متن
ترجمه آیتی
ترجمه شهیدی
ترجمه معادیخواه
تفسیر منهاج البرائه خویی
تفسیر ابن ابی الحدید
تفسیر ابن میثم
[ 163 ]
33 از خطبههاى آن حضرت ( ع ) است كه درباره ترغيب و تشويق پيروانش بر قيام و حركت كردن به سوى مردم شام و اطرافيان معاويه ايراد فرموده است . به دليل سستى و سهلانگارى كوفيان با سرزنش و ملامت مىفرمايد .
أُفٍّ لَكُمْ لَقَدْ سَئِمْتُ عِتَابَكُمْ أَ رَضِيتُمْ بِالْحَياةِ اَلدُّنْيا مِنَ اَلْآخِرَةِ 17 22 9 : 38 عِوَضاً وَ بِالذُّلِّ مِنَ اَلْعِزِّ خَلَفاً إِذَا دَعَوْتُكُمْ إِلَى جِهَادِ عَدُوِّكُمْ دَارَتْ أَعْيُنُكُمْ كَأَنَّكُمْ مِنَ اَلْمَوْتِ فِي غَمْرَةٍ وَ مِنَ اَلذُّهُولِ فِي سَكْرَةٍ يُرْتَجُ عَلَيْكُمْ حَوَارِي فَتَعْمَهُونَ فَكَأَنَّ قُلُوبَكُمْ مَأْلُوسَةٌ فَأَنْتُمْ لاَ تَعْقِلُونَ مَا أَنْتُمْ لِي بِثِقَةٍ سَجِيسَ اَللَّيَالِي وَ مَا أَنْتُمْ بِرُكْنٍ يُمَالُ بِكُمْ وَ لاَ زَوَافِرُ عِزٍّ يُفْتَقَرُ إِلَيْكُمْ مَا أَنْتُمْ إِلاَّ كَإِبِلٍ ضَلَّ رُعَاتُهَا فَكُلَّمَا جُمِعَتْ مِنْ جَانِبٍ اِنْتَشَرَتْ مِنْ آخَرَ لَبِئْسَ لَعَمْرُ اَللَّهِ سُعْرُ نَارِ اَلْحَرْبِ أَنْتُمْ تُكَادُونَ وَ لاَ تَكِيدُونَ وَ تُنْتَقَصُ أَطْرَافُكُمْ فَلاَ تَمْتَعِضُونَ لاَ يُنَامُ عَنْكُمْ وَ أَنْتُمْ فِي غَفْلَةٍ سَاهُونَ غُلِبَ وَ اَللَّهِ اَلْمُتَخَاذِلُونَ وَ اَيْمُ اَللَّهِ إِنِّي لَأَظُنُّ بِكُمْ أَنْ لَوْ حَمِسَ اَلْوَغَى وَ اِسْتَحَرَّ اَلْمَوْتُ قَدِ اِنْفَرَجْتُمْ عَنِ ؟ اِبْنِ أَبِي طَالِبٍ ؟ اِنْفِرَاجَ اَلرَّأْسِ وَ اَللَّهِ إِنَّ اِمْرَأً يُمَكِّنُ عَدُوَّهُ مِنْ نَفْسِهِ يَعْرُقُ لَحْمَهُ وَ يَهْشِمُ عَظْمَهُ وَ يَفْرِي جِلْدَهُ لَعَظِيمٌ عَجْزُهُ ضَعِيفٌ مَا ضُمَّتْ عَلَيْهِ جَوَانِحُ صَدْرِهِ أَنْتَ فَكُنْ ذَاكَ إِنْ شِئْتَ فَأَمَّا أَنَا فَوَاللَّهِ دُونَ أَنْ أُعْطِيَ ذَلِكَ ضَرْبٌ بِالْمَشْرَفِيَّةِ تَطِيرُ مِنْهُ فَرَاشُ
[ 79 ]
اَلْهَامِ وَ تَطِيحُ اَلسَّوَاعِدُ وَ اَلْأَقْدَامُ وَ يَفْعَلُ اَللَّهُ 17 19 14 : 27 بَعْدَ ذَلِكَ ما يَشاءُ 20 21 14 : 27 أَيُّهَا اَلنَّاسُ إِنَّ لِي عَلَيْكُمْ حَقّاً وَ لَكُمْ عَلَيَّ حَقٌّ فَأَمَّا حَقُّكُمْ عَلَيَّ فَالنَّصِيحَةُ لَكُمْ وَ تَوْفِيرُ فَيْئِكُمْ عَلَيْكُمْ وَ تَعْلِيمُكُمْ كَيْلاَ تَجْهَلُوا وَ تَأْدِيبُكُمْ كَيْمَا تَعْلَمُوا وَ أَمَّا حَقِّي عَلَيْكُمْ
[ 164 ]
فَالْوَفَاءُ بِالْبَيْعَةِ وَ اَلنَّصِيحَةُ فِي اَلْمَشْهَدِ وَ اَلْمَغِيبِ وَ اَلْإِجَابَةُ حِينَ أَدْعُوكُمْ وَ اَلطَّاعَةُ حِينَ آمُرُكُمْ اف : كلمهاى است كه براى دلتنگى از چيزى به كار مىرود .
غمرات الموت : حالت غشوهاى كه به هنگام مرگ دست مىدهد و عقل در آن پوشيده مىشود و از كار مىافتد .
زهول : فراموشى ، اشتباه .
