متن
ترجمه آیتی
ترجمه شهیدی
ترجمه معادیخواه
تفسیر منهاج البرائه خویی
تفسیر ابن ابی الحدید
تفسیر ابن میثم
[ 438 ]
152 از خطبههاى آن حضرت عليه السّلام است :
وَ هُوَ فِي مُهْلَةٍ مِنَ اَللَّهِ يَهْوِي مَعَ اَلْغَافِلِينَ وَ يَغْدُو مَعَ اَلْمُذْنِبِينَ بِلاَ سَبِيلٍ قَاصِدٍ وَ لاَ إِمَامٍ قَائِدٍ « او ايّام مهلتى را كه خداوند به وى داده با غافلان و بىخبران مىگذراند ، و با گنهكاران شب را به صبح مىآورد ، بىآن كه به راهى رود كه او را به مقصود رساند ، و يا پيشوايى برگزيند كه او را به سعادت كشاند . » اين بخش از خطبه مشتمل بر مطلق احوال كسى است كه در وادى گمراهى در افتاده است ، مقصود از مهلت ، مدّت عمرى است كه خداوند براى او مقدّر ساخته است ، يهوى مع الغافلين اشاره به اين است كه بر اثر نادانى و غفلت از تكاليف خود ، در جرگه بىخبران در آمده و در اين وادى سقوط كرده است ،
امام ( ع ) واژه هوى ( درافتاد ) را براى درآمدن او در زمره غافلان و پيروى وى از خواهشهاى نفس استعاره آورده است ، وجه مشابهت اين است : كسى كه در گرداب غفلت فرو رفته ، و در وادى نادانى و بىخبرى سرگردان گشته ، از جرگه اهل سلامت بيرون رفته ، و در پرتگاه نابودى كه همان صفات زشتى است كه انسان را از خداوند دور مىگرداند افتاده است ، و به مانند چيزى كه از بالا به پايين فرو افتد سقوط كرده است ، مقصود از يغدوا مع المذنبين موافقت و همراهى اين گمراه با گنهكاران و مبادرت او به ارتكاب معاصى است بى آن كه در راهى
[ 439 ]
گام بردارد كه او را به حقّ برساند ، و از امام يا استاد راهنمايى كه او را به سوى حقّ بكشاند متابعت ، يا از كتاب و سنّتى پيروى كند . و توفيق از خداوند است .
از اين خطبه است :
حَتَّى إِذَا كَشَفَ لَهُمْ عَنْ جَزَاءِ مَعْصِيَتِهِمْ وَ اِسْتَخْرَجَهُمْ مِنْ جَلاَبِيبِ غَفْلَتِهِمُ اِسْتَقْبَلُوا مُدْبِراً وَ اِسْتَدْبَرُوا مُقْبِلاً فَلَمْ يَنْتَفِعُوا بِمَا أَدْرَكُوا مِنْ طَلِبَتِهِمْ وَ لاَ بِمَا قَضَوْا مِنْ وَطَرِهِمْ إِنِّي أُحَذِّرُكُمْ وَ نَفْسِي هَذِهِ اَلْمَنْزِلَةَ فَلْيَنْتَفِعِ اِمْرُؤٌ بِنَفْسِهِ فَإِنَّمَا اَلْبَصِيرُ مَنْ سَمِعَ فَتَفَكَّرَ وَ نَظَرَ فَأَبْصَرَ وَ اِنْتَفَعَ بِالْعِبَرِ ثُمَّ سَلَكَ جَدَداً وَاضِحاً يَتَجَنَّبُ فِيهِ اَلصَّرْعَةَ فِي اَلْمَهَاوِي وَ اَلضَّلاَلَ فِي اَلْمَغَاوِي وَ لاَ يُعِينُ عَلَى نَفْسِهِ اَلْغُوَاةَ بِتَعَسُّفٍ فِي حَقٍّ أَوْ تَحْرِيفٍ فِي نُطْقٍ أَوْ تَخَوُّفٍ مِنْ صِدْقٍ فَأَفِقْ أَيُّهَا اَلسَّامِعُ مِنْ سَكْرَتِكَ وَ اِسْتَيْقِظْ مِنْ غَفْلَتِكَ وَ اِخْتَصِرْ مِنْ عَجَلَتِكَ وَ أَنْعِمِ اَلْفِكْرَ فِيمَا جَاءَكَ عَلَى لِسَانِ ؟ اَلنَّبِيِّ اَلْأُمِّيِّ ص ؟
مِمَّا لاَ بُدَّ مِنْهُ وَ لاَ مَحِيصَ عَنْهُ وَ خَالِفْ مَنْ خَالَفَ ذَلِكَ إِلَى غَيْرِهِ وَ دَعْهُ وَ مَا رَضِيَ لِنَفْسِهِ وَ ضَعْ فَخْرَكَ وَ اُحْطُطْ كِبْرَكَ وَ اُذْكُرْ قَبْرَكَ فَإِنَّ عَلَيْهِ مَمَرَّكَ وَ كَمَا تَدِينُ تُدَانُ وَ كَمَا تَزْرَعُ تَحْصُدُ وَ مَا قَدَّمْتَ اَلْيَوْمَ تَقْدَمُ عَلَيْهِ غَداً فَامْهَدْ لِقَدَمِكَ وَ قَدِّمْ لِيَوْمِكَ فَالْحَذَرَ اَلْحَذَرَ أَيُّهَا اَلْمُسْتَمِعُ وَ اَلْجِدَّ اَلْجِدَّ أَيُّهَا اَلْغَافِلُ وَ لا يُنَبِّئُكَ مِثْلُ خَبِيرٍ 17 21 35 : 14 إِنَّ مِنْ عَزَائِمِ اَللَّهِ فِي اَلذِّكْرِ اَلْحَكِيمِ اَلَّتِي عَلَيْهَا يُثِيبُ وَ يُعَاقِبُ وَ لَهَا يَرْضَى جلباب : ملحفه پيراهن فراخ جدد : راه روشن وطر : نياز « . . . تا اين كه خداوند كيفر گناهانشان را به آنها بنماياند ، و آنان را از پشت پردههاى غفلت بيرون آورد ، در اين هنگام به آنچه پشت كرده بودند رو مىآورند ، و به آنچه رو آورده بودند پشت مىكنند ، از خواستهاى خود كه به آنها رسيدند سودى نبرند ، و به آرزوهايى كه بر آنها دست يافتند بهرهمند نشوند .
[ 440 ]
من شما و خود را از اين موقعيّت بر حذر مىدارم ، هر كس بايد از وجود خويش سود برد ، همانا بينا كسى است كه بشنود و بينديشد و بنگرد و بينش يابد ، و از آنچه مايه عبرت است بهره گيرد ، سپس در راههاى روشن گام بردارد ، و از آنچه مايه سقوط در وادى هلاكت ، و افتادن در شبهات گمراه كننده است ، دورى كند ، و با بيراهه رفتن در امر حقّ و گفتار كژ ، و بيم از راستگويى ، گمراهان را بر ضدّ خود يارى ندهد .
اى شنونده از مستى خود به هوش آى ، و از غفلت و بىخبرى بيدار شو ، و از شتابت بكاه ، و درباره آنچه از زبان پيامبر امّى كه درود خداوند بر او و خاندانش باد به تو رسيده و از آن گريز و گزيرى نيست نيكو انديشه كن ، و با آن كس كه روشى خلاف آن ، و گرايشى به سوى ديگر دارد مخالفت كن ، و او را به آنچه بدان دلخوش است واگذار ، فخر فروشى را از سر بنه ، و كبر و خود پسندى را فرو گذار ، و به ياد گور خويش باش كه آن جا گذرگاه توست ، و همان گونه كه رفتار مىكنى با تو رفتار خواهد شد ، و آنچه را مىكارى درو مىكنى ، و هر چه را امروز پيشاپيش مىفرستى فردا بر آن وارد خواهى شد ، پس در سراى ديگر جايى براى خود آماده كن ، و براى آن روز خود توشهاى بفرست ، اى شنونده بسيار بر حذر باش ، و اى غفلت زده بسيار بكوش ، هيچ كس مانند انسان آگاه ، تو را با خبر نمىسازد ( و لا ينبّئك مثل خبير ) همانا از جمله احكام خداوند در كتاب حكيمش ، كه بر پايه آن پاداش و كيفر مىدهد ، و به سبب آن خشنود و خشمگين مىشود . . . » آغاز اين خطبه در بيان فرجام كار غافلان از آخرت و تلاش كنندگان در طلب دنياست ، فاعل فعل كشف ضميرى است كه به اللّه در خطبه پيش بر مىگردد .
مىدانيم كه نفس انسانى را دو هدف است ، يكى تدبير امور بدن ، به وسيله قواى عملى ، و ديگرى كامل گردانيدن خويش از طريق قواى نظرى ، يعنى نيروهايى كه نفس به وسيله آنها كمالات را از مبادى عاليه مىگيرد ، و نيز مىدانيم
[ 441 ]
كه نفس به همان اندازه كه در تكميل قواى عملى از حدّ اعتدال بيرون مىرود ،
همان مقدار از جنبه قواى نظرى منقطع مىشود ، تا جايى كه نفس تنها در قالب حالات بدنى و شهوانى ظهور مىكند ، و از نظر قواى فكرى بكلّى محجوب مىگردد ، پس از آن با شتافتن به تحصيل و گردآورى آنچه در دنيا خير خود مىپندارد ، پردههاى غفلت او را فرو مىگيرد ، و وى را از توجّه به جنبه نظرى نفس و تفكّر در امورى غير از اين ، باز مىدارد ، و به اندازه رو آوردن و سرازير شدن در اين سو ، و چيره شدن قواى نفسانى و سلطه خواهشهاى حيوانى بر او از خداوند دور مىگردد ، و از درجات نعيم ، به دركات جحيم سقوط مىكند . عكس آن كه اهتمام به جنبه نظرى نفس است نيز به همين منوال است . چنان كه فرموده است ( ص ) :
دنيا و آخرت هووى يكديگرند ، به اندازهاى كه به يكى از آنها نزديك شوى از ديگرى دور مىافتى [ 1 ] .
ظاهرا مرگ به اين بىتوجّهى و غفلت پايان مىدهد ، و اين پردهها را از ميان بر مىدارد ، و در آن هنگام انسان ، گذشته خود را به ياد مىآورد ، امّا چه جاى يادآورى است ( و أنّى له الذّكرى ) ، زيرا آنچه در اين روز بر اثر فرو رفتن در گرداب غفلت ، و آلودگى و تيرگى نفس ، و سقوط از درجات كمال ، و ديدن سلاسل و اغلال دامنگير او مىشود ، كيفر گناهان اوست كه اكنون پرده از روى آنها برداشته شده و در پيش روى او قرار گرفته است ، واژه جلابيب استعاره محسوس است براى معقول ، وجه مناسبت اين است كه همان گونه كه جلباب چهره را مىپوشاند ، پرده غفلت نيز چشم بصيرت انسان را از روشن شدن به انوار آلهى محجوب و محروم مىدارد ، مراد از مدبر نوع كسانى است كه به آخرت پشت كرده ، و اكنون به عذاب آخرت و اهوال قيامت ، كه از آنها پنهان بود رو مىآورند ، و منظور از مقبل نوع كسانى است كه دنيا به ايشان رو آورده و آرزوهاى
[ 1 ] الدّنيا و الآخرة ضرّتان ، بقدر ما تقرب من احديهما تبعد من الاخرى .
[ 442 ]
آنها را بر آورده ساخته و اكنون بدآنها پشت مىكنند ، پيداست كه در اين هنگام از آنچه در دنيا به آن دست يافته و به آرزوهايى كه رسيده ، و بىنيازى كه پيدا كرده بودند سودى نمىبرند .
امام ( ع ) پس از اين سخنان شنوندگان را از اين كه در چنين موقعيّت و منزلتى باشند بيم مىدهد ، منظور از منزلت در اين جا ، داشتن روش ارباب غفلت است كه احوال آنها را بيان فرمود ، زيرا غفلت و عدم توجّه ، حالتى دشوار و منشأ لغزش و گناه مىباشد ، سرّ اين كه امام ( ع ) در اين تحذير خود را نيز شريك ساخته و به خود نيز بيم مىدهد اين است كه در توجّه دادن شنوندگان به طاعت و فرمانبردارى خويش مؤثّرتر است ، سپس دستور مىدهد كه هر كسى بايد از وجود خود سود برد ، و چون تنها افراد با بينش مىتوانند از وجود خود منتفع شوند با شرح حال افراد بصير ، كيفيّت اين انتفاع را بيان فرموده و امورى را متذكّر شده است :
1 اين كه انسان درباره آنچه از كلام خدا و سخنان پيامبرش ( ص ) مىشنود ، و پندهاى مؤثّرى كه از آنها به گوش او مىرسد انديشه كند ، زيرا چنان كه مىدانيم بدون تفكّر ، سودى از اينها نخواهد برد .
2 به چشم سر و به ديده دل بنگرد ، و مقاصد مفيدى را دنبال كند و پس از شناخت با هوشمندى از آنها اندرز گيرد .
3 از عبرتها و دريافتهاى خود بهره بردارد ، و اين در هنگامى ميسّر است كه همواره بر طبق آنچه دانسته و دريافته است عمل كند .
4 اين كه در صراط مستقيم گام بردارد ، همان راهى كه شرع آن را نشان داده است ، و راههاى آن روشن است ، و بايد از عدول و انحراف از آن دورى كند ، زيرا هر كس از راه دين منحرف شود ، هر چند انحراف او كم باشد در پرتگاه نابودى مىافتد ، و در وادى گمراهى سرگردان مىشود ، و ما ضمن سطور گذشته مثلى را كه در اين باره پيامبر گرامى ( ص ) بيان كرده است ذكر كردهايم ،
در آن جا كه فرموده است : « خداوند مثل درستى زده ، كه در دو سوى صراط ،
[ 443 ]
درهاى گشادهاى است و بر اين درها پردهها انداخته شده ، و بر ابتداى صراط گويندهاى است كه مىگويد : بگذريد و درنگ نكنيد [ 2 ] » صراط عبارت از دين است و در اين جا به راه روشن از آن تعبير شده ، گوينده قرآن است ، و درهاى گشاده محرّمات الهى است كه در اين جا مهاوى و مغاوى گفته شدهاند و اسباب تباهى و گمراهيند ، پردههاى انداخته شده حدود الهى و نواهى اوست .
سپس امام ( ع ) نهى مىكند از اين كه انسان ، گمراهان را به سبب امورى كه ذكر مىشود بر ضدّ خود برانگيزد ، يعنى در امر حقّ بيراهه رود ، و گمراهان را وادار كند كه حقّ را تمام و كمال انجام دهند و يك باره همگى سختيها و دشواريهاى آن را بپذيرند ، زيرا براى حقّ درجاتى است كه برخى آسانتر از ديگرى است ،
و تحميل مشكلترين درجات آن به كسى كه اهل آن نيست موجب پديد آمدن نفرت او از گفتار و دستورى است كه به وى داده مىشود ، و باعث برانگيختن دشمنى و اعتراض اوست ، ممكن است مراد از جمله بتعسّف فى حقّ اين باشد كه كسى با تكلّف و دشوارى كار حقّى را انجام دهد ، و در عين حال به گونهاى در آن كار مقصّر باشد ، و چون گمراهان همان كسانى هستند كه حقّ را رها كردهاند ،
هنگامى كه چيز ناخوشايندى در اين باره ببينند ، يا كسى را مشاهده كنند كه در عمل به حقّ ، تكلّف به خرج مىدهد و كوتاهى مىكند زبان به باطل مىگشايند و سخن ناهنجار مىگويند ، در اين صورت او چنين افراد گمراهى را بر ضدّ خود برانگيخته است ، همچنين است هنگامى كه از او دروغ يا تحريف گفتارى را بشنوند ، يا دريابند كه او از گفتن سخن راست بيم دارد ، كه در اين موقع اينها بيشتر از هر چيز به طمع مىافتند كه او را تحت تأثير باطل خود قرار دهند و او را در جرگه خود وارد سازند ، در اين صورت او آنان را در گمراه ساختن خود ، بدين طريق كمك كرده است .
[ 2 ] ضرب اللّه مثلا مستقيما ، و على جنبتي الصّراط أبواب مفتّحة و عليها ستور مرخاة و على رأس الصّراط داع يقول : جوزوا و لا تعرّجوا .
[ 444 ]
سپس امام ( ع ) دستورهاى خود را به شنوندگان ، به شرح زير ادامه مىدهد :
1 اين كه از مستى جهل به هوش آيند ، و از خواب غفلت بيدار شوند ، واژه سكرة ( مستى ) مستعار است و مناسبت آن اين است كه غفلت مانند مستى موجب پشت پا زدن به حكومت عقل است .
2 اين كه از شتاب خود بكاهند ، مراد از عجله سرعت حركت و شتافتن در طلب دنيا و اهتمام نسبت به آن است و مقصود از اختصار ، كاستن اين حركت و كم كردن آن است .
3 اين كه درباره سخنان پيامبر گرامى ( ص ) كه در آنها مرگ ، و زمان حضور خلايق در پيشگاه خداوند متعال براى داورى ، فراوان ياد شده است سخت بينديشند . انعام فكر در اين باره ، عبارت از تدقيق نظر و سخت انديشيدن در پيرامون مرگ و احوال پس از آن است ، همچنين پند گرفتن و عبرت آموختن از حادثهاى كه هيچ كس را در برابر آن چاره و گريزى نيست .
4 با كسى كه خلاف اين سخنان رفتار مىكند ، و نظر خود را متوجّه غير از اين ساخته ، و دنيا و زيب و زيور آن را پناه خود در برابر مرگ قرار داده است ، بايد مخالفت كند ، و او را به آنچه بدان خشنود است واگذارد ، و به اين كه امور فانى را به جاى نعمتهاى باقى برگزيده ، و شقاوتها و عذابهايى را كه مستلزم اين كار است براى خود پسنديده است او را رها سازد .
5 بايد فخر و به خود نازيدن را فرو گذارد ، و تكبّر و خود بزرگ بينى را رها كند ، ما پيش از اين پيامدها و آفات تكبّر را بيان كردهايم ، فخر و مباهات نيز مستلزم كبر است ، زيرا هر كس كه به خود مىبالد و فخر و مباهات مىكند متكبّر نيز هست و اين دو ملازم يكديگرند .
6 اين كه انسان بايد همواره گور خود را به يادآورد ، زيرا ياد آن مايه كمال عبرت است .
فرموده است : فإنّ عليه ممرّك .
[ 445 ]
اين بيان ، هشدارى است بر اين كه يادآورى مرگ و به خاطر داشتن خانه گور واجب است ، زيرا كسى كه ناگزير از پيمودن راهى است ، اگر در ميان آن منزلگاهى مخوف و ظلمانى باشد ، لازم است براى توقّف در آن خود را آماده كند و وسيله روشنايى با خود بردارد ، بديهى است انسان در سفر آخرت نيز ناگزير به عبور از گذرگاه قبر است ، و احكامى كه در اين باره از شارع مقدّس رسيده بسيار است .
پس از اين امام ( ع ) دو مثلى را كه مشهور است ، براى وجوب حسن معامله با خداوند گوشزد مىفرمايد كه يكى كما تدين تدان مىباشد ، زيرا حسن پاداش خداوند همواره متناسب با خوبى عمل فرد ، و بدى كيفر او نيز به اندازه بدى كردار او است ، ديگرى مثل كما تزرع تحصد است . واژه زرع ( كشت كردن ) براى كردار انسان كه به سبب آن داراى ملكه خوبى يا بدى مىشود استعاره شده است همچنين واژه حصد ( درويدن ) براى ثمرات كشت و كار او و پاداش خوب يا بدى كه بر اثر آن بدو تعلّق مىگيرد استعاره گرديده و مناسبت در هر دو روشن است .
فرموده است : و كما قدّمت اليوم تقدم عليه غدا .
معناى اين عبارت آشكار است ، زيرا حالات و كيفيّات نفسانى كه ثمره اعمال خوب يا بدى است كه انسان به سبب آنها مستوجب سعادت يا شقاوت مىشود ، اگر چه در طول زندگانى دنيا نيز با نفس همراه بوده است ، ليكن چنان كه پيش از اين توضيح دادهايم تنها پس از جدا شدن از بدن ، صورت واقعى آن نمودار ، و پرده از روى آن برداشته مىشود ، و نفس در اين هنگام كه منكشف شده به منزله كسى است كه با امرى روبرو گرديده كه پيش از اين با آن برخورد نكرده است ، و چون فرجام كار اين است سزاوار است انسان براى پاى خود در آن روز جايى فراهم كند ، معناى فامهد لقدمك اين است كه با كردار شايسته جاى پاى خود را در آن جهان هموار و آماده سازد ، و آنچه در مصلحت و توان اوست براى قيامت خود از پيش بفرستد .
پس از اين امام ( ع ) به گفتار خود در تحذير و پرهيز دادن كسانى كه مواعظ او
[ 446 ]
را استماع مىكنند باز مىگردد و آنچه را كه درباره كوشش در عمل براى پس از مرگ ، و بيدارى از خواب غفلت بيان فرموده بود تأكيد مىكند ، و با استشهاد به آيه قرآن به شنونده هشدار مىدهد كه كسى كه او را موعظه مىكند ، به احوال و اهوال آخرت خبير و آگاه است ، و هيچ كس مانند كسى كه به حقايق امور داناست نمىتواند از امور آگاهى دهد . پس از اين بيم مىدهد كه مبادا گناهان كبيرهاى را كه قرآن مجيد به آنها تصريح كرده و ناگزير مستلزم عقاب و عذاب است ،
مرتكب شوند ، مراد از ذكر حكيم ، قرآن است ، و معناى عزائم پيش از اين گفته شده است ، و برخى آن را عبارت از لوح محفوظ دانستهاند .
بقيّه خطبه پيش :
وَ يَسْخَطُ أَنَّهُ لاَ يَنْفَعُ عَبْداً وَ إِنْ أَجْهَدَ نَفْسَهُ وَ أَخْلَصَ فِعْلَهُ أَنْ يَخْرُجَ مِنَ اَلدُّنْيَا لاَقِياً رَبَّهُ بِخَصْلَةٍ مِنْ هَذِهِ اَلْخِصَالِ لَمْ يَتُبْ مِنْهَا أَنْ يُشْرِكَ بِاللَّهِ فِيمَا اِفْتَرَضَ عَلَيْهِ مِنْ عِبَادَتِهِ أَوْ يَشْفِيَ غَيْظَهُ بِهَلاَكِ نَفْسٍ أَوْ يَعُرَّ بِأَمْرٍ فَعَلَهُ غَيْرُهُ أَوْ يَسْتَنْجِحَ حَاجَةً إِلَى اَلنَّاسِ بِإِظْهَارِ بِدْعَةٍ فِي دِينِهِ أَوْ يَلْقَى اَلنَّاسَ بِوَجْهَيْنِ أَوْ يَمْشِيَ فِيهِمْ بِلِسَانَيْنِ اِعْقِلْ ذَلِكَ فَإِنَّ اَلْمِثْلَ دَلِيلٌ عَلَى شِبْهِهِ إِنَّ اَلْبَهَائِمَ هَمُّهَا بُطُونُهَا وَ إِنَّ اَلسِّبَاعَ هَمُّهَا اَلْعُدْوَانُ عَلَى غَيْرِهَا وَ إِنَّ اَلنِّسَاءَ هَمُّهُنَّ زِينَةُ اَلْحَيَاةِ اَلدُّنْيَا وَ اَلْفَسَادُ فِيهَا إِنَّ اَلْمُؤْمِنِينَ مُسْتَكِينُونَ إِنَّ اَلْمُؤْمِنِينَ مُشْفِقُونَ إِنَّ اَلْمُؤْمِنِينَ خَائِفُونَ استنجح الحاجة : در خواست برآوردن حاجت كرد . « . . . اين است كه بنده هر چند به خود رنج دهد و عمل خود را خالص گرداند ، سودى براى او نيست ، اگر پس از مرگ خداوند را با يكى از اين صفات ، بىآن كه توبه كرده باشد ديدار كند : اين كه در عبادتى كه خداوند
[ 447 ]
بر او واجب كرده به او شرك ورزد ، ديگر اين كه با كشتن بىگناهى خشم خويش را فرو نشاند ، يا كار شخص ديگرى را مورد عيبجويى قرار دهد [ 3 ] ، يا براى بر آوردن نيازى كه به مردم دارد ، بدعتى در دين خود پديد آورد يا با مردم دورويى كند ، و يا در ميان آنان سخن به دو گونه گويد ، در اين گفتار بينديش زيرا مثل ، بيانگر مشابه خود مىباشد .
همه انديشه چهار پايان براى شكمهايشان است ، و هدف درّندگان ستيز و دشمنى با ديگران است و هدف زنان آرايش زندگى و تباهى در آن است ،
همانا مؤمنان فروتن ، مهربان و ترسان از خداوند مىباشند . » اسم إنّ در جمله إنّ من عزائم اللّه . . . جمله أنّه لا ينفع . . . مىباشد ، و ضمير أنّه . . . در جمله اخير ضمير شأن است ، و فاعل ينفع . . . جمله ان يخرج . . . است ، لاقيا بنابراين كه حال است منصوب شده است .
منظور امام ( ع ) در اين گفتار اين است كه از جمله نصوص الهى كه در قرآن مجيد آمده ، و اعتقاد و عمل به آنها موجب پاداشهاى خداوند و خشنودى او مىگردد ، و ترك آنها باعث كيفر و خشم او مىشود ، اين كه سودى عايد بنده نيست اگر هنگام بيرون رفتن از دنيا ، خداوند را با يكى از صفاتى كه در زير ذكر مىشود ديدار كند هر چند به خود رنج فراوان داده و عمل خود را خالص كرده باشد .
اوّل : شرك به خداوند متعال ، ما پيش از اين درجات شرك را بيان كردهايم ، بايد دانست كه قوّت و شدّت عذاب و عقاب خداوند به اندازه شدّت و ضعف شرك به اوست ، و گفتار خداوند متعال كه فرموده است : « إنَّ اللَّهَ لاَ يَغْفِرُ أن
[ 3 ] اين ترجمه جمله « أو يعرّ بأمر فعله غيره » مىباشد كه مطابق متن خطبه است ، ليكن شارح آن را به صورت « او يقرّ بأمر فعله غيره » شرح كرده است و واژه غيره در برخى از نسخهها با فتح را ذكر شده است ( مترجم ) .
[ 448 ]
يُشْرَكَ بِهِ . . . [ 4 ] » صريح است بر زيان شرك و بى حاصل بودن آن ، از اين كه امام ( ع ) فرموده است : شرك در عبادتى كه خداوند آن را واجب فرموده است ،
دانسته مىشود كه مراد از آن ، رياى در عبادت است ، نه اين كه خداى دوّمى اتّخاذ و آن را شريك حقّ تعالى قرار داده باشد ، شرك به خدا گاهى در نتيجه غلبه جهل و استيلاى غفلت ، و ترك تحصيل معرفت و عدم تفكّر در يگانگى خداوند در نفس پديد مىآيد ، و زمانى به علّت غلبه شهوت و خواهشهاى نفسانى است ، چنان كه شخص رياكار در عبادت غرضى جز طلب دنيا ندارد .
دوّم : اين كه براى فرو نشانيدن خشم خود كسى را به هلاكت برساند ، در يكى از نسخههاى نهج البلاغه بهلاك نفسه آمده است ليكن نفس بدون الحاق ضمير اعمّ است ، هلاكت مذكور گاهى در دنيا واقع مىشود مانند اين كه از طريق سخن چينى و بدگويى نزد پادشاهان و حاكمان و مانند اينها باعث نابودى ديگرى گردد و زمانى در آخرت است و اين به سبب گناهانى است كه در نتيجه انتقامجويى و براى فرو نشانيدن خشم حاصل مىشود ، چنان كه صريح قول خداوند متعال است كه : « وَ مَنْ يَقْتُلْ مُؤْمِناً مُتَعَمِّداً فَجَزَائُهُ جَهَنَّمُ خَالِداً فِيْهَا [ 5 ] » و اين گناه به سبب قوّه غضبيّه دامنگير آدمى مىشود .
3 كارى را كه ديگرى انجام داده مورد عيبجويى قرار دهد ، منظور اين است كه با عيبجويى و بدگويى از عمل ديگرى موجبات آزار و نابودى او را فراهم كند ، در اين صورت در زمره كسانى خواهد بود كه در روى زمين به فساد و تباهى كوشيدهاند و صريح قول خداوند متعال است كه : « إنَّمَا جَزَاء الَّذِينَ يُحَارِبُوْنَ اللَّهَ وَ رَسُوْلَهُ وَ يَسْعَوْنَ فِىْ الأرض فَسَادًا أَنْ يُقَتَّلُواْ . . . [ 6 ] » برخى از شارحان فعل يعرّ را با عين مهمله
[ 4 ] سوره نساء ( 4 ) آيه ( 48 ) يعنى : خداوند ( هرگز ) شرك به او را نمىبخشد . . .
[ 5 ] سوره نساء ( 4 ) آيه ( 93 ) يعنى : هر كس مؤمنى را از روى عمد بكشد كيفر او دوزخ است كه جاويد در آن مىماند .
[ 6 ] سوره مائده ( 5 ) آيه ( 33 ) يعنى : كيفر آنهايى كه با خدا و پيامبر به جنگ برمىخيزند ، و در روى زمين دست به فساد مىزنند اين است كه اعدام شوند .
[ 449 ]
نقل كردهاند كه در اين صورت معنايش اين است كه : در كارى كه خود آن را انجام داده است ديگرى را مورد تهمت و بدگويى قرار دهد ، و در اين جا واژه غيره مفعول به و منصوب خواهد بود و عامل آن فعل يعرّ مىباشد ، و فعل يعرّ از عرّ يعرّ عرّا مشتقّ است و معناى عيب كردن ، و نسبت دادن به كار بد را دارد ، بديهى است چنين كسى بنا به اين روايت در جرگه فاسقان و دروغگويان است ، و مصداق آيه و الَّذِينَ يؤذُونَ المُؤْمِنِينَ وَ الْمُؤمِنَاتِ بِغَيْرِ مَا اكْتَسَبُوا [ 7 ] مىباشد . اين آفت اخلاقى ناشى از مشاركت دو قوّه شهوت و غضب است .
4 براى اين كه مردم نياز او را بر آورند ، بدعتى در دين خود پديد آورد ،
و ناروايى را مرتكب شود ، مانند اين كه به دروغ گواهى دهد تا بر مقصودش دست يابد ، يا در حكم و قضا رشوه بگيرد .
5 اين كه با مردم دورويى كند ، و در ميان آنان به دو زبان سخن گويد ،
يعنى اگر مثلا به دو دوست برخورد كند آنچه به يكى از اين دو مىگويد غير از آن باشد كه به ديگرى مىگويد ، و هدفش در اين كار ايجاد تفرقه ميان دو دوست ، و يا تشويق دو دشمن به دشمنى با يكديگر باشد ، بطور خلاصه آنچه را به زبان مىگويد خلاف آن را در دل داشته باشد ، در اين صورت در جرگه منافقان وارد شده ، و در قرآن ضمن آيه « إنَّ المُنَافِقِيْنَ فِى الدَّرْكِ الْأسْفَلِ مِنَ النّارِ [ 8 ] » وعده سختترين عذاب به منافقان داده شده است . عقل نيز حكم مىكند : كسى كه بدى با صور مختلف آن در صفحه ضميرش نقش بسته ، و زشتيها جزء طبيعت او گشته ، و با توبه و بازگشت به سوى خدا آنها را نزدوده و درون خود را پاكيزه نساخته است در زمره اهل دوزخ است .
فرموده است : اعقل ذلك ،
يعنى : مثلى را كه براى تو آورده مىشود ، تعقّل ،
[ 7 ] سوره احزاب ( 33 ) آيه ( 58 ) يعنى : و آنانى كه مردان و زنان با ايمان را بىآن كه گناهى كرده باشند بيازارند .
[ 8 ] سوره نساء ( 4 ) آيه ( 145 ) يعنى : همانا منافقان در پايينترين طبقه دوزخ قرار دارند .
[ 450 ]
و نظاير و امثالش را برآن قياس كن ، زيرا مثل ، بر شبيه و مانند خود دلالت دارد و بيانگر آن است ، منظور از مثل همان است كه در جملات : إنّ البهائم . . . تا و الفساد فيها آمده است .
فرموده است : إنّ البهائم همّها بطونها .
اين بيان اشاره به اين است كه انسانى كه به دنبال شهوات نفسانى خويش است ، از نظر متابعت از قواى شهوانى و اهتمام او به خوردن و آشاميدن ، و عدم توجّه به حقايق ، به منزله چهار پاست .
فرموده است : إنّ السّباع همّها العدوان على غيرها .
اشاره به اين است كه پيرو قوّه غضبيّه به سبب متابعت او از اين قوّه ، و ميل به انتقامجويى و غلبه بر ديگران در حكم درّندگان است .
فرموده است : و إنّ النساء همهنّ زينة الحياة الدّنيا و الفساد فيها .
توضيح مطلب اين است كه : زنان پيرو دو نيرويند ، يكى نيروى شهويّه است ، كه انديشه آنها را به زيب و زيور دنيا مشغول مىكند ، ديگرى نيروى غضبيّه است كه فكر آنها را متوجّه ايجاد فساد و تباهى در زندگى مىسازد ، از اين رو كسى كه فرمانگزار اين دو نيرو است بايد در زمره زنان به شمار آيد . و چون امام ( ع ) پيروان شرّ و بدى را در كسانى منحصر فرموده است كه از نيروهاى شهوت و غضب متابعت مىكنند به ذكر صفات سه گانه مؤمنان كه همگى سركوب كننده و شكننده اين دو نيرويند پرداخته است ، اين صفات يكى احساس زبونى و اظهار فروتنى در برابر خداوند ، و ديگرى بيم از خشم او ، و سوّم ترس از كيفر اوست روشن است كه هر يك از اين صفات ، انسان را از زياده روى در شهوت و غضب باز مىدارد ، و مانع آن مىشود كه انسان در به كارگيرى اينها از حدّ اعتدال بيرون رود ، فايدهاى كه از بيان اين نكات مورد نظر است ، نفرت دادن مردم از اطاعت شهوت و غضب ، و هشدار دادن به اين است كه هر كس در استفاده از اين دو غريزه از حدّ اعتدال خارج شود به ميزانى كه شايسته و سزاوار است به چهار پايان
[ 451 ]
يا درّندگان و يا زنان شبيه مىگردد ، و اين چيزى است كه هر خردمندى از آن روگردان است و همان است كه آن بزرگوار با جمله اعقل ذلك امر به تعقّل و درك آن فرموده است . در اين جا سزاوار است بنگريم كه اين سخنان چه اشارهها و نكتههاى لطيفى را در بر دارد ، و آن بزرگوار با ديده حقّ بين خود آن چنان كه هست آنها را تذكّر داده است ، و ما هنگامى كه با اين گونه سخنان كه مشحون از دانش و حكمت است برخورد مىكنيم و به ياد مىآوريم كه آن بزرگوار آن را در كتابى نخوانده و از بحثى استفاده نكرده است در مىيابيم كه اين فيض ربّانى است كه از طريق سرور بشر و استاد و مرشدش ( ص ) به آن بزرگوار منتقل شده است .
عبد الحميد بن ابى الحديد [ 9 ] شارح فاضل نهج البلاغه رحمه الله گفته است كه باطن سخنان مذكور به سران جنگ جمل اشاره دارد ، زيرا آنها در صدد بر آمدند با از ميان بردن آن حضرت و كشتار مسلمانان ، خشم خود را فرو نشانند ، و همانها بودند كه بر كارى كه خود ، آن را مرتكب شده بودند آن بزرگوار را سرزنش كردند ، و اين همان برانگيختن و گردآورى مردم بر ضدّ عثمان و محاصره خانه او بود ، همچنين سران جنگ جمل بودند كه براى رسيدن به مطامع خود ، با اظهار بدعت و ايجاد فتنه به مردم بصره رو آوردند ، و دورويى كردند ، و به دو زبان با مردم سخن گفتند ، زيرا آنها پيش از اين با امام ( ع ) بيعت كرده و نسبت به آن حضرت اظهار خشنودى كردند ، ليكن پس از آن چهره ديگرى از خود نشان داده بيعت خود را با او شكستند ، از اين رو امام ( ع ) اين گناه آنان را به منزله شرك به خدا دانسته است كه جز با توبه آمرزيده نخواهد شد . پس از اين شارح مذكور گفته است كه مراد از جمله اعقل ذلك تعقّل و درك همين موضوع است ، زيرا مثل هر چيزى دليل اشباه و نظاير خود مىباشد . و توفيق از خداوند است .
[ 9 ] عزّ الدّين عبد الحميد بن محمّد بن محمد بن حسين ابن ابى الحديد مداينى اديب و مورّخ از رجال دربار بنى عبّاس بوده است ، مهمترين كتاب او شرح نهج البلاغه است كه آن را به نام ابن علقمى وزير عباسيان نوشته است .
تولّد او به سال 586 ه بوده و در سال 655 ه وفات كرده است . فرهنگ دهخدا ( مترجم ) .
[ 452 ]
153 از خطبههاى آن حضرت عليه السّلام است :
وَ نَاظِرُ قَلْبِ اَللَّبِيبِ بِهِ يُبْصِرُ أَمَدَهُ وَ يَعْرِفُ غَوْرَهُ وَ نَجْدَهُ دَاعٍ دَعَا وَ رَاعٍ رَعَى فَاسْتَجِيبُوا لِلدَّاعِي وَ اِتَّبِعُوا اَلرَّاعِيَ قَدْ خَاضُوا بِحَارَ اَلْفِتَنِ وَ أَخَذُوا بِالْبِدَعِ دُونَ اَلسُّنَنِ وَ أَرَزَ اَلْمُؤْمِنُونَ وَ نَطَقَ اَلضَّالُّونَ اَلْمُكَذِّبُونَ نَحْنُ اَلشِّعَارُ وَ اَلْأَصْحَابُ وَ اَلْخَزَنَةُ وَ اَلْأَبْوَابُ وَ لاَ تُؤْتَى اَلْبُيُوتُ إِلاَّ مِنْ أَبْوَابِهَا فَمَنْ أَتَاهَا مِنْ غَيْرِ أَبْوَابِهَا سُمِّيَ سَارِقاً أمد : نهايت أرز : با زاى مفتوح ، انقباض و جمع شدن غوره و نجده : پستى و بلندى آن « خردمند بينا دل فرجام كار خود را مىبيند ، و نشيب و فراز آن را مىشناسد ، دعوت كنندهاى دعوت فرمود ، و رهبرى راهنمايى كرد ، پس دعوت دعوت كننده را بپذيريد و رهبر را پيروى كنيد .
گروههايى در امواج فتنه فرو رفته ، بدعتها را گرفته و سنّتها را رها كردهاند ، مؤمنان تنگدل و خاموش نشسته و گمراهان و تكذيب كنندگان به سخن در آمدهاند ، ما راز داران و ياران و گنجوران و درهاى علوم پيامبريم ( ص ) و به خانهها جز از در نمىتوان وارد شد . و هر كس جز از در وارد خانهها گردد ، دزد ناميده مىشود . »
[ 453 ]
مراد از واژه ناظر در جمله ناظر قلب اللّبيب چشم بصيرت انسان است .
آشكار است انسان راه سعادت خود را با چشم دل مىبيند ، و هدف و مقصدى را كه در اين راه تعقيب مىكند با ديده بصيرت مىنگرد ، منظور از غور و نجد راههاى خير و شرّ است ، چنان كه در قول خداوند متعال كه فرموده است : « و هَدَيْنَاهُ النَّجْدَيْنِ [ 1 ] » نجدين به همين دو راه خير و شرّ تفسير شده است ، تعبير قرآن مجيد در اين باره كوتاهتر ، و عبارت غور و نجد به آنچه در اين جا منظور است مناسبتر است ، زيرا غور كه عبارت از گودى و مكان پست است ، تعبيرى مناسب براى افتادن از بلندى در دركات جحيم است . مقصود از داعى پيامبر گرامى ( ص ) و آنچه قرآن بدان ناطق و همچنين سنّت نبوى است ، و مراد از راعى نفس نفيس خود آن حضرت مىباشد . امام ( ع ) دستور مىدهد كه نخستين را كه دعوت پيامبر ( ص ) و قرآن و سنّت است بپذيرند ، و دوّمين را كه خود آن حضرت است پيروى كنند . وجوب دعوت خداوند و پيامبرش ( ص ) به حكم خداوند متعال در آيه شريفه « يَا أَيُّهَا الَّذِيْنَ آمَنُوا اسْتَجِيْبُوا لِلّهِ و لِلرَّسُولِ إذَا دَعَاكُمْ لِمَا يُحْيِيْكُمْ [ 2 ] » روشن است ، و پيروى از كسى كه خداوند و پيامبرش ( ص ) متابعت او را واجب داشتهاند نيز واجب است .
فرموده است : قد خاضوا بحار الفتن .
ممكن است اين عبارت اشاره به احوال كسانى باشد كه نزد شنوندگان شناخته هستند مانند معاويه و اصحاب جمل و خوارج ، و يا اين كه از سخنان پيش منقطع ، و دنباله گفتارى باشد كه سيّد رضىّ رضوان الله عليه آن را نقل نكرده است ، يكى از شارحان همين نظر را برگزيده و گفته است : اين سخن درباره گروهى از اهل ضلالت است كه امام ( ع ) به نكوهش و بيان گمراهيهاى آنها
[ 1 ] سوره بلد ( 90 ) آيه ( 10 ) يعنى : . . . و راههاى خير و شرّ را به او بنموديم ؟
[ 2 ] سوره أنفال ( 8 ) آيه ( 24 ) يعنى : اى كسانى كه ايمان آوردهايد دعوت خدا و پيامبر را بپذيريد هنگامى كه شما را به سوى چيزى مىخواند كه به شما زندگى مىبخشد .
[ 454 ]
پرداخته است .
واژه بحار ( درياها ) براى فتنهها و جنگهاى بزرگ استعاره شده است ، و ما پيش از اين مناسبت اين استعاره را ذكر كردهايم ، فعل خاضوا ( فرو رفتند ) ترشيح آن است ، بدعت گاهى به معناى ترك سنّت و زمانى به معناى امر ديگرى است كه با ترك سنّت همراه است ، و در عرف بيشتر معناى اخير از آن اراده مىشود .
پس از اين امام ( ع ) به ذكر فضايل خود اشاره مىكند ، واژه شعار را براى خود و خاندان پاكش ( ع ) استعاره فرموده است ، وجه مشابهت ، پيوستگى و نزديكى آنها به پيامبر گرامى ( ص ) است چنان كه شعار كه به معناى جامه زيرين است به بدن بستگى و پيوستگى دارد ، سپس خود و آنان را اصحاب و ياران پيامبر ( ص ) و خزانه داران علم او خوانده است ، همچنان كه از رسول گرامى ( ص ) نقل شده كه فرموده است : على خزانه دار علم من است ، و در روايتى عيبة علمى آمده يعنى خزانه علم من است ، و خزنة الجنّة نيز نقل شده ، يعنى آنها خزانه داران بهشتند ، و در روز رستاخيز تنها كسانى وارد بهشت مىشوند كه ولايت و دوستى آنان را با خود داشته باشند ، به هر تقدير واژه خزن استعاره است ، وجه مناسبت اين است كه آنان گنجوران علم و معرفت خدايند ، و در منع و اعطاى آن صاحب اختيارند ، و به وسيله آنهاست كه بهشت داده ، و يا باز گرفته مىشود . چنان كه خزانهدار هر چيزى ، از چنين اختيارى برخوردار است ، اين كه آنها ابواب مىباشند ، مراد ابواب علم يا درهاى دانش است ، همچنان كه پيامبر خدا ( ص ) فرموده است : كه من شهر علمم عليهم درست [ 3 ] ، يا اين كه آنها ابواب بهشتند كه در اين صورت استعاره و به شرحى خواهد بود كه در مورد خزنة الجنّة گفته شد .
فرموده است : لا تؤتى البيوت إلاّ من أبوابها
و اين به چند دليل است :
1 اين كه طبق عادت جارى ، كه بر وفق حكمت است بايد به خانهها از
[ 3 ] أنا مدينة العلم و علىّ بابها .
[ 455 ]
در وارد شوند .
2 صريح قرآن مجيد است كه « و أتُوْا البُيُوْتَ مِنْ أبْوَابِهَا و اْتَّقُوْا اللّهَ [ 4 ] » 3 اين كه هر كس به خانهها جز از در وارد شود ، عرف او را دزد مىنامد ، و آنچه را عرف زشت مىشمارد بايد ترك شود .
بارى مقصود اين است كه هر كس جوياى علم و حكمت و دانستن اسرار شريعت است ، بايد به ما رجوع كند . و توفيق از خداوند است .
از اين خطبه است :
فِيهِمْ كَرَائِمُ اَلْقُرْآنِ وَ هُمْ كُنُوزُ اَلرَّحْمَنِ إِنْ نَطَقُوا صَدَقُوا وَ إِنْ صَمَتُوا لَمْ يُسْبَقُوا فَلْيَصْدُقْ رَائِدٌ أَهْلَهُ وَ لْيُحْضِرْ عَقْلَهُ وَ لْيَكُنْ مِنْ أَبْنَاءِ اَلْآخِرَةِ فَإِنَّهُ مِنْهَا قَدِمَ وَ إِلَيْهَا يَنْقَلِبُ فَالنَّاظِرُ بِالْقَلْبِ اَلْعَامِلُ بِالْبَصَرِ يَكُونُ مُبْتَدَأُ عَمَلِهِ أَنْ يَعْلَمَ أَ عَمَلُهُ عَلَيْهِ أَمْ لَهُ فَإِنْ كَانَ لَهُ مَضَى فِيهِ وَ إِنْ كَانَ عَلَيْهِ وَقَفَ عَنْهُ فَإِنَّ اَلْعَامِلَ بِغَيْرِ عِلْمٍ كَالسَّائِرِ عَلَى غَيْرِ طَرِيقٍ فَلاَ يَزِيدُهُ بُعْدُهُ عَنِ اَلطَّرِيقِ اَلْوَاضِحِ إِلاَّ بُعْداً مِنْ حَاجَتِهِ وَ اَلْعَامِلُ بِالْعِلْمِ كَالسَّائِرِ عَلَى اَلطَّرِيقِ اَلْوَاضِحِ فَلْيَنْظُرْ نَاظِرٌ أَ سَائِرٌ هُوَ أَمْ رَاجِعٌ وَ اِعْلَمْ أَنَّ لِكُلِّ ظَاهِرٍ بَاطِناً عَلَى مِثَالِهِ فَمَا طَابَ ظَاهِرُهُ طَابَ بَاطِنُهُ وَ مَا خَبُثَ ظَاهِرُهُ خَبُثَ بَاطِنُهُ وَ قَدْ قَالَ ؟ اَلرَّسُولُ ؟ اَلصَّادِقُ ص إِنَّ اَللَّهَ يُحِبُّ اَلْعَبْدَ وَ يُبْغِضُ عَمَلَهُ وَ يُحِبُّ اَلْعَمَلَ وَ يُبْغِضُ بَدَنَهُ وَ اِعْلَمْ أَنَّ لِكُلِّ عَمَلٍ نَبَاتاً وَ كُلُّ نَبَاتٍ لاَ غِنَى بِهِ عَنِ اَلْمَاءِ وَ اَلْمِيَاهُ مُخْتَلِفَةٌ فَمَا طَابَ سَقْيُهُ طَابَ غَرْسُهُ وَ حَلَتْ ثَمَرَتُهُ وَ مَا خَبُثَ سَقْيُهُ خَبُثَ غَرْسُهُ وَ أَمَرَّتْ ثَمَرَتُهُ « آيات كريمه قرآن درباره آنها ( اهل بيت ( ع ) نازل شده است ، آنان گنجهاى رحمت پروردگارند ، اگر به سخن آيند راست مىگويند ، و اگر
[ 4 ] سوره بقره ( 2 ) آيه ( 189 ) يعنى : . . . و اين كه از در وارد خانهها شويد و از نافرمانى خدا بپرهيزيد .
[ 456 ]
خاموشى گزينند كسى بر آنان در سخن پيشى نمىگيرد ، بايد پيشتاز قوم به مردم خود راست گويد ، و خردش را به كار بندد ، و فرزند ديار آخرت باشد ،
زيرا از آن جا آمده و به آن جا باز مىگردد ، پس آن كه با ديده دل مىبيند و با بينش عمل مىكند بايد پيش از شروع در كار بداند عملى را كه انجام مىدهد به زيان اوست يا به سود او ؟ اگر به سود اوست آن را به جا آورد ، و اگر به زيان اوست از آن باز ايستد ، زيرا كسى كه ناآگاهانه دست به كارى مىزند ، مانند كسى است كه در بيراهه گام برمىدارد ، و چنين كس هر چه بيشتر از راه روشن دور مىشود ، بيشتر از مقصود خود دور مىافتد ، امّا كسى كه آگاهانه به كارى مىپردازد ، مانند رهروى است كه در راه روشن حركت مىكند ، از اين رو بيننده بايد بنگرد كه آيا به سوى مقصود رهسپار است يا در حال برگشت از آن است .
بدان هر ظاهرى باطنى همانند خود دارد ، پس هر چه ظاهرش نيكوست باطنش نيز نيكو و پاكيزه است ، و هر چه ظاهرش پليد است باطنش نيز چنين است ، پيامبر راست گفتار ( ص ) فرموده است : گاهى خداوند بندهاى را دوست مىدارد ، و با كردارش دشمن است ، و زمانى كردار بندهاى را دوست مىدارد و با بدنش دشمن است .
و بدان هر كارى را نموّ و رويشى است ، و هر روييدنى از آب بىنياز نيست ، و آبها گوناگون است ، هر چه با آب پاكيزه آبيارى شود درختش نيكو و ميوهاش شيرين است ، و آنچه با آب آلوده آبيارى گردد ، درختش ناپاك و ميوهاش تلخ خواهد بود . » اين خطبه در آغاز ، به فضايل اهل بيت ( ع ) اشاره دارد و فرموده است :
1 فيهم كرائم الإيمان [ 5 ] :
يعنى عاليترين و نفيسترين شايستگيها را از نظر ايمان ، كه مستلزم بالاترين درجات قرب به خداوند متعال است دارا هستند ، مانند
[ 5 ] فيهم كرائم القران است ، يعنى : آيات كريمهاى از قرآن در ستايش آنان اهل بيت ( ع ) نازل شده است ( مترجم ) .
[ 457 ]
اخلاق فاضله و اعتقادات حقّهاى كه مطابق با خواست خداوند است .
2 هم كنوز الرّحمان
يعنى : آنان گنجينههاى علوم پروردگار ، و خزاين مكارم اخلاقند ، و آنچه را خداوند به انجام دادن آنها فرمان داده نزد آنان است .
3 گفتار آنها مقرون به صدق و راستى است .
4 حكمت به آنها اختصاص دارد ، اگر آنان از آن دم فرو بندند ، كسى را ياراى آن نيست كه از آن سخن گويد و بر آنان پيشى گيرد ، از اين رو سخن گفتن و خاموشى آنها به مقتضاى حكمت ، و سكوت آنان در موضع و محلّ خود مىباشد .
بيان اين فضايل براى خود و خاندانش بدين منظور است كه توجّه شنوندگان را براى شنيدن سخنان خويش ، جلب و آنان را به پذيرفتن دعوتش براى سلوك در راه خدا وادار كند ، از اين رو به دنبال اين سخنان به جمله : فليصدق رائد أهله [ 6 ] تمثّل جسته است و با اين مثل اشاره بدين مطلب فرموده كه كسى كه نزد ما حاضر مىگردد تا ما را رهبر و راهنماى خود قرار دهد بايد با وى در امرى كه موجب كمك به اوست ، سخن به راستى گفته شود ، كه ما مردان حقّ و چشمه سارهاى علوم و حكمت ، و راهنمايان به سوى پروردگاريم ، همچون رائد كه در پيشاپيش كاروان براى يافتن آب و گياه حركت مىكند و هنگامى كه مژده يافتن آنها را مىدهد به كاروانيان نبايد جز به راستى سخن گويد و بايد در آنچه مىگويد خرد خود را به كار گيرد تا آنچه را ادّعا مىكند درست دانسته شود و باور گردد .
سپس امام ( ع ) به ايراد سخنانى كه در خور مقام والاى اوست مىپردازد كه عبارت است از بيان احوال آخرت ، و اين كه خردمند بايد خود را فرزند آخرت بداند ،
وجه استعاره فرزند آخرت بودن ، جمله زير است :
فرموده است : فإنّه منها قدم و إليها ينقلب .
يعنى همچنان كه كودك از مادر پا به عرصه وجود مىگذارد ، و محبّت و
[ 6 ] رائد ( كسى كه در طلب آب و گياه پيشاپيش كاروان فرستاده مىشود ) بايد به مردم خود راست گويد . ( مترجم )
[ 458 ]
شيفتگى و رجوع او به مادر است ، همچنين انسان كه آفريده دست صنع پروردگار است و در محضر او جاى داشته و از آن جا به اين جهان پست فرود آمده ، و به آن جا بازگشت دارد سزاوار است كه فرزند تبار حقيقى و ديار اصلى خود بوده و به آن جا دلبستگى و شيفتگى داشته باشد ، و براى وصول به آن مقصد كار و كوشش كند ،
پس از اين امام ( ع ) به كسى كه از عقل و انديشه سالم برخوردار است و با ديده بصيرت به امور مىنگرد ، آنچه را كه بايد در آغاز حركات و سكنات خود در نظر گيرد تذكّر مىدهد ، و آن اين كه در هر كارى كه قصد انجام دادن و يا ترك آن را دارد ، نخست احوال درونى خود را بررسى كند و دريابد كه اين تصميم يا عمل ،
او را به خداوند نزديك مىگرداند ، و براى خشنودى او انجام مىگردد ، كه در اين صورت سزاوار است نسبت به آن اقدام كند ، ليكن چنانچه او را از خداوند دور ساخته ، مستلزم ناخشنودى و خشم اوست و براى رضاى غير او انجام مىشود ، بايد دست از آن باز دارد ، سپس امام ( ع ) نادان را در كارهايى كه انجام مىدهد به كسى تشبيه فرموده كه در بيراهه مشغول حركت است ، و ذكر اين كه پرتى او از راه ، جز اين كه هر چه بيشتر او را از مقصودش دور سازد حاصلى براى او ندارد گوياى وجه اين تشبيه است ، زيرا دورى او از مطلوبى كه دارد به اندازه دورى او از راه وصول به اين مطلوب است ، برخلاف اين ، كسى كه از روى دانش و بينش راهى را مىپيمايد هر اندازه بيشتر گام برمىدارد همان قدر به مقصود خود نزديكتر مىگردد ، امام ( ع ) با اين تشبيه مردم را از نادانى و ناآگاهى بيزارى مىدهد و براى اين كه بيشتر شنوندگان را از جهالت دور و متنفّر سازد ، فرموده است : آن كه پوياى راهى است بايد خوب بنگرد كه او به پيش مىرود يا اين كه رو به بازگشت دارد ، زيرا هنگامى كه دانست به پيش مىرود ، ناگزير بايد بداند چگونه بايد راه را به پيمايد ، و براى اين كه از گمگشتگى و افتادن در ورطه نابودى مصون بماند چراغ دانش را برمىافروزد و در پرتو آن گام برمىدارد .
فرموده است : و اعلم أنّ لكلّ ظاهر باطنا . . . تا و يبغض بدنه .
[ 459 ]
بايد دانست آنچه در خلال اين عبارت آمده قضيّه كلّى صادقى است ، زيرا هنگامى كه خداوند متعال به مقتضاى لطف ، عالم غيب و شهود ، يا عالم خلق و امر يا جهان روحانى و جسمانى را آفريد ، حكمت او اقتضا كرد كه عالم شهود براى نفوس بشرى راهى و گذرگاهى براى وصول به عالم غيب باشد ، براى اين كه اگر چنين نبود سفر به پيشگاه خداوند غير ممكن ، و راه ترقّى و تقرّب به او مسدود مىشد ، از اين رو هر چه در عالم شهود نمايان است نمونه و مثالى متناسب از امرى است باطنى و پوشيده كه در عالم غيب موجود است و اين مثال مشهود ،
راهى به سوى آن امر غيبى است و بر وجود آن ، دليل و رهنمون مىباشد ، امّا آنچه از گفتار امام ( ع ) در اين جا دانسته مىشود محدوديّت اين كلّى و تخصيص آن به يكى از دو امر است ، زيرا منظور آن بزرگوار از ظاهر ، يا هيأت و چگونگى ساختمان ظاهرى اشخاص است و يا مراد افعال و كردار آنهاست ، و باطن اشاره به اخلاق و اعمال قلوب ، و خوبيها و بديهايى است كه با نهاد انسان سرشته شده است ، گفته شده كه منظور از باطن ، ثواب و عقاب آخرت است ، به هر حال استقراء [ 7 ] و قياس [ 8 ] نشان مىدهد افرادى كه از حسن صورت برخوردارند ، و يا ظاهر اعمال آنها نيكوست ، داراى خلق خوش و حسن معاشرت و سيرت خوب و معتدل نيز مىباشند ، و آن كه دچار عكس اين صفات است شرير و بد اخلاق مىباشد استقراى اين مطلب روشن است امّا قياس مبتنى بر اين اصل است كه حسن خلق و نزديك بودن نفس به موزونى و استقامت در طلب حقّ ، مقتضى نزديك بودن مزاج به سر حدّ اعتدال است ، حسن صورت نيز همين طور است و مىتوان قياسى به اين گونه ترتيب داد كه : نيكروى معتدل المزاج است و هر معتدل المزاج خوش
[ 7 ] استقراء در اصطلاح منطقيان عبارت است از تحقيق در جزئيات براى استنباط حكم كلّى .
منطق مظفر ( مترجم ) .
[ 8 ] قياس در اصطلاح ، قولى است مؤلّف از چند قضيّه كه چون قبول و مسلّم گردد ، قضيه ديگرى ذاتا از آن لازم آيد . همان مأخذ ( مترجم )
[ 460 ]
اخلاق است ، پس نيكروى ، خوش اخلاق است يا اين كه گفته شود : معتدل المزاج نيكروى و خوش اخلاق است ، و در هر صورت اين قضيّه بنابر اكثريت است چه برخى كه از زيبايى صورت برخوردارند درونى تيره و زشت دارند ، و بعضى كه چهرهاى زشت و ناپسند دارند باطن آنها خوب و پسنديده است از اين رو امام ( ع ) به آنچه از پيامبر اكرم ( ص ) روايت شده استشهاد فرموده است ، براى اين كه خداوند بندهاى را كه داراى صورتى نيكوست از آن جهت دوست مىدارد كه حسن و جمال مقتضاى حكمت الهى و نسبت به قبح و زشتى كه شرّ محض و لايق عدم مىباشد به وجود سزاوارتر است ليكن از آن جهت كه كردارش بد و زشت است عمل او را دشمن مىدارد ، همچنين عمل بندهاى كه داراى درونى پاكيزه است محبوب خداوند است ، ولى بدنش به مناسبت زشتى آن كه سزاوار عدم است و عدم شرّ است مبغوض اوست [ 9 ] ، امّا نصّ بر اين كه ظاهر دلالت بر باطن دارد كريمه قرآن است كه فرموده است : « وَ الْبَلَدُ الْطَيِّبُ يَخْرُجُ نَبَاتُهُ بِاِذْنِ ربّه و الّذى خَبُثَ لاَ يَخْرُجُ إلاّ نَكِدًا [ 10 ] » ( يعنى : دشوار و ناميمون ) ابن عبّاس و مجاهد و حسن و قتاده و سدّى گفتهاند خداوند در اين آيه مؤمن را به زمين خوب حاصلخيز و كافر را به زمين شوره و نمكزار مثل زده ، و مؤمن را كه در هنگام شنيدن قرآن به آن گوش مىدهد ، و آن را حفظ و درك مىكند و از آن بهره مىگيرد ، و آثار آن در اعمال نيك و كردار پسنديدهاى كه از او صادر مىشود ظاهر مىگردد به شهرى پاكيزه تشبيه فرموده است ، زيرا شهر پاكيزه سر سبز و خرّم و آبادان ، و نعمت در آن فراوان ، و آثار
[ 9 ] ابن ابى الحديد در شرح خود گفته است : به دليل اين كه امام ( ع ) فما طاب . . . فرموده نه فمن طاب و همچنين و ما خبث فرموده است نه و من خبث اين سخن مربوط به اخلاق و عقايد و ما فى الضمير انسان و ظاهر و باطن اين احوال است . رجوع شود به صفحه 178 و 179 جلد نهم شرح مذكور چاپ قم ( مترجم )
[ 10 ] سوره اعراف ( 7 ) آيه ( 58 ) يعنى : و سرزمين پاكيزه گياهش به فرمان خدا مىرويد امّا سرزمين ناپاك ( شوره زار ) جز اندك و ناچيز از آن نمىرويد .
[ 461 ]
حياتبخش باران در آن نمايان است ، همچنين كافر را كه قرآن را مىشنود و در جان همچون سنگ خاراى او اثر مطلوبى نمىگذارد به شهرى پليد و ناپاك همانند كرده است ، زيرا در چنين شهرى سبزى و خرّمى و فراوانى نيست ، و اثرات نعمتزاى باران در آن ديده نمىشود .
امّا درباره حبّ و بغض كه به خداوند نسبت داده شده است چنان كه پيش از اين گفته و دانستهايم ، اين دو در مورد خداوند به رضايت و كراهت او برگشت دارد ، از اين رو هر چه خير محض ، و يا خير بر وجود او غالب باشد ذاتا مطلوب حقّ تعالى است ، و آنچه شرّ محض و يا شرّ بر وجود او غلبه داشته باشد اگر چه بالعرض متعلّق به اراده اوست ليكن ذاتا مكروه خداوند متعال است .
فرموده است : و اعلم أنّ لكلّ عمل نباتا .
واژه نبات ( رويش ) را براى زياد شدن عمل و نموّ و افزايش آن استعاره آورده ، و با ذكر ماء ( آب ) ترشيح داده شده ، و اين كنايه از ريشه اعمال انسان است كه در دل جاى دارد ، وجه مشابهت اين است كه همان گونه كه رويش و خيزش گياه بستگى به آب دارد ، اعمالى كه انسان براى عبادت و بندگى خداوند انجام مىدهد ، نيز وابسته به اميال قلبى و برخاسته از نيّات اوست ، و آشكار است كه اختلاف آبها از نظر شيرينى و شورى ، سبب بروز اختلاف در چگونگى استعداد روييدنيها و خوبى كشتزارها و ميوههاست ، و هر چه از آب پاكيزهترى بهرهمند است ميوهاش بهتر و پاكيزهتر است و بدى و فساد در آن نيست ، اعمال انسان نيز كه شبيه روييدنيهاست پاكيزگى ثمرات آن كه همان ميوههاى پاكيزه بهشت و انواع لذّتهاى آن است بستگى به زلال بودن مادّه و منشأ اين اعمال دارد ، و مادّه آنها اخلاص براى خداست و بدى و پليدى ثمرات اعمال نيز بر حسب خبث ماده آنهاست كه عبارت است از ريا و شهرت طلبى ، و ثمره اينها تلخترين ثمرات است ، زيرا چيزى در كام تلختر از آتش نيست ، و توفيق از خداوند است .
[ 462 ]
154 از خطبههاى آن حضرت است كه در آن از شگفتيهاى آفرينش خفّاش ياد مىفرمايد :
اَلْحَمْدُ لِلَّهِ اَلَّذِي اِنْحَسَرَتِ اَلْأَوْصَافُ عَنْ كُنْهِ مَعْرِفَتِهِ وَ رَدَعَتْ عَظَمَتُهُ اَلْعُقُولَ فَلَمْ تَجِدْ مَسَاغاً إِلَى بُلُوغِ غَايَةِ مَلَكُوتِهِ هُوَ اَللَّهُ اَلْحَقُّ اَلْمُبِينُ 11 12 24 : 25 أَحَقُّ وَ أَبْيَنُ مِمَّا تَرَى اَلْعُيُونُ لَمْ تَبْلُغْهُ اَلْعُقُولُ بِتَحْدِيدٍ فَيَكُونَ مُشَبَّهاً وَ لَمْ تَقَعْ عَلَيْهِ اَلْأَوْهَامُ بِتَقْدِيرٍ فَيَكُونَ مُمَثَّلاً خَلَقَ اَلْخَلْقَ عَلَى غَيْرِ تَمْثِيلٍ وَ لاَ مَشُورَةِ مُشِيرٍ وَ لاَ مَعُونَةِ مُعِينٍ فَتَمَّ خَلْقُهُ بِأَمْرِهِ وَ أَذْعَنَ لِطَاعَتِهِ فَأَجَابَ وَ لَمْ يُدَافِعْ وَ اِنْقَادَ وَ لَمْ يُنَازِعْ وَ مِنْ لَطَائِفِ صَنْعَتِهِ وَ عَجَائِبِ خِلْقَتِهِ مَا أَرَانَا مِنْ غَوَامِضِ اَلْحِكْمَةِ فِي هَذِهِ اَلْخَفَافِيشِ اَلَّتِي يَقْبِضُهَا اَلضِّيَاءُ اَلْبَاسِطُ لِكُلِّ شَيْءٍ وَ يَبْسُطُهَا اَلظَّلاَمُ اَلْقَابِضُ لِكُلِّ حَيٍّ وَ كَيْفَ عَشِيَتْ أَعْيُنُهَا عَنْ أَنْ تَسْتَمِدَّ مِنَ اَلشَّمْسِ اَلْمُضِيئَةِ نُوراً تَهْتَدِي بِهِ فِي مَذَاهِبِهَا وَ تَتَّصِلُ بِعَلاَنِيَةِ بُرْهَانِ اَلشَّمْسِ إِلَى مَعَارِفِهَا وَ رَدَعَهَا بِتَلَأْلُؤِ ضِيَائِهَا عَنِ اَلْمُضِيِّ فِي سُبُحَاتِ إِشْرَاقِهَا وَ أَكَنَّهَا فِي مَكَامِنِهَا عَنِ اَلذَّهَابِ فِي بُلَجِ اِئْتِلاَقِهَا فَهِيَ مُسْدَلَةُ اَلْجُفُونِ بِالنَّهَارِ عَلَى حِدَاقِهَا وَ جَاعِلَةُ اَللَّيْلِ سِرَاجاً تَسْتَدِلُّ بِهِ فِي اِلْتِمَاسِ أَرْزَاقِهَا فَلاَ يَرُدُّ أَبْصَارَهَا إِسْدَافُ ظُلْمَتِهِ وَ لاَ تَمْتَنِعُ مِنَ اَلْمُضِيِّ فِيهِ لِغَسَقِ دُجُنَّتِهِ فَإِذَا أَلْقَتِ اَلشَّمْسُ قِنَاعَهَا وَ بَدَتْ أَوْضَاحُ نَهَارِهَا وَ دَخَلَ مِنْ إِشْرَاقِ نُورِهَا عَلَى اَلضِّبَابِ فِي وِجَارِهَا أَطْبَقَتِ اَلْأَجْفَانَ عَلَى مَآقِيهَا وَ تَبَلَّغَتْ بِمَا اِكْتَسَبَتْهُ مِنَ اَلْمَعَاشِ فِي ظُلَمِ لَيَالِيهَا فَسُبْحَانَ مَنْ جَعَلَ اَللَّيْلَ لَهَا نَهَاراً وَ مَعَاشاً وَ اَلنَّهَارَ سَكَناً وَ قَرَاراً وَ جَعَلَ لَهَا أَجْنِحَةً مِنْ لَحْمِهَا تَعْرُجُ بِهَا عِنْدَ اَلْحَاجَةِ إِلَى اَلطَّيَرَانِ كَأَنَّهَا شَظَايَا اَلْآذَانِ غَيْرَ ذَوَاتِ رِيشٍ وَ لاَ قَصَبٍ إِلاَّ أَنَّكَ تَرَى مَوَاضِعَ اَلْعُرُوقِ بَيِّنَةً أَعْلاَماً لَهَا جَنَاحَانِ لَمَّا يَرِقَّا فَيَنْشَقَّا وَ لَمْ يَغْلُظَا فَيَثْقُلاَ تَطِيرُ وَ وَلَدُهَا لاَصِقٌ بِهَا لاَجِئٌ
[ 463 ]
إِلَيْهَا يَقَعُ إِذَا وَقَعَتْ وَ يَرْتَفِعُ إِذَا اِرْتَفَعَتْ لاَ يُفَارِقُهَا حَتَّى تَشْتَدَّ أَرْكَانُهُ وَ يَحْمِلَهُ لِلنُّهُوضِ جَنَاحُهُ وَ يَعْرِفَ مَذَاهِبَ عَيْشِهِ وَ مَصَالِحَ نَفْسِهِ فَسُبْحَانَ اَلْبَارِئِ لِكُلِّ شَيْءٍ عَلَى غَيْرِ مِثَالٍ خَلاَ مِنْ غَيْرِهِ خفّاش : مفرد و جمع آن خفافيش به معناى شبپره است و اين از خفّش مشتق است كه به معناى ضعف بصر از اصل خلقت است .
ردع : بازداشت سبحات إشراقها : شكوه تابش آن إسداف : مصدر أسدف اللّيل مىباشد يعنى شب تاريك شد .
وضح النّهار : روشنى روز شظايا : تكّهها انحسرت : ناتوان شد .
مساغ : راه بلج : مفرد آن بلجة ، نخستين سپيده صبح ،
گاهى هم مصدر است إئتلاق : درخشش غسق الدّجنّة : تاريكى شب وجار الضبّ : لانه سوسمار « ستايش ويژه خداوندى است كه اوصاف از بيان كنه ذاتش درمانده ،
و عظمتش خردها را باز داشته از اين كه بتوانند براى رسيدن به منتهاى قدرت و سلطنتش راهى بيابند .
اوست خداوند بحقّ و آشكار ، ثابتتر و نمايانتر است از هر چه چشمها مىبينند ، خردها نتوانستهاند او را در حدّى محدود كنند تا شبيهى برايش بيابند ،
و اوهام ناتوانند كه او را اندازهگيرى و بر او احاطه يابند تا مثالى براى او انگارند ، آفريدگان را بىهيچ نمونه قبلى ، و بىمشورت مشاورى ، و بىكمك ياورى بيافريد و با فرمان خود آفرينش آفريدگان را به انجام رسانيد ، و همه به اطاعتش اعتراف كردند ، و بىهيچ ردّى فرمانش را پذيرفتند ، و بىچون و چرا تسليم شدند .
از لطايف صنعت و شگفتيهاى آفرينش او رازهاى پيچيده و حكمتآميزى است كه در اين خفّاشان ( شبپرهها ) وجود دارد و به ما نشان داده است . همينهايى كه روشنايى روز كه گشاينده چشم هر جاندارى است
[ 464 ]
ديده آنها را فرو مىبندد ، و تاريكى شب كه چشم هر زندهاى را مىبندد چشم آنها را مىگشايد ، و چگونه چشمهايشان ناتوان است از اين كه از فروغ تابان خورشيد بهرهگيرند ، و در پرتو آن راههاى خود را بسپرند ، و به واسطه ظهور نور آفتاب به مقاصد خود برسند ، و چگونه خداوند به وسيله تابش انوار خورشيد آنها را از حركت در امواج روشنايى باز داشته ، و از رفتن در ميان اشعّه رخشان آن در نهانگاههايشان پنهان ساخته است ، از اين رو به هنگام روز پلكهاى چشمان را روى هم فرو هشته و شب را براى خود چراغ روشنى قرار داده ، روزى خود را در آن ظلمت شب جستجو مىكنند ، تاريكى شب چشمان آنها را از ديدن باز نمىدارد ، و سختى ظلمت شب آنها را از رفتن مانع نمىگردد ، امّا همين كه خورشيد از رخسار خود پرده برگيرد و روشنى روز پديدار شود ، و انوار آفتاب به درون لانه سوسماران بتابد آنها پلكها را بر هم مىگذارند و به آنچه در تاريكى شب به دست آوردهاند بسنده مىكنند .
پاك و منزّه است خداوندى كه شب را براى خفّاش روز ، و وسيله كسب روزى قرار داده ، و روز را وقت سكون و آرامش ساخته است ، و از گوشتش بالهايى براى او بيافريده كه به هنگام نياز به وسيله آنها پرواز كند ، بالهايى كه همچون لالههاى گوش نه پردازند نه استخوان امّا رگها كه محلّ جريان خون است در آنها بخوبى ديده مىشود .
آن را دو بال است نه چندان نازك كه بشكنند و نه چندان ضخيم كه سنگينى كنند ، در هنگام پرواز بچّهاش به او چسبيده و به او پناه جسته است ،
هر كجا مادر بنشيند او نيز مىنشيند و هر موقع بپرواز در آيد با او پرواز مىكند ،
از مادرش جدا نمىشود تا زمانى كه اعضايش قوّت گرفته و بالهايش براى پرواز آماده شده ، و راه به دست آوردن روزى و قيام به مصالح خود را فرا گرفته باشد .
آرى منزّه است آفرينندهاى كه همه اشيا را بيافريد بىآن كه نمونهاى از ديگرى پيش از آنها وجود داشته باشد . » امام ( ع ) خداوند را از چند نظر ستايش فرموده است :
[ 465 ]
1 اوصاف از بيان كنه معرفت او درمانده است ، زيرا ذات بارى تعالى منزّه از هر گونه تركيب است و عقل به هيچ روى نمىتواند حقيقت او را ادراك و توصيف كند ، و ما پيش از اين مكرّر در اين باره سخن گفتهايم .
2 عظمت او خردها را از رسيدن به منتهاى سلطنت و ملكوت وى باز داشته است ، و اين آشكار است براى اين كه ادراك حقايق اشيا منوط به درك حقيقت علل آنهاست ، و چون عظمت و بلندى مقام او عقلها را از شناخت كنه ذاتش باز داشته است ، عقل نمىتواند راهى براى شناخت منتهاى قدرت و ملكوت او بيابد ،
و آنچه را نظام وجود عالى و سافل بر آن قرار دارد ، آن چنان كه هست بشناسد .
3 اين كه او هويّت مطلق است ، زيرا اوست كه هويّتش موقوف بر هويّت غير نيست و از ديگرى گرفته نشده است ، زيرا هر چه هويّتش از ديگرى اخذ شده باشد اثبات وجود او مقيّد به اثبات وجود غير اوست و در اين صورت او هويّت مطلق نخواهد بود ، و هر چه هويّتش قائم به ذات خويش باشد ، خواه ديگرى اعتبار شود يا نشود او همان اوست ، ليكن هر ممكنى وجودش از غير خود اوست و هر چه وجودش از غير باشد ويژگيها و تعيّنات وجودش نيز از غير خود اوست ، و اين خود ،
همان هويّت است . لذا هويّت هر ممكن الوجود از غير او مىباشد و قائم به ذات وى نيست ، امّا مبدأ اوّل قائم بالذّات است و هويّتش بسته به ديگرى نمىباشد زيرا او ممكن الوجود نيست و واجب الوجود است ، و واجب الوجود آن موجود برترى است كه هويّتش قائم به ذات خويش است بلكه از هر گونه تركيب كه لازمه امكان است منزّه مىباشد .
4 دليل اين كه پس از بيان هويّت ، نام بارى تعالى را ذكر كرده و هو اللّه فرموده ، اين است كه هويّت و خصوصيّت بدون ذكر نام ، قابل شرح نيست ، مگر اين كه لوازم آن ذكر گردد و لوازم آن نيز يا اضافى و يا سلبى است ، و آنچه اضافى است براى تعريف كاملتر است ، ليكن كاملترين تعريف آن است كه هر دو نوع لوازم اضافى و سلبى را در برداشته باشد ، و اين همان كلمه آله است كه
[ 466 ]
جامع اين دو نوع مىباشد ، زيرا آله آن موجود واجبى است كه ممكنات بدو نسبت داده مىشوند و خود به ديگرى منتسب نيست و اين انتساب غير به او لوازم اضافى ، و عدم انتساب او به غير لوازم سلبى آن است از اين رو پس از ذكر هو اسم جلاله اللّه را كه كاملترين تعريف ، و جامع اين لوازم است بيان فرموده تا كاشف لفظ هو و بيانگر مدلول آن باشد . در اين بيان رمز ديگرى نيز وجود دارد ، و آن اين كه با ذكر لازم هويّت كه الوهيّت است گوشزد مىكند كه اين هويّت مركّب نيست و جزء ندارد ، وگرنه در تعريف آن اكتفا به ذكر لوازم كافى نبود .
5 ديگر ذكر حقّ در جمله : هو اللّه الملك الحقّ . . . است ،
و چون حقّ به معناى ثابت موجود است ، هنگامى كه به هويّت اشاره و نام آن را شرح كرده بيان مىكند كه او حقّ و موجود است ، و وجود او در پيشگاه عقل ثابتتر و آشكارتر از آن چيزى است كه چشمها آن را مىبينند ، و اين معنا روشن است زيرا علم به وجود صانع متعال براى عقول فطرى است اگر چه نياز به اندكى دليل و برهان دارد ، و دانشهايى كه تكيه بر حسّ دارند گاهى بر اثر خطاى وهم درباره محسوسات و ضبط آنها ، و يا نارسايى حسّ در كيفيّت اداى صورت محسوس ،
دچار خلل و اشتباه مىشوند و آنچه در اين باره بايد گفت اين است كه عقل ذاتا براى ادراك معقولات صرف شايستهتر و سزاوارتر است .
6 اين كه خرد نتوانسته او را در حدّى محدود كند تا اين كه شبيه واقع شود ، در اين گفتار اشاره لطيفى است كه دلالت بر كمال دانش آن حضرت دارد ،
و آن اين كه در مقدّمات دانستهايم هنگامى كه اتّصال عقل به امور مجرّده قوى شود ،
و نيروى متخيّله بتواند حسّ مشترك را از چنگال حواسّ ظاهر رهايى دهد و در اختيار گيرد ، در چنين حالتى چنانچه نفس متوجّه دريافت امر معقولى شود ، و قواى نفسانى آثار خود را پيدا كرده باشد صورت امر معقول در نفس نقش مىبندد ،
سپس براى ضبط و نگهدارى آن ، نفس از نيروى متخيّله استمداد مىجويد ، اين نيرو چيزى را از محسوسات كه شبيه آن امر معقول است به او القا مىكند ، پس از
[ 467 ]
آن نفس آن را به خزانه خيال مىافكند و در شمار معلومات و مدركات او در مىآيد .
اكنون كه اين مطلب دانسته شد مىگوييم اگر بارى تعالى از جمله چيزهايى بود كه عقل آنها را ادراك و تعيين و توصيف مىكند وجود او را عقل به همين نحو اثبات مىكرد ، و در اين صورت لازم مىآمد كه به غير خود از اجسام شبيه گردد تا صورت آن در ذهن حضور پيدا كند ، در حالى كه خداوند منزّه است از اين كه به چيزى از اجسام همانند باشد .
7 همچنين نيروى وهم نمىتواند او را اندازهگيرى كند ، تا معيّن و مشخّص شود ، زيرا وهم جز معانى جزيى متعلّق به محسوسات را ادراك نمىكند ، و اين منوط است به اين كه نيروى تخيّل معناى مورد درك را به چيزى از صور جسمانى تشبيه كند ، و اگر وهم مىتوانست بر خداوند محيط شود ناگزير بايد او را در صورتى حسّى ارائه مىداد ، براى اين كه وهم حتّى وجود خود را در قالبى كه داراى صورت و حجم و مقدار است ادراك مىكند .
8 فرموده است : خلق الخلق . . . تا معين ،
درباره اين كه خداوند خلايق را بىنمونهاى از پيش بيافريده ما سابقا در ذيل خطبه اوّل و جاهاى ديگر سخن گفتهايم ، معناى اين كه آفرينش خود را با صدور فرمان خويش به اتمام رسانيد اين است كه با خطاب امر « كن » آفرينش خلايق در نهايت كمال ممكن آنها تحقّق يافت ، زيرا براهين عقلى گوياى اين است كه براى آفريدگان هر كمالى كه ممكن بود ، از جانب پروردگار به آنها افاضه شده و به آن رسيدهاند و او منزّه است ، از اين كه از جانب او بخلى رود و دست از عطا و بخشش باز دارد ، مراد از اذعان به طاعت او دخول آفريدگان در تحت قدرت اوست ، و معناى اجابت آنها بدون مدافعه ، و انقياد آنها بدون منازعه نيز همين است .
پس از اين امام ( ع ) به آنچه مقصود او از خطبه است مىپردازد ، و آن عبارت است از ستايش خداوند به اعتبار برخى لطايف صنع و شگفتيهاى خلقت او ، و توجّه دادن مردم به رازهاى پيچيدهاى كه در آفرينش اين حيوان ( شب پره ) وجود
[ 468 ]
دارد ، و از اختلاف او با ديگر جانوران كه روشنايى ، چشمان او را فرو مىبندد ، در حالى كه چشمان ديگر جانداران را مىگشايد ، و گياه را رويش و گستردگى و غيره مىدهد ، و تاريكى ، چشمهاى او را باز و چشمان ديگر جانداران را مىبندد اظهار شگفتى مىكند ، پس از اين علّت طبيعى اين امر را بيان مىفرمايد ، كه تيرگى چشم و ضعف بينايى اين حيوان را مانع شده است كه از فروغ تابان خورشيد مدد گيرد و در پرتو آن راه جويد ، آنچه درباره علّت ضعف بينايى اين حيوان گفته شده اين است كه خفّاش هنگامى كه با گرمى روز برخورد مىكند ، نيروى بينايى او به سختى تحليل مىرود و بر اثر آن ضعفى در او پديد مىآيد كه ناگزير براى جبران نيروى از دست رفته چشمان را مىبندد ، و با فرا رسيدن شب و سرد شدن هوا و كاهش حرارت نيروى خود را باز يافته و بينايى را از سر مىگيرد ، توصيفى كه امام ( ع ) از اين ويژگى خفّاش كرده ، و آنچه از چگونگى احوال او ضمن عبارات تا . . . ظلم لياليها بيان فرموده است به درجهاى از فصاحت و شيوايى است كه ما فوق آن متصوّر نيست .
فرموده است : و تصل بعلانية برهان الشّمس إلى معارفها .
اين جمله از منتهاى فصاحت برخوردار است ، مراد از معارفها راههايى است كه اين حيوان مىشناسد و ديگر كارهاى مختلف اوست ، و فعل تصل عطف به فعل تستمدّ در جمله پيش است ، امّا اين كه حيوان مذكور پلكهاى چشم را برهم مىنهد براى اين است كه تحليل نيروى باصره باعث غلبه خواب نيز مىشود ، و اين بر هم نهادن پلكها نوعى خواب است كه در بسيارى از حيوانات ملاحظه مىگردد ، و سبب آن همان است كه پيش از اين گفته شد ، واژه قناع ( نقاب ) را براى خورشيد استعاره آورده به ملاحظه اين كه شباهت به زنى دارد كه نقاب بر چهره انداخته باشد ، القاء يا افكندن اين نقاب كنايه از پديدار شدن خورشيد از پشت حجاب زمين است . پس از اين امام ( ع ) به ستايش و تنزيه حقّ تعالى پرداخته ، و با يادآورى عظمت او ، لطيفه ديگرى را كه در آفرينش اين حيوان است
[ 469 ]
با شگفتى متذكّر شده ، و آن بالهاى اين حيوان است كه از گوشت و رگ و پوست آفريده شده و بدون اين كه مانند بالهاى ديگر پرندگان پر و استخوان داشته باشد آنها را به وسيله مفاصل مخصوصى كه دارد باز و بسته مىكند ، و اينها نه چنان نازكند كه به سبب پرواز بشكنند و نه چندان ضخيم كه بر او سنگينى كنند ، سپس سوّمين شگفتيهاى اين حيوان را بيان مىكند ، و آن وضع اوست با جوجهاش كه به مادر مىچسبد و از او شير مىخورد و هيچگاه از او جدا نمىشود ، چه در هنگامى كه بر روى زمين نشسته و چه در موقعى كه به پرواز در آمده است و اين حالت همچنان ادامه دارد تا اين كه جوجه قوى شود و بتواند خود به پرواز درآيد و به تنهايى كارها را انجام دهد ، و اين خود امرى است كه با روش پرندگان ديگر مغايرت دارد و مايه شگفتى است .
پس از اين امام ( ع ) خداوند را به مناسبت اين كه اشيا را بىآن كه نمونهاى در پيش از غير خدا موجود باشد بيافريده تسبيح و تنزيه مىكند .
از مثلهاى متداول است كه به خفّاش گفته شد چه را بال ندارى ؟ گفت براى اين كه مرا مخلوق تصوير كرده است ، به او گفتند چرا در روز بيرون نمىآيى ، گفت از پرندگان شرم دارم ، در اين مثل خواستهاند بگويند كه مسيح ( ع ) خفّاش را تصوير كرده است ، و خداوند متعال در اين باره فرموده است :
« وَ إذْ تَخْلُقُ مِنَ الطِّيْنِ كَهَيْئَةِ الطَّيْرِ بِإِذْنِيْ فَتَنْفُخُ فِيْهَا فَتَكُوْنُ طَيْراً بِإذْنِيْ [ 1 ] » .
بارى در پرندگان شگفتيهايى است كه خرد براى فهم آنها راهى نمىيابد ،
بلكه در هر ذرّهاى از ذرّات مخلوقات او از قبيل زنبور و پشه و مورچه لطايف و اسرارى است كه خرد خردمندان و حكمت حكيمان از ادراك و بيان اوصاف آنها درمانده و ناتوان است ، آرى منزّه است خداوند ، چه عظيم است شأن او ، و چه روشن است برهان او .
[ 1 ] سوره مائده ( 5 ) آيه ( 110 ) يعنى : و هنگامى كه به فرمان من از گل چيزى به صورت پرنده مىساختى و در آن مىدميدى و به فرمان من پرندهاى مىشد .
[ 470 ]
155 از خطبههاى آن حضرت عليه السّلام است كه در آن مردم بصره را مخاطب ساخته و از پيشامدهاى سخت آينده آنان را آگاه مىكند :
فَمَنِ اِسْتَطَاعَ عِنْدَ ذَلِكَ أَنْ يَعْتَقِلَ نَفْسَهُ عَلَى اَللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ فَلْيَفْعَلْ فَإِنْ أَطَعْتُمُونِي فَإِنِّي حَامِلُكُمْ إِنْ شَاءَ اَللَّهُ عَلَى سَبِيلِ اَلْجَنَّةِ وَ إِنْ كَانَ ذَا مَشَقَّةٍ شَدِيدَةٍ وَ مَذَاقَةٍ مَرِيرَةٍ وَ أَمَّا فُلاَنَةُ فَأَدْرَكَهَا رَأْيُ اَلنِّسَاءِ وَ ضِغْنٌ غَلاَ فِي صَدْرِهَا كَمِرْجَلِ اَلْقَيْنِ وَ لَوْ دُعِيَتْ لِتَنَالَ مِنْ غَيْرِي مَا أَتَتْ إِلَيَّ لَمْ تَفْعَلْ وَ لَهَا بَعْدُ حُرْمَتُهَا اَلْأُولَى وَ اَلْحِسَابُ عَلَى اَللَّهِ اعتقل نفسه : خود را باز داشت و زندانى كرد مرجل : ديگ ضغن : كينه « هر كس در آن روزگار بتواند خويشتن را به اطاعت پروردگار عزّ و جل پايبند سازد بايد چنين كند ، اگر از من فرمانبردارى كنيد من به خواست خداوند شما را به راه بهشت رهنمون خواهم بود ، هر چند راهى است پر از سختى و تلخى .
امّا بر آن زن انديشه سست زنان چيره شد ، و كينهاى كه در سينهاش ،
مانند ديگ آهنگران جوش مىزد وى را فرا گرفت ، اگر از او خواسته شده بود رفتارى كه با من كرده با ديگرى انجام دهد اقدام نمىكرد ، با اين همه حرمت نخستين او برجاست ، و حساب او با خداوند تعالى است . »
[ 471 ]
فرموده است : عند ذلك .
مقتضاى سخن مذكور اين است كه امام ( ع ) پيش از اين خطبه درباره فتنهها و جنگهايى كه ميان مسلمانان روى خواهد داد سخنانى ايراد فرموده باشد ، و در اين جا گوشزد مىكند كه هر كس اين رويدادها را درك كند بر او لازم است كه خود را وقف طاعت پروردگار كند ، و از در آمدن در اين آشوبها و آميختن به اين فتنهها دورى ورزد ، مراد از سبيل الجنّة يعنى راه بهشت همان دين استوار حقّ است ، و آشكار است كه وارد ساختن آنها به اين راه و رسانيدن آنان به بهشت ،
مشروط به اطاعت آنها از آن بزرگوار است ، زيرا چنان كه فرموده است : لا رأى لمن لا يطاع [ 1 ] . همچنين تذكّر مىدهد كه سختيها و تلخيها با دين حقّ همراه است مانند جهاد و ديگر تكاليفى كه آميخته به رنج و سختى است ، واژه فلانة كنايه از عايشه است كه رأى زنانه ، او را وادار كرد در جنگ بصره همكارى و كارگردانى كند ، و مىدانيم كه انديشه زنان از ضعف و سستى مايه مىگيرد ، در حديث است : مردمى كه در كار خود به زن تكيه كنند پيروز نمىشوند [ 2 ] ، همچنين آمده است كه : زنان را عقل و دين اندك است [ 3 ] و پيش از اين درباره اخلاق زنان سخنانى گفته شده است ، امّا در مورد كينه عايشه علل بسيارى نقل شده است ، از آن جمله كينه و عداوت عايشه نسبت به فاطمه ( ع ) است كه پس از مرگ خديجه مادر فاطمه ( ع ) به عقد پيامبر ( ص ) در آمده و بر جاى او نشسته بود ، و پديد آمدن كدورت ميان زن و دختر شوهر كه مادرش ديگرى باشد امرى معمول و عادى است و گفتهاند كه :
سبب دشمنى زن نسبت به دختر شوهر غالبا بر اثر اين است كه زن خيال مىكند دختر جانشين مادرش كه هووى اوست بوده و شباهت به او دارد . از اين رو او را هووى خود به حساب مىآورد و كينه و دشمنى او را در دل مىگيرد ، سپس
[ 1 ] براى كسى كه اطاعت نمىشود رأى و نظرى نيست .
[ 2 ] لا يفلح قوم أسندوا أمرهم إلى إمرأة .
[ 3 ] إنّهن قليلات عقل و دين .
[ 472 ]
اين خيال توسعه مىيابد ، و علل و اسباب ديگرى آن را قوّت مىدهد ، بويژه اگر شوهر ، دخترش را گرامى بدارد و به او ارج نهد ، اين دشمنى به اوج خود مىرسد چنان كه اين امر از پيامبر خدا ( ص ) درباره فاطمه ( ع ) نقل شده است ، امّا سبب دشمنى دختر نسبت به زن پدر اين است كه خيال مىكند وى هوو و دشمن مادر اوست و چون دشمن مادرش است ناچار دشمن او نيز مىباشد ، و اگر مرد به زنش ميل و رغبت نشان دهد اين خيال در دختر تقويت مىگردد ، چنان كه نقل شده پيامبر خدا ( ص ) عايشه را بر زنان ديگر خود ترجيح مىداده و به او رغبت داشته است ، بديهى است نفوس بشرى بويژه زنان در برابر امورى كوچكتر و بىاهميّتتر از اين بيتاب و خشمگين مىشوند چه رسد به صدور چنين امرى از پيامبر گرامى ( ص ) ، شكّ نيست كه اين كينه و دشمنى به همسر فاطمه ( ع ) نيز سرايت مىكند ، زيرا بسيارى از كينههايى كه در دل مردان است به سبب زنان به وجود آمده است ، يكى از حكما گفته است اگر در دنيا دشمنى و كشمكشى يافتى كه به سبب زن پديد نيامده باشد سپاس خداوند را به جاى آور كه اين امرى بس شگفت است ، و فاطمه ( ع ) بسيارى از اوقات نزد شوهرش از عايشه شكايت مىكرد .
ديگر از اسباب دشمنى و كينه عايشه نسبت به امير المؤمنين على ( ع ) موضوع قذف يا متّهم شدن عايشه است ، نقل شده است كه على ( ع ) از جمله كسانى بوده است كه به منظور حرمت پيامبر گرامى ( ص ) در برابر گفتار منافقان ، طلاق عايشه را به آن حضرت يادآورى كرده ، و در آن هنگام كه پيامبر ( ص ) در اين باره با او مشورت فرموده گفته است : إن هى إلاّ شسع نعلك [ 4 ] همچنين گفته است : از خادمه بازپرسى كن و او را بترسان و اگر بر انكار خود پافشارى كند او را بزن ، اين سخنان همه به گوش عايشه مىرسيد و چند برابر آنها را از ديگران كه معمولا در اين گونه
[ 4 ] اين ( عايشه ) جز بند كفش تو نيست .
[ 473 ]
وقايع اخبار پخش مىكنند مىشنيد ، و زنان به او گفتند كه على و فاطمه ( ع ) از اين پيشامد خوشحالند از اين رو قضيّه مهمّ شد و شدّت يافت ، سپس هنگامى كه آيه قرآن بر براءت عايشه نازل شد و پيامبر خدا ( ص ) با او آشتى كرد ، عايشه بر پاكى خود از اين تهمت ، زبان به افتخار و مباهات گشود ، و ضمن آن همچون كسى كه پس از شكست پيروز شود ، و بعد از مغلوب شدن انتقام گيرد به زبان درازى و نارواگويى پرداخت ، و اين سخنان نيز به گوش علىّ و فاطمه ( ع ) رسيد [ 5 ] .
انگيزه ديگر اين كينه و دشمنى اين بود كه پيامبر ( ص ) دستور فرمود كه در خانه ابى بكر كه به مسجد باز مىشد بسته شود و در خانه دامادش على ( ع ) به درون مسجد باز گردد .
علّت ديگر فرستادن پيامبر ( ص ) على ( ع ) را به همراه سوره برائت به مكّه است كه پيامبر ( ص ) آن را از ابو بكر گرفت و به على ( ع ) داد تا اين مأموريّت را او به انجام برساند .
علل و اسباب جزيى ديگرى نيز در پيدايش اين كينه و دشمنى وجود داشته كه قراين احوال به آنها گواهى مىدهد و در خور گفتن نيست ، و بالاخره اين امور همه از اسبابى است كه دشمنيها را برمىانگيزد و كينهها را در دل مستحكم مىسازد .
فرموده است : و لو دعيت . . . تا آخر .
اين گفتار حقّ و درست است ، زيرا انگيزهاى كه عايشه براى كارهاى خود در قبال آن حضرت داشت در برابر ديگران نداشت .
[ 5 ] چنان كه شارح خود اشاره كرده ، آنچه درباره علل كينه و دشمنى عايشه در اين جا آورده نقل سخنان ديگران است ، و شارح معتزلى ابن ابى الحديد پس از بيان اينها به احترام فوق العادهاى كه رسول اكرم ( ص ) نسبت به فاطمه ( ع ) ابراز مىداشت اشاره و مىگويد : پيامبر خدا ( ص ) در حضور عام و خاصّ نه يك بار بلكه بارها و نه در يك جا بلكه در جاهاى مختلف فرمود : « فاطمه سرور و سيّده زنان جهانيان است ، همتاى مريم دختر عمران است ، هر كس او را بيازارد مرا آزرده و هر كس او را به خشم آورد مرا به خشم آورده ، و او پاره تن من است » و اين سخنان و امثال آن بر كينه عايشه مىافزود ( رجوع شود به شرح ابن ابى الحديد جلد 9 ص 192 الى ص 195 ) ( مترجم ) .
[ 474 ]
فرموده است : و لها بعد حرمتها الاولى .
اين سخن مىتواند دليل خوددارى آن حضرت از مجازات عايشه باشد ، زيرا از نظر امام ( ع ) عايشه مستحق تنبيه و مجازات بود ، حرمت او به سبب همسرى وى با پيامبر خدا ( ص ) بوده است .
فرموده است : و الحساب على اللّه .
امام ( ع ) گوشزد مىكند كه اگر چه او در اين دنيا با عايشه در برابر كارهايى كه از او سر زده با نرمش و گذشت رفتار كرده امّا در آخرت متولّى حساب او خداوند متعال است ، شايد اين سخن را امام ( ع ) زمانى فرموده كه عايشه توبه خود را اظهار نكرده و يا آن حضرت بدان آگاه نشده بوده است ، زيرا سخن مزبور به معناى وعده عذاب الهى براى عايشه است [ 6 ] .
بخشى از اين خطبه است :
منها :
سَبِيلٌ أَبْلَجُ اَلْمِنْهَاجِ أَنْوَرُ اَلسِّرَاجِ فَبِالْإِيمَانِ يُسْتَدَلُّ عَلَى اَلصَّالِحَاتِ وَ بِالصَّالِحَاتِ يُسْتَدَلُّ عَلَى اَلْإِيمَانِ وَ بِالْإِيمَانِ يُعْمَرُ اَلْعِلْمُ وَ بِالْعِلْمِ يُرْهَبُ اَلْمَوْتُ وَ بِالْمَوْتِ تُخْتَمُ اَلدُّنْيَا وَ بِالدُّنْيَا تُحْرَزُ اَلْآخِرَةُ وَ إِنَّ اَلْخَلْقَ لاَ مَقْصَرَ لَهُمْ عَنِ اَلْقِيَامَةِ مُرْقِلِينَ فِي مِضْمَارِهَا إِلَى اَلْغَايَةِ اَلْقُصْوَى
[ 6 ] عايشه بر شكست و رسوايى خود در جنگ جمل اندوه مىخورد و اگر از دشمنى با اهل بيت پيامبر ( ص ) توبه كرده بود بر استر سوار نمىشد و به اتّفاق امويان و مروانيان از دفن جنازه امام مجتبى ( ع ) در كنار قبر جدّش پيامبر خدا ( ص ) جلوگيرى نمىكرد ، اين واقعه را حاكم در مستدرك ، ابن سعد در طبقات ، سبط بن جوزى ، ابو الفرج اصفهانى ، مسعودى و ديگران نوشتهاند ، و آنچه ابن عبّاس در اين هنگام به عايشه گفته است كه : تجمّلت تبغّلت و لو عشت تفيّلت معروف است ( يعنى : سوار شتر شدى جنگ جمل را پديد آوردى و اكنون سوار استر شده اين هنگامه را به پا كردهاى و اگر زنده بمانى بر فيل هم سوار خواهى شد ) ، چه خوب گفته است مؤلف كتاب روضات الجنات كه : « ابن ميثم با اين كه شيعه است سخنانى دارد كه بوى تسنّن از آن به مشام مىرسد » رجوع شود به جلد 7 كتاب مزبور صفحه 217 ( مترجم ) .
[ 475 ]
ازلفت : پيش آورده شد ، نزديك شد لا مقصر له عن كذا : براى او از آن گريزگاهى نيست ، و مقصر به معناى زندان است .
إرقال : نوعى دويدن « راه ايمان روشنترين راه و تابانترين چراغ است ، به وسيله ايمان به كردار شايسته راه برده مىشود و با كردار شايسته به ايمان استدلال مىگردد ،
به وسيله ايمان ديار علم آباد مىشود و به سبب علم و آگاهى مرگ مورد ترس و هراس قرار مىگيرد ، و با مرگ زندگى دنيا پايان مىيابد ، و به وسيله دنيا آخرت به دست مىآيد ، و با بر پايى رستاخيز بهشت به پرهيزگاران نزديك و دوزخ براى گمراهان آشكار مىگردد ، مردم را براى گريز از قيامت جايى نيست ، و همه در آن ميدان شتابان به سوى سر منزل آخرين خود روانند . » آغاز اين بخش از خطبه در توصيف ايمان است ، و منظور از ايمان تصديق قلبى به يگانگى خداوند و به تمامى آنچه پيامبر اكرم ( ص ) از جانب خداوند آورده است ، مىباشد ، و شكّ نيست كه آن روشنترين و آشكارترين راه به سوى بهشت و فروزانترين چراغ در ظلمات جهل و نادانى است ، واژه سراج استعاره است ، مراد از صالحات ، اعمال شايسته از قبيل عبادات و محاسن اخلاق است كه از طريق شرع وارد شده است ، و روشن است كه اينها از آثار ايمان و ثمرات آن است ، و از باب دلالت علّت بر معلول مىتوان استدلال كرد كه كسى كه ايمان در قلب او جا گرفته بر اين اعمال مواظبت دارد ، همچنين از باب دلالت معلول بر علّت مىتوان حكم كرد كه كسى كه داراى عبادات و مكارم اخلاق است صاحب ايمان است .
اين كه فرموده است : و بالإيمان يعمر العلم براى اين است كه ايمان به تفسيرى كه از آن ذكر شد اگر با برهان و استدلال همراه شود علم خواهد بود ، و اين روح همه علوم است ، و چون با ثمرات علم كه اعمال صالحه است همراه شود
[ 476 ]
به آن ايمان گفته مىشود ، زيرا كردار شايسته از كمالات ايمان است و بدون آن كامل نبوده و سودى در آن نيست ، همچنين اگر علم با عمل مقرون نباشد فايده آن در آخرت اندك بلكه بىفايده مىباشد و مانند ويرانهاى است كه سودى از آن حاصل نيست ، و همان گونه كه ويرانه قابليّت سكنا ندارد علم خالى از عمل نيز فاقد سود و ارزش مىباشد ، از اين رو امام ( ع ) در جاى ديگر فرموده است : العلم مقرون بالعمل يعنى علم قرين و همنشين عمل است و فرموده است : علم عمل را آواز مىدهد كه به سوى او بيايد اگر نيايد علم از او كوچ مىكند .
امّا اين كه فرموده است : بالعلم يرهب الموت براى اين است كه داشتن معارف الهى و آگاهى به غرضى كه در آفرينش انسان است و مقايسه دنيا با آخرت و علم به احوال معاد همه مستلزم ياد مرگ و پيوسته در انديشه آن بودن است و همين توجّه مداوم موجب بيم و هراس از مرگ ، و عمل براى آن و احوال پس از آن است .
فرموده است : و بالموت تختم الدّنيا .
معناى عبارت مذكور روشن است ، زيرا دنياى انسان عبارت از كليّه اعمال بدنى است كه در طول دوران پيش از مرگ انجام مىدهد و با فرا رسيدن مرگ همه آنها پايان مىيابد .
فرموده است : و بالدّنيا تحرز الآخرة .
اشاره است به اين كه دنيا محلّ آماده شدن و به دست آوردن زاد و توشه براى روز آخرت است و در اين جاست كه انسان كمال لازم را براى رسيدن به سعادت آن جهان به دست مىآورد . و ما پيش از اين در اين باره سخن گفتهايم .
فرموده است : بالقيامة تزلف الجنّة للمتّقين و تبرز الجحيم للغاوين .
اين گفتار اشاره لطيفى است به آنچه ما بارها آن را ذكر كردهايم ، و آن عبارت از اين است كه با رسيدن مرگ و بر طرف شدن حجاب بدن ، انسان در مىيابد كه چه سرنوشتى براى خود فراهم كرده و چه خوب و بدى را از پيش
[ 477 ]
براى خويش فرستاده است ، و اگر چه ثمره و آثار كارهاى خوب و بدى كه انسان در دنيا انجام مىدهد عايد نفس مىشود ، ليكن تألّم و التذاذ ناشى از اين امور زمانى حاصل مىشود كه حجاب تن از چهره جان زدوده شده باشد ، و گفتار خداوند متعال به همين امر اشاره دارد در آن جا كه فرموده است : « يَوْمَ تَجِدُ كُلُّ نَفْسٍ مَا عَمِلَتْ مِنْ خَيْرٍ مُحْضَراً وَ مَا عَمِلَتْ مِنْ سُوْءٍ تَوَدُّ لَوْ أَنَّ بَيْنَهَا وَ بَيْنَهُ أمَدًا بَعِيدًا [ 7 ] » واژه إزلاف و بروز اين معنا را تأييد مىكنند زيرا اين واژهها معناى ظهور و آشكار شدن دارند كه مراد ظهور ادراك در اين هنگام است .
فرموده است : و إنّ الخلق لا مقصر لهم عن القيامة . . . تا آخر .
عبارت بالا با همه پر معنايى در نهايت زيبايى است ، و اشاره است به اين كه انسان ناگزير از ورود به عرصه قيامت است ، مضمار يا ميدان آزمايش ، همين دوران زندگى دنياست ، واژه مضمار استعاره است زيرا همان گونه كه اسبان در مضمار براى مسابقه مهيّا مىشوند ، انسان نيز در صحنه دوران زندگى خود براى مسابقه در محضر پروردگار و به دست آوردن درجات آماده مىگردد ، و ما پيش از اين در ذيل گفتار امام ( ع ) كه فرموده است : ألا و إنّ اليوم المضمار و غدا السّباق شرح آن را دادهايم ، واژه مرقلين حال است ، و إرقال يا دويدن ، كنايه از سير معنوى انسانها در مدّت عمر خود به سوى آخرت ، و تندى و شتابى است كه زمان در آماده كردن ابدان براى ويرانى و نابودى دارد ، مراد از غاية القصوى سعادت يا شقاوت اخروى است .
بخشى ديگر از اين خطبه است :
[ 7 ] سوره ال عمران ( 3 ) آيه ( 30 ) يعنى : روزى كه هر كس آنچه كار نيك انجام داده حاضر مىبيند و دوست مىدارد كه ميان او و آنچه كار بد مرتكب شده فاصلهاى طولانى باشد .
[ 478 ]
خُلُقِ اَللَّهِ سُبْحَانَهُ وَ إِنَّهُمَا لاَ يُقَرِّبَانِ مِنْ أَجَلٍ وَ لاَ يَنْقُصَانِ مِنْ رِزْقٍ وَ عَلَيْكُمْ بِكِتَابِ اَللَّهِ فَإِنَّهُ اَلْحَبْلُ اَلْمَتِينُ وَ اَلنُّورُ اَلْمُبِينُ وَ اَلشِّفَاءُ اَلنَّافِعُ وَ اَلرِّيُّ اَلنَّاقِعُ وَ اَلْعِصْمَةُ لِلْمُتَمَسِّكِ وَ اَلنَّجَاةُ لِلْمُتَعَلِّقِ لاَ يَعْوَجُّ فَيُقَامَ وَ لاَ يَزِيغُ فَيُسْتَعْتَبَ وَ لاَ تُخْلِقُهُ كَثْرَةُ اَلرَّدِّ وَ وُلُوجُ اَلسَّمْعِ مَنْ قَالَ بِهِ صَدَقَ وَ مَنْ عَمِلَ بِهِ سَبَقَ و قام إليه رجل فقال : يا ؟ أمير المؤمنين ؟ ، أخبرنا عن الفتنة ، و هل سألت ؟ رسول اللّه صلى اللّه عليه و آله ؟
فقال عليه السلام : إِنَّهُ لَمَّا أَنْزَلَ اَللَّهُ سُبْحَانَهُ قَوْلَهُ الم أَ حَسِبَ اَلنَّاسُ أَنْ يُتْرَكُوا أَنْ يَقُولُوا آمَنَّا وَ هُمْ لا يُفْتَنُونَ 1 13 29 : 1 2 عَلِمْتُ أَنَّ اَلْفِتْنَةَ لاَ تَنْزِلُ بِنَا وَ ؟ رَسُولُ اَللَّهِ ص ؟ بَيْنَ أَظْهُرِنَا فَقُلْتُ يَا ؟ رَسُولَ اَللَّهِ ؟ مَا هَذِهِ اَلْفِتْنَةُ اَلَّتِي أَخْبَرَكَ اَللَّهُ تَعَالَى بِهَا فَقَالَ يَا ؟ عَلِيُّ ؟ إِنَّ أُمَّتِي سَيُفْتَنُونَ بَعْدِي فَقُلْتُ يَا ؟ رَسُولُ اَللَّهِ ؟ أَ وَ لَيْسَ قَدْ قُلْتَ لِي ؟ يَوْمَ أُحُدٍ ؟ حَيْثُ اُسْتُشْهِدَ مَنِ اُسْتُشْهِدَ مِنَ اَلْمُسْلِمِينَ وَ حِيزَتْ عَنِّي اَلشَّهَادَةُ فَشَقَّ ذَلِكَ عَلَيَّ فَقُلْتَ لِي أَبْشِرْ فَإِنَّ اَلشَّهَادَةَ مِنْ وَرَائِكَ فَقَالَ لِي إِنَّ ذَلِكَ لَكَذَلِكَ فَكَيْفَ صَبْرُكَ إِذاً فَقُلْتُ يَا ؟ رَسُولَ اَللَّهِ ؟ لَيْسَ هَذَا مِنْ مَوَاطِنِ اَلصَّبْرِ وَ لَكِنْ مِنْ مَوَاطِنِ اَلْبُشْرَى وَ اَلشُّكْرِ وَ قَالَ يَا ؟ عَلِيُّ ؟ إِنَّ اَلْقَوْمَ سَيُفْتَنُونَ بِأَمْوَالِهِمْ وَ يَمُنُّونَ بِدِينِهِمْ عَلَى رَبِّهِمْ وَ يَتَمَنَّوْنَ رَحْمَتَهُ وَ يَأْمَنُونَ سَطْوَتَهُ وَ يَسْتَحِلُّونَ حَرَامَهُ بِالشُّبُهَاتِ اَلْكَاذِبَةِ وَ اَلْأَهْوَاءِ اَلسَّاهِيَةِ فَيَسْتَحِلُّونَ اَلْخَمْرَ بِالنَّبِيذِ وَ اَلسُّحْتَ بِالْهَدِيَّةِ وَ اَلرِّبَا بِالْبَيْعِ قُلْتُ يَا ؟ رَسُولَ اَللَّهِ ؟ فَبِأَيِّ اَلْمَنَازِلِ أُنْزِلُهُمْ عِنْدَ ذَلِكَ أَ بِمَنْزِلَةِ رِدَّةٍ أَمْ بِمَنْزِلَةِ فِتْنَةٍ فَقَالَ بِمَنْزِلَةِ فِتْنَةٍ « ( مردگان ) از بستر گورها بيرون آمده و به سوى آخرين منزلگاه خود رهسپار مىشوند ، هر سرايى را اهلى است كه آن را به سراى ديگر تبديل نمىكنند ، و از آن به جاى ديگر منتقل نمىشوند .
امر به معروف و نهى از منكر دو خلق از اخلاق خداوند سبحان است ،
اينها نه اجل كسى را نزديك مىكنند و نه از روزى كسى مىكاهند ، بر شما باد به كتاب خدا چه آن ريسمانى است استوار و نورى است آشكار ، درمانى
[ 479 ]
است پر منفعت ، و سيرآب كنندهاى است فرو نشاننده عطش ، نگهدارنده كسى است كه به آن چنگ زند ، و رهايى دهنده كسى است كه به آن دست آويزد ،
كژى در آن نيست تا راست گردد ، و از حقّ منحرف نمىشود تا پوزش بخواهد ، و تكرار قرائت و شنيدن پياپى موجب كهنگى آن نمىگردد ، كسى كه به قرآن سخن گويد راست گفته ، و آن كس كه به آن عمل كند بر ديگران پيشى گرفته است . » در اين هنگام مردى به پا خاست و گفت اى امير مؤمنان ما را از آن فتنه آگاه كن ، آيا درباره آن از پيامبر خدا ( ص ) پرسش كردهاى ؟ امام ( ع ) فرمود :
« در آن هنگام كه خداوند سبحان آيه « أَلَمْ أحَسِبَ النَّاسُ أن يُتْرَكُواْ أَنْ يَقُوْلُوْا آمَنَّا وَ هُمْ لاَ يُفْتَنُونَ [ 8 ] » را نازل فرمود دانستم تا زمانى كه پيامبر خدا ( ص ) در ميان ماست اين فتنه بر ما فرود نمىآيد ، از اين رو گفتم اى رسول خدا اين فتنهاى كه خداوند تو را بدان آگاهى داده چيست ؟ فرمود : اى على امّتم پس از من مورد آزمايش قرار خواهند گرفت ، گفتم اى پيامبر خدا آيا جز اين است در جنگ احد هنگامى كه گروهى از مسلمانان به شهادت رسيدند و من بدان نائل نشدم و اين بر من گران آمد به من فرمودى مژده باد تو را كه پس از اين شهيد خواهى شد ، فرمود : همين طور است ولى در آن هنگام شكيبايى تو چگونه خواهد بود ؟ گفتم اى پيامبر خدا اين از موارد شكيبايى نيست بلكه جاى سپاس و خوشحالى است فرمود : اى على اين مردم به وسيله اموالشان آزمايش خواهند شد و به دين خود بر پروردگار منّت مىنهند و رحمت او را آرزو مىكنند ، و از خشم او خود را در امان مىبينند ، با شبهات دروغ ، و هوسهاى گمراه كننده ، حرام خدا را حلال مىشمارند ، شراب را به نام نبيذ و رشوه را به عنوان هديّه و ربا را به نام معامله حلال مىكنند ، گفتم اى پيامبر خدا در اين هنگام اين مردم را در چه مرتبهاى قرار دهم آيا در زمره كسانى كه از دين برگشته و مرتدّ شدهاند و يا كسانى كه مورد آزمايش قرار گرفتهاند ؟ فرمود آنها را در مرحله فتنه و آزمايش قرار بده »
[ 8 ] سوره عنكبوت ( 29 ) آيه ( 2 ) يعنى : آيا مردم گمان كردند اين كه بگويند ايمان آورديم رها شده و آزمايش نمىشوند ؟
[ 480 ]
آغاز اين خطبه در بيان احوال مردگان در روز رستاخيز و انتقال آنها به سر منزل آخرين است ، و آن يا بهشت است و يا دوزخ بديهى است براى هر يك از بهشت و دوزخ اهلى است كه محلّ خود را به جاى ديگر تبديل نمىكنند ، و لازم است كه مراد از اهل دوزخ كافران باشند تا آنچه فرموده كه اينها جاى خود را تبديل نمىكنند و از آن جا منتقل نمىشوند صحيح باشد ، زيرا درست است كه گنهكاران اهل قبله در دوزخ معذّب مىشوند ليكن در شرع ثابت است كه آنها در آتش مخلّد نشده و از آن جا منتقل مىشوند .
فرموده است : و إنّ الأمر بالمعروف و النّهى عن المنكر . . . تا من رزق .
اين گفتار در ترغيب مردم براى قيام به امر به معروف و نهى از منكر است ، و بيان مىكند كه اينها دو خلق از خلقهاى خداوندند . بايد دانست كه اطلاق واژه خلق بر خداوند استعاره است ، زيرا خلق ملكهاى نفسانى است كه منشأ كارهاى خوب و بد انسان است ، و چون بارى تعالى منزّه از كيفيّت و هيأت است اين واژه به نحو حقيقت بر او صادق نيست ليكن از آن جايى كه امر به معروف و نهى از منكر از اخلاق فاضله و شبيه صفات كمال و جلالى است كه براى خداوند اعتبار مىكنيم ، لذا براى آنها واژه اخلاق استعاره و به خداوند نسبت داده شده است ، زيرا آنچه از خداوند صادر مىشود ، و مندرج در تحت صفات كمال و جلال اوست مشتمل بر امر به معروف و نهى از منكر و افعال خيرى است كه نظام جهان و بقاى آن بر آنها مبتنى است مانند حكمت و قدرت وجود و لطف و بىنيازى خداوند ، و همه اينها از اخلاق فاضله كه منشأ افعال خير و شرّ است شناخته مىشوند ، از اين رو واژه اخلاق براى اينها استعاره و اطلاق شده است .
درباره اين كه امر به معروف و نهى از منكر مرگ را نزديك و روزى را كم نمىكنند ، بايد دانست كه بسيارى از نابخردان و سست نظران به سبب توهّم يكى از اين دو امر از امر به معروف و نهى از منكر خوددارى مىكنند بويژه نسبت به پادشاهان كه به همين سبب آنان را از ارتكاب منكرات نهى نمىكنند .
[ 481 ]
سپس امام ( ع ) مردم را به مواظبت بر كتاب خدا و تمسّك به آن ترغيب ، و اوصافى را در فضيلت قرآن به شرح زير بيان مىفرمايد :
1 اين كه قرآن حبل متين است : واژه حبل ( ريسمان ) استعاره است ، وجه مناسبت اين است كه همان گونه كه ريسمان وسيله نجات براى كسى است كه بدان چنگ زند ، قرآن نيز براى كسى كه بدان تمسّك جويد سبب رهايى از سقوط در دركات دوزخ است ، واژه متين ( استوار ) ترشيح اين استعاره است .
2 قرآن نور مبين است : واژه نور نيز استعاره است ، بدين مناسبت كه قرآن انسان را در طريق سير الى الله به مقاصد حقيقى راهنمايى مىكند ، و از ظلمت سرگردانى رهايى مىدهد .
3 قرآن شفاى نافع است : يعنى شفا بخش درد نادانى است . همچنين رىّ النّاقع به معناى اين است كه تشنگان را از آب زندگى جاويد مانند علوم و كمالاتى كه باقى و پايدار مىماند سيرآب مىگرداند .
4 اين كه قرآن براى كسى كه به آن چنگ زند نگهدارنده و براى آن كه بدان دست آويزد رهايى است ، معناى اين عبارت شبيه همان است كه در ذيل جمله قرآن حبل متين است گفته شد .
5 قرآن كژ نيست تا راست شود زيرا مانند آلات و ادوات محسوس نيست .
6 قرآن منحرف نمىشود تا پوزش بخواهد ، يعنى مانند حاكمان از او خواسته شود كه خشنودى مردم را تأمين و به حقّ بازگشت كند .
7 اين كه قرآن با تكرار قرائت و كثرت استماع كهنه نمىشود : يعنى كثرت گردش آن بر زبانها و ورود پياپى آن به گوشها آن را كهنه نمىگرداند ، و اين از ويژگيهاى قرآن كريم است ، زيرا هر سخنى چه نثر و چه نظم هنگامى كه زياد خوانده شود بر گوشها سنگين و زشت مىآيد جز قرآن كريم كه همواره تازگى دارد و در همه ادوار هر اندازه بيشتر خوانده و تكرار مىشود ، دلنشينى و حسن و زيبايى آن افزونتر مىگردد ، شايد راز اين امر ، كثرت اسرار و مطالب مهمّى است
[ 482 ]
كه قرآن حامل آنها بوده و آگاهى بر آنها جز براى افرادى معدود ميسّر نيست ، و در عين حال اوج فصاحت و شيرينى و گوارايى محتواى آن است .
امّا گفتار آن بزرگوار درباره آنچه از پيامبر اكرم ( ص ) پرسش فرموده و پاسخ پيامبر ( ص ) به او ، بسيارى از محدّثان از طريق آن حضرت از رسول گرامى ( ص ) روايت كردهاند كه به او فرموده است : خداوند جهاد با فتنهگران را بر تو واجب ساخته است چنان كه جهاد با مشركان را بر من واجب كرده است . امام ( ع ) فرمود :
من گفتم اى پيامبر خدا اين چه فتنهاى است كه جهاد در برابر آن بر من واجب شده است ؟ فرمود : اين فتنه را گروهى پديد مىآورند كه بر يگانگى خدا و پيامبرى من گواهى مىدهند ، امّا با سنّت من مخالفت مىكنند ، گفتم اى پيامبر خدا به چه حجّتى با آنها بجنگم در حالى كه همان گونه كه من اقرار به شهادتين دارم آنها نيز شهادت مىدهند ، فرمود : به دليل بدعتهاى آنها در دين و مخالفت آنها در اين امر ، گفتم اى پيامبر خدا تو مرا به فوز شهادت وعده دادهاى از خداوند بخواه در آن شتاب فرمايد و آن را در پيش روى خودت مقدّر گرداند پيامبر ( ص ) فرمود : در اين صورت چه كسى با ناكثان و قاسطان و مارقان كارزار مىكند آگاه باش كه من به تو وعده شهادت دادهام و شهيد خواهى شد بر فرق سرت شمشير زده مىشود و از خون آن محاسنت خضاب خواهد شد در اين هنگام شكيبايى تو چگونه خواهد بود ، گفتم اى پيامبر خدا اين از موارد صبر نيست بلكه جاى شكر و سپاس است فرمود : آرى درست است پس خود را براى مبارزه با دشمنان آماده كن زيرا مورد خصومت و دشمنى هستى ، گفتم اى پيامبر خدا كاش اندكى روشنتر بيان مىكردى فرمود : همانا امّتم پس از من مورد فتنه و آزمايش قرار مىگيرند ، قرآن را تأويل و به رأى خود عمل مىكنند ، شراب را نبيذ ، و حرام را هديّه و ربا را داد و ستد خوانده و حلال مىشمارند كتاب خدا تحريف مىشود و سخنان گمراه كننده غلبه مىيابد پس در اين هنگام تو پلاس خانه خود باش تا اين كه امر بر عهده تو افتد و هنگامى كه تو آن را عهدهدار شوى دلها جوشان و نگران شود ، و
[ 483 ]
اوضاع بر ضدّ تو دگرگون گردد ، پس در اين موقع طبق تأويل قرآن به نبرد پرداز همان گونه كه مطابق تنزيل آن جنگيدهاى ، زيرا اوضاع اخير آنها با احوال نخستين آنان تفاوتى ندارد گفتم اى پيامبر خدا اين فتنهزدگان را چه منزلت و حكمى است ، فريب خوردگانند يا مرتدّ و از دين برگشتگان ؟ فرمود : اينها دستخوش فتنه و آزمايش شده و در آن حيران و سرگردان مىمانند تا اين كه عدالت آنها را فرا گيرد ، گفتم اى پيامبر خدا عدالت به وسيله ما به آنها مىرسد يا به دست غير از ما ؟ فرمود به دست ما ، زيرا عدالت توسّط ما آغاز شده و در پايان نيز به وسيله ما برقرار خواهد شد ، و به واسطه ما خداوند دلها را پس از شرك ، الفت و نزديكى خواهد داد ، گفتم سپاس خداوند را بر نعمتهايى كه به ما بخشيده است .
در اين خطبه مطلب مبهمى كه لازم به توضيح باشد نيست ، جز آن جا كه فرموده است : « اين از موارد صبر نيست بلكه جاى شكر و سپاس است » زيرا چنان كه در صفحات پيش دانسته شده صبر و شكر دو در از درهاى بهشت و دو مقام از مقامات سالكان الى اللّه است همچنين مىدانيم كه مقام شكر بالاتر از مقام صبر است ، و آن حضرت كه پيشواى عارفان و سرور خداشناسان پس از سيّد رسولان است ( ص ) سزاوارتر است به اين كه در سخنان گهربار خود به اين مطلب اشاره فرمايد .
امّا خبرهاى پيامبر خدا ( ص ) به اين كه مردم در اموال خود آزمايش خواهند شد ، و به دين خود بر پروردگارشان منّت مىنهند ، و رحمت او را آروز مىكنند ،
و از خشم او خود را ايمن مىبينند و ساير آنچه خبر داده تا . . . بالبيع همه امورى است كه در زمان ما و از قرنهايى پيش تا كنون مشهود بوده و هست ، و اين كه امام ( ع ) پرسيده است اين مردم به منزله فريب خوردگان يا در حكم مرتدّان و از دين برگشتگانند براى اين است كه بر اقرار به شهادتين باقى هستند هر چند بر اثر شبهات و لغزشهايى كه پرده بر ديده باطن آنها كشيده محرّمات الهى را چنان كه گفته شد مرتكب مىشوند . و توفيق از خداوند است .
[ 484 ]
156 از خطبههاى آن حضرت عليه السّلام است
اَلْحَمْدُ لِلَّهِ اَلَّذِي جَعَلَ اَلْحَمْدَ مِفْتَاحاً لِذِكْرِهِ وَ سَبَباً لِلْمَزِيدِ مِنْ فَضْلِهِ وَ دَلِيلاً عَلَى آلاَئِهِ وَ عَظَمَتِهِ عِبَادَ اَللَّهِ إِنَّ اَلدَّهْرَ يَجْرِي بِالْبَاقِينَ كَجَرْيِهِ بِالْمَاضِينَ لاَ يَعُودُ مَا قَدْ وَلَّى مِنْهُ وَ لاَ يَبْقَى سَرْمَداً مَا فِيهِ آخِرُ فَعَالِهِ كَأَوَّلِهِ مُتَشَابِهَةٌ أُمُورُهُ مُتَظَاهِرَةٌ أَعْلاَمُهُ فَكَأَنَّكُمْ بِالسَّاعَةِ تَحْدُوكُمْ حَدْوَ اَلزَّاجِرِ بِشَوْلِهِ فَمَنْ شَغَلَ نَفْسَهُ بِغَيْرِ نَفْسِهِ تَحَيَّرَ فِي اَلظُّلُمَاتِ وَ اِرْتَبَكَ فِي اَلْهَلَكَاتِ وَ مَدَّتْ بِهِ شَيَاطِينُهُ فِي طُغْيَانِهِ وَ زَيَّنَتْ لَهُ سَيِّئَ أَعْمَالِهِ فَالْجَنَّةُ غَايَةُ اَلسَّابِقِينَ وَ اَلنَّارُ غَايَةُ اَلْمُفَرِّطِينَ اِعْلَمُوا عِبَادَ اَللَّهِ أَنَّ اَلتَّقْوَى دَارُ حِصْنٍ عَزِيزٍ وَ اَلْفُجُورَ دَارُ حِصْنٍ ذَلِيلٍ لاَ يَمْنَعُ أَهْلَهُ وَ لاَ يُحْرِزُ مَنْ لَجَأَ إِلَيْهِ أَلاَ وَ بِالتَّقْوَى تُقْطَعُ حُمَةُ اَلْخَطَايَا وَ بِالْيَقِينِ تُدْرَكُ اَلْغَايَةُ اَلْقُصْوَى عِبَادَ اَللَّهِ اَللَّهَ اَللَّهَ فِي أَعَزِّ اَلْأَنْفُسِ عَلَيْكُمْ وَ أَحَبِّهَا إِلَيْكُمْ فَإِنَّ اَللَّهَ قَدْ أَوْضَحَ لَكُمْ سَبِيلَ اَلْحَقِّ وَ أَنَارَ طُرُقَهُ فَشِقْوَةٌ لاَزِمَةٌ أَوْ سَعَادَةٌ دَائِمَةٌ فَتَزَوَّدُوا فِي أَيَّامِ اَلْفَنَاءِ لِأَيَّامِ اَلْبَقَاءِ قَدْ دُلِلْتُمْ عَلَى اَلزَّادِ وَ أُمِرْتُمْ بِالظَّعْنِ وَ حُثِثْتُمْ عَلَى اَلْمَسِيرِ فَإِنَّمَا أَنْتُمْ كَرَكْبٍ وُقُوفٍ لاَ يَدْرُونَ مَتَى يُؤْمَرُونَ بِالسَّيْرِ أَلاَ فَمَا يَصْنَعُ بِالدُّنْيَا مَنْ خُلِقَ لِلْآخِرَةِ وَ مَا يَصْنَعُ بِالْمَالِ مَنْ عَمَّا قَلِيلٍ يُسْلَبُهُ وَ تَبْقَى عَلَيْهِ تَبِعَتُهُ وَ حِسَابُهُ عِبَادَ اَللَّهِ إِنَّهُ لَيْسَ لِمَا وَعَدَ اَللَّهُ مِنَ اَلْخَيْرِ مَتْرَكٌ وَ لاَ فِيمَا نَهَى عَنْهُ مِنَ اَلشَّرِّ مَرْغَبٌ عِبَادَ اَللَّهِ اِحْذَرُوا يَوْماً تُفْحَصُ فِيهِ اَلْأَعْمَالُ وَ يَكْثُرُ فِيهِ اَلزِّلْزَالُ وَ تَشِيبُ فِيهِ اَلْأَطْفَالُ
[ 485 ]
اِعْلَمُوا عِبَادَ اَللَّهِ أَنَّ عَلَيْكُمْ رَصَداً مِنْ أَنْفُسِكُمْ وَ عُيُوناً مِنْ جَوَارِحِكُمْ وَ حُفَّاظَ صِدْقٍ يَحْفَظُونَ أَعْمَالَكُمْ وَ عَدَدَ أَنْفَاسِكُمْ لاَ تَسْتُرُكُمْ مِنْهُمْ ظُلْمَةُ لَيْلٍ دَاجٍ وَ لاَ يُكِنُّكُمْ مِنْهُمْ بَابٌ ذُو رِتَاجٍ وَ إِنَّ غَداً مِنَ اَلْيَوْمِ قَرِيبٌ يَذْهَبُ اَلْيَوْمُ بِمَا فِيهِ وَ يَجِيءُ اَلْغَدُ لاَحِقاً بِهِ فَكَأَنَّ كُلَّ اِمْرِئٍ مِنْكُمْ قَدْ بَلَغَ مِنَ اَلْأَرْضِ مَنْزِلَ وَحْدَتِهِ وَ مَخَطَّ حُفْرَتِهِ فَيَا لَهُ مِنْ بَيْتِ وَحْدَةٍ وَ مَنْزِلِ وَحْشَةٍ وَ مُفْرَدِ غُرْبَةٍ وَ كَأَنَّ اَلصَّيْحَةَ قَدْ أَتَتْكُمْ وَ اَلسَّاعَةَ قَدْ غَشِيَتْكُمْ وَ بَرَزْتُمْ لِفَصْلِ اَلْقَضَاءِ قَدْ زَاحَتْ عَنْكُمُ اَلْأَبَاطِيلُ وَ اِضْمَحَلَّتْ عَنْكُمُ اَلْعِلَلُ وَ اِسْتَحَقَّتْ بِكُمُ اَلْحَقَائِقُ وَ صَدَرَتْ بِكُمُ اَلْأُمُورُ مَصَادِرَهَا فَاتَّعِظُوا بِالْعِبَرِ وَ اِعْتَبِرُوا بِالْغِيَرِ وَ اِنْتَفِعُوا بِالنُّذُرِ شول : شتر مادّهاى است كه شيرش خشك شده و پستانش بالا رفته و هفت ماه از زاييدنش گذشته است ، مفرد آن بر خلاف قياس شائله است .
إرتباك : آميختگى حمة العقرب : نيش كژدم و اين محلّ زهر آن است .
رتاج : بستن « ستايش ويژه خداوندى است كه « حمد » را كليد ياد خود ، و سبب مزيد فضل و احسان ، و راهنماى نعمتها و بزرگواريش قرار داده است .
اى بندگان خدا روزگار بر پسينيان همانگونه مىگذرد كه بر پيشينيان گذشته است ، آنچه از آن سپرى شده باز نمىگردد و آنچه در آن هست جاودانى نيست ، آخر كار آن همچون آغاز اوست ، مصيبتهاى آن همانند و دلايل آن مؤيّد يكديگرند ، گويا براى رساندن به قيامت ، شما را مانند ساربانى كه شتران فارغ از زايمان را با شتاب مىراند به سرعت به پيش مىبرد ، پس كسى كه توجّهش را به غير خود مشغول سازد در تاريكيها حيران و در تباهيها سرگردان شود ، و شيطانهايش وى را به سركشى وادار كنند ، و كردار بدش را در نظرش نيكو آرايش دهند ، آرى بهشت ، مقصد پيشتازان ، و آتش ، سرانجام تقصير كاران است .
[ 486 ]
اى بندگان خدا بدانيد تقوا پناهگاهى است ارجمند و استوار ، و گناه و بىتقوايى سرايى است سست و خوار ، كه بدى را از اهلش دور نمىسازد ، و كسى را كه به آن پناه برد حفظ نمىكند ، آگاه باشيد به وسيله پرهيزگارى نيش زهرآگين گناهان بريده مىشود ، و با يقين عاليترين درجات به دست مىآيد .
بندگان خدا از خدا بترسيد ، بترسيد درباره آنانى كه نزد شما عزيزترين و محبوبترين كسان به شمارند ، زيرا خداوند دين حقّ را براى شما آشكار و راههاى آن را برايتان روشن ساخته است ، فرجام كار يا بدبختى دائمى و يا سعادت هميشگى است ، پس در اين روزهاى فانى براى ايّام باقى ، زاد و توشه آماده سازيد ، شما به توشه آخرت راهنمايى گرديده ، و به كوچ كردن ، فرمان داده شدهايد ، و براى به راه افتادن ترغيب شدهايد ، همانا شما همچون سوارانى هستيد كه بر جاى ايستادهايد و نمىدانيد در چه زمان دستور حركت به شما داده خواهد شد ، هان كسى را كه براى آخرت آفريده شده با دنيا چه كار است ؟ و با مالى كه بزودى از او گرفته مىشود و تنها و بال و حساب آن براى او باقى است چه مىكند ؟
بندگان خدا پاداشهاى نيكى را كه خداوند وعده داده رها كردنى نيست ، و كيفر كارهاى بدى را كه نهى كرده خواستنى نيست .
بندگان خدا بپرهيزيد از روزى كه در آن كارها باز پرسى مىشود ، و لرزه و اضطراب در آن بسيار است و كودكان از بيم آن پير مىشوند .
بندگان خدا بدانيد مراقبانى از خودتان و ديدهبانانى از اعضا و جوارحتان و حسابگران راستگويى بر شما گماردهاند كه كارها و شماره نفسهايتان را ثبت مىكنند ، ظلمت شب تار ، شما را از آنها پوشيده نمىدارد و درهاى محكم و استوار ، شما را از آنها پنهان نمىسازد ، همانا فردا به امروز نزديك است .
امروز با همه آنچه در آن است سپرى مىشود ، و فردا از پى آن در مىآيد ، ( و اين آن چنان سريع است ) كه گويى هر كدام از شما به منزل
[ 487 ]
تنهايى و گودال گور خويش رسيده است ، اى واى از آن خانه وحدت ، و سراى وحشت و بى كسى غربت ، و گويى نفخه صور دميده ، و قيامت شما را فرا گرفته و براى داورى حاضر شدهايد ، در حالى كه باطلها از شما زدوده گشته ، و بهانهها از ميان رفته و حقايق بر شما ثابت گرديده و اوضاع ، چگونگى خود را بر شما نمايان ساخته است ، بنابراين از عبرتها پند بياموزيد و از دگرگونيهاى روزگار عبرت اندوزيد ، و از اين هشدارها سود برگيريد . » امام ( ع ) خداوند را از چند نظر به شرح زير ستايش كرده است :
1 اين كه خداوند در چندين سوره قرآن « حمد » را كليد و سرآغاز ذكر خود قرار داده است .
2 اين كه حمد سبب مزيد بخشايش اوست ، و مراد از حمد در اين جا شكر است چنان كه خداوند متعال فرموده است : « لَئنْ شَكَرْتُمْ لأزِيْدَنَّكُمْ [ 1 ] » و مىدانيم كه شكر نعمت ، نعمتت افزون كند .
3 اين كه حمد دليل بر نعمتهاى خداوند است ، زيرا شكر تنها براى ولينعمت گزارده مىشود ، و دليل بزرگى اوست و استحقاق شكر اختصاص به ذات مقدّس حقّ تعالى دارد و اوست كه سزاوار شكر و سپاس است ، زيرا او مبدأ همه نعمتهاست و شكر جز براى او شايسته نيست .
پس از اين امام ( ع ) به پند و اندرز شنوندگان مىپردازد ، و رفتار روزگار را با گذشتگان به آنها گوشزد مىكند ، تا به توجّه به اين كه آنها نيز مانند گذشتگان و ملحق به آنهايند از گمراهى باز گردند و براى زندگى پس از مرگ كار كنند ،
سپس به احوال روزگار و سپرى شدن ايّام آن اشاره مىكند كه هر چه از آن مىگذرد ديگر باز نمىگردد و اين كه هر دورانى را اهلى و بهرهاى از دنياست كه
[ 1 ] سوره ابراهيم ( 14 ) آيه ( 7 ) يعنى : اگر شكر كنيد نعمت خود را بر شما مىافزاييم .
[ 488 ]
وجود آن در گرو وجود همان دوران است و با سپرى شدن آن از ميان مىرود و براى هميشه پايدار و باقى نمىماند .
اين كه فرموده است : آخر فعاله كأوّله يعنى آثار و اعمال روزگار شبيه يكديگر و آنچه در آخر آن خواهد گذشت همانند آغاز آن است ، بدين معناست كه آنچه در يك زمان موجب آبادانى و شكوفايى مىشود با سپرى شدن آن زمان ،
رونق و آبادانى آن نيز به پايان مىرسد و احوال روزگار پيوسته بدين گونه و بر يك قانون سپرى مىگردد ، جمله متشابهة اموره نيز به همين معناست ، زيرا همان گونه كه روزگار در گذشته و از نخست گروهى را به تهيدستى و برخى را به توانگرى و عدّهاى را به زبونى و بعضى را به سوى مجد و شرف مىكشانيده ، و به دستهاى جامه هستى پوشانيده و عدّه ديگر را به ديار نيستى فرستاده است پس از اين و در آخر نيز چنين است .
فرموده است : متظاهرة أعلامه .
يعنى : دلايلى كه بر طبيعت و خصلت روزگار ، و چگونگى عمل و رفتار او با مردم در گذشته و حال ، وجود دارد مؤيّد يكديگرند .
اين كه امور مذكور به روزگار نسبت داده شده در صورتى كه فاعل حقيقى خداوند است و چنان كه پيش از اين گفته شد روزگار تنها وسيله تكوين و پيدايش حوادث مىباشد ، بنابر اوهام و انديشههاى عرب است .
پس از اين امام ( ع ) نزديك بودن قيامت را گوشزد و آن را تشبيه مىكند به ساربانى كه شتران را به جلو مىراند و آنان را به حركت و شتاب بر مىانگيزاند ،
از سخنانى كه پيش از اين در اين باره گفته شده كيفيّت اين سوق و حركت و وجه استعاره آن دانسته شده است ، در جمله فكأنّكم بالسّاعة تحدوكم وجه مشابهت ،
شتاب و بر انگيختن است و اين كه ناقههاى شول اختصاص به ذكر داده شده براى اين است كه اين شتران ، سبكبار و از لغزيدن و افتادن مصون بوده و به سختى و شتاب رانده مىشوند .
