جستجو

و من خطبة له ع يعظم

متن ترجمه آیتی ترجمه شهیدی ترجمه معادیخواه تفسیر منهاج البرائه خویی تفسیر ابن ابی الحدید تفسیر ابن میثم

[ 280 ] 132 از خطبه‏هاى آن حضرت عليه السّلام است : وَ اِنْقَادَتْ لَهُ اَلدُّنْيَا وَ اَلْآخِرَةُ بِأَزِمَّتِهَا وَ قَذَفَتْ إِلَيْهِ اَلسَّمَاوَاتُ وَ اَلْأَرَضُونَ مَقَالِيدَهَا وَ سَجَدَتْ لَهُ بِالْغُدُوِّ وَ اَلْآصَالِ اَلْأَشْجَارُ اَلنَّاضِرَةُ وَ قَدَحَتْ لَهُ مِنْ قُضْبَانِهَا اَلنِّيرَانَ اَلْمُضِيئَةَ وَ آتَتْ أُكُلَهَا بِكَلِمَاتِهِ اَلثِّمَارُ اَلْيَانِعَةُ مقاليد : جمع مقلد به كسر ميم به معناى كليدها يانع : ميوه رسيده « دنيا و آخرت زمام خود را به دست قدرت او سپرده ، و آسمانها و زمينها كليدهاى خود را تسليم او كرده‏اند و درختان سرسبز در بامداد و شامگاه به او سجده مى‏كنند ، و از شاخه‏هاى آنها به فرمان او آتش روشنى بخش مى‏افروزند ، و به خواست او ميوه‏هاى رسيده براى خوردن به دست مى‏دهند . » اين خطبه مشتمل بر ستايش خداوند سبحان ، و بيان عظمت قدرت اوست ، اين كه دنيا و آخرت زمام خود را به دست قدرت او سپرده ، بدين معناست كه طوق امكان را به گردن گرفته و نيازمند اويند . فرموده است : و قذفت إليه السّموات و الأرضون مقاليدها . اين اشاره است به آنچه خداوند متعال فرموده كه : « لَهُ مَقَالِيْدُ السَّماوَاتِ [ 281 ] وَ الْأرضِ [ 1 ] » ابن عبّاس و مقاتل [ 2 ] گفته‏اند : مراد از كليدهاى آسمانها و زمين ، روزى و رحمت پروردگار است ، ليث [ 3 ] گفته است : قلاد به معناى خزانه است ، و مراد از مقاليد آسمانها و زمين ، خزانه‏هاى آنهاست . واژه قذف ( انداختن ) بطور مجاز براى اين معنا به كار رفته كه : آسمانها و زمينها و همگى اسباب و عواملى كه در ارتباط با آنها در اين جهان وجود پيدا مى‏كند ، و مايه رزق و روزى و شمول رحمت و بركت براى آفريدگان مى‏گردد همه تسليم قدرت اويند ، و يوغ امكان و نياز به ساحت قدس او را در گردن دارند . همچنين بنابر رأى ابن عبّاس واژه مفاتيح ( كليدها ) براى اسباب و انگيزه‏هايى كه باعث پيدايش روزى و رحمت براى آفريدگان مى‏شود استعاره شده است مانند حركات آسمانى و اتّصال برخى ستارگان به يكديگر ، و استعدادهايى كه در زمين براى روييدن نباتات و جز اينها قرار داده شده است و جهت استعاره اين است كه اين اسباب و عوامل با آماده ساختن موادّ ارضى ، ابواب خزاين جود و بخشش الهى را بر روى آفريدگان مى‏گشايند ، و به منزله كليد درهاى بسته در جهان محسوس مى‏باشند ، بديهى است همه اين كليدها به دست پروردگارند ، و گردش همه اين اوضاع بسته به مشيّت و اراده اوست ، و بنابر گفتار ليث واژه خزاين براى موادّ و استعدادهاى آسمانها و زمينها استعاره شده و جهت آن اين است كه تمام پديده‏ها و رخدادها مانند ارزاق و جز آن بالقوّة يا بالفعل در آنها وجود دارد ، همان گونه كه در خزانه‏ها آنچه مورد نياز است موجود مى‏باشد ، و اين