جستجو

و من خطبة له ع لما قبض رسول الله ص و خاطبه العباس و أبو سفيان بن حرب في أن يبايعا له بالخلافة و ذلك بعد أن تمت البيعة لأبي بكر في السقيفة و فيها ينهى عن الفتنة و يبين عن خلقه و علمه النهي عن الفتنة

متن ترجمه آیتی ترجمه شهیدی ترجمه معادیخواه تفسیر منهاج البرائه خویی تفسیر ابن ابی الحدید تفسیر ابن میثم

[ 548 ] 5 از سخنان آن حضرت ( ع ) است أَيُّهَا اَلنَّاسُ شُقُّوا أَمْوَاجَ اَلْفِتَنِ بِسُفُنِ اَلنَّجَاةِ وَ عَرِّجُوا عَنْ طَرِيقِ اَلْمُنَافَرَةِ وَ ضَعُوا تِيجَانَ اَلْمُفَاخَرَةِ أَفْلَحَ مَنْ نَهَضَ بِجَنَاحٍ أَوِ اِسْتَسْلَمَ فَأَرَاحَ هَذَا مَاءٌ آجِنٌ وَ لُقْمَةٌ يَغَصُّ بِهَا آكِلُهَا وَ مُجْتَنِي اَلثَّمَرَةِ لِغَيْرِ وَقْتِ إِينَاعِهَا كَالزَّارِعِ بِغَيْرِ أَرْضِهِ . فَإِنْ أَقُلْ يَقُولُوا حَرَصَ عَلَى اَلْمُلْكِ وَ إِنْ أَسْكُتْ يَقُولُوا جَزِعَ مِنَ اَلْمَوْتِ هَيْهَاتَ بَعْدَ اَللَّتَيَّا وَ اَلَّتِي وَ اَللَّهِ ؟ لاَبْنُ أَبِي طَالِبٍ ؟ آنَسُ بِالْمَوْتِ مِنَ اَلطِّفْلِ بِثَدْيِ أُمِّهِ بَلِ اِنْدَمَجْتُ عَلَى مَكْنُونِ عِلْمٍ لَوْ بُحْتُ بِهِ لاَضْطَرَبْتُمْ اِضْطِرَابَ اَلْأَرْشِيَةِ فِي اَلطَّوِيِّ اَلْبَعِيدَةِ عرّجوا : مسيرتان را عوض كنيد فلاح : رستگارى و نجات اجون : تغيير و فساد آب غصّ باللّقمة : وقتى لقمه در گلو گير كند و پايين نرود ايناع الثّمرة : وقت چيدن ميوه اندمجت كذا : بر آن اطلاع يافتم و در درون خود مخفى نگه داشتم باح بالشّئ : آن را آشكار كرد طوىّ : چاه رشا : ريسمان چاه هنگامى كه پيامبر خدا ( ص ) وفات يافت عباس و ابو سفيان بن حرب خدمت آن حضرت رسيدند تا براى خلافت با آن حضرت بيعت كنند امام [ كه نيّت [ 549 ] ابو سفيان را مى‏دانست ] چنين فرمود : « اى مردم امواج متلاطم فتنه‏ها را با كشتى نجات درهم شكنيد و از راه تفرقه به راه راست روى آوريد و تاجهاى فخر فروشى را كنار بگذاريد . كسى پيروز مى‏شود كه ياور داشته باشد ، كسى كه ياور ندارد گوشه‏گير مى‏شود ، بدون ياور دست به كارى زدن مانند آب گنديده است كه قابل شرب نيست و يا همچون لقمه‏اى است كه در گلوى خورنده‏گير كند . و به منزله ميوه‏اى است كه در غير وقت چيده شود و يا مانند زراعتى است كه در زمين ديگران كاشته شود . اگر راجع به خلافت حرفى بزنم مى‏گويند حريص پادشاهى است و اگر سكوت اختيار كنم مى‏گويند از مرگ ترسيده چه دور است اين قضاوتها درباره من . به خدا قسم انس و علاقه پسر ابو طالب به مرگ بيشتر از علاقه و انس كودك به پستان مادرش مى‏باشد بلكه كناره‏گيرى من براى اين است كه در علمى فرو رفته‏ام كه پنهان است و اگر آن را اظهار كنم مضطرب و پريشان خواهيد شد ، همچون ريسمانى كه در دل چاه گود قرار دارد لرزان مى‏شويد » . مى‏گويم ( شارح ) بنابر آنچه روايت شده است علّت ايراد اين خطبه اين بود كه چون جريان بيعت در سقيفه