متن
ترجمه آیتی
ترجمه شهیدی
ترجمه معادیخواه
تفسیر منهاج البرائه خویی
تفسیر ابن ابی الحدید
تفسیر ابن میثم
[ 88 ]
86 گفتارى
در بيان ويژگيهاى عالمان و عالم نمايان و هشدار د رمورد مقام خاندان پاك پيامبر ( 128 ) اى بندگان خدا ، بىگمان در پيشگاه پروردگار ، محبوبترين بنده كسى است كه خداوندش در نبرد با نفس خويش يارى داده است . آن كه اندوه را جامهى زيرين و ترس را جامهى زبرين ساخته است ، پس در شبستان قلبش ، چراغ هدايت فروزان است ، و زاد و بود پذيرايى را براى روزى كه از فرود بر آن گريزى نيست ، فراهم آورده ، بدين گونه بر نفس خويش دور را نزديك و سختى را آسان كرده است .
او با ژرف نگرى ، بينش مىيابد و با ياد خدا بر حجم عمل خويش مىافزايد ، و آب گوارا و شيرين را از سرچشمهاى كه راه آبشخورهايش چونان اويى را هموار است مىنوشد و با نخستين جرعه ، سيراب مىشود و گام در راهى روشن مىنهد ، و اين همه به هنگامى است كه به راستى خود را از پيرايهى هر شهوت پيراسته است و به جز يك غم كه تنها هم و غم او است از هر اندوهى خويشتن را تهى ساخته است . از كرى و كور بينى و از انبازى اهل هوا و هوس بيرون آمده است ، و خود به تنهايى كليد تمامى درهاى هدايت و قفل درهاى هلاكت و سقوط گرديده است ، راه خويش را با بينشى درست برگزيده است و نستوه به پيش مىرود ، با نگاهى به روشناى برجها و تلاشى شگفت ، در شكافتن موجها ، در آويخته به مطمئنترين آويزه ، و ناگسستنى ترين ريسمان . چنين است كه او بهرهمند از يقينى است به روشنى آفتاب ، زيرا كه به راستى خويشتن خويش را در پيوندى تنگاتنگ با برترين جريانهاى ممكن در طبق اخلاص ، به پيشگاه خداى سبحان تقديم كرده است ، تا از چنين پايگاهى چنان كه هست ، ببيند و بشناسد و هر شاخه را به ريشهاش باز گرداند .
او ، در هر شب تار چراغى پرتو افكن و در هر بحران رهبرى شب شكن است ،
رازدانى ابهام زدا ، تحليلگرى گره گشا و گمراهان هر دشت را راهنما است . چون سخنى گويد ، نكتهاى بياموزد ، و چون زبان در كام كشد ، سلامت را آغوش گشايد .
خويشتن را براى خدا خالص مىكند و خدا در اخلاص ورزيدنش او را يارى مىدهد .
چنين است كه او از كانهاى دين ، و از كوههاى ريشهدار زمين است . خود را به اجراى عدالت پايبندى كرده ، نخستين گامش در اين راه زدودن هوى و هوس از درون خويش است . در سخن ، حق را به نيكويى تفسير مىكند و در عمل بدان پايبند است . هر هدف نيكى را آهنگ دارد ، و از هيچ اقدام مثبتى دريغ ندارد . پيشوايش قرآن است و زمام خويش را به او سپرده است . هر جا كه قرآن بار اندازد ، او نيز فرود آيد و هر جا كه
[ 89 ]
قرآن جاى گيرد ، او را نيز جايگاهى باشد .
( 129 ) و ديگر كسى است كه او را دانشمند مىنامند ، اما از دانش بىبهره است و چنين لقبى را ناسزاوار . او تنها اصطلاحاتى جاهلانه و گمراه كننده را از جاهلان فرا گرفته است و تودههاى ناآگاه را دامى فراهم كرده ، كه تار و پودش جز از غرور و زور نيست . او قرآن را تفسير به راى و حق را تعبير به هوس مىكند ، مردم را با ايمنى نا به جا به گناهان بزرگ مىكشد ، و جرمهاى سنگين را سبك مىنماياند .
به نام احتياط از شبهه ، در شبهههاى غرق است و با ادعاى بدعت گريزى در ميان بدعتها غوطهور . بدين ترتيب ، صورتش به صورت انسان مىماند ، اما در سينهاش قلب حيوان مىتپد . نه راه هدايت را مىشناسد تا پيروى كند و نه از در كور دلى شناختى دارد تا گريز گاهى بجويد . در حقيقت مردهاى است كه دم مىزند پس كجا مىرويد ؟ و چه گونه از راه بازتان مىگردانند ؟ در حالى كه پرچمها افراشته است ، نشانهها به روشنى شناخته است و برجهاى راهنما برپا داشته است ،
چهگونه به بيراههتان مىكشند ؟ و چرا بايد حيران و سرگردان باشيد در حالى كه عترت پيامبر در ميان شمايند ؟ آيا جز اين است كه آنان حق را زمام ، دين را پرچم و راستى را زباناند ؟ پس بايد در بهترين منازل قرآن جايشان دهيد و چونان اشتران تشنه ،
به سر چشمهى علوم و معارفشان هجوم آريد .
اى مردم ، اين سخن را ( نه از من كه ) از خاتم پيامبران فرا گيريد كه : « از خاندان ما ، هر كه مىميرد ، در حقيقت نمرده باشد و به رغم پوسيدگى جسممان ، ما را پوسيدنى نباشد » . پس فراتر از قلمرو شناخت خويش سخن مگوييد كه بخش اعظم حقايق ، بيرون از حوزهى شناخت شما است . در برابر كسى كه بر ضد او هيچ برهانيتان نيست ، عذرى پذيرفته بياوريد و آن كس منم . نه آيا كه در ميان شما به كفهى سنگينتر عمل كردم و كفهى سبكتر را پس از خود به شما وا نهادم ، و در سرزمينتان پرچم ايمان را برافراشتم ، به مرزهاى حلال و حرام آگاهتان كردم ، و با عدل خود ، بر پيكر جامعهتان جامهى عافيت پوشاندم ، و با گفتار و رفتارم ، بسترى از ارزشهاى شناخته شده ، ارزانيتان داشتم ، و ارزشهاى اخلاقى را برايتان به نمايش گذاشتم ؟ پس در آن چه نگاه به ژرفايش راه نيابد و انديشهها در آن نفوذ نكند ، راى خويش را به كار مىگيريد .
( 130 ) (
[ 90 ]
بخشى ديگر از همان گفتار
دولت امويان چندان بپايد ) كه هر پندارگر چنين پندارد كه دنيا ،
چونان اشترى رام ، بنى اميه را ملك جاودانه باشد ، سود سرشارش را ارزانيشان مىكند و بر سرچشمهى زلالش فرودشان مىآورد و تازيانه و شمشيرشان هرگز از سر اين امت برداشته نمىشود اما هر آن كه چنين پندارد ، به پندارى دروغ دچار آمده است ، كه اين فرصت ، تنها جرعهاى از درياى عظيم و شيرين زندگى است كه در برههاى از زمان ، مزمزهاش مىكنند ، و سپس همه را يكجا از دهان فرو مىريزند .