يرتج عليكم : بسته مىشود ، زبان از گفتار باز مىماند .
حوار : گفت و شنود .
مألوس : ديوانه ، بىعقل .
سجيس الليالى و سجيس الأوجس : همواره در طول شبها .
زوافر : جمع زافره ، زافرة الرجل : يار و مددكار شخص ، قوم و خويشان فرد .
تعمهون : حيران و سرگردانيد .
سعر : جمع ساعر ، اسعار النّار : برافروختن آتش و شعلهور ساختن آن .
امتعاض : خشم و غضب .
حمس الوغى : شدت يافتن جنگ ، بالا گرفتن سر و صدا .
عرقت اللحم اعرقة : هرگاه بر استخوان گوشتى باقى نماند .
شرفيه : به شمشيرهاى منسوب به شارف كه محلى است معروف به ساختن شمشيرهاى خوب . گفتهاند دهى است از سرزمين عرب نزديك محلى به نام ريف .
فراش الهام : استخوانهاى ظريفى كه زير استخوانهاى سر قرار دارد . « اى مردم كوفه واى بر شما بس كه شما را ملامت و سرزنش كردم خسته شدم آيا دنياى باقى آخرت را به دنياى فانى سودا كرده و ذلت و خوارى را به جاى عزّت و شرف برگزيدهايد ؟ شرمآور است كه هرگاه شما را براى پيكار با دشمنان فرا خواندم مانند كسانى كه به گرداب مرگ گرفتار آمده و بيهوشى به آنان دست داده باشد ديدگانتان به دوران مىافتد ، زبانتان لكنت پيدا مىكند سرگشته و متحير مىشويد ، چنين مىنمايد كه به ديوانگى گرفتار شدهايد و چيزى درك نمىكنيد . با اين وصف هيچ وقت مورد اعتماد و اطمينان من نيستيد ، و سپاه با شوكت و ركن
[ 165 ]
پايدار نمىباشيد كه انسان به شما ميل و رغبت كند و ياران با عزتى نيستيد كه شخص به شما احساس نياز كند . شما بسان شترانى هستيد كه ساربان گم كرده باشند ، از هر سويى كه فراگرد آيند از جانبى پراكنده مىگردند .
به خدا سوگند آتش افروزان بدى براى جنگ مىباشيد . دشمن به شما نيرنگ مىزند و در برابر دشمن از خود زرنگى نشان نمىدهيد از حدود كشور شما مرتب كاسته مىشود ، بر اين خشمناك نمىشويد دشمن از ترس شما خواب به چشمش نمىآيد شما در خواب غفلتيد .
به خدا سوگند ، رها كنندگان جهاد شكست خوردهاند . به خدا سوگند به پندار من شما چنين هستيد كه اگر هنگامه جنگ برپا شود حرارت و سوزش مرگ به نهايت رسد ، مانند سر ، كه از بدن جدا شود از پسر ابى طالب فاصله مىگيريد و جدا مىشويد [ چنان كه سر جدا شده به بدن ملحق نمىگردد ، شما نيز به گرد او اجتماع نخواهيد كرد . ] به خدا سوگند هر كس دشمن را چنان بر خود چيره سازد كه تمام گوشتهايش را بخورد و پوستش را از تن بركند و نابود سازد و استخوانهايش را درهم بشكند ، به ناتوانى بزرگى دچار گشته ، و دلى كه استخوانهاى سينهاش آن را در ميان گرفتهاند ضعيف و ترسناك است . تو اگر مىخواهى چنين زبون و خوار باش ، امّا من به خدا سوگند ، چنان نيستم كه فرصت نزديك شدن را بدهم ، به فرض اگر مجال نزديك شدن را بيابد با شمشيرى كه ساخت « مشرفى [ 1 ] » باشد چنان ضربتى به او زنم ، كه كاسه سرش بپرد و بازوها و قدمهايش درهم شكند ، من تلاش خود را در سركوبى دشمن به كار مىگيردم ، پيروزى يا شكست ، هر آنچه خداوند بخواهد تحقق مىيابد .
اى مردمان ، مرا بر شما حقّى و شما را نيز نسبت به من حقّى است ، حقوق شما نسبت به من آن است كه شما را پند و اندرز داده نصيحت كنم هزينه زندگى و مواجب ماهيانه شما را فزونى بخشم ، كتاب و سنت را به شما بياموزم تا در نادانى نمانيد ، آداب و رفتار اجتماعى را به شما ياد دهم تا دانا و آگاه شويد .
[ 1 ] نوعى شمشير معروف است م .
[ 166 ]
حقوق من هم بر شما چنين است : به بيعتى كه با من كردهايد وفادار باشيد در حضور و در غياب يكسان مرا نصيحت كنيد [ يعنى نسبت به من در حضور و غياب يكرنگ باشيد و آنچه را فراروى من مىگوييد ، در غياب من بگوييد ، اگر راهنمايى و همفكرى است بايد يكسان باشد . هرگاه شما را به كارى فرا خوانم اجابت كنيد هنگامى كه به شما دستورى مىدهم فرمان بريد و اطاعت كنيد . » بنا بر روايتى هنگامى كه امام ( ع ) از پيكار با خوارج فراغت حاصل كرد ، در همان محل نهروان بپاخاست و اين خطبه را ايراد فرمود . پس از ستايش و ثناى پروردگار خطاب به سربازان فرمود : حال كه خداوند متعال ، چنين نيكو شما را يارى كرد و به پيروزى رساند ، بدون فوت وقت متوجّه دشمنان شام شويد در پاسخ حضرت عرض كردند : تيرهاى ما تمام شده و شمشيرهاى ما كند گرديده است . ما را به كوفه برگردان ، تا آرايش نظامى خود را سامان بخشيم و افرادمان را بازسازى كنيم ، شايد كه امير مؤمنان ( ع ) بر تعداد ما ، به اندازهاى كه در اين نبرد به شهادت رسيدهاند ، اضافه كند ، تا از نيروى افراد تازه نفس كمك بگيريم .