بنى ساعده به نفع ابو بكر پايان يافت ، ابو سفيان تصميم گرفت كه ميان مسلمين جنگى به راه اندازد تا عدّه‏اى به دست عده‏اى كشته شوند و دين از ميان برود ، بنابراين نزد عبّاس رفت و به او گفت : اى ابو الفضل [ 1 ] مردم با بيعتشان كار خلافت را از بنى هاشم دور كردند و آن را در قبيله بنى تميم قرار دادند و فرداست كه اين مرد تندخو و خشن از طايفه بنى عدى بر ما حكمرانى كند ، برخيز تا نزد على برويم و با او براى خلافت بيعت كنيم . تو عموى [ 1 ] ابو الفضل كنيه عبّاس بن عبد المطلب است كه به مناسبت نام پسرش فضل بن عباس اين كنيت را بدو داده‏اند م . [ 550 ] پيامبر خدايى و من در ميان قريش مردى هستم كه سخنم پذيرفته است ، اگر اطرافيان خليفه مانع ما شوند با آنها جنگ كرده و آنها را مى‏كشيم . با اين تصميم نزد على ( ع ) آمدند و ابو سفيان به آن حضرت گفت : اى ابا الحسن از امر خلافت غافل مباش آيا ما بايد تابع طايفه پست بنى تميم باشيم ؟ امام ( ع ) نيّت ابو سفيان را مى‏دانست كه اين سخن را براى حمايت از دين نمى‏گويد ، بلكه به دليل فساد باطن براى از بين بردن دين اين سخن را مى‏گويد : آنگاه امام ( ع ) در پاسخ ابو سفيان اين كلام را ايراد فرمود : فرموده است : شقّوا امواج الفتن بسفن النّجاه . امام ( ع ) فتنه را به درياى متلاطم تشبيه فرمود و بدان خاطر لفظ امواج را براى آن استعاره آورده است و اين جمله را كنايه از بپا خاستن فتنه دانسته است . وجه مشابهت روشن است ، زيرا دريا و فتنه به هنگام هجوم موج موجب هلاكت فرو روندگان در آنها مى‏شوند . كشتى نجات را براى هر وسيله نجات بخش مانند كناره‏گيرى ، چاره‏انديشى مفيد و صبر استعاره آورده است . و وجه مشابهت اين است كه همه اينها سبب نجات از فتنه‏اند ، زيرا هر يك از راههاى ياد شده راهى براى نجات از گرداب فتنه و هلاكت است ، همچنان كه كشتى وسيله نجات از امواج درياست . فرموده است : عرّجوا عن طريق المنافرة اين كلام امام ( ع ) دستورى است براى كناره‏گيرى از راه تفرقه به راه آرامش و سلامت و آنچه سبب آرامش فتنه مى‏شود . همچنين سخن آن حضرت كه فرمود : وضعوا تيجان المفاخرة ، فرمان ديگرى است براى خلاصى از فتنه و آن رها ساختن فخر فروشى است ، زيرا افتخار كردن از چيزهايى است كه موجب برانگيختن كينه و دشمنى و سبب بر پا شدن فتنه مى‏شود . از بزرگترين چيزهايى كه صاحبان دنيا در نهايت مفاخره به آن مى‏رسند تاج بر سر نهادن است و نسب [ 551 ] شريف و پدر و مادر مشهور داشتن و ثروت خانوادگى ، همه اينها اسباب افتخارات دنيايى است . و منشأ آن مشابهتى است كه ميان اسباب افتخار و تيجان مى‏باشد . پس امام ( ع ) لفظ تيجان را براى آن اسباب استعاره آورده و به كنار گذاشتن آنها دستور فرموده است . فرموده است : افلج من نهض بجناح او استسلم فاراح . پس از آن كه امام ( ع ) عبّاس و ابو سفيان را از فتنه نهى مى‏كند و توضيح مى‏دهد كه تفرقه