متن
ترجمه آیتی
ترجمه شهیدی
ترجمه معادیخواه
تفسیر منهاج البرائه خویی
تفسیر ابن ابی الحدید
تفسیر ابن میثم
[ 40 ]
102 از خطبههاى آن حضرت عليه السّلام است :
حَتَّى بَعَثَ اَللَّهُ ؟ مُحَمَّداً ص ؟ شَهِيداً وَ بَشِيراً وَ نَذِيراً خَيْرَ اَلْبَرِيَّةِ طِفْلاً وَ أَنْجَبَهَا كَهْلاً وَ أَطْهَرَ اَلْمُطَهَّرِينَ شِيمَةً وَ أَجْوَدَ اَلْمُسْتَمْطَرِينَ دِيمَةً فَمَا اِحْلَوْلَتْ لَكُمُ اَلدُّنْيَا فِي لَذَّتِهَا وَ لاَ تَمَكَّنْتُمْ مِنْ رَضَاعِ أَخْلاَفِهَا إِلاَّ مِنْ بَعْدِ مَا صَادَفْتُمُوهَا جَائِلاً خِطَامُهَا قَلِقاً وَضِينُهَا قَدْ صَارَ حَرَامُهَا عِنْدَ أَقْوَامٍ بِمَنْزِلَةِ اَلسِّدْرِ اَلْمَخْضُودِ وَ حَلاَلُهَا بَعِيداً غَيْرَ مَوْجُودٍ وَ صَادَفْتُمُوهَا وَ اَللَّهِ ظِلاًّ مَمْدُوداً إِلَى أَجْلٍ مَعْدُودٍ فَالْأَرْضُ لَكُمْ شَاغِرَةٌ وَ أَيْدِيكُمْ فِيهَا مَبْسُوطَةٌ وَ أَيْدِي اَلْقَادَةِ عَنْكُمْ مَكْفُوفَةٌ وَ سُيُوفُكُمْ عَلَيْهِمْ مُسَلَّطَةٌ وَ سُيُوفُهُمْ عَنْكُمْ مَقْبُوضَةٌ أَلاَ وَ إِنَّ لِكُلِّ دَمٍ ثَائِراً وَ لِكُلِّ حَقٍّ طَالِباً وَ إِنَّ اَلثَّائِرَ فِي دِمَائِنَا كَالْحَاكِمِ فِي حَقِّ نَفْسِهِ وَ هُوَ اَللَّهُ اَلَّذِي لاَ يُعْجِزُهُ مَنْ طَلَبَ وَ لاَ يَفُوتُهُ مَنْ هَرَبَ فَأُقْسِمُ بِاللَّهِ يَا ؟ بَنِي أُمَيَّةَ ؟ عَمَّا قَلِيلٍ لَتَعْرِفُنَّهَا فِي أَيْدِي غَيْرِكُمْ وَ فِي دَارِ عَدُوِّكُمْ أَلاَ إِنَّ أَبْصَرَ اَلْأَبْصَارِ مَا نَفَذَ فِي اَلْخَيْرِ طَرْفُهُ أَلاَ إِنَّ أَسْمَعَ اَلْأَسْمَاعِ مَا وَعَى اَلتَّذْكِيرَ وَ قَبِلَهُ أَيُّهَا اَلنَّاسُ اِسْتَصْبِحُوا مِنْ شُعْلَةِ مِصْبَاحٍ وَاعِظٍ مُتَّعِظٍ وَ اِمْتَاحُوا مِنْ صَفْوِ عَيْنٍ قَدْ رُوِّقَتْ مِنَ اَلْكَدَرِ عِبَادَ اَللَّهِ لاَ تَرْكَنُوا إِلَى جَهَالَتِكُمْ وَ لاَ تَنْقَادُوا إِلَى أَهْوَائِكُمْ فَإِنَّ اَلنَّازِلَ بِهَذَا اَلْمَنْزِلِ نَازِلٌ بِشَفَا جُرُفٍ هَارٍ يَنْقُلُ اَلرَّدَى عَلَى ظَهْرِهِ مِنْ مَوْضِعٍ إِلَى مَوْضِعٍ لِرَأْيٍ يُحْدِثُهُ بَعْدَ رَأْيٍ يُرِيدُ أَنْ يُلْصِقَ مَا لاَ يَلْتَصِقُ وَ يُقَرِّبَ مَا لاَ يَتَقَارَبُ فَاللَّهَ اَللَّهَ أَنْ تَشْكُوا إِلَى مَنْ لاَ يُشْكِي شَجْوَكُمْ وَ لاَ يَنْقُضُ بِرَأْيِهِ مَا قَدْ أَبْرَمَ لَكُمْ إِنَّهُ لَيْسَ عَلَى اَلْإِمَامِ إِلاَّ مَا حُمِّلَ مِنْ أَمْرِ رَبِّهِ اَلْإِبْلاَغُ فِي اَلْمَوْعِظَةِ وَ اَلاِجْتِهَادُ فِي اَلنَّصِيحَةِ وَ اَلْإِحْيَاءُ لِلسُّنَّةِ وَ إِقَامَةُ اَلْحُدُودِ عَلَى