[ 489 ]
چون امام ( ع ) نزديك بودن رستاخيز را به شنوندگان گوشزد فرموده و تذكّر داده كه قيامت آنان را با شتاب به پيش مىراند ، اينك تأكيد مىكند كه هر كس بايد به اصلاح نفس خويش مشغول باشد ، زيرا هر كس جز به نفس خويش بپردازد ، نمىتواند در تاريكيهاى راه آخرت ، از نور هدايت بر خوردار شود ، بلكه آنچه او از اشتغال به امور دنيا و بهرهبردارى از لذّات آن به دست مىآورد ، پردهها و حجابهايى است كه از حالات مختلف بدن ناشى و عارض جان او مىگردد ، و دانستهايم كه اين حجابها پرده بر ديده باطن مىكشد ، و انسان را از بصيرت و بينش محروم مىسازد ، و ناچار در اين تيرگيها و تاريكيها سرگردان مىشود ، و در ورطهها و مهلكههاى اين راه گرفتار و پريشان مىگردد ، و شياطين و نفس امّاره ، او را به سركشى و طغيان وا مىدارند ، و كردار بد او را در نظرش خوب جلوه مىدهند ، پس از اين امام ( ع ) به غايت و نهايتى كه انسان در پيش روى خود دارد اشاره مىكند ، و بهشت را به آنانى كه در طاعت پيشى جسته ، و دوزخ را به كسانى كه در اين راه كوتاهى كردهاند اختصاص مىدهد ، و چون ذكر بهشت در جذب مردم براى تحصيل آن ، و ذكر دوزخ براى پرهيز از آن كافى است ، لذا ياد بهشت را با فضيلت كوشيدن و پيشى گرفتن و ذكر دوزخ را با صفت زشت كوتاهى و تقصير مقرون داشته است ، تا انگيزه تحصيل هدف عاليتر تقويت شود ، و از آنچه باعث رسيدن به پايانى زشت است بيشتر اجتناب گردد ، ديگر اين كه چون پيشى گرفتن و كوتاهى كردن هر كدام علّت براى رسيدن به دو هدف مذكور است امام ( ع ) با ذكر سبب و علّت هر كدام ، مردم را به طلب يكى و اجتناب از ديگرى هدايت و راهنمايى فرموده است .
سپس آن حضرت دوباره فضيلت تقوا را گوشزد مىكند و براى آن واژه الدّار الحصينة ( سراى استوار ) را استعاره فرموده است ، يعنى هر كس به آن تحصّن جويد نيرومند مىگردد ، زيرا تقوا نفس را در حصار مصونيّت خود قرار مىدهد براى اين كه تقوا در دنيا او را از اخلاق ناپسند كه باعث پستى و فرومايگى و افتادن در
[ 490 ]
بسيارى از ورطههاى هلاكت دنيوى است حفظ مىكند ، و در آخرت نيز وى را از آثار و ثمرات اين صفات زشت و ملكات پست كه مستلزم عذاب دردناك الهى است مصون مىدارد ، همچنين آن حضرت به صفت زشت فجور ( آلودگى به گناه ) كه عبارت از نقصان عفّت است اشاره مىكند و براى آن واژه حصن ذليل را استعاره فرموده است ، يعنى فجور سرايى است زبون كه فاقد ايمنى است وجه استعاره اين است كه فجور و تبهكارى مستلزم ارتكاب اعمالى است كه ضدّ تقوا و پرهيزگارى است ، و چون اين واژه در مقابل عفّت قرار دارد لازم است در اين جا تقوا به عفّت و زهد كه جنبه خوب و پسنديده صفت بهيمى و شهوانى انسان است تخصيص و تفسير گردد .
پس از اين امام ( ع ) يكى ديگر از فضيلتهاى تقوا را بيان مىكند كه آن قطع كننده و بر كننده نيش زهرآلود گناهان است ، واژه حمة براى خطاها و گناهان استعاره شده ، زيرا همان گونه كه نيش كژدم يا زهر آن موجب اذيّت و آزار است گناهان نيز در آخرت موجب شكنجه و عذاب است ، برخى حمة را با تشديد نقل كردهاند كه در اين صورت مراد شدّت و سختى گناهان است ، زيرا در تعبير حمّة الحرّ مراد شدّت گرماست اين كه تقوا نيش زهرآگين سختى و بدبختى گناهان را قطع ، و آثار آن را محو مىكند روشن است و نيازى به توضيح و تفسير ندارد .
امام ( ع ) پس از آن كه تقوا و پرهيزگارى را بركننده و از بيخ برآرنده مادّه و ريشه گناهان معرّفى فرموده از نظر اين كه تقوا موجب اصلاح قواى عملى انسان است به صفت يقين كه موجب اصلاح قواى نظرى و سبب وصول به هدف نهايى و عاليترين مقاصد انسانى است اشاره مىفرمايد ، زيرا انسان اگر به وسيله يقين به كمال قواى نظرى ، و به سبب تقوا به اصلاح قواى عملى دست يابد به هدف عالى و مقصد نهايى كه وصول به درجه كمال انسانى است نائل شده است .
سپس آن حضرت شنوندگان را بيم مىدهد كه درباره آنچه نزد آنها عزيزتر و محبوبتر است از خداوند بترسند ، در اين سخن اشاره است به اين كه نفس آدمى
[ 491 ]
داراى مراتب متعدّد است ، به اعتبارى مطمئنّه ، و به اعتبار ديگر امّاره ، و در مرحلهاى لوّامه است ، همچنين از نظر عاقله و از نظر ديگر شهويّه و در مرحلهاى غضبيّه است ، و در اين جا اشاره به مراتب سه گانه اخير است كه گراميترين آنها نفس عاقله است ، زيرا همين نفس عاقله است كه پس از مرگ نيز باقى و پايدار مىماند ، و مستحقّ ثواب يا عقاب مىگردد و درباره آن توصيه و سفارش شده است ، و مقصود از اين هشدار اين است كه انسان نفس خود را كاملا از آنچه موجب هلاكت او در آخرت مىگردد حفظ كند ، و اين به وسيله استقامت در دين خدا و سلوك در راه او ميسّر مىگردد ، از اين رو فرموده است : خداوند راه حقّ را براى شما آشكار و گذرگاههاى آن را برايتان بيان كرده است ، در برخى از نسخهها أنار طرقه نقل شده است يعنى با آيات و انذارهاى خود راههاى آن را روشن كرده است .
پس از اين امام ( ع ) به پايان و نتيجه راه حقّ و باطل اشاره كرده و فرموده است : پايان كار يا بد بختى دائمى و يا سعادت هميشگى است ، و سپس براى بار ديگر تشويق مىكند كه توشه آخرت برگيرند و پيش از اين بيان فرموده بود كه توشه آخرت تقوا و پرهيزگارى است چنان كه خداوند متعال فرموده است : « وَ تَزَوَّدُوْا فَإنَّ خَيْرَ الزَّادِ الْتَّقْوىَ [ 2 ] » ، مراد از ايّام بقا دوران پس از مرگ است ، اين كه فرموده است :
قد دللتم على الزّاد آيهاى است كه خداوند در آن مردم را به چگونگى توشه آخرت دلالت ، و به كوچ كردن و شتافتن امر كرده است ، و آن آيه شريفه « سَارِعُوْا إلى مَغْفِرَةٍ مِنْ رَبّكم وَ جَنَّةٍ . . . [ 3 ] » مىباشد ، همچنين آيه « فَفِرُّواْ الَى اللّه [ 4 ] » است ، ليكن بطور كلّى همه اوامرى كه درباره اعراض از دنيا و دورى جستن از آن است مستلزم ترغيب مردم به وارستگى و دل از دنيا كندن است ، زيرا منظور از كوچ
[ 2 ] سوره بقره ( 2 ) آيه ( 197 ) يعنى : توشه بر گيريد كه بهترين توشه ( راه آخرت ) پرهيزگارى است .
[ 3 ] سوره آل عمران ( 3 ) آيه ( 133 ) يعنى : به سوى آمرزش پروردگارتان و بهشتى . . . بشتابيد .
[ 4 ] سوره ذاريات ( 51 ) آيه ( 50 ) يعنى : پس به سوى خداوند بگريزيد .
[ 492 ]
كردن در اين جا طىّ درجات معرفت و عمل در راه خدا و سلوك در صراط مستقيم است ، و ممكن است مراد از حثثتم على المسير ( بر كوچ كردن ترغيب شدهايد ) ترغيب شب و روز باشد كه با از پى هم در آمدن خود عمرها را مىگذرانند و انسان را به سوى مقصد مىرانند ، آنها در اين كار با شور و شوق و سرسختى عمل مىكنند و بر يكديگر سبقت مىگيرند ، از اين رو لازم است با توجّه و هشيارى به اين كه شب و روز آنان را به سوى آخرت سوق مىدهد براى آن جا زاد و توشه فراهم كنند .
فرموده است : و إنّما أنتم كركب . . . تا آخر .
جهت مشابهت انسانها به سواران روشن است ، زيرا روح آدمى به منزله سواره و بدن و قواى نفسانى او مانند مركب است و راهى كه مىپيمايد جهان حسّ و عقل است ، منظور از سير ، پيش از مرگ كه در جمله و حثثتم على المسير آمده است فعاليّتها و تلاشهاى نفس ، براى تحصيل كمالات سودمند و سعادتبخش در دو جهان حسّ و انديشه است و همين كمالات توشه و زاد راه آخرت براى رسيدن به سعادت باقى است . امّا سير دوّم ، در آن جا كه فرموده است آنها سوارانى هستند ايستاده و منتظر ، كه نمىدانند در چه زمان به آنها دستور حركت داده مىشود ،
عبارت از كوچ كردن از دنيا به سوى آخرت ، و زايل شدن بدن ، و پيمودن عقبات و راههاى دشوار مرگ و قبر است ، زيرا انسان زمان اينها را نمىداند ، با اين توضيح معناى گفتار آن حضرت كه فرموده است : و أمرتم بالظّعن و همچنين مفهوم عبارت لا تدرون متى تؤمرون بالسّير روشن مىگردد و دانسته مىشود كه بر خلاف آنچه برخى گمان كردهاند ، اين دو سخن با يكديگر منافات ندارد .
پس از اين امام ( ع ) با بيان اين كه انسان براى دنيا آفريده نشده بلكه براى غير آن خلق گرديده به تحقير دنيا و لزوم دورى جستن از آن پرداخته است ، زيرا مقتضاى عقل اين است كه انسان براى چيزى كه به خاطر آن آفريده شده كار كند ، همچنين با ذكر اين كه بزودى با فرا رسيدن مرگ ، اموال انسان از او گرفته
[ 493 ]
خواهد شد مال دنيا را حقير و ناچيز مىشمارد ، همان اموالى كه تنها حساب آن بر عهدهاش باقى مىماند ، و وبال و تبعات آن كه بر اثر محبّت در تحصيل و جمع مال ، و همچنين اعمال غير عادلانه به صورت كژدمهايى در آمده است ، پيوسته با نيش خود گردآورنده مال را مىآزارند ، سپس مردم را به آنچه خداوند وعده داده ترغيب و گوشزد مىكند كه وعدههاى خداوند را نمىتوان ترك كرد يعنى به اندازهاى گرانقدر و پر ارزش است كه چيزى با آن برابر نمىشود ، همچنين مردم را از ارتكاب آنچه خداوند نهى كرده است به نفرت و بيزارى دستور و تذكّر مىدهد كه اين اعمال سزاوار رغبت نيست ، يعنى در آنچه خداوند منع كرده هيچ مصلحت و فايدهاى نيست كه سزاوار باشد انسان خردمند آن را هدف و مطلوب خود قرار دهد ، زيرا خداوند متعال به مصالح امور از همه داناتر است ، و اگر در چيزى مصلحت و رجحانى باشد شايسته جود و كرم او نيست كه بندگان را از آن باز دارد .
سپس آن حضرت مردم را از روز جزا بيم و پرهيز مىدهد ، و آن را بگونهاى تعريف و توصيف مىكند كه انسان از آن بيمناك مىشود و براى رهايى از آن به كار و عمل مىپردازد ، مىفرمايد قيامت روز بررسى اعمال و رسيدگى به حساب است ، چنان كه قرآن فرموده است : « وَ لَتُسْئَلُنَّ عَمَّا كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ [ 5 ] » و روز زلزال است چنان كه فرموده است : « إذَا زُلْزِلَتِ الْأَرضُ زِلْزَالَهَا [ 6 ] » و روزى است كه كودكان يكباره پير شوند كه در قرآن است « يَوْماً يَجْعَلُ الوِلْدَانَ شَيْبَا [ 7 ] » بايد دانست اين صفاتى كه براى قيامت بيان شده در شرع ظاهر و ثابت است ، ليكن برخى از ياوه انديشان به تأويل آنها پرداخته و گفتهاند : فحص از اعمال عبارت از احاطه لوح محفوظ به اعمال و ظهور آنها در نفس هنگام جدايى آن از بدن ، و يا چنان كه
[ 5 ] سوره نحل ( 16 ) آيه ( 93 ) يعنى : و البتّه از آنچه مىكردهايد از همه شما پرسش خواهد شد .
[ 6 ] سوره زلزله ( 99 ) آيه ( 1 ) يعنى : هنگامى كه زمين به سختى به لرزه در آيد .
[ 7 ] سوره مزمّلّ ( 73 ) آيه ( 17 ) يعنى : روزى كه كودكان ( از هول آن ) پير شوند .
[ 494 ]
پيش از اين شرح داده شده نقش بستن آنها در نفوس است ، همچنان كه خداوند متعال فرموده است : « يَوْمَ تَجِدُ كُلُّ نَفْسٍ مَا عَمِلَتْ مِنْ خَيْرِ مُحْضَرًا [ 8 ] » و محتمل است مراد از ظهور زلزال دگرگونى و تشويش و اضطرابى باشد كه ناگزير هنگام جدايى از بدن بر نفس عارض مىگردد و چنان كه پيش از اين نيز اشاره شد دنيا گورستان نفوس است ، امّا درباره پير شدن كودكان ، بسيارى از اوقات اين جمله بطور كنايه آورده مىشود تا نهايت شدّت امرى را برساند ، چنان كه اگر كارى سخت و دشوار گردد درباره آن گفته مىشود اين كار موها را سپيد و كودكان را پير مىكند ،
آشكار است كه براى نفس انسان چيزى سختتر و دشوارتر از حال جدايى آن از بدن و احوال پس از آن نيست .
پس از اين سخنان امام ( ع ) با ذكر اين كه هر كسى را نگهبانى قرين و همراه است مردم را از ارتكاب گناه بيم مىدهد ، مراد از نگهبان ، اعضا و جوارح انسان است ، چنان كه خداوند متعال فرموده است : « يَوْمَ تَشْهَدُ عَلَيْهِمْ أَلْسِنَتُهُمْ وَ أيْدَيْهِمْ وَ أرْجُلُهُمْ بِمَا كَانُوا يَعْمَلُون [ 9 ] » و فرموده است : « وَ قَالُوا لِجُلُودِهِمْ لِمَ شَهِدْتُمْ عَلَيْنَا [ 10 ] » شهادت در اين جا ، گواهى دادن و بازگو كردن به زبان حال است ، زيرا هر عضوى از اعضاى انسان كه مباشر يكى از افعال اوست حضورش در علم الهى با آنچه از او صادر شده به منزله شهادت زبانى در حضور پروردگار است ، و دلالتى گوياتر دارد ، مراد از حافظان صدق ، كرام الكاتبين است كه در ذيل خطبه نخست درباره آنها سخن گفتهايم ، و اين كه چيزى انسان را از آنها پوشيده نمىدارد معناى آن
[ 8 ] سوره آل عمران ( 3 ) آيه ( 30 ) يعنى : روزى كه هر كس هر خوبى كرده در پيش روى خود حاضر بيند .
[ 9 ] سوره نور ( 24 ) آيه ( 24 ) يعنى : روزى كه زبانها و دستها و پاهايشان بر آنچه مىكردهاند گواهى دهند .
[ 10 ] سوره فصّلت ( 41 ) آيه ( 21 ) يعنى : آنها به پوستهاى تن خود مىگويند چرا بر ضدّ ما گواهى داديد ؟
[ 495 ]
روشن است .
سپس امام ( ع ) هشدار مىدهد كه فردا نزديك است ، و اين اشاره به فرداى مرگ است و پس از آن رسيدن به خانه تنهايى را يادآورى مىكند ، و مراد از آن گور است كه آن را به اوصافى هراس انگيز و نفرتزا توصيف مىكند كه انسان وادار مىشود براى روزى كه در آن قرار مىگيرد و احوال پس از آن به عمل پردازد ،
سپس صيحه وقوع رستاخيز را تذكّر مىدهد ، و منظور از آن صيحه دوّم است كه در آيه « إنْ كَانَتْ إلاَّ صَيْحَةً واحِدَةً فإذَاهُمْ جَمِيْعٌ لَدَيْنَا مُحْضَرُونَ [ 11 ] » آمده و نفخه دوم است كه در آيه « ثُمَّ نُفِخَ فِيْهِ اُخْرى فَإذَاهُمْ قِيَامٌ يَنْظُرُوْنَ [ 12 ] » ذكر شده است ، پس از اين به قيامت كبرا و حضور براى داورى قطعى اشاره مىكند و آن عبارت از اين است كه به فرمان خداوند هر كسى در حال و وضعى قرار مىگيرد كه مستحقّ آن بوده و از آن ناگزير است ، يا عذاب دائمى و يا نعيم هميشگى و اين پس از آن است كه زنگارهاى باطلى كه قابل زدودن است از نفوسى كه در مرتبهاى از كمالند زدوده شده ، و به عالم خود پيوسته باشند ، و علل و امراض نفوس از ميان رفته و خلايق مستحقّ حقوق خود شده ، و هر كسى به ثمره و نتيجه آنچه از پيش براى خود فرستاده بازگشته باشد .
آن حضرت پس از اين به پند و اندرزى جامع و همه جانبه مىپردازد و دستور مىدهد كه از عبرتها پند گيرند ، بديهى است آنچه انسان را متوجّه احوال آخرت مىكند عبرت است ، همچنين از تغييرها و دگرگونيها پند آموزند ، واژه غير جمع غيره بر وزن فعله و مشتق از تغيّر به معناى دگرگونى است ، و عبرت گرفتن از دگرگونيهاى روزگار به كار بستن موعظهها و باز ايستادن از منكرات است ، سپس
[ 11 ] سوره يس ( 36 ) آيه ( 53 ) يعنى : جز يك صيحه نباشد كه ناگاه تمام خلايق نزد ما حاضر خواهند شد .
[ 12 ] سوره زمر ( 39 ) آيه ( 68 ) يعنى : سپس صيحه ديگرى در آن دميده شود كه ناگاه خلايق همه برخيزند و نظاره كنند .
[ 496 ]
تذكّر مىدهد كه از نذر يعنى بيم دهندگان سود گيرند و بيم دهندگان اعمّ از انسان و جز آن است ، بلكه هر امرى كه انسان را درباره احوال آخرت بترساند نذير و بيم دهنده است ، و سود بردن از آن بيمناك شدن از آن است ، و توفيق از خداوند است .
[ 497 ]
157 از خطبههاى آن حضرت عليه السّلام است :
أَرْسَلَهُ عَلَى حِينِ فَتْرَةٍ مِنَ اَلرُّسُلِ وَ طُولِ هَجْعَةٍ مِنَ اَلْأُمَمِ وَ اِنْتِقَاضٍ مِنَ اَلْمُبْرَمِ فَجَاءَهُمْ بِتَصْدِيقِ اَلَّذِي بَيْنَ يَدَيْهِ وَ اَلنُّورِ اَلْمُقْتَدَى بِهِ ذَلِكَ ؟ اَلْقُرْآنُ ؟ فَاسْتَنْطِقُوهُ وَ لَنْ يَنْطِقَ وَ لَكِنْ أُخْبِرُكُمْ عَنْهُ أَلاَ إِنَّ فِيهِ عِلْمَ مَا يَأْتِي وَ اَلْحَدِيثَ عَنِ اَلْمَاضِي وَ دَوَاءَ دَائِكُمْ وَ نَظْمَ مَا بَيْنَكُمْ هجعة : خواب مبرم : ريسمان محكم « خداوند پيامبرش را به هنگامى فرستاد كه مدّتى بود پيامبرى نيامده ، و امّتها در خواب درازى فرو رفته و پايههاى استوار احكام الهى ويران گشته بود ،
او با تصديق آنچه در پيش روى او بود و با نورى كه به آن اقتدا شود به سوى آنها آمد ، اين نور ، قرآن است . پس از او بخواهيد به سخن در آيد كه هرگز سخن نخواهد گفت ، و ليكن من شما را از جانب آن خبر دهم ، بدانيد علم به آنچه مىآيد و اخبار آنچه گذشته ، و داروى دردها و مايه نظام اجتماعى شما در قرآن است . » هدف از اين خطبه اعلام برترى و فضيلت پيامبر اكرم ( ص ) است ، و منظور از فترت فاصله زمانى ميان دو پيامبر است ، عبارت هجعة من الامم اشاره است به
[ 498 ]
خوابيدن مردم در خوابگاه طبيعت و غفلت آنها از آنچه به خاطر آن آفريده شدهاند در طول زمان فترت ، مراد از مبرم نظام اجتماعى و احكام و دستورهايى است كه به وسيله اديان سابق برقرار و مردم از آن پيروى مىكردند و امور آنها بدين سبب منتظم بوده است ، و منظور از انتقاض ويرانى و تباهى اين نظام اجتماعى در نتيجه دگرگونى و نابودى شرايع و اديان مذكور است ، مقصود از تصديق آنچه در پيش روى پيامبر ( ص ) بوده ، تورات و انجيل است ، چنان كه خداوند متعال فرموده است :
« مُصَدِّقاً لِمَا بَينَ يَدَيْهِ مِنَ الْكِتَابِ [ 1 ] » بايد دانست هر امرى كه مورد انتظار و يا نزديك و در دسترس باشد درباره آن گفته مىشود : « جار بين اليدين » واژه نور را براى قرآن استعاره آورده ، و مناسبت آن روشن است ، پس از اين امام ( ع ) دستور مىدهد كه از قرآن بخواهيد تا سخن گويد و اين گفته خود را تفسير مىكند به اين كه سخن قرآن را از او بشنوند ، زيرا او زبان كتاب خدا و سنّت است ، و با جمله فلن ينطق يعنى : هرگز قرآن سخن نمىگويد توهّم كسانى را كه از گفته آن حضرت داير بر استنطاق قرآن به شگفتى و انكار در آمدهاند از ميان برده است ، سپس اعلام مىكند كه علم پيشينيان و اخبار گذشتگان ، و آگاهى به رويدادها و فتنههاى آينده و احوال رستاخيز و درمان درد شما همه در قرآن است منظور از درد ،
نقايص و رذايل اخلاقى است ، و درمان آنها مواظبت بر فضيلتهاى علمى و عملى است كه قرآن كريم مشتمل بر آنهاست ، مقصود از نظام ما بين مردم ، قانونهاى شرع و آيينهاى سياسى حكمتآميزى است كه نظام جهان و استقامت امور مردمان بر آنها استوار است .
[ 1 ] سوره مائده ( 5 ) آيه ( 48 ) يعنى : . . . در حالى كه كتابهاى پيشين را كه در پيش روى اوست تصديق مىكند .
[ 499 ]
از اين خطبه است :
فَعِنْدَ ذَلِكَ لاَ يَبْقَى بَيْتُ مَدَرٍ وَ لاَ وَبَرٍ إِلاَّ وَ أَدْخَلَهُ اَلظَّلَمَةُ تَرْحَةً وَ أَوْلَجُوا فِيهِ نِقْمَةً فَيَوْمَئِذٍ لاَ يَبْقَى لَهُمْ فِي اَلسَّمَاءِ عَاذِرٌ وَ لاَ فِي اَلْأَرْضِ نَاصِرٌ أَصْفَيْتُمْ بِالْأَمْرِ غَيْرَ أَهْلِهِ وَ أَوْرَدْتُمُوهُ غَيْرَ مَوْرِدِهِ وَ سَيَنْتَقِمُ اَللَّهُ مِمَّنْ ظَلَمَ مَأْكَلاً بِمَأْكَلٍ وَ مَشْرَباً بِمَشْرَبٍ مِنْ مَطَاعِمِ اَلْعَلْقَمِ وَ مَشَارِبِ اَلصَّبِرِ وَ اَلْمَقِرِ وَ لِبَاسِ شِعَارِ اَلْخَوْفِ وَ دِثَارِ اَلسَّيْفِ وَ إِنَّمَا هُمْ مَطَايَا اَلْخَطِيئَاتِ وَ زَوَامِلُ اَلْآثَامِ فَأُقْسِمُ ثُمَّ أُقْسِمُ لَتَنْخَمَنَّهَا ؟ أُمَيَّةُ ؟ مِنْ بَعْدِي كَمَا تُلْفَظُ اَلنُّخَامَةُ ثُمَّ لاَ تَذُوقُهَا وَ لاَ تَطْعَمُ بِطَعْمِهَا أَبَداً مَا كَرَّ اَلْجَدِيدَانِ ترحة : اندوه زاملة : شترى كه در حمل بار و بنه مورد استفاده قرار مىگيرد تنخّمت النّخامة : آب بينى را به دور انداخت مقر : تلخ « در آن هنگام كلبه و خيمهاى باقى نمىماند مگر اين كه ستمكاران غم و اندوه را به آن وارد كنند ، و سختى و بدبختى را در آن جاى دهند ، در اين زمان براى مردم نه در آسمان عذر پذيرى است و نه در زمين يار و ياورى ، شما كسانى را كه شايستگى اين امر را نداشتند برگزيديد ، و آن را در غير مورد خود قرار داديد ، بزودى خداوند از آنانى كه ستم كردند انتقام خواهد كشيد ، خوردنى را به خوردنى و آشاميدنى را به آشاميدنى ، در برابر هر لقمه كه از راه ستم خورده يا هر جرعه كه ظالمانه نوشيده باشند ، خوراك زهرآگين و آشاميدنى تلخ برايشان مهيّاست ، ترس را پيراهن جان آنها و شمشير را جامه تن آنان خواهد ساخت ، به راستى اينان همان مركبهاى باربر و شتران توشه كشند كه بار خطاها و گناهان را بر پشت دارند ، پس سوگند ياد مىكنم و باز سوگند ياد مىكنم كه بنى اميّه پس از من خلافت را همچون اخلاطى كه از سينه بيرون انداخته مىشود از دست خواهند داد و پس از آن تا شب و روز تكرار مىشود
[ 500 ]
هرگز طعم آن را نخواهند چشيد و مزه آن را نخواهند يافت . » اين سخنان در زمينه آگاهى دادن از احوال بنى اميّه و ستمهايى است كه در دوران حكمرانى خود مرتكب مىشوند بيت مدر و وبر اشاره به خانه گلى شهرنشينان و خيمه مويى صحرانشينان است ، امام ( ع ) خبر مىدهد هنگامى كه بنى اميّه اين كارها را مرتكب شدند مستحقّ آن مىشوند كه اوضاع آنها دگرگون و دولتشان سرنگون گردد ، و در آسمان عذر پذيرى و در روى زمين يار و ياورى نداشته باشند . پس از اين شنوندگان را سرزنش مىكند كه خلافت را ويژه كسانى ساختند كه اهل آن نبوده و شايستگى آن را نداشتند ، اين خطاب اختصاص به شنوندگان ندارد و همه كسانى را كه به حكومت معاويه و خاندانش خشنودند فرا مىگيرد ، و بسا آنانى را كه از جنگ با معاويه سرباز زده و آن حضرت را يارى و همراهى نكردند نيز شامل گردد ، زيرا دست باز داشتن از دفع ستمكار و خوددارى از پيكار با او ، موجب تقويت وى ، و در حكم يارى و نصرت او ، و به منزله كمك به وى در ظلم و ستمگرى است هر چند كسى كه اقدام به دفع ستمكار نكرده چنين قصدى نداشته باشد ، سپس آن حضرت اعلام مىكند كه خداوند از آنان انتقام خواهد گرفت ، واژههاى مأكلا و مشربا به فعل مضمرى منصوبند كه تقدير آن و يبدّلهم مأكلا بمأكل مىباشد ، واژه علقم ( حنظل ) و صبر و مقر ( تلخ ) را براى كشتار و سختيهايى كه دشمن بر آنها وارد خواهد كرد و تلخيهاى زوال دولت و نعمت استعاره فرموده است ، همچنين واژه شعار براى ترس استعاره است و ذكر لباس ترشيح آن است ، واژه دثار براى شمشير استعاره گرديده است ، مناسبت استعاره نخستين روشن است و مناسبت استعاره دوّم چيرگى و پيوستگى ترس بر آنهاست همچون جامه زيرين كه بر بدن چسبيده و پيوسته مىباشد . يكى از شارحان گفته است اين كه ترس به شعار تعبير شده براى اين است كه ترس در درون دل جاى دارد و تعبير سيف به دثار از اين جهت است كه شمشير بر ظاهر
[ 501 ]
اندام پوشيده مىشود همچنان كه شعار جامه زيرين و متّصل به بدن است و دثار جامهاى است كه بر بالاى آن پوشيده مىشود و در ظاهر قرار دارد ، واژههاى مطايا ( مركبهاى سوارى ) و زوامل ( شتران باركش ) را بدين مناسبت كه آنان بار گناهان را به دوش مىكشند استعاره آورده است ، واژه انّما كه ادات حصر است اشاره به اين است كه همگى حركات و اعمال آنها بر خلاف قانون شرع بوده و جز خطا و گناه نمىباشد ، پس از اين آن بزرگوار سوگند ياد مىكند كه پس از او بنى اميّه خلافت را ناگزير رها مىكنند و در اين جا لفظ تنخّم ( آب بينى يا اخلاط سينه را بيرون افكندن ) را استعاره فرموده است كه بيانگر زوال حكومت از آنهاست و گويى آنان حكمرانى را قى مىكنند ، و يا مانند اخلاط سينه آن را بيرون مىافكنند و اين به ملاحظه شباهت حكومت و خلافت آنها به اخلاط و آب بينى است ، اين كه فرموده است آن را نخواهند چشيد و طعم آن را نخواهند يافت اشاره است به اين كه پس از اين ديگر حكومت به آنها باز نخواهد گشت ، كلمه ما در جمله ما كرّ الجديدان به معناى مدّت است ، و مراد از جديدان شب و روز است و ذكر اين عبارت كنايه از طول مدّت است و هم آگاهى دادن است از آنچه در آينده واقع خواهد شد ، از پيامبر گرامى ( ص ) نقل شده است كه آن حضرت خبر داد كه بنى اميّه پس از او خلافت را تصاحب خواهند كرد و آنها را نكوهش فرمود . به همين گونه مفسّران در تفسير قول خداوند متعال : « . . . و مَا جَعَلْنَا الرُّءْ يَا الَّتِىْ أرَيْنَاكَ إلاَّ فِتْنَةً لِلنَّاسِ وَ الشَّجَرَةَ المَلْعُونَةَ فِى الْقُرْآنِ وَ نُخَوِّفُهُمْ . . . [ 1 ] » از آن حضرت روايت كردهاند كه در اين رؤيا پيامبر ( ص ) مشاهده كرد كه بنى اميه مانند بوزينگان بر منبر او جست و خيز مىكنند و پس از نزول آيه مذكور آن حضرت به همين گونه آن را تفسير فرمود ، و اين امر او را اندوهگين ساخت و به دنبال آن فرمود : شجره ملعونه ،
بنى اميّه و بنى مغيرهاند ، همچنين از آن حضرت روايت شده كه فرموده است :
[ 1 ] سوره اسراء ( 17 ) آيه ( 60 ) يعنى : . . . ما آن رؤيايى را كه به تو نشان داديم فقط براى آزمايش مردم بود ، و هم شجره ملعونى را كه در قرآن ذكر كردهايم ، ما آنها را بيم مىدهيم . . .
[ 502 ]
هنگامى كه فرزندان ابى العاص به سى نفر برسند مال خدا را ميان خود دست به دست مىگردانند و بندگان خدا را برده خود مىسازند و نيز در تفسير آيه شريفه « لَيْلَةُ الْقَدْرِ خَيْرٌ مِنْ ألْفِ شَهْرٍ » از آن حضرت روايت شده است كه اين هزار ماهى است كه بنى اميه در آن پادشاهى مىكنند ، و نيز فرموده است : مبغوضترين اسمها نزد خداوند متعال اسامى حكم و هشام و وليد است ، و هم روايات ديگرى در اين باره نقل شده است .
[ 503 ]
158 از خطبههاى آن حضرت عليه السّلام است :
وَ لَقَدْ أَحْسَنْتُ جِوَارَكُمْ وَ أَحَطْتُ بِجُهْدِي مِنْ وَرَائِكُمْ وَ أَعْتَقْتُكُمْ مِنْ رِبَقِ اَلذُّلِّ وَ حَلَقِ اَلضَّيْمِ شُكْراً مِنِّي لِلْبِرِّ اَلْقَلِيلِ وَ إِطْرَاقاً عَمَّا أَدْرَكَهُ اَلْبَصَرُ وَ شَهِدَهُ اَلْبَدَنُ مِنَ اَلْمُنْكَرِ اَلْكَثِيرِ « من همسايه نيكويى برايتان بودم ، و با توان خود شما را از پشت سر پاسدارى كردم ، و از بند ذلّت و زنجير ستم شما را رهايى دادم ، نيكى اندك شما را سپاسگزارم ، و از كارهاى زشت بسيارى كه به چشم ديده و در حضور من واقع شده چشم مىپوشم . » جمله أحطت بجهدي من ورائكم اشاره به حفظ و حراست آن حضرت از آنان است ، و منظور از آزاد ساختن آنها از بند ذلّت و زنجير ستم ، حمايت آن بزرگوار از آنان در برابر دشمنان ، و عزّت و سربلندى آنها به بركت وجود آن حضرت است ، پس از اين امام ( ع ) سپاس خود را از رفتار نيك اندك آنها اظهار داشته و مراد او آن مقدارى است كه خدا را اطاعت و از او فرمانبردارى كردهاند و هم از اين كه چشم پوشى كرده با مسامحه و عفو از كارهاى زشت بسيارى كه در حضور او انجام دادهاند بر آنها منّت نهاده است .
اگر گفته شود : چگونه براى آن حضرت روا بوده كار ناپسندى را كه مشاهده
[ 504 ]
كرده نهى نكند و در برابر آن سكوت فرمايد ؟ پاسخ اين است كه اينها از نوع منكرات و كارهاى ناپسندى بوده كه رفع آنها با زور و جبر براى آن حضرت ميسّر نبوده است ، زيرا در اين مورد ممكن است شدّت و زور ، مفسدهاى به وجود آورد كه از آنچه مرتكب مىشوند بزرگتر و زيانبارتر باشد . بديهى است مردم ، معصوم از خطا نيستند ، و هيچ دولت و حكومتى نمىتواند بدون اين كه به نيكان نيكى و نسبت به بدان و خطاكاران گذشت و اغماض داشته باشد استوار و پا بر جا گردد .
و توفيق از خداوند است .
[ 505 ]
159 از خطبههاى آن حضرت عليه السّلام است :
أَمْرُهُ قَضَاءٌ وَ حِكْمَةٌ وَ رِضَاهُ أَمَانٌ وَ رَحْمَةُ يَقْضِي بِعِلْمٍ وَ يَعْفُو بِحِلْمٍ اَللَّهُمَّ لَكَ اَلْحَمْدُ عَلَى مَا تَأْخُذُ وَ تُعْطِي وَ عَلَى مَا تُعَافِي وَ تَبْتَلِي حَمْداً يَكُونُ أَرْضَى اَلْحَمْدِ لَكَ وَ أَحَبَّ اَلْحَمْدِ إِلَيْكَ وَ أَفْضَلَ اَلْحَمْدِ عِنْدَكَ حَمْداً يَمْلَأُ مَا خَلَقْتَ وَ يَبْلُغُ مَا أَرَدْتَ حَمْداً لاَ يُحْجَبُ عَنْكَ وَ لاَ يُقْصَرُ دُونَكَ حَمْداً لاَ يَنْقَطِعُ عَدَدُهُ وَ لاَ يَفْنَى مَدَدُهُ فَلَسْنَا نَعْلَمُ كُنْهَ عَظَمَتِكَ إِلاَّ أَنَّا نَعْلَمُ أَنَّكَ حَيٌّ قَيُّومُ لاَ تَأْخُذُكَ سِنَةٌ وَ لاَ نَوْمٌ لَمْ يَنْتَهِ إِلَيْكَ نَظَرٌ وَ لَمْ يُدْرِكْكَ بَصَرٌ أَدْرَكْتَ اَلْأَبْصَارَ وَ أَحْصَيْتَ اَلْأَعْمَالَ وَ أَخَذْتَ بِالنَّوَاصِي وَ اَلْأَقْدَامِ وَ مَا اَلَّذِي نَرَى مِنْ خَلْقِكَ وَ نَعْجَبُ لَهُ مِنْ قُدْرَتِكَ وَ نَصِفُهُ مِنْ عَظِيمِ سُلْطَانِكَ وَ مَا تَغَيَّبَ عَنَّا مِنْهُ وَ قَصُرَتْ أَبْصَارُنَا عَنْهُ وَ اِنْتَهَتْ عُقُولُنَا دُونَهُ وَ حَالَتْ سُتُورُ اَلْغُيُوبِ بَيْنَنَا وَ بَيْنَهُ أَعْظَمُ فَمَنْ فَرَّغَ قَلْبَهُ وَ أَعْمَلَ فِكْرَهُ لِيَعْلَمَ كَيْفَ أَقَمْتَ عَرْشَكَ وَ كَيْفَ ذَرَأْتَ خَلْقَكَ وَ كَيْفَ عَلَّقْتَ فِي اَلْهَوَاءِ سَمَاوَاتِكَ وَ كَيْفَ مَدَدْتَ عَلَى مَوْرِ اَلْمَاءِ أَرْضَكَ رَجَعَ طَرْفُهُ حَسِيراً وَ عَقْلُهُ مَبْهُوراً وَ سَمْعُهُ وَالِهاً وَ فِكْرُهُ حَائِراً « فرمانش قضا و حكمت ، و خشنوديش امان و رحمت است ، از روى دانش داورى مىكند ، و با بردبارى گذشت و بخشش مىفرمايد .
بار خدايا ستايش ويژه تو است بر آنچه مىستانى و مىبخشى ، و بر عافيتى كه مىدهى و آزمايشى كه به عمل مىآورى آن چنان ستايشى كه تو را پسنديدهترين ستايشها ، و در پيشگاه تو محبوبترين حمدها و در نزد تو برترين
[ 506 ]
ستودنها باشد ، ستايشى كه سراسر آفرينش را پر كند و تا آنجا كه بخواهى برسد ، ستايشى كه از تو محجوب نبوده ، و در پيشگاهت قصورى نداشته باشد ،
ستايشى كه عدد آن پايان نگيرد و زمان آن فنا نپذيرد ، آرى ما كنه عظمت تو را نمىدانيم جز اين كه مىدانيم تو زندهاى هستى پاينده ، تو را چرت و خواب فرا نمىگيرد ، دست انديشه به آستان تو نمىرسد ، و چشمها ياراى ديدن تو را ندارد ، ليكن تو چشمها را مىبينى ، و كردار بندگان را مىشمارى و زمام آفريدگان را در دست قدرت خود دارى ، و چه كوچك است آنچه از آفرينش تو مىبينيم و از قدرت و توانايى تو در شگفتى مىافتيم و از سلطنت عظيم تو توصيف مىكنيم در حالى كه آنچه از ما پنهان ، و ديده ما از ديدن آن ناتوان ، و خرد ما از درك آن عاجز و پردههاى غيب ميان ما و آنها حايل است بس عظيمتر است ، بنابراين كسى كه دل را تهى سازد و انديشهاش را به كار اندازد براى اين كه بداند چگونه عرش خود را بر پا كردهاى و آفريدگان را بيافريدهاى و چگونه آسمانها را در هوا معلّق داشتهاى و زمين را بر روى امواج آب گسترانيدهاى ، ديدهاش خسته و درمانده شود و خردش مبهوت گردد و گوشش از كار باز ماند و انديشهاش سرگردان شود . » امر خداوند عبارت از فرمان قدرت اوست ، و معناى أمره قضاء اين است كه فرمانش روان و غير قابل برگشت است ، و اين كه امر او حكمت است يعنى بر وفق حكمت الهى و بر طبق نظام اكمل است ، رضاى خداوند به علم او نسبت به طاعت عبد برگشت دارد كه مطابق اوامر و نواهى او انجام گرفته باشد .
فرموده است : يقضى بعلم .
اين سخن اعاده معناى جمله : أمره قضاء و حكمة مىباشد و به منزله تفسيرى بر آن است .
فرموده است : و يعفو بحلم .
عفو عبارت از خشنودى خداوند از طاعت و فرمانبردارى بندهاى است كه
[ 507 ]
پيش از اين آلوده به گناه شده باشد و آن هنگامى صدق دارد كه عفو كننده قادر بر عقاب و كيفر است ، و اگر گذشت ناشى از عجز و ناتوانى باشد به آن عفو گفته نمىشود ، از اين رو فرموده است : يعفو بحلم .
پس از اين امام ( ع ) خداوند را مورد خطاب قرار داده و نعمتهاى او را سپاس گفته ، و او را بر خوشيها و ناخوشيهايى كه مىدهد ستوده است ، و اين جمله اخير بيان ستايش او در همه احوال است اعمّ از اين كه بستاند و ببخشد ، و عافيت دهد و گرفتار سازد ، سپس به كيفيّت حمد و سپاس خود مىپردازد كه آن حمدى است كه خداوند را هر چه بيشتر خشنود گرداند و در نزد او محبوبترين و بهترين سپاس باشد ، يعنى مناسبترين سپاسى كه سزاوار و شايسته مقام عظمت اوست ، پس از آن به كميّت و مقدار اين سپاس اشاره مىكند كه آن حمدى است كه از بسيارى ،
همه آنچه را آفريده پر كند و تا آن جا كه بخواهد برسد ، بعد از آن غايت و نهايت اين حمد را بيان مىكند كه او را آن چنان سپاسى مىگويد كه از او محجوب نبوده و در نزد او قاصر نباشد ، سپس به اعتبار ماهيّت اين حمد مىفرمايد سپاسى كه عدد آن پايان نگيرد و مدّت آن فنا نپذيرد .
بىترديد در برخى از موارد كه اين جا از آن جمله است تفصيل در گفتار شيرينتر و در نفوس نافذتر و مؤثّرتر است همچنان كه در برخى از جاها اجمال و اختصار سودمندتر و بليغتر مىباشد .
پس از اين امام ( ع ) عجز و ناتوانى انسان را از ادراك كنه عظمت بارى تعالى يادآورى ، و شناختى را كه انسان مىتواند از خداوند داشته باشد و در امكان اوست گوشزد مىكند ، درباره حدود اين شناخت بايد گفت معرفت انسان نسبت به خالق يا از طريق شناخت صفات حقيقى خداوند است و يا به اعتبار صفات سلبى و يا اوصاف اضافى اوست . بيان امام ( ع ) به همگى اين صفات سه گانه اشاره دارد ، اين كه فرموده است حقّ تعالى حىّ قيّوم است اشاره به صفات حقيقى او كرده است ، زيرا چنان كه مىدانيم اين دو صفت مستلزم وجود
[ 508 ]
است ، زيرا هر زندهاى موجود است ، امّا قيّوم عبارت از موجودى است كه قائم به ذات خويش و بر پا دارنده وجود غير است ، و هر موجودى كه قائم به ذات خويش باشد واجب الوجود است ، اين كه خداوند را چرت و خواب دست نمىدهد و ديده عقل و چشم دل از ديدار او عاجز و چشمها از مشاهده او ناتوان است اشاره به صفات سلبيّه خداوند دارد و اين كه او چشمها را مىبيند و كردار آدميان را مىشمارد و زمام آفريدگان را به دست قدرت خود دارد ، يعنى قدرتش محيط بر آفريدگان است ، اشاره به صفات اضافى خداوند دارد [ 1 ] .
سپس امام ( ع ) آنچه را از مظاهر قدرت حق تعالى درك كرده و بر شمرده ، در مقايسه با آنچه از عظمت ملكوت او درك نكرده و ندانسته است ناچيز مىشمارد ،
ما در جمله ما الّذى استفهاميّه و براى تحقير چيزى است كه از آن دانسته مىشود ،
و ما در جمله بعدى : و ما تغيّب عنّا منه به معناى الّذي است و بنابراين كه مبتداست محلّ آن رفع و خبر آن أعظم مىباشد ، و واو در اين جمله براى حال است .
پس از اين امام ( ع ) نظر مىدهد كه اگر كسى دل را از غير خدا فارغ سازد و همگى انديشهاش را به كار گيرد براى اين كه به كنه معرفت بارى تعالى برسد و كيفيّت نظام جهان بالا و اين جهان را بداند همه آلات و اسبابى را كه براى وصول به اين مقصود به كار گرفته خسته و درمانده شده و از ادراك آنچه از آنها خواسته است مقهور و ناتوان باز خواهد گشت . و ما پيش از اين بارها به براهين اين مطالب اشاره كردهايم . و توفيق از خداوند است .
[ 1 ] مراد از اخذ به نواصى و اقدام ، احاطه قدرت خداوند بر آفريدگان است ، نواصى جمع ناصيه به معناى موى پيشانى ، و اقدام جمع قدم به معناى گامهاست . ( مترجم )
[ 509 ]
از اين خطبه است :
يَدَّعِي بِزَعْمِهِ أَنَّهُ يَرْجُو اَللَّهَ كَذَبَ وَ اَلْعَظِيمِ مَا بَالُهُ لاَ يَتَبَيَّنُ رَجَاؤُهُ فِي عَمَلِهِ فَكُلُّ مَنْ رَجَا عُرِفَ رَجَاؤُهُ فِي عَمَلِهِ وَ كُلُّ
[ 226 ]
رَجَاءٍ إِلاَّ رَجَاءَ اَللَّهِ تَعَالَى فَإِنَّهُ مَدْخُولٌ وَ كُلُّ خَوْفٍ مُحَقَّقٌ إِلاَّ خَوْفَ اَللَّهِ فَإِنَّهُ مَعْلُولٌ يَرْجُو اَللَّهَ فِي اَلْكَبِيرِ وَ يَرْجُو اَلْعِبَادَ فِي اَلصَّغِيرِ فَيُعْطِي اَلْعَبْدَ مَا لاَ يُعْطِي اَلرَّبَّ فَمَا بَالُ اَللَّهِ جَلَّ ثَنَاؤُهُ يُقَصَّرُ بِهِ عَمَّا يُصْنَعُ بِهِ لِعِبَادِهِ أَ تَخَافُ أَنْ تَكُونَ فِي رَجَائِكَ لَهُ كَاذِباً أَوْ تَكُونَ لاَ تَرَاهُ لِلرَّجَاءِ مَوْضِعاً وَ كَذَلِكَ إِنْ هُوَ خَافَ عَبْداً مِنْ عَبِيدِهِ أَعْطَاهُ مِنْ خَوْفِهِ مَا لاَ يُعْطِي رَبَّهُ فَجَعَلَ خَوْفَهُ مِنَ اَلْعِبَادِ نَقْداً وَ خَوْفَهُ مِنْ خَالِقِهِ ضِمَاراً وَ وَعْداً وَ كَذَلِكَ مَنْ عَظُمَتِ اَلدُّنْيَا فِي عَيْنِهِ وَ كَبُرَ مَوْقِعُهَا مِنْ قَلْبِهِ آثَرَهَا عَلَى اَللَّهِ تَعَالَى فَانْقَطَعَ إِلَيْهَا وَ صَارَ عَبْداً لَهَا وَ قَدْ كَانَ فِي ؟ رَسُولِ اَللَّهِ ص ؟ كَافٍ لَكَ فِي اَلْأُسْوَةِ وَ دَلِيلٌ لَكَ عَلَى ذَمِّ اَلدُّنْيَا وَ عَيْبِهَا وَ كَثْرَةِ مَخَازِيهَا وَ مَسَاوِيهَا إِذْ قُبِضَتْ عَنْهُ أَطْرَافُهَا وَ وُطِّئَتْ لِغَيْرِهِ أَكْنَافُهَا وَ فُطِمَ عَنْ رَضَاعِهَا وَ زُوِيَ عَنْ زَخَارِفِهَا وَ إِنْ شِئْتَ ثَنَّيْتُ ؟ بِمُوسَى كَلِيمِ اَللَّهِ ص ؟ إِذْ يَقُولُ رَبِّ إِنِّي لِما أَنْزَلْتَ إِلَيَّ مِنْ خَيْرٍ فَقِيرٌ 8 15 28 : 24 وَ اَللَّهِ مَا سَأَلَهُ إِلاَّ خُبْزاً يَأْكُلُهُ لِأَنَّهُ كَانَ يَأْكُلُ بَقْلَةَ اَلْأَرْضِ وَ لَقَدْ كَانَتْ خُضْرَةُ
[ 227 ]
اَلْبَقْلِ تُرَى مِنْ شَفِيفِ صِفَاقِ بَطْنِهِ لِهُزَالِهِ وَ تَشَذُّبِ لَحْمِهِ وَ إِنْ شِئْتَ ثَلَّثْتُ ؟ بِدَاوُدَ ص ؟ صَاحِبِ اَلْمَزَامِيرِ وَ قَارِئِ أَهْلِ اَلْجَنَّةِ فَلَقَدْ كَانَ يَعْمَلُ سَفَائِفَ اَلْخُوصِ بِيَدِهِ وَ يَقُولُ لِجُلَسَائِهِ أَيُّكُمْ يَكْفِينِي بَيْعَهَا وَ يَأْكُلُ قُرْصَ اَلشَّعِيرِ مِنْ ثَمَنِهَا وَ إِنْ شِئْتَ قُلْتُ فِي ؟ عِيسَى اِبْنِ مَرْيَمَ ع ؟ فَلَقَدْ كَانَ يَتَوَسَّدُ اَلْحَجَرَ وَ يَلْبَسُ اَلْخَشِنَ وَ يَأْكُلُ اَلْجَشِبَ وَ كَانَ إِدَامُهُ اَلْجُوعَ وَ سِرَاجُهُ بِاللَّيْلِ اَلْقَمَرَ وَ ظِلاَلُهُ فِي اَلشِّتَاءِ مَشَارِقَ اَلْأَرْضِ وَ مَغَارِبَهَا وَ فَاكِهَتُهُ وَ رَيْحَانُهُ مَا تُنْبِتُ اَلْأَرْضُ لِلْبَهَائِمِ وَ لَمْ تَكُنْ لَهُ زَوْجَةٌ تَفْتِنُهُ وَ لاَ وَلَدٌ يَحْزُنُهُ وَ لاَ مَالٌ يَلْفِتُهُ وَ لاَ طَمَعٌ يُذِلُّهُ دَابَّتُهُ رِجْلاَهُ وَ خَادِمُهُ يَدَاهُ فَتَأَسَّ بِنَبِيِّكَ اَلْأَطْيَبِ اَلْأَطْهَرِ ص فَإِنَّ فِيهِ أُسْوَةً لِمَنْ تَأَسَّى وَ عَزَاءً لِمَنْ تَعَزَّى وَ أَحَبُّ اَلْعِبَادِ إِلَى اَللَّهِ اَلْمُتَأَسِّي بِنَبِيِّهِ وَ اَلْمُقْتَصُّ لِأَثَرِهِ قَضَمَ اَلدُّنْيَا قَضْماً
[ 510 ]
وَ لَمْ يُعِرْهَا طَرْفاً أَهْضَمُ أَهْلِ اَلدُّنْيَا كَشْحاً وَ أَخْمَصُهُمْ مِنَ اَلدُّنْيَا بَطْناً عُرِضَتْ عَلَيْهِ اَلدُّنْيَا فَأَبَى أَنْ يَقْبَلَهَا وَ عَلِمَ أَنَّ اَللَّهَ سُبْحَانَهُ أَبْغَضَ شَيْئاً فَأَبْغَضَهُ وَ حَقَّرَ شَيْئاً فَحَقَّرَهُ وَ صَغَّرَ شَيْئاً فَصَغَّرَهُ وَ لَوْ لَمْ يَكُنْ فِينَا إِلاَّ حُبُّنَا مَا أَبْغَضَ اَللَّهُ وَ رَسُولُهُ وَ تَعْظِيمُنَا مَا صَغَّرَ اَللَّهُ وَ رَسُولُهُ لَكَفَى بِهِ شِقَاقاً لِلَّهِ وَ مُحَادَّةً عَنْ أَمْرِ اَللَّهِ وَ لَقَدْ كَانَ ص يَأْكُلُ عَلَى اَلْأَرْضِ وَ يَجْلِسُ جِلْسَةَ اَلْعَبْدِ وَ يَخْصِفُ بِيَدِهِ نَعْلَهُ وَ يَرْقَعُ بِيَدِهِ ثَوْبَهُ وَ يَرْكَبُ اَلْحِمَارَ اَلْعَارِيَ وَ يُرْدِفُ خَلْفَهُ وَ يَكُونُ اَلسِّتْرُ عَلَى بَابِ بَيْتِهِ فَتَكُونُ فِيهِ اَلتَّصَاوِيرُ فَيَقُولُ يَا فُلاَنَةُ لِإِحْدَى أَزْوَاجِهِ غَيِّبِيهِ عَنِّي فَإِنِّي إِذَا نَظَرْتُ إِلَيْهِ ذَكَرْتُ اَلدُّنْيَا وَ زَخَارِفَهَا فَأَعْرَضَ عَنِ اَلدُّنْيَا بِقَلْبِهِ وَ أَمَاتَ ذِكْرَهَا مِنْ نَفْسِهِ وَ أَحَبَّ أَنْ تَغِيبَ زِينَتُهَا عَنْ عَيْنِهِ لِكَيْلاَ يَتَّخِذَ مِنْهَا رِيَاشاً وَ لاَ يَعْتَقِدَهَا قَرَاراً وَ لاَ يَرْجُوَ فِيهَا مُقَاماً فَأَخْرَجَهَا مِنَ اَلنَّفْسِ وَ أَشْخَصَهَا عَنِ اَلْقَلْبِ وَ غَيَّبَهَا عَنِ اَلْبَصَرِ وَ كَذَلِكَ مَنْ أَبْغَضَ شَيْئاً أَبْغَضَ أَنْ يَنْظُرَ إِلَيْهِ وَ أَنْ يُذْكَرَ عِنْدَهُ وَ لَقَدْ كَانَ فِي ؟ رَسُولِ اَللَّهِ ص ؟ مَا يَدُلُّكُ عَلَى مَسَاوِئِ اَلدُّنْيَا وَ عُيُوبِهَا إِذْ جَاعَ فِيهَا مَعَ خَاصَّتِهِ وَ زُوِيَتْ عَنْهُ زَخَارِفُهَا مَعَ عَظِيمِ زُلْفَتِهِ فَلْيَنْظُرْ نَاظِرٌ بِعَقْلِهِ أَكْرَمَ اَللَّهُ ؟ مُحَمَّداً ؟ بِذَلِكَ أَمْ أَهَانَهُ فَإِنْ قَالَ أَهَانَهُ فَقَدْ كَذَبَ وَ اَللَّهِ اَلْعَظِيمِ بِالْإِفْكِ اَلْعَظِيمِ وَ إِنْ قَالَ أَكْرَمَهُ فَلْيَعْلَمْ أَنَّ اَللَّهَ قَدْ أَهَانَ غَيْرَهُ حَيْثُ بَسَطَ اَلدُّنْيَا لَهُ وَ زَوَاهَا عَنْ أَقْرَبِ اَلنَّاسِ مِنْهُ فَتَأَسَّى مُتَأَسٍّ بِنَبِيِّهِ وَ اِقْتَصَّ أَثَرَهُ وَ وَلَجَ مَوْلِجَهُ وَ إِلاَّ فَلاَ يَأْمَنِ اَلْهَلَكَةَ فَإِنَّ اَللَّهَ جَعَلَ ؟ مُحَمَّداً ص ؟ عَلَماً لِلسَّاعَةِ وَ مُبَشِّراً بِالْجَنَّةِ وَ مُنْذِراً بِالْعُقُوبَةِ خَرَجَ مِنَ اَلدُّنْيَا خَمِيصاً وَ وَرَدَ اَلْآخِرَةَ سَلِيماً لَمْ يَضَعْ حَجَراً عَلَى حَجَرٍ حَتَّى مَضَى لِسَبِيلِهِ وَ أَجَابَ دَاعِيَ رَبِّهِ فَمَا أَعْظَمَ مِنَّةَ اَللَّهِ عِنْدَنَا حِينَ أَنْعَمَ عَلَيْنَا بِهِ سَلَفاً نَتَّبِعُهُ وَ قَائِداً نَطَأُ عَقِبَهُ وَ اَللَّهِ لَقَدْ رَقَّعْتُ مِدْرَعَتِي هَذِهِ حَتَّى اِسْتَحْيَيْتُ مِنْ رَاقِعِهَا وَ لَقَدْ قَالَ لِي قَائِلٌ أَ لاَ تَنْبِذُهَا عَنْكَ فَقُلْتُ اُغْرُبْ عَنِّي فَعِنْدَ اَلصَّبَاحِ يَحْمَدُ اَلْقَوْمُ اَلسُّرَى مدخول : شبههناك و مشكوك معلول : ناخالص قضم : خوردن به كرانه دهان ضمار : وعدهاى كه اميدى به آن نيست مقتصّ : پيگير هضيم : كسى كه بر اثر كم خوردن شكمش فرو رفته باشد
[ 511 ]
محادّة : دشمنى أغرب : دورى گزيد رياش : آرايش مدرعة : لباس بلند كه جلوش شكافته باشد « او گمان مىبرد به خدا اميدوار است ، به خداوند بزرگ ، سوگند دروغ مىگويد ، چگونه است كه اميدوارى او در عملش نمايان نيست ، زيرا هر كس اميدى دارد اميد او از كردارش دانسته مىشود ، جز اميد به خدا ، چون اميد به او خالص نيست ، و هر ترسى محقّق است جز ترس از خدا ، چون بيم از خداوند راست و بىغشّ نيست ، اميدهاى بزرگ را از خدا دارند و در كارهاى كوچك به بندگان اميد مىبندند امّا در برابر خداوند آن چنان نيستند كه در برابر بنده اويند ، چه شده است كه از آنچه در مورد بندگان خدا انجام مىگردد نسبت به خداوند بزرگ كوتاهى مىشود ؟ آيا بيم دارى كه در اميد به خدا دروغگو باشى يا اين كه او را سزاوار اميد نمىدانى ، همچنين اگر او از يكى از بندگان خدا بيمناك شود به گونهاى رفتار مىكند كه با خداوند چنين رفتارى نمىكند براى اين كه ترس از بندگانش را نقد و موجود ، و ترس از او را نسيه و وعده مىداند ، آرى كسى كه دنيا در نظرش سترگ و موقعيّت آن در دلش بزرگ باشد آن را بر خدا برگزيده و از خدا مىبرد و بنده دنيا مىشود .
روش پيامبر خدا ( ص ) در تأسّى جستن و پيروى كردن براى تو كافى است ، و رفتار او دليل برزشتى و نقص دنيا و بسيارى رسواييها و بديهاى آن مىباشد ، زيرا دنيا بكلّى از او گرفته شد ، و از همه سو براى ديگران مهيّا گرديد ، او از اين كه از پستان دنيا شير نوشد ممنوع ، و از زيب و زيور آن ، بر كنار شد .
و اگر بخواهى روش دوّمين پيامبر خدا يعنى موسى كليم اللّه را كه درود خدا بر او باد براى تو بگويم در آن هنگامى كه مىگفت : « رَبِّ إنِّي لِمَا أنْزَلْتَ إلَىَّ مِنْ خَيْرٍ فَقِيْرٌ [ 2 ] » به خدا سوگند او جز گرده نانى كه آن را بخورد از
[ 2 ] سوره قصص ( 28 ) آيه ( 24 ) يعنى : پروردگارا ، هر خيرى را بر من فرود آورى بدان نيازمندم .
[ 512 ]
خداوند نخواست ، زيرا او گياه زمين را مىخورد ، و از بسيارى لاغرى و فرو ريختن گوشت بدنش سبزى گياه از پشت پرده شكمش ديده مىشد .
و چنانچه بخواهى روش سوّمين پيامبر را برايت بازگو كنم ، يعنى داود ( ع ) كه درود خدا بر او باد ، داراى مزامير و قارى بهشتيان ، او به دست خويش از ليف خرما زنبيلها مىبافت و به همنشينان خود مىگفت كدام يك از شما اينها را برايم مىفروشد ؟ وى از بهاى آنها گرده نان جوى فراهم مىكرد و مىخورد .
و اگر بخواهى درباره عيسى بن مريم عليه السلام سخن بگويم ،
او سنگ را بالش خود قرار مىداد و جامه زبر مىپوشيد و طعام خشن مىخورد و نان خورش او گرسنگى بود ، چراغ شبش مهتاب ، و سر پناهش در زمستان خاوران و باختران ( اين طرف و آن طرف ) زمين بود ، ميوه و سبزى خوشبوى او گياهى بود كه از زمين براى چهار پايان مىروييد ، او نه همسرى داشت كه وى را شيفته خود كند و نه فرزندى كه او را دچار اندوه سازد ، و نه مالى كه او را به خود مشغول گرداند و نه طمعى كه وى را به خوارى افكند ، پاهايش مركب او و دستهايش خدمتكار وى بود .
از پيامبر پاك و پاكيزه خود كه درود خدا بر او و خاندانش باد پيروى كن ، زيرا او نمونه است براى كسى كه بخواهد تأسّى كند ، و انتسابى شايسته است براى كسى كه بخواهد منتسب شود ، محبوبترين بندگان نزد خداوند كسى است كه به پيامبر او اقتدا كند ، و به دنبال او گام بردارد . او لقمه دنيا را با اطراف دندان مىخورد ( نه به پرى دهان ) ، و به دنيا توجّهى نداشت . از همه مردم دنيا بيشتر پهلويش از آن تهى ، و شكمش از همگان گرسنهتر بود ، دنيا به او پيشنهاد شد ليكن از پذيرفتن آن خوددارى كرد ، او آن چيزى را كه خداوند دشمن داشته ، دانست و دشمن داشت ، و آنچه را خداوند حقير شمرده او نيز حقير شمرد ، و چيزى را كه خداوند خرد و كوچك دانسته او نيز خرد و ناچيز مىدانست . و اگر در ما جز دوستى آنچه را خدا و پيامبرش دشمن داشته و بزرگداشت آنچه را كه خداوند كوچك و حقير شمرده چيز ديگرى نبود براى
[ 513 ]
دشمنى با خدا و مخالفت با دستور او كافى بود .
پيامبر ( ص ) بر روى زمين طعام مىخورد و مانند بردگان مىنشست ، و به دست خود بر كفش و جامهاش وصله مىزد ، بر الاغ برهنه سوار مىشد ،
و يكى را هم در پشت سر خود سوار مىكرد ، پردهاى بر در اطاقش آويخته ديد كه در آن تصويرهايى بود ، به يكى از همسرانش فرمود : اى زن اين را از نظر من پنهان كن ، زيرا هنگامى كه به آن مىنگرم به ياد زيب و زيور دنيا مىافتم ،
او با تمام قلب خويش از دنيا روگردانيد و ياد آن را از خود دور ساخت ، و دوست داشت كه آرايشهاى دنيا از نظرش ناپديد باشد ، مبادا از آن جامه فاخرى برگيرد ، يا دنيا را جاى آرميدن بشمارد ، و اميد درنگ در آن داشته باشد ، لذا آن را از جان خويش بكلّى بيرون راند ، و از دل خود دور ساخت و از جلو چشمش پنهان گردانيد ، آرى چنين است كسى كه چيزى را دشمن مىدارد از اين كه به آن نظر كند و نام آن نزد او برده شود نيز بيزار است .
در روش زندگى پيامبر خدا كه درود خداوند بر او و خاندانش باد چيزهايى است كه تو را به زشتيهاى دنيا و عيبهاى آن آگاه مىسازد ، زيرا او با بستگان خود در دنيا گرسنه به سر برد و با همه تقرّبى كه در پيشگاه خداوند داشت زيب و زيور دنيا از او به دور داشته شد ، بنابراين بيننده بايد با چشم خرد بنگرد كه آيا خداوند با اين كار محمّد ( ص ) را گرامى داشته و يا خوار ساخته است ، اگر بگويد خوار كرده است دروغ گفته و به خداوند بزرگ سوگند دست به بهتان بزرگى زده است ، و اگر بگويد او را گرامى داشته بايد بداند خداوند آن ديگرى را خوار داشته كه دنيا را براى او فراخ و گسترده ساخته ، زيرا آن را از مقرّبترين كسان به درگاهش دريغ داشته است ، بنابراين كسى كه مىخواهد تأسّى جويد بايد از پيامبر خود پيروى كند ، و در پى او گام بردارد ،
و به هر جا او وارد شده به آنجا در آيد ، و اگر چنين نكند از هلاكت ايمن نخواهد بود ، زيرا خداوند محمّد ( ص ) را نشانه قيامت و مژده دهنده بهشت و بيم دهنده عقوبتها و كيفرها قرار داده است .
آرى او با شكم گرسنه از دنيا رفت و با قلبى سليم به ديار آخرت وارد
[ 514 ]
شد ، او تا آن گاه كه به سراى باقى شتافت و دعوت پروردگارش را اجابت كرد سنگى بر روى سنگى ننهاد ، چه بزرگ است منّت خدا بر ما كه نعمت وجود چنين رهبرى را به ما عطا فرمود تا از او پيروى كنيم ، و به دنبال چنين پيشوايى گام بر داريم ، به خدا سوگند من به اين جبّه خود آن قدر وصله زدم كه ديگر از وصله زننده آن شرم كردم ، كسى به من گفت : ديگر اين لباس كهنه را از خود دور نمىكنى ؟ گفتم از من دور شو كه : « عند الصّباح يحمد القوم السّرى [ 3 ] » . اين گفتار در زمينه نكوهش كسانى است كه ادّعا مىكنند اميد خود را به خدا بستهاند ليكن در اين راه به عمل نمىپردازند ، و مبتنى بر هشدار به اينهاست كه اميد آنان خالص نمىباشد و با دروغ شمردن ادّعاى آنها كوتاهى و قصور آنان را در عمل بيان مىكند :
فرموده است : يدّعي بزعمه أنّه يرجو اللّه .
يعنى او به گمان خويش ادّعا مىكند كه به خدا اميدوار است ، اين جمله صورت مدّعاست كه ممكن است حاليّه يا مقاليّه باشد يعنى حال و يا گفتار او بيانگر آن باشد .
فرموده است : كذب و العظيم .
اين جمله در ردّ ادعاى مذكور است كه با سوگند به خداوند تأكيد شده است . اين كه لفظ جلاله را نياورده و عظيم فرموده براى اين است كه در اين جا ذكر عظمت با رجا و اميدوارى مناسبتر است .
فرموده است : ما باله . . . تا عرف رجاءه في عمله .
اين عبارت در واقع قياسى است از شكل دوم [ 4 ] كه نتيجه مىدهد اين مدّعى
[ 3 ] يعنى : راهيان شب در بامداد مورد ستايش قوم قرار مىگيرند .
[ 4 ] شكل دوّم قياس اين است كه حدّ وسط در هر دو مقدّمه محمول باشد ، و در اين جا بايد گفت
[ 515 ]
اميد به خدا نبسته است و اميدوار به او نيست ، منظور آن حضرت از رجا اميد كامل است كه انسان به خاطر آن به كار و كوشش مىپردازد ، و به همين سبب اميد به خدا را استثنا كرده و إلاّ رجاء اللّه گفته و علّت آن را مشوب بودن آن ذكر كرده و اعلام فرموده كه اين گونه اميدها صحيح و خالص نيست ، و دليل آن اين است كه هر كس درباره امرى به صاحب قدرتى يا جز آن دل بندد و به او چشم اميد داشته باشد با همه نيرو به خدمت او مىپردازد ، و در كسب رضا و خشنودى او سعى بليغ به جا مىآورد و به اندازهاى كه به او اميد و اخلاص دارد براى او كار و كوشش مىكند در حالى كه ملاحظه مىشود كسانى كه ادّعا مىكنند اميد خود را به خدا بستهاند در راه او به سعى و تلاش نمىپردازند ، و اين كوتاهى در عمل و تقصير در انجام وظايف دينى نشانه اين است كه اميد آنها به خداوند ناب و خالص نيست ،
و نيز اين كه فرموده است هر ترسى قطعى و محقّق است جز ترس از خدا كه استوار و واقعى نيست براى نكوهش شنوندگان است كه با كوتاهى در اعمال دينى و وظايف آلهى به خدا اميدوارند و تقدير استثناى اوّل با مستثنا منه آن اين است كه :
اميد هر اميدوارى در چگونگى عمل او شناخته ، و درجه اخلاص او درباره اميدى كه دارد دانسته مىشود جز اميد به خدا كه پاكيزه و خالص نيست ، جمله مذكور به صورت كلّ رجاء إلاّ رجاء اللّه فإنّه مدخول نيز روايت شده است ، و تقدير آن كلّ رجاء محقّق أو خالص إلاّ . . . مىباشد تا كلّى مزبور با جمله كلّ خوف محقّق مطابقت كند ، زيرا ذكر محقّق در جمله اخير دليل اضمار اين كلمه در جمله اوّل و مفسّر آن است .
فرموده است : يرجو اللّه في الكبير . . . تا يعطى الرّب .
اين عبارت در حكم قياس ضمير است كه صغراى آن جمله يرجوا لعباد في الصّغير مىباشد و كبراى مقدّر اين است كه هر كس اين چنين باشد شايسته است
ضرب اوّل از شكل دوّم است ، زيرا اين ضرب مركّب از موجبه كليّه و سالبه كليّه است و نتيجه آن سالبه كليّه است . منطق مظفّر ( مترجم )
[ 516 ]
نسبت به پروردگار خود با اميدهاى بزرگى كه به او دارد كوشاتر و رفتارش از آنچه با مخلوق كه بندگان اويند دارد بالاتر و خاضعانهتر باشد ، و صغرا در اين قياس مسلّم است ، زيرا آنچه مشهود و محسوس است اين است كه تلاش و كوشش مردم در قبال اميدها و درخواستهايى كه از يكديگر دارند خيلى بيشتر و جدّىتر از سعى و كوششى است كه در برابر آرزوهاى خود از خداوند متعال انجام مىدهند ، و در مورد كبرا نيز فطرت و سرشت انسان حكم مىكند در برابر كسى كه بزرگترين مرجع اميد است ، آنچه را از نظر كميّت و كيفيّت در خور مقام اوست وسيله قرار داده و به كار بسته شود .
فرموده است : فيعطى العبد ما لا يعطى الرّب .
اين جمله ناقض كبر است يعنى اهميّتى كه به بنده خدا مىدهد بيش از اهميّتى است كه براى پروردگار خويش قائل مىشود .
فرموده است : فما بال اللّه . . . تا لعباده .
اين سخن در توبيخ و نكوهش كسانى است كه به گونهاى كه ذكر شد بر خلاف وظايف بندگى خود نسبت به پروردگار رفتار مىكنند .
فرموده است : أ تخاف . . . تا موضعا .
اين گفتار مبتنى است بر پرسش از علّت آنچه درباره اميدوارى انسان به خلق و خالق ذكر شد ، و چگونگى عمل و رفتار انسان نسبت به كسى كه به او اميد بسته ، و قصور و مسامحه او نسبت به پروردگارش كه به او اميدوار است ، پرسش مذكور بر سبيل انكار و در سرزنش و سركوب كسى است كه ادّعا كند علّت اين امر يكى از دو مورد مذكور است ، و اين دو يكى بيم از اين كه ممكن است اميد او به خدا بيجا و نادرست باشد ، ديگرى اين كه گمان كند كه خداوند شايستگى آن را ندارد كه به او اميد بندد ، امّا مورد اوّل اشتباهى بزرگ و ناشى از كوتاهى در شناخت پروردگار متعال است و مورد دوّم كفر آشكار است ،
اين كه امام ( ع ) به ذكر اين دو علّت اكتفا فرموده براى اين است كه منشأ نوميدى
[ 517 ]
مردم از يكديگر و يا ضعف اميد آنها چنانچه مشهور است همين دو علّت است ، و بديهى است اين دو امر در مورد پروردگار منتفى است زيرا او بىنياز مطلق است و هيچگونه بخل و منعى از طرف او وجود ندارد ، و اگر بنده استعداد اميد به او را داشته باشد ، و بر اساس اميدى كه به خدا دارد ، كار كند ، و خواستار افاضه جود و بخشش آلهى و بر آوردن آرزوى خود باشد ، اميدش بيجا نبوده و به خطا نرفته است چه او مرجع تمام اميدها و برآورنده آرزوهاست .
فرموده است : و كذلك إن هو خاف . . . تا يعطى ربّه .
اين عبارت قياس ضمير استثنايى [ 5 ] است كه قصور خوف بيم دارندگان از خداوند را در مقايسه با ترس از برخى بندگان او بيان مىكند . ضمير در واژه عبيده به اللّه و در خوفه به خائف ، و يا به عبد باز مىگردد ، ملازمه در اين قضيّه شرطيّه روشن است ، و كبراى اين قياس استثناى عين مقدّم است به نحوى كه عين تالى مذكور را نتيجه دهد .
فرموده است : فجعل . . . تا وعدا .
اين سخن نيز سرزنش و سركوبى است بر كسى كه مشمول اين اعتراض و مورد اين استدلال است ، زيرا اين زشتى و رسوايى است كه كسى ترس از فردى مانند خودش را نقد و موجود دانسته ، و ترس از پروردگارش را وعده و نسيه بداند .
فرموده است : و كذلك من عظمت الدّنيا . . . تا آخر .
اين سخنان در بيان علّت اين است كه چرا مردم زندگى دنيا را بر ثوابهايى كه خداوند وعده فرموده ترجيح مىدهند و از هر چه غير دنياست مىبرند و خود را بنده آن مىسازند . بديهى است عظيم جلوهگر شدن دنيا در نظر انسان جزيى
[ 5 ] قياس استثنايى عبارت از قياسى است كه نتيجه با حفظ مادّه و هيأت خود در آن مذكور باشد و هميشه مركّب از دو قضيّه شرطى و حملى است ، و قضيّه حملى مدخول ادات استثناست و چنان كه در پاورقى ذيل خطبه 120 توضيح داده شده است اگر در قياس مقدّمه كبرا ذكر نشود در اصطلاح آن را قياس ضمير مىنامند . منطق مظفّر ( مترجم )
[ 518 ]
از علّت قريب اين امر است و تمام علّت آن ، حقير شمردن وعدههاى آخرت در مقايسه با لذّات دنياست و نيز آنچه باعث اين علّت است تمايل انسان به بهرهگيرى كامل از لذّات دنياست كه حقيقت دارد و موجود است ، و عدم حضور لذّاتى است كه وعده داده شده و انسان از آنها بر حسب تعريف و توصيف ، تصوّرى ضعيف دارد ، و آنچه از آن در ذهن انسان مىباشد اين است كه چيزهايى كه در آخرت وعده داده شده شبيه لذّاتى است كه انسان هم اكنون در دسترس خود دارد ، از اين رو لذّتهاى گذراى دنيا در نظر آنها بزرگتر و در دلهاى آنها راسختر است و در نتيجه دنيا را بر مىگزينند و از غير آن مىبرند ، و خود را بنده آن مىگردانند .
هدف از اين توبيخ و نكوهش رهانيدن مردم از دنيا ، و ايجاد رغبت در آنهاست نسبت به آنچه خداوند وعده داده است و به همين مناسبت در پى اين سخنان به ذكر احوال پيامبر گرامى ( ص ) و ديگر پيامبران كه پيشوايان بشرند و دنيا را ترك و از آن اعراض كردهاند پرداخته است ، زيرا آنها براى مردم كاملترين نمونهاند چنان كه خداوند متعال فرموده است : « لَقَدْ كَانَ لَكُمْ فِي رَسُوْلِ اللّهِ اُسْوَةٌ حَسَنَةٌ [ 6 ] » همچنين روش آنها دليل كامل بر زشتى و نقص دنيا و بسيارى بديها و رسواييهاى آن است ، اين كه فرموده است : اذ قبضت عنه أطرافها تا جمله : و خادمه يداه اشاره به چگونگى دلايل حقارت و پستى دنياست ، قبض اطراف كنايه از اين است كه خداوند دنيا را بكلّى از پيامبر ( ص ) به دور داشت و چون آماده براى آن نشده بود آن را نپذيرفت ، و وطّئت لغيره أكنافها اشاره است به اين كه خداوند دنيا را براى مردمى غير از او رام و همواره ساخته مانند پادشاهان ، واژه فطم ( از شير بريدن ) را به مناسبت بريدن آن حضرت از دنيا استعاره فرموده ، همچنين واژه رضاع را استعاره آورده ، بدين مناسبت كه دنيا شبيه مادر و او به منزله فرزند آن است ،
وجه مشابهت روشن است .
[ 6 ] سوره أحزاب ( 33 ) آيه ( 21 ) يعنى : براى شما در زندگانى پيامبر خدا ( ص ) سرمشقى نيكو بود .
[ 519 ]
اين كه فرموده است : و اللّه ما سأله إلاّ خبزا
يعنى به خدا سوگند جز گرده نانى از او درخواست نكرد . تفسير آيهاى است كه در خطبه ذكر شده است ، و مفسّران نيز همين را در تفسير آيه مزبور نقل كردهاند ، صفاق بطن پوست زيرين شكم است و شفيف نازكى آن است كه مانع مشاهده آنچه در پشت آن قرار دارد نيست ، تشذّب لحم عبارت از تفرّق و پراكندگى گوشت است ، واژه مزامير براى صوت داوود ( ع ) و لفظ ادام ( نانخورش ) براى گرسنگى و كلمه سراج ( چراغ ) براى ماه و ظلال ( سايه ) براى مشارق و مغارب زمين ، و فاكهه و ريحان براى رستنيهاى زمين ، و دابّه ( چهارپا ) براى پاها و واژه خادم ( خدمتكار ) را براى دستها استعاره آورده است ، وجه مناسبت در استعاره نخستين مشترك بودن آواز داوود ( ع ) با نغمه مزمار ( قرهنى ) است و اين آلتى است كه با دميدن در آن نواخته مىشود ، نقل شده هنگامى كه داوود ( ع ) در محراب عبادت مزامير مىخواند وحوش و پرندگان بر او گرد مىآمدند تا از لذّت آواى خوش و نغمه دلكش او بهرهمند شوند ، مناسبت استعاره دوّم اين است كه همان گونه كه نانخورش موجب قوام بدن است گرسنگى مايه قوام او بود ، و مناسبت استعاره سوّم مشاركت ماه و چراغ در دادن روشنايى است ، وجه مشابهت استعاره چهارم اين است كه او همچنان كه از گرما به سايه پناه مىبرد از سرما نيز به مشارق و مغارب زمين يعنى به اين سو و آن سوى زمين رو مىآورد ، مناسبت استعاره پنجم اين كه استفاده از رستنيهاى زمين براى ذائقه و شامّه او همان گوارايى و خوشبويى را داشت كه ميوهها و گلها براى ديگران گوارايى و لذّت دارد ، وجه استعاره ششم و هفتم اين است كه از پاها و دستهايش همان فايده را مىبرد كه از مركب و خدمتكار سود برده مىشود .
بارى چگونگى احوال پيامبران مذكور عليهم السّلام و درجه زهد و اعراض آنها از دنيا و بطور كلّى اكتفاى آنها به پايينترين حدّ ضرورت در طعام و لباس از امورى است كه معلوم و از طريق تواتر روشن است ، امّا اين كه گفته شده
[ 520 ]
داوود ( ع ) قارى بهشتيان است چنان كه در اخبار نيز وارد شده است براى اين است كه هر امر نيكويى در عرف مردم ، به بهشت نسبت داده مىشود ، يا به اين مناسبت است كه آواز داوود ( ع ) با همه خوبى و زيبايى كه داشت انسان را به سوى بهشت جذب و به خدا دعوت مىكرد .
امام ( ع ) پس از بيان حال پيامبران مذكور ( ع ) تذكّر مىدهد كه به پيامبر گرامى ( ص ) خويش تأسّى جويند ، زيرا همگى پيامبران مأمور بودند بطور مطلق به رسول اكرم ( ص ) اقتدا و از او پيروى كنند ، و براى كسى كه بخواهد به او تأسّى كند همه نمونههاى كمال در وجود مقدّس آن حضرت موجود است ، دليل ديگر اين كه زمان او نسبت به ادوار پيامبران گذشته به ما نزديكتر است .
امام ( ع ) براى تحريك و تشويق مردم در تأسّى به رسول گرامى ( ص ) گوشزد مىكند كه كسانى كه از آن بزرگوار پيروى و راه او را دنبال مىكنند نزد خداوند متعال محبوبترين بندگانند و اين به دليل گفتار خداوند مىباشد كه فرموده است :
« قُلْ إنْ كُنْتُمْ تُحِبُّوْنَ اللّهَ فَاتَّبِعُوْنِي يُحْبِبْكُمُ اللّهُ [ 7 ] » .
پس از اين امام ( ع ) به بيان حال پيامبر گرامى ( ص ) كه دنيا را ترك و از آن به مقدار ضرورت بسنده كرده بود مىپردازد تا روشن كند كه چگونه بايد به روش آن حضرت تأسّى جست ، ذكر واژه قضم اشاره به همين معناست و جمله و لم يعرها طرفا كنايه از عدم التفات و توجّه آن حضرت به دنياست ، و عبارت أخمصهم بطنا بيانگر اين است كه شكم و پهلوى آن بزرگوار از همه كس گرسنهتر و تهىتر و توجّه او به خوردنيها و آشاميدنيها از همه كمتر بود . از آن حضرت روايت شده است هنگامى كه گرسنگى او سخت مىشد سنگى بر شكم خود مىبست و آن را مشبّع يا سير كننده مىناميد با اين كه در اين موقع بخش بزرگى از دنيا را در زير فرمان خود داشت . همچنين روايت شده است كه خاندان پيامبر ( ص ) هرگز
[ 7 ] سوره آل عمران ( 3 ) آيه ( 31 ) يعنى : بگو اى پيامبر اگر خدا را دوست مىداريد مرا پيروى كنيد تا خدا شما را دوست بدارد .
[ 521 ]
به اندازهاى كه سير شوند گوشت نخوردند ، و فاطمه و همسر و فرزندانش ( ع ) روزه مىگرفتند و چند گرده نان جو براى افطار خود آماده مىكردند و بسا اتفاق مىافتاد كه آنها را به گدايان مىدادند و خود گرسنه مىماندند ، در اين باره نقل شده كه سه شب پياپى اين كار را كردند و در اين سه روز گرسنه ماندند و همين امر سبب نزول سوره هل أتى در حقّ آنان گرديد ، چنان كه در تفاسير مشهور است ، امّا در باره اين كه فرموده است دنيا به پيامبر گرامى ( ص ) عرضه شد و آن را نپذيرفت از رسول اكرم ( ص ) روايت شده كه فرموده است : « گنجهاى زمين به من عرضه ، و كليد خزانههاى آن به من پيشنهاد شد من آنها را ناخوش داشتم و سراى آخرت را برگزيدم [ 8 ] . »
فرموده است : و علم أنّ اللّه أبغض شيئا . . . تا فصغّر .
معناى اين كه خداوند دنيا را دشمن مىدارد اين است كه نمىخواهد آن را سراى اقامت دوستانش قرار دهد ، و ممكن است اشاره باشد به اين كه ايجاد دنيا غرض بالعرض است و مقصود بالذّات نيست ، و همچنين كوچك شمردن آن باشد در مقايسه با آنچه خداوند براى بندگانش در آخرت آماده فرموده است ، و پس از ذكر اين مطلب كه دنيا مبغوض خداوند بوده و آن را كوچك و حقير شمرده است با ذكر جمله معترضهاى كه صورت قياس دارد ، مردم را از دوستى دنيا بر حذر داشته است ، صورت قياس اين است : كمترين عيبى كه در ما وجود دارد دوستى چيزى است كه خداوند آن را دشمن داشته ، و تعظيم چيزى است كه خداوند آن را كوچك شمرده است ، و هر محبّت و تعظيمى بدين گونه باشد در مخالفت با خدا و سرباز زدن از اوامر او كفايت مىكند ، نتيجه مىدهد كه اين كمترين عيب ما در مخالفت با خدا و دشمنى با او كافى است ، پس از اين امام ( ع ) دوباره به ذكر اوصاف رسول اكرم ( ص ) درباره ترك دنيا و تحمّل سختيهاى آن پرداخته است .
[ 8 ] عرضت علّى كنوز الأرض و رفعت إلىّ مفاتيح خزائنها فكرهتها و اخترت الدّار الآخرة .
[ 522 ]
فرموده است : و لقد كان ( ص ) يأكل على الأرض و يجلس جلسة العبيد .
از پيامبر گرامى ( ص ) روايت شده كه فرموده است : « جز اين نيست كه من بندهاى هستم همچون بندگان مىخورم و مانند بندگان مىنشينم [ 9 ] » غرض از اين ،
اظهار فروتنى و تواضع در برابر خداوند است ، و به همين منظور بود كه آن حضرت نعلين و جامهاش را به دست خويش وصله مىزد ، و بر الاغ برهنه سوار مىشد و يكى را نيز با خود رديف مىكرد ، امّا اين كه دستور داد تصاوير را از نظر او دور سازند براى محافظت از وسوسههاى شيطان بوده است ، چنان كه پيامبران ( ع ) ديگر نيز كه نفس بد كنش امّاره را شكسته و شياطين خود را سركوب كردهاند خود را محتاج مىديدهاند كه پيوسته مواظب احوال خويش بوده و در تمام لحظهها و دقايق نفس خود را زير نظر و مراقبت داشته باشند ، زيرا نفس امّاره همچون دزد حيلهگرى است كه پيوسته در كمين نفس مطمئنّه است و هرگاه از قيد و بند رها و از سركوبى آن غفلت شود ، و از آن پرهيز به عمل نيايد به حالت اوليّه خود باز مىگردد و قدرت و غلبه خود را از سر مىگيرد .
فرموده است : فأعرض عن الدّنيا بقلبه . . . تا و أن يذكر عنده .
اين سخن اشاره به زهد حقيقى است كه عبارت از حذف همگى موانع نفسانى از ساحت نفس انسانى است و آنچه پيش از اين در اوصاف آن حضرت فرموده بيان مراتب ظاهرى زهد اوست كه عبارت از رفع موانع خارجى در قبال آن است .
پس از اين امام ( ع ) آنچه را در مقدّمه پيش دليل پستى و پليدى دنيا ذكر كرده بود يادآورى ، و دوباره به شرح گرسنگى پيامبر گرامى ( ص ) و خواصّ اهل بيت او اشاره مىكند كه با همه عظمت قرب او به خدا و بلندى مقامش در پيشگاه آلهى ، خداوند دنيا را از او دور و بر كنار داشت . سپس امام ( ع ) با گفتار خود كه
[ 9 ] إنّما أنا عبد آكل العبيد و أجلس جلسة العبيد .
[ 523 ]
فرموده است : فلينظر ناظر . . . تا أقرب النّاس إليه
استدلال مىكند ، و بيان او قياس شرطى متّصلى است كه مقدّم آن قضيّهاى است حمليّه و تالى آن قضيه شرطيّه منفصلهاى است كه خلاصه آن به شرح زير است :
اين كه محمّد ( ص ) با همه قرب منزلت او نزد خداوند ، خود و خواصّ اهل بيت او گرسنه مىماندند و خداوند او را از زيب و زيور دنيا بر كنار داشته بود ، اين رفتار خداوند نسبت به پيامبر ( ص ) از دو حال بيرون نيست : يا براى اكرام و گراميداشت او و يا به منظور اهانت و خوار كردن اوست ، بطلان توجيه دوم آشكار است ، زيرا ثابت و قطعى است كه پيامبر گرامى ( ص ) اخصّ خواصّ آلهى است ،
و بديهى است كمترين و نادانترين پادشاهان در دنيا هرگز به كسى كه در زمره خاصّان او مىباشد و مطيع و فرمانبردار اوست اهانت روا نمىدارد ، چگونه ممكن است جبّار جبابره و مالك دنيا و آخرت و حكيمترين حكيمان و مهربانترين مهربانان در حقّ اخصّ خواصّ و فرمانبردارترين بندگان خود توهين روا بدارد ، و چون بطلان اين سخن روشن است امام ( ع ) به تكذيب گوينده آن اكتفا كرده و با سوگند به خدا آن را مؤكّد داشته است ، امّا درباره توجيه نخست كه خداوند با اين رفتار ، پيامبر ( ص ) خود را گرامى داشته است روشن است كه وقتى عدم چيزى كرامت و كمال باشد وجود آن اهانت و نقصان است ، بنابراين وجود دنيا در دست غير او ، و بر كنارى او از آن با همه قرب منزلت ، نشانه توهين غير اوست ، و اين استدلال ، حقارت و پستى دنيا را اثبات ، و خردمند را وادار مىكند كه از آن بيزار گردد ، امام ( ع ) پس از بيان طرق تأسّى در تأكيد آنچه پيش از اين در اين باره فرموده است دستور مىدهد كه به پيامبر گرامى ( ص ) اقتدا كنند ، و روش او را در بىاعتنايى به دنيا سرمشق خود قرار دهند ، فعل فتأسّى متأسّ ، امر به صورت خبر است و علاوه بر اين هشدار است بر اين كه ميل به دنيا باعث وقوع در هلاكت است ، و كسى كه در دنيا از روش آن حضرت پيروى نكند و با رغبت به برخى از پديدههاى آن ، راه خلاف پويد از افتادن در ورطه هلاكت ايمن نيست ، زيرا
[ 524 ]
مىدانيم دوستى دنيا ريشه تمام گناهان است [ 10 ] و همين خطا و گناه است كه انسان را از درجات نعيم به دركات جحيم مىكشاند .
فرموده است : فإنّ اللّه جعل محمّدا ( ص ) . . . تا داعى ربّه .
اين سخن استدلالى است بر اين كه فرموده است : و إلاّ فلا يأمن الهلكة .
توضيح مطلب اين كه خداوند متعال پيامبر گرامى ( ص ) را نشانه قيامت و علامت نزديكى آن و مژده دهنده بهشت و بيم دهنده عذاب قرار داده و او را بر احوال آخرت آگاه ساخته است ، سپس پيامبر خدا ( ص ) با شيوهاى كه بيان شد و گوياى نفرت و دشمنى آن حضرت با دنيا و پرهيز او از آن است عمرش را گذرانيد و از جهان رفت ، و بىگمان اگر رغبت و اعتماد به دنيا ، و اتّخاذ رويهاى خلاف اين شيوه ، موجب هلاكت ابدى نبود ، پيامبر خدا ( ص ) از دنيا دورى نمىگزيد و از آن بيزارى نمىجست ، ليكن او از آن دورى جست چون گرايش بدان موجب هلاكت و نابودى بود ، بنابر اين تأسّى به پيامبر گرامى ( ص ) در پشت پا زدن به دنيا واجب است و كسى كه به آن بزرگوار در اين باره اقتدا نكند مصون از هلاكت نيست . در برخى از نسخهها واژه علما به كسر عين روايت شده است ، كه در اين صورت مجازا از باب اطلاق نام مسبّب بر سبب به كار رفته است ، زيرا پيامبر اكرم ( ص ) سبب حصول علم و يقين به وقوع قيامت است . اين كه فرموده است :
رسول گرامى ( ص ) سنگى بر روى سنگى ننهاد كنايه از اين است كه بنايى بر پا نساخت .
پس از اين امام ( ع ) به عظمت منّتى كه خداوند به سبب نعمت وجود پيامبر اكرم ( ص ) بر مردم نهاده ، و او را مقتدا و رهبر خلايق قرار داده تا از او پيروى كنند و در پى او گام بردارند اشاره مىكند و آن را بزرگ مىشمارد ، و در دنبال اين مطلب برخى از احوال خود را كه درباره ترك دنيا و اعراض از لذّات آن به پيامبر
[ 10 ] حبّ الدّنيا رأس كلّ خطيئة .
[ 525 ]
گرامى ( ص ) تأسّى جسته است ذكر مىكند تا آن جا كه به قباى خود آن قدر وصله زده كه ديگر از وصله زننده آن شرم مىكند ، و گفتار آن كس را كه به آن بزرگوار گفته است : ديگر از آن دست نمىكشى و آن را دور نمىافكنى ؟ ذكر كرده و پاسخ زيبايى را كه به اين گوينده داده نقل كرده است .
فرموده است : فعند الصّباح يحمد القوم السّرى .
اين مثل براى كسى آورده مىشود كه رنج كشيده تا به آسايش برسد ، زيرا اصل مثل درباره كسانى است كه شب را نياسوده و راه پيمودهاند و تنها هنگامى كه بامداد شود و به نزديك منزلگاه برسند مورد ستايش قوم قرار مىگيرند ، در اين جا منظور از صباح يا بامداد زمانى است كه روح از بدن جدا شود ، و يا به سبب پيروى كامل از تربيتها و رياضتهايى كه ذكر شد و تابش انوار جهان بالا بر او ، و اتّصالش با ملأ اعلا ، بكلّى از دنيا روى گرداند كه در اين هنگام بردبارى او در برابر ناملايمات ، و پشت پا زدن او به لذّات ، و تحمّل سختيها و تلخيهاى دنيا عاقبتى محمود و فرجامى پسنديده دارد ، و مطابقت اين مثل با اين معنا روشن و جايگزين بيان آن است .
نقل شده است كه از آن حضرت پرسش شد چرا بر جامه خود وصله مىزنى ، فرمود : با اين كار دل ، خاشع و فروتن مىشود و مؤمنان از اين كار پيروى مىكنند ، از جمله رواياتى كه درباره زهد آن حضرت نقل شده ، روايت احمد بن حنبل [ 11 ] در مسندش از ابى النّور حوّام ساكن كوفه است كه گفته است : علىّ بن ابى طالب ( ع ) به همراه غلام خود به بازار نزد من آمد و اين به هنگام خلافت او بود ، دو پيراهن از من خريد ، و به غلام خود گفت : هر كدام را مىخواهى برگزين غلام يكى را برگزيد ، و ديگرى را على ( ع ) برداشت و پوشيد ، و چون آستين جامه
[ 11 ] احمد بن محمّد بن حنبل چهارمين پيشواى اهل سنّت و جماعت است ، اصلا از مردم مرو بوده و نسبش به ذى التّديه رئيس خوارج مىرسد ، در بغداد نشو و نما كرده و در همان جا به سال 241 ه به خاك رفته است ، كتاب مسند او معروف است . نامه دانشوران ( مترجم )
[ 526 ]
براى دستش بلند بود ، به غلام فرمود : زيادى آستين را ببر ، غلام چنين كرد ، سپس سر آستينها را دوخت و رفت . همچنين احمد بن حنبل روايت كرده است كه هنگامى كه عثمان كسانى را نزد على ( ع ) فرستاد ، ديدند آن حضرت عبايى بر تن كرده و بند عقالى به دور آن پيچيده و مشغول روغن مالى شتر خويش مىباشد ،
اخبارى كه درباره زهد آن حضرت رسيده بسيار است . و توفيق از خداوند است .
[ 527 ]
160 از خطبههاى آن حضرت عليه السّلام است :
[ 528 ]
بَعَثَهُ بِالنُّورِ اَلْمُضِيءِ وَ اَلْبُرْهَانِ اَلْجَلِيِّ وَ اَلْمِنْهَاجِ اَلْبَادِي وَ اَلْكِتَابِ اَلْهَادِي أُسْرَتُهُ خَيْرُ أُسْرَةٍ وَ شَجَرَتُهُ خَيْرُ شَجَرَةٍ أَغْصَانُهَا مُعْتَدِلَةٌ وَ ثِمَارُهَا مُتَهَدِّلَةٌ مَوْلِدُهُ ؟ بِمَكَّةَ ؟ وَ هِجْرَتُهُ ؟ بِطَيْبَةَ ؟ عَلاَ بِهَا ذِكْرُهُ وَ اِمْتَدَّ مِنْهَا صَوْتُهُ أَرْسَلَهُ بِحُجَّةٍ كَافِيَةٍ وَ مَوْعِظَةٍ شَافِيَةٍ وَ دَعْوَةٍ مُتَلاَفِيَةٍ أَظْهَرَ بِهِ اَلشَّرَائِعَ اَلْمَجْهُولَةَ وَ قَمَعَ بِهِ اَلْبِدَعَ اَلْمَدْخُولَةَ وَ بَيَّنَ بِهِ اَلْأَحْكَامَ اَلْمَفْصُولَةَ فَمَنْ يَبْتَغِ غَيْرَ اَلْإِسْلاَمِ دَيْناً تَتَحَقَّقْ شِقْوَتُهُ وَ تَنْفَصِمْ عُرْوَتُهُ وَ تَعْظُمْ كَبْوَتُهُ وَ يَكُنْ مَآبُهُ إِلَى اَلْحُزْنِ اَلطَّوِيلِ وَ اَلْعَذَابِ اَلْوَبِيلِ وَ أَتَوَكَّلُ عَلَى اَللَّهِ تَوَكُّلَ اَلْإِنَابَةِ إِلَيْهِ وَ أَسْتَرْشِدُهُ اَلسَّبِيلَ اَلْمُؤَدِّيَةَ إِلَى جَنَّتِهِ اَلْقَاصِدَةَ إِلَى مَحَلِّ رَغْبَتِهِ أُوصِيكُمْ عِبَادَ اَللَّهِ بِتَقْوَى اَللَّهِ وَ طَاعَتِهِ فَإِنَّهَا اَلنَّجَاةُ غَداً وَ اَلْمَنْجَاةُ أَبَداً رَهَّبَ فَأَبْلَغَ وَ رَغَّبَ فَأَسْبَغَ وَ وَصَفَ لَكُمُ اَلدُّنْيَا وَ اِنْقِطَاعَهَا وَ زَوَالَهَا وَ اِنْتِقَالَهَا فَأَعْرِضُوا عَمَّا يُعْجِبُكُمْ فِيهَا لِقِلَّةِ مَا يَصْحَبُكُمْ مِنْهَا أَقْرَبُ دَارٍ مِنْ سَخَطِ اَللَّهِ وَ أَبْعَدُهَا مِنْ رِضْوَانِ اَللَّهِ فَغُضُّوا عَنْكُمْ عِبَادَ اَللَّهِ غُمُومَهَا وَ أَشْغَالَهَا لِمَا قَدْ أَيْقَنْتُمْ بِهِ مِنْ فِرَاقِهَا وَ تَصَرُّفِ حَالاَتِهَا فَاحْذَرُوهَا حَذَرَ اَلشَّفِيقِ اَلنَّاصِحِ وَ اَلْمُجِدِّ اَلْكَادِحِ وَ اِعْتَبِرُوا بِمَا قَدْ رَأَيْتُمْ مِنْ مَصَارِعِ اَلْقُرُونِ قَبْلَكُمْ قَدْ تَزَايَلَتْ أَوْصَالُهُمْ وَ زَالَتْ أَبْصَارُهُمْ وَ أَسْمَاعُهُمْ وَ ذَهَبَ شَرَفُهُمْ وَ عِزُّهُمْ وَ اِنْقَطَعَ سُرُورُهُمْ وَ نَعِيمُهُمْ فَبُدِّلُوا بِقُرْبِ اَلْأَوْلاَدِ فَقْدَهَا وَ بِصُحْبَةِ اَلْأَزْوَاجِ مُفَارَقَتَهَا لاَ يَتَفَاخَرُونَ وَ لاَ يَتَنَاسَلُونَ وَ لاَ يَتَزَاوَرُونَ وَ لاَ يَتَحَاوَرُونَ فَاحْذَرُوا عِبَادَ اَللَّهِ حَذَرَ اَلْغَالِبِ لِنَفْسِهِ اَلْمَانِعِ لِشَهْوَتِهِ اَلنَّاظِرِ بِعَقْلِهِ فَإِنَّ اَلْأَمْرَ وَاضِحٌ وَ اَلْعَلَمَ قَائِمٌ وَ اَلطَّرِيقَ جَدَدٌ وَ اَلسَّبِيلَ قَصْدٌ
[ 528 ]
أسرة : خانواده طيبة : نام شهر مدينه است كه پيامبر خدا ( ص ) آن را بدان ناميده است و پيش از آن يثرب نام داشته است و نقل شده كه يزيد بن معاويه مدينه را خيبة ( نوميدى ) نام نهاده بود .
تلافيت الشّىء : آن چيز را جبران و اصلاح كردم .
وبيل : نابود كننده متهدّلة : آويزان كبوة : لغزش كدح : تلاش و كوشش « او را با نورى روشنى بخش ، و برهانى آشكار ، و راهى نمايان ، و كتابى رهنما برانگيخت ، خاندانش بهترين خاندان ، و تبارش خوبترين تبار بود ،
شاخههاى شجره وجودش موزون ، و ثمرات آن در دسترس همگان است ،
زادگاهش مكّه و هجرتش به مدينه بود ، در اين شهر نامش بلند گرديد ، و آوازه دعوتش گسترش يافت ، خداوند او را با دليلى كافى و رهنمودى شفا بخش و دعوتى سازنده فرستاد ، به وسيله او آيينهاى ناشناخته را آشكار ، و بدعتهاى فاسد را ريشه كن ساخت ، و احكامى را كه بر قرار فرموده به وسيله او براى ما بيان داشت ، پس كسى كه دينى جز اسلام بخواهد بدبختى او مسلّم و چارهاش منقطع ، و سقوط او سخت و شديد خواهد بود ، و بازگشت او به سوى اندوهى دراز و عذابى دردناك است .
به خدا توكّل مىكنم ، توكّل براى انابه و بازگشت به سوى او ، و از او مىخواهم راهى را ارشاد فرمايد كه به بهشت منتهى گردد ، و به سر منزل رضا و خشنوديش پايان يابد .
بندگان خدا شما را به پرهيزگارى و فرمانبردارى خدا سفارش مىكنم كه سبب نجات فردا و رستگارى ابدى است ، او شما را ( از عذاب خود ) ترسانيد ، ( و احكام خود را ) به شما رسانيد ، و شما را ( به بهشت ) ترغيب كرد و ( نعمت خود را بر شما ) كامل گردانيد ، و چگونگى و ناپايدارى و دگرگونى و زوال آن را براى شما بيان فرمود ، از زرق و برق دنيا كه براى شما دل انگيز و خوشايند است ، و ديرى با شما نمىپايد رو بگردانيد ، دنيا نزديكترين سرا به خشم خدا و دورترين آن به خشنودى و رضاى اوست ، پس اى بندگان خدا
[ 529 ]
اندوه آن را نخوريد ، و خويشتن را به آن سرگرم نسازيد ، چون شما به جدايى و دگرگونى احوال آن يقين داريد ، بنابراين همچون كسى كه نسبت به خود ترسان و خيرخواه و جدّى و كوشا باشد خويشتن را از آن بر حذر داريد ، و به آنچه از نابودى پيشينيان ديدهايد عبرت گيريد ، آنها كه بندهاى كالبدشان از هم گسيخته ، و چشمها و گوشهايشان نابود گشته ، و شرافت و بزرگوارى آنها از ميان رفته ، و شادمانى و خوشى آنان به پايان رسيده است ، آنان كه قرب فرزندان را به دورى از آنها بدل كردهاند ، و به جاى همدمى با همسران به فراق آنها دچار گشتهاند ، اكنون به يكديگر فخر نمىفروشند ، و زاد و ولد نمىكنند ، و به ديدن هم نمىروند ، و همنشين يكديگر نمىشوند .
بندگان خدا بر حذر باشيد همچون حذر كسى كه بر نفس خويش چيره شده ، و جلو هوسش را گرفته است ، و با چشم خرد مىنگرد ، زيرا امر ، روشن ،
و نشانهها برقرار ، و راه هموار و مستقيم است . » خلاصه اين خطبه در ذكر مناقب رسول اكرم ( ص ) و سپس موعظه حسنه و نفرت دادن از دنياست ، مراد از نور روشنى بخش ، نور نبوّت است ، و مقصود از برهان آشكار ، معجزات و آياتى است كه روشنگر صحّت پيامبرى اوست ، منهاج البادى يا راه آشكار عبارت از شريعت و دين روشن آن حضرت است ، و كتاب هادى ، قرآن كريم است كه به سوى بهشت راهنمايى مىكند . معناى اين كه خاندان او بهترين خاندان مىباشد روشن است ، واژه شجره براى اصل و تبار آن حضرت استعاره شده و معلوم است كه قبيله قريش برترين قبايل عرب است ، واژه أغصان ( شاخهها ) براى افراد اهل بيت او مانند على و همسر و فرزندانش ( ع ) و همچنين عموها و برادرانش استعاره شده است ، و اعتدال اين شاخهها نزديك بودن آنها به آن حضرت در فضل و شرف است ، ثمرات اين شاخهها استعاره براى فضيلتهاى علمى و عملى آنهاست ، و تهدّل ثمرات ( آويزان بودن ) آنها كنايه است از ظهور و كثرت اين فضايل و سهولت دسترسى و استفاده از آنها ، اين كه مكّه
[ 530 ]
زادگاه آن حضرت ، و مدينه محلّ هجرت او در شمار مناقب آن بزرگوار ذكر شده براى اين است كه مكّه به سبب قرار داشتن خانه خدا يا بيت عتيق در آن داراى شرف ، و مدينه به واسطه مردمش كه پيامبر اكرم ( ص ) را در هنگامى كه به آنجا هجرت فرمود جا و پناه دادند و به ياريش برخاستند ، داراى شرافت و مزيّت است زيرا در همين شهر بود كه نامش بلند و آوازهاش پخش گرديد و دعوتش گسترش يافت ، و در زمانى كه پيامبر خدا ( ص ) به اين شهر هجرت فرمود مدينه شهرى بىآب و گياه ، و از نعمت و آبادانى كمى برخوردار بود ، و مردمى ضعيف و ناتوان داشت كه دشمنان آنها بر آنان چيره شده و مشركان بر آنها قوّت و قدرت يافته بودند ، با اين همه در اين شهر بود كه نام آن حضرت بالا گرفت و آوازهاش پيچيد و اين نيز از آيات و دلائل صدق نبوّت آن پيامبر گرامى ( ص ) است .
مراد از حجّت كافيه در جمله : أرسله بحجّة كافية آياتى است كه در سركوب دشمنان خدا بر او نازل شده و همچنين موعظهها و رهنمودهاى حياتبخشى است كه قرآن كريم مشتمل بر آنهاست ، و نيز وعد و وعيدها و سنّتهاى عالى و حكم و امثال و ذكر سرگذشت ملّتهاى گذشته و دستورهاى پسنديدهاى است كه قرآن مردم را به بهترين نحو به سوى پروردگار راهنمايى مىكند ، و همين بس كه دلها را از بيمارى جهل و نادانى شفا مىبخشد ، اين كه فرموده است : و دعوة متلافية براى اين است كه اسلام نظام اجتماع را كه دچار ويرانى و فساد شده بود ترميم و اصلاح كرد ،
و تباهى دلهاى آنان را تلافى فرمود ، و سياهى پليدى را از صفحه قلوب آنها بزدود .
شرائع مجهولة عبارت از طرق دين و قوانين شريعت آلهى است كه تا پيش از ظهور پيامبر اكرم ( ص ) دسترسى به آنها ممكن نبوده و بدع مدخوله آيينهاى اهل جاهليّت و گناهها و تبهكاريهايى است كه در روى زمين مرتكب مىشدند ، أحكام مفصوله عبارت از احكام دين اسلام است كه در شرع تفصيل داده شده و بيان گرديده و اگر كسى دينى جز اينها خواهان شود ، از راه راست منحرف شده ، و بدبختى او در آخرت محقّق گرديده است ، و تنفصم عروته يعنى رشته تمسّكى را كه براى
[ 531 ]
نجات خود در دست داشته بريده ، و لغزش و خطاى او براى سفر آخرت بس بزرگ گشته و در نتيجه بر اثر قصورى كه در قبال خداوند متعال مرتكب شده خود را دچار اندوهى دراز ساخته و به عذاب جانفرساى دوزخ گرفتار گردانيده است .
سپس امام ( ع ) بر خدا توكّل مىكند توكّلى كه همراه با انابه و بازگشت به سوى اوست ، يعنى آن چنان توكّلى كه با تمام وجود و سراسر دل از غير او روى گردانيده و تمام امور خويش را به او تفويض كرده است ، و از او مىخواهد كه وى را به راهى كه به بهشت منتهى مىشود و موجب خشنودى اوست رهنمون گردد .
پس از اين به وعظ و اندرز مىپردازد و نخست به تقوا و فرمانبردارى از خداوند سفارش مىكند ، واژه نجات را بطور مجاز بر تقوا اطلاق فرموده و اين از باب گذاردن اسم مسبّب بر سبب مادّى آن است كه موجب حصول آمادگى براى رستگارى از عذاب روز قيامت است ، گفته شده كه نجات به معناى شتر ماده است كه سبب خلاصى و رهايى مىشود ، و آن را بطور استعاره بر واژه طاعت ( فرمانبردارى ) اطلاق كردهاند زيرا طاعت مانند مركبى است كه مطيع به وسيله آن از هلاكت رهايى مىيابد ، واژه منجاة به معناى محلّ است ، زيرا تقوا هميشه مايه و محلّ رستگارى است . ضمير فعلهاى رغّب و رهّب به خداوند برگشت دارد ،
يعنى مردم را كاملا از عذابهاى خود ترسانيد ، و به ثوابهاى خود ترغيب كرد و اين را به كمال رسانيد ، و دنيا را به گونهاى كه موجب اعراض از آن مىشود توصيف فرمود .
ديگر بار امام ( ع ) دستور مىدهد كه از زينتهاى دنيا اعراض كنند و درباره علّت ضرورت اين امر و محاسن آن مىفرمايد در راهى كه انسان به سوى آخرت مىپيمايد اينها جز مدّت اندكى همراه او نيست ، و منظور آن بزرگوار از اعراض ،
انصراف قلبى است و اين همان زهد حقيقى است ، و اين كه فرموده است مدّت اندكى با شما خواهند بود و نگفته است اصلا با شما نخواهند بود براى اين است كه سالكان راه خدا ناگزير چيزى از آن را به همراه خواهند برد ، و اين درباره كسى از
[ 532 ]
آنهاست كه به قصد تحصيل آخرت ، مكنت و ثروتى در دنيا به دست آورده باشد ليكن آن مقدار مال و منالى كه دولتمندان و متنعّمان در دنيا به دست مىآورند ،
اگر هم مقصودشان وصول به مراتب قرب آلهى باشد بهره آنها اندك ، و در عين حال در غايت خطر بوده و در هر حركت و جنبش در معرض لغزش و سقوط مىباشند .
بر خلاف اهل زهد كه از متاع دنيا به مقدار ضرورت و نياز بدن اكتفا ، و بدين نحو زندگى خود را سپرى كردهاند ، شايد هم مراد از آن اندكى كه آنان را همراهى خواهد كرد كفن و نظاير آن باشد ، اين كه دنيا نزديكترين سرا به خشم خداوند و دورترين محلّ به سراى طاعت اوست براى اين است كه تمايلات انسان در دنيا متوجّه لهو و لعب و بهرهبردارى از زخارف و زر و زيور آن است ، و اينها بيشتر از اين كه در راه رضاى خداوند مورد استفاده قرار گيرند موجب خشم و غضب پروردگار مىشوند .
فرموده است : فغضّوا .
يعنى با توجّه به اين احوال براى دنيا غم و اندوه نخوريد ، و خود را بدان سرگرم نسازيد زيرا ترديدى نيست كه از آن جدا خواهيد شد و براى چيزى كه پايدار نيست غم و اندوه روا نيست .
پس از اين امام ( ع ) مردم را از گرايش به دنيا بر حذر داشته و تذكّر مىدهد مانند آن كس كه نسبت به خود مهربان و خيرانديش و جدّى و كوشا باشد از آن پرهيز داشته باشيد ، و سپس گوشزد مىكند كه از مشاهده پايان حال و زوال آثار ملّتهاى گذشته عبرت گيريد ، كه اينك پيوند اعضاى آنها گسسته و چشمها و گوشهايشان از ميان رفته ، و اوضاع خوب آنها در دنيا به بدى و سختى مبدّل گشته و ديگر احوالى كه بر آنها وارد شده و آن حضرت آنها را بر شمرده است . سپس تأكيد مىكند همچون كسى كه بر نفس امّاره چيره و عنان آن را در دست داشته و به ديده خرد زشتى و پستى شهوات را بنگرد و مانع زياده روى و تجاوز آنها از مرز عفّت گردد از آلودگيها و نارواييهاى دنيا بپرهيزند ، زيرا براى كسى كه عبرت
[ 533 ]
گيرد و به ديده بصيرت بنگرد ، مسأله دنيا و آخرت روشن است ، و علم دين كه راهنماى به سوى حقّ است بر پا و برقرار ، و راه خدا هموار و مستقيم و كوتاه است يعنى امر بر شما پوشيده و مبهم نيست .
[ 534 ]
161 از سخنان آن حضرت عليه السّلام است :
يَا أَخَا ؟ بَنِي أَسَدٍ ؟ إِنَّكَ لَقَلِقُ اَلْوَضِينِ تُرْسِلُ فِي غَيْرِ سَدَدٍ وَ لَكَ بَعْدُ ذِمَامَةُ اَلصِّهْرِ وَ حَقُّ اَلْمَسْأَلَةِ وَ قَدِ اِسْتَعْلَمْتَ فَاعْلَمْ أَمَّا اَلاِسْتِبْدَادُ عَلَيْنَا بِهَذَا اَلْمَقَامِ وَ نَحْنُ اَلْأَعْلَوْنَ نَسَباً وَ اَلْأَشَدُّونَ ؟ بِالرَّسُولِ ص ؟ نَوْطاً فَإِنَّهَا كَانَتْ أَثَرَةً شَحَّتْ عَلَيْهَا نُفُوسُ قَوْمٍ وَ سَخَتْ عَنْهَا نُفُوسُ آخَرِينَ وَ اَلْحَكَمُ اَللَّهُ وَ اَلْمَعْوَدُ إِلَيْهِ يَوْمُ اَلْقِيَامَةِ
وَ دَعْ عَنْكَ نَهْباً صِيحَ فِي حَجَرَاتِهِ
وَ هَلُمَّ اَلْخَطْبَ فِي ؟ اِبْنِ أَبِي سُفْيَانَ ؟ فَلَقَدْ أَضْحَكَنِي اَلدَّهْرُ بَعْدَ إِبْكَائِهِ وَ لاَ غَرْوَ وَ اَللَّهِ فَيَا لَهُ خَطْباً يَسْتَفْرِغُ اَلْعَجَبَ وَ يُكْثِرُ اَلْأَوَدَ حَاوَلَ اَلْقَوْمُ إِطْفَاءَ نُورِ اَللَّهِ مِنْ مِصْبَاحِهِ وَ سَدَّ فَوَّارِهِ مِنْ يَنْبُوعِهِ وَ جَدَحُوا بَيْنِي وَ بَيْنَهُمْ شِرْباً وَبِيئاً فَإِنْ تَرْتَفِعْ عَنَّا وَ عَنْهُمْ مِحَنُ اَلْبَلْوَى أَحْمِلْهُمْ مِنَ اَلْحَقِّ عَلَى مَحْضِهِ وَ إِنْ تَكُنِ اَلْأُخْرَى فَلا تَذْهَبْ نَفْسُكَ عَلَيْهِمْ حَسَراتٍ إِنَّ اَللَّهَ عَلِيمٌ بِما يَصْنَعُونَ 18 27 35 : 8 وضين : تنگ زين شتر يا اسب ذمامة : به كسر ذال ، حرمت و به جاى اين كلمه ماتّة الصّهر نيز روايت شده است و ماتّة به معناى وسيله وصهر به معناى خويشاوندى است .
نوط : وابستگى أثرة : با حركت حروف ، ويژه خود گردانيدن و براى خود برگزيدن حجرة : با فتح حا يعنى ناحيه و حجرات با فتح و يا سكون جيم جمع آن است قلق : ناآرامى هلمّ : معناى تعال را دارد يعنى بيا مانند آنچه خداوند فرموده است : « هَلُمَّ إلَيْنَا » و
[ 535 ]
گاهى به معناى هات ( بده ) آمده و در اين جا به همين معناست و گاهى هم متعدّى مىشود مانند هلمّوا شهدائكم يعنى گواهان خود را بياوريد .
لا غرو : هيچ شگفتى نيست .
جدح : آميخته كردن و آلوده ساختن وبيىء : وبادار و واگير أود : كژى شرب : بهرهاى از آب در پاسخ يكى از يارانش كه پرسيده است چگونه شما را از اين مقام كه به آن سزاوارتريد بر كنار داشتند ايراد فرموده است :
« اى برادر بنى اسدى تنگ ، مركبت سست است و جنبان ، و مهار آن را نابهنگام رها مىكنى [ 1 ] ، با اين همه حرمت خويشاوندى تو بر قرار ، و حقّ پرسش پا برجاست ، و اكنون كه خواستهاى بدان : امّا اين كه در موضوع خلافت بر ما تسلّط يافتند ، در حالى كه ما در نسب از آنها برتر ، و پيوندمان با پيامبر خدا ( ص ) استوارتر است براى اين بود كه خلافت امرى مرغوب و برگزيده بود ، گروهى نسبت به آن حرص ورزيدند ، و گروهى ديگر بخشش كرده از آن چشم پوشيدند ، و داور ميان ما و آنها خداوند است و بازگشت در روز رستاخيز به سوى اوست . ( در اين جا امام ( ع ) به شعر زير تمثّل جست ) :
ودع عنك نهبا صيح في حجراته و هلمّ الخطب في ابن أبي سفيان [ 2 ]
همانا روزگار پس از آن كه مرا گريانيد به خنده درآورد ، به خدا سوگند آن شگفت نيست ، اى واى از اين امر عجيب كه شگفتى را به آخر مىرساند و بر كژى مىافزايد ، اين گروه كوشيدند نور خدا را كه در جايگاه خود مىدرخشيد خاموش كنند ، و راه جوشش چشمه آلهى را مسدود گردانند ،
و ميان من و خودشان آب را گل آلود و زهرآگين سازند ، اكنون اگر از ما و آنها
[ 1 ] اين مرد در روزهاى نبرد صفّين به اين پرسش پرداخته بود . ( مترجم )
[ 2 ] يعنى حادثه غارتگرى را كه فريادها در پيرامون آن سر داده شد فروگذار و بيا اين حادثه مهمّ راجع به پسر ابى سفيان را بشنو . مصرع نخست اين شعر از امرء القيس است . ( مترجم )
[ 536 ]
محنتهاى اين مصيبت برطرف شود ، آنان را به سوى حقّ خالص خواهم كشانيد ، و اگر پيشامد چيز ديگرى بود « فَلاَ تَذْهَبْ نَفْسُكَ عَلَيْهِمْ حَسَرَاتٍ ،
إنَّ اللّهَ عَلِيْمٌ بِمَا يَصْنَعُونَ [ 3 ] » درباره پاسخ امام ( ع ) به اسدى ، بايد دانست اگر كسى دچار شوريدگى عقل و آشفتگى رفتار باشد به گونهاى كه از هر چه به او مربوط نيست بپرسد ، يا بىجا به پرسش پردازد ، و در كارها شتاب كند به او قلق الوضين گفته مىشود ، و علّت اين است كه وضين يعنى تنگ زين هنگامى كه سست گردد زين لرزان و بىثبات مىشود ، از اين رو به احوال كسى مىماند كه در گفتار و رفتار خود پايدارى و استقامت ندارد ، و اين جمله براى اين گونه افراد مثل گشته است ، جمله ترسل في غير سدد نيز در زمينه همين مطلب و به اين معناست كه بىرويّه و بىجا سخن مىگويد ، و اين سخن را امام ( ع ) براى تأديب آن مرد گفته است .
فرموده است : و لك بعد . . . تا استعملت .
اين جمله در اظهار عذر و بيان لزوم ردّ پاسخ نيكو به اوست ، زيرا خويشاوند را حقوقى است ، و كسى كه از ديگرى پرسش مىكند نيز اين حقّ را دارد كه پاسخ او داده شود و به راه صواب ارشاد گردد ، امّا خويشاوندى اين مرد اسدى براى اين بود كه زينب دختر جحش همسر پيامبر خدا ( ص ) از طايفه بنى اسد بود . و او زينب دختر جحش بن رئاب بن يعمر بن صبرة بن مرّة بن كثير بن غنم بن ذوذان بن اسد بن خزيمة است ، مادر زينب أميمه دختر عبد المطّلب بن هاشم بن عبد مناف مىباشد ، و زينب دختر عمّه پيامبر خداست ( ص ) . گفتهاند غرض از مصاهرت ( دامادى ) در اين جا همين است ، و قطب راوندى گفته است كه على ( ع ) از طايفه بنى اسد همسر داشته است ، ليكن ابن ابى الحديد شارح نهج البلاغه اين
[ 3 ] سوره فاطر ( 35 ) آيه ( 8 ) يعنى : براى گمراهى ايشان غم و اندوه مخور كه خداوند به آنچه مىكنند آگاه است .
[ 537 ]
سخن را انكار كرده و گفته است چنين خبرى به ما نرسيده است ، و انكار او بىمورد است ، زيرا نمىتوان گفت آنچه از احوال ائمه ( ع ) به ما نرسيده ، به ديگرى هم نرسيده است و حقيقت ندارد .
فرموده است : أمّا الإستبداد .
اين آغاز پاسخ آن حضرت به پرسش كننده است ، ضمير در كلمه إنّها به معناى استبداد كه عبارت از أثره و به خود اختصاص دادن است برگشت دارد ، مراد از گروهى كه به خلافت حرص ورزيدند از نظر طايفه اماميّه همه آنهايى هستند كه پيش از آن حضرت خلافت را در اختيار گرفتند ، ليكن برخى از غير طايفه شيعه گفتهاند كه مراد اهل شورا مىباشند كه پس از كشتن عمر تشكيل شد .
فرموده است : و الحكم اللّه و المعود إليه .
يعنى مرجع تظلّم و شكايت در روز قيامت خداوند است . المعود مبتدا و خبر آن قيامت است . امّا مصرع شعر از امرء القيس است و داستان آن اين است كه پس از كشته شدن پدرش در ميان قبايل عرب مىگشت تا اين كه بر مردى از قبيله بنى خذيله طىّ كه او را طريف مىگفتند وارد شد ، او امرء القيس را گرامى داشت و او نيز طريف را مدح گفت و چندى نزدش بماند و چون پس از اين بيمناك شد كه طريف نتواند از او حمايت كند از نزد او رفت و بر خالد بن سدوس بن اسمع نبهانى وارد شد ، و در همان هنگام كه او به خالد پناه آورده بود بنو خذيله يورش برده شتران او را به يغما بردند ، هنگامى كه امرء القيس از غارت شتران خود آگاه شد قضيّه را به خالد شكايت كرد ، خالد به او گفت : شتران سوارى خود را به من بده تا غارتگران را تعقيب كنم و شتران تو را از آنها گرفته باز گردانم ، امرء القيس پيشنهاد خالد را پذيرفت و شتران سوارى خود را در اختيار خالد گذاشت ، خالد در پى آنها شتافت ، چون به آنها رسيد گفت : اى بنى خذيله شما شتران كسى را كه به من پناه آورده به غارت بردهايد ، آنها پاسخ دادند : او در پناه تو نيست ، خالد گفت : سوگند به خدا او به من پناه آورده و اينها هم شتران سوارى اوست ،
[ 538 ]
بنو خذيله چون اين را شنيدند به خالد و همراهانش يورش برده همه آنان را از شتران فرود آورده و آن شتران را با شتران اولى به يغما بردند ، امرء القيس در اين باره چكامهاى سروده كه بيت نخست آن اين است :
فدع عنك نهبا صيح في حجراته و لكن حديث ما حديث الرّواحل
يعنى : داستان غارت شتران را كه در پيرامون آن فريادها برآورده شد رها كن ، و ليكن داستانى كه شگفت انگيز و مبهم است داستان شتران سوارى است .
نهب در اين جا به معناى چيزى است كه به غارت رفته باشد ، و حجرات به معناى اطراف است ، حديث دوّمى مبتدا و حديث اوّل خبر آن است ، ما براى تنكير است و اگر به اسم ملحق شود بر ابهام آن مىافزايد مانند عبارت : لأمر ما جدع قصير أنفه يعنى قصير براى امر مبهمى بينى خود را بريد ، در اين شعر هم معناى مصرع نخست كه گفته است ياد شتران به يغما رفته را كه معلوم است رها كن ، و ليكن داستانى كه پيچيده است و روشن نيست داستان شتران سوارى است ، يعنى حديثى مبهم است كه چگونگى آن دانسته نيست ، ابهام به يغما رفتن شتران سوارى از اين لحاظ است كه گفته شده : خالد بوده كه شتران سوارى امرء القيس را ربوده است و اين امر از نظر شاعر مشتبه و مشكوك بوده است ، امّا امام ( ع ) آنچه در استشهاد خود آورده و به آن تمثّل جسته مصرع نخست شعر است ،
و مطابقت آن با واقعيّتى كه آن حضرت در گذشته با آن روبرو شده بود روشن است ، زيرا خلفاى پيشين هر چند استبداد ورزيدند و خلافت را به خود تخصيص دادند ليكن داستان آنها را همه مىدانند و بر كسى پوشيده نيست ، زيرا آنها به سابقه خود در اسلام و هجرت و موقعيّت خود در نزد رسول اكرم ( ص ) و بودن آنها از طايفه قريش تمسّك جسته و استدلال كرده بودند ، و امام ( ع ) در مصرع دوم خطاب مىكند كه ياد آنها و داستان به يغما رفتن خلافت را در گذشته رها كن ، و از آنچه هم اكنون در گير و دار اين حادثه معاوية بن ابى سفيان هستيم سخن گوى ،
خطب كه در مصرع و هلمّ الخطب في ابن أبى سفيان به كار رفته به معناى رويداد
[ 539 ]
بزرگ است ، و مراد ذكر خطب و بيان چگونگى آن است ، و چون اين مقصود روشن است ، مضاف خطب كه ذكر است حذف شده است ، امام ( ع ) با بيان مصرع دوّم اشاره به احوال و اوضاع تأسّف آورى فرموده كه موجب شده معاويه در برابر او قرار گيرد ، و با همه دورى و ناشايستگى او براى خلافت با آن بزرگوار به نزاع و پيكار پردازد ، تا آن جا كه نزد بسيارى از مردم نادان ، همطراز آن حضرت قرار گرفته است .
فرموده است : فلقد أضحكني ألدّهر بعد إبكائه .
اين سخن اشاره به محروميّت آن حضرت از خلافت در گذشته است ، و خنده آن حضرت پس از سپرى شدن آن واقعه ناشى از شگفتى او از گردشهاى روزگار و وقوع اين اوضاع و احوال است ، پس از اين فرموده است : تعجّبى نيست ، يعنى اين امر بزرگتر از اين است كه در برابر آن اظهار شگفتى شود ، و در برابر عظمت و اهميّت اين رويداد فرموده است اى واى حادثهاى است كه شگفتى را به آخر مىرساند ، و اين حالت نفسانى را به كلّى از ميان مىبرد آن چنان كه گويى اصلا شگفتى در عالم وجود ندارد ، و اين سخن از باب اغراق و مبالغه است ، چنان كه ابن هانى گفته است :
قد سرت في الميدان يوم طرادهم فعجبت حتّى كدت لا أتعجّب [ 4 ]
و هم ممكن است منظور آن حضرت كه فرموده است : و لا غزو و اللّه اين باشد كه به خدا سوگند اگر انسان به حقيقت دنيا و دگرگونى اوضاع آن بنگرد هيچ تعجّبى نيست ، و آنچه پس از اين فرموده كه : فياله ( يعنى اى واى از اين ) از سرگرفتن سخن درباره عظمت رويداد گذشته باشد ، گفتار آن حضرت كه اين اتّفاق كژيها را افزون مىكند روشن است ، زيرا هر كس از دين دورى گيرد به سبب وجود او كژيها و انحرافها افزوده مىگردد .
[ 4 ] يعنى : به ميدان رزم آنها رفته بودم در آن روز كه رانده و منهزم شدند پس در شگفت شدم تا آن جا كه ديگر نزديك است شگفتى نكنم .
[ 540 ]
فرموده است : حاول القوم . . . تا ينبوعه .
منظور از قوم ، طايفه قريش است ، و مصباح انوار آلهى استعاره براى برگزيدگان خاندان پيامبر اكرم ( ص ) است . همچنين ينبوعه ( چشمه آن ) براى آنها استعاره است زيرا آنان معدن دين و پايههاى آنند ، و مناسبت هر دو استعاره روشن است . مقصود آن حضرت از اين سخنان اين است كه آنان كوشيدند خلافت را از جايگاه خود بيرون برند ، و اين امر را از معدن آن و شايستهترين محلّ خود كه خاندان پيامبر ( ص ) است زايل و خارج سازند . واژه شرب ( آبشخور ) براى امر خلافت ، و لفظ جدح ( آميختن ) براى تيرگى و كشمكش واقع ميان مردم به خاطر اين امر ، و واژه و بيىء ( وبادار ) به ملاحظه اين كه موضوع خلافت سبب بروز نابودى و كشتار ميان آنان مىگردد ، استعاره شده است .
فرموده است : فإن ترتفع . . . تا آخر .
يعنى اگر بر من گرد آيند و اين محنتها و كينههايى كه دچار آن گشتهايم از ميان ما بر طرف شود من آنها را به سرچشمه زلال حقّ رهبرى خواهم كرد ، و اگر از دشمنى خود دست باز ندارند و بخواهند بدين احوال باقى باشند ، هيچ تأسّف و اندوهى بر آنها روا نيست ، در اين جا امام ( ع ) به آيهاى از قرآن كريم استشهاد مىكند كه حاكى تأديب نفس و وادار كردن آن به ترك تأسف و اندوه برايمان نياوردن آنهاست ، و چون آيه مشتمل بر اين است كه خداوند به كردار زشت آنها آگاه است مشعر بر تهديد و وعده عذاب به آنها نيز مىباشد .
[ 541 ]
162 از خطبههاى آن حضرت عليه السّلام است :
اَلْحَمْدُ لِلَّهِ خَالِقِ اَلْعِبَادِ وَ سَاطِحِ اَلْمِهَادِ وَ مُسِيلِ اَلْوِهَادِ وَ مُخْصِبِ اَلنِّجَادِ لَيْسَ لِأَوَّلِيَّتِهِ اِبْتِدَاءٌ وَ لاَ لِأَزَلِيَّتِهِ اِنْقِضَاءٌ هُوَ اَلْأَوَّلُ وَ لَمْ يَزَلْ وَ اَلْبَاقِي بِلاَ أَجَلٍ خَرَّتْ لَهُ اَلْجِبَاهُ وَ وَحَّدَتْهُ اَلشِّفَاهُ حَدَّ اَلْأَشْيَاءَ عِنْدَ خَلْقِهِ لَهَا إِبَانَةً لَهُ مِنْ شَبَهِهَا لاَ تُقَدِّرُهُ اَلْأَوْهَامُ بِالْحُدُودِ وَ اَلْحَرَكَاتِ وَ لاَ بِالْجَوَارِحِ وَ اَلْأَدَوَاتِ لاَ يُقَالُ لَهُ مَتَى وَ لاَ يُضْرَبُ لَهُ أَمَدٌ بِحَتَّى اَلظَّاهِرُ لاَ يُقَالُ مِمَّ وَ اَلْبَاطِنُ لاَ يُقَالُ فِيمَ لاَ شَبَحٌ فَيُتَقَصَّى وَ لاَ مَحْجُوبٌ فَيُحْوَى لَمْ يَقْرُبْ مِنَ اَلْأَشْيَاءِ بِالْتِصَاقٍ وَ لَمْ يَبْعُدْ عَنْهَا بِافْتِرَاقٍ وَ لاَ يَخْفَى عَلَيْهِ مِنْ عِبَادِهِ شُخُوصُ لَحْظَةٍ وَ لاَ كُرُورُ لَفْظَةٍ وَ لاَ اِزْدِلاَفُ رَبْوَةٍ وَ لاَ اِنْبِسَاطُ خُطْوَةٍ فِي لَيْلٍ دَاجٍ وَ لاَ غَسَقٍ سَاجٍ يَتَفَيَّأُ عَلَيْهِ اَلْقَمَرُ اَلْمُنِيرُ وَ تَعْقُبُهُ اَلشَّمْسُ ذَاتُ اَلنُّورِ فِي اَلْأُفُولِ وَ اَلْكُرُورِ وَ تَقَلُّبِ اَلْأَزْمِنَةِ وَ اَلدُّهُورِ مِنْ إِقْبَالِ لَيْلٍ مُقْبِلٍ وَ إِدْبَارِ نَهَارٍ مُدْبِرٍ قَبْلَ كُلِّ غَايَةٍ وَ مُدَّةِ وَ كُلِّ إِحْصَاءٍ وَ عِدَّةٍ تَعَالَى عَمَّا يَنْحَلُهُ اَلْمُحَدِّدُونَ مِنْ صِفَاتِ اَلْأَقْدَارِ وَ نِهَايَاتِ اَلْأَقْطَارِ وَ تَأَثُّلِ اَلْمَسَاكِنِ وَ تَمَكُّنِ اَلْأَمَاكِنِ فَالْحَدُّ لِخَلْقِهِ مَضْرُوبٌ وَ إِلَى غَيْرِهِ مَنْسُوبٌ لَمْ يَخْلُقِ اَلْأَشْيَاءَ مِنْ أُصُولٍ أَزَلِيَّةٍ وَ لاَ مِنْ أَوَائِلَ أَبَدِيَّةٍ بَلْ خَلَقَ مَا خَلَقَ فَأَقَامَ حَدَّهُ وَ صَوَّرَ فَأَحْسَنَ صُورَتَهُ لَيْسَ لِشَيْءٍ مِنْهُ اِمْتِنَاعٌ وَ لاَ لَهُ بِطَاعَةِ شَيْءٍ اِنْتِفَاعٌ عِلْمُهُ بِالْأَمْوَاتِ اَلْمَاضِينَ كَعِلْمِهِ بِالْأَحْيَاءِ اَلْبَاقِينَ وَ عِلْمُهُ بِمَا فِي اَلسَّمَاوَاتِ اَلْعُلَى كَعِلْمِهِ بِمَا فِي اَلْأَرَضِينَ اَلسُّفْلَى
[ 542 ]
ساطح : گستراننده وهاد : جمع وهدة ، درّه مهاد : زمين نجاد : جمع نجد ، زمين بلند
[ 542 ]
إزدلاف الرّبوة : پيش رفتن به سوى بلندى تفيّوء القمر : حركت ماه تا آن گاه كه بدر كامل شود و شروع به نقصان كند تا گاهى كه به حالت محاق [ 1 ] در آيد .
ساجى : آرام مجد مؤثّل يا بيت مؤثّل : ريشهدار و كهن « ستايش ويژه خداوند است كه آفريننده بندگان ، و گستراننده زمين و روان كننده سيل در درّهها و گودالها و روياننده گياهان در بلنديها و تپههاست ، نه آغازش را آغازى است و نه ابديّتش را پايانى ، او اوّلى است كه هميشه بوده و پايندهاى است كه سرآمدى براى او نيست ، پيشانيها براى او به خاك افتاده ، و لبها به يگانگى او گويا گشته است . براى هر چيزى كه آفريده حدودى قرار داده تا از شباهت به آنها ممتاز باشد ، انديشهها نمىتوانند با حدود و حركات و اعضا و ادوات او را اندازهگيرى كنند ، درباره او گفته نمىشود از « كى » بوده ، و نمىتوان براى او نهايتى تعيين كرد و گفت تا « كى ؟ » خواهد بود ، پيدايى است كه نمىتوان گفت از چه چيزى پديد آمده ؟ و پنهانى است كه نشايد گفت در چه پنهان شده است ، جسم نيست كه جلوه كند و سپس از ميان برود ، و در پرده نيست تا چيزى او را احاطه كند ، نزديكى او به اشيا به سبب چسبيدگى نيست ، و دورى او از آنها بر اثر فاصله و جدايى نمىباشد ،
خيره شدن نگاه بندگان ، و تكرار الفاظ آنان ، و پيش رفتن آنها بر تپهها ، و برداشتن گامها در شبهاى تار ، و شبهاى آرامى كه ماه رخشان بر آن مىتابد و خورشيد تابان با طلوع و غروب خود از پى آن در مىآيد ، و دگرگونى دورانها و روزگارها ، و رو آوردن شبها ، و پشت كردن روزها هيچ كدام بر او پوشيده نيست ، آرى او پيش از هر نهايت و مدّت ، و قبل از هر شمارش و شمارهاى بوده است ، برتر و بالاتر است از داشتن صفات اندازه و ابعاد ، و قرار داشتن در محلّ و جا گرفتن در مسكن كه محدود كنندگان ( مانند مشبّهه و مجسّمه ) به او نسبت مىدهند ، زيرا حدّ و اندازه براى آفريدگان او مقرّر گرديده و به هر چه
[ 1 ] شب آخر يا سه شب مانده به آخر هر ماه . ( مترجم )
[ 543 ]
جز اوست نسبت داده مىشود .
آفريدگان را از عناصرى ازلى و مايههايى ابدى نيافريده بلكه آنها را از نيستى به هستى در آورده ، و براى هر چيزى اندازهاى برقرار ساخته ، و هر چه را صورتگرى كرده صورت نيكو به او بخشيده است ، هيچ چيزى در برابر او ياراى سرباز زدن ندارد ، و از فرمانبردارى هيچ چيزى سودى براى او حاصل نيست ، دانش او به مردگانى كه در گذشتهاند همچون دانش او به زندههايى است كه باز ماندهاند ، و آگاهى او به آنچه در آسمانهاى بلند است مانند آگاهى اوست به آنچه در زمينهاى پست است . » اين خطبه مشتمل بر مباحثى از علم توحيد است ، و با حمد خداوند درباره آنچه ذكر فرموده و در زير توضيح داده مىشود آغاز شده است .
1 فرموده است : خالق العباد . . . تا النّجاد .
اين گفتار اشاره به اين است كه خداوند مبدأ همگى موجودات است ،
توضيح داده مىشود كه واژه عباد شامل همه آنانى است كه در آسمانها و زمينند ،
چنان كه خداوند متعال فرموده است : « إنْ كُلُّ مَنْ فِيْ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ إلاَّ آتِيْ الرّحْمَنِ عَبْداً [ 2 ] » و اجسام فلكى نيز از عباد رحمان به شمارند ، زيرا براى فرشتگان به منزله اجسامند ، و مسطّح گردانيدن و گسترانيدن زمين اشاره به آفرينش زمين ، و اين كه آن را بستر جاندارانى كه آفريده قرار داده است و مسيل الوهاد ( سرازير كننده سيل آب به گودالها ) و مخصب النّجاد ( روياننده گياه در بلنديها و تپّهها ) اشاره به آفرينش ديگر چيزهايى است كه مايه سود و بهرهبردارى انسان از آنها در اين دنيا مىگردد .
