جستجو

کابلی بیگم
دختر میرزا الغ بیگبن میرزا سلطان ابوسعید و منکوحه قنبرمیرزا کوکلتاش . (از حبیب السیر چ خیام ج 4 ص 380).
کابیشه
گل کاجیره را گویند و از آن چیزها رنگ کنند و به عربی عصفر خوانند. (برهان ). رجوع به کاجیره شود. به هندی کسنبه گویند. (آنندراج ).
کاپ برتن
کمون «لاند»، بخش «داکس ». سکنه 2954 تن . محل استحمام است .
کابریا
موضعی در آسیای صغیر قدیم: مهرداد بمحل کابریا عقب نشست . در این جا او دو شکست خورد با دو هزار نفر فرار کرده به ارمنستان رفت وبه تیگران پادشاه ارمنستان که دامادش بود پناهنده شد. (ایران باستان ج 3 ص 2141). همینکه مردم پنت از مراجعت او [ مهرداد ] آگاه شدند همه مانند یک تن به کمک او قیام کردند و بر اثر این احوال تری یاریوس رئیس ساخلوی رومی در پنت ، فرار کرده به کابریا رفت ولی در آنجا قبل از اینکه لوکولوس به کمک او برسد با تمامی سپاهش معدوم گشت . (از ایران باستان ج 3 ص 2143).
کابلیج
کابلج . کابلیچ . کابلچ . کالوج . انگشت کهین پای . (فرهنگ اسدی ):
یا به کفش اندر بکفت و آبله شد کابلیج
از بسی غمها ببسته عمر گل پا را بپا (کذا) .

عسجدی (از فرهنگ اسدی چ پاول هرن ).

کابیل
لقب عام ملوک نوبه . (آثارالباقیه ).
کاپ پادس
رجوع به «کاپادوکیه » شود.
کابریر دگ
کمونی از وُکولوس بخش اپت . 300 تن سکنه . قتل عام وُدُوا (یکی از سلک های کفرآمیز نصاری ) بدانجا بود.
کابیله
هاون باشد. (صحاح الفرس ). هاون بود. (سه نسخه از لغت فرس ) (اوبهی ). هاون چوبین بود. (فرهنگ اسدی چ پاول هرن ):
خایگان تو چو کابیله شده ست
رنگ اوچون کون پاتیله شده ست .

طیان .

کاپ پنی
خانواده معروف فلورانس . - ژینوکاپ نی مدافع نظامی جمهوری شد (1350 - 1420 م .) ژینوکاپ پنی ، رجل سیاسی و مورخ ، متولد در فلورانس (1792 - 1876 م .).
کاپلو
(بیناکا) بانوئی از اهل ونیز. وی هوشیار ولی لاابالی بود و با تحریکات خویش زوجه «فرانسوا دومدیسی » گردید. (حدود 1542 - 1587 م .).
کابریله
درشکه سبک چهارچرخه که عموماً دارای کروک است .
کابلی هرا
به هندی اهلیلج کابلی است .
کابین
کابین کلمه فارسی و «کبین » آذری از این کلمه است . بضع. مهر. (دهار). صداق. (مهذب الاسماء). صُدُقَة. نحل . نحله . (منتهی الارب ). دست پیمان . مهریه . شیربها. عقر. (دهار). علیقه . علاقه . (منتهی الارب ). کاوین . (مهذب الاسماء). صَدُقَة. (منتهی الارب ) (مهذب الاسماء). اجر. نکاح . مهر زنان باشد. (لغت فرس ) (صحاح الفرس ). مهر زنان را گویندو آن مبلغی باشد که در هنگام عقد بستن و نکاح کردن زنان مقرر کنند. (برهان ). زری که به هنگام نکاح به ذمّه مرد مقرر کنند، به عربی آن را مهر گویند، از برهان و سراج و رشیدی ; و بعضی بمعنی مهر موجل نوشته اند. (غیاث ) (آنندراج ) (انجمن آرای ناصری ):
این جهان نوعروس را ماند
رطل کابینش گیر و باده بیار.

خسروی .

کاپلوش
دژخیم پاریس (از1411 تا 1418 م .). یکی از سران حرس «بورگینیون » در عهد شارل ششم . به امر «ژان بیباک » وی را گردن زدند.
کابن
بمعنی کابین . (آنندراج ).
کابین خواستن
طلب مهر:تمهیر; کابین خواستن و کابین ساختن . (منتهی الارب ).
کاپتون
کیپ تاون . رجوع به کاپ شود.
کابنه
بمعنی چشم باشد چنانکه هر گاه گویند «کابنه بدو دار» مراد آن باشد که چشم ازو برمگردان و از نظر نینداز . (برهان ):
ای شهنشاهی که مهر چرخ را
هست روشن از وجودت کابنه .

شمس فخری .

کابین دادن
مهر دادن . مهریه دادن .