[ 41 ]
مُسْتَحِقِّيهَا وَ إِصْدَارُ اَلسُّهْمَانِ عَلَى أَهْلِهَا فَبَادِرُوا اَلْعِلْمَ مِنْ قَبْلِ تَصْوِيحِ نَبْتِهِ وَ مِنْ قَبْلِ أَنْ تُشْغَلُوا بِأَنْفُسِكُمْ عَنْ مُسْتَثَارِ اَلْعِلْمِ مِنْ عِنْدِ أَهْلِهِ وَ اِنْهَوْا عَنِ اَلْمُنْكَرِ وَ تَنَاهَوْا عَنْهُ فَإِنَّمَا أُمِرْتُمْ بِالنَّهْيِ بَعْدَ اَلتَّنَاهِي
[ 153 ]
[ 41 ]
شيمة : خوى خلف : نوك پستان ماده شتر مخضود : بىخار شغر الكلب : سگ يك پاى خود را بلند كرد تا بول كند هار : اصل آن هائر است كه به معناى ويران است و از ثلاثى مجرّد به مزيد نقل شده است .
مانند : شائك و شاكى إحلولى : شيرين شد وضين : طنابى كه هودج را با آن مىبندند ماتح : آن كه دلو آب را از چاه بالا مىكشد ترويق : پاكيزه كردن جرف : جايى كه سيل آن را خالى كرده باشد شجو : اندوه صوّح النّبت : گياه خشك شد « ( مردم در جاهليّت و گمراهى بودند ) تا اين كه خداوند محمّد ( ص ) را برانگيخت در حالى كه او گواه ( اعمال خلق ) و مژده دهنده ( به ثواب ) و ترساننده ( از عقاب ) بود ، او در خردسالى از همه مردم بهتر و در بزرگسالى از همگان بزرگوارتر و از نظر خلق و خوى از همه پاكان پاكتر و باران دهش و بخشش او از همه ريزانتر بود .
اى بنى اميّه خوشيهاى دنيا براى شما شيرين نبود ، و نتوانستيد از پستان آن شير نوشيد مگر پس از آن كه دريافتيد كه مهارش سست و تنگ پالانش گسسته است « همچون شترى كه بىساربان باشد آن را رايگان به دست آورديد » ، حرام آن نزد گروههايى همچون درخت سدر بىخار ( آسان و گوارا ) و حلالش از دسترس دور و ناياب بود ، به خدا سوگند شما دنيا را براى خودتان سايه گسترده استراحتى كه تا مدّت معيّنى وجود دارد يافتهايد از اين رو زمين براى شما خالى و بىصاحب ، و دستهايتان در آن باز است ، امّا دست رهبران واقعى بسته و شمشيرهايتان بر آنها آخته ، و شمشيرهاى آنها از شما باز داشته
[ 42 ]
شده است .
آگاه باشيد كه هر خونى را خونخواهى و هر حقّى را خواهانى است ،
انتقام گيرنده خونهاى ما همچون داورى است كه بخواهد درباره حقّ خويش داورى كند آرى او خداوندى است كه هر كس را بخواهد دستگير كند ناتوان نيست و هيچ كس نمىتواند از چنگ عدالت او بگريزد .
اى بنى اميّه به خدا سوگند ياد مىكنم ديرى نخواهد گذشت كه خلافت را در دست ديگران و در خانه دشمنان خود خواهيد يافت . بدانيد بيناترين ديدهها آن است كه پيوسته به سوى خير و صلاح دوخته باشد ، و شنواترين گوشها آن است كه تذكّر و اندرز را فرا گيرد و بپذيرد .