حضرت در پاسخ به پيشنهاد سپاهيان اين آيه شريفه قرآن را تلاوت كرد :
يا قَوْمِ ادْخُلوُ الاَرْضَ المُقَدَّسَة الَّتى كَتَبَ اللَّهُ لَكُمْ وَ لا تَرْتَدُّ عَلى اَدْبارِكُمْ [ 2 ] سپاهيان ، با شنيدن اين سخن بر خلاف نظر حضرت بهانه آورند و استدلال كردند كه سرماى سختى است و نمىتوان به جنگ ادامه داد . امام ( ع ) فرمود واى بر شما اگر هوا براى شما سرد است براى دشمنان شما نيز سرد است ، سپس حضرت ، آيهاى كه گفته موسى ( ع ) را براى فرار از پيكار با دشمن نقل مىكند :
قالُوا يا مُوسى اِنَّ فيها قَوْماً جَبّارينَ [ 3 ] ، تلاوت فرمود .
[ 2 ] سوره مائده ( 5 ) آيه ( 21 ) : اى قوم وارد سرزمين مقدسى شويد كه خدا وعده فتح آن را داده و پشت به حكم خدا نكنيد .
[ 3 ] سوره مائده ( 5 ) آيه ( 22 ) : قوم موسى گفتند در آن سرزمين مقدس گروهى ستمگر هستند .
[ 167 ]
پس از تلاوت اين آيه گروهى از لشكريان بپاخاسته بهانه زيادى مجروحان را گرفتند ، عرض كردند : زخمى و مجروح زياد داريم اجازه بدهيد ،
مدّتى به كوفه باز گرديم ، سپس براى جنگ عازم خواهيم شد .
امام ( ع ) با اين كه هرگز به بازگشت راضى نبود [ وقتى كه مخالفت را شديد ديد ] با آنان مراجعت كرد و در لشگرگاه خارج كوفه به نام « نخيله » اردو زد و دستور داد كه در لشگرگاه بمانند و خود را براى جهاد آماده سازند ، و به داخل شهر كمتر رفت و آمد كنند و ديد و بازديد با اقوام و خويشان خود را محدود نمايند . ولى آنها در عمل فرمان حضرت را بكار نبستند و بتدريج مخفيانه به كوفه وارد شدند . در نهايت جز اندكى از سپاهيان در نخيله باقى نماندند . امام ( ع ) وقتى وضع را چنين ديد ، به كوفه آمد و براى مردم سخنرانى كرد و فرمود :
اى مردم براى جنگ با دشمن آماده شويد ، نزديكى بخدا و رسيدن به نعمتهاى حق تعالى با جهاد در راه خدا حاصل مىشود . آنها كه از حق كنارهگيرى كرده آن را يارى نكنند ، در خدمت ستم و ظلم قرار گرفته ، از حقيقت عدول كرده ، از كتاب خدا و دين حق رو برگرداندهاند ، در طغيان فرو افتادهاند ، و در گرداب گمراهى فرو رفتهاند .
آنچه مىتوانيد از نيرو و اسبهاى تعليم ديده براى پيكار با دشمن آماده بسازيد ، بر خدا توكّل كنيد كه خداوند خود شما را كفايت مىكند . امّا كوفيان آماده كوچ و حركت نشدند . چند روزى حضرت آنها را به حال خودشان رها كرد .
و سپس در ملامت و سرزنش آنان اين خطبه را ايراد فرمود :
1 غمرات الموت : حالت غشوهاى كه به هنگام مرگ دست مىدهد ، و عقل در آن پوشيده شده از كار مىافتد 2 زهول : زهول فراموشى و اشتباه 3 و يرتج عليكم : بسته مىشود . 4 حوار : گفت و شنود . 5 تعمهون : حيران و سرگردانيد .
6 و المألوس : ديوانه كسى كه خردش كار نمىكند 7 سجيس اللّيالى : و سجيس
[ 168 ]
الأوجس : همواره در طول شب 8 زدافرّ : جمع زافرة . زافرة الرّجل : يار و مددكار شخص قوم و خويشان فرد . 9 سعر : جمع ساعر اسعار النّار : برافروختن آتش و شعلهور ساختن آن 10 إمتعاض : خشم و غضب . 11 حمس الوغى شدّت يافتن جنگ و بالا گرفتن سر و صدا . 12 عرقت اللحم اعرقه : هرگاه بر استخوان هيچ گوشتى باقى نماند . 13 عشرفية : شمشيرهاى منسوب به مشارف كه محلى است معروف به ساختن شمشيرهاى خوب ، گفتهاند دهى است از سرزمين عرب نزديك جائى بنام « ريف » 14 فراش الهامّ : استخوانهاى ظريفى كه زير استخوانهاى محكم سر قرار دارد .
