف كردن آفات آسمانى » باقى نماند و رفع آنها را از خداوند طلب كند همچنين است حال بنده‏اى كه بذر معارف الهى را در سرزمين نفسش در زمان خود ، يعنى از زمان بلوغ تا پايان عمر ، بكارد و با طاعات و عبادات آن را آبيارى كند و در پاكيزگى نفسش از زشتيهاى اخلاق رذيله‏اى كه مانع نموّ علم و زيادى ايمان مى‏گردد بكوشد و از فضل خداوند انتظار داشته باشد كه او را در اين راه تا زمان رسيدن به مقصود و برداشت نتيجه پايدار بدارد . اگر چنين باشد انتظار چنين كسى همان اميدوارى پسنديده و مقام سابقين در ايمان است . ولى اگر بذر ايمان را در نفس بيفشاند امّا در فراهم آوردن بعضى اسباب و عوامل آن كوتاهى كند ، و يا در بذر و آبيارى به نوعى اهمال بورزد كه موجب ضعف محصول شود ، سپس اميد برداشت محصول داشته و به فضل خدا اميدوار باشد كه محصول را براى او مبارك گرداند كه خدا رزّاق و داراى قدرت برتر است ، بر چنين كسى نيز « اميدوار » صدق مى‏كند ، زيرا بيشتر اسباب لازم را براى كشت و زراعت فراهم كرده و اين چنين شخصى به عنوان قسم دوم ، يعنى اميدوار كند عمل در عبارت [ 608 ] امام ( ع ) ذكر شده است . ولى اگر از قواعد ايمان چيزى را در نفس خود به وجود نياورد ، يا به وجود بياورد ولى آن را با طاعات و فرمانبردارى خدا آبيارى كند ، و يا نفس خود را آلوده به اخلاق رذيله رها سازد و در به دست آوردن آفات دنيا اصرار ورزد ، و با اين وصف اميد مغفرت و فضل خدا را داشته باشد ، اين انتظار خود فريبى است و اميد حقيقى به حساب نمى‏آيد . اين همان قسم سوّمى است كه امام ( ع ) فرمود مقصّر است كه در تهيّه اسباب زراعت و به دست آوردن توشه آخرت كوتاهى كرده و هلاك شونده‏اى است كه در روز قيامت با حسرت و پشيمانى خواهد گفت : « يَقُولُ يا لَيْتَنى قَدَّمْتُ لِحَياتى فَيَوْمَئذٍ لا يُعَذّبُ عَذابَهُ اَحَدٌ وَ لا يُوثَقُ وَثاقَهُ اَحَدٌ » [ 3 ] . در اين معنى شاعرى گفته است : « اذا انت لم تزرع و عاينت حاصدا ندمت على التفريط فى زمن البذر » [ 4 ] . رسول خدا ( ص ) فرموده است : « احمق كسى است كه از هواى نفسش پيروى كند و در عين حال از خداوند متعال اميد رحمت داشته باشد [ 5 ] . » و باز فرمود : « فَخَلَفَ مِنْ بَعْدِهِمْ خَلْفٌ وَرِثوا الكِتابَ يَأخُذونَ عَرَضَ هذَا الادْنى وَ يَقُولوُنَ سَيُغْفَرُ لَنا » [ 6 ] . علّت اين كه امام ( ع ) قسم دوّم را اميدوار دانسته چنان كه دانستى آنها در [ 3 ] سوره فجر ( 89 ) : آيه ( 26 ) يعنى : اى كاش براى زندگى آخرتم از پيش چيزى مهيا مى‏كردم در آن روز هيچ كس چون او عذاب نمى‏شود و چون او به بنده‏هاى محكم بسته نمى‏شود . [ 4 ] هر گاه زراعت نكرده باشى و ببينى كه درو كننده‏اى سرگرم درو كردن است بر وقت تلف كردنت در زمان بذرافشانى پشيمان مى‏شوى . [ 5 ] الا حمق من اتّبع نفسه هواها و تمّنى على اللّه [ 6 ] سوره اعراف ( 7 ) : آيه ( 169 ) : بعد از آنها مردمى آمدند كه وارث كتاب بودند و به ظواهر دنياى پست سرگرم شدند و با اين حال مى‏گفتند خدايا ما را بيامرز . [ 609 ] عمل ناتوان بودند و اسباب رسيدن به رستگارى را كم فراهم كرده