اى مردم چراغ دل را از شعله فروزان اندرزگويى پند نيوش بيفروزيد ، و آب از چشمه زلالى كه از آلودگيها پاك باشد برگيريد .
اى بندگان خدا بر نادانى و جهالت خود اعتماد نكنيد ، و اسير خواهشهاى نفس خويش نشويد ، زيرا آن كه چنين كند مانند كسى است كه پا بر لبه رودبارى گذاشته كه سيل ، زير آن را تهى كرده و در حال فرو ريختن است ، او كولهبار هلاكت و بدبختى را بر پشت نهاده از اين جا به آن جا مىبرد ، زيرا وى در پس هر انديشهاى ، انديشه تازهاى پيدا مىكند و آنچه را كه چسبيدنى ( و تحقّق پذير نيست ) مىچسباند ، و چيزى را كه نزديك شدنى ( و پذيرفتنى ) نيست نزديك مىگرداند ، پس از خدا بترسيد و نزد كسى كه نمىتواند اندوه شما را از ميان بردارد و گره از كار شما بگشايد ، شكايت نبريد ، بىگمان امام جز آنچه كه از جانب خدا مأمور است وظيفهاى ندارد ، و آن ، تبليغ اوامر و نواهى خداوند ، و كوشش در اندرز و خير خواهى ، و احياى سنّت ، و اقامه حدود بر كسانى كه مستحقّ آنند ، و باز گردانيدن حقوق ستمديدگان است .
از اين رو در فرا گرفتن دانش بشتابيد ، پيش از اين كه نهال آن خشك شود و قبل از اين كه به خود گرفتار شويد ، و از به دست آوردن دانش از اهل آن باز مانيد ، در تحصيل آن شتاب كنيد . مردم را از ارتكاب كارهاى زشت باز
[ 43 ]
داريد و خود هم مرتكب آن نشويد ، زيرا شما مأموريد كه نخست خودتان منكرات را به جا نياوريد و سپس ديگران را از ارتكاب آن منع كنيد . »
فرموده است : حتّى بعث محمّدا ( ص ) . . . تا من بعد .
اين عبارت مشتمل بر مباهات به پيامبر گرامى ( ص ) و در ستايش او و نيرومندى دين اسلام است و همچنين در نكوهش مال اندوزان و دوستداران دنيا پس از آن حضرت است ، اين خطبه نتيجه و حاصل خطبه سابق است ، كه گويا در آن از بد حالى و سختى و تنگدستى مردم در روزگار گذشته سخن رانده و از اين كه آن اوضاع بدين گونه پايانى نيكو يافته بر آنها منّت نهاده است . امام ( ع ) براى پيامبر گرامى ( ص ) اوصافى را به شرح زير بيان مىفرمايد :
1 صفت شهيد براى آن حضرت اشاره است به اين كه پيامبر گرامى ( ص ) در روز رستاخيز شاهد بر اعمال خلق است چنان كه خداوند متعال فرموده است :
فَكَيْفَ اِذَا جِئْنَا مِنْ كُلِّ اُمَّةٍ بِشَهِيْدٍ وَ جِئْنَابِكَ عَلَى هؤُلاَءِ شَهِيْداً [ 1 ] و پيش از اين درباره چگونگى اين شهادت سخن گفته شده است .
2 صفت بشير براى اين است كه پيامبر گرامى ( ص ) مژده دهنده پاداشهاى بزرگى است كه خداوند براى مؤمنان ، آماده و به آنان وعده فرموده است .
3 صفت نذير براى اين است كه آن حضرت گنهكاران و سركشان را به عذابهاى دردناكى كه خداوند براى آنان آماده فرموده ، بيم داده است .
خداوند متعال اين صفات سه گانه پيامبر ( ص ) را در اين آيه شريفه ذكر فرموده است : « إنَّا أَرْسَلْناكَ شَاهِداً و مُبَشِّراً و نَذِيْراً [ 2 ] » و اين سه صفت كه در آيه شريفه ذكر شده ، حال مىباشند .
[ 1 ] سوره نساء ( 4 ) آيه ( 41 ) يعنى : چگونه است حال هنگامى كه از هر امّتى گواهى آوريم و تو را بر اين امّت به گواهى خواهيم .
