متن
ترجمه آیتی
ترجمه شهیدی
ترجمه معادیخواه
تفسیر منهاج البرائه خویی
تفسیر ابن ابی الحدید
تفسیر ابن میثم
( 18 )
3 گفتارى كه به شقشقيه شهرت يافت
هشداريد كه پسر ابى قحافه ، آنك كه آهنگ پوشيدن آن جامه را داشت ،
جايگاه مرا در خلافت ، چونان استوانهى دو آسيا سنگ نيك مىشناخت آرى ، من آن بلند قلهام كه امواج معارف ، سيلآسا از دامنههايش سرازير باشد و هيچ پروازگر آسمانسايى را ياراى تسخير بلنداى آن نباشد . پس ميان خود و مقام خلافت پردهاى آويختم و از همه چيز كناره گزيدم و به چاره جويى نشستم كه : آيا با شانههايى بىنصيب مانده از دست ، يورش برم ، يا چنان ظلماتى را تاب آرم ، كه در آن پير فرسوده و كودك پير شود ، و مومن تا ديدار پروردگارش دست و پا زند . پس خردمندانهتر آن ديدم كه با خارى در چشم و استخوانى در گلو ، صبر پيشه كنم ، و كردم ، در حالى كه به يغما رفتن ميراثم را به تماشا نشسته بودم .
( 19 ) تا آن كه خليفهى اول به پايان راه خود گام نهاد و خلافت را به سمت پسر خطاب گسيل داد .
( در اين جا مولا ، براى تبيين حال خويش به بيتى از اشعار اعشى تمثل مىجويد : ) روز جابر كجا و اين كوهان بين تفاوت كجا است تا به كجا اى شگفتا با آن كه او در زمان زندگى خويش ، بارها و بارها از خلافت استعفا مىداد ناگهان ، خلافت را براى پس از مرگش به ديگرى وانهاد . راستى را ، كه آن دو ( همزاد سياسى ) دو دوره از خلافت اسلامى را چونان دو پستان ميان خود تقسيم كرده ، به آن سخت در آويخته بودند . پس عمر خلافت اسلامى را در جوى پر خشونت قرار داد ، در جوى كه گفتگوها درشت آهنگ ، و برخوردها خشك و سخت بود و همراه با اين همه ، لغزيدن و پوزش خواستن بود كه همى تكرار مىشد ، پس زمامدار آن رژيم سواركارى را ماننده بود كه بر اشترى سركش و فرمان ناپذير سوار است ، چنان كه اگر مهارش را سخت بركشد پرههاى بينى شتر را مىدرد و اگر وانهد ، خودسرى و
[ 25 ]
سركشى را پذيرا شده باشد . چنين بود كه انبوههى مردم به اشتباه كارى ، بدخويى ،
تلون و درجا زدن گرفتار آمدند . پس من با سختى و درد تمام روزگارى دراز ،
صبورى گزيدم و تاب آوردم .
( 20 ) تا او نيز به راه خود رفت و خلافت را در جماعتى واگذاشت كه مرا به گمان خود يكى از آنها مىپنداشت .
پناه به خدا از آن شورا كجا و كى در اولويت من در قياس با نخستين فردشان جاى ترديدى بود كه اينك در رديف چنين كسان قرار گيرم ؟ اما به هر حال براى مصالح اسلام و انقلاب و امت در نشيب و فرازهاى پرواز ، خود را با آنان هماهنگ ساختم . پس يكى را حسادت و كينه انگيزه شد و بر تمايلش حاكميت يافت ، و ديگرى به پيوند سببى خويش در آويخت و مسايل ديگر و ديگرى كه ناگفتنى است .
( 21 ) تا سرانجام سومين فرد گروهشان با دو پهلوى بر آمده به پا خاست ، كه شعاع ديدش از آخور تا آبريز فراتر نمىرفت ، و همراه پدر زادگانش همسان اشتران كه گياه بهاره را نشخوار مىكنند به ثروت عمومى يورش آوردند ، تا اينكه رشتههاى او نيز پنبه شد و كارنامهاش قاتل جانش گرديد و شكمبارگيش به انفجار انجاميد .
( 22 ) در اين ميان ، تنها چيزى كه نگرانم كرد ، هجوم انبوههى مردم بود كه به سان يال كفتاران از هر جانب به سويم روى آورده بودند . چنان كه حسن و حسين در زير دست و پاها ماندند و ردايم از دو سوى شانهها دريده شد . در پيرامونم چونان گلهى بىچوپان اجتماع كرده بودند ، اما همين كه در پاسخ آن همه اصرار ، با انگيزهى انقلابى ديگر قيام كردم ، موضعگيريهاى مخالف با من از همه سو آغاز گشت و ناكثين و قاسطين و مارقين پديدار شدند . تو گويى آن سخن خداى را نشنيده بودند كه : « اين سراى آخرت را ويژهى كسانى سازيم كه در زمين آهنگ برترى جويى و فساد نكنند ،
و پيروزى نهائى از آن خويشتن بانان است » . ( قرآن كريم ، سورهى 28 ، آيهى 83 ) چرا ، به خدا سوگند كه همگى آنها اين سخن را شنيده بودند و دريافته بودند ، اما زيور دنيا نگاهشان را مىربود و زرق و برقش خيرهشان كرده بود .
( 23 ) هشداريد ، به آفريدگار زندگى ، از جوانه تا جان سوگند ، اگر چنين نبود كه : حضور اين انبوههى مردم را حرمتى است ، بودن ياوران كه اتمام حجتى است ، و
[ 26 ]
خدا را با عالمان در بىتفاوت نبودن نسبت به شكمبارگى ظالمان و گرسنگى مظلومان تعهدى است ، مهار اشتر خلافت را بر كوهانش فرو مىافكندم و آخرين اشتر اين كاروان را سيراب همان جام اولين مىكردم تا شما اين واقعيت را به روشنى در مىيافتيد كه دنياتان را پشيزى هم بها نمىدهم .
چون اين سخن شگفت و سرشار از درد امام على ( ع ) بدين جا رسيد ، مردى از باديه نشينان عراق ، به پا خاست و يادداشت وارهاى به حضرتش داد . امام به دقت در آن نگريست و دم فرو بست و آن طوفان عظيم آرام نشست . و سخن قطع شد . ابن عباس گفت : « بهتر است كه گفتارتان را از همان جا كه قطع شد ، ادامه دهيد » و امام در پاسخش فرمود : « نه ، هرگز اى پسر عباس ، ( آن سخن ) شقشقهاى بود كه به ناگهان فراز آمد و به زودى فرو نشست » .
ابن عباس مىگويد : « در تمامى عمرم بر ( بريده شدن و ناتمام ماندن ) هيچ سخنى جز كلام مولا كه نتوانست ( يا نگذاشتند ) آن چه را كه در دل دارد ، بيان كند حسرت نخوردهام » .