و فخر فروشى راههاى پسنديده‏اى نيست ادامه مى‏دهد و اشاره مى‏كند كه متصدى امر خلافت چگونه بايد باشد و چگونه از مشكلات رهايى مى‏يابد ، سپس موفقيت و پيروزى را براى كسى مى‏داند كه يار و ياور داشته باشد و به همين لحاظ « جناح » را براى اعوان و انصار استعاره مى‏آورد . وجه شباهت در اين عبارت روشن است همچنان كه بال وسيله قدرت و توانايى بر پرواز و به مقصود رسيدن مى‏شود اعوان و انصار براى دست زدن و قيام به جنگ و حركت در ميدان لازم است . به همين دليل لفظ جناح براى يار و ياور استعاره آورده شده و براى كسى كه يار و ياور ندارد كناره‏گيرى وسيله نجات او ذكر شده است . زيرا قيام با ياور يا كناره‏گيرى بدون يار و ياور نوعى رستگارى است . در اين كلام امام ( ع ) كمى ياوران خود را به اطّلاع مردم مى‏رساند و معناى ضمنى سخن حضرت در پاسخ عبّاس و ابو سفيان اين است كه راهى كه شما پيشنهاد مى‏كنيد راه درستى نيست كه شخص عاقل در امر خلافت پيش گيرد ، چون يا بايد قيام كننده يار و ياورى داشته باشد كه تا به مقصود برسد و يا اگر ندارد كناره‏گيرى كند و خود را از رنج بى‏حاصل نجات دهد [ چون براى امام راه اوّل مقدور نبوده راه دوم را برگزيده است ] . فرموده است : ماء اجن و لقمة يغصّ بها اكلها . اين سخن امام ( ع ) نوعى تذكّر است به اين كه خواسته‏هاى دنيوى هر چند [ 552 ] بزرگ باشد به تيرگى و تغيير و نقص آميخته است ، و اشاره به اين است كه امر خلافت در آن زمان مشكلاتى در بر داشته است . تشبيه خلافت به آب گنديده و لقمه گلوگير روشن است زيرا مدار زندگى بر آب و غذاست و مسأله خلافت ( وقتى مقصود از آن دنيا باشد ) از بزرگترين اسباب دنيوى است و به آب و غذا مشابهت پيدا مى‏كند و در اين صورت آب و غذا را استعاره آورده و كنايه از چيزهايى دانسته است كه طالبان دنيا از خلافت مى‏خواهند ، و چون آب گنديده و لقمه گلوگير مقصود آب و غذاى مطبوع را نقض مى‏كند موجب تنفّر نفس از پذيرفتن آنها مى‏شود و چون خلافت موجب درگيرى و رقابت و نزاع بين مسلمين بوده و بى‏دوام و از بين رفتنى است و به همين دلايل موجب تنفّر و عدم لذّت مى‏شده و امام ( ع ) آب گنديده و لقمه گلوگير را كنايه از خلافت دانسته تا جوشش بنى هاشم را كه معتقد به قيام براى به دست آوردن خلافت بوده‏اند فرو نشاند ، مانند اين است كه امام ( ع ) فرموده‏اند : « خلافت لقمه‏اى است گلوگير و جرعه‏اى است ناگوار . » فرموده است : و مجتنى الثّمرة لغير وقت ايناعها كالزّارع بغير ارضه امام ( ع ) با اين سخن توجّه مى‏دهد كه اكنون وقت مطالبه خلافت به دليل نداشتن يار و ياور و غيره نيست و خواستار خلافت در چنين موقعيّتى را كنايه از ميوه چينى دانسته است كه در غير فصل ميوه مى‏چيند ، زيرا ميان ميوه چين و خواستار خلافت لذّت مشتركى است . سپس آن را كه در غير فصل ميوه مى‏چيند به زارعى تشبيه كرده است كه در زمين ديگران زراعت مى‏كند