[ 2 ] سوره فتح ( 48 ) آيه ( 8 ) ، يعنى : ما تو را فرستاديم تا گواه و مژده دهنده و ترساننده باشى .
[ 44 ]
4 صفت خير البريّة طفلا يعنى در خرد سالى از همگان بهتر بود ، زيرا چنان كه مىدانيم ملاك برترى و فضيلت ، كردار نيك و پايدارى در راه خداست ، و چون آن حضرت از آغاز كودكى و خرد سالى به سبب داشتن اين صفات از همه برتر بود ، امام ( ع ) فرموده است : كه او در كودكى از همگان بهتر بود .
5 صفت و أنجبها كهلا يعنى در بزرگسالى از همه بزرگوارتر و برگزيدهتر بود ،
زيرا بزرگوارى و برگزيدگى مستلزم داشتن صفات بزرگوارانه و برگزيدن و به كار بستن فضيلتهاى عالى انسانى است ، و آن حضرت در جوانى و بزرگسالى معدن هر فضيلت و در پيرى برگزيدهترين آنان بوده است واژههاى طفلا و كهلا نيز بنابراين كه در جمله حالند منصوب شدهاند .
6 صفت أطهر المطّهرين شيمة يعنى خوى و سرشت او از همه پاكان ،
پاكيزهتر بود ، زيرا آن حضرت متمّم مكارم اخلاق و كامل كننده آنها بود و هر صفت خوب و خوى نيكويى از آن حضرت كسب شده است ، لذا سرشت او از همه پاكيزهتر و خلق و خوى او از همه فاضلتر و كريمانهتر بود .
7 صفت أمطر المستمطرين ديمة يعنى بذل و بخشش او از همه بيشتر بود ،
ديمه به بارانى گويند كه رعد و برق در آن نباشد ، و در اين جا صفت ابرى را كه در آن اميد چنين بارانى است براى آن حضرت استعاره فرموده و با واژه . ديمة اين استعاره ترشيح شده است ، و اين كنايه از منتهاى جود و احسان آن حضرت است ،
چنان كه آن بزرگوار وقتى شب فرا مىرسيد به خانه باز مىگشت و هر چه زر و سيم در خانه يافت مىشد ، صدقه مىداد و چيزى از آنها به صبح باقى نمىماند . شيمة و ديمة در جمله تميز مىباشند .
فرموده است : فما احلولت لكم الدّنيا في لذّاتها . . . تا من بعد .
روى سخن با بنى اميّه و امثال آنهاست ، و از اين كه پس از پيامبر ( ص ) بر دنيا دست يافته و از آن كام گرفتهاند و بدان شادمانند آنها را سرزنش مىكند و يادآورى مىفرمايد كه اينان با اين كارها به مخالفت با سنّت پيامبر ( ص )
[ 45 ]
برخاستهاند ، و واژه أخلاف را استعاره ، و بدان به انواع دستآوردها و خوشيهاى دنيا اشاره فرموده است و با ذكر واژه رضاع كه به معناى شير خوردن بچّه از مادر است استعاره را ترشيح داده و با تشبيه دنيا به ماده شتر ، خوردن از پستان آن را بطور كنايه بيان فرموده است .
فرموده است : و صادفتموها . . . تا غير موجود .