بودند . به اين سه قسم قرآن كريم اشاره فرموده است كه : « فَمِنْهُمْ ظالِمٌ لِنَفْسِهِ وَ مِنْهُمْ مُقْتَصِدٌ وَ مِنْهُمْ سابِقٌ بالخَيْراتِ بِاذْنِ اللَّه ذلكَ هُوَ الفَضْلُ الْكَبيرُ » [ 7 ] اگر چه قسم اوّل و دوّم در مفهوم رجاء مشتركند ولى در رتبه و منزلت با هم اختلاف دارند . فرموده است : اليمين و الشّمال مضلّه و الطريق الوسطى هى الجادّة پس از آن كه امام ( ع ) مردم را به سابقين و لاحقين و مقصّرين تقسيم كرد اشاره به راهى كرده است كه خداوند مردم را بر آن راه هدايت فرموده و براى آنها نشانه‏هاى هدايت را برافراشته تا از وساس شيطان رهايى يافته و سالم به پيشگاه خداوند باز آيند و راه حق را از راه باطل و گمراهى باز شناسند و چون دانستى كه راه رهروان به سوى خداوند متعال علم و يا عمل است ( بايد بدانى كه ) علم راه نيروى نظرى است و عمل راه نيروى عملى و هر يك از اين دو ، همچنان كه دانستى دو جنبه ناپسند افراط و تفريط دارد و راه وسط آنها تعادل و طريق ميانى است براى كسانى كه هدايت يافته‏اند و جادّه روشنى است و اين همان راهى است كه حكمتهاى كتاب الهى بر آن استوار است و آثار نبوّت و سنّت پيامبر نيز بر همين راه است كه سنّت از آن پيدا شده و پايان كار مردم در دنيا و آخرت بر اين راه است ، زيرا مبدأ سنّت و سبب انتشار آن در ميان مردم عدالت است و سرانجام كار مردم به عدالت باز مى‏گردد . چون نظام امور مردم در دنيا مبتنى بر قوانين شرعى است و عاقبت امور مردم نيز به سبب همين قوانين و قواعد كه عين عدالت است بستگى دارد و در آخرت نيز به سبب همين عدالت ، زيان زيانكاران و سعادت رستگاران تعيين مى‏شود ، پس آن كه به راه عدالت رود و در ايّام عمرش به عدالت تمسّك جويد براى او بهشت نعيم مقرّر مى‏شود و هر كس از راه [ 7 ] سوره فاطر ( 35 ) آيه ( 32 ) : بعضى بر خود ستم مى‏كنند ، بعضى معتدلند و بعضى چنان كه خدا خواسته در انجام خيرات پيشى مى‏گيرند و اين بخششى بزرگ است . [ 610 ] عدالت منحرف شود و از حدود آن تجاوز كند در آتش جهنّم به عذاب دردناك مبتلا خواهد شد ، و هر يك از دو طرف افراط و تفريط نسبت به عدالت ، همان يمين و شمال جادّه وسط است كه راههاى گمراهى‏اند براى كسانى كه بدانها روى آورند و جايگاه هلاكت‏اند براى آنها كه در آنها قدم بگذارند . فرموده است : هلك من ادّعى و خاب من افترى . اين كلام امام ( ع ) ممكن است معناى دعايى داشته باشد و يا معناى جمله خبرى ، بدين معنى كه : هلاك باد آن كه ادّعاى چيزى را دارد كه اهل و شايسته آن نيست . مقصود از هلاك ، هلاكت اخروى است . و ناكام و ناموفّق باد كسى كه دروغ مى‏گويد ، يعنى آن كه دروغ را وسيله رسيدن به مطلوبش قرار مى‏دهد به مطلوبش دست نيابد . بايد توجّه داشت كه ادّعا يا مطابق واقع است يا نيست . ادّعايى كه مطابق با واقع نيست حرام است . ادّعاى مطابق با واقع دو صورت دارد : يا نياز به چنان ادّعايى هست يا نياز نيست ، در صورتى كه ادّعا از روى نياز باشد مباح است ، ادّعايى كه نياز بدان نباشد حرام است . دليل حرمت ادّعاى غير مطابق با واقع اين است كه يا از روى عادت