با توجّه به نكات فوق دانسته مىشود كه اين عبارات و الفاظ همگى موجوداتى را كه ممكن الوجودند شامل مىگردد و اين ثابت و محقق است كه
[ 2 ] سوره مريم ( 19 ) آيه ( 93 ) ، يعنى : هيچ موجودى در آسمانها و زمين نيست جز اين كه خداوند را بنده است .
[ 544 ]
آفريننده ممكنات نمىتواند ممكن الوجود باشد و در نتيجه لازم مىآيد كه خالق متعال واجب الوجود باشد .
2 از صفات سلبى خداوند است كه اوّليّت او را ابتدايى نيست يعنى براى اوّليّت او حدّى نيست كه اشيا در آن حدّ متوقّف و به آن منتهى گردد و اگر چنين بود لازم مىآمد كه خداوند متعال محدث باشد و هر محدثى ممكن الوجود است ،
و در اين صورت واجب الوجود نبود ، و اين خلف است ، زيرا ثابت است كه خداوند متعال واجب الوجود است .
3 اين كه ازليّت او را پايانى نيست ، يعنى هيچ پايان و آخرى براى خداوند وجود ندارد ، زيرا در غير اين صورت پذيرنده عدم بود و واجب الوجود نبود ، و اين نيز خلف است .
فرموده است : هو الأوّل لم يزل و الباقي بلا أجل .
اين سخن تأكيدى است در اثبات آنچه در قسمت دوّم و سوّم گفته شده است .
4 پيشانيها براى او به خاك افتاده است ، و لبها يگانگى او را بيان مىكند ،
اين گفتار اشاره به كمال الوهيّت و استحقاق او براى عبادت و بندگى است .
5 اين كه هيچ چيزى شبيه خداوند نيست ، زيرا هر چيزى جز او محدود است ، و عقل آن را برآورد و اندازهگيرى مىكند و با احاطه به آن حدود و اندازه آن را معيّن مىسازد ، و خداوند متعال از اين بكلّى منزّه است ، زيرا اگر وهم به مقتضاى روش خود در ادراك مسائل بخواهد اندازه و حركت و عضو و ابزار براى او در نظر گيرد ، در تصوّر خود سخت به خطا رفته و گمراه شده است ، و در اين باره ما پيش از اين سخن گفتهايم .
6 خداوند متعال منزّه است از اين كه در محدوده زمان قرار داشته و پرسيده شود كه از چه زمان بوده و براى او مدّتى تعيين و گفته شود تا كى خواهد بود .
7 خداوند متعال ظاهر و پديدار است ، و با همه شدّت ظهورى كه دارد
[ 545 ]
منزّه از مادّه و وابستگى به اصل و منشأ است ، از اين رو نمىتوان گفت از چه چيزى به وجود آمده است .
8 خداوند باطن و از ديدهها پنهان است ليكن با همه پوشيدگى و نهانى داراى جا و مكان نيست ، و مانند اشياء و اجسام ، اطلاق خفا و پوشيدگى بر او روا نمىباشد ، و ما درباره اين كه خداوند ظاهر و باطن است پيش از اين مكرّر سخن گفتهايم .
9 خداوند شخص نيست و داراى تعيّن نمىباشد تا دستخوش دگرگونى گردد و پايان پذيرد .
10 پروردگار متعال محجوب و در پرده نيست ، زيرا تشخّص و پيدايى درباره چيزى زمانى درست است كه بتوان آن را ديد . و حجاب نيز از لوازم جسم است كه ساحت قدس او از آن منزّه است .
11 قرب حق تعالى به اشياء از طريق چسبيدگى و تماس نيست ، و قرب از صفات اضافى پروردگار است .
12 حقّ جلّ و علا دور از اشياست امّا نه بر اثر فاصله و جدايى ، و ما در ضمن تفسير خطبه اول معناى قرب و بعد خداوند را شرح دادهايم ، و چون تماس و جدايى از لوازم جسم است لذا قرب و بعد حق تعالى نسبت به اشياء از اين معانى منزّه است .
13 اين كه فرموده است نگاههاى بندگان و نظر افكندن آنان بر او پوشيده نيست تا عبارت و إدبار نهار مدبر همه اشاره است به احاطه علم بارى تعالى بر همه معلومات و موجودات ، شخوص لحظة به معناى خيره شدن چشم است بىآن كه پلكها به حركت درآيد ، كرور لفظة عبارت از تكرار الفاظ و بازگويى واژههاست ،
إزدلاف الرّبوة يعنى پيشى گرفتن بر تپّهها و بلنديها و مراد از اين پيشى گرفتن چشم است زيرا هنگامى كه چشم خيره مىشود ، نخست بلنديها و تپههاى زمين را مىبيند ، ضمير عليه در جمله يتفيّأ عليه . . . به غسق در جمله پيش باز مىگردد .
[ 546 ]
فرموده است : و تعقّبه الشّمس
به معناى تتعقّبه مىباشد كه يك تاى آن حذف شده است ، چنان كه در گفتار خداوند متعال است كه « تَوَفّيهُمُ الْمَلائكَةُ » و تعقبه نيز روايت شده و ضمير متّصل به آن به قمر برگشت دارد .
فرموده است : من إقبال ليل .
جار و مجرور متعلّق به تقلّب مىباشد و معنايش اين است كه آفتاب ماه را دنبال مىكند ، و به هنگام افول آن ، خورشيد طلوع ، و در موقع افول خورشيد ، ماه نمودار مىگردد .
14 خداوند پيش از هر زمان و مدّت و شمارش و عدد است ، زيرا او آفريننده و مبدأ همه اشياء است و تقدّم و پيشى داشتن او بر همه چيز ضرورى است .
15 پروردگار متعال از آنچه مشبّهه و پيروان انديشههاى باطلشان درباره ذات مقدّس حق گفته و وى را داراى اندازه و ابعاد و نهايت و سو دانسته ، و او را به درآمدن در محلّ و قرار گرفتن در مسكن و ديگر صفاتى كه از لوازم و ويژگيهاى دارندگان جسم است نسبت دادهاند منزّه است ، زيرا همه اينها صفات و حدودى است كه خالق متعال براى آفريدگانش قرار داده و از آن آنهاست .
16 خداوند آفريدگان را بىآن كه مايههايى ازلى و موادّى ابدى و اصولى از پيش ساخته داشته باشند پديد آورده است ، معناى گفتار مذكور اين است كه آنچه را آفريده بر طبق نمونهاى كه از پيش موجود باشد به وجود نياورده است ، زيرا هيچ چيزى با او هماغاز نيست ، گفته شده كه معنايش اين است كه آفريدگان را از اصلى ازلى و ابدى يعنى چيزى كه هميشه بوده و خواهد بود ، و به قول فلاسفه داراى صورت و مادّه باشد نيافريده است . در برخى از نسخهها : و لا من أوائل أبديّة روايت شده است .
فرموده است : بل خلق ما خلق فأقام حدّه .
يعنى : آنچه را بيافريده از نيستى به هستى در آورده و بر طبق حكمت و
[ 547 ]
مصلحت ، اندازه و شكل و نهايت و مدّت و فايده براى آن قرار داده ، و آنچه را صورتگرى كرده صورت نيكو به آن بخشيده ، و آن را از اعتدال و استحكام بهرهمند ساخته است .
17 اين كه هر چه جز اوست سر بر فرمان او دارد اشاره به كمال قدرت و احاطه علم خداوند به همه اشياست .
18 فرموده است از اين كه چيزى او را فرمانبردار باشد سودى براى او حاصل نيست ، زيرا لازمه سودبرى نيازمندى است كه در مورد خداوند متعال ممتنع است . و اين توصيف به غنا و بىنيازى خداوند اشاره دارد .
19 اين كه دانش خداوند به درگذشتگان مانند دانش او به بازماندگان ، و علم او به آسمانها و جهان بالا همانند علم او به زمينها و جهان پايين است ، اشاره است به اين كه علم خداوند به دست آمده از غير نيست ، و در آن هيچگونه دگرگونى و بازيابى حاصل نمىشود ، و چيزى براى او نادانسته نيست تا از نو دانسته شود ، بلكه علم خداوند متعال ازلى و ابدى و هميشگى و سرمدى است ، و در حدّ تمام و كمال ، و دور از كاستى و نقصان است و نسبت همه ممكنات و موجودات در پيشگاه علم خداوند مساوى و يكسان مىباشد ، و ما تحقيق درباره اين مطلب را در موارد مناسب از مباحث علم آلهى شرح دادهايم . و توفيق از خداوند است .
بخشى از اين خطبه است :
أَيُّهَا اَلْمَخْلُوقُ اَلسَّوِيُّ وَ اَلْمُنْشَأُ اَلْمَرْعِيُّ فِي ظُلُمَاتِ اَلْأَرْحَامِ وَ مُضَاعَفَاتِ اَلْأَسْتَارِ .
بُدِئْتَ مِنْ سُلالَةٍ مِنْ طِينٍ 5 8 23 : 12 وَ وُضِعْتَ فِي قَرارٍ مَكِينٍ إِلى قَدَرٍ مَعْلُومٍ 2 7 77 : 21 22 وَ أَجَلٍ مَقْسُومٍ تَمُورُ فِي بَطْنِ أُمِّكَ جَنِيناً لاَ تُحِيرُ دُعَاءً وَ لاَ تَسْمَعُ نِدَاءً ثُمَّ أُخْرِجْتَ مِنْ مَقَرِّكَ إِلَى دَارٍ لَمْ تَشْهَدْهَا وَ لَمْ تَعْرِفْ سُبُلَ مَنَافِعِهَا فَمَنْ هَدَاكَ لاِجْتِرَارِ اَلْغِذَاءِ مِنْ ثَدْيِ أُمِّكَ وَ عَرَّفَكَ عِنْدَ اَلْحَاجَةِ مَوَاضِعَ طَلَبِكَ وَ إِرَادَتِكَ هَيْهَاتَ إِنَّ مَنْ يَعْجِزُ عَنْ صِفَاتِ ذِي اَلْهَيْئَةِ
[ 548 ]
وَ اَلْأَدَوَاتِ فَهُوَ عَنْ صِفَاتِ خَالِقِهِ أَعْجَزُ وَ مِنْ تَنَاوُلِهِ بِحُدُودِ اَلْمَخْلُوقِينَ أَبْعَدُ سوىّ : درست و معتدل مرعىّ : مورد توجّه « اى مخلوق كامل و درست ، و اى پديد آمده و نگهدارى شده در زهدانهاى تاريك و پردههاى تو در تو ، هستى تو از گلى فشرده آغاز شد ، و در جايگاهى امن و آرام ، براى زمانى مشخّص و مدّتى معيّن قرار داده شدى ، در شكم مادر كه جنين بودى مىجنبيدى ليكن نه سخنى را پاسخ مىگفتى و نه آوازى مىشنيدى ، سپس از جايگاهت به سرايى كه آن را نديده ، و راههاى استفاده از آن را نشناخته بودى بيرون آورده شدى ، چه كسى تو را به مكيدن شير از پستان مادرت راهنمايى كرد ؟ و كى تو را به هنگام نياز به آنچه مىخواستى آشنا گردانيد ؟ هيهات آن كسى كه از بيان چگونگى آنچه داراى شكل و اندام مىباشد ناتوان است از توصيف آفريننده خويش ناتوانتر ، و از شناخت او به وسيله حدود و صفاتى كه آفريدگان بدانها شناخته مىشوند ،
دورتر است . » در اين بخش از خطبه روى سخن امام ( ع ) به مطلق انسان است ، و او را گوشزد مىكند به اين كه آفرينش او در حدّ كمال و اعتدال و مورد رعايت و محافظت بودن او دليل بر وجود آفريننده دانا و مهربان است ، و مىدانيم كه خداوند انسان را چگونه مىآفريند ، و به او اندك اندك شكل و صورت مىدهد ، و تكامل مىبخشد تا پا در اين جهان مىنهد ، همچنين امام ( ع ) دگرگونيهاى احوال ، و تغييرات خلقت او را پس از آن يادآورى مىكند و مىپرسد چه كسى او را به مكيدن غذا از پستان مادرش راهنمايى ، و در هنگام نياز به طريق وصول به آنچه مىخواهد يعنى پستان مادر آشنا مىكند ، و آن حضرت با اين گفتار انسان را به وجود آفرينندهاى كه او را به همه نيازمنديهايش هدايت مىكند راهنمايى
[ 549 ]
مىفرمايد ، آشكار است كه شناخت پروردگار تا اين حدّ براى هر كس ضرورى و لازم است هر چند نيازمند اندكى كسب آگاهى باشد ، امّا افزون بر اين يعنى دانستن صفات كمال و جلال پروردگار امورى است كه خرد بشرى به كنه و حقيقت آن دست نمىيابد و آنچه از اين مسائل مىداند تعبيرها و مقايسههايى است كه ميان خود و خالق برقرار كرده و درباره آنها نيازمند دليل و برهان است ،
و ما پيشتر در اين باره سخن گفتهايم .
امام ( ع ) با ذكر واژه هيهات ( چه دور است ) و جمله تا . . . و الأدوات دورى و تهيدستى انسان را از درك صفات حق تعالى و ناتوانى او را در اين راه گوشزد مىكند و بيان مىفرمايد : كسى كه از بيان چگونگى آفرينش خويش ، و آگاهى بر سود و زيان جزئيّات اعضاى خود با اين كه اينها محسوس و در دسترس اويند ناتوان است ، از بيان صفات آفريننده خود كه دورترين تناسب را با او دارد ناتوانتر ، و از درك كنه وى ، با مقايسه و تشبيه او به حدود و صفات مخلوق ، از هر چيزى به آفريدگار خود دورتر است . و عصمت از خطا و توفيق از خداوند است .
[ 550 ]
163 از سخنان آن حضرت عليه السّلام است :
لما اجتمع الناس عليه و شكوا ما نقموه على عثمان ، و سألوه مخاطبته عنهم و استعتابه لهم ،
فدخل عليه فقال :
إِنَّ اَلنَّاسَ وَرَائِي وَ قَدِ اِسْتَسْفَرُونِي بَيْنَكَ وَ بَيْنَهُمْ وَ وَ اَللَّهِ مَا أَدْرِي مَا أَقُولُ لَكَ مَا أَعْرِفُ شَيْئاً تَجْهَلُهُ وَ لاَ أَدُلُّكَ عَلَى أَمْرٍ لاَ تَعْرِفُهُ إِنَّكَ لَتَعْلَمُ مَا نَعْلَمُ مَا سَبَقْنَاكَ إِلَى شَيْءٍ فَنُخْبِرَكَ عَنْهُ وَ لاَ خَلَوْنَا بِشَيْءٍ فَنُبَلِّغَكَهُ وَ قَدْ رَأَيْتَ كَمَا رَأَيْنَا وَ سَمِعْتَ كَمَا سَمِعْنَا وَ صَحِبْتَ ؟ رَسُولَ اَللَّهِ ص ؟ كَمَا صَحِبْنَا وَ مَا ؟ اِبْنُ أَبِي قُحَافَةَ ؟ وَ لاَ ؟ اِبْنُ اَلْخَطَّابِ ؟ بِأَوْلَى بِعَمَلِ اَلْحَقِّ مِنْكَ وَ أَنْتَ أَقْرَبُ إِلَى أَبِي ؟ رَسُولِ اَللَّهِ ص ؟ وَشِيجَةَ رَحِمٍ مِنْهُمَا وَ قَدْ نِلْتَ مِنْ صِهْرِهِ مَا لَمْ يَنَالاَ فَاللَّهَ اَللَّهَ فِي نَفْسِكَ فَإِنَّكَ وَ اَللَّهِ مَا تُبَصَّرُ مِنْ عَمًى وَ لاَ تُعَلَّمُ مِنْ جَهْلٍ وَ إِنَّ اَلطُّرُقَ لَوَاضِحَةٌ وَ إِنَّ أَعْلاَمَ اَلدِّينِ لَقَائِمَةٌ فَاعْلَمْ أَنَّ أَفْضَلَ عِبَادِ اَللَّهِ عِنْدَ اَللَّهِ إِمَامٌ عَادِلٌ هُدِيَ وَ هَدَى فَأَقَامَ سُنَّةً مَعْلُومَةً وَ أَمَاتَ بِدْعَةً مَجْهُولَةً وَ إِنَّ اَلسُّنَنَ لَنَيِّرَةٌ لَهَا أَعْلاَمٌ وَ إِنَّ اَلْبِدَعَ لَظَاهِرَةٌ لَهَا أَعْلاَمٌ وَ إِنَّ شَرَّ اَلنَّاسِ عِنْدَ اَللَّهِ إِمَامٌ جَائِرٌ ضَلَّ وَ ضُلَّ بِهِ فَأَمَاتَ سُنَّةً مَأْخُوذَةً وَ أَحْيَا بِدْعَةً مَتْرُوكَةً وَ إِنِّي سَمِعْتُ ؟ رَسُولَ اَللَّهِ ص ؟ يَقُولُ يُؤْتَى يَوْمَ اَلْقِيَامَةِ بِالْإِمَامِ اَلْجَائِرِ وَ لَيْسَ مَعَهُ نَصِيرٌ وَ لاَ عَاذِرٌ فَيُلْقَى فِي نَارِ جَهَنَّمَ فَيَدُورُ فِيهَا كَمَا تَدُورُ اَلرَّحَى ثُمَّ يَرْتَبِطُ فِي قَعْرِهَا وَ إِنِّي أَنْشُدُكَ اَللَّهَ أَنْ لاَ تَكُونَ إِمَامَ هَذِهِ اَلْأُمَّةِ اَلْمَقْتُولَ فَإِنَّهُ كَانَ يُقَالُ يُقْتَلُ فِي هَذِهِ اَلْأُمَّةِ إِمَامٌ يَفْتَحُ عَلَيْهَا اَلْقَتْلَ وَ اَلْقِتَالَ إِلَى يَوْمِ اَلْقِيَامَةِ وَ يَلْبِسُ أُمُورَهَا عَلَيْهَا وَ يَبُثُّ اَلْفِتَنَ فِيهَا
[ 551 ]
فَلاَ يُبْصِرُونَ اَلْحَقَّ مِنَ اَلْبَاطِلِ يَمُوجُونَ فِيهَا مَوْجاً وَ يَمْرُجُونَ فِيهَا مَرْجاً فَلاَ تَكُونَنَّ ؟ لِمَرْوَانَ ؟
سَيِّقَةً يَسُوقُكَ حَيْثُ شَاءَ بَعْدَ جَلاَلِ اَلسِّنِّ وَ تَقَضِّي اَلْعُمُرِ فَقَالَ لَهُ ؟ عُثْمَانُ ؟ رَضِيَ اَللَّهُ عَنْهُ كَلِّمِ اَلنَّاسَ فِي أَنْ يُؤَجِّلُونِي حَتَّى أَخْرُجَ إِلَيْهِمْ مِنْ مَظَالِمِهِمْ فَقَالَ ع مَا كَانَ ؟ بِالْمَدِينَةِ ؟ فَلاَ أَجَلَ فِيهِ وَ مَا غَابَ فَأَجَلُهُ وُصُولُ أَمْرِكَ إِلَيْهِ استسفروني : مرا سفير يعنى فرستاده خود قرار دادند .
وشيجه : ريشههاى درخت سيّقة : با ياى مشدّد چهار پايانى كه دشمن به يغما برده و آنها را مىراند .
جلال السنّ : سالخوردگى ، بالايى سنّ هنگامى كه مردم نزد آن بزرگوار گرد آمدند و از عثمان شكايت كرده خواستند از جانب آنان با او گفتگو كند و از او بخواهد رضايت آنان را فراهم سازد ، امام ( ع ) بر عثمان وارد شد و به او فرمود :
« مردم پشت سر من هستند ، و مرا ميان خودشان و تو سفير قرار دادهاند ، به خدا سوگند نمىدانم به تو چه بگويم چون چيزى سراغ ندارم كه تو آن را ندانى ، و به چيزى نادان نيستى تا تو را به آن راهنمايى كنم ، آنچه را مىدانيم تو خود مىدانى ، ما به چيزى بر تو پيشى نگرفتهايم كه تو را از آن آگاه سازيم ، و چيزى را در پنهانى نيافتهايم كه آن را به تو برسانيم ، ديدهاى آنچه ما ديدهايم ، و شنيدهاى آنچه ما شنيدهايم ، و همان گونه كه ما همنشين پيامبر ( ص ) بودهايم تو نيز او را همنشين بودهاى ، فرزند ابى قحافه و پسر خطّاب در به كار بستن حقّ از تو سزاوارتر نبودند ، و تو از نظر خويشاوندى از آن دو به پيامبر خدا ( ص ) نزديكترى ، و به شرف دامادى او كه آنها به آن نرسيدند تو رسيدهاى ، زينهار زينهار درباره خويش از خدا بترس ، به خدا سوگند نابينايى تو از كورى ، و نادانى تو از جهالت نيست ، زيرا راهها روشن و نشانههاى دين
[ 552 ]
برقرار است ، آگاه باش برترين بندگان خدا نزد او پيشوايى است كه خود بر طريق هدايت بوده و ديگران را نيز هادى و راهنما باشد ، و سنّتهاى شناخته شده را بر پا دارد ، و بدعتهاى پديد آمده را از ميان ببرد .
بىگمان سنّتها روشن و براى آنها نشانههايى است ، و بدعتها نيز پيدا و داراى علامتهايى است . بدترين مردم نزد خداوند پيشواى ستمگر گمراهى است كه ديگران نيز به سبب او دچار گمراهى مىشوند ، سنّتهاى مأخوذ را از ميان مىبرد و بدعتهاى رها شده را زنده مىگرداند ، همانا من از پيامبر خدا ( ص ) شنيدم كه مىفرمود : در روز رستاخيز پيشواى ستمكار را مىآورند در حالى كه او را هيچ ياور و عذر خواهى نيست ، او را در آتش دوزخ مىافكنند و او مانند سنگ آسيا در آتش به گردش در مىآيد ، پس از آن در ژرفاى دوزخ مىافتد و زندانى مىشود .
و من تو را به خداوند سوگند مىدهم مبادا تو آن پيشواى اين امّت باشى كه كشته مىشود ، زيرا پيش از اين گفته مىشد : در اين امّت پيشوايى كشته مىشود كه درهاى كشت و كشتار تا روز قيامت به روى اين امّت باز مىگردد ،
و اين رويداد كارها را بر آنها مشتبه مىكند و فتنهها را در ميان آنها مىگستراند ، بطورى كه حقّ را از باطل تميز نمىدهند و در امواج اين فتنهها غوطهور شده ، درهم و برهم و آميخته مىگردند . پس تو با اين سنّ بالا و گذشت عمر براى مروان ، مركب سوارى مباش كه هر جا بخواهد تو را براند .
عثمان در پاسخ آن حضرت گفت : با مردم گفتگو كن مرا مهلت دهند تا ستمهايى را كه بر آنان شده بر طرف كنم ، امام ( ع ) فرمود : آنچه مربوط به مدينه است مهلتى در آن لازم نيست ، و آنچه بيرون آن است ، مهلت آن تا وصول دستور تو به آن جاست . » خلاصه اين گفتار اين است كه امام ( ع ) با نرمى از عثمان مىخواهد كه خشنودى مردم را فراهم كند ، از اين رو او را در علم داراى مقام و منزلت مىخواند ،
و او را به احكام شرع دانا و به سنّتهاى جارى در زمان پيامبر اكرم ( ص ) آگاه
[ 553 ]
مىشمارد ، و آنچه از ديدنيها و شنيدنيها براى او آشكار گشته براى عثمان نيز آشكار قلمداد مىكند ، و مانند خود او را از مصاحبت رسول اكرم ( ص ) بهرهمند مىشمارد ، و سپس تذكّر مىدهد كه ابو بكر و عمر در عمل و اجراى حقّ از او سزاوارتر نبودند ، و او را بر آن دو رجحان مىنهد كه با پيامبر خدا ( ص ) پيوند خويشى و افتخار دامادى او را داشته و آن دو از اين امتياز محروم بودهاند ، واژه وشيجة براى پيوند خويشاوندى استعاره شده است ، امّا اين كه عثمان به پيامبر خدا از آن دو نفر نزديكتر بوده براى اين است كه عثمان بر خلاف آن دو از تيره عبد مناف بوده است ، سپس امام ( ع ) عثمان را از مخالفت با اوامر خداوند بيم ، و پس از آن پرهيز و هشدار مىدهد كه با روشن بودن طريق شرع و برپا بودن نشانههاى دين ، نيازى به تعليم آنچه از او مىخواهند ندارد ، و در ادامه سخن به برترى پيشواى عادل و دادگر اشاره مىكند و صفات او را مىشمارد ، و بيان مىكند كه سنّتها و بدعتها نشانهها و علامتهايى دارد تا به سنّتها اقتدا و از بدعتها دورى شود ، سپس بنا به آنچه از پيامبر اكرم ( ص ) روايت شده است چگونگى احوال پيشواى ستمكار را در روز رستاخيز بيان مىكند . پس از آن عثمان را به خداوند سوگند مىدهد كه مبادا او آن پيشوايى باشد كه در اين امّت كشته مىشود ، و پيامبر گرامى ( ص ) با همين عباراتى كه امام ( ع ) پس از جمله « يقال » بيان فرموده است ، يا با الفاظى مناسب با اين معنا از اين قضيّه خبر داده است . آن گاه حضرت ، عثمان را نهى مىكند از اين كه مركب رهوار مروان بن حكم باشد ، يعنى پس از رسيدن به سنين بالاى عمر و گذرانيدن آن ، اجرا كننده مقاصد و اهداف مروان نباشد ، و مىدانيم كه مروان از مهمترين اسباب و انگيزههاى برانگيختن مردم بر كشتن عثمان بود ، او آراء و تصميماتى را كه عثمان در نتيجه مشورت با على ( ع ) و جز او اتّخاذ مىكرد وارونه جلوه داده و خلاف آن را اجرا مىكرد ، همچنين او با مهمترين صحابه كينه و دشمنى داشت ، و بالاخره مروان طريد رسول خدا ( ص ) و رانده شده از جانب آن حضرت به بيرون مدينه بود .
[ 554 ]
فرموده است : ما كان بالمدينة فلا أجل فيه . . . تا آخر .
اين سخنى فشرده و قاطع است در برابر اين تصوّر كه ممكن است در پذيرش درخواست عثمان براى مهلت ، كوتاهى و مسامحهاى وجود داشته باشد ، زيرا تأخير در جلب رضايت كسانى كه در مدينه حضور دارند معنايى ندارد ، و در مورد مردمى كه در نقاط ديگرند پس از روشن شدن درخواست آنان عذرى براى تأخير و مسامحه نيست ، مانند اين كه او از بيت المال مسلمانان اموالى بناحقّ به خويشاوندان خود مىبخشيد كه مورد شكايت مسلمانان بود . ما در بخشهاى پيش درباره عثمان و رفتار او با صحابه و آنچه باعث خشم مسلمانان بر او شد به اندازه كفايت سخن گفتهايم . و توفيق از خداوند است .
[ 555 ]
164 از خطبههاى آن حضرت عليه السّلام است ، در آن شگفتيهاى آفرينش طاووس را بيان مىفرمايد :
اِبْتَدَعَهُمْ خَلْقاً عَجِيباً مِنْ حَيَوَانٍ وَ مَوَاتٍ وَ سَاكِنٍ وَ ذِي حَرَكَاتٍ وَ أَقَامَ مِنْ شَوَاهِدِ اَلْبَيِّنَاتِ عَلَى لَطِيفِ صَنْعَتِهِ وَ عَظِيمِ قُدْرَتِهِ مَا اِنْقَادَتْ لَهُ اَلْعُقُولُ مُعْتَرِفَةً بِهِ وَ مَسَلِّمَةً لَهُ وَ نَعَقَتْ فِي أَسْمَاعِنَا دَلاَئِلُهُ عَلَى وَحْدَانِيَّتِهِ وَ مَا ذَرَأَ مِنْ مُخْتَلِفِ صُوَرِ اَلْأَطْيَارِ اَلَّتِي أَسْكَنَهَا أَخَادِيدَ اَلْأَرْضِ وَ خُرُوقَ فِجَاجِهَا وَ رَوَاسِيَ أَعْلاَمِهَا مِنْ ذَاتِ أَجْنِحَةٍ مُخْتَلِفَةٍ وَ هَيْئَاتٍ مُتَبَايِنَةٍ مُصَرَّفَةٍ فِي زِمَامِ اَلتَّسْخِيرِ وَ مُرَفْرِفَةٍ بِأَجْنِحَتِهَا فِي مَخَارِقِ اَلْجَوِّ اَلْمُنْفَسِحِ وَ اَلْفَضَاءِ اَلْمُنْفَرِجِ كَوَّنَهَا بَعْدَ إِذْ لَمْ تَكُنْ فِي عَجَائِبِ صُوَرٍ ظَاهِرَةٍ وَ رَكَّبَهَا فِي حِقَاقِ مَفَاصِلَ مُحْتَجِبَةٍ وَ مَنَعَ بَعْضَهَا بِعَبَالَةِ خَلْقِهِ أَنْ يَسْمُوَ فِي اَلْهَوَاءِ خُفُوفاً وَ جَعَلَهُ يَدِفُّ دَفِيفاً وَ نَسَقَهَا عَلَى اِخْتِلاَفِهَا فِي اَلْأَصَابِيغِ بِلَطِيفِ قُدْرَتِهِ وَ دَقِيقِ صَنْعَتِهِ فَمِنْهَا مَغْمُوسٌ فِي قَالَبِ لَوْنٍ لاَ يَشُوبُهُ غَيْرُ لَوْنِ مَا غُمِسَ فِيهِ وَ مِنْهَا مَغْمُوسٌ فِي لَوْنِ صِبْغٍ قَدْ طُوِّقَ بِخِلاَفِ مَا صُبِغَ بِهِ وَ مِنْ أَعْجَبِهَا خَلْقاً اَلطَّاوُسُ اَلَّذِي أَقَامَهُ فِي أَحْكَمِ تَعْدِيلٍ وَ نَضَّدَ أَلْوَانَهُ فِي أَحْسَنِ تَنْضِيدٍ بِجَنَاحٍ أَشْرَجَ قَصَبَهُ وَ ذَنَبٍ أَطَالَ مَسْحَبَهُ إِذَا دَرَجَ إِلَى اَلْأُنْثَى نَشَرَهُ مِنْ طَيِّهِ وَ سَمَا بِهِ مُطِلاًّ عَلَى رَأْسِهِ كَأَنَّهُ قِلْعُ دَارِيٍّ عَنَجَهُ نُوتِيُّهُ يَخْتَالُ بِأَلْوَانِهِ وَ يَمِيسُ بِزَيَفَانِهِ يُفْضِي كَإِفْضَاءِ اَلدِّيَكَةِ وَ يَؤُرُّ بِمَلاَقِحِهِ أَرَّ اَلْفُحُولِ اَلْمُغْتَلِمَةِ لِلضِّرَابِ أُحِيلُكَ مِنْ ذَلِكَ عَلَى مُعَايَنَةٍ لاَ كَمَنْ يُحِيلُ عَلَى ضَعِيفٍ إِسْنَادُهُ وَ لَوْ كَانَ كَزَعْمِ مَنْ يَزْعُمُ أَنَّهُ يُلْقِحُ بِدَمْعَةٍ تَسْفَحُهَا مَدَامِعُهُ فَتَقِفُ فِي ضَفَّتَيْ جُفُونِهِ وَ أَنَّ أُنْثَاهُ تَطْعَمُ ذَلِكَ ثُمَّ تَبِيضُ لاَ مِنْ لِقَاحِ فَحْلٍ سِوَى اَلدَّمْعِ اَلْمُنْبَجِسِ لَمَا كَانَ ذَلِكَ بِأَعْجَبَ مِنْ مُطَاعَمَةِ اَلْغُرَابِ تَخَالُ قَصَبَهُ مَدَارِيَ مِنْ فِضَّةٍ وَ مَا أُنْبِتَ عَلَيْهَا مِنْ عَجِيبِ دَارَاتِهِ وَ شُمُوسِهِ خَالِصَ اَلْعِقْيَانِ وَ فِلَذَ اَلزَّبَرْجَدِ فَإِنْ شَبَّهْتَهُ
[ 556 ]
بِمَا أَنْبَتَتِ اَلْأَرْضُ قُلْتَ جَنًى جُنِيَ مِنْ زَهْرَةِ كُلِّ رَبِيعٍ وَ إِنْ ضَاهَيْتَهُ بِالْمَلاَبِسِ فَهُوَ كَمَوْشِيِّ اَلْحُلَلِ أَوْ كَمُونِقِ عَصْبِ ؟ اَلْيَمَنِ ؟ وَ إِنْ شَاكَلْتَهُ بِالْحُلِيِّ فَهُوَ كَفُصُوصٍ ذَاتِ أَلْوَانٍ قَدْ نُطِّقَتْ بِاللُّجَيْنِ اَلْمُكَلَّلِ يَمْشِي مَشْيَ اَلْمَرِحِ اَلْمُخْتَالِ وَ يَتَصَفَّحُ ذَنَبَهُ وَ جَنَاحَيْهِ فَيُقَهْقِهُ ضَاحِكاً لِجَمَالِ سِرْبَالِهِ وَ أَصَابِيغِ وِشَاحِهِ فَإِذَا رَمَى بِبَصَرِهِ إِلَى قَوَائِمِهِ زَقَا مُعْوِلاً بِصَوْتٍ يَكَادُ يُبِينُ عَنِ اِسْتِغَاثَتِهِ وَ يَشْهَدُ بِصَادِقِ تَوَجُّعِهِ لِأَنَّ قَوَائِمَهُ حُمْشٌ كَقَوَائِمِ اَلدِّيَكَةِ اَلْخِلاَسِيَّةِ وَ قَدْ نَجَمَتْ مِنْ ظُنْبُوبِ سَاقِهِ صِيصِيَةٌ خَفِيَّةٌ وَ لَهُ فِي مَوْضِعِ اَلْعُرْفِ قُنْزُعَةٌ خَضْرَاءُ مُوَشَّاةٌ وَ مَخْرَجُ عَنُقِهِ كَالْإِبْرِيقِ وَ مَغْرِزُهَا إِلَى حَيْثُ بَطْنُهُ كَصِبْغِ اَلْوَسِمَةِ اَلْيَمَانِيَّةِ أَوْ كَحَرِيرَةٍ مُلْبَسَةٍ مِرْآةً ذَاتَ صِقَالٍ وَ كَأَنَّهُ مُتَلَفِّعٌ بِمِعْجَرٍ أَسْحَمَ إِلاَّ أَنَّهُ يُخَيَّلُ لِكَثْرَةِ مَائِهِ وَ شِدَّةِ بَرِيقِهِ أَنَّ اَلْخُضْرَةَ اَلنَّاضِرَةَ مُمْتَزِجَةٌ بِهِ وَ مَعَ فَتْقِ سَمْعِهِ خَطٌّ كَمُسْتَدَقِّ اَلْقَلَمِ فِي لَوْنِ اَلْأُقْحُوَانِ أَبْيَضُ يَقَقٌ فَهُوَ بِبَيَاضِهِ فِي سَوَادِ مَا هُنَالِكَ يَأْتَلِقُ وَ قَلَّ صِبْغٌ إِلاَّ وَ قَدْ أَخَذَ مِنْهُ بِقِسْطٍ وَ عَلاَهُ بِكَثْرَةِ صِقَالِهِ وَ بَرِيقِهِ وَ بَصِيصِ دِيبَاجِهِ وَ رَوْنَقِهِ فَهُوَ كَالْأَزَاهِيرِ اَلْمَبْثُوثَةِ لَمْ تُرَبِّهَا أَمْطَارُ رَبِيعٍ وَ لاَ شُمُوسُ قَيْظٍ وَ قَدْ يَنْحَسِرُ مِنْ رِيشِهِ وَ يَعْرَى مِنْ لِبَاسِهِ فَيَسْقُطُ تَتْرَى وَ يَنْبُتُ تِبَاعاً فَيَنْحَتُّ مِنْ قَصَبِهِ اِنْحِتَاتَ أَوْرَاقِ اَلْأَغْصَانِ ثُمَّ يَتَلاَحَقُ نَامِياً حَتَّى يَعُودَ كَهَيْئَتِهِ قَبْلَ سُقُوطِهِ لاَ يُخَالِفُ سَالِفَ أَلْوَانِهِ وَ لاَ يَقَعُ لَوْنٌ فِي غَيْرِ مَكَانِهِ وَ إِذَا تَصَفَّحْتَ شَعْرَةً مِنْ شَعَرَاتِ قَصَبِهِ أَرَتْكَ حُمْرَةً وَرْدِيَّةً وَ تَارَةً خُضْرَةً زَبَرْجَدِيَّةً وَ أَحْيَاناً صُفْرَةً عَسْجَدِيَّةً فَكَيْفَ تَصِلُ إِلَى صِفَةِ هَذَا عَمَائِقُ اَلْفِطَنِ أَوْ تَبْلُغُهُ قَرَائِحُ اَلْعُقُولِ أَوْ تَسْتَنْظِمُ وَصْفَهُ أَقْوَالُ اَلْوَاصِفِينَ وَ أَقَلُّ أَجْزَائِهِ قَدْ أَعْجَزَ اَلْأَوْهَامَ أَنْ تُدْرِكَهُ وَ اَلْأَلْسِنَةَ أَنْ تَصِفَهُ فَسُبْحَانَ اَلَّذِي بَهَرَ اَلْعُقُولَ عَنْ وَصْفِ خَلْقٍ جَلاَّهُ لِلْعُيُونِ فَأَدْرَكَتْهُ مَحْدُوداً مُكَوَّناً وَ مُؤَلَّفاً مُلَوَّناً وَ أَعْجَزَ اَلْأَلْسُنَ عَنْ تَلْخِيصِ صِفَتِهِ وَ قَعَدَ بِهَا عَنْ تَأْدِيَةِ نَعْتِهِ وَ سُبْحَانَ مَنْ أَدْمَجَ قَوَائِمَ اَلذَّرَّةِ وَ اَلْهَمَجَةِ إِلَى مَا فَوْقَهُمَا مِنْ خَلْقِ اَلْحِيتَانِ وَ اَلْفِيَلَةِ وَ وَأَى عَلَى نَفْسِهِ أَلاَّ يَضْطَرِبَ شَبَحٌ مِمَّا أَوْلَجَ فِيهِ اَلرُّوحَ إِلاَّ وَ جَعَلَ اَلْحِمَامَ مَوْعِدَهُ وَ اَلْفَنَاءَ غَايَتَهُ
[ 557 ]
نعقت : فرياد زد عبالة : ستبرى بدن اخاديد : شكافها و درّههاى زمين نسق : نظم
[ 557 ]
زيفان : با كبر و ناز خراميدن ملاقح : آلات پيوند و اعضاى تناسلى قلع الدّاري : بادبان منسوب به دارين ، و آن جزيرهاى است در سواحل قطيف از شهرهاى بحرين كه گفته مىشود عطريّات از هند به آن جا آورده مىشده و اكنون ويران است و در آن آبادى و سكنهاى نيست ، و داراى آثار باستانى است .
عنجه : آن را كج كرد يختال : دچار خودپسندى مىشود .
ضفّتى جفونه : دو سوى پلكهايش داراته : خطهاى دايره مانند نى پرهايش فلذ : جمع فلذة ، تكّه يا قطعه عصب : جامههايى است كه در يمن بافته مىشود نطّقت باللّجين : به نقره آراسته و به او بسته شده است معول : ناله كننده نجمت : پديدار شد .
قنزعة : كاكل سر تلّفع : لباس پوشيدن يأتلق : مىدرخشد أدمجه : استوار گردانيد آن را ذرّه : مورچه مداري : جمع مدرى ، چوبى است كه مانند انگشتان دست شاخههاى نوك تيزى دارد كه موادّ خوراكى را با آن پاك مىكردند .
جنىّ : بر وزن فعيل به معناى مفعول ، چيده شده حمش : باريكى الدّيكة الخلاسيّة : خروس دو رگه كه از نژاد مرغ هندى و ايرانى به وجود آمده باشد .
صيصية : ناخن پشت پاى خروس أرّ : عمل زناشويى نوتيّ : ناخداى كشتى فجاج : جمع فجّ ، راه ميان دو كوه إغتلام : شهوت شديد منبجس : منفجر عقبان : طلا زبرجد : گفته شده همان زمرّد است و نيز به لعل بدخشان اطلاق مىشود .
مضاهات : مشابهت وشاح : پارچهاى است كه از چرم بافته و به جواهر آراسته مىشود و زنان بردوش مىاندازند و تا پهلوهاى خود را بدان مىپوشانند .
ظنبوب : طرف ساق پا وسمة : با كسر سين يا سكون آن نام درختى كه آن را عظلم گويند و از آن براى رنگ استفاده مىشود .
بصيص : تابش زقا : فرياد زد أسحم : سياه
[ 558 ]
يقق : سپيدى خالص همجة : مگسهاى ريز كه مانند پشّهاند .
تترى : پياپى « خداوند آفريدگانى شگفتانگيز از جاندار و بىجان و آرام و جنبان پديد آورده ، و دلايلى روشن بر لطف آفرينش و عظمت توانايى خويش اقامه كرده است ، آن چنان كه خردها در برابر او رام گشته و زبان به اعتراف گشوده و سر بر فرمان او نهاده ، و آواى نشانههاى يگانگى او در گوشهاى ما طنين انداخته است ، مرغان را به اشكال گوناگون بيافريد ، برخى را در شكافهاى زمين ، و گروهى را در زمينهاى پهناور ، و دستهاى را بر ستيغ كوهها جاى داده است ، پرندگانى كه داراى بالهاى گوناگون و شكلهاى متفاوتند ، همه رشته فرمانبردارى او را بر گردن دارند ، و در امواج هواى باز و فضاى پهناور پر و بال مىزنند ، آنها را با اشكال شگرف و نمايان ، از نيستى به هستى در آورد ، و كالبدشان را با استخوانهاى مفاصل كه پنهان است پيوست داد ، و برخى از آنها را به سبب ستبرى و سنگينى اندام از اين كه به آسانى و سرعت اوج گيرند بازداشت ، و آنها را آن چنان قرار داد كه نزديك زمين به پرواز درآيند ، و آنها را با همه اختلافى كه دارند به لطف قدرت ، و دقّت صنعت خود به رنگهاى گوناگون در آورد ، برخى از آنها را در قالب رنگى قرار داده كه رنگ ديگرى با آن آميخته نيست ، و دستهاى را به گونه ديگرى رنگ آميزى كرده و طوقى به رنگ ديگر بر گردن آنها قرار داده است .
و از شگفت انگيزترين اينها آفرينش طاووس است كه آن را به بهترين نحو موزون و متناسب بيافريده ، و رنگهاى آن را به نيكوترين وجهى در كنار هم چيده و تنظيم كرده است ، با بالى كه ريشههاى آن را به هم پيوسته و با دمى كه دنباله آن را طولانى قرار داده است ، هنگامى كه به سوى جفت خود گام بر مىدارد ، دم تا شدهاش را مىگشايد ، و آن را بالا برده ، سايبان خود مىگرداند ،
در اين موقع دمش به بادبان كشتى شهر دارين [ 1 ] مىماند كه ناخدايش هر
[ 1 ] دارين از شهرهاى قديمى در كنار قطيف و بحرين بوده است . ( مترجم )
[ 559 ]
لحظه آن را به سويى مىچرخاند ، به رنگهاى خود مىبالد ، و با حركت دادن دم به خويش مىنازد ، مانند خروس با مادهاش مىآميزد و مانند نرهاى پر شهوت با او در آميخته باردارش مىكند ، من شما را حواله مىدهم كه اين را به چشم ببينيد ، و مانند كسى ديگر به سند ضعيفى رجوع نمىدهم ، و اگر چنان باشد كه برخى گمان مىكنند آبستنى طاووس به سبب قطرههاى اشكى است كه از چشمان جنس نر سرازير مىگردد و به دور پلكهاى آن حلقه مىزند ، و طاووس ماده آن را مىنوشد ، و بدون اين كه نر با آن بياميزد تخم گذارى مىكند ، پندارى است كه از آنچه درباره منقار در منقار نهادن و جفتگيرى كلاغ مىگويند شگفتتر نيست .
بارى به نظر مىآيد نى پرهاى طاووس ميلههايى از نقره است ، و آنچه بر آنها روييده دايرههايى شگفتانگيز همچون هاله به گرد ماه است ، و خورشيدهايى كه بر آنها نقش بسته از زرناب و پارههايى از زبرجد است ، و اگر پرهايش را به آنچه از زمين مىرويد تشبيه كنى ، بايد گفت دسته گلى است كه از همه گلهاى بهاران چيده شده است ، و اگر آن را به پوشيدنيها مانند كنى همچون حلّههاى پر نقش و نگار ، و يا جامههاى خوشرنگ و زيباى يمانى است ، و چنانچه آن را به زر و زيورها همانند گردانى شبيه نگينهاى رنگارنگى است كه در ميان نقره جواهرنشان نصب شده باشد ، اين مرغ رنگين بال ، خود پسندانه و متكبّرانه مىخرامد ، و به دم و بالهايش مىنگرد ، و از زيبايى پوشش و دلارايى رنگهايش قهقهه سر مىدهد .
امّا هنگامى كه به پاهايش نظر مىاندازد ، به زارى فغان مىكشد ، و به آوازى كه بيانگر درخواست كمك و يارى و گوياى درد واقعى اوست ناله مىكند ، زيرا پاهايش مانند پاهاى خروس خلاسىّ [ 2 ] باريك و زشت است و در يك سوى پايش ناخنكى پنهان روييده شده است .
در محلّ يال آن كاكلى سبز رنگ و پر نقش و نگار قرار گرفته ، و
[ 2 ] خروس خاكى رنگ ( مترجم ) .
[ 560 ]
برآمدگى گردنش همچون ابريق ، و از گلوگاه تا روى شكمش به رنگ وسمه يمانى و يا همچون لباس ديبايى است كه مانند آينه صيقلى شده باشد ، و گويى چادر سياهى به خود پيچيده كه از بسيارى شادابى و برّاقى ، رنگ سبز پر طراوتى به آن آميخته شده است ، و در كنار شكاف گوش آن خطّى است به رنگ گل بابونه بسيار سفيد و به باريكى سر قلم كه سفيدى اين خطّ در ميان آن سياهى مىدرخشد ، و كمتر رنگى است كه طاووس را از آن بهرهاى نباشد ، و رنگهاى آن به سبب جلا و برّاقى و درخشش حرير گونه و شادابى بر ديگر رنگها برترى دارد ، او مانند گلهاى پراكندهاى است كه بارانهاى بهارى و گرماى تابستان آنها را پرورش نداده است .
طاووس گاهى از پرهاى خود جدا مىشود ، و از جامه خود بيرون مىآيد ، پرهاى آن پياپى ريخته مىشود ولى پس از آن پى در پى مىرويند ، و همچون برگ درختانند كه از بيخ فرو مىريزند و دوباره پشت سر هم مىرويند ، تا اين كه طاووس به شكل نخستين خود باز مىگردد ، رنگ پرهاى نو با كهنه آن هيچ تفاوتى پيدا نمىكند ، و رنگى در جاى رنگ ديگر قرار نمىگيرد ، و اگر يك مو از پرهاى آن را بررسى كنى ، گاهى به رنگ گلى و بار ديگر به رنگ سبز زبرجدى و ديگر بار زرد طلايى رنگ نشان داده مىشود .
بنابراين چگونه مىتواند ژرفاى انديشهها ، و ذوق و درك خردها ، به راز آفرينش اين مخلوق دست يابد ، و يا سخن پردازان اوصاف آن را به رشته نظم درآورند ، و حال آن كه كوچكترين اجزاى آن ، انديشهها را از درك چگونگى خود زبون ، و زبانها را از توصيف آن ناتوان ساخته است .
پس منزّه است خداوندى كه خردها را از وصف آفريدهاى كه در پيش ديده آنها جلوهگر است حيران گردانيده ، با اين كه آن را محدود ، مخلوق ،
مركّب و رنگين مىبينند ، و زبانها را از بيان فشردهاى از حال آن ناتوان ، و از اداى وصف آن درمانده ساخته است .
پاك و منزّه است خداوندى كه براى مورچگان خرد و پشّههاى ريز ، دست
[ 561 ]
و پا قرار داده ، و بزرگتر از اينها مانند ماهيهاى بزرگ و فيلها را بيافريده است ،
و بر خويش واجب فرمود هر جسمى كه روح در آن دميده نجنبد مگر اين كه مرگ وعدهگاه آن و نيستى پايان آن باشد . » هدف از اين خطبه بيان عجايب خلقت و شگفتيهاى آفرينش آلهى به منظور توجّه به آنها و تفكّر در عظمت و قدرت اوست ، معناى واژه ابتداع را پيش از اين گفتهايم ، و مراد از موات هر چيزى است كه جاندار نيست ، و مقصود از ساكن آنچه مانند زمين است مىباشد ، و دارندگان حركت ، افلاك و ستارگانند ، شواهد البيّنات عبارت از دلايلى است كه در نزد عقول بشرى با مشاهده ظرافتهايى كه در آفرينش آفريدگان به كار رفته ، و گوياى لطف صفت و كمال قدرت اوست ثابت و محقّق گشته است ، و در برابر اين دلايل و راههاى روشنى كه براى شناخت خداوند و اقرار به وجود او و لزوم فرمانبردارى از اوامرش موجود است سر تسليم فرود آوردهاند ، و چون اين دلايل شدّت ظهور و بانگ بلندى در گوش عقل دارد براى اين آواز و رسوخ آن در گوشها واژه نعيق را استعاره فرموده است ، نخستين ما در جمله ما انقادت له مفعول فأقام در جمله پيش است ، و ضمير له به ما در جمله مذكور باز مىگردد ، و ضمير به در جمله معترفة به و له در عبارت مسلّمة له به الى اللّه برگشت دارد ، و ضمير دلائله محتمل است به هر يك از اين دو باز گردد ،
دوّمين ما در جمله و ما ذرأ بنابراين كه به ضمير دلائله كه مضاف اليه است عطف شده است ، محّلا مجرور است ، و معنا چنين است كه : دلايل يگانگى او و براهين آنچه را بيافريده در گوشهاى ما بانگ برآورده است ، و ما پيش از اين بيان كردهايم كه چگونه كثرت مخلوقات و تنوّع و اختلاف آنها دليل بر يگانگى و يكتايى او است ، پرندگانى را كه خداوند در شكافهاى زمين جاى داده از قبيل مرغ سنگخواره و نوعى جغد است ، و آنها را كه در زمينهاى پهناور سكنا بخشيده امثال كبك است ، و مرغانى را كه بر ستيغ كوهها نشيمن داده مانند شاهين و صقر ( به
[ 562 ]
فارسى آن را چرغ گويند ) و ديگر مرغان بلند پرواز است .
پس از اين امام ( ع ) اختلاف مرغان را از نظر چگونگى بالها و شكل ، و كيفيّت آفرينش آنها بر حسب قدرت و حكمتى كه خداوند دارد بيان مىكند ، و سپس به نحوه پيدايش و ايجاد آنها به صورتهاى گوناگون و رنگهاى متفاوت و به هم پيوستن اجزاى بدن آنها ، و درشتى و ستبرى برخى از اين مرغان اشاره مىكند كه به سبب سنگينى جثّه مانند شتر مرغ قادر به پرواز در هوا نيستند ، و به دنبال اين گفتار از لطف حكمت و ظرافتى كه در تنظيم رنگهاى گوناگون اين مرغان به كار رفته و رنگ آميزيهاى شگفتآورى كه از آنها شده سخن گفته و مىفرمايد برخى از اينها در قالب يك رنگ آفريده گرديده امّا بر گردن آنها طوقى به رنگ ديگر قرار داده شده است همانند فاختگان ، سپس بيان حال طاووس را آغاز مىكند ، و از لطافت و ظرافت آفرينش آن ، و اين كه همه رنگها در خلقت آن به كار رفته سخن مىگويد ، و چه نيكو و كامل آن را توصيف فرموده به گونهاى كه بيانى رساتر و بليغتر از اين سخنان كه مشتمل بر همه حكمتها و لطايف موجود در اين مخلوق است ممكن نيست ، امّا برخى از الفاظ آن حضرت نيازمند توضيح است كه در زير بيان مىشود :
مراد از قصب ( نى ) نى پرهاى دم و دو بال طاووس است ، و مقصود از إشراج به هم پيوند دادن و پيوسته كردن بن و ريشه آنها به اعصاب و استخوانهاى اين حيوان و در آوردن آنها در يكديگر است ، گفتار آن حضرت درباره چگونگى به جنبش در آمدن طاووس نر براى آميزش با ماده خود توصيف كسى است كه آن را به چشم ديده و با دقّت آن را مورد بررسى قرار داده باشد ، تشبيه دم آن در هنگامى كه در صدد جماع و آميزش است به بادبان كشتى دارين تشبيهى بسيار زيباست ،
زيرا طاووس در اين حالت پرهاى دمش را مىگشايد و آن را پخش ، و سپس آن را بلند كرده و راست نگه مىدارد و در اين موقع درست همچون بادبان كشتى مىماند كه بر پا شده باشد ، و اين تشبيه را با ذكر جمله عنجه نوتيّه ( ناخدا بادبان
[ 563 ]
را به هر سو مىگرداند ) كامل فرموده است ، زيرا كشتيبانان شراع يا بادبان كشتى را گاهى سخت و محكم ، و زمانى سست و رها مىكنند و در موقعى آن را به سوى راست و زمانى به سمت چپ مىچرخانند ، و اين به مقتضاى مسير و مقصد آنهاست كه لازم مىآيد از سويى به سوى ديگر حركت كنند ، از اين رو اين حيوان را در هنگامى كه براى آميزش با مادهاش مىخرامد و با عشوه و ناز دمش را مىگشايد و به هر سو مىگرداند به كشتيبانان و كارى كه در گشودن و گردانيدن بادبان كشتى مىكنند تشبيه كرده است ، اين مشابهت را آن چنان كه بايد ،
كسانى مىتوانند درك كنند كه طاووس را در اين حال ديده ، و كشتى را در پيمودن دريا مشاهده كرده باشند ، و به همين سبب فرموده است كه من تو را به ديدن اين جريان حواله مىدهم ، نه مانند آن كس كه تو را به سندى ضعيف رجوع دهد ، اين كه امام ( ع ) در جمله كأنّه قلع دارىّ واژه دارين را ذكر فرموده براى اين است كه اين كلمه نام بندرى بوده كه در زمان آن حضرت آباد و معمور بوده است .
فرموده است : و لو كان كزعم من يزعم . . . تا المنجس .
يعنى اگر حال طاووس در آميزش با ماده خود آن چنان باشد كه مىپندارند ،
و اين اشاره به گفتار كسانى است كه پنداشتهاند اشك طاووس نر سرازير شده بر گرد پلكهاى آن حلقه مىزند سپس طاووس ماده مىآيد و از آن مىنوشد و در نتيجه باردار مىگردد ، در برخى از نسخهها به جاى تسفحها مدامعه ، تنجشها مدامعه روايت شده كه در اين صورت به معناى اين است كه چشمانش پر از اشك مىشود و در آن حلقه مىزند ، بارى امام ( ع ) اين پندار را درست نمىداند و فرموده است : اين گمان از آنچه درباره آبستنى كلاغ مىگويند شگفتآورتر نيست ، در باره آبستن شدن كلاغ ، عربها بر اين گمان بودند كه اين حيوان جفتگيرى نمىكند ، و از مثلهاى عرب است كه : أخفى من سفاد الغراب يعنى فلان چيز پوشيدهتر از جفتگيرى كلاغ است ، چنين گمان مىكردند كه آبستنى كلاغ بر اثر اين است كه نر و ماده آن ، منقار در منقار يكديگر مىنهند ، و ماده آن با
[ 564 ]
چشيدن جزيى از آبى كه در سنگدان نر است باردار مىشود . البتّه اين كار در بسيارى از پرندگان مانند كبوتر و جز آن مقدّمه نزديكى و آميزش آنهاست ، و در طاووس و كلاغ نيز غير ممكن نيست امّا امكان آن در اينها بعيد به نظر مىرسد .
علاوه بر اين شيخ در كتاب شفا نقل كرده كه : آبستن شدن كبك به سبب شنيدن صداى كبك نر و بادى است كه از سوى آن به ماده مىوزد ، و گفته است :
گروهى از اين پرندگان كه نام برده شد ، هنگامى كه نر و ماده آنها با يكديگر برخورد مىكنند ، منقارهاى خود را به يكديگر چسبانده و درهم فرو مىبرند و اين همان جفتگيرى و آميزش آنهاست ، جاحظ [ 3 ] در كتاب الحيوان نقل كرده است كه :
طاووس ماده گاهى بر اثر وزش باد تخمگذارى مىكند ، و اين به سبب آن است كه باد در عبور خود از پستيها و بلنديها از كنار طاووس نر مىگذرد و بوى آن را به همراه خود مىبرد و طاووس ماده بر اثر آن تخم مىگذارد . و هم گفته است كه اين گونه تخمها به ندرت مبدّل به جوجه مىگردد . بايد بگويم كه اين جريان در مرغ خانگى نيز ديده مىشود ، ولى همان گونه كه جاحظ گفته است اين قبيل تخمها خيلى كم به جوجه تبديل مىشود .
سپس امام ( ع ) نى دم طاووس را به دايرههايى سيمين تشبيه فرموده است ، و كسانى كه شكل دم طاووس را هنگام برخاستن ، و سپيدى ته پرها و پخش و گستردگى آنها را براى آميزش با مادهاش ديدهاند مىدانند كه اين تشبيه تا چه اندازه درست و بجاست . همچنين خطوط زرد دايره مانندى را كه بر پهناى پرهاى دم آن نقش بسته در شدّت و صافى ، زردى و تابش و درخشش آن به زرناب تشبيه فرموده ، و دايرههاى سبز رنگى را كه در وسط دواير زرد مذكور قرار گرفته به پارههاى زبرجد همانند فرموده و به سبب گردى و درخشندگى كه دارند واژه
[ 3 ] عمرو بن بحرين محبوب فزارى بصرى مكنّا به ابو عثمان و معروف به جاحظ معتزلى مذهب بوده ،
در سال 160 ه در بصره متولّد و در سال 255 ه وفات كرده است ، او را افصح نويسندگان عرب دانستهاند ، و داراى آثار بسيارى است ( مترجم ) .
[ 565 ]
شموس ( خورشيدها ) را براى آنها استعاره كرده است
سپس فرموده است : فإن شبّهته بما . . . تا كلّ ربيع .
وجه شباهت رنگهاى جوراجور پر و بال و دم و يال طاووس به گلهاى بهارى ، اجتماع رنگهاى گوناگون و زيبايى و خرّمى و تر و تازگى آنهاست ، و همينها نيز وجه مشابهت آن به جامههاى پر نقش و نگار ، و بردهاى دل انگيز يمانى ، و زر و زيور آلات و نگينهاى رنگارنگى است كه در ميان نقره جا داده شده و به انواع جواهر آراسته و همچون تاجى مرصّع در آن ميان باشد .
پس از اين امام ( ع ) از خراميدن و آواز و قهقهه طاووس سخن مىگويد ، و اين هنگامى است كه اين مرغ ، به پر و بال رنگين خود مىنگرد ، و به زيبايى جامه پر نقش و نگار خود به شگفت مىآيد ، واژههاى ضحك ( خنده ) و قهقهه ( خنده صدا دار ) و سربال ( جامه ) همه استعارهاند ، اين كه فرموده است زمانى كه طاووس به پاهايش مىنگرد و به سبب مشاهده زشتى و باريكى پاهاى خود مانند دردمندان فرياد مىكشد و پس از اظهار كبر و غرور ابراز فروتنى و زبونى مىكند نيز همه بر سبيل استعاره است ، و اين كه پاهاى طاووس به پاهاى خروس خلاسىّ تشبيه شده به سبب باريكى و درازى و ناهموارى و برآمدگى پشت پاى آن است ،
و در ادامه اين سخنان به ناخن پشت پا و كاكل آن اشاره مىكند ، كاكل طاووس عبارت از پرهاى اندك و درازى است كه در ميان پرهاى سر طاووس به رنگ سبز و پر نقش و نگار تقريبا در قسمت ثلث عقب سر آن ظاهر مىگردد ، و درباره گردنش محلّ برآمدگى آن را به ابريق تشبيه مىكند كه وجه شباهت آن روشن است ،
همچنين از فرق سر تا شكمش در سياهى و برّاقى رنگ وسمه و يا ديباى سياهرنگى را دارد كه آن را پوشيده و مانند آيينه صيقلى شده ، و با درخشندگى به تابش و نمايش در آمده ، و يا همچون چادر سياهى است كه بر خود پيچيده باشد ،
جز اين كه بيننده به سبب بسيارى شادابى و درخشندگى ، آن را آميخته به رنگ سبز تر و تازهاى مشاهده مىكند .
[ 566 ]
سپس امام ( ع ) آميزه سپيدى را كه در كنار گوش طاووس نقش بسته ، و در باريكى و استقامت به خطّ نازكى مىماند كه قلم آن را ترسيم كرده باشد ، و در سپيدى به رنگ گل بابونه مىماند بيان مىكند ، و درباره رنگهاى گوناگون و فراوان آن به اجمال مىفرمايد : كمتر رنگى است كه طاووس از آن بهرهمند نبوده ، و بر آن برترى نداشته باشد ، منظور از اين برترى بسيارى جلا و برّاقى و درخشندگى ديبا گونه آن است ، و واژه ديبا براى پرهاى آن استعاره شده است ،
پس از اين امام ( ع ) پرهاى رنگارنگ طاووس را به انواع گلهايى پراكنده تشبيه مىكند ، و با ذكر اين كه اين گلها را بارانهاى بهارى به بار نياورده و پرورش نداده است به كمال قدرت آفريننده آنها اشاره مىكند و منظور از اين سخن اين است كه چون پرهاى رنگين طاووس را به انواع گلها تشبيه كرده ، و گلها بر حسب معمول و آنچه در ذهن آدمى است بر اثر بارانهاى بهارى و تابش نور خورشيد پديد مىآيد ،
تذكّر مىدهد كه اينها را بارانهاى بهار و آفتاب تابستان به وجود نياورده ، و با اين گفتار عظمت صانع متعال را بيان مىكند كه بدون ريزش باران و تابش خورشيد اين همه رنگهاى گوناگون را در اين حيوان آفريده است .
پس از اين حالت ديگر طاووس را كه اين نيز موجب عبرت و توجّه به حكمت و قدرت صانع متعال است تذكّر مىدهد و آن فرو ريختن و برهنه شدن طاووس اندك اندك از اين پرهاى زيباى خويش است ، و اين كه پرهاى آن همگى بىكم و كاست دوباره با همان رنگهاى نخستين در جاى خود مىرويد تا آن جا كه تصوّر مىشود اين همان است كه بوده است ، و اين ريختن و روييدن پرهاى طاووس را به فرو ريختن برگهاى شاخههاى درختان و روييدن دوباره آنها تشبيه فرموده است .
سپس به مراتب حكمت و عظمت قدرت حقّ تعالى در پديد آوردن هر مويى از موهاى طاووس اشاره مىكند كه اگر نيكو مورد دقّت و بررسى قرار گيرد ، از نظر تابندگى و درخشندگى كه دارد گاهى همچون گل ، سرخ ، و زمانى مانند زبرجد
[ 567 ]
سبز و موقعى همانند طلا زرد به نظر مىآيد .
پس از اين گفتار شيوا و رسا ، به ژرفاى انديشه انديشمندان و عمق افكار دانايان اشاره مىكند كه دور است از اين كه بتوانند اين آفريده را توصيف كنند ،
يعنى ناتوانند از اين كه علّت اين رنگها و سبب اختلاف آنها ، و اختصاص هر رنگى را در جاى خود و علل هيأت و شكل آنها و ديگر ويژگيهايى را كه آن حضرت شمرده دريابند و شرح دهند ، زيرا كمترين جزء آن مايه سرگشتگى انديشهها در درك علل ، و فروماندن زبانها از بيان چگونگى آن است ، و احتمال دارد منظور آن بزرگوار عجز و ناتوانى انسان از دقّت و بررسى و شرح صفات ظاهرى اين حيوان باشد ، زيرا هر چند گفتار آن حضرت در اين باره در كمال بلاغت و منتهاى گويايى و رسايى است ، امّا با اين همه در خلال اين اوصاف نكات و دقايقى است كه به وصف در نمىآيد ، و در الفاظ نمىگنجد ، و اين به مقصود آن حضرت نزديكتر است ، زيرا آنچه پس از اين بعد از تنزيه حق تعالى فرموده كه پروردگار خردها را از توصيف آفريدهاى كه آن را در معرض ديد آنها قرار داده و آن را محدود و رنگين و مركّب و مخلوق مىبينند ، ناتوان ، و زبانها را از بيان فشردهاى از چگونگى و بيان اوصاف آن عاجز و زبون ساخته مؤيّد اين گفتار است ، پس از اين سخنان دوباره با توجّه به يكى ديگر از مظاهر حكمت و آثار قدرت حقّ تعالى به تقديس ذات لا يزال او مىپردازد ، كه به مورچگان خرد و مگسهاى ريز دست و پا بخشيده و بدين وسيله به آنها توانايى داده و همچنين ديگر جاندارانى كه از اينها برتر و بزرگترند همچون ماهيهاى نهنگ آسا و حيوانات بيابانى مانند فيل كه به آنها اسباب نيرومندى و قدرت عطا فرموده است ، سپس درباره اين كه خداوند متعال به مقتضاى حكمت و تقدير خود ، مرگ را براى هر زنده و جاندارى ضرورى قرار داده است اشاره ، و با اين سخن مرگ را كه نابود كننده لذّتهاست يادآورى مىكند .
بايد دانست كه براى طاووس احوال ديگرى كه بيشتر آنها به اين حيوان
[ 568 ]
ويژگى دارد ذكر شده و گفتهاند : حدّاكثر عمر طاووس بيست و پنج سال است ،
و در سال سوّم عمر خود شروع به تخمگذارى مىكند ، و در سال فقط يك بار در طول سه روز دوازده دانه تخم مىگذارد ، و پس از سى روز كه آنها را زير بال و پر خود مىگيرد بدل به جوجه مىشوند . پرهاى اين حيوان هنگام فرو ريختن برگ درختان مىريزد ، و زمانى كه پيدايش برگ درختان آغاز مىشود ، پرهاى آن شروع به روييدن مىكند .
بخشى از اين خطبه است كه در اوصاف بهشت است :
فَلَوْ رَمَيْتَ بِبَصَرِ قَلْبِكَ نَحْوَ مَا يُوصَفُ لَكَ مِنْهَا لَعَزَفَتْ نَفْسُكَ عَنْ بَدَائِعِ مَا أُخْرِجَ إِلَى اَلدُّنْيَا مِنْ شَهَوَاتِهَا وَ لَذَّاتِهَا وَ زَخَارِفِ مَنَاظِرِهَا وَ لَذَهِلَتْ بِالْفِكْرِ فِي اِصْطِفَاقِ أَشْجَارٍ غُيِّبَتْ عُرُوقُهَا فِي كُثْبَانِ اَلْمِسْكِ عَلَى سَوَاحِلِ أَنْهَارِهَا وَ فِي تَعْلِيقِ كَبَائِسِ اَللُّؤْلُؤِ اَلرَّطْبِ فِي عَسَالِيجِهَا وَ أَفْنَانِهَا وَ طُلُوعِ تِلْكَ اَلثِّمَارِ مُخْتَلِفَةً فِي غُلُفِ أَكْمَامِهَا تُجْنَى مِنْ غَيْرِ تَكَلُّفٍ فَتَأْتِي عَلَى مُنْيَةِ مُجْتَنِيهَا وَ يُطَافُ عَلَى نُزَّالِهَا فِي أَفْنِيَةِ قُصُورِهَا بِالْأَعْسَالِ اَلْمُصَفَّقَةِ وَ اَلْخُمُورِ اَلْمُرَوَّقَةِ قَوْمٌ لَمْ تَزَلِ اَلْكَرَامَةُ تَتَمَادَى بِهِمْ حَتَّى حَلُّوا دَارَ اَلْقَرَارِ وَ أَمِنُوا نُقْلَةَ اَلْأَسْفَارِ فَلَوْ شَغَلْتَ قَلْبَكَ أَيُّهَا اَلْمُسْتَمِعُ بِالْوُصُولِ إِلَى مَا يَهْجُمُ عَلَيْكَ مِنْ تِلْكَ اَلْمَنَاظِرِ اَلْمُونِقَةِ لَزَهِقَتْ نَفْسُكَ شَوْقاً إِلَيْهَا وَ لَتَحَمَّلْتَ مِنْ مَجْلِسِي هَذَا إِلَى مُجَاوَرَةِ أَهْلِ اَلْقُبُورِ اِسْتِعْجَالاً بِهَا جَعَلَنَا اَللَّهُ وَ إِيَّاكُمْ مِمَّنْ يَسْعَى بِقَلْبِهِ إِلَى مَنَازِلِ اَلْأَبْرَارِ بِرَحْمَتِهِ عزفت : رها كرد و منصرف شد عساليج : مفرد آن عسلوج به معناى شاخه است أكمام : جمع كمامه به كسر كاف پوسته خوشه خرما العسل المصفّق : عسل مصفّا كبائس : جمع كباسه به معناى خوشه است أفنان : مفرد آن فنن نيز به معناى شاخه است « اگر با ديده دل خويش به آنچه درباره بهشت برايت گفته شده است بنگرى ، نفس تو از شهوتها و لذّتها و ديدنيهاى بديع و فريباى دنيا دلزده
[ 569 ]
مىشود و انديشهات مدهوش به هم خوردن شاخسارهاى درختانى مىگردد كه ريشههاى آنها در تپههايى از مشك بر كنار جويبارهاى بهشت پنهان گشته ، و بر خوشههاى مرواريد تازه كه بر شاخههاى كوچك و بزرگ آن آويزان است ، و پيدايش ميوههاى گوناگون كه از درون غلافهاى خود سر بيرون كرده و بىهيچ رنجى به دلخواه در دسترس قرار مىگيرد واله و دلباخته مىشوى ،
كسانى كه به بهشت در مىآيند بر آستانه كاخهاى آن ( جامهاى ) عسل مصفّا و آشاميدنيهاى روح افزا به دور آنها به گردش در مىآيد ، اينها گروهى هستند كه كرامت و بخشش آلهى ، پيوسته شامل حال آنهاست ، تا آن گاه كه به سراى جاويد در آيند و از رنج سفرها و زحمت نقل و انتقالها آسوده شوند .
پس اى شنونده اگر دل را به ياد ديدنيها و مناظر دلربايى كه در آن جا به تو رو مىآورد مشغول بدارى ، از شوق وصول به آنها جان از تن تهى خواهى كرد ، و براى رسيدن به آنها از اين جا با شتاب به ديار مردگان و همسايگى آنان خواهى شتافت ، خداوند به لطف و رحمت خويش ما و شما را از آنانى قرار دهد كه براى رسيدن به سر منزل نيكان از دل و جان مىكوشند . »
فرموده است : فلو رميت ببصر قلبك .
اين جمله استعاره لطيفى است ، يعنى اگر با ديده بصيرت بنگرى ، و در معناى آنچه از لذّتها و خوشيهاى بهشت برايت تعريف و توصيف مىشود بينديشى ، بهرهها و خوشيهاى دنيا را هر چه هم زيبا و شگرف باشد ، با كاميابيها و لذّتهاى بهشت در خور مقايسه و برابرى نديده ، و در ميان آنها جز نيستى كه زاييده وهم و خيال است نمىيابى ، و در اين هنگام مىبينى كه نفس تو از دنيا بيزار ، و از متاع آن و آنچه در آن خوشى و لذّت شمرده مىشود روگردان است ، و انديشهات سرتاسر متوجّه به هم خوردن برگها و خم شدن شاخههاى پربار درختان بهشت است ، پس از اين امام ( ع ) به گونهاى درختان و نهرها و جويبارهاى بهشت و ديگر چيزهايى كه آنها را بر شمرده توصيف مىكند كه رساتر و گوياتر از آن
[ 570 ]
ممكن نيست .
اينك باغهاى محسوس دنيا در پيش روى ماست ، اگر از قواعد تأويل و حقايق الفاظ عرب و مجازات و استعارات و تشبيهات و تمثيلات و ديگر صنايع علم بيان كه در آغاز اين كتاب شرح داده شده آگاهى و از درك علوم الهى بهرهاى داشته باشى مىتوانى همين بهشت محسوس را نمونه و نردبانى براى شناخت و درك بهشت معقول و لذايذ آن قرار دهى ، مثلا درختان بهشت را استعاره براى فرشتگان آسمانها بدانى و به هم خوردن برگهاى آنها ترشيح اين استعاره باشد و تپّههاى مشك براى معارف و كمالاتى كه از سوى پروردگار بخشنده به آنان عطا شده و در آنها فرو رفته ، و براى آنها آفريده شدهاند و مانند درختان كه بر پشتهها مىرويند از آنها به وجود آمدهاند استعاره باشد ، همچنين واژه انهار ( رودها ) براى آن دسته از فرشتگان كه از تعلّق به اجرام فلكى مجرّدند ، و مانند نهرها كه مبدأ حيات و سبب بقاى درختانند ، به منزله اصول و مبادى فرشتگان آسمانى مىباشند ، استعاره مىباشد ، و مرواريد تازه و ثمراتى كه ذكر شده استعاره براى علوم و كمالاتى مىباشد كه از اين ارواح عاليه بر نفوس مستعدّ بىهيچ مضايقه افاضه مىشود ، و اين علوم و معارف همان ثمرات و ميوههايى مىباشد كه هر كدام بر طبق ميل خواهنده و بر حسب استعداد چيننده در دسترس او قرار مىگيرد .
بايد گفته شود كه نيروى بلند پرواز خيال از عبارات مذكور و اشياى محسوسى كه در خلال آنها نام برده شده افاضات مذكور را نقل و برداشت مىكند و هر كس به مقتضاى ميل و رغبت خود صورت آنچه را كه مرغوب و مطلوب اوست به آنها مىپوشاند ، از اين رو در بهشت آنچه دل مىخواهد و چشم از آن لذّت مىبرد موجود است ، و هر كس شايستگى چيزى را دارد به محض اراده براى او حاضر مىگردد . همچنين واژه عسل و خمر براى افاضاتى كه مورد رغبت و موجب لذّت نفس است استعاره شده ، و ذكر اينها براى اين است كه برخى نفوس كه به
[ 571 ]
اين گونه آشاميدنيها رغبت دارند آن مشروبات بهشتى را شبيه اينها انگاشته و آن را به صورتى كه دلخواه آنان است تصوّر كنند .
فرموده است : ثمّ قوم لم تزل الكرامة . . . تا الأسفار .
امام ( ع ) واژه تمادى را كه از افعال عقلاست براى تأخير بخشش و كرامت الهى نسبت به مؤمنان و به درازا كشيدن انتظار آنان در دنيا تا ورود به سراى جاويد و رسيدن به بخششهاى خداوند و آسودگى از سفرها استعاره فرموده است .
آن بزرگوار پس از ذكر اين سخنان ، شنوندگان را به آنچه در ديار آخرت است تشويق مىكند .
فرموده است : فلو شغلت قلبك .
يعنى : هرگاه دل خويش را براى رسيدن به آنچه به تو هجوم خواهد آورد آماده و مشغول گردانى ( منظور از اين هجوم ، و عبارت ما يهجم عليك افاضه و سرازير شدن اين حالات روحافزا و شگرف است ) در اين صورت قالب از جان تهى خواهى كرد يعنى از شوق وصول به اينها خواهى مرد ، و با شتاب براى همسايگى مردگان كوچ خواهى كرد ، زيرا آنان به آنچه تو مشتاق آنى نزديكند .
سپس امام ( ع ) سخنانش را با دعا براى خود و شنوندگان پايان مىدهد ، و از خداوند متعال مىخواهد آنان را براى سلوك در راه او ، و سپردن مراحلى كه آنان را به سر منزل پاكان و نيكوكاران برساند آمادگى و توفيق دهد ، بديهى است منازل پاكان همان درجات و مقامات بهشت است . و توفيق از خداوند است .
[ 572 ]
165 از سخنان آن حضرت عليه السّلام است :
لِيَتَأَسَّ صَغِيرُكُمْ بِكَبِيرِكُمْ وَ لْيَرْأَفْ كَبِيرُكُمْ بِصَغِيرِكُمْ وَ لاَ تَكُونُوا كَجُفَاةِ اَلْجَاهِلِيَّةِ لاَ فِي اَلدِّينِ يَتَفَقَّهُونَ وَ لاَ عَنِ اَللَّهِ يَعْقِلُونَ كَقَيْضِ بَيْضٍ فِي أَدَاحٍ يَكُونُ كَسْرُهَا وِزْراً وَ يُخْرِجُ حِضَانُهَا شَرّاً قيض البيض : شكستن تخم است ، قضت البيضة يعنى تخم را شكستم أداح : جمع أدحىّ بر وزن افعول و مصدر آن دحو است و آن جايى است كه شتر مرغ در آن جوجه مىگذارد .
انقاضت : بىآن كه آن را بشكنند شكافته شد .
تقيّضت : بر اثر شكافتگى شكسته شد « بايد كوچك شما به بزرگ شما اقتدا كند ، و بزرگ شما به كوچك شما مهربان باشد ، شما مانند ستم پيشگان جاهليّت نباشيد كه نه در دين آگاهى به دست مىآوردند ، و نه در شناختن خداوند مىانديشيدند ، همچون تخم پرندگان در آشيانه شتر مرغ بودند كه شكستن آن گناه است ، و ( چون ممكن است تخم مار باشد ) جوجه آن مايه شرّ و فساد . » امير مؤمنان ( ع ) در اين سخنان دستور مىدهد كه كوچك آنان به بزرگشان
[ 573 ]
تأسّى كند ، زيرا بزرگترها از آزمودگى و زيركى و عاقبت انديشى بيشترى برخوردارند و به اين كه نمونه و سرمشق باشند سزاوارترند ، همچنين به بزرگسالان سفارش مىكند كه به خردسالان و كوچكترهاى خود مهربان باشند ، زيرا به كوچكترها گمان ضعف مىرود و در معرض اين احتمالند و شايسته نوازش و مهربانىاند ، و به سبب كم تجربگى در كارها معذور مىباشند ، اين كه امام ( ع ) نخست به كوچكترها فرمان مىدهد كه از بزرگترها پيروى كنند چون آنها به تأديب و آموزش نيازمندترند ، و هدف از به كار بستن اين دستورها انتظام امور ، و ايجاد دوستى و همبستگى ميان آنهاست ، پس از اين آنان را منع مىكند از اين كه همانند جفاكاران و ستم پيشگان دوران جاهليّت باشند كه نه در صدد آموختن و فهميدن دين بودند و نه اوامر الهى را درك مىكردند ، و درست به تخم افعى در لانه خود شبيه بودند ، كه اگر كسى آن را بشكند بدين سبب كه اين جانور را آزار داده و يا بنابر آنچه گفته شده به گمان اين كه تخم حيوان ديگرى مثلا مرغ سنگخواره باشد گناه كرده است و اگر آن را رها كند و نشكند نگهدارى آن شر و فسادى بر پا مىكند ، زيرا اژدهايى كشنده از آن بيرون خواهد آمد ، اينان هم اگر شبيه همان ستمگران دوران جاهليّت باشند همين وضع را دارند ، زيرا آزار و اهانت آنها از نظر حفظ حرمت اسلام ظاهرى آنان روا نيست ، و اگر بدين حال رها و به دست نادانى و نابخردى خود سپرده شوند ، شيطانهايى به بار خواهند آمد . و توفيق از خداوند است .
بخشى از اين خطبه است :
اِفْتَرَقُوا بَعْدَ أُلْفَتِهِمْ وَ تَشَتَّتُوا عَنْ أَصْلِهِمْ فَمِنْهُمْ آخِذٌ بِغُصْنٍ أَيْنَمَا مَالَ مَالَ مَعَهُ عَلَى أَنَّ اَللَّهَ تَعَالَى سَيَجْمَعُهُمْ لِشَرِّ يَوْمٍ ؟ لِبَنِي أُمَيَّةَ ؟ كَمَا تَجْتَمِعُ قَزَعُ اَلْخَرِيفِ يُؤَلِّفُ اَللَّهُ بَيْنَهُمْ ثُمَّ يَجْمَعُهُمْ رُكَاماً كَرُكَامِ اَلسَّحَابِ ثُمَّ يَفْتَحُ اَللَّهُ لَهُمْ أَبْوَاباً يَسِيلُونَ مِنْ مُسْتَثَارِهِمْ كَسَيْلِ اَلْجَنَّتَيْنِ حَيْثُ لَمْ تَسْلَمْ عَلَيْهِ قَارَةٌ وَ لَمْ تَثْبُتْ عَلَيْهِ أَكَمَةٌ وَ لَمْ يَرُدَّ سَنَنَهُ رَصُّ طَوْدٍ
[ 574 ]
وَ لاَ حِدَابُ أَرْضٍ يُذَعْذِعُهُمُ اَللَّهُ فِي بُطُونِ أَوْدِيَتِهِ ثُمَّ يَسْلُكُهُمْ يَنَابِيعَ فِي اَلْأَرْضِ يَأْخُذُ بِهِمْ مِنْ قَوْمٍ حُقُوقَ قَوْمٍ وَ يُمَكِّنُ لِقَوْمٍ فِي دِيَارِ قَوْمٍ وَ اَيْمُ اَللَّهِ لَيَذُوبَنَّ مَا فِي أَيْدِيهِمْ بَعْدَ اَلْعُلُوِّ وَ اَلتَّمْكِينِ كَمَا تَذُوبُ اَلْأَلْيَةُ عَلَى اَلنَّارِ أَيُّهَا اَلنَّاسُ لَوْ لَمْ تَتَخَاذَلُوا عَنْ نَصْرِ اَلْحَقِّ وَ لَمْ تَهِنُوا عَنْ تَوْهِينِ اَلْبَاطِلِ لَمْ يَطْمَعْ فِيكُمْ مَنْ لَيْسَ مِثْلَكُمْ وَ لَمْ يَقْوَ مَنْ قَوِيَ عَلَيْكُمْ لَكِنَّكُمْ تِهْتُمْ مَتَاهَ ؟ بَنِي إِسْرَائِيلَ ؟ وَ لَعَمْرِي لَيُضَعَّفَنَّ لَكُمُ اَلتِّيهُ مِنْ بَعْدِي أَضْعَافاً بِمَا خَلَّفْتُمُ اَلْحَقَّ وَرَاءَ ظُهُورِكُمْ وَ قَطَعْتُمُ اَلْأَدْنَى وَ وَصَلْتُمُ اَلْأَبْعَدَ وَ اِعْلَمُوا أَنَّكُمْ إِنِ اِتَّبَعْتُمُ اَلدَّاعِيَ لَكُمْ سَلَكَ بِكُمْ مِنْهَاجَ ؟ اَلرَّسُولِ ؟
وَ كُفِيتُمْ مَئُونَةَ اَلاِعْتِسَافِ وَ نَبَذْتُمُ اَلثِّقْلَ اَلْفَادِحَ عَنِ اَلْأَعْنَاقِ قزع : پاره ابرهاى پراكنده قارّة : قرارگاه حداب : جمع حدب ، زمين بلند تهنوا : سست مىشويد ، توهين الباطل : خوار گردانيدن باطل فادح : سنگين مستثارهم : جاى جوش و خروش ابرها أكمة : تپّه ذعذعة : با هر دو ذال نقطهدار ، پراكندن « پس از انس و همدمى از يكديگر جدا گشتند ، و از اصل و ريشه خود دور و پراكنده شدند ، برخى به شاخهاى آويختند و به هر سو كه مايل گشت مايل شدند ، تا اين كه خداوند آنان را براى بدترين روزى كه بنى اميّه در پيش دارند مانند ابر پاييزى گرد خواهد آورد ، و مانند ابرهاى به هم پيوسته و انبوه ميان آنان سازش و همبستگى برقرار مىسازد ، سپس درهايى بر روى آنها مىگشايد ، و از جايى كه برانگيخته مىشوند مانند سيل ميان دو باغ ( شهر مآرب ) سرازير مىشوند آن چنان كه هيچ پشته و تپّهاى به حال خود بر جاى نمىماند ، و اين سيل را استوارى و پا برجايى كوه و بلنداى زمين از راه خود بر نمىگرداند ، خداوند آنان را در درون درّهها پراكنده ، و سپس مانند چشمه سارها در زمين روان مىسازد ، و به وسيله آنها حقوق گروهى را از گروه ديگر
[ 575 ]
باز مىستاند و مردمانى را در جاى مردمان ديگر مىنشاند ، به خدا سوگند آنها پس از برترى و قدرتمندى مانند دنبه كه بر روى آتش آب مىشود گداخته و نابود خواهند شد .
اى مردم اگر در يارى حقّ از كمك به يكديگر دست باز نمىداشتيد ،
و در پست كردن و زبون ساختن باطل سستى نمىكرديد ، كسى كه همپايه شما نيست بر شما طمع نمىكرد ، و آن كه در برابر شما قوّت يافته بر شما توان و نيرو نمىيافت ، ليكن شما مانند قوم بنى اسرائيل سرگردان شديد ، و به جان خودم سوگند پس از من سرگردانى شما چند برابر خواهد شد ، زيرا شما حقّ را رها و به پشت سر انداختيد ، و از كسى كه نزديكتر است بريديد و به دورترين پيوستيد و بدانيد اگر از رهنماى خود پيروى مىكرديد شما را به راه پيامبر خدا ( ص ) مىبرد ، و از رنج بيراهه روى آسوده مىگشتيد و اين بار گران دشواريها را از دوش خود به دور مىانداختيد . » در اين بخش از خطبه روى سخن امير مؤمنان ( ع ) با اصحاب و يارانش مىباشد ، مراد از اصل در عبارت و تشتّتوا عن أصلهم خود آن حضرت عليه السّلام است ، و جدايى آنها پس از انس و الفت ، كنارهگيرى آنها از جمعيّت آن بزرگوار و پيوستن آنها به خوارج و جز آنهاست .
فرموده است : فمنهم آخذ بغصن .
يعنى برخى از اين يارانش به كسى كه پس از او از خاندان پيامبر گرامى ( ص ) جانشين او خواهد شد تمسّك خواهند جست و به راه او خواهند رفت مانند شيعيان ، و اين كه برخى ديگر به راه ديگر خواهند رفت گفته نشده و در تقدير است به سبب اين است كه با بيان حال دسته نخست ، به ذكر احوال دسته دوم نيازى نبوده است .
فرموده است : على أنّ اللّه سيجمعهم .
يعنى كسانى كه بر اعتقاد خود نسبت به ما پايدار بوده ، و در بدترين
[ 576 ]
سرنوشتى كه بنى اميّه در پيش دارد شركت نداشته باشند خداوند آنان را به دور هم گرد خواهد آورد ، گرد آمدن اين گروه و پيوستن آنها را به يكديگر به پارههاى ابر پراكنده در پاييز تشبيه فرموده است كه به هم پيوسته و انبوه و متراكم مىگردد ، و مناسبت اين تشبيه ، اجتماع اين گروه پس از جدايى و پراكندگى آنهاست ، مراد از درهايى كه خداوند به روى آنان باز مىكند يا عبارت از نوع آراء و اعتقادهايى است كه موجب غلبه و بر انگيختن آنها به گردهمايى و اجتماع آنها شده ، و يا اسباب و انگيزههايى اعمّ از اينهاست مانند ديگر عواملى كه موجب چيرگى و غلبه است از قبيل هميارى يكديگر و ايثار در جان و مال و مانند اينها .
امام ( ع ) براى قيام و خروج اين جمعيّت ، واژه سيل را استعاره فرموده ، و جنبش آنها را به سيل عرم كه موجب نابودى دو باغستانى كه اين سيل از ميان آنها گذشته و سدّ مآرب را ويران ساخته تشبيه فرموده است ، و اين دو باغستان در شهر سبا ( در يمن ) بوده و قرآن كريم از آن خبر داده كه « فَأرْسَلْنَا عَلَيْهِمْ سَيْلَ الْعَرِمِ وَ بَدَّلْنَاهُمْ بِجَنَّتِهِمْ جَنَّتَيْنِ [ 1 ] » وجه مناسبت در اين تشبيه قيام و خروج شديد اينها و ويرانى و تباهى است كه به وسيله آنان به وجود مىآيد همانند سيل كه زمينهاى بلند هم از آسيب آن مصون نمىماند ، و كوههاى استوار آن را از راه و جريان خود باز نمىگرداند ، يعنى رويدادى سخت فراگير است .
پس از اين فرموده است : يذعذعهم اللّه في بطون أوديته ، ثمّ يسلكهم ينابيع فى الأرض .
جمله دوّم از الفاظ قرآن است ، و منظور اين است : همان گونه كه خداوند باران را از آسمان فرود آورده ، و در لابلاى زمين جا مىدهد ، و سپس از دهانه چشمهها سرازير مىگرداند ، اين گروه را نيز به همين گونه در دل درّهها و تنگناهاى زمين پراكنده و پنهان ساخته و پس از اين آنان را ظاهر گردانيده به وسيله آنان
[ 1 ] سوره سبا ( 34 ) آية ( 16 ) يعنى : پس ما سيلى سخت براى هلاك آنان فرستاديم ، و دو باغ پر نعمت آنها را به دو باغ ديگر مبدّل ساختيم .
[ 577 ]
حقوق از دست رفته گروهى را از گروه ديگر باز مىستاند ، و قومى را در سرزمين و ديار قوم ديگر جا داده استيلا مىبخشد ، سپس سوگند ياد مىكند كه آنچه بنى اميّه دارند همچون دنبه كه بر روى آتش آب مىشود گداخته مىگردد ، وجه مشابهت نابودى و از ميان رفتن آنها مىباشد ، مصداق اين وقايع كه امير مؤمنان ( ع ) از آنها خبر داده ، نهضت شيعيان هاشمى و اتّفاق آنها در بر انداختن حكومت بنى اميّه است ، و در اين دعوت و قيام كه در اواخر دوران حكومت مروان حمار آخرين فرمانرواى اموى واقع شد آنهايى كه در دوستى على ( ع ) و خاندان او ثابت قدم بودند و هم غير اينان شركت داشتند .
امام ( ع ) پس از اين سخنان به نكوهش شنوندگان مىپردازد ، و به عواملى كه موجب برانگيختن طمع و چيرگى كسانى بر آنها شده كه از نظر قدرت و منزلت از آنان پستترند اشاره مىفرمايد و منظور آن حضرت معاويه و ياران اوست ، و اين عوامل عبارت از خوددارى آنها از يارى حقّ ، و ضعف و سستى آنان در زبون گردانيدن باطل است ، و اين سخنان را براى سرزنش و توبيخ آنان بيان مىكند ،
سپس امام ( ع ) سرگشتگى و حيرتزدگى آنها را به سرگردانى قوم بنى اسرائيل تشبيه مىكند ، و آنچه سبب اين شباهت است ، سستى و خوارى و زبونى اينهاست همان گونه كه بنى اسرائيل به سبب نافرمانى و خوددارى از اجراى اوامر الهى ، خداوند آنها را در وادى سرگردانى گرفتار ، و به خوارى و زبونى دچار ساخت ، پس از اين آنان را از فرجام اين سستى و سر انجام خوددارى آنان از يارى يكديگر خبر داده و هشدار مىدهد كه ادامه اين روش مايه مزيد حيرت ، و پس از درگذشت آن حضرت موجب پراكندگى و روگردانيدن آنان از حقّ ، و بريدن از آن بزرگوار است با همه خويشى و پيوستگى كه با پيامبر خدا ( ص ) دارد ، و باعث پيوستن به معاويه و جز اوست با همه دورى نسبتى كه معاويه را با پيامبر ( ص ) است . سپس آن حضرت به ارشاد شنوندگان و جلب آنان براى پيروى و فرمانبردارى از خود پرداخته و فرموده است : اگر دعوت كننده را فرمانبردار باشيد و مراد او از دعوت كننده خود
[ 578 ]
آن حضرت است ، شما را به شيوه و طريقه پيامبر گرامى ( ص ) سوق داده و به آن راه ، خواهد برد ، و از رنج گمراهى و سرگشتگى رهايى خواهيد يافت ، و بار گناهان آخرت را از دوش خود بر خواهيد داشت ، گناهانى كه بسيار سنگين است ، شايد مراد آن حضرت از بار سنگين ، گرفتاريهاى همين اوقات و رويدادهاى دشوارى باشد كه به سبب سرپيچى و نافرمانى مردم از اوامر آن حضرت به آنها رو آورده بود . و توفيق از خداوند است .
[ 579 ]
166 از خطبههاى آن حضرت عليه السّلام است .
إِنَّ اَللَّهَ تَعَالَى أَنْزَلَ كِتَاباً هَادِياً بَيَّنَ فِيهِ اَلْخَيْرَ وَ اَلشَّرَّ فَخُذُوا نَهْجَ اَلْخَيْرِ تَهْتَدُوا وَ اِصْدِفُوا عَنْ سَمْتِ اَلشَّرِّ تَقْصِدُوا اَلْفَرَائِضَ اَلْفَرَائِضَ أَدُّوهَا إِلَى اَللَّهِ تُؤَدِّكُمْ إِلَى اَلْجَنَّةِ إِنَّ اَللَّهَ حَرَّمَ حَرَاماً غَيْرَ مَجْهُولٍ وَ أَحَلَّ حَلاَلاً غَيْرَ مَدْخُولٍ وَ فَضَّلَ حُرْمَةَ اَلْمُسْلِمِ عَلَى اَلْحُرَمِ كُلِّهَا وَ شَدَّ بِالْإِخْلاَصِ وَ اَلتَّوْحِيدِ حُقُوقَ اَلْمُسْلِمِينَ فِي مَعَاقِدِهَا فَالْمُسْلِمُ مَنْ سَلِمَ اَلْمُسْلِمُونَ مِنْ لِسَانِهِ وَ يَدِهِ إِلاَّ بِالْحَقِّ وَ لاَ يَحِلُّ أَذَى اَلْمُسْلِمِ إِلاَّ بِمَا يَجِبُ بَادِرُوا أَمْرَ اَلْعَامَّةِ وَ خَاصَّةَ أَحَدِكُمْ وَ هُوَ اَلْمَوْتُ فَإِنَّ اَلنَّاسَ أَمَامَكُمْ وَ إِنَّ اَلسَّاعَةَ تَحْدُوكُمْ مِنْ خَلْفِكُمْ تَخَفَّفُوا تَلْحَقُوا فَإِنَّمَا يُنْتَظَرُ بِأَوَّلِكُمْ آخِرُكُمْ اِتَّقُوا اَللَّهَ فِي عِبَادِهِ وَ بِلاَدِهِ فَإِنَّكُمْ مَسْئُولُونَ حَتَّى عَنِ اَلْبِقَاعِ وَ اَلْبَهَائِمِ وَ أَطِيعُوا اَللَّهَ وَ لاَ تَعْصُوهُ وَ إِذَا رَأَيْتُمُ اَلْخَيْرَ فَخُذُوا بِهِ وَ إِذَا رَأَيْتُمُ اَلشَّرَّ فَأَعْرِضُوا عَنْهُ أصدفوا : روى گردانيد معاقدها : جاهاى آن تقصدوا : ميانه رو باشيد « خداوند متعال كتابى فرو فرستاد كه راهنماست ، و در آن خوبيها و بديها را بيان فرموده است ، پس راه خوبيها را در پيش گيريد تا هدايت يابيد ، و از بديها روى گردانيد تا رهرو راه راست باشيد ، بر شما باد به انجام دادن واجبات الهى آنها را سخت مواظب باشيد و براى خدا به جا آوريد تا شما را
[ 580 ]
به بهشت برسانند ، آنچه را خداوند متعال حرام كرده مجهول و ناشناخته نيست ، و آنچه را حلال فرموده ، از فساد و تباهى پاك است ، او حرمت فرد مسلمان را بر همه آنچه محترم است برترى داده و حقوق مسلمانان را با پيوند اخلاص و توحيد به يكديگر بستگى داده است ، پس مسلمان كسى است كه مسلمان از زبان و دست او جز به حكم حقّ ايمن و آسوده باشند ، و آزار هيچ مسلمانى جز مطابق آنچه خداوند واجب ساخته است روا نيست .
براى آمادگى در برابر امرى كه دامنگير همگى شما مىشود و آن مرگ است بشتابيد ، زيرا مردم پيشاپيش شما در حركتند ، و قيامت از پشت سر ، شما را به پيش مىراند ، سبكبار باشيد تا به ياران بپيونديد ، زيرا پيشينيان در انتظار پسينيانند .
از خداوند درباره بندگان و شهرهاى او بترسيد ، زيرا شما حتّى از زمينها و دامها سؤال خواهيد شد ، خداوند را فرمانبردار باشيد و نافرمانى او نكنيد ،
هنگامى كه كارى را خوب يافتيد آن را به كار بنديد ، و زمانى كه با امر بدى برخورد كرديد از آن روى گردانيد . » امير مؤمنان ( ع ) اين خطبه را با ذكر فضيلت كتاب خدا كه راهنما و بيانگر طريق خوبيها و بديهاست آغاز فرموده ، و سپس دستور داده كه راه خوبى و نيكى را برگزينند ، زيرا اين راه هدايت و طريق وصول به اهداف و مقاصد پايدار است و از شرّ و بدى و اثرات آن دورى كنند ، زيرا اختيار طريق حقّ و پايدارى و استقامت در آن ، منوط به دورى جستن از شرّ و تباهى است . پس از آن درباره اداى واجبات الهى تأكيد مىكند ، زيرا مهمّترين راه خوبى و نيكى همين است و به همين سبب فرموده است كه اداى واجبات ، شما را به بهشت مىرساند ، زيرا بهشت پايان و سرانجام همه نيكيهاست ، بعد از آن بيان مىكند كه آنچه را خداوند حرام و مردم را از آن ممنوع فرموده غير معلوم و ناشناخته نيست ، بلكه در نهايت وضوح است ، همچنين چيزى را كه حلال اعلام فرموده روشن و از هر بدى به دور
[ 581 ]
است ، يعنى در آن هيچ عيبى و شبههاى نبوده و براى ترك كنندهاش عذرى نيست ، اين كه حرمت فرد مسلمان را بر هر چه محترم است برترى داده ، مستند به حديث پيامبر اكرم ( ص ) است كه بدين عبارت مىباشد : « حرمة المسلم فوق كلّ حرمة دمه و عرضه و ماله » يعنى : حرمت جان و آبرو و مال مسلمان از هر حرمتى بالاتر است .
درباره اين كه امير مؤمنان ( ع ) فرموده است : خداوند حقوق مسلمانان را به وسيله اخلاص و توحيد به يكديگر پيوند داده است ، مراد اين است كه خداوند اخلاص و توحيد را به هم مربوط ساخته و بر خدا پرستان با اخلاص حفظ حقوق مسلمانان و رعايت جانب آنان را واجب گردانيده و محافظت حقوق مسلمانان را با توحيد خود قرين ساخته ، تا آن حدّ كه در فضيلت با آن برابر گرديده است .
پس از اين امام ( ع ) مسلمان راستين و برخى از صفات شايسته او را معرّفى مىكند ، كه وى كسى است كه مسلمانان از دست و زبانش ايمن و آسوده باشند مگر اين كه دست و زبانش ، به حق ، سبب آزار مسلمانى شود و آنچه آن حضرت در اين باره فرموده نيز عين حديث نبوى است .
فرموده است : لا يحلّ أذى المسلم الاّ بما يجب .
اين سخن كه آزار مسلمان جز در جايى كه خدا واجب فرموده روا نيست مانند گفتار پيش آن حضرت است كه فرمود : . . . إلاّ بالحقّ ، و استثناى إلاّ بما يجب در اين جمله براى تأكيد آن است ، پس از اين سخنان به مرگى كه همگان را بطور عموم فرا مىگيرد و هر كسى را به گونهاى خاصّ دامنگير مىشود ، هشدار مىدهد ، يعنى آن چيزى كه هيچ كس از آن رهايى ندارد مردن است ، و با اين كه همه جاندران در گرو آنند و ميان آنان عموميّت دارد با اين حال هر كس را مرگى خاصّ خود اوست و ويژگى و چگونگى آن با مرگ ديگران تفاوت دارد ، اين كه آن حضرت دستور مىدهد كه به سوى آن بشتابند و بر آن مبادرت و پيشدستى
[ 582 ]
كنند ، مراد اين است كه پيش از آن كه مرگ بر انسان سبقت گيرد به عمل پردازد و براى جهان بعد از آن آماده شود ، و گوشزد مىفرمايد كه مردمان در پيشاپيش شمايند يعنى آنان در اين سفر آخرت بر شما سبقت گرفتهاند ، و قيامت پشت سر آنان ، شما را به پيش مىراند و به دنبال اين سخن دستور مىدهد كه سبكبار باشيد تا به آنان بپيونديد و براى اين كه آنان را در اين راه برانگيزاند و بر سر شوق آورد مىفرمايد پيشينيان شما در انتظار پسينيانند يعنى آنانى كه به ديار آخرت پيوستهاند چشم به راه بازماندگان خويشند تا همگى در روز رستاخيز برانگيخته شوند . ناگفته نماند كه عين الفاظ مذكور پيش از اين در برخى از خطبهها آمده و بطور كامل شرح داده شده است ، پس از اين آن بزرگوار دستور مىدهد كه درباره بندگان خدا از او بترسيد ، و درباره آنچه بايد نسبت به يكايك افراد رعايت كرد از خداوند بيمناك باشيد ، همچنين با ترك فساد در زمين و ايجاد تباهى در شهرهايش از نافرمانى او بپرهيزيد ، و گوشزد مىكند كه رعايت اين امور واجب است ، زيرا هر عملى كه آدمى انجام مىدهد هر چند اندك و ناچيز باشد پرسش و بازخواست به دنبال خود دارد ، و به سختى مورد بررسى و بازپرسى قرار مىگيرد تا آن اندازه كه درباره جاها و مكانها نيز پرسش ، و گفته مىشود : چرا در اين جا وطن كرده و از آن جا دورى گزيديد ، و نيز درباره رفتار با دامها و چهار پايان نيز بازخواست مىشود ، و گفته خواهد شد : چرا اين حيوان را زدى و آن ديگر را كشتى و آنها را آزار دادى ، اين گفتار اشاره به قول خداوند متعال دارد كه فرموده است :
« وَ لَتُسْئَلُنَّ عَمَّا كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ [ 1 ] » همچنين « ثُمَّ لَتُسْئَلُنَّ يَوْمَئِذٍ عَنِ الْنَّعِيمِ [ 2 ] » درباره تفسير آيه اخير و نعمتهايى كه از آن پرسش مىشود گفتهاند كه نعيم عبارت است از سيرى شكم و آشاميدن آب سرد و لذّت خواب و آسايش مسكن و خوى خوش است ، نيز خداوند متعال فرموده است : « اِنَّ الْسَّمْعَ وَ الْبَصَرَ وَ الْفُؤادَ كُلُّ أولئكَ كَانَ
[ 1 ] سوره نحل ( 16 ) آية ( 93 ) يعنى : البتّه از هر چه كردهايد مورد پرسش قرار خواهيد گرفت .
[ 2 ] سوره تكاثر ( 102 ) آيه ( 8 ) يعنى : سپس در آن روز درباره نعمتها از شما پرسش خواهد شد .
[ 583 ]
عَنْهُ مَسْئُولاً [ 3 ] » درباره اين آيه گفته شده از انسان مىپرسند : چرا دل و گوش خود را غافل و مشغول داشتى ؟ در حديث صحيح از پيامبر اكرم ( ص ) آمده است كه :
خداوند انسانى را بدين سبب كه گربهاى را در خانه زندانى و گرسنه نگهدارى كرد تا بمرد مورد عذاب قرار داده است .
پس از بيان اين سخنان امام ( ع ) گفتار خود را خلاصه فرموده و به فرمانبردارى خداوند امر ، و از نافرمانى او نهى ، و سفارش مىكند كه هنگامى كه با كار نيكى روبرو شويد آنرا به كار بنديد ، و زمانى كه با شرّ و بدى برخورد كنيد از آن دورى جوييد .
[ 3 ] سوره إسراء ( 17 ) آيه ( 36 ) يعنى : همانا گوش و چشم و دل هر كدام از آنها مسؤولند .
[ 584 ]
167 از سخنان آن حضرت عليه السّلام است :
يَا إِخْوَتَاهْ إِنِّي لَسْتُ أَجْهَلُ مَا تَعْلَمُونَ وَ لَكِنْ كَيْفَ لِي بِقُوَّةٍ وَ اَلْقَوْمُ اَلْمُجْلِبُونَ عَلَى حَدِّ شَوْكَتِهِمْ يَمْلِكُونَنَا وَ لاَ نَمْلِكُهُمْ وَ هَا هُمْ هَؤُلاَءِ قَدْ ثَارَتْ مَعَهُمْ عِبْدَانُكُمْ وَ اِلْتَفَّتْ إِلَيْهِمْ أَعْرَابُكُمْ وَ هُمْ خِلاَلَكُمْ يَسُومُونَكُمْ مَا شَاءُوا وَ هَلْ تَرَوْنَ مَوْضِعاً لِقُدْرَةٍ عَلَى شَيْءٍ تُرِيدُونَهُ إِنَّ هَذَا اَلْأَمْرَ أَمْرُ جَاهِلِيَّةٍ وَ إِنَّ لِهَؤُلاَءِ اَلْقَوْمِ مَادَّةً إِنَّ اَلنَّاسَ مِنْ هَذَا اَلْأَمْرِ إِذَا حُرِّكَ عَلَى أُمُورٍ فِرْقَةٌ تَرَى مَا تَرَوْنَ وَ فِرْقَةٌ تَرَى مَا لاَ تَرَوْنَ وَ فِرْقَةٌ لاَ تَرَى هَذَا وَ لاَ ذَاكَ فَاصْبِرُوا حَتَّى يَهْدَأَ اَلنَّاسُ وَ تَقَعَ اَلْقُلُوبُ مَوَاقِعَهَا وَ تُؤْخَذَ اَلْحُقُوقُ مُسْمَحَةً فَاهْدَءُوا عَنِّي وَ اُنْظُرُوا مَا ذَا يَأْتِيكُمْ بِهِ أَمْرِي وَ لاَ تَفْعَلُوا فَعْلَةً تُضَعْضِعُ قُوَّةً وَ تُسْقِطُ مُنَّةً وَ تُورِثُ وَهْناً وَ ذِلَّةً وَ سَأُمْسِكُ اَلْأَمْرَ مَا اِسْتَمْسَكَ وَ إِذَا لَمْ أَجِدْ بُدّاً فَآخِرُ اَلدَّوَاءِ اَلْكَيُّ أجلب عليه : بر ضدّ او گرد آورد .
عبدان : با تشديد دال و تخفيف آن و كسر عين و ضمّ آن جمع عبد : بردگان التفّت : ملحق شد مسمحة : آسان شوكت : نيرو يسومونكم : شما را وادار مىكنند پس از آن كه با آن بزرگوار به خلافت بيعت شد ، گروهى از يارانش به آن حضرت گفتند :
كاش آنانى را كه بر ضدّ عثمان مردم را شورانيدند كيفر مىدادى ، امام ( ع ) فرمود :
[ 585 ]
« اى برادران من از آنچه شما مىدانيد ناآگاه نيستم ، ليكن چگونه مرا بر اين توانايى است و حال آن كه گروهى كه مردم را بر ضدّ عثمان گردآوردند همچنان در حدّ قدرت و شوكت خود باقى هستند ، آنان بر ما فرمان مىرانند و ما بر آنان چيرگى نداريم ، آرى آنها همان كسانى هستند كه غلامان شما با آنها قيام كرده و باديه نشينان به آنها پيوستهاند ، آنها هم اكنون در ميان شما هستند ، و به هر كارى كه بخواهند مىتوانند شما را وادار كنند و آزار برسانند ، آيا شما راهى براى قدرت يافتن برخواستههاى خود مىبينيد ؟ همانا دست به اين كار زدن نادانى و جاهليّت است ، اين گروه داراى قدرت و يار و ياورند ، مردم درباره اين امر اگر به جنبش در آيند بر چند دسته خواهند شد ، گروهى با شما همراه و همداستانند و دستهاى خلاف آنچه را شما مىخواهيد خواهانند ، و عدّه ديگر نه طالب اينند و نه خواهان آن ، بنابراين شكيبايى كنيد تا مردم آرام شوند ، و دلها بر جاى خود قرار گيرد ، و باز گرفتن حقّ آسان و ميسّر گردد ، پس شتاب نكنيد و بنگريد به شما چه فرمان مىدهم ، و كارى نكنيد كه نيروى ما ضعيف شود ، و قدرت ما از ميان برود ، و سستى و زبونى به بار آيد ، من درباره اين امر تا آن جا كه ممكن است خويشتندارى خواهم كرد و اگر چارهاى نيابم آخرين دارو داغ كردن است . » الف ، در واژه إخوتاه بدل از ياى متكلم است كه مضاف اليه مىباشد ، و ها در آخر آن براى سكت است .
بايد دانست كه امير مؤمنان ( ع ) اين سخنان را درباره عذر تأخير قصاص از كشندگان عثمان ايراد كرده است .
فرموده است : إنّي لست أجهل ما تعلمون .
اين جمله دليل بر اين است كه آن حضرت اجراى اين امر را در نظر داشته است ، امّا خلاصه آنچه درباره علل تأخير اين كار بيان فرموده عدم امكان لازم براى انجام دادن آن است ، از اين رو فرموده است چگونه مىتوان به اين كار دست
[ 586 ]
زد و حال اين كه گروهى كه عثمان را كشتهاند در حدّ قدرت خود باقى هستند ،
صدق گفتار آن حضرت روشن است ، زيرا بيشتر مردم مدينه همان كسانى بودند كه بر عثمان شوريده ، براى كشتن او گرد آمده بودند ، همچنين گروههاى انبوهى از مردم مصر و كوفه براى اين منظور از شهرهاى خود حركت كرده و پس از پيمودن مسافتهاى طولانى خود را به مدينه رسانيده ، و نيز دستههاى بسيارى از باديه نشينان ناآگاه و بردگان مدينه نيز به آنها پيوسته بودند و با اجتماع اين گروهها نيروى عظيمى تشكيل داده ، و همدست و همسو انقلابى يك پارچه به وجود آورده بودند ،
به همين سبب آن حضرت مىگويد : و القوم المجلبون . . . تا يسومونكم ما شاءوا .
روايت شده كه آن حضرت مردم را جمع كرده به وعظ و اندرز آنان پرداخت و سپس فرمود : كشندگان عثمان به پا خيزند ، همگى مردم جز اندكى به پا خاستند ، اين عمل گواه صدق اين گفتار است كه فرموده است : كشندگان عثمان همچنان در حدّ قدرت و نيروى خود قرار دارند .
با توجّه به اوضاع و احوال مذكور براى آن حضرت امكانى فراهم نبوده كه بتواند در برابر اين جمعيّت دست به اقدامى بزند .
سپس امام ( ع ) براى پايان دادن به اصرار خونخواهان عثمان ، آنان را مخاطب قرار داده و مىفرمايد : همانا اين امر كارى نابخردانه و جاهليّت است ، و مقصود آن حضرت از اين سخن عمل شورش كنندگان و كشندگان عثمان است ، زيرا كشتن او به مقتضاى شرع نبوده ، و اعمال و خلافكاريهايى كه مرتكب شده قتل او را واجب نمىكرده است [ 1 ] ، پس از آن مىفرمايد اين قوم كه در صدد انتقام از آنها بر آمدهايد داراى عوامل و قدرتند يعنى يار و ياور دارند ، و اگر بنا شود از اينها قصاص به عمل آيد ، در اين صورت مردم بطور كلّى سه دسته خواهند شد ، اين
[ 1 ] آنچه شارح در توضيح اين جمله بيان كرده عين سخنان ابن ابى الحديد سنّى معتزلى است كه در شرح خود آورده است ، رجوع شود به جلد 9 ص 293 شرح مذكور چاپ قم ليكن ديگران اين سخن امام ( ع ) را بدين گونه تفسير نكردهاند ( مترجم ) .
[ 587 ]
سخن امام ( ع ) كه بر سبيل استدلال عليه خونخواهان عثمان و اثبات ضعف نظريّه آنهاست در حكم قياس ضمير از شكل اوّل است و مركّب از دو قضيّه شرطيّه متّصله مىباشد صغراى اين دو ، اين جمله است كه فرموده است : اگر دست به اين كار زده شود ، مردم در برابر اين امر به چند دسته منقسم خواهند شد و كبراى آن كه محذوف است اين است كه : هرگاه مردم براى اجراى اين امر دچار چند دستگى شوند انجام دادن آن ممكن نيست ، نتيجه اين است كه اگر به اين كار دست زده شود انجام نخواهد شد ، پس از اين ، اختلاف نظر مردم و چند دستگى آنها را درباره اين امر بيان مىكند ، و مىفرمايد : گروهى خونخواهى از كشندگان عثمان را كارى درست دانسته و با اينان هم عقيدهاند ، دسته ديگر اين عمل را نادرست مىدانند و اينها ياران كسانى هستند كه بايد آنها را قصاص كرد ، گروهى هم نه با آن عقيده همراهى دارند و نه با اين ، بلكه در اين باره مانند موضوع حكميّت بىطرفى اختيار كرده ، و خويشتن را كنار مىكشند ، پس از اين امام ( ع ) دستور مىدهد : شكيبايى كنند تا آرامش در ميان مردم برقرار شود ، زيرا براى آنان روشن فرمود كه اقدام درباره اين امر در اين هنگام به مصلحت نيست ، و زمانى كه مردم آسودگى يابند و دلها آرام شود گرفتن حقّ آسان خواهد شد .
فرموده است : فاهدأو عنّى و انظروا ما ذا يأتيكم به من أمري .
اين گفتار دلالت دارد كه آن حضرت در اين باره منتظر به دست آمدن فرصت بود ، پس از اين آنان را از شتاب در اقدام به كارى كه موجب تضعيف قدرت دين و موجب سستى و زبونى آن مىگردد بيم مىدهد زيرا اگر آن حضرت در اين موقع ، دستگيرى و مجازات كشندگان عثمان را آغاز مىكرد ، از بروز و تجديد فتنهاى كه از آشوب نخستين يعنى فتنه قتل عثمان بزرگتر و دامنهاش گستردهتر باشد ايمنى حاصل نبوده و احتمال آن بسيار قوى بود ، بنابراين آنچه مقتضاى تدبير و موافق عقل و شرع به نظر مىرسيد ، خوددارى از دست زدن به اين كار تا برقرارى آرامش و فرو نشستن فتنه و خشم انقلابيها و بازگشت آنها به شهر و
[ 588 ]
ديار خود بود ، با اين حال دور نيست كه امام ( ع ) در اين انتظار بود كه فرزندان و بستگان عثمان طبق معمول براى دادرسى و خونخواهى مراجعه و اشخاصى را كه در كشتن عثمان دست داشته و او را محاصره كرده بودند به نام معرفى كنند تا حاكم بتواند حكم خدا را درباره آنها اجرا كند ، ليكن اين امر صورت نگرفت ، و معاويه به همراه مردم شام سر به طغيان برداشت ، و بازماندگان عثمان نيز نزد او رفته دست به دامن او زدند ، و از حوزه فرمانروايى امير مؤمنان ( ع ) جدا گرديدند ، و به صورت شرعى براى خونخواهى قتل عثمان اقدام نكردند ، و تنها با ستيزهگرى و غلبه جويى خواستار قصاص بودند ، و معاويه نيز اين قضيّه را وسيلهاى براى برانگيختن تعصّبهاى جاهلى و احساسات قبيلهاى قرار داد ، و هيچ كدام از اينها براى قصاص از راه درست وارد نشدند ، برخى گفتهاند قيام طلحه و زبير و نقض بيعت آنها با امير مؤمنان ( ع ) و شروع آنها به غارت اموال مسلمانان در بصره و كشتار صلحاى مسلمانان آن جا و ديگر وقايعى كه در اين هنگام اتّفاق افتاد ،
مانع آن شد كه امام ( ع ) كشندگان عثمان را قصاص كند و از اين روست كه آن حضرت ضمن برخى از سخنان خود به معاويه مىفرمايد : امّا اين كه خونخواهى عثمان را در خواست مىكنى ، به فرمان درآى و خونخواهان عثمان را براى داورى به نزد من روانه كن ، تا برابر كتاب خدا و سنّت پيامبرش ( ص ) درباره تو و آنها رفتار شود .
امّا اين كه فرموده است : و سأمسك الأمر ما استمسك . . . تا آخر .
بايد دانست كه آن حضرت زمانى اين سخنان را ايراد فرموده كه گفتگو عليه آن حضرت درباره قضيّه عثمان بالا گرفته و شورش طلحه و زبير كه از بزرگان صحابه بودند و شكستن بيعت خود با آن حضرت به اين بهانه ، امور مسلمانان را دستخوش اضطراب و بسيارى از آنان را پراكنده و پريشان خاطر ساخته بود ، و به همين مناسبت است كه برخى از ياران آن حضرت به منظور آرام كردن فتنه طلحه و زبير و جلوگيرى از آشوبى كه از ناحيه معاويه و بروز اختلال در امور شام ، انتظار
[ 589 ]
مىرفت ، از آن حضرت درخواست كردند كه كشندگان عثمان قصاص شوند ، و آن بزرگوار در پاسخ فرموده است كه من عذر خود را بيان ، و موانع را توضيح دادهام اگر نپذيرند من رشته اين امر را در دست خود همچنان نگه خواهم داشت يعنى با تمام نيرو خلافت را حفظ خواهم كرد ، و اگر براى آرام كردن آنان چارهاى نيابم ،
يعنى چارهاى جز نبرد با سركشان و بيعت شكنان نبينم آخرين دارو را كه داغ كردن است به كار خواهم برد يعنى با آنان به نبرد خواهم پرداخت ، زيرا پايان كار كسانى كه به نافرمانى و سركشى برخيزند جز اين نيست ، و دلهاى بيمار آنها جز به اين دارو درمان نخواهد يافت ، همچنان كه آخرين داروى تن بيمار جز داغ كردن نيست . و توفيق از خداست .
[ 590 ]
168 از خطبههاى آن حضرت عليه السّلام است كه هنگام رفتن اصحاب جمل به بصره ايراد فرموده است :
إِنَّ اَللَّهَ بَعَثَ رَسُولاً هَادِياً بِكِتَابٍ نَاطِقٍ وَ أَمْرٍ قَائِمٍ لاَ يَهْلِكُ عَنْهُ
[ 244 ]
إِلاَّ هَالِكٌ وَ إِنَّ اَلْمُبْتَدَعَاتِ اَلْمُشَبَّهَاتِ هُنَّ اَلْمُهْلِكَاتُ إِلاَّ مَا حَفِظَ اَللَّهُ مِنْهَا وَ إِنَّ فِي سُلْطَانِ اَللَّهِ عِصْمَةً لِأَمْرِكُمْ فَأَعْطُوهُ طَاعَتَكُمْ غَيْرَ مُلَوَّمَةٍ وَ لاَ مُسْتَكْرَهٍ بِهَا وَ اَللَّهِ لَتَفْعَلُنَّ أَوْ لَيَنْقُلَنَّ اَللَّهُ عَنْكُمْ سُلْطَانَ اَلْإِسْلاَمِ ثُمَّ لاَ يَنْقُلُهُ إِلَيْكُمْ أَبَداً حَتَّى يَأْرِزَ اَلْأَمْرُ إِلَى غَيْرِكُمْ إِنَّ هَؤُلاَءِ قَدْ تَمَالَئُوا عَلَى سَخْطَةِ إِمَارَتِي وَ سَأَصْبِرُ مَا لَمْ أَخَفْ عَلَى جَمَاعَتِكُمْ فَإِنَّهُمْ إِنْ تَمَّمُوا عَلَى فَيَالَةِ هَذَا اَلرَّأْيِ اِنْقَطَعَ نِظَامُ اَلْمُسْلِمِينَ وَ إِنَّمَا طَلَبُوا هَذِهِ اَلدُّنْيَا حَسَداً لِمَنْ أَفَاءَهَا اَللَّهُ عَلَيْهِ فَأَرَادُوا رَدَّ اَلْأُمُورِ عَلَى أَدْبَارِهَا وَ لَكُمْ عَلَيْنَا اَلْعَمَلُ بِكِتَابِ اَللَّهِ تَعَالَى وَ سُنَّةِ رَسُولِ اَللَّهِ ص وَ اَلْقِيَامُ بِحَقِّهِ وَ اَلنَّعْشُ لِسُنَّتِهِ يأرز : جانب ديگر مىرود ، و دامن جمع مىكند فيالة : سستى تمالأوا : گرد آمدند نعش : بلند كردن « خداوند متعال پيامبرى راهنما با كتابى گويا و دستورى استوار برانگيخت كه به وسيله آن جز بد سرشت هلاك نمىگردد همانا آنچه نابود كننده است بدعتهايى است كه باطل را به صورت حقّ جلوه داده و مشتبه مىسازد ، مگر آنچه خداوند از آن نگهدارد ، بىگمان پيروى از
[ 591 ]
حكومت الهى مايه حفظ و نگهدارى شماست ، پس بى آن كه خود را مورد سرزنش قرار دهيد و ناگزير بدانيد اطاعت خود را تقديم پيشگاه حق كنيد ، به خدا سوگند بايد اين كار را بكنيد ، و گرنه خداوند سلطنت اسلام را از شما به ديگران منتقل خواهد كرد و پس از آن هرگز به سوى شما باز نخواهد گشت تا اين كه به كسانى غير از شما منتقل گردد .
اين گروه به سبب ناخشنودى از حكومت من به يكديگر پيوستهاند ، و من تا هنگامى كه از گسيختن جمعيّت شما بيم نداشته باشم شكيبايى خواهم كرد ، زيرا اگر آنان انديشه سست و رأى نادرست خود را به كار بندند ، نظام امور مسلمانان گسيخته خواهد شد ، اينان از آن رو به طلب دنيا برخاستهاند كه بر كسى كه خداوند حقّ او را به وى باز گردانيده رشك مىورزند ، و مىخواهند اوضاع را دگرگون و به حال پيشين باز گردانند ، حقّ شما بر ما به كار بستن كتاب خدا و پيروى از پيامبر اوست كه درود خداوند بر او و خاندانش باد و اين كه حقّ او را ادا كنيم ، و سنّت او را بر پا داريم . »
فرموده است : إنّ اللّه بعث . . . تا هالك .
اين جملات كه مربوط به عموم مسلمانان و پايه دين و اساس حكومت آنان است سر آغاز خطبه قرار داده شده تا براى شنوندگان يادآورى ، و موجب توجّه و بازگشت آنان به اين اصول و مبانى باشد . واژه قائم در جمله أمر قائم به معناى راست و پايدار است .
فرموده است : لا يهلك عنه إلاّ هالك .
يعنى : در اين دين كسى هلاك نمىشود مگر آن كه در اوج مخالفت با آن بوده ، و سرنوشتى جز هلاكت و نابودى براى خود فراهم نكرده باشد ، چنان كه اگر گفته شود : اين رشته از دانش را جز دانشمند نمىداند يعنى دانشمندى آن را مىداند كه به منتهاى فضل و دانش رسيده باشد .
فرموده است : و إنّ المبتدعات المشبّهات . . . إلاّ ما حفظ اللّه .
[ 592 ]
زيرا بدعتها و شبهههايى كه در ميان مردم پديد مىآيد با كتاب خدا و سنّت پيامبر گرامى ( ص ) كه تمامى حدود و احكام خداوند را شاملند ، منافات و مخالفت دارند و پيروى از آنها موجب خروج از دين و ترك متابعت از كتاب و سنّت مىباشد ، منظور از هلاكت در اين عبارت نابودى در آخرت است .
فرموده است : إلاّ ما حفظ اللّه .
اين جمله مستثناى المهلكات است يعنى مگر آنچه خداوند حفظ كند و انسان را از دچار شدن به اين مهلكات باز دارد ، زيرا مهلكات يا اعمالى كه موجب نابودى و هلاكت انسان است تنها دامنگير كسى مىشود كه آنها را به جاى آورد ، امّا مشبّهات عبارت از چيزهايى است كه شبيه سنّت است ليكن سنّت و سيرت رسول اكرم ( ص ) نيست ، در برخى نسخهها به جاى مشبّهات مشتبهات يعنى آنچه مايه اشتباه و التباس گردد نقل شده است ، مراد از عبارت سلطان اللّه سلطه و قدرت اسلام است و منظور از آن سلطان دين اللّه است كه مضاف ( دين ) حذف شده است و ممكن است مقصود آن حضرت نفس نفيس خودش باشد ، زيرا او جانشين خداوند در روى زمين است ، و براى بيان اين كه حكومت و قدرت او ،
سلطنت حقّ و مظهر عزّت و شوكت خداوند است واژه سلطان به اللّه اضافه شده است ، و اين روشن است كه پيروى از حكومت حقّ مايه توانمندى و مصونيّت از گناه است ، زيرا كسى كه پيروان حقّ را در حالى كه شمار آنها اندك بوده در برابر دشمنان بسيار يارى داده زنده جاويد است ، و اكنون با اين كثرت عدد اگر او را خالصانه فرمانبردارى و از حكومت او پيروى كنند هر چه بيشتر و شايستهتر آنان را يارى و پيروزى خواهد داد ، از اين رو فرموده است : فأعطوه طاعتكم غير ملوّمة يعنى خداوند را آن چنان فرمانبردارى و بندگى كنيد كه به سبب آلودگى به نفاق و ريا مستوجب سرزنش و نكوهش نباشيد و پس از آن فرموده است : و لا مستكره بها يعنى طاعت و عبادت شما از روى بىميلى و اجبار نباشد ، به جاى عبارت غير ملوم غير ملويّة نيز روايت شده است ، يعنى طاعت شما كژ و نادرست نباشد . پس از
[ 593 ]
اين امير مؤمنان ( ع ) آنان را بيم مىدهد كه اگر فرمانبردارى نكنيد خداوند قدرت و حكومت اسلام را از شما خواهد گرفت ، و هرگز به شما باز نمىگرداند تا اين كه آن را به جاى ديگر منتقل ، و در ميان كسانى غير از شما مستقرّ سازد ، منظور آن حضرت از اين سخن امر خلافت است ، بايد دانست كه اگر در جمله حتّى يأرز الأمر إلى غيركم واژه حتّى و آنچه پس از آن آمده غايت و نهايت نقل سلطنت حقّ از آنها دانسته شود برگشت و استقرار دوباره آن چنان كه گفته شد از عبارت فهميده نمىشود ، ليكن اگر حتّى را غايت و پايان عدم انتقال حكومت حقّه اسلام به آنان بدانيم ، برگشت آن را به آنان مىتوان از سخن دريافت .
اگر گفته شود : چرا امام ( ع ) فرموده است : پس از آن حكومت اسلام هرگز به آنان باز نخواهد گشت ، در حالى كه با پديد آمدن دولت عبّاسى حكومت به آنان بازگشته است ؟
اين پرسش را مىتوان به چند گونه پاسخ داد :
1 گروهى كه در اين گفتار طرف خطاب آن حضرت و از اصحاب و ياران او بشمارند هرگز دولت و قدرت به آنها باز نگشته است ، زيرا پس از انقضاى حكومت بنى اميّه هيچ يك از اينها زنده نمانده بود ، و پس از آن هم در هيچ موقع قدرت به كسانى از فرزندان اينها منتقل نشده است .
2 سخن امير مؤمنان ( ع ) مقيّد به واژه حتّى است كه به اصطلاح نحويان براى غايت و نهايت مىآيد ، و فرموده است قدرت و حكومت اسلام هرگز به شما باز نمىگردد تا اين كه به گروه ديگرى منتقل گردد ، چنان كه قضيّه به همين صورت واقع شد ، و حكومت از دست آنها بيرون رفت و به چنگ بنى اميّه افتاد .
3 برخى از شارحان گفتهاند ، گفتار امام ( ع ) كه « حكومت هرگز به شما باز نمىگردد تا اين كه . . . » به دنبال اين شرط است : « اگر خدا را فرمانبردار نباشيد » ، و چون اين شرط واقع نشده و بسيارى از مسلمانان بدون آلودگى به ريا و نفاق و بىاكراه و اجبار خداوند را بندگى و فرمانبردارى كردهاند ، حكومت به
[ 594 ]
آنها باز گشته است .
4 گروهى گفتهاند : واژه ابدا براى مبالغه آمده است ، چنان كه به بدهكارى كه وام خود را نمىپردازد گفته مىشود : لأحبسنّك أبدا يعنى تو را براى هميشه زندانى خواهم كرد .
بارى مراد از قومى كه خلافت در كنار آنها قرار خواهد گرفت ، بنى اميّه است چنان كه رويدادها به همين نحو اتّفاق ، و اين امر به دست آنها افتاد .
فرموده است : إنّ هؤلاء قد تمالاؤا .
منظور از اين گروه ، طلحه و زبير و عايشه و پيروان آنهاست ، و اين سخن اشاره دارد به اين كه رفتن اينان به بصره بر خلاف آنچه ادّعا و اظهار مىكنند براى خونخواهى عثمان نيست ، بلكه به سبب ناخشنودى و خشمى است كه از خلافت و حكومت آن حضرت دارند ، پس از اين امام ( ع ) وعده مىدهد : تا هنگامى كه بيم تفرقه امّت و گسيختگى امور كشور پيش نيايد در برابر اعمال اينها بردبارى و شكيبايى خواهد كرد ، و هشدار مىدهد كه اگر اينها در راهى كه در پيش گرفتهاند همچنان بر انديشه سست و خيال خام و سركشى و نافرمانى خود ادامه دهند نظام امور مسلمانان گسيخته و جمعيّت آنان پراكنده خواهد شد .
فرموده است : إنّما طلبوا . . . تا عليه .
اين سخن در بيان انگيزه ناخشنودى و خشم اينها از رسيدن آن حضرت به حكومت و خلافت است ، و اين به سبب دنيا طلبى و حسد ورزى آنها بر كسى است كه خداوند دنيا را در اختيار او نهاده است ، و اين گفته به خاندان پيامبر اكرم ( ص ) اشاره دارد .
فرموده است : فأرادوا ردّ الأمور على أدبارها .
يعنى اينها مىخواهند اكنون هم خلافت را از خاندان پيامبر ( ص ) بيرون برند همان گونه كه در نخست اين كار را كردند يا حقّى را كه به آنان بازگشته ، همچون گذشته از آنها سلب كنند .
[ 595 ]
پس از اين امام ( ع ) اعلام مىكند حقوقى را كه مردم بر او دارند و اين در صورتى است كه صادقانه و دور از شائبه فرمانبردار باشند اين است كه در ميان آنان به كتاب خدا عمل و از روش پيامبر گرامى ( ص ) پيروى كند ، و نسبت به اداى حقوقى كه خداوند واجب گردانيده اقدام ، و سنّتهاى خداوند را جارى و بر پا دارد ، و آنچه بر امام و پيشوا واجب است همين است ، و توفيق از خداوند است .
[ 596 ]
169 از سخنان آن حضرت عليه السّلام است كه خطاب به يكى از اعراب بصره فرموده است :
أَ رَأَيْتَ لَوْ أَنَّ اَلَّذِينَ وَرَاءَكَ بَعَثُوكَ رَائِداً تَبْتَغِي لَهُمْ مَسَاقِطَ اَلْغَيْثِ فَرَجَعْتَ إِلَيْهِمْ وَ أَخْبَرْتَهُمْ عَنِ اَلْكَلَإِ وَ اَلْمَاءِ فَخَالَفُوا إِلَى اَلْمَعَاطِشِ وَ اَلْمَجَادِبِ مَا كُنْتَ صَانِعاً قَالَ كُنْتُ تَارِكَهُمْ وَ مُخَالِفَهُمْ إِلَى اَلْكَلَإِ وَ اَلْمَاءِ فَقَالَ ع فَامْدُدْ إِذاً يَدَكَ فَقَالَ اَلرَّجُلُ فَوَاللَّهِ مَا اِسْتَطَعْتُ أَنْ أَمْتَنِعَ عِنْدَ قِيَامِ اَلْحُجَّةِ عَلَيَّ فَبَايَعْتُهُ ع هنگامى كه آن حضرت به نزديكى بصره رسيد ، گروهى از مردم آن براى اين كه چگونگى نظر آن حضرت را درباره اصحاب جمل بدانند ، و شبهه را از دل خود بزدايند ، كسى را نزد آن بزرگوار فرستادند ، امام ( ع ) وضع خود را در برابر آن ياغيان بيان فرمود چنان كه فرستاده مذكور دانست كه حقّ با آن حضرت است ، از اين رو امام ( ع ) به او فرمود : بيعت كن ، او گفت من فرستاده گروهى هستم و كارى بىنظر آنان انجام نمىدهم تا به نزد آنان باز گردم . آنچه در بسيارى از نسخههاى نهج البلاغه آمده است همين است كه ذكر شد ، ليكن در برخى از آنها پس از پايان گفتار آن مرد عرب ، جمله « فبا يعته عليه السّلام » را نقل كردهاند ، يعنى آن مرد گفته است كه با آن حضرت بيعت كردم . و اين عرب به نام كليب جرمىّ معروف است .
[ 597 ]
« به من بگو اگر آنانى كه در پشت سردارى تو را پيشتاز كاروان قرار دهند تا جاهايى را كه باران در آن فرود آمده بيابى ، و تو پس از بازگشت به سوى آنان ، از محلّهايى كه داراى آب و گياه است آنها را آگاه گردانى ،
ليكن آنان مخالفت كنند و در جاهايى كه خشك و بىآب و علف است فرود آيند چه كار خواهى كرد ؟ گفت من آنان را رها مىكنم و بر خلاف آنها به جايى كه آب و گياه است مىروم ، امير مؤمنان ( ع ) فرمود : بنابراين دستت را دراز كن آن مرد گفت به خدا سوگند در اين هنگام كه حجّت بر من تمام گشته بود نتوانستم دست باز دارم ، از اين رو با آن حضرت بيعت كردم . » جرمّى منسوب به بنى جرم است ، و اينها طايفهاى از مردم بصره بودند ، كه اين مرد را نزد آن حضرت فرستادند ، تا چگونگى نظر آن بزرگوار را درباره اصحاب جمل به دست آورند و بدانند كه آن حضرت نسبت به اقدامات خود در برابر آنان از حجّت و دليل برخوردار ، و يا در شكّ و ترديد است ، اين مرد هنگامى كه امام ( ع ) را ديد و سخنانش را شنيد هيچگونه شكّى در صدق گفتار آن حضرت در دلش باقى نماند ، و با آن بزرگوار بيعت كرد ، و سخنانى كه ذكر شد در ميان آنان گذشت ، به راستى تمثيلى لطيفتر و دلپذيرتر از آنچه آن حضرت بيان فرموده است ديده نمىشود ، با توجّه به اركان تمثيل ، بر حسب اصطلاح حالت مخاطب اصل است بنابر فرض اين كه پيشتاز كاروان بوده و در پى جايى داراى آب و گياه است و فرع ، وضع اوست كه در صدد به دست آوردن آگاهى و فضيلت و هدايت از آن حضرت است حكم ، مخالفت او با يارانش مىباشد كه آنها را به جايى كه داراى آب و گياه بوده رهنمون شده و آنان نپذيرفتهاند ، و علّت حكم ، دست يافتن او به جايى با سبزه و آب است ، و چون دستيابى به دانش و فضيلت كه همچون سبزه و آب كه غذاى تن و سبب بقاى آن است خوراك جان و مايه زندگى است براى اين فرستاده حاصل شده و اين شبيه دست يافتن پيشتاز كاروان به جايى است كه داراى آب و گياه باشد ، لذا علّت حكم كه لزوم مخالفت با يارانش به سبب
[ 598 ]
دسترسى به معدن فضيلت و علم و هدايت است لازم ، و بيعت با آن حضرت واجب مىگردد ، از اين رو امير مؤمنان ( ع ) به او فرمود : بنابراين دستت را دراز كن ،
و چون هنگامى كه عقل سالم اين تمثيل روشن را مىشنود نمىتواند خوددارى كند و آن را نپذيرد و در برابر آن تسليم نگردد ، لذا اين مرد سوگند مىخورد كه در برابر اقامه اين دليل نتوانست سرباز زند ، و با آن حضرت بيعت كرد .
[ 599 ]
170 از سخنان آن حضرت عليه السّلام است كه در هنگامى كه تصميم گرفت با سپاه شام در صفّين روبرو شود ايراد فرموده است :
اَللَّهُمَّ رَبَّ اَلسَّقْفِ اَلْمَرْفُوعِ وَ اَلْجَوِّ اَلْمَكْفُوفِ اَلَّذِي جَعَلْتَهُ مَغِيضاً لِلَّيْلِ وَ اَلنَّهَارِ وَ مَجْرًى لِلشَّمْسِ وَ اَلْقَمَرِ وَ مُخْتَلَفاً لِلنُّجُومِ اَلسَّيَّارَةِ وَ جَعَلْتَ سُكَّانَهُ سِبْطاً مِنْ مَلاَئِكَتِكَ لاَ يَسْأَمُونَ مِنْ عِبَادَتِكَ وَ رَبَّ هَذِهِ اَلْأَرْضِ اَلَّتِي جَعَلْتَهَا قَرَاراً لِلْأَنَامِ وَ مَدْرَجاً لِلْهَوَامِّ وَ اَلْأَنْعَامِ وَ مَا لاَ يُحْصَى مِمَّا يُرَى وَ مَا لاَ يُرَى وَ رَبَّ اَلْجِبَالِ اَلرَّوَاسِي اَلَّتِي جَعَلْتَهَا لِلْأَرْضِ أَوْتَاداً وَ لِلْخَلْقِ اِعْتِمَاداً إِنْ أَظْهَرْتَنَا عَلَى عَدُوِّنَا فَجَنِّبْنَا اَلْبَغْيَ وَ سَدِّدْنَا لِلْحَقِّ وَ إِنْ أَظْهَرْتَهُمْ عَلَيْنَا فَارْزُقْنَا اَلشَّهَادَةَ وَ اِعْصِمْنَا مِنَ اَلْفِتْنَةِ أَيْنَ اَلْمَانِعُ لِلذِّمَارِ وَ اَلْغَائِرُ عِنْدَ نُزُولِ اَلْحَقَائِقِ مِنْ أَهْلِ اَلْحِفَاظِ اَلْعَارُ وَرَاءَكُمْ وَ اَلْجَنَّةُ أَمَامَكُمْ مغيضا للّيل و النّهار : جاى نهان شدن شب و روز سبط : قبيله « بار خدايا اى پروردگار اين آسمان بر افراشته ، و هواى نگاه داشته شده ، كه آن را جاى پيدا و پنهان شدن شب و روز و محلّ گردش خورشيد و ماه ، و رفت و آمد ستارگان گردان ساختهاى ، و ساكنان آن را گروهى از فرشتگانت قرار دادهاى كه از پرستش و اداى وظيفه بندگى تو خسته و درمانده نمىشوند .