واژه خطام ( مهار ) و وضين ( تنگ چهار پا ) را به گونه استعاره آورده ، و آن را با واژههاى قلق ( اضطراب ) و جولان ( تاخت و تاز ) ترشيح داده و به نحو كنايه بيان فرموده كه برخورد آنها با دنيا پس از پيامبر خدا ( ص ) روند صحيحى نداشته و آن چنان كه سزاوار بوده ، اعمال آنها در چارچوب دين جريان نداشته است ، و اين به سبب ضعف حاكمان بوده است كه نتوانستهاند تباهيها را از جامعه مسلمانان دور و امور آنها را اصلاح كنند ، و وضع آنها شبيه ناقهاى بوده كه تنگ جهاز آن سست ، و مهارش لرزان و رفتارش نامنظّم و حالش ناموزون باشد ، چنين مركبى پيوسته در معرض ناآرامى و بىقرارى است ، و ممكن است در حالى كه حركت مىكند برگردد و سوار خود را بر زمين زند و به هلاكت برساند . سپس فرومايگى و پستى بنى اميّه را بيان ، و حرام را از نظر آنان به سدر بىخار تشبيه مىفرمايد ،
و وجه شباهت اين است كه بيمهايى كه خداوند بر ارتكاب محرّمات و منهيّات داده به منزله خار در درخت سدر مىباشد كه همان گونه كه خار در جهت خود مانع دسترسى به ميوه درخت است ، وعيدهاى خداوند نيز مانع ارتكاب محرّمات و منهيّات مىباشد ، و چون برخى از امّت اسلام نواهى و وعيدهاى آلهى را از خود دور شمرده و متوجّه خود نمىدانستند ، و آنچه را حرام بود به جا مىآوردند ،
اين وضع به منزله دست يافتن به درخت سدر بىخار شمرده شده است كه دسترسى و بهرهبردارى از آن آسان مىباشد . و اين كه فرموده است حلال آن از دسترس دور و غير موجود مىباشد ، يعنى در ميان اين قوم كه بنى اميّهاند چنين است ، و جائلا و قلقا در جمله حال مىباشند .
[ 46 ]
فرموده است : و صادقتموها و اللّه . . . تا آن جا كه فرموده است : معدودا .
امام ( ع ) واژه ظلّ ( سايه ) را براى دنيا استعاره فرموده و با واژه ممدود ( كشيده شده ) آن را ترشيح داده و بطور كنايه بنى اميّه را تهديد فرموده است كه سايه ، پس از مدّتى از ميان مىرود ، سپس واژه شاغر ( تهى ) را براى زمين استعاره كرده و از اين كه براى آنها خالى از دغدغه و مانع است آن را كنايه قرار داده است ، گفته مىشود بقى الأمر الفلانىّ شاغرا برجله و اين را به كسى مىگويند كه او را دوست و حمايت كنندهاى نباشد ، و با اين كنايه اشاره فرموده است به خودسرى و وسعت نفوذ اينها در كارها ، و مراد از قاده خلفاست ، و منظور از سلطه شمشيرها بر خلفا جرأت و حاكميّت بنى اميّه بر آنان است . و مقصود از قبض سيوف رهبران حقّ ،
عدم قدرت و سلطه بر آنهاست .
فرموده است : الا إنّ لكلّ دم ثائرا . . . تا من هرب .
امام ( ع ) بنى اميّه را از قهر و عذاب خداوند بيم داده است ، و قهر و عذاب خداوند دو واژه كلّى هستند كه صدق تحقّق آنها آشكار است ، زيرا پروردگار متعال خود انتقام گيرنده و خونخواه خون هر بىگناهى است كه خونخواهى ندارد و يا در انتقامگيرى ضعيف و ناتوان است ، و چون خون افرادى مانند افراد خاندان پيامبر ( ص ) و صحابيانى كه خداوند خون آنان را در حمايت خود گرفته ، و تعدّى به آن را ممنوع و حرام كرده ، به منزله حقّ ثابت متعارفى براى خداوند است كه آن را مطالبه خواهد كرد و ضايع نخواهد گذاشت ، و حاكم مطلق در اين باره اوست ، لذا واژه ثائر را كه به معناى انتقام گيرنده است استعاره كرده و فرموده است : او مانند داورى است ، و بايد دانست كه اطلاق واژه حقّ در مورد خداوند متعال بر سبيل مجاز است نه حقيقت ، زيرا از ويژگيهاى حقّ اين است كه اخذ آن موجب انتفاع و ترك آن باعث ضرر و زيان است ، و خداوند متعال از اينها منزّه است ، ليكن چون انتقام خون مظلوم به منزله حقّى براى اوست ، براى بيان چگونگى استيفاى آن ، داورى كه حقّ را به تمامى اخذ كند به او تشبيه شده است ، سپس امام ( ع )
[ 47 ]
براى تهديد و بيم دادن بنى اميّه ، قهر و قدرت خداوند را يادآورى و اوصاف او را بيان مىكند ، كه او از دست يافتن بر هيچ خواستهاى ناتوان نيست ، و هيچ كس از زير پنجه عدالت او نمىتواند بگريزد ، و به دنبال آن در حالى كه بنى اميّه را مخاطب قرار داده به خداوند سوگند ياد مىكند كه دنيا و حكمرانى در آن را در دست دشمنان خود خواهيد ديد ، و صدق اين گفتار به سبب انتقال حكومت از بنىاميّه به بنى عبّاس آشكار است . پس از اين درباره لزوم بيدارى فكر در جهت به دست آوردن سعادتهاى باقى و خير جاويد و پذيرش موعظه و اندرز آغاز سخن مىكند و مىفرمايد بيناترين چشمها آن است كه نظر در خير و نيكى دوخته باشد ،