دروغ‏گويى است و يا از روى جهل مركب نسبت به مورد ادّعاست كه به دليل وجود شبهه ، كه در ذهنش رسوخ يافته پديد آمده است . و هر دوى اينها از بزرگترين اخلاق ناشايست و از بالاترين گرفتاريهاى آخرت است . امّا ادّعاى مطابق با واقعى كه از روى نياز نباشد به اين دليل حرام است كه انسان از روى خودخواهى چنين ادّعايى را اظهار مى‏دارد و از موارد هلاكت است چنان كه رسول خدا ( ص ) فرموده است : « هلاك كننده‏ها سه چيز است : اطاعت از [ 611 ] حرص ، پيروى از هواى نفس ، و كسى كه به خود ببالد و عجب كند . [ 8 ] » ( اين در مورد كسى است كه ادّعاى بيجا كند ) . و امّا در مورد ناكامى شخص مفترى ، افترا عبارت از تظاهر به خلقى است كه واقعيّت ندارد و روشن است كه دروغ در آخرت بى‏نتيجه است ولى در دنيا گاهى داراى نتيجه است و گاهى نيست . در صورتى كه داراى نتيجه باشد چون ناپايدار است و موجب خشم خدا ، پس مثل اين است كه ثمر ندارد و شخص مفترى نااميدتر است از كسى كه اصلاً سودى ندارد . آن كه با دروغ و افترا طالب سودى است به هر حال زيانكار و نااميد است . بعضى از شارحان نهج البلاغه گفته‏اند كه مقصود امام ( ع ) اين است كه هر كه بدون استحقاق ادّعاى امامت كند هلاك مى‏شود . و كسى كه در مورد امامت افترا بزند نااميد مى‏شود . اينان سخن خود را اين گونه تأييد كرده‏اند كه امام ( ع ) در اين خطبه فراوان به امر امامت پرداخته است . فرموده است : من ابدى صفحته للحقّ هلك [ عند جملة ( جهلة ) النّاس ] و كفى بالمرء جهلا ان لا يعرف قدره اين جمله براى آگاه كردن مردم است به اين حقيقت كه هر كس بى‏پروا حقّ را در مقابل هر باطلى اظهار كند و عقيده جاهلان را رد كند و آنها را در زمانى بر تلخى حق و دشوارى آن وا بدارد از دست و زبان جاهلان در معرض هلاكت قرار مى‏گيرد ، زيرا كسى كه مكروه را پشت سر انداخته و در نكوهش آن مى‏كوشد ، جزو آنان محسوب نمى‏شود . سپس امام ( ع ) به جهل اشاره فرموده و كمترين درجه آن را ياد كرده چنين فرموده‏اند كه كمترين درجه جهل براى پستى شخص كفايت مى‏كند چه رسد به زياد آن ، و كمترين مقدار جهل آن است كه انسان مقام و منزلت خود را در بين [ 8 ] ثلاث مهلكات : شح مطاع ، و هوى متبع ، و اعجاب المرء بنفسه . [ 612 ] مردم نشناسد و ارزش خود را نسبت به آحاد مردم بررسى نكند و همين مقدار از جهالت براى هلاكت انسان كافى است ، زيرا نشناختن خود ، منشأ بسيارى از صفات پست و نابود كننده است مانند خود بزرگ‏بينى ، به خود باليدن و سخن باطل گفتن و نيز با وجود نقص ، ادّعاى كمال كردن ، و در بيشتر احوال از حدّ خود تجاوز كردن ، چنان كه على ( ع ) در جاى ديگر مى‏فرمايد : « خدا بيامرزد كسى را كه قدر خود را بشناسد و از حد خود تجاوز نكند [ 9 ] . » در اين كلام مقصود امام ( ع ) ايجاد نفرت كردن از جهل در بين مردم است ، تا به مقدارى كه به شناخت جهل دست مى‏يابند ، خود را براى رعايت حق خالص كرده و آن را يارى كنند ، و چه بسا كه از اين كلام امام ( ع ) : من ابدى صفحته . . . چگونگى توجه دادن و مأنوس ساختن سرشت جهّال به حقيقت ، فهميده شود . بدين توضيح