متن
ترجمه آیتی
ترجمه شهیدی
ترجمه معادیخواه
تفسیر منهاج البرائه خویی
تفسیر ابن ابی الحدید
تفسیر ابن میثم
3
و از خطبههاى اوست كه به شقشقيه 1 معروف است
هان به خدا سوگند فلان جامه خلافت را پوشيد و مىدانست خلافت جز مرا نشايد ، كه آسيا سنگ تنها گرد استوانه به گردش درآيد . كوه بلند را مانم كه سيلاب از ستيغ من ريزان است ، و مرغ از پريدن به قلّهام گريزان . چون
[ 10 ]
چنين ديدم دامن از خلافت در چيدم ، و پهلو از آن پيچيدم ، و ژرف بينديشيدم كه چه بايد ، و از اين دو كدام شايد ؟ با دست تنها 2 بستيزم يا صبر پيش گيرم و از ستيز بپرهيزم ؟ كه جهانى تيره است و بلا بر همگان چيره بلايى كه پيران در آن فرسوده شوند و خردسالان پير ، و ديندار تا ديدار پروردگار در چنگال رنج اسير . چون نيك سنجيدم ، شكيبايى را خردمندانه ترديدم ، و به صبر گراييدم حالى كه ديده از خار غم خسته بود ، و آوا در گلو شكسته . ميراثم ربوده اين و آن ، و من بدان نگران . تا آنكه نخستين راهى را كه بايد پيش گرفت 3 و ديگرى را جانشين خويش گرفت . [ سپس امام مثلى بر زبان راند و اين بيت أعشى 4 برخواند كه : ] « روز مرا با حيّان ، برادر جابر ، چه مشابهت ؟ و اين دو را با هم چه مناسبت ؟ من ، همه روز در گرماى سوزان بر پشت شتر بوده و او آسوده ، به راحت در خانه غنوده . » شگفتا كسى كه در زندگى مىخواست خلافت را واگذارد ، چون اجلش رسيد كوشيد تا آن را به عقد ديگرى در آرد . 5 خلافت را چون شترى ماده ديدند و هر يك به پستانى از او چسبيدند ، و سخت دوشيدند ، و تا توانستند نوشيدند سپس آن را به راهى درآورد ناهموار ، پر آسيب و جان آزار ، كه رونده در آن هر دم به سر در آيد ، و پى در پى پوزش خواهد ، و از ورطه به در نيايد .
سوارى را مانست كه بر بارگير 6 توسن نشيند ، اگر مهارش بكشد ، بينى آن آسيب بيند ، و اگر رها كند سرنگون افتد و بميرد . به خدا كه مردم چونان گرفتار شدند كه كسى بر اسب سركش نشيند ، و آن چارپا به پهناى راه رود و راه راست را نبيند . من آن مدّت دراز را با شكيبايى به سر بردم ، رنج ديدم و خون دل خوردم . چون زندگانى او به سر آمد ، گروهى را نامزد كرد ، و مرا در جمله آنان در آورد . خدا را چه شورايى من از نخستين 7 چه كم داشتم ،
كه مرا در پايه او نپنداشتند ، و در صف اينان 8 داشتند ، ناچار با آنان انباز ، و با گفتگوشان دمساز گشتم . امّا يكى از كينه راهى گزيد 9 و ديگرى 10 داماد خود را بهتر ديد ، و اين دوخت و آن بريد ، تا سوّمين به مقصود رسيد و همچون چارپا بتاخت ،
و خود را در كشتزار مسلمانان انداخت ، و پياپى دو پهلو را آكنده كرد و تهى ساخت . خويشاوندانش با او ايستادند ، و بيت المال را خوردند و برباد دادند .
[ 11 ]
چون شتر كه مهار برد ، و گياه بهاران چرد ، چندان اسراف ورزيد كه كار به دست و پايش بپيچيد و پرخورى به خوارى ، و خوارى به نگونسارى كشيد ، و ناگهان ديدم 11 مردم از هر سوى روى به من نهادند ، و چون يال كفتار پس و پشت هم ايستادند ، چندانكه حسنان 12 فشرده گشت و دو پهلويم آزرده 13 به گرد من فراهم و چون گله گوسفند سر نهاده به هم . چون به كار برخاستم گروهى پيمان بسته شكستند ، 14 و گروهى از جمع دينداران بيرون جستند 15 و گروهى ديگر با ستمكارى 16 دلم را خستند . گويا هرگز كلام پروردگار را نشنيدند يا شنيدند و كار نبستند ، كه فرمايد : « سراى آن جهان از آن كسانى است كه برترى نمىجويند و راه تبه كارى نمىپويند ، و پايان كار ، ويژه پرهيزگاران است 17 » آرى به خدا دانستند ، ليكن دنيا در ديده آنان زيبا بود ، و زيور آن در چشمهايشان خوشنما .
به خدايى كه دانه را كفيد 18 و جان را آفريد ، اگر اين بيعت كنندگان نبودند ، و ياران ، حجّت بر من تمام نمىنمودند ، و خدا علما را نفرموده بود تا ستمكار شكمباره را برنتابند 19 و به يارى گرسنگان ستمديده بشتابند ، رشته اين كار را از دست مىگذاشتم و پايانش را چون آغازش مىانگاشتم و چون گذشته ، خود را به كنارى مىداشتم ، و مىديديد كه دنياى شما را به چيزى نمىشمارم و حكومت را پشيزى ارزش نمىگذارم . 20 [ اين هنگام مردى عراقى به پاخاست ، و نامهاى به دست او داد ، و امام در آن به نگريستن ايستاد ، چون از خواندن نامه بپرداخت ، پسر عبّاس گفت : « اى امير مؤمنان چه شود كه به خطبه بپردازى ، و سخن را از آنجا كه ماند بياغازى ؟ » فرمود : ] پسر عبّاس ، هرگز آنچه شنيدى شعله غم بود كه سركشيد ، و تفت بازگشت و در جاى آرميد . [ پسر عبّاس گويد : به خدا سوگند ، هرگز بر هيچ گفتارى چنان دريغ نخوردم كه بر اين گفتار اندوه بردم ، كه چرا امير المؤمنين نتوانست سخن را بدانجا رساند كه بايست . ] [ معنى گفته امام « كراكب الصّعبة ان أشنق لها خرم و ان اسلس لها تقحّم » اين است كه : اگر سواركار مهار آن شتر سركش را سخت بكشد و او سرباز زند ، بينى وى بشكافد ، و اگر با سرسختى كه دارد اندكى مهارش را سست كند ، سر بپيچد و بازداشتن آن براى وى ميسّر نباشد . گويند « اشنق
[ 12 ]
النّاقه » هنگامى كه شتر مهار شده ، سر را بكشد و بالا برد ، و « شنقها » نيز گفتهاند كه روايت ابن سكيّت است در اصلاح المنطق ، و فرمود « اشنق لها » و نگفت « اشنقها » چرا كه اين كلمه را مقابل « اسلس لها » نهاده . گويى فرمايد اگر سر او را بالا نگهدارد يعنى ، آن را واگذارد تا سر خود را بالا نگاه دارد . ]