و وجه شباهت در هر دو مورد نداشتن سود است ، زيرا زارعى كه در زمين غير زراعت مى‏كند بيم آن است كه مانع تصرّف او شوند و تلاش او بيهوده شود و از كارش سود نبرد ، و همين طور كسى كه در غير فصل ميوه مى‏چيند سودى از آن نمى‏برد . خواهان خلافت در آن شرايط مانند عمل اين دو كس است و نفعى از تلاش خود نمى‏برد . [ 553 ] فرموده است : فان اقل ، يقولوا : حرص على الملك ، و ان اسكت ، يقولوا : جزع من الموت اين عبارت امام ( ع ) شكايتى است از بد زبانى و فكرهاى باطلى كه در حق آن حضرت روا مى‏داشتند و بر زبان جارى مى‏ساختند ، و اشاره به اين است كه چه طالب خلافت بود و چه از خلافت كناره‏گيرى مى‏كرد از سخن مردم و نسبت دادن چيزى به او در امان نبود . اگر براى به دست آوردن خلافت قيام مى‏كرد او را به آزمندى و دنيا خواهى متهّم مى‏كردند و اگر از طلب خلافت باز مى‏ايستاد او را به خوارى و ترس از مرگ نسبت مى‏دادند . زبان مردم و افكارشان حريص به اين گونه امور است كه در مناقشات ، بعضى در حق بعضى روا مى‏دارند . فرموده است : هيهات بعد اللّتيّا و الّتى و اللّه لابن ابى طالب انس بالموت من الطّفل بثدى امّه . عبارت على ( ع ) براى تكذيب ذهنيّتهايى است كه سكوت آن حضرت را حمل بر ناتوانيش مى‏كردند ، يعنى آنچه آنها مى‏گويند از من بدور است . دو واژه « اللّتيّا » و « التّى » ضرب المثل است و كنايه از مصيبتهاى بزرگ و كوچك مى‏باشد . اصل آن اين است كه : مردى با زنى كوتاه قد و كم سنّ و بد خلق ازدواج كرد و از جانب وى دچار سختيهاى فراوان شد ، ناگزير او را طلاق داد و با زنى بلند قد ازدواج كرد و از ناحيه او دو چندان زن اوّل دشوارى ديد . بناچار او را هم طلاق داد و گفت : بعد اللّتيّا و الّتى ، « هرگز ازدواج نمى‏كنم . » اين جمله براى گرفتاريهاى بزرگ و كوچك ضرب المثل شده است . مقصود امام ( ع ) از اين جمله اين است كه پس از دچار شدن به گرفتاريهاى بزرگ و كوچك مرا به ترس از مرگ نسبت مى‏دهند . چه قدر دور است از من چيزهايى كه مى‏گويند ؟ سپس امام ( ع ) با سوگند ادّعاى آنها را مبنى بر ترس حضرت از مرگ مؤكّداً تكذيب مى‏كند و مى‏فرمايد من با مرگ مأنوس ترم تا طفل به پستان [ 554 ] مادر ، و اين امر از حال آن حضرت آشكار است ، زيرا كه او سرور عارفان بعد از رسول خدا و در رأس اولياى خدا بود . دانستيم كه دوست داشتن مرگ و علاقه به آن ريشه در جان اولياى خدا داشته و فقط از آنها ساخته است ، زيرا مرگ وسيله‏اى است كه آنها را به ملاقات بزرگترين محبوبشان و به بالاترين كمال دلخواهشان مى‏رساند . دليل اين كه انس امام ( ع ) به مرگ بيشتر از طفل به پستان مادر است اين است كه محبّت طفل به پستان مادر و انس و علاقه وى به خاطر كششهاى حيوانى است و در معرض زوال و نابودى است . امّا علاقه امام ( ع ) به ملاقات پروردگار و رسيدن به حق ميلى عقلى و پايدار است ، و اين كجا و آن كجا ؟ فرموده است : بل اندمجت على مكنون علم لو بحت به لاضطربتم اضطراب الارشية فى الطّوى البعيدة . اين سخن امام ( ع ) اشاره اجمالى است به اين كه نسبت دادن ترس از مرگ به آن حضرت صحيح نيست . علت عدم قيام آن حضرت علمى است كه آن حضرت بدان واقف است ، زيرا آگاهى او به پايان امور و توفيق نيافتن در آنها و اشراف آن حضرت به نتايج اعمال با چشم بصيرت كه همچون آينه صاف است امور را در آينه عالى ذهن آن حضرت متجلّى مى‏ساخته است . آگاهى حضرت به فساد امور و درك سريع آن حضرت از مصالح موجب خويشتن‏دارى حضرت از قيام براى خلافت بوده است ، بر خلاف افراد نادانى كه به كارهاى مهمّ از روى كوتاهى انديشه نه از روى بينش صحيح اقدام مى‏كنند و گرفتار مى‏شوند . بعد از ذكر دليل خوددارى از اقدام براى خلافت ، همگان را به عظمت علمى كه داشته است به وسيله جمله‏اى كه ذكر شد توجّه مى‏دهد . جمله شرطيّه : لو بحت . . الى آخر . . . صفت است براى كلمه علم و در موضع جرّ است و در اين صورت اگر براى مردم آشكار شود كه امر خلافت به كجا منتهى مى‏شود و به چه افرادى خواهد رسيد و مردم به چه حال و وضعى در خواهند آمد مضطرب شده و آرا و [ 555 ] عقايدشان پراكنده خواهد شد ، زيرا پيامبر ( ص ) امام ( ع ) را بر امور مطّلع كرده و ذهن او را آماده ساخته بود چون عدّه‏اى از مردم در آن زمان از عمر و بسيارى از عثمان نفرت داشتند ، چه رسد به معاويه . گروهى بودند كه خود را براى خلافت شايسته دانسته و آن را براى خود مى‏خواستند و بر اين باور بودند كه خلافت بعد از ابو بكر به آنها خواهد رسيد . وقتى كه كار به اين صورت باشد ، چنانچه علمى كه آن حضرت از عاقبت كار داشت ديگران مى‏داشتند نظام موجود حاصل نمى‏شود و عدّه‏اى از رسيدن خلافت به امام ( ع ) مأيوس مى‏شدند . بعضى از خشونت عمر مى‏ترسيدند و از او نفرت داشتند و بعضى ديگر از بنى اميّه و اعمالشان متنفّر بودند . با اين ترتيب امام ( ع ) اضطراب انديشه مردم را از باب مبالغه به لرزش طناب در چاه بسيار عميق تشبيه كرده است كه تشبيه معقول به محسوس است . هر چقدر چاه عميق‏تر باشد لرزش طناب به دليل بلندى آن بيشتر خواهد بود ، يعنى در اين وضع اضطراب مردم بيشتر و اختلافشان شديدتر مى‏شود . بنا به قول بعضى مقصود امام ( ع ) از عبارت اين است كه آنچه مرا مانع از مطالبه خلافت و جنگ شد اشتغال من به امورى بود كه از علم به احوال آخرت و مشاهده نعمتها ، و گرفتاريهاى قيامت بوده است ، كه اگر از آنچه مى‏دانستم پرده برمى‏داشتم و ديگران مى‏دانستند همچون لرزش ريسمان بلند در چاه گود از خوف خدا مى‏لرزيدند و از عتاب او هراسناك مى‏شدند و يا به پاداشهاى آخرت شوق پيدا مى‏كردند و از رقابت در امر دنيا فراموش مى‏كردند . احتمال دارد كه امام ( ع ) معناى اخير را قصد كرده باشد . اگر تمام اين خطبه به دست ما مى‏رسيد ، شايد مقصود امام ( ع ) روشن مى‏شد كه اكنون بر آن واقف نيستيم .