[ 600 ]
و اى پروردگار اين زمين كه آن را جاى آرميدن مردمان و محلّ حركت خزندگان و گزندگان خرد و كلان و چهار پايان و انواع آفريدگان بىشمار خود از آنچه ديده مىشود و آنچه ديده نمىشود گردانيدهاى .
و اى پروردگار كوههاى استوارى كه آنها را ميخهاى زمين قرار داده و پناهگاه آفريدگان خود ساختهاى ، اگر ما را بر دشمنانمان پيروز فرمايى ، ما را از ستم و تعدّى بر كناردار ، و بر راه حقّ استوار گردان ، و اگر آنان را بر ما چيره گردانى شهادت را روزى ما فرما ، و از فتنه شكّ و بد دلى ما را نگهدار .
كجايند آنانى كه براى آنچه محافظت از آن واجب است سر سختانه دفاع مىكنند ، و كجايند آن غيرتمندانى كه در هنگام نزول بلاها و روبرو شدن با سختيها پاسدارى و پايدارى مىورزند . ننگ در پشت سر شما و بهشت در پيش رويتان است . » امير مؤمنان ( ع ) پروردگار را به نام اين كه آفريننده آسمان و زمين است مىخواند ، زيرا آيات و نشانههاى او كه گوياى كمال عظمت و لطف وى به آفريدگانش مىباشد در آسمان و زمين جلوهگر است ، از اين رو بدين گونه خدا را خواندن ، دل را آمادگى و تن را توانمندى مىدهد تا غلبه و پيروزى را بر دشمن به دست آورد ، منظور از سقف مرفوع آسمان است و مراد از جوّ مكفوف نيز همين است و در خطبه نخست نيز بدين اشاره شده است ، اين كه فرموده است : آسمان محلّ پيدا و پنهان شدن شب و روز است ، زيرا جنبش افلاك مستلزم حركت خورشيد بر روى زمين است و اين موجب پنهان شدن شب ، و از ادامه حركات زمين و جنبش خورشيد نيز روز ناپديد مىشود ، به همين سبب آسمان همچون نهانگاه شب و روز مىباشد ، و واژه مغيض را براى آنها استعاره آورده است كه آسمان محلّ گردش خورشيد و ماه و آمد و شد ستارگان سيّار است آشكار است ، ولى اين سخن دلالت بر آن ندارد كه گردش ستارگان ذاتى آنها بوده و آسمان را جنبش و حركتى نيست ، منظور از گروه فرشتگانى كه بدانها اشاره فرموده ارواح فلكى است كه
[ 601 ]
اجرام آسمانى را به حركت در مىآورند ، و پيش از اين نيز به آنها اشاره و در خطبه نخست بيان شده كه اين فرشتگان از پرستش خدا و اداى وظيفه بندگى خسته و فرسوده نمىشوند .
پس از اين امام ( ع ) خداوند را بر حسب اين كه پروردگار زمين است مىخواند ، پروردگارى كه زمين را گسترانيده و جاى آرميدن مردمان ، و محلّ جنبش جانداران خرد و كلان و چهار پايان و انواع آفريدگان بىشمارى قرار داده كه بعضى ديده مىشوند و برخى از چشم ما پنهانند ، يكى از دانشمندان گفته است : اگر كسى بخواهد حقيقت گفتار امير مؤمنان را بداند در آن جا كه فرموده است : جانوران گوناگون بىشمارى كه ديده مىشوند و ديده نمىشوند ، در يكى از شبهاى تابستانى در بيابان اندكى آتش روشن كند و بنگرد كه چه جانداران گوناگون ناشناختهاى با شكلهاى ترسآور گرد آن آتش را مىگيرد كه نه او آنها را پيش از اين ديده و نه جز او . بارى محتمل است منظور امام ( ع ) از آفريدگانى كه ديده نمىشوند جاندارانى باشد كه به سبب خردى و يا باريكى به چشم در نمىآيند .
سپس امام ( ع ) خداوند را بر حسب اين كه آفريننده كوههاست ندا مىكند ،
معناى اين را كه كوهها ميخهاى زمينند پيش از اين دانستهايم ، و اين كه تكيهگاه مردمند براى اين است كه بشر در آنها سكنا مىگزيند و خانه خود را با استفاده از آنها بنا مىكند ، و سودهايى كه از نظر انواع درختان و ميوهها و ديگر چيزها از كوهها به دست مىآيد هرگز از دشتها و درّهها حاصل نمىشود ، همچنين معدنها در دل كوهها نهفته شده است و چشمهها از اندرون آنها جوشان و سرازير مىگردد ،
بنابراين روشن است كوهها كه چراگاه دامها و مركز منافع مردم و براى آنان تكيهگاه و پشتوانه است .
پس از اين امير مؤمنان ( ع ) از خداوند درخواست مىكند كه اگر بر دشمن پيروز شود او را از دست زدن به بغى و ستم بر كنار دارد ، بغى به معناى ستمگرى و
[ 602 ]
سركشى و سبب خروج از مرز صفت فاضله عدالت مىباشد ، و نيز از خداوند مىخواهد او را راهنمايى كند و در طريق عدل و حق پايدارى و استوارى بخشد ، و اگر دشمن بر او پيروز شود شهادت را روزى او گرداند ، و از آزمون زيان و شكست محفوظ بدارد ، زيرا كسى كه در مبارزه معتقد به حقّانيّت خود باشد و دچار شكست شود غالبا بر بخت و اقبال خود خشمناك و نسبت به پروردگارش گستاخ مىگردد ، و چه بسا مردمى كه هنگام دچار شدن به سختيها و گرفتاريها ايمان خود را از كف داده و كافر مىشوند ، و اين كه امام ( ع ) شكست از دشمن و آثار آن را به فتنه و آزمون تعبير فرموده براى اين است كه موجب انصراف از حقّ و روگردانيدن از خداوند مىشود ، از اين رو از حقّ تعالى درخواست كرده كه او را از اين فتنه و امثال آن نگهدارى فرمايد ، تا هم براى خويش ، ثبات و پايدارى در راه حقّ را مسألت كند ، و هم به شنوندگان ادب و تربيت آموزد .
پس از اين سخنان برابر آنچه معمول است كه انسان در هنگام جنگ از ياران خود مىخواهد در راه حفظ هدفى كه لازم است فداكارى و از جان گذشتگى كنند ، و غيرت و حميّت آنان را بر انگيخته ، آنها را آماده كارزار مىكند ، امام ( ع ) نيز به همين منظور مىپرسد : آنانى كه در راه آنچه حفظ آن واجب است استوار ، و در برابر نزول حقايق غيرت و احساس داشته باشند كجايند ؟ مراد از نزول حقايق ، رويدادهاى بزرگ و پيشامدهاى سخت و دشوار است . سپس فرموده است : آتش در پشت سر شماست ، يعنى اگر در برابر دشمن هزيمت كنيد و عقب نشينى كنيد خود را مستحقّ دخول در آتش و مستوجب دوزخ كردهايد ، و پس از آن فرموده است : بهشت در پيش روى شماست ، يعنى : اگر بر دشمن يورش بريد و در جنگ پيش برويد ، و اين سخن در كمال ايجاز و بلاغت است .
[ 603 ]
171 از خطبههاى آن حضرت عليه السّلام است :
اَلْحَمْدُ لِلَّهِ اَلَّذِي لاَ تُوَارِي عَنْهُ سَمَاءٌ سَمَاءً وَ لاَ أَرْضٌ أَرْضاً « ستايش ويژه خداوندى است كه آسمانى آسمان ديگر ، و زمينى زمين ديگر را از او نمىپوشاند . » امير مؤمنان ( ع ) خداوند را از نظر احاطهاى كه دانش او به آسمانها و زمينها دارد مورد حمد و سپاس قرار داده ، و اين خود مستلزم تنزيه حقّ تعالى از صفات آفريدگان است . زيرا اعتقاد مردم اين بود كه برخى اجرام آسمانى و زمينى از آنچه در پشت آنها قرار دارد پنهان و پوشيدهاند امّا علم پروردگار متعال بر همه چيز احاطه دارد ، نه چيزى مىتواند حايل و مانع آن شود ، و نه رازى بر او پوشيده و نهفته مىباشد .
بخشى از اين خطبه است :
وَ قَدْ قَالَ قَائِلٌ إِنَّكَ عَلَى هَذَا اَلْأَمْرِ يَا ؟ اِبْنَ أَبِي طَالِبٍ ؟ لَحَرِيصٌ فَقُلْتُ بَلْ أَنْتُمْ وَ اَللَّهِ لَأَحْرَصُ وَ أَبْعَدُ وَ أَنَا أَخَصُّ وَ أَقْرَبُ وَ إِنَّمَا طَلَبْتُ حَقّاً لِي وَ أَنْتُمْ تَحُولُونَ بَيْنِي وَ بَيْنَهُ وَ تَضْرِبُونَ وَجْهِي دُونَهُ فَلَمَّا قَرَّعْتُهُ بِالْحُجَّةِ فِي اَلْمَلَإِ اَلْحَاضِرِينَ هَبَّ كَأَنَّهُ بُهِتَ لاَ يَدْرِي
[ 604 ]
مَا يُجِيبُنِي بِهِ اَللَّهُمَّ إِنِّي أَسْتَعْدِيكَ عَلَى ؟ قُرَيْشٍ ؟ وَ مَنْ أَعَانَهُمْ فَإِنَّهُمْ قَطَعُوا رَحِمِي وَ صَغَّرُوا عَظِيمَ مَنْزِلَتِيَ وَ أَجْمَعُوا عَلَى مُنَازَعَتِي أَمْراً هُوَ لِي ثُمَّ قَالُوا أَلاَ إِنَّ فِي اَلْحَقِّ أَنْ تَأْخُذَهُ وَ فِي اَلْحَقِّ أَنْ تَتْرُكَهُ « گويندهاى به من گفت اى فرزند ابو طالب تو به خلافت خيلى حرص مىورزى ، پاسخ دادم بلكه به خدا سوگند شما به اين امر حريصتر و از شايستگى دورتريد ، و من به آن سزاوارتر و نزديكترم ، تنها من حقّى را كه از آنم مىباشد مطالبه مىكنم ، و شما ميان من و آن حايل مىشويد و مرا از آن دور مىگردانيد ، و هنگامى كه در ميان حاضران دليل آن را گوشزد او كردم مبهوت شد و نمىدانست در پاسخ من چه بگويد ؟
بار خدايا من در برابر قريش و كسانى كه آنها را كمك مىكنند از تو يارى مىجويم زيرا اينان پيوند خويشى مرا بريدند ، و مقام بزرگ مرا كوچك شمردند ، و در امرى كه ويژه من است براى دشمنى با من همدست شدند ،
پس از آن گفتند : آگاه باش حقّ آن است كه آن را بگيرى يا آن را رها كنى . » امير مؤمنان ( ع ) در اين بخش از خطبه به آنچه در شورا پس از كشته شدن عمر جريان يافت اشاره مىكند ، كسى كه سخن مذكور را به امام ( ع ) گفته سعد بن ابى وقّاص است ، با اين كه سعد مذكور از كسانى است كه حديث رسول اكرم ( ص ) درباره على ( ع ) را روايت كرده كه فرموده است : « أنت منّى بمنزلة هرون من موسى [ 1 ] » و اين مايه شگفتى است .
پاسخ امام ( ع ) به او كه فرموده است : بلكه به خدا سوگند شما حريصتر و
[ 1 ] جايگاه تو نسبت به من جايگاه هارون به موسى ( ع ) است .
[ 605 ]
دورتريد به اين معناست كه براى رسيدن به خلافت آزمندتر ، و از شايستگى و استحقاق دورتريد ، و اين گفتار به گونه استدلال و به صورت قياس ضمير از شكل اوّل است كه مخاطب را خاموش مىكند ، صغراى اين قياس همان است كه ذكر شده و كبراى آن كه محذوف است اين است : هر كس به اين امر حريصتر و از آن دورتر باشد نمىتواند ديگرى را كه به آن نزديكتر و شايستهتر است حريصتر خوانده و او را سرزنش كند .
فرموده است : و أنا أخصّ و أقرب .
اين نيز صغراى قياس ضمير است كه امير مؤمنان ( ع ) در اثبات اولويّت خود براى طلب خلافت بيان فرموده و كبراى قياس مذكور اين است كه : هر كس به اين امر بيشتر اختصاص دارد و بدان نزديكتر است به مطالبه آن اولى و سزاوارتر مىباشد .
روايت شده كه اين سخنان را امير مؤمنان ( ع ) در روز سقيفه فرموده ، و كسى كه به آن حضرت گفته است بر اين امر حرص مىورزى ابو عبيدة بن جرّاح بوده است ، ليكن روايت پيش درستتر به نظر مىآيد و مشهورتر است ، و نيز به جاى فعل « بهت » هبّ نيز روايت شده است يعنى بيدار شد ، گويى از دلايلى كه اقامه گرديد بكلّى فراموشى و غفلت داشته و پس از آن بيدار و هشيار گرديده است .
پس از اين امير مؤمنان ( ع ) براى دفع آزار قريش و كسانى كه به آنها كمك و مساعدت مىكنند از خداوند متعال درخواست يارى و از اعمال آنها به او شكايت مىكند ، از جمله اعمال آنها اين كه پيوند خويشاوندى را بريده و قرابت او را با پيامبر خدا ( ص ) ناديده گرفتهاند ، ديگر اين كه مقام و منزلت او را كوچك شمرده ، و به سخنان صريح رسول اكرم ( ص ) درباره او توجّه نكردهاند و بر دشمنى با او در امر خلافت كه خود را سزاوارتر از آنها بدان مىداند همدست شده يار و متّفق گشتهاند :
فرموده است : ثمّ قالوا . . . تا آخر .
[ 606 ]
يعنى : قريش به اين بسنده نكردند كه حقّ مرا بگيرند و خاموش مانده نگويند حقّ ماست ، بلكه آن را از من گرفتند و مدّعى شدند كه اين حقّ خود آنهاست ، و اين در حالى بود كه بر خود واجب مىديدم از كشمكش و نزاع بر سر خلافت دورى جويم ، و اى كاش آنهايى كه به غصب حقّ من پرداختند ،
حقانيّت مرا اعتراف مىكردند كه در اين صورت درد سبكتر و مصيبت آسانتر بود .
در عبارت إنّ في الحقّ أن تأخذه فعل تأخذه و همچنين فعل تتركه در جمله بعد هر دو با نون متكلم نيز روايت شده ، و نسخه شريف رضىّ رضوان اللّه عليه به همين گونه است و مراد اين است كه سران قريش پس از آن كه حقّ مرا غصب كردند گفتند : ما در اين امر هر گونه بخواهيم رفتار مىكنيم ، و آن را به هر كس جز تو بخواهيم مىدهيم و مىگيريم .
بخشى از اين خطبه است كه درباره اصحاب جمل است :
فَخَرَجُوا يَجُرُّونَ حُرْمَةَ ؟ رَسُولِ اَللَّهِ ص ؟ كَمَا تُجَرُّ اَلْأَمَةُ عِنْدَ شِرَائِهَا مُتَوَجِّهِينَ بِهَا إِلَى ؟ اَلْبَصْرَةِ ؟ فَحَبَسَا نِسَاءَهُمَا فِي بُيُوتِهِمَا وَ أَبْرَزَا حَبِيسَ ؟ رَسُولِ اَللَّهِ ص ؟
لَهُمَا وَ لِغَيْرِهِمَا فِي جَيْشٍ مَا مِنْهُمْ رَجُلٌ إِلاَّ وَ قَدْ أَعْطَانِي اَلطَّاعَةَ وَ سَمَحَ لِي بِالْبَيْعَةِ طَائِعاً غَيْرَ مُكْرَهٍ فَقَدِمُوا عَلَى عَامِلِي بِهَا وَ خُزَّانِ بَيْتِ مَالِ اَلْمُسْلِمِينَ وَ غَيْرِهِمْ مِنْ أَهْلِهَا فَقَتَلُوا طَائِفَةً صَبْراً وَ طَائِفَةً غَدْراً فَوَاللَّهِ لَوْ لَمْ يُصِيبُوا مِنَ اَلْمُسْلِمِينَ إِلاَّ رَجُلاً وَاحِداً مُعْتَمِدِينَ لِقَتْلِهِ بِلاَ جُرْمٍ جَرَّهُ لَحَلَّ لِي قَتْلُ ذَلِكَ اَلْجَيْشِ كُلِّهِ إِذْ حَضَرُوهُ فَلَمْ يُنْكِرُوا وَ لَمْ يَدْفَعُوا عَنْهُ بِلِسَانٍ وَ لاَ بِيَدٍ دَعْ مَا أَنَّهُمْ قَدْ قَتَلُوا مِنَ اَلْمُسْلِمِينَ مِثْلَ اَلْعِدَّةِ اَلَّتِي دَخَلُوا بِهَا عَلَيْهِمْ بلا جرم جرّه : بى آن كه گناهى را مرتكب شده باشد . « اينان از ( مكّه ) بيرون شده به سوى بصره رو آوردند و همسر پيامبر
[ 607 ]
خدا ( ص ) را مانند كنيزى كه خريدارى شده باشد به همراه خود مىكشاندند ،
طلحه و زبير زنان خويش را در خانههاى خود مستور نگه داشته ، و حرم رسول خدا ( ص ) را از پشت پرده بيرون آورده ، در برابر ديدگان خود و ديگران قرار دادند ، اينها با سپاهى بدان سو رفتهاند كه هيچ يك از آنها نيست مگر اين كه فرمان مرا گردن نهاده ، و با رغبت و بىهيچ اكراه و اجبارى بيعت مرا پذيرفته است ، اينها به فرماندار من در آن جا و كارگزاران بيت المال مسلمانان و مردم اين شهر يورش برده گروهى را به زندان انداخته و كشتند و برخى را با حيله و نيرنگ از پاى در آوردند ، به خدا سوگند اگر تنها به يك تن از مسلمانان دست يافته و بى آن كه گناهى كرده باشد از روى عمد او را كشته بودند ، كشتن همه آنان براى من روا بود ، زيرا اينها حضور داشتند ، و جلو اين كار زشت را نگرفتند و با زبان و دست از آن مسلمان دفاع نكردند ، بگذريم از اين كه آنها گروهى از مسلمانان را به اندازه شمار خودشان كه وارد آن شهر شدند كشتهاند . » امير مؤمنان ( ع ) در اين بخش از خطبه عذر خود را در جنگ با اصحاب جمل بيان كرده و سه گناه بزرگ آنها را كه موجب جواز قتل و جنگ با آنهاست بر شمرده است :
1 حرم پيامبر خدا ( ص ) و پردهنشين خانه او را مانند كنيزكان در هنگام خريد و فروش ، به همراه خود كشانده و زنان خويش را در پرده نگه داشته و محافظت مىكنند ، ضمير تثنيه در فعل حبسا براى طلحه و زبير است ، وجه تشبيه ،
از ميان بردن و كاهش يافتن حرمت رسول خدا ( ص ) به سبب بيرون آوردن او از خانه است ، و اين عمل ، جسارت و گستاخى به پيامبر خداست ( ص ) .
عكرمه از ابن عبّاس نقل كرده است كه روزى پيامبر اكرم ( ص ) به زنانش كه همگى نزد او گرد آمده بودند فرمود : « كاش مىدانستم كدام يك از شما دارنده آن شتر پر مو است كه سگان حوؤب بر او بانگ زنند ، و مردم بسيارى از راست
[ 608 ]
و چپ آن كشته گردند كه همگى به دوزخ در آيند و او جان بدر برد پس از آن كه به هلاكت نزديك شود » . و نيز حبيب بن عمير روايت كرده است : هنگامى كه عايشه و طلحه و زبير از مكّه به سوى بصره روان گرديدند ، شب هنگام بر آب حوؤب وارد شدند ، و اين جوى آبى متعلّق به قبيله بنى عامر بن صعصعه بود ، در اين موقع سگان بر آنها بانگ زدند و در نتيجه پارس آنها شتران سركش و چموش رميده و گريختند ،
يكى از آنان گفت : خدا لعنت كند حوؤب را كه چه قدر سگانش زياد است ، در اين هنگام كه عايشه نام حوؤب را شنيد ، پرسيد : آيا اين آب حوؤب است . آن مرد پاسخ داد بلى ، عايشه گفت : مرا باز گردانيد ، مردم پرسيدند چه شده و او را چه پيش آمده است ، عايشه گفت : من از پيامبر خدا ( ص ) شنيدم كه مىگفت : سگان حوؤب را مىبينم كه به يكى از زنان من بانگ برآوردهاند و پس از آن به من فرمود : اى حميراء زنهار از اين كه آن زن تو باشى ، زبير در پاسخ عايشه گفت :
خدا تو را رحمت كند آسوده باش كه ما فرسنگهاى بسيارى است كه از آب حوؤب گذشته و دور شدهايم عايشه گفت : كسانى را نزد خوددارى كه گواهى دهند اين سگانى كه بانگ بر آوردهاند سگان آب حوؤب نيستند ؟ طلحه و زبير به فريب و اغفال او پرداختند ، و پنجاه نفر از عربهاى بيابان نشين را حاضر كردند و در برابر پاداشى كه براى آنها قرار دادند ، نزد عايشه رفتند و پس از سوگند گواهى دادن كه اين آب حوؤب نيست ، و اين را نخستين گواهى دروغى مىدانم كه در اسلام اتّفاق افتاده است . بارى عايشه پذيرفت ، و به راه خود ادامه داد .
درباره جمله « و تنجو بعد ما كادت » كه در حديث پيامبر اكرم ( ص ) آمده است ، طايفه اماميّه گفتهاند : مراد رهايى از قتل است بعد از آن كه نزديك بود كشته شود ، و آنانى كه خواستهاند او را معذور بدارند چنين معنا كردهاند كه : به وسيله توبه از آتش رهايى مىيابد پس از آن كه به سبب عملى كه انجام داده نزديك بوده دچار آتش دوزخ گردد .
2 يكى ديگر از گناهان بزرگ جنگ افروزان واقعه جمل ، شكستن بيعت آن
[ 609 ]
بزرگوار است كه پس از آن كه طاعت او را گردن نهادند ، با جمعيّتى كه همگى دست بيعت به آن حضرت داده بودند ، سر به طغيان و سركشى برداشتند .
3 گناه بزرگ ديگر اينها كشتن فرماندار آن حضرت در بصره و كارگزاران بيت المال مسلمانان در آن شهر بود كه برخى را صبرا كشتند يعنى اسير كرده و كشتند و بعضى را غدرا به شهادت رسانيدند يعنى غدر و خيانت به كار برده پس از دادن امان به كشتار آنها پرداختند .
خلاصه قضيّه بنابر آنچه نقل كردهاند اين است كه : طلحه و زبير و عايشه هنگامى كه در مسير خود به چاه ابو موسى كه نزديك بصره بود رسيدند ، به عثمان بن حنيف انصارى كه در اين هنگام از سوى على ( ع ) فرماندار بصره بود نوشتند كه سراى حكومتى را براى ما خالى كن ، عثمان بن حنيف وقتى نامه آنان را خواند احنف بن قيس و حكيم بن جبلّه عبدى را نزد خود فرا خواند و نامه را براى آنان قراءت كرد ، احنف گفت : اينها اگر براى خونخواهى از كشندگان عثمان به اين كوشش برخاستهاند ، آنها خود همان كسانى هستند كه بر سر عثمان ريخته و او را كشتهاند ، به خدا سوگند من اينها را چنين مىبينم كه از ما جدا نمىشوند مگر اين كه ميان ما دشمنى انداخته و خون ما را بر زمين بريزند ، و گمانم اين است كه بويژه نسبت به تو رفتارى در پيش گيرند كه تاب تحمّل آن را ندارى ، بنابراين اعتقاد من اين است كه براى مقابله با آنها آماده شوى ، و به اتّفاق كسانى از مردم بصره كه با تو همراه و همگامند به سوى آنها بشتابى ، زيرا تو امروز حاكم و فرماندار آنانى و همگى فرمان تو را پذيرايند ، پس به همراه اين مردم به سوى آنان روان شو ، و قبل از آن كه تو را در يك خانه ديدار كنند و مردم از آنها نسبت به تو فرمانبردارتر شوند ، بر آنها پيشدستى كن ، حكيم بن جبلّه نيز همين سخنان را گفت ، پس از اين عثمان بن حنيف گفت : رأى درست همين است ليكن من شرّ و بدى را خوش نمىدارم و نمىخواهم آن را آغاز كنم و اميدوارم تا آن هنگام كه نامه امير المؤمنين ( ع ) به من برسد و فرمان او را بدانم و به كار بندم عافيت و
[ 610 ]
سلامت برقرار باشد ، حكيم بن جبلّه گفت : پس به من اجازه ده به همراه مردم به سوى آنان بروم و با آنها گفتگو كنم اگر فرمانبردارى از امير المؤمنين ( ع ) را پذيرفتند چه بهتر و گرنه متقابلا مخالفت و دشمنى خود را به آنان اعلام كنيم و از آنها جدا شويم ، عثمان گفت : اگر من اين اجازه را داشتم خود به سوى آنان مىرفتم ، حكيم گفت : امّا به خدا سوگند اگر در اين شهر بر تو در آيند دلهاى بسيارى از اين مردم به اينها گرايش خواهد يافت و بىترديد تو را از مقامى كه دارى بر كنار خواهند كرد ، با اين حال تو بهتر مىدانى چه كنى ، امّا عثمان سخن او را نپذيرفت .
از طرفى چون على ( ع ) خبر حركت بيعت شكنان را به بصره شنيد ، به عثمان ابن حنيف نامهاى بدين شرح نوشت :
از بنده خدا على امير المؤمنين به سوى عثمان بن حنيف امّا بعد ، همانا ستمكارانى كه با خدا پيمان بستند و آن را شكستند به سوى شهر تو رهسپار شدهاند ، و شيطان آنان را به سوى آنچه خداوند بدان خشنودى ندارد كشانيده است ، وَ اللّهُ اَشَدُّ بأساً وَ أشَدُّ تَنْكِيْلاً [ 2 ] .
اينك هنگامى كه بر تو وارد شوند آنان را به فرمانبردارى و وفاى به عهد دعوت كن تا به پيمان و ميثاقى كه از آن كنارهگيرى كردهاند باز گردند و بدان وفادار باشند ، اگر دعوتت را پذيرفتند تا هنگامى كه نزد تو هستند با آنان به نيكى رفتار كن ، و اگر سرباز زدند ، و جز عهد شكنى و سرپيچى و مخالفت را نخواهند با آنان كارزار كن تا خداوند ميان تو و آنان حكم كند و او بهترين داوران است ، اين نامه را از محلّ ربذه نوشته و فرستادم و به خواست خداوند شتابان به سوى تو رهسپارم اين نامه دستخط عبد اللّه بن ابى رافع و به تاريخ ماه صفر سال سى و شش است .
چون اين نامه به عثمان رسيد ابى الاسود الدؤلى و عمران بن الحصين را به سوى
[ 2 ] سوره نساء ( 4 ) آيه ( 84 ) يعنى : عذاب خدا سختتر و كيفر او شديدتر است .
[ 611 ]
آن گروه بيعت شكن فرستاد ، آنان بر عايشه وارد شدند و از انگيزه آمدن او به همراه آن گروه پرسش كردند ، عايشه به آنها گفت : شما طلحه و زبير را ديدار كنيد ، آنها زبير را ديدار و با او سخن گفتند ، زبير گفت : ما آمدهايم كه خون عثمان را مطالبه و مردم را دعوت كنيم كه امر خلافت را به شورا باز گردانند تا مردم به ميل خود خليفه را برگزينند ، فرستادگان به او گفتند : عثمان در بصره كشته نشده تا شما خون او را در اين جا مطالبه كنيد ، و تو كشندگان عثمان را مىشناسى و مىدانى در كجايند ، و تو و همكارت و عايشه بيش از همه بر او سخت گرفتيد و مردم را به كشتن او بر انگيختيد پس خودتان را قصاص كنيد ، امّا اين كه مىگوييد خلافت به شورا ارجاع شود اين چگونه ممكن است با آن كه شما از روى ميل و رغبت و بىهيچ اكراه و اجبار با على ( ع ) بيعت كردهايد ، اى ابا عبد اللّه ( كنيه زبير است ) هنوز ديرى از آن زمان نگذشته كه پيامبر خدا ( ص ) رحلت كرده بود ، و تو در پيش روى اين مرد ايستاده و دست به شمشير خود برده بودى و مىگفتى : هيچ كس براى خلافت از او سزاوارتر نيست ، و از بيعت با ابى بكر سرباز زدى ، آن كردار با اين گفتار چگونه سازگار است ؟ زبير در پاسخ آنها گفت نزد طلحه برويد ، فرستادگان نزد طلحه رفتند ديدند او با برخوردى خشن و رفتارى تند و ارادهاى استوار در پى برانگيختن فتنه و آشوب است ، آنان به سوى عثمان باز گشته و او را از آنچه گذشته بود آگاه كردند ، ابو الاسود گفت : اى پسر حنيف من آمدهام و مىگويم به سوى اينان كوچ كن و آنها را طعمه نيزه و شمشير خود قرار ده و شكيبا و استوار باش ، و با زره پوشيده و آستين بالا زده براى جنگ ،
در برابر آنها نمايان شو ، ابن حنيف گفت : آرى به حرمين سوگند همين كار را خواهم كرد ، و به جارچيان خود فرمان داد كه در ميان مردم فرياد برآوردند السّلاح ،
السّلاح يعنى هر چه زودتر و بيشتر سلاح برگيريد ، در نتيجه مردم نزد او گرد آمده و به سوى آن طاغيان حركت كردند تا به محلّى كه مربد نام داشت رسيدند ، و اين محلّ پر از سپاهيان سواره و پياده شده بود ، در اين هنگام طلحه به پا خاست و
[ 612 ]
اشاره كرد كه مردم خاموش باشند تا سخن بگويد ، و پس از مدّتى سعى و كوشش ،
مردم سكوت اختيار كردند ، طلحه گفت : امّا بعد ، همانا عثمان بن عفّان در اسلام از پيشتازان و دارندگان برترى و هجرت گزيدگان نخستينى بود كه خداوند از آنان خرسند بوده و آنها نيز از او خشنودند ، و قرآن گوياى فضيلت آنهاست ، و هم يكى از پيشوايان و زمامدارانى است كه پس از ابو بكر و عمر دو يار پيامبر خدا ( ص ) بر شما حكومت كرده است ، او كارهايى مرتكب شد كه ما را بر او خشمگين كرد از اين رو نزد او رفتيم و از وى خواستيم خشنودى ما را فراهم كند ، پس از آن او خشم ما را بر طرف ساخت ، ليكن مردى بر او يورش برد ، و بى آن كه رضايت و موافقت مردم را به دست آورد ، و با مردم كنكاش و مشورت كند زمام خلافت را از چنگ او ربود و او را كشت ، و در اين كار گروهى ناپاك و ناپرهيزكار او را يارى دادند و عثمان مظلومانه و بىگناه و توبه كار كشته شد ، اينك اى مردم ما به سوى شما آمدهايم كه خون او را مطالبه و شما را دعوت كنيم كه براى خونخواهى او قيام كنيد ، اگر خداوند ما را بر كشتن آنها توانايى داد ، به قصاص خون عثمان آنها را خواهيم كشت ، و امر خلافت را در ميان مسلمانان به صورت شورا قرار خواهيم داد ، و خليفهگرى عثمان براى همگى اين امّت رحمت بود ، زيرا هر كس اين امر را بىموافقت و خشنودى همگى مردم و مشورت با آنها به چنگ آورده باشد حكومت او گزنده و درد آور بوده و مصيبتى بزرگ مىباشد .
پس از طلحه ، زبير به پا خاست و مانند او سخن گفت ، گروهى از مردم بصره در برابر اين دو نفر برخاسته و گفتند : آيا شما در زمره كسانى كه با على ( ع ) بيعت كردهاند نبودهايد چرا با او بيعت كرديد و سپس آن را شكستيد ؟ گفتند : ما با او بيعت نكردهايم و در برابر هيچ كس تعهّدى نداريم ، و او ما را مجبور كرد كه دست بيعت به او دهيم ، پس از اين گروهى از مردم گفتند اين دو نفر از روى راستى و درستى سخن گفتند . و دسته ديگر فرياد برآوردند كه اينها نه راست گفتند نه درست ، بدين گونه فريادها بلند شد ، و عايشه در حالى كه بر شترش سوار بود
[ 613 ]
به ميان مردم در آمد و به آواز بلند ندا داد كه اى مردم سخن كوتاه كنيد و خاموش شويد ، مردمان براى او سكوت كردند ، آن گاه عايشه گفت : همانا امير المؤمنين عثمان در سنّتها ، دگرگونيها و بدعتهايى پديد آورد ، ولى همين كه با آب توبه به شستشوى اعمال نارواى خود پرداخت مظلوم و توبه كار كشته شد ، و تنها به اين سبب بر او خشمگين شدند كه با تازيانه مىزد و جوانان را امير و حاكم مىكرد و دسته محدودى را زير نظر و حمايت خود داشت ، از اين رو او را به ناحقّ در ماه حرام و شهرى كه رعايت حرمت آن واجب است مانند شتر به قتل رسانيدند ، آگاه باشيد قريش خودش را نشانه تيرهايش قرار داده ، و دستهايش را نانخورش خويش ساخته و با كشتن عثمان به چيزى دست نيافته ، و راه درستى را نپيموده است ،
آگاه باشيد به خدا سوگند بر قريش حوادث ناگوار و بلاهاى سختى وارد خواهد شد آن چنان كه خفته را بيدار كند و نشسته را بر پاى دارد ، طايفهاى بر آنها چيره خواهد شد كه بر آنها رحم نمىكند و آنها را به بدترين عذاب دچار مىسازد ، اى مردم گناه عثمان به آن اندازه نرسيده بود كه كشتن او را واجب گرداند و شما مانند جامهاى كه شسته شود خون او را محو كرده از ميان برديد ، آرى شما به او ستم كرديد و پس از آن كه توبه كرده و از گناه بيرون آمده بود او را كشتيد ، سپس بىمشورت مردم از طريق زور و غلبه و بر خلاف حقّ خلافت را به فرزند ابو طالب منتقل و با او بيعت كرديد ، آيا شما مىپنداريد كه من براى تازيانه عثمان و زبان او از شما جانبدارى و به وى خشمناك مىشوم ، ليكن در برابر شمشيرهاى شما كه بر عثمان فرود آمد خشمگين نمىشوم ؟ هان اى مردم ، عثمان مظلومانه كشته شده است ، كشندگان او را بخواهيد و پس از آن كه بر آنها دست يافتيد همگى آنان را بكشيد ، سپس خلافت را بر عهده شورايى بگذاريد كه افراد آن از گروهى باشند كه امير المؤمنين عمر آنها را برگزيده بود ، و آنانى كه در ريختن خون عثمان شركت داشتهاند نبايد در اين شورا داخل شوند ، راوى گفته است : در اين هنگام جمعيّت به تلاطم در آمد و اوضاع درهم شد ، گروهى مىگفتند : سخن درست همين است ،
[ 614 ]
دستهاى مىگفتند : اين را با خلافت چه كار ؟ او زنى بيش نيست ، و وظيفهاش نشستن در خانهاش مىباشد ، بالاخره سر و صداها زياد شد و جار و جنجالها بالا گرفت تا آن جا كه با كفشهاى خود همديگر را مىزدند ، و سنگريزه به هم پرتاب مىكردند ، بدين گونه مردم دو پاره شدند ، پارهاى با عثمان بن حنيف بودند ، و دستهاى با طلحه و زبير ، سپس طلحه و زبير براى دستگيرى عثمان بن حنيف از مربد به شهر رو آوردند ، ليكن متوجّه شدند كه عثمان و يارانش تمام راهها و كوچهها را گرفته و راه ورود آنها را بستهاند ، ناگزير به حركت ادامه داده به جايى كه محلّ دبّاغان بود رسيدند ، در اين جا ياران پسر حنيف با آنها روبرو شدند ،
طلحه و زبير و همراهان آنها با نيزه به جنگ پرداختند .
در اين هنگام حكيم بن جبلّه به آنها يورش برد و او و يارانش آن قدر با آنها جنگيدند تا آنان را از همه راهها و كوچهها بيرون كردند ، و در آن ميان زنها نيز از پشت بامها متجاوزان را سنگباران مىكردند ، ناگزير به قبرستان بنى مازن روى آوردند ، و در آن جا مدّت درازى درنگ كردند تا سوارانشان به آنها بپيوندند ، سپس از مسيرى كه سيل شكن شهر بصره بود حركت كرده تا به محلّى كه رابوقه نام داشت رسيدند و از آن جا به سبخه دار الرزق آمدند ، و در اين محلّ فرود آمدند ،
هنگامى كه طلحه و زبير به سبخه وارد شدند ، عبد اللّه بن حكيم تميمى به همراه نامههايى كه طلحه و زبير به او نوشته بودند نزد آنها آمد ، پس از ورود رو به طلحه كرده ، گفت : اى ابا محمّد آيا اين نامههاى تو نيست ؟ طلحه پاسخ داد آرى .
عبد الله گفت : تو ديروز ما را به سرنگونى عثمان از خلافت و كشتن او دعوت مىكردى و پس از آن كه او را به قتل رسانيدهاى نزد ما آمده و خونخواه او شدهاى ،
به جانم سوگند اين اعمال را به خاطر عقيدهات انجام نمىدهى ، و در اين كارها جز دنيا را نمىخواهى ، آرام باش تا بگويم كه اگر هم كارهايت از روى رأى و اعتقاد بوده است تو بيعت على ( ع ) و تعهّدات ناشى از آن را پذيرفته و با رضا و رغبت دست بيعت به او دادهاى ، سپس بيعت خويش را شكسته و نزد ما آمدهاى
[ 615 ]
تا در فتنه و آشوب خود ما را داخل گردانى ، طلحه گفت : همانا علىّ ( ع ) هنگامى مرا به بيعت خويش فرا خواند كه مردم با او بيعت كرده بودند ، از اين رو دانستم كه اگر نپذيرم موضوع پايان نخواهد يافت ، و علىّ ( ع ) يارانش را بر من خواهد شورانيد .
بارى در بامداد روز بعد طلحه و زبير صفوف خود را براى جنگ آراسته و آماده كردند ، عثمان بن حنيف با يارانش نيز بيرون آمده ، در برابر آنها قرار گرفتند ، عثمان طلحه و زبير را مخاطب قرار داده آنها را به خداوند و اسلام سوگند داد كه از جنگ و برادر كشى دست بردارند ، و آنان را به بيعتى كه كردهاند يادآورى و سخنانش را سه بار تكرار كرد ، طلحه و زبير او را به سختى به باد فحش و ناسزا گرفتند ، و مادرش را به زشتى نام بردند ، عثمان به زبير گفت : بدان به خدا سوگند اگر مادرت صفيّه [ 3 ] و خويشاوندى او با پيامبر خدا ( ص ) نبود پاسخت را مىدادم ليكن او تو را در سايه شير خود قرار داده است ، امّا تو اى پسر زن چموش ( مقصودش طلحه است ) امرى كه ميان من و تو است دشوار ، و بالاتر از گفتار است ، من سرانجام تلخ و اندوهبارى را كه اين كار براى تو و زبير دارد به شما اعلام مىكنم ، سپس گفت :
بار خدايا من حجّت را به اين دو مرد تمام كردم و سعى خود را به كار بردم ،
سپس به آنها يورش برد و نبرد سختى ميان دو طرف در گرفت ، ليكن گروهى مانع ادامه زد و خورد شده موافقت كردند كه صلحنامهاى ميان آنها منعقد شود ، قرار داد صلح به شرح زير نوشته شد :
« اين موافقتنامهاى است كه ميان عثمان بن حنيف انصارى و مؤمنانى كه شيعه علىّ بن ابى طالب ( ع ) بوده و پيرو اويند از يك سو ، و طلحه و زبير و مؤمنان و مسلمانانى كه شيعه و پيرو آنهايند از سوى ديگر منعقد مىشود بدين قرار كه :
[ 3 ] صفيّه مادر زبير دختر عبد المطّلب و عمّه پيامبر اكرم ( ص ) است ( مترجم ) .
[ 616 ]
دار الامارة ( سراى حكومتى ) و رحبه ( ميدان يا دو كناره رودخانه ) و مسجد و بيت المال و منبر در اختيار عثمان بن حنيف انصارى باشد ، طلحه و زبير و همراهان آنها مىتوانند در بصره به هر كجا بخواهند فرود آيند ، و بايد در راه و بازار و لنگرگاه و آبشخور و مؤسّسات عمومى به يكديگر زيان نرسانند و وضع به همين قرار باشد تا زمانى كه امير المؤمنين علىّ بن ابى طالب وارد شود ، در آن هنگام چنانچه طلحه و زبير و ياران آنها بخواهند مىتوانند به امت اسلام كه راه خود را برگزيده و بيعت على ( ع ) را پذيرفته بپيوندند و يا هر كدام از آنها راهى را كه خواهان آنند در پيش گيرند و به جنگ و صلح يا خروج و اقامت اقدام كنند ، هر دو طرف در اجراى آنچه در اين موافقتنامه نوشته شده در برابر خداوند و ميثاق محكمى كه درباره وفاى به عهد و پيمان از هر يك از پيامبران خود گرفته مسؤول و متعهّد مىباشند » ، سپس موافقتنامه مهر و عثمان به سراى حكومتى وارد شد و به ياران خود فرمان داد كه به نزد مردم خود بازگردند و به درمان زخمهاى آنان پردازند ، چند روزى بدين گونه گذشت ، پس از آن چون طلحه و زبير نيروى خود را كمتر و دچار ضعف و سستى مىديدند و از ورود على ( ع ) به بصره بيمناك بودند به قبايل و طوايف عرب نامه نوشته آنها را به خونخواهى عثمان و خلع على ( ع ) از خلافت دعوت كردند ، قبايل ازد وضبّه و قيس غيلان به جز يك يا دو مرد كه كار آنها را ناخوش داشته و از آنها دورى گزيدند همگى با اين كارها موافقت و با آنها بيعت كردند ، همچنين هلال بن وكيع با افراد خود از قبيله بنى عمرو بن تميم و بيشتر مردم بنى حنظله و بنى دارم دست بيعت به آنان دادند ، هنگامى كه كارها براى طلحه و زبير روبراه و مطابق دلخواه شد ، در شبى تاريك كه باد مىوزيد و باران مىباريد با ياران خود كه همه در زير جامه زره پوشيده بودند از محلّ خود بيرون آمده و در وقت برگزارى نماز صبح به مسجد رسيدند ، ليكن عثمان بن حنيف پيش از آنها به مسجد وارد شده بود ، و چون اقامه نماز گفته شد عثمان پيش رفت تا نماز جماعت را برگزار كند ، ياران طلحه و زبير او را عقب زدند و زبير را
[ 617 ]
جلو آوردند ، پس از آن پاسبانهاى بيت المال مداخله كرده ، زبير را عقب زده ،
عثمان را مقدّم كردند و بالاخره ياران زبير غلبه يافته او را پيش آورده و عثمان را پس زدند ، و وضع به همين گونه ادامه داشت تا اين كه نزديك بود آفتاب طلوع كند ، در اين هنگام مردم فرياد برآوردند : اى ياران محمّد ( ص ) آيا از خداوند نمىترسيد اينك آفتاب بر آمده است ، و چون در اين كشمكش زبير پيروز شده بود نماز را او با مردم به جا آورد و هنگامى كه از نماز باز مىگشت به يارانش كه همگى مسلّح بودند فرياد زد كه عثمان را دستگير كنيد و يارانش پس از زد و خوردى كه ميان او و مروان بن حكم با شمشير انجام گرفت وى را اسير و تا سر حدّ مرگ مورد ضرب قرار دادند ، سپس موهاى ابرو و مژهها و ديگر موهاى سر و صورت او را كندند ، و افراد مسلّح او را كه هفتاد نفر بودند دستگير و به همراه عثمان بن حنيف نزد عايشه روانه كردند ، عايشه به يكى از فرزندان عثمان بن عفّان گفت گردن او را بزند ، زيرا طايفه انصار به قتل پدرش كمك كرده و او را كشتهاند امّا عثمان بن حنيف فرياد زد اى عايشه و اى طلحه و زبير برادر من سهل ابن حنيف خليفه علىّ بن ابى طالب ( ع ) در مدينه است ، سوگند به خدا اگر مرا بكشيد او در ميان پدر زادگان و قوم و خويش و قبيله شما شمشير را روان خواهد ساخت و كسى از شما باقى نخواهد گذاشت ، از اين رو از گفتار او بيمناك شدند و دست از كشتن او بازداشته وى را رها كردند .
عايشه نزد زبير پيغام فرستاد كه : خبر چگونگى رفتار افراد مسلّح عثمان با تو پيش از اين به من رسيده همه را از دم تيغ بگذران ، به خدا سوگند زبير همگى آنان را مانند گوسفند سر بريد ، تعداد آنها هفتاد نفر بود و عبد اللّه پسر زبير سرپرستى اين كار را داشت ، از پاسداران مسلّح عدّه اندكى باقى مانده بود كه بيت المال را در محافظت خود گرفته و گفتند : تا هنگامى كه امير المؤمنين وارد نشده بيت المال را تسليم نمىكنيم ، زبير با دستهاى از سپاهيان خود شبانه به آنها يورش برد و پس از جنگ و پيكار آنها را كشت و پنجاه تن را به اسارت گرفت و اين اسيران را نيز
[ 618 ]
پس از شكنجه و آزار به قتل رسانيد ، نقل شده كه شمار پاسداران مسلّحى كه در آن روز كشته شدهاند چهار صد نفر بوده است .
غدر و پيمان شكنى طلحه و زبير نسبت به عثمان بن حنيف غدر و خيانتى بود كه پس از شكستن بيعت خود با على ( ع ) انجام دادند و خيانت در خيانت بود ،
و اين پاسداران مسلّحى كه كشته شدند نخستين گروه مسلمانى هستند كه پس از اسارت و شكنجه و آزار ، گردن آنها زده شده است .
بارى عثمان بن حنيف را مخيّر كردند كه در بصره اقامت كند و يا به على ( ع ) بپيوندد . او كوچ كردن از آن جا را برگزيد و آنان نيز او را رها كردند و به على ( ع ) پيوست ، هنگامى كه آن حضرت را ديدار كرد گريست و عرض كرد من پيش از اين مردى سالخورده بودم و اكنون كه بر تو وارد شدهام جوانى ساده و ا مردم ، امام ( ع ) فرمود : إنَّا لِلّهِ وَ إنَّا إلَيْهِ رَاجِعُونَ و آن را سه بار تكرار كرد ، اين كه امام ( ع ) در خطبه مذكور فرموده است كه به كارگزار من در بصره و خازنان بيت المال مسلمانان يورش بردند و سخنانى كه به دنبال آن فرموده اشاره به همين ماجراست ، پس از اين امام ( ع ) سوگند ياد مىكند كه اگر تنها يك تن از مسلمانان را به عمد و بى آن كه گناهى مرتكب شده باشد كشته بودند ، كشتن همگى اين سپاه ياغى براى او روا بود ، واژه إن در جمله و إن لو لم يصيبوا . . . زايده است [ 4 ] .
اگر گفته شود : آنچه از اين گفتار امام ( ع ) دانسته مىشود اين است كه قتل همگى اين سپاه به اين علّت كه انكار منكر نكردند و از اعمال زشت طلحه و زبير جلوگيرى به عمل نياوردند جايز بوده است ، بنابراين آيا كشتن هر كسى كه انكار منكر نكند رواست ؟
عبد الحميد بن ابى الحديد در شرح خود بر نهج البلاغه پاسخ داده است كه :
كشتن آنان جايز بوده ، زيرا آنها اعتقاد داشتهاند كشتارهايى كه به دست اين بيعت
[ 4 ] در برخى از نسخههاى نهج البلاغه از جمله در همين كتاب اصلا إن ذكر نشده ليكن در شرح ابن ابى الحديد اين عبارت با إن آمده است ( مترجم )
[ 619 ]
شكنان انجام گرفته مباح بوده ، در حالى كه خداوند چنين اعمالى را حرام فرموده است لذا اين اعتقاد آنها به منزله اعتقاد به مباح بودن زنا و جواز شرب خمر مىباشد .
قطب راوندى [ 5 ] كه يكى ديگر از شارحان نهج البلاغة مىباشد گفته است :
جواز قتل آنها به سبب اين است كه آنان داخل در عموم آيه شريفه : « إنَّمَا جَزَاءُ الَّذِينَ يُحَارِبُوْنَ اللّهَ وَ رَسُوْلَهُ وَ يَسْعَوْنَ فِيْ الْأرْضِ فَسَادًا أنْ يُقَتَّلُوا [ 6 ] . . . » بوده و از مصاديق آن مىباشند ، زيرا آنها با خدا و پيامبرش ( ص ) به جنگ برخاستند و جنگ با على ( ع ) جنگ با پيامبر ( ص ) است ، چنان كه آن حضرت فرموده است : حربك يا علىّ حربي ديگر اين كه در زمين به ايجاد فساد و تباهى پرداختند ، ابن ابى الحديد به اين پاسخ اعتراض كرده گفته است : اشكال در جواز قتل همه سپاهيان است به جرم اين كه از كشتن يك تن مسلمان جلوگيرى نكردند ، و تعليلى كه در سخن امام ( ع ) براى روا بودن اين امر شده ، عدم انكار منكر است نه شمول آيه شريفه .
آنچه من در اين باره مىگويم اين است كه پاسخ دوّم قويتر و پاسخ نخستين ضعيف است ، زيرا اگر چه كشتن كسى كه معتقد به مباح بودن آنچه حرمت آن از ضروريّات دين است مانند زنا و شرب خمر ، واجب است ليكن نمىتوانم بگويم اين وجوب شامل كسى است كه از طريق تأويل آيات ، محرّماتى از دين را حلال بداند مانند وجوب كشتن اين سپاهيان به سبب كشتارى كه كرده و طغيانى كه
[ 5 ] ابو الحسين سعيد بن هبة اللّه بن حسن معروف به قطب راوندى از فقها و ثقات و اعيان شيعه است ، شرح او بر نهج البلاغة در ده مجلّد به نام منهاج البراعه موسوم است ، و آثار بسيار ديگرى دارد ، وى از مردم راوند است كه يكى از قراى كاشان مىباشد ، در سال 573 ه در گذشته و در قم مدفون شده است .
فرهنگ دهخدا ( مترجم ) .
[ 6 ] سوره مائده ( 5 ) آيه ( 33 ) يعنى : كيفر آنها كه با خدا و پيامبر به جنگ بر مىخيزند و در روى زمين دست به فساد مىزنند جز اين نيست كه كشته شوند . . .
[ 620 ]
مرتكب شدهاند ، زيرا اگر چه فساد اعمال آنها روشن و مسلّم است ليكن همه اين كارها را بر اساس تأويلاتى كه براى خود داشتهاند به جا آوردهاند بنابراين تفاوت ميان اعتقاد به حلال بودن شرب خمر و زنا ، و اعتقاد اينها به مباح بودن آنچه مرتكب شدهاند روشن است .
امّا اعتراضى كه بر پاسخ دوّم شده نيز ضعيف است ، زيرا در پاسخ اين معترض مىتوان گفت : اگر يك تن مسلمان بىگناه از روى عمد به وسيله يكى از افراد سپاهى كشته شود و ديگر افراد اين سپاه حضور داشته و با وجود قدرت ، از اين عمل زشت جلوگيرى نكنند ، خود دارى آنها نشانه رضاى خاطر آنان بوده و كسى كه راضى به قتل ديگرى است شريك قاتل اوست ، بويژه اگر همنشين و يار و همكار او باشد ، مانند همبستگى و يك پارچگى كه در ميان سپاهيان برقرار است ، امّا خروج و سركشى اين سپاه بر ضدّ امام عادل به منزله جنگ با خدا و پيامبر ( ص ) است و كشتن كارگزار آن حضرت و خازنان بيت المال و تاراج آن ، و ايجاد تفرقه و اختلاف ميان مسلمانان و به تباهى كشانيدن نظام اجتماعى آنان همان سعى در فساد بر روى زمين است كه مدلول آيه شريفه مىباشد .
فرموده است : دع . . . تا آخر .
يعنى : اگر تنها يك تن از مسلمانان به دست آنها كشته شده بود قتل همگى آنان براى من روا بود چه رسد به اين كه به اندازه عدّهاى كه به همراه آنها وارد بصره شدند ، از مسلمانان كشتهاند ، كلمه ما در جمله : دع ما أنّهم ، زايده است ،
و اين شباهت و همگونى در اين جا از نظر كثرت كشتار مسلمانها به وسيله آنهاست ، و سخن امام ( ع ) درست است زيرا آنها جمعيّت بسيارى از دوستان آن حضرت و نگهبانان بيت المال را كشتند ، و چنان كه ذكر شد و امام ( ع ) در گفتار خود بدان اشاره فرمود ، برخى را از طريق غدر و پيمان شكنى و بعضى را پس از اسارت و شكنجه و آزار به قتل رسانيدند . و توفيق از خداوند است .
[ 621 ]
172 از خطبههاى آن حضرت عليه السّلام است :
أَمِينُ وَحْيِهِ وَ خَاتَمُ رُسُلِهِ وَ بَشِيرُ رَحْمَتِهِ وَ نَذِيرُ نِقْمَتِهِ أَيُّهَا اَلنَّاسُ إِنَّ أَحَقَّ اَلنَّاسِ بِهَذَا اَلْأَمْرِ أَقْوَاهُمْ عَلَيْهِ وَ أَعْلَمُهُمْ بِأَمْرِ اَللَّهِ فِيهِ فَإِنْ شَغَبَ شَاغِبٌ اُسْتُعْتِبَ فَإِنْ أَبَى قُوتِلَ وَ لَعَمْرِي لَئِنْ كَانَتِ اَلْإِمَامَةُ لاَ تَنْعَقِدُ حَتَّى يَحْضُرَهَا عَامَّةُ اَلنَّاسِ فَمَا إِلَى ذَلِكَ سَبِيلٌ وَ لَكِنْ أَهْلُهَا يَحْكُمُونَ عَلَى مَنْ غَابَ عَنْهَا ثُمَّ لَيْسَ لِلشَّاهِدِ أَنْ يَرْجِعَ وَ لاَ لِلْغَائِبِ أَنْ يَخْتَارَ أَلاَ وَ إِنِّي أُقَاتِلُ رَجُلَيْنِ رَجُلاً اِدَّعَى مَا لَيْسَ لَهُ وَ آخَرَ مَنَعَ اَلَّذِي عَلَيْهِ أُوصِيكُمْ عِبَادَ اَللَّهِ بِتَقْوَى اَللَّهِ فَإِنَّهَا خَيْرُ مَا تَوَاصَى اَلْعِبَادُ بِهِ وَ خَيْرُ عَوَاقِبِ اَلْأُمُورِ عِنْدَ اَللَّهِ وَ قَدْ فُتِحَ بَابُ اَلْحَرْبِ بَيْنَكُمْ وَ بَيْنَ أَهْلِ اَلْقِبْلَةِ وَ لاَ يَحْمِلُ هَذَا اَلْعَلَمَ إِلاَّ أَهْلُ اَلْبَصَرِ وَ اَلصَّبْرِ وَ اَلْعِلْمِ بِمَوَاقِعِ اَلْحَقِّ فَامْضُوا لِمَا تُؤْمَرُونَ بِهِ وَ قِفُوا عِنْدَ مَا تُنْهَوْنَ عَنْهُ وَ لاَ تَعْجَلُوا فِي أَمْرٍ حَتَّى تَتَبَيَّنُوا فَإِنَّ لَنَا مَعَ كُلِّ أَمْرٍ تُنْكِرُونَهُ غِيَراً أَلاَ وَ إِنَّ هَذِهِ اَلدُّنْيَا اَلَّتِي أَصْبَحْتُمْ تَتَمَنَّوْنَهَا وَ تَرْغَبُونَ فِيهَا وَ أَصْبَحَتْ تُغْضِبُكُمْ وَ تُرْضِيكُمْ لَيْسَتْ بِدَارِكُمْ وَ لاَ مَنْزِلِكُمُ اَلَّذِي خُلِقْتُمْ لَهُ وَ لاَ اَلَّذِي دُعِيتُمْ إِلَيْهِ أَلاَ وَ إِنَّهَا لَيْسَتْ بِبَاقِيَةٍ لَكُمْ وَ لاَ تَبْقَوْنَ عَلَيْهَا وَ هِيَ وَ إِنْ غَرَّتْكُمْ مِنْهَا فَقَدْ حَذَّرَتْكُمْ شَرَّهَا فَدَعُوا غُرُورَهَا لِتَحْذِيرِهَا وَ أَطْمَاعَهَا لِتَخْوِيفِهَا وَ سَابِقُوا فِيهَا إِلَى اَلدَّارِ اَلَّتِي دُعِيتُمْ إِلَيْهَا وَ اِنْصَرِفُوا بِقُلُوبِكُمْ عَنْهَا وَ لاَ يَخِنَّنَّ أَحَدُكُمْ خَنِينَ اَلْأَمَةِ عَلَى مَا زُوِيَ عَنْهُ مِنْهَا وَ اِسْتَتِمُّوا نِعْمَةَ اَللَّهِ عَلَيْكُمْ بِالصَّبْرِ عَلَى طَاعَةِ اَللَّهِ وَ اَلْمُحَافَظَةِ عَلَى مَا اِسْتَحْفَظَكُمْ مِنْ كِتَابِهِ أَلاَ وَ إِنَّهُ لاَ يَضُرُّكُمْ تَضْيِيعُ شَيْءٍ مِنْ دُنْيَاكُمْ بَعْدَ حِفْظِكُمْ قَائِمَةَ دِينِكُمْ أَلاَ وَ إِنَّهُ لاَ يَنْفَعُكُمْ بَعْدَ
[ 622 ]
تَضْيِيعِ دِينِكُمْ شَيْءٌ حَافَظْتُمْ عَلَيْهِ مِنْ أَمْرِ دُنْيَاكُمْ أَخَذَ اَللَّهُ بِقُلُوبِنَا وَ قُلُوبِكُمْ إِلَى اَلْحَقِّ وَ أَلْهَمَنَا وَ إِيَّاكُمُ اَلصَّبْرَ « پيغمبر اكرم ( ص ) امين وحى خداوند ، و خاتم پيامبران ، و مژده آور رحمت و بيم دهنده عذاب او بود .
اى مردم سزاوارترين مردم براى اين امر ( خلافت ) كسى است كه نسبت به آن از همگى نيرومندتر و به دستورهاى خداوند در اين باره ، از همه كس داناتر باشد ، پس اگر فتنهجويى به آشوبگرى پردازد بايد از او خواسته شود دست از آن باز دارد و اگر باز نايستد بايد كشته شود ، به جان خودم سوگند اگر امامت و پيشوايى جز با حضور همگى مردم منعقد نمىشود براى تحقّق آن راهى نيست ليكن كسانى كه شايستگى حلّ و عقد امور را دارند از جانب كسانى كه حضور ندارند رايزنى مىكنند و خليفه را برمىگزينند ، پس از آن كسى كه حاضر بوده نمىتواند از رأى خود باز گردد ، و آن كه غائب بوده نبايد راهى ديگر برگزيند ، آگاه باشيد من با دو كس مىجنگم ، يكى آن كه ادّعاى چيزى كند كه در آن حقّى ندارد و ديگر كسى كه از اداى حقّى كه بر اوست شانه تهى كند .
اى بندگان خدا شما را به پرهيزكارى سفارش مىكنم ، زيرا اين بهترين چيزى است كه بندگان خدا بايد آن را به همديگر سفارش كنند ، و نيكوترين سرانجامى براى كارها در نزد خداوند است ، اينك باب جنگ و ستيز ميان اهل قبله گشوده شده است ، و كسى نمىتواند پرچمدار مقابله با آن شود مگر اين كه اهل بينش و شكيبايى بوده و به موارد حقّ دانا باشد . پس به آنچه فرمان داده مىشويد اقدام كنيد و از آنچه نهى مىشويد باز ايستيد و تا امرى را روشن و معلوم نكردهايد درباره آن شتاب نكنيد ، زيرا براى ماست كه آنچه را شما نمىپسنديد تغيير دهيم .
بدانيد اين دنيايى كه آرزومند آنيد ، و به آن دلبستگى داريد ، و گاهى شما را خشمگين و زمانى خشنود مىسازد ، سرا و منزلگاهى كه شما براى آن
[ 623 ]
آفريده شده و به آن دعوت شده باشيد نيست ، آگاه باشيد كه نه دنيا براى شما باقى مىماند و نه شما براى آن ، و اگر دنيا شما را فريب مىدهد از شرّ خود نيز بر حذر مىدارد ، پس با توجّه به هشدار او آنچه را مايه فريب است رها كنيد و با بيمى كه مىدهد از طمع برانگيزيهاى آن دورى ورزيد ، براى رسيدن به سرايى كه به آن دعوت شدهايد بر يكديگر سبقت جوييد ، و از ته دل از دنيا روگردان باشيد ، هيچ يك از شما نبايد بر چيزى از دنيا كه از او گرفته شده همچون كنيزكان گريه و ناله سر دهد ، و نعمتهايى را كه خداوند بر شما ارزانى داشته با شكيبايى بر طاعت و محافظت بر احكامى كه در كتابش اجراى آنها را از شما خواسته است بر خويشتن كامل گردانيد ، آگاه باشيد اگر پايه دين خود را استوار سازيد ، تباهى چيزى از دنيايتان به شما زيانى نمىرساند ، و هم بدانيد اگر دين خود را تباه گردانيد آنچه از دنيا براى خويش نگه داشتهايد سودى براى شما نخواهد داشت ، خداوند دلهاى ما و شما را به سوى حقّ متوجّه گرداند ، و به ما و شما شكيبايى مرحمت فرمايد . » آغاز اين خطبه در ستايش پيامبر اكرم ( ص ) است ، گواه اين كه آن حضرت امين وحى و تنزيل است و آن را از تحريف و تبديل حفظ مىكند عصمت اوست ،
و گواه اين كه خاتم پيامبران است قول خداوند متعال است كه فرموده است « وَ خَاتَمُ النَّبِيّينَ » و دليل اين كه مژده دهنده رحمت الهى به دادن ثوابهاى فراوان و بيم دهنده كيفر او به وسيله عذابهاى سخت و دردناك است آيه شريفه « إنَّا أرْسَلْنَاكَ بِالْحَقِّ بَشِيْراً وَ نَذِيْرًا [ 1 ] » مىباشد . سپس امام ( ع ) نكاتى را به شرح زير بيان كرده است :
1 احكامى كه بر طبق آنها آن حضرت از همگان براى خلافت سزاوار و شايستهتر است ، حصر حقانيّت و شايستگى به آن بزرگوار از دو نظر
[ 1 ] سوره فتح ( 48 ) آيه ( 8 ) يعنى : ما تو را فرستاديم كه گواه و مژده دهنده ( رحمت ) و ترساننده ( از عذاب ) باشى .
[ 624 ]
است : اوّل اين كه بايد نيرومندترين مردم ، عهدهدار امر خلافت شود ، و آن حضرت در سياست و اداره امور مملكت از همگان نيرومندتر ، و در شناخت شرايط و موقعيّتها و چگونگى تدبير امور شهرها و اداره جنگها از همه كس داناتر ، و به سبب داشتن اين صفات شجاعترين و دليرترين مردم بوده است . دوم اين كه زمامدار بايد بيش از ديگران دستورهاى خداوند را در امور خلافت به كار بندد .
و اين كار مستلزم آن است كه امام در اصول و فروع دين داناتر از ديگران باشد تا هر كارى را در جاى خود انجام دهد ، همچنين لازمه اين امر ، حفظ و مراعات شديد حدود الهى و عمل به آنهاست و اين خود مستلزم آن است كه از همه افراد مردم زاهدتر و پارساتر و عادلتر باشد ، و چون همه اين فضيلتها در وجود آن حضرت مجتمع بود ، با اين سخن اشاره به نفس نفيس خويش فرموده است .
2 احكامى است درباره كسى كه پس از انعقاد بيعت با امام فتنه انگيزى و آشوبگرى كند كه بايد در آغاز به نرمى او را راضى كنند و بخواهند كه به راه حقّ باز گردد ، پس از اين اگر امتناع ورزد بايد با او پيكار شود ، و اين حكم به مقتضاى گفتار خداوند متعال است كه فرموده است : « وَ إنْ طَائِفَتَانِ مِنَ المُؤْمِنِيْنَ اقْتَتَلُواْ فَاَصْلِحُواْ بَيْنَهُمَا [ 2 ] » .
3 در چگونگى برگزيدن امام از طريق اجماع است كه آن را طىّ عبارت :
و لعمري تا ما إلى ذلك سبيل بيان فرموده است ، و مفهوم آن اين است كه در اجماع شرط نيست همه مردم حتّى مردم عامى در آن شركت داشته باشند ، زيرا اگر مشروط به اين شرط باشد هرگز اجماع متحقّق و منعقد نخواهد شد ، و لازم مىآيد امامت هيچكس به صحّت صورت نگيرد ، براى اين كه اجتماع همگى مسلمانان از اطراف و اكناف روى زمين امرى متعذّر و غير ممكن است ، بلكه آنچه در
[ 2 ] سوره حجرات ( 49 ) آيه ( 9 ) يعنى : هرگاه دو گروه از مؤمنان با يكديگر به جنگ برخاستند ميان آنان آشتى برقرار كنيد .
[ 625 ]
اجماع شرط و معتبر است اين است كه اهل حلّ و عقد از امّت محمّد ( ص ) در يكى از امور اتّفاق كنند [ 3 ] ، و اهل حلّ و عقد همان علما و دانشمندان امّتند ، و اينها همگى در هنگام بيعت با آن حضرت اجتماع و اتّفاق داشتهاند و هيچ كس از آنها و غير آنها از عوام مردم نمىتواند پس از انعقاد امامت از اطاعت سر باز زند ، همچنين كسى كه غايب بوده و در اجماع حضور نداشته نمىتواند راهى غير از آنچه اهل حلّ و عقد بر آن اتّفاق كردهاند ، برگزيند .
اگر گفته شود امير مؤمنان ( ع ) تنها به اجماع مردم بر بيعت خود استدلال كرده است و اگر نص يا دليل ديگرى بر صحّت امامت او وجود داشت استدلال به نصّ سزاوارتر بود و از اجماع سخن نمىفرمود .
پاسخ اين است كه استدلال آن حضرت به اجماع ، افاده نفى نصّ و يا اثبات آن را نمىكند ، بلكه جايز است ضمن احتجاج به اجماع ، نصّ هم موجود باشد ، و به مناسبت سابقه عمل نسبت به خلفاى پيشين تنها به اجماع استدلال فرموده باشد ، و هم محتمل است كه خوددارى آن حضرت از استدلال به نصّ براى اين بوده كه مىدانسته است با وجود آن ، به ذكر و يادآورى نصّ التفات و توجّهى نمىشود زيرا وقتى كه در ابتداى كار و هنگام رحلت رسول خدا ( ص ) به آن اعتنا نشده است پس از گذشت مدّتى طولانى از صدور آن ، و دگرگونى اوضاع ، در ذكر آن سودى متصوّر نيست .
4 بيان اين است كه جنگ با دو كس واجب است ، اوّل آن كسى كه پس
[ 3 ] توجّه به اين نكته لازم است كه مطابق آنچه همه تاريخ نگاران نوشتهاند در اجتماع سقيفه بنى ساعده هيچ يك از بنى هاشم مانند على بن ابى طالب ( ع ) و عبّاس عمّ پيامبر اكرم ( ص ) و زبير و ديگران و همچنين دوستان آنها مانند سلمان و ابوذر و عمّار و غيرهم حضور نداشته و مشغول تجهيز جسد مقدس پيامبر خدا ( ص ) بودهاند و بدون شركت آنها كه خاندان نبوّت و عمده رجال حلّ و عقد بودهاند و مخالفت طايفه انصار ، اجماع متحقّق نشده است و بسيارى از دانشمندان اهل سنّت مانند امام فخر رازى تحقّق اجماع را در سقيفه انكار كردهاند ( مترجم )
[ 626 ]
از انجام يافتن بيعت با امام عادل ، بر او خروج كرده سر به نافرمانى بردارد و ادّعا كند كه پيشوايى حقّ اوست در حالى كه براى ديگران به اجماع ثابت است كه حقّ او نيست ، دوّم مردى كه در برابر امام سركشى و طغيان كند و هيچ يك از احكام و فرمانهاى او را نپذيرد ، روشن است كه مراد از دسته اوّل اصحاب جمل است و دوّمين اشاره به معاويه و ياران اوست .
امام ( ع ) در دنباله اين سخنان به تقوا و پرهيزگارى سفارش مىكند ، زيرا پرهيزگارى و دورى جستن از معصيت خداوند بهترين توشهاى است كه انسان آن را در كوششها و جنبشهاى زندگيش دنبال مىكند ، از اين رو تقوا نيكوترين چيزى است كه بايد بندگان خدا به يكديگر سفارش كنند .
فرموده است : و قد فتح باب الحرب . . . تا غيرا .
اين گفتار مشتمل بر اعلام حكم متجاوزان و سركشان از اهل قبله است كه بطور اجمال بيان ، و تفصيل آن را به اوامرى كه درباره جنگ با آنان صادر مىكند احاله فرموده است ، زيرا مردم پيش از رويداد جنگ جمل تكليف خود را درباره جنگ با اهل قبله نمىدانستند و آگاه نبودند كه سنّت و حكم شرعى در اين باره چيست تا اين كه مسائل آن را از آن حضرت فرا گرفتند ، از شافعى [ 4 ] نقل شده كه گفته است : اگر على ( ع ) نمىبود احكامى كه درباره متجاوزان از اهل اسلام است به هيچ وجه شناخته نمىشد .
فرموده است : و لا يحمل هذا العلم إلاّ أهل البصر .
يعنى پرچم مقابله با ستمكاران و متجاوزان اهل قبله را جز صاحبان بينش و خردهاى برتر كسى نمىتواند به دوش كشد ، و آنانى كه در برابر رويدادهاى
[ 4 ] محمّد بن ادريس شافعى نسب او به عبد مناف مىرسد ، در سال 150 ه متولّد شده و در سال 204 ه در مصر وفات يافته است . او پيشواى طريقه شافعيّه كه يكى از مذاهب چهارگانه اهل سنّت است مىباشد ، در ستايش على ( ع ) و خاندان پيامبر ( ص ) اشعارى دارد . نامه دانشوران ( مترجم )
[ 627 ]
ناگوار شكيبايى ، و در قبال وسوسهها از شتاب خوددارى و به موارد حقّ آگاهى دارند مىتوانند آن را رهبرى كنند ، بايد دانست كه در آن زمان مسلمانان جنگ با اهل قبله يعنى نبرد با يكديگر را گناهى بزرگ و مهمّ مىشمردند ، و با ترس و بيم در اين امر شركت مىكردند ، از اين رو امام ( ع ) فرموده است كه پرچم قيام عليه متجاوزان اهل اسلام را جز آنانى كه بر شمرده كسى نمىتواند به دوش كشد ، و واژه علم ( پرچم ) در خطبه به فتح لام روايت شده است . و معناى آن روشن است زيرا در جنگ ، پرچمدار ، به منزله مدار و محور است و دلهاى رزمندگان به آن بسته است ، لذا لازم است كسى كه رايت اين كار را بر عهده دارد به صفاتى كه ذكر فرموده آراسته باشد تا بتواند هر كارى را در محلّ و موقع خود انجام دهد .
سپس امام ( ع ) مردم را به اصولى كلّى توجّه مىدهد كه در هنگام عزيمت براى نبرد با متجاوزان اهل قبله رعايت كنند ، و عبارت است از اين كه به هر چه فرمان داده مىشوند اقدام كنند و از هر چه نهى مىشوند دست باز دارند ، و درباره كارى كه آن را به خوبى روشن و مشخّص نكردهاند شتاب نورزند ، مراد از جمله اخير اين است كه در انكار امرى كه آن حضرت انجام و يا فرمان داده ، پيش از آن كه چگونگى و فايده آن را از او جويا شوند شتاب نكنند ، زيرا آن حضرت مىتواند هر امرى را كه ناپسند آنهاست تغيير دهد يعنى اگر حقيقة در آن امر مصلحت و سودى نباشد در آن دگرگونى به عمل آورد ، اين كه امام ( ع ) دستور مىدهد اگر امرى مورد ناخشنودى و انكار آنهاست چگونگى آن را روشن سازند براى اين است كه امكان دارد آنچه ناپسند آنهاست در حقيقت زشت و ناپسند نباشد ، و به سبب ناآگاهى به علل و مصالح ، آن را زشت شمارند و با زبان يا عمل به انكار آن بشتابند و در نتيجه دچار خطا و لغزش شوند .
يكى از شارحان درباره گفتار آن حضرت كه فرموده است : فإنّ لنا عند كلّ أمر ينكرونه غيرا گفته است : اين سخن اشاره دارد به اين كه او مانند عثمان نيست كه آنچه را نهى مىكرد و مردم اعتنا نكرده مرتكب آن مىشدند درنگ كند ، بلكه
[ 628 ]
هر چيزى را كه مسلمانان ناخوش مىدارند و عرف و شرع اقتضاى دگرگونى آن را دارد نسبت به تغيير آن اقدام مىكند پس از اين امير مؤمنان ( ع ) با ذكر امورى چند لزوم نفرت و بيزارى جستن از دنيا را بدين شرح گوشزد مىكند :
1 از اين كه مردم آرزومند و مايل به دنيا باشند و در برابر محروميّت از خوشيها و نعمتهاى آن خشمگين و هنگام برخوردارى از آنها خشنود شوند دستور بيزارى مىدهد ، زيرا دنيا خانه و منزلگاهى نيست كه انسانها براى آن آفريده شده و بدان خوانده شده باشند ، و اين خود هشدارى است بر لزوم توجّه به جهان واپسين و كار و كوشش براى آن .
2 با ذكر اين كه مال و متاع دنيا براى كسى باقى نمىماند ، و مردم هم در اين جهان پايدار نمىمانند از شيفتگى و دلبستگى به دنيا دستور نفرت و بيزارى مىدهد .
3 تذكّر مىدهد كه در دنيا حقيقة سودى نيست ، و اگر چه انسان را با زرق و برق خود فريب مىدهد و معتقد مىگرداند كه در آن خير و كمالى است امّا در برابر به حدوث آفات و بروز دگرگونيهاى ناگوار و گوناگون نيز هشدار مىدهد ، از اين رو سزاوار است مردمان ، خير اندك آن را به خاطر شرّ بسيارى كه دارد رها كنند و با توجّه به بيمهايى كه مىدهد از دواعى دل انگيز آن چشم پوشند ، و در راه به دست آوردن سود واقعى و سرايى كه به آن دعوت شده و براى آن آفريده شدهاند بر يكديگر سبقت جويند ، و از ته دل از دنيا منصرف باشند يعنى در آن زهد حقيقى پيشه كنند ، زيرا زهد ظاهرى كسى كه در برابر محروميّت از متاع دنيا و ناكاميهاى آن آه و ناله سر مىدهد سودى ندارد ، امام ( ع ) اين آه و فغان زاهد نمايان را به بانگ و ناله كنيزكان تعبير فرموده است ، زيرا اين آواز ، بيشتر از آنها كه معمولا مورد ضرب و شتم قرار مىگيرند شنيده مىشود ، و بر اثر آن به ناله و زارى مىپردازند . بايد دانست به جاى واژه حنين كه به معناى بانگ زارى است خنين
[ 629 ]
با خاى نقطهدار نيز روايت شده كه به معناى از توى دماغ گريه كردن است .
پس از آن كه امام ( ع ) سفارش فرمود كه مردم زهد حقيقى را پيشه سازند آنها را به شكيبايى بر فرمانبردارى و بندگى خداوند و محافظت بر اجراى اوامر و نواهى كتاب او توصيه مىكند ، زيرا انسان با در پيش گرفتن زهد و بىميلى و بيزارى از دنيا مىتواند موانع درون و برون را بر طرف سازد ، و با طاعت و عبادت نفس بد كنش را فرمانبردار نفس مطمئنّه گرداند ، و اين نتيجه و پاداش تحمّل سختى در تهذيب نفس و سلوك در راه خداست ، امام ( ع ) به صبر بر طاعت خدا ترغيب فرموده چون موجب كامل شدن نعمت الهى است و روشن است كه فرمانبردارى خداوند سبب بزرگى در افاضه نعمتهاى دنيوى و اخروى پروردگار به انسان است .
سپس آن بزرگوار تأكيد مىكند كه در نگهدارى آنچه دين بدان پا بر جا و برقرار است كوشا باشند و بدانند كه اگر چيزى از نعمتهاى دنيا را از دست دهند و يا از آن بىبهره باشند با محافظت بر دين و سلامت آن زيانى نكردهاند ، زيرا نگهدارى دين و عمل به آن متضمّن خير كامل و ابدى اخروى است و آن را با خير دنيا نمىتوان مقايسه كرد ، و در حفظ متاع دنيا سودى نيست ، يعنى چنانچه انسان دين خود را تباه و خود را از قيد آن رها سازد كوشش در حفظ آنچه از دنيا در دست دارد براى او سودى ندارد ، و اين امرى مسلّم و بىنياز از توضيح و اثبات است .
سپس امام ( ع ) گفتار خود را با دعا براى خود و آنان پايان داده از خدا مىخواهد كه دلهاى آنها را به سوى حقّ متوجّه سازد ، يعنى آنان را ملهم فرمايد كه حقّ را طلب كنند و به آن هدايت شوند و در راه آن گام بردارند ، پس از آن صبر و شكيبايى براى آنان از خداوند درخواست مىكند ، يعنى صبر بر طاعت و شكيبايى از ارتكاب معصيت . و توفيق از خداوند است .
[ 630 ]
173 از خطبههاى آن حضرت عليه السّلام است ، كه درباره طلحة بن عبيد الله ايراد فرموده است :
قَدْ كُنْتُ وَ مَا أُهَدَّدُ بِالْحَرْبِ وَ لاَ أُرَهَّبُ بِالضَّرْبِ وَ أَنَا عَلَى مَا قَدْ وَعَدَنِي رَبِّي مِنَ اَلنَّصْرِ وَ اَللَّهِ مَا اِسْتَعْجَلَ مُتَجَرِّداً لِلطَّلَبِ بِدَمِ ؟ عُثْمَانَ ؟ إِلاَّ خَوْفاً مِنْ أَنْ يُطَالَبَ بِدَمِهِ لِأَنَّهُ مَظِنَّتُهُ وَ لَمْ يَكُنْ فِي اَلْقَوْمِ أَحْرَصُ عَلَيْهِ مِنْهُ فَأَرَادَ أَنْ يُغَالِطَ بِمَا أَجْلَبَ فِيهِ لِيَلْتَبِسَ اَلْأَمْرُ وَ يَقَعَ اَلشَّكُّ . وَ وَ اَللَّهِ مَا صَنَعَ فِي أَمْرِ ؟ عُثْمَانَ ؟ وَاحِدَةً مِنْ ثَلاَثٍ لَئِنْ كَانَ ؟ اِبْنُ عَفَّانَ ؟ ظَالِماً كَمَا كَانَ يَزْعُمُ لَقَدْ كَانَ يَنْبَغِي لَهُ أَنْ يُوَازِرَ قَاتِلِيهِ وَ أَنْ يُنَابِذَ نَاصِرِيهِ . وَ لَئِنْ كَانَ مَظْلُوماً لَقَدْ كَانَ يَنْبَغِي لَهُ أَنْ يَكُونَ مِنَ اَلْمُنَهْنِهِينَ عَنْهُ وَ اَلْمُعَذِّرِينَ فِيهِ وَ لَئِنْ كَانَ فِي شَكٍّ مِنَ اَلْخَصْلَتَيْنِ لَقَدْ كَانَ يَنْبَغِي لَهُ أَنْ يَعْتَزِلَهُ وَ يَرْكُدَ
[ 250 ]
جَانِباً وَ يَدَعَ اَلنَّاسَ مَعَهُ فَمَا فَعَلَ وَاحِدَةً مِنَ اَلثَّلاَثِ وَ جَاءَ بِأَمْرٍ لَمْ يُعْرَفْ بَابُهُ وَ لَمْ تَسْلَمْ مَعَاذِيرُهُ نهنه عنه : او را از آن بازداشت و منع كرد .
معذرين : با تخفيف ، پوزشخواهان و با تشديد به كسانى گفته مىشود كه اظهار عذر كنند و براى آنها عذرى نباشد .
ركد : از حركت ايستاد . « من تا كنون به جنگ تهديد نمىشدم و كسى مرا از ضربت شمشير نمىترسانيد ، و من به وعده نصرت پروردگارم يقين دارم ، به خدا سوگند او ( طلحه ) شتابان براى خونخواهى عثمان بيرون نيامده جز از بيم اين كه خون او
[ 631 ]
از وى مطالبه شود زيرا وى مورد اين گمان است ، و در ميان گروهى كه بر عثمان شوريدند كسى به اين كار از او حريصتر نبوده است ، از اين رو خواسته است تا با گردآورى سپاهى به عنوان خونخواهى امر را مشتبه سازد و ايجاد شك كند ، به خدا سوگند او درباره عثمان هيچ يك از اين سه كار را انجام نداد ، اين كه اگر فرزند عفّان چنان كه او گمان مىكرد ستمكار بود ، برايش سزاوار بود كه كشندگان او را بارى و از ياران وى دورى و با آنان دشمنى كند ، و اگر ستمديده و مظلوم بود برايش شايسته بود كه از بازدارندگان قتل او باشد و عذر او را براى مردم بيان كند ، و چنانچه درباره اين دو امر ترديد داشت وظيفهاش اين بود از او كنارهگيرى كند و به گوشهاى بنشيند و مردم را با او واگذارد ، ليكن هيچ يك از اين سه كار را نكرد ، و به كارى دست زد كه دليل آن شناخته نيست و عذر درستى براى آن ندارد . » بايد دانست امير مؤمنان ( ع ) هنگامى اين سخنان را بيان فرموده كه به او خبر رسيد طلحه و زبير خروج كرده و به بصره رهسپار شده و او را به جنگ تهديد كردهاند .
فرموده است : و قد كنت تا النّصر .
اين جملات پاسخى به تهديد سران جنگ جمل است ، و پيش از اين همين الفاظ عينا آمده و شرح داده شده است جز اين كه در آن جا « و إنّي على يقين من ربّى » فرموده و در اين جا « و أنا على ما قد وعدني ربّي من النّصر » گفته است ، و آنچه آن حضرت بر آن اطمينان داشت يقين بر پيروزى بود كه از زبان پيامبر گرامى ( ص ) به او رسيده بود ، واو در جمله و ما أهدّد براى حال و فعل كنت تامّه است .
فرموده است : و اللّه ما استعجل . . . تا و يقع الشّكّ .
اين سخن به سران جنگ جمل اشاره دارد كه براى اين كه مردم را درباره كشندگان عثمان به شكّ و شبهه اندازند خونخواهى او را دستاويز خود كرده روانه
[ 632 ]
بصره شدند . سپس در ردّ اين شبهه بيان مىكند كه طلحه جز از بيم اين كه خون عثمان را از او مطالبه كنند خروج نكرده است ، زيرا او مورد اين گمان و متّهم به قتل عثمان است ، و ما پيش از اين درباره اين كه طلحه مردم را بر كشتن عثمان بر مىانگيخت و آنان را از هر سو در خانه او گرد مىآورد سخن راندهايم ، نقل شده كه طلحه سه روز تمام مردم را از به خاك سپردن عثمان بازداشت ، و حكيم بن حزام و جبير بن مطعم براى دفن او از على ( ع ) كمك خواستند امّا طلحه عدّهاى را سر راه آنها نشانيد تا آنان را با سنگ مورد تعرّض قرار دهند ، پس چند تن از ياران طلحه جنازه عثمان را بيرون برده تا در كنار ديوارى كه به حشّ كوكب معروف و گورستان يهود بود برسانند ، هنگامى كه جنازه را به آن جا منتقل ساختند نخست آن را سنگباران كردند سپس تصميم گرفتند آن را به كنارى اندازند ليكن على ( ع ) به آنها پيغام داد و آنها را از اين كار بازداشت تا اين كه در همان حشّ كوكب به خاك سپرده شد ، روايت شده طلحه براى جلوگيرى از دفن عثمان در گورستان مسلمانان به جنگ و جدال پرداخت و گفت : سزاوار اين است كه در دير سلع يعنى گورستان يهود به خاك رود .
خلاصه چنان كه آن بزرگوار فرموده است : در ميان قوم ، هيچ كس بر كشتن عثمان از او حريصتر نبود ليكن اكنون در صدد بر آمده حقيقت را دگرگون كند و با گردآورى شمارى از مردم زير عنوان قيام براى خونخواهى عثمان امر را بر مردم مشتبه كرده ، آنها را درباره دخالت او در اين امر به شكّ و ترديد اندازد .
فرموده است : و و اللّه ما صنع في أمر عثمان . . . تا آخر .
اين گفتار به گونه قياس شرطى منفصل [ 1 ] در استدلال عليه طلحه و ردّ هر گونه عذر و بهانه او در خروج براى خونخواهى عثمان است ، توضيح مطلب اين است كه
[ 1 ] هرگاه تناسب در قضيّه شرطيّه از راه تنافى ميان نسبتهاى اجزاء آن باشد آن را منفصله خوانند و آن بر سه گونه است حقيقيّه ، مانعة الجمع و مانعة الخلوّ ، و در اين جا مقصود ، قياس شرطى منفصله حقيقيّه است . منطق مظفّر ( مترجم )
[ 633 ]
وضع طلحه در مورد عثمان و خروج او براى انتقام از كشندگانش از سه حال بيرون نيست : يا عثمان را ستمكار مىداند و يا او را ستمديده و مظلوم مىشناسد و يا نسبت به اين دو امر ترديد و تأمّل دارد ، در صورت اوّل بر او واجب بود كشندگان وى را يارى و با آنها همكارى كند و با يارى كنندگان او به مبارزه پردازد ، زيرا ردّ منكر بر او واجب است در حالى كه به گمان كسانى كه اين باور را دارند او به دشمنى با كشندگان عثمان پرداخته و به همراه آنانى كه او را يارى دادهاند به خونخواهى وى برخاسته است ، در صورت دوّم بر او واجب بود كه مردم را از كشتن او باز دارد و از طرف او نسبت به كارهاى خلافى كه كرده است عذر بخواهد ، زيرا انكار منكر نيز بر او واجب است در صورتى كه طبق آنچه درباره طلحه نقل شده و مشهور است او مردم را بر ضدّ عثمان پشتيبانى و بدعتهاى او را فاش كرد و انحرافات او را بزرگ شمرد ، و در صورت سوّم بر او واجب بود از او كنارهگيرى ، و از دخالت در امر وى خوددارى كند ، و چنين نكرده بلكه به جنبش درآمده و انتقام خون او را مىخواهد ، و در همه اين احوال طلحه و در خروج خود بر ضدّ امير مؤمنان ( ع ) و شكستن بيعت آن حضرت محكوم است ، بنابراين براى كارى كه او به آن دست زده هيچ دليلى متصوّر نيست ، أمر لا يعرف بابه يعنى دليل ورود او در اين امر شناخته نبوده و عذر او پذيرفته نيست . و توفيق از خداوند است .
[ 634 ]
174 از خطبههاى آن حضرت عليه السّلام است :
أَيُّهَا اَلْغَافِلُونَ غَيْرُ اَلْمَغْفُولِ عَنْهُمْ وَ اَلتَّارِكُونَ اَلْمَأْخُوذُ مِنْهُمْ مَا لِي أَرَاكُمْ عَنِ اَللَّهِ ذَاهِبِينَ وَ إِلَى غَيْرِهِ رَاغِبِينَ كَأَنَّكُمْ نَعَمٌ أَرَاحَ بِهَا سَائِمٌ إِلَى مَرْعًى وَبِيٍّ وَ مَشْرَبٍ دَوِيٍّ وَ إِنَّمَا هِيَ كَالْمَعْلُوفَةِ لِلْمُدَى لاَ تَعْرِفُ مَا ذَا يُرَادُ بِهَا إِذَا أُحْسِنَ إِلَيْهَا تَحْسَبُ يَوْمَهَا دَهْرَهَا وَ شِبَعَهَا أَمْرَهَا وَ اَللَّهِ لَوْ شِئْتُ أَنْ أُخْبِرَ كُلَّ رَجُلٍ مِنْكُمْ بِمَخْرَجِهِ وَ مَوْلِجِهِ وَ جَمِيعِ شَأْنِهِ لَفَعَلْتُ وَ لَكِنْ أَخَافُ أَنْ تَكْفُرُوا فِيَّ ؟ بِرَسُولِ اَللَّهِ ص ؟ أَلاَ وَ إِنِّي مُفْضِيهِ إِلَى اَلْخَاصَّةِ مِمَّنْ يُؤْمَنُ ذَلِكَ مِنْهُ وَ اَلَّذِي بَعَثَهُ بِالْحَقِّ وَ اِصْطَفَاهُ عَلَى اَلْخَلْقِ مَا أَنْطِقُ إِلاَّ صَادِقاً وَ قَدْ عَهِدَ إِلَيَّ بِذَلِكَ كُلِّهِ وَ بِمَهْلِكِ مَنْ يَهْلِكُ وَ مَنْجَى مَنْ يَنْجُو وَ مَآلِ هَذَا اَلْأَمْرِ وَ مَا أَبْقَى شَيْئاً يَمُرُّ عَلَى رَأْسِي إِلاَّ أَفْرَغَهُ فِي أُذُنَيَّ وَ أَفْضَى بِهِ إِلَيَّ أَيُّهَا اَلنَّاسُ إِنِّي وَ اَللَّهِ مَا أَحُثُّكُمْ عَلَى طَاعَةٍ إِلاَّ وَ أَسْبِقُكُمْ إِلَيْهَا وَ لاَ أَنْهَاكُمْ عَنْ مَعْصِيَةٍ إِلاَّ وَ أَتَنَاهَى قَبْلَكُمْ عَنْهَا سائم : شبان دويّ : محلّ دردزا وبّي : جاى آلوده به وبا مدى : جمع مدية به معناى كارد است . « اى غفلت زدگانى كه از شما غافل نيستند ، و اى رها كنندگانى كه رها نمىشويد ، چه شده است شما را مىبينم از خداوند دورى گزيده و به سوى غير او رو آوردهايد ، گويا شما همچون گوسپندان يا شترانى هستيد كه
[ 635 ]
شبان ، آنها را به چراگاهى وبا خيز ، و به آبشخورى بيمارىزا برده است ،
آنها مانند دامهايى مىباشند كه پروار شده و براى كارد آماده گشتهاند و نمىدانند درباره آنها چه ارادهاى دارند ، اگر به آنها احسان شود روز خود را روزگارى مىپندارند و سيرى را هدف زندگى خود مىشمارند ، به خدا سوگند اگر بخواهم مىتوانم هر كدام از شما را به آغاز و فرجام و همگى امور او آگاه سازم ليكن بيم دارم به سبب من به پيامبر خدا ( ص ) كه درود خداوند بر او و خاندانش باد كافر شويد .
آگاه باشيد من اين آگاهيها را به خواصّ اصحاب خود كه درباره آنها بيمى ندارم خواهم رسانيد ، سوگند به خدايى كه او را به حقّ برانگيخت ، و او را از ميان خلايق برگزيد ، جز به راستى سخن نمىگويم ، و پيامبر خدا ( ص ) همه اينها را به من آموخته ، و محلّ نابودى كسى را كه نابود مىگردد و جاى رهايى آن كس را كه رستگار مىشود و فرجام امر خلافت را به من آگاهى داده است ، و چيزى باقى نگذاشته كه بر سرم بگذرد مگر اين كه به من گوشزد فرموده و خبر آن را به من رسانيده است .
اى مردم به خدا سوگند من شما را به انجام دادن طاعتى ترغيب نمىكنم مگر اين كه خود در به جاى آوردن آن بر شما پيشى مىگيرم ، و از ارتكاب گناهى منع نمىكنم جز اين كه پيش از شما از آن باز ايستم . » خطاب امام ( ع ) عامّ و به همگان است ، و اين كه آنان را غافل خوانده براى اين است كه از سرنوشت آخرت خود ناآگاهند ، مراد از اين كه از آنها غفلت و فراموشى نيست اين است كه اعمال آنها در لوح محفوظ ثبت شده است ، اين كه مردم ترك كنندگانند ، يعنى طاعت و آنچه را بدان دستور داده شدهاند رها مىكنند ،
معناى المأخوذ منهم اين است كه از عمر و دارايى دنياى آنها كاسته مىشود .
سپس درباره اين كه روى از خدا بر تافتهاند ، يعنى از فرمانبردارى او روى گردانده و به غير او يعنى به زندگى اين جهان و زيب و زيور آن دل بستهاند هشدار مىدهد
[ 636 ]
و پس از آن آنها را به رمه گوسفندان يا شترانى تشبيه فرموده كه چوپان يا شتربان آنها را به چراگاهى پر از درد و وبا ، رانده باشد ، وجه مشابهت ، غفلت آنها همچون چهار پايان است و نفس امّاره مانند چوپانى كه دامها را به چراگاهى پر از درد و وبا براند آنان را به ارتكاب معاصى و بهرهبردارى از لذّات و شهوات دنيا مىكشاند و چون لذّات و خوشيهاى اين جهان منشأ گناهانى است كه انسان را در معرض هلاكت اخروى و دردهاى درمان ناپذير جهان واپسين قرار مىدهد به چراگاهى آن چنان تشبيه شده است .
فرموده است : و إنّما هي كالمعلوفة .
اين تشبيه ديگرى است كه درباره مردم فرموده و آنان را به گاو و گوسفند پروارى همانند كرده است ، مناسبت اين تشبيه از چند جهت است ، يكى توجّه و دلبستگى مردم به لذّات دنيا و خوردنيها و نوشيدنيهاى آن است كه از اين جهت به حيوانى شباهت دارند كه آن را پروار كنند و در علوفه دادن آن بكوشند و از اين نظر كه پايان همه لذّتها و خوشيها مرگ است نيز شبيه اينهايند ، زيرا اين دامهاى پروارى نيز پس از چاقى و فربهى فرجامى جز كشتن و سر بريدن ندارند ، غفلت مردم از مرگ و سرنوشتى كه در پيش دارند وجه ديگر اين تشبيه است چه مردم از اين جهت مانند گاو و گوسفندند كه از سر انجام خود كه ذبح و كشتن است غافل و بىخبرند ، مناسبت ديگر اين كه وقتى خوشبختى به انسان رو مىآورد ، و از خوشيها و لذّات دنيا كامياب مىگردد مىپندارد كه اين بهرهمنديها براى او هميشه اوقات برقرار خواهد بود و خيال مىكند كه هدف از آفرينش او در اين جهان تنها سير خوردن و سيراب شدن است ، و اين درست حالت گاو و گوسفند است كه وقتى علف جلو او ريخته مىشود ، با شتاب فراوان آنها را مىخورد و انديشه فرداى خود را ندارد ، و مىپندارد كه غرض از آفرينش او همين است و بس . وجه اين تشبيه مناسبتهايى است كه ياد كرديم .
پس از اين امير مؤمنان ( ع ) سوگند ياد مىكند كه اگر بخواهد مىتواند هر يك
[ 637 ]
از آنها را به مقاصدى كه دنبال مىكنند و كارهايى كه انجام مىدهند و همه احوالى كه دارند خبر دهد ، و اين سخن همانند گفتار مسيح ( ع ) مىباشد كه در قرآن آمده است : « وَ اُنَبِّئُكُمْ بِمَا تَأكُلُوْنَ وَ مَا تَدّخِرُونَ فِيْ بُيُوتِكُمْ [ 1 ] » و ما در مقدّمه اين كتاب امكان و سبب اين علم را درباره پيامبران و دوستان خدا بيان كردهايم .
فرموده است : و لكن أخاف أن تكفروا فيّ برسول اللّه ( ص ) .
يعنى بيم دارم درباره من غلوّ كنيد و مرا بر پيامبر خدا ( ص ) برترى دهيد ،
بلكه بيم داشت كه با غلوّ درباره او به خدا كافر شوند چنان كه نصارا هنگامى كه مسيح ( ع ) آنان را از امور غيبى خبر مىداد مدّعى خدايى او شدند . سپس فرموده است : ألا و إنّى مفضيه إلى الخاصّة يعنى من اين اخبار و اسرار را به خواصّ اصحاب خود مىرسانم ، منظور از خواصّ اصحاب ، ياران دانشمند و ثابت قدم اوست كه به رسوخ و استحكام ايمان آنها مطمئن ، و از انحراف آنها به كفر ايمن است ، و اين روش همه بزرگان علم و حكمت است كه ودايع دانش خود را جز به كسانى كه شايستگى آن را داشته باشند نمىسپارند ، با اين همه چنان كه مىدانيم برخى از مردم براى على ( ع ) مقام نبوّت قائل شدند ، و او را در رسالت شريك حضرت محمّد ( ص ) دانستند و گروهى از اين بالاتر رفته درباره او ادّعاى الوهيّت كردند و مدّعى شدند كه او محمّد ( ص ) را به پيامبرى فرستاده است ، و ادّعاهاى باطل ديگرى كه غلاة و گمراهان درباره آن حضرت گفته و رواج دادهاند ، يكى از شاعران اينها گفته است :
و من أهلك عادا و ثمود بدواهيه و من كلّم موسى فوق طور إذ يناديه و من قال على المنبر يوما و هو راقيه : سلونى أيّها النّاس فحاروا في معانيه [ 2 ]
[ 1 ] و شما را آگاه مىكنم به آنچه مىخوريد و آنچه در خانههايتان ذخيره مىكنيد .
[ 2 ] على ( ع ) كسى است كه اقوام عاد و ثمود را با بلاهاى سخت خود نابود ساخت ، على ( ع ) كسى است كه با موسى ( ع ) در هنگامى كه بر بالاى كوه طور او را ندا كرد سخن گفت ، على ( ع ) كسى است كه روزى كه بر بالاى منبر رفته بود گفت : اى مردم از من بپرسيد . . . و مردم در معانى گفتار او حيران شدند .
[ 638 ]
و ديگرى گفته است :
إنّما خالق الخلائق من زعزع أركان خيبر جذبا قد رضينا به إماما و مولى و سجدنا له إلها و ربّا [ 3 ]
پس از اين امام ( ع ) سوگند ياد مىكند كه جز به راستى سخن نگفته و آنچه درباره اين امور خبر مىدهد غير از اين نيست ، و اعلام مىكند كه پيامبر خدا ( ص ) اين اسرار را به او آموخته و محلّ نابودى آن كسى را كه نابود مىشود و . . . به او خبر داده است ، أفضى به إلىّ يعنى آن را به من رسانيده و مرا بدان آگاه ساخته است .
بايد دانست كه آنچه را پيامبر خدا ( ص ) به على ( ع ) آموخته برخى به صورت جزيى بوده و فرد فرد وقايع را به او خبر داده است ، و بعضى به گونه كلّى بوده ، به اين معنا كه اصولى كلّى به آن حضرت القا مىفرموده است كه ذهن آن حضرت را آماده مىكرده تا صور امور جزيى از جانب حقّ تعالى به او افاضه شود چنانكه پيش از اين گفتهايم ، و آنچه در اين زمينه از آن حضرت نقل شده خطبهاى است كه در آن از حوادث دردناك آينده سخن گفته و به قرامطه اشاره كرده و فرموده است : دوستى و هواخواهى ما را مدّعى مىشوند و كينه و دشمنى ما را در دل پنهان مىدارند به دليل اين كه وارثان ما را مىكشند و از سنّتهاى ما دورى مىگزينند . و آنچه در اين باره اتّفاق افتاد به همان گونه بود كه آن حضرت خبر داده بود ، چه قرامطه شمار زيادى از خاندان ابو طالب را كشتند كه نامهاى آنها در كتاب مقاتل الطالبيّين نوشته ابو الفرج اصفهانى [ 4 ] مذكور است .
[ 3 ] تنها خالق آفريدگان كسى است كه پايههاى خيبر را به لرزه درآورد و از جا كند ما خشنوديم به اين كه پيشوا و سرور ماست و به اين كه معبود و پروردگار ماست نيز او را سجده كرديم .
[ 4 ] ابو الفرج اصفهانى از اعاظم دانشمندان ، و در فنون ادب ، موسيقى ، وقايع و انساب سر آمد اقران خود مىباشد ، در سال 284 ه متولّد شده و در بغداد به تحصيل علوم پرداخته و زيدى مذهب بوده است ،
كتاب اغانى و مقاتل الطالبيّين او معروف است ، وفات او را به سال 356 ه نوشتهاند . نامه دانشوران ( مترجم )
[ 639 ]
برخى از شارحان گفتهاند : امام ( ع ) در خطبهاى كه ذكر شد به ستونى كه در مسجد كوفه به آن تكيه مىداد اشاره مىكند و مىگويد : گويا حجر الاسود را مىبينم كه در اين جا نصب شده است ، واى بر آنها فضيلت حجر الاسود در ذات آن نيست بلكه به سبب جايگاه و موضع آن است ، و آن ، مدّتى در اين جا و مدّت ديگرى در اين جا ( به محلّهايى اشاره فرمود ) باقى مىماند سپس آهنگ جايگاه خود كرده و به محلّ نخستين خود باز مىگردد ، و آنچه قرامطه [ 5 ] نسبت به حجر الاسود كردند به همان گونه بود كه آن حضرت بدان آگاهى داده بود .
ما درباره درستى اين گفته ايراد داريم ، زيرا مشهور اين است كه قرامطه حجر الاسود را به سرزمين بحرين منتقل و براى آن محلّى بر پا و ساختمان كردند كه تا هم اكنون كعبه ناميده مىشود ، حجر الاسود مدّتى در اين محلّ نگهدارى و سپس به مكّه باز گردانيده شد . گفته شده كه در هنگام آوردن حجر الاسود از مكّه بيست و پنج شتر بر اثر حمل آن مرد ، و اعاده آن به خانه كعبه تنها به وسيله يك شتر كه نيرومند هم نبود انجام گرفت ، و اين شواهد از اسرار دين خداست ، براى نقل نشده كه قرامطه دو بار حجر الاسود را از مكّه به جاى ديگر نقل كرده باشند . و خدا داناتر است .
[ 5 ] قرامطه فرقهاى از غلات اسمعيليهاند و چون يكى از سران آنها به نام حمدان بن اشعث ملقب به قرمط بوده به قرامطه معروف شدهاند ، اينها زيارت قبور و بوسيدن حجر الاسود و اعتقاد به ظواهر آيات را حرام مىدانستهاند و قائل به تأويل بودهاند . فرهنگ دهخدا ( مترجم )
[ 640 ]
175 از خطبههاى آن حضرت عليه السّلام است .
اِنْتَفِعُوا بِبَيَانِ اَللَّهِ وَ اِتَّعِظُوا بِمَوَاعِظِ اَللَّهِ وَ اِقْبَلُوا نَصِيحَةَ اَللَّهِ فَإِنَّ اَللَّهَ قَدْ أَعْذَرَ إِلَيْكُمْ بِالْجَلِيَّةِ وَ أَخَذَ عَلَيْكُمُ اَلْحُجَّةَ وَ بَيَّنَ لَكُمْ مَحَابَّهُ مِنَ اَلْأَعْمَالِ وَ مَكَارِهَهُ مِنْهَا لِتَتَّبِعُوا هَذِهِ وَ تَجْتَنِبُوا هَذِهِ فَإِنَّ ؟ رَسُولَ اَللَّهِ ص ؟ كَانَ يَقُولُ إِنَّ اَلْجَنَّةَ حُفَّتْ بِالْمَكَارِهِ وَ إِنَّ اَلنَّارَ حُفَّتْ بِالشَّهَوَاتِ وَ اِعْلَمُوا أَنَّهُ مَا مِنْ طَاعَةِ اَللَّهِ شَيْءٌ إِلاَّ يَأْتِي فِي كُرْهٍ وَ مَا مِنْ مَعْصِيَةِ اَللَّهِ شَيْءٌ إِلاَّ يَأْتِي فِي شَهْوَةٍ فَرَحِمَ اَللَّهُ اِمْرَأً نَزَعَ عَنْ شَهْوَتِهِ وَ قَمَعَ هَوَى نَفْسِهِ فَإِنَّ هَذِهِ اَلنَّفْسَ أَبْعَدُ شَيْءٍ مَنْزِعاً وَ إِنَّهَا لاَ تَزَالُ تَنْزِعُ إِلَى مَعْصِيَةٍ فِي هَوًى وَ اِعْلَمُوا عِبَادَ اَللَّهِ أَنَّ اَلْمُؤْمِنَ لاَ يُمْسِي وَ لاَ يُصْبِحُ إِلاَّ وَ نَفْسُهُ ظَنُونٌ عِنْدَهُ فَلاَ يَزَالُ زَارِياً عَلَيْهَا وَ مُسْتَزِيداً لَهَا فَكُونُوا كَالسَّابِقِينَ قَبْلَكُمْ وَ اَلْمَاضِينَ أَمَامَكُمْ قَوَّضُوا مِنَ اَلدُّنْيَا تَقْوِيضَ اَلرَّاحِلِ وَ طَوَوْهَا طَيَّ اَلْمَنَازِلِ وَ اِعْلَمُوا أَنَّ هَذَا ؟ اَلْقُرْآنَ ؟ هُوَ اَلنَّاصِحُ اَلَّذِي لاَ يَغُشُّ وَ اَلْهَادِي اَلَّذِي لاَ يُضِلُّ وَ اَلْمُحَدِّثُ اَلَّذِي لاَ يَكْذِبُ وَ مَا جَالَسَ هَذَا ؟ اَلْقُرْآنَ ؟ أَحَدٌ إِلاَّ قَامَ عَنْهُ بِزِيَادَةٍ أَوْ نُقْصَانٍ زِيَادَةٍ فِي هُدًى أَوْ نُقْصَانٍ مِنْ عَمًى وَ اِعْلَمُوا أَنَّهُ لَيْسَ عَلَى أَحَدٍ بَعْدَ ؟ اَلْقُرْآنِ ؟ مِنْ فَاقَةٍ وَ لاَ لِأَحَدٍ قَبْلَ ؟ اَلْقُرْآنِ ؟ مِنْ 19 غِنًى فَاسْتَشْفُوهُ مِنْ أَدْوَائِكُمْ وَ اِسْتَعِينُوا بِهِ عَلَى لَأْوَائِكُمْ فَإِنَّ فِيهِ شِفَاءً مِنْ أَكْبَرِ اَلدَّاءِ وَ هُوَ اَلْكُفْرُ وَ اَلنِّفَاقُ وَ اَلْغَيُّ وَ اَلضَّلاَلُ فَاسْأَلُوا اَللَّهَ بِهِ وَ تَوَجَّهُوا إِلَيْهِ بِحُبِّهِ وَ لاَ تَسْأَلُوا بِهِ خَلْقَهُ إِنَّهُ مَا تَوَجَّهَ اَلْعِبَادُ إِلَى اَللَّهِ تَعَالَى بِمِثْلِهِ وَ اِعْلَمُوا أَنَّهُ شَافِعٌ مُشَفَّعٌ وَ قَائِلٌ مُصَدَّقٌ وَ أَنَّهُ مَنْ شَفَعَ لَهُ ؟ اَلْقُرْآنُ ؟ يَوْمَ اَلْقِيَامَةِ شُفِّعَ فِيهِ وَ مَنْ مَحَلَ بِهِ ؟ اَلْقُرْآنُ ؟ يَوْمَ اَلْقِيَامَةِ صُدِّقَ عَلَيْهِ فَإِنَّهُ يُنَادِي مُنَادٍ يَوْمَ اَلْقِيَامَةِ أَلاَ إِنَّ كُلَّ حَارِثٍ مُبْتَلًى فِي حَرْثِهِ وَ عَاقِبَةِ عَمَلِهِ غَيْرَ حَرَثَةِ ؟ اَلْقُرْآنِ ؟ فَكُونُوا مِنْ حَرَثَتِهِ وَ أَتْبَاعِهِ وَ اِسْتَدِلُّوهُ عَلَى رَبِّكُمْ
[ 641 ]
وَ اِسْتَنْصِحُوهُ عَلَى أَنْفُسِكُمْ وَ اِتَّهِمُوا عَلَيْهِ آرَاءَكُمْ وَ اِسْتَغِشُّوا فِيهِ أَهْوَاءَكُمْ اَلْعَمَلَ اَلْعَمَلَ ثُمَّ اَلنِّهَايَةَ اَلنِّهَايَةَ وَ اَلاِسْتِقَامَةَ اَلاِسْتِقَامَةَ ثُمَّ اَلصَّبْرَ اَلصَّبْرَ وَ اَلْوَرَعَ اَلْوَرَعَ إِنَّ لَكُمْ نِهَايَةً فَانْتَهُوا إِلَى نِهَايَتِكُمْ وَ إِنَّ لَكُمْ عَلَماً فَاهْتَدُوا بِعَلَمِكُمْ وَ إِنَّ لِلْإِسْلاَمِ غَايَةً فَانْتَهُوا إِلَى غَايَتِهِ وَ اُخْرُجُوا إِلَى اَللَّهِ بِمَا اِفْتَرَضَ عَلَيْكُمْ مِنْ حَقِّهِ وَ بَيَّنَ لَكُمْ مِنْ وَظَائِفِهِ أَنَا شَاهِدٌ لَكُمْ وَ حَجِيجٌ يَوْمَ اَلْقِيَامَةِ عَنْكُمْ أَلاَ وَ إِنَّ اَلْقَدَرَ اَلسَّابِقَ قَدْ وَقَعَ وَ اَلْقَضَاءَ اَلْمَاضِيَ قَدْ تَوَرَّدَ وَ إِنِّي مُتَكَلِّمٌ بِعِدَةِ اَللَّهِ وَ حُجَّتِهِ قَالَ اَللَّهُ تَعَالَى إِنَّ اَلَّذِينَ قالُوا رَبُّنَا اَللَّهُ ثُمَّ اِسْتَقامُوا تَتَنَزَّلُ عَلَيْهِمُ اَلْمَلائِكَةُ أَلاَّ تَخافُوا وَ لا تَحْزَنُوا وَ أَبْشِرُوا بِالْجَنَّةِ اَلَّتِي كُنْتُمْ تُوعَدُونَ 1 21 41 : 30 وَ قَدْ قُلْتُمْ رَبُّنَا اَللَّهُ فَاسْتَقِيمُوا عَلَى كِتَابِهِ وَ عَلَى مِنْهَاجِ أَمْرِهِ وَ عَلَى اَلطَّرِيقَةِ اَلصَّالِحَةِ مِنْ عِبَادَتِهِ ثُمَّ لاَ تَمْرُقُوا مِنْهَا وَ لاَ تَبْتَدِعُوا فِيهَا وَ لاَ تُخَالِفُوا عَنْهَا فَإِنَّ أَهْلَ اَلْمُرُوقِ مُنْقَطَعٌ بِهِمْ عِنْدَ اَللَّهِ يَوْمَ اَلْقِيَامَةِ ثُمَّ إِيَّاكُمْ وَ تَهْزِيعَ اَلْأَخْلاَقِ وَ تَصْرِيفَهَا وَ اِجْعَلُوا اَللِّسَانَ وَاحِداً وَ لْيَخْزُنِ اَلرَّجُلُ لِسَانَهُ فَإِنَّ هَذَا اَللِّسَانَ جَمُوحٌ بِصَاحِبِهِ وَ اَللَّهِ مَا أَرَى عَبْداً يَتَّقِي تَقْوَى تَنْفَعُهُ حَتَّى يَخْتَزِنَ لِسَانَهُ وَ إِنَّ لِسَانَ اَلْمُؤْمِنِ مِنْ وَرَاءِ قَلْبِهِ وَ إِنَّ قَلْبَ اَلْمُنَافِقِ مِنْ وَرَاءِ لِسَانِهِ لِأَنَّ اَلْمُؤْمِنَ إِذَا أَرَادَ أَنْ يَتَكَلَّمَ بِكَلاَمٍ تَدَبَّرَهُ فِي نَفْسِهِ فَإِنْ كَانَ خَيْراً أَبْدَاهُ وَ إِنْ كَانَ شَرّاً وَارَاهُ وَ إِنَّ اَلْمُنَافِقَ يَتَكَلَّمُ بِمَا أَتَى عَلَى لِسَانِهِ لاَ يَدْرِي مَا ذَا لَهُ وَ مَا ذَا عَلَيْهِ وَ لَقَدْ قَالَ ؟ رَسُولُ اَللَّهِ ص ؟ لاَ يَسْتَقِيمُ إِيمَانُ عَبْدٍ حَتَّى يَسْتَقِيمَ قَلْبُهُ وَ لاَ يَسْتَقِيمُ قَلْبُهُ حَتَّى يَسْتَقِيمَ لِسَانُهُ فَمَنِ اِسْتَطَاعَ مِنْكُمْ أَنْ يَلْقَى اَللَّهَ تَعَالَى وَ هُوَ نَقِيُّ اَلرَّاحَةِ مِنْ دِمَاءِ اَلْمُسْلِمِينَ وَ أَمْوَالِهِمْ سَلِيمُ اَللِّسَانِ مِنْ أَعْرَاضِهِمْ فَلْيَفْعَلْ وَ اِعْلَمُوا عِبَادَ اَللَّهِ أَنَّ اَلْمُؤْمِنَ يَسْتَحِلُّ اَلْعَامَ مَا اِسْتَحَلَّ عَاماً أَوَّلَ وَ يُحَرِّمُ اَلْعَامَ مَا حَرَّمَ عَاماً أَوَّلَ وَ أَنَّ مَا أَحْدَثَ اَلنَّاسُ لاَ يُحِلُّ لَكُمْ شَيْئاً مِمَّا حُرِّمَ عَلَيْكُمْ وَ لَكِنَّ اَلْحَلاَلَ مَا أَحَلَّ اَللَّهُ وَ اَلْحَرَامَ مَا حَرَّمَ اَللَّهُ فَقَدْ جَرَّبْتُمُ اَلْأُمُورَ وَ ضَرَّسْتُمُوهَا وَ وُعِظْتُمْ بِمَنْ كَانَ قَبْلَكُمْ وَ ضُرِبَتِ اَلْأَمْثَالُ لَكُمْ وَ دُعِيتُمْ إِلَى اَلْأَمْرِ اَلْوَاضِحِ فَلاَ يَصَمُّ عَنْ ذَلِكَ إِلاَّ أَصَمُّ وَ لاَ يَعْمَى عَنْ ذَلِكَ إِلاَّ أَعْمَى وَ مَنْ لَمْ يَنْفَعْهُ اَللَّهُ بِالْبَلاَءِ وَ اَلتَّجَارِبِ لَمْ يَنْتَفِعْ بِشَيْءٍ مِنَ اَلْعِظَةِ وَ أَتَاهُ اَلتَّقْصِيرُ مِنْ أَمَامِهِ حَتَّى يَعْرِفَ مَا أَنْكَرَ وَ يُنْكِرَ مَا عَرَفَ وَ إِنَّمَا اَلنَّاسُ
[ 642 ]
رَجُلاَنِ مُتَّبِعٌ شِرْعَةً وَ مُبْتَدِعٌ بِدْعَةً لَيْسَ مَعَهُ مِنَ اَللَّهِ سُبْحَانَهُ بُرْهَانُ سُنَّةٍ وَ لاَ ضِيَاءُ حُجَّةٍ وَ إِنَّ اَللَّهَ سُبْحَانَهُ لَمْ يَعِظْ أَحَداً بِمِثْلِ هَذَا ؟ اَلْقُرْآنِ ؟ فَإِنَّهُ حَبْلُ اَللَّهِ اَلْمَتِينُ وَ سَبَبُهُ اَلْأَمِينُ وَ فِيهِ رَبِيعُ اَلْقَلْبِ وَ يَنَابِيعُ اَلْعِلْمِ وَ مَا لِلْقَلْبِ جِلاَءٌ غَيْرُهُ مَعَ أَنَّهُ قَدْ ذَهَبَ اَلْمُتَذَكِّرُونَ وَ بَقِيَ اَلنَّاسُونَ أَوِ اَلْمُتَنَاسُونَ فَإِذَا رَأَيْتُمْ خَيْراً فَأَعِينُوا عَلَيْهِ وَ إِذَا رَأَيْتُمْ شَرّاً فَاذْهَبُوا عَنْهُ فَإِنَّ ؟ رَسُولَ اَللَّهِ ص ؟ كَانَ يَقُولُ يَا اِبْنَ آدَمَ اِعْمَلِ اَلْخَيْرَ وَ دَعِ اَلشَّرَّ فَإِذَا أَنْتَ جَوَادٌ قَاصِدٌ أَلاَ وَ إِنَّ اَلظُّلْمَ ثَلاَثَةٌ فَظُلْمٌ لاَ يُغْفَرُ وَ ظُلْمٌ لاَ يُتْرَكُ وَ ظُلْمٌ مَغْفُورٌ لاَ يُطْلَبُ فَأَمَّا اَلظُّلْمُ اَلَّذِي لاَ يُغْفَرُ فَالشِّرْكُ بِاللَّهِ قَالَ اَللَّهُ تَعَالَى إِنَّ اَللَّهَ لا يَغْفِرُ أَنْ يُشْرَكَ بِهِ 1 7 4 : 48 وَ أَمَّا اَلظُّلْمُ اَلَّذِي يُغْفَرُ فَظُلْمُ اَلْعَبْدِ نَفْسَهُ عِنْدَ بَعْضِ اَلْهَنَاتِ وَ أَمَّا اَلظُّلْمُ اَلَّذِي لاَ يُتْرَكُ فَظُلْمُ اَلْعِبَادِ بَعْضِهِمْ بَعْضاً اَلْقِصَاصُ هُنَاكَ شَدِيدٌ لَيْسَ هُوَ جَرْحاً بِاْلمُدَى وَ لاَ ضَرْباً بِالسِّيَاطِ وَ لَكِنَّهُ مَا يُسْتَصْغَرُ ذَلِكَ مَعَهُ فَإِيَّاكُمْ وَ اَلتَّلَوُّنَ فِي دِينِ اَللَّهِ فَإِنَّ جَمَاعَةً فِيمَا تَكْرَهُونَ مِنَ اَلْحَقِّ خَيْرٌ مِنْ فُرْقَةٍ فِيمَا تُحِبُّونَ مِنَ اَلْبَاطِلِ وَ إِنَّ اَللَّهَ سُبْحَانَهُ لَمْ يُعْطِ أَحَداً بِفُرْقَةٍ خَيْراً مِمَّنْ مَضَى وَ لاَ مِمَّنْ بَقِيَ يَا أَيُّهَا اَلنَّاسُ طُوبَى لِمَنْ شَغَلَهُ عَيْبُهُ عَنْ عُيُوبِ اَلنَّاسِ وَ طُوبَى لِمَنْ لَزِمَ بَيْتَهُ وَ أَكَلَ قُوتَهُ وَ اِشْتَغَلَ بِطَاعَةِ رَبِّهِ وَ بَكَى عَلَى خَطِيئَتِهِ فَكَانَ مِنْ نَفْسِهِ فِي شُغُلٍ وَ اَلنَّاسُ مِنْهُ فِي رَاحَةٍ ظنون : متّهم تقويض البناء : ويران كردن ساختمان محل به السّلطان : شاه را فريفت و نزد او از وى سعايت كرد تورّدت الخيل : اسبان دسته دسته وارد شدند ضرّست الأمر : آن كار را به خوبى آزمودم زارى : عيب كننده لأواء : سختى تهزيع الاخلاق : شكستن و پراكندن آن « از گفتار خداوند سود بريد ، و از پندهاى او بهره گيريد و اندرزهاى او را بپذيريد زيرا خداوند با دليلهاى روشن عذرى برايتان باقى نگذاشته و حجّت را
[ 643 ]
بر شما تمام كرده ، و اعمالى را كه دوست مىدارد و كارهايى را كه زشت مىشمارد براى شما روشن ساخته است تا از آنها پيروى و از اينها دورى جوييد ، براى اين كه پيامبر خدا ( ص ) مىفرمود : « بهشت را ناملايمات احاطه كرده و دور دوزخ را شهوات فرا گرفته است [ 1 ] . » بدانيد هيچ طاعتى نيست جز اين كه انجام دادن آن با دشوارى همراه است ، و هيچ گناهى نيست مگر اين كه نفس آن را خواهان و بدان راغب است ، پس خداوند بيامرزد كسى را كه از شهوتهاى خويش دورى جويد و هوسها را از دل ريشه كن سازد ، زيرا بركندن شهوتها از دل دشوارترين كارهاست و نفس همواره به گناه مايل و مشتاق آن است .
اى بندگان خدا بدانيد مؤمن صبح را به شام و شام را به صبح نمىرساند مگر اين كه به خويشتن بد گمان است ، و نفس خود را پيوسته مورد عيبجويى قرار مىدهد ، و از او مىخواهد بيشتر در راه حقّ كوشا باشد ، پس مانند آنانى باشيد كه بر شما سبقت گرفتند و پيشاپيش شما در گذشتند ، آنها مانند مسافر ، عمود خيمه زندگى را برچيدند و دنيا را منزلگاهى در راه خود دانسته بدين سان آن را سپرى كردند .
بدانيد اين قرآن اندرزگويى است كه كسى را نمىفريبد ، و راهنمايى است كه گمراه نمىكند ، و سخنگويى است كه دروغ نمىگويد ، كسى با قرآن همنشين نشده مگر اين كه چون از كنار آن برخاسته در او فزونى يا كاهش پديد آمده است ، فزونى در هدايت و صلاح و كاهش در كوردلى و فساد .
و بدانيد هيچ كس را پس از تمسّك به قرآن بينوايى و تهيدستى نيست ،
و پيش از آن ، كسى را توانگرى و بىنيازى ميّسر نمىباشد ، بنابراين براى دردهاى خود از آن بهبودى بخواهيد و براى رفع سختيها و گرفتاريهاى خويش از آن كمك بجوييد ، زيرا شفاى بزرگترين دردها در قرآن است ، و آن درد كفر و نفاق و تباهى و گمراهى است ، پس خواستهاى خود را به وسيله آن از
[ 1 ] الجنّة حفّت بالمكاره ، و النّار حفّت بالشّهوات .
[ 644 ]
خداوند بخواهيد ، و با مهر قرآن به سوى خدا رو آوريد ، و آن را وسيله خواهش از بندگانش قرار ندهيد ، زيرا بندگان خدا نمىتوانند با چيزى گراميتر از قرآن به پروردگار رو آورند ، و هم بدانيد كه قرآن شفاعت كنندهاى است كه شفاعتش مقبول است و گويندهاى است كه سخنش پذيرفته است و كسى را كه قرآن در روز رستاخيز شفيع شود مورد شفاعت قرار گرفته ، و هر كس قرآن در قيامت از او بدگويى كند گفتارش به ضرر او مورد قبول قرار مىگيرد ، زيرا در روز قيامت ندا كنندهاى فرياد مىكند : « آگاه باشيد امروز هر كشت كنندهاى گرفتار كشته خود و دچار فرجام كار خويش است جز آنان كه بذر قرآن را كشته و آن را ذخيره خود ساختهاند ، بنابراين شما از كشت كنندگان و پيروان آن باشيد ، و آن را راهنماى راه پروردگارتان قرار دهيد و براى اصلاح نفس خود از آن اندرز بگيريد و در صورت مخالفت ، انديشههايتان را متّهم سازيد ، و خواستهاى خود را نادرست بدانيد . كار كنيد ، كار كنيد ، پس از آن توجّه به پايان كار ، به پايان كار ، استوارى استوارى ، سپس شكيبايى شكيبايى ، پرهيزگارى پرهيزگارى ، همانا براى شما عاقبتى است كه بايد خود را به آن برسانيد ، و نيز براى شما نشانه و راهنمايى است كه بايد بدان راه جوييد ، و براى اسلام مقصد و هدفى است كه بايد به آن برسيد ، و با به جا آوردن آنچه خداوند بر شما واجب كرده و تكاليفى كه بيان و مقرّر فرموده از گرو حقّ او بيرون آييد ، من شاهد و گواه شما هستم و در روز رستاخيز از جانب شما اقامه حجّت مىكنم .
آگاه باشيد آنچه از پيش مقدّر شده بود واقع گشته و قضاى جارى خداوند به تدريج ظهور يافته است ، و من بنا به وعده خداوند و حجّت او سخن مىگويم كه فرموده است : « إنَّ الَّذِيْنَ قَالُواْ رَبُّنَا اللّهُ ثُمَّ اسْتَقَامُوْا تَتَنَزَّلُ عَلَيْهِمُ الْمَلائكَةُ أنْ لاَ تَخَافُوا وَ لاَ تَحْزَنُوا وَ أبْشِرُواْ بالجَنَّةِ الَّتِيْ كُنْتُمْ تُوْعَدُوْنَ » و شما ربَّنا اللّه ( پروردگار ما خداست ) را گفتهايد پس در عمل به كتاب او استقامت ورزيد و در انجام دادن اوامر او استوار ، و در طريقى كه شايسته بندگى اوست پا بر جا باشيد و از آن پا بيرون ننهيد و در اين راه بدعت پديد نياوريد و با
[ 645 ]
دستورهاى دين مخالفت نكنيد ، زيرا آنها كه از راه دين بيرون مىروند در روز رستاخيز از رحمت الهى بريده و بىبهرهاند . پس از اين از شكستن آيينهاى ارزنده اخلاقى و دگرگون ساختن آنها بپرهيزيد و يك زبان داشته باشيد ، و نيز بايد هر كسى زبان خود را نگاه دارد ، زيرا اين زبان نسبت به صاحبش سركش است ، سوگند به خدا من بندهاى نمىبينم كه پرهيزگاريش به او سودى برساند مگر آن گاه كه زبانش را نگاه بدارد همانا زبان مؤمن در پس دل او جاى دارد و دل منافق در پس زبان اوست . براى اين كه مؤمن هنگامى كه مىخواهد سخن گويد درباره آن مىانديشد اگر نيكو بود آن را اظهار مىكند و اگر زشت بود آن را پنهان مىدارد ، ليكن منافق و دو رو آنچه به زبانش برسد مىگويد بى آن كه بداند كدام سخن به سود او و كدام يك به زيان اوست .
همانا پيامبر خدا ( ص ) فرموده است : « ايمان بنده كامل و درست نمىشود مگر آن گاه كه دل او درست گردد ، و دل او درست نمىشود مگر هنگامى كه زبان او درست شده باشد [ 2 ] » بنابراين اگر كسى از شما بتواند خدا را ديدار كند در حالى كه دستش به خون و دارايى مسلمانان آلوده نبوده و زبانش از هتك آبروى آنان سالم مانده باشد بايد چنين كند .
اى بندگان خدا بدانيد مؤمن چيزى را كه امسال حلال مىداند همان است كه در سال گذشته حلال دانسته ، و چيزى را كه امسال حرام مىشمارد همان است كه در سال اوّل حرام دانسته است ، بدعتهايى را كه مردم پديد آوردهاند چيزى را از آنچه بر شما حرام شده حلال نمىگرداند بلكه حلال آن است كه خداوند آن را حلال كرده و حرام آن چيزى است كه خداوند آن را حرام و ممنوع كرده باشد . شما كارها را سنجيده و آزمودهايد و به آنچه بر پيشينيان شما گذشته پند داده شدهايد و مثلها برايتان زده شده است و به امرى روشن خوانده شدهايد ، پس جز كر از شنيدن آن ناشنوا نيست و جز كور از ديدن آن نابينا نمىباشد كسى كه خداوند با نزول بلا و آزمونها به او سود
[ 2 ] لا يستقيم ايمان عبد حتّى يستقيم قلبه و لا يستقيم قلبه حتّى يستقيم لسانه .
[ 646 ]
نرساند از هيچ پند و اندرزى بهره نخواهد برد ، و خطا و تقصير پياپى جلو رويش ظاهر شود تا آن جا كه خوب را بد و بد را نيكو پندارد ، همانا مردمان دو دستهاند گروهى از شريعت پيروى مىكنند و دستهاى بدعتگذارند كه نه برهانى الهى از سنّت پيامبران در دست دارند و نه از حجّت و دليل روشنى برخوردارند .
خداوند سبحان هيچ كس را به مانند آنچه در قرآن است پند نداده است ،
زيرا قرآن ريسمان محكم خداوند و واسطه امين اوست ، در آن ، بهار دل و چشمههاى دانش است ، براى قلب ، صيقل و جلايى جز آن نتوان يافت با اين كه هشياران رفتهاند و آنانى كه ماندهاند يا غافل و فراموشكارند و يا خود را به فراموشى مىزنند ، هر كجا كار نيكى ديديد به آن كمك كنيد و اگر كار بدى مشاهده كرديد از آن دورى جوييد ، زيرا پيامبر خدا كه درود بر او و خاندانش باد مىفرمود : « اى فرزند آدم كار نيك به جاى آور و بدى را رها كن كه در اين صورت همچون اسبى خوشرفتار به مقصد خواهى رسيد [ 3 ] . » بدانيد ظلم و ستم سه گونه است : ستمى كه آمرزيده نمىشود ، ستمى كه از آن بازخواست خواهد شد و ستمى كه بخشوده مىشود و از آن باز پرسى نخواهد شد ، امّا ستمى كه آمرزيده نمىشود شرك به خداست كه فرموده است : « إنَّ اللّهَ لاَ يَغْفِرُ أنْ يُشْرَكَ بِهِ [ 4 ] » و ستمى كه مورد آمرزش قرار مىگيرد ظلمى است كه بنده با ارتكاب برخى گناهان كوچك به نفس خويش روا مىدارد ، و ستمى كه از آن باز خواست مىشود ظلم بندگان به يكديگر است ،
قصاص و كيفر در آن جا بسيار سخت است ، و زخم كارد و ضربه تازيانه نيست بلكه اينها در برابر آن كوچك است .
زينهار از اين كه در دين خدا هر زمان به رنگى در آييد ، زيرا اجتماع و همبستگى در چيزى كه حقّ است اگر چه آن را خوش نداشته باشيد بهتر است از جدايى و پراكندگى نسبت به آنچه باطل است و شما آن را دوست
[ 3 ] يا بن آدم اعمل الخير ودع الشّر فاذا أنت جواد قاصد .
[ 4 ] سوره نساء ( 4 ) آيه ( 48 و 116 ) يعنى : خداوند كسى را كه به او شرك آورد نمىبخشد .
[ 647 ]
مىداريد ، همانا خداوند سبحان به هيچ كس از گذشتگان و بازماندگان به سبب جدايى و تفرقه خيرى نبخشوده است .
اى مردم خوشا به حال كسى كه توجّه او به عيبهاى خويش ، وى را از ديدن عيبهاى ديگران باز داشته است و نيز خوشا به حال آن كس كه در خانهاش بيارامد و روزى خود را بخورد ، و به طاعت پروردگارش بپردازد و بر گناهان خويش بگريد ، تا هم او سر گرم كار خويش بوده و هم مردم از او در آسايش باشند . » امام ( ع ) به شنوندگان دستور مىدهد كه از آنچه خداوند در كتاب خود بيان فرموده ، و بر زبان پيامبرش ( ص ) جارى گشته است استفاده كنند و اندرزهاى الهى و راهنماييهاى او را به منظور رسيدن به هدفى كه براى آن آفريده شدهاند بپذيرند و پند گيرند ، اين كه در جملات مذكور لفظ جلاله « اللّه » تكرار و از آوردن ضمير به جاى نام ، خوددارى شده براى تعظيم و بزرگداشت امورى است كه درباره آنها سفارش شده است ، پس از اين به دلائل وجوب امتثال و فرمانبردارى از اوامر خداوند اشاره و يادآورى مىكند كه خداوند با بيان آيات روشن و هشدارهاى آشكار عذر خود را در تنبيه و مجازات خطاكاران اعلام و با فرستادن پيامبران حجّت را بر بندگان تمام كرده ، و در كتاب خود با ذكر اعمال شايستهاى كه پسنديده اوست و كارهاى ناروايى كه مكروه اوست بندگان خويش را ارشاد فرموده كه از آنچه محبوب اوست پيروى كنند و از هر چه پسنديده او نيست دورى ورزند ، سپس تذكّر مىدهد كه طاعت حقّ و امتثال اوامر او توأم با سختى و كراهت طبع است و حديث نبوى ( ص ) را در اين باره ذكر مىكند ، و چه نيكوست محتواى اين خبر كه در آن تنها از سختى طاعات نام برده نشده بلكه طبق آن ،
بهشت با سختيها قرين گشته ، و در شدايد و ناملايمات محجوب گرديده است تا براى به دست آوردن آن ، شوق و رغبت انسانها بر انگيخته شود و در بر طرف ساختن
[ 648 ]
حجاب مكروهات و تحمّل سختيها و ناگواريها كوشش به عمل آيد ، همچنين در اين حديث آمده كه شهوات ، دوزخ را احاطه كرده و هوسها گرد آتش را فرا گرفته است تا مردم از هوسها بپرهيزند و از شهوتهاى نفسانى و هواهاى شيطانى دورى جويند .
امام ( ع ) پس از آن كه با ذكر حديث نبوى ( ص ) و ياد آورى بهشت سختيهايى را كه ملازم با طاعت است آسان مىگرداند و با اشاره به دوزخ هوسها و خواستهايى را كه دورى از آنها را لازم مىداند تحقير مىكند ، توضيح مىدهد كه هيچ طاعتى نيست مگر اين كه نفس انسان از آن كراهت دارد و گناهى نيست مگر اين كه طبع آدمى خواهان آن است ، و راز اين مطلب را پيش از اين دانستى زيرا نفس انسان از نيروى شهوانى بيش از نيروى عقلانى پيروى مىكند بويژه در مورد لذّات محسوسى كه در دسترس اويند ، ليكن عذاب خدا را به دنبال دارند ،
سپس آن حضرت از خداوند مىخواهد كه رحمت كند كسى را كه از شهوات و هوسهاى خود دست بردارد ، نزع عن شهواته يعنى : از افتادن در شهوات باز ايستد و نفس امّارهاش را سركوب سازد ، زيرا خواستهاى آن از هر چيزى نسبت به خداوند دورتر ، و سركوب آن از هر چيز ديگر دشوارتر است . پس از اين توضيح مىدهد كه كارى را كه نفس بدان مشتاق و خواستار آن است گناه و نافرمانى پروردگار است ، پس از آن از احوال مؤمن راستين آگاهى مىدهد ، كه او در شب و روز پيوسته نفس خويش را متّهم مىگرداند و آن را دچار نقص و عيب مىبيند و سرزنش مىكند ، و احوال آن را زير نظر مىگيرد و از آن خواهان اعمال شايسته بيشتر است ،
و ما به اين مطلب پيش از اين اشاره كردهايم . بعد از آن به شنوندگان دستور مىدهد كه در روگردانيدن از شهوتها و لذّتهاى دنيا همانند بزرگان اصحاب كه بر شما پيشى گرفتهاند و آنانى كه از پيش روى شما در گذشته و به بهشت رفتهاند باشيد ، واژههاى تقويض ( ويران كردن ، عمود خيمه را بر چيدن ) و طىّ ( پيچانيدن ، در نور ديدن ) را براى آنها استعاره فرموده است ، زيرا آنان مانند مسافر كه
[ 649 ]
براى سفر دارايى خود را رها مىكند و خيمهاش را بر مىچيند ، از علايق و دلبستگيهاى دنيا بريدند و به سوى آخرت كوچ كردند .
پس از اين امام ( ع ) به ذكر قرآن و فضايل آن مىپردازد تا شنوندگان را به پيروى از آن برانگيزد ، صفت ناصح را براى قرآن استعاره آورده است ، بدين مناسبت كه قرآن پيرو خود را مانند خيرخواهى اندرزگو به انواع مصالح راهنمايى مىكند ، جملههاى لا يغشّ و هادى الّذي لا يضلّ ترشيح اين استعاره است يعنى قرآن پند دهندهاى است كه فريب نمىدهد و راهنمايى است كه گمراه نمىكند ،
همچنين صفت محدّث ( سخنگو ) را براى قرآن استعاره آورده است ، و با جمله لا يكذب ( دروغ نمىگويد ) ترشيح داده است ، مناسبت استعاره اخير براى اين است كه قرآن مانند سخنگويى راست گفتار ، مشتمل بر اخبار و سرگذشتهاى راست و درستى است كه از آن فهميده و دانسته مىشود ، منظور از مجالست با قرآن همنشينى با حافظان و قاريان آن است كه به وسيله آنها آيات آن استماع مىگردد ، و در آنها تأمّل و انديشه به عمل مىآيد ، زيرا در قرآن آيات روشن و نواهى هشدار دهندهاى است كه بر بينش كسى كه خواهان آگاهى و بصيرت است مىافزايد ، و از كورى جهل و ظلمت نادانى مىكاهد . پس از اين امام ( ع ) تذكّر مىدهد كه پس از قرآن براى كسى نادارى و فقرى باقى نيست ، يعنى پس از نزول قرآن و بيان روشن آن ، مردم براى اصلاح امور معاش و معاد خود به هيچ حكم و دستورى نياز ندارند ، همچنين فرموده است براى كسى پيش از قرآن هيچ گونه غنا و توانمندى وجود نداشت ، مراد اين است كه پيش از نزول قرآن براى نفوس گمراه و نادان هيچ گونه بىنيازى از آن وجود نداشته است ، بنابراين ويژگى است كه به آنان دستور مىدهد بهبود دردهاى خود را از قرآن بخواهند و مقصود از دردها بيمارى جهالت است ، و براى رفع سختيها و بدبختيهاى خويش از آن كمك جويند ، تا آن جا كه بينايى بر مصالح دنيا و آخرت و شناخت خوب و بد امور را از قرآن طلب كنند ، سپس امير مؤمنان ( ع ) بزرگترين دردهاى ناشى از
[ 650 ]
جهالت را به شرح زير نام مىبرد و سخن خود را كه قرآن شفا بخش اين دردهاست تكرار مىكند :
1 كفر به خداوند يكى از بزرگترين بيماريهاى حاصل از جهل و نادانى است ، و اين عبارت است از كورى دل و ناتوانى نيروى انديشه كه يكى از قواى نفس است از اين كه آفريننده و پديد آورنده خود را بشناسد و كوردلى و سست انديشى او به آن جا برسد كه به انكار وجود خالق بپردازد و يا شريكى براى او قائل شود و يا صفات آفريدگان را به او نسبت دهد .