و شنواترين گوشها آن است كه اندرز را فرا گيرد و بپذيرد ، و مراد از نگاه چشم ( طرف بصر ) نگاه عقل است ، و سمع نيز به طريق استعاره آمده است ، يا اين كه منظور همان حسّ بينايى و شنوايى است ، به اين معنا كه بهترين ديدنيهاى چشم و شنيدنيهاى گوش آن است كه به بيننده و شنونده فايده مطلوب را برساند ، و اينها همان كمالات نفسانى است كه از طريق علوم و اخلاق به دست مىآيد . و پس از تمهيد اين مقدّمه مردم را مخاطب قرار داده و به آنها گوشزد مىفرمايد كه گفتار او را بپذيرند ، و چراغ دل را به انوار هدايت او روشن سازند و براى خود واژه مصباح ( چراغ ) را استعاره فرموده و با ذكر شعله و استصباح ( نور از چراغ گرفتن ) آن را ترشيح داده است ، و نيز واژه عين ( چشمه ) را بر سبيل استعاره آورده است ، و صفو ( ناب ) ، ترويق ( زلال كردن ) و متح ( دلو آب را از چاه كشيدن ) در ترشيح آن آمده است . و وجه استعاره نخست اين است كه آن حضرت مانند چراغ ، كه تاريكيها را مىزدايد و مردم را رهنمون مىشود ، راهنما و پيشواى خلق است ، و جهت استعاره دوّم اين است كه مايههاى زندگى جاويد در پرتو وجود او به دست مىآيد ، همچنان كه آب چشمه سارها مايه زندگى مردم در اين دنياست ، و ذكر صاف و پاكيزه بودن آن از تيرگيها ، اشاره به مراتب رسوخ آن حضرت در علم است ،
و اين كه هيچ گونه غبار شبههاى نمىتواند زلال يقين او را مكدّر و آلوده سازد ،
[ 48 ]
امام ( ع ) در اين گفتار به مردم دستور مىدهد كه از او كسب هدايت كنند و علم و اخلاق از وى فرا گيرند ، و پس از اين به سخنان خود ادامه داده آنان را از جهالت و نادانى و دل خوش داشتن و تكيه كردن بدان نهى مىفرمايد ، و از پيروى هوسهاى باطلى كه انسان را از دايره حقّ و صلاح و فضيلتهاى اخلاقى بيرون مىبرد ، و به سوى باطل و خويهاى زشت و ناپسند مىكشاند بر حذر مىدارد .
فرموده است : فإنّ النّازل بهذا المنزل .
مراد كسى است كه ديگران را راهنمايى مىكند ، و با نادانى و ناآگاهى به مصالح عمومى ادّعاى نصيحت و خير خواهى آنها را دارد ، زيرا آن حضرت مصالح عامّه را ملاحظه ، و مردم را به سوى آنها راهنمايى مىفرمود ، ولى آنها هنگامى كه با يكديگر خلوت مىكردند ، منافقان ايشان ، آنان را از انجام دادن دستورهاى آن حضرت كه براى آنها زحمت و مشقّت داشت مانند جهاد يا اقدام بر كارهاى دشوار باز مىداشتند و به عكس فرموده امام فرمان مىدادند ، اين منافقان كينه توز كه خود را شايسته احراز مقام آن حضرت معرّفى مىكردند ، براى اين كه در دين فساد و تباهى پديد آورند ، مردم را در جهتى كه بر وفق دلخواه و موجب تأمين مقاصد آنان بود ، سوق مىدادند ، و اين گفتار اشاره است به كسى كه خود را در مقام راهنمايى ، خيرخواه ، قرار مىدهد ، در حالى كه رهنمودهاى او همه برخاسته از نادانيها و هوسهايى است كه بر دل او چيره شده و او را به لبه پرتگاه نابودى كشانيده است ، امام ( ع ) واژه جرف ( كناره رودخانه كه آب زير آن را خالى كرده باشد ) را براى آراء و عقايد فاسدى كه ابراز مىشود استعاره فرموده است ، زيرا اين گونه عقايد بر نظام عقل استوار نيست ، و شرع هم آنها را اجازه نداده است و به منزله ويرانه سست بنيادى است كه هر چه بر آن بنا شود ، محكوم به خرابى و ويرانى است ، و مانند اين است كه دعوت كننده اين گونه عقايد فاسد ، بر لب پرتگاه ايستاده است كه ناگهان محلّ او فرو مىريزد و او را سرازير جهنّم مىكند ،
و يا در سرآشيب نابودى اين دنيا سرنگون مىسازد ، معمولا درباره كسى كه كار
[ 49 ]
خلاف قاعدهاى انجام مىدهد ، و از اين بابت انتظار كيفرى درباره او مىرود ،
گفته مىشود : إنّه على شفا جرف هار ( او بر لب پرتگاه نابودى است ) و نظير آن فرموده خداوند متعال است : « أمَّنْ أسَّسَ بُنْيَانَهُ عَلَى شَفَا جُرُفٍ هَارٍ [ 3 ] »
فرموده است : ينقل الرّدى على ظهره من موضع . . .