شرح عبارات
امام ( ع ) همواره سعى بر اين داشت كه ، پيروانش را براى جنگ با دشمنان بسيج كند ، ولى چون آنها ، در موارد زيادى از دعوت حضرت سر باز مىزدند و با تمرّد و خوددارى از فرمانبردارى و اطاعت حتّى او را مىرنجانيدند آنها را مورد خطاب ملامتآميز قرار داده ، با ايراد اين خطبه ، ناراحتى ، دلتنگى و نارضايتى خود را از رفتارشان اظهار داشته مىفرمايد : بس كه شما را ملامت كردم خسته شدم . اين نوع گفتار از ناراحتى شديد حكايت دارد . خطاب حضرت به كوفيان كه : آيا به جاى آخرت دنيا را گرفتهايد و خوارى را بجاى عزّت نشاندهايد ؟ پرسشى به گونه انكار بر رفتار آنها ، كه موجب انگيزش بر جهاد گردد . چه اين كه پيكار در راه خدا ،
مستلزم اجر اخروى و بزرگوارى مىگردد . ولى ترس از دشمن و كنارهگيرى از نبرد ،
هر چند در بيشتر موارد ، زمينه سلامتى و بقاء در دنيا را فراهم مىآورد ، امّا به بهاى طمع بستن دشمن به پيروزى خود ، و خوار ساختن طرف مقابل تمام مىشود .
بنابر اين قيام نكردن براى دفع دشمن ، بمنزله اين است كه آخرت را بدنيا سودا كنى و خوارى را بجاى عزت بنشانى ، اين همان چيزى است كه خرد سالم نمىپذيرد .
در عبارت حضرت كلمه « عوضا و خلفا » بعنوان تميز منصوب بكار رفتهاند .
[ 169 ]
اذا دعوتكم الى جهاد عدوّكم . . . لا تعقلون اين كلام امام ( ع ) استدلالى است بر عليه آنها و سرزنشى است درباره اخلاق زشت كوفيان كه به هنگام فراخوانى آنان به جهاد از خود بروز مىدادند ، آن رذايل اخلاقى عبارت بود از :
ويژگيهاى ناپسند كوفيان
اول : به دليل ترسشان ، از مخالفت با دعوت حضرت ، و يا اقدام بر مرگ ،
چشمانشان از حيرت و سرگردانى و تزلزل در كار به دوران مىافتد ، زيرا هم در تخلّف از فرمان امام ( ع ) و هم در اقدام بر مردن ، خطر بزرگى است حضرت حالت آنها را ، در دوران چشم حيرت زده ، و سرگردانى در كار ، به حالت غش و بيهوشى در حين مردن تشبيه كرده است كه شخص به دليل وضعيّت خاصّ پيشامد مرگ خود را فراموش مىكند ، و به دردى كه بدان دچار آمده ،
سرگرم مىگردد گفته حضرت مانند فرموده حق متعال است : يَنْظُرونَ اِلَيْكَ تَدُوُر اَعْيُنُهُمْ كالّذى يُغْشى عَلَيْهِ مِنَ الْمَوْتِ [ 4 ] .
صفت دوّم آنان اين بود ، كه پس از شنيدن دستور جهاد ، به شما نگاه مىكنند در حالى كه گويا عقلشان را از دست دادهاند . عبارت « يرتج » در موضع حال و فعل « تعمهون » عطف بيان براى فعل « يرتج » مىباشد . معنى جمله چنين مىشود : گويا انديشه و خردشان بسته شده و به حيرت دچار شدهاند .
امام ( ع ) حالت مردم كوفه را به هنگام فراخوانى براى جهاد به حال كسى تشبيه كرده است كه آشفتگى عقلانى پيدا كرده باشد . بدين معنى كه در لبيك گويى به نداى حضرت ، به سرگردانى و ترديد دچار مىشوند ، همچون ديوانهاى كه نداند چه جواب مىدهد .
[ 4 ] سوره احزاب ( 33 ) آيه ( 19 ) : افرادى كه از جنگ مىترسند به تو نگاه مىكنند در حالى كه چشمانشان دوران برداشته مانند كسى كه بيهوشى مرگ فرو رفته .
[ 170 ]
سوّمين صفت كوفيان اين بود ، كه همواره مورد بىاعتمادى امام ( ع ) بودهاند . بىاعتمادى نتيجه اخلاق بد ، خلف وعده ، و دروغگويى بوده كه اعتماد امام را از گفتار آنها سلب كرده بود .
چهارمين صفت ناپسند آنها به نظر امام ( ع ) اين بود كه كوفيان استوانه استوار و محكمى نبودهاند ، كه رغبت حضرت را در پيكار با خصم برانگيزند و تكيهگاه خوبى براى مقابله با دشمن باشند . حضرت تعبير به « ركن » فرمودهاند ،
« ركن » ، به معنى تكيهگاه محكم و استوار است . گفته مىشود فلانى ركن شديدى است ، اين جمله استعاره است از ركن الجبل ، يعنى دامنه بلند كوه ، از جهت مشابهتى كه ميان شخص پابرجا و پايدار و استوارى كوه وجود دارد كه هر دو مورد مىتوانند پناهگاه خويش باشند ، چنان كه خداوند متعال همين واژه را بدين معنا به كار برده است : لَوْ اَنَّ لى بِكم قُوة او آوى الى ركنٍ شديدٍ [ 5 ] ركن شديد : يعنى قوى و محكم كه شما را از آزار من باز مىداشت [ ركن شديد در آيه مربوط به داستان حضرت لوط است كه در مقابل بدكاران قومش فرموده است ] در ميان حضرت ( ع ) كه به مردم كوفه مىفرمايد : شما ركنى نيستيد ،
كه ميل كسى را به پشتيبانى خود جلب كنيد دلالت بر خوارى و ناتوانى آنها دارد .