2 ديگر از بيماريهاى ناشى از جهالت نفاق و دورويى است و اين با صفت زشت دروغگويى كه مقابل خوى پسنديده راستگويى است ، همراه است همچنين از لوازم و آثار نفاق غدر و خيانت است كه در برابر صفت وفا قرار دارد ، ما پيش از اين درباره احوال نفس هنگامى كه دچار كفر و نفاق شود سخن گفتهايم .
3 ديگر از عوارض نادانى ، غوايت و سرگردانى است ، و اين پديدهاى است برخاسته از كوتاهى در به دست آوردن صفت پسنديده حكمت .
4 ديگر گمراهى و ضلالت است و اين نتيجه انحراف از طريق اعتدال است .
اين كه امام ( ع ) فرموده است قرآن شفاى بيماريهاست اشاره است به گفتار پيامبر اكرم ( ص ) كه فرموده است : دلها مانند آهن زنگار مىگيرد ، گفته شد : اى رسول خدا اين زنگار با چه چيزى زدوده مىشود ؟ فرمود : با تلاوت قرآن و در ياد مرگ بودن ، و ما مىدانيم كه در بسيارى از جاهاى قرآن ذكر مرگ آمده است .
پس از اين دستور مىدهد كه به وسيله قرآن خواستهاى خود را از خداوند بخواهيد ، منظور اين است كه نفوس خود را به كمالاتى كه قرآن مشتمل بر آنهاست آراسته و آماده كنيد تا درخواستهاى شما از جانب خداوند بر آورده شود و با دلبستگى به قرآن و دوستى آن به خداوند رو آوريد ، زيرا هر كس قرآن را دوست بدارد به آنچه در آن دستور داده شده خود را آراسته و كامل مىگرداند ، و در
[ 651 ]
اين صورت به گونهاى شايسته و نيكو به خدا رو مىآورد .
فرموده است : و لا تسئلوا به خلقه .
يعنى : فرا گرفتن قرآن را وسيله كسب روزى از مخلوقاتى همچون خودتان قرار ندهيد زيرا اگر چنين كنيد از روزى خود محروم خواهيد شد .
فرموده است : إنّه ( فإنّه خ ) ما توجّه العباد إلى اللّه بمثله .
يعنى : هيچ چيزى مردم را مانند قرآن به خدا متوجّه نمىكند ، زيرا قرآن كريم همگى علومى را كه از كمالات نفس شمرده مىشوند در بر دارد ، همچنين مشتمل بر همه مكارم اخلاق و صفات عالى انسانى است و نيز از همه زشتيها و پليديها كه مايه هلاكت و نابودى آدمى است منع مىكند ، واژههاى شافع و مشفّع را بطور استعاره آورده است و وجه مناسبت اين است كه تدبّر و انديشيدن در آيات قرآن و عمل به احكام آن ، موجب محو عوارض زشتى است كه در نتيجه ارتكاب گناه بر نفس عارض مىگردد ، و زدوده شدن آنها از قلب ، سبب محو خشم خداوند است و به منزله عمل شفيعى است كه شفاعت او مقبول افتاده و توانسته است اثر خطا را از دل كسى كه نزد او به شفاعت او مقبول افتاده و توانسته است اثر خطا را از دل كسى كه نزد او به شفاعت رفته بزدايد ، راز اين حديث مرفوع كه فرموده است : « هيچ شفيعى از فرشته و پيامبر و جز اينها برتر از قرآن نيست [ 5 ] . » نيز همين است ، همچنين كلمههاى قائل و مصّدق نيز استعاره است زيرا قرآن مانند گويندهاى راست گفتار داراى الفاظ است كه چون آن كلمات ادا شود تكذيب آنها ممكن نيست ، سپس معناى شافعا مشفّعا را بازگو مىكند كه اين شفاعت در روز قيامت است ، پس از آن فعل محل به ( نزد كسى از او بد گويى كرد ) را براى قرآن به طريق استعاره آورده است ، زيرا قرآن به زبان حال در پيشگاه علم خداوند و محضر ربوبى او بر ضدّ كسى كه با خوددارى از پيروى ، و مخالفت با احكام و آياتش از آن روى گردانيده گواهى مىدهد و اين شهادتى است كه نه تنها
[ 5 ] ما من شفيع من ملك و لا نبىّ و لا غيرهما أفضل من القران .
[ 652 ]
تكذيب نمىشود ، بلكه تصديق آن واجب است بنابراين قرآن در اين جا مانند شخصى است كه نزد پادشاه رود و درباره ديگرى بدگويى كند .
فرموده است : فإنّه لا ينادي مناد يوم القيامة . . . تا آخر .
منظور از فرياد كننده ، زبان حال اعمال آدمى است ، و مراد از حرث يا زرع ،
هر عملى است كه از آن فايدهاى خواسته مىشود و ثمرهاى از آن به دست مىآيد ،
غرض از ابتلا در اين جا آثار اعمال زشت و عواقب بد آنهاست كه نفس به آنها دچار مىشود ، و به اندازه انحراف و خروج از طاعت پروردگار گرفتار كيفر و عذاب مىگردد ، و آشكار است كسى كه عمل به قرآن را مزرعه آخرت خود سازد ،
و كوشش در فهم معانى و مقاصد آن را وسيله تكميل و تهذيب نفس خود قرار دهد از ابتلاى به كيفرها و عذابها مصون خواهد بود ، پس از آن آنان را تشويق مىكند كه از كشت كنندگان بذر قرآن و پيروان آن باشند ، اين كه فرموده است : استدلّوه على ربّكم يعنى قرآن را دليلى حاضر در راه خود به سوى پروردگار قرار دهيد و استنصحوه على أنفسكم يعنى در برابر نفس امّاره كه انسان را به گناه مىكشاند و ديده دل را از مشاهده حقايق مىپوشاند ، قرآن را خيرخواه و راهنماى خود گردانيد و آن را وسيله سركوبى اين نفس سركش قرار دهيد ، و چون قرآن انسان را از پيروى خواهشهاى نفس منع مىكند لازم مىآيد كه اندرزهاى او در جهت سركوب آن پذيرفته شود ، معناى جمله اتّهموا عليه آراءكم اين است كه اگر نظريّهاى بر خلاف قرآن يافتيد آن را متّهم به بطلان كنيد زيرا برخاسته از نفس امّاره است ، معناى جمله و استغشّوا فيه أهوائكم نيز همين است ، جز اين كه در جمله پيش اتّهموا و در اين جا استغشّوا فرموده است زيرا هوى عبارت از خواهش نفس امّاره است بى آن كه درباره جواز آن به عقل مراجعه شود ، و اگر انسان بنا به حكمى از احكام از پيروى آن ممنوع باشد ، اين خواهش ، غشّ و فريبى آشكار خواهد بود ، امّا رأى را انسان گاهى با رجوع به عقل و زمانى بدون آن اتّخاذ مىكند و ممكن است حقّ و يا باطل باشد ، در اين صورت چون در مظنّه بطلان است اطلاق تهمت به آن
[ 653 ]
سزاوارتر است .
پس از اين امام ( ع ) شنوندگان را به ملازمت در عمل و مداومت در به جا آوردن كارهاى شايسته سفارش مىكند ، سپس از آنها مىخواهد كه با سعى در انجام دادن وظايف الهى خود براى رسيدن به عاقبتى نيكو و فرجامى پسنديده تلاش كنند ، يعنى پايان كار خود و سر انجام اعمال و هدف از آنها را در نظر گيرند زيرا چگونگى كارها بسته به پايان آنهاست ، بعد به استقامت يعنى پايدارى در عمل و شكيبايى بر آن دستور مىدهد ، و مراد از شكيبايى بر طاعت ايستادگى در برابر خواهشهاى نفس است ، تا مبادا انسان در برابر لذّات ناشايست گردن نهد و در نتيجه از راه راست بيرون رود ، پس از آن امام ( ع ) به ورع سفارش مىكند ، ورع ،
عبارت از ملازمت در انجام دادن اعمال خوب و پسنديده است ، اين كه آن بزرگوار ،
« نهايت » و « صبر » را با ادات « ثمّ » كه براى تراخى مىآيد عطف كرده براى اين است كه نهايت و عاقبت ، متأخّر از صبر و مرحله پايانى كار است ، علاوه بر اين صبر امرى عدمى و جدا از عمل است كه معنايى وجودى دارد ، بر خلاف استقامت در كار كه كيفيّت عمل مىباشد و بر خلاف ورع كه جزيى از عمل است ، تكرار اين الفاظ براى تأكيد مىباشد و نصب آنها بنا به قاعده اغراء است [ 6 ] .
سپس امام ( ع ) به منظور خود از ذكر « نهايت » اشاره مىكند كه آن عبارت از غايت و مقصدى است كه براى انسان تعيين شده ، و به آنها سفارش مىكند كه خود را به اين مقصد برسانند . اين هدف همان چيزى است كه آدميان براى رسيدن به آن آفريده شدهاند و عبارت از اين است كه آدمى در اين جهان خود را از پليديهاى شيطان پاكيزه كرده و خويشتن را لايق وصول به آستانه كبريايى حقّ گرداند ، و اين سخن مدلول حديث نبوى ( ص ) است كه فرموده است : « اى مردم براى شما نشانههايى است ، خود را به آنها برسانيد ، و در آفرينش شما غايت و
[ 6 ] إغراء يعنى : كسى را به چيزى تشويق و ترغيب كردن ، و اسمى كه « مغرى به » است منصوب به فعل مقدّر إلزم يا اطلب مىباشد . ( مترجم )
[ 654 ]
هدفى است به آن دست يابيد [ 7 ] . » مراد از غايت همان نهايت است كه امير مؤمنان ( ع ) ذكر فرموده است ، و منظور از معالم ، مقامات بهشت و منازل فرشتگان است ، همچنين در عبارت إنّ لكم علما فاهتدوا بعلمكم مقصود همين نهايت و غايت است ، واژه علم را در اين جا براى نفس نفيس خويش استعاره فرموده است ، پس از اين گوشزد مىكند كه براى اسلام مقصد و هدفى است و بايد خود را به آن برسانند و اين غايت همان سرانجام كار است كه در بالا توضيح داده شد .
فرموده است : و اخرجوا إلى اللّه . . . تا وظائفه .
مقصود اين است كه در آنچه خداوند بر شما واجب گردانيده حقّ او را ادا كنيد و ايفاى حق او را در واجبات و تكاليف اين است كه عمل از روى اخلاص و براى رضاى او انجام گردد . پس از اين شنوندگان را به فرمانبردارى و پيروى از دستورهاى خود ترغيب مىكند و تذكّر مىدهد كه او در روز رستاخيز گواه و مدافع آنها خواهد بود .
برخى از شارحان گفتهاند : اگر چه روز قيامت جاى احتجاج و مجال استدلال نيست ، ليكن ذكر آن بدين جهت است كه اگر امام ( ع ) در آن روز شاهد و گواه آنها باشد مانند اين است كه به سود آنها اثبات دليل كرده و احتجاج به عمل آورده است .
ما در اين باره مىگوييم : چون در قيامت ، امام هر قومى از جانب آنها طرف خطاب الهى و شاهد بر اعمال آنان است ، چنان كه خداوند متعال فرموده است :
« يَوْمَ نَدْعُواْ كُلَّ اُنَاسٍ بِإِمَامِهِمْ [ 8 ] » و نيز « وَ نَزَعْنَا مِنْ كُلِّ اُمَّةٍ شَهِيْداً فَقُلْنَا هَاتُوا بُرْهَانَكُمْ [ 9 ] و اين همان موقفى است كه اعمال ، مورد باز خواست خداوند و سؤال و
[ 7 ] أيّها النّاس إنّ لكم معالم فانتهوا إلى معالمكم ، و إنّ لكم غاية فانتهوا إلى غايتكم .
[ 8 ] سوره أسراء ( 17 ) آيه ( 71 ) يعنى : ( به ياد آوريد ) روزى را كه هر گروهى را با پيشوايشان مىخوانيم .
[ 9 ] سوره قصص ( 28 ) آيه ( 75 ) يعنى : ( در آن روز ) از هر امتى گواهى بر مىگزينيم و مىگوييم دليل خود را بياوريد .
[ 655 ]
جواب قرار مىگيرد ، لذا مقصود امير مؤمنان ( ع ) از احتجاج ، همين موقف بازپرسى و پاسخگويى است ، و رهايى از اين بازخواستها و خلاصى از پاسخ اين پرسشها شبيه اين است كه كسى مورد بازپرسى قرار گرفته با حجّت و دليل مقبول از بازخواست ، رهايى و پيروزى يافته باشد ، و بر حسب عادت ، برهان زمانى اقامه مىشود كه انسان در مقام احتجاج و مورد مؤاخذه قرار گرفته باشد و اگر از دادن پاسخ خوددارى كند نشانه اين است كه از ارائه دليل درمانده است و درباره اين كه احتجاج و گواهى چگونه صورت مىگيرد آنانى كه به معاد جسمانى معتقدند آن را مقاليّه يعنى از طريق گفتگو و مكالمه مىدانند و ديگران آن را حاليّه دانستهاند ، يعنى زبان حال آنها گوياى اين مقال است .
سپس امام ( ع ) اعلام مىكند كه آنچه از پيش در علم خداوند مقدّر شده واقع گشته ، و قضاى نافذ او اندك اندك تحقّق يافته است ، ما پيش از اين گفتهايم كه قضاى الهى عبارت از علم اوست به آنچه هست و آنچه خواهد بود ، و قدر تفصيل آنهاست كه بر طبق علم او واقع مىشود ، ليكن مراد آن حضرت از قدر در اين جا رويداد خلافت او و حوادث و فتنههايى است كه به همراه دارد ، نقل شده كه اين خطبه از نخستين خطبههايى است كه آن حضرت پس از كشته شدن عثمان و بيعت مردم با او ايراد فرموده است ، يكى از شارحان گفته است : كه در اين سخنان اشاره است به آنچه پيامبر اكرم ( ص ) به او خبر داده است كه خلافت سرانجام به تو خواهد رسيد ، من مىگويم : شكّى نيست كه اين امر از پيش در علم خداوند مقدّر بوده و بر وفق قضاى او جارى گشته است ، ليكن در الفاظ خطبه چيزى كه گفته اين مرد فاضل را تأييد كند وجود ندارد زيرا امام ( ع ) به اين امر دانا بود كه آنچه در جهان هستى روى مىدهد بر حسب قضا و قدر الهى است .
فرموده است : و إنّي متكلّم بعدة اللّه و حجّته .
يعنى : در اين هنگام كه امر خلافت به من منتقل گشته بنا به آنچه خداوند وعده فرموده و حجّت قرار داده است سخن مىگويم ، منظور از وعده خداوند مژده
[ 656 ]
اوست به اين كه بر بندگانى كه به پروردگارى او اعتراف كنند و در راه فرمانبردارى او استقامت ورزند فرشتگان بر آنها فرود آيند و بيم و اندوه را از دل آنها ببرند و مژده بهشت به آنها بدهند ، امّا حجّتى كه بر اساس آن سخن مىگويد اين است كه مىفرمايد : شما گفتهايد ربّنا اللّه [ 10 ] ( پروردگار ما خداست ) يعنى به خداوندى پروردگار اعتراف كردهايد ، پس در پيروى از كتاب او ، و فرمانبردارى از دستورهاى او ، و سپردن طريقهاى كه شايسته بندگى اوست استقامت ورزيد ، يعنى عبادت و طاعت او را از روى دانش و يقين و خالص از هر گونه ريا و نفاق انجام دهيد و از طريق صحيح عبادت پا بيرون نگذاريد ، يعنى با لاف دانايى در علوم دين و سختگيرى در تكاليف و گرايش به سوى افراط و زيادهروى كه نتيجه نادانى است از مرز بندگى خارج نشويد ، و در طريق عبادت او بدعت پديد نياوريد و با احكام آن مخالفت نورزيد ، و به جانب راست و چپ و افراط و تفريط منحرف نشويد تا در وادى هلاكت نيفتيد ، اگر به اين دستورها عمل كنيد شرط استحقاق را انجام داده و شايستگى آن را به دست آوردهايد كه خداوند وعده خود را كه ذكر شد بر آورد ، زيرا شرط استحقاق مركّب از دو امر است يكى اقرار به ربوبيّت اوست و ديگرى استقامت بر امورى كه بيان گرديد ، و هنگامى كه امور مذكور انجام شود ايفاى وعده خداوند واجب مىگردد ، و چنانچه جزيى از شرط انجام نشود مشروط واقع نخواهد شد و آنچه وعده داده شده متحقّق نخواهد گرديد ، و اين كه گفته شد معناى اين گفتار امام ( ع ) است كه فرموده است : أهل المروق . . . منقطع بهم يعنى : آنهايى كه از دايره دين و حدود احكام الهى پا بيرون مىنهند در روز رستاخيز مشمول رحمت خداوند نخواهند شد و وسيلهاى كه آنها را به اين مقصد برساند نخواهند يافت ، زيرا آنچه شرط است رسيدن به اين هدف اصلى است .
پس از اين امير مؤمنان ( ع ) از نفاق و دورويى نهى مىكند زيرا ( تهزيع
[ 10 ] اشاره است به آيه شريفه . . . الَّذِيْنَ قَالُوا رَبُّنَا اللّهُ ثُمَّ استَقَامُوا . . . ( مترجم )
[ 657 ]
اخلاق ) عبارت از تغيير دادن و از حالى به حالى در آوردن آن است و اين گوناگونى در اخلاق همان نفاق است ، زيرا منافق و دو رو ، اخلاقى يك نواخت ندارد ، گاهى راستگو و زمانى دروغگو است ، گاهى وفادار و هنگامى عهد شكن و خيانتكار است ، اگر با ستمكاران باشد ستمكار است و اگر با دادپيشگان باشد عادل و دادگر است ، و به همين مناسبت است كه فرموده است : و اجعلوا اللّسان واحدا يعنى يك زبان داشته باشيد ، اين جمله آغاز سفارش آن حضرت درباره زبان و لزوم حفظ عدالت آن است و به اين معناست كه هيچ يك از شما نبايد داراى دو زبان باشد و به دو گونه سخن گويد زيرا در اين صورت منافق است ، پس از اين دستور مىدهد كه زبان خود را نگه داريد ، اين دستور مستلزم نهى از امورى چند مىباشد كه عبارت است از پرگويى و بيهوده گويى و غيبت و سخن چينى و بدگويى از ديگران و ناسزاگويى و تهمت و مانند اينها ، و همه ، صفات زشتى است كه از حدّ صفت نيكوى عدالت خارج و در طرف افراط آن جاى دارد .
فرموده است : فإنّ اللّسان جموح بصاحبه .
اين سخن در بيان علّت لزوم نگهداشتن زبان است ، و اشاره به اين است كه زبان مانند اسب سركش كه صاحب خود را در پرتگاه هلاكت سرنگون مىكند ،
انسان را از مدار صفت فاضله عدالت بيرون مىبرد و به وادى صفات زشت و ناپسنديده كه موجب هلاكت در دنيا و آخرت است مىكشاند ، از اين رو واژه جموح ( سركش ) براى زبان استعاره است ، سپس سوگند ياد مىكند كه تقوا براى هيچ پرهيزگارى سودى به بار نمىآورد مگر آن گاه كه زبان خود را نگه دارد ، و اين سخن ، حقّ و درست است ، زيرا تقوايى كه داراى سود و فايده است آن است كه تمام و كامل باشد و نگهدارى زبان و بازداشتن آن از آلودگى به صفات زشتى كه نام برده شد از اجزاى مهمّ تقواست و بدون پرهيز از اين صفات بد ، تقوا تحقّق نمىيابد . بنابراين جز با نگهداشتن زبان از تقوا سودى حاصل نيست . پس از اين تذكّر مىدهد كه در هنگام سخن گفتن درباره آنچه مىخواهند بگويند و آنچه
[ 658 ]
گفتن آن را سزاوار نمىدانند درنگ و انديشه كنند و پيش از سنجش آن در ترازوى عقل از گفتار دم فرو بندند ، در اين جا به كسى كه انديشيده سخن مىگويد اطلاق مؤمن شده و ايمان با او قرين گشته تا مردم به تفكّر و انديشيدن ترغيب شوند و كسى را كه ناسنجيده لب به سخن مىگشايد منافق ناميده تا از اين شيوه دورى جويند .
فرموده است : لأنّ المؤمن . . . تا و ماذا عليه .
اين جملات معناى اين را كه فرموده است : زبان مؤمن در پشت دل او ، و زبان منافق در جلو زبان اوست توضيح مىدهد ، و خلاصهاش اين است كه واژه وراء در هر دو جا كنايه از متابعت است ، زيرا زبان مؤمن پيرو دل و خرد اوست و هنگامى لب به سخن مىگشايد كه آنچه را سزاوار گفتن مىداند از پيش انديشيده و سنجيده باشد ، ليكن زبان منافق و آنچه را مىگويد بر دل و فكر او پيشى دارد ، و زبانش پيرو انديشهاش نيست ، بنابراين واژه وراء ( پشت ) از معناى محسوس آن براى اين مفهوم معقول استعاره شده است ، امّا حديث نبوى ( ص ) مذكور گواه و گوياى اين است كه ايمان ، كامل نمىشود مگر آن گاه كه زبان جز به حقّ سخن نگويد و بر آن استقامت ورزد و از زشتگوييهايى كه بر شمرديم باز ايستد ، و اين با گفتار امام ( ع ) يكى است كه فرموده است : تقوا آن گاه به بنده سود مىرساند كه زبانش را نگه دارد ، برهان صحّت مضمون حديث مذكور نيز اين است كه استقامت قلب عبارت از اين است كه خدا و پيامبرش ( ص ) را تصديق كند و به حقانيّت اوامر و منهيّاتى كه از طريق شرع مقدس رسيده معتقد شود ، و اين عين ايمان و حقيقت آن است ، و بنابراين ايمان مستقيم نمىشود مگر هنگامى كه دل مستقيم گردد ، امّا دليل اين كه دل راست و درست نمىشود مگر زمانى كه زبان مستقيم شود آن است كه استقامت زبان عبارت از اين است كه انسان به خدا و پيامبرش ( ص ) گواهى دهد و آنچه را لازمه اين گواهى است به جاى آورد ، و از ارتكاب كارهاى ناشايستى كه در شرع مقدّس نام برده شده و از موانع استقامت
[ 659 ]
قلب است خوددارى كند ، زيرا ارتكاب اين اعمال را نشانه عدم اقرار و اعتقاد به شهادتين و نداشتن ايمان كامل مىدانيم ، و آشكار است كه هيچ كارى بى آن كه لوازم آن فراهم شود استقامت نمىيابد .
فرموده است : فمن استطاع . . . تا فليفعل .
امام ( ع ) در اين بيان دستور مىدهد كه كوشش كنند خداوند را با حالاتى كه او ذكر مىكند ديدار كنند ، حالات مذكور اين است كه دست او به خون مسلمانان آلوده نباشد ، يعنى : كسى از مسلمانان را نكشته باشد ، همچنين دست تعدّى به اموال مسلمانان دراز نكرده باشد ، يعنى از ارتكاب ظلم و ستم مصون بوده باشد ، ديگر اين كه زبان تعرّض به آبرو و حيثيّت مسلمانان نگشوده باشد و مراد از اين غيبت و ناسزاگويى است ، و خوددارى از اين امور را به استطاعت و امكان موكول فرموده است ، زيرا توانايى بر ترك اين امور بر حسب افراد و زمان و مكان شدّت و ضعف دارد هر چند واجب است اين اعمال در همه احوال ترك شود و سختترين اين احوال ، غيبت و بدگويى است زيرا گاهى پرهيز از آن ممكن نيست ، حديث پيامبر اكرم ( ص ) كه فرموده است : مسلمان كسى است كه مسلمانان از دست و زبانش آسوده باشند [ 11 ] اشاره به همين موضوع است ، منظور از آسودگى از دست او اين است كه به خون و مال مسلمانان ، دست دراز نكند ، و آسودگى از زبانش عبارت از مصون ماندن مسلمانان از تعرّض او به آبرو و اعراض آنها و غيره است كه اعمّ از آن مىباشد . يكى از حكما گفته است : اگر كسى بداند كه زبان عضوى از اعضاى اوست كمتر آن را به كار مىگيرد ، و حركت دادن پى در پى آن را زشت مىشمارد چنان كه ناپسند مىشمارد كه سر و شانه خود را پياپى به حركت در آورد .
فرموده است : و اعلموا . . . تا حرّم عليكم .
[ 11 ] المسلم من سلم المسلمون من يده و لسانه .
[ 660 ]
برخى از شارحان گفتهاند : اين سخن اشاره است به اين كه آنچه از طريق نصّ ، ثابت شده و هر عملى كه عرف زمان پيامبر اكرم ( ص ) بوده و از طريق نصّ تأييد گرديده است نقض آن با قياس و اجتهاد جايز نيست ، بلكه بطور كلّى نسبت به هر چيزى كه نصّى وارد شده بايد از همان متابعت شود و عدول از آن روا نيست ،
از اين رو آنچه به مقتضاى نصّ و عموم آن ، در سال گذشته حلال بوده ، در امسال نيز حلال است ، و حرام نيز همين گونه است ، و به مقتضاى عمومى كه اين موضوع دارد نسخ نصّ و يا تخصيص آن با قياس جايز نيست ، و اين بنابر مذهب طايفه اماميّه است كه قياس متعارف اهل سنّت را باطل مىدانند ، همچنين گروهى از علماى علم اصول با اين كه قياس را صحيح دانستهاند در اين مورد از همين نظريّه پيروى كردهاند ، و كسانى كه تخصيص نصّ را از طريق قياس جايز شمردهاند اين گفتار امير مؤمنان ( ع ) را بر عدم جواز نسخ نصّ وارد از كتاب و سنّت حمل كردهاند ، جمله ما أحدثه النّاس اشاره به همين قياس متعارف است .
فرموده است : و لكن الحلال ما أحلّ اللّه و الحرام ما حرّم اللّه .
اين گفتار تأكيد است بر ضرورت پيروى از نصّ و آنچه نزد اصحاب ، معلوم و مسلّم بوده و بدان عمل كردهاند ، نه آنچه را كه آراء و مذاهب ، از پيش خود پديد آوردهاند .
فرموده است : و قد جرّبتم الامور و ضرّستموها . . . تا الأمر الواضح .
اين سخنان به طرق تحصيل علم و آگاهى ، و منابع اخذ آن اشاره دارد ،
رابطه آن با سخنان پيش اين است كه چون امور را به خوبى تجربه كردهاند ، و از سرگذشت و فرجام كار گذشتگان خود پند گرفتهاند ، و مثلها براى آنها زده شده است ، و به امرى روشن كه همان دين و طريقه آن است فراخوانده شدهاند ، ناگزير نفوس آنها براى دانستن احكام شرع و مقاصد آن از كتاب و سنت و روش پيامبر اكرم ( ص ) مجهّز شده و بدعتهايى كه پس از اين پديد آمده بر آنان پوشيده نيست ،
و مىدانند كه هر بدعتى در دين حرام است چه رسد به اين كه بتوان حكمى را كه
[ 661 ]
صريح نصّ و مطابق سنّت ، قطعى و مسلّم است به وسيله آن از ميان برد ، لذا كسى از اين موعظهها و مثلها و دعوتهايى كه در امر دين مىشود ناشنواست كه به شدّت كر باشد ، أصمّ به كسى گويند كه سخت كر باشد ، و عبارت لا يصمّ . . . إلاّ أصمّ از قبيل اين است كه گفته مىشود : لا يجهل بهذا الأمر إلاّ جاهل يعنى : كسى اين امر را نمىداند كه سخت نادان باشد ، معناى لا يعمى عنه إلاّ أعمى نيز همين گونه است يعنى : ديده دل هيچ كس از آن كور نيست جز كسى كه چشم باطنش سخت كور شده باشد .
فرموده است : من لم ينفعه . . . تا من أمامه .
سخنى حقّ و درست است ، زيرا انسان در آغاز پيدايش از هر گونه علم و دانشى تهى است ، و آنچه باعث آفرينش اعضا و جوارح براى او شده اين است كه بتواند به وسيله آنها صور محسوسات و معانى آنها را دقّت و بررسى كند و به روابط مثبت و منفىّ يا به موارد اشتراك و اختلافى كه ميان اشيا وجود دارد آشنا گردد و براى او تجربه حاصل شود ، و ديگر علوم ضرورى و اكتسابى را بداند و فرا گيرد .
فمن لم ينتفع بالبلاء يعنى كسى كه از آزمونها و تجربهها سود نبرد ، ( اين سخن اشاره است به اين كه بايد از امور عبرت گرفت و در آنها انديشيد ) و از گرفتاريها و رنجها و تحمّل سختيها چيزى نياموزد ، پيداست كه پند و اندرز نيز فايدهاى به او نمىرساند ، زيرا پندها و موعظهها نتيجه دقّت در امور و ملاحظه تجلّى آيات الهى در آنهاست و آشكار است كه هرگز فرع بدون اصل حاصل نمىشود و چنين انسانى از تكميل نفس خود عاجز و از تشخيص مصالح خويش ناتوان است ،
احتمال دارد كه مراد از عظة پند گرفتن نباشد بلكه مطلق پند و اندرز باشد ، در اين صورت نيز روشن است كه پند و موعظه به او فايدهاى نمىرساند ، زيرا گرفتاريها و رويدادها بيش از هر چيز نفس را متأثّر و متوجّه مىسازد و اگر كسى از شدايد و گرفتاريها عبرت نياموزد و تجربهاى نيندوزد به طريق اولى از وعظ و اندرز سودى نخواهد برد .
[ 662 ]
فرموده است : من أمامه .
امام ( ع ) متذكّر مىشود : چنين كسى تقصير و گناه از پيش روى او در مىآيد ، زيرا كمالاتى را كه او بر حسب درك خود در پى آنهاست به سبب نقصان تجربه و نارسايى انديشه و ناآگاهى به آنها دست نمىيابد ، اين ناكامى او در رسيدن به مقصود ، و تكاپوى او در اين راه به در آمدن گناه و تقصير از پيش روى او تشبيه و تعبير شده است .
فرموده است : حتّى يعرف ما أنكر و ينكر ما عرف .
اين بيان به آثار و نتايجى اشاره دارد كه نارسايى و ناآگاهى او به بار مىآورد ، و آن عبارت از درهم ريختگى فكر ، و صدور حكم ، بدون داشتن بينش لازم مىباشد ، گاهى مىپندارد چيزى را كه انكار كرده و نمىشناسد كاملا به حقيقت آن دانا و آگاه است ، و زمانى ديگر آنچه را مىشناخته و حكم به صحّت آن داده بر اثر خيالى كه در او پديد آمده انكار مىكند .
سپس امير مؤمنان ( ع ) مردم را به دو دسته تقسيم مىكند ، دستهاى كه پيرو شريعتند ، شرعة يعنى راه و روش ، و مراد از آن راه دين است و دسته ديگر بدعتگذارند ، اين دسته براى آنچه از پيش خود پديد آوردهاند ، هيچ گونه دليل قابل اعتمادى از كتاب خدا و سنّت ندارند ، و هيچ پرتوى از برهان كه بتواند در ظلمات جهل راهنما و رهگشا باشد به همراه آنها نيست ، تقسيم مردم به اين دو دسته براى اين است كه شنوندگان به گروهى كه برترى دارند بپيوندند .
فرموده است : إنّ اللّه سبحانه لم يعظ أحدا بمثل هذا القران .
اين سخن بازگشت به بيان فضايل قرآن است ، و در اين باره واژههايى استعاره فرموده است :
1 واژه حبل ( ريسمان ) است كه با صفت متين ( استوار ) آن را ترشيح داده است ، مناسبت اين استعاره را ما بارها گفتهايم .
2 ديگر صفت أمين ( امانتدار ) است كه وجه استعاره اين كلمه را نيز پيش
[ 663 ]
از اين شرح دادهايم .
3 لفظ ربيع ( بهار ) است ، استعاره آن بدين مناسبت است كه دلها به سبب قرآن زنده و شكوفا مىشود همچنان كه چهار پايان در فصل بهار به زندگى نوى دست مىيابند .
4 واژه ينابيع ( سرچشمهها ) براى قرآن استعاره شده است ، زيرا هنگامى كه در قرآن تدبّر شود ، و در آيات آن دقّت و بررسى گردد ، مانند آب كه از چشمهها جوشان و سرازير مىگردد ، دانشهاى بسيارى از آن ريزان مىشود كه مىتواند انسان از آنها سود برد .
5 ديگر واژه جلاء ( روشنى ) است ، وجه استعاره اين لفظ براى قرآن اين است كه همان گونه كه صيقل به آينه جلا و روشنى مىدهد قرآن هم هنگامى كه مورد تدبّر و انديشه قرار گيرد و معانى آن فهم گردد زنگار جهالت را از صفحه دل مىزدايد و به آن روشنى مىبخشد .
اگر گفته شود : چرا فرموده است : براى دل ، غير از قرآن روشنى و جلايى نيست با اين كه علوم ديگر نيز مايه روشنى قلب است ؟
به اين پرسش به دو گونه مىتوان پاسخ داد :
اوّل دانشهايى كه دل را جلا مىدهد و زنگار اوهام را از آن مىزدايد دانشهايى است كه انسان را براى سير الى اللّه آماده مىكند ، و به منتها درجه كمال نفسانى مىرساند مانند علوم الهى و علم اخلاق و علم احوال معاد ، و در اين زمينه دانشى نيست مگر اين كه اصل و ريشه آن در قرآن موجود بوده و از آن گرفته شده است .
دوّم اين كه آن حضرت زمانى اين مطلب را بيان فرموده است كه علمى مدوّن و در دسترس نبوده و براى مسلمانان جز قرآن كريم راهى براى استفاده اين مطالب وجود نداشته است ، در اين صورت جز قرآن چيزى براى زدودن زنگار دل و روشنى آن نيست .
[ 664 ]
فرموده است : مع أنّه قد ذهب المتذكّرون .
يعنى : اگر چه كسانى كه در مقاصد قرآن مىانديشيدند رفتهاند ، و آنانى باقى ماندهاند كه قرآن را به دست فراموشى سپرده ، و يا به عمد خود را به فراموشى زده و از نداى الهى سر برتافته خود را سرگرم دنيا ساختهاند ، بديهى است اين گفتار براى شنوندگان مايه توبيخ و سرزنش است .
پس از اين امام ( ع ) دستور مىدهد به كسى كه عمل نيكى انجام مىدهد در اين كار به او كمك كنند ، بديهى است كمك انواع بسيارى دارد ، همچنين هنگامى كه با عمل بدى روبرو مىشوند آن را زشت شمارند ، و از آن روى گردانند . آن بزرگوار براى اثبات وجوب اوامرش به حديث نبوى ( ص ) استشهاد مىكند ، اين حديث شريف گوياى اين است كه اقدام بر كار نيك و خوددارى از انجام دادن كار بد واجب است و در اين صورت است كه انسان ، نيكوكردار و ميانه رفتار خواهد بود . صفت جواد و قاصد هر دو استعارهاند وجه مناسبت اين است : كسى كه كار نيك انجام مىدهد و از اقدام به كار بد خوددارى مىكند ،
در صراط مستقيم قرار دارد و رو به خدا گام برمىدارد و كژى و انحرافى در كار و روش او نيست و مانند اسب رهوارى كه در جادّه مستقيم به حركت در آمده است در سلوك الى اللّه و طىّ مدارج راه حقّ از هر كس ديگر رهروتر و تيزپاتر خواهد بود .
سپس آن حضرت ظلم را بر سه گونه تقسيم مىكند :
1 ستمى كه هرگز آمرزيده نمىشود ، و اين ظلمى است كه آدمى با شرك ورزيدن به خدا به خويشتن روا مىدارد ، اين كه خداوند هرگز از اين ظلم در نمىگذرد ، هم به دليل نصّ است و هم به برهان عقل ، امّا نصّ ، قول خداوند متعال است كه « اِنَّ اللّهَ لاَ يَغْفِرُ أنْ يُشْرَكَ بِهِ » [ 12 ] و دليل عقل اين است كه آمرزش يا
[ 12 ] سوره نساء ( 4 ) آيه ( 48 ) يعنى : خداوند شرك به او را ( هرگز ) نمىبخشد .
[ 665 ]
عبارت از محو آثار گناه از لوح نفوس است ، و يا چيزى است كه مستلزم اين معنا و شامل حفظ الهى از دچار شدن آدمى به آتش دوزخ است ، ليكن حالات بدنى متمركز در نفوس مشركان كه آنها را از خداوند دور كرده و مانع آنها از شناخت خداوند گرديده است حالاتى است كه در نفوس آنها راسخ گشته و ملكه آنها شده و زدودن و از ميان بردن آنها با ملاحظه اين كه گوش شنوا براى شنيدن معارف دينى ندارند ممكن نيست ، از اين رو بايد در دوزخ به سر برند و به غلّ و زنجير حالات خود كشيده شوند ، در اين صورت آمرزش خداوند شامل آنها نمىشود ، زيرا نمىتوانند از حالاتى كه ملكه آنها شده و در ژرفاى وجود آنها ريشه دوانيده رهايى يابند و در حوزه جاذبه معارف الهى نيز در نمىآيند تا در پناه عصمت معرفت قرار گيرند .
2 ظلمى است كه ترك نمىگردد يعنى ناديده گرفته نمىشود و ناگزير بايد به جا آورنده آن مورد عقوبت و كيفر قرار گيرد ، و اين ستمى است كه مردم درباره يكديگر روا مىدارند ، حديث آن حضرت كه فرموده است : « روزى كه انتقام گوسفند بىشاخ از شاخدار گرفته مىشود » اشاره به همين نوع ستم است ، اين نوع ستمكاران اگر به معارف دينى رو آورند و به آنچه مايه رستگارى است چنگ زنند پس از گذشت زمانى ، از عذاب رهايى مىيابند ، ليكن دوران عذاب آنها بر حسب شدّت و ضعف صفات زشتى كه در آنها رسوخ يافته و درجه ظلمى كه مرتكب شدهاند متفاوت است ، حديث پيامبر اكرم ( ص ) كه فرموده است : « از آتش بيرون آورده مىشوند پس از آن كه سوخته و زغال شده باشند [ 13 ] » اشاره به همين دسته است .
3 ستمى است كه بخشيده و از آن صرف نظر مىشود ، و اين ظلمى است كه بنده با ارتكاب گناهان و لغزشهاى كوچك به خود روا مىدارد ، و اين
[ 13 ] يخرجون من النّار بعد ما يصيرون حمما و فحما .
[ 666 ]
گناهان به آن درجه نيست كه آثار زشت آنها براى هميشه در نفس باقى بماند و ملكه آن شود بلكه عوارض ناشى از اين لغزشها بزودى از نفس زايل و زدوده مىگردد ، خداوند متعال در اين باره فرموده است : « وَ إنَّ رَبَّكَ لَذُوْ مَغْفِرَةٍ لِلنَّاسِ عَلَى ظُلْمِهِم [ 14 ] » يعنى در حالى كه آنها ستمكارند خداوند از ستم آنان در مىگذرد و آنان را مىآمرزد .
پس از اين امام ( ع ) با ذكر اين كه كيفر ستم در آخرت بسيار سخت است مردم را از آن پرهيز مىدهد ، و درست فرموده است كه عقوبت آن جا مانند قصاص دنيا از قبيل زخم كارد و ضربه تازيانه نيست ، بلكه سوختن در آتش دنيا كه طبق مشهور سختترين عقوبت است در برابر عذاب آخرت اندك و ناچيز است ،
روايت شده است پيامبر خدا ( ص ) در ميان يارانش نشسته بود كه صداى افتادن چيزى را شنيد ، فرمود : « اين صداى سنگى است كه خداوند متعال از كنار جهنّم به درون آن فرستاده و هفتاد پاييز است پايين مىرود و هم اكنون به قعر آن رسيده است » بديهى است اين يكى از اوصاف محسوس جهنّم است .
بايد دانست كه اين روايت دنبالهاى دارد كه معناى آن را روشن مىكند ، و آن اين است كه راوى گفته است : پس از اين ، بانگ و فريادى را شنيديم ، گفتيم اين چيست ؟ گفتند فلان منافق مرده است و در اين روز عمر او هفتاد سال بود ،
يكى از نكته گويان گفته است : مراد از جهنم در اين حديث همين دنيا و خوشيهاى آن است ، و سنگ براى آن شخص منافق استعاره شده بدين مناسبت كه او در مدّت زندگى از وجود خويش سودى نبرده و خيرى براى آخرت خود به دست نياورده و از اين نظر به سنگ شباهت داشته است ، مقصود از فرو فرستادن او از جانب خدا ، افاضه نعمتهاى دنيوى به اوست كه اسباب كاميابيها را در دنيا براى وى فراهم ساخته ، و در كامرانيها و شهوتهاى خود فرو رفته و سرگردان به وادى
[ 14 ] سوره رعد ( 13 ) آيه ( 6 ) يعنى : و همانا پروردگار تو نسبت به مردم با همه ستمكارى آنها داراى بخشش است .
[ 667 ]
گمراهى در افتاده است ، چنان كه در قرآن فرموده است : « يُضِلُّ مَنْ يَشَاءُ » امّا شفير جهنّم لبه و آغاز آن است ، و در مورد منافق زمانى است كه براى فرو رفتن در شهوات آماده مىشود ، و بهرهگيرى از خوشيها و لذّات دنيا را كه سبب كشانيده شدن او به وادى گمراهى و تباهى است آغاز مىكند ، و منظور از اين كه هفتاد پاييز گذشته تا به قعر جهنّم رسيده است مدّت عمر اين منافق است كه همه آن را صرف بهرهبردارى از لذّات و شهوات كرده است ، و مراد از رسيدن او به ته جهنم ، رسيدن مرگ وى و روبرو شدن او با سختترين عذابها به سبب دستاورد بد و صفات زشتى كه از دنيا به همراه آورده است و ما بارها در اين كتاب بدان اشاره كردهايم .
سپس آن بزرگوار شنوندگان را از تلوّن و رنگارنگ بودن در دين خدا بر حذر مىدارد و اين سخن كنايه از نفاق آنها نسبت به يكديگر است ، زيرا اين صفت موجب تفرقه و پراكندگى اجتماع است از اين رو فرموده است : اجتماع بر حقّى كه شما آن را دوست نمىداريد بهتر است از جدايى بر باطلى كه شما آن را دوست مىداريد ، يعنى اجتماع بر حقّى مانند جنگ كه مكروه شماست بهتر از پراكندگى بر باطل است كه محبوب شماست مانند سرگرم شدن به خوشيها و لذّات دنيا ، و براى تكميل و تأكيد منع از پراكندگى و تفرقه فرموده است : خداوند هرگز در سايه پراكندگى و جدايى خيرى به كسى عطا نكرده است ، نه از ميان گذشتگان و نه از كسانى كه باقى هستند ، و چون خير و خوبى در گردهمايى و الفت و محبّت است تا اين كه جامعه يك پارچه و همچون تن واحدى شود ، و نظام جهان كامل گردد ، لذا آثارى كه بر جدايى و پراكندگى مترتّب است درست عكس اينهاست ، همچنين از پيامبر گرامى ( ص ) نقل شده است كه : هر كس از جماعت به اندازه يك وجب دورى گزيند طوق اسلام را از گردن خويش برداشته است ، و ما پيش از اين درباره فضيلت اتّحاد و اجتماع سخن گفتهايم .
پس از اين امام ( ع ) براى بار ديگر نهى مىكند از اين كه مردم در پشت سر
[ 668 ]
يكديگر سخن گويند و عيبهاى يكديگر را بازگو كنند ، و به كسى كه ممكن است در صدد حفظ خود از اين گناه برآيد گوشزد مىكند كه براى هر يك از مردمان عيبهايى است و سزاوار اين است كه هر كسى به بر طرف كردن عيبهاى خود مشغول گردد و از ذكر عيوب ديگران باز ايستد ، واژه طوبى بر وزن فعلى از طيب ( بوى خوش ) مشتقّ است ، و واو آن منقلب از ياست ، نيز گفته شده كه طوبى اسم درختى است در بهشت ، و به هر دو صورت در اين جا مبتداست ، پس از اين تذكّر مىدهد كه عزلت گزيدن و در خانه نشستن و به طاعت خدا مشغول بودن و بر گناهان خويش گريه كردن و از كردار خود پشيمان شدن بهتر است .
فرموده است : و كان من نفسه في شغل . . . تا آخر
آنچه درباره ثمرات عزلت ذكر كرده است .
بايد دانست در مورد اين كه عزلت و گوشه نشينى بهتر است يا معاشرت و آميزش اختلاف است ، گروهى از مشاهير صوفيّه و عرفا مانند ابراهيم بن ادهم ،
سفيان ثورى ، داوود طايى ، فضيل بن عياض ، سليمان خواصّ و بشر حافى عزلت را ترجيح دادهاند و گروهى ديگر مانند شعبى ، ابن ابى ليلى ، هشام بن عروه ، ابن شبرمه ، ابن عيينه و ابن مبارك معاشرت و اختلاط با مردم را برتر دانستهاند ، دسته نخست به دلايلى از عقل و نقل استدلال كردهاند ، امّا دليل نقل ، گفتار پيامبر اكرم ( ص ) به عبد اللّه بن عامر جهنى است هنگامى كه از آن حضرت پرسيد : راه رستگارى چيست ؟ در پاسخ فرمود : اين كه به خانهات بسنده كنى و زبانت را نگه دارى و بر گناهانت گريه كنى ، و به آن حضرت عرض شد : كدام كس بهتر است ؟ فرمود : « مردى كه در يكى از شكافهاى كوه عزلت كند ، و به عبادت پروردگار خويش مشغول باشد و مردم را از شرّ خود رها سازد » و همچنين فرموده است : « او پرهيزگار پاكيزه ناپيدا را دوست مىدارد » و دليل عقل اين است كه در گوشه گيرى فوايد خدا پسندى موجود است كه در معاشرت به دست نمىآيد بهترين فايدهاش اين است كه انسان فراغت مىيابد كه به عبادت پروردگار و ياد
[ 669 ]
او و راز و نياز با وى پردازد و از پادشاه آسمانها و زمين بخواهد اسرارى را در امور دنيا و آخرت بر او منكشف فرمايد ، از اين رو پيامبر خدا ( ص ) تا آن گاه كه به پيامبرى برگزيده شد ، در كوه حرا ، عزلت مىجست و به عبادت خداوند مىپرداخت .
دسته ديگر كه معاشرت و آميزش را برترى دادهاند به قرآن و سنّت استدلال كردهاند ، امّا دليل قرآن گفتار خداوند متعال است كه فرموده است : « فَألّفَ بَيْنَ قُلُوْبِكُمْ فَأصْبَحْتُمْ بِنِعْمَتِهِ إخْوَاناً [ 15 ] » و نيز « وَ لاَ تَكُوْنُوا كَالَّذِيْنَ تَفَرَّقُواْ وَ اخْتَلَفُوا [ 16 ] » و آشكار است كه گوشه نشينى و كناره جويى خلاف الفت و دلجويى و موجب تفرقه و پراكندگى است ، دليل اين گروه از سنّت ، گفتار پيامبر اكرم ( ص ) كه فرموده است : هر كس از جماعت هر چند به اندازه يك وجب جدا شود طوق اسلام را از گردن خود برداشته است ، و همچنين نقل شده است كه : مردى به كوه رفته خداوند را در آن جا عبادت مىكرد كسانش او را نزد پيامبر گرامى ( ص ) آوردند ، آن حضرت او را از اين كار منع كرد و به او فرمود : همانا شكيبايى يك روز مسلمانان در يكى از گيرودارهاى جهاد بهتر از چهل سال عبادت است .
من مىگويم استدلال هر دو دسته صحيح است ، ليكن برترى عزلت بر معاشرت يا به عكس به طور مطلق و بىقيد و شرط درست نيست ، بلكه هر كدام بر حسب مصلحت و به مقتضاى وقت درباره بعضى از مردم درست است .
بايد دانست كه اگر كسى بخواهد اهداف پيامبران ( ع ) را در دستورها و تدبيرهاى آنان بداند بايد با شمّهاى از آيينهاى پزشكان آشنا ، و به مقاصدى كه در عبارات مطلق خود دارند اندكى دانا باشد ، زيرا همان گونه كه پزشكان ، بدن را با
[ 15 ] سوره آل عمران ( 3 ) آيه ( 103 ) يعنى : و او ميان دلهاى شما الفت ايجاد كرد و به بركت نعمت او برادر شديد .
[ 16 ] سوره آل عمران ( 3 ) آيه ( 105 ) يعنى : و مانند كسانى نباشيد كه پراكنده شدند و اختلاف كردند .
[ 670 ]
انواع داروها و چاره جوييها درمان مىكنند تا بر سلامت خود باقى بماند و يا از بيمارى رهايى و صحّت خود را بازيابد همين گونه پيامبران و جانشينان آنان كه پزشكان نفوسند بر انگيخته شدهاند تا بيماريهاى روح مانند نادانى و خويهاى زشت اخلاقى را با آداب و مواعظ و منع ، و زدن و كشتن معالجه كنند ، و همان طور كه پزشك گاهى مىگويد : اين دارو براى فلان بيمارى سودمند است مقصود او سودمند بودن آن براى همه مزاجها نيست بلكه مراد مفيد بودن آن در برخى طبايع است ،
پيامبران و پيشوايان دين ( ع ) نيز هنگامى كه بطور اطلاق مىگويند فلان چيز ، مثلا عزلت و گوشهنشينى مفيد است منظور آنها اين نيست كه اين روش براى همه انسانها سودمند است ، و همان گونه كه پزشك در برخى اوقات دارويى را به يكى از بيماران سفارش مىكند و بهبود او را در آن تشخيص مىدهد كه براى بيمار ديگر آن دارو را زهر كشنده مىداند و براى درمان او از داروى ديگر استفاده مىكند .
پيامبران ( ع ) نيز گاهى برخى از كارها را درمان بعضى از نفوس مىدانند ، و به سفارش آن بسنده مىكنند ، و زمانى پارهاى از امور مانند گوشهگيرى را درمان بعضى از نفوس مىشناسند و برخى از مردم را به آن تشويق مىكنند ، در حالى كه همين معالجه را نسبت به گروهى ديگر زيانبار دانسته ، به ضدّ آن دستور مىدهند مانند سفارشهايى كه درباره لزوم معاشرت و آميزش شده است و آنچه به نظر مىرسد اين است كه آنان گوشهگيرى را بيشتر براى كسانى جايز مىشمارند كه قواى نظرى و عملى آنها به مرتبهاى از كمال رسيده كه آنان را از معاشرت با بسيارى از مردم بىنياز ساخته است ، زيرا علوم و اخلاق و بيشتر كمالات انسانى تنها از راه آميزش با ديگران به دست مىآيد ، بويژه اگر كسى كه مكلّف به گوشهگيرى و اختيار عزلت است عايلهاى نداشته باشد تا براى زندگى آنان ناگزير باشد به كسب و كار بپردازد ، امّا معاشرت و گردهمايى را بيشتر از اين نظر سفارش كردهاند كه از طريق محبّت ، ميان مردم الفت و اتّحاد برقرار شود ، و اتّحاد نيز دو فايده كلّى و عمده دارد ، اوّل حفظ اساس دين و تقويت آن به وسيله جهاد .
[ 671 ]
دوّم تحصيل كمالاتى كه نظام امور ، و سعادت انسان در دنيا و آخرت بر آنها استوار است ، و چنان كه گفته شد بيشتر علوم و اخلاق و كمالات از راه معاشرت و آميزش با مردم به دست مىآيد . و توفيق با خداست .
[ 672 ]
176 از سخنان آن حضرت عليه السّلام درباره حكمين است :
فَأَجْمَعَ رَأْيُ مَلَئِكُمْ عَلَى أَنِ اِخْتَارُوا رَجُلَيْنِ فَأَخَذْنَا عَلَيْهِمَا أَنْ يُجَعْجِعَا عِنْدَ ؟ اَلْقُرْآنِ ؟
وَ لاَ يُجَاوِزَاهُ وَ تَكُونُ أَلْسِنَتُهُمَا مَعَهُ وَ قُلُوبُهُمَا تَبَعَهُ فَتَاهَا عَنْهُ وَ تَرَكَا اَلْحَقَّ وَ هُمَا يُبْصِرَانِهِ وَ كَانَ اَلْجَوْرُ هَوَاهُمَا وَ اَلاِعْوِجَاجُ رَأْيَهُمَا وَ قَدْ سَبَقَ اِسْتِثْنَاؤُنَا عَلَيْهِمَا فِي اَلْحُكْمِ بِالْعَدْلِ وَ اَلْعَمَلِ بِالْحَقِّ سُوءَ رَأْيِهِمَا وَ جَوْرَ حُكْمِهِمَا وَ اَلثِّقَةُ فِي أَيْدِينَا لِأَنْفُسِنَا حِينَ خَالَفَا سَبِيلَ اَلْحَقِّ وَ أَتَيَا بِمَا لاَ يُعْرَفُ مِنْ مَعْكُوسِ اَلْحُكْمِ اين سخنان بخشى از خطبهاى است كه امام ( ع ) پس از ابلاغ رأى حكمين و آگاهى از كار آنها ايراد فرموده است .
إجماع : با قاطعيّت تصميم گرفتن يجعجعا : خود را به قرآن پايبند مىكنند . « رأى جمعيّت شما بر اين قرار گرفت كه دو نفر را برگزيدند ( تا ميان ما و معاويه داورى كنند ) ما از آن دو نفر پيمان گرفتيم كه خود را تسليم قرآن كنند و از آن نگذرند ، زبانشان با قرآن و دلشان پيرو آن باشد ، ليكن آنان از راه قرآن بيرون رفتند ، و با اين كه حق را مىديدند آن را رها كردند ، خواسته آنها ستم و رأيشان كژى و نادرستى بود ، و ما پيش از آن كه آنها رأى بد خود را اظهار و حكم ظالمانه خويش را صادر كنند با آنان شرط كرديم كه به
[ 673 ]
مقتضاى عدل داورى و به حقّ عمل كنند در اين هنگام كه پا از راه حقّ بيرون نهاده و بر خلاف شرط مقرّر حكم دادهاند . ما در بطلان رأى آنها ، حجّت و اعتماد خود را در اختيار داريم . » خطاب آن حضرت به كسانى است كه از اقدام آن بزرگوار در پذيرش حكمين انتقاد مىكردند و خود آنها پيش از اين به آن رضا داده بودند ، اين كه فرموده است :
جمعيّت آنها بر اين اتّفاق كردند كه دو نفر به داورى برگزيده شوند ، مراد ابو موسى اشعرى و عمرو بن عاص است ، و آن حضرت شرط كرده بود كه اين دو نفر پايبند حكم قرآن باشند ، و از آن تجاوز نكنند و زبان و دل آنها با كتاب خدا باشد ، واژه قلوب مجازا از باب ناميدن مسبّب به نام سبب بر خواستهاى اختيارى اطلاق شده است چنان كه خداوند متعال فرموده است : « فَقَدْ صَغَتْ قُلُوبُكُمَا » ، و موافقت آن بزرگوار با حكميّت مشروط به اين شرط بود ، و اينك اعلام مىكند كه اينها شرط مذكور را رعايت نكرده ، و از كتاب خدا دور شده ، و حقّ را با اين كه مىديده و مىدانستهاند رها ساخته ، به پيروى از خواهش نفس از راه عدل و حقّ بيرون رفته و به جور و انحراف گراييدهاند .
فرموده است : و قد سبق إستثناؤنا .
اين جمله تذكارى است مجدّد بر اين مطلب كه : شرط ما بر اين كه به عدالت داورى كنند و از صدور رأى بد و نادرست دورى ورزند ، پيش از آن كه به داورى بنشينند با آنها انجام گرفته است ، واژه سوء منصوب است زيرا مفعول سبق مىباشد .
فرموده است : و الثّقة في أيدينا لأنفسنا .
يعنى : ما در كار خود دليل مطمئنّ داريم ، و پذيرش حكم اين دو نفر بر ما واجب نيست ، زيرا آنها مطابق شرط رفتار نكرده و حكمى بىدليل و عكس آن صادر كردهاند . و ما پيش از اين شمّهاى از جريان حكميّت ، و فريب خوردن ابو موسى اشعرى را از عمرو بن عاص بيان كردهايم . و توفيق از خداوند است .
[ 674 ]
177 از خطبههاى آن حضرت عليه السّلام است :
لاَ يَشْغَلُهُ شَأْنٌ وَ لاَ يُغَيِّرُهُ زَمَانٌ وَ لاَ يَحْوِيهِ مَكَانٌ وَ لاَ يَصِفُهُ لِسَانٌ لاَ يَعْزُبُ عَنْهُ عَدَدُ قَطْرِ اَلْمَاءِ وَ لاَ نُجُومِ اَلسَّمَاءِ وَ لاَ سَوَافِي اَلرِّيحِ فِي اَلْهَوَاءِ وَ لاَ دَبِيبُ اَلنَّمْلِ عَلَى اَلصَّفَا وَ لاَ مَقِيلُ اَلذَّرِّ فِي اَللَّيْلَةِ اَلظَّلْمَاءِ يَعْلَمُ مَسَاقِطَ اَلْأَوْرَاقِ وَ خَفِيَّ طَرْفِ اَلْأَحْدَاقِ وَ أَشْهَدُ أَنْ لاَ إِلَهَ إِلاَّ اَللَّهُ غَيْرَ مَعْدُولٍ بِهِ وَ لاَ مَشْكُوكٍ فِيهِ وَ لاَ مَكْفُورٍ دِينُهُ وَ لاَ مَجْحُودٍ تَكْوِينُهُ شَهَادَةَ مَنْ صَدَقَتْ نِيَّتُهُ وَ صَفَتْ دِخْلَتُهُ وَ خَلَصَ يَقِينُهُ وَ ثَقُلَتْ مَوَازِينُهُ وَ أَشْهَدُ أَنَّ ؟ مُحَمَّداً ؟ عَبْدُهُ وَ رَسُولُهُ اَلَمْجُتْبَىَ مِنْ خَلاَئِقِهِ وَ اَلْمُعْتَامُ لِشَرْحِ حَقَائِقِهِ وَ اَلْمُخْتَصُّ بِعَقَائِلِ كَرَامَاتِهِ وَ اَلْمُصْطَفَى لِكَرَائِمِ رِسَالاَتِهِ وَ اَلْمُوَضَّحَةُ بِهِ أَشْرَاطُ اَلْهُدَى وَ اَلْمَجْلُوُّ بِهِ غِرْبِيبُ اَلْعَمَى أَيُّهَا اَلنَّاسُ إِنَّ اَلدُّنْيَا تَغُرُّ اَلْمُؤَمِّلَ لَهَا وَ اَلْمُخْلِدَ إِلَيْهَا وَ لاَ تَنْفَسُ بِمَنْ نَافَسَ فِيهَا وَ تَغْلِبُ مَنْ غَلَبَ عَلَيْهَا وَ اَيْمُ اَللَّهِ مَا كَانَ قَوْمٌ قَطُّ فِي غَضِّ نِعْمَةٍ مِنْ عَيْشٍ فَزَالَ عَنْهُمْ إِلاَّ بِذُنُوبٍ اِجْتَرَحُوهَا لِ أَنَّ اَللَّهَ لَيْسَ بِظَلاَّمٍ لِلْعَبِيدِ 6 10 3 : 182 وَ لَوْ أَنَّ اَلنَّاسَ حِينَ تَنْزِلُ بِهِمُ اَلنِّقَمُ وَ تَزُولُ عَنْهُمُ اَلنِّعَمُ فَزِعُوا إِلَى رَبِّهِمْ بِصِدْقٍ مِنْ نِيَّاتِهِمْ وَ وَلَهٍ مِنْ قُلُوبِهِمْ لَرَدَّ عَلَيْهِمْ كُلَّ شَارِدٍ وَ أَصْلَحَ لَهُمْ كُلَّ فَاسِدٍ وَ إِنِّي لَأَخْشَى عَلَيْكُمْ أَنْ تَكُونُوا فِي فَتْرَةٍ وَ قَدْ كَانَتْ أُمُورٌ مَضَتْ مِلْتُمْ فِيهَا مَيْلَةً كُنْتُمْ فِيهَا عِنْدِي غَيْرَ مَحْمُودِينَ وَ لَئِنْ رُدَّ عَلَيْكُمْ أَمْرُكُمْ إِنَّكُمْ لَسُعَدَاءُ وَ مَا عَلَيَّ إِلاَّ اَلْجُهْدُ وَ لَوْ أَشَاءُ أَنْ أَقُولَ لَقُلْتُ عَفَا اَللَّهُ عَمَّا سَلَفَ 41 44 5 : 95 امام ( ع ) اين خطبه را پس از كشته شدن عثمان ، و در آغاز خلافت خود ايراد فرموده است .
[ 675 ]
دخلة : به كسر و ضمّ اوّل ، باطن هر چيزى است عقائل الشّيء : بهترين هر چيز غربيب : سياه لا تنفس : بخل نمىورزد معتام : انتخاب شده أشراط الهدى : نشانههاى هدايت مخلد : تسليم كننده غضّ : تر و تازه « هيچ كارى ، او ( خداوند ) را از كار ديگر باز نمىدارد ، و زمان در او دگرگونى پديد نمىآورد ، و مكانى او را در بر نمىگيرد ، و هيچ زبانى ياراى توصيف او را ندارد ، شماره قطرات آبها ، و ستارگان آسمان و آنچه باد در هوا پراكنده مىكند ، و حركات مورچگان بر سنگهاى سخت ، و قرارگاه مورچههاى ريز در شبهاى تار ، هيچ كدام بر او پنهان نيست ، جاى فرو افتادن برگها و نگاه چشمها را مىداند .
گواهى مىدهم كه جز اللّه خدايى نيست ، نه همتايى دارد و نه شكّى در هستى اوست ، و نه در دين و آفريدگارى او انكارى است ، اين گواهى كسى است كه نيّت او راست ، و درونش پاك و يقينش ناب و ميزان عملش سنگين است ، نيز گواهى مىدهم كه محمّد ( ص ) بنده و پيامبر اوست ، او را از ميان آفريدگان خود برگزيده ، و براى بيان حقايق دين خويش اختيار كرده ، و به بخششهاى گرانقدرش مخصوص داشته ، و براى رساندن رسالتهاى كريمانهاش انتخاب فرموده است ، به وسيله اوست كه نشانههاى هدايت آشكار شده و تاريكى نادانى و گمراهى بر طرف گشته است .
اى مردم دنيا كسى را كه آرزومند آن شده و به آن دل بسته مىفريبد ، و به كسى كه شيفتهاش گشته در دادن وعدههاى دروغين بخل نمىورزد ، و بر كسى كه بر آن دست يافته چيره مىگردد ، سوگند به خدا فراخى نعمت و خوشى زندگى از هيچ قومى گرفته نشد مگر به سبب گناهانى كه مرتكب شدند زيرا خداوند بر بندگان ستمكار نيست ، و اگر مردم هنگامى كه بلاها بر آنها فرود مىآيد و نعمتها از آنها برداشته مىشود با نيّاتى پاك و دلهايى مشتاق به درگاه پروردگار خود پناه برند آنچه از دستشان رفته به آنها
[ 676 ]
باز مىگرداند و هر گونه تباهى را براى آنها اصلاح مىكند ، و من بر شما بيم دارم كه دچار فترت جاهليّت و غرور شده باشيد ، كارهايى واقع شده كه گذشته و شما به آنها گرايش داشتهايد و از نظر من در اين كار ستوده نبودهايد ، بىشكّ اگر شيوه ديرين به شما باز گردد از سعادتمندان خواهيد بود . تكليف من جز سعى و كوشش نيست و اگر مىخواستم بگويم مىگفتم كه خداوند گذشته را بر شما ببخشايد . » اين خطبه را با اشاره به مسائلى از توحيد و خداشناسى به شرح زير آغاز فرموده است :
1 لا يشغله شأن عن شأن :
هيچ كارى او را از كار ديگر باز نمىدارد زيرا باز ماندن از كارى يا به سبب نقص قدرت و يا نارسايى دانش است ، در حالى كه علم و قدرت حقّ تعالى بر همه چيز احاطه دارد ، در اين صورت هيچ مقدور و معلومى او را از مقدور و معلوم ديگر باز نمىدارد ، اين دو مسأله در كتابهاى كلام و حكمت به تفصيل توضيح داده شده است .
2 لا يغيّره زمان :
گذشت روزگار در او دگرگونى پديد نمىآورد ، زيرا او آفريننده زمان و منزّه از آن است كه اين پديده بر او عارض گردد ، از اين رو دگرگونى و تغيير به ساحت مقدّس او راه ندارد ، ديگر اين كه خداوند متعال واجب الوجود است ، و هر چيزى كه در ذات يا صفات دستخوش دگرگونى شود واجب الوجود نيست ، بنابراين « آن كه تغيّر نپذيرد تويى » .
3 و لا يحويه مكان :
هيچ جايى او را در بر نمىگيرد ، زيرا خداوند متعال مبرّا از جسميّت و لوازم آن است ، و هر چه جسم نباشد بىنياز از امكان است ،
نتيجه اين است كه بارى تعالى منزّه از مكان و لواحق آن است .
4 و لا يصفه لسان :
يعنى هيچ زبانى نمىتواند خدا را آن چنان كه هست توصيف كند ، زيرا خداوند از هر گونه تركيب منزّه است ، و در نتيجه عقل نمىتواند
[ 677 ]
چگونگى او را درك كند چه رسد به زبان كه ترجمان عقل است .
5 و لا يعزب عنه عدد قطر الماء . . . تا الأحداق .
اين گفتار اشاره است به علم خداوند كه به همه امور كلى و جزيى احاطه دارد ، و اين موضوعى مهمّ و شگرف است كه خردها از آن در حيرتند ، و ما در كتاب مختصر خود به نام « القواعد الإلهيّة » بدان اشاره كردهايم .
امام ( ع ) پس از تنزيه بارى تعالى به كلمه توحيد شهادت مىدهد و بر وحدانيّت او به داشتن صفاتى كه براى خداوند بر شمرده و به شرح زير است گواهى داده است :
اوّل غير معدول به است
يعنى : همتا و مانندى ندارد .
دوّم و لا مشكوك فيه
يعنى : در وجود و هستى او هيچ گونه شكّ و ريبى نيست ، زيرا شكّ ، با اقرار به وحدانيّت او منافات دارد .
سوّم و لا مكفور دينه :
زيرا انكار دين خدا متضمّن نقصان در شناخت اوست ، پس اعتراف به دين ، نشانه كمال معرفت ، و تماميّت شهادت بر وحدانيّت اوست .
چهارم و لا مجحود تكوينه
يعنى : در اين كه او موجودات را آفريده و پروردگار آنهاست انكارى نيست .
سپس به دنبال ذكر كلمه توحيد و توصيف وحدانيّت او ، حال گوينده اين شهادت را در هنگام اداى آن بيان مىكند كه او در اين گواهى نيّتش صادق است يعنى اعتقادش قطعى است ، و درونش پاكيزه است يعنى پاك از ريا و نفاق است ، و يقين او درباره وجود پروردگار جهان و يگانگى او از هر گونه شكّ و شبهه صافى و خالص است ، و با اداى اين شهادت و ايفاى حقوق آن كه انجام دادن كارهاى شايسته است وزنه اعمال او سنگين است . پس از اين به ذكر جزء ديگر شهادتين كه گواهى بر حقانيّت رسالت پيامبر اكرم ( ص ) است مىپردازد ، و اوصافى به شرح زير براى آن حضرت بيان مىكند :
[ 678 ]
1 او پسنديده و برگزيده خداوند از ميان خلايق است ، اين سخن به تكريم و گراميداشت پيامبر اكرم ( ص ) برگشت دارد ، به سبب اين كه وجود مقدّس او را شايسته و آماده پذيرش انوار رسالت حقّ و تحمّل بار نبوّت شمرده است .
2 المعتام لشرح حقائقه
يعنى : براى روشن ساختن حقايق الهى كه بر مردم پوشيده است و بيان احكام شرع خود او را انتخاب كرده است .
3 المختصّ بعقائل كراماته
يعنى : او به كرامات و عطاياى نفيس و گرانقدر اختصاص يافته كه عبارت از كمالات نفسانى و علوم و مكارم اخلاق است تا به وسيله اينها نفوس ناقص را كامل گرداند و درماندگان طريق معرفت را به مقصد برساند .
4 و المصطفى لكرائم رسالاته
يعنى : او برگزيده شده تا رسالتهاى كريمانه خداوند را به مردم ابلاغ فرمايد ، اين كه رسالت به صورت جمع آمده و رسالتها گفته شده از نظر تعدّد اوامرى است كه از جانب خداوند بر او نازل شده ، بديهى است هر دستورى كه به او داده شده تا به مردم ابلاغ كند رسالتى گرامى و پيامى ارزشمند بوده است .
5 الموضّحة به أشراط الهدى :
منظور از اشراط يا نشانههاى هدايت ،
قانونهاى شريعت و دلايل كتاب و سنّت است .
6 المجلّوبه غربيب العمى :
واژه غربيب براى شدّت تاريكى جهل ، و واژه جلا را براى از ميان رفتن اين تاريكى بر اثر تابش انوار نبوّت ، استعاره آورده است .
پس از اين مردم را مخاطب قرار داده ، آنان را به زشتيها و عيبهاى دنيا آگاه مىكند ، از جمله اين كه روزگار آرزومندان و شيفتگان خود را كه دل به آن خوش داشته و بر آن اعتماد كردهاند مىفريبد ، زيرا كسى كه به دنيا دل بسته و آرزوهايى را در سر مىپروراند پيوسته درباره آنچه در انديشه دارد نشانههايى خيالى و دلايل موهومى به ذهن او مىرسد و مىپندارد كه خواستهاى او قابل
[ 679 ]
حصول و ثمر بخش است و همين پندار موجب درازى آرزوهاى او مىگردد ، امّا گاهى پيش از آن كه به اين آرزوها برسد نابود مىشود . و گاهى هم پس از تحمّل رنجهاى دراز پوچى و بطلان اين دلائل و خيالات بر او آشكار مىگردد .
يكى ديگر از زشتيهاى دنيا اين است كه هر كس در راه رسيدن به آن بكوشد و آن را دوست بدارد ، دنيا درباره او بخل نمىورزد ، و راه رسيدن او را به سر منزل نابودى آسان مىگرداند ، و وى را هدف تير مصيبتهاى شگرف و نابهنگام قرار مىدهد .
ديگر اين كه هر كس به دنيا دست يابد ، دنيا بر او چيره مىشود ، يعنى هر كس در اين جهان سلطنت و قدرتى پيدا كند دنيا بزودى بر او غلبه يافته به هلاكتش مىرساند .
صفات مذكور از قبيل اين كه دنيا آرزومندان خود را مىفريبد ، و هر جا غلبه يابند بر آنها چيره مىشود و بر دوستان خود رحم نمىكند كه همه از شؤون دشمنى حيلهگر است ، استعارهاند ، وجه مناسبت اين است كه زندگى دنيا و شيفتگى و دلبستگى به آن ، و دولت و قوّت يافتن در آن همگى مستلزم نابودى در دنيا و آخرت است همچنان كه فريفته شدن به دشمن مكّارى كه دوستى هيچ كس را در دل ندارد و بر كسى اعتماد نمىكند موجب هلاكت و نابودى است .
سپس تذكّر مىدهد كه شكر منعم واجب است ، و بايد از قصور خود در سپاس نعمتهاى خداوند به او پناه برد ، و سوگند ياد مىكند كه نعمت از مردم گرفته نمىشود جز به سبب گناهانى كه مرتكب مىشوند ، و اين سخن اشاره است به اين كه گناه ، موجب زوال نعمت و نزول عذاب و انتقام خداوند است ، زيرا اگر مردمى با وجود ارتكاب گناه ، مستحقّ افاضه نعمت و بخشش باشند ، سلب و منع نعمت از اين مردم كه شايستگى و آمادگى آن را دارند عين ظلم است ، و اين از خداوند كه فيّاض مطلق است محال است ، چنان كه فرموده است : « وَ مَا رَبُّكَ
[ 680 ]
بِظَلاّمٍ لِلْعَبيْدِ [ 1 ] » و نيز اشاره به همين معنا دارد آيه شريفه : « إنَّ اللّهَ لاَ يُغَيِّرُ مَا بِقَوْمٍ حَتَّى يُغَيِّرُوا مَا بِأنْفُسِهِمْ [ 2 ] » يعنى خداوند آنچه را به قومى داده دگرگون نمىكند مگر آن گاه كه در نتيجه به جا آوردن گناه استعداد دگرگونى پيدا كنند .
فرموده است : و لو أنّ النّاس . . . تا كلّ فاسد .
اين سخنان گوياى اين است كه با نيّت راست و قلب مشتاق به خدا پناه بردن ، و از هر چه جز اوست گسستن ، انسان را آماده مىكند كه خداوند خواستهاى او را بر آورد ، خواه اين كه مطلوب او برگشت نعمت از دست رفته و يا درخواست نعمتهايى تازه باشد و يا خواهان اين باشد كه سختى و بدبختى از او دور شود ، و يا بخواهد اينها بر دشمنش فرود آيد ، مراد از ردّ شارد برگشت نعمت از دست رفته ، و منظور از اصلاح فاسد ، به صلاح آوردن ساير احوال است .
فرموده است : و إنّي لأخشى عليكم أن تكونوا في فترة .
واژه فترت ( دوران ) كنايه از وضع جاهليّت است و مجازا نام ظرف به مظروف داده شده است يعنى بيم دارم در تعصّبات نادرستى كه داريد و برخاسته از هوا و هوسهاى گوناگون است احوال دوران جاهليّت را داشته باشيد .
فرموده است : و قد كانت امور . . . تا محمودين .
طايفه اماميّه گفتهاند : منظور از امورى كه مردم بدان رغبت كردند مقدّم داشتن خلفاى پيشين بر آن حضرت است ، ديگران گفتهاند : مراد تمايلات و اقدامات آنان در قبال آن حضرت است كه به هنگام تشكيل شورا عثمان را بر او مقدّم داشته و به خلافت برگزيدند ، و گفتارها و كارهايى كه در اين شورا جريان يافت .
فرموده است : و لئن ردّ عليكم امركم .
[ 1 ] سوره فصّلت ( 41 ) آيه ( 46 ) يعنى : و پروردگارت بر بندگان ستمكار نيست .
[ 2 ] سوره رعد ( 13 ) آيه ( 11 ) يعنى : خداوند سرنوشت هيچ قومى را تغيير نمىدهد تا گاهى كه آنها خود را تغيير دهند .
[ 681 ]
يعنى : اگر صلاح حال و روش درستى كه در زمان پيامبر خدا ( ص ) داشتيد به شما باز گردد بىشكّ نزد خداوند از سعادتمندان و در دنيا از نيكبختان خواهيد بود ، و ما علىّ إلاّ الجهد يعنى : بر من جز اين نيست كه در بازگردانيدن آن احوال و دگرگونى اوضاع كنونى كوشش كنم .
فرموده است : و لو أشاء أن أقول لقلت .
از اين گفتار چنين دانسته مىشود كه اگر آن حضرت در اين باره سخن گفته بود ، مقتضاى سخنش اين بود كه بگويد : كسانى كه بر وى پيشى گرفتند بر او ستم كردند ، و در اين عمل مرتكب خطا شدند ، و معايبى از آنها ذكر كند كه از نظر آن حضرت مقتضى وجوب تأخّر آنها از اوست ، و در واقع اين كه مىفرمايد :
اگر بخواهم بگويم مىگفتم ، اين تتمّه در درون اين گفتار است كه : نمىگويم و نخواستهام بگويم .
فرموده است : عفا اللّه عمّا سلف .
اين عبارت قرآنى اشاره به گذشت و بردبارى آن حضرت درباره آنهاست نسبت به آنچه پيش از اين انجام دادهاند ، عادت بر اين است هنگامى كه كسى قصد چشم پوشى از گناه ديگرى دارد چنين كلماتى را بر زبان مىآورد ، و بهترين عبارات در اين مورد الفاظ قرآن است كه آن بزرگوار همان را بر زبان جارى ساختهاند . و توفيق از خداوند است .
[ 682 ]
178 از سخنان آن حضرت عليه السّلام است :
و قد سأله ذعلب اليمانى فقال : هل رأيت ربك يا أمير المؤمنين ؟ فقال عليه السلام : أفأعبد ما لا أرى ؟ فقال : و كيف تراه ؟ فقال :
لاَ تُدْرِكُهُ اَلْعُيُونُ بِمُشَاهَدَةِ اَلْعِيَانِ وَ لَكِنْ تُدْرِكُهُ اَلْقُلُوبُ بِحَقَائِقِ اَلْإِيمَانِ قَرِيبٌ مِنَ اَلْأَشْيَاءِ غَيْرَ مُلاَمِسٍ بَعِيدٌ مِنْهَا غَيْرَ مُبَايِنٍ مُتَكَلِّمٌ لاَ بِرَوِيَّةٍ مُرِيدٌ لاَ بِهِمَّةٍ صَانِعٌ لاَ بِجَارِحَةٍ لَطِيفٌ لاَ يُوصَفُ بِالْخَفَاءِ كَبِيرٌ لاَ يُوصَفُ بِالْجَفَاءِ بَصِيرٌ لاَ يُوصَفُ بِالْحَاسَّةِ رَحِيمٌ لاَ يُوصَفُ بِالرِّقَّةِ تَعْنُو اَلْوُجُوهُ لِعَظَمَتِهِ وَ تَجِبُ اَلْقُلُوبُ مِنْ مَخَافَتِهِ تعنوا : فروتنى مى كند تجب القلوب : دلها لرزان مى شود « ذعلب يمانى از آن بزرگوار پرسيد : اى امير مؤمنان آيا پروردگارت را ديدهاى ؟ امام ( ع ) فرمود : آيا چيزى را كه نبينم مىپرستم ؟ عرض كرد : چگونه او را مىبينى ؟ آن حضرت فرمود :
چشمها او را آشكارا نمىبينند ، ليكن دلها به وسيله حقايق ايمان او را درك مىكنند ، به همه اشيا نزديك است نه به گونهاى كه به آنها چسبيده باشد ، و از همه چيز دور است نه به طورى كه از آنها جدا باشد ، گوياست نه به كمك تفكر و انديشه ، اراده مىكند بى آن كه نيازى به تصميمگيرى و آمادگى
[ 683 ]
داشته باشد ، سازنده و پديد آورنده است نه به كمك اعضا ، لطيف است امّا به او پنهان گفته نمىشود ، بزرگ است ليكن جفا كار توصيف نمىگردد ،
بيناست نه به داشتن حسّ بينايى ، مهربان است نه به دلسوزى و نازكدلى ،
چهرهها در برابر عظمت او خوار ، و دلها از هيبتش لرزان است . » اين يكى از خطبههاى بر جسته آن حضرت در توحيد و تنزيه حقّ تعالى است .
فرموده است : أفأعبد ما لا أرى ؟
اين عبارت استفهام انكارى است و دلالت دارد بر نفى پرستش چيزى كه درك و ديدار نشده است ، و متضمّن سرزنش پرسش كننده است .
فرموده است : لا تدركه العيون . . . تا آخر .
اين سخنان حقّ تعالى را از اين كه با چشم سر ديده شود تنزيه مىكند ، و كيفيّت رؤيت او را كه ممكن است شرح مىدهد ، زيرا خداوند مبرّا از جسميّت و لوازم آن از قبيل جهت است تا چشم سر بتواند به آن متوجّه شود و او را بنگرد و تنها ديده عقل است كه مىتواند او را ببيند و درك كند ، از اين رو ديدن او را با حسّ بصر نفى ، و رؤيت او را با چشم دل اثبات مىكند ، و اين همان معناى عبارت لا تدركه العيون تا بحقايق الإيمان مىباشد ، منظور از حقايق ايمان ، اركان ايمان است كه عبارت از اقرار به هستى و يگانگى خداوند و ديگر صفات و اسامى حسناى اوست ، و از جمله اينها اوصافى است كه آن حضرت براى خداوند بر شمرده و او را بدين ويژگيها شناخته است :
1 قريب من الأشياء غير ملامس :
نظر به اين كه مفهوم مطلق قرب ، التصاق و چسبندگى است و اينها از عوارض جسميّت است ، لذا نزديك بودن خداوند را به اشيا از اين عوارض تنزيه كرده و فرموده است قرب او از طريق لمس و چسبندگى نيست ، قيد مذكور واژه قرب را در مورد حق تعالى از معناى حقيقى خود خارج
[ 684 ]
ساخته ، و مجازا بر پيوستگى و نزديكى خداوند به اشيا به سبب احاطه علم و قدرت او بر آنها ، اطلاق شده است .
2 بعيد منها غير مباين :
نظر به اين كه دورى مستلزم جدايى است و اين هم از لوازم جسميّت است با قيد « غير مباين » خداوند را در عين اين كه از همه اشيا بدور است از آن كه جدا از اشيا باشد تنزيه كرده است . و ما پيش از اين بارها گفتهايم مراد از دورى و جدايى خداوند از اشيا ، مباينت ذات كامله اوست از شبيه بودن او به اشيا و مخلوقات .
3 متكلّم بلا رويّة :
همچنين سخن گفتن حقّ تعالى شبيه تكلّم انسانها نيست كه نيازمند تفكّر و انديشه قبلى باشد ، و در اين باره دستهاى اعتقاد دارند كه كلام خداوند به علم او كه دانا به همه صور اوامر و نواهى و ديگر انواع كلام است برگشت دارد ، اشاعره [ 1 ] گفتهاند : كلام خداوند معانى نفسانى است ، معتزله [ 2 ] مدّعى شدهاند كلام الهى عبارت از آفرينش كلام در جسم پيامبر اكرم ( ص ) است ، قيد بلا رويّة تنزيه كلام خداست از اين كه او در سخن گفتن مانند انسانها از پيش نيازمند تفكّر و تابع انديشه باشد .
4 مريد بلا همّة :
اين سخن نيز حقّ تعالى را تنزيه مىكند از اين كه اراده او مانند ما مسبوق به تفكّر و تصميمگيرى قبلى باشد .
5 صانع بلا جارحة ،
يعنى : حقّ تعالى منزّه است از اين كه در ايجاد اشيا مانند آفريدگان به اعضا و جوارح كه از لوازم جسميّت است نيازمند باشد .
[ 1 ] اشاعره پيروان ابو الحسن علىّ بن اسماعيل اشعرى مىباشند ، او از اعقاب ابو موسى اشعرى است كه در سال 260 ه متولّد شده است ، نخست بر طريقه معتزله و شاگرد ابو على جبّايى بوده ليكن در چهل سالگى از اين طريقه برگشته و راه مبارزه با آنان را در پيش گرفته ، و در سال 330 ه فوت كرده است .
نامه دانشوران ( مترجم )
[ 2 ] فرقه معتزله از فرق معتبر اسلامى است ، مؤسّس آن واصل بن عطا ( 80 131 ه ) بوده كه نخست شاگردى حسن بصرى را داشته و سپس از آن جدا شده است . فرهنگ دهخدا ( مترجم )
[ 685 ]
6 لطيف لا يوصف بالخفاء :
واژه لطيف گاهى به چيزى كه جنس آن نازك و ملايم باشد گفته مىشود و گاهى به چيزى كه ريز و كم حجم است اطلاق مىگردد و در هر دو صورت مستلزم خفا و ناپيدايى است و گاهى منظور از آن جسمى است كه خالى از رنگ بوده و نيكو ساخته شده باشد ، و خداوند متعال منزّه است از اين كه هيچ يك از اين معانى بر او اطلاق شود ، زيرا اينها همه از لوازم جسميّت و مكان است بنابراين تنها به دو نظر مىتوان خداوند را لطيف ناميد :
اوّل از نظر تصرّف و استيلاى پنهانى است كه خداوند بر ذوات و صفات دارد ، و بطور ناپيدا اسباب لازم را براى نفوس فراهم و ايجاد مىكند تا براى افاضه كمالات خود آماده شوند .
دوّم خداوند متعال لطيف است ، زيرا منزّه است از اين كه ذات با عظمت او مورد رؤيت قرار گيرد و با چشم سر ديده شود .
7 رحيم لا يوصف بالرّقة :
اين سخن مبتنى بر تنزيه حق تعالى است از اين كه رحمت او مانند رحم و شفقت ما باشد ، زيرا ترحّم ما ناشى از رقّت و دلسوزى و انفعال نفسانى است و ما درباره اين كه خداوند چگونه بر بندگانش رحيم است پيش از اين سخن گفتهايم .
8 تعنو الوجوه لعظمته و تجب القلوب من مخافته :
زيرا او براى هر موجود و ممكنى معبود مطلق است ، و ذات با عظمت يگانهاى است كه به طور اطلاق سزاوار اين است كه همه در برابر او خوار و فروتن باشند ، و دلها همگى از هيبت او ترسان و هر كدام به اندازهاى كه اين عظمت را درك مىكند از حشمت و جلال او لرزان باشد .
[ 686 ]
179 از سخنان آن حضرت عليه السّلام است كه در سرزنش ياران خود بيان فرموده است :
أَحْمَدُ اَللَّهَ عَلَى مَا قَضَى مِنْ أَمْرٍ وَ قَدَّرَ مِنْ فِعْلٍ وَ عَلَى اِبْتِلاَئِي بِكُمْ أَيَّتُهَا اَلْفِرْقَةُ اَلَّتِي إِذَا أَمَرْتُ لَمْ تُطِعْ وَ إِذَا دَعَوْتُ لَمْ تُجِبْ إِنْ أُمْهِلْتُمْ خُضْتُمْ وَ إِنْ حُورِبْتُمْ خُرْتُمْ وَ إِنِ اِجْتَمَعَ اَلنَّاسُ عَلَى إِمَامٍ طَعَنْتُمْ وَ إِنْ أُجِئْتُمْ إِلَى مُشَاقَّةٍ نَكَصْتُمْ . لاَ أَبَا لِغَيْرِكُمْ مَا تَنْتَظِرُونَ بِنَصْرِكُمْ وَ اَلْجِهَادِ عَلَى حَقِّكُمْ اَلْمَوْتَ أَوِ اَلذُّلَّ لَكُمْ فَوَاللَّهِ لَئِنْ جَاءَ يَومِي وَ لَيَأْتِيَنِّي لَيُفَرِّقَنَّ بَيْنِي وَ بَيْنِكُمْ وَ أَنَا لِصُحْبَتِكُمْ قَالٍ وَ بِكُمْ غَيْرُ كَثِيرٍ لِلَّهِ أَنْتُمْ أَ مَا دِينٌ يَجْمَعُكُمْ وَ لاَ حَمِيَّةٌ تَشْحَذُكُمْ أَ وَ لَيْسَ عَجَباً أَنَّ ؟ مُعَاوِيَةَ ؟ يَدْعُو اَلْجُفَاةَ اَلطَّغَامَ فَيَتَّبِعُونَهُ عَلَى غَيْرِ مَعُونَةٍ وَ لاَ عَطَاءٍ وَ أَنَا أَدْعُوكُمْ وَ أَنْتُمْ تَرِيكَةُ اَلْإِسْلاَمِ وَ بَقِيَّةُ اَلنَّاسِ إِلَى اَلْمَعُونَةِ أَوْ طَائِفَةٍ مِنَ اَلْعَطَاءِ فَتَفَرَّقُونَ عَنِّي وَ تَخْتَلِفُونَ عَلَيَّ إِنَّهُ لاَ يَخْرُجُ إِلَيْكُمْ مِنْ أَمْرِي رِضًا فَتَرْضَوْنَهُ وَ لاَ سُخْطٌ فَتَجْتَمِعُونَ عَلَيْهِ وَ إِنَّ أَحَبَّ مَا أَنَا لاَقٍ إِلَيَّ اَلْمَوْتُ قَدْ دَارَسْتُكُمُ اَلْكِتَابَ وَ فَاتَحْتُكُمُ اَلْحِجَاجَ وَ عَرَّفْتُكُمْ مَا أَنْكَرْتُمْ وَ سَوَّغْتُكُمْ مَا مَجَجْتُمْ لَوْ كَانَ اَلْأَعْمَى يَلْحَظُ أَوِ اَلنَّائِمُ يَسْتَيْقِظُ وَ أَقْرِبْ بِقَوْمٍ مِنَ اَلْجَهْلِ بِاللَّهِ قَائِدُهُمْ ؟ مُعَاوِيَةُ ؟ وَ مُؤَدِّبُهُمُ ؟ اِبْنُ اَلنَّابِغَةِ ؟ خور : سستى و محتمل است فعل « خرتم » مشتقّ از خوار باشد كه به معناى فرياد است قالى : دشمن تريكة : تخم شتر مرغ أ جئتم : كشانيده شدهايد ، خوانده شدهايد نكص : بازگشت به عقب طغام : اوباش مجّه : آن را از دهان انداخت
[ 687 ]
« خداوند را بر آنچه فرمان داده ، و بر هر كارى كه مقدّر فرموده مىستايم ،
و هم سپاس مىگزارم كه مرا به وسيله شما در معرض آزمايش در آورده است اى گروهى كه هر زمان دستور دادم فرمانبردارى نكرديد ، و هرگاه دعوت كردم نپذيرفتيد ، اگر شما را مهلت دهم و كار را به تأخير اندازم به سخنان بيهوده مىپردازيد و اگر درگير جنگ شويد ناتوانى و سستى نشان مىدهيد ، و اگر مردم پيرامون پيشوايى گرد آيند طعنه مىزنيد ، و اگر به كار سختى كشانده شويد باز پس مىرويد ، دشمن شما را پدر مباد ، براى يارى پروردگار خويش ،
و جهاد در راه گرفتن حقّ خود منتظر چه هستيد ؟ براى شما يا مرگ يا خوارى است به خدا سوگند اگر مرگ من فرا رسد كه حتما خواهد رسيد و ميان من و شما جدايى خواهد افكند ، در حالى است كه من از مصاحبت شما دلتنگ و با بودن شما تنهايم .
خدا به شما خير دهد آيا دينى در ميانتان نيست كه شما را به دور هم گرد آورد ، و غيرتى نيست كه شما را بر انگيزد ، آيا شگفت نيست كه معاويه ستم پيشگان فرومايه را مىخواند و بى آن كه به آنها كمك و بخششى كند او را پيروى مىكنند ، و من شما را كه ميراث اسلام و بازماندگان مردم مسلمانيد با دادن كمك و عطايا مىخوانم ، ليكن از گرد من پراكنده مىشويد و مخالفت مىكنيد ؟ دستور من براى شما مايه خرسندى نيست تا بدان راضى باشيد ، و شما را خشمگين نمىكند تا بر ضدّ آن اجتماع كنيد ، براستى آنچه را بيش از هر چيز دوست دارم ديدار كنم مرگ است ، كتاب خدا را به شما آموختم ، و با دلائل ميان شما داورى كردم ، و آنچه را نمىشناختيد به شما شناساندم و آنچه را كه ناگوارتان بود بر شما گوارا ساختم ، اى كاش كور مىديد و خفته بيدار مىشد ، و چه قدر از خدا بىخبرند گروهى كه پيشواى آنها معاويه و مربّى آنها فرزند نابغه است » . امام ( ع ) خداوند متعال را بر هر چه قضا داده و مقدّر فرموده ستايش كرده است ، و چون قضا عبارت از فرمان الهى است نسبت به آنچه واقع مىشود ، لذا
[ 688 ]
فرموده است : على ما قضى من الأمر يعنى : بر آنچه حكم كرده است ، و امر ممكن است فعل باشد يا غير آن ، و نظر به اين كه قدر تحقّق و تفصيل قضا و ايجاد اشيا بر وفق آن است ، لذا فرموده است : و قدّر من فعل يعنى هر فعلى را كه مقدّر فرموده است .
فرموده است : و على ابتلائي بكم .
اين جمله پارهاى از قضا و قدر الهى را كه همان ابتلاى امير مؤمنان ( ع ) به آن مردم است تخصيص و ويژگى مىدهد .
فرموده است : إذا أمرت . . . تا نكصتم .
اين سخنان شرح چگونگى گرفتارى آن حضرت با آنان است ، و خلاصه آن مشعر بر مخالفت آنها با تمام مطالبى است كه آن حضرت براى اصلاح حال و انتظام امور آنها از آنان مىخواهد .
فرموده است : إلى مشاقّة .
يعنى : به آنچه دشمن را به سختى و مشقّت افكند .
فرموده است : لا أبا لغيركم .
اين نفرين درباره غير آنهاست يعنى ذلّت و خوارى بر غير شما باد ، و درباره آنها نوعى اظهار لطف است ، اصل لا أبا لا اب است و الف زايد است ، و اين يا به سبب ثقيل بودن چهار حركت متوالى است كه حركت آخر اشباع ، و قلب به الف شده است و يا اين كه مضاف بودن آن قصد شده و لام در غير ، براى تأكيد آمده است .
سپس سوگند ياد مىكند كه اگر روز او يعنى مرگ وى فرا رسد ، ميان او و آنان جدايى خواهد افكند و اين سخن تهديدى براى آنهاست كه در اين صورت به فقدان او دچار خواهند شد و امور آنان دستخوش پراكندگى خواهد گشت .
فرموده است : و ليأتينّى .
[ 689 ]
اين جمله حشو لطيف يا مليحى است [ 1 ] كه براى تأكيد آمده است ، زيرا در آمدن و فرا رسيدن مرگ ، امرى ثابت و حتمى است و گويا براى ردّ شكّى است كه مقتضاى إن شرطيّه در جمله پيش است ، از اين رو آوردن اين حشو در دنبال آن نيكو و دلپذير است .
پس از اين امام ( ع ) از دلتنگى و ملالت خاطرى كه از آنها دارد سخن مىگويد و به آنها گوشزد مىكند كه از مصاحبت آنها به ستوه آمده ، و وجود آنان در گرد آن حضرت مايه قوّت و كثرت نبوده و او را پشتگرم و نيرومند نساخته است ،
زيرا بسيارى ياور جز براى آن نيست كه از بودن آنان سودى حاصل شود و چون از وجود اين مردم فايدهاى به دست نمىآيد ، كثرت آنها در حكم عدم است .
فرموده است : للّه أنتم يعنى : خدا شما را خير دهد اين جملهاى است اسميّه كه مشعر بر اظهار شگفتى از چگونگى احوال اين مردم است ، و مانند جملههاى للّه أبوك و للّه درّك مىباشد .
سپس امام ( ع ) درباره آنچه ادّعاى داشتن آن را دارند مىپرسد ، و اينها دين و غيرت و زير بار ننگ نرفتن است ، زيرا مقتضاى ديندارى جلوگيرى از منكر و انكار آن است ، همچنين لازمه غيرت بر آشفتن و برانگيختن قوّه غضبيّه براى مقاومت در برابر دشمن است ، پرسش آن حضرت بر سبيل انكار و براى بيان نقايص و معايب آنهاست .
فرموده است : أ و ليس عجبا . . . تا و تختلفون علّى .
اين عبارت استفهام تقريرى است و بيانگر اظهار شگفتى از تفرقه و پراكندگى آنها از پيرامون آن بزرگوار است كه حتّى با دادن عطايا دعوت او را اجابت نمىكنند ، و نيز شگفتى از حال معاويه و رفتار پيروانش مىباشد بى آن كه عطا و بخششى به آنها بكند گرد او را گرفتهاند .
[ 1 ] حشو در اصطلاح اهل ادب ، گفتار زايدى است كه در ميان سخن آيد و اگر آوردن آن سبب حسن كلام و ملاحت آن گردد آن را حشو مليح خوانند . فرهنگ معارف اسلامى ( مترجم )
[ 690 ]
اگر گفته شود : مشهور اين است كه معاويه عربهايى را كه به دور خود گرد آورده بود از طريق بذل خواسته و مال بوده است ، در اين صورت چرا امام ( ع ) فرموده است : بى آن كه كمك و بخششى به آنها بكند او را پيروى مىكنند ؟
پاسخ اين است كه : معاويه كمك و عطايايى را كه مطابق معمول به سپاهيان داده مىشده پرداخت نمىكرده ، بلكه او با دادن اموال كلان به سران قبيلههاى شام و يمن آنها را به اطاعت بىچون و چراى خود وادار مىساخته است و اين سران نيز اتباع خود را دعوت و بسيج كرده و آنها هم فرمانبردارى مىكردند ، در اين صورت صحيح است گفته شود : بى آن كه معاويه به لشكريان كمك و بخششى بكند از او پيروى داشتند ، امّا على ( ع ) اموال بيت المال را به صورت كمك و عطايا به طور مساوى ميان پيروان خويش تقسيم مىكرد ، و ميان شريف و وضيع تفاوتى نمىگذاشت ، و بيشتر بزرگان و سران كه از يارى آن حضرت دست باز داشتند به سبب مساواتى بود كه آن بزرگوار ميان آنها و پيروانشان برقرار كرده بود و در نتيجه كينه آن حضرت را در دل داشتند ، و پيروانشان نيز هنگامى كه متوجّه مىشدند ميان آنها و سرانشان تفاوتى نيست از يارى و فرمانبردارى آنها خوددارى مىكردند .
بايد دانست كه معونه عبارت از كمك هزينهاى بوده كه در هنگام ضرورت براى تعمير سلاح و تيمار مركب به سرباز داده مىشده و اين غير از عطا و مقرّرى بوده كه همه ماهه به سپاهى پرداخت مىشده است .
واژه تريكة ( تخم شتر مرغ ) را براى آن مردم استعاره فرموده است ، زيرا آنان مانند تخمهايى كه شتر مرغ بر جاى مىگذارد ميراث اسلام و بازماندگان مسلمانان بودهاند .
فرموده است : إنّه لا يخرج . . . تا فترضونه .
يعنى : دستورهايى كه از طرف آن بزرگوار داده مىشود آن چنان نيست كه باب دل آنها بوده و آنها را خشنود سازد تا بر آن اتّفاق كنند ، و يا آنان را خشمگين
[ 691 ]
گرداند تا بر ضدّ آن به پا خيزند و در هر دو حال براى خود چارهاى جز تفرقه و مخالفت نمىبينند .
پس از اين امام ( ع ) با ذكر اين كه مرگ را بيش از هر چيز دوست مىدارد بدرفتارى آنها را با آن بزرگوار به آنان گوشزد مىكند ، أبو الطيّب شاعر در دو بيت زير ، اين حالت را شرح داده است :
كفى بك داء ان ترى الموت شافيا و حسب المنايا أن تكون امانيا [ 2 ] تمنّيتها لمّا تمنّيت أن أرى صديقا فاعيا أو عدوّا مداجيا [ 3 ]
فرموده است : قد دارستكم الكتاب . . . تا مججتم .
اين سخن به نيكيهايى كه آن حضرت درباره آنها فرموده است اشاره دارد ،
مقصود از دارستكم الكتاب تعليم و آموزش كتاب خدا به آنهاست ، و مراد از فاتحتكم الحجاج آموختن طريق مجادله و انواع مختلف استدلال است ، و منظور از عرّفتكم ما أنكرتم شناساندن امورى است كه براى آنها ناشناخته بوده است . و در جمله سوّغتكم ما مججتم واژه تسويع را كه به معناى گوارا ساختن است يا براى عطايا و مقرّريهايى كه به آنها مىپرداخت استعاره آورده است ، زيرا اگر آن وجوه به وسيله ديگرى مانند معاويه به آنان داده مىشد بر آنها حرام بود ، و يا براى علوم و معارفى كه در حلقوم اذهان آنان فرو مىريخت استعاره گرديده است ، همچنين واژه مجّ ( چيزى را از دهان پرت كردن ) استعاره است يا براى محروميّت آنان از رسيدن به اين دانشها جز از طريق آن حضرت و يا براى خالى ماندن اذهان آنها از دانش و معرفت و كندى و تيرگى درك آنها استعاره شده است ، و گويى گوارايى و صلاحيت پذيرش نداشته و آنها با به دور انداختهاند ، و مناسبت استعاره در هر دو صورت روشن است .
[ 2 ] اين درد تو را بس است كه مرگ را شفابخش خود مىبينى و بس است اين كه مرگ مورد آرزو باشد .
[ 3 ] مرگ را آرزو كردم و اين هنگامى بود كه دوست را آزارگر و دشمن را كينهتوز ديدم .
[ 692 ]
فرموده است : لو كان الأعمى . . . يستيقظ .
اين گفتار اشاره به اين است كه : اينان نادانانى هستند كه چشم بصيرت ندارند تا علوم و معارفى را كه آن حضرت در دسترس آنها مىگذارد بنگرند ، و غفلت زدگانى هستند كه با همه مواعظ و پند و اندرزها كه به آنها مىدهد از خواب غفلت و بىخبرى بيدار نمىشوند ، واژه أعمى ( كور ) و نائم ( خوابيده ) هر دو استعارهاند ، و مراد از واژه قوم در جمله و أقرب بقوم مردم شام است و اين كه به صيغه تعجّب آمده براى شدّت خدانشناسى و بىبهره بودن آنها از معرفت الهى است ، زيرا در اين راه رهبر آنها معاويه و آموزگارشان ابن نابغه يعنى عمرو بن عاص است ، و او كه سر دسته منافقان و خيانتكاران و فريبكاران است سردمدار آنهاست پيداست هنگامى كه در راه جهل و انحراف ، رهبر و آموزگار آنان اين دو مرد باشند پيروان آنها تا چه حدّ از خداوند دور و از شناخت او محرومند .
بايد دانست كه أقرب صيغه تعجّب است ، و قائدهم معاوية جمله اسميّه است و چون صفت قوم است محلا مجرور است ، ميان صفت و موصوف جار و مجرور فاصله شده كه خالى از اشكال است ، چنان كه خداوند متعال فرموده است :
« و مِمَّنْ حَوْلَكُمْ مِنَ الْأَعْرَابِ مُنَافِقُونَ وَ مِنْ أهْلِ الْمَدينَةِ مَرَدُوا عَلَى الْنِّفَاقِ [ 4 ] » جمله مردوا صفت منافقون و محلاّ مرفوع است و جار و مجرور من أهل المدينة ميان صفت و موصوف فاصله شده است ، بديهى است غرض از ذكر مردم شام و توصيف احوال آنها ايجاد نفرت و بيزارى از آنهاست .
[ 4 ] سورة توبة ( 9 ) آيه ( 101 ) يعنى : و برخى از اعراب باديه نشينى كه در اطراف شمايند منافقند و گروهى از مردم مدينه سخت به نفاق پايبندند .
[ 693 ]
180 از سخنان آن حضرت عليه السّلام است :
و قد أرسل رجلا من أصحابه يعلم له علم أحوال قوم من جند الكوفة قد هموا باللحاق بالخوارج ، و كانوا على خوف منه عليه السلام ، فلما عاد إليه الرجل قال له : أ أمنوا فقطنوا أم جبنوا فظعنوا ؟ ؟ فقال الرجل : بل ظعنوا يا أمير المؤمنين . فقال :
بُعْداً لَهُمْ كَمَا بَعِدَتْ ؟ ثَمُودُ ؟ أَمَا لَوْ أُشْرِعَتِ اَلْأَسِنَّةُ إِلَيْهِمْ وَ صُبَّتِ اَلسُّيُوفُ عَلَى هَامَاتِهِمْ لَقَدْ نَدِمُوا عَلَى مَا كَانَ مِنْهُمْ إِنَّ اَلشَّيْطَانَ اَلْيَوْمَ قَدِ اِسْتَفَلَّهُمْ وَ هُوَ غَداً مُتَبَرِّئٌ مِنْهُمْ وَ مُتَخَلٍّ عَنْهُمْ فَحَسْبُهُمْ بِخُرُوجِهِمْ مِنَ اَلْهُدَى وَ اِرْتِكَاسِهِمْ فِي اَلضَّلاَلِ وَ اَلْعَمَى وَ صَدِّهِمْ عَنِ اَلْحَقِّ وَ جِمَاحِهِمْ فِي اَلتِّيهِ قطنوا : اقامت گزيدند أشرعت الرّمح : نيزه را به سوى كسى كه قصد زدن او را دارم راست گردانيدم .
استفلّهم : از آنها خواست پراكنده شوند و فرار كنند ، و اين را كار خوبى براى آنها جلوه داد فلّ : پراكنده كردن و فرار كردن .
بعدت : با كسر عين نابود شد .
إرتكاس : سرنگونى امام ( ع ) يكى از يارانش را فرستاد تا درباره گروهى از سپاه كوفه كه تصميم گرفته بودند به خوارج بپيوندند و از آن حضرت بيمناك بودند تحقيق و او را آگاه كند ، چون آن مرد بازگشت امام ( ع ) از او پرسيد : آيا ايمن شدند و بر جاى ماندند
[ 694 ]
يا ترسيدند و كوچ كردند ، آن مرد عرض كرد : بلكه كوچ كردند اى امير مؤمنان ،
امام ( ع ) فرمود :
« دور باشند همان گونه كه قوم ثمود از رحمت خدا دور شد ، آگاه باشيد اگر نيزهها به سوى آنها روانه شود و شمشيرها بر فرق آنها فرود آيد ، از كردار گذشته خود پشيمان شوند ، همانا شيطان امروز از آنها خواسته است از گرد ما پراكنده شوند ، و فردا از آنان بيزارى و دورى خواهد جست ، آنها را همين بس كه از راه هدايت و رستگارى بيرون رفتند و در قعر گمراهى و كورى سرنگون گشتند ، از حقّ رو گردان شدند و در وادى طغيان سرگردان گرديدند . » اين خطبه بر پرسش از كوچ كردن آن گروه و يا انصراف آنها از آن و علّت هر يك از اين دو امر كه احساس امنيّت و ترس است مشتمل مىباشد ، و نيز شامل دعا براى نابودى آنهاست ، واژه بعدا بنابراين كه مفعول مطلق است منصوب شده است ، همچنين مشعر بر اين است كه اگر بر اين گروه هجوم برده مىشد و كسانى از آنها كه قصد پيوستن به اولياى شيطان را داشتند زبون و ناتوان مىشدند موجبات پشيمانى آنها از كارهايى كه در گذشته انجام دادهاند فراهم مىشد ، و نيز علّت پيوستن اين قوم را بيان مىكند ، و آن اين است كه شيطان از آنها خواسته است راه گريز را انتخاب كنند و جمعيّت خود را پراكنده سازند ، به جاى استفلّهم ، استفزّهم ( آنها را به سبكسرى واداشت ) و استقبلهم ( پذيرفت و از آنها خشنود گشت ) نيز روايت شده و قرينه واژه اخير قويتر است .
فرموده است : و هو غدا متبرىء منهم و متخلّ عنهم .
يعنى فرداى قيامت شيطان آنان را رها مىكند ، واژه تبرّى ، كه به معناى بيزارى است مقابل استقبال ( پذيرفتن ) است كه در پيش ذكر شد و مىتواند واژه مذكور قرينه صحّت آن روايت باشد ، خداوند متعال فرموده است : « وَ إذْ زَيَّنَ لَهُمْ
[ 695 ]
الشَّيْطَانُ أعْمَالَهُمْ . . . تا إنِّى بَرِىءُ مِنْكُمْ [ 1 ] » .
فرموده است : فحسبهم بخروجهم من الهدى .
يعنى اين براى كيفر و عذاب آنها بس است كه از شاهراه هدايت بيرون رفتهاند ، حرف باء در واژه بخروجهم ، مانند قول خداوند متعال : « وَ كَفَى بِاللّهِ شَهِيْداً » مراد از ارتكاسهم في الضَّلال و العمى بازگشت آنها به گمراهى قديم و كورى جهالت است كه پس از آن كه به نور هدايت آن حضرت از آن رهايى يافته بودند بدان بازگشتهاند ، و معناى صدّهم عن الحقّ خروج آنها از طاعت آن بزرگوار ، و سرگردانى آنها در وادى جهل و هواپرستى است پس از آن كه در مدينه علم و عقل جا گرفته بودند ، واژه جماح ( سركشى ) براى خروج آنها از صفت پسنديده عدالت و سركشى و طغيان آنان چنان كه پيش از اين گفته شد و تجاوز آنان از مرز حقّ و صراط مستقيم استعاره شده است . و توفيق از خداوند است .
[ 1 ] سوره أنفال ( 8 ) آيه ( 48 ) يعنى : و هنگامى كه شيطان اعمال آنها را در نظرشان جلوه داد و گفت هيچ كس از مردم بر شما پيروز نمىشود و من يار و فرياد رس شما مىباشم امّا آن گاه كه دو سپاه روبرو شدند پشت كرد و گفت من از شما بيزارم .
[ 696 ]
181 از خطبههاى آن حضرت عليه السّلام است :
رُوِيَ عَنْ ؟ نَوْفٍ اَلْبَكَالِيِّ ؟ قَالَ خَطَبَنَا بِهَذِهِ اَلْخُطْبَةِ ؟ أَمِيرُ اَلْمُؤْمِنِينَ عَلِيٌّ ع ؟ ؟ بِالْكُوفَةِ ؟ وَ هُوَ قَائِمٌ عَلَى حِجَارَةٍ نَصَبَهَا لَهُ ؟ جَعْدَةُ بْنُ هُبَيْرَةَ اَلْمَخْزُومِيُّ ؟ وَ عَلَيْهِ مِدْرَعَةٌ مِنْ صُوفٍ وَ حَمَائِلُ سَيْفِهِ لِيفٌ وَ فِي رِجْلَيْهِ نَعْلاَنِ مِنْ لِيفٍ وَ كَأَنَّ جَبِينَهُ ثَفِنَةُ بَعِيرٍ فَقَالَ ع اَلْحَمْدُ لِلَّهِ اَلَّذِي إِلَيْهِ مَصَائِرُ اَلْخَلْقِ وَ عَوَاقِبُ اَلْأَمْرِ نَحْمَدُهُ عَلَى عَظِيمِ إِحْسَانِهِ وَ نَيِّرِ بُرْهَانِهِ وَ نَوَامِي فَضْلِهِ وَ اِمْتِنَانِهِ حَمْداً يَكُونُ لِحَقِّهِ قَضَاءً وَ لِشُكْرِهِ أَدَاءً وَ إِلَى ثَوَابِهِ مُقَرِّباً وَ لِحُسْنِ مَزِيدِهِ مُوجِباً وَ نَسْتَعِينُ بِهِ اِسْتِعَانَةَ رَاجٍ لِفَضْلِهِ مُؤَمِّلٍ لِنَفْعِهِ وَاثِقٍ بِدَفْعِهِ مُعْتَرِفٍ لَهُ بِالطَّوْلِ مُذْعِنٍ لَهُ بِالْعَمَلِ وَ اَلْقَوْلِ وَ نُؤْمِنُ بِهِ إِيمَانَ مَنْ رَجَاهُ مُوقِناً وَ أَنَابَ إِلَيْهِ مُؤْمِناً وَ خَنَعَ لَهُ مُذْعِناً وَ أَخْلَصَ لَهُ مُوَحِّداً وَ عَظَّمَهُ مُمَجِّداً وَ لاَذَ بِهِ رَاغِباً مُجْتَهِداً لَمْ يُولَدْ 4 5 112 : 3 سُبْحَانَهُ فَيَكُونَ فِي اَلْعِزِّ مُشَارَكاً وَ لَمْ يَلِدْ 1 2 112 : 3 فَيَكُونَ مَوْرُوثاً هَالِكاً وَ لَمْ يَتَقَدَّمْهُ وَقْتٌ وَ لاَ زَمَانٌ وَ لَمْ يَتَعَاوَرْهُ زِيَادَةٌ وَ لاَ نُقْصَانٌ بَلْ ظَهَرَ لِلْعُقُولِ بِمَا أَرَانَا مِنْ عَلاَمَاتِ اَلتَّدْبِيرِ اَلْمُتْقَنِ وَ اَلْقَضَاءِ اَلْمُبْرَمِ فَمِنْ شَوَاهِدِ خَلْقِهِ خَلْقُ اَلسَّمَاوَاتِ مُوَطَّدَاتٍ بِلاَ عَمَدٍ قَائِمَاتٍ بِلاَ سَنَدٍ دَعَاهُنَّ فَأَجَبْنَ طَائِعَاتٍ مُذْعِنَاتٍ غَيْرَ مُتَلَكِّئَاتٍ وَ لاَ مُبْطِئَاتٍ وَ لَوْ لاَ إِقْرَارُهُنَّ لَهُ بِالرُّبُوبِيَّةِ وَ إِذْعَانُهُنَّ بِالطَّوَاعِيَةِ لَمَا جَعَلَهُنَّ مَوْضِعاً لِعَرْشِهِ وَ لاَ مَسْكَناً لِمَلاَئِكَتِهِ وَ لاَ مَصْعَداً لِلْكَلِمِ اَلطَّيِّبِ وَ اَلْعَمَلِ اَلصَّالِحِ مِنْ خَلْقِهِ جَعَلَ نُجُومَهَا أَعْلاَماً يَسْتَدِلُّ بِهَا اَلْحَيْرَانُ فِي مُخْتَلِفِ فِجَاجِ اَلْأَقْطَارِ لَمْ يَمْنَعْ ضَوْءَ نُورِهَا اِدْلِهْمَامُ سُجُفِ اَللَّيْلِ اَلْمُظْلِمِ وَ لاَ اِسْتَطَاعَتْ جَلاَبِيبُ سَوَادِ اَلْحَنَادِسِ
[ 697 ]
أَنْ تَرُدَّ مَا شَاعَ فِي اَلسَّمَاوَاتِ مِنْ تَلَأْلُؤِ نُورِ اَلْقَمَرِ فَسُبْحَانَ مَنْ لاَ يَخْفَى عَلَيْهِ سَوَادُ غَسَقٍ دَاجٍ وَ لاَ لَيْلٍ سَاجٍ فِي بِقَاعِ اَلْأَرَضِينَ اَلْمُتَطَأْطِئَاتِ وَ لاَ فِي يَفَاعِ اَلسُّفْعِ اَلْمُتَجَاوِرَاتِ وَ مَا يَتَجَلْجَلُ بِهِ اَلرَّعْدُ فِي أُفُقِ اَلسَّمَاءِ وَ مَا تَلاَشَتْ عَنْهُ بُرُوقُ اَلْغَمَامِ وَ مَا تَسْقُطُ مِنْ وَرَقَةٍ تُزِيلُهَا عَنْ مَسْقَطِهَا عَوَاصِفُ اَلْأَنْوَاءِ وَ اِنْهِطَالُ اَلسَّمَاءِ وَ يَعْلَمُ مَسْقَطَ اَلْقَطْرَةِ وَ مَقَرَّهَا وَ مَسْحَبَ اَلذَّرَّةِ وَ مَجَرَّهَا وَ مَا يَكْفِي اَلْبَعُوضَةَ مِنْ قُوتِهَا وَ مَا تَحْمِلُ اَلْأُنْثَى فِي بَطْنِهَا وَ اَلْحَمْدُ لِلَّهِ اَلْكَائِنِ قَبْلَ أَنْ يَكُونَ كُرْسِيٌّ أَوْ عَرْشٌ أَوْ سَمَاءٌ أَوْ أَرْضٌ أَوْ جَانٌّ أَوْ إِنْسٌ لاَ يُدْرَكُ بِوَهْمٍ وَ لاَ يُقَدَّرُ بِفَهْمٍ وَ لاَ يَشْغَلُهُ سَائِلٌ وَ لاَ يَنْقُصُهُ نَائِلٌ وَ لاَ يَنْظُرُ بِعَيْنٍ وَ لاَ يُحَدُّ بِأَيْنٍ وَ لاَ يُوصَفُ بِالْأَزْوَاجِ وَ لاَ يُخْلَقُ بِعِلاَجٍ وَ لاَ يُدْرَكُ بِالْحَوَاسِّ وَ لاَ يُقَاسُ بِالنَّاسِ اَلَّذِي كَلَّمَ ؟ مُوسَى ؟ تَكْلِيماً وَ أَرَاهُ مِنْ آيَاتِهِ عَظِيماً بِلاَ جَوَارِحَ وَ لاَ أَدَوَاتٍ وَ لاَ نُطْقٍ وَ لاَ لَهَوَاتٍ بَلْ إِنْ كُنْتَ صَادِقاً أَيُّهَا اَلْمُتَكَلِّفُ لِوَصْفِ رَبِّكَ فَصِفْ 89 ؟ جِبْرِيلَ ؟ وَ ؟ مِيكَائِيلَ ؟
وَ جُنُودَ اَلْمَلاَئِكَةِ اَلْمُقَرَّبِينَ فِي حُجُرَاتِ اَلْقُدُسِ مُرْجَحِنِّينَ مُتَوَلِّهَةً عُقُولُهُمْ أَنْ يَحُدُّوا أَحْسَنَ اَلْخَالِقِينَ فَإِنَّمَا يُدْرَكُ بِالصِّفَاتِ ذَوُو اَلْهَيْئَاتِ وَ اَلْأَدَوَاتِ وَ مَنْ يَنْقَضِي إِذَا بَلَغَ أَمَدَ حَدِّهِ بِالْفَنَاءِ فَلاَ إِلَهَ إِلاَّ هُوَ أَضَاءَ بِنُورِهِ كُلَّ ظَلاَمٍ وَ أَظْلَمَ بِظُلْمَتِهِ كُلَّ نُورٍ أُوصِيكُمْ عِبَادَ اَللَّهِ بِتَقْوَى اَللَّهِ اَلَّذِي أَلْبَسَكُمُ اَلرِّيَاشَ وَ أَسْبَغَ عَلَيْكُمُ اَلْمَعَاشَ فَلَوْ أَنَّ أَحَداً يَجِدُ إِلَى اَلْبَقَاءِ سُلَّماً أَوْ لِدَفْعِ اَلْمَوْتِ سَبِيلاً لَكَانَ ذَلِكَ ؟ سُلَيْمَانَ بْنَ دَاوُدَ ع ؟ اَلَّذِي سُخِّرَ لَهُ مُلْكُ اَلْجِنِّ وَ اَلْإِنْسِ مَعَ اَلنُّبُوَّةِ وَ عَظِيمِ اَلزُّلْفَةِ فَلَمَّا اِسْتَوْفَى طُعْمَتَهُ وَ اِسْتَكْمَلَ مُدَّتَهُ رَمَتْهُ قِسِيُّ اَلْفَنَاءِ بِنِبَالِ اَلْمَوْتِ وَ أَصْبَحَتِ اَلدِّيَارُ مِنْهُ خَالِيَةً وَ اَلْمَسَاكِنُ مُعَطَّلَةً وَ وَرِثَهَا قَوْمٌ آخَرُونَ وَ إِنَّ لَكُمْ فِي اَلْقُرُونِ اَلسَّالِفَةِ لَعِبْرَةً أَيْنَ ؟ اَلْعَمَالِقَةُ ؟
وَ أَبْنَاءُ ؟ اَلْعَمَالِقَةِ ؟ أَيْنَ اَلْفَرَاعِنَةُ وَ أَبْنَاءُ اَلْفَرَاعِنَةِ أَيْنَ أَصْحَابُ مَدَائِنِ ؟ اَلرَّسِّ ؟ اَلَّذِينَ قَتَلُوا اَلنَّبِيِّينَ وَ أَطْفَئُوا سُنَنَ اَلْمُرْسَلِينَ وَ أَحْيَوْا سُنَنَ اَلْجَبَّارِينَ أَيْنَ اَلَّذِينَ سَارُوا بِالْجُيُوشِ وَ هَزَمُوا بِالْأُلُوفِ وَ عَسْكَرُوا اَلْعَسَاكِرَ وَ مَدَّنُوا اَلْمَدَائِنَ ثفنة : جمع آن ثفنات است و به اعضايى از شتر كه روى زمين قرار مىگيرد گفته مىشود الخنوع : فروتنى يتعاوره : پياپى بر او وارد مىشود .
[ 698 ]
موطّدات : گستردهها طواعيه : فرمانبردارى إدلهمام : شدّت تاريكى حندس : به كسر حاء ، شب بسيار تاريك سفع : كوهها ، سفعه : سياهى مايل به سرخى و بيشتر به رنگ كوهها گفته مىشود .
يفاع : تپّه و زمين بلند أنواء : جمع نوء و اين عبارت است از سقوط ستاره يكى از منازل بيست و هشت گانه ماه در سمت مغرب مقارن فجر و طلوع ستاره رقيب آن از مشرق در روبروى آن همه شب در همان ساعت تا سيزده روز ، همچنين سقوط هر ستارهاى از منازل بيست و هشت گانه ماه را تا انقضاى سال به جز چهارده روزى كه ايّام جبهه است نوء گويند .
تلاشى : نابود شد رياش : لباس تلكّو : درنگ فجاج : راههاى ميان كوهها سجف : پردهها جلجلة : آواز رعد مرجحّنين : در حالى كه سر به زير انداختهاند .
طعمة : خوردنى از نوف بكالى نقل شده كه : امير مؤمنان ( ع ) اين خطبه را در كوفه براى ما ايراد فرمود ، و او در اين هنگام بر بالاى سنگى كه جعدة بن هبيره مخزومى برايش نصب كرده ايستاده بود و جبّهاى از پشم بر تن داشت و بند كفش و شمشيرش از ليف خرما ، و پيشانى او مانند زانوى شتر پينه بسته بود ، و چنين فرمود :
« ستايش ويژه خداوندى است كه بازگشت خلايق و فرجام كارها به سوى اوست ، او را بر بزرگى احسانش و روشنى برهانش ، و بخشش و انعام فراوانش مىستاييم ، ستايشى كه حقّ او را ادا كند و شكر او را به جا آورد و ما را به ثوابش نزديك گرداند و موجب افزايش احسانش گردد ، و از او يارى مىخواهيم يارى خواستن كسى كه به فضل او اميدوار ، و به سود رسانى او آرزومند ، و به دفع زيان به وسيله او مطمئنّ ، و به جود و بخشش او معترف و با زبان و عمل در برابر او تسليم و فرمانبردار است ، و به او ايمان داريم ايمان كسى كه از روى يقين به او اميدوار و با ايمان كامل به او باز گشت ، و از سر
[ 699 ]
تسليم در برابر او افتادگى و فروتنى دارد ، و از سر اخلاص به يگانگى او معتقد است ، او را به بزرگى و عظمت ياد مىكند ، و با رغبت و كوشش به او پناه مىبرد .
خداوند سبحان زاييده نشده تا در عزّت و قدرتش شريكى داشته باشد ، و نزاييده است تا از ميان رود و ارثى بر جاى گذارد ، وقت و زمانى بر او پيشى نيافته ، و فزونى و كاستى او را فرا نگرفته است بلكه با نشانههايى كه از تدبير متقن و نظام محكم خويش به ما نمايانده خود را بر خردها آشكار ساخته است .
از دلايل آفرينش او خلقت آسمانهاست كه بدون ستون ، ثابت و استوارند و بى آن كه تكيه گاهى داشته باشند برقرار و پا برجايند ، آنها را به فرمانبردارى خويش خواند ، بىدرنگ و بىهيچ سستى پذيرفتند و اعتراف كردند ، و اگر به ربوبيّت او اقرار و به فرمانبردارى او اعتراف نمىكردند ، هرگز آنها را محلّ عرش خود و جايگاه فرشتگانش و جاى بالا رفتن سخنان پاك و كردار شايسته قرار نمىداد .
ستارههاى آسمان را نشانه قرار داد تا آنها كه در راههاى مختلف نواحى زمين سرگردان مىمانند به وسيله آنها راهنمايى شوند ، پرده ظلمت شب تار پرتو انوار آنها را نپوشانيده ، و چادر سياه شبهاى تاريك نتوانسته است درخشش روشنايى ماه را بر پهنه آسمانها جلوگير باشد ، پس منزّه است خداوندى كه سياهى شب تاريك و آرام در زمينهاى پست ، و ستيغ كوههاى تيره رنگ كوتاه و بلند كه در كنار هم جا گرفتهاند بر او پنهان نيست ، و نيز غرّش تندر در كرانههاى آسمان و آنچه برق ابرها آن را منكشف و نمايان مىگرداند ، و برگهايى كه وزش بادهاى سخت و ريزش بارانها آنها را از شاخهها جدا مىسازد بر او پوشيده نمىباشد ، او جاى فرود آمدن قطرهها و محلّ قرار گرفتن آنها و جاى كشش و بردن دانه را به وسيله مورچهها ، و آنچه روزى پشّهها را كفايت مىكند ، و هر چه را موجودات ماده در شكم خود دارند مىداند .
ستايش ويژه خداوندى است كه پيش از آن كرسى ، عرش ، آسمان ،
[ 700 ]
زمين ، جنّ يا انس پديد آيند بوده است ، با فكر و انديشه درك نمىشود ، و با فهم و خرد تعيين نمىگردد ، هيچ درخواست كنندهاى او را به خود مشغول نمىكند ، و بخشش از ثروت او نمىكاهد ، با چشم ، ديده نمىشود و با مكان محدود نمىگردد ، و همتايى براى او تصوّر نمىشود ، و به كمك وسيله نمىآفريند ، و با حواسّ ادراك نمىشود ، و با مردم مقايسه نمىگردد ، او خداوندى است كه بىكمك اعضا و اسباب و زبان و كام با موسى ( ع ) سخن گفت ، و برخى آيات بزرگ خود را به او نشان داد .
اى كسى كه خود را براى توصيف پروردگارت به رنج انداختهاى اگر راست مىگويى جبرئيل و ميكائيل و سپاه فرشتگان مقرّب را كه در غرفههاى قدس جاى دارند توصيف كن ، قدسيانى كه از فروتنى سر به زير افكنده ، و از اين كه بتوانند بهترين آفرينندگان را توصيف كنند خردهاشان در حيرت فرو رفته است ، زيرا كسى را مىتوان به وسيله صفات شناخت كه داراى شكل و اعضا و جوارح باشد ، و هم كسى كه روزگار او با فنا و نيستى به سر رسد ،
بنابراين معبودى جز او نيست ، هر تاريكى را به نور خود روشن گردانيده ، و هر روشنى را به وسيله ظلمت خود تاريك ساخته است .
اى بندگان خدا شما را به پرهيزگارى و ترس از خدا سفارش مىكنم ،
خدايى كه بر تن شما لباس آراسته پوشانيده و اسباب معيشت و زندگى را برايتان فراهم ساخته است ، اگر كسى براى جاودان ماندن در دنيا وسيلهاى ، و براى جلوگيرى از مرگ راهى مىيافت مىبايست آن كس سليمان بن داوود ( ع ) باشد كه جنّ و انس در زير فرمان او بود و علاوه بر آن منصب پيامبرى و مقام عظيم قرب الهى را داشت ، ليكن هنگامى كه پيمانه روزيش را به پايان و مدّت عمرش را به سر رسانيد ، كمانهاى فنا و نيستى او را هدف تير مرگ قرار دادند ، و شهرها از او خالى شد و خانههايش بىصاحب ماند و گروهى ديگر آنها را به ارث بردند ، همانا در چگونگى گذشت روزگاران پيشين براى شما عبرتهاست .
كجايند عمالقه و فرزندان آنها ؟ و كجايند فرعونها و فرزندانشان ؟ مردم
[ 701 ]
شهرهاى رسّ كه پيامبران را كشتند ، و انوار سنّتهاى فرستادگان خدا را خاموش كردند ، و شيوههاى ستمكاران و جبّاران را زنده ساختند كجايند ؟ آنانى كه با لشكريان خود به حركت درآمدند ، و هزاران نفر را شكست داده و سپاهها گرد آورده و شهرها بنا كردند كجايند ؟ . » جوهرى در صحاح نقل كرده است كه نوف بكالى ( به فتح با و تخفيف كاف ) از اصحاب على ( ع ) بوده و از ثعلب نقل كرده كه او به قبيله بكاله منسوب است ، قطب راوندى گفته كه نسبت او به بكال است و بكيل و بكال هر دو يك چيز و اسم قبيلهاى از همدان است و گفته است كه نام بكيل شايعتر است ،
عبد الحميد بن ابى الحديد شارح نهج البلاغه گفته است : قول درست غير از اين است كه اين دو تن گفتهاند و صحيح اين واژه بكال به كسر باست كه نام طايفهاى از حمير است و اين شخص كه نام او نوف بن فضاله است از اين طايفه و از اصحاب على ( ع ) است ، و اين اقوال همه بر سبيل احتمال است . امّا جعدة بن هبيره خواهر زاده امير مؤمنان ( ع ) مادرش امّ هانى دختر ابى طالب بن عبد المطّلب ابن هاشم است و پدرش هبيرة بن ابى وهب بن عمرو بن عابد بن عمران بن مخزوم از اصحاب پيامبر ( ص ) است .
فرموده است : الحمد للّه . . . تا الأمر .
امام ( ع ) خداوند را ستايش كرده به اعتبار اين كه همه آثار عالم خلق و امر به او بازگشت دارد و همگى موجودات به او منتهى مىشود ، آغاز آنها به صنع و آفرينش او باز مىگردد و فرجام آنها نيز به او پايان مىپذيرد ، زيرا او غايت مطلوب و نهايت مقصود همه پويندگان به سوى كمال است ، و اوست كه پس از فنا و زوال همه چيز پاينده و پايدار است .
همچنين او را سپاس گفته به اعتبار اين كه او واجب الوجود است و ذاتا استحقاق دوام و بقا دارد و آنچه جز اوست مستحقّ فنا و نيستى است ، زيرا بر حسب
[ 702 ]
ذات ، همگى ممكن الوجودند ، و چون حمد و سپاس گاهى براى اداى حقوق نعمتهاى گذشته ، و زمانى براى درخواست مزيد نعمت است ، لذا عبارت نحمده . . .
تا أداء ، به ملاحظه انواع نعمتهايى است كه خداوند متعال در گذشته ارزانى داشته كه عبارت است از نعمت خلق و ايجاد و اين كه آدمى را بر وفق حكمت و براى رسانيدن منفعت به او ، آفريده و از اين راه او را مورد احسان بزرگ خود قرار داده است ، سپس به اعتبار اين كه حقّ تعالى از طريق برقرارى نظام مستحكم آفرينش ، و هم به وسيله فرستادگان خود دلائل وجود خويش را روشن ساخته تا ما را به راه راست و بهشت نعيم سوق دهد و به سوى خويش هدايت فرمايد او را ستايش كرده است .
سپس از اين كه خداوند اسباب معاش و معاد ما را افاضه فرموده او را ستوده ،
و با عبارت إلى ثوابه . . . تا موجبا به آنچه موجب افزايش عنايات او مىشود اشاره فرموده است ، تا بدين وسيله به ثوابهاى اخروى كه موجب وصول نفس انسان به درجات كمال است دسترسى حاصل شود ، و نعمتهاى حاضر به وجهى نيكو زياده گردد چنان كه خداوند متعال فرموده است : « لَئنْ شَكَرْتُمْ لَأزِيْدَنَّكُمْ [ 1 ] » .
امام ( ع ) پس از اين شكر و سپاس ، با شرايط و اوصافى كه در سخنان خود . . .
تا و القول ذكر فرموده از خداوند درخواست كمك و يارى مىكند ، و درخواستى كه با اين اوصاف و ويژگيها باشد از هر تقاضاى ديگر به اجابت حق تعالى نزديكتر است ، زيرا اين درخواست از نظر اين كه توأم با رجا و اميد به پروردگار ، و يقين كامل به توانايى او در بذل سود و دفع زيان ، و همراه با شكر و سپاس او ، و اظهار فرمانبردارى در قول و عمل است ، جامع شرايط لازم مىباشد .
پس از اين امام ( ع ) به گفتار ادامه داده ايمان كامل خود را اظهار مىكند ،
ايمان كامل ، ايمان كسى است كه صفات مذكور را در خويشتن به كمال
[ 1 ] سوره ابراهيم ( 14 ) ، آيه ( 7 ) يعنى : اگر شكرگزارى كنيد ( نعمت خود را ) بر شما خواهم افزود .
[ 703 ]
رسانيده باشد ، يعنى مطالب عالى خود را از خداوند خواستار بوده و با يقين تمام او را محلّ اميد و مرجع آرزوها بداند ، و در لغزشهايى كه مرتكب مىشود به او بازگشت كند ، و در همه گرفتاريها و سختيها با ايمان راسخ به او رو آورد ، و در حالى كه او را اطاعت و فرمانبردارى مىكند ، در برابر عظمت و قدرتش فروتن باشد ،
و ضمن اعتقاد به توحيد و يگانگى وى نسبت به او اخلاص ورزد ، و آن گاه كه خداوند را به بزرگى ياد مىكند در برابر او كوچكى كند ، و هنگامى كه به خدا رو مىآورد به او پناه برد و در اين راه هر چه بيشتر بكوشد ، و ظاهرا ايمان كامل همين است .
سپس با ذكر امورى سلبى و ثبوتى به شرح زير به تنزيه حق تعالى پرداخته و به بالاترين نحو ممكن ، او را توصيف كرده است :
1 خداوند را پدر نيست تا در قدرت شريك او باشد ، زيرا معمولا پدر هر قدرتمندى صاحب قدرت است .
2 خداوند نزاده است تا اين كه در گذرد و ارثيّهاى بر جاى گذارد ، زيرا بر حسب معمول ، هنگامى كه انسان مىميرد فرزندش وارث اوست ، دليل تنزيه حقّ تعالى از اين كه زاييده نشده و نزاييده است اين است كه اين دو صفت از ويژگيهاى حيوان و مستلزم جسميّت است و بارى تعالى منزّه از اين است .
3 وقت و زمان بر هستى حقّ تعالى پيشى نگرفته است ، بديهى است وقت ،
جزيى از زمان است و چون او آفريننده وقت و زمان است لازم است بر آنها پيشى داشته باشد .
4 بر خداوند فزونى و كاستى عارض نمىشود ، زيرا زياده و نقصان كه مستلزم تغيير و دگرگونى است از لواحق ممكنات است و خداوند واجب الوجود و منزّه از امكان است .
5 خداوند با نشانههاى تدبير ، خود را به عقول ما نشان داده است ، مقصود از نشانههاى تدبير ، نظام متقن و سازماندهى مستحكمى است كه بر طبق مشيّت
[ 704 ]
حكيمانه و فرمان نافذ خود در جهان هستى برقرار ساخته است كه از آن جمله آفرينش آسمانهاست ، چنان كه فرموده است : « إنَّ فِيْ خَلْقِ الْسَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ » و نيز « أوَلَمْ يَنْظُرُواْ فِيْ مَلَكُوتِ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ » و در شرح خطبه نخست درباره اين كه آسمانها و زمين بر چيزى تكيه ندارند و بىعمود و پايه برپايند توضيح لازم داده شده است ، مقصود از دعوت آسمانها و زمين ، صدور حكم فرمانفرماى عالم وجود بر آنهاست ، و منظور از اجابت آنها وارد شدن آنها بنا به فرمان الهى در زمره موجودات است كه فرمانبردارى و اذعان كردند و بىهيچ سستى و درنگ پذيرفتند و با فروتنى يوغ نياز و امكان را در برابر واجب الوجود و قدرت و سلطنت او به گردن گرفتند .
فرموده است : و لو لا إقرارهنّ . . . تا و العمل الصّالح من خلقه .
سخنى حقّ و درست است ، زيرا اقرار آسمانها و زمين به ربوبيّت پروردگار عبارت است از آنچه به زبان حال به پروردگار خويش عرض نياز مىكنند ، و به فرمانبردارى خود در پيشگاه قدرت و فرمان او گواهى مىدهند ، و آشكار است كه اگر پا در عرصه امكان نمىگذاشتند و از قدرت و تدبير پروردگار بهرهمند نمىشدند عرشى در آسمانها نبود و شايستگى آن را نداشتند كه پذيراى تدبير امور فرشتگان و جايگاه آنها باشند ، و فرشتگان بدانها صعود كنند و سخنان پاكيزه و اعمال شايسته بندگان را به آن جا بالا برند ، و ما پيش از اين در ذيل خطبه نخست درباره بالا رفتن اعمال و غير از آن به وسيله فرشتگان به اندازه امكان سخن گفتهايم ،
واژههاى دعاء ، إقرار و إذعان استعارهاند ، و از نظر اين كه آسمانها و زمين داراى روح عاقله و مدبّرهاند ممكن است اين واژهها در معناى حقيقى خود به كار رفته باشند .
فرموده است : و جعل نجومها . . . تا الأقطار .
اين سخنان به برخى از فوايد وجود ستارگان اشاره دارد .
فرموده است : لم يمنع . . . تا القمر .
[ 705 ]
واژه سجف و جلابيب را براى پوشش سياهى شب استعاره فرموده و مناسبت آن روشن است ، و اين كه از ميان ستارگان ، ماه را اختصاص به ذكر داده براى اين است كه ماه از آيات بزرگ الهى است ، تقابل ميان روشنى و تاريكى مقابله عدم و ملكه است ، و هر يك از اين دو به وجود سبب خود موجود ، و به عدم سبب خود معدوم مىگردد و بر طرف شدن يكى به سبب وجود ديگرى نيست ، و آشكار است كه در اين صورت روشنايى ماه و ستارگان ، مانع وجود و تحقّق تاريكى شب نيست بلكه روز و شب بر حسب تعاقب اسباب آنها كه در نهايت به قدرت صانع حكيم جلّت قدرته منتهى مىشود ، از پى هم در مىآيند .
فرموده است : فسبحان . . . تا فى بطنها .
اين سخنان خداوند را از نظر علم او كه بر همه اشياء كلّى و جزيى احاطه دارد از شايبه خلاف تنزيه مىكند ، منظور از مطأطئات گوديهاى زمين است ، مراد از و ما يتجلجل به الرّعد ( آنچه رعد صدا مىكند ) تسبيح رعد است كه در قرآن آمده است : « و يُسَبِّحُ الرَّعْدُ بِحَمْدِهِ [ 2 ] » و اين تسبيح ، زبان حال رعد است كه با بانگ و نهيب خود بر كمال قدرت خداوند كه ابرها را مسخّر كرده و در كنار هم گرد آورده و به صدا در آورده گواهى مىدهد ، و پيش از اين سبب پيدايش رعد را شرح دادهايم .
جمله و ما تلاشت عنه بروق الغمام
اشاره است به آنچه بر اثر تابش برق ابرها در جلو چشمها نمايان و منكشف مىشود ، اين كه به جاى ماتلاشت ، ما أضاءته نفرموده ، براى اين است كه مفهوم ما تلاشت به كشف و حصول علم برگشت دارد و علم در اين جا فراگيرتر است ، زيرا شامل آنچه به چشم آفريدگان در نمىآيد نيز مىگردد در صورتى كه مفهوم جمله ما اضاءت منحصر به چيزى است كه همه با چشم آن را ادراك مىكنند ، اين كه عواصف ( بادهاى سخت ) به أنواء اضافه شده
[ 2 ] سوره رعد ( 13 ) آيه ( 13 ) يعنى : و رعد او را تنزيه و ستايش مىكند .