كه سزاوار نيست تمام حقايق يكباره و بدون پرده براى نادانان عرضه شود ، زيرا بيان كليّه حقايق موجب تنفّر آنها و بر هم ريختگى نظام زندگيشان مى‏شود ، بلكه لازم است آنها اندك اندك و بتدريج با حقايق انس گيرند . انس گرفتن آنها با حقيقت در بعضى امور به دليل دشوارى حق نسبت به فهمشان يا نسبت به استحكام اعتقاد باطلشان كه در برابر حق دارند ، موجب مى‏شود كه باطل را در ظاهر حق ، وسيله فريب قرار دهند . چنان كه اين نوع برخورد با جهّال در قرآن كريم و سنّت پيامبر وارد شده كه عبارت است از صفاتى كه جسم بودن خدا را مى‏رساند و چيزهايى كه درباره خداوند متعال روا نيست كه بر ظاهرش حمل شود . البتّه حمل اين صفات بر ظاهر ، آن چنان كه نادانان مردم گمان مى‏كنند ، امرى باطل است ولى چون همين ظاهر سبب نزديكى و علاقه‏شان به وجود خالق مى‏شود و باعث نظم امورشان مى‏شود در شريعت وارد شده است . [ 9 ] رحم اللّه امرء عرف قدره و لم تبعّد طوره . [ 613 ] فرموده است : لا يهلك على التّقوى سنخ اصل و لا يظمأ عليها زرع قوم . در اين قسمت امام ( ع ) به دو طريق لزوم تقوا را تذكّر مى‏دهد : يكى آن كه هر اصلى كه بر تقوا بنياد شود محال است كه خراب شود و بنيان‏گذار آن زيان بيند ، چنان كه خداوند متعال فرموده است : « اَفَمَنْ اَسَّسَ بُنْيانَهُ عَلى‏ تَقْوى‏ مِنَ اللَّهِ وَ رِضْوانٍ خَيْرٌ اَمْ مَنْ اَسَّسَ بُنْيانَهُ عَلى‏ شَفا جُرُفٍ هارٍ » [ 10 ] . دوّم ، آن كه هر كس براى آخرت كشت كند و معارف الهى را در سرزمين نفس خود بكارد يا مثلاً كارهاى دنيوى انجام دهد . مانند اعمالى كه مصالح زندگى مادّى انسان را تأمين مى‏كند ، و آن را به آب تقوا سيراب كند و تقوا را اصل قرار دهد ، بر چنين زراعتى تشنگى عارض نمى‏شود بلكه قويترين ساقه و پاكيزه‏ترين ميوه از آن به دست مى‏آيد . به كار بردن كلمه « زرع » و اصل در عبارت امام ( ع ) كنايه است از آنچه بيان كرديم . فرموده است : فاستتروا ببيوتكم و اصلحوا ذات بينكم و التّوبة من و رائكم . چنان كه دانستى اين بخش در خطبه ، قبل از جمله من ابدى صفحته للحقّ هلك مى‏باشد و نيز قبل از جمله‏اى كه دلالت بر تهديد دارد آمده است و آن جمله تهديدآميز اين است : « آگاه باشيد خداوند تربيت اين امّت را شلاّق و شمشير قرار داده است و هيچ امامى براى تربيت جامعه از شمشير و شلاّق صرف نظر نمى‏كند . بنابراين در خانه‏هاى خود بماندى » . اين در خانه ماندن سبب ريشه كن شدن اساس فتنه از بين آنهاست . لزوم در خانه ماندن براى اين بوده است تا اجتماع تشكيل نشود و سبب فخر فروشى و مشاجره و تنفّر نشود . از ميان برخاستن فتنه سببى است براى اصلاح بين مردم و لذا امام ( ع ) مى‏فرمايد در [ 10 ] سوره توبه ( 9 ) : آيه ( 109 ) : آيا كسى كه كارهاى خود را بر تقواى خدا و رضايت او بنيان نهد بهتر است يا كسى كه كارهاى خود را بر بنيادى سست و متزلزل بنا نهد . [ 614 ] خانه‏هايتان بمانيد و بين خود را اصلاح كنيد . و پس از آن مى‏فرمايد : « براى توبه و بازگشت به خدا فرصت خواهيد داشت » . اين جمله امام ( ع ) : التّوبة من ورائكم معصيت كاران را