پنجمين صفت آنان ، كه حضرت بيان كرده اين است . كه ياران شرافتمندى نبودهاند كه بدانها احتياج پيدا شود . اين صفتى است براى توضيح ذلّت و خوارى كه از رذايل اخلاقى به شمار مىآيد .
به عنوان ششمين صفت كوفيان ، حضرت آنها را به شترانى تشبيه كرده است كه ساربان خود را گم كرده باشند وجه شباهت در آنها اين است كه اگر از سويى مجتمع شوند ، از سوى ديگر پراكنده مىگردند . اين تشبيه امام ( ع ) بر ناتوانى
[ 5 ] سوره هود ( 11 ) آيه ( 80 ) : اى كاش مرا بر منع شما اقتدارى بود ، يا پناهگاه محكمى بود كه بدان پناه مىبردم .
[ 171 ]
تصميمگيرى و متفرّق بودن انديشه و افكار و اراده آنها دلالت دارد ، زيرا بر مصلحتى كه وضع آنها را در دو جهان نظام بخشد اجتماع نمىكنند . روشن است كه با داشتن چنين خصلتهايى ، آگاهى اندكى بر انسان حكمفرماست .
نقصان خرد نشانه نادانى است و نادانى يكى از رذايل اخلاقى به حساب مىآيد .
هفتمين ويژگى زشت اخلاقى كوفيان ، اين است كه مرد جنگ و جهاد نبودند ، زيرا جنگ و جهاد بر محور شجاعت و ثبات رأى دور مىزند . پيش از بيان اين عبارت ، حضرت اشاره به سست عنصرى و ناتوانى انديشه آنان فرمود پس پر واضح است كه با توجّه به اين ناتوانى ، ديگر مرد پيكار و جهاد نبودند .
امام ( ع ) چون لفظ « نار » ( آتش ) را براى هيجان و التهاب جنگ به دليل سختيهاى آن استعاره آورده است ، اين استعاره را با واژه « اسعار » كه به معناى آتش افروزى است ترشيح آورده و افراد را بدان توصيف كرده است .
ويژگى ديگر كوفيان ، كه هشتمين توصيف آنان نيز هست اين بود كه فريب دشمنان را مىخوردند ولى خود توان فريب دادن دشمنان را نداشتند . و به پستى اخلاق و ابلهى آنان همين بس كه خصم به آسانى مىتوانست آنان را بفريبد .
[ مانند قرآن بر نيزه كردن دشمن در صفين ] .
نهمين صفت آنها بفرمايش امام ( ع ) اين بود كه كشورشان از اطراف مرتب كوچك مىشد و آنها نسبت به اين موضوع بىاعتنا بودند ، بدين توضيح كه دشمن همواره در هر زمان ممكن بر پارهاى از سرزمين آنها يورش مىآورد و بعضى از بلاد را تصرّف مىكرد و كوفيان از خود تعصّب و غيرتى نشان نمىدادند . اين امر نشانه فرومايگى و سست عنصرى آنها در امورشان بود .
دهمين خصلت ، آنان اين بود كه در غفلت و بيخبرى بودند ، با وجودى كه دشمنانشان بيدار و هوشيار بودند . اين فرمايش حضرت بدگويى كوفيان به دليل غفلت در امور بود با اين كه امام ( ع ) از آنها انتظار آگاهى و هوشيارى داشته
[ 172 ]
است . و نيز در مذمّت كوفيان به سبب كم خردى و ناآگاهى آنان ، در مصالح خودشان مىباشد .
تمام اين توبيخها و شماتتها براى آگاهى و بيدارى آنها به وضع خودشان و بيدارى از گورستانهاى طبيعت بود كه به دست خود ايجاد كرده و در آنها به خواب رفته بودند . چه اين كه سزاوار بود آگاه شوند و امور شايستهاى كه در نظام زندگيشان به روش ديانت بود انجام دهند .
قوله عليه السلام : غلب و اللّه المتخاذلون
امام ( ع ) صفات ناپسند مردم كوفه را كه برمىشمارد مىفرمايد : « به خدا سوگند افراد خوار و ذلّتپذير شكست خوردهاند » اين كلام بدين معناست كه شكست خوردگى ، به دليل ذلّتپذيرى ، و خفت و خوارى است .
در جواب اين كه چرا حضرت جمله خود را به صورت خطاب نياورده و نفرموده است كه شما كوفيان چنين هستيد ، مىگوييم امام ( ع ) علّت شكست خوردگى را ، به طور مطلق خفّت و ذلّتپذيرى بيان كردهاند ، عموميّت علت حكم را كوفيان دريافته و بهتر بر خود تطبيق مىكنند ، بر خلاف اين كه به صورت خاصّ مىفرمود . بعلاوه اگر به صورت خاصّ مىبود حكم از عموميّت مىافتاد و تأثير چندانى نداشت .
قوله عليه السلام : و أيم اللّه الى قوله انفراج الرأس :
« بخدا سوگند ، با اين وضع روحى شما به گمان من اگر جنگ سختى درگير شود ، همچون سر كه از بدن جدا شود ، از من فاصله خواهيد گرفت » امام ( ع ) قسم مىخورد ، گمانش نسبت به مردم كوفه به هنگام سختى كارزار و گرمى بازار مرگ اين است كه بمانند جدا شدن سر از آن حضرت جدا خواهند شد . كه كنايه از تفرّق شديد و جدا شدن بىبازگشت است .