[ 706 ]
براى اين است كه عرب ، آثار سماوى از قبيل باد ، باران ، گرما و سرما را به انواء ( حركات ستارگان ) نسبت مىدهد . سپس امام ( ع ) خداوند را به اعتبار تقدّمى كه در وجود بر آفريدگان دارد ستايش مىكند ، و آنچه درباره كرسى و عرش گفته مىشود پيش از اين دانستهايم .
پس از اين خداوند را از نظر صفات سلبى او كه در زير ذكر مىشود تنزيه فرموده است :
1 أنّه لا يدرك بوهم ،
يعنى : خداوند با تفكّر و انديشه درك و دانسته نمىشود .
2 أنّه الا يقدّر بفهم ،
يعنى : حقّ تعالى با فهم و ادراك معيّن و محدود نمىگردد ، زيرا فهم از صفات عقل است و گفته شد كه خرد و انديشه از بيان چگونگى خداوند ناتوانند .
3 و لا يشغله سائل :
خواهنده او را باز نمىدارد ، براى اين كه علم و قدرت او بر همه چيز احاطه دارد ، و اين موضوع پيش از اين توضيح داده شده است .
4 و لا ينقصه نائل :
عطا گيرنده ، از ثروت او نمىكاهد ، زيرا كاستى و نقصان متوجّه كسى مىشود كه نيازمند و محتاج باشد ، و خداوند متعال منزّه از اين است .
5 لا يبصر بعين ،
يعنى : خداوند اگر چه بصير و بيناست امّا بينايى او به حسّ باصره نيست ، زيرا خداوند منزّه از حواسّ است .
6 و لا يحدّ بأين ،
يعنى : عقل نمىتواند خداوند را در مكانى محدود كند و مكان بر او احاطه يابد ، زيرا او از تحيّز و قرار گرفتن در مكان منزّه است . و اين سخن مبتنى بر نفى كمّ متّصل [ 3 ] از خداوند است .
[ 3 ] كمّ از مقوله اعراض و بر دو قسم است متّصل و منفصل ، كمّ متّصل مانند مكان و زمان و كمّ منفصل مانند عدد و حركت ، منطق مظفر ( مترجم )
[ 707 ]
7 و لا يوصف بالأزواج :
اين جمله مشعر بر نفى كمّ منفصل از بارى تعالى است ، يعنى تعدّد و دوگانگى به او راه ندارد .
8 و لا يخلق بعلاج :
اين سخن خداوند را از اين كه مانند صنعتگران در ايجاد و آفرينش ، از وسايل و اسباب استفاده و چارهجويى كند منزّه ساخته است .
9 و لا يدرك بالحواسّ :
خداوند با حواسّ درك نمىشود زيرا درك با حواس و كيفيّات آن اختصاص به جسم دارد و خداوند از جسميّت و لواحق آن منزّه است .
10 و لا يقاس بالنّاس :
اين سخن خداوند را از اين كه در كمالات به آفريدگانش شبيه باشد تنزيه مىكند چنان كه مجسّمه يا كسانى كه جسميّت براى خدا قايل شدهاند چنين پنداشتهاند .
11 اين كه خداوند بدون وسيله نطق و كام سخن مىگويد :
اين گفتار ، حق تعالى را از داشتن حالات بشرى تنزيه مىكند ، و پيش از اين شرح داده شده است كه چگونه پيامبران ( ع ) وحى خداوند را استماع مىكنند ، امّا درباره اين كه فرموده است : برخى از آيات بزرگ خود را به او ( موسى ( ع ) ) نشان دادهايم ، گفته شده مراد از اين ، آيات خداوند در چگونگى سخن گفتن او با موسى ( ع ) است ، توجيه مذكور براى اين است كه ميان عبارت الّذى كلّم موسى تكليما و جمله بلا جوارح و أدوات جمله معترضه نامناسبى قرار نگرفته باشد ، و كسانى كه آن را بدين گونه حمل كردهاند ، گفتهاند كه موسى ( ع ) آواز را از شش جهت مىشنيد و مانند آواز بشر نبود كه تنها از يك سمت شنيده مىشود ، و صداى آن مانند صداى در افتادن زنجيرهاى بزرگ بر روى سنگريزههاى سخت بوده و در اين كيفيّت هم سرّ لطيفى است ، و اين كه صدا از شش جهت شنيده مىشده تعبير اين معناست كه كلام خداوند بر موسى ( ع ) نازل مىگشت و در لوح ضمير او نقش مىبست بى آن كه از جهت معيّنى شنيده شود ، و از اين حيث جهات ششگانه نسبت به او يكسان بود از اين رو گفته شده كه كلام الهى را از شش جهت مىشنيد و اداى اين معنا به اين نحو شايستهتر است از اين كه گفته شود صدا را مىشنيد بى آن كه از
[ 708 ]
سويى به گوش او برسد ، زيرا اين تعبير دور از ذهن مردم است و اين كه صداى آن از حيث قوّت مانند آواز در افتادن زنجيرها بوده ، اشارهاى است به شدّت صدا در گوش او ، از اين رو آن را به شديدترين آواى جرسها تشبيه و از آن به آيت عظيم تعبير شده است .
گفته شده : مراد از آيات عظيم ، آيتهاى نه گانهاى است كه بر موسى ( ع ) نازل شده است مانند شكافته شدن دريا ، و تبديل عصا به اژدها و غير اينها .
پس از اين امام ( ع ) ناتوانى بشر را براى توصيف مرتبه كمال حقّ تعالى يادآورى و مىفرمايد : بل إن كنت صادقا . . . تا أحسن الخالقين ، اين عبارت صورت قياس استثنايى متّصل را دارد كه ضمن آن عجز كسى را كه مدّعى است مىتواند پروردگارش را آن چنان كه هست توصيف كند گوشزد كرده است ،
صورت قياس اين است : اى كسى كه مدّعى توصيف پروردگارت شدهاى اگر راست مىگويى برخى از آفريدگان پروردگارت را مانند جبرئيل و ميكائيل و فرشتگان مقرّب را وصف و تعريف كن ، نتيجه اين قياس استثنايى نقيض تالى است كه به اين صورت است : ليكن تو نمىتوانى حقيقة اين آفريدگان خداوند را تعريف كنى ، پس قادر به توصيف خداوند متعال نمىباشى ، ملازمهاى [ 4 ] كه ميان اين دو وجود دارد اين است كه اگر توصيف خداوند برايت ممكن باشد تعريف بعضى از آثار او براى تو آسانتر خواهد بود ، امّا بطلان تالى به اين سبب است كه حقيقت جبرئيل و ميكائيل و ديگر فرشتگان مقرّب براى بشر نامعلوم است و آشكار است كسى كه از شناخت و تعريف پارهاى از آثار خداوند ناتوان است از توصيف و تعريف او ناتوانتر است .
حجرات قدس : جايگاههايى است كه از آلودگيهاى ابدان و تعلّقات خيالى
[ 4 ] قياس استثنايى ، مركّب از دو قضيه حمليّه و شرطيّه است ، و قضيّه شرطيه دو جزء دارد كه جزء اوّل را مقدّم و دومى را تالى مىگويند ، در قياس استثنايى متّصل ملازمه ميان مقدّم و تالى شرط است .
منطق مظفّر ( مترجم )
[ 709 ]
كه ناشى از پليديهاى نفس امّاره است پاك مىباشد ، واژه مرجحنين را براى فروتنى و اظهار زبونى فرشتگان در پيشگاه عظمت قدرت و هيبت سلطنت حقّ تعالى استعاره فرموده است . تولّه عقول فرشتگان عبارت از حيرت و سرگشتگى خردهاى آنان از ادراك حقيقت ذات و نهايت عظمت بارى تعالى است .
سپس تذكّر مىدهد كه آنچه از طريق وصف دانسته و شناخته مىشود چيزهايى است كه داراى شكل بوده و اعضا و جوارحى داشته باشد كه با آنها كار كند ، و عقل بتواند از اين راه بر آنها احاطه پيدا كند ، و بالاخره اشيايى قابل شناخت و ادراك است كه فناپذير باشد ، تا هنگامى كه مدّت آن به سر رسد پايان گيرد ، و عقل در همين حدّ شىء متوقّف شود و آن را مورد تجزيه و تحليل قرار دهد و در نتيجه به حقيقت آن آگاه گردد . امام ( ع ) پس از تنزيه حقّ تعالى از آنچه ذكر شد به شرح يكتايى و بىهمتايى او مىپردازد .
فرموده است : أضاء بنوره كلّ ظلام .
مراد از ظلام اگر تاريكى محسوس باشد ، خداوند با تابش انوار ستارگان آن را روشن گردانيده است و اگر منظور تاريكى معنوى و ظلمت نادانى است خداوند آن را با نور علم و در پرتو شرايع خود روشنى بخشيده است .
فرموده است : و أظلم بنوره كلّ نور .
زيرا همه انوار حسّى و فكرى كه از جانب خدا نيست در برابر تابش انوار علم او ناچيز و نابود است ، و در مقايسه با دلايل روشن او كه در همه مخلوقات ، موجود و كاشف از وجود و كمال جود اوست ظلمت و تاريكى است .
پس از اين امام ( ع ) به وعظ و اندرز شنوندگان مىپردازد و گفتار خود را با سفارش به تقوا و پرهيز از نافرمانى خدا كه موجب سلب دو امر كه سبب بقاى آدمى در دنياست آغاز فرموده است ، اين دو امر يكى لباس و ديگرى طعام است و شايد مراد از معاش منحصر به طعام نبوده و همه اسباب زندگى را شامل باشد .
[ 710 ]
ذكر جمله أو إلى دفع الموت سبيلا كه با جمله پيش خود وحدت معنا دارد براى ترسانيدن مردم از مرگ است ، و به گونه قياس استثنايى به آن استدلال فرموده كه خلاصه آن اين است : اگر كسى براى دور كردن مرگ از خود مىتوانست راهى بيابد مىبايد آن كس سليمان بن داوود ( ع ) باشد ، تقدير سخن اين است : كه او نيافت ، و هرگز كسى پس از او هم نخواهد يافت ، ملازمه و ارتباط موجود اين است كه سليمان ( ع ) نيرومندترين پادشاهى است كه در اين جهان يافت شده است زيرا با داشتن رتبه پيامبرى و مقام بلند قرب الهى فرمان او بر جنّ و انس روان بود ،
از اين رو اگر دفع مرگ ممكن بود او از هر كس ديگر به دور كردن آن از خود سزاوارتر بود ، امّا بطلان تالى در اين قضيّه به اين صورت است كه : هنگامى كه پيمانه عمر سليمان ( ع ) لبريز شد و مدّتش به پايان رسيد مرد و اگر راهى براى دفع مرگ از خود مىيافت آن را از خويشتن دفع مىكرد . بنابراين جملههاى و لو أنّ . . . تا سبيلا مقدم اين قضيّه شرطيّه و جمله لكان ذلك . . . تا داوود عليه السّلام تالى آن و عبارت الّذى . . . تا الزّلفة بيان وجه ملازمه و جملههاى فلمّا استوفى . . . تا قوم آخرون بيان بطلان تالى است ، واژههاى قسّى ( كمانها ) و نبال ( تيرها ) براى بيماريها و اسبابى كه موجب مرگ مىشود استعاره شده است ، و مناسبت آن روشن است .
پس از اين به لزوم عبرت گرفتن از احوال مردم قرون گذشته اشاره مىكند ، و از احوال مردمان هر قرن مىپرسد و به اين كه همه آنها دستخوش نابودى گشتهاند هشدار مىدهد ، و پرسش آن حضرت بر سبيل استفهام تقريرى است ، بايد دانست عماليق فرزندان لاوذبن إرم بن سام بن نوح بوده و در حجاز و يمن و سرزمينهاى مجاور آن جا مىزيستهاند . عملاق و طسم و جديس از فرزندان آنها هستند ، پس از عملاق بن لاوز قدرت و سلطنت به طسم منتقل شده و هنگامى كه عملاق بن طسم به پادشاهى رسيده سر به طغيان برداشته و فساد و تباهى بسيار مرتكب گشته تا آن اندازه كه به عروس در شبى كه به خانه شوهر مىرفته تجاوز مىكرده و اگر دوشيزه مىبوده پيش از آن كه بر شوهر وارد شود از او كام مىگرفته است ، و
[ 711 ]
هنگامى كه با زنى از جديس اين كار را انجام داد برادر آن زن خشمگين شد و افراد قبيلهاش با او همدست شدند كه عملاق بن طسم و خانوادهاش را به قتل برسانند از اين رو مرد مذكور طعامى فراهم كرد و پادشاه را به آن فرا خواند ، پس از حضور به پادشاه و طسم حمله بردند و همه سران طايفه حاكم را كشتند و تنها يك نفر به نام رياح بن مرّجان سالم به در برد و نزد ذى جيشان بن تبّع حميرى پادشاه يمن رفت و به او پناه برده عليه طايفه جديس درخواست كمك كرد ، ذى جيشان نيز به همراه طايفه حمير به ناحيه جوّ كه شهر بزرگ يمامه بود لشكر كشيد و قبيله جديس را سركوب و يمامه را ويران كرد و در نتيجه از جديس و طسم جز افراد اندكى بر جاى نماند ،
پس از طسم وجديس و باز بن اميم بن لاوذبن إرم و تنى چند از فرزندان و خاندانش پادشاهى يافتند و در سرزمين و باز كه اكنون به رمل عالج معروف است فرود آمدند و مدّتى به سركشى و ستمگرى پرداختند و پس از آن خداوند آنان را نابود ساخت ، پس از اينها عبد ضخم يا عبد صمم بن آسف بن لاوذ به پادشاهى رسيد و مدّتى در طائف اقامت گزيدند و سپس نابود شدند .
امّا فراعنه ، پادشاهان كشور مصرند و از جمله آنهاست وليد بن ريّان فرعون يوسف ( ع ) و وليد بن مصعب فرعون موسى ( ع ) و ديگر ، فرعون لنگ است كه با بنى اسرائيل جنگيد و بيت المقدّس را ويران كرد .
درباره اصحاب مداين الرّس يا مردم شهرهاى رسّ گفته شده است اينها قوم شعيب پيغمبر ( ع ) بوده و بت مىپرستيدهاند ، داراى مواشى و اغنام و چاههاى آب بوده كه از آنها بهرهبردارى مىكردهاند ، و رسّ نام چاه بسيار بزرگى بوده و در حالى كه آنها در پيرامون آن بودهاند ويران شده و همه آنها را به زمين فرو برده است . نيز گفته شده رسّ نام دهى در يمامه بوده و گروهى از بازماندگان قوم ثمود در آن سكنا داشته و پس از سركشى نابود شدهاند ، و هم گفته شده كه رسّ اصحاب اخدود يا رسّ اخدودند ، و نيز گفتهاند رسّ نام رودخانه بزرگى در سرزمين داغستان است ، اين رودخانه از شهر طرار سرچشمه گرفته و پس از پيوستن به
[ 712 ]
رودخانه بزرگ ديگرى به بحر خزر مىريزد و در آن جا پادشاهانى قدرتمند و جنگجو بوده كه در نتيجه طغيان و ستمگرى ، خداوند آنها را نابود گردانيده است . و توفيق از خداوند است .
از اين خطبه است :
قَدْ لَبِسَ لِلْحِكْمَةِ جُنَّتَهَا وَ أَخَذَهَا بِجَمِيعِ أَدَبِهَا مِنَ اَلْإِقْبَالِ عَلَيْهَا وَ اَلْمَعْرِفَةِ بِهَا وَ اَلتَّفَرُّغِ لَهَا فَهِيَ عِنْدَ نَفْسِهِ ضَالَّتُهُ اَلَّتِي يَطْلُبُهَا وَ حَاجَتُهُ اَلَّتِي يَسْأَلُ عَنْهَا فَهُوَ مُغْتَرِبٌ إِذَا اِغْتَرَبَ اَلْإِسْلاَمُ وَ ضَرَبَ بِعَسِيبِ ذَنَبِهِ وَ أَلْصَقَ اَلْأَرْضَ بِجِرَانِهِ بَقِيَّةٌ مِنْ بَقَايَا حُجَّتِهِ خَلِيفَةٌ مِنْ خَلاَئِفِ أَنْبِيَائِهِ ثم قال عليه السلام أَيُّهَا اَلنَّاسُ إِنِّي قَدْ بَثَثْتُ لَكُمُ اَلْمَوَاعِظَ اَلَّتِي وَعَظَ اَلْأَنْبِيَاءُ بِهَا أُمَمَهُمْ وَ أَدَّيْتُ إِلَيْكُمْ مَا أَدَّتِ اَلْأَوْصِيَاءُ إِلَى مَنْ بَعْدَهُمْ وَ أَدَّبْتُكُمْ بِسَوْطِي فَلَمْ تَسْتَقِيمُوا وَ حَدَوْتُكُمْ بِالزَّوَاجِرِ فَلَمْ تَسْتَوْسِقُوا لِلَّهِ أَنْتُمْ أَ تَتَوَقَّعُونَ إِمَاماً غَيْرِي يَطَأُ بِكُمُ اَلطَّرِيقَ وَ يُرْشِدُكُمُ اَلسَّبِيلَ أَلاَ إِنَّهُ قَدْ أَدْبَرَ مِنَ اَلدُّنْيَا مَا كَانَ مُقْبِلاً وَ أَقْبَلَ مِنْهَا مَا كَانَ مُدْبِراً وَ أَزْمَعَ اَلتَّرْحَالَ عِبَادُ اَللَّهِ اَلْأَخْيَارُ وَ بَاعُوا قَلِيلاً مِنَ اَلدُّنْيَا لاَ يَبْقَى بِكَثِيرٍ مِنَ اَلْآخِرَةِ لاَ يَفْنَى مَا ضَرَّ إِخْوَانَنَا اَلَّذِينَ سُفِكَتْ دِمَاؤُهُمْ وَ هُمْ ؟ بِصِفِّينَ ؟ أَلاَّ يَكُونُوا اَلْيَوْمَ أَحْيَاءً يُسِيغُونَ اَلْغُصَصَ وَ يَشْرَبُونَ اَلرَّنْقَ قَدْ وَ اَللَّهِ لَقُوا اَللَّهَ فَوَفَّاهُمْ أُجُورَهُمْ وَ أَحَلَّهُمْ دَارَ اَلْأَمْنِ بَعْدَ خَوْفِهِمْ أَيْنَ إِخْوَانِيَ اَلَّذِينَ رَكِبُوا اَلطَّرِيقَ وَ مَضَوْا عَلَى اَلْحَقِّ أَيْنَ ؟ عَمَّارٌ ؟ وَ أَيْنَ ؟ اِبْنُ اَلتَّيِّهَانِ ؟ وَ أَيْنَ ؟ ذُو اَلشَّهَادَتَيْنِ ؟ وَ أَيْنَ نُظَرَاؤُهُمْ مِنْ إِخْوَانِهِمُ اَلَّذِينَ تَعَاقَدُوا عَلَى اَلْمَنِيَّةِ وَ أُبْرِدَ بِرُءُوسِهِمْ إِلَى اَلْفَجَرَةِ قَالَ ثُمَّ ضَرَبَ بِيَدِهِ عَلَى لِحْيَتِهِ اَلشَّرِيفَةِ اَلْكَرِيمَةِ فَأَطَالَ اَلْبُكَاءَ ثُمَّ قَالَ ع أَوْهِ عَلَى إِخْوَانِيَ اَلَّذِينَ تَلَوُا ؟ اَلْقُرْآنَ ؟ فَأَحْكَمُوهُ وَ تَدَبَّرُوا اَلْفَرْضَ فَأَقَامُوهُ أَحْيَوُا اَلسُّنَّةَ وَ أَمَاتُوا اَلْبِدْعَةَ دُعُوا لِلْجِهَادِ فَأَجَابُوا وَ وَثِقُوا بِالْقَائِدِ فَاتَّبَعُوهُ ثُمَّ نَادَى بِأَعْلَى صَوْتِهِ اَلْجِهَادَ اَلْجِهَادَ عِبَادَ اَللَّهِ أَلاَ وَ إِنِّي مُعَسْكِرٌ فِي يَومِي هَذَا فَمَنْ أَرَادَ اَلرَّوَاحَ إِلَى اَللَّهِ فَلْيَخْرُجْ
[ 713 ]
جران : سينه شتر استوسق الأمر : كار منظّم و جور شد رتق : با سكون و كسر نون ، تيره أوه : با واو ساكن و هاء مكسور كلمه توجّع و براى اظهار درد و اندوه است إختطاف و تخطّف : ربودن عسيب ذنبه : طرف دم آن أزمع : عزم را راسخ كرد أبرد : فرستاد « سپر حكمت را پوشيده ، و همگى آداب و شرايط آن را كه عبارت از توجّه و شناخت و آمادگى است به دست آورده است ، حكمت نزد او گمشدهاى است كه پيوسته آن را مىجويد ، و نيازى است كه همواره از آن مىپرسد ، در آن هنگام كه اسلام به غربت گرايد و همچون شترى كه از راه رفتن باز ماند و سينه بر زمين بچسباند ، او نيز غربت گزيند ، او بقيّهاى از بقاياى حجّتهاى الهى و جانشينى از جانشينان پيامبران اوست .
سپس آن بزرگوار ( ع ) فرمود :
اى مردم من آنچه را كه پيامبران به امّتهاى خود پند و اندرز دادهاند براى شما بازگو كردم ، و آنچه را اوصياى پيامبران براى مردم پس از خود به جا آوردهاند درباره شما به انجام رساندم . با تازيانه موعظهام شما را ادب كردم اما استقامت نيافتيد ، و وعيدهاى پروردگار را در گوش شما خواندم ليكن به راه نيامديد ، خدا به شما خير دهد آيا انتظار پيشوايى غير از مرا داريد كه راه حقّ را برايتان هموار ، و شما را به آن باز آرد ؟ بدانيد آنچه از دنيا رو آورده بود پشت كرده ، و آنچه از آن پشت كرده بود رو آورده است ، بندگان نيكوكار خدا آهنگ كوچ كردند ، و اندك دنيا را كه فانى است به بسيار آخرت كه باقى است فروختند ، برادران ما كه در صفّين خونشان ريخته شد چه زيانى كردهاند از اين كه امروز زنده نيستند تا غصّههاى گلوگير خورند و شربت تيره اندوه نوشند ؟ به خدا سوگند آنها خداوند را ديدار كردند و پاداش آنان را بطور كامل عطا فرمود ، و پس از ترس و بيم ، آنان را در سراى امن جاى داد ، كجايند برادران من كه در راه حقّ گام
[ 714 ]
برداشتند و در آن راه جان سپردند ؟ كجاست عمّار ؟ كجاست ابن تيّهان و كجاست ذو الشّهادتين ، و كجا هستند امثال آنان ، همان برادرانى كه بر سر مرگ با يكديگر پيمان بستند و سرهايشان به سوى بدكاران و ستمگران فرستاده شد ؟ نوف گفت : امام ( ع ) پس از اين سخنان ، دست بر محاسن شريف خود زد و مدّتى گريست و سپس فرمود :
دريغا بر برادرانم آنانى كه قرآن را مىخواندند و به كار مىبستند ، درباره واجبات مىانديشيدند و آنها را به پا مىداشتند ، سنّتها را زنده كرده و بدعتها را از ميان مىبردند ، به جهاد خوانده مىشدند مىپذيرفتند ، و به پيشواى خود اطمينان داشتند و از او پيروى مىكردند . سپس با صداى بلند آواز داد :
اى بندگان خدا جهاد ، جهاد ، آگاه باشيد من در همين امروز لشكر مىآرايم ، هر كس بخواهد به سوى خدا كوچ كند بايد بيرون آيد .
نوف گفت : پس از آن فرزندش حسين عليه السّلام را بر ده هزار سپاهى ،
و قيس بن سعد را بر ده هزار ، و ابو ايّوب انصارى را بر ده هزار و افراد ديگرى را بر تعدادى ديگر به فرماندهى گماشت ، و اراده داشت به صفّين باز گردد ليكن هنوز آدينه نرسيده بود كه ابن ملجم ملعون كه لعنت خدا بر او باد بر آن حضرت ضربت فرود آورد ، از اين رو لشكريان بازگشتند و ما همچون گوسفندانى بوديم كه شبان خود را از دست داده باشند و گرگها از هر سو آنها را بربايند . » در اين گفتار اشاره آن حضرت به مطلق عارفان به حقّ و خداشناسان است [ 5 ] ،
[ 5 ] ابن ابى الحديد سنّى معتزلى در شرح خود بر نهج البلاغة گفته است : سخنان امير مؤمنان ( ع ) را در اين باره هر فرقهاى بر حسب اعتقاد خود تفسير كرده است ، طايفه شيعه اماميّه آن را بر مهدى موعود ( ع ) تطبيق دادهاند ، صوفيه گفتهاند مراد ولىّ خدا در روى زمين است ، معتزله بر مؤمن عالم به عدل و توحيد منطبق دانستهاند ، فلاسفه گفتهاند منظور عارف كامل است ، و بالاخره ابن ابى الحديد مىگويد : از نظر من بعيد نيست كه مراد قائم آل محمّد ( ع ) در آخر الزّمان باشد ( مترجم ) .
[ 715 ]
و بعضى از طايفه اماميّه گفتهاند منظور آن حضرت امام منتظر ( ع ) است ، ليكن در اين سخنان روشن نيست ، واژه جنّة براى آمادگى به منظور دريافت حكمت از طريق زهد و عبادت حقيقى ، و مواظبت در اجراى اوامر الهى استعاره شده وجه استعاره اين است كه با به دست آوردن اين آمادگى از دچار شدن به تيرهاى هوا و هوس و طغيان شهواتى كه انسان را به آتش دوزخ مىكشاند ايمنى مىيابد همچنان كه سپر ، رزمنده را از گزند ضربه و زخم مصون مىدارد ، از اين كه فرموده است كسى كه براى حكمت سپر ايمنى پوشيده و آداب و شرايط آن را كه عبارت از رو آوردن به سوى آن و شناخت آن است فرا گرفته مراد اين است كه مرتبه حكمت را شناخته و از طريق زهد ، خود را از علايق دنيوى وارسته ساخته است ، و اين نيز از جمله تحصيل آمادگى براى فرا گرفتن حكمت است ، واژه ضالّه را براى حكمت استعاره فرموده است ، زيرا همان گونه كه به جستجوى شتر گمشده مىروند حكمت را نيز مىجويند و طلب مىكنند و گفتار آن حضرت ( ع ) كه فرموده است :
الحكمة ضالّة المؤمن اشاره به همين مطلب است .
فرموده است : فهو مغترب اذا اغترب الإسلام .
اشاره است به اين كه در هنگام غربت اسلام و ضعف آن ، و پديد آمدن بدعتها و منكرات ، او خود را از ديدهها پنهان مىسازد و كنارهگيرى و گوشه نشينى اختيار مىكند و اين اشاره است به آنچه پيامبر اكرم ( ص ) فرموده است كه :
« اسلام در آغاز غريب بود و به غربت پيشين خود باز خواهد گشت [ 6 ] » واژههاى عسيب و ذنب وجران را براى او استعاره آورده ، زيرا به شترى كه زانو به زمين زده و نشسته باشد شباهت دارد ، و اين كنايه از ناتوانى و كمى سود رسانى اوست ، چه شتر در هنگامى كه زانوا به زمين زده و نشسته است سودش از هر موقع ديگر كمتر است .
[ 6 ] بدء الإسلام غريبا و سيعود غريبا كما بدء .
[ 716 ]
فرموده است : بقية من بقايا حجّته .
يعنى بازمانده حجّتهاى خدا بر خلق است ، زيرا عالمان و عارفان ، حجّتهاى خداوند بر بندگانش در روى زمين مىباشند و اين كه فرموده است جانشينى از جانشينان پيامبران است براى اين است كه پيامبر اكرم ( ص ) فرموده است :
« دانشمندان وارثان پيامبرانند [ 7 ] » .
فرموده است : أيّها النّاس . . . تا تستوسقوا .
امام ( ع ) در اين جملات پند و موعظههاى خود را به آنان يادآورى ، و عذر خود را بيان مىكند كه آنچه را پيامبران درباره امّتهاى خويش و اوصيا نسبت به افراد پس از خود بر عهده داشتهاند ادا كرده است و نيز اين سخنان مشتمل بر سرزنش و نكوهش آن مردم است كه استقامت نمىپذيرند و در اجراى اوامر او اتّفاق ندارند و هم اين كه با تذكّر وعيدها و بيم دادنها و آوردن مثلها آنان را تأديب و تنبيه فرموده است .
فرموده است : للّه أنتم . . . تا السّبيل .
اين سخنان مبتنى بر پرسش از شنوندگان است كه آيا پيشوايى رهنما و خيرخواه غير از او انتظار دارند و اين استفهام بر سبيل انكار است ، زيرا پيشوايى كه داراى اوصاف مذكور باشد غير از آن حضرت وجود ندارد ، و اين مطلب با آنچه پس از اين آمده تأكيد شده كه فرموده است : ألا إنّه قد أدبر من الدّنيا ما كان مقبلا يعنى آنچه باعث خير و صلاح مردم دنيا بوده پشت كرده است ، و أقبل منها ما كان مدبرا يعنى شرور و بديهايى كه به يمن مقدم پيامبر گرامى ( ص ) و طلوع اسلام پشت كرده بود رو آورده است ، اين كه فرموده است بندگان خوب خدا آهنگ رحيل كردهاند ، و بىشكّ پيشوايى مانند آن بزرگوار كه رهنمون راه خداست در زمره اين بندگان خوب خداست كنايه از اقتضاى زمان براى نابودى آنان و كوچ
[ 7 ] العلماء ورثة الأنبياء .
[ 717 ]
كردن آنها از اين جهان است ، پس از اين واژه بيع را براى معاوضه متاع قليل و فانى دنيا با متاع بسيار و باقى آخرت استعاره فرموده است و سپس يادآورى مىكند كه برادران صحابى او كه در صفّين به شهادت رسيده و زندگى را از دست دادهاند زيانى نكردهاند و ضرر مرگ از آنها منتفى است و با ذكر اين كه دنيا محلّ تحمّل غصّهها و نوشيدن آب تيره و درد آلود و رويدادهاى ناگوار و مشاهده نارواييها و منكرات است بىميلى خود را به دنيا اظهار كرده است و در اين هنگام كه عدم رغبت خود را به زندگى دنيا ابراز فرموده ، به سود بزرگى كه اينان با از كف دادن حيات دنيا عايدشان شده اشاره كرده و اين عبارت از لقاى پروردگار ،
و رسيدن به پاداشهايى است كه خداوند به اعمال شايسته آنها مىدهد ، و در آمدن در سراى امن الهى يعنى بهشت است ، پس از بيم و هراسى كه از فتنههاى گمراهان و خدانشناسان داشتهاند .
پس از اين درباره آنانى كه راه حقّ را برگزيدند و بر اين طريقه در گذشتند ، و همراه و همگام آن حضرت بودند پرسش مىكند ، استفهام آن بزرگوار براى اظهار اندوه از فقدان آنها و ابراز وحشت و تنهايى از جدايى آنان است ، سپس درباره بزرگان آنان مىپرسد و عمّار بن ياسر را نام مىبرد ، فضل و برترى عمّار در ميان اصحاب مشهور است ، پدر او عرب قحطانى ، و مادرش كنيز ابى حذيفة بن مغيرة مخزومى بود ، ابى حذيفه سميّه را پس از تولّد عمّار آزاد كرد ، از اين رو عمّار با بنى مخزوم هم پيمان بود . هنگامى كه او و مادرش به نام سميّه اسلام اختيار كردند بنى مخزوم آنان را به سبب ايمان به خدا مورد شكنجه قرار دادند ، ناگزير عمّار آنچه را از او خواستند بر زبان جارى كند انجام داد امّا دل او بر ايمان به خدا استوار بود لذا آيه « إلاَّ مَنْ أُكْرِهَ وَ قَلْبُهُ مُطْمَئنٌّ بِالْإيمَانِ [ 8 ] » دربارهاش نازل شد و پس از آن به سرزمين حبشه هجرت كرد ، او به هر دو قبله اسلام نماز گزارده و از مهاجران
[ 8 ] سوره نحل ( 16 ) آيه ( 106 ) يعنى : . . . جز كسى كه مجبور شود و دلش برايمان ثابت و استوار باشد .
[ 718 ]
نخستين است . در جنگ بدر و ساير غزوات شركت داشته و با اظهار دليريها و تحمّل سختيها آزمايش نيكو داده است ، پس از آن در نبرد يمامه حضور داشته و در اين جنگ نيز امتحانى نيكو داده و گرفتار رنج سختى گرديده و گوش او بريده شده است ، ابن عبّاس در تفسير گفتار خداوند كه فرموده است : « أَو مَنْ كَانَ مَيْتاً فَأحْيَيْنَاهُ وَ جَعَلْنَا لَهُ نُوْرًا يَمْشِىْ بِهِ فِيْ النَّاسِ [ 9 ] » گفته است او عمّار بن ياسر است ، و از عايشه روايت شده كه گفته است : درباره هر كدام از اصحاب پيامبر ( ص ) بخواهم چيزى بگويم مىگويم جز عمّار بن ياسر ، زيرا من از پيامبر خدا ( ص ) شنيدم كه فرمود : همانا او ( عمّار ) از سر تا كف پا پر از ايمان است ، و نيز فرموده است : عمّار پوست ميان دو چشم من است ، او را گروه سركشى كه خداوند شفاعت مرا شامل حال آنها نكند مىكشند . همچنين فرموده است : هر كس با عمّار دشمنى كند خدا با او دشمنى مىكند .
امّا ابن تيّهان با ياى مشدّد مفتوح با دو نقطه در زير ، و با ياى مخفّف ساكن نيز روايت شده از طايفه انصار است ، كنيه او ابو الهيثم و نامش مالك بن مالك مىباشد ، و گفته شده نام پدرش عمرو بن حرب است ، ابن تيّهان يكى از نقباى ليلة العقبه است [ 10 ] ، در جنگ بدر حضور داشته ، و مشهور است كه در ركاب على ( ع ) جنگ صفّين را درك كرده و در آن به شهادت رسيده است ، و هم گفته شده كه او در زمان پيامبر ( ص ) وفات كرده است .
امّا ذو الشّهادتين كنيهاش ابو عمّاره و نامش خزيمة بن ثابت بن فاكة بن ثعلبه
[ 9 ] سوره انعام ( 6 ) آيه ( 122 ) يعنى : آيا كسى كه مرده بود سپس او را زنده كرديم و نورى براى او ،
قرار داديم كه با آن در ميان مردم راه رود . . .
[ 10 ] مقصود پيمانى است كه در عقبه ثانيه ميان پيامبر اكرم ( ص ) و عدّهاى از مردم مدينه كه اسلام اختيار كرده بودند مخفيانه منعقد شد ، شمار آنها هفتاد نفر مرد و دو تن زن بود ، و به دستور پيامبر اكرم ( ص ) دوازده نفر از ميان آنها به عنوان نقيب يا سرپرست برگزيده شدند ، و چون اين رويداد از بيم كافران پس از گذشت ثلث اوّل شب در مكّه اتفاق افتاده به ليلة العقبة معروف است . ( مترجم )
[ 719 ]
خطمى انصارى و از قبيله اوس است . پيامبر اكرم ( ص ) گواهى او را برابر گواهى دو مرد قرار داد و اين به سبب قضيّهاى بوده كه مشهور است ، او در نبرد بدر و جنگهاى پس از آن حضور داشته ، و در روز فتح مكّه پرچم بنى خطمه از قبيله اوس به دست او بوده ، و در ركاب على ( ع ) در جنگ صفّين شركت كرده ، و پس از شهادت عمّار به ميدان كارزار تاخته ، و با او به فيض شهادت نائل شده است .
منظور از نظرأوهم من إخوانهم كسانى از اصحاب پيامبر اكرم ( ص ) است كه در صفّين به شهادت رسيدند ، مانند بديل و هاشم بن عتبه و مانند اين دو ، و مقصود از جمله تعاقدوا على المنيّة هم پيمانى آنان براى جنگ با مخالفان تا رسيدن به فيض شهادت است ، به جاى تعاقدوا ، تعاهدوا نيز روايت شده است ،
مراد از فجرة كه سرهاى اين بزرگان به سوى آنان حمل مىشود فرمانروايان شام است .
سپس امام ( ع ) از فقدان اينان شكوه و ناله مىكند و بعد به فضايل آنان كه مقصد غايى شريعت است اشاره مىفرمايد ، و آن عبارت است از تلاوت قرآن و فهم مقاصد و معانى آن ، و تفكّر در واجبات الهى ، يعنى درك هدف و توجّه به اسرارى كه عبادات به خاطر آنها واجب و بر پا داشته مىشود ، و بر اداى آنها مواظبت به عمل مىآيد و همچنين زنده داشتن سنّتهاى پيامبر ( ص ) ، و از ميان بردن بدعتها و پديدههاى مخالف ، و اين كه آنها براى بر پايى دين دعوت براى جهاد را اجابت كردند ، منظور از اين كه به پيشواى خود وثوق و اطمينان داشتند و از او پيروى كردند شخص خود آن حضرت و متابعت آنها از اوست ، مراد از رواح إلى اللّه بيرون رفتن براى جهاد است ، براى اين كه جهاد راهى است كه انسان را به خداوند و پاداشهاى او مىرساند .
امّا قيس بن سعد خزرجى از اصحاب رسول خدا ( ص ) و كنيهاش ابو عبد الملك است ، او از پيامبر اكرم ( ص ) احاديثى نقل كرده است ، پدرش سعد از سران قبيله خزرج بوده و به نام سعد بن عباده معروف و همان است كه پس از
[ 720 ]
درگذشت پيامبر خدا ( ص ) قبيلهاش در صدد برآمدند او را خليفه گردانند ، قيس از بزرگان شيعيان و دوستان علىّ ( ع ) است و در تمام جنگهاى آن حضرت حضور داشته است ، پس از علىّ ( ع ) از فرزندش امام حسن ( ع ) متابعت كرده ليكن از صلح آن بزرگوار با معاويه اظهار ناخشنودى كرده است .
ابو ايّوب انصارى نامش خالد بن سعد بن كعب خزرجى از طايفه بنى نجّار است ، او در پيمان عقبه و نبرد بدر و ديگر غزوات شركت داشته است ، پيامبر خدا ( ص ) هنگامى كه از مكّه هجرت كرد و وارد مدينه شد ، پس از خروج از ميان قبيله عمرو بن عوف در خانه ابو ايّوب فرود آمد و تا زمانى كه مسجد و خانههاى آن حضرت بنا و بدانجا منتقل شد در خانه او به سر مىبرد ، در جنگهاى جمل و صفّين در ركاب علىّ ( ع ) شركت داشته و در جنگ نهروان در مقدّمه سپاه آن حضرت بوده است . و توفيق از خداوند است .
[ 721 ]
182 از خطبههاى آن حضرت عليه السّلام است :
اَلْحَمْدُ لِلَّهِ اَلْمَعْرُوفِ مِنْ غَيْرِ رُؤْيَةٍ وَ اَلْخَالِقِ مِنْ غَيْرِ مَنْصَبَةٍ خَلَقَ اَلْخَلاَئِقَ بِقُدْرَتِهِ وَ اِسْتَعْبَدَ اَلْأَرْبَابَ بِعِزَّتِهِ وَ سَادَ اَلْعُظَمَاءَ بِجُودِهِ وَ هُوَ اَلَّذِي أَسْكَنَ اَلدُّنْيَا خَلْقَهُ وَ بَعَثَ إِلَى اَلْجِنِّ وَ اَلْإِنْسِ رُسُلَهُ لِيَكْشِفُوا لَهُمْ عَنْ غِطَائِهَا وَ لِيُحَذِّرُوهُمْ مِنْ ضَرَّائِهَا وَ لِيَضْرِبُوا لَهُمْ أَمْثَالَهَا وَ لِيُبَصِّرُوهُمْ عُيُوبَهَا وَ لِيَهْجُمُوا عَلَيْهِمْ بِمُعْتَبَرٍ مِنْ تَصَرُّفِ مَصَاحِّهَا وَ أَسْقَامِهَا وَ حَلاَلِهَا وَ حَرَامِهَا وَ مَا أَعَدَّ اَللَّهُ لِلْمُطِيعِينَ مِنْهُمْ وَ اَلْعُصَاةِ مِنْ جَنَّةٍ وَ نَارٍ وَ كَرَامَةٍ وَ هَوَانٍ أَحْمَدُهُ إِلَى نَفْسِهِ كَمَا اِسْتَحْمَدَ إِلَى خَلْقِهِ وَ جَعَلَ لِكُلِّ شَيْءٍ قَدْراً 21 23 65 : 3 وَ لِكُلِّ قَدْرٍ أَجَلاً وَ لِكُلِّ أَجَلٍ كِتَاباً المنصبه : رنج « ستايش ويژه خداوندى است كه بى آن كه ديده شود شناخته شده ، و بىهيچ رنجى آفريننده است ، با قدرت خود آفريدگان را بيافريد ، و با عزّت و بزرگى خويش گردنكشان را بنده خود گردانيد ، و با جود و بخشش خود بر همه بزرگان سرورى يافت ، او پروردگارى است كه آفريدگانش را در دنيا جا داده ، و پيامبرانش را به سوى جنّ و انس فرستاده است ، تا پرده از چهره زشت دنيا برگيرند ، و آنان را از زيانهايش بر حذر دارند و درباره آن براى آنها مثلها آورند ، و آنان را به عيوب دنيا بينا گردانند ، و آنچه را مايه عبرت است از
[ 722 ]
دگرگونى تندرستى و ابتلاى به بيمارى و حلال و حرام دنيا پياپى گوشزد آنها سازند ، و آنچه را خداوند سبحان براى فرمانبرداران و گنهكاران از بهشت و دوزخ و حرمت و خوارى آماده فرموده براى آنان بازگو كنند .
او را ستايش مىكنم بدان گونه كه از آفريدگانش خواسته است او را ستايش كنند ، و براى هر چيزى اندازهاى ، و براى هر اندازهاى مدّتى ، و براى هر مدّتى نوشتهاى قرار داده است . » امام ( ع ) خداوند را از اين نظر ستايش كرده است كه به سبب روشنى آيات و آثارش ، در نزد عقول معروف و شناخته شده است ، با اين كه او منزّه است از اين كه به وسيله حسّ باصره كه اختصاص به اجسام و ملحقات آنها دارد درك و شناخته گردد . سپس به اعتبار اين كه آفريننده و پديد آورندهاى است كه در خلق و ايجاد منزّه ، از تعب و رنج است او را مىستايد ، زيرا رنج و تعب مستلزم وجود اعضا و آلات است و اينها نيز از ويژگيهاى جسم بوده كه لازمه آن ضعف و به پايان رسيدن نيرو است ، پس از اين همه آفريدگان و تمامى نعمتهايى را كه ارزانى آنهاست به قدرت خداوند نسبت داده است تا شنوندگان رابطه خود را با خدا بشناسند و نسبت خود را با او بدانند ، همچنين از اين ديدگاه او را ستوده است كه همه ارباب قدرت و گردنفرازان را به سبب كمال عزّت بىمنتهاى ذات واجب الوجود خود كه مستلزم خضوع هر موجود ممكن الوجود و نيازمند به اوست بنده خود ساخته است ، و نيز از اين نظر كه بر همه بزرگان به سبب كمال عظمت وجود واجب على الاطلاق خود ، و فقر و بندگى آنها ، بزرگى و سرورى دارد و هم به مناسبت كمال لطف او به بندگانش و حكمت و مصلحتى كه در ايجاد آنهاست او را ستايش كرده است ، و از اين كه آنان را در دنيا سكنا داده و پيامبرانى از آنان بر انگيخته و به سوى جنّ و انس فرستاده چنان كه فرموده است : « يَا مَعْشَرَ الجِنَّ
[ 723 ]
وَ الإنْسِ أَلمْ يَأتِكُمْ رُسُلٌ مِنْكُمْ يَقُصُّوْنَ عَلَيْكُمْ آيَاتِيْ [ 1 ] » او را سپاس گزارده است براى اين كه غرض از فرستادن پيامبران اين است كه پردههايى را كه دنيا در جلو چشم انسان انداخته و او را از زندگى جاويد آخرت كه براى آن آفريده شدهاند بىخبر ساخته است از ميان بردارند ، و با هشدار دادن و بر حذر داشتن آنها از زيانهاى دنيا و عواقب خود ، و آوردن مثلهاى مناسب چنان كه در قرآن كريم آمده است : « اِنَّمَا مَثَلُ الْحَيَاةِ الدُّنْيَا كَمَاءٍ أنْزَلْنَاهُ [ 2 ] » و مانند اينها مردم را به راه حقّ بكشانند ، و به عيوب خود بينا گردانند و عبرتهايى را كه در گردش روزگار و حوادث ناگهانى آن وجود دارد مانند تندرستى و بيمارى به آنها گوشزد كنند ،
و به حلال و حرام و موجبات ابتلاى به آن دانا سازند ، واژه حلالها به كلمه تصرّف ( دگرگونى ) عطف شده و نيز ممكن است أسقامها معطوف آن باشد ، زيرا حلال و حرام هم از دگرگونيها و تحوّلات روزگار است ، به دليل اين كه بسيارى از چيزها براى امّت پيامبرى حرام شده در حالى كه براى پيامبر پيش از او حلال بوده و بالعكس و اين امر بدين سبب است كه حلال و حرام تابع مصالح جامعه و به مقتضاى زمان و احوال مردمان است ، و مراد از تصرفات دنيا نيز همين گونه تغييرها و دگرگونيهاست .
فرموده است : و ما أعدّ اللّه .
اين جمله يا به كلمه معتبر و يا به واژه عيوبها عطف شده و معناى آن اين است : تا پيامبران مردم را به آنچه خداوند براى فرمانبرداران و سركشان . . . آماده فرموده آگاه گردانند .
فرموده است : أحمده إلى نفسه كما استحمد إلى خلقه .
يعنى : خداوند را از نظر كميّت و كيفيّت به گونهاى مىستايم كه خود از
[ 1 ] سوره أنعام ( 6 ) آيه ( 130 ) يعنى : اى گروه جنّ و انس آيا پيامبرانى از شما به سويتان نيامدند كه آيات مرا بر شما بخوانند .
[ 2 ] سوره يونس ( 10 ) آيه ( 24 ) يعنى : زندگانى دنيا مانند آبى است كه از آسمان فرو مىفرستيم .
[ 724 ]
بندگانش خواسته است آن چنان او را بستايند .
فرموده است : جَعَلَ لِكُلِّ شَىْءٍ قَدْراً .
اين مدلول گفتار خداوند متعال است كه فرموده است : « قَدْ جَعَلَ اللّهُ لَكُلِّ شَىْءٍ قَدْراً [ 3 ] » يعنى : خداوند براى هر چيزى از نظر كميّت و كيفيّت اندازهاى معيّن كرده كه بدان منتهى مىشود و حدّى معين كرده كه در آن متوقف مىگردد ، و لكلّ قدر أجلا بدين معناست كه خداوند براى هر مقدار و اندازهاى وقت و زمانى مقرّر فرموده كه در آن زمان پايان مىيابد و نابود مىگردد ، مراد از كتاب در جمله :
و لكلّ أجل كتابا كتاب علم الهى است كه از آن به كتاب مبين و لوح محفوظ تعبير شده و بر همه چيز احاطه دارد ، و هر چيزى در آن منظور و مضبوط است . و توفيق از خداوند است .
از اين خطبه و درباره قرآن است :
منها :
في ذكر القرآن : ؟ فَالْقُرْآنُ ؟ آمِرٌ زَاجِرٌ وَ صَامِتٌ نَاطِقٌ حُجَّةُ اَللَّهِ عَلَى خَلْقِهِ أَخَذَ عَلَيْهِ مِيثَاقَهُمْ وَ اِرْتَهَنَ عَلَيْهِمْ أَنْفُسَهُمْ أَتَمَّ نُورَهُ وَ أَكْمَلَ بِهِ دِينَهُ وَ قَبَضَ نَبِيَّهُ ص وَ قَدْ فَرَغَ إِلَى اَلْخَلْقِ مِنْ أَحْكَامِ اَلْهُدَى بِهِ فَعَظِّمُوا مِنْهُ سُبْحَانَهُ مَا عَظَّمَ مِنْ نَفْسِهِ فَإِنَّهُ لَمْ يُخْفِ عَنْكُمْ شَيْئاً مِنْ دِينِهِ وَ لَمْ يَتْرُكْ شَيْئاً رَضِيَهُ أَوْ كَرِهَهُ إِلاَّ وَ جَعَلَ لَهُ عَلَماً بَادِياً وَ آيَةً مُحْكَمَةً تَزْجُرُ عَنْهُ أَوْ تَدْعُو إِلَيْهِ فَرِضَاهُ فِيمَا بَقِيَ وَاحِدٌ وَ سَخَطُهُ فِيمَا بَقِيَ وَاحِدٌ وَ اِعْلَمُوا أَنَّهُ لَنْ يَرْضَى عَنْكُمْ بِشَيْءٍ سَخِطَهُ عَلَى مَنْ كَانَ قَبْلَكُمْ وَ لَنْ يَسْخَطَ عَلَيْكُمْ بِشَيْءٍ رَضِيَهُ مِمَّنْ كَانَ قَبْلَكُمْ وَ إِنَّمَا تَسِيرُونَ فِي أَثَرٍ بَيِّنٍ وَ تَتَكَلَّمُونَ بِرَجْعِ قَوْلٍ قَدْ قَالَهُ اَلرِّجَالُ مِنْ قَبْلِكُمْ قَدْ كَفَاكُمْ مَئُونَةَ دُنْيَاكُمْ وَ حَثَّكُمْ عَلَى اَلشُّكْرِ وَ اِفْتَرَضَ مِنْ أَلْسِنَتِكُمُ اَلذِّكْرَ وَ أَوْصَاكُمْ بِالتَّقْوَى وَ جَعَلَهَا مُنْتَهَى رِضَاهُ وَ حَاجَتَهُ مِنْ خَلْقِهِ فَاتَّقُوا اَللَّهَ اَلَّذِي أَنْتُمْ
[ 3 ] سوره طلاق ( 65 ) آيه ( 3 ) يعنى : خداوند براى هر چيزى اندازهاى قرار داده است .
[ 725 ]
بِعَيْنِهِ وَ نَوَاصِيكُمْ بِيَدِهِ وَ تَقَلُّبُكُمْ فِي قَبْضَتِهِ إِنْ أَسْرَرْتُمْ عَلِمَهُ وَ إِنْ أَعْلَنْتُمْ كَتَبَهُ قَدْ وَكَّلَ بِذَلِكَ حَفَظَةً كِرَاماً لاَ يُسْقِطُونَ حَقّاً وَ لاَ يُثْبِتُونَ بَاطِلاً وَ اِعْلَمُوا أَنَّهُ مَنْ يَتَّقِ اَللَّهَ يَجْعَلْ لَهُ مَخْرَجاً 29 34 65 : 2 مِنَ اَلْفِتَنِ وَ نُوراً مِنَ اَلظُّلَمِ وَ يُخَلِّدْهُ فِيمَا اِشْتَهَتْ نَفْسُهُ وَ يُنْزِلْهُ مَنْزِلَ اَلْكَرَامَةِ عِنْدَهُ فِي دَارٍ اِصْطَنَعَهَا لِنَفْسِهِ ظِلُّهَا عَرْشُهُ وَ نُورُهَا بَهْجَتُهُ وَ زُوَّارُهَا مَلاَئِكَتُهُ وَ رُفَقَاؤُهَا رُسُلُهُ فَبَادِرُوا اَلْمَعَادَ وَ سَابِقُوا اَلْآجَالَ فَإِنَّ اَلنَّاسَ يُوشِكُ أَنْ يَنْقَطِعَ بِهِمُ اَلْأَمَلُ وَ يَرْهَقَهُمُ اَلْأَجَلُ وَ يُسَدَّ عَنْهُمْ بَابُ اَلتَّوْبَةِ فَقَدْ أَصْبَحْتُمْ فِي مِثْلِ مَا سَأَلَ إِلَيْهِ اَلرَّجْعَةَ مَنْ كَانَ قَبْلَكُمْ وَ أَنْتُمْ بَنُو سَبِيلٍ عَلَى سَفَرٍ مِنْ دَارٍ لَيْسَتْ بِدَارِكُمْ وَ قَدْ أُوذِنْتُمْ مِنْهَا بِالاِرْتِحَالِ وَ أُمِرْتُمْ فِيهَا بِالزَّادِ وَ اِعْلَمُوا أَنَّهُ لَيْسَ لِهَذَا اَلْجِلْدِ اَلرَّقِيقِ صَبْرٌ عَلَى اَلنَّارِ فَارْحَمُوا نُفُوسَكُمْ فَإِنَّكُمْ قَدْ جَرَّبْتُمُوهَا فِي مَصَائِبِ اَلدُّنْيَا أَ فَرَأَيْتُمْ جَزَعَ أَحَدِكُمْ مِنَ اَلشَّوْكَةِ تُصِيبُهُ وَ اَلْعَثْرَةِ تُدْمِيهِ وَ اَلرَّمْضَاءِ تُحْرِقُهُ فَكَيْفَ إِذَا كَانَ بَيْنَ طَابَقَيْنِ مِنْ نَارٍ ضَجِيعَ حَجَرٍ وَ قَرِينَ شَيْطَانٍ أَ عَلِمْتُمْ أَنَّ مَالِكاً إِذَا غَضِبَ عَلَى اَلنَّارِ حَطَمَ بَعْضُهَا بَعْضاً لِغَضَبِهِ وَ إِذَا زَجَرَهَا تَوَثَّبَتْ بَيْنَ أَبْوَابِهَا جَزَعاً مِنْ زَجْرَتِهِ أَيُّهَا اَلْيَفَنُ اَلْكَبِيرُ اَلَّذِي قَدْ لَهَزَهُ اَلْقَتِيرُ كَيْفَ أَنْتَ إِذَا اِلْتَحَمَتْ أَطْوَاقُ اَلنَّارِ بِعِظَامِ اَلْأَعْنَاقِ وَ نَشِبَتِ اَلْجَوَامِعُ حَتَّى أَكَلَتْ لُحُومَ اَلسَّوَاعِدِ فَاللَّهَ اَللَّهَ مَعْشَرَ اَلْعِبَادِ وَ أَنْتُمْ سَالِمُونَ فِي اَلصِّحَّةِ قَبْلَ اَلسُّقْمِ وَ فِي اَلْفُسْحَةِ قَبْلَ اَلضِّيقِ فَاسْعَوْا فِي فَكَاكِ رِقَابِكُمْ مِنْ قَبْلِ أَنْ تُغْلَقَ رَهَائِنُهَا أَسْهِرُوا عُيُونَكُمْ وَ أَضْمِرُوا بُطُونَكُمْ وَ اِسْتَعْمِلُوا أَقْدَامَكُمْ وَ أَنْفِقُوا أَمْوَالَكُمْ وَ خُذُوا مِنْ أَجْسَادِكُمْ فَجُودُوا بِهَا عَلَى أَنْفُسِكُمْ وَ لاَ تَبْخَلُوا بِهَا عَنْهَا فَقَدْ قَالَ اَللَّهُ سُبْحَانَهُ إِنْ تَنْصُرُوا اَللَّهَ يَنْصُرْكُمْ وَ يُثَبِّتْ أَقْدامَكُمْ 5 11 47 : 7 وَ قَالَ تَعَالَى مَنْ ذَا اَلَّذِي يُقْرِضُ اَللَّهَ قَرْضاً حَسَناً فَيُضاعِفَهُ لَهُ وَ لَهُ أَجْرٌ كَرِيمٌ 1 13 57 : 11 فَلَمْ يَسْتَنْصِرْكُمْ مِنْ ذُلٍّ وَ لَمْ يَسْتَقْرِضْكُمْ مِنْ قُلٍّ اِسْتَنْصَرَكُمْ وَ لَهُ جُنُودُ اَلسَّمَاوَاتِ وَ اَلْأَرْضِ وَ هُوَ اَلْعَزِيزُ اَلْحَكِيمُ وَ اِسْتَقْرَضَكُمْ وَ لَهُ خَزَائِنُ اَلسَّمَاوَاتِ وَ اَلْأَرْضِ وَ هُوَ اَلْغَنِيُّ اَلْحَمِيدُ وَ إِنَّمَا أَرَادَ أَنْ يَبْلُوَكُمْ أَيُّكُمْ أَحْسَنُ عَمَلاً 17 19 11 : 7 فَبَادِرُوا بِأَعْمَالِكُمْ تَكُونُوا مَعَ جِيرَانِ اَللَّهِ فِي دَارِهِ رَافَقَ بِهِمْ رُسُلَهُ وَ أَزَارَهُمْ مَلاَئِكَتَهُ وَ أَكْرَمَ أَسْمَاعَهُمْ أَنْ تَسْمَعَ حَسِيسَ نَارٍ أَبَداً وَ صَانَ أَجْسَادَهُمْ أَنْ تَلْقَى لُغُوباً وَ نَصَباً ذلِكَ فَضْلُ اَللَّهِ يُؤْتِيهِ مَنْ يَشاءُ وَ اَللَّهُ ذُو اَلْفَضْلِ اَلْعَظِيمِ 19 29 57 : 21 أَقُولُ مَا تَسْمَعُونَ وَ اَللَّهُ اَلْمُسْتَعانُ 15 17 12 : 18 عَلَى نَفْسِي
[ 726 ]
وَ أَنْفُسِكُمْ وَ هُوَ حَسْبُنَا 15 15 3 : 173 وَ نِعْمَ اَلْوَكِيلُ 17 19 3 : 173 يفن : پير سالخورده لهزه : مقدارى از موهايش را سپيد گردانيده است لغوب : رنج جوامع : جمع جامعه به معناى زنجير است و چون با آن دستها را به گردن مىبندند آن را جامعه مىگويند . « قرآن دستور دهندهاى است بازدارنده ، و خاموشى است گويا ، حجّت خداوند بر بندگان اوست ، او بر عمل به قرآن از آنان پيمان گرفته ، و آنها را در گرو آن قرار داده ، روشنى آن را تمام ، و دين خود را به آن كامل گردانيده ، و پيامبرش را هنگامى از اين جهان برد كه از رسانيدن احكام هدايت بخش قرآن به مردم فراغت يافته بود ، پس خداوند را به گونهاى كه خود بيان كرده به عظمت و بزرگى ياد كنيد ، زيرا او چيزى از دينش را پنهان نداشته ، و آنچه را كه پسند يا ناپسند اوست رها نكرده مگر اين كه براى آن نشانهاى روشن و آيهاى محكم قرار داده ، و به آن دعوت و يا از آن منع كرده است ، بنابراين آنچه خداوند در گذشته به آن خشنودى داده ، و يا موجب خشم و ناخشنودى او بوده در آينده نيز همچنان خواهد بود ، و حكم در گذشته و آينده يكى است .
بدانيد خداوند هرگز به كارى كه خشم او را بر پيشينيان شما برانگيخته است از شما خشنود نخواهد شد و به چيزى كه بر پيشينيان شما از آن رضايت داده است بر شما خشمگين نخواهد گرديد . شما در راه روشنى گام بر مىداريد ، و سخنانى را كه مردان پيش شما گفتهاند بازگو مىكنيد ، خداوند روزى دنياى شما را ضمانت فرموده ، و به شكر نعمت ، تشويق كرده ، و بر زبانتان ذكر خود را واجب ساخته ، و پرهيزگارى را به شما سفارش فرموده ، و آن را نهايت خشنودى و خواست خود از بندگانش قرار داده است ، پس بپرهيزيد از نافرمانى خداوندى كه زير نظر او قرار داريد ، و زمام شما به دست
[ 727 ]
او ، و حركت و سكون شما در قبضه قدرت اوست ، اگر كارى را در نهان انجام دهيد او آن را مىداند ، و اگر آشكارا بجا آوريد آن را مىنويسد ، نگهبانانى بزرگوار بر شما گمارده كه حقّى را از قلم نمىاندازند ، و آنچه نكردهايد نمىنويسند .
بدانيد كسى كه از نافرمانى خدا پرهيز كند خداوند راهى براى رهايى او از فتنهها ، و نورى جهت گريز او از تاريكيها برايش قرار مىدهد ، و در آنچه آرزو كرده است جاويدانش مىگرداند ، و او را در سراى كرامت نزد خود فرود مىآورد ، همان سرايى كه براى خود برگزيده ، و سايهاش عرش او و روشناييش جلال اوست ، و ديدار كنندگانش فرشتگان ، و دوستانش پيامبرانند ، پس به سوى آخرت بشتابيد ، و ( با سعى در عمل ) بر مرگها پيشى گيريد زيرا دور نيست كه رشته آرزوهاى انسان بريده گردد ، و مرگ ، آنان را فرا گيرد و باب توبه به رويشان بسته شود .
شما مانند پيشينيان خود شدهايد كه پس از مردن درخواست بازگشت به دنيا كردند ، شما راهيان سفر از خانهاى هستيد كه خانه شما نيست و به شما بانگ زدهاند كه از آن كوچ كنيد و براى راه خود زاد و توشه برداريد .
بدانيد اين پوست نازك تن ، توان شكيبايى در برابر آتش را ندارد ،
پس به خويشتن رحم كنيد ، شما خود را در برابر مصيبتهاى دنيا آزمودهايد ، آيا بىتابى يكى از خودتان را هنگامى كه خارى در تن او فرو مىرود ، يا بر اثر لغزشى عضوى از او خونين مىگردد ، يا ريگهاى تفتيده بيابان او را مىسوزاند ديدهايد ؟ پس چگونه خواهد بود آن گاه كه ميان دو طبقه آتش و همآغوش سنگ سوزان و همنشين شيطان گردد ، آيا دانستهايد هنگامى كه مالك دوزخ بر آتش به خشم آيد ، بر اثر آن امواج آتش به جنبش در آمده بر سر هم مىكوبند ، و زمانى كه آن را نهيب مىدهد ناله كنان در ميان درهاى جهنّم زبانه مىكشد .
اى پير سالخوردهاى كه پيرى مويت را سپيد كرده است تو چگونه خواهى بود هنگامى كه طوقهاى آتش به استخوانهاى گردنها چسبيده گردد و با غلّهاى جامعه دستها به گردنها آن چنان بسته شود كه زنجير گوشت بازوان را بخورد ،
[ 728 ]
زنهار زنهار اى بندگان خدا در اين هنگام كه از تندرستى برخورداريد پيش از اين كه بيمار شويد ، و از فراخى و آسودگى بهرهمنديد قبل از اين كه در تنگنا افتيد با سعى در عمل خدا را از خود خشنود سازيد ، و در آزادى خود ( از آتش دوزخ ) بكوشيد پيش از آن كه در گرو آن قرار گيريد ، چشمها را بيدارى دهيد و شكمها را لاغر كنيد و گامها را به كار گيريد و اموال خود را انفاق كنيد ، از بدنهايتان بگيريد ، و به جانهايتان بدهيد ، و در اين كار بخل نورزيد ، خداوند سبحان فرموده است : ( إنْ تَنْصُرُوا اللّهَ يَنْصُرْكُمْ وَ يُثَبِّتْ أَقْدَامَكُمْ ) 4 و نيز فرموده است : ( مَنْ ذَا الَّذِيْ يُقْرِضُ اللّهَ قَرْضا حَسَنًا فَيُضاعِفَهُ لَهُ وَ لَهُ أجْرٌ كَرْيمٌ ؟ [ 5 ] ) درخواست يارى او از شما به سبب خوارى و ناتوانى نبوده ، و به علّت نادارى و كمبود از شما وام نخواسته است ، او در حالى از شما كمك خواسته كه لشكريان آسمانها و زمين از آن اوست و غالب و داناست ، و از شما وام خواسته در صورتى كه گنجهاى آسمانها و زمين متعلّق به اوست و او بىنياز و ستوده است ، بلكه خواست او جز اين نيست كه شما را بيازمايد كدام يك نيكوكارتريد ، بنابراين با اعمال خود بر يكديگر پيشى گيريد تا با همسايگان خدا در سراى او باشيد ، ( آنانى كه ) خداوند پيامبران را رفيقشان گردانيده ، و فرشتگان را به ديدارشان مأمور ساخته ، و گوشهايشان را گرامى داشته است از اين كه هرگز آواى آتش را بشنوند و بدنهايشان را مصون داشته از اين كه خستگى و رنجى به بينند ( ذَلِكَ فَضْلُ اللّهِ يُؤتِيهِ مَنْ يَشَاءُ وَ اللّهُ ذُوْ الفَضْلِ الْعَظِيمِ [ 6 ] ) مىگويم آنچه را مىتوانيد بشنويد ، و از خداوند براى خود و شما درخواست يارى دارم ، و او ما را بس است و نيكو وكيلى است . »
[ 4 ] سوره محمّد ( ص ) ( 47 ) آيه ( 7 ) يعنى : . . . اگر خدا را يارى كنيد شما را يارى مىكند و گامهايتان را استوار مىسازد .
[ 5 ] سوره حديد ( 57 ) آيه ( 11 ) يعنى : كى است كه به خدا وام نيكو دهد تا خدا آن را برايش چند برابر كند و براى او پاداش ارزشمندى است ؟
[ 6 ] سوره جمعه ( 62 ) آيه ( 4 ) يعنى : اين فضل خداست كه به هر كس بخواهد مىبخشد ، و خداوند داراى بخششهاى بزرگ است .
[ 729 ]
امام ( ع ) قرآن كريم را از ديدگاههاى مختلف به صفات متضادّى توصيف فرموده است ، مانند آمر ( امر كننده ) و زاجر ( نهى كننده ) و اطلاق اين دو بر قرآن بر سبيل مجاز و از باب گذاشتن نام سبب بر مسبّب است ، زيرا امر و نهى كننده خداوند است ، همچنين قرآن را صامت ( خاموش ) و ناطق ( گوينده ) خوانده ، و اطلاق واژه ناطق بر قرآن به طريق مجاز است ، زيرا ناطق خداوند است كه به زبان قرآن سخن مىگويد و اين اطلاق از باب گذاشتن نام متعلّق بر متعلّق است .
اين كه فرموده است قرآن حجّت خدا بر خلق است براى اين است كه مشتمل بر وعد وعيد ، و بيانگر غرض خداوند از آفرينش انسان و آنچه از او خواسته است مىباشد و نيز رفع عذر و اتمام حجّت است چنان كه قرآن مىفرمايد : « أنْ تَقُوْلُوا يَوْمَ الْقِيَامَةِ إنَّا كُنَّا عَنْ هَذَا غَافِلِيْنَ [ 7 ] » همچنين براى اين است كه قرآن خلاصهاى است از آنچه پيامبر ( ص ) براى تبليغ آن برانگيخته شده است ، و خداوند پيامبران را بشارت آورنده و بيم دهنده مبعوث فرموده تا براى مردم پس از فرستادن پيامبران حجّت و بهانهاى باقى نباشد ، ديگر اين كه قرآن قويترين معجزهاى است كه پيامبر اكرم ( ص ) براى صدق نبوّت خود در برابر مردم به آن استدلال كرده و حجّت قرار داده است .
فرموده است : أخذ عليهم ميثاقه .
ضمير مستتر أخذ به اللّه و ضمير متّصل ميثاقه به قرآن برگشت دارد ، و پيمان گرفتن از خلق عبارت از ايجاد و بر انگيختن آنان در صحنه عالم وجود است تا به مطالب حقّه خداوند كه كتاب او مشتمل بر آنهاست عمل كنند ، چنان كه قرآن كريم بدان اشاره فرموده است « وَ إذْ أَخَذَ رَبُّكَ مِنْ بَنِىْ آدَمَ مِنْ ظُهُورِهِمْ ذُرِّيَّتَهُمْ [ 8 ] » و تقدير سخن امام ( ع ) اين است كه : أخذ عليهم ميثاق بما فيه يعنى : خداوند از آنان
[ 7 ] سوره أعراف ( 7 ) آيه ( 172 ) يعنى : . . . اين كه روز رستاخيز مىگوييد ما از اين غافل بوديم .
[ 8 ] سوره أعراف ( 7 ) آيه ( 172 ) يعنى : و هنگامى كه پروردگارت از پشت و صلب فرزندان آدم ،
ذرّيه آنها را بر گرفت .
[ 730 ]
بر عمل به آنچه در قرآن است پيمان گرفت .
فرموده است : و ارتهن عليه أنفسهم .
يعنى : خداوند آنان را در گرو عمل به قرآن و وفاى به اين پيمان قرار داده ،
چنان كه فرموده است : « فَمَنْ نَكَثَ فَإنَّمَا يَنْكُثُ عَلَى نَفْسِهِ وَ مَنْ أوْفَىَ بمَا عَاهَدَ عَلَيْهُ اللّهَ فَسَيُؤْتيْهِ أجْرًا عَظِيْمًا [ 9 ] » در جمله أتمّ به نوره مراد نور هدايت خداوند بر خلق است ، و نورى را كه خداوند تمام و كامل فرموده ، نور نبوّت است كه در آيه شريفه « يُرِيْدُوْنَ أَنْ يُطْفِئُواْ نُوْرَ اللّهِ بأفْوَاهِهِمْ وَ يَأبَى اللّهُ إلاَّ أنْ يُتِمَّ نُوْرَهُ [ 10 ] » به آن اشاره شده است ، إطفاء و يا خاموش كردن نور خدا ، عبارت از سخنان ناروايى است كه مشركان درباره پيامبر ( ص ) خدا بر زبان جارى مىكردند و مىگفتند : او آموزش ديده ، ديوانه ، جادوگر و دروغگوست ، و قرآن افسانههاى پيشينيان است كه او آنها را نوشته است .
جمله أكمل به دينه نيز داراى همان معنايى است كه براى أتمّ به نوره ذكر شد .
فرموده است : و قبض نبيّه . . . تا به .
اين گفتار نظير قول خداوند متعال است كه فرموده است : « الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِيْنَكُمْ » ، منظور از أحكام هدايت ، بيان طرق هدايت و چگونگى سير در اين راه و تثبيت آن در دلهاى مؤمنان است .
پس از اين به لزوم تعظيم و بزرگداشت خداوند دستور مىدهد ، بايد دانست كه عظّمت من فلان معناى عظّمته را دارد ، و ما در جمله ، فعظّموا منه سبحانه ما عظّم . . . مصدريّه است يعنى : خدا را به عظمت ياد كنيد به گونهاى كه او خود را
[ 9 ] سوره فتح ( 48 ) آيه ( 10 ) يعنى : كسى كه پيمان بشكند به زيان خود پيمان شكنى مىكند و هر كس به عهدى كه با خدا بسته وفا كند به زودى پاداش بزرگى به او خواهد داد .
[ 10 ] سوره توبة ( 9 ) آيه ( 32 ) يعنى : آنها مىخواهند نور خدا را با دهانشان خاموش كنند و خدا جز اين نمىخواهد كه نور خود را كامل كند .
[ 731 ]
به بزرگى ياد كرده است ، و ميان تعظيمى كه از خداوند به جا مىآوريد با تعظيمى كه خداوند از خود به جا آورده مناسبتى برقرار سازيد ، سپس به علّت وجوب تعظيم خداوند اشاره مىكند و مىفرمايد : چيزى از دين خود را پوشيده نداشته بلكه به اندازه ضرورت همه آن را روشن و آشكار ساخته و چيزى از آنچه موجب خشنودى و ناخشنودى اوست رها نكرده مگر اين كه براى هر يك نشانهاى آشكار قرار داده و يا آيهاى روشن در كتاب خود آورده كه به آنچه مىپسندد امر و به آنچه ناپسند اوست نهى مىكند .
فرموده است : فرضاه فيما بقى واحد و سخطه فيما بقى واحد .
اين گفتار اشاره است به اين كه احكام خداوند درباره امورى كه موجب رضا و نارضايى اوست و در گذشته صادر شده در اوقات بعد و زمانهاى آينده نيز ثابت و برقرار است و حكم او درباره امورى كه موجب خشنودى و ناخشنودى اوست هيچ گاه نقض و دگرگون نمىشود ، و در اين سخن كنايهاى است به اين كه احكام ثابت الهى را از طريق قياس و رأى نمىتوان منتفى ساخت ، و ما پيش از اين ، نظر آن حضرت را در اين باره روشن كردهايم .
فرموده است : أنّه لن يرضى عنكم بشىء سخطه على من كان قبلكم . . . تا قبلكم .
اين گفتار در تأكيد و توضيح بيان پيش است ، يعنى : كارى كه موجب خشم خداوند است و فى المثل اصحاب از ارتكاب آن نهى كردهاند خداوند هرگز از به جا آوردن آن كار خشنود نمىشود ، و نمىتوان آن را تجويز ، و به عنوان اجتهاد حلال كرد ، همچنين آنچه را خداوند براى مردم رضايت داده و انجام دادن آن را دستور فرموده است به جا آوردن آن هرگز موجب خشم خداوند نمىشود ، تا مردم از طريق اجتهاد بتوانند آن را حرام و ممنوع گردانند و هم محتمل است منظور آن حضرت در اين كه فرموده است : فرضاه فيما بقى واحد و سخطه فيما بقي واحد احكام جزيى و فروع مسائلى باشد كه با دلالت مطابقه نصّى درباره آنها نرسيده
[ 732 ]
بلكه نيازمند اجتهاد است تا به آنچه مندرج در تحت نصوص است ملحق گردد ، و معناى وحدت رضا و سخط خداوند در اين جا اين است كه حكم امور جزيى مطلوب يا مكروه يكى است ، و اختلاف در آن روا نيست ، مگر اين كه يكى از مجتهدان حلال بودن چيزى را فتوا دهد ، و مجتهد ديگرى به حرام بودن همان چيز حكم كند ، و اختلاف فتوا در آن قضيّه حاصل شود ، زيرا مورد فتوا يكى از دو صورت بيشتر ندارد ، و آن اين است كه يا مورد خشم خداوند است و يا موجب خشنودى او ، و امام ( ع ) با اين سخن از اختلاف در فتوا نهى مىكند ، چنان كه در خطبههاى پيش نيز آن را زشت شمرده است ، گفتار آن حضرت كه فرموده است :
و اعلموا أنّه لن يرضى عنكم . . . تا قبلكم ، چنان كه پيش از اين شرح دادهايم به اين معناست كه نبايد احكام شرعى به وسيله اجتهاد و قياس از ميان برداشته شود ،
و گفته شده كه معناى اين سخن نيز نهى از اختلاف در فتواست و مدلول آن اين است كه : خداوند هرگز به اختلافى كه موجب خشم او بر پيشينيانتان بوده است از شما خشنود نخواهد شد ، چنان كه در قرآن كريم اشاره فرموده است : « إنَّ الَّذِيْنَ فَرَّقُوا دِيْنَهُمْ وَ كَانُوا شِيَعاً لَسْتَ مِنْهُمْ فِيْ شَىْءٍ [ 11 ] » همچنين بر اجتماع و اتّفاق كه مورد خشنودى خداوند از پيشينيانتان بود ، بر شما خشمگين نخواهد شد ، و گفته شده منظور آن حضرت اين است كه : خداوند از شما راضى نشده به چيزى كه خشم او را بر گذشتگان شما بر انگيخته و اين عبارت از اعتقادات باطل در مسائل الهى است ، همچنين بر شما خشمگين نشده به سبب چيزى كه به گذشتگان شما از آن خشنودى داده است كه عبارت از اعتقادات حقّه در آن مسائل است ، بديهى است اين توجيه به اصول اعتقادى اختصاص دارد نه به مسائل فرعى و عملى .
فرموده است : و إنّما تسيرون في أثر بيّن . . . تا قبلكم .
اين سخنان اشاره است به اين كه دلائل براى شما روشن است ، و
[ 11 ] سوره انعام ( 6 ) آيه ( 159 ) يعنى : آنانى كه دين خود را پراكنده ساختند و دسته دسته گشتند تو با آنها هيچ ارتباطى ندارى .
[ 733 ]
گذشتگان ادلّه دين را دست به دست منتقل كردهاند و شما بازگو كننده گفتههاى آنانيد .
فرموده است : قد كفاكم مؤونة دنياكم .
اين سخن به دليل قول خداوند متعال است كه فرموده است : « وَ آتَاكُمْ مِنْ كُلِّ مَا سَألْتُمُوهُ [ 12 ] » و اين كفايت مؤونه يا از طريق خلق و ايجاد آن است و يا عبارت از تأمين روزى است طبق آنچه در لوح محفوظ براى هر فرد ثبت شده است ، منظور از اين كه خداوند مردم را به شكر گزارى ترغيب كرده يا تكرار كلمه شكر است و يا امر به اداى آن است ، از حسن بصرى [ 13 ] نقل شده كه گفته است :
« همانا خداوند روزى دنياى ما را تضمين كرده و به انجام دادن وظائف دينى تشويق فرموده است ، و اى كاش امور دين ما را تضمين و ما را به اداى وظايف دنيا تشويق مىكرد » اين سخن به لزوم شدّت محافظت در دين و پرهيز از رسيدن آسيب به آن اشاره دارد .
فرموده است : و افترض من ألسنتكم الذّكر .
چون براى هر يك از اعضا و جوارح عبادتى مقرّر شده ، عبادتى كه براى زبان معيّن گرديده ذكر خداوند است ، و مىدانيم كه ذكر ، يكى از ابواب بزرگ سير الى اللّه بلكه روح همگى عبادات است ، زيرا هر عبادتى با ذكر خدا همراه نباشد ناقص است ، سپس به تقوا و پرهيزگارى كه خداوند به آن دستور داده و منتهاى خشنودى ، و تنها خواست او از بندگان است سفارش مىكند ، واژه حاجت استعاره است ، زيرا ساحت قدس او از هر نيازى منزّه است ، وجه مناسبت آن تشويق و طلب مكرّر آن از جانب حقّ تعالى است تا آن جا كه گويى خداوند به بندگى و پرهيزگارى بندگان نيازمند است ، و چون تقواى حقيقى موجب وصول به مقام قرب
[ 12 ] سوره ابراهيم ( 14 ) آيه ( 34 ) يعنى : و از هر چيزى كه از او خواستيد به شما داد .
[ 13 ] حسن بصرى مكنا به ابو سعيد يكى از زهّاد ثمانيه و از پيشوايان طريقه تصوّف است ، وى در سال 21 ه در مدينه متولّد و در سال 110 ه در بصره در گذشته است . فرهنگ دهخدا ( مترجم )
[ 734 ]
الهى است لذا مستلزم منتهاى خشنودى پروردگار از بندگان مىباشد ، امام ( ع ) پس از آگاهيهايى كه درباره تقوا به شنوندگان داده به رعايت آن امر مىكند ، و در باره انگيزههايى كه انسان را وادار مىسازد تقوا را به كار بندد و از خداوند بيم و هراس داشته باشد هشدار مىدهد . يكى از اين انگيزهها اين است كه انسان زير نظر و مراقبت پروردگار بوده و به هر كار او دانا و آگاه است . واژه عين مجازا براى علم استعاره شده و اين از باب اطلاق نام سبب بر مسبّب است ، زيرا عمل چشم ملازم با حصول علم است . ديگرى اين است كه موى پيشانى يا زمام انسان در دست خداوند است يعنى در كف قدرت اوست ، و اين كه از تمام بدن پيشانى را اختصاص به ذكر داده براى اين است كه دانسته شود مهمّترين و شريفترين اعضاى بدن ، مملوك خداوند و در اختيار اوست ، واژه يد مجازا بر قدرت اطلاق مىشود ، و اين از باب تسميه سبب است كه قابليّت دارد نام مسبّب بر آن گذاشته شود ، يكى ديگر از انگيزهها اين است كه هر گونه تقلّب و دگرگونى انسان در قبضه اقتدار اوست ، يعنى حركت و سكون و همگى رفتار انسان بر حسب اقتضاى قدرت و حكم خداوند است و هيچ چيزى از زير فرمان او بيرون نيست .
فرموده است : إن أسررتم .
اين سخن به دليل گفتار خداوند متعال است كه فرموده است : « يَعْلَمُ ما يُسِرُّونَ » « آنچه را در نهان انجام مىدهيد مىداند » .
فرموده است : إن أعلنتم كتبه . . . تا باطلا .
پيش از اين بارها درباره كاتبان اعمال سخن گفتهايم .
پس از اين گفتار خود را درباره تقوا و پرهيزگارى با عبارت و اعلموا . . . تا من الفتن تأكيد مىكند ، جمله من يتّق اللّه يجعل له مخرجا عين الفاظ قرآن است .
فرموده است : من الفتن .
اين سخن تفسير واژه مخرجا مىباشد يعنى خداوند راهى براى خروج او از فتنهها قرار مىدهد ، و نورا من الظّلم يعنى : به وسيله انوار علومى كه بر اثر تقوا
[ 735 ]
آمادگى و شايستگى آن را پيدا مىكند ، او را از ظلمات نادانى رهايى مىدهد .
فرموده است : و يخلده فيما اشتهت نفسه .
دليل اين گفتار قول خداوند متعال است كه فرموده است : « وَ هُمْ فِيْمَا اشْتَهَتْ أنْفُسُهُمْ خَالِدُوْنَ [ 14 ] » مراد از منزل كرامت ، جايگاه با بركتى است كه خداوند دستور درخواست آن را به بندگان خود داده و فرموده است : « قُلْ رَبِّ أنْزِلْنِيْ مُنْزَلاً مُبَارَكاً وَ أَنْتَ خَيْرُ الْمُنْزِليْنَ [ 15 ] » منظور از سرايى كه براى خود برگزيده بهشت است و اين كه خداوند آن را به خود نسبت داده براى بزرگداشت بهشت و برانگيختن رغبت و شوق دست يافتن به آن است و حسن اين نسبت روشن است ، زيرا باغهاى محسوس دنيا عاليترين جاهايى است كه براى نشيمن برگزيدهترين و شريفترين مردم در نظر گرفته مىشود ، امّا باغ يا بهشت معقول ، كيفيّت آن بستگى به درجات وصول و ميزان برخوردارى انسان از معارف الهى دارد ، همان معارفى كه مايه سعادت و سرور و لذّت كامل است . اين بهشت معقول همه شرايط عقلى و امتيازهاى روحى را براى اين كه جايگاه دوستان خدا و خاصّان او و فرشتگان و پيامبرانش باشد داراست و معمولا اگر پادشاهى نظرش بر اين قرار گرفت كه ساختمانى براى سكونت خويش و نزديكان خود بنا كند ، گفته مىشود كه اين ساختمان به شاه اختصاص دارد و او آن را بر پا كرده است ، بارى از ظاهر اين گفتار بر مىآيد كه بهشت در آسمانهاست و عرش بر روى آن قرار دارد ، و در اين سخن نيز نكته لطيفى است . زيرا مىدانيم كه از اطلاق عرش گاهى فلك نهم اراده مىشود و زمانى منظور از عرش ، عقل اوّل است به اعتبار اين كه صور همه موجودات در آن است و به همه آنها احاطه دارد و حامل معرفت صانع نخستين جلّ و علا مىباشد ، و گاهى هم مراد از عرش سلطنت و عظمت پروردگار است ، واژه
[ 14 ] سوره انبياء ( 21 ) آيه ( 102 ) يعنى : . . . و آنان در آنچه دلشان بخواهد جاودانه متنعّم مىباشند .
[ 15 ] مؤمنون ( 23 ) آيه ( 29 ) يعنى : بگو پروردگارا ما را در منزلگاهى مبارك فرود آر و تو بهترين فرود آورندگانى .
[ 736 ]
ظلّ ( سايه ) را براى عرش استعاره فرموده است ، كه در معناى اوّل مراد فلك نهم است ، زيرا حركت افلاك از جمله اسبابى است كه نفوس بشرى و فلكى را براى وصول به معارف الهى كه مايه آسودگى از آتش نادانى است آماده مىكند همچنان كه سايه ، سبب آسايش و رهايى از گرمى آفتاب مىباشد ، و در معناى دوّم منظور عقل اوّل است ، براى اين كه معارف الهى كه به واسطه اين فرشته مقدّس بر ضماير كسانى كه آمادگى و شايستگى آن را دارند افاضه مىشود موجب حصول بزرگترين آسايش و آرامش است ، و سايه نيز چنين است ، و در معناى سوّم مقصود اين است كه سلطنت و عظمت حقّ تعالى بر هر قدرت و بزرگى غلبه و برترى مطلق دارد و چون بزرگوارى او مبدأ آسايش نفوسى است كه آنها را به كمالات عقلى آراسته است ، لذا عرش سايه قدرت و عظمت پروردگار است كه به آن پناه برده مىشود ، و اطلاق واژه سايه بر نعمت و قدرت در عرف روشن است ،
مثلا گفته مىشود : من در سايه فلان ، و يا در سايه شاه و دادگرى او هستم ، يعنى از نعمت و عنايت او برخوردارم [ 16 ] .
فرموده است : و نورها بهجته .
بهجت يا شكوه و جلال حقّ تعالى به جمال و كمال او كه بر سرتاسر عوالم وجود و بواطن نفوس تابان است برگشت دارد و بديهى است بهشت به انوار او روشن است ، انوارى كه چشم بينندگان را خيره مىسازد ، و فرشتگان مقرّب را در بهجت و سرور فرو مىبرد .
فرموده است : و زوّارها ملائكته و رفقاؤها رسله .
در اين عبارت نيز نكته ظريفى است ، و آن اين كه چون نفوس بشرى ذاتا متّحد مىباشند ، مراتب آنها در احراز كمالات و نيل به درجات نيز نزديك به
[ 16 ] مؤلّف كتاب روضات الجنّات در شرح حال ابن ميثم نوشته است : بنا به اشاره بعضى از محقّقان شرح او بر نهج البلاغه به مشرب حكما و عرفا تهيه شده است . رجوع شود به جلد هفتم كتاب مزبور صفحه 217 ( مترجم )
[ 737 ]
يكديگر ، و حصول اين امر براى آنها ميسّر است ، لذا از ساكنان آن به رسولانى كه رفيقان بهشتند تعبير شده است ، امّا چون انواع فرشتگان آسمانى و آنهايى كه از علائق جسميّت مجرّدند بالذّات ، و هم از لحاظ درجه كمالات ، با يكديگر متفاوتند ، فرشتگان زايران بهشت يعنى ديدار كنندگان ساكنان آن خوانده شدهاند ، و آشكار است كه رفيق از زاير نزديكتر و پيوستهتر است ، گفتهاند زيارت فرشتگان از ساكنان بهشت ، عبارت از حضور ساكنان عالم بالا در نزد نفوس كامله به هنگام انقطاع و انصراف آنها از علايق جسمى است ، و چون اين حضور هميشگى نيست بلكه بر حسب اوقاتى است كه نفس از چنگال تعلّقات رهايى دارد ، حضور آنها به زيارت شبيه بوده و اين واژه براى آن استعاره شده است ،
بديهى است در اين ديدار فرشته زاير است نه نفس انسان ، زيرا صورت فرشته است كه به افاضه خداوند صورت آفرين در نفوسى كه آمادگى و شايستگى دارند وارد و نمايان مىگردد .
پس از اين امام ( ع ) دوباره روز رستاخيز را يادآورى مىكند و دستور مىدهد كه در انجام دادن آنچه موجب صلاح امور آخرت مىشود پيشدستى كنند ،
و در اداى اعمالى كه مايه تقرّب به خدا و رهايى از بيم و هراس روز قيامت مىشود شتاب ورزند ، جمله سابقوا الآجال نيز به همين معناست .
فرموده است : فإنّ النّاس يوشك أن ينقطع بهم الأمل .
مراد از أمل آرزوى دنيا و خواستن دوام زندگى آن است يعنى چون نزديك است رشته اين آرزوها بريده شود لازم است به اصلاح امور آخرت توجّه كنند ، و يرهقهم الأجل يعنى چون بزودى مرگ فرا مىرسد و دامن آدميان را مىگيرد واجب است در عمل براى آنچه باقى و پايدار مىماند بكوشند ، و چون به سبب فرا رسيدن مرگ ، باب توبه مسدود مىگردد به آن مبادرت ورزند .
فرموده است : فقد أصبحتم . . . تا قبلكم .
يعنى : شما در وضعى هستيد كه از نعمت حيات و سلامت و امنيّت و ديگر
[ 738 ]
وسايلى كه پيشينيان شما آرزو و درخواست رجوع به مانند آنها را مىكنند برخورداريد و مىتوانيد با استفاده از اين امكانات به عمل بپردازيد .
فرموده است : و أنتم بنو سبيل . . . تا بالزّاد .
واو در جمله و أنتم . . . واو حاليّه است و صفت در راه ماندگان را براى انسانها استعاره فرموده است ، زيرا اقامت آنها در سراى دنيا غرض اصلى نيست ، و عنايات پروردگار مقصد ديگرى را براى آنها منظور و مقرّر داشته و از طريق دين ، آنان را به كوچيدن از دنيا تشويق مىكند ، بنابراين آنها در دنيا همچون مسافرانند ، دروازههاى شهر آنها جود و بخشش الهى ، و نزديكترين درهاى ورودى دنيا ارحام مادران ،
و درهاى خروجى آن مرگ است ، واژه سفر مجاز و استعاره مشهورى براى مرگ است كه مىتوان آن را حقيقت دانست . آشكار است سرايى كه انسان در آن نخواهد ماند بلكه منزلى در گذرگاه سراى ديگر است خانه و محلّ اقامت او نيست ، اين كه فرموده است از اين جا به آنها بانگ رحيل سردادهاند ، براى برانگيختن نفرت آنهاست كه به دنيا رغبت و اعتماد نكنند و آن را وطن خود ندانند و اين كه دستور داده از اين دنيا توشه بر گيرند براى توجّه دادن آنهاست به اين كه هدف و مقصد از اين دنيا آخرت است و لازم است براى پيمودن اين راه و رسيدن به مقصد زاد و توشه و آمادگى لازم را در اين جا فراهم كرد ، واژه زاد براى پرهيزگارى و فرمانبردارى خداوند استعاره شده و همينهاست كه توشه راه انسان به پيشگاه پروردگار جهانيان است .
فرموده است : و اعلموا . . . تا نفوسكم .
اين گفتار وعدههاى سخت خداوند را درباره كيفر گناهان يادآورى مىكند ،
و به شنوندگان اندرز مىدهد كه به خويشتن رحم كنند ، و اين زمانى صورت مىگيرد كه اعمال شايسته به جا آورند و دستورهاى خداوند را پيروى كنند .
فرموده است : فإنّكم قد جرّبتموها . . . تا شيطان .
اين سخنان استدلالى است بر اين كه بايد در برابر عقوبتهاى الهى بر
[ 739 ]
خويشتن رحم كرد ، و خلاصهاش اين است كه شما خود را در برابر كارهايى كوچكتر آزموده و بىتابى خود را ديده و دانستهايد ، و روشن است آن كسى كه در برابر اين گونه ناراحتيهاى خرد و اندك جزع و ناشكيبايى مىكند ، به طريق اولى در ميان دو طبقه آتش كه همخوابه سنگ سوزان و همنشين شيطان است بىتاب و ناشكيبا خواهد بود ، چنان كه خداوند متعال فرموده است : « وَ قُوْدُهَا النّاسُ وَ الْحِجَارَةُ [ 17 ] » و درباره همنشينى شيطان فرموده است : « فَكُبْكِبُواْ فِيْهَا هُمْ وَ الْغاوُوْنَ .
وَ جُنُوْدُ إبْلِيْسَ أجْمَعُوْنَ [ 18 ] » و لشكريان ابليس همان شيطانها هستند ، همچنين فرموده است : « وَ مَنْ يَعْشُ عَنْ ذِكْرِ الرَّحْمنِ نُقَيِّضْ لَهُ شَيْطَاناً فَهُوَ لَهُ قَرِيْنٌ [ 19 ] » تا آن جا كه فرموده است : « وَ لَنْ يَنْفَعْكُمُ الْيَوْمَ إذْ ظَلَمْتُمْ أَنَّكُمْ فِيْ الْعَذَابِ مُشْتَرِكُوْنَ [ 20 ] » .
فرموده است : أعلمتم أنّ مالكا . . . تا زجرته .
آنچه درباره آتش دوزخ فرموده از صفات آتش محسوس اين جهان است و ذكر اينها براى بيم دادن و ترسانيدن شنوندگان از آتش سوزان جهنّم است .
فرموده است : أيّها اليفن الكبير . . . تا السّواعد .
در اين گفتار روى خطاب به پير سالخورده است كه پايش به گور نزديكتر و براى او سزاوارتر است كه دست از گناه باز دارد ، پرسش آن حضرت از چگونگى حال او در برابر عذابهاى خداوند بر سبيل سرزنش و نكوهش وى در ارتكاب گناه است ، طوق آتش محسوس معلوم است ، و طوق آتش معقول عبارت است از تسلّط هيأت بدنى حاصل از اعمال انسان بر گردن او ، و در آمدن قيد و زنجيرهاى آن بر
[ 17 ] سوره بقره ( 2 ) آيه ( 24 ) يعنى : . . . هيزم آن ، مردم و سنگهاست .
[ 18 ] سوره شعراء ( 26 ) آيه ( 94 ) يعنى : ( در اين هنگام ) همه آن معبودان با گمراهان به دوزخ افكنده مىشوند ، و همچنين همگى لشكريان ابليس .
[ 19 ] سوره زخرف ( 43 ) آيه ( 36 ) يعنى : هر كس از ياد خدا روبگرداند شيطانى را بر او بگماريم كه پيوسته همنشين او باشد .
[ 20 ] سوره زخرف ( 43 ) آيه ( 39 ) يعنى : هرگز ( اين گفتگوها ) امروز براى شما سودى ندارد زيرا ستم كردهايد و همه در عذاب شريك يكديگرند .
[ 740 ]
بازوهاى اوست .
پس از اين امام ( ع ) شنوندگان را از خداوند بيم مىدهد و گوشزد مىكند كه پيش از آن كه سلامت و توانايى را كه اكنون از آنها برخوردارند از ميان رود منتهاى كوشش را در به جا آوردن اعمالى كه خداوند را خشنود سازد به كار برند ،
و در آزاد كردن گردن خود از يوغ آتش پيش از آن كه به سبب گناهان خود در گرو آن قرار گيرند تلاش لازم به عمل آورند ، در جمله أن تغلق رهائنها [ 21 ] وجه استعاره رهن ، پيش از اين توضيح داده شده است .
سپس امام ( ع ) دستور مىدهد كه در شب ، بيدارى داشته باشند و اين كنايه از انجام دادن عبادت در پارهاى از شب است ، چنان كه خداوند متعال فرموده است : « وَ مِنَ اللَّيْلِ فَاسْجُدْ لَهُ وَ سَبِّحْهُ لَيْلاً طَوِيْلاً [ 22 ] » و اين كه شب براى عبادت اختصاص داده شده از آن رو است كه در اوقات شب امكان خلوت با خدا و فراغ از مردم فراهمتر است ، به علاوه روز به عبادت ديگرى اختصاص داده شده كه عبارت از جهاد در راه خدا و تلاش براى تأمين اهل و عيال مىباشد .
پس از اين آن حضرت دستور مىدهد كه شكمها را لاغر كنند و اين كنايه از اين است كه روزها را روزه بدارند ، سپس سفارش مىكند كه گامهاى خود را به كار گيرند و مراد از اين به پا داشتن نماز است ، و نيز تذكّر مىدهد كه اموال خود را انفاق كنند ، و منظور اداى زكات و پرداخت صدقات در راه رضاى خدا مىباشد ،
پس از اين گوشزد مىكند كه از اجساد خود بگيرند و اين كنايه از اين است كه تن را با روزه و بر پاداشتن نماز بكاهند ، و سختگيرى در خوراك و پوشاك را كه موجب عدم توجّه به پرورش تن است برگزينند ، زيرا تن پرورى مستلزم دنيا دوستى و
[ 21 ] غلق رهن اصطلاحا اين است كه انسان نتواند در مدّت مشروط فكّ رهن كند ، و پس از انقضاى مدّت صاحب حقّ ، مالك گروگان شود ( مترجم )
[ 22 ] سوره انسان ( 76 ) آيه ( 26 ) يعنى : و برخى از شب را براى او به سجده ( نماز ) پرداز ، و در درازاى شب او را تسبيح گوى
[ 741 ]
لذّتجويى است و شكّ نيست كه كاهيدن بدن بر اثر انجام دادن عبادتهايى كه گفته شد متضمّن دهش و بخشش ملكات فاضله به نفس انسان ، و حصول قرب پروردگار متعال است ، از اين رو فرموده است : از سرمايه تن برگيريد و به روانتان ببخشيد و در اين كار بخل نورزيد ، و ذكر اين كه به رنج انداختن تن جود و بخششى به جان است براى ترغيب مردم در توجّه به تهذيب و تكميل نفس است .
سپس آن بزرگوار به دنبال دعوت شنوندگان به اين كه با فرمانبردارى از دستورهاى او خدا را يارى كنند ، و با دادن صدقات ، به خداوند وام دهند ، به دو آيه از قرآن كريم استشهاد مىكند كه مبتنى است بر وعده خداوند به يارى كسى كه او را يارى مىكند ، و به چند برابر كردن پاداش كسى كه به او وام مىدهد ،
استعاره واژه قرض براى صدقات به مناسبت كثرت اوامر الهى در دادن صدقات و اداى اين عبادت مالى است از اين رو اوامر خود را به درخواست نيازمندى كه خواهان وام است تشبيه فرموده است ، و فايده اين استشهاد و آنچه تا جمله أيّكم أحسن عملا بيان فرموده اعلام اين مطلب است كه : خداوند غنىّ مطلق و بىنياز از آن است كه از بندگانش يارى و وام بخواهد و هدف از اين عنايت و مرحمت ،
آزمودن آنهاست ، و ما درباره معناى آزمايش خداوند از بندگانش ، مكرّر سخن گفتهايم .
امام ( ع ) پس از اين گفتار دوباره تذكّر مىدهد كه در كار آخرت بر يكديگر پيشدستى كنيد تا در بهشت همسايه خداوند و همراه پيامبرانش باشيد ، چنان كه خداوند متعال فرموده است : « . . . و فُتِحَتْ أَبْوَابُهَا وَ قَالَ لَهُمْ خَزَنَتُهَا سَلامٌ عَلَيْكُمْ طِبْتُمْ فَادْخُلْوهَا خَالِدِيْنَ [ 23 ] » و درباره رفاقت و همدمى با پيامبران فرموده است : « فَاُولئكَ مَعَ الَّذِين أنْعَمَ اللّهُ عَلَيْهِمْ مِنَ النَّبيِّينَ وَ الصِّدِّيقِيْنَ وَ الشُّهَدَاءِ وَ الصَّالِحِينَ وَ حَسُنَ اُولئكَ
[ 23 ] سوره زمر ( 39 ) آيه ( 73 ) يعنى : . . . و درهاى بهشت گشوده مىشود و نگهبانان آن به آنها مىگويند سلام بر شما ، گوارايتان باد به بهشت درآييد و جاودان در آن بمانيد .
[ 742 ]
رَفِيْقاً [ 24 ] » و در مورد زيارت فرشتگان فرموده است : « وَ الْمَلائكَةُ يَدْخُلُوْنَ عَلَيْهِمُ مِنْ كُلِّ بَابٍ ، سَلامٌ عَلَيْكُمْ بِمَا صَبَرْتُمْ فَنِعْمَ عُقْبَى الدَّارِ [ 25 ] » و اين كه خداوند گوشهاى مؤمنان را گراميتر از آن داشته كه هرگز آواى دوزخ را بشنوند به دليل قول خداوند متعال است كه : « لاَ يَسْمَعُونَ حَسِيْسَهَا وَ هُمْ فِيْمَا اشْتَهَتْ أَنْفُسُهُمْ خَالِدُوْنَ [ 26 ] » و درباره اين كه خداوند بدنهاى مؤمنان را در امان داشته از اين كه خستگى و رنجى به بينند فرموده است : « لاَ يَمَسُّنَا فِيْهَا نَصَبٌ وَ لاَ يَمَسُّنَا فِيْهَا لُغُوْبٌ [ 27 ] » .
فرموده است : ذلك فضل اللّه . . .
آيه شريفه قرآن است كه امير مؤمنان ( ع ) آن را در ختام خطبه خود قرار داده است ، و مناسبت آن روشن است .
فرموده است : أقول . . . تا پايان .
اينها جملات پايانى خطبه است ، و در آن براى سركوبى نفس امّاره ، و قرار گرفتن آن در خدمت نفس مطمئنّه از خداوند درخواست يارى فرموده است ، چه او بهترين ياور و نيكوترين سرپرست است .
[ 24 ] سوره نساء ( 4 ) آيه ( 69 ) يعنى : . . . پس آنان همنشين كسانى خواهند بود كه خدا نعمت خود را بر آنان تمام كرده و آنها پيامبران و صدّيقان و شهدا و صالحانند و اينان نيكو رفيقانى هستند .
[ 25 ] سوره رعد ( 13 ) آيه ( 24 ) يعنى : . . . و فرشتگان از هر درى بر آنان وارد مىشوند ، ( و مىگويند ) سلام بر شما باد كه صبر پيشه كرديد تا در پايان نيكو منزلگاهى يافتيد .
[ 26 ] انبياء ( 21 ) آيه ( 102 ) يعنى : آنان آواى آتش دوزخ را نمىشنوند و آنها در آنچه دلشان بخواهد براى هميشه متنعّم هستند .
[ 27 ] سوره فاطر ( 35 ) آيه ( 35 ) يعنى : . . . نه در آن جا رنجى به ما مىرسد و نه سستى و واماندگى .
[ 743 ]
183 از سخنان آن حضرت عليه السّلام است :
اُسْكُتْ قَبَحَكَ اَللَّهُ يَا أَثْرَمُ فَوَاللَّهِ لَقَدْ ظَهَرَ اَلْحَقُّ فَكُنْتَ فِيهِ ضَئِيلاً شَخْصُكَ خَفِيّاً صَوْتُكَ حَتَّى إِذَا نَعَرَ اَلْبَاطِلُ نَجَمْتَ نُجُومَ قَرْنِ اَلْمَاعِزِ برج : با ضمّ با و جيم أثرم : كسى كه دندان ثناياى او افتاده باشد نعر : فرياد زد قبّحه اللّه : خداوند او را از هر خوبى دور گرداند .
ضئيل : خرد و پست و لاغر نجم : نمايان شد به هنگامى كه برج بن مسهر طايى كه از خوارج بود ، به گونهاى كه آن حضرت بشنود گفت : لا حكم إلاّ للّه امام ( ع ) در پاسخ او فرمود :
« اى دندان شكسته خاموش باش ، خدا تو را زشت گرداند ، به خدا سوگند حقّ آشكار شده بود و تو در آن شخصى زبون و ناتوان بودى و آوازى از تو بر نمىآمد تا آن گاه كه باطل بانگ برآورد تو همچون شاخ بز پيدا شدى . » برج از شاعران مشهور فرقه خوارج است ، او به گونهاى كه امير مؤمنان ( ع ) بشنود شعار خوارج ( لا حكم إلاّ للّه ) را سر داد ، امام ( ع ) او را نهيب زد و تقبيح فرمود و براى اين كه او را سرافكنده و شرمنده كند وى را با ذكر نقصى كه در او بود نام برد ، و معمول اين است كه اگر بخواهند كسى را كه داراى عيب و نقصى
[ 744 ]
است اهانت كنند عيب او را بر زبان مىآورند ، لاغرى و زبونى شخصيّت اجتماعى وى در دوران ظهور حقّ كنايه از حقارت و گمنامى اوست در زمانى كه عدالت برقرار بوده است ، و مقصود از آن دوران قوّت و شوكت اسلام و زمانى است كه فتنهها پديدار نشده و باطل قدرت نيافته بود ، مراد از خفاى صوت ، زبونى وى و عدم توجّه مردم به گفتههاى اوست .
واژه نعير ( فرياد ) را براى پيدايش باطل استعاره فرموده است ، بدين مناسبت كه باطل از نظر ظهور در جامعه و توانمندى مانند مردى نيرومند است كه با گستاخى و دليرى فرياد كشد ، و امام ( ع ) ظاهر شدن اين مرد را در ميان مردم و پديد آمدن آوازه او را در هنگام ظهور و قدرت يافتن باطل به شاخ بز تشبيه فرموده كه با سرعت و ناگهانى نمايان شود ، بى آن كه شرف و شجاعتى دارا بوده و سابقه حسن خدمتى به دست آورده باشد ، بارى ، اين از محاسن بلاغت است كه هنگامى كه سخنگو قصد اهانت مخاطب را دارد او را به چيزى حقير و پست تشبيه كند ، و زمانى كه بزرگداشت او را مىخواهد وى را به چيزى بزرگ و گرانقدر همانند سازد . و توفيق از خداوند است .
[ 745 ]
184 از خطبههاى آن حضرت عليه السّلام است :
رُوِيَ أَنَّ صَاحِباً لِأَمِيرِ اَلْمُؤْمِنِينَ ع يُقَالُ لَهُ ؟ هَمَّامٌ ؟ كَانَ رَجُلاً عَابِداً فَقَالَ لَهُ يَا ؟ أَمِيرَ اَلْمُؤْمِنِينَ ؟ صِفْ لِيَ اَلْمُتَّقِينَ حَتَّى كَأَنِّي أَنْظُرُ إِلَيْهِمْ فَتَثَاقَلَ ع عَنْ جَوَابِهِ ثُمَّ قَالَ يَا ؟ هَمَّامُ ؟ اِتَّقِ اَللَّهَ وَ أَحْسِنْ فَ إِنَّ اَللَّهَ مَعَ اَلَّذِينَ اِتَّقَوْا وَ اَلَّذِينَ هُمْ مُحْسِنُونَ 1 9 16 : 128 فَلَمْ يَقْنَعْ ؟ هَمَّامٌ ؟
بِهَذَا اَلْقَوْلِ حَتَّى عَزَمَ عَلَيْهِ فَحَمِدَ اَللَّهَ وَ أَثْنَى عَلَيْهِ وَ صَلَّى عَلَى ؟ اَلنَّبِيِّ ص ؟ ثُمَّ قَالَ أَمَّا بَعْدُ فَإِنَّ اَللَّهَ سُبْحَانَهُ وَ تَعَالَى خَلَقَ اَلْخَلْقَ حِينَ خَلَقَهُمْ غَنِيّاً عَنْ طَاعَتِهِمْ آمِناً مِنْ مَعْصِيَتِهِمْ لِأَنَّهُ لاَ تَضُرُّهُ مَعْصِيَةُ مَنْ عَصَاهُ وَ لاَ تَنْفَعُهُ طَاعَةُ مَنْ أَطَاعَهُ فَقَسَمَ بَيْنَهُمْ مَعَايِشَهُمْ وَ وَضَعَهُمْ مِنَ اَلدُّنْيَا مَوَاضِعَهُمْ فَالْمُتَّقُونَ فِيهَا هُمْ أَهْلُ اَلْفَضَائِلِ مَنْطِقُهُمُ اَلصَّوَابُ وَ مَلْبَسُهُمُ اَلاِقْتِصَادُ وَ مَشْيُهُمُ اَلتَّوَاضُعُ غَضُّوا أَبْصَارَهُمْ عَمَّا حَرَّمَ اَللَّهُ عَلَيْهِمْ وَ وَقَفُوا أَسْمَاعَهُمْ عَلَى اَلْعِلْمِ اَلنَّافِعِ لَهُمْ نُزِّلَتْ أَنْفُسُهُمْ مِنْهُمْ فِي اَلْبَلاَءِ كَالَّتِي نُزِّلَتْ فِي اَلرَّخَاءِ وَ لَوْ لاَ اَلْأَجَلُ اَلَّذِي كُتِبَ عَلَيْهِمْ لَمْ تَسْتَقِرَّ أَرْوَاحُهُمْ فِي أَجْسَادِهِمْ طَرْفَةَ عَيْنٍ شَوْقاً إِلَى اَلثَّوَابِ وَ خَوْفاً مِنَ اَلْعِقَابِ عَظُمَ اَلْخَالِقُ فِي أَنْفُسِهِمْ فَصَغُرَ مَا دُونَهُ فِي أَعْيُنِهِمْ فَهُمْ وَ اَلْجَنَّةُ كَمَنْ قَدْ رَآهَا فَهُمْ فِيهَا مُنَعَّمُونَ وَ هُمْ وَ اَلنَّارُ كَمَنْ قَدْ رَآهَا فَهُمْ فِيهَا مُعَذَّبُونَ قُلُوبُهُمْ مَحْزُونَةٌ وَ شُرُورُهُمْ مَأْمُونَةٌ وَ أَجْسَادُهُمْ نَحِيفَةٌ وَ حَاجَاتُهُمْ خَفِيفَةٌ وَ أَنْفُسُهُمْ عَفِيفَةٌ صَبَرُوا أَيَّاماً قَصِيرَةً أَعْقَبَتْهُمْ رَاحَةً طَوِيلَةً تِجَارَةٌ مُرْبِحَةٌ يَسَّرَهَا لَهُمْ رَبُّهُمْ أَرَادَتْهُمُ اَلدُّنْيَا فَلَمْ يُرِيدُوهَا وَ أَسَرَتْهُمْ فَفَدَوْا أَنْفُسَهُمْ مِنْهَا أَمَّا اَللَّيْلَ فَصَافُّونَ أَقْدَامَهُمْ تَالِينَ
[ 746 ]
لِأَجْزَاءِ ؟ اَلْقُرْآنِ ؟ يُرَتِّلُونَهَا تَرْتِيلاً يُحَزِّنُونَ بِهِ أَنْفُسَهُمْ وَ يَسْتَثِيرُونَ بِهِ دَوَاءَ دَائِهِمْ فَإِذَا مَرُّوا بِآيَةٍ فِيهَا تَشْوِيقٌ رَكَنُوا إِلَيْهَا طَمَعاً وَ تَطَلَّعَتْ نُفُوسُهُمْ إِلَيْهَا شَوْقاً وَ ظَنُّوا أَنَّهَا نُصْبَ أَعْيُنِهِمْ وَ إِذَا مَرُّوا بِآيَةٍ فِيهَا تَخْوِيفٌ أَصْغَوْا إِلَيْهَا مَسَامِعَ قُلُوبِهِمْ وَ ظَنُّوا أَنَّ زَفِيرَ جَهَنَّمَ وَ شَهِيقَهَا فِي أُصُولِ آذَانِهِمْ فَهُمْ حَانُونَ عَلَى أَوْسَاطِهِمْ مُفْتَرِشُونَ لِجِبَاهِهِمْ وَ أَكُفِّهِمْ وَ رُكَبِهِمْ وَ أَطْرَافِ أَقْدَامِهِمْ يَطْلُبُونَ إِلَى اَللَّهِ تَعَالَى فِي فَكَاكِ رِقَابِهِمْ وَ أَمَّا اَلنَّهَارَ فَحُلَمَاءُ عُلَمَاءُ أَبْرَارٌ أَتْقِيَاءُ قَدْ بَرَاهُمُ اَلْخَوْفُ بَرْيَ اَلْقِدَاحِ يَنْظُرُ إِلَيْهِمُ اَلنَّاظِرُ فَيَحْسَبُهُمْ مَرْضَى وَ مَا بِالْقَوْمِ مِنْ مَرَضٍ وَ يَقُولُ قَدْ خُولِطُوا وَ لَقَدْ خَالَطَهُمْ أَمْرٌ عَظِيمٌ لاَ يَرْضَوْنَ مِنْ أَعْمَالِهِمُ اَلْقَلِيلَ وَ لاَ يَسْتَكْثِرُونَ اَلْكَثِيرَ فَهُمْ لِأَنْفُسِهِمْ مُتَّهِمُونَ وَ مِنْ أَعْمَالِهِمْ مُشْفِقُونَ إِذَا زُكِّيَ أَحَدٌ مِنْهُمْ خَافَ مِمَّا يُقَالُ لَهُ فَيَقُولُ أَنَا أَعْلَمُ بِنَفْسِي مِنْ غَيْرِي وَ رَبِّي أَعْلَمُ بِي مِنِّي بِنَفْسِي اَللَّهُمَّ لاَ تُؤَاخِذْنِي بِمَا يَقُولُونَ وَ اِجْعَلْنِي أَفْضَلَ مِمَّا يَظُنُّونَ وَ اِغْفِرْ لِي مَا لاَ يَعْلَمُونَ فَمِنْ عَلاَمَةِ أَحَدِهِمْ أَنَّكَ تَرَى لَهُ قُوَّةً فِي دِينٍ وَ حَزْماً فِي لِينٍ وَ إِيمَاناً فِي يَقِينٍ وَ حِرْصاً فِي عِلْمٍ وَ عِلْماً فِي حِلْمٍ وَ قَصْداً فِي غِنًى وَ خُشُوعاً فِي عِبَادَةٍ وَ تَجَمُّلاً فِي فَاقَةٍ وَ صَبْراً فِي شِدَّةٍ وَ طَلَباً فِي حَلاَلٍ وَ نَشَاطاً فِي هُدًى وَ تَحَرُّجاً عَنْ طَمَعٍ يَعْمَلُ اَلْأَعْمَالَ اَلصَّالِحَةَ وَ هُوَ عَلَى وَجَلٍ يُمْسِي وَ هَمُّهُ اَلشُّكْرُ وَ يُصْبِحُ وَ هَمُّهُ اَلذِّكْرُ يَبِيتُ حَذِراً وَ يُصْبِحُ فَرِحاً حَذِراً لِمَا حُذِّرَ مِنَ اَلْغَفْلَةِ وَ فَرِحاً بِمَا أَصَابَ مِنَ اَلْفَضْلِ وَ اَلرَّحْمَةِ إِنِ اِسْتَصْعَبَتْ عَلَيْهِ نَفْسُهُ فِيمَا تَكْرَهُ لَمْ يُعْطِهَا سُؤْلَهَا فِيمَا تُحِبُّ قُرَّةُ عَيْنِهِ فِيمَا لاَ يَزُولُ وَ زَهَادَتُهُ فِيمَا لاَ يَبْقَى يَمْزُجُ اَلْحِلْمَ بِالْعِلْمِ وَ اَلْقَوْلَ بِالْعَمَلِ تَرَاهُ قَرِيباً أَمَلُهُ قَلِيلاً زَلَلُهُ خَاشِعاً قَلْبُهُ قَانِعَةً نَفْسُهُ مَنْزُوراً أَكْلُهُ سَهْلاً أَمْرُهُ حَرِيزاً دِينُهُ مَيِّتَةً شَهْوَتُهُ مَكْظُوماً غَيْظُهُ اَلْخَيْرُ مِنْهُ مَأْمُولٌ وَ اَلشَّرُّ مِنْهُ مَأْمُونٌ إِنْ كَانَ فِي اَلْغَافِلِينَ كُتِبَ فِي اَلذَّاكِرِينَ وَ إِنْ كَانَ فِي اَلذَّاكِرِينَ لَمْ يُكْتَبْ مِنَ اَلْغَافِلِينَ يَعْفُو عَمَّنْ ظَلَمَهُ وَ يُعْطِي مَنْ حَرَمَهُ وَ يَصِلُ مَنْ قَطَعَهُ بَعِيداً فُحْشُهُ لَيِّناً قَوْلُهُ غَائِباً مُنْكَرُهُ حَاضِراً مَعْرُوفُهُ مُقْبِلاً خَيْرُهُ مُدْبِراً شَرُّهُ فِي اَلزَّلاَزِلِ وَقُورٌ وَ فِي اَلْمَكَارِهِ صَبُورٌ وَ فِي اَلرَّخَاءِ شَكُورٌ لاَ يَحِيفُ عَلَى مَنْ يُبْغِضُ وَ لاَ يَأْثَمُ فِيمَنْ يُحِبُّ يَعْتَرِفُ بِالْحَقِّ قَبْلَ أَنْ يُشْهَدَ عَلَيْهِ لاَ يُضِيعُ مَا اُسْتُحْفِظَ وَ لاَ يَنْسَى مَا ذُكِّرَ وَ لاَ يُنَابِزُ بِالْأَلْقَابِ وَ لاَ يُضَارُّ بِالْجَارِ وَ لاَ يَشْمَتُ بِالْمَصَائِبِ وَ لاَ يَدْخُلُ فِي اَلْبَاطِلِ وَ لاَ يَخْرُجُ مِنَ اَلْحَقِّ إِنْ صَمَتَ لَمْ
[ 747 ]
يَغُمَّهُ صَمْتُهُ وَ إِنْ ضَحِكَ لَمْ يَعْلُ صَوْتُهُ وَ إِنْ بُغِيَ عَلَيْهِ صَبَرَ حَتَّى يَكُونَ اَللَّهُ هُوَ اَلَّذِي يَنْتَقِمُ لَهُ نَفْسُهُ مِنْهُ فِي عَنَاءٍ وَ اَلنَّاسُ مِنْهُ فِي رَاحَةٍ أَتْعَبَ نَفْسَهُ لِآخِرَتِهِ وَ أَرَاحَ اَلنَّاسَ مِنْ نَفْسِهِ بُعْدُهُ عَمَّنْ تَبَاعَدَ عَنْهُ زُهْدٌ وَ نَزَاهَةٌ وَ دُنُوُّهُ مِمَّنْ دَنَا مِنْهُ لِينٌ وَ رَحْمَةٌ لَيْسَ تَبَاعُدُهُ بِكِبْرٍ وَ عَظَمَةٍ وَ لاَ دُنُوُّهُ بِمَكْرٍ وَ خَدِيعَةٍ قَالَ فَصَعِقَ ؟ هَمَّامٌ ؟ صَعْقَةً كَانَتْ نَفْسُهُ فِيهَا فَقَالَ ؟ أَمِيرُ اَلْمُؤْمِنِينَ ع ؟
أَمَا وَ اَللَّهِ لَقَدْ كُنْتُ أَخَافُهَا عَلَيْهِ ثُمَّ قَالَ أَ هَكَذَا تَصْنَعُ اَلْمَوَاعِظُ اَلْبَالِغَةُ بِأَهْلِهَا فَقَالَ لَهُ قَائِلٌ فَمَا بَالُكَ يَا ؟ أَمِيرَ اَلْمُؤْمِنِينَ ؟ فَقَالَ ع وَيْحَكَ إِنَّ لِكُلِّ أَجَلٍ وَقْتاً لاَ يَعْدُوهُ وَ سَبَباً لاَ يَتَجَاوَزُهُ فَمَهْلاً لاَ تَعُدْ لِمِثْلِهَا فَإِنَّمَا نَفَثَ اَلشَّيْطَانُ عَلَى لِسَانِكَ روايت شده است يكى از ياران امير مؤمنان ( ع ) كه همّام نام داشت و مردى عابد و پارسا بود ، به آن حضرت عرض كرد اى امير مؤمنان صفات پرهيزگاران را برايم آن چنان بيان فرما كه گويا آنان را مىبينم ، امام ( ع ) در دادن پاسخ او درنگ كرد ، و پس از آن فرمود : اى همّام از خدا بترس و نيكى كن « فَإنَّ اللّهَ مَعَ الَّذِيْنَ اتَّقَواْ وَ الَّذينَ هُمْ مُحْسِنُوْنَ [ 1 ] » ليكن همّام به اين پاسخ بسنده نكرد و بر درخواست خود اصرار ورزيد تا اين كه آن حضرت را سوگند داد ، لذا امام ( ع ) پس از حمد و ثناى الهى و درود بر پيامبر گرامى ( ص ) فرمود :
« أمّا بعد ، خداوند سبحان آفريدگان را بيافريد در حالى كه از طاعت آنها بىنياز و از نافرمانى آنان ايمن بود چه گناه گنهكار زيانى به خدا نمىرساند و طاعت فرمانبردار سودى عايد او نمىگرداند .
روزى و وسايل زندگى را ميان آنان تقسيم كرد و هر كس را در مرتبه خويش قرار داد ، امّا پرهيزگاران در دنيا داراى صفاتى برجستهاند : گفتارشان از روى راستى و پوشاكشان بر اساس ميانهروى و روش آنها فروتنى است ، از
[ 1 ] سوره نحل ( 16 ) آيه ( 128 ) يعنى : پس همانا خداوند با كسانى است كه تقوا پيشه كردهاند و آنانى كه نيكوكارند .
[ 748 ]
آنچه خداوند بر آنان حرام كرده چشم پوشيدهاند ، و گوشهاى خود را به دانشى كه آنان را سود رساند فرا دادهاند ، در برابر سختى و بلا مانند كسانى هستند كه از آسايش و رفاه برخوردارند ، و اگر اجل و مدتى را كه خداوند براى آنان معيّن كرده نبود ، جانهايشان در بدنهايشان از شوق ثواب و بيم عقاب يك لحظه آرام نمىگرفت ، پروردگار در نظر آنان بزرگ است از اين رو آنچه جز اوست در ديده آنان كوچك است ، آنها مانند كسى هستند كه بهشت را ديده و در آن مشغول تنعّم است ، و آتش دوزخ را نگريسته و در آن معذّب است ، دلهاى آنها اندوهناك است و ديگران از آزارشان ايمنند ، بدنهاى آنها لاغر ، و نيازهايشان اندك ، و روحشان عفيف و پاكيزه است ، روزهاى كوتاهى شكيبايى كردند و در پى آن به آسايشى طولانى رسيدند ، اين داد و ستد پرسودى است كه پروردگارشان براى آنها فراهم ساخته است ، دنيا آنان را خواستار شد ليكن آنها آن را نخواستند ، دنيا آنان را اسير و گرفتار خود كرد ، و آنها با دادن جان خود را از آن رها ساختند .
امّا شب را ( براى نماز ) بر پا ايستادهاند ، قرآن را با تأمل و انديشه مىخوانند ، با خواندن آن دلهاى خود را اندوهگين مىسازند و درمان درد خويش را از آن مىجويند ، هنگامى كه به آيهاى رسند كه اميد برانگيز است به آن اعتماد مىكنند ، و دل به آن مىبندند ، و با شوق بسيار بدان مىنگرند و گمان مىبرند آنچه آيه مژده مىدهد در برابر چشم آنها قرار دارد و چون به آيهاى برخورد كنند كه بيم دهنده و ترس انگيز است گوش دل به آن مىدهند چنان كه گويا صداى نفس كشيدن جهنّم در بيخ گوش آنها طنين افكن است ، آنها قامت را خم كرده به ركوع مىروند ، و پيشانى و كف دست و زانوها و انگشتان را بر زمين مىسايند و سجده مىكنند و آزادى خويش را از آتش دوزخ از خداوند مىطلبند .
امّا در روز آنها بردبارانى دانا ، و نيكوكارانى پرهيزگارند ، ترس از خدا بدنهاى آنها را مانند چوبه تير تراشيده و لاغر كرده و چون بيننده به آنها بنگرد مىپندارد اينان بيمارند در حالى كه هيچ گونه بيمارى ندارند ، بيننده مىگويد اينها
[ 749 ]
را ديوانگى فرا گرفته در صورتى كه آنان را امرى بس بزرگ به خود مشغول داشته است .
اينان به اعمال اندك خشنود نمىشوند ، و اعمال بسيار خود را زياد نمىشمرند ، آنان پيوسته خود را متّهم به تقصير مىكنند و از كردار خويش بيمناكند ، اگر يكى از آنها را بستايند ، او از آنچه دربارهاش گفته شده در هراس مىافتد و مىگويد : من از ديگران به حال خويشتن آگاهترم ، و پروردگارم از من به من داناتر است ، پروردگارا مرا به آنچه مىگويند بازخواست مكن ، و مرا برتر از آنچه گمان مىكنند قرار ده ، و گناهان مرا كه نمىدانند بر من ببخش .
نشانه هر يك از آنها را كه بنگرى اين است :
در دين نيرومند ، در نرمخويى دور انديش ، در ايمان داراى يقين سرشار ، در به دست آوردن دانش حريص ، با داشتن علم بردبار ، در توانگرى ميانهرو ، در بندگى حقّ تعالى خاشع ، در عين تنگدستى آراسته ، در سختى شكيبا ، در به دست آوردن حلال كوشا ، در طريق هدايت چالاك و از طمع بر كنار است ، با اين كه اعمال شايسته انجام مىدهد بيمناك است ، چون روز را به شام مىرساند همه كوشش او شكر و سپاس خداست ، و هنگامى كه شب را به روز در آورد تمامى انديشه او ذكر و ياد اوست ، شب را ترسان مىگذراند ، و روز را شادمان آغاز مىكند ، ترس او از وقوع غفلت ، و شادمانى او به سبب فضل و رحمت خداست كه به او رسيده است ، اگر نفس او در تحمّل آنچه ناخوش مىدارد سركشى و نافرمانى كند خواهش آن را نسبت به آنچه دوست مىدارد برآورده نمىكند ، روشنى چشم او در چيزى است كه جاودانى است و زهد و وارستگى او در آن چيزى است كه ناپايدار و فانى است .
او بردبارى و دانش را به هم آميخته و گفتار را با كردار قرين ساخته است ، او را مىبينى كه آرزويش كوتاه ، لغزش او كم ، دلش خاشع ، نفسش قانع ، خوراكش اندك ، كارش آسان و دين وى محفوظ است ، شهوتش از ميان رفته و خشم خود را فرو خورده است ، خير او مورد اميدوارى و از شرّ او ايمنى
[ 750 ]
حاصل است ، اگر در ميان غافلان به سر برد از ذاكران به شمار است ، و اگر در ميان ذاكران باشد در زمره غافلان نيست .
از كسى كه به او ستم كرده در مىگذرد و به آن كه محرومش ساخته بخشش مىكند ، و به كسى كه از او بريده مىپيوندد ، از ناسزاگويى به دور است . گفتارش نرم ، بدى از او جدا ، و نيكى در او پيدا و آشكار است ، خير او رو آورده و شرّش پشت كرده است ، در سختيها و گرفتاريها آرام و استوار ، و در برابر ناگواريها شكيبا و بردبار ، و در هنگام خوشى و آسايش شكر گزار است ، در باره كسى كه او را دشمن مىدارد ستم نمىكند ، و به خاطر كسى كه او را دوست مىدارد مرتكب گناه نمىشود ، به حقّ اعتراف مىكند پيش از آن كه بر ضدّش گواه آورده شود ، آنچه را بدو سپردهاند تباه نمىگرداند ، و آنچه را به او تذكّر دادهاند به دست فراموشى نمىسپارد ، و مردم را به لقبهاى زشت نمىخواند ، و به همسايه زيان نمىرساند ، و مصيبتزده را شماتت نمىكند ،
در آنچه باطل است وارد نمىشود ، و پا از مرز حقّ بيرون نمىنهد ،
اگر خاموشى گزيند سكوتش او را غمگين نمىكند ، و اگر بخندد آواز خندهاش بلند نمىشود ، و اگر بر او ستم رود شكيبايى مىورزد تا خداوند بزرگ انتقام او را بگيرد . نفسش از او در رنج ، و مردم از او در آسايشند ، براى آخرتش خود را به سختى مىاندازد ، و مردم را از شرّ نفس خويش آسوده مىگرداند ، دورى جستن او از كسانى كه از آنان كنارهگيرى مىكند به خاطر زهد و مصون ماندن از گناه است ، و نزديكى او به كسانى كه با آنها معاشرت مىكند بر پايه نرمش و مهربانى است ، نه كنارهگيرى او به سبب تكبّر و خود پسندى است و نه نزديكى او براى نيرنگ و فريب مىباشد . » راوى گفته است : در اين هنگام همّام مدهوش شد ، و در همين حالت جان به جان آفرين تسليم كرد ، امير مؤمنان ( ع ) فرمود : آگاه باشيد : به خدا سوگند من از اين پيشامد بر او بيم داشتم ، سپس فرمود :
نصايح و مواعظ درست در كسانى كه شايستگى آن را دارند اين چنين تأثير مىكند ، يكى از حاضران گفت : اى امير مؤمنان خودت را چه حال است
[ 751 ]
« چرا در شما اثر نكرد ؟ » امام ( ع ) در پاسخ او فرمود : واى بر تو هر اجلى وقت معيّن و سبب مشخّصى دارد كه از آن تجاوز نمىكند ، از اين گفتار باز ايست و ديگر اين سخن مگو زيرا اين را شيطان بر زبانت نهاده است . بايد دانست از اين جا به بعد نسخههاى نهج البلاغه از نظر ترتيب خطبهها با يكديگر اختلاف دارد . در بسيارى از نسخهها خطبه مذكور در آغاز جلد دوّم و پس از خطبه معروف به قاصعه قرار داده شده است ، و آنچه پس از پاسخ آن حضرت به برج بن مسهر طائى آمده خطبهاى است كه با عبارت : الحمد للّه الّذي لا تدركه الشّواهد و لا تحويه المشاهد آغاز مىشود ، و در نسخههاى زياد ديگرى خطبهاى كه شرح آن گذشت متّصل به پاسخ آن بزرگوار به برج بن مسهر است ، و خطبه الحمد للّه الّذي لا تدركه الشّواهد . . . پس از گفتار سيّد رضى آمده كه مىگويد : و از سخنان آن حضرت عليه السّلام است به هنگامى كه پيامبر خدا ( ص ) را غسل مىداد ، و پس از اين تمام خطبه قاصعه و بعد از آن « باب المختار من كتب امير المؤمنين ( ع ) و رسائله » قرار داده شده است ، گروهى از شارحان نهج البلاغه مانند امام قطب الدّين ابى الحسين كيدرى [ 2 ] و عبد الحميد بن ابى الحديد ترتيب اخير را پيروى كردهاند ، و چون گمان قوى اين است كه اينان ترتيب مذكور را به اعتماد نسخههاى صحيحى كه در دست داشتهاند برگزيدهاند ، لذا من با آنان هماهنگ شده همين روش را اختيار كردم .
امّا همّام ، او همّام بن شريح بن يزيد بن مرّة بن عمرو بن جابر بن عوف اصهب است ، كه از پيروان و دوستان على ( ع ) به شمار است و مردى عابد و پارسا
[ 2 ] ابو الحسن محمّد بن حسين بن حسن بيهقى نيشابورى معروف به قطب الدّين كيدرى مؤلّف كتاب اصباح در فقه اثنى عشرى و شرح نهج البلاغه موسوم به حدائق الحقايق است ، وى در سال 576 ه شرح مزبور را به نگارش در آورده است . روضات الجنات . جلد 7 ص 219 ( مترجم )
[ 752 ]
بود ، درنگ امام ( ع ) در دادن پاسخ به او براى اين بود كه استعداد و آمادگى او را براى پذيرش موعظه ، و تأثير عميق آن را در وجود او مىدانست و بيم داشت كه با شنيدن پاسخ ، از خوف خدا هوش از سرش برود و جان از قالب تهى كند ، از اين رو او را به رعايت تقوا دستور داد ، و منظور از اين ترس از خدا درباره حفظ جانش بود كه مبادا بر اثر اين پرسش ، حادثه ناگوارى براى او رخ دهد ، معناى و أحسن كه در دنباله جمله اتّق اللّه آمده اين است كه بر جان خويش نكويى كند ، و آن را به كارى كه بيش از توان اوست وادار نسازد ، از اين رو هنگامى كه همّام بىهوش به زمين افتاد و مرد ، امير مؤمنان ( ع ) فرمود : بدانيد به خدا سوگند من درباره او از اين حيث بيمناك بودم ، و امام ( ع ) هنگامى پاسخ او را داد كه به گفتار آن حضرت بسنده نكرد و جز جواب پرسش خود را نمىخواست و عزم عليه يعنى در خواهش خود اصرار ورزيد و آن بزرگوار را سوگند داد .
اگر گفته شود : چگونه امام ( ع ) با اين كه ظنّ غالب به هلاكت او دارد به وى پاسخ مىدهد ؟ در صورتى كه او مانند پزشك است كه به هر يك از بيماران بر حسب استعداد و توان طبيعت او دارو تجويز مىكند .
پاسخ اين است : چيزى را كه آن حضرت درباره همّام گمان داشت اين بود كه بر اثر شوق بسيار هوش از سر بدهد امّا اين كه اين امر به مرگ او منجرّ گردد در گمان آن حضرت نبود .
اين كه امير مؤمنان ( ع ) نخست بيان داشته كه خداوند از طاعت مخلوق بىنياز و از نافرمانى و معصيت آنان ايمن است براى اين است كه ممكن است برخى از نادانان گمان كنند كه در تقوا و طاعت بندگان سودى ، و بر اثر گناه گنهكاران زيانى متوجّه حقّ تعالى مىگردد ، زيرا همگى يا بيشتر دستورهاى خداوند به موضوع تقوا و طاعت او برگشت دارد و همين پرهيزگارى است كه
[ 753 ]
شريفترين و بالاترين وسيله تقرّب به خداوند مىباشد از اين رو امام ( ع ) اين امر را در صدر خطبه خود قرار داده و خداوند متعال را از اين سود و زيان تنزيه فرموده است ، و ما دلائل اين امر را بارها در اين كتاب آوردهايم .
فرموده است : فقسم بينهم . . . تا مواضعهم .
اين جملات در توضيح و تأكيد بىنيازى خداوند از بندگان است ، براى اين كه حق تعالى مبدأ آفرينش ، و روزى بخش آفريدگان است ، و اوست كه آنان را به دنيا كشانيده و در مراتب و درجاتى كه دارند قرار داده ، يكى را توانگر و ديگرى را تهيدست ، و يكى را شريف و بزرگوار و ديگرى را پست و خوار گردانيده ، لا جرم او غنىّ مطلق و بىنياز از بندگان است ، و اين سخن اشاره به گفتار حق تعالى است كه فرموده است : « نَحْنُ قَسَمْنَا بَيْنَهُمْ مَعِيْشَتَهُمْ فِي الْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَ رَفَعْنَا بَعْضَهُمْ فَوْقَ بَعْضٍ دَرَجَاتٍ [ 3 ] » . پس از اين امير مؤمنان ( ع ) به شرح غرض خود در اين خطبه كه بيان احوال پرهيزگاران است پرداخته و آنان را بطور مجمل و فشرده توصيف ، و فرموده است :
فالمتّقون فيها هم أهل الفضائل يعنى : پرهيزگاران كسانى هستند كه همه فضيلتهايى را كه مايه اصلاح و تهذيب نيروى علم و عمل است در خويشتن گرد آوردهاند ، سپس به ترتيب و تفصيل اين فضيلتها مىپردازد :
1 منطقهم الصّواب :
درستى گفتار فضيلتى است كه ناشى از رعايت عدالت در زبان است ، و عبارت از اين است كه : انسان در جايى كه بايد سخن بگويد ، سكوت نكند كه در صورت خاموشى كوتاهى كرده ، و در آن جا كه بايد خاموشى گزيند سخن نگويد كه در صورت خلاف ، زياده روى كرده است بلكه هر سخن را در جاى خود بگويد ، و هر نكته را در آن جا كه سزاوار است بازگو كند ، و اين عدالت در زبان ، اخصّ از راستگويى و صدق گفتار است ، زيرا ممكن است انسان
[ 3 ] سوره زخرف ( 43 ) ، آيه ( 32 ) يعنى : ما روزى آنان را در زندگى دنيا ميان آنان قسمت كردهايم و برخى را بر برخى ديگر برترى دادهايم .
[ 754 ]
چيزى را كه گفتن آن سزاوار نيست بگويد و راست هم گفته باشد .
2 و ملبسهم الإقتصاد :
ميانه روى در پوشاك فضيلتى است كه از مراعات عدالت در لباس نشأت مىگيرد ، بنابراين او لباسى نمىپوشد كه وى را در زمره اسرافكاران و ناز پروردگان در آورد ، و چيزى بر تن نمىكند كه بيرون از عرف زاهدان و پارسايان بوده ، و او را در جرگه فرومايگان و خسيسان وارد سازد .
3 و مشيهم التّواضع :
فروتنى ملكهاى است از شاخههاى عفّت ، و عبارت از عدالت در حفظ حدّ وسط صفت ذلّت پذيرى و خوى تكبّر و برتريجويى است ، و رفتار متواضعانه مستلزم آرامش و وقارى است كه برخاسته از فروتنى نفس پرهيزگاران است . 4 از آنچه خداوند حرام فرموده است چشم پوشيدهاند : اين صفت نتيجه عفّت و خويشتندارى است .
5 گوشها را وقف شنيدن دانش سودمند كردهاند : اين فضيلتى است كه در نتيجه مراعات عدالت در نيروى شنوايى به دست مىآيد ، دانشهاى سودمند عبارت است از علوم الهى و آنچه بدان مربوط مىشود و موجب به كمال رسيدن قواى نظرى و فكرى و نيز موجب تكميل نيروى عملى انسان است كه همان حكمت عملى مىباشد ، چنان كه پيش از اين شرح دادهايم .
6 حال آنها در برابر سختى و بلا همان گونه است كه در هنگام خوشى و رفاه است : يعنى در برابر نزول بلا و مشكلات نوميد نمىشوند ، و بر اثر نعمت و آسايش مغرور و سرمست نمىگردند بلكه در هر دو حال شكر گزارند . موصول الّذي صفت مصدر محذوفى است و ضميرى كه به آن بر مىگردد نيز حذف شده است تقدير جمله اين است كه : نزّلت كالنّزول الّذي نزّلته في الرّخاء ، و ممكن است مراد از الّذى ، الّذين باشد كه نون آن حذف شده است ، چنان كه در قرآن كريم آمده است : « كالّذِى خَاضُوْا » كه در اين صورت حال پرهيزگاران در هنگام نزول بلا به حال كسانى كه در خوشى و رفاهند تشبيه شده ، و در هر دو صورت معنا يكى است .
[ 755 ]
7 اشتياق آنها به ثوابهاى الهى و بيم آنها از عذابهاى او به حدّى است كه اگر اجل و عمر آدمى از جانب خداوند مكتوب و معيّن نبود جان در تن آنها قرار و آرام نمىگرفت : روشن است كه اگر اين شوق و ترس به سر حدّ ملكه برسد موجب دوام كوشش در عمل و اعراض از دنيا خواهد بود ، و چون منشأ اين دو حالت تصوّر عظمت خالق است و به اندازه اين تصوّر ، هيبت و اهميّت وعد و وعيد او دانسته مىشود ، لذا قوّت خوف و رجا بسته به ميزان درك عظمت خداوند است ، و بايد دانست كه خوف و رجا دو در بزرگ از درهاى بهشت است .