توجّه مى‏دهد كه به توبه بازگردند و در ميدان معصيت قدم نگذارند و از پيروى شيطان دورى كنند . مقصود از اين كه ، توبه پشت سر شماست ، اين است كه هر گاه جاذبه‏هاى الهى قلب بنده‏اى را بربايد به گونه‏اى او را از معصيت دور مى‏كند كه از گناه اعراض كند و با تمام وجود به قبله حقيقى كه جايگاه ابراز ندامت است بازگردد ، در اين صورت اطلاق توبه صحيح است . و با توجّه به اين معناى توبه ، منظور از « وراء » وراى عقلى است ، و وراى بدين معنى بهتر است از قول كسانى كه آن را به معناى پيش رو دانسته‏اند . فرموده است : و لا يحمد حامد الاّ ربّه و لا يلم لائم الاّ نفسه در اين عبارت امام ( ع ) توجّه مى‏دهد كه سپاس و حمد شايسته خداست نه جز او و اين كه خدا منشأ هر نعمتى است . و بدان سبب سزاوار ستايش مى‏شود ، كه در گذشته به اين حقيقت اشاره كرده‏ايم . كلام امام ( ع ) همچنين اشاره دارد بر اين كه نفس را فقط هنگام انحراف از قبله حقيقى و پيروى از ابليس و پذيرش دعوت او بدون اختيار بايد ملامت كرد و به اين دو واقعيّت قرآن كريم اشاره فرموده است آنجا كه مى‏فرمايد : « ما اَصابَكَ مِنْ حَسَنَةٍ فَمِنَ اللَّهِ وَ ما اَصابَكَ مِنْ سَيِّئَةٍ فَمِنْ نَفْسِكَ » [ 11 ] . بنابراين هر نيكى كه به بندگان برسد از جانب خداست و به همين دليل خداوند شايسته حمد و سپاس است و هر بدى كه به انسان برسد از جانب خود انسان است ، و به همين دليل ملامت و سرزنش متوجّه خود اوست . و امّا سخن سيّد رضى ( رحمة اللّه عليه ) كه فرمود : انّ فى الكلام من مواقع [ 11 ] سوره نساء ( 4 ) : آيه ( 79 ) يعنى : هر چه از نيكى به تو رسد از جانب خداست و هر بدى رسد از جانب خودت مى‏باشد . [ 615 ] الاحسان ما لا تبلغه مواقع الاستحسان ، الى آخره . همانا كلام امام ( ع ) در جايگاهى از زيبايى قرار دارد كه كلام عرب و يا انديشه انسان بدان پايه نمى‏رسد و آن را درك نمى‏كند . كلمه احسان مصدر است و عرب هر گاه كسى كار نيكى انجام دهد مى‏گويد : احسن الرّجل احسانا . مقصود از مواقع الاحسان زيباييهايى است كه گوينده ، آن را در سخن به كار مى‏برد و مقصود از مواقع الاستحسان دو معنى است : يا بدين مفهوم است كه سخن عرب زيباييهاى كلام امام را ندارد و بدان پايه از زيبايى نمى‏رسد . و يا بدين معنى است كه فكر انسانها بدان حد نيست . كه زيباييهاى كلام امام ( ع ) را درك كند . و انّ حظّ العجب منه اكثر من حظّ العجب به مقصود سيّد رضى از بيان اين جمله اين است كه تعجّب فصحا از حسن و زيبايى سخن امام بيشتر از تعجّبى است كه از برداشت خود دارند به اين توضيح كه زيباييهاى كلام امام ( ع ) بيشتر از قدرت بيان آنهاست . فصحا زيباييهاى فراوانى را از كلام امام ( ع ) درك مى‏كنند ولى قدرت بيان همه آنچه درك مى‏كنند ندارند ، بنابراين سخن امام ( ع ) فصحا را بيشتر از آنچه خود درك مى‏كنند و قادر به بيان آن هستند به تعجّب وا مى‏دارد . يا مقصود اين است كه زيباييهاى سخن امام ( ع ) فراتر از علاقه و ميل آنها به دريافت زيباييهاى كلام امام ( ع ) است . بقيّه سخنان سيّد رضى روشن است و نيازى به توضيح ندارد .