اصطلاح « انفراج الرأس » يعنى جدا شدن سر از بدن به عنوان مثل آورده
[ 173 ]
شده است . گويند : اول كسى كه اين مثل را به معنى تفرقه شديد ، در وصيّت به فرزندانش بكار برده اكثم بن صيفى بوده است . وصيّت اكثم به فرزندانش اين است : « فرزندانم ، به هنگام سختيها بمانند جدا شدن سر ، از هم جدا نشويد زيرا با تفرقه و جدايى عزّت خود را از دست خواهيد داد و بعد از آن قادر به اجتماع نخواهيد بود . » در تفسير و توضيح « انفراج الرأس » اقوالى را نقل كردهاند از جمله :
الف ابن دريد گفته است : معناى اصطلاح جدا شدن سر از بدن ، شدّت جدايى و كمال تفرقه است ، چنان كه ، سر جدا شده هرگز به بدن متصل نمىشود .
ب مفضّل در معنى اين اصطلاح گفته است : رأس نام مردى است كه يكى از آباديهاى شام به وى نسبت داده شده است ، به آن آبادى دور افتاده ، كه محل شراب فروشى است ، بيت الرأس مىگفتهاند .
حسّان گفته است : چون آن آبادى داراى آب و عسل فراوان بوده بدان بيت الرأس مىگفتهاند . و چون آن مرد از خويشان و مكان اصلى خود جدا شد و هيچگاه به زادگاه خود برنگشت ، براى جدايى و تفرقه ضرب المثل قرار گرفت .
ج برخى گفتهاند ، چون سر ، چنين است كه اگر بعضى از استخوانهايش از بعضى ديگر جدا شود ، بهبود و صحّت آن دشوار است ، ضرب المثل شده است .
د بعضى گفتهاند معناى عبارت امام اين است : « انفرجتم عنّى رأسا » يعنى بكلّى از من جدا شديد .
ه گفتهاند اين جمله اصطلاح است براى كسى كه مىخواهد خود را رهايى ببخشد .
و گفتهاند : معنى جدا شدن زن به هنگام وضع حمل از فرزند خود ، با اين اصطلاح آورده مىشود كنايه از شدّت تفرقه است زيرا چنين جدا شدنى نهايت جدايى و فاصله است . امير مؤمنان ( ع ) در جاى ديگر نهج البلاغه براى بيان شدّت
[ 174 ]
تفرقه و جدايى اين عبارت را به كار بردهاند : « انفراج المرءة عن قبلها » يعنى بمانند جدا شدن زن به هنگام وضع حمل از بچهاش كه هرگز پس از آن اتّصالى صورت نمىگيرد . اين اصطلاح را به هر معنا كه بگيريم غرض حضرت از اين عبارت نهايت جدايى و تفرقه كوفيان است ، با اين كه بشدت به وحدت كلمه و يگانگى نيازمند بودهاند .
منظور از عبارت : استحرار الموت يكى از دو معناست . احتمال اول آن كه به طور مجاز شدّت جنگ را به گرماى آتش تشبيه كرده و چنين فرموده باشند .
در اين صورت « استحرار » از ريشه حرارت به معنى گرما گرفته شده است . احتمال دوّم آن كه كنايه از حضور مرگ و خلاصى يافتن باشد ، بدين معنى « استحرار » از حرّيّت گرفته شده باشد . با هر دو احتمال جمله معناى شرطيه مىدهد ، بدين مضمون : گمان من درباره شما اين است كه اگر پيكار سختى در گيرد . . . و لفظ « ان » در عبارت حضرت : ان لو حمس الوغى براى تأكيد است و چنين معنا مىدهد : « محقّقا شما مردم كوفه از اطراف من پراكنده خواهيد شد » اسم « ان » در عبارت حضرت نيامده ، و به صورت ضمير قصّه در نظر گرفته شده است مفهوم سخن چنين خواهد بود : داستان از اين قرار است ، كه اگر جنگ سختى پيش آيد ، شما فرار خواهيد كرد تمام جمله يعنى « ان » با اسم و خبرش به جاى مفعول دوّم فعل « ظنّ » به حساب مىآيد .
مقصود حضرت از اين كلام سرزنش و توبيخ ياران خود مىباشد ، كه از كوتاهى و سهلانگارى آنها در امر جهاد حاصل شده ، و از اين فراتر ، بىهمّتى آنان در امر كارزار ، تا بدان حد رسيده بود ، كه براى حضرت چنين گمانى را به وجود آورده بود .
قوله عليه السلام : و اللّه انّ امرا الى قوله ان شئت
كلام حضرت از : و اللّه انّ امرا ، تا پايان جمله از ظريفترين گفتارهايى
[ 175 ]
است ، كه در خطابهها به كار مىرود ، در اين خطبه اين عبارت را براى مذمّت و توبيخ ياران خود فرموده است ، تا موجب شرمسارى آنان شود . بدين شرح كه نوع رفتار كوفيان و امروز و فردا كردن آنان ، در جلوگيرى از دشمنان حق و عدالت ، و ذلّتپذيرى آنها در برابر خصم و ديگر اعمال نكوهيده و ناپسندشان سبب سرافكندگى و شرمسارى آنان است .