8 عظم الخالق في أنفسهم :
خداوند در نظر آنان بزرگ است ، درك عظمت حقّ تعالى بر حسب انگيزهها و جاذبههايى است الهى كه انسان را به سوى معرفت و محبّت او سوق مىدهد ، و تفاوتى كه در ادراك عظمت بىپايان او ميان انسانها وجود دارد به سبب تفاوتى است كه در ميزان معرفت و محبّت خلايق نسبت به او موجود است و به نسبت درجه درك عظمت اوست كه كوچكى و زبونى هر چه جز خداست تصوّر ، و در برابر چشم باطن جلوهگر مىشود .
فرموده است : فهم و الجنّة كمن رآها . . . تا معذّبون .
اين سخن اشاره به اين است كه مرد خدا اگر چه با جسم خود در اين جهان است ليكن با چشم دل احوال بهشت و خوشبختيهاى آن را مىبيند ، و چگونگى دوزخ و بدبختيهاى آن را مشاهده مىكند آن چنان كه گويا با چشم سر بهشت را ديده و در آن متنعّم شده ، و دوزخ را با چشمان خود مشاهده كرده و در آن معذّب گشته است . اين پايه از ايمان را مرتبه عين اليقين گويند ، و درجه شدّت اشتياق پرهيزگاران به بهشت و بيم آنان از آتش دوزخ بر حسب همين مرتبه از يقين و ايمان است .
9 قلوبهم محزونة :
اندوه دلهاى آنان نتيجه غلبه ترس از عذاب خداست .
10 شرورهم مأمونة :
اين كه مردم از شرّ آنان در امانند ، به اين سبب است كه منشأ همگى شرارتها و بديها دوستى دنيا و زخارف آن است ، و مردان خدا از
[ 756 ]
اين بر كنارند .
11 أجسادهم نحيفة :
علّت لاغرى و نزارى اجساد مؤمنان ، بسيارى روزه داشتن و بيدارى ، و خشونت خوراك و پوشاك و دورى جستن از خوشيهاى دنياست .
12 حاجاتهم خفيفة :
نيازهاى آنان اندك است زيرا پرهيزگاران از خوراك و پوشاك و ديگر لوازم زندگى دنيا به اندازهاى كه ضرورت دارد بسنده كردهاند ، و اين حدّ اقلّ نياز است .
13 أنفسهم عفيفة :
ملكه عفّت جنبه فضيلت نيروى شهوانى است و عبارت از حدّ وسط ميان خاموشى شعله شهوت ، و بر افروختگى آن است كه فجور گفته مىشود و هر دو زشت و از رذائل به شمارند . 14 در برابر ناگواريها و سختيهاى زندگانى دنيا ، و ترك خوشيها و لذّتهاى آن شكيبا ، و در روبرو شدن با آزار مردم بردبارند ، و مىدانيم شكيبايى عبارت از ايستادگى انسان در برابر نفس امّاره است تا اين كه به لذّات زشت و ناروا كشانيده و آلوده نشود ، و اين كه فرموده است مدّتى كوتاه شكيبايى كردند و در پس آن به آسايشى طولانى رسيدند براى اين است كه رغبت شنوندگان را به صبر در مشكلات برانگيزد ، منظور از راحت طولانى سعادتى است كه در بهشت حاصل مىشود ، چنان كه خداوند متعال فرموده است : « وَ جَزَاهُمْ بِمَا صَبَرُواْ جَنَّةً وَ حَرِيْراً » .
فرموده است : تجارة مربحة .
واژه تجارت را ، براى اعمال شايسته و فرمانبردارى آنان از اوامر الهى استعاره فرموده است ، وجه مناسبت اين است كه پرهيزگاران با اعمال و عبادات خود خوشيهاى دنيا را با لذّتهاى آخرت معاوضه كردهاند ، واژه ربح كه در عبارت آمده ترشيح اين استعاره و بيانگر برترى و ارزشمندتر بودن لذّات آخرت نسبت به خوشيهاى دنياست كه پرهيزگاران به آنها پشت پا زدهاند ، و روشن است كه دست يافتن به چنين داد و ستد پرسودى به توفيقات و عنايات الهى وابسته است كه
[ 757 ]
اسباب آن را فراهم ، و آنان را براى عمل در اين راه آماده سازد .
15 دنيا آنان را خواهان است ليكن آنان آن را نمىخواهند ، اين سخن به زهد حقيقى پرهيزگاران اشاره دارد ، و زهد ملكهاى است از فروع عفّت ، و مدلول اين گفتار كنايه است بر اين كه آنان شايستگى احراز مقامات دنيوى مانند وزارت و قضاوت و سرورى و بزرگى را دارا هستند و در موقعيّتى قرار دارند كه اگر بخواهند اين مقامات به آنها مىرسد ، و نيز احتمال دارد كه مقصود از دنيا اهل دنياست و اين مضاف حذف شده باشد .
16 دنيا آنان را به اسارت خود درآورده ليكن آنان جان خود را فديه داده و از قيد آن رها شدهاند ، اين گفتار گوياى اين معناست كه هر كس دنيا را پس از آلودگى و بهرهگيرى از خوشيهاى آن ترك ، و از آن كنارهگيرى كند ، و راه فرمانبردارى خدا را در پيش گيرد ، خود را از آثار بد اعمال گذشته خويش كه همچون غلّ به گردن او درآمده است آزاد مىسازد ، واژه أسر ( اسارت ) براى غلبه و سلطه آثار اعمال بر نفس ، و كلمه فديه براى روگردانيدن از خوشيهاى دنيا و در پيش گرفتن راه خدا استعاره شده است .
اين كه در جمله أرادتهم الدّنيا و لم يريدوها با واو ، و در عبارت ففدوا أنفسهم منها با فاء عطف شده براى اين است كه همچنان كه ممكن است انسان پس از رو آوردن دنيا به او ، زهد پيشه كند و از او روى گرداند گاهى هم از نخست و پيش از آن كه دنيا روى خوشى به او نشان دهد از آن كنارهگيرى مىكند و زهد را بر مىگزيند چنان كه پيامبر اكرم ( ص ) فرموده است : « كسى كه آخرت را بزرگترين مقصد خود قرار دهد خداوند او را به مقصودش مىرساند و دنيا نيز به او مىرسد در حالى كه خوار و سر كوفته باشد [ 4 ] » بنابراين در جمله و لم يريدوها عطف با فا نيكو نبوده امّا در جمله ففدوا چون فديه دادن جز پس از اسارت انجام نمىگيرد با فاء
[ 4 ] من جعل الآخرة أكبر همّه جمع اللّه عليه همّه و أتته الدّنيا و هى راغمة .
[ 758 ]
عطف داده شده است .
17 أمّا اللّيل فصافّون أقدامهم . . . تا آذانهم .
اين گفتار اشاره به اين است كه پرهيزگاران نفس امّاره خود را به وسيله عبادات رام و فرمانبردار مىگردانند ، همچنين بيانگر اين است كه چگونه آنان در برابر قرآن به هيجان آمده و درمان دردهاى خود را از آن مىجويند ، و با به كار بستن ترتيل و شمرده و خوب خواندن آن ، مقاصد قرآن را درك مىكنند ، اين كه فرموده است هنگام تلاوت آيات عذاب ، دلهاى خود را قرين غم و اندوه مىسازند ، اين از جمله چارهجوييها و درمان طلبيهايى است كه از قرآن براى دردهاى خود مىكنند ، زيرا درد انسان نادانى و ديگر صفات زشت مورد عمل اوست ، و داروى نادانى ، دانايى ، و درمان خويهاى نكوهيده ، به دست آوردن صفات پسنديدهاى است كه در جهت مخالف آنها قرار دارد ، از اين رو آنان با تلاوت قرآن كريم دل را قرين اندوه ساخته ، و ترس خود را در برابر آيات عذاب الهى كه بر ضدّ غفلت و سرگرمى به امور دنياست برانگيخته ، و با حصول آگاهى درد نادانى خويش را درمان مىكنند ، زيرا هر صفتى را كه قرآن فضيلت دانسته و به آن تشويق كرده ، براى صفت ضدّ آن كه زشت و ناپسنديده است درمان است ،
بقيّه اين گفتار درباره چگونگى محزون كردن دل و به شوق آوردن آن است .
فرموده است : فهم حانون على أوساطهم
اين سخن درباره چگونگى ركوع پرهيزگاران است .
فرموده است : مفترشون لجباههم . . . تا أقدامهم ،
اين گفتار اشاره به كيفيّت سجود آنان دارد و اعضاى هفتگانه سجده را ذكر مىكند .
فرموده است : يطّلبون . . . تا رقابهم ،
اشاره به خواستى است كه پرهيزگاران در اين عبادتهاى خود دارند . 18 ويژگيهاى آنان اين است كه در روز حكيمانند ، مراد از آن حكمت شرعيّه است كه مشتمل بر كمال نيروى علمى و عملى است و ميان صحابه
[ 759 ]
و تابعان معمول بوده است ، به جاى حكماء حلماء نيز روايت شده است ، و حلم صفت فاضلهاى مىباشد كه از فروع ملكه شجاعت است و عبارت از حدّ وسط ميان سستى و بىحالى و زيادهروى در خشم و تندى است كه هر دو از خويهاى زشت به شمار مىآيند ، اين كه اينها از صفات روز آنهاست ، و شب آنها به نماز اختصاص داده شده براى اين است كه همان گونه كه پيش از اين گفتهايم شب براى برگزارى نماز شايستهتر است .
19 دانشمندانند ، منظور از اين دانش ، كمال قوّت نظرى به وسيله داشتن علوم نظرى است كه عبارت از معرفت صانع عالم و شناخت صفات اوست .
20 ابرار و نيكوكارانند ، برّ ( نيكوكار ) كه جمع آن ابرار است معناى عفيف ( پاكدامن ) را نيز شامل است ، زيرا واژه مقابل برّ ، فاجر ( بدكار ) است .
21 پرهيزگارانند ، مراد از تقوا و پرهيزگارى در اين جا ترس از خداست ،
و اگر چه پيش از اين صفت عفّت و بيم از خداوند جزء صفات پرهيزگاران آورده شده ليكن تكرار آنها در اين جا به منظور شمارش صفات و اخلاق آنان در ساعات روز است ، و آنچه پيش از اين گفته شده مراد مطلق اوصاف آنها بوده است .
فرموده است : و قد برأهم الخوف . . . تا عظيم .
اين گفتار در بيان اثرات ترس از خداست كه بر جان آنان غلبه دارد ، و بىترديد بروز آثار مذكور به سبب اين است كه روح آنان كه عهدهدار تدبير امور تن است در نتيجه توجّه به مبدأ عالم وجود و هراس از قصور در برابر او ، و بازماندن نيروى جذب و تغذيه از رسانيدن بدل ما يتحلّل به بدن ، نمىتواند به اصلاح امور و اداره آن بپردازد ، از اين رو لاغرى و نزارى آنان را بر اثر ترس از خدا به تيرى كه تراشيده شده باشد تشبيه فرموده است ، و وجه مشابهت شدّت لاغرى و كاهيدگى آنان است . و اين وضع دگرگونى رنگ و رخسار و پوست و قيافه و ضعف انفعالات نفسانى را بر اثر ترس و اندوه به دنبال دارد ، لذا بيننده گمان مىكند آنان بيمارند در صورتى كه هيچ گونه بيمارى در آنها نيست ، جمله و يقول قد خولطوا يعنى بيننده
[ 760 ]
مىگويد آنها ديوانه شدهاند ، اشاره به حالتى است كه در برخى از اوقات به اهل معرفت دست مىدهد و اين هنگامى است كه روح آنها به فرشتگان عالم بالا پيوسته ، و از تدبير امور بدن و ضبط حركات آن بازمانده و شروع به گفتن سخنانى مىكنند كه خلاف متعارف بوده و از نظر ظاهر بينان اهل شرع ، زشت شمرده شده و به گويندگان آن سخنان نسبت نابخردى و ديوانگى و گاهى كفر و ارتداد دادهاند ،
چنان كه درباره حسين بن منصور حلاّج نقل شده است [ 5 ] .
فرموده است : و لقد خالطهم أمر عظيم .
يعنى پرهيزگاران را امرى بزرگ به خود مشغول داشته است ، و مراد اين است كه تمامى دل و نهان آنها متوجّه تماشاى شكوه و جلال پروردگار و مطالعه انوار فرشتگان عالم بالاست .
22 فرموده است : لا يرضون من أعمالهم القليل . . . تا الكثير .
پرهيزگاران به سعى اندك خشنود نمىشوند ، و اعمال بسيار خود را زياد نمىشمرند ، زيرا به نتايج والايى كه بر اعمال آنها مترتّب است آگاهند .
فرموده است : فهم لأنفسهم متّهمون . . . تا ما لا يعلمون .
اين كه پرهيزگاران نفس خويش را به قصور متّهم مىكنند ، و از اعمال خود بيمناكند به سبب شكّ و بدبينى است كه نسبت به توهّمات و تلقينهاى نفس خويش دارند ، زيرا نفس اين توهّم را در آنها پديد مىآورد كه عبادتهاى آنها نيكو و مقبول است ، و بر وجه مطلوب كه موجب تقرّب به درگاه الهى است انجام شده است ، و اين توهّم باعث خودپسندى و مغرور شدن به عبادت ، و كوتاهى در افزايش
[ 5 ] اگر مقصود شارح شطحيّات صوفيان است ، به راستى اگر اينها را در حال سلامت گفتهاند بايد آنها را كفريّات ناميد و اگر در غير اين حالت بوده هذيان است تعالى اللّه عمّا يصفون ، امّا در مورد حسين ابن منصور حلاج همه اكابر علماى شيعه او را كافر و كذّاب شمردهاند و كافى است كه توقيع امام زمان ( ع ) بر لعن و براءت از او صادر شده است . رجوع شود به كتاب غيبت شيخ طوسى و احتجاج شيخ طبرسى و غير اينها ( مترجم )
[ 761 ]
عمل است ، در صورتى كه اگر در اين باور شكّ كند و انديشه خود را متّهم سازد به اين كه در اين حكم از نفس امّاره پيروى مىكند اين بيم در او پديد مىآيد كه اعمال او مطابق دستور انجام نشده است ، و در نتيجه ، اين شكّ و بدبينى او را بر عمل بيشتر وادار ، و خودپسندى و فريفتگى او را به عبادتهايى كه انجام داده از ميان مىبرد ، و مىدانيم كه عجب و خودپسندى از چيزهايى است كه موجب هلاكت انسان است ، چنان كه امير مؤمنان ( ع ) فرموده است : سه چيز هلاكت كننده است : حرصى كه دنبال شود و هوسى كه پيروى گردد و خودپسندى [ 6 ] .
همچنين ترسى كه از ستايش مردم از آنان به آنها دست مىدهد درمان حالت برتربينى و خود پسندى است كه معمولا بر اثر مدح و ستايش در انسان به وجود مىآيد ، از اين رو هنگامى كه يكى از آنان را مىستايند در پاسخ مىگويد :
من به خودم از ديگران داناترم و . . .
پس از اين امام ( ع ) بطور كلّى به ذكر نشانههايى كه هر يك از مؤمنان به آنها شناخته مىشود پرداخته است ، و اوصافى كه براى آنان پيش از اين بيان فرموده اگر چه به آنان اختصاص داشته و بدانها شناخته مىشوند ، ليكن گاهى ممكن است برخى از آن صفات به ريا آميخته شود ، در صورتى كه تقواى حقيقى به ريا آلوده نمىگردد ، از اين رو اوصاف پرهيزگار را در اين بخش از گفتار خود جمع آورى و بطور مرتّب ذكر فرموده است :
1 در دين نيرومند است ، به سبب اين كه در برابر وسوسههاى شيطان ايستادگى مىكند و فريب مردم را نمىخورد ، و اين ويژگيهاى دين عالمان و دانشوران است .
2 در امور دنيا داراى هشيارى و درنگ و دقّت است و اين صفات را با نرمخويى آميخته و از تندخويى و خشونت بدور است ، چنانكه در مثل آمده كه : نه
[ 6 ] ثلاث مهلكات : شحّ مطاع و هوى متّبع و إعجاب المرء بنفسه .
[ 762 ]
چندان شيرين باش كه تو را ببلعند و نه چندان تلخ كه تو را به دور افكنند ، و اين همان صفت فاضله عدالت در رفتار با خلق است ، و مىدانيم نرمخويى گاهى از نظر تواضع مطلوبى است كه مقتضاى آيه شريفه : « وَ اخْفِضْ جَنَاحَكَ لِمَنِ اتَبَعَّكَ مِنَ الْمُؤمِنِيْن » [ 7 ] مىباشد ، و زمانى ناشى از فرومايگى و ضعف يقين است و تواضعى كه پسنديده است همان است كه در نخست گفته شد و آن با هشيارى و مصلحتهاى نفس توأم است ، امّا فروتنى دوّم از صفات زشت به شمار مىآيد ، و نمىتواند با آگاهى و دور انديشى همراه باشد زيرا افراد سفله و فرومايه را وزش هر نسيمى به جنبش در مىآورد و هر جاذبه و انگيزهاى آنها را تحت تأثير قرار مىدهد .
3 ايمان او در حدّ يقين است ، چون ايمان عبارت از تصديق وجود آفريدگار جهان و آنچه دين از جانب او براى بشر آورده است و اين تصديق داراى شدّت و ضعف است ، گاهى بر حسب تقليد است يعنى اعتقادى است مطابق با واقع ليكن مستند به انگيزه و دليل نيست ، و زمانى تصديق ناشى از علم و دانايى است و اين عبارت از اعتقادى است كه متّكى به برهان و دليل است . گاهى هم علاوه بر اين كه تصديق ، از روى علم و مستند به برهان است عدم امكان هر چه جز آن است نيز از روى علم و دليل مورد اعتقاد و تصديق است كه اين را علم اليقين مىنامند ، و پيشتازان راه حقّ به اين مرتبه بسنده نمىكنند بلكه با روگردانيدن از دنيا و از ميان برداشتن موانع و حجابها خواستار يقينى هستند كه حاصل از مرتبه شهود است و منظور از اين ، يقينى است كه تزلزل و احتمال به هيچ روى در آن راه نداشته باشد .
4 در به دست آوردن و هر چه بيشتر اندوختن دانش حريص است .
5 دانش را كه از صفات ملكوتى است با حلم و بردبارى كه از فضيلتهاى
[ 7 ] سوره شعراء ( 26 ) آيه ( 215 ) يعنى : پر و بال مرحمت خود را به تواضع براى مؤمنان پيرو خود بگستران .
[ 763 ]
نيروى حيوانى است در آميخته است .
6 در حال توانگرى ميانهرو است ، روش فاضله عدالت در به كار بردن متاع دنيا همين است كه از فضول آن صرف نظر كنند و از حدّ ضرورت نگذرند .
7 داشتن خشوع و فروتنى و احساس عجز و زبونى در عبادت ، و اين حالت ،
نتيجه تفكّر در جلال معبود و عظمت اوست كه به منزله روح عبادت است .
8 در حال تنگدستى بردبار است ، زيرا نزد مردم از تهيدستى شكايت نمىبرد ، و از آنها چيزى طلب نمىكند ، بلكه بىنيازى خود را از آنان نشان مىدهد ، و اين حالت از قناعت در زندگى و خشنود بودن به قضاى الهى و بلند همّتى . ناشى مىگردد ، و توجّه به وعدههاى خداوند و آنچه براى پرهيزگاران آماده فرموده است آن را تقويت مىكند .
9 در سختيها شكيباست .
10 در طلب حلال است و از حرام پرهيز مىكند ، و اين صفت برخاسته از عفّت ذات و پاكدامنى است .
11 در طريق هدايت و رستگارى و سير الى الله پر نشاط و فعّال است ، و اين به سبب حسن اعتقاد اوست به آنچه خداوند به پرهيزگاران وعده داده است و همچنين نتيجه توجّه به شرافت هدف والايى است كه دارد .
12 درباره اعمال شايستهاى كه به جا مىآورد بيمناك است ، بدين سبب كه مبادا به گونهاى كه مطلوب و سزاوار است انجام نگرديده ، و مورد قبول حضرت حقّ واقع نشده باشد چنان كه از امام زين العابدين ( ع ) روايت شده است هنگامى كه براى اداى حجّ تلبيه مىگفت ناگهان از شترى كه بر آن سوار بود مدهوش به روى زمين افتاد ، و موقعى كه به هوش آمد علّت را از او پرسيدند ، فرمود : ترسيدم پروردگارم در پاسخم بگويد : لا لبّيك و لا سعديك [ 8 ] .
[ 8 ] لبيّك كلمه ايجاب است يعنى : در خدمت تو ايستاده ، و در اطاعت و فرمانبردارى تو حاضرم ،
سعديك يعنى نيكبختى پياپى تو را باد . ( مترجم )
[ 764 ]
13 كوشش او در شب سپاسگزارى از خداست ، به مناسبت آنچه در روز ،
روزى او كرده و بر آنچه او را از آن محروم داشته است ، همچنين سعى او در روز اداى ذكر الهى است ، تا خدا هم او را ياد كند و كمالات نفسانى و بدنى را روزى او گرداند ، چنان كه فرموده است : « فاذكرونى أذكركم و اشكروا لى و لا تكفرون » .
14 يبيت حذرا و يصبح فرحا . . . تا الرّحمة .
اين گفتار هر چه را پرهيزگار از آن بيمناك و بر حذر است ، و همچنين آنچه را بدان خرسند است توضيح مىدهد و مقصود آن حضرت اين نيست كه شب او به بيم از غفلت ، و روز او به خشنود بودن اختصاص دارد ، بلكه اين سخن شبيه اين است كه مىگوييم : فلانى شب را با بيم و روز را با شادى آغاز كرد ، همچنين در آن جا كه به شكر پرهيزگاران در شب ، و ذكر آنها در روز اشاره فرموده منظور آن بزرگوار اختصاص آنها در اين اوقات نيست .
15 فرموده است : إن استصعبت . . . تا تحبّ .
اين سخن درباره مقاومت مسلمان پرهيزگار است كه هنگامى كه نفس امّاره كار را بر او دشوار مىسازد در برابر او پايدارى مىكند ، و آن را بر خلاف آنچه ميل دارد مجبور مىسازد ، و به خواستهها و تمايلات آن اعتنا نمىكند .
16 روشنى چشم و شادى دل خود را در چيزهايى مىداند كه از ميان رفتنى نبوده ، و در زمره كمالات نفسانى پايدار باشد ، مانند دانش و حكمت و صفات برجسته اخلاقى كه همگى متضمن لذات باقى و سعادت دائمى است . اصطلاح قرّة عينه ( روشنى چشمش ) كنايه از خوشى و شادمانى اوست ، زيرا مستلزم اين است كه با ديدن آنچه مطلوب اوست چشمش بدان قرار و آرام گيرد ، و از آنچه رفتنى و ناپايدار است چشم پوشد و زهد اختيار كند .
17 بردبارى را با دانش در آميخته است ، پس نادان نيست تا سبكسرى كند ، همچنين گفتار را با كردار قرين ساخته است در نتيجه آنچه را نمىكند
[ 765 ]
نمىگويد ، و به كار نيكى كه خود آن را به جا نمىآورد فرمان نمىدهد ، و از كار زشتى كه پس از گفتن ، خودش مرتكب آن مىشود ديگران را نهى نمىكند ، و از وعده خود تخلّف نمىورزد تا خود را در زمره دشمنان خدا قرار دهد ، چنان كه فرموده است : « كَبُرَ مَقْتاً عِنْدَ اللّهِ أَنْ تَقُوْلُواْ مَا لاَ تَفْعَلُوْنَ » [ 9 ] .
18 آرزويش كوتاه است ، و آمال دور و دراز ندارد ، زيرا مرگ را بسيار ياد مىكند ، و پيوسته در انديشه لقاى پروردگار است .
19 لغزشهايش اندك است ، مىدانيم كه لغزشهاى خداشناسان از قبيل ترك اولى است ، زيرا صدور كارهاى خوب و شايسته ، ملكه و طبيعت آنها گرديده ،
و انگيزههاى لغزش و خطا در آنها كم بوده ، و به ندرت و بر حسب ضرورت و يا اشتباه مرتكب اين امور مىشوند ، و در اين باره شكّى نيست .
20 دل او در برابر خداوند ترسان و خاشع است ، زيرا نظر بر عظمت معبود و جلال كبريائى او دارد .
21 نفس او قانع است ، اين صفت بر اثر توجّه به حكمت و قدرت خداوند است ، و اين كه اوست كه روزى مردم را تقسيم مىكند ، تصوّر سودى كه قناعت در دنيا ، و نتايجى كه در آخرت دارد اين صفت را در او راسختر و نيرومندتر مىگرداند .
22 خوراك او اندك است ، زيرا مىداند كه پرخورى مايه از دست رفتن زيركى و هشيارى ، و موجب از ميان رفتن نرمدلى و پديد آمدن سخت دلى و تنبلى است .
23 كارش آسان است ، يعنى به خاطر كسى خود را به رنج نمىاندازد ، و ديگرى را به زحمت وا نمىدارد .
24 دينش را نگهبان است ، و چيزى از آن را ترك نمىكند ، و خللى بر آن
[ 9 ] سوره صفّ ( 61 ) آيه ( 3 ) يعنى : نزد خدا بسيار موجب خشم است سخنى بگوييد كه بدان عمل نمىكنيد .
[ 766 ]
وارد نمىسازد .
25 شهوتش مرده است ، واژه مرگ براى خاموشى و فرو نشستگى شهوت او در جهت آلودگى به حرام استعاره شده ، و اين حالت ناشى از ملكه عفّت اوست .
26 خشم خود را فرو برده است ، اين صفت از فضيلتهاى نيروى غضبيّه است .
27 نيكى او مورد اميد و انتظار است ، زيرا نيكوكارى بيشترين كار اوست ،
و مردم از شرّ او ايمن و آسودهاند ، براى اين كه مىدانند او قصد بدى و آزار رسانى ندارد .
28 فرموده است : إن كان في الغافلين . . . تا لم يكتب من الغافلين .
يعنى : اگر مردم او را در زمره غافلان به شمار آورند ، و ذكر خدا را بر زبان او مشاهده نكنند ، خداوند او را از ذاكران و كسانى كه پيوسته در ياد اويند محسوب داشته است ، زيرا دل او همواره در ياد خداست هر چند آن را بر زبان جارى نساخته است ، و اگر در ميان مردم زبانش به ذكر خدا مشغول باشد روشن است كه از غافلان شمرده نخواهد شد .
درباره ذكر خدا ستايشهاى بسيار شده ، و آن را يكى از درهاى بزرگ بهشت شمرده ، و وسيله ارتباط با خداوند متعال دانستهاند ، و پيش از اين به فضيلت ذكر و اسرار آن اشاره شده است .
29 كسى را كه به او ستم كرده مىبخشد و مورد عفو خود قرار مىدهد ، و عفو صفت فاضلهاى است كه ناشى از شجاعت است ، اختصاص عفو به كسى كه بر وى ظلم روا داشته براى بيان اين معناست كه با وجود انگيزه انتقامجويى كه در نهاد وى است از او در مىگذرد .
30 به كسى كه او را از عطاى خود محروم داشته بخشش مىكند ، و اين روش برخاسته از خوى برجسته سخاوت است .
31 به كسى كه از او بريده است پيوند برقرار مىكند ، مواصلت و پيوند
[ 767 ]
با ديگران خوى پسنديدهاى است كه مندرج در تحت صفت فاضله عفّت است .
32 دور است از اين كه سخن زشت بگويد ، يعنى كمتر اتّفاق مىافتد كه زبانش را به آنچه سزاوار نيست بيالايد .
33 نرم گفتار است ، يعنى در هنگام گفتگو و داد و ستد با مردم و وعظ و ارشاد آنها با نرمى و ملايمت كه نشانه فروتنى است رفتار مىكند .
34 كار زشت از او بدور و كارهاى نيك نزد او حضور دارد ، زيرا او به رعايت حدود الهى پايبند است .
35 نيكى او به مردم رو آورده ، و شرّش پشت كرده است ، اين سخن شبيه گفتار آن حضرت است كه فرموده است : خير او مورد اميد و انتظار ، و از شرّ او مردم آسوده و در امانند ، و دور نيست كه منظور از اقبال خير ، كوشش در ازدياد طاعت و آمادگى براى آن است ، و غرض از ادبار شرّ ، دور بودن او به همان اندازه از شرّ و بدى است ، زيرا هر كس به چيزى رو آورد و در راه آن تلاش كند همان قدر از آنچه ضدّ آن است دورى جسته و به آن پشت كرده است .
36 در برابر حوادث تكان دهنده آرام و استوار است ، منظور از زلازل رويدادهاى سخت و فتنههاى بزرگى است كه موجب پريشانى دلها و دگرگونى احوال مردم است ، حالت وقار كه به معناى آرامى و استوارى است ملكهاى است كه از فروع شجاعت است .
37 در سختيها و ناگواريها بسيار شكيباست ، اين صفت در نتيجه ثبات ايمان و بلندى همّت او در برابر احوال زودگذر روزگار است .
38 در هنگام خوشى و آسودگى اگر چه بهره كمى داشته باشد بسيار شكرگزار است ، و اين ناشى از محبّت او به خداوندى است كه : اديم زمين سفره عام اوست .
39 به كسى كه با وى دشمنى دارد ستم نمىكند ، اين سخن تجاوز و ستم را از مسلمان پرهيزگار نفى مىكند ، با اين كه انگيزه ارتكاب اين عمل در او موجود
[ 768 ]
است ، و اين انگيزه همان دشمنى با كسى است كه مىتواند بر او تعدّى و ستم روا دارد .
40 به خاطر كسى كه با او دوستى دارد گناه نمىكند ، اين گفتار صفت زشت فجور را كه عبارت از پيروى از هوسها به خاطر دوستان است از او سلب مىكند ، و اين ممكن است بدين صورت باشد كه چيزى را كه دوست او استحقاق آن را ندارد به او ببخشد ، يا آنچه را كه سزاى اوست از او دور گرداند ، چنان كه قاضيان بدكار و حاكمان ستمكار مرتكب مىشوند ، بنابراين مسلمانى كه پرهيزگارى را پيشه خود سازد با اين كه انگيزه مبادرت به اين اعمال كه محبّت دوستان است در او موجود است دست به اين كارها نمىزند ، بلكه در بكار بردن عدالت با همگان يكسان رفتار مىكند .
41 پيش از آن كه بر ضدّ او گواهى دهند حقّ را اعتراف مىكند ، براى اين كه او پرهيز دارد از اين كه دينش به دروغ آلوده شود ، زيرا زمانى به گواهى دادن نياز مىافتد كه حقّ انكار شود ، و انكار حقّ دروغ است .
42 امانتهايى را كه در دست اوست ضايع نمىكند ، و در آنچه دين و كتاب خدا حفظ و نگهبانى آن را از او خواسته است كوتاهى نمىورزد ، زيرا پرهيزگارى و لزوم حفظ حدود الهى او را از اين كار ، باز مىدارد .
43 آيات و احكام خداوند و عبرتها و مثلهايى را كه دانسته از ياد نمىبرد ،
و به كار بستن آنها را ترك نمىكند ، زيرا اينها را پيوسته در برابر چشمان خود دارد و پياپى از دل مىگذراند ، و براى اداى آنچه از او خواسته شده به كار مىبندد .
44 لقب بد به ديگران نمىدهد ، براى اين كه توجّه دارد كه خداوند در قرآن كريم از آن نهى كرده و فرموده است : « وَ لاَ تَنَابَزُواْ بِالْألْقَابِ » [ 10 ] و راز آن را مىداند كه اين كار سبب بر انگيختن فتنه و پديد آمدن دشمنى در ميان مردم
[ 10 ] سوره حجرات ( 49 ) آيه ( 11 ) يعنى : و با لقبهاى زشت يكديگر را ياد نكنيد .
[ 769 ]
است ، و دشمنى و تفرقه ضدّ مطلوب شارع است .
45 به همسايه زيان نمىرساند ، براى اين كه به دستور حقّ تعالى در آنچه فرموده است : « وَ الْجَارِ ذىْ الْقُرْبَى وَ الْجَارِ الْجُنُبِ » [ 11 ] آگاه است و سفارش پيامبر خدا ( ص ) را مىداند كه در اين حديث مرفوع [ 12 ] فرموده است : « پروردگارم مرا در باره همسايه آن اندازه سفارش فرمود كه گمان كردم او را ارث برنده قرار داده است [ 13 ] » ، و نيز متوجّه است كه غرض از اين دستورها ايجاد الفت و همبستگى در دين است .
46 ديگران را بر مصيبتها و مشكلاتى كه دارند سرزنش و شماتت نمىكند ، براى اين كه به اسرار قضا و قدر الهى اعتقاد ، و به علل پيدايش مصائب توجّه دارد ، و مىداند كه خود او نيز در تير رس حوادث روزگار است و با تصوّر اين كه ممكن است به نظاير آنها دچار شود بر حوادث تلخ ديگران شادى نمىكند .
47 قدم در راه باطل نمىگذارد ، و پا از مرز حقّ بيرون نمىنهد ، يعنى در امور باطل و پوچ دنيا كه او را از خداوند دور مىگرداند وارد نمىشود ، و از خواستها و آرمانهاى حقّى كه او را به خداوند نزديك مىگرداند دست برنمىدارد ، زيرا به برترى هدف متعالى خود آگاه است .
48 از خاموشى خويش اندوهگين نمىشود ، زيرا او در جايى كه بايسته و شايسته است خاموشى مىگزيند و يا سخن مىگويد ، بديهى است زمانى خاموشى مايه غم و اندوه انسان مىگردد كه آنچه را بايد بگويد در جاى خود نگفته و خاموش مانده باشد .
49 صدا به خنده بلند نمىكند ، براى اين كه دل او بيشتر در ياد مرگ و
[ 11 ] سوره نساء ( 4 ) آيه ( 36 ) يعنى : . . . و همسايه نزديك و همسايه دور . . .
[ 12 ] در اصطلاح اهل درايه ، حديث مرفوع خبرى است كه سند آن از وسط قطع شده و با تصريح به رفع يك يا بيشتر از راويان آن ذكر نشده باشد . فرهنگ معارف اسلامى ( مترجم )
[ 13 ] أوصاني ربّي بالجار حتّى ظننت أنّه يورّثه .
[ 770 ]
سختيهاى پس از آن است و آنچه از صفات پيامبر خدا ( ص ) در اين باره نقل شده اين است كه : بيشترين خنده آن حضرت تبسّم و كمى از اوقات خنده آهسته بود ،
و هرگز قهقهه و كركره كه دو نوع خنده صدادار است از آن بزرگوار ديده نشده است .
50 هنگامى كه بر او ستم شود شكيبايى مىكند تا خداوند براى او انتقام گيرد ، اين روش را به اين سبب برگزيده كه نتايج نيكوى صبر و بردبارى را مىداند ، و به وعدهاى كه خداوند در قرآن كريم به صابران داده آگاه است ،
چنان كه فرموده است : « وَ مَنْ عَاقَبَ بِمِثْلِ مَا عُوْقِبَ بِهْ ثُمَّ بُغِىَ عَلَيْهِ لَيَنْصُرنَّه اللّهُ » [ 14 ] و همچنين « و لَئنْ صَبَرْتُمْ لَهُوَ خَيْرٌ لِلصَّابِرِيْنَ » [ 15 ] .
51 نفسش از او در رنج است ، مراد از اين ، نفس امّاره است كه مسلمان پرهيزگار پيوسته در برابر تمايلاتش پايدارى مىكند ، و آن را مقهور خويش ساخته زير فرمان خود قرار مىدهد ، از اين رو مردم از آزار او ايمن و آسودهاند .
52 دورى او از ديگران به سبب زهد و بىرغبتى او به مال و منالى است كه در دست آنهاست و هم براى دور نگهداشتن خود از آلودگى به اينهاست ، و ناشى از برتريجويى و خود بزرگ بينى نيست . همچنين نزديكى و معاشرت او با ديگران به سبب نرمخويى و مهربانى و دلسوزى است . نه اين كه مانند حيلهگران پست براى رسيدن به خواستههايى قصد نيرنگ و فريب داشته باشد .
صفات و نشانههايى كه از پرهيزگاران در اين جا ذكر شده است ، اگر چه ممكن است برخى را با برخى ديگر يكى دانست ، ليكن هر كدام در قالب الفاظ جداگانهاى آمده و يا اين كه جزء مشابه با صفت ديگرى تركيب شده است .
بارى ، اين خطبه از بزرگترين و بليغترين خطبههاى آن حضرت در توصيف پرهيزگاران است و بدين سبب همّام را آن چنان واله و آشفته ساخت كه جان از
[ 14 ] سوره حجّ ( 22 ) آيه ( 60 ) يعنى : هر كس به همان اندازه كه به او ستم شده مجازات كند سپس مورد تعدى قرار گيرد خداوند او را يارى خواهد كرد .
[ 15 ] سوره نحل ( 16 ) آيه ( 126 ) يعنى : و اگر شكيبايى كنيد اين براى شكيبايان بهتر است .
[ 771 ]
تنش برفت .
امّا درباره پاسخ پرسش كننده كه فرموده است : واى بر تو براى هر عمرى وقتى مقرّر شده كه از آن تجاوز نمىكند ، يعنى در آن وقت به سر مىرسد ، و بر اين نقطه پايانى نمىتوان پيشى جست ، و يا از آن باز پس ماند ، ضمير در جمله يعدوه به أجل باز مىگردد ، و فرموده است : و سببا لا يتجاوزه يعنى براى اين اجل سببى مقدّر شده كه علّت فاعلى به سر رسيدن آن است و اسباب ديگرى جز آن نمىتواند آن را به پايان برساند ، و اين سبب ممكن است موعظه مؤثّرى اين چنين باشد ، بىترديد اين پاسخ براى شنونده قانع كننده و در عين حال سخنى حقّ و درست است ، و اشاره است به اين كه آنچه آن حضرت را در برابر اين مواعظ بليغ و بازگو كردن اين حقايق زنده و پا بر جا نگهداشته ، اجل و مدّت معيّنى است كه به حكم قضاى الهى براى بقاى او مقدّر شده و اين سبب اصلى است ، و سبب بعدى تفاوتى است كه ميان آن بزرگوار و همّام و امثال اوست ، و اين تفاوت عبارت است از قوّت نفس قدسى آن حضرت براى قبول آنچه از طرف خداوند به او مىرسد ، و عادت آن بزرگوار به اين امور ، و رسيدن او به مقام سكينه و اطمينان ، و ضعف نفس همّام در برابر آنچه از مراتب بيم و اميد خداوند براى او توضيح داده شده بود . امّا امام ( ع ) اين را در پاسخ او نگفت ، زيرا مستلزم بيان برترى خويش بود و يا اين كه فهم پرسش كننده را براى درك اين مطلب نارسا ديد ، و اين كه او را نهى مىكند كه از تكرار اين گونه پرسشها خوددارى ، و از آنچه شيطان بر زبان او نهاده دورى كند براى اين است كه پرسش او نابجا و بىمورد بوده ، و اين خود از تأثيرات شيطان است ، و مصونيّت از خطا و توفيق از خداوند است .
[ 772 ]
185 از خطبههاى آن حضرت عليه السّلام است كه در آن صفات منافقان را بيان فرموده است :
نَحْمَدُهُ عَلَى مَا وَفَّقَ لَهُ مِنَ اَلطَّاعَةِ وَ ذَادَ عَنْهُ مِنَ اَلْمَعْصِيَةِ وَ نَسْأَلُهُ لِمِنَّتِهِ تَمَاماً وَ بِحَبْلِهِ اِعْتِصَاماً وَ نَشْهَدُ أَنَّ ؟ مُحَمَّداً ؟ عَبْدُهُ وَ رَسُولُهُ خَاضَ إِلَى رِضْوَانِ اَللَّهِ كُلَّ غَمْرَةٍ وَ تَجَرَّعَ فِيهِ كُلَّ غُصَّةٍ وَ قَدْ تَلَوَّنَ لَهُ اَلْأَدْنَوْنَ وَ تَأَلَّبَ عَلَيْهِ اَلْأَقْصَوْنَ وَ خَلَعَتْ إِلَيْهِ اَلْعَرَبُ أَعِنَّتَهَا وَ ضَرَبَتْ إِلَى مُحَارَبَتِهِ بُطُونَ رَوَاحِلِهَا حَتَّى أَنْزَلَتْ بِسَاحَتِهِ عَدَاوَتَهَا مِنْ أَبْعَدِ اَلدَّارِ وَ أَسْحَقِ اَلْمَزَارِ أُوصِيكُمْ عِبَادَ اَللَّهِ بِتَقْوَى اَللَّهِ وَ أُحَذِّرُكُمْ أَهْلَ اَلنِّفَاقِ فَإِنَّهُمُ اَلضَّالُّونَ اَلْمُضِلُّونَ وَ اَلزَّالُّونَ اَلْمُزِلُّونَ يَتَلَوَّنُونَ أَلْوَاناً وَ يَفْتَنُّونَ اِفْتِنَاناً وَ يَعْمِدُونَكُمْ بِكُلِّ عِمَادٍ وَ يَرْصُدُونَكُمْ بِكُلِّ مِرْصَادٍ قُلُوبُهُمْ دَوِيَّةٌ وَ صِفَاحُهُمْ نَقِيَّةٌ يَمْشُونَ اَلْخَفَاءَ وَ يَدِبُّونَ اَلضَّرَاءَ وَصْفُهُمْ دَوَاءٌ وَ قَوْلُهُمْ شِفَاءٌ وَ فِعْلُهُمُ اَلدَّاءُ اَلْعَيَاءُ حَسَدَةُ اَلرَّخَاءِ وَ مُؤَكِّدُو اَلْبَلاَءِ وَ مُقْنِطُو اَلرَّجَاءِ لَهُمْ بِكُلِّ طَرِيقٍ صَرِيعٌ وَ إِلَى كُلِّ قَلْبٍ شَفِيعٌ وَ لِكُلِّ شَجْوٍ دُمُوعٌ يَتَقَارَضُونَ اَلثَّنَاءَ وَ يَتَرَاقَبُونَ اَلْجَزَاءَ إِنْ سَأَلُوا أَلْحَفُوا وَ إِنْ عَذَلُوا كَشَفُوا وَ إِنْ حَكَمُوا أَسْرَفُوا قَدْ أَعَدُّوا لِكُلِّ حَقٍّ بَاطِلاً وَ لِكُلِّ قَائِمٍ مَائِلاً وَ لِكُلِّ حَيٍّ قَاتِلاً وَ لِكُلِّ بَابٍ مِفْتَاحاً وَ لِكُلِّ لَيْلٍ مِصْبَاحاً يَتَوَصَّلُونَ إِلَى اَلطَّمَعِ بِالْيَأْسِ لِيُقِيمُوا بِهِ أَسْوَاقَهُمْ وَ يُنْفِقُوا بِهِ أَعْلاَقَهُمْ يَقُولُونَ فَيُشَبِّهُونَ وَ يَصِفُونَ فَيُمَوِّهُونَ قَدْ هَوَّنُوا اَلطَّرِيقَ وَ أَضْلَعُوا اَلْمَضِيقَ فَهُمْ لُمَةُ اَلشَّيْطَانِ وَ حُمَةُ اَلنِّيرَانِ أُولئِكَ حِزْبُ اَلشَّيْطانِ أَلا إِنَّ حِزْبَ اَلشَّيْطانِ هُمُ اَلْخاسِرُونَ 7 15 58 : 19
[ 773 ]
ذاد : دور كرد أسحق المزار : دورترين ديدارگاه ، سحق ، با ضمّ به معناى دور است همچنين با ضمّ حاء .
يعمدونكم : شما را پريشان و گرفتار مىسازند ،
العماد : كار سخت و دشوار إلحاف : اصرار زياد أعلاق : جمع علق ، كالاى گرانبها أضلعوا : كج و منحرف ساختند ، ضلع : كج ،
ضلع : به فتح لام كجى طبيعى و خلقتى حمة : با تشديد زبانه آتش ، با تخفيف ، نيش كژدم .
غمرة : بيشترين هر چيز يرصدونكم : در كمين شما مىنشينند و انتظار مىكشند ضرّاء : درختان درهم پيچيدهاى كه انسان را در خود پنهان سازد شجو : اندوه تمويه : تزوير و چيزى را بر خلاف واقع جلوه دادن لمة : با تخفيف ، دسته و گروه « خدا را سپاس مىگزاريم كه ما را به فرمانبردارى خويش توفيق داده ، و از نافرمانى بازداشته است و از او درخواست مىكنيم كه نعمتش را كامل گرداند ، و دست توسّل ما را به ريسمان محكمش برساند ، و گواهى مىدهيم كه محمّد ( ص ) بنده و فرستاده اوست كه براى به دست آوردن خشنودى او در امواج سختيها و مشكلات فرو رفت ، و جرعههاى پياپى غم و اندوه در اين راه نوشيد ، در حالى كه نزديكانش داراى احوالى ناپايدار ، و بيگانگان با او بر سر دشمنى و پيكار بودند ، اعراب براى تسريع در نبرد با او زمام مركب را رها ساختند و براى شتافتن به جنگ او بر شكم شتران نواختند ، تا اين كه دشمنى خود را از دورترين خانهها و پر فاصلهترين جاها به ميدان او درآوردند .
اى بندگان خدا شما را به تقوا و پرهيزگارى سفارش مىكنم ، و از اهل نفاق و دو رويى بر حذر مىدارم ، زيرا آنان گمراه و گمراه كنندهاند ،
لغزيدگانند و ديگران را مىلغزانند ، به رنگهاى گوناگون در مىآيند و به هر وسيله و با هر زبان در صدد فريفتن شمايند ، و در هر فرصتى شما را هدف خود قرار داده ، و در هر كمينگاهى در كمين شما نشستهاند ، دلهايشان بيمار و ظاهرشان از نشانههاى آن پاك است ، پنهانى به سوى مقاصد خويش گام بر
[ 774 ]
مىدارند ، و مانند حركت بيمارى در بدن ، آرام آرام به جنبش در مىآيند ،
سخن پردازى آنها دواست و گفتارشان شفاست ، ليكن كردارشان دردى است درمان ناپذير ، بر رفاه و آسايش ديگران حسد مىبرند ، و بر سختى و گرفتارى مردم مىافزايند ، و اميدها را به نوميدى بدل مىگردانند ، آنها در هر راهى براى خود كشتهاى ، و به سوى هر دلى وسيلهاى دارند ، و در هر غم و اندوهى اشكها مىريزند ، مدح و ستايش را به يكديگر وام مىدهند و پاداش خود را انتظار دارند ، اگر درخواستى كنند اصرار مىورزند ، و اگر كسى را سرزنش كنند پرده از كار او بر مىدارند و اگر حكمران شوند ستم را از حدّ مىگذرانند ، در برابر هر حقّى باطلى ، و براى هر راستى كجى و براى هر زندهاى كشندهاى و براى هر درى كليدى و براى هر شبى چراغى آماده كردهاند ، اظهار نوميدى و بىطمعى را براى رسيدن به مطامع خود وسيله قرار مىدهند تا بازار خود را رونق دهند ، و متاع خدعه و تزوير خويش را به صورت كالايى ارزنده رواج بخشند ، سخن مىگويند و حقّ را به باطل مىآميزند ، به توصيف مىپردازند و باطل را به صورت حقّ جلوهگر مىسازند ، راه را براى فريب دادن مردم هموار گردانيده ، و طريق رهايى آنان را از تنگناى نيرنگهايشان پر پيچ و خم ساختهاند ، آنان ياران و پيروان شيطان و زبانه آتش دوزخند : « اُولئكَ حِزْبُ الشَّيْطَانِ اَلاَ إنَّ حِزْبَ الشَّيْطَانِ هُمُ الْخَاسِرُوْنَ » [ 1 ] . امام ( ع ) در اين خطبه از دو ديدگاه به حمد و ستايش خداوند متعال پرداخته است ، يكى آن كه توفيق طاعت و فرمانبردارى را كه بزرگترين وسيله رستگارى است نصيب فرموده و ديگر اين كه از گناه و نافرمانى كه سبب بزرگترين خسران و زيان است دور داشته است .
اين كه خداوند بندهاى را از گناه دور نگه بدارد يا از طريق نواهى و هشدارهايى است كه درباره لزوم دورى جستن از گناه ، و كيفر گنهكاران داده
[ 1 ] سوره مجادله ( 58 ) آيه ( 19 ) يعنى : آنها حزب شيطانند ، بدانيد حزب شيطان زيانكارانند .
[ 775 ]
است ، و يا اين كه دست او را از وصول به اسبابى كه وى را به معصيت مىكشاند و به گناه وادار و آماده مىكند كوتاه مىسازد كه البتّه همه اينها از عنايات اوست .
پس از اين از خداوند دو چيز را درخواست مىكند ، نخست اين نعمت را كه به تقديم شكر آن پرداخته است كامل گرداند ، چنان كه خود فرموده است : « وَ لَئنْ شَكَرْتُمْ لأزِيْدَنَّكُمْ » ديگر توفيق تمسّك به ريسمان محكم الهى يعنى دين قويم اوست كه هر كس به آن چنگ زند او را از در افتادن در پرتگاه نابودى و ژرفناى دوزخ نگه مىدارد .
سپس به رسالت آسمانى پيامبر اكرم ( ص ) گواهى مىدهد ، و به شرح احوال آن حضرت در اداى اين رسالت مىپردازد ، واژه غمرة را براى سختيهاى بسيار و ناگواريهاى زياد كه از هر سو در آغاز بعثت به آن بزرگوار رو آورده بود استعاره فرموده است ، زيرا اين حوادث انبوه به آبى كه بر رويهم انباشته و متراكم شود شباهت داشته است ، واژه خوض ( فرو رفتن ) ترشيح اين استعاره و اشاره به همين رنجهاى بسيار و مصيبتهاى اندوهبارى است كه پيامبر اكرم ( ص ) در آغاز دعوت خود از مشركان تحمّل فرموده است جمله تجرّع فيه كلّ غصّة كنايه از غمها و اندوههايى است كه بر اثر اين رخدادهاى ناگوار پياپى بر خود هموار مىساخته است ، منظور از تلّون ادنين اين است كه دلهاى خويشان پيامبر ( ص ) در اين هنگام از او برگشته و هر كدام به گونهاى بر ضدّ او دگرگون شده بود ، و مقصود از جمله تألّب الأقصون گردهمايى غير اقارب و بيگانگان بر ضدّ او و همدستى آنها با طوايف مختلف عرب از دورترين نقاط عربستان براى جنگ با اوست .
فرموده است : و خلعت إليه العرب . . . تا رواحلها .
دو جمله مذكور دو مثل رايج است كه امام ( ع ) براى بيان شدّت شتاب اعراب در جنگ با پيامبر ( ص ) بدانها تمثّل جسته است ، براى اين كه اسب در هنگامى كه لجامش رها شود از هر موقع ديگر تيز پاتر و زمانى كه بر شكم شتر سوارى بكوبند از هر زمان ديگر تندروتر است ، به علاوه اين مثلها اشاره دارد به
[ 776 ]
اين كه اعراب سواره و پياده به جنگ با پيامبر ( ص ) شتافتند .
فرموده است : حتّى أنزلت بساحته عداوتها .
مراد از عداوت در اين جا ، جنگها و شرارتهاى آنهاست كه نتيجه و حاصل دشمنى است و اطلاق آن بر جنگ بر سبيل مجاز بوده و از باب نهادن نام سبب بر مسبّب است .
كسانى كه با تاريخ آشنايى دارند مىدانند پيامبر گرامى ( ص ) براى اداى رسالت خود ، و جلب خشنودى ذات مقدّس پروردگار چه رنجها و سختيها را بر خود هموار كرد ، از جمله اين كه قريش او را در آغاز دعوت پيوسته استهزا و مسخره كردند و به او سنگ زدند تا پشت پاهايش خونين گشت و كودكان بر او فرياد كشيدند ، و شكمبه بر سر او خالى كردند ، و جامهاش را به گردنش پيچانيدند ، و او و كسانش را سالهايى در شعب بنى هاشم محصور ، و هر گونه رفت و آمد و داد و ستد و ازدواج و گفتگو با آنها را ممنوع كردند ، و اگر اين نبود كه تنى چند به سبب خويشاوندى و يا علل ديگر بر آنها ترحّم آورده شبانه بطور پنهانى اندكى آرد يا خرما به آنها مىرسانيدند از گرسنگى تلف شده بودند ، سپس آن همه اذيّت و آزارى كه بر اصحاب و ياران او وارد كردند ، و آنها را مورد انواع شكنجهها قرار دادند ، چنان كه آنان را گرسنه نگه مىداشتند و در آفتاب سوزان به بند مىكشيدند و از درّهها و شكاف كوههاى مكّه بيرون مىراندند ، تا اين كه برخى از آنها ناگزير شده به كشور حبشه رو آوردند ، و خود آن بزرگوار نيز از شرّ قريش و دشمنان خود گاهى به طايفه ثقيف ، و زمانى به قبيله بنى عامر و موقع ديگر به ربيعة الفرس و جز آنان پناه مىبرد ، پس از اين ، طوايف عرب براى كشتن و ترور شبانه او همدست شدند و آن حضرت ناگزير فرزندان و كسان خويش را ترك ، و با رمقى كه از جان برايش باقى مانده بود ، از آنان گريخت و به اوس و خزرج پناه برد ، و پس از آن كه به مدينه رسيد اعراب مكّه آرام نگرفته جنگ را بر ضدّ او بر پا كردند و دستههاى سپاهى براى نبرد با او گسيل داشتند و مركبهاى خود را براى اين كار به تاخت و
[ 777 ]
تاز درآوردند ، تا آن گاه كه خداوند او را يارى و برترى داد ، و دين خود را نيرومند و آشكار فرمود .
پس از اين امير مؤمنان ( ع ) به تقوا و پرهيزگارى سفارش مىكند ، و آنان را از منافقان بر حذر مىدارد ، و ويژگيهاى اين گروه را بر مىشمارد تا آنان را بشناسند و از آنها دورى گزينند و نفرت پيدا كنند ، زيرا اينها هم گمراهند يعنى از راه خدا منحرف شده و هدايت نيافتهاند و هم با القاى شبهههاى باطل و سخنان نادرست ديگران را به گمراهى مىكشانند ، معناى الزّالّون المزلّون نيز همين است .
تلّون آنها كنايه از اين است كه منافقان به سبب مقاصد باطل و اغراض فاسدى كه دارند احوال آنها پيوسته در تغيير ، و گفتار و رفتار آنها جوراجور و دستخوش دگرگونى است و با هر كس با چهره و زبانى جداگانه برخورد مىكنند ، تفتّن منافقان يعنى كوشش آنان براى اين كه ديگران را در فتنه و بلا اندازند نيز به همين معناست و به گوناگونى گفتار و رفتار آنها بر حسب اغراض و مقاصدى كه دارند اشاره دارد ، و مقصود از جمله يعمدونكم بكلّ عماد بيان اين است كه منافقان قصد دارند به هر نيرنگ و فريب مؤمنان را دچار هر گونه سختى و ناگوارى سازند ،
و منظور از جمله يرصدونكم بكلّ مرصاد پيگيرى و بررسى اقسام نيرنگها از طرف منافقان است تا بتوانند از طريق حيله و تزوير ، در نابودى مؤمنان اقدام و آنها را به هر سختى و بدبختى دچار سازند ، مراد از بيمارى دلهاى منافقان و پاكيزگى ظاهر آنان ، دردهاى نفسانى است كه جان آنها را فرا گرفته مانند حسد و كينه و مكر و فريب ، كه در نهان بر ضدّ آنان حيله و تزوير به كار مىبرند ، و در آشكار نسبت به آنان اظهار خوشرويى و دوستى و محبّت و خيرخواهى مىكنند ، و اين رويّه كه انسان با زبان چيزى را خوب و پسنديده بداند و خلاف آن را در دل داشته و پنهان كرده باشد قانون و ضابطه نفاق است ، مقصود از واژه صفاحهم صورت ظاهر آنهاست ، و مراد از پاكيزگى صورتهايشان سلامت ظاهر آنها از بيماريهايى است كه دلهاى آنها را فرا گرفته است .
[ 778 ]
فرموده است : پنهانى گام بر مىدارند .
اين سخن كنايه از اين است كه اقدامات زبانى و عملى خود را در جهت مقاصد و اهدافى كه دارند پوشيده داشته و دور از فهم و اطّلاع ديگران انجام مىدهند ، جمله و يدبّون الضّرّاء نيز به همين معناست ، واژههاى خفاء و ضرّا و بنابر ظرفيّت منصوبند ، و اينها براى كسى كه در صدد فريب ديگرى است مثل آورده مىشود .
فرموده است : وصفهم دواء . . . تا العياء .
يعنى : آنها مانند زاهدان و پارسايان مردمان را موعظه كرده به پرهيزگارى و فرمانبردارى خداوند دستور مىدهند ، آشكار است كه اين سخنان درمان ناپاكى و شفابخش گمراهى است ، امّا با گناهانى كه مرتكب مىشوند كردار آنها كردار فاسقان و گمراهان است ، و گناه بزرگترين درد درمان ناپذير است .
فرموده است : حسدة الرّخاء .
يعنى اگر در زندگى كسى فراخى و گشايشى بينند بر او حسد مىورزند ،
و مؤكّدوا البلاء و اگر كسى را در سختى و گرفتارى مشاهده كنند با سخن چينى و فتنهانگيزى بر رنج و محنت او مىافزايند ، به جاى صفت مؤكّدوا ، و مولّدوا ( توليد كنندگان ) نيز روايت شده و معناى آن روشن است ، و مقنطوا الرّجاء يعنى اگر كسى اميد چيزى را داشته باشد مقتضاى طبع آنها اين است كه او را نوميد گردانند ، زيرا روش منافق دروغگو همواره بر اين است كه دور را نزديك و نزديك را دور نشان دهد .
فرموده است : لهم بكلّ طريق صريع .
اين سخن اشاره بر اين است : كسانى كه در نتيجه فريب و نيرنگ اينها كشته شده يا آزار و آسيب ديده بسيارند ، واژه طريق يا كنايه از مقاصد گوناگون منافقان ، و يا منظور نيرنگها و بد انديشيهاى مختلف آنهاست كه در هر صورت مستلزم اذيّت و آزار ديگران است .
[ 779 ]
فرموده است : إلى كلّ قلب شفيع .
يعنى : از ويژگيهاى منافق اين است كه در هر دلى به گونهاى راهى خاصّ او پيدا كند ، و براى نفوذ در وى وسيلهاى جداگانه فراهم سازد ، تا خود را دوست همگان حتّى دشمنان قلمداد كند ، و بدين طريق بتواند فتنه به راه اندازد و شور و شرّ به پا سازد ، و در واقع او دوست همگان نيست بلكه دشمن همگى است ،
همچنين جمله لكلّ شجو دموع كنايه از اين است كه براى دست يافتن به مقاصد و اغراض خود در برابر گريه و اندوه ديگران ، به دروغ اظهار غمگينى مىكنند و اشك مىريزند در حالى كه آنان دشمن غمديدگانند .
فرموده است : يتقارضون الثّناء و يتراقبون الجزاء .
يعنى : هر يك از آنها همكار خود را مىستايد تا او نيز به ستايش وى اقدام كند و در برابر كار خود از او انتظار پاداش دارد .
فرموده است : إن سألوا ألحفوا .
يعنى : اگر از كسى درخواستى داشته باشند براى اين كه او درخواست آنها را انجام دهد اصرار مىورزند و پافشارى مىكنند ، و اين از صفات زشت به شمار آمده چنان كه حقّ تعالى فرموده است : « لاَ يَسْئَلُوْنَ النّاسَ اِلْحَافاً » [ 2 ] .
فرموده است : و إن عذلوا كشفوا .
يعنى اگر كسى را سرزنش كنند عيبهاى او را آشكار و از اين طريق او را شرمنده و سرافكنده مىسازند و بسا اين كه عيبهاى او را در حضور كسى به او مىگويند كه دوست نمىدارد وى در جريان آنها قرار گيرد ، و اينها از آن ناصحان خير انديش نيستند كه در هنگام عتاب و بازخواست پرده از گناه انسان بر ندارند و به كنايهاى لطيف و سر بسته اكتفا كنند ، و إن حكموا أسرفوا يعنى اگر يكى از آنها حكمرانى و فرمانروايى يابد در بيدادگرى و شكمخوارگى زياده روى مىكند ، و در
[ 2 ] سوره بقره ( 2 ) آيه ( 273 ) يعنى : با اصرار از مردم چيزى نمىخواهند .
[ 780 ]
شهوترانى و بهرهگيرى از خوشيهاى دنيا پا از حدّ فراتر مىگذارد ، زيرا او به سبب جهل و نادانى نمىتواند عواقب كارها را پيش بينى كند و مىپندارد هيچ كارى بهتر و بالاتر از آنچه او مىكند در اين جهان نيست ، جمله قد أعدّوا لكلّ حقّ باطلا يعنى براى اين كه حقّ را باطل جلوه دهند و آن را در جامه تزوير خود بپوشانند شبهاتى آماده كردهاند ، و لكلّ حىّ قاتلا اين كه براى هر زندهاى كشندهاى فراهم ساختهاند كنايه از اين است كه براى از ميان بردن هر حقّى وسيلهاى مهيّا كردهاند ، و حىّ در اين جا اعمّ از انسان زنده و هر امرى است كه هنگامى كه آنان در صدد تباهى و نابودى آن بر مىآيند ثابت و پا بر جا باشد ، جمله و لكلّ باب مفتاحا يعنى براى هر درى از حيله و تزوير كليدى ساختهاند ، واژه مفتاح ( كليد ) استعاره است ، در عبارت و لكلّ ليل مصباحا واژه ليل ( شب ) براى امور مشكل و مبهم استعاره شده است ، همچنين واژه مصباح ( چراغ ) براى آراء و نظريّاتى كه آنان در اين گونه امور اظهار و بدينوسيله در آن دخالت كرده نيرنگ خود را به كار مىبرند استعاره شده است ، مانند حيلهاى كه عمرو بن عاص در جنگ صفّين در شبى كه به ليلة الهرير معروف است به معاويه آموخت تا لشكريان شام قرآنها را بر سر نيزهها بلند كنند و از سپاه عراق بخواهند كه قرآن ميان آنان داورى كند ،
و براى رهايى از جنگى كه شاميان را به ستوه آورده بود جز اين رأى منافقانه و نيرنگ زيركانه راهى نبود ، معناى عبارت يتوصّلون إلى الطّمع باليأس اين است كه منافقان با اظهار بىنيازى از آنچه در دست مردم است و زهد نمايى ، به مطامع خود دست مىيابند ، چنان كه راه و روش بسيارى از زاهدان اين زمان است ،
توصيف منافقان به اين كه چيزى را كه مىخواهند به دست آورند ضدّ وسيله تحصيل آن را به كار مىبرند ، بليغترين تعريف ممكن درباره اهل نفاق و تزوير است .
فرموده است : ليقيموا به أسواقهم .
واژه أسواق ( بازارها ) براى همين رفتار رياكارانه و مزوّرانه منافقان با مردم ، و
[ 781 ]
طريقه داد و ستد آنان استعاره شده ، و پيروى آنها از اين روش براى اين است كه بازار خود را گرم داشته ، و كالاى ريا و تزوير خويش را رواج بخشند ، جمله و ينفقوا به أعلاقهم نيز به همين معناست ، واژه أعلاق ( چيزهاى نفيس ) براى آراء و انديشههاى منافقان كه به پندار خودشان بسيار ارزشمند و عالى است ، استعاره شده است .
فرموده است : يقولون . . . تا فيوهّمون .
يعنى منافقان با گفتار خود شبهه در دلها مىاندازند و باطل را به صورت حقّ جلوهگر مىسازند .
فرموده است : قد هوّنوا الطّريق .
يعنى اينان مىدانند براى پيشبرد مقاصد و نيرنگهاى خود چگونه گام بردارند و راه خويش را هموار سازند ، جمله و أضلعوا المضيق به معناى اين است كه تنگناها را پيچ و خم دار كردهاند ، واژه مضيق كنايه از طرق دقيق مداخله در امور است و منظور از پيچ و خم دادن به طرق مذكور اين است كه منافقان هنگامى كه بخواهند در امر مشكل و دشوارى خود را وارد سازند ، قصد خود را اظهار نمىدارند و وانمود مىكنند كه هدف آنها چيز ديگرى است ، تا كار خود را از نظر ديگران پوشيده داشته و امر را بر آنان مشتبه سازند كه مبادا بر حيله و تزوير آنها آگاه شوند و مقصود آنان حاصل نگردد .
فرموده است : فهم لمّة الشّيطان .
يعنى آنان ياران و پيروان شيطانند ، و حمة النّيران واژه حمة با تخفيف براى شرارتهاى بزرگ آنها استعاره شده زيرا شرارتهاى منافقان مانند شعلههاى سوزان آتش موجب اذيّت و آزار است .
[ 782 ]
186 از خطبههاى آن حضرت عليه السّلام است :
اَلْحَمْدُ لِلَّهِ اَلَّذِي أَظْهَرَ مِنْ آثَارِ سُلْطَانِهِ وَ جَلاَلِ كِبْرِيَائِهِ مَا حَيَّرَ مُقَلَ اَلْعُقُولِ مِنْ عَجَائِبِ قُدْرَتِهِ وَ رَدَعَ خَطَرَاتِ هَمَاهِمِ اَلنُّفُوسِ عَنْ عِرْفَانِ كُنْهِ صِفَتِهِ وَ أَشْهَدُ أَنْ لاَ إِلَهَ إِلاَّ اَللَّهُ شَهَادَةَ إِيمَانٍ وَ إِيقَانٍ وَ إِخْلاَصٍ وَ إِذْعَانٍ وَ أَشْهَدُ أَنَّ ؟ مُحَمَّداً ؟ عَبْدُهُ وَ رَسُولُهُ أَرْسَلَهُ وَ أَعْلاَمُ اَلْهُدَى دَارِسَةٌ وَ مَنَاهِجُ اَلدِّينِ طَامِسَةٌ فَصَدَعَ بِالْحَقِّ وَ نَصَحَ لِلْخَلْقِ وَ هَدَى إِلَى اَلرُّشْدِ وَ أَمَرَ بِالْقَصْدِ صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ وَ اِعْلَمُوا عِبَادَ اَللَّهِ أَنَّهُ لَمْ يَخْلُقْكُمْ عَبَثاً وَ لَمْ يُرْسِلْكُمْ هَمَلاً عَلِمَ مَبْلَغَ نِعَمِهِ عَلَيْكُمْ وَ أَحْصَى إِحْسَانَهُ إِلَيْكُمْ فَاسْتَفْتِحُوهُ وَ اِسْتَنْجِحُوهُ وَ اُطْلُبُوا إِلَيْهِ وَ اِسْتَمْنِحُوهُ فَمَا قَطَعَكُمْ عَنْهُ حِجَابٌ وَ لاَ أُغْلِقَ عَنْكُمْ دُونَهُ بَابٌ وَ إِنَّهُ لَبِكُلِّ مَكَانٍ وَ فِي كُلِّ حِينٍ وَ أَوَانٍ وَ مَعَ كُلِّ إِنْسٍ وَ جَانٍّ لاَ يَثْلِمُهُ اَلْعَطَاءُ وَ لاَ يَنْقُصُهُ اَلْحِبَاءُ وَ لاَ يَسْتَنْفِدُهُ سَائِلٌ وَ لاَ يَسْتَقْصِيهِ نَائِلٌ وَ لاَ يَلْوِيهِ شَخْصٌ عَنْ شَخْصٍ وَ لاَ يُلْهِيهِ صَوْتٌ عَنْ صَوْتٍ وَ لاَ تَحْجُزُهُ هِبَةٌ عَنْ سَلْبٍ وَ لاَ يَشْغَلُهُ غَضَبٌ عَنْ رَحْمَةٍ وَ لاَ تُولِهُهُ رَحْمَةٌ عَنْ عِقَابٍ وَ لاَ يُجِنُّهُ اَلْبُطُونُ عَنِ اَلظُّهُورِ وَ لاَ يَقْطَعُهُ اَلظُّهُورُ عَنِ اَلْبُطُونِ قَرُبَ فَنَأَى وَ عَلاَ فَدَنَا وَ ظَهَرَ فَبَطَنَ وَ بَطَنَ فَعَلَنَ وَ دَانَ وَ لَمْ يُدَنْ لَمْ يَذْرَأِ اَلْخَلْقَ بِاحْتِيَالٍ وَ لاَ اِسْتَعَانَ بِهِمْ لِكَلاَلٍ أُوصِيكُمْ عِبَادَ اَللَّهِ بِتَقْوَى اَللَّهِ فَإِنَّهَا اَلزِّمَامُ وَ اَلْقِوَامُ فَتَمَسَّكُوا بِوَثَائِقِهَا وَ اِعْتَصِمُوا بِحَقَائِقِهَا تَؤُلْ بِكُمْ إِلَى أَكْنَانِ اَلدَّعَةِ وَ أَوْطَانِ اَلسَّعَةِ وَ مَعَاقِلِ اَلْحِرْزِ وَ مَنَازِلِ اَلْعِزِّ فِي يَوْمٍ تَشْخَصُ فِيهِ اَلْأَبْصَارُ وَ تُظْلِمُ لَهُ اَلْأَقْطَارُ وَ تُعَطَّلُ فِيهِ صُرُومُ اَلْعِشَارِ وَ يُنْفَخُ فِي اَلصُّورِ فَتَزْهَقُ كُلُّ مُهْجَةٍ وَ تَبْكَمُ كُلُّ لَهْجَةٍ وَ تَذِلُّ اَلشُّمُّ اَلشَّوَامِخُ وَ اَلصُّمُّ اَلرَّوَاسِخُ فَيَصِيرُ صَلْدُهَا سَرَاباً
[ 783 ]
رَقْرَقاً وَ مَعْهَدُهَا قَاعاً سَمْلَقاً فَلاَ شَفِيعٌ يَشْفَعُ وَ لاَ حَمِيمٌ يَنْفَعُ وَ لاَ مَعْذِرَةٌ تَدْفَعُ مقلة العين : پيه چشم طامسة : به معناى دارسة ، يعنى : از ميان رفته حباء : بخشش معقل : پناهگاه عشار : ماده شتران آبستن ده ماهه قاع : خالى معهدها : قسمتهايى از آن كه مسكون است همهمة : آهسته و به گونهاى كه ديگرى نشنود با خويش سخن گفتن ذرء : آفريد صروم : جمع صرم و صرمة ، رمهاى از شتر حدود سى نفر شمّ الشوامخ : كوههاى بلند سملق : زمين صاف و هموار « ستايش ويژه خداوندى است كه آثار قدرت و شكوه كبريائى خويش را آن چنان آشكار ساخته كه ديدهها را از مشاهده شگفتيهاى قدرتش در حيرت فرو برده ، و انديشههايى را كه در انسان خطور مىكند از شناخت حقيقت صفات او باز داشته است .
گواهى مىدهم كه هيچ معبودى جز او نيست و اين گواهى از روى ايمان و يقين و اخلاص و اعتراف است و گواهى مىدهم كه محمّد ( ص ) بنده و فرستاده اوست ، او را در هنگامى فرستاد كه نشانههاى هدايت كهنه گشته و راههاى دين از ميان رفته بود ، او حقّ را آشكار ساخت و خلايق را اندرز داد ، و به سوى راستى و درستى راهنمايى كرد ، و به ميانه روى دستور داد ، درود خداوند بر او و خاندانش باد .
اى بندگان خدا بدانيد خداوند شما را بيهوده نيافريده ، و سر خود رها نكرده است ، مقدار نعمتهايى را كه بر شما ارزانى داشته مىداند ، و بخششهايى را كه به شما فرموده بر شمرده است ، بنابراين از او پيروزى و رستگارى بخواهيد ، و درخواست خود را به او عرضه داريد ، و از او طلب بخشش و احسان كنيد ، زيرا ميان شما و او حجابى نيست و بر روى شما درى بسته نشده است ، او در هر جا و در هر آن و زمان حضور دارد ، و با هر انسى و
[ 784 ]
حنّى همراه است ، عطا به ثروتش زيانى وارد نمىكند ، و بخشش از دارايى او نمىكاهد ، و درخواست كنندگان نعمتهايش را تمام نمىكنند ، و عطا يافتگان خزاين او را به پايان نمىرسانند ، و توجّه به كسى او را از توجّه به ديگرى باز نمىدارد ، و آوازى او را از شنيدن آواز ديگر مشغول نمىرساند ، و بخشش نعمتى وى را از گرفتن نعمتى ديگر مانع نمىشود ، و خشم ، او را از رحمت باز نمىدارد ، و رحمت او را از عذاب غافل نمىگرداند ، پنهان بودنش ( از ديدهها ) آشكار بودنش را ( به سبب ظهور آثار ) مانع نيست ، هم نزديك است و هم دور ، هم بالاست و هم پايين ، در عين اين كه آشكار است پنهان است ، و در عين اين كه پنهان است آشكار است ، جزا مىدهد و جزا داده نمىشود ،
آفريدگان را به وسيله تفكّر و انديشه نيافريده ، و درمانده نشده تا از آنها طلب يارى كند .
اى بندگان خدا شما را به تقوا و پرهيزگارى سفارش مىكنم ، زيرا تقوا زمام انسان ، و قوام سعادت اوست ، پس به رشتههاى محكم آن چنگ زنيد و به حقايق آن تمسّك جوييد ، تا شما را به سر منزل رفاه و آسايش و جايگاههاى پر وسعت و فراخ و دژهاى ايمنى و سراهاى عزّت و ارجمندى برساند ، در روزى كه چشمها يكسره خيره مىشود ، و همه جا را تاريكى فرا مىگيرد ، و رمههاى شتران آبستن ده ماهه ( بهترين مال و منال ) فراموش مىگردد ، و در صور دميده مىشود ، در اين هنگام هر جانى از كالبد خود بيرون مىرود ، و هر زبانى لال مىگردد و كوههاى سر برافراشته پست و سنگهاى محكم خرد و نرم مىشود ، زمينهاى سخت همچون سرابى لرزان ، و جاهاى مسكون صاف و هموار و بىنام و نشان مىگردد ، پس نه شفيعى وجود دارد كه شفاعت كند ، و نه خويشى هست كه سختى را دور گرداند ، و نه پوزش سود مىبخشد . » امام ( ع ) به مناسبت آثارى كه خداوند از قدرت و سلطنت خود ظاهر فرموده ،
و آنچه را از ملكوت آسمانها و زمين به ما نشان داده ، و نظام اكملى كه در عوالم وجود برقرار كرده او را سپاس گفته است ، آثار قدرت و نظام اكملى كه چشم خرد
[ 785 ]
و بينش از مشاهده كيفيّت آن حيران و قرين شگفتى است ، بلكه هر ذرّهاى را كه آفريده مايه همين حيرت و اعجاب است ، واژه مقل ( چشمها ) استعاره براى مشاهده شكوه و جلال كبريايى بارى تعالى و استعاره مناسبى است ، زيرا عظمت و قدرت و كبريايى او مقتضى صدور آثار بزرگ و شگفتانگيزى است كه ديده دلها از مشاهده آنها دچار حيرت است ، و اين كه انديشهها و آنچه را در دلها خطور مىكند از شناخت حقيقت او باز داشته براى اين است كه وجود بارى تعالى كمال مطلق است و اين صفت مستلزم عجز اوهام بشرى از ادراك حقيقت اوست ، منظور از هماهم النّفوس افكارى است كه به دل خطور مىكند و انسان درباره آنها مىانديشد ، و در پيرامون اين موضوع پيش از اين مكرّر سخن راندهايم ، پس از اين امام ( ع ) به كلمه توحيد شهادت مىدهد ، و آن را با چهار صفت همراه مىكند :
1 اين كه گواهى او مقرون به ايمان است ، يعنى اقرارى است كه با اعتقاد قلبى مطابق است .
2 شهادت مذكور از روى ايقان است ، يعنى اعتقادى است بر پايه يقين به اين شرح كه جز او خدايى نيست و هر اعتقادى جز اين درست نيست .
3 اين گواهى از روى اخلاص است ، يعنى اين اعتقاد را از هر چه جز اوست خالص كرده است و با او چيزى را موجود و معتبر نمىبيند .
4 اين گواهى با اذعان توأم است ، و اذعان ثمره اخلاص و نتيجه حصول كمال آن است ، و تفاوت درجات اذعان بستگى به مراتب اخلاص دارد ، و طاعتها و عبادتهاى ديگر نيز كه از شرايط و لوازم كلمه توحيد است به آن باز مىگردد .
پس از اين كلمه ديگر شهادت را كه گواهى دادن به رسالت پيامبر اكرم ( ص ) است بازگو و براى اشاره به مراتب فضيلت ان بزرگوار ، اوضاع جهان را در هنگام بعثت آن حضرت ، و زشتيها و نارواييهايى را كه در آن موقع حاكم بوده بيان مىكند ، واژه أعلام الهدى ( نشانههاى هدايت ) را براى پيشوايان دين كه
[ 786 ]
رهنمايان راه خدايند استعاره آورده ، همچنين واژه مناهج را براى قوانين شرع كه جزئيّات احكام را در بر دارند ، و لفظ دروس و طموس را براى نابودى اين آيينهاى الهى پيش از بعثت پيامبر اكرم ( ص ) استعاره فرموده است ، واو ، در جمله و أعلام الهدى دارسة براى حال است ، معناى فصدع بالحقّ اين است كه آنچه را بدان مأمور شده بود تبليغ و حقّ را در برابر باطل آشكار فرمود ، و براى اين كه مردم را از گمراهى و سرگردانى به راه خدا باز گرداند به اندرز و ارشاد آنها پرداخت ، و با سيره و روش خود آنان را به طريقه رشد و صواب هدايت كرد و به پيروى از شيوه عدالت و استقامت در راه راست دستور داد .
پس از اين امير مؤمنان ( ع ) به گونهاى فشرده به شنوندگان گوشزد مىكند كه آفرينش آنها بيهوده و بدون هدف و مقصود نيست و خداوند آنها را مانند چهار پايان مهمل و سر خود رها نكرده و از آنچه درباره آنها اراده فرموده دست باز نداشته است ، سپس براى اين كه آنان را به شكر نعمتهاى الهى وادار و ترغيب كند ، تذكار مىدهد كه خداوند نعمتهايى را كه به شما ارزانى داشته مىداند ، و به چگونگى و اندازه و شماره آنها آگاه است ، از اين رو پس از اين سخن فرموده است : فاستفتحوه يعنى از او بخواهيد درهاى بركت و نصرت خود را به روى شما بگشايد ، و استنجحوه يعنى برآوردن حاجتها و نيازهاى خود را از او بخواهيد ،
و اطلبوا إليه يعنى از پيشگاه او درخواست كنيد كه شما را به راه راست و آنچه موجب خشنودى اوست هدايت فرمايد ، و استمنحوه و كمالات لازمه انسانى را به شما ارزانى بدارد ، و حصول اينها از طريق شكر گزارى و انجام دادن عبادات كه به انسان آمادگى مىدهد تا مشمول رحمت پروردگار گردد ميّسر است .
فرموده است : فما قطعكم عنه حجاب . . . تا إنس و جان .
اين گفتار در بيان مرتبه كمال و عظمت پروردگار ، و تنزيه او از صفات آفريدگان است ، و ذكر اين كه او به بندگانش نزديك است ، تا مردم آنچه مىخواهند از او طلب كنند ، و به او تقرّب جويند ، و از او پيروزى و رستگارى
[ 787 ]
بخواهند ، و از او عطا و بخشش و روا شدن آروزهاى خود را درخواست كنند ، و چون حقّ تعالى منزّه از جا و مكان است ميان او و بندگانش حجاب و درگاهى نيست و در همه جا حاضر و ناظر است يعنى با علم خود بر همه چيز احاطه دارد زيرا او از تحيّز و جا گرفتن در جايى مبرّاست ، همچنين او در همه اوقات و تمام زمانها حضور دارد ، براى اين كه وجود زمان به وجود او پايدار ، و در كنار هستى لا يزال او روان و برقرار است نه اين كه زمان براى او ظرفيّت داشته باشد ، يعنى او منزّه است ، مشمول زمان كه به اندازه مراتب معلولات از وجود او متأخّر است قرار گيرد ، و مع كلّ إنس و جانّ يعنى با علم خود به همه انسيان و جنّيان احاطه دارد چنان كه فرموده است : « وَ هُوَ مَعَكُمْ أَيْنَمَا كُنْتُمْ » يعنى هر كجا باشيد او با شماست .
فرموده است : لا يثلمه العطاء . . . تا نائل .
معناى استقصاى نائل اين است كه عطا گيرنده ، جود و بخشش خداوند را به حدّ نهايت آن برساند ، و اين موضوع چنان كه فرموده است محال است ، و برهان آنچه در اين باره فرموده اين است كه خلل و نقصان و پايان گرفتن و به نهايت رسيدن آنچه در مقدور است مستلزم محدوديّت و نياز است ، كه اين دو از صفات ممكنات مىباشد و خداوند واجب الوجود است و هيچ يك از شؤون او ممكن الوجود نيست . و چون هر چه در معرض اين احوال قرار گيرد در زمره ممكنات است ، بنابراين واجب الوجود از اين احوال منزّه مىباشد ، همچنين برهان گفتار آن حضرت كه فرموده است : لا يلويه شخص عن شخص يعنى : كسى نمىتواند او را از ديگرى روگردان كند ، تا . . . و لا تولهه عن عقاب اين است كه روگرداندن و سرگرم شدن مستلزم غفلت از چيزى ، و پرداختن به چيزى ديگرى است كه پيش از اين از آن غافل بوده است ، همچنين اگر دادن نعمتى مانع از باز گرفتن نعمتى ديگر شود ، و خشم و غضب ، بذل لطف و رحمت را جلوگير باشد مستلزم اين است كه قدرت او محدود و ناچيز بوده و تعلّق به منشأئى جسمانى داشته باشد ، كه
[ 788 ]
اين نيز مستلزم نقصان كه لازمهاش احتياج و امكان است خواهد بود و خداوند متعال از نياز و امكان منزّه مىباشد ، و نيز بذل رحمت ، او را از عقاب و كيفر باز نمىدارد ، زيرا ترحّم مستلزم رقّت طبع و نرمدلى ناشى از عوارض جسمى است و ذات مقدّس بارى تعالى از اينها منزّه است .
فرموده است : و لا يجنّه البطون عن الظّهور .
اين گفتار محتمل دو گونه تفسير است ، نخست اين كه خفاى او از خردها كه نمىتوانند چگونگى ذات مقدّس او را ادراك كنند و ناپيدايى او در برابر چشمها كه نمىتوانند او را ببينند ، ظهور او را در برابر ديده دلها و پيدايى او را در چهره آثار قدرت و ملكوت عزّت مانع نيست ، دوّم اين كه خداوند منزّه از مكان است و در جايى قرار ندارد تا در آن جا مخفى بوده و بر اشيا ظهور نداشته و ناپيدا باشد ، مراد از جمله و لا يقطعه الظّهور عن البطون اين است كه ظهور يا آگاهى او به همه امور عوالم وجود مانع آن نيست كه ناديده و ناپيدا بوده و خردها نتوانند او را ادراك كنند ، و يا چگونگى علم او را به نهان امور و حقايق اشيا بدانند .
فرموده است : قرب ،
يعنى با علم و قدرت خود به همه اشيا نزديك است همچون نزديكى علّت به معلول خود فنأى يعنى : دور است از اين كه عقول و حواسّ او را ادراك كنند .
فرموده است : و علا فدنا ،
بلندى و برترى حقّ تعالى در قياس وى با آثار و مخلوقات او مانند برترى علّت بر معلول است ، و مقصود از دنوّ نزديكى او با همه شرف و برترى به آفريدگان است .
فرموده است : و ظهر فبطن و بطن فعلن ،
اين تأكيدى است بر آنچه پيش از اين فرموده است ، و ما سابقا بطور مكرّر در اين باره توضيح دادهايم .
فرموده است : لم يذرء الخلق باحتيال . . . تا لكلال .
اين گفتار در تنزيه حقّ تعالى است كه آثار خود را با به كار گرفتن وسايل و اسباب و چاره انديشى و غور و بررسى پديد نياورده و هيچ گاه به سبب خستگى و
[ 789 ]
درماندگى از غير خود يارى و مدد نجسته است ، زيرا استعانت از غير ، نشانه محدود بودن توانايى و مستلزم جسميّت است .
امام ( ع ) پس از آن كه خداوند را از آنچه سزاوار او نيست تنزيه ، و به آنچه شايسته اوست توصيف مىكند به تقوا و پرهيزگارى سفارش مىكند و به بيان فضيلتها و آثار نيكوى آن مىپردازد ، واژه زمام را براى تقوا استعاره فرموده است .
زيرا پرهيزگارى مانند زمامى كه بر ناقه است انسان را به راه حقّ مىكشاند و او را از گرايش به سوى باطل باز مىدارد ، و مراد از اين كه تقوا قوام است اين است كه بنده را سالك راه خدا مىگرداند و او را در اين راه مقيم و پايبند مىسازد ، و در اين جا قوام كه مصدر است جانشين مقيم كه اسم فاعل است شده است .
فرموده است : فتمسّكوا بوثائقها .
يعنى به رشتههاى محكم آن چنگ زنيد ، و اينها همان عبادتهايى است كه از اجزاى تقوا به شمار است و تمسّك به آنها عبارت از مداومت و مواظبت بر اين اعمال است ، معناى و اعتصموا بحقائقها اين است كه اين عبادتها را براى خداوند .
خالص گردانيد و از شايبه ريا و نفاق پاكيزه سازيد ، زيرا خلوص در عبادت تنها طريقه رستگارى و راه رهايى از عذاب الهى است .
فرموده است : تؤل بكم .
فعل تؤل مجزوم است زيرا در جواب فعل تمسّكوا و اعتصموا آمده است ، منظور از أكنان الدّعة جاهايى است كه از آلام حسّى و عقلى خالى و بر كنار باشد و اين محلّها همان غرفههاى بهشت و منازل آن است و مراد از أوطان السّعة نيز همينهاست ، زيرا با در نظر گرفتن تنگناى قفس تن ، و خانههاى تنگ آتشين ،
غرفههاى بهشت منزلگاههايى پر وسعت و فراخ ، و پناهگاههايى امن و استوار از عذاب ، و سراهاى آبرو و عزّت در جوار رحمت پروردگار است .
فرموده است : في يوم .
جار و مجرور مذكور متعلّق به تؤل مىباشد ، و منظور از آن روز رستاخيز
[ 790 ]
است ، صفاتى را كه آن حضرت براى اين روز بيان كرده همانهايى است كه خداوند در قرآن كريم ذكر ، و فرموده است : « إنَّمَا يُؤَخِّرُهُمْ لِيَوْمٍ تَشْخَصُ فِيْهِ الْأبْصَار » [ 1 ] و « وَ إذَا العِشَارُ عُطِّلَتْ » [ 2 ] و « و نُفِخَ فِيْ الصُّوْرِ فَصَعِقَ مَنْ فِي السَّمَاوَاتِ وَ مَنْ فِيْ الأرْضِ » [ 3 ] و « يَسْئَلونَكَ عَنِ الجِبَالِ فَقُلْ يَنْسِفُهَا رَبِّي نَسْفًا فَيَذَرُهَا . . . » [ 4 ] و « فَمَا لَنَا مِنْ شَافِعِيْنَ وَ لاَ صَدِيْقٍ حَمِيْمٍ » [ 5 ] و « فَيَوْمَئذٍ لاَ يَنْفَعُ الَّذيْنَ ظَلَمُواْ مَعْذِرَتُهُمْ » [ 6 ] اينها برخى از احوال هولناك روز قيامت محسوس است ، امّا درباره قيامت معقول گروهى از سالكان گفتهاند : هنگامى كه انسان را مرگ فرا مىرسد ديده دل را به سوى آنچه از اوضاع و احوال آخرت براى او منكشف مىشود باز و خيره مىكند ،
در اين موقع همه جاى دنيا در نظر او تاريك ، و آنچه را پيش از اين مىديده از چشم او ناپديد مىگردد ، و مال و منال يا شتران آبستن ده ماههاش فراموش مىشود ، در اين هنگام كه منادى مرگ او را به سوى ديار آخرت مىخواند جان از تنش بيرون مىرود ، و اين دعوت را اجابت مىگويد ، و پس از اين زبانش از كار مىافتد ، و به سبب مشاهده جمال عظمت حقّ و جلال كبريايى او ، كوههاى استوار سر بر افراشته در نظرش پست ، و در برابر ملكوت قدرت او آن چنان نابرابر و ناچيز مىگردد كه گويا همه آن كوههاى بلند و با عظمت از ميان رفته و ناپديد
[ 1 ] سوره ابراهيم ( 14 ) آيه ( 42 ) يعنى : آنان را براى روزى كه چشمها ( از ترس و وحشت ) از حركت باز مىايستد به تأخير انداخته است .
[ 2 ] سوره تكوير ( 81 ) آيه ( 4 ) يعنى : و هنگامى كه شتران آبستن ده ماهه را به كلّى رها كنند .
[ 3 ] سوره زمر ( 39 ) آيه ( 68 ) يعنى : و در صور دميده مىشود پس همگى كسانى كه در آسمانها و زمين هستند مىميرند .
[ 4 ] سوره طه ( 20 ) آيه ( 105 ) يعنى : و از تو درباره كوهها مىپرسند بگو پروردگارم آنها را ( متلاشى كرده ) بر باد مىدهد ، و زمين را رها مىكند . . .
[ 5 ] سوره شعراء ( 26 ) آيه ( 100 ) يعنى : هيچ شفاعت كنندگانى براى ما نيست ، و نه دوست با محبّتى .
[ 6 ] سوره روم ( 30 ) آيه ( 57 ) يعنى : در آن روز پوزشخواهى ستمگران سودى به آنان نمىرساند .
[ 791 ]
شده ، و به صورت سرابى كه مىدرخشد و حقيقتى ندارد در آمدهاند ، همچنين به سبب توجّه به عالم ملكوت نظرش از جهان اجسام و جسمانيّات بريده مىشود و آنچه را از اين معموره به خاطر داشته به فرمان الهى و قهر و قدرت او همچون بيابانى صاف و هموار گشته است ، در اين موقع است كه دست انسان از رسيدن به شفيعى كه از او شفاعت كند ، و دوستى كه به دفاع از او پردازد كوتاه است ، و هيچ عذرى هم سودمند و پذيرفته نيست ، و توفيق از خداوند است .
[ 792 ]
187 از خطبههاى آن حضرت عليه السّلام است :
بَعَثَهُ حِينَ لاَ عَلَمٌ قَائِمٌ وَ لاَ مَنَارٌ سَاطِعٌ وَ لاَ مَنْهَجٌ وَاضِحٌ أُوصِيكُمْ عِبَادَ اَللَّهِ بِتَقْوَى اَللَّهِ وَ أُحَذِّرُكُمُ اَلدُّنْيَا فَإِنَّهَا دَارُ شُخُوصٍ وَ مَحَلَّةُ تَنْغِيصٍ سَاكِنُهَا ظَاعِنٌ وَ قَاطِنُهَا بَائِنٌ تَمِيدُ بِأَهْلِهَا مَيَدَانَ اَلسَّفِينَةِ تَقْصِفُهَا اَلْعَوَاصِفُ فِي لُجَجِ اَلْبِحَارِ فَمِنْهُمُ اَلْغَرِقُ اَلْوَبِقُ وَ مِنْهُمُ اَلنَّاجِي عَلَى بُطُونِ اَلْأَمْوَاجِ تَحْفِزُهُ اَلرِّيَاحُ بِأَذْيَالِهَا وَ تَحْمِلُهُ عَلَى أَهْوَالِهَا فَمَا غَرِقَ مِنْهَا فَلَيْسَ بِمُسْتَدْرَكٍ وَ مَا نَجَا مِنْهَا فَإِلَى مَهْلَكٍ عِبَادَ اَللَّهِ اَلْآنَ فَاعْلَمُوا وَ اَلْأَلْسُنُ مُطْلَقَةٌ وَ اَلْأَبْدَانُ صَحِيحَةٌ وَ اَلْأَعْضَاءُ لَدْنَةٌ وَ اَلْمُنْقَلَبُ فَسِيحٌ وَ اَلْمَجَالُ عَرِيضٌ قَبْلَ إِرْهَاقِ اَلْفَوْتِ وَ حُلُولِ اَلْمَوْتِ فَحَقِّقُوا عَلَيْكُمْ نُزُولَهُ وَ لاَ تَنْتَظِرُوا قُدُومَهُ ساطع : بلند لدن : نرم وبق : نابود إرهاق : پيوستن « خداوند هنگامى پيامبر ( ص ) را به رسالت برانگيخت كه نه نشانهاى ( از دين ) بر پا و نه چراغ هدايتى فروزان ، و نه راه روشنى نمايان بود .
اى بندگان خدا شما را به تقوا و پرهيزگارى سفارش مىكنم ، و از دنيا بر حذر مىدارم ، زيرا دنيا گذرگاه ، و محلّ تلخكامى و ناگوارى است ، ساكن آن كوچ مىكند و مقيمش از آن جدا مىشود ، دنيا به كشتى مىماند كه
[ 793 ]
در كشاكش امواج دريا وزش تند بادهاى بنيان كن آن را به لرزش و جنبش در آورد ، گروهى از سرنشينان آن غرق و نابود شوند و دستهاى كه جان به در بردهاند در ميان امواج دريا گرفتار باشند ، و باد آنان را به اين سو و آن سو برد ،
و دچار بيم و هراس سازد ، پس از آن كه غرق شده ديگر به دست نمىآيد ، و آن كه جان بدر برده نيز در شرف نابودى است .
اى بندگان خدا اكنون كه زبانها آزاد ، و بدنها سالم ، و اعضا كارگزار ،
و جاى آمد و شد باز و ميدان فرصت فراخ است كار كنيد ، پيش از آن كه فرصت از دست رود و مرگ فرا رسد و آن را در برابر خود بينيد بى آن كه انتظار ورود او را داشته باشيد » روشن است كه منظور امام ( ع ) از يادآورى اوضاع جهان مقارن بعثت ، بيان برترى و بلندى مقام پيامبر اكرم ( ص ) است .
فرموده است : حيث لا علم قائم .
واژه علم و منار را براى رهنمايان راه خدا و داعيان به سوى او استعاره فرموده است ، و منظور از عدم بر پايى علم حقّ و روشن نبودن چراغ هدايت ، فقدان اينان در دوران فترت و زمان جاهليّت است .
فرموده است : و لا منهج واضح .
يعنى هيچ آيين درست و راه صحيحى كه به سوى خدا رهنمون شود ، و از شايبه اباطيل خالى و شايسته پيروى باشد در آن زمان وجود نداشت .
پس از اين امير مؤمنان ( ع ) به تقوا و پرهيز از نافرمانى خدا سفارش مىكند ، و مردم را از دنيا بر حذر مىدارد ، و براى اين كه نفرت مردم را نسبت به آن برانگيزد به ذكر معايب آن مىپردازد ، اين كه فرموده است : فإنّها دار شخوص ( سراى كوچ كردن ) است ، زيرا انتقال از آن ضرورى و اجتناب ناپذير است و محلّة تنغيص براى اين كه خوشيهاى آن با رنجها و بيماريها آميخته است بلكه چنان كه گفته شده لذّت در دنيا همان خلاصى از رنج است .
[ 794 ]
فرموده است : ساكنها ظاعن و قاطنها بائن
به منزله تفسيرى براى جمله دار شخوص مىباشد .
فرموده است : تميد بإهلها . . . تا إلى مهلك .
امير مؤمنان ( ع ) دنيا و احوال مردمش را در آن ، به كشتى در هنگام وزيدن بادهاى سخت ، و رويدادها و دگرگونيهاى دنيا را به لرزش و جنبش آن تشبيه كرده ، و ابتلاى به بيماريها و بروز رخدادهايى كه انسان را در آستانه نابودى قرار مىدهد به احوالى كه كشتى به هنگام وزش بادهاى سخت در ميان تلاطم امواج دريا پيدا مىكند همانند كرده ، و سرنگونى و پراكندگى مردم را به هنگام بروز برخى رويدادها به احوال سرنشينان اين كشتى كه گرفتار طوفان باد و تلاطم امواج دريا گرديدهاند شبيه دانسته كه برخى از آنها غرق و نابود مىشوند ،
و دستهاى رهايى مىيابند ، و مثل كسى را كه از غرق شدن رهايى يافته مثل كسى شمرده كه از ابتلاى به بيمارى بهبودى يافته و بدين سبب مرگ او تا دچار شدن به بيمارى ديگر به تأخير افتاده و در اين ميان بايد سختيها و رنجهاى زندگى را تحمّل كند تا بالاخره مرگ او فرا رسد چنان كه آن كس كه از غرق شدن جان به در برده است امواج دريا و طوفان باد او را به هر سو مىرانند و دچار هول و هراس و سختى و رنج مىسازند ، و پس از رهايى از همه اينها باز هم او از مرگ گزيرى ندارد و بايد در موقعى مرگ او فرا رسد و به مرضى نابود گردد . منظور از مهلك كه به معناى محلّ هلاكت است مرضى است كه انسان در آن جان خود را از دست مىدهد .
پس از اين امام ( ع ) به سعى در عمل و كوشش در كار آخرت دستور مىدهد ،
و شرايط و احوالى را كه اكنون براى اين مقصود فراهم است يادآورى مىكند تا فرصت را غنيمت شمارند و از آن بهرهبردارى كنند ، اين شرايط و احوال ، داشتن زبان سالم و گوياست كه مىتواند با آن ذكر خدا را به جا آورد ، و أمر به معروف و نهى از منكر كند و ديگر تكاليفى را كه متوجّه اين عضو است به انجام رساند ،
همچنين دارا بودن صحّت بدن و كارآيى اعضا و جوارح است كه پيش از آن كه بر
[ 795 ]
اثر بيمارى و آسيب از كار بيفتند انسان را در به جا آوردن طاعت و عبادت كمك و همراهى مىكنند ، مراد از و المنقلب فسيح گشادگى ميدان عمل ، و كنايه از زمان تندرستى و جوانى است ، و جمله و المجال عريض نيز مفهومى نزديك به همين معنا دارد ، ذكر فرا رسيدن اجل و در آمدن مرگ براى بيم دادن و كشانيدن آنها به سعى در عمل براى آخرت است .
سپس به شنوندگان گوشزد مىكند كه فرا رسيدن مرگ را پيش از آن كه بر شما فرود آيد محقّق بشماريد ، يعنى به ياد آن باشيد و در دل خود آن را ثابت و پا بر جا بداريد و فرض كنيد كه همين حالا واقع شده است ، زيرا در اين صورت انسان بيشتر به عمل وادار و برانگيخته مىشود ، از اين رو پيامبر اكرم ( ص ) فرموده است : نابود كننده خوشيها را زياد ياد كنيد [ 1 ] . و بدين سبب امام ( ع ) نهى كرده است از اين كه ورود مرگ را در آينده انتظار داشته باشند ، زيرا چنين انتظارى اين توهّم را در انسان پديد مىآورد كه مرگ از او دور است و با آن فاصله دارد ، در نتيجه براى تلاش در عمل و كوشش در كار آخرت سست و بىاعتنا مىگردد . و توفيق از خداوند است .
[ 1 ] أكثروا من ذكرها دم اللّذّات .
[ 796 ]
188 از خطبههاى آن حضرت عليه السّلام است :
وَ لَقَدْ عَلِمَ اَلْمُسْتَحْفَظُونَ مِنْ أَصْحَابِ ؟ مُحَمَّدٍ ص ؟ أَنِّي لَمْ أَرُدَّ عَلَى اَللَّهِ وَ لاَ عَلَى رَسُولِهِ سَاعَةً قَطُّ وَ لَقَدْ وَاسَيْتُهُ بِنَفْسِي فِي اَلْمَوَاطِنِ اَلَّتِي تَنْكُصُ فِيهَا اَلْأَبْطَالُ وَ تَتَأَخَّرُ فِيهَا اَلْأَقْدَامُ نَجْدَةً أَكْرَمَنِي اَللَّهُ بِهَا وَ لَقَدْ قُبِضَ ؟ رَسُولُ اَللَّهِ ص ؟ وَ إِنَّ رَأْسَهُ لَعَلَى صَدْرِي وَ لَقَدْ سَالَتْ نَفْسُهُ فِي كَفِّي فَأَمْرَرْتُهَا عَلَى وَجْهِي وَ لَقَدْ وُلِّيتُ غُسْلَهُ ص وَ اَلْمَلاَئِكَةُ أَعْوَانِي فَضَجَّتِ اَلدَّارُ وَ اَلْأَفْنِيَةُ مَلَأٌ يَهْبِطُ وَ مَلَأٌ يَعْرُجُ وَ مَا فَارَقَتْ سَمْعِي هَيْنَمَةٌ مِنْهُمْ يُصَلُّونَ عَلَيْهِ حَتَّى وَارَيْنَاهُ فِي ضَرِيحِهِ فَمَنْ ذَا أَحَقُّ بِهِ مِنِّي حَيّاً وَ مَيِّتاً فَانْفُذُوا عَلَى بَصَائِرِكُمْ وَ لْتَصْدُقْ نِيَّاتُكُمْ فِي جِهَادِ عَدُوِّكُمْ فَوَالَّذِي لاَ إِلَهَ إِلاَّ هُوَ إِنِّي لَعَلَى جَادَّةِ اَلْحَقِّ وَ إِنَّهُمْ لَعَلَى مَزَلَّةِ اَلْبَاطِلِ أَقُولُ مَا تَسْمَعُونَ وَ أَسْتَغْفِرُ اَللَّهَ لِي وَ لَكُمْ هينمة : آواز آهستهاى كه شنيده مىشود ليكن فهميده نمىشود . « از اصحاب محمّد ( ص ) آنانى كه نگهبانان اسرار اويند مىدانند كه من هرگز لحظهاى از فرمان خدا و پيامبرش سرپيچى نكردهام ، بلكه در موقعيّتهايى كه دليران در آن پشت مىكنند و گامها در آن واپس مىرود با او مواسات كردم ، و اين به سبب شجاعتى است كه خداوند مرا به آن گرامى داشته است . پيامبر خدا ( ص ) هنگامى كه قبض روح شد سرش بر سينه من بود ،
[ 797 ]
جانش بر روى دستم جريان يافت و آن را بر چهره كشيدم ، من غسل او را كه درود خداوند بر وى و خاندانش باد متّصدى بودم ، و فرشتگان مرا يارى مىكردند ، در اين حال خانه و اطراف آن به ناله و شيون در آمده بودند ، گروهى از فرشتگان فرود مىآمدند و دستهاى بالا مىرفتند و گوش من از آواى آهسته آنان كه بر آن حضرت نماز مىگزاردند جدا نمىشد ، تا آن گاه كه او را در آرامگاهش به خاك سپرديم .
بنابراين چه كسى به او در حال زندگى و مرگ از من سزاوارتر است ؟
پس با بينش و اعتقاد خود به جنگ بشتابيد و يقين شما در نبرد با دشمن خويش درست ، و خالى از هر شكّ و شبهه باشد ، سوگند به آن كه جز او خدايى نيست من بر طريق حقّ هستم ، و آنان بر لغزشگاه باطل قرار دارند ،
مىگويم آنچه را مىشنويد ، و براى خود و شما از خداوند درخواست آمرزش مىكنم . » خلاصه خطبه مذكور اين است كه امير مؤمنان ( ع ) به منظور اين كه شنوندگان را نسبت به اوامرى كه صادر مىكند مطيع و فرمانبردار سازد ، مراتب شرف و برترى خود را به شرح زير گوشزد مىكند :
1 او هرگز و در هيچ لحظهاى از آنچه خداوند و پيامبرش دستور داده سرپيچى و نافرمانى نكرده است ، و در اين باره به دانش اصحابى كه نگهبانان دينند استشهاد فرموده است ، منظور از عبارت المستحفظون من الصّحابة اصحاب دانشمند و ديندارى است كه محافظت كتاب خدا و دين از آنان خواسته شده يعنى به نگهبانى آنها گمارده گرديدهاند و اسرار قرآن و سنّت به آنها سپرده شده است .
برخى از شارحان گفتهاند اين گفتار امام ( ع ) به آنچه بعضى از اصحاب در قبال پيامبر خدا ( ص ) مرتكب شده و در جاهايى نسبت به آن حضرت زبان درازى كرده و لب به اعتراض گشودهاند اشاره دارد ، چنان كه نقل شده در رويداد
[ 798 ]
حديبيّه هنگامى كه پيمان صلح نوشته مىشد عمر مخالفت كرد و به پيامبر خدا ( ص ) عرضه داشت آيا ما بر حقّ نيستيم ؟ پيامبر ( ص ) فرمود : آرى بر حقّيم ،
عرض كرد : آيا آنها دروغگو نيستند ؟ فرمود : بلى . عرض كرد : چگونه است كه ما را در دين خود دچار شكّ و ترديد مىسازى ؟ پيامبر خدا ( ص ) فرمود : من به آنچه فرمان داده مىشوم عمل مىكنم ، عمر برخاست و به برخى از صحابه گفت : آيا خداوند وعده دخول مكّه را به ما نداده بود ، در حالى كه اينك از آن محروم شده و با شكّ و شبهه در دين خود به ديار خويش باز مىگرديم ، به خدا سوگند اگر يارانى مىداشتم هرگز دستخوش شكّ و شبهه نمىشدم ، ابو بكر به او گفت : واى بر تو از گفتار و رفتار پيامبر ( ص ) پيروى كن ، به پروردگار سوگند او پيامبر خداست ، و خداوند او را ضايع نمىگرداند ، سپس به او گفت : آيا پيامبر خدا به تو گفت امسال داخل مكّه خواهد شد ، عمر گفت نه ، ابو بكر گفت : پس در آينده به مكّه وارد خواهد گرديد ، از اين رو در هنگامى كه پيامبر ( ص ) مكّه را فتح كرد ، و كليدهاى خانه به آن حضرت تقديم شد عمر را فرا خواند و فرمود : اين است آن وعدهاى كه به شما داده شده بود .
2 ديگر مواسات آن حضرت با پيامبر خدا ( ص ) در فدا كردن جان خويش است ، و اين منقبتى است كه اختصاص به آن حضرت دارد ، و در موارد متعدّد اتّفاق افتاده ، كه از آن جمله در جنگ احد است و اين هنگامى بود كه اطرافيان پيامبر ( ص ) آن حضرت را رها كرده و فرار اختيار كرده بودند ، و على ( ع ) همچنان در كنار پيامبر ( ص ) ايستاده و پايدارى مىكرد .
مورّخان نقل كردهاند در جنگ احد هنگامى كه پيامبر خدا ( ص ) مجروح شده و از آن حضرت رمقى بيش باقى نمانده ، و مردم فرياد مىزدند محمّد ( ص ) كشته شده است ، دستهاى از سپاه مشركان مشاهده كردند آن حضرت در حالى كه زنده است در ميان كشتگان افتاده است از اين رو آهنگ او كردند ، پيامبر ( ص ) به على ( ع ) فرمود : اينها را از من درو كن ، على ( ع ) حمله كرد ، و آنها را فرارى داد و
[ 799 ]
فرمانده آنها را كشت ، سپس گروهى ديگر از لشكريان دشمن يورش آوردند ، و پيامبر ( ص ) دوباره همان را به على ( ع ) فرمود ، و او به آنان هجوم برد و سر دسته آنها را كشت ، براى بار سوّم دسته ديگرى قصد آن حضرت كردند كه به همان نحو به وسيله على ( ع ) سركوب و فرارى شدند ، پيامبر خدا ( ص ) در اين باره مىفرمود : جبرئيل ( ع ) در همين موقع به من گفت : اى محمّد اين است مواسات و يارى ، به او گفتم ، چه مانعى دارد او از من است و من از اويم ، جبرئيل گفت : و من از هر دو شمايم .
و نيز محدّثان روايت كردهاند كه در اين روز مسلمانان شنيدند هاتفى از جانب آسمان ندا مىدهد : لا سيف إلاّ ذو الفقار و لا فتى إلاّ علىّ ( هيچ شمشيرى مانند ذوالفقار ، و هيچ جوانمردى مانند على نيست ) پيامبر ( ص ) فرمود : آيا مىشنويد ؟ اين آواز جبرئيل است .
همچنين در جنگ حنين پس از اين كه مسلمانان پشت كرده پا به فرار گذاشتند تنها على ( ع ) با چند تن از بنى هاشم در كنار پيامبر ( ص ) باقى و پا بر جا ماندند و به حمايت و دفاع از آن حضرت پرداختند ، و على ( ع ) گروهى از ( هواذن ) را در پيش روى پيامبر ( ص ) به قتل رسانيد تا اين كه انصار باز گشتند و افراد هواذن شكست خوردند و اموال آنها به غنيمت مسلمانان درآمد ، همچنين داستان دلاوريهاى آن حضرت در نبرد خيبر مشهور است ، و منظور از اين كه فرموده است و لقد واسيته . . . تا الأقدام اشاره به همين موارد است .
فرموده است : نجدة أكرمنى اللّه بها ، نجدت از صفات فاضلهاى است كه از فروع ملكه شجاعت است و گاهى هم از آن به شجاعت تعبير مىشود .
3 در هنگامى كه پيامبر ( ص ) دعوت حقّ را لبيك گفت علىّ ( ع ) كارهاى مربوط به آن حضرت را سرپرستى كرد ، و امورى را كه تنها به او اختصاص دارد در حال رحلت پيامبر بر عهده داشت ، و سر مبارك آن حضرت بر سينه او بود ، گفته شده مراد اين است كه در آن هنگام سر آن بزرگوار بر روى زانوهاى علىّ ( ع ) بود ، و
[ 800 ]
در اين صورت موقع خم شدن ، سرش بر سينه او قرار مىگرفت ، و ظاهرا منظور اين است كه پيامبر ( ص ) در موقع شدّت مرض ، تكيهاش بر او بود ، در مورد اين كه جان مقدّس پيامبر ( ص ) پس از مفارقت از تن ، در كف او جارى گشت و آن را بر رخسار خود كشيد ، مراد از جان يا نفس خون آن حضرت است ، زيرا نقل شده كه پيامبر اكرم ( ص ) در هنگام وفات ، اندكى خون قى كرد ، و علىّ ( ع ) آن را بر چهره خود كشيد ، و اين عمل منافاتى با نجاست خون ندارد ، زيرا رواست كه خون رسول اكرم ( ص ) از عموم اين حكم خارج باشد ، چنان كه روايت شده است ابا طيّبه حجّام هنگامى كه پيامبر ( ص ) را حجامت كرد خون آن حضرت را آشاميد ، و پيامبر ( ص ) فرمود : از اين پس شكمت دردمند نخواهد شد .
همچنين علىّ ( ع ) به كمك فرشتگان عهدهدار غسل جسد مقدّس پيامبر خدا ( ص ) بود ، او بدن مطهّر را مىشست و فضل بن عبّاس آب مىريخت ، نقل شده است در آن هنگام كه فضل بر روى جسد آب مىريخت ، على ( ع ) چشمان او را با پارچهاى بسته بود ، از پيامبر اكرم ( ص ) روايت شده كه به على ( ع ) فرموده است : « هيچ كس جز تو بر عورت من نظر نمىكند مگر اين كه كور مىشود » و از علىّ ( ع ) نقل كردهاند كه فرموده است : عضوى از بدن پيامبر ( ص ) را برنگردانيدم مگر اين كه خود برگردانيده مىشد و من در آن احساس سنگينى نمىكردم و گويى كسى مرا در اين كار يارى مىكرد ، و اينها جز فرشتگان نبودند ، واژههاى حيّا و ميّتا بنابراين كه حال از ضمير مجرور به ، در جمله فمن ذا أحقّ به مىباشند منصوبند .
امّا در مورد اين كه چگونه جسد پيامبر اكرم ( ص ) به خاك سپرده شود و آيا براى آن حضرت لحد حفر ، و يا به رسم مردم مكّه قبر كنده شود ؟ ميان اصحاب اختلاف شد ، عبّاس بن عبد المطلّب عبيدة بن جرّاح را كه به رسم مردمان مكّه گور حفر مىكرد و ابى طلحه انصارى را كه بر طبق عادت مردم مدينه لحد مىكند احضار كرد ، و در اين موقع گفت : خداوندا آنچه را مىخواهى براى پيامبرت برگزين ، و چون در اين هنگام ابو طلحه وارد گرديد لحد براى آن حضرت كنده شد
[ 801 ]
همچنين درباره اين كه چه كسى وارد قبر شود ، تا جسد مقدّس پيامبر ( ص ) را در لحد گذارد اختلاف شد ، على ( ع ) فرمود : جز من و عبّاس كسى درون قبر نشود ، و پس از آن اجازه داد فضل بن عبّاس و اسامة بن زيد نيز به قبر در آيند ، در اين ميان ناله انصار بلند شد و خواستند از آنان نيز يك تن به قبر پيامبر خدا ( ص ) درآيد ، از اين رو أوس بن خولى كه از مجاهدين بدر بود نيز وارد قبر شد ، توضيح داده مىشود واژه ضريح كه در خطبه آمده گاهى بر مطلق قبر اطلاق مىشود ، و در اين صورت هم لحد و هم غير آن را شامل مىگردد .
امّا درباره اين كه خانه و اطراف آن همصدا با فرشتگان به شيون درآمده و گروهى از فرشتگان فرود مىآمدند ، و دستهاى ديگر به آسمان بالا مىرفتند ، و تا آن گاه كه پيامبر ( ص ) به خاك سپرده شد صداى آهسته آنان كه بر آن حضرت نماز مىگزاردند از گوش على ( ع ) قطع نشده است ، ما در بخشهاى نخستين كتاب شرح دادهايم كه چگونه بشر آواز فرشتگان را مىشنود ، همچنين روشن كردهايم كه نماز فرشتگان به اين برگشت دارد كه واسطه افاضه رحمت پروردگار بر بندگان مىشوند ، و نيز معناى بالا رفتن و پايين آمدن آنان را توضيح دادهايم .
بايد دانست گفتار امام ( ع ) را تا آن جا كه ممكن است بر ظاهر آن حمل كردن اولى و سزاوارتر است از اين كه با زحمت به تأويل آن پرداخته شود .
در هر حال ذكر اين فضيلتها در اين جا به منزله صغراى قياس ضمير از شكل اوّل است كه به وسيله آن استدلال فرموده است به اين كه كسى نسبت به پيامبر ( ص ) از او شايستهتر نيست ، و تقدير كبرا اين است كه هر كس در ارتباط با پيامبر خدا ( ص ) اين چنين باشد سزاوارتر به اوست ، و در نتيجه آشكار مىشود كه هيچ كس از او نسبت به رسول اكرم ( ص ) احقّ و شايستهتر نيست ، و منظور از اين حقانيّت ، سزاوارتر بودن او از نظر منزلت و داشتن مناسبت با پيامبر ( ص ) است ،
براى اين كه در حيات آن بزرگوار ، او برادر و وزيرش بود ، و پس از مرگ نيز او وصىّ و جانشينش مىباشد ، بنابراين منظور آن حضرت اين نيست كه ذاتا و شخصا از
[ 802 ]
ديگران سزاوارتر است ، بلكه مراد ، احقّ و شايستهتر بودن او از نظر نسبت با رسول خدا ( ص ) و احراز جانشينى اوست .
امام ( ع ) پس از ذكر فضيلت و سوابق موقعيّت خود ، به شنوندگان دستور مىدهد كه با دلايل و براهينى كه دارند به سوى نبرد با دشمن خويش بشتابند منظور از بصائر عقايد آنهاست مبتنى بر اين كه آنها بر حقّند و دشمن آنها بر باطل است ، و امام ( ع ) با سوگند به پروردگار اين عقيده آنها را تأييد ، و تأكيد مىكند كه در آنچه دستور مىدهد بر مقتضاى حقّ و بر طبق آن است ، و دشمن آنها بر پرتگاه باطل و لغزشگاه انحراف است ، اين كه فرموده است : من بر جادّه حقّم ، براى اين است كه مردم را به سوى خود بكشاند ، و ذكر اين كه دشمن بر لغزشگاه باطل قرار دارد به منظور اين است كه از دشمن بيزارى جويند ، زيرا باطل بر خلاف حقّ راه روشنى كه به دانشى راست و برهانى درست برسد ندارد .
بقيّه سخنان آن حضرت ، ختام خطبه به شمار است ، و توفيق از خداوند است .
[ 803 ]
189 از خطبههاى آن حضرت عليه السّلام است :
يَعْلَمُ عَجِيجَ اَلْوُحُوشِ فِي اَلْفَلَوَاتِ وَ مَعَاصِيَ اَلْعِبَادِ فِي اَلْخَلَوَاتِ وَ اِخْتِلاَفَ اَلنِّينَانِ فِي اَلْبِحَارِ اَلْغَامِرَاتِ وَ تَلاَطُمَ اَلْمَاءِ بِالرِّيَاحِ اَلْعَاصِفَاتِ وَ أَشْهَدُ أَنَّ ؟ مُحَمَّداً ؟ نَجِيبُ اَللَّهِ وَ سَفِيرُ وَحْيِهِ وَ رَسُولُ رَحْمَتِهِ أَمَّا بَعْدُ فَإِنِّي أُوصِيكُمْ بِتَقْوَى اَللَّهِ اَلَّذِي اِبْتَدَأَ خَلْقَكُمْ وَ إِلَيْهِ يَكُونُ مَعَادُكُمْ وَ بِهِ نَجَاحُ طَلِبَتِكُمْ وَ إِلَيْهِ مُنْتَهَى رَغْبَتِكُمْ وَ نَحْوَهُ قَصْدُ سَبِيلِكُمْ وَ إِلَيْهِ مَرَامِي مَفْزَعِكُمْ فَإِنَّ تَقْوَى اَللَّهِ دَوَاءُ دَاءِ قُلُوبِكُمْ وَ بَصَرُ عَمَى أَفْئِدَتِكُمْ وَ شِفَاءُ مَرَضِ أَجْسَادِكُمْ وَ صَلاَحُ فَسَادِ صُدُورِكُمْ وَ طُهُورُ دَنَسِ أَنْفُسِكُمْ وَ جِلاَءُ غِشَاءِ أَبْصَارِكُمْ وَ أَمْنُ فَزَعِ جَأْشِكُمْ وَ ضِيَاءُ سَوَادِ ظُلْمَتِكُمْ فَاجْعَلُوا طَاعَةَ اَللَّهِ شِعَاراً دُونَ دِثَارِكُمْ وَ دَخِيلاً دُونَ شِعَارِكُمْ وَ لَطِيفاً بَيْنَ أَضْلاَعِكُمْ وَ أَمِيراً فَوْقَ أُمُورِكُمْ وَ مَنْهَلاً لِحِينِ وُرُودِكُمْ وَ شَفِيعاً لِدَرَكِ طَلِبَتِكُمْ وَ جُنَّةً لِيَوْمِ فَزَعِكُمْ وَ مَصَابِيحَ لِبُطُونِ قُبُورِكُمْ وَ سَكَناً لِطُولِ وَحْشَتِكُمْ وَ نَفَساً لِكَرْبِ مَوَاطِنِكُمْ فَإِنَّ طَاعَةَ اَللَّهِ حِرْزٌ مِنْ مَتَالِفَ مُكْتَنِفَةٍ وَ مَخَاوِفَ مُتَوَقَّعَةٍ وَ أُوَارِ نِيرَانٍ مُوقَدَةٍ فَمَنْ أَخَذَ بِالتَّقْوَى عَزَبَتْ عَنْهُ اَلشَّدَائِدُ بَعْدَ دُنُوِّهَا وَ اِحْلَوْلَتْ لَهُ اَلْأُمُورُ بَعْدَ مَرَارَتِهَا وَ اِنْفَرَجَتْ عَنْهُ اَلْأَمْوَاجُ بَعْدَ تَرَاكُمِهَا وَ أَسْهَلَتْ لَهُ اَلصِّعَابُ بَعْدَ إِنْصَابِهَا وَ هَطَلَتْ عَلَيْهِ اَلْكَرَامَةُ بَعْدَ قُحُوطِهَا . وَ تَحَدَّبَتْ عَلَيْهِ اَلرَّحْمَةُ بَعْدَ نُفُورِهَا وَ تَفَجَّرَتْ عَلَيْهِ اَلنِّعَمُ بَعْدَ نُضُوبِهَا وَ وَبَلَتْ عَلَيْهِ اَلْبَرَكَةُ بَعْدَ إِرْذَاذِهَا فَاتَّقُوا اَللَّهَ اَلَّذِي نَفَعَكُمْ بِمَوْعِظَتِهِ وَ وَعَظَكُمْ بِرِسَالَتِهِ وَ اِمْتَنَّ عَلَيْكُمْ بِنِعْمَتِهِ فَعَبِّدُوا أَنْفُسَكُمْ لِعِبَادَتِهِ وَ اُخْرُجُوا إِلَيْهِ مِنْ حَقِّ طَاعَتِهِ ثُمَّ إِنَّ هَذَا اَلْإِسْلاَمَ دِينُ اَللَّهِ اَلَّذِي اِصْطَفَاهُ لِنَفْسِهِ وَ اِصْطَنَعَهُ عَلَى عَيْنِهِ وَ أَصْفَاهُ خِيَرَةَ
[ 804 ]
خَلْقِهِ وَ أَقَامَ دَعَائِمَهُ عَلَى مَحَبَّتِهِ أَذَلَّ اَلْأَدْيَانَ بِعِزَّتِهِ وَ وَضَعَ اَلْمِلَلَ بِرَفْعِهِ وَ أَهَانَ أَعْدَاءَهُ بِكَرَامَتِهِ وَ خَذَلَ مُحَادِّيهِ بِنَصْرِهِ وَ هَدَمَ أَرْكَانَ اَلضَّلاَلَةِ بِرُكْنِهِ وَ سَقَى مَنْ عَطِشَ مِنْ حِيَاضِهِ وَ أَتْأَقَ اَلْحِيَاضَ بِمَوَاتِحِهِ ثُمَّ جَعَلَهُ لاَ اِنْفِصَامَ لِعُرْوَتِهِ وَ لاَ فَكَّ لِحَلْقَتِهِ وَ لاَ اِنْهِدَامَ لِأَسَاسِهِ وَ لاَ زَوَالَ لِدَعَائِمِهِ وَ لاَ اِنْقِلاَعَ لِشَجَرَتِهِ وَ لاَ اِنْقِطَاعَ لِمُدَّتِهِ وَ لاَ عَفَاءَ لِشَرَائِعِهِ وَ لاَ جَذَّ لِفُرُوعِهِ وَ لاَ ضَنْكَ لِطُرُقِهِ وَ لاَ وُعُوثَةَ لِسُهُولَتِهِ وَ لاَ سَوَادَ لِوَضَحِهِ وَ لاَ عِوَجَ لاِنْتِصَابِهِ وَ لاَ عَصَلَ فِي عُودِهِ وَ لاَ وَعَثَ لِفَجِّهِ وَ لاَ اِنْطِفَاءَ لِمَصَابِيحِهِ وَ لاَ مَرَارَةَ لِحَلاَوَتِهِ فَهُوَ دَعَائِمُ أَسَاخَ فِي اَلْحَقِّ أَسْنَاخَهَا وَ ثَبَّتَ لَهَا آسَاسَهَا وَ يَنَابِيعُ غَزُرَتْ عُيُونُهَا وَ مَصَابِيحُ شَبَّتْ نِيرَانُهَا وَ مَنَارٌ اِقْتَدَى بِهَا سُفَّارُهَا وَ أَعْلاَمٌ قُصِدَ بِهَا فِجَاجُهَا وَ مَنَاهِلُ رَوِيَ بِهَا وُرَّادُهَا .
جَعَلَ اَللَّهُ فِيهِ مُنْتَهَى رِضْوَانِهِ وَ ذِرْوَةَ دَعَائِمِهِ وَ سَنَامَ طَاعَتِهِ فَهُوَ عِنْدَ اَللَّهِ وَثِيقُ اَلْأَرْكَانِ رَفِيعُ اَلْبُنْيَانِ مُنِيرُ اَلْبُرْهَانِ مُضِيءُ اَلنِّيرَانِ عَزِيزُ اَلسُّلْطَانِ مُشْرِفُ اَلْمَنَارِ مُعْوِذُ اَلْمَثَارِ فَشَرِّفُوهُ وَ اِتَّبِعُوهُ وَ أَدُّوا إِلَيْهِ حَقَّهُ وَ ضَعُوهُ مَوَاضِعَهُ ثُمَّ إِنَّ اَللَّهَ سُبْحَانَهُ بَعَثَ ؟ مُحَمَّداً ص ؟ بِالْحَقِّ حِينَ دَنَا مِنَ اَلدُّنْيَا اَلاِنْقِطَاعُ وَ أَقْبَلَ مِنَ اَلْآخِرَةِ اَلاِطِّلاَعُ وَ أَظْلَمَتْ بَهْجَتُهَا بَعْدَ إِشْرَاقٍ وَ قَامَتْ بِأَهْلِهَا عَلَى سَاقٍ وَ خَشُنَ مِنْهَا مِهَادٌ وَ أَزِفَ مِنْهَا قِيَادٌ فِي اِنْقِطَاعٍ مِنْ مُدَّتِهَا وَ اِقْتِرَابٍ مِنْ أَشْرَاطِهَا وَ تَصَرُّمٍ مِنْ أَهْلِهَا وَ اِنْفِصَامٍ مِنْ حَلْقَتِهَا وَ اِنْتِشَارٍ مِنْ سَبَبِهَا وَ عَفَاءٍ مِنْ أَعْلاَمِهَا وَ تَكَشُّفٍ مِنْ عَوْرَاتِهَا وَ قِصَرٍ مِنْ طُولِهَا جَعَلَهُ اَللَّهُ بَلاَغاً لِرِسَالَتِهِ وَ كَرَامَةً لِأُمَّتِهِ وَ رَبِيعاً لِأَهْلِ زَمَانِهِ وَ رِفْعَةً لِأَعْوَانِهِ وَ شَرَفاً لِأَنْصَارِهِ ثُمَّ أَنْزَلَ عَلَيْهِ اَلْكِتَابَ نُوراً لاَ تُطْفَأُ مَصَابِيحُهُ وَ سِرَاجاً لاَ يَخْبُو تَوَقُّدُهُ وَ بَحْراً لاَ يُدْرَكُ قَعْرُهُ وَ مِنْهَاجاً لاَ يُضِلُّ نَهْجُهُ وَ شُعَاعاً لاَ يُظْلِمُ ضَوْءُهُ وَ فُرْقَاناً لاَ يُخْمَدُ بُرْهَانُهُ وَ تِبْيَاناً لاَ تُهْدَمُ أَرْكَانُهُ وَ شِفَاءً لاَ تُخْشَى أَسْقَامُهُ وَ عِزّاً لاَ تُهْزَمُ أَنْصَارُهُ وَ حَقّاً لاَ تُخْذَلُ أَعْوَانُهُ فَهُوَ مَعْدِنُ اَلْإِيمَانِ وَ بُحْبُوحَتُهُ وَ يَنَابِيعُ اَلْعِلْمِ وَ بُحُورُهُ وَ رِيَاضُ اَلْعَدْلِ وَ غُدْرَانُهُ وَ أَثَافِيُّ اَلْإِسْلاَمِ وَ بُنْيَانُهُ وَ أَوْدِيَةُ اَلْحَقِّ وَ غِيطَانُهُ وَ بَحْرٌ لاَ يَنْزِفُهُ اَلْمُسْتَنْزِفُونَ وَ عُيُونٌ لاَ يُنْضِبُهَا اَلْمَاتِحُونَ وَ مَنَاهِلُ لاَ يَغِيضُهَا اَلْوَارِدُونَ وَ مَنَازِلُ لاَ يَضِلُّ نَهْجَهَا اَلْمُسَافِرُونَ وَ أَعْلاَمٌ لاَ يَعْمَى عَنْهَا اَلسَّائِرُونَ وَ آكَامٌ لاَ يَجُوزُ عَنْهَا اَلْقَاصِدُونَ جَعَلَهُ اَللَّهُ رِيّاً لِعَطَشِ اَلْعُلَمَاءِ وَ رَبِيعاً
[ 805 ]
لِقُلُوبِ اَلْفُقَهَاءِ وَ مَحَاجَّ لِطُرُقِ اَلصُّلَحَاءِ وَ دَوَاءً لَيْسَ بَعْدَهُ دَاءٌ وَ نُوراً لَيْسَ مَعَهُ ظُلْمَةٌ وَ حَبْلاً وَثِيقاً عُرْوَتُهُ وَ مَعْقِلاً مَنِيعاً ذِرْوَتُهُ وَ عِزّاً لِمَنْ تَوَلاَّهُ وَ سِلْماً لِمَنْ دَخَلَهُ وَ هُدًى لِمَنِ اِئْتَمَّ بِهِ وَ عُذْراً لِمَنِ اِنْتَحَلَهُ وَ بُرْهَاناً لِمَنْ تَكَلَّمَ بِهِ وَ شَاهِداً لِمَنْ خَاصَمَ بِهِ وَ فَلْجاً لِمَنْ حَاجَّ بِهِ وَ حَامِلاً لِمَنْ حَمَلَهُ وَ مَطِيَّةً لِمَنْ أَعْمَلَهُ وَ آيَةً لِمَنْ تَوَسَّمَ وَ جُنَّةً لِمَنِ اِسْتَلْأَمَ وَ عِلْماً لِمَنْ وَعَى وَ حَدِيثاً لِمَنْ رَوَى وَ حُكْماً لِمَنْ قَضَى عجيج : فرياد جأش : دل الشّمس غربت : خورشيد ناپديد شد تحدّبت : مهربانى و محبّت كرد عبّدوا : خوار كردند أتاق الحياض : حوضها را پر كرد وعوثة : زمين هموار كه راه رفتن در آن دشوار است مانند زمينهاى شنزار وضح : سپيدى عصل : كژى سنخ : اصل ، ريشه بحبوحة الدّار : ميان ، وسط خانه محاجّ : جمع محجّه ، جادّه ، ميانه راه فلج : پيروزى استلأم : جامه جنگ يعنى زره پوشيد .
نينان : جمع نون به معناى ماهى بزرگ اوار : گرمى آتش إنصابها : رنج دادن آن رذاذ : باران ريز محادّ : دشمن سر سخت مواتح : آبكشها عوج : با فتح عين هر چه داراى ساق باشد و مانند نخل بر پاى ايستد ، و به كسر عين هر چه خلاف اين باشد مانند راه ساخ : فرو رفت أزف : نزديك شد غيطان : زمينهاى هموار معقل : پناهگاه متوسّم : زيرك « خداوند ناله و فرياد حيوانهاى وحشى را در بيابانها ، و گناهان بندگان را در خلوتها ، و آمد و رفت ماهيها را در ژرفاى درياها ، و تلاطم امواج آب را بر اثر تند بادها مىداند ، و گواهى مىدهم كه محمّد ( ص ) برگزيده خدا و آورنده
[ 806 ]
وحى او ، و پيك رحمت اوست .
أمّا بعد : من شما را به تقواى خداوندى سفارش مىكنم كه آفرينش شما را آغاز كرد ، و بازگشت شما به سوى او ، و برآوردن خواستهاى شما به عنايت اوست ، رغبت و آرزوى شما به او منتهى مىشود ، و راه راست شما به او ختم مىگردد ، و به هنگام ترس و بيم به او پناه مىبريد .
همانا تقوا و پرهيزگارى داروى بيمارى دلهايتان ، و بينايى براى كورى قلبهايتان ، و بهبودى براى بيمارى بدنهايتان ، و درمان تباهى سينههايتان ، و پاكيزه كننده آلودگى جانهايتان ، و زداينده تاريكى چشمانتان و ايمنى براى ترس دلهايتان و روشنى در برابر سياهى تيرگيهايتان مىباشد .
پس فرمانبردارى خداوند را پيراهن زير قرار دهيد نه جامهرو ، بلكه آن را زير پيراهن جزء بدنتان قرار دهيد و ميان دندههايتان جا دهيد ، و بر كارهايتان فرمانروا گردانيد و آن را براى ورود به آبشخورتان ، و واسطه براى رسيدن به درخواستهايتان ، و سپر براى ترس و بيمتان ، و چراغ درون گورهايتان ، و آرامش براى طول وحشت و هراستان ، و گشايشى براى اندوه منازل سخت خويش قرار دهيد ، زيرا فرمانبردارى خداوند نگهدارنده از مهلكههايى است كه از هر سو احاطه دارد ، و وسيله ايمنى از مواقف هراسناكى است كه انتظار آنها مىرود ، و گرمى آتش كه زبانه مىكشد .
پس هر كه تقوا را پيشه خود كند شدايد و سختيها كه در كنار او قرار دارد از او دور ، و كارها پس از تلخكامى براى او شيرين و گوارا مىگردد ، و امواج گرفتاريهاى پياپى بر طرف و دشواريهاى جانفرسا برايش آسان مىشود ،
و كرامت و بزرگوارى پس از محروميّت از آن ، همچون باران دانه درشت بر او مىبارد ، و رحمت و عطوفت خداوند كه از او باز گرفته شده بود شامل حال او مىگردد ، و چشمههاى نعمت پس از فرو نشستن به جوشش در مىآيد و بركت پس از قطع شدن آن ، مانند باران به فراوانى بر او ببارد .
بنابراين از نافرمانى خداوندى كه شما را با پند خود سود بخشيده ، و با فرستادن پيامبران اندرز داده ، و با نعمتهاى خود بر شما منّت نهاده بترسيد ، و
[ 807 ]
براى پرستش و بندگى او نفس خويش را رام و فرمانبردار سازيد و حقّ طاعت او را به جا آوريد .
سپس ( بدانيد ) اين اسلام دين خداست كه آن را براى خويش برگزيده ،
و زير نظر عنايت خود آن را پرورش و گسترش داده ، و براى تبليغ آن بهترين آفريدگانش را انتخاب كرده ، و پايههاى آن را بر اساس محبّت خويش بر پا داشته است ، همه دينها را با عزّت اسلام خوار ساخته ، و ملّتها را با بلند داشتن آن پست گردانيده ، و با اكرام آن دشمنانش را تحقير كرده ، و با يارى دادن به آن مخالفانش را مغلوب داشته و با بر پا داشتن اركان آن پايههاى ضلالت را ويران ساخته ، و تشنگان ( علم و معرفت را ) از حوضهاى آن سيرآب فرموده ، و آبگيرهاى آن را براى آبكشها پر كرده است .
پس از آن خداوند اسلام را به گونهاى قرار داده است كه دستاويزهاى آن گسسته نمىشود ، و حلقههايش باز نمىگردد و بنيانش ويرانى نمىپذيرد ،
و پايههايش زوال نمىگيرد ، و درخت هستى آن بركنده نمىشود ، و مدّتش پايان نمىيابد ، و احكام آن كهنه و شاخههايش كنده نمىشود ، و راههايش تنگ ، و آسانيهايش دشوار و سپيديهايش سياه نمىگردد ، آنچه را اسلام بر پا داشته كژى نمىپذيرد ، چوب آن را پيچيدگى ، و راه آن را دشوارى و چراغهاى آن را خاموشى ، و شيرينى آن را تلخى نيست .
بنابراين اسلام آيينى است كه خداوند پايههاى آن را در ژرفاى حقّ فرو برده ، و اساس آن را استوار گردانيده ، و چشمه جوشانى است كه نهرهاى آن پر آب ، و چراغهاى آن فروزان است ، ستون نور بخشى است كه رهروان طريق حقّ از آن پيروى مىكنند ، و نشانههايى است كه بدان راه مىجويند ، و آبشخورهايى است كه وارد شوندگان از آن سيرآب مىشوند . خداوند نهايت خشنودى ، و والاترين قوانين اصلاحى و تربيتى ، و برترين هدايت و ارشاد خود را در اين دين قرار داده است ، از اين رو اسلام در نزد خداوند اركانش مطمئنّ ،
و بنيانش بلند ، و برهانش روشن و روشنيهايش تابان ، و قدرتش ارجمند ، و منار بلند پايهاى است كه بر انداختن آن ممكن نيست ، پس آن را گرامى بداريد و
[ 808 ]
پيروى كنيد ، و حقّ او را به جا آوريد ، و جايگاه بلند آن را بشناسيد .
سپس خداوند محمد ( ص ) را كه درود خدا بر او و خاندانش باد در هنگامى به حقّ بر انگيخت كه دنيا به پايان خود نزديك شده ، نشانههاى آخرت رو آورده ،
رونق و شكوفايى آن پس از درخشندگى به تاريكى گراييده ، مردم خود را دچار فتنهها و سختيها ساخته ، بسترش ناهموار گرديده ، و مهارش به دست زوال سپرده شده بود ، آرى در اين موقع كه عمر دنيا به سر مىرسيد ، و نشانههاى روز واپسين ، و نابودى خلايق ، و جدا شدن حلقه زندگى ، و پراكندگى اسباب ،
و محو شدن آثار ، و آشكار شدن عيبها ، و كوتاه شدن مدّت دراز آن نزديك مىشد ، خداوند او را تبليغ كننده رسالت و مايه بزرگوارى امّت ، و بهار جانفزاى اهل زمان ، و باعث سربلندى پيروان ، و موجب شرف ياران قرار داد .
پس از آن قرآن مجيد را بر او نازل فرمود ، يعنى كتابى كه انوار آن خاموشى نمىپذيرد ، چراغ فروزانى كه شعلهاش فرو نمىنشيند ، درياى ژرفى كه قعر آن دانسته نمىشود ، شاهراهى كه پويندهاش را گمراه نمىكند ، شعاع تابانى كه تاريك نمىگردد ، فرقان يا جدا كننده حقّ از باطلى كه برهانش از ميان نمىرود ، بنيان استوارى كه پايههايش ويران نمىشود ، داروى شفابخشى كه با آن بيمى از بيماريها نمىباشد ، قدرتى كه ياران آن دچار شكست نمىشوند و حقّى كه پيروان آن به خذلان و درماندگى گرفتار نمىگردند .
