جستجو

ولایت بخشیدن
عطا کردن ولایت و امارت: سنجر به دارالملک ری بود،ولایت می بخشید. (سلجوقنامه ظهیری چ خاور صص 45-46).
ولبال
دهی است از دهستان مرکزی بخش کلاردشت شهرستان نوشهر. سکنه آن 560 تن است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3).
ولدآباد
دهی است جزو دهستان دشتابی بخش بوئین شهرستان قزوین . سکنه آن یکصد تن است . آب آن از دو رشته قنات تامین میشود و محصول آن غلات ، چغندرقند،باغات و شغل اهالی زراعت و صنایع دستی آنان گلیم بافی و جاجیم بافی است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1).
ولایت پرداز
صافی کننده و پاک کننده ولایت از سرکشان و دشمنان:
پسران ملکی کآن ملک او را پسر است
که به تیغ از ملکان هست ولایت پرداز.

فرخی .

ول بشو
بل بشو. (فرهنگ فارسی معین ). هرج ومرج . رجوع به بل بشو شود.
ولدآباد بزرگ
دهی است جزو دهستان حومه بخش کرج شهرستان تهران واقع در یک هزارگزی باختری راه کرج به اشتهارد. سکنه آن 211 تن است . آب آن از قنات و رود کرج تامین میشود و محصول آن غلات ، بنشن ، چغندرقند، صیفی ، قلمستان و شغل اهالی زراعت است .راه ماشین رو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1).
ولغ
ولوغ . وَلَغان . به اطراف زبان آب خوردن سگ از ظرف یا درکردن زبان خود را در آن و جنبانیدن (و این معنی از باب حسب و سمع نیز آید). (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به ولوغ شود.
ول گویی کردن
در تداول ، سخن بیهوده و بی معنی گفتن . یاوه گفتن .
ولایت پناه
حامی ولایت . پشت و یاور ولایت: مجملی از حال فرخنده مآل حضرت ولایت پناه . (حبیب السیر ج 3 جزو4 ص 223).
ولغان
ولغ. ولوغ . به اطراف زبان آب خوردن سگ از ظرف یا درکردن زبان خود را در آن و جنبانیدن . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به ولوغ و ولغ شود.
ولایت پیمای
پیماینده ولایت . طی کننده ولایت:
اسب او را چه لقب ساخته اند
مملکت گیر و ولایت پیمای .

فرخی .

ولتامتر
(اصطلاح فیزیک ) آلتی است که برای تجزیه آب به وسیله جریان الکتریک به کار میرود. در این تجزیه ئیدرژن از الکترود منفی و اکسیژن از الکترود مثبت متصاعد میشود. به طور اعم این لفظ بر هر اسبابی که برای الکترولیز به کار رود نیز اطلاق میشود. ابزاری که توسط آن آب به عناصر مرکبه اش (H و O) به وسیله جریان الکتریک تجزیه شود.
ولم بالا
دهی است از دهستان هرازپی بخش مرکزی شهرستان آمل . سکنه آن 115 تن است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3).
ولایت جوی
جوینده ولایت . جویای ولایت و فرمانروائی: اینها را که خواجه میگوید ولایت جویانند، نتوانند گذاشت تا دم زنند. (تاریخ بیهقی ).
ولتر
فرانسوا ماری آروئه ، معروف به ولتر. نویسنده مشهور فرانسه . در 21 نوامبر 1694م . در پاریس متولد شد و در 30 مه 1778م . در همان شهر درگذشت . وی در جوانی از حکومت استبدادی رنج بسیار دید چنانکه در 23سالگی به گناه سرودن اشعاری در هجو نایب السلطنه فرانسه به زندان باستیل افتاد و یازده ماه در زندان ماند، ولی چون رهائی یافت نایب السلطنه برای او صد لیور شهریه مقرر داشت . آثار معروف ولتر در دوران جوانی بیشتر از جمله قطعات نمایش و مباحث تاریخی و علمی است و از معروفترین آنها قطعه بروتوس در تاریخ شارل دوازدهم و اصول فلسفه نیوتن و قرن لوئی چهاردهم و بحث در اخلاق ملل است . ولتر در سال 1750 به دعوت فردریک دوم پادشاه پروس به دربار وی رفت و تا سال 1753 در خدمت آن پادشاه به سر برد. فردریک با او مانند دوستی نزدیک رفتار میکرد چنانکه برای او در قصر پوتسدام عمارتی پایین تر از عمارت خصوصی خویش تعیین کرده بود و با وی بر یک خوان می نشست . وظیفه ولتر تنها این بود که در آثار قلمی فردریک از لحاظ ادبی نظر کند. این نزدیکی سبب شهرت فوقالعاده او شد و نامش در سراسر اروپا بر سر زبانها افتاد و در این زمان او را «شاه ولتر» میخواندند. در سال 1753 میان ولتر و فردریک بر هم خورد و به فرانسه بازگشت ولی لوئی پانزدهم به وی خوشبین نبود. ولتر برای آنکه از خطر توقیف و زندان ایمن باشد در مزرعه ای نزدیک مرز فرانسه و سویس مسکن گزید (1755) و 23 سال باقی عمر را در آنجا به سر برد. آثار این دوره از عمر اوبیشتر به صورت نامه و مکتوب انتشار یافته که جمع آنها قریب ده هزار است . ولتر در سیاست و فلسفه بانی اساس تازه ای نگردید، بلکه به قول خود اساس گذشته را ویران کرد. نسبت به دین مسیح نیز خصومت می ورزید و در این دشمنی گاه از سرحد غرض و اتهام و دروغ نیز میگذشت .
ولدالزنا
زاده حرام . (غیاث اللغات ). حرام زاده . (کشاف اصطلاحات الفنون ) (آنندراج ).
  • (اِ مرکب ) پروانه ها و کرم ها و دیگر حشرات که در ایام برشکال پیدا میشوند، و به طلوع ستاره سهیل بمیرند. (آنندراج ) (از غیاث اللغات ):
    ولدالزناست حاسد منم آنکه طالع من
    ولدالزناکُش آمد چو ستاره یمانی .

    نظامی .

  • ولم پائین
    دهی است از دهستان هرازپی بخش مرکزی شهرستان آمل . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3).
    ولهان
    بیم و اندوه .
  • (اِمص ) بیخودی از اندوه .
  • سرگشتگی .
  • سرگشتگی از عشق. (منتهی الارب ). شیفتگی .
  • (مص ) متحیر شدن . (تاج المصادر بیهقی ).
  • ولیخ
    جامه ای است از کتان . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (آنندراج ).
    ولی قلندر
    از شاعرانی است که در آستانه میرزا بابر ملازم است و بسیار خیره و چیره و دلیر و بی حیاست و شعر او در میان شعرا به بدی مشهور است و چون میرزا پیر بوداق به هری آمد و شاعران هری را به شیرازبرد او را نیز همراه ایشان برد. این مطلع از اوست :
    نیَم ملول که کارم نکو نشد بد شد
    شود شود نشود گو مشو چه خواهد شد.

    (از مجالس النفایس ص 213 و 214).