آب ناداده
مقابل آب داده .
-شمشیر آب ناداده ، پیکان آب ناداده و بی پر ; شَرْخ .
آب یخ
آبی که در آن یخ افکنده و سرد کرده باشند.
آتابای
نام تیره ای از ترکمانان . رجوع به اَتابای شود.
آتش انگیز
فروزینه . ذکوة. ذکیه . (حبیش تفلیسی ).
رکو و پنبه و قاو که از چخماق آتش بدان افتد. (نف مرکب ) مجازاً، گوینده سخنان تند و خشمناک:
آن دل شده زآن فسانه شد تیز
بگشاد دهان آتش انگیز.
؟
آبید
شراره و سرشک آتش را گویند. در مویدالفضلاء بجای حرف آخر رای قرشت و در جای دیگر زای فارسی نوشته اند و بجای حرف ثالث (ب ) یاء حطی . (برهان ). و در برهان ، ابیز بهمزه مفتوحه بر وزن تمیز و آییژ نیز به همین معنی ضبط شده است ، و در بعض فرهنگهاسرشک ، آب چشم ، اشک و دمع نیز نوشته اند. و ظاهراً معنی اخیر اشتباه و خلطی است ناشی از کلمه سرشک آتش معنی اولی آبید.
آتابیک
اَتابیک . رجوع به اتابک شود.
آب نارنج
آبی که از فشردن نارنج حاصل کنند.
آبوباسر
تصحیف نام ابوبکربن طفیل نزد اروپائیان . رجوع به ابن طفیل شود.
آبیدوس
از شهرهای مصر علیاست و تخته سنگهای موسوم به آبیدوس که نامهای دو طبقه از فراعنه قدیم مصر در آن نقش بود در حفر اراضی آن به دست آمد (بسال 1871 م .).
آتاش
(گویا از ترکی جغتائی آد، نام + تاش ، هم
) همنام . سَمی ّ. و آن را آداش نیز گویند:
گر کار بنام استی از آتاشی عمّر
فرزند تو با عمّربودستی هموار.
ناصرخسرو.
آتش بار
آنکه آتش فروریزد:
هیزم خشک و برق آتش بار
مرد خفته ست و دشمن بیدار.
اوحدی .
آبناک
آب دار. آمیخته به آب : ضیاح ، ضیح ; شیری آبناک . و زمینی آبناک ; زمین که چشمه های بسیار دارد. زمین که آب از آن تراود.
آتا و اوتا
در تداول عامه ، همگی از بزرگ و کوچک ، و گاه گویند آتا و اوتا بلند و کوتا; یعنی بلند و کوتاه .
آبنایخ
[ ] (اِخ ) لقب قطلغبن پهلوان ، از امرای دولت سلجوقیه . و او در زمان خوارزمشاه امیرالامراء و در حمله مغول امیر بخارا بوده است ، پس از استیلای مغول بر بخارا بخراسان و از آنجابه ری رفت و بپسر خوارزمشاه تیرشاه التجا برد و تا پایان زندگی بدانجا بود.
آب یک
نام محلی از توابع قزوین ، کنار جاده طهران ، میان ینگی امام و قشلاق بفاصله 65800 گز از طهران . این قریه دارای معادن ذغال سنگ است بدره کوچکی واقع درشمال غربی بفاصله 4000 گز. زغال سنگ آب یک دارای 7500 کالری حرارت است و بسهولت به کک تبدیل تواند شدن .