آرى قرآن كان ايمان و كانون آن است ، چشمههاى دانش و درياهاى آن است ، گلزار عدل و آبگيرهاى آن است ، پايههاى اسلام و بنياد آن است ،
نهرهاى زلال حقّ و سرزمينهاى مطمئنّ آن است ، دريايى است كه هر چه از آن ، آب بردارند خالى نمىشود ، چشمههايى است كه هر چه از آن آب كشند ، خشك نمىگردد ، آبشخورهايى است كه هر چه از آن آب برگيرند نقصان نمىيابد ، منزلگاههايى است كه مسافران راه آن را گم نمىكنند ،
نشانههايى است كه از چشم پويندگان پنهان نيست ، و تپّههايى است كه رو آورندگان نمىتوانند از آنها بگذرند ، خداوند قرآن را فرو نشاننده تشنگى دانشمندان ، و بهار دلهاى دانايان و راه روشن نيكان قرار داده است ،
[ 809 ]
دارويى است كه پس از آن دردى نيست و نورى است كه با وجود آن ظلمتى نيست ، ريسمانى است كه دستاويز آن محكم است ، و دژى است كه قلّهاش بلند است ، قدرتى است براى كسى كه به آن دل بندد ، و جايگاه امنى است براى كسى كه به آن در آيد ، هدايت است براى كسى كه به آن اقتدا كند ،
عذر است براى كسى كه خود را به آن منسوب بدارد ، حجّت است براى كسى كه از آن سخن بگويد ، گواه است براى كسى كه به وسيله آن با دشمن در ستيز باشد ، پيروزى است براى كسى كه به آن استدلال كند ، و نگهدارنده كسى است كه به آن عمل كند ، مركب رهوارى است براى كسى كه آن را به كار بندد ، نشانه روشنى است براى كسى كه علامت جويد و زيرك باشد و سپر است براى كسى كه جامه رزم پوشد ، و دانش است براى كسى كه آن را به گوش بسپارد ، و خبر است براى آن كه روايت كند ، و حكم است براى كسى كه به داورى پردازد . » آغاز اين خطبه در بيان اين است كه علم خداوند به جزئيّات موجودات با همه كثرت و اختلافى كه دارند احاطه دارد ، و اين كه فرموده است : خداوند فرياد حيوانات وحشى را در بيابانها كه بر اثر خشكسالى و بىگياهى ناله ، و گويى به درگاه او استغاثه مىكنند مىداند براى اين است كه گوشزد كند انسان سزاوارتر است به اين كه به درگاه او التجا كند ، و به او پناه برد ، همچنين ذكر اين كه خداوند بر گناهانى كه بندگان در پنهانى انجام مىدهند ، و آمد و شد ماهيها در پهنه و ژرفاى درياها آگاه است ، بدين منظور است كه مردم از ارتكاب گناه در خلوت به گمان اين كه مكان امنى براى اين كار است دورى جويند .
پس از اين به رسالت پيامبر گرامى ( ص ) گواهى مىدهد ، و سپس به تقوا و پرهيزگارى سفارش مىكند و در تأكيد اين مطلب به ذكر صفاتى از حقّ تعالى مىپردازد كه توجّه به آنها باعث ترس و هراس از نافرمانى خداوند و موجب رو آوردن و پناه بردن به اوست ، از جمله اين كه خداوند سبحان مبدأ آفرينش و مرجع
[ 810 ]
بازگشت انسان در معاد حسّى و عقلى است چنان كه فرموده است « وَ هُوَ خَلَقَكُمْ أوَّلَ مَرَّةٍ وَ إلَيْهِ تُرْجَعُونَ » [ 1 ] و ما درباره اين مطلب مكرّر توضيح دادهايم ، ديگر اين كه خداوند است كه خواستهاى شما را برآورده مىكند ، و آرزوهاى شما به او باز مىگردد و رو به سوى او داريد زيرا حقّ تعالى منتها و مقصد همه موجودات است و همه به او بازگشت دارند ، ديگر اين كه فرموده است : و إليه مرامى مفزعكم يعنى در ترس و وحشتهاى خود به او پناه مىبريد ، و اين جمله مانند اين است كه گفته مىشود فلان مرمى قصدى يعنى در مشكلات پناه من به اوست ، همچنان كه خداوند متعال فرموده است : « إذَا مَسَّكُمُ الْضُرُّ فَإِلَيْهِ تَجْأَرُوْنَ » [ 2 ] .
پس از اين امير مؤمنان ( ع ) صفات و آثارى از تقوا به شرح زير بيان مىكند كه انسان وادار مىشود به اين فضيلت رو آورد و آن را پناه خود گرداند :
1 درمان درد دلهاى شماست ، پيش از اين شرح دادهايم كه پرهيزگارى داروى دردهاى اخلاقى و صفات زشت نفسانى است كه موجب هلاكت انسان است .
2 بينايى براى كورى دلهاى شماست ، مراد رهايى چشمهاى دل از كورى نادانى است .
3 درمان بيمارى بدنهاى شماست ، زيرا پرهيزگارى مستلزم كاستن در خوردن و آشاميدن ، و بسنده كردن به اندازه نياز است ، چنان كه آن حضرت در آن جا كه ويژگيهاى پرهيزگاران را بر شمرده كم خوردن را يكى از صفات آنان ذكر فرموده است ، و ما مىدانيم پرخورى چه بيماريهاى بسيارى كه در بدن انسان به وجود مىآورد . از اين رو آن بزرگوار فرموده است : المعدة بيت الأدواء يعنى شكم خانه همه دردهاست .
[ 1 ] سوره فصّلت ( 41 ) آيه ( 31 ) يعنى : او شما را نخستين بار بيافريد و دوباره به سوى او باز مىگرديد .
[ 2 ] سوره نحل ( 16 ) آيه ( 53 ) يعنى : هنگامى كه زيانى به شما برسد به او استغاثه مىكنيد .
[ 811 ]
4 موجب اصلاح تباهى سينههاى شماست ، منظور زدودن زنگار كينه ،
حسد ، پليدى و نيّات بدى است كه بر خلاف دستورهاى خداوند در دلها جاى دارد ، و تقوا مستلزم نفى و ترك همه اينها و پاكيزه شدن دل از اين صفات است ،
زيرا مبدأ اينها و همه بديها دوستى دنيا و دلبستگى به لوازم پوچ آن است ، و آن كه تقوا را پيشه خود ساخته از اينها بر كنار مىباشد .
5 پاك كننده آلودگى جانهاى شماست ، يعنى تقوا جانهاى شما را از آلودگى و پليدى صفات زشتى كه مايه نابودى شماست پاكيزه مىكند ، اين سخن همانند گفتار پيش آن حضرت است كه فرموده است تقوا داروى دلهاى شماست ليكن اين دو تعبير با يكديگر فرق دارد ، زيرا در آن جا كه داروى دلها گفته شده به اعتبار اين است كه صفات زشت مانند بيماريهاى زيانبارى است كه انسان را دچار نابودى مىسازد ، و تعبير دوّم از نظر اين است كه خويهاى ناپسنديده به منزله آلودگيها و پليديهايى است كه مانع ورود انسان به بهشت قدس خداوند و جايگاه صدق مىگردد .
6 زداينده تاريكى چشمهاى شماست ، اين معناى جمله : وجلاء عشاء أبصاركم مىباشد ، واژه عشاء براى تاريكى كه عارض ديده باطن مىشود ، و صفات زشتى كه مانع ادراك حقايق مىگردد استعاره شده است ، اين كلمه باغين نقطه دار نيز روايت شده و مراد از آن تاريكى اوهام ناشى از نادانى است كه از آن به پرده غفلت تعبير مىشود ، بنابراين تقوا كه نفس را براى وصول به درجات كمال آمادگى و شايستگى مىدهد زداينده اين تاريكى و روشنى بخش چشم باطن انسان است ، اين كه امام ( ع ) تقوا را جلاى ( روشنى ) چشم خوانده از باب مجاز ،
و از قبيل اطلاق نام مسبّب بر سبب است .
7 ايمنى براى ترس دلهاى شماست ، زيرا مىدانيم كه پرهيزگارى سبب ايمنى از عذاب آخرت است و ممكن است در برابر ترس و بيمهاى دنيا نيز مايه امنيّت و سلامت باشد ، زيرا بزرگترين ترس و بيم انسان در دنيا مرگ و هر چيزى
[ 812 ]
است كه موجبات آن را فراهم كند . در حالى كه ارباب تقوا و معرفت از بيم مرگ فارغ بوده و بسا اين كه مردن و رهايى يافتن از قفس تن محبوب آنها نيز مىباشد ،
زيرا مرگ براى آنان وسيله خلاصى و وصول به لقاى برترين محبوبشان است ،
و خداوند متعال به همين مطلب اشاره كرده و فرموده است : « يَا أيُّهَا الَّذِيْنَ هَادُوْا إنْ زَعَمْتُمْ أنَّكُمْ أَوْليَاءُ لِلّهِ مِنْ دُوْنِ الْنَّاسِ فَتَمَنَّوُا الْمَوْتَ إنْ كُنْتُمْ صَادِقِيْنَ » [ 3 ] آيه شريفه دلالت دارد بر اين كه هر كس از روى صدق و راستى مدّعى دوستى خداوند است آرزوى مرگ دارد ، و نيز فرموده است : قُلْ إنْ كَانَتْ لَكُمُ الدّارُ الآخِرَةُ عِنْدَ اللّهِ خَالِصَةً مِنْ دُوْنِ النَّاسِ فَتَمَنَّوُا الْمَوْتَ إنْ كُنْتُمْ صَادِقِيْنَ [ 4 ] .
8 روشنى سياهى تاريكيهاى شماست [ اين ظاهر معناى جمله و ضياء سواد ظلمتكم مىباشد مترجم ] واژه ظلمت كه بر تاريكى اطلاق مىشود براى نادانى و غفلت دل استعاره شده ، و چون تاريكى سياهى را به همراه دارد با ذكر آن استعاره مذكور ترشيح داده شده است ، و اين عبارت نظير گفتار آن حضرت است كه فرموده است : و جلاء عشاء أبصاركم ، چنان كه ملاحظه مىشود در تمامى جملات مذكور صنعت تضادّ موجود ، و قرينهها با ضدّ آن ذكر شده است .
پس از اين امير مؤمنان ( ع ) سفارش خود را با ذكر شرايط و آدابى كه بايد در طريق طاعت و فرمانبردارى خداوند رعايت شود تأكيد مىكند :
1 طاعت و بندگى خداوند را شعار خود قرار دهيد ، شعار به معناى جامه زيرين ، و در اين جا كنايه از اين است كه هميشه ملازم طاعت خداوند بوده و مانند جامه زير كه با بدن ملازمت و پيوستگى دارد همواره فرمانبردار اوامر او باشيد ، و لحظهاى سر از فرمانش برنتابيد ، قيد دون دثاركم اشاره به اين است كه طاعت خدا
[ 3 ] سوره جمعه آيه ( 7 ) يعنى : اگر گمان كردهايد شما دوستان خداييد نه مردم ديگر پس آرزوى مرگ كنيد اگر راستگو هستيد .
[ 4 ] سوره بقره ( 2 ) آيه ( 94 ) يعنى : بگو ( اى پيامبر ) اگر سراى آخرت در نزد خدا به شما اختصاص يافته نه مردم ديگر ، پس آرزوى ، مرگ كنيد اگر راست مىگوييد .
[ 813 ]
را جامه ظاهر خود قرار ندهيد ، بلكه آن را در جان خود جاى دهيد ، زيرا در غير اين صورت جز فايدهاى اندك چيزى عايد آنها نخواهد شد ، دثار به جامه رويين گفته مىشود .
2 جمله و دخيلا دون شعاركم ،
در تأكيد مطلب بالاست ، و دستور مىدهد كه طاعت خداوند را در زير جامه زيرين خويش قرار دهيد ، بديهى است اين عمل در جامه غير محسوس امكان پذير است ، سپس آن بزرگوار سخن مذكور را تفسير ، و فرموده است : . . . و لطيفا بين أضلاعكم يعنى آن را در ميان پهلوهاى خود جاى دهيد . واژه لطف اشاره به جنبه اعتقادى و عقلى طاعت ، و تعبير بين أضلاعكم كنايه از اين است كه آن را در دلهاى خود جايگزين سازيد .
3 طاعت خداوند را امير و فرمانروا گردانيد ، واژه أمير را از نظر حرمتى كه طاعت خداوند دارد و لزوم مقدّم داشتن آن بر ديگر كارها براى آن استعاره فرموده است .
4 آن را آبشخورى براى هنگام ورود خويش قرار دهيد ، منظور از هنگام ورود ، روز رستاخيز است ، واژه منهل ( آبشخور ) را براى طاعت الهى استعاره آورده است ، زيرا انسان از طريق پرهيزگارى و فرمانبردارى خداوند مىتواند در روز رستاخيز از شرابى كه ويژه پاكان و نيكوكاران است سيرآب گردد .
5 طاعت خداوند را در پيشگاه او شفيع ، و براى رسيدن به مقاصد خويش وسيله قرار دهيد ، بديهى است انسان با طاعت و بندگى ، شايستگى مىيابد ، كه خداوند مطالب او را بر آورده سازد ، واژه شفيع براى وسيله و آنچه مايه تقرّب به درگاه پروردگار مىگردد استعاره شده است .
6 آن را سپرى براى روز وحشت و هراس خود قرار دهيد ، آشكار است كه بندگى حقّ تعالى در روز قيامت كه روز فزع اكبر و فرا رسيدن بزرگترين هول و وحشت است انسان را از عذاب خداوند مانع و نگهدار است .
7 آن را چراغ اندرون گورهاى خويش گردانيد ، ما مىدانيم چگونه بندگى
[ 814 ]
و فرمانبردارى خداوند انسان را براى پذيرش انوار علوى و اسرار الهى كه موجب رهايى از تاريكى خانه گور و عذاب آخرت است مستعدّ و آماده مىگرداند ، و در حديث است كه : كار نيك گور نيكوكار را مانند چراغى كه در تاريكى بتابد روشن مىكند ، واژه مصابيح ( چراغها ) را به مناسبت روشنى آنها براى طاعت و فرمانبردارى خداوند استعاره فرموده است .
8 همچنين طاعت پروردگار براى وحشت طولانى قبر مايه سكون خاطر است كه انسان به آن انس مىگيرد ، چنان كه روايت شده است : كار نيك و خلق نيكو دارنده آن را پس از مرگ به صورت جوانى زيبا روى و پاكيزه جامه و خوشبوى ديدار ، و به او سلام مىكند ، او مىگويد تو كيستى ؟ وى پاسخ مىدهد : من خلق نيكو و يا عمل نيك تو هستم . و حاصل روايت مذكور اين است كه طاعت حقّ تعالى سبب آرامش خاطر از وحشت و هراس آخرت مىگردد ، زيرا ترس و وحشت در جايى به انسان دست مىدهد كه او از آن غافل بوده ، و انتظار آن را نداشته است ، و براى انتقال به آن جا آماده نشده ، و دلبسته وطن پيشين و كسان خود بوده ، و همه انس خويش را به آنها منحصر كرده باشد ، امّا اهل طاعت و فرمانبرداران اوامر حقّ پيوسته در انديشه سراى آخرت و در ياد خانهاى هستند كه بدان انتقال خواهند يافت ، به انس با پروردگار اعتماد و اطمينان مىيابند ، و به ذات او توجّه مىكنند ، از اين رو انس خود را هميشه به او منحصر ساخته و شادى آنها پيوسته براى وصول به لقاى اوست ، و اعتقادشان در اين دنيا اين است كه :
فقط بدنهايشان با مردم دنيا همسايگى دارد ، و برخى از اينان از مردم بريده دورى و گوشه نشينى اختيار مىكنند ، بنابراين سزاوار است كه ترس و وحشت آخرت دامنگير آنها نشود ، و اعمال آنها هول و هراسى را كه ممكن است عارض آنان گردد از ميان ببرد ، البتّه چون انسان در دنيا نمىتواند حقيقة چگونگى زندگى پس از مرگ را تصوّر كند و بشناسد ناگزير از آن بيمى در دل خود احساس مىكند ليكن پرتو انوار قدسى و انس با پروردگار اين بيم را از دل مىزدايد .
[ 815 ]
9 و نيز فرمانبردارى حقّ تعالى را وسيله رهايى از اندوههايى كه در طول سفر آخرت داريد قرار دهيد ، يعنى طاعت خدا را از رنجها و اندوههاى منازل آخرت و هول و هراس آن مايه گشايش و آسايش خود گردانيد .
10 طاعت خداوند سبب محافظت از مهلكههايى است كه احاطه دارد ،
اين مهلكهها عبارت از صفات زشت و عادتهاى ناپسندى است كه موجب نابودى انسان است ، و مراد از اكتناف ، احاطه اين مخاطرات بر نفس آدمى است به گونهاى كه جز طاعت خداوند و فرمانبردارى از اوامر او چيز ديگرى نمىتواند انسان را از اين گرفتاريها برهاند ، مقصود از جمله مخاوف متوقّعة ( بيمهايى كه مورد انتظار است ) هول و هراس آخرت و گرمى آتش آن است .
11 طاعت و پرهيزگارى باعث مىشود سختيها و گرفتاريهايى كه به انسان نزديك شده است از او دور گردد . و در بسيارى از جاها طاعت به تقوا تعبير مىشود هر چند در برخى موارد طاعت اخصّ از تقوا مىباشد ، در هر حال اين كه با فرمانبردارى از اوامر خداوند سختيهاى آخرت از انسان دور مىشود روشن است ،
امّا دور شدن آنها از انسان در ايّام زندگى دنيا به سبب اين است كه پرهيزگاران بيش از كسان ديگر از بديها و شرور ديگران سالم و در امان مىمانند ، براى اين كه آنان خود را از آميختگى با مردم به دور داشته و به خاطر متاع دنيا با آنها كشمكش و نزاعى ندارند ، و هم بدين سبب كه دنيا را دشمن مىدارند ، زيرا دوستى و حرص دنيا سرچشمه تمامى بديها و سختيهاست .
12 طاعت الهى امورى را كه تلخ و رنجآور است شيرين و گوارا مىسازد ،
اين امور يا مربوط به آخرت است مانند تكاليف عبادى و آشكار است كه وظايف عبادى از نظر پرهيزگاران و اهل طاعت از هر چيز ديگر شيرينتر و لذّت بخشتر است ، اگر چه اينها در ابتداى كار ، و آغاز سلوك در راه حقّ در كام او تلخ ، و تحمّل آنها بر او و همه نادانها سنگين و دشوار بوده و هست ، و يا اين كه مربوط به امور دنياست مانند تهيدستى و لختى و گرسنگى ، و اينها چنان كه مىدانيم نشانه
[ 816 ]
و شعار پرهيزگاران بوده ، و در كام آنان اين ناكاميها از هر چيزى شيرينتر ، و از هر شعارى برگزيدهتر است هر چند در آغاز سلوك و پيش از رسيدن به ثمرات تقوا ،
اين محروميّتها در مذاق آنان تلخ و ناگوار بوده است .
13 فرمانبردارى از دستورهاى الهى موجب رهايى او از امواج ناملايماتى است كه پيش از اين پى در پى او را فرا گرفته بود ، واژه امواج را براى وضع نامطلوب بدنى و ملكات زشت اخلاقى استعاره فرموده است ، همان ملكات و صفات زشتى كه اگر در نفس آدمى زياد و انبوه شود ، آن را در اقيانوس عذاب الهى غرق و نابود خواهد ساخت ، و بديهى است كه رعايت تقوا باعث رهايى نفس از ناهنجارى و محو صفات زشت از صفحه ضمير او مىگردد ، هر چند اين تيرگيها بسيار باشد .
14 طاعت خداوند سبب آسانى امور دشوارى مىگردد كه پيش از اين آنان را رنج مىداده است ، زيرا هنگامى كه پرهيزگاران درباره هدف هستى خود مىانديشند هر امر دشوارى از امور دنيا كه بر ديگران سخت و مشكل است بر آنان آسان خواهد شد ، مانند تنگدستى و بيمارى و شدايد ديگر ، همچنين هر امر سختى از امور آخرت كه در آغاز تكليف بر اثر نداشتن بينش لازم مايه رنج و تعب آنها بوده بر آنان سهل و گوارا خواهد گرديد .
15 فرمانبردارى از دستورهاى خداوند سبب مىشود كه پروردگار باران بخشش و كرامت خود را به فراوانى بر آنان ببارد ، منظور از بارش كرامت در جمله و هطلت عليه الكرامة كمالات نفسانى پايدارى است كه انسان بدانها متمتّع و كامياب مىگردد ، و چون افاضه اين كمالات شباهت به ريزش باران دارد ، لذا واژه هطل ( باران شديد دانه درشت ) را براى افاضه آنها استعاره و به كرامت اسناد داده است ، همچنين واژه قحوط ( خشكسالى ) براى نايابى و عدم افاضه كرامت الهى پيش از آن كه از طريق تقوا شايستگى پيدا كنند استعاره گرديده است .
16 طاعت الهى باعث مىشود تا خداوند كسانى را كه پيش از اين به
[ 817 ]
سبب عدم تقوا شايستگى شمول رحمت او را نداشتهاند نيز با افاضه كمالات نفسانى و نعمات باطنى مورد رحمت و عطوفت خود قرار دهد ، واژه تحدّب ( مهربانى ) براى اراده ترحّم و يا آثار آن ، و نيز كلمه نفور ( رميدن ) براى عدم وجود آثار مذكور پيش از آراستگى آنان به تقوا استعاره شده است .
17 فرمانبردارى پروردگار سبب مىشود نعمتهاى خداوند كه پيش از اين از آنها محروم بوده به سوى او روان گردد ، واژه تفجّر ( جريان يافتن ) براى پخش انواع نعمتهاى دنيوى و اخروى استعاره شده ، و خداوند متعال در اين باره فرموده است : « وَ مَنْ يَتَّقِ اللّهَ يَجْعَلْ لَهُ مَخْرَجَاً وَ يَرْزُقْهُ مِنْ حَيْثُ لاَ يَحْتَسِبْ » [ 5 ] ، همچنين واژه نضوب ( فرو رفتن آب در زمين ) براى عدم وجود اين نعمتها پيش از شايستگى و پرهيزگارى او استعاره گرديده ، و وجه مناسبت در هر دو استعاره شبيه بودن نعمت به آب است .
18 فرمانبردارى و پرهيزگارى موجب باريدن بركت پس از كميابى آن است ، واژه و بل ( بارش شديد ) براى بسيارى ريزش بركت پس از به دست آوردن شايستگى و پرهيزگارى استعاره شده ، و واژه رذاذ ( نم نم باريدن ) براى كمى بركت پيش از اختيار طاعت و تقوا استعاره گرديده است ، مناسبت استعاره مذكور در اين جا نيز به سبب مشابهت بركت به باران است . اين كه پرهيزگارى سبب مزيد افاضات ربّانى به كسانى است كه داراى يكى از كمالات نفسانى باشند روشن است ، چنان كه اگر كسى خويشتن را به علم و دانش آراسته كرده ولى زهد و عبادت را پيشه نساخته اگر راه پرهيزگارى و فرمانبردارى خدا را در پيش گيرد به زهد و عبادت نيز دست مىيابد .
امير مؤمنان ( ع ) پس از بيان فضيلتهاى طاعت و تقوا و ترغيب مردم در رو آوردن به آنها همچنان به ادامه اين مطلب پرداخته ، و از نظر نعمتهاى ديگرى كه
[ 5 ] سوره طلاق ( 65 ) آيه ( 2 ) يعنى : و هر كسى تقواى الهى را پيشه سازد خداوند راه نجاتى براى او فراهم مىكند و او را از جايى كه گمان نمىبرد روزى مىدهد .
[ 818 ]
خداوند بخشايشگر بر بندگان ارزانى داشته است ، آنان را به فرمانبردارى و پرهيزگارى تشويق مىكند ، از جمله اين كه خداوند با پند و اندرزهاى خود بندگانش را بهرهمند مىسازد ، يعنى آنها را به سوى بهشت خويش مىكشاند ، و به عطا و بخشش خود ترغيب مىكند ، و با فرستادن پيامبر به سوى بندگان آنان را اندرز مىدهد و با نعمتهاى خويش به آنان احسان و انعام مىفرمايد ، چنان كه خداوند متعال در چندين جاى كتاب خود فرموده است : « وَ اذْكُرُواْ نِعْمَةَ اللّهِ عَلَيْكُمْ » [ 6 ] .
امام ( ع ) پس از اين دستور مىدهد كه نفس خود را براى عبادت و بندگى خداوند رام و خوار سازيد و حقّ خدا را ادا كنيد همان حقّى كه آن را از بندگان مىخواهد و عبارت از طاعت و فرمانبردارى خداست ، سپس از اسلام سخن مىگويد و فضيلتهاى آن را بيان مىكند و به آن ترغيب مىفرمايد ، و در حقيقت ، اين سخنان تفسيرى درباره چگونگى طاعت و عبادت خداوند است ، و مانند اين است كه فرموده باشد : حقّ طاعت او را كه همان اسلام است ادا كنيد ، و براى آن فضيلتهايى به شرح زير ذكر فرموده است :
1 خداوند اسلام را براى خويش برگزيده است . يعنى آن را راه شناخت خود و وسيله رسيدن به پاداشهاى خويش قرار داده است .
2 خداوند اسلام را زير نظر خود پرورش و گسترش داده است ، واژه على عينه هنگامى به كار برده مىشود كه نسبت به چيزى عنايت و اهتمام خاصّ وجود داشته باشد ، و مانند اين است كه اسلام كار يا صنعتى است كه آن كسى كه اين صنعت براى او ساخته و پرداخته شده آن را برگزيده و زير نظر خويش قرار داده است ، واژه عين مجازا براى علم و آگاهى به كار رفته و على براى حال است ،
يعنى با علم او به شرف و فضيلت و حكمتى كه در وجود اسلام است ، و اين مانند
[ 6 ] سوره آل عمران ( 3 ) آيه ( 103 ) يعنى : و نعمت خدا را بر خود به ياد آوريد .
[ 819 ]
قول خداوند متعال مىباشد ، كه به موسى عليه السّلام فرموده است : « وَ لِتُصْنَعَ عَلَى عَيْنِى » [ 7 ] .
3 خداوند بهترين آفريدگانش را براى آن برگزيده است ، يعنى بهترين خلق خود محمّد ( ص ) و ائمّه ( ع ) را براى تبليغ اسلام بر انگيخته و انتخاب كرده است .
4 خداوند پايههاى دين اسلام را بر اساس محبّت خويش بر پا داشته است ، واژه دعائم براى اهل اسلام يا براى اركان آن استعاره شده ، و وجه مشابهت در استعاره مذكور اين است كه اسلام مانند سقفى كه بر روى ستونهايش بر پاست بر اركان خود قيام و قرار دارد ، واژه على در جمله على محبّته براى حال است و ضميرها ، به اسلام برگشت دارد ، يعنى : خداوند پايههاى اسلام را در حالى كه آن را دوست مىدارد برپا داشته است ، و گفته شده كه ضمير مذكور به اللّه برگشت دارد ، و مانند اين است كه گفته شود : طبع اللّه قلبي على محبّته يعنى خداوند دل مرا بر محبّتش مهر زنده است .
5 خداوند با عزّت اسلام اديان ديگر را خوار كرده است ، منظور از ذلّت اديان ، عدم توجّه و التفات خداوند به آنهاست كه در اين صورت واژه ذلّت مجاز ،
و اطلاق آن از باب گذاشتن نام سبب بر مسبّب است ، و يا اين كه مقصود خوارى مردم كيشهاى ديگر است ، و مضاف كه واژه أهل باشد حذف شده است و روشن است كه عزّت اسلام سبب هر دو امر مىباشد .
6 جمله وضع الملل برفعه
نيز نظير معناى جمله پيش است يعنى با بلند گردانيدن اسلام ، كيشهاى ديگر را پست گردانيده است .
7 جمله و أهان أعداءه بكرامته
نيز در همين زمينه است ، يعنى خداوند با گرامى داشتن اسلام دشمنان آن را تحقير كرده است ، مراد از دشمنان اسلام ،
مشركان و تكذيب كنندگان از اديان ديگر است ، و مقصود از اهانت آنها كشتار و
[ 7 ] سوره طه ( 20 ) آيه ( 39 ) يعنى : تا بر طبق نظر من پرورش يابى .
[ 820 ]
گرفتن جزيه و تحقير آنان است ، و تكريم اسلام عبارت از گراميداشت آن و مردمش مىباشد و اين كه مسلمانان را در نفوس ديگران ارجمند و بزرگ داشته است .
8 در جمله و خذل محادّيه بنصره
مراد يارى اهل اسلام است ، يعنى خداوند با يارى اهل اسلام دشمنان آن را دچار خذلان و شكست كرده است .
در جملات چهارگانه پيش صنعت تضادّ موجود است ، زيرا قرينهها در عزّت و ذلّت ، بلندى و پستى ، كرامت و اهانت ، و يارى و خذلان ضدّ يكديگر است .
9 خداوند با استوار گردانيدن اركان اسلام و نيرومند ساختن آن پايههاى گمراهى را ويران كرده است ، منظور از پايههاى ضلالت ، اعتقادات گمراه كننده ،
و مردمان گمراه است ، و واژه اركان استعاره است ، زيرا همان گونه كه وجود ساختمان بستگى به ستونها و پايههاى آن دارد ، گمراهى نيز به عقايد فاسد و مردمى كه داراى آن تباهيها و گمراهيها هستند وابسته است ، واژه هدم نيز براى از ميان رفتن اين گمراهيها بر اثر نيرومندى اسلام و مسلمانان استعاره شده است .
10 خداوند تشنگان وادى معرفت را از چشمههاى زلال آن سيرآب كرده است ، واژه سقى ( آب دادن ) را براى افاضه علوم دين و كمالات نفسانى به آنها استعاره فرموده است ، واژه عطش ( تشنگى ) براى آنانى كه گرفتارى خود را به جهل و نادانى دانسته و از دانش بىبهرهاند ، و واژه حياض ( آبگيرها ) را براى دانشمندان اسلام كه حوضهاى علوم و حكمت دين مىباشند و اين تشنگان از آنان كسب فيض مىكنند استعاره آورده است .
11 خداوند آبگاههاى آن را به وسيله آب كشندگان آن پر كرده است ، واژه مواتح ( آب كشندگان ) را يا براى سران و بزرگان دين در قرن اوّل هجرى كه اسلام را از سرچشمه زلال آن يعنى پيامبر اكرم ( ص ) فرا گرفتند استعاره فرموده و يا براى انديشهها و پرسشها و بررسيهاى دانشمندان اسلام درباره دين و احكام آن و فوايدى كه به دست آوردهاند ، استعاره قرار داده است ، و در هر دو صورت وجه
[ 821 ]
مناسبت استعاره اين است كه آنان مانند كسى كه آب را از چاه بيرون مىكشد دين و دانش را از سرچشمه حقيقى آن كسب و استخراج كردهاند ، واژه حياض براى آنانى كه از علوم و معارف دين استفاده مىبرند استعاره شده است .
12 خداوند اسلام را به گونهاى قرار داده كه دستاويزهاى آن كنده و گسسته نمىشود ، واژه عروة ( دستگيره ) براى آنچه انسان به وسيله آن به اسلام متمسّك مىشود استعاره شده و با ذكر واژه انفصام ترشيح داده شده است ، و چون كسى كه به اسلام چنگ زند از هلاكت اخروى رهايى ، و از عذابهايى كه دامنگير پيروان اديان گذشته شده ايمنى مىيابد ، لذا با ذكر اين كه دستاويز اسلام كنده و گسسته نمىشود به امنيّت و دوام سلامت كسى كه به آن متمسّك مىشود اشاره فرموده است ، زيرا گسسته نشدن دستاويز موجب بقاى سلامت كسى است كه به آن چنگ زده است .
13 حلقه آن گسسته نمىشود ، و اين سخن كنايه از اين است كه پيروان اسلام و اجتماع آنان مقهور نمىشوند .
14 بنياد اسلام ويران نمىگردد ، واژه أساس براى كتاب خدا و سنّت پيامبر اكرم ( ص ) كه اساس دينند و واژه انهدام را براى نابودى آنها استعاره فرموده است .
15 پايههاى اسلام از ميان نمىرود ، واژه دعائم را براى دانشمندان اسلام يا براى كتاب و سنّت و قوانين و احكام آن استعاره آورده است ، و مراد از عدم زوال آنها عدم انقراض علما و دانشمندان اسلام و يا شريعت و احكام آن است .
16 درخت اسلام ريشه كن نمىشود ، واژه شجرة ( درخت ) را براى اساس و اركان اسلام استعاره فرموده است و معناى سخن پيش را دارد كه فرموده است :
و لا انهدام لأساسه .
17 دوران آن را پايانى نيست : اين سخن اشاره به اين است كه دين اسلام تا قيامت پايدار است .
[ 822 ]
18 شرايع آن را كهنگى نيست ، منظور از شرايع ، قوانين و اصول آن است ،
و اين سخن نيز نظير معناى جمله لا انقلاع لشجرته ( درخت آن ريشه كن نمىشود ) مىباشد .
19 شاخههايش بريدنى نيست ، يعنى پيوسته از درخت اسلام شاخههاى نو روييده مىشود ، و اين رويش پايان يافتنى نيست ، چنان كه هر ذهن صحيحى در باره اصول آن كه كتاب و سنت است انديشه و بررسى كند مىتواند به چيزهايى دست يابد كه ديگران پيش از او به آن نرسيدهاند .
20 راههاى اسلام را تنگى و دشوارى نيست ، اين سخن اشاره دارد به اين كه قوانين و تكاليف اسلام براى مكلّفان دشوار نيست ، و يا مراد اين است كه اسلام با سختى ملازمه ندارد و براى كسانى كه به آن متعهّد مىشوند مايه رنج و زحمت نيست ، چنان كه پيامبر اكرم ( ص ) فرموده است : من به دين حنيف ساده و آسانى برگزيده شدم [ 8 ] .
21 راه صاف آن را ناهموارى نيست ، اين گفتار كنايه از اين است كه اسلام آيينى است در نهايت اعتدال و در حدّ متوسّط ميان صعوبت و سهولت زياد چنان كه بيشتر كيشها و آيينهاى پيشين كه بر اساس تشبيه و تجسيم بنا شده است چنين بود ، يعنى گام برداشتن در آن راهها و تصور آن عقايد آسان بود ليكن طريقه آنان از مقصد اصلى و مطلوب حقيقى دور ، و رسيدن به توحيد خالص از راه آنها ناممكن بود ، بنابراين راه ظاهرا صاف آنها ناهموار و بر خلاف اسلام داراى سختيها و دشواريها بوده است .
22 صفا و پاكيزگى آن را تيرگى نيست . واژه وضح ( سپيدى ) را براى پاكيزگى اسلام از تيرگيهاى باطل و آنچه صفحه دل كافران و منافقان را سياه و تيره ساخته ، استعاره فرموده است .
[ 8 ] بعثت بالحنيفيّة السّهلة السّمحة .
[ 823 ]
23 راه مستقيم آن را كژى نيست ، واژه انتصاب را كه ضدّ اعوجاج و كژى است براى مستقيم بودن راه اسلام در رسانيدن انسان به سر منزل حقّ استعاره آورده ، زيرا در دنيا تنها راه راست و صراط مستقيم اسلام است .
24 اين كه فرموده است در چوب اسلام پيچ و تابى نيست نيز به همين معناست .
25 جمله و لا وعث لفجّه
نيز به معناى سخن پيش و در تأكيد آن است .
26 چراغهايش خاموشى ندارد ، منظور از چراغهاى اسلام دانشمندان ، و مقصود از خاموشى آنها خالى شدن زمين از آنان است كه در هر دو مورد به طريق استعاره ذكر شده است .
27 شيرينى آن را هيچ تلخى نيست ، زيرا پرهيزگاران به سبب توجّهى كه به هدف بلند و مقصد عالى خود دارند اسلام در كام آنها آن چنان شيرين است كه هرگز بر اثر رنج اداى تكاليف احساس تلخى نمىكنند .
28 فرموده است : او پايههايى است ، يعنى اسلام متشكّل از اركانى است ،
و اين سخن اشاره است به اين كه اسلام مجموعهاى از اجزا مىباشد ، مانند شهادتين ، و نمازهاى پنجگانه ، چنان كه در حديث آمده كه اسلام بر پنج پايه بنا شده است [ 9 ] .
فرموده است : أساخ في الحقّ أسناخها
اين گفتار اشاره است بر اين كه پروردگار پايههايى را كه اسلام بدانها استوار است بر اساس حقّ و اسرارى ژرف بنا كرده كه جز اندكى از مردم بر اين رازها آگاه نيستند ، و مقصود از اينها اسراى است كه در عبادات موجود است .
29 خداوند اسلام را همچون منبعى قرار داده كه چشمههايش سرشار است ، سخن مزبور در بيان معرّفى مادّه و محتواى اسلام است كه عبارت از كتاب
[ 9 ] بنى الإسلام على خمس .
[ 824 ]
و سنّت پيامبر اكرم ( ص ) مىباشد ، و چون دانشهاى اسلامى اعمّ از عقلى و نقلى ، مانند آب كه از چشمه جوشان و سرازير مىشود ، از كتاب و سنّت ريزش و تراوش مىكند ، لذا واژه ينابيع را براى آنها استعاره فرموده است ، و واژه عيون را براى آنچه محتواى كتاب الهى و سنّت نبوى به آن برگشت دارد استعاره آورده است ، و اين علم بارى تعالى و فرشتگان و پيامبر ( ص ) اوست ، اين كه علوم مزبور زياد و سرشار است روشن است و نيازمند توضيح نيست .
30 اسلام چراغى است كه شعلههاى آن فروزان است ، اين جمله به مادّه و حقيقت اسلام اشاره دارد به اين لحاظ كه ادلّه و براهين احكام اسلام در كتاب و سنّت موجود است ، واژه مصابيح ( چراغها ) را براى ادلّه مذكور ، از نظر اين كه روشنگر كسانى است كه بيراهه به سوى خدا گام بر مىدارند استعاره فرموده ، و افروختگى و اشتعال ، ترشيح آن و بيانگر نهايت فروزش و تابش اين چراغها و روشنى كامل اين دلائل و براهين است .
31 اسلام منار يا ستون نوربخشى است كه راهيان راه خدا از آن پيروى مىكنند ، و نشانههايى است كه براى پويندگان طريق حقّ نصب گرديده است ،
اين گفتار نيز به كتاب و سنّت كه مادّه و اساس اسلام است اشاره مىكند ، زيرا در آنها دلايلى از احكام ظنّى وجود دارد كه رهروان راه حقّ از آنها پيروى مىكنند ، و طالبان حقيقت به وسيله نشانههايى كه در طول راه آنها نصب شده به مقصد خود راه مىيابند .
32 اسلام آبشخورهايى است كه وارد شوندگان از آنها سيرآب مىشوند ،
واژه مناهل ( آبشخورها ) را نيز براى كتاب و سنّت استعاره فرموده است ، زيرا همان گونه كه تشنگان از آب چشمهها و آبشخورها سيرآب مىشوند ، آنهايى كه به اين سرچشمههاى دين رو آورند از انوار علوم بهرهمند مىگردند .
33 خداوند منتهاى خشنودى خود را در دين اسلام قرار داده است ، چنان
[ 825 ]
كه فرموده است : « وَ أتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتِيْ وَ رَضِيْتُ لَكُمْ الْإسْلامَ ديْناً » [ 10 ] ،
همچنين فرموده است : « إنَّ الدِّيْنَ عِنْدَ اللّهِ الْإسْلام » [ 11 ] زيرا كاملترين اسبابى كه انسان را به منتهاى كمالات انسانى مىرساند در اين دين قرار دارد ، همان كمالاتى كه خداوند آنها را براى بندگانش پسنديده و منتهاى خشنودى خود را در تحصيل آنها قرار داده است .
34 اسلام عاليترين قانون هدايت الهى است ، ضمير متّصلها در دعائمه به اللّه برگشت دارد ، يعنى خداوند اسلام را بر تمامى اصول و اركانى كه براى اصلاح و تربيت خلق خود مقرّر داشته برتر قرار داده است ، مراد از دعائم شرايع و قوانين الهى است ، و آشكار است انوار هدايت و قانونهاى حياتبخشى كه اسلام براى بشريّت آورده از ديگر شرايع و اديان برتر و والاتر است ، و نقطه اعلاى همه نظامات ، و اوج كمال ديگر اديان و شرايع به شمار است .
35 اسلام قلّه بلند طاعت خداوند است ، واژه سنام ( كوهان ) براى آنچه مشتمل بر هدايت و ارشاد خلق است استعاره شده ، وجه مشابهت اين است كه همان گونه كوهان شتر بر ديگر اعضاى آن بلندى و برترى دارد طاعتها و عبادتهايى كه در دين مقدّس اسلام تشريع شده ، نيز بر آنچه در اديان پيشين بوده است داراى شرف و رجحان است .
36 اركان اسلام در پيشگاه خداوند محكم و استوار است ، مراد از اركان اجزاى آن است ، و منظور از وثاقت و استحكام اين است كه خداوند پايههاى دين اسلام را با كمال دانشى كه به كيفيّت برقرارى و منتهاى سود رسانى آنها داشته بر اسرارى حقيقى استوار فرموده است ، به گونهاى كه شكستن و از ميان بردن آنها ممكن نيست .
[ 10 ] سوره مائده ( 5 ) آيه ( 3 ) يعنى : و نعمت خود را بر شما كامل كردم و آيين اسلام را برايتان پسنديدم .
[ 11 ] سوره آل عمران ( 3 ) آيه ( 19 ) يعنى : دين در نزد خدا اسلام است .
[ 826 ]
37 اسلام بلند بنيان است ، منظور مراتب بلند بزرگى و فضيلت است كه مسلمانان در پرتو اسلام بدان دست مىيابند ، و بلندى قدر اسلام و مسلمانان و احترامى كه در نفوس پيروان اديان ديگر دارند آشكار است .
38 برهان اسلام تابناك است ، منظور از برهان ، دليل و حجّتى است كه اسلام مردم را به سوى آن دعوت مىكند ، و آن قرآن و ديگر معجزات پيامبر اكرم ( ص ) است ، و در اين كه برهان مذكور در اطراف و اكناف جهان تابان ، و سبب هدايت مردم است شكّى وجود ندارد .
39 انوار اسلام روشنى بخش است ، واژه نيران ( جمع نور است ) براى انوار علوم و اخلاق فاضله اسلام كه بر دانشمندان و پيشوايان آن تابيده و بدانها آراسته شدهاند استعاره گرديده است .
40 قدرت اسلام غالب است ، منظور از اين گفتار ، نيرومندى و عزّت و شوكت مسلمانان و دولت آنان و همچنين كسانى است كه به آنها پناه بردهاند .
41 اسلام منادى بلند پايه است ، و اين كنايه از بلندى مقام دانشمندان و پيشوايان آن است ، و اين كه فضايل آنان در جهان پخش خواهد شد و مردم به وسيله آنان هدايت خواهند يافت .
42 اسلام را نمىتوان زير و زبر كرد ، يعنى مردم نمىتوانند آنچه را اسلام در درون خود دارد بيرون آورند ، و گنجهاى حكمت آن را استخراج كنند و به ژرفاى دانش آن برسند [ 12 ] ، به جاى واژه مثار ، منال نيز روايت شده است ، در اين صورت معنا اين است كه مردم نمىتوانند دينى مانند اسلام بياورند ، يا اين كه به كمال حكمت و منتهاى فوايد و آثار آن دست يابند ، و نيز به جاى مثار ، مثال هم ذكر شده كه معناى آن روشن است .
[ 12 ] شارح اين سخنان را در تفسير عبارت معوز المثار گفته است ليكن شارحان ديگر مانند ابن ابى الحديد و شيخ ( محمّد ) عبده گفتهاند : مراد اين است كه كسى نمىتواند اسلام را از زمين براندازد ، زيرا نيرومند و استوار است . مترجم
[ 827 ]
امير مؤمنان ( ع ) پس از بيان برتريهاى اسلام ، به لزوم بزرگداشت و پيروى ، و همچنين به اداى حقوق آن سفارش مىكند ، و اداى حقوق اسلام بدين صورت ميسّر است كه با اعتقاد به شرف و منزلت آن ، و اين كه اسلام انسان را به بهشت خداوند مىرساند به احكام آن عمل شود ، و جايگاه آن حفظ گردد ، جايگاه اسلام بدون شكّ دل است نه تنها زبان و شعارهاى ظاهرى .
پس از اين به ذكر فضايل پيامبر ( ص ) كه به اين دين الهى برانگيخته شده مىپردازد ، تا يكايك نعمتهاى خداوند را به آنها يادآورى فرمايد ، و براى اين كه شرف و برترى پيامبر ( ص ) را به آنها گوشزد سازد ، نخست اوضاع و احوال دنيا را در هنگام بعثت بيان مىكند و مىفرمايد :
1 انقطاع دنيا نزديك شده و آخرت و نشانههاى آن رو آورده بود .
ما اين گفتار امام ( ع ) را در آن جا كه فرموده بود : ألا و إنّ الدّنيا قد أدبرت و آذنت بوداع ( آگاه باشيد دنيا پشت كرده ، و بدرود را گوشزد مىكند ) توضيح دادهايم ، و خلاصه اين است كه احتمال دارد مراد به پايان رسيدن دنيا و از ميان رفتن آن بطور كلّى باشد و هم ممكن است مقصود خاتمه يافتن دنياى هر يك از امّتها و فرا رسيدن آخرت آنها به سبب مرگ و انقراض آنهاست ، واژه إطّلاع چنان كه پيش از اين گفته شده استعاره است .
2 خرّمى و شكوه دنيا پس از درخشندگى تاريك شده بود ، منظور از اين سخن تابش انوار پيامبران پيشين و روشنى شرايع و احكام آنهاست ، و مراد از تاريكى آن در هنگام بعثت پيامبر ( ص ) كهنگى و تباهى آثار اين پيامبران است .
3 دنيا مردم خود را دچار سختى ساخته بود ، جمله قامت بأهلها على ساق كنايه از اين است كه دنيا سختيهايش را پديدار ساخته ، و فتنهها را ميان مردم آن برانگيخته بود ، و اشاره به گسيختگى نظام اجتماع عرب و جنگها و غارتگريهايى است كه در ميان آنان متداول و آنها را در آستانه نابودى قرار داده بود .
4 بستر دنيا خشن و ناهموار شده بود ، اين سخن اشاره به عدم آرامش و
[ 828 ]
آسايش زندگى در آن دوران دارد زيرا اينها جز در سايه نظام اديان الهى و شرايع آسمانى به دست نمىآيد .
5 سپرى شدن دنيا نزديك شده بود ، يعنى نشانههاى اين كه دنيا خود را تسليم نابودى كند و دورانش به سر رسد نزديك شده بود . منظور از نشانههاى پايان گرفتن دنيا نشانههاى روز رستاخيز يا اشراط السّاعه است ، جملههاى تصرّم من أهلها ( نابودى مردمش ) و انفصام من حلقتها ( و بريدن حلقه زندگى آن ) به همان معنايى است كه گفته شد ، واژه حلقة كنايه از نظام دنيا و مردم آن به وسيله قوانين الهى و اديان آسمانى است ، و كلمه انفصام ( بريدن ) اشاره به تباهى اين نظام است ، و مراد آن حضرت از جمله و انتشار من سببها رواج اسباب فساد اين نظامهاى الهى است ، زيرا زندگى درست و سودمند در دنيا زمانى تحقّق مىيابد كه بر اساس قوانين شرعى و احكام آسمانى باشد . واژه أعلام در عبارت و عفاء من أعلامها را براى دانشمندان و نيكان دنيا كه در هنگام بعثت پيامبر اكرم ( ص ) متروك و از ميان رفته بودند استعاره فرموده است و نيز عورات در جمله بعد استعاره براى تباهيهاى گوناگونى است كه در دنيا شيوع يافته بود ، و غرض از آن تكشّف عورات نمايان شدن آنها پس از پوشيدگى است ، و مقصود از كوتاه شدن دنيا پس از طولانى بودنش نيز همين است ، زيرا دنيا تنها زمانى طولانى و پايدار و از صلاح برخوردار است كه قوانين الهى در آن حكمفرما باشد ، بنابراين كوتاهى و ناپايدارى آن هنگامى است كه نظام شرعى بر آن حكومت نداشته و تباهى آن را فرا گرفته باشد .
پس از اين امير مؤمنان ( ع ) فوايد و آثار عظيم بعثت پيامبر اكرم ( ص ) را بر مىشمارد ، و مىفرمايد :
1 خداوند متعال او را وسيله تبليغ رسالت خويش قرار داد ، چنان كه در قرآن فرموده است : « يَا أيُّهَا الرَّسُوْلُ بَلِّغ مَا اُنْزِلَ إلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ » [ 13 ] .
[ 13 ] سوره مائده ( 5 ) آيه ( 67 ) يعنى : اى پيامبر آنچه از پروردگارت بر تو فرود آمده است به مردم برسان .
[ 829 ]
2 او را سبب بزرگوارى امّت خود گردانيد ، زيرا پيامبر اكرم ( ص ) مردم خود را براى به دست آوردن عزّت كامل و كرامت پايدار دعوت مىكرد و مايه ارجمندى آنان گرديد .
3 او را بهار مردم زمان خويش قرار داد ، واژه ربيع ( بهار ) براى رسول اكرم ( ص ) استعاره شده ، زيرا همان گونه كه فرا رسيدن فصل بهار به سبب سر سبز شدن زمين و رويش چراگاهها مايه خوشحالى چهار پايان و چاقى و فربهى آنهاست ، پيامبر اكرم ( ص ) نيز براى مسلمانان و دانشمندان موجب بهجت و سرور ،
و سبب برخوردارى و كاميابى هر چه بيشتر آنها از دانش و حكمت بوده است .
4 خداوند او را سبب رفعت ياوران خود قرار داد ، ضمير متّصل أعوانه به خداوند برگشت دارد ، يعنى ياوران و انصار خداوند ، و مراد از اينها مسلمانانند ، و اين كه پيامبر گرامى ( ص ) مايه شرف و بلندى مرتبه مسلمانان شده ، روشن است .
سپس امام ( ع ) به ذكر انوار تابانى كه پيامبر اكرم ( ص ) براى رسانيدن آن به جهانيان مبعوث شده و عبارت از قرآن مجيد است مىپردازد ، و فضايل آن را به شرح زير بر مىشمارد :
1 قرآن نورى است كه چراغهايش خاموش نمىشود ، مراد آن حضرت نور علم و اخلاق است كه قرآن مشتمل بر آنهاست ، واژه مصابيح را يا براى دانشها و حكمتهايى كه قرآن پخش كرده و مردم از آنها پيروى كردهاند ، و يا براى دانشمندان و آنانى كه احكام قرآن را به كار بسته و به آن آراستگى يافتهاند استعاره فرموده است .
2 چراغى است كه فروغش قطع نمىشود ، يعنى به سبب تابش انوار قرآن ،
هدايت و راهنمايى مردم پايان نمىيابد ، و اين معناى جمله نخست را دارد .
3 دريايى است كه ژرفاى آن را نمىتوان يافت ، واژه بحر از دو نظر براى قرآن استعاره شده است ، يكى از نظر عمق اسرار آن است و همان گونه كه با فرو رفتن در درياى ژرف به قعر آن نمىتوان رسيد ، خردها و انديشهها نيز از اين كه بر
[ 830 ]
اسرار قرآن احاطه پيدا كنند و به عمق معانى و مقاصد آن برسند ناتوانند ، ديگر به ملاحظه اين است كه قرآن معدن نفايس علوم و فضايل است ، همان گونه كه دريا محلّ گوهرهاى گرانبهاست .
4 راهى است كه در آن گمراهى نيست ، آشكار است كه قرآن براى كسى كه بخواهد در پرتو آن به سوى خدا گام بردارد راهى روشن است ، و كسى كه مقاصد آن را درك كند دچار گمراهى نمىشود .
5 شعاع تابانى است كه تاريك نمىشود ، يعنى تاريكيهاى شبهه و نفاق نمىتواند حقّى را كه قرآن گوياى آن است بپوشاند ، واژههاى شعاع ، ضوء و ظلمت بر سبيل استعاره به كار رفته است .
6 فرقانى است كه تابش برهانش فرو نمىنشيند ، يعنى قرآن مشتمل بر دلايلى است استوار و پايدار كه حقّ و باطل را از يكديگر جدا و آشكار مىسازد ،
واژه خمود ( فرو نشستن آتش ) استعاره است ، زيرا ادلّه و براهين قرآنى از لحاظ تابندگى و روشنگرى به آتش فروزانى شبيه است كه شعلههاى روشنى بخش آن فرو نمىنشيند و امام ( ع ) اين صفت آتش را كه خمودى نمىپذيرد به قرآن نسبت داده است .
7 بنيانى است كه اركانش ويران نمىگردد ، واژه بنيان را براى آنچه قرآن بر آن مشتمل و در دلها رسوخ يافته استعاره آورده و با ذكر اركان كه لازمه هر بنايى است اين استعاره را ترشيح داده است .
8 شفايى است كه بيم بيمارى در آن نيست ، چنان كه خداوند متعال فرموده است : « وَ نُنَزِّلُ مِنَ الْقُرْانِ مَا هُوَ شِفَاءٌ وَ رَحْمَةٌ لِلْمُؤْمِنينَ » [ 14 ] و آشكار است كه تدبّر در قرآن و اسرار آن موجب بهبود نفوس بشرى از بيمارى نادانى و عوارض خويهاى زشت و اخلاق ناپسنديده است ، و اين شفايى است كه در پى آن بيم
[ 14 ] سوره إسراء ( 17 ) آيه ( 82 ) يعنى : و قرآن را فرو مىفرستيم كه شفا و رحمت براى مؤمنان است ، و ستمگران را جز زيان نمىافزايد .
[ 831 ]
بيمارى نيست ، زيرا فضيلتهاى نفسانى اگر ملكه شود بيم زوال آنها وجود ندارد ، و صفات زشتى كه ضدّ آنهاست نمىتواند آن ملكات را دگرگون كند ، علاوه بر اين چنان كه پيش از اين گفته شده قرآن براى بدنها نيز مايه شفا و بهبودى است .
9 عزّتى است كه ياوران آن دچار شكست نمىشوند .
10 حقّى است كه يار و ياوران آن درمانده نمىگردند ، مراد از ياران قرآن مسلمانانند كه آن را تصديق كرده و به آن عزّت يافته ، و به آن پناه جسته ، و بر طبق آن راه خدا را مىپويند ، آشكار است كه اين يار و ياوران را كسى نمىتواند شكست دهد ، و خداوند هرگز آنان را بىكس و درمانده نخواهد گذاشت .
11 قرآن معدن و مركز ايمان است ، همان معدنى كه ايمان كامل به خدا و پيامبرش ( ص ) و به همه آنچه آن حضرت از جانب خداوند آورده از آن به دست مىآيد ، و روشن است كه اعتقاد به حقانيّت قرآن و فهم مقاصد آن ، و عمل به احكام و دستورهاى آن سبب انعقاد ايمان در دل و رسوخ آن مىگردد .
12 چشمهها و درياهاى دانش است ، واژههاى ينابيع ( سرچشمهها ) و بحور ( درياها ) هر دو براى قرآن استعاره شدهاند ، زيرا قرآن محلّ افاضه نفايس علوم و كانون به دست آوردن دانشهاى ارزشمند است .
13 بستانهاى عدل و آبگيرهاى آن است ، واژههاى رياض ( بستانها ) و غدران ( بركهها ) نيز هر دو استعارهاند ، زيرا قرآن منبع سرشار عدل است ، و كلّى و جزيى آن از اين منبع جوشان به دست مىآيد و بىشكّ رهنمونى است كه از راه حقّ منحرف نمىشود تا اين كه انسانى را كه در پى آن گام بر مىدارد به درگاه قرب خداوند وارد گرداند .
14 پايههاى اسلام و بنياد آن است ، واژه أثافيّ ( پايهها ) و بنيان ( بنياد ) هر دو براى قرآن استعاره شده است ، زيرا مانند پايههاى ديگ ، ساختمان اسلام بر اساس آن بر پا و استوار است .
15 واديهاى حقّ و سرزمينهاى هموار آن است ، واژه أوديه ( درّهها ) غيطان
[ 832 ]
( زمينهاى هموار ) استعاره براى قرآن است ، بدين مناسبت كه معدن حقّ و محلّ دسترسى به آن است همچنان كه درّهها و زمينهاى هموار جايگاه آب و گياه است .
16 دريايى است كه آبكشان ، آب آن را نتوانند كشيد .
17 چشمههايى است كه آبكشان ، آب آن را نمىخشكانند . استعاره بحر و عيون براى قرآن در اين جا بدين مناسبت تكرار شده كه فوايد و مقاصد حاصله از اين كتاب الهى پايان ناپذير است .
18 جمله و مناهل لا يغيضها الواردون
نيز به همين معناست ، اين كه واژه نضوب ( ته نشين شدن آب ) تنها به چشمهها نسبت داده شده براى اين است كه ته نشينى آب در چشمهها محتمل است نه درياها ، همچنين نسبت دادن ورود به مناهل ( آبشخورها ) بدين مناسبت است كه نهل به معناى سيرآب شدن است و غرض كسى كه وارد آب مىشود نيز همين است .
19 منزلگاههايى است كه مسافران راه آن را گم نمىكنند ، يعنى قرآن مشتمل بر مراتب و مقاماتى از علوم است كه چون خردهاى پوياى راه خدا به آن در آيند گم نمىشوند ، زيرا راه قرآن روشن و بسيار تابان است .
20 جمله و أعلام لا يعمى عنها السّائرون
نيز معناى جمله پيش را دارد .
21 جمله و آكام لا يجوز عنها القاصدون
نيز شبيه معانى جملات پيش است لفظ اعلام « نشانهها » و آكام ( تپّهها ) را براى دلايل و اماراتى كه در طريق شناخت قرآن و احكام آن وجود دارد استعاره فرموده ، زيرا همچنان كه نشانهها و كوهها رهروان را در راهها رهنمايند اين ادلّه و امارات نيز بيانگر احكام و راهنماى مقاصد قرآن مىباشند .
22 خداوند قرآن را فرو نشاننده تشنگى دانشمندان قرار داده است ، واژه رىّ ( سيرآب شدن ) را استعاره براى قرآن قرار داده ، زيرا همان گونه كه آب رنج تشنگى را بر طرف مىكند ، قرآن درد نادانى را از نفوس بشرى مىزدايد ، و واژه
[ 833 ]
عطش را براى جهل بسيط ، و يا براى آمادگى و اشتياق كسانى كه جوياى علم و استفاده از آنند استعاره فرموده است ، اين كه به جاى سيرآب كننده سيرآب شدن به كار رفته بر سبيل مجاز و از باب اطلاق نام لازم بر ملزوم آن است .
23 خداوند قرآن را بهار دلهاى دانايان گردانيده است ، واژه ربيع ( بهار ) براى قرآن استعاره شده است ، چه اين كه قرآن مرغزار دلهاى دانشمندان است ،
و همان گونه كه بهار مايه خوشحالى چهار پايان است ، قرآن سبب بهجت و سرور دلهاى آنان است و احكام الهى را از آن به دست مىآورند .
24 خداوند قرآن را شاهراهى براى نيكان قرار داده است ، آشكار است كه قرآن براى نيكان و صالحان راهى روشن به سوى خداست .
25 دارويى است كه پس از آن دردى نيست ، اين سخن نظير گفتار آن حضرت است كه فرموده است : شفايى است كه بيمارى در آن نيست .
26 روشنى است كه با آن تاريكى نيست ، يعنى با راه يافتن به سوى قرآن و به كار بستن احكام آن ، هيچ تاريكى در برابر ديده باطن باقى نمىماند ، و معناى جمله و شعاعا لا يظلم ضوءه را دارد كه پيش از اين ذكر شد .
27 ريسمانى است كه دستاويز آن محكم است ، حبل ( ريسمان ) را براى قرآن و عروة ( دستگيره ) را براى آنچه بدان به قرآن تمسّك مىجويند ، استعاره فرموده است ، و استحكام اين دستاويز كنايه از اين است كه قرآن نجات دهنده و مايه رستگارى كسى است كه به آن چنگ زند .
28 پناهگاهى است كه قلّهاش بلند و استوار است ، واژه معقل ( پناهگاه ) را به اين لحاظ كه قرآن محلّ امنى از آسيب جهل و عواقب آن كه عذاب خداوند مىباشد استعاره آورده است ، واژه ذروة ( قلّه يا ستيغ ) براى ترشيح ، و ذكر منيع ( استوار ) اشاره است به اين كه قرآن دژ محكم و نيرومندى است كه هر كس بدان پناه برد مصون مىماند .
29 عزّتى است براى كسى كه قرآن را به دوستى گيرد ، يعنى آن را دوست
[ 834 ]
خود قرار دهد ، و امور خود را به او واگذارد و مخالفت آن نكند ، و روشن است كه قرآن سبب عزّت و شرف انسان در هر دو جهان است .
30 سلامتى است براى كسى كه به آن در آيد ، يعنى ايمنى است ، و منظور از درآمدن و وارد شدن به آن ، تدبّر هر چه بيشتر در مقاصد قرآن و بهره گرفتن از انوار آن است ، از اين رو قرآن مايه ايمنى از عذاب خداوند و در افتادن در شبهاتى است كه پرتگاه هلاكت به شمار مىآيند .
31 هدايت است براى كسى كه به آن اقتدا كند ، معناى اين سخن روشن است .
32 عذرى است براى كسى كه خود را بدان منسوب بدارد ، يعنى هر كس قرآن را عذر خود قرار دهد ، و مدّعى شود كه دست اندر كار حفظ و تفسير آن و يا كارى نظير اينهاست و بدين وسيله از قبول تكاليف ديگرى كه در خور او نيست و يا براى او رنجآور است سرباز زند ، عذرش مقبول و موجب رهايى اوست ، سخن مذكور مانند اين است كه : به كسى كه در صدد آزار ديگرى است گفته شود :
سزاوار تو نيست او با بيازارى زيرا او از حافظان قرآن كريم و از دانايان علوم آن است ، و اين گفتار سبب ترك آزار او گردد .
33 حجّت است براى كسى كه از آن سخن بگويد .
34 گواه حقّ است براى كسى كه به وسيله آن با دشمن ستيزه كند .
35 پيروزى است براى كسى كه به آن استدلال كند ، معناى سه جمله مذكور نزديك به يكديگر است ، اطلاق واژه فلج ( پيروزى ) بر قرآن از نظر استدلال به آن ، از باب اطلاق نام غايت ( نتيجه ) بر ذى الغايه ( نتيجه دهنده ) است ، زيرا پيروزى نتيجه استدلال به قرآن است ، واژههاى شاهد و حجّة اعمّ از برهان است .
36 نگهدارنده كسى است كه به آن عمل كند ، يعنى كسانى كه در دنيا حامل معارف قرآن و حافظ آيات آنند ، قرآن در قيامت حامل و نگهبان آنهاست ،
امام ( ع ) اين معنا را كه قرآن در روز رستاخيز اين گونه كسان را از عذاب روز
[ 835 ]
رستاخيز نجات مىدهد به اين كه قرآن آنها را حمل خواهد كرد بيان و تعبير فرموده ، و اين از باب اطلاق اسم سبب بر مسبّب است .
37 مركبى است براى كسى كه آن را به كار بندد ، واژه مطيّه ( مركب سوارى ) را براى قرآن از نظر اين كه نجات دهنده است استعاره فرموده است و نظير جمله حاملا مىباشد ، واژه إعمال ( به كارگيرى ) را نيز براى پيروى از قوانين و احكام قرآن و مواظبت بر اجراى اوامر آن كه موجب رستگارى از عذاب آخرت است استعاره آورده است ، همچنان كه به كارگيرى مركب سوارى در راههاى دور و دراز موجب رهايى از خطر مىباشد .
38 نشانه روشنى است براى كسى كه پيگيرى و هشيارى داشته باشد . اين سخن از نظر تدبّر و انديشيدن در مثلها و داستانها و آيات قرآن است ، زيرا در اينها نشانهها و عبرتهاست ، چنان كه خداوند متعال فرموده است : « إنّ فِيْ ذَلِكَ لَآيَاتٍ لِلمُتَوَسِّمِيْنَ » [ 15 ] .
39 سپر است براى كسى كه جامه رزم پوشد ، يعنى قرآن براى كسى كه آن را مانند زره به تن كند و وسيله دفاع خود سازد سپر و نگهبان است ، واژه سپر را براى قرآن استعاره قرار داده است ، زيرا قرآن كسى را كه به دانش آن مجهّز گرديده حفاظت مىكند ، واژه استلئام ( زره پوشيدن ) كنايه از مجهّز شدن به سلاح قرآن است .
40 دانش است براى كسى كه فرا گيرد ، يعنى كسى كه قرآن را به دل بسپارد ، و مقاصد آن را درك كند .
41 خبر است براى كسى كه روايت كند ، اين سخن به مناسبت اين است كه در قرآن داستانها و سرگذشتهاى امّتهاى پيشين ذكر شده ، و راستترين چيزى كه مىتوان در اين باره نقل كرد اخبارى است كه قرآن مشتمل بر آنهاست ، و
[ 15 ] سوره حجر ( 15 ) آيه ( 75 ) يعنى : . . . در اين نشانههايى است براى هوشياران .
[ 836 ]
شايد هم مراد از اين كه قرآن حديث و خبر است اين باشد كه آن قول و گفتار گويندهاى كه به نقل آن مىپردازد نيست چنان كه خداوند متعال فرموده است :
اَللّهُ الَّذِىْ نَزَّلَ أَحْسَنَ الْحَدِيْثِ كِتَاباً مُتَشَابِهاً مَثَانِىَ . . . [ 16 ] فايده ويژگى مذكور اين است كه انسان را بىنياز مىكند از اين كه بخواهد از چيزى غير از قرآن كه داراى فايده و ثواب آن نيست سخن گويد بلكه شايسته است زبان از آن ببندد و به تلاوت قرآن و گفتگو از آن بپردازد .
42 حكم حقّ است براى كسى كه داورى كند ، يعنى احكامى كه قاضيان در داوريهاى خود بدان نياز دارند در قرآن است ، به جاى واژه حكما ، حكما نيز روايت شده ، و در اين صورت معنا اين است كه قرآن داورى است كه قاضيان بدان رجوع مىكنند ، و نمىتوانند پا از حكم او بيرون گذارند . و توفيق از خداوند است .
[ 16 ] سوره زمر ( 39 ) آيه ( 23 ) يعنى : خداوندى كه بهترين سخن را نازل كرده ، كتابى كه آياتش همانند يكديگر است ، آياتى مكرّر دارد .
[ 837 ]
190 از خطبههاى آن حضرت عليه السّلام است كه به يارانش سفارش مىفرمود :
تَعَاهَدُوا أَمْرَ اَلصَّلاَةِ وَ حَافِظُوا عَلَيْهَا وَ اِسْتَكْثِرُوا مِنْهَا وَ تَقَرَّبُوا بِهَا فَإِنَّهَا كانَتْ عَلَى اَلْمُؤْمِنِينَ كِتاباً مَوْقُوتاً 18 22 4 : 103 أَ لاَ تَسْمَعُونَ إِلَى جَوَابِ أَهْلِ اَلنَّارِ حِينَ سُئِلُوا ما سَلَكَكُمْ فِي سَقَرَ قالُوا لَمْ نَكُ مِنَ اَلْمُصَلِّينَ 1 9 74 : 42 43 وَ إِنَّهَا لَتَحُتُّ اَلذُّنُوبَ حَتَّ اَلْوَرَقِ وَ تُطْلِقُهَا إِطْلاَقَ اَلرِّبَقِ وَ شَبَّهَهَا ؟ رَسُولُ اَللَّهِ ص ؟ بِالْحَمَّةِ تَكُونُ عَلَى بَابِ اَلرَّجُلِ فَهُوَ يَغْتَسِلُ مِنْهَا فِي اَلْيَوْمِ وَ اَللَّيْلَةِ خَمْسَ مَرَّاتٍ فَمَا عَسَى أَنْ يَبْقَى عَلَيْهِ مِنَ اَلدَّرَنِ وَ قَدْ عَرَفَ حَقَّهَا رِجَالٌ مِنَ اَلْمُؤْمِنِينَ اَلَّذِينَ لاَ تَشْغَلُهُمْ عَنْهَا زِينَةُ مَتَاعٍ وَ لاَ قُرَّةُ عَيْنٍ مِنْ وَلَدٍ وَ لاَ مَالٍ يَقُولُ اَللَّهُ سُبْحَانَهُ رِجالٌ لا تُلْهِيهِمْ تِجارَةٌ وَ لا بَيْعٌ عَنْ ذِكْرِ اَللَّهِ وَ إِقامِ اَلصَّلاةِ وَ إِيتاءِ اَلزَّكاةِ 1 16 24 : 37 وَ كَانَ ؟ رَسُولُ اَللَّهِ ص ؟ نَصِباً بِالصَّلاَةِ بَعْدَ اَلتَّبْشِيرِ لَهُ بِالْجَنَّةِ لِقَوْلِ اَللَّهِ سُبْحَانَهُ وَ أْمُرْ أَهْلَكَ بِالصَّلاةِ وَ اِصْطَبِرْ عَلَيْها 1 7 20 : 132 فَكَانَ يَأْمُرُ أَهْلَهُ وَ يَصْبِرُ عَلَيْهَا نَفْسَهُ ثُمَّ إِنَّ اَلزَّكَاةَ جُعِلَتْ مَعَ اَلصَّلاَةِ قُرْبَاناً لِأَهْلِ اَلْإِسْلاَمِ فَمَنْ أَعْطَاهَا طَيِّبَ اَلنَّفْسِ بِهَا فَإِنَّهَا تُجْعَلُ لَهُ كَفَّارَةً وَ مِنَ اَلنَّارِ حِجَازاً وَ وِقَايَةً فَلاَ يُتْبِعَنَّهَا أَحَدٌ نَفْسَهُ وَ لاَ يُكْثِرَنَّ عَلَيْهَا لَهَفَهُ فَإِنَّ مَنْ أَعْطَاهَا غَيْرَ طَيِّبِ اَلنَّفْسِ بِهَا يَرْجُو بِهَا مَا هُوَ أَفْضَلُ مِنْهَا فَهُوَ جَاهِلٌ بِالسُّنَّةِ مَغْبُونُ اَلْأَجْرِ ضَالُّ اَلْعَمَلِ طَوِيلُ اَلنَّدَمِ ثُمَّ أَدَاءَ اَلْأَمَانَةِ فَقَدْ خَابَ مَنْ لَيْسَ مِنْ أَهْلِهَا إِنَّهَا عُرِضَتْ عَلَى اَلسَّمَاوَاتِ اَلْمَبْنِيَّةِ وَ اَلْأَرَضِينَ اَلْمَدْحُوَّةِ وَ اَلْجِبَالِ ذَاتِ اَلطُّولِ اَلْمَنْصُوبَةِ فَلاَ أَطْوَلَ وَ لاَ أَعْرَضَ وَ لاَ أَعْلَى وَ لاَ أَعْظَمَ مِنْهَا وَ لَوِ اِمْتَنَعَ شَيْءٌ بِطُولٍ أَوْ عَرْضٍ أَوْ قُوَّةٍ أَوْ عِزٍّ لاَمْتَنَعْنَ وَ لَكِنْ أَشْفَقْنَ مِنَ اَلْعُقُوبَةِ وَ عَقَلْنَ مَا جَهِلَ مَنْ هُوَ أَضْعَفُ مِنْهُنَّ وَ هُوَ اَلْإِنْسَانُ إِنَّهُ كانَ ظَلُوماً جَهُولاً 19 22 33 : 72
[ 838 ]
إِنَّ اَللَّهَ سُبْحَانَهُ وَ تَعَالَى لاَ يَخْفَى عَلَيْهِ مَا اَلْعِبَادُ مُقْتَرِفُونَ فِي لَيْلِهِمْ وَ نَهَارِهِمْ لَطُفَ بِهِ خُبْراً وَ أَحَاطَ بِهِ عِلْماً أَعْضَاؤُكُمْ شُهُودُهُ وَ جَوَارِحُكُمْ جُنُودُهُ وَ ضَمَائِرُكُمْ عُيُونُهُ وَ خَلَوَاتُكُمْ عِيَانُهُ ربق : جمع ربقه به معناى حلقه طناب است جمّة : گودال پر از آب ، با حاء هم روايت شده است و هر دو يك معنا دارد .
درن : چرك إقتراف : به دست آوردن نصب : زحمتكش « امر نماز را مواظب باشيد ، و بر آن محافظت كنيد ، و زياد به جا آوريد ،
و به وسيله آن به خداوند تقرّب جوييد ، زيرا نماز وظيفهاى است كه بر مؤمنان واجب و معيّن گرديده است ، آيا پاسخ دوزخيان را به هنگامى كه از آنها پرسش شد : « چه چيز شما را به دوزخ در آورد ؟ » نمىشنويد كه گفتند : « از نماز گزاران نبوديم » ، نماز گناهان را به مانند برگ درختان مىريزد ، و همچون قيد و بندى كه از گردن برداشته شود انسان را از گناه رها مىسازد ، پيامبر گرامى كه درود خدا بر او و خاندانش باد نماز را به چشمه آب گرمى تشبيه فرموده كه بر در خانه كسى باشد ، و او در شبانه روز پنج بار خود را در آن بشويد ، پس بىگمان ديگر چركى بر او باقى نمىماند ، گروهى از مؤمنان حقّ نماز را شناختهاند كه زيب و زيورها ، و نور چشمها يعنى مال و فرزند ، آنها را از آن باز نمىدارد و خداوند سبحان مىفرمايد : « رِجَالٌ لاَ تُلْهِيْهِمْ تِجَارَةٌ وَ لاَ بَيْعٌ عَنْ ذِكْرِ اللّهِ وَ إقَامِ الْصَّلاةِ وَ إيْتَاءِ الزَّكَاةِ » [ 1 ] پيامبر خدا ( ص ) با اين كه به بهشت مژده داده شده بود ، براى اجراى دستور خداوند كه فرموده است : وَ أمُرْ أهْلَكَ بِالْصَّلاةِ وَ اصْطَبِرْ عَلَيْهَا [ 2 ] خود را در اين باره به رنج مىافكند ، و
[ 1 ] سوره نور ( 24 ) آيه ( 37 ) يعنى : . . . مردانى كه تجارت و داد و ستد ، آنها را از ياد خدا و بر پا داشتن نماز و دادن زكات غافل نمىكند .
[ 2 ] سوره طه ( 20 ) آيه ( 132 ) يعنى : . . . و خانواده خود را به نماز دستور ده و بر آن شكيبا باش .
[ 839 ]
كسانش را به نماز فرمان مىداد و بر آن شكيبايى مىكرد .
پس از اين زكات به همراه نماز براى مسلمانان وسيله تقرّب به خداوند قرار داده شده است ، پس كسى كه آن را با خشنودى بپردازد ، كفّاره گناهان او محسوب ، و او را مانع و حاجزى از آتش دوزخ خواهد بود ، لذا كسى نبايد به دنبال زكاتى كه داده چشم بدوزد ، و از دادن آن زياد اندوهگين باشد ، زيرا كسى كه آن را از روى بىميلى بپردازد ، و به چيزى زيادتر از آنچه داده اميد بسته باشد به سنّت پيامبر ( ص ) نادان ، و در اجر و پاداش زيانكار ، و در عمل گمراه ، و پشيمانى او بسيار خواهد بود .
سپس لزوم اداى امانت است كه هر كس امين نباشد نوميد مىگردد ،
همانا امانت بر آسمانهاى بر پا شده ، و زمينهاى گسترده ، و كوههاى سر برافراشته عرضه شد ، و چيزى طولانىتر و پهنتر و بزرگتر و بلندتر از اينها نيست ، و اگر چيزى به سبب درازا يا پهنا يا نيرومندى و ارجمندى از پذيرفتن امانت خوددارى كند مىبايستى همآنها خوددارى كنند ، ليكن آنها از بيم عقوبت و كيفر از قبول آن امتناع ورزيدند ، و آنچه را انسان كه ضعيفتر از آنهاست ندانست دانستند ، « إنَّهُ كَانَ ظَلُوماً جَهُوْلاَ » [ 3 ] .
آنچه بندگان در شب و روز خود انجام مىدهند بر خداوند سبحان پنهان نيست ، به خردترين كارهاى آنها آگاه است و دانش او بر اعمال آنها احاطه دارد ، اعضاى شما گواهان او ، و جوارحتان سپاهيان او ، و وجدانتان جاسوسان او و خلوتهاى شما آشكار و عيان اوست . » خلاصه اين خطبه سفارش و تشويق بر سه امر است :
اوّل : درباره نماز است كه دستور داده است نسبت به آن توجّه كامل داشته ،
و بر آن محافظت شود ، زيرا انسان براى نظم حال و مراقبت از ضمير خود در هنگام
[ 3 ] سوره احزاب ( 33 ) آيه ( 72 ) يعنى : همانا او ( انسان ) بسيار ستمكار و نادان است .
[ 840 ]
نماز به توجّه و محافظت نيازمند است ، تا مبادا وسوسههاى شيطانى نمازش را به ريا و خودنمايى بيالايد و يا توجّه او را از نماز به سويى ديگر معطوف سازد ، ديگر محافظت بر اوقات نماز ، و اداى واجبات و اركان آن به گونهاى كه شايسته است ،
پس از آن كوشش در زياد به جا آوردن نماز ، و تقرّب جستن به درگاه بارى تعالى به وسيله آن است ، زيرا نماز برترين عبادتها و بالاترين وسيله تقرّب جستن به اوست .
پس از اين امير مؤمنان ( ع ) به ذكر فضيلتهاى نماز و علل وجوب آن مىپردازد :
1 فرموده است : فإنّها كانت على المؤمنين كتابا موقوتا
يعنى : زيرا نماز بر مؤمنان فريضهاى است معيّن ، و اين سخن ، عين الفاظ قرآن كريم است ، واژه موقوتا به معناى مفروضا مىباشد يعنى واجب شده است ، و گفته شده به معناى منجّما مىباشد يعنى در هر وقتى نماز معيّنى مقرّر شده است .
2 با بيان أ لا تسمعون . . . تا من المصلّين
به ترك كنندگان نماز بيم و هشدار داده كه ترك آن مستلزم دخول در آتش دوزخ است .
3 اين كه فرموده است نماز گناهان را مانند برگ درختان مىريزد تشبيه معقول به محسوس است وجهت اين تشبيه روشن است ، همچنين جمله و تطلقها إطلاق الرّبق به اين معناست كه نماز مانند بندى كه از گردن گوسفند برداشته شود گردن جان انسان را از غلّ و زنجيرهايى كه بر آن است رها و آزاد مىكند .
4 درباره اين كه فرموده است پيامبر خدا ( ص ) نماز را به حوضى تشبيه فرموده كه بر در خانه كسى باشد صورت حديث وارد از پيامبر ( ص ) اين است كه فرمود : آيا هر يك از شما خرسند مىشود از اين كه بر در خانه او حوضى باشد كه هر روز پنج بار در آن شستشو كند تا چركى بر بدن او باقى نماند ؟ عرض كردند بلى ، فرمود : اين حوض و شستشو نمازهاى پنجگانه است .
5 تذكار داده است كه مؤمنان ارزش و مقام والاى نماز را شناختهاند ، و
[ 841 ]
مراد از اين مؤمنان آنانى هستند كه در آيه شريفه مذكور توصيف شدهاند .
6 فرموده است پيامبر خدا ( ص ) در مورد نماز خود را به رنج مىافكند ، و خداوند به او دستور داده بود كه بر آن مواظبت كند ، چنان كه فرموده است : « وَأمُرْ أهْلَكَ بِالصَّلاةِ وَاصْطَبِرْ عَلَيْهَا » و با اين كه آن حضرت مژده بهشت را براى خويش داشت فرمان الهى را نسبت به خود امتثال و كسانش را به نماز امر مىكرد ، روايت شده است كه پيامبر گرامى ( ص ) تا آن اندازه به نماز ايستاد كه هر دو پايش آماس كرد ، و چون در اين باره به او گفته شد ، آن حضرت فرمود : آيا بنده سپاسگزار خداوند نباشم ؟ و اين حديث خود روشنترين دليل بر بسيارى فوايد نماز و اهميّت فضيلت آن است .
بايد دانست علاوه بر اين كه قرآن امر به نماز را تأكيد مىكند ، در فضيلت آن اخبار بسيارى وارد شده و ما در ذيل خطبهاى كه با عبارت : إنّ أفضل ما يتوسّل به المتوسّلون إلى اللّه سبحانه الإيمان به و برسوله آغاز مىشود در اين باره توضيح داده و به قدر كافى درباره فضيلت آن سخن گفتهايم .
دوّم : موضوع ديگرى را كه امير مؤمنان ( ع ) دستور محافظت و پاسدارى از آن را فرموده زكات است . زكات در كتاب الهى و از نظر فضيلت همواره با نماز قرين و با هم ذكر گرديده است ، از اين رو امام ( ع ) فرموده است : زكات با نماز قرار داده شده است ، و پس از آن به اسرار آن اشاره ، و فرموده است : جعلت . . . قربانا لأهل الإسلام ، و ما اين سخن را در آينده توضيح خواهيم داد .
امام ( ع ) با ذكر عبارت فمن أعطاها تا طويل النّدم .
به شرطى كه در صورت تحقّق آن ، زكات موجب تقرّب به خداوند است اشاره ، و با بيان اين كه قبول آن ، منوط به اين است كه از روى رغبت و با طيب نفس ادا شود ، راز اين تكليف را بيان فرموده است .
در شرح خطبههاى پيش و نيز در ذيل همين خطبه دانسته شد كه از اقسام انفاق كنندگان مال كسانى هستند كه درباره زكات به مقدار واجب آن بىكم و
[ 842 ]
زياد اكتفا مىكنند ، و اينها مردم عوامند ، زيرا از رازى كه در انفاق است ناآگاه و نسبت به مال دنيا بخيل و حريص مىباشند ، و اين به سبب كمى رغبت و محبّت آنها به آخرت است ، چنان كه خداوند متعال فرموده است : « اِن يَسْئَلْكُمُوهَا فَيُحْفِكُمْ تَبْخَلُواْ » [ 4 ] و بى شكّ پاكيزگى نفس كسانى كه در راه خدا مال خود را انفاق مىكنند و پيش از اين به آنها اشاره كرديم ، و همچنين قرب و بعد آنها نسبت به حقّ تعالى ، به اندازه خشنودى و رغبت آنها در بذل مال و دلبستگى و يا وارستگى آنها از آن است ، و گروه مذكور يعنى آنانى كه تنها به اداى مقدار واجب بسنده مىكنند نيز دو دستهاند ، دستهاى اين حقّ را با خشنودى و گذشت ادا مىكنند ، و دسته ديگر با اين كه نسبت به پرداخت آن اقدام مىكنند ليكن از عمل خود تنگدل و اندوهگين بوده ، و محبّت آنچه را در راه خدا دادهاند از دل بيرون نكرده و در انتظار پاداش آنند ، بنابراين اداى زكات براى اقسام گروههايى كه ذكر شد به جز دسته اخير ، مايه تقرّب به خداوند متعال مىباشد ، و همان است كه امير مؤمنان ( ع ) در گفتار خود كه فرموده است : انّ الزّكات . . . تا وقاية بدان اشاره كرده ، و آثار نيكويى را كه ذكر فرموده به كسانى تخصيص داده كه اين حقّ را از روى رغبت ادا كنند .
اين كه زكات مايه قرب به خداوند است براى اين است كه اداى آن مستلزم راندن و دور كردن محبوبى است كه معمولا ادا كننده تصوّر مىكند همه كمالات و خواستههاى دنيوى به وسيله آن به دست مىآيد ، و او به خاطر خداوند و شوق پاداشهاى او از اين محبوب روى مىگرداند و از پيش خود مىراند ، و نيز زكات كفّاره بخل و سبب زدودن اين صفت زشت است ، همچنين زكات ميان بندهاى كه آن را ادا مىكند و عذابهاى خداوند به منزله مانع و حجاب است ، زيرا چنان كه مىدانيم مايه و منشأ عذابهاى آخرت ، دلبستگى به دنيا و بيشتر به خاطر دوستى
[ 4 ] سوره محمّد ( ص ) ( 47 ) آيه ( 37 ) يعنى : اگر اموال شما را مطالبه كند ، و حتّى اصرار ورزد بخل مىورزيد .
[ 843 ]
مال و منال است ، و چون انفاق ، مستلزم از ميان رفتن دلبستگى به دارايى است ، از اين نظر به منزله حجاب و سپرى ميان او و عذابهاى خداوند مىباشد .
امّا دادن زكات به گونهاى كه درباره دسته دوّم انفاق كنندگان گفته شد زشت و ناپسند است ، و امير مؤمنان ( ع ) پس از اين كه دادن زكات را سفارش مىكند با ذكر و لا يكثرنّ عليها لهفه . . . تا فلا يتبعنّها أحد نفسه از اداى آن به گونه مذكور نهى كرده است ، زيرا اين روش مستلزم نقايصى است كه آن حضرت بيان فرموده و از آن جمله ناآگاهى از سنن و احكام شرعى است براى اين كه در پرداخت زكات سنّت اين است كه از روى رغبت و ميل ادا شود ، ديگر اين كه اجرى را كه بر اين عمل مترتّب است از دست داده و مغبون است ، زيرا او زكات را به قصد گرفتن پاداش داده نه اين كه به وسيله آن به خداوند تقرّب جويد ، و چنين عملى موجب خشنودى خداوند نمىباشد ، و بدين سبب مغبون است هر چند پاداش ديگرى جز رضاى خداوند به دست آورد ، براى اين كه هر پاداشى در برابر خشنودى ذات مقدّس الهى ناچيز بوده و در مقايسه با از دست دادن آن غبنى فاحش و زيانى بزرگ است ، ديگر اين كه چنين كسى كه از روى بىميلى زكات را پرداخته است ، عمل خود را ضايع ساخته و گمراه است ، براى اين كه مال مذكور را به طريق صحيح و شرعى بذل نكرده ، و قصد او از دادن آن به ديگرى چيزى غير از تحصيل رضاى خداوند متعال بوده است ، ديگر اين كه پشيمانى او طولانى است ، يعنى در دوستى مال و پاداشى را كه اميدوار است پشيمانيش به درازا خواهد كشيد .
سوّم : از امور ديگرى كه امير مؤمنان بدان سفارش فرموده اداى امانت است ، و اين چيزى است كه قرآن كريم ضمن آيه « إنّا عَرَضْنَا الأمَانَةَ عَلَى الْسَّمَاوَاتِ وَ الْأرضِ وَ الْجِبَالِ . . . » [ 5 ] بدان اشاره فرموده است ، و ما در گذشته روشن كردهايم
[ 5 ] سوره احزاب ( 33 ) آيه ( 72 ) يعنى : ما امانت را بر آسمانها و زمين و كوهها عرضه داشتيم . . .
[ 844 ]
كه امانت در اين آيه به عبادت و طاعتى كه از انسان ( از حيث اين كه انسان است ) خواسته شده ، برگشت دارد و پيداست كه چنين عبادت و طاعتى از غير او ساخته نيست ، زيرا او از آن جهت بار اين امانت را به دوش گرفته كه شايستگى زندگى دنيا و آخرت به او داده شده و براى اين امر آفريده گرديده است .
توضيح مطلب اين است كه مخلوقات خداوند متعال يا جماد و فاقد حياتند و يا داراى حيات ، دسته دوّم يا فرشتگانند و يا حيوانهاى زمينى ، گروه اخير يا بىزبانند و يا داراى نطق و گويش ، و از جمله اينها انسان است كه شايستگى آباد كردن دنيا و آخرت و زيستن در هر دو جهان به او داده شده است ، او به گونهاى آفريده شده كه واسطه ميان پستترين حيوانها كه حيوان بىزبان است و شريفترين موجودات كه فرشتگانند قرار دارد ، و نيروى اين دو عنصر در او جمع شده است ، چنان كه در شهوت و غضب و توليد مثل و ديگر قواى بدنى شبيه حيوانها ، و در داشتن روح مجرّد و خرد و دانش و عبادت و ديگر كمالات نفسانى همانند فرشتگان است ، حكمت و هنر آفرينش سرشت او اين است كه چون عنايت حقّ تعالى اقتضا كرد كه او را بيافريند ، و به عبادت و بندگى خود مخصوص ، و در روى زمين جانشين خويش گرداند ، تا آن را آباد و معمور سازد ،
هر دو نيروى ملكى و حيوانى را در نهاد او گرد آورد ، زيرا اگر او را مانند چهار پايان خالى از خرد و انديشه مىآفريد شايستگى معرفت و قابليّت بندگى خاصّ او را نداشت ، و اگر همچون فرشتگان فارغ از شهوت و غضب و ديگر قواى بدنى آفريده مىشد صلاحيّت آبادانى زمين و خلافت او را در آن نمىيافت ، و به همين مناسبت است كه خداوند در پاسخ فرشتگان مىفرمايد : « من مىدانم آنچه را شما نمىدانيد » بنابراين مقام بندگى خاصّ مذكور كه همان امانت الهى مورد بحث است كه تنها در خور انسان بود و ديگرى جز او صلاحيّت احراز آن را نداشت ، و چنان كه پيش از اين دانستهايم امتناع آسمانها و زمين و كوهها از تحمّل قبول اين امانت به زبان حال به سبب ناتوانى و عدم شايستگى آنها ، و بيم از كيفر
[ 845 ]
خداوند بر تقصير در اداى حقوق اين امانت است ، چنان كه امير مؤمنان ( ع ) در جمله : أشفقن من العقوبة بدان اشاره فرموده ، و بىشك اين خوددارى به گونه استكبار و خود بزرگ بينى نبوده است ، زيرا آنها به سبب زبونى و نياز به درگاه حقّ تعالى خاضع و فرمانبردار اويند ، واژه إشفاق ( ترسيدن ) مجازا بر آنچه لازمه و نتيجه ترس است اطلاق شده است ، و اين معنا بدان مىماند كه پادشاهى يكى از رعاياى خود را مخيّر كند كه امانتى را نگه دارد ، و او از قصور خود در نگهدارى اين امانت و ايفاى شرايط آن بيمناك باشد ، در اين صورت ترس ، او را وادار مىكند كه از قبول اين امانت امتناع ورزد ، لذا خوددارى و امتناع او از پذيرفتن امانت نتيجه و حاصل ترس اوست ، در اين جا نيز واژه إشفاق كه به معناى ترس است بر امتناع آسمانها و زمين از تحمّل اين امانت كه به زبان حال گوياى آنند به طريق مجاز اطلاق شده ، و اين از باب گذاشتن نام سبب بر مسبّب است .
گفته شده كه اين امتناع و ترس آسمانها و زمين بر سبيل فرض و تقدير است ،
و اين كه در كلام خداوند به صورت واقع ذكر شده براى اين است كه واقع از مقدّر بليغتر و گوياتر مىباشد ، فرض اين است كه اگر اين آسمانها و زمين از عقل و نطق برخوردار بودند و وظايف دين به آنها عرضه مىشد و آنها را در قبول اين وظايف مخيّر مىكردند ، با همه بزرگى جسم و صلابت و سختى ، تكاليف مذكور را سنگين دانسته ، و انجام دادن آنها را بر خود دشوار شمرده ، و از بيم قصور در اداى حقّ آنها از پذيرفتن اين وظايف خوددارى مىكردند .
بايد دانست كه گفتگوى جمادات ، و به قراين حال از جانب آنها خبر دادن ، روش مشهور و ستودهاى است كه در زبان عرب به هنگام معرّفى و شناسايى رواج دارد ، مانند اين كه مىگويند : يا دار ما صنعت بك الأيّام [ 6 ] و امثال اين ، بلكه گفتگوى برخى از جمادات با يكديگر به زبان حال ، نيز در اين زبان
[ 6 ] اى خانه روزگار با تو چه كرد ؟
[ 846 ]
شايع است ، مانند اين كه ديوار به ميخ مىگويد : لم تشقّنى و ميخ پاسخ مىدهد :
سل من يدقّنى [ 7 ] و امثال اينها بسيار است .
امّا منظور آن حضرت كه فرموده است : كسى كه از اهل امانت نيست نوميد است ، محروميّت از ثمرات و نتايج بندگى حقّ تعالى و نوميدى از به دست آوردن كمالاتى است كه مستلزم پرستش اوست ، زيرا شايستگى اين كمالات را نداشته است . اشاره آن حضرت به آسمانهاى برافراشته و زمين گسترده و كوههاى بلند و بزرگ و پهن و دراز هشدارى است به انسان كه در ارتكاب گناه گستاخى نكند ،
و اين امانت را ضايع نسازد ، زيرا او براى بندگى خدا و حمل اين امانت آفريده شده ، همچنين بيانگر شگفتى آن حضرت در اين باره است ، و مانند اين است كه مىفرمايد : هنگامى كه اين اجرام جهان بالا كه چيزى بزرگتر از آنها وجود ندارد از تحمّل اين امانت در آن موقع كه به آنها عرضه شد سرباز زدند چگونه كسى كه از آنها خردتر و ناتوانتر است مىتواند بار اين امانت سنگين را بر دوش كشد ؟
فرموده است : و لو امتنع شىء . . . تا لامتنعن .
اين سخن در بيان اين است كه خوددارى آسمانها و زمين و كوهها از پذيرش اين امانت به سبب قدرت و عظمت اجساد و خود بزرگ بينى و سرپيچى آنها از طاعت حقّ تعالى نبوده و اگر امتناع آنها بدين سبب مىبود به علّت اين كه اجسام آنها از همه آفريدگان بزرگتر است از همگى موجودات به اين مخالفت سزاوارتر بودند ليكن خوددارى آنها به سبب ناتوانى و ترس از خشم پروردگار متعال بوده است ، و آنچه را انسان نسبت به آن نادان بود ، آنها دريافتند و دانستند .
گفته شده : در هنگامى كه خداوند آسمانها و زمين و كوهها را مورد خطاب قرار داده در آنها فهم و عقل آفريده بود و نيز گفته شده : كه واژه عقل به طور مجاز بر مسبّب آن كه امتناع از قبول اين امانت است اطلاق شده همان طورى كه واژه
[ 7 ] چرا مرا مىشكافى ، از آن كه مرا مىكوبد بپرس .
[ 847 ]
إشفاق مجازا در اين معنا به كار رفته است ، زيرا لازمه عاقل بودن مكلّف اين است كه بداند كوتاهى در تكليفى كه در قبول آن مخيّر شده موجب كيفر و عقوبت است ، و از تقصير در عمل بترسد و از قبول اين تكليف خوددارى كند ، و چون اينها اجرام و اجسامند و داراى عقل و درك نيستند ، واژه عقل بر لازمه اين ادراك و ترس كه امتناع مىباشد مجازا اطلاق شده است ، و اين از باب گذاشتن نام سبب بر مسبّب است ، همچنان كه در آيه شريفه « جِدَارًا يُرِيْدُ أنْ يَنْقَضَّ » [ 8 ] واژه اراده ، بر كج شدن ديوار اطلاق گرديده است .
من مىگويم : احتمال دارد ضمير أشفقن و عقلن به ملائكة آسمانها كه دارندگان عقلند برگشت داشته باشد ، زيرا هر يك از اجرام آسمانى را فرشتهاىست كه آن جرم به منزله بدن اوست و تدبير امور آن را به عهده دارد ، و بر خلاف اجرام زمينى وجود مفاهيم مذكور نسبت به آنها ممكن است .
منظور از آنچه انسان بدان نادان است ، شناخت عظمت خداوند و هدف او از اين امانت است ، و اين كه كوتاهى در اداى وظايف ناشى از اين وديعه ، مستلزم كيفر و توجّه خشم خداوند بر اوست .
مراد از اين كه انسان جهول است اين است كه به اسرار اين امانت بسيار نادان ، و از آثار و عواقب قبول اين تكليف و يا ردّ آن ناآگاه ، و از وعدهها و هشدارهايى كه خداوند درباره كيفر تقصير كاران داده است غافل است .
فرموده است : إنّ اللّه لا يخفى عليه . . . تا علما .
سخنان مذكور به اين انسان ستمكار و بسيار نادان اعلام مىكند كه علم خداوند به همه احوال و دستآوردهاى او در روز و شب ، احاطه دارد ، و او به دقايق اخبار وى آگاه و بد آنها داناست ، و علم او به اعماق و باطن امور مانند علم او به ظاهر و آشكار آنهاست .
[ 8 ] سوره كهف ( 18 ) آيه ( 77 ) يعنى : . . . ديوارى كه مىخواست فرود آيد .
[ 848 ]
فرموده است : أعضاؤكم شهود .
يعنى : اعضاى بدنتان گواهان او بر ضدّ شماست ، چنان كه فرموده است :
« يَوْمَ تَشْهَدُ عَلَيْهِمْ ألْسِنَتُهُمْ و أيْدَيْهِمْ وَ أرْجُلُهُمْ بِمَا كَانُوا يَعْمَلُوْنَ » [ 9 ] ، و اين كه فرموده است : و جوارحكم جنوده ( جوارح شما لشكريان اويند ) از اين نظر است كه بر ضدّ او كمك مىكنند ، و معناى جمله و ضمائركم عيونه اين است كه ضمير و وجدان شما ديدهبان و جاسوس بر شماست ، همان گونه كه خداوند فرموده است : « وَ شَهِدُوْا عَلَى أنْفُسِهِمْ أنَّهُمْ كَانُواْ كَافِرِينَ » [ 10 ] اين گواهى و يارى اعضا و جوارح و ضماير بر ضدّ انسان به زبان حال آنهاست ، و ما پيش از اين درباره اين كه چگونه خداوند اعضا و جوارح را به سخن در مىآورد ، و نفوس بر ضدّ خود گواهى مىدهند توضيح دادهايم ، ذكر واژه خلوات ( جاهاى خلوت ) كنايه از جاهايى است كه گناه در آن جاها صورت مىگيرد ، و بر سبيل مجاز به كار رفته و اين كه مكانهاى خلوت اختصاص به ذكر يافته براى اين است كه در خلوت بيشتر احتمال ارتكاب گناه مىرود ، و شايد مراد از خلوت ، مصدر مطلق آن يعنى خلوت خلوا باشد ، كه در اين صورت منظور مكان خلوت نيست و بطور حقيقت به كار رفته نه مجاز ، مقصود از اين كه خلوات مذكور عيان خداوند است اين است كه اين مكانها در معاينه و ديد پروردگار است .
بارى همه اين سخنان براى بر حذر داشتن و دور ساختن انسان است از اين كه اعضا و جوارح خود را در خلوت به كار اندازد ، و به كار ناشايست و گناه پردازد . و توفيق از خداوند است .
[ 9 ] سوره نور ( 24 ) آيه ( 24 ) يعنى : روزى كه زبانها و دستها و پاهايشان به آنچه مىكنند گواهى مىدهند .
[ 10 ] سوره انعام ( 6 ) آيه ( 130 ) يعنى : . . . و بر زبان خود گواهى مىدهند كه كافر بودند .
[ 849 ]
191 از سخنان آن حضرت عليه السّلام است :
وَ اَللَّهِ مَا ؟ مُعَاوِيَةُ ؟ بِأَدْهَى مِنِّي وَ لَكِنَّهُ يَغْدِرُ وَ يَفْجُرُ وَ لَوْ لاَ كَرَاهِيَةُ اَلْغَدْرِ لَكُنْتُ مِنْ أَدْهَى اَلنَّاسِ وَ لَكِنْ كُلُّ غُدَرَةٍ فُجَرَةٌ وَ كُلُّ فُجَرَةٍ كُفَرَةٌ وَ لِكُلِّ غَادِرٍ لِوَاءٌ يُعْرَفُ بِهِ يَوْمَ اَلْقِيَامَةِ وَ اَللَّهِ مَا أُسْتَغْفَلُ بِالْمَكِيدَةِ وَ لاَ أُسْتَغْمَزُ بِالشَّدِيدَةِ دهاء : به كار بردن رأى و انديشه در كارى كه انجام دادن آن شايسته نيست با اظهار اين كه قصد كار ديگرى دارد ، و چنين كسى داهى ( زيرك ) گفته مىشود و داهيه براى مبالغه است ، و نيز به معناى پليد و نيرنگ باز و حيلهگر است . و اين از شاخههاى صفت زشت جربزه ( مكر و خدعه ) مىباشد و جربزه طرف افراط فضيلت حكمت عملى و مستلزم صفات زشت بسيارى مانند دروغ و مكر و خيانت است .
غدر : صفت زشتى است كه در مقابل ملكه پسنديده وفاى به عهد كه از شاخههاى عفّت است قرار دارد .
فجور : مقابل صفت فاضله عفّت است . « سوگند به خدا معاويه از من زيركتر نيست ، امّا او غدر و خيانت مىكند ،
و خود را به گناه مىآلايد ، و اگر نيرنگ و خيانت زشت نبود من از زيركترين مردم بودم ، ليكن هر غدرى گناهى است ، و هر گناهى نافرمانى خداوند است ،
در روز رستاخيز براى هر غدر كننده و پيمان شكنى پرچمى است كه بدان شناخته مىشود ، به خدا سوگند من با مكر و نيرنگ غافلگير نمىشوم ، و در برابر سختى ناتوان نمىگردم . »
[ 850 ]
فرموده است : معاويه از من زيركتر نيست .
يعنى : او در زيركى از من تواناتر نيست ، و اين سخن را با سوگند به خداوند تأكيد كرده است .
فرموده است : و ليكن او غدر مىكند ، و گناه و فجور مرتكب مىشود .
اين سخن به آنچه لازمه دهاء و زيركى كه غدر و نيرنگ است اشاره دارد ،
همان چيزى كه امام ( ع ) به سبب آن از به كار گرفتن زيركى دورى جستهاند ،
فجور ( گناه و بد كردارى ) نيز به سبب غدر واقع مىشود ، زيرا چنان كه گفته شد وفا يكى از شاخههاى ملكه عفّت است ، و غدر ( خيانت و پيمان شكنى ) كه صفت زشت ضدّ آن است از فروع فجور است كه در مقابل عفّت قرار دارد ، از اين رو آن بزرگوار دها و زيركى را از خود نفى مىكند ، زيرا غدر و پيمان شكنى را زشت و ناپسند مىشمارد ، و نفى دها به دليل نفى لازم آن كه غدر است مىباشد براى اين كه انتفاى لازم مستلزم انتفاى ملزوم است .
پس از اين امير مؤمنان ( ع ) به گونه قياس ضمير از شكل اوّل صفت غدر را حدّ وسط اين قياس قرار مىدهد و فجور و انحراف معاويه را از حقّ اثبات مىكند ، اين كه فرموده است : ليكن او غدر مىكند به منزله صغرا و جمله يفجر در حكم نتيجه است و گويى چنين فرموده است : . . . و ليكن او غدر مىكند پس مرتكب گناه مىشود ، كبراى اين قياس جمله : و هر غدرى فجور است ، مىباشد ، بنابراين قياس مذكور بدين صورت است : . . . و ليكن او غدر مىكند و هر كس غدر كند مرتكب فجور مىشود ، و نتيجه اين است كه معاويه فاجر و گنهكار است .
سپس آن بزرگوار به گونه قياس ديگرى از شكل اوّل كفر معاويه را اعلام مىكند ، صغراى اين قياس جمله : و هر غدرى گناه است ، و كبراى آن هر گناهى كفر است مىباشد ، و چون در قياس اوّل ثابت شد كه معاويه فاجر و گنهكار است ، و از آنچه فرموده است كه هر گناهى كفر است لازم مىآيد كه هر فاجرى كافر باشد ، لذا با اين دو مقدّمه كفر معاويه ثابت مىگردد ، و سه واژه : غدرة ، و
[ 851 ]
فجرة ، و كفرة به صورت غدرة ، فجرة ، كفرة كه به معناى بسيار حيلهگر و بسيار فاجر و كافر مىباشد نيز روايت شده ، و آنچه پيشتر گفته شد در اثبات مطلوب روشنتر است .
برخى از شارحان گفتهاند : سبب اثبات كفر براى معاويه اين است كه در اين جا مراد غدر كنندهاى است كه به كار بردن غدر را جايز و حلال بشمارد ،
چنان كه مشهور است كه عمرو بن عاص و معاويه آنچه را كه حرمت آن از ضروريّات دين محمّد ( ص ) بود مباح شمرده حرمت آن را انكار كردند ، و معناى كفر همين است ، شايد هم مراد از كفر ، ناسپاسى و كفران نعمتهاى پروردگار و ناديده گرفتن آنها از طريق ارتكاب گناه باشد ، چنان كه مفهوم لغوى كفر است .
اين كه در خطبه ، واژه كفر مفرد آمده براى اين است كه با تعدّد غدر كفر نيز متعدّد و تكرار مىشود ، و توجّه به اين نكته بيشتر باعث بيزارى و دورى جستن از غدر است ، زيرا منظور امام ( ع ) از اين سخنان بر حذر داشتن شنوندگان از اين عمل زشت و كفر آميز مىباشد .
فرموده است : براى هر غدر كنندهاى در روز رستاخيز پرچمى است كه بدان شناخته مىشود ، كلمات آن حضرت در اين باره عين الفاظ حديث نبوى است ، و در آن هشدارى است بر لزوم دورى جستن از اين صفت زشت و ناپسند .
فرموده است : به خدا سوگند من با مكر و نيرنگ غافلگير نمىشوم ، اين سخن تأكيدى است بر آنچه پيش از اين فرموده كه آراء و تدابير مختلف را مىداند ، و چگونگى زيركى زيركان را مىشناسد ، بديهى است كسى كه به اينها آگاهى دارد با حيله و نيرنگ غافلگير نمىشود .
فرموده است : و لا استغمز .
اين واژه با زاى نقطهدار و به اين معناست كه نمىتوان مرا ضعيف و زبون ساخت ، و من در برابر سختيهايى كه وارد مىشود ناتوان نمىشوم ، واژه مذكور با راء نيز روايت شده و در اين صورت معنا اين است كه من به گرفتاريهاى ناشى از
[ 852 ]
حيله و نيرنگهاى دشمنان ناآگاه نيستم ، اين سخنان در حقيقت پاسخى است به گفتههاى كسانى كه به احوال آن حضرت آگاهى نداشته و آن بزرگوار را به ضعف رأى و سوء تدبير نسبت مىدادند ، و معاويه را در جنگ و جز آن مصلحت انديش مىشمردند ، و اين گفتار را آن حضرت مىشنيد .
در اين جا بايد دانست كه براى پاسخ دادن به آنهايى كه اين تصوّر باطل را داشتهاند لازم است چگونگى حال و روش على ( ع ) و معاويه و كسانى را كه به حسن تدبير منسوب داشتهاند بدانيم ، و تفاوت ميان آنها را بشناسيم ، بىشكّ پاسخ آنها جز يك چيز نيست ، و آن اين كه امير مؤمنان ( ع ) شخصيّتى بود كه در جميع اعمال خود از احكام دين و قوانين شريعت پيروى مىكرد ، و عادتها و روشهايى را كه در جنگها معمول بود به كار نمىبست ، و از تدابيرى مانند نيرنگ و پليدى و مكر و حيله و يا اجتهاد در برابر نصّ ، و تخصيص دادن عمومات احكام به وسيله آراء و نظريّات خود ، و جز اينها كه در شرع مجوّزى ندارد دورى مىجست ، امّا ديگران از همه اين وسايل استفاده مىكردند و به آنها تكيه داشتند و به هر كارى دست مىزدند خواه موافق شرع باشد يا نباشد ، دامنه بهرهگيرى از هر نوع وسيله ، و استفاده از هر مكر و حيله براى آنها گسترده و آسان ، و براى علىّ ( ع ) سخت و مشكل بود .
از ابو عثمان عمرو بن بحر جاحظ در اين باره سخنانى طولانى نقل شده كه خلاصهاش اين است : من بسا مىشود كسى را مىبينم كه گمان مىكند داراى عقل و دانش است ، و خود را از خواصّ مىشمارد در حالى كه از عوام است و مىپندارد كه معاويه نسبت به على ( ع ) از بينشى ژرفتر ، و انديشهاى درستتر و طريقهاى بهتر برخوردار بوده است ، در حالى كه چنين نيست و من به موارد اشتباه او اشاره خواهم كرد ، از جمله اين كه على ( ع ) در جنگهاى خود جز آنچه را كه موافق كتاب و سنّت بود به كار نمىبست ، در حالى كه معاويه هر چه را لازم مىديد انجام مىداد ، خواه موافق كتاب و سنّت باشد يا مخالف ، مثلا معاويه در جنگ ، همان
[ 853 ]
روشى را به كار مىبرد كه پادشاه هند هنگام برخورد با پادشاه ايران داشت ، در صورتى كه على ( ع ) به ياران خود دستور مىداد پيش از آن كه دشمن جنگ را آغاز كند نبرد را شروع نكنند و به دنبال فراريان نروند ، و مجروحان را نكشند ، و در بسته را باز نكنند ، اين رفتار على ( ع ) نسبت به ذى الكلاع و ابى اعور سلمى و عمر و بن عاص و حبيب بن مسلمه و همه سران و فرماندهان با روش او در مورد كسانى كه جزء حاشيه و اتباع شمرده مىشدند تفاوتى نداشت ، و فرقى ميان آنها نمىگذاشت ، و ما مىدانيم آنهايى كه دست اندركار جنگند تنها در جهت نابودى دشمن مىانديشند ، و براى به دست آوردن اين فرصت كمين مىكنند ، بى آن كه درباره چگونگى وسائلى كه در راه وصول به اين هدف به كار مىبرند فكر كنند ،
كه آيا اين وسايل مخالف شرع است ، مانند : سوزانيدن ، غرق كردن ، پخش سموم ،
سخن چينى و اشاعه دروغ و توزيع نشريّههاى بهتان آميز ميان سپاهيان ، يا اين كه موافق شرع است ، و بىشك كسى كه انديشه خود را پاىبند كتاب خدا و سنّت پيامبر ( ص ) كند ، و نخواهد از اين حدّ پا فراتر گذارد ، خويشتن را از چنگ زدن به تدابير گوناگون بسيار ، و استفاده از حيلهها و نيرنگهاى بىشمار باز داشته است ، و روشن است كه راست و دروغ از راست به تنهايى بيشتر ، و حلال و حرام ، از حلال تنها زيادتر است ، امّا علىّ ( ع ) بر خلاف حيلهگران و نيرنگبازان ، لجام ورع بر زبان داشت ، و از هر گفتارى جز آنچه رضا و خشنودى خداوند در آن بود لب فرو مىبست ، و به هيچ كارى دست نمىزد مگر به آنچه كتاب خدا و سنّت پيامبر ( ص ) بر آن صحّه گذاشته بود ، مردم نادان هنگامى كه نيرنگهاى شگفت انگيز و روشهاى خدعه آميز معاويه را ديدند و نتايجى را كه از اين راه عايد او شده نگريستند ، و اين گونه اعمال را در علىّ ( ع ) مشاهده نكردند حمل بر قصور و ناتوانى كردند ، و پنداشتند كه علىّ دچار ضعف و نقصان بوده و معاويه بر او برترى دارد . گذشته از اينها بزرگترين نيرنگ معاويه اين بوده كه قرآنها را بر فراز نيزهها كردند ، ليكن جز اين است كه از ياران على ( ع ) تنها كسانى فريب خوردند كه او
[ 854 ]
را نافرمانى كرده و با دستور او به مخالفت برخاستند ؟ اگر گفته شود معاويه با حيلهها و نيرنگهاى خود به هدفى كه در نظر داشت و آن ايجاد اختلاف ميان سپاهيان على ( ع ) بود دست يافت ، پاسخ اين است كه سخن مذكور درست است ليكن خارج از موضوع مورد بحث است ، همچنان كه اختلافى نيست كه ياران على ( ع ) فريب خوردند و شتاب كردند و با يكديگر به نزاع برخاستند ، و آنچه مورد بحث مىباشد . تفاوت ميان على ( ع ) و معاويه در نيرنگ و مكر و صحت عقل و رأى است .
اين خلاصه گفتار جاحظ بود و هر كس با ديده انصاف به اين سخنان بنگرد ، درستى و راستى گفتار او را در مىيابد و در همين جا پاسخ همه نسبتهاى ناروايى كه به على ( ع ) داده شده و آن بزرگوار را در روزگار خلافتش متّهم به كوتاهى و تقصير كردهاند بر او روشن مىگردد ، از جمله نسبتهاى مذكور اين كه چرا على ( ع ) در آغاز خلافت خود ، حكومت معاويه را بر شام اجازه نداد و تأييد حكومت او را به منزله تأييد ظلم و ستم دانست و وى را از آن سمت بركنار كرد ،
ديگر شبهه تحكيم و سخنان نادرستى است كه در اين باره گفتهاند ، ديگر سختگيرى آن حضرت در امور بيت المال و عدم رعايت جانب برخى از اصحاب خود از اين جهت بود كه باعث شد از آن بزرگوار جدا شوند و حتّى برادرش عقيل و نجاشى شاعر او و مصقلة بن هبيرة آن حضرت را ترك گويند و به سوى معاويه رو آورند ، نسبت ديگر اين كه چرا طلحه و زبير را رها كرد تا اين كه از او جدا شدند ، و به سوى مكّه شتافتند ، و به آنها اجازه داد كه اعمال عمره را به جا آورند ، در صورتى كه مقتضاى رأى و تدبير اين بود كه آنان را نزد خود پايبند مىساخت ، و از اين كه از او دور شوند باز مىداشت ، و نسبتهاى ديگرى از اين گونه كه دادهاند ، امّا هنگامى كه انسان احوال و ويژگيهاى آن حضرت را در نظر گيرد انصاف مىدهد كه در تمام اين موارد آنچه آن بزرگوار انجام داده به مقتضاى شرع بوده و بيرون از احكام الهى نبوده است ، و ما اگر بخواهيم به تفصيل ، اين گفتهها و نسبتها را پاسخ دهيم از غرض اصلى خود دور مىشويم ، و توفيق از خداوند است .
[ 855 ]
192 از سخنان آن حضرت عليه السّلام است :
أَيُّهَا اَلنَّاسُ لاَ تَسْتَوْحِشُوا فِي طَرِيقِ اَلْهُدَى لِقِلَّةِ أَهْلِهِ فَإِنَّ اَلنَّاسَ قَدِ اِجْتَمَعُوا عَلَى مَائِدَةٍ شِبَعُهَا قَصِيرٌ وَ جُوعُهَا طَوِيلٌ أَيُّهَا اَلنَّاسُ إِنَّمَا يَجْمَعُ اَلنَّاسَ اَلرِّضَا وَ اَلسُّخْطُ وَ إِنَّمَا عَقَرَ نَاقَةَ ؟ ثَمُودَ ؟ رَجُلٌ وَاحِدٌ فَعَمَّهُمُ اَللَّهُ بِالْعَذَابِ لَمَّا عَمُّوهُ بِالرِّضَا فَقَالَ سُبْحَانَهُ فَعَقَرُوها فَأَصْبَحُوا نادِمِينَ 1 3 26 : 157 فَمَا كَانَ إِلاَّ أَنْ خَارَتْ أَرْضُهُمْ بِالْخَسْفَةِ خُوَارَ اَلسِّكَّةِ اَلْمُحْمَاةِ فِي اَلْأَرْضِ اَلْخَوَّارَةِ أَيُّهَا اَلنَّاسُ مَنْ سَلَكَ اَلطَّرِيقَ اَلْوَاضِحَ وَرَدَ اَلْمَاءَ وَ مَنْ خَالَفَ وَقَعَ فِي اَلتِّيهِ سكّة : آهن سر گاو آهن كه به وسيله آن زمين را شخم مىزنند خوارها : صداى آن ( آهن گاو آهن ) در زمين الأرض الخوّارة : زمين سست ، ضعيف « اى مردم در راه هدايت و رستگارى از كمى اهل آن بيم نداشته باشيد ، زيرا مردم در پيرامون سفرهاى گرد آمدهاند كه مدّت سيرى آن كوتاه ، و گرسنگى آن دراز است .
اى مردم خشنودى و خشم ( بركارى ) مردم را در كنار هم قرار مىدهد ( و در پاداش و كيفر شريك يكديگر مىسازد ) ناقه ثمود را تنها يك تن پى كرد ليكن چون همگى آنها به اين كار رضا دادند ، خداوند عذاب خود را بر همه
[ 856 ]
آنان گسترش داد ، خداى سبحان فرموده است : « فَعَقَرُوْهَا فَأصْبَحُوا نَادِمِيْنَ » [ 1 ] پس سرزمين آنها همچون آهن شخم زنى گداختهاى كه در زمين سست فرو رود صدا كرد و فرو رفت .
اى مردم هر كس راه روشن و آشكار را بپويد به آب و آبادانى مىرسد ،
و آن كس كه مخالفت كند در بيابان بىآب و گياه سرگردان خواهد شد » . خلاصه اين خطبه مبتنى است بر اين كه امير مؤمنان ( ع ) كسانى از اصحاب خود را كه در طريق حقّ و هدايت گام بر مىدارند با ذكر اين كه راه آنها راه رستگارى است به استقامت و پايدارى در اين راه ترغيب مىكند ، و چون معمولا انسان از تنهايى دچار وحشت مىشود . و اگر راهى را كه مشغول پيمودن آن است دراز و دشوار باشد و همراهان او اندك باشند گرفتار بيم و هراس مىگردد ،
امير مؤمنان ( ع ) آنان را نهى مىكند از اين كه در طريق هدايت به سبب كمى رفيق و همراه ، دستخوش ترس و هراس شوند ، و اين كنايه است از اين كه اگر برخى از اصحاب او را وسوسه فرا گيرد كه به دليل اين كه شماره آنان اندك و دشمنانشان بسيار است بر طريق حقّ نيستند آگاه باشند كه اگر چه شمار آنها اندك است امّا در راه هدايت و رستگارى سير مىكنند ، اين وسوسه ناشى از اين است كه در راهها عدّه كم در معرض خطر ، و سلامت با كثرت و عدّه بيشتر است .
فرموده است : فإنّ النّاس اجتمعوا . . . تا طويل .
اين گفتار گوياى اين است كه علّت كمى عدّه اهل هدايت و سالكان راه حقّ اين است كه مردم دور جيفه دنيا را گرفته و در گرد آن اجتماع كردهاند ، واژه مائدة ( سفره ) را براى دنيا استعاره فرموده ، زيرا همان گونه كه سفره محلّ گرد آمدن طعامهاى رنگارنگ است دنيا نيز محلّ اجتماع لذّتهاى گوناگون است ، ذكر
[ 1 ] سوره شعرا ، ( 26 ) آيه ( 157 ) يعنى : پس ناقه را پى كردند و صبحگاه از كار خود پشيمان شدند .
[ 857 ]
كوتاهى مدّت سيرى و بهرهبردارى از اين سفره كنايه از كوتاهى مدّت عمر آدمى در اين دنياست ، و دراز بودن زمان گرسنگى اشاره به عذابها و شكنجههاى طولانى است كه بر اثر فرو رفتن در خوشيها و لذّتهاى دنيا در آخرت دامنگير انسان مىگردد ، واژه جوع براى نياز طولانى انسان پس از مرگ به طعامهاى حقيقى روحانى كه عبارت از كمالات نفسانى است استعاره شده همان كمالاتى كه انسان در دنيا بر اثر غفلت آنها را از دست داده است ، بدين جهت است كه واژه مذكور به مائده كه استعاره براى دنياست نسبت داده شده است ، شايد هم اين كلمه براى اندوه و افسوسى كه پس از مرگ بر اثر جدايى از لذّتهاى دنيوى و اين كه ديگر به آنها دست نخواهند يافت و محروميّت او از آنها طولانى خواهد بود استعاره شده باشد ، و در اين عبارت صنعت مقابله رعايت گرديده ، زيرا گرسنگى در برابر سيرى ، و درازى در مقابل كوتاهى قرار داده شده است .
فرموده است : أيّها النّاس . . . تا السّخط .
معناى سخن مذكور اين است كه رضايت و خشنودى مردم به منكرات و گناهان ، آنان را در عذاب خداوند شريك يكديگر مىسازد و به گرد هم در مىآورد . هر چند بيشتر اين مردم مرتكب اعمال مذكور نشده باشند ، همچنين خشم و غضب آنها نسبت به كسانى كه دوستدار اعمال خدا پسندانهاند آنان را در جرگه به جا آورندگان منكرات قرار مىدهد ، مصداق اين گفتار داستان قوم ثمود است كه به سبب پى كردن ناقه ، عذاب خداوند همگى آنان را فرا گرفت در صورتى كه همه آنان مرتكب اين نافرمانى نشده بودند ، ليكن خداوند عمل مذكور را در قرآن به همه آنها نسبت داده و فرموده است : « فعقروها » يعنى : آنها ناقه را پى كردند ، و عذاب نيز همگى آنان را فرا گرفت زيرا همه آنان به پى كردن ناقه خشنودى داشتند ، ضمير هاء در فعل عمّوه به رجل يا به عقر كه مدلول جمله عقر مىباشد برگشت دارد ، يعنى : زيرا با اظهار خشنودى به اين گناه ، عمل زشت آن مرد را ميان خود تعميم دادند ، و خداوند در قرآن به همين معنا اشاره ، و فرموده
[ 858 ]
است : « وَ اتَّقُوْا فِتْنَةً لاَ تُصِيْبَنَّ الَّذِيْنَ ظَلَمُواْ مِنْكُمْ خَاصَّةً » [ 2 ] روشن است كسى كه به انجام يافتن كارى راضى و خشنود باشد ، با انجام دهنده آن كار ، شريك و به منزله اوست ، همچنين كسانى كه به اعمال خدا پسندانه رضا و خشنودى داشته ، و به آنچه باعث غضب و خشم حقّ تعالى مىشود خشمگين باشند ، خداوند آنان را در شمول رحمت خود شريك يكديگر مىسازد و در گرد هم قرار مىگيرند .
فرموده است : فما كان إلاّ أن خارت أرضهم . . . تا الخوّارة .
اين گفتار تفسيرى است بر آيه شريفه « فَأصْبَحُواْ نَادِمِيْنَ » و چگونگى عذابى را كه بر قوم ثمود رسيد بيان مىكند ، چنان كه قرآن نيز با ذكر « فَاَخَذَتْهُمُ الرَّجْفَةُ » [ 3 ] آن را توضيح داده است .
امير مؤمنان ( ع ) چگونگى اين عذاب را بيان مىكند و صدايى را كه از سرزمين آنها به هنگام خسف يا فرو رفتن در زمين بلند شد ، به آواز آهن گاوآهن تفتيدهاى كه در زمين به آسانى فرو مىرود تشبيه فرموده است ، قيد گداختگى آهن مذكور براى بيان شدّت صدا و سرعت فرو رفتن خانهها و ديار آنها در زمين است ، زيرا اگر آهن مذكور گداخته باشد آوازى زياده بر معمول از آن بر مىخيزد و بيشتر به داخل زمين فرو مىرود .
امّا داستان قوم ثمود اين است كه : بنابر آنچه نقل شده است آنها بازماندگان قوم عادند كه پس از آن كه قوم مذكور نابود گرديد ، شمار اينها به تدريج زياد شد ،
و از عمر طولانى برخوردار بودند ، چنان كه وقتى يكى از آنها خانهاى براى خود بنا مىكرد ، هر چند آن را محكم و استوار مىساخت هنوز او زنده و در قيد حيات بود كه آن خانه فرسوده و ويران مىشد ، از اين رو آنها كوهها را تراشيده و در آنها خانه براى خود بنا كردند ، و با خوشى و فراخى در زندگى ، روزگار مىگذرانيدند ، امّا از فرمان خداوند سرپيچى كردند و در روى زمين به تباهى ، و پرستش بتان
[ 2 ] سوره انفال ( 8 ) آيه ( 25 ) يعنى : و بترسيد از عذابى كه به ستمكاران شما محدود نمىشود .
[ 3 ] سوره اعراف ( 7 ) آيه ( 91 ) يعنى : پس زلزله آنان را فرو گرفت .
[ 859 ]
پرداختند ، خداوند صالح ( ع ) را به پيامبرى به سوى آنها برانگيخت و چون قوم ثمود عرب بودند ، و صالح از نظر نسب و تبار از طبقه متوسّط آنها بود ، هنگامى كه آنها را به فرمانبردارى خداوند دعوت كرد آنها سرباز زدند و جز اندكى از آنها كه مستضعف و تهيدست بودند دعوت او را نپذيرفتند ، از اين رو صالح آنها را از رفتارى كه داشتند بر حذر داشت و از عذاب خداوند بيم داد ، آنها از او خواستند كه آيه و نشانهاى به آنها بنماياند ، صالح گفت چه آيه و نشانهاى مىخواهيد ؟
گفتند در عيد ما كه در فلان روز سال است به همراه ما بيرون بيا و پروردگار خويش را بخوان ، و ما نيز خدايان خود را مىخوانيم ، اگر دعاى تو اجابت شد ما پيرو تو مىشويم ، و اگر دعاى ما پذيرفته گرديد از ما پيروى كن ، صالح پيشنهاد آنها را پذيرفت و در زمانى كه معيّن شده بود با آنها بيرون آمد ، آنان خدايان خود را ندا دادند ، ليكن پاسخى از آنها بر نيامد و دعايشان اجابت نشد ، از اين رو بزرگ آنها رو به صالح كرده ضمن اشاره به سنگ بزرگى كه جدا در كنارى از كوه قرار داشت و به آن كاثبه مىگفتند گفت : از اين سنگ ناقهاى براى ما بيرون بياور كه پيكرى ستبر و پر كرك داشته باشد ، اگر چنين كنى ما تو را تصديق كرده دعوتت را پذيرا خواهيم شد ، صالح بر آنچه گفتند از آنها عهد و پيمان گرفت ، سپس به نماز ايستاد و دعا كرد ، ناگهان آن سنگ مانند شتر باردارى كه بچّهاش را بزايد ،
ناقهاى ده ماهه ستبر و پر كرك آن چنان كه درخواست كرده بودند از آن جدا شد و اين جريان را بزرگان آنان نظارهگر بودند ، پس از اين ناقه صالح بچّهاى كه از حيث درشتى مانند خودش بود به دنيا آورد ، بزرگ قوم و شمارى از آنها پس از مشاهده اين معجزه به صالح پيغمبر ايمان آوردند ، ليكن فرزندان اينها را گروهى از سران آنها از ايمان آوردن به صالح منع كردند ، مدّتى از اين واقعه گذشت ، و ناقه با بچّهاش در ميان درختان مىچريد و يك روز در ميان به سوى آبشخور مىآمد ، و سر در چاه آب مىكرد و آب آن را تا ته مىنوشيد ، سپس ميان پاهاى خود را باز مىكرد ، و مردم آنچه مىخواستند از آن شير مىدوشيدند و ظرفهاى خود را از شير
[ 860 ]
آن پر كرده هم مىآشاميدند و هم ذخيره مىكردند ، و چون فصل تابستان و گرما فرا مىرسيد ، ناقه به بيرون آبادى مىرفت ، و هنگامى كه شتران و گاو و گوسفندان قوم ناقه را مىديدند از آن به داخل آبادى مىگريختند ، و چون سرما فرا مىرسيد ناقه به درون آبادى مىرفت و حيوانات آنها به بيابان فرار مىكردند ، و اين كار بر آنها گران آمد ، در اين ميان دو زن به نامهاى عنيزة امّ غنم و صدقه دختر مختار [ 4 ] كه اغنام و مواشى زياد داشتند ، و از اين راه به آنها زيان رسيده بود ، مردم را به پى كردن ناقه تشويق كردند ، در نتيجه مردى به نام قدار الاحمر دست و پاى ناقه را قطع كرد و كشت ، و سپس مردم گوشت آن را ميان خود قسمت كرده و پختند ، پس از آن بچّه ناقه از آن سرزمين دور شد و به كوهى كه آن را غادة مىناميدند بالا رفت ، و در آن جا سه بار فرياد برآورد ، صالح پيغمبر كه اين آواز را شنيد به مردم گفت بچّه ناقه را دريابيد شايد خداوند عذاب را از شما برطرف كند امّا آنها نتوانستند بر آن دست يابند ، و پس از فريادى كه بچّه ناقه زد همان سنگ آغوش باز كرد و آن حيوان در آن داخل گرديد ، صالح پيغمبر به مردم گفت : در بامداد فردا رخسار شما زرد و در روز بعد سرخ و در روز سوّم سياه خواهد شد ، و سپس عذاب خداوند شما را فرا خواهد گرفت ، و چون مردم نشانههاى عذاب را مشاهده كردند تصميم گرفتند صالح را به قتل برسانند ، ليكن خداوند او را نجات داد و به سرزمين فلسطين در آمد .
چون روز چهارم فرا رسيد ، مردم به هنگام چاشت تلخى مرگ را حنوط خويش كردند ، و سفره زمين را كفن خود ساختند و خروش آسمانى در رسيد ، و زمين بلرزيد و به سختى شكافته گرديد و آنها را پس از آن كه دلهاشان از جا كنده شده بود در كام خود فرو برد و نابود شدند . و هدايت و توفيق با خداوند است .
جلد سوّم اين كتاب در اين جا به پايان رسيد .
[ 4 ] در برخى جاها نام اين دو زن را « عنيزه دختر غنيم » و « صدوق دختر محيّا » و نام عاقر را « قدار بن سالف » نوشتهاند . ( مترجم )
[ 861 ]
فهرست خطبهها و موضوعات اين مجلد
خطبه 96 درباره آنچه براى مردم مايه پند و عبرت است 1
خطبه 97 درباره امورى است كه پس از آن حضرت ( ع ) روى مىدهد 8
خطبه 98 درباره رويدادهاى دشوار آينده است 15
خطبه 99 درباره فتنههايى است كه پس از او اتّفاق خواهد افتاد 21
خطبه 100 درباره خوار داشتن دنيا و پرهيز از آن است 29
خطبه 101 درباره مهربانى پيامبر خدا ( ص ) نسبت به مردم است 37
خطبه 102 درباره صفات پيامبر خدا ( ص ) است 40
خطبه 103 درباره اوصاف ستوده اسلام است 52
خطبه 104 درباره سرزنش ياران خويش است كه از برخورد با دشمن خود دورى مىكنند 65
خطبه 105 درباره رويدادهاى سخت آينده است 68
خطبه 106 درباره توحيد و تنزيه و بزرگداشت خداوند است 87
خطبه 107 در گزارش حالات پيامبر اكرم ( ص ) است 126
خطبه 108 درباره پرهيز دادن از دنيا و دورى جستن از آن است 145
خطبه 109 در اشاره به حقيقت مرگ است 157
خطبه 110 مبتنى بر بيم دادن و ادب كردن است 162
خطبه 111 در بر انگيختن مردم به پرهيزگارى و بيان شمّهاى از احوال دنياست 168
[ 862 ]
خطبه 112 در طلب باران است 183
خطبه 113 در اوصاف پيامبر خدا ( ص ) است 188
گفتار 114 در نكوهش بخل است 194
گفتار 115 در دلجويى آن حضرت از اصحابش مىباشد كه او را يارى كردند 197
گفتار 116 در نكوهش اصحابش مىباشد و در آغاز از رفتار زشت آنها مىپرسد 199
گفتار 117 در بيان اوصاف و فضايل خود آن حضرت است 203
گفتار 118 در ردّ ايرادهاى معترضان است 207
گفتار 119 را براى خوارج ايراد فرموده كه بر انكار حكميّت پا فشارى مىكردند 214
گفتار 120 را در ميدان نبرد براى ياران خود ايراد فرموده است 219
گفتار 121 در اظهار مهربانى به اصحاب و تشويق يارانش به جهاد 221
گفتار 122 در ترغيب اصحاب خود به جهاد است 223
گفتار 123 درباره حكميّت است 230
گفتار 124 را به هنگامى ايراد فرموده كه آن حضرت را به سبب رعايت تساوى در تقسيم عطايا مورد عتاب قرار دادند 238
گفتار 125 را براى خوارج ايراد فرموده است 242
گفتار 126 درباره پيشآمدهاى بزرگ بصره خبر مىدهد 249
گفتار 127 درباره احوال تركهاى مغول است 253
گفتار 128 درباره پيمانهها و ترازوهاست 257
گفتار 129 را خطاب به ابى ذرّ در هنگامى كه به ربذه تبعيد شد ايراد فرموده است 264
گفتار 130 در سرزنش اصحاب به سبب اختلافى كه دارند 269
گفتار 131 درباره وجوب شكر در برابر رخدادهاست 274
خطبة 132 در يادآورى مرگ و هشدار بر اين كه بايد براى آن كار كرد ، و بيان معناى زندگى و مرگ 280
گفتار 133 موضوع مشورت عمر با آن حضرت درباره رفتن خود او به همراه لشكريان به جنگ روميان 296
[ 863 ]
گفتار 134 درباره زبون كردن مغيرة بن اخنس است 300
گفتار 135 در تشويق مردم به يارى و وفا كردن به بيعت اوست 302
گفتار 136 درباره هدف طلحه و زبير است 304
خطبه 137 درباره پيشامدهاى سخت آينده است 311
گفتار 138 را در هنگام انعقاد شورا بيان فرموده است 322
گفتار 139 درباره نهى از غيبت مردم است 324
گفتار 140 در منع آن حضرت از شتاب در تصديق آنچه مبهم و نا معلوم است 331
گفتار 141 در اشاره به ناگواريهاى دنيا و برتريهاى آخرت است 334
گفتار 142 در طلب باران است 338
خطبه 143 در بيان برترى حسب و نسب خود با كسانى كه در اين باره با او دشمنى مىكنند 345
خطبه 144 در نكوهش دنيا و ذكر معايب آن 353
گفتار 145 خطاب به عمر بن
خطّاب است كه درباره رفتن خود او به جنگ ايرانيان با آن حضرت مشورت كرد 358
خطبه 146 در ذكر بعثت پيامبر اكرم ( ص ) است 365
گفتار 147 درباره مردم بصره است 378
گفتار 148 را پيش از شهادت خود بيان فرموده و در آن مردم را ندا و هشدار داده است كه مرگ ضرورى است و البته فرا مىرسد 382
خطبه 149 درباره پيشآمدهاى دشوار آينده است 391
خطبه 150 در برحذر داشتن از وقايع نابود كنندهاى است كه به دست ستمكاران انجام مىگيرد 404
خطبه 151 در ستايش خداوند به ملاحظه برخى از صفات او 419
خطبه 152 در اشاره به صفت مطلق گمراهان است 438
خطبه 153 در اشاره به برخى از فضايل خود و اهل بيت ( ع ) 452
خطبه 154 در شگفتيهاى آفرينش خفّاش ( شبپره ) است 462
خطبه 155 خطاب به مردم بصره و
[ 864 ]
شرح پيشآمدهاى سخت آينده است 470
خطبه 156 در بيدار كردن مردم از خواب غفلت و هشدار دادن به آنها درباره نزديك بودن قيامت است 484
خطبه 157 در بيان فضايل پيامبر اكرم ( ص ) است 497
خطبه 158 در بيان سپاس در برابر اندك خوشرفتارى آنهاست 503
خطبه 159 در نكوهش كسى كه مدّعى داشتن اميد به خداست ليكن براى آن كار نمىكند 505
خطبه 160 در بيان مناقب پيامبر اكرم ( ص ) است 527
گفتار 161 در پاسخ كسى است كه پرسيد چگونه شما را با همه استحقاقى كه داشتيد از مقام خلافت بر كنار داشتند 534
خطبه 162 مشتمل است بر ستايش خداوند طبق آنچه در مباحث توحيد است 541
گفتار 163 در سرزنش عثمان به هنگامى كه مردم از آن حضرت خواسته بودند ميان آنها و عثمان واسطه شود 550
خطبه 164 در آن شگفتيهاى آفرينش طاووس را بيان مىفرمايد 555
گفتار 165 در آن دستور داده است كه كوچك آنها به بزرگ آنها اقتدا كند 572
خطبه 166 در بيان فضايل كتاب خداوند است و دستور مىدهد كه آن را رهگشاى خود قرار دهند 579
گفتار 167 پس از بيعت مردم با آن حضرت به خلافت و گفتار برخى از اصحاب اوست كه : كاش آنانى كه مردم را بر عثمان شورانيدند كيفر مىدادى 584
خطبه 168 را در آن هنگام كه سران جنگ جمل به سوى بصره به راه افتادند ايراد فرموده است 590
گفتار 169 خطاب به كسى است كه مردم بصره او را فرستاده بودند تا نظر آن حضرت را درباره سران جنگ جمل بدانند 596
[ 865 ]
گفتار 170 را هنگامى كه تصميم گرفت با سپاه شام در صفين روبرو شود ايراد فرموده است 599
خطبه 171 آنچه را در روز شورا بر آن حضرت گذشته است در اين خطبه بيان مىكند ،
شورايى كه پس از كشته شدن عمر تشكيل شد 603
خطبه 172 در بيان اين است كه كدام كس به خلافت سزاوارتر و بيعت با او درست است 621
خطبه 173 درباره طلحة بن عبيد اللّه است 630
خطبه 174 خطاب به كسانى است كه از كار آخرت و آنچه در اين باره از آنها خواسته شده غافلند 634
خطبه 175 در اين خطبه مردم را از پيروى خواهشهاى نفس بر حذر مىدارد ، و درباره :
لزوم پايدارى ، راستگويى بحث و ظلم را به چند گونه تقسيم و انواع آن را بيان مىكند همچنين اين خطبه در بيان فضيلت عزلت و گوشه نشينى است 640
گفتار 176 را پس از رسيدن خبر عملكرد حكمين ايراد فرموده است 672
گفتار 177 را پس از كشته شدن عثمان ايراد ، و آن را با بيان نكاتى از توحيد آغاز فرموده است 674
گفتار 178 را در پاسخ ذعلب يمانى كه از آن حضرت پرسيد : اى امير مؤمنان آيا پروردگارت را ديدهاى ؟ بيان فرموده است 682
گفتار 179 را در سرزنش ياران خويش ايراد فرموده است 686
خطبه 180 درباره كسانى از مردم كوفه است كه در صدد برآمدند به خوارج بپيوندند 693
خطبه 181 اين خطبه را نوف بكالى روايت كرده است و مشتمل بر توحيد الهى و سفارش به پرهيزگارى و گوشزد كردن مردم به لزوم عبرت اندوختن است 696
خطبه 182 در ستايش خداوند و لزوم اعتماد به قدرت اوست 721
[ 866 ]
گفتار 183 را به برج بن مسهر طايى كه از خوارج بوده فرموده و اين به هنگامى بود كه او به گونهاى كه امام ( ع ) مىشنيد گفت : لا حكم الاّ للّه 743
خطبه 184 فضايل پرهيزگاران و صفاتى را كه بدان شناخته مىشوند در آن بيان مىكند 745
خطبه 185 صفات منافقان را در آن شرح مىدهد 772
خطبه 186 در سپاس خداوند و ستايش پيامبر اكرم ( ص ) است 782
خطبه 187 مشتمل بر سفارش به تقوا و پرهيز از دنياست 792
خطبه 188 آن حضرت فضايل خويش را گوشزد مىكند 796
خطبه 189 در بيان احاطه علم خداوند به همه اشياست 803
خطبه 190 در اين خطبه اصحاب خود را به نماز و زكات سفارش مىكند 837
گفتار 191 در بيان اين كه چرا آن حضرت از مكر و حيله پرهيز مىكند 849
گفتار 192 درباره اين است كه چرا اهل هدايت اندكند 855