امام ( ع ) در بيان خود اين موضوع را با زيباترين عبارت تجسّم بخشيده ،
موضعگيرى آنان در برابر دشمن را ، ناپسندترين موضعگيرى ، و زشتترين شيوه رفتارى دانسته ، كه آن امكان تاخت و تاز دادن به دشمن بوده است . زيرا ذلّتپذيرى و اقدام نكردن بموقع براى مقابله با دشمن ، در حقيقت امكان دادن به خصم براى پياده كردن خواستههايش بوده و بنوعى نيرو بخشيدن به وى مىباشد .
اين امر مسلّمى است كه پيروزى دشمن به طور معمول ، ربودن مال ، كشتار و درهم ريختگى اوضاع را به دنبال دارد ، امام ( ع ) غارت اموال به وسيله دشمن را ،
استعاره از خوردن گوشت آوردهاند .
استعاره آوردن « عرق لحم » براى غارت اموال استعاره روشنى است . و باز شكستن استخوان را كنايه از كشتن و هلاكت ذكر فرموده ، درهم ريختن اوضاع و پريشانى را كنايه از تكّه پاره كردن پوست ، بيان نمودهاند . علاوه بر اين پر واضح است كه خفّتپذيرى كوفيان و عدم پيشگيرى بموقع ، از خصم توانايى وى را بالا برده و سبب تسلّط و چيرگى دشمن مىگرديده و آن را بر انجام كارهاى زشت دلير مىساخته است ، بدين سبب است كه حضرت با دلى آكنده از غم مىفرمايد : امكان دادن شما به دشمن براى انجام هر نوع عملى ، جز به دليل درماندگى فراوان و بزدلى و ضعف قلب نسبت به مقابله با دشمن نخواهد بود .
بديهى است كسى كه در كار ، درماندگى و ضعف از خود نشان دهد ، دشمن را بر خود چيره ساخته است .
[ 176 ]
امام ( ع ) در اين باره سوگند ياد كردهاند . و سوگند نشانه ، درماندگى و بيچارگى كوفيان ، در برابر دعوت حضرت در امر به جهاد بوده است . ضعف قلبى كه در عبارت به كار رفته كنايه از ترس و وحشت آنهاست . در كلام حضرت بيان اين حقيقت كه هر كس از خود ضعف نشان دهد دشمن را بر خود مسلّط ساخته به طور عام و حكم كلّى بيان شده ، به صورت خاص به مردم كوفه خطاب نفرمودهاند .
و تسلّط دشمن را به كوفيان نسبت ندادهاند هر چند مقصود از بيان امام ( ع ) همان مردم كوفه بوده ، ولى مطلب را بطور عام توضيح دادهاند ، كه در برگيرنده مردم كوفه نيز هست ، بدين اميد كه آنها را براى جهاد و كارزار با دشمن برانگيزد . سپس به دنبال اين نكوهش ، به عنوان تهديد و نفرت مىفرمايند : « اگر تو مىخواهى همان درمانده بيچاره باشى ، باش » خطاب حضرت ، به طور مطلق ، شامل تمام افرادى ، مىشود كه داراى صفت عجز و ناتوانى باشند ، و ضمنا نفرت امام را نسبت به كسانى كه دشمن را بر خود مسلط مىكنند ، مىرساند .
بنابر روايتى ، خطاب حضرت از اين جمله كه : « هر طور مىخواهى باش » اشعث بن قيس بوده زيرا به هنگامى كه امام خطابه مىخواند و مردم را به دليل سهلانگارى و خوددارى از جهاد سرزنش مىكرد ، اشعث بن قيس خطاب به حضرت عرض كرد ، تو چرا مثل عثمان بن عفان عمل نمىكنى ؟ ، امام پاسخ فرمودند : كار پسر عفان انگيزهاى براى افراد بىدين و بىاعتماد بود هر كس دشمن را بر خود چيره سازد ، به دليل اين كه ناتوانى انديشهاش بر عقلش ، برترى داشته ، به دست خود استخوانش را خرد كرده و پوستش را از هم دريده است . حال تو اى اشعث بن قيس درمانده و بيچاره باش . ولى من به خدا سوگند . . . دشمن را چنان با شمشير خواهم زد كه كاسه سرش جدا شود .
[ 177 ]
فامّا أنا . . . ما يشاء : پس از اين كه حضرت فرد ضعيف و ناتوان را آزاد مىگذارد ، كه به هر طريق مايل است عمل كند ، از داشتن چنين صفت كه دشمن را بر خود چيره سازد ، بيزارى مىجويد ، تا الگويى باشد براى نفرت داشتن از تسلّط بخشيدن دشمن بر خودشان ، و بذل جان كردن در مسير جهاد و پيكار با خصم را براى رضاى خداوند گوارا مىداند بدين شرح كه اگر مخاطب امام بخواهد ، حالت ضعف و ذلّتپذيرى داشته باشد ، امام ( ع ) چنين نخواهد بود ،
بلكه پيش از تسلّط و حمله دشمن ، چنان با شمشير مشرفيّه ، بر فرقش زند ، كه جمجمهاش به هوا بپرد و دست و پايش درهم بشكند . اين عبارت كنايه از پيكار سختى است كه حضرت انجام مىدهد .