« ردى » به معناى نابودى است ، و چون رأى فاسد هم براى كسى كه آن را تبليغ مىكند ، و هم براى كسى كه آن را مىپذيرد ، موجب هلاكت است ، آن كس كه از روى هوا و هوس ، انديشه باطل را بر مردم عرضه مىكند مانند اين است كه هلاكت را بر پشت گرفته از پيش يكى به نزد ديگرى مىبرد ، و آن را ميان كسانى كه انديشه نادرست خود را به آنها عرضه مىدارد ، پخش مىكند ، در حالى كه او مدّعى است كه هلاكت را از آنان دور مىسازد .
فرموده است : لرأي يحدثه بعد رأى يريد أن يلصق ما لا يلتصق
در اين گفتار نتيجه و حاصل كار او بيان شده است ، زيرا انتقال او از جايى به جايى مستلزم نقل هلاكت و نابودى از اين جا به آن جاست .
لرأي با واو ( و لرأي ) نيز روايت شده است ، از اين رو اين عبارت ، كلامى مستأنف و مستقلّ از سخن پيش است و معنايش اين است كه به سبب انديشه تازه خود مىخواهد آنچه را چسبيدنى و قابل امكان نيست بچسباند و ممكن سازد ،
امام ( ع ) در اين جا واژه لصق ( چسباندن ) را براى صلح استعاره فرموده ، و مراد اين است كه او مىخواهد ميان شما و دشمنانتان صلح و سازش برقرار كند ، در حالى كه اين امر سازش پذير نيست ، و جهت مشابهت ميان اين دو اين است كه همان گونه كه چسب دو چيز را به يكديگر مىچسباند و متّحد مىسازد ، صلح دهنده نيز دو طرف مخاصمه را كه رو در روى هم قرار گرفتهاند گرد هم مىآورد و موجبات وحدت آنان را فراهم مىسازد ، و شايد هم مراد اين باشد كه او مىخواهد از
[ 3 ] سوره توبه ( 9 ) آيه ( 109 ) يعنى : . . . يا كسى كه اساس آن را بر كنار پرتگاه سستى كه در حال فرو ريختن مىباشد بنا نهاده است ؟
[ 50 ]
انديشههاى باطل و آراى فاسد خود آنچه را شايسته شما نيست بر شما بچسباند ،
جمله و يقرّب ما لا يتقارب نيز به همين معناست ، يعنى فاصله دورى را كه ميان شما و دشمنان شماست بر دارد و شما را به يكديگر نزديك گرداند ، و اين امر نزديك شدنى نيست ، و از اين عبارت فهميده مىشود كسى كه آنان را از مشورت با آن حضرت باز مىدارد ، و صلح با معاويه را به ميان مىآورد ، دست از يارى آنان در جنگ باز داشته ، و از مداخله در آن سرباز زده است . سپس امام ( ع ) آنان را از عذاب خداوند بيم مىدهد ، كه از اندوه خود نزد كسانى كه شايستگى آن را ندارند ، شكوه كنند ، زيرا كسى كه شكايت نزد او برده مىشود يا طرف مشورت قرار مىگيرد ، اگر در اندوه شكايت كننده سهمى نداشته باشد هر چند به حسن انديشه معروف باشد شايستگى اين كار را ندارد ، و دليل اين مطلب اين است كه اگر انسان نسبت به كارى اهتمام و دلسوزى داشته باشد ، منتهاى فكر خود را به كار مىاندازد ، و جنبههاى مختلف موضوع را بررسى مىكند ، و آنچه را بهتر و سودمندتر است بر مىگزيند هر چند چنين كسى از انديشهاى ممتاز برخوردار نباشد ، بر