قوله عليه السلام : « يا ايّها النّاس » ، تا پايان خطبه ،
در بيان حقوق مردم نسبت به آن جناب و حقوق امام ( ع ) نسبت به مردم است ، تا آنها را بياگاهاند كه آنچه از اداى حقوق مردم بر حضرت واجب بوده است انجام داده ، اينك لازم است كه مردم ، حقوق واجب امام ( ع ) را ادا كنند ،
حقوقى كه خداوند براى امام بر عهده آنها گذاشته است .
حضرت در آغاز براى رعايت ادب و احترام و جلب توجّه آنان ، حقوق واجبه مردم را نسبت به خود بر مىشمارند ، بديهى است بيان حقوق ديگران بر خود ،
پيش از بيان حقوق خود بر ديگران ، به ادب و احترام و اجابت نزديكتر خواهد بود .
امام ( ع ) از حقوق واجبه مردم بر عهده خود ، چهار چيز را كه براى اصلاح حالشان در دو جهان مفيد بوده بيان كرده است .
اولين حقّ آنها بر امام نصيحت كردن است ، نصيحت كردن وادار كردن مردمان به مكارم اخلاق است و جهت دادنشان به امورى كه براى زندگى و آخرتشان مفيدتر باشد .
دوّمين حق آنان انتظار تقسيم عادلانه بيت المال و رفاه بخشيدن به زندگى
[ 178 ]
مردم است ، به گونهاى كه همراه با ستم نباشد و اموال عمومى مردم ، در غير موردى كه به مصلحت آنان نباشد ، صرف و خرج نشود ، بدان سان كه قبل از به حكومت ظاهرى رسيدن امام ( ع ) عمل مىشده است .
سوّمين حق تعليم و آموختن به مردم بوده ، تا نادان نمانند : دليل اين كه حضرت در اين عبارت فرمودهاند : « تا جاهل نمانيد » و نفرمودهاند تا عالم شويد ،
اين است كه منّت نهادن بر آنان به از بين بردن جهل ، بارزتر از بيان دانا شدن آنهاست ، چنان كه اگر به شخصى گفته شود : اى جاهل ، بيشتر آزرده خاطر مىشود ، تا گفته شود : دانشمند نيستى .
چهارمين حقّ مردم بر امام ، تربيت كردن آنها در زمينه عمل كردن به وظايفشان مىباشد ، يكى از چهار حق واجب رعيّت بر عهده امام ( ع ) به اصلاح تن آنان مربوط مىشد . و آن تقسيم عادلانه اموال و رفاه بخشيدن به زندگىشان بود كه تصرّف غير مجاز ، در آن صورت نگيرد ، و در مواردى كه صلاح عموم مردم نيست به كار نرود . دو حقّ ديگر به اصلاح جانهاى آنان مربوط مىشد ، كه يكى قدرت انديشه آنها را فزونى مىبخشيد ، و عبارت بود از تعليم ، و ديگرى نيروى عملى آنها را به منظور تربيت و بكار بستن آن ، زياد مىكرد . و آن حقّ باقى مانده ديگر ،
ميان فايده رساندن به جسم و جان آنها ، و سامان بخشيدن به زندگىشان مشترك بود شامل : نصيحت و اندرز دادن مردمان كه به منظور دست يافتن به اخلاق نيكو و سعادتمند شدن در آخرت انجام مىشد .
پس از آن كه حضرت حقوق رعيّت را نسبت به خود برشمرد ، به بيان حقوق خود نسبت به ديگران پرداخته و آن را به چهار دسته تقسيم مىكند :
اوّلين حق امام ( ع ) بر مردم ، وفادارى آنهاست در بيعت با آن حضرت كه از مهمترين امور و مربوط به نظام بخشيدن كلّى به جامعه آنها بوده است .
دوّمين حق ، نصيحت آن حضرت در غيبت و حضور بدين معنا كه از
[ 179 ]
حضرت در حضور و غياب ، دفاع كنند و اجازه بدگويى به كسى ندهند ، اگر موضوعى را مىدانند ، حضورا بيان كنند ، تا رفع اشكال شود ، اين نظمى است كه مصلحت امام و مردم ايجاب مىكند .
سوّمين حقّ امام ، اين كه ، بدون سستى و سهلانگارى به نداى حضرت لبيك گويند ، و به هنگامى كه آنان را براى جهاد فرا مىخواند بسيج شوند ، زيرا در غير اين صورت نتيجه چيرگى دشمن بر آنهاست و در نهايت منافع بزرگى را از دست مىدهند .
چهارمين حقّ امام بر مردم ، اطاعت و فرمانبردارى است به هنگامى كه دستورى صادر مىكند ، روشن است كه نظام امور بدون اطاعت از فرمان رهبر استوار نمىشود .
هر شخصى با كمترين دقّت در مىيابد ، كه اين امور چهارگانه ، هر چند به عنوان حقوق امام بر رعيت ذكر شده ولى خواست امام ( ع ) از اين حقوق تأمين منفعت و سودى بود كه به دنيا و آخرت مردم مربوط مىشد . زيرا وفا كردن آنها به بيعت ، بيان كننده ملكه نفسانى آنها از عفّت و تقواى آنان بود . جلوگيرى آنها از بدگويى نسبت به امام سبب نظام بخشيدن به كار خودشان ، و پذيرفتن دعوت حضرت ، در حقيقت پذيرش دعوت خدا و ضامن خير و صلاح آنها بود و فرمانبردارى از دستور امام كه كلام خدا را بيان مىكرد ، اطاعت فرمان خدا ، و اطاعت خدا سبب ارزشمندى آنها در نزد خدا مىشد .