خلاف كسى كه بدون دلسوزى و همدردى بخواهد راه بهتر را پيدا كند و به آنچه شايسته است دست يابد كه انتظار چنين اهتمامى از او نيست ، پس از اين امام ( ع ) آنان را نهى مىفرمايد از اين كه منافقان با بد انديشيهاى خود عزم آنها را درباره آمادگى براى جنگ كه آن حضرت با نگرشى صحيح در آن اصرار دارد سست كنند ، سپس مسؤوليتهاى امام را در برابر مردم بيان مىفرمايد ، و غرض آن حضرت اين است كه در قبال گرفتاريهايى كه اينها دچارند عذر خود و حدود مسؤوليت خويش را گوشزد فرمايد تا نسبت كوتاهى و تقصير به آن حضرت ندهند ،
و به آرا و نظريّات ديگران رو نياورند ، و پنج چيز را از مسؤوليتهاى امام ذكر كرده است : اوّل رسانيدن احكام به بندگان خدا ، دوّم كوشش در خيرخواهى و اندرز به آنان ، سوّم زنده گردانيدن واجبات خداوند و سنّتهاى پيامبر ( ص ) در ميان آنان ،
چهارم اقامه حدود الهى درباره كسانى كه به سبب ارتكاب جنايت استحقاق آن
[ 51 ]
را دارند ، پنجم باز گردانيدن سهام ستمديدگان به خودشان و سهمان جمع سهم است و آن بهرهاى است كه مسلمان در بيت المال دارد ، سپس چون پيش از اين مردم را از گرايش به نادانيها و اعتماد بر جهل نهى فرموده بود ، اكنون آنان را دستور مىدهد كه براى فرا گرفتن دانش پيش از آن كه نهال آن خشك شود بشتابند ، و واژه نبت را براى علم استعاره فرموده و با ذكر « تصويح » كه به معناى خشك كردن است آن را ترشيح داده ، و بطور كنايه به از ميان رفتن علم با مرگ خود اشاره فرموده است .
فرموده است : من قبل أن تشغلوا بأنفسكم .
يعنى : در اين موقع كه از شرور فتنهها و رنجهايى كه در آينده از بنى اميّه به شما خواهد رسيد آسودگى داريد . و مستتار علم يعنى آنچه از آن نور علم تابش دارد و از آن كسب هدايت مىشود ، و مراد از أهله خود آن حضرت و جانشينان اويند ، پس از اين به مردم دستور مىدهد كه نخست خود ، از ارتكاب منكرات خوددارى كنند ، و سپس مردم را از اين اعمال بازدارند ، زيرا كسى كه ديگران را از چيزى نهى مىكند ، بايد ابتدا خود او اين نهى را به كار بندد و از ارتكاب آن كار خوددارى كند . و در اين صورت است كه نهى مىتواند مفيد و مؤثّر واقع شود ،
و مطابق با مقتضاى حكمت و مصلحت نيز همين است ، براى اين كه سرشت آدمى از ديدن كارهاى ديگران بيشتر متأثّر ، و به پيروى از آنان زودتر راغب مىشود تا شنيدن گفتار آنان ، بويژه اگر كردار گوينده با گفتارش مخالفت داشته باشد ، و اين موضوعى است بديهى و تجربه و عقل سالم و احكام و شرايع به آن گواهى مىدهد . و شاعر در اين شعر بدان اشاره كرده است :
لا تنه عن خلق و تأتي مثله عار عليك إذا فعلت عظيم [ 4 ]
[ 4 ] از خوى و عادتى كه خودت مانند آن را به كار مىبرى ديگران را نهى مكن ، اين ننگى بزرگ است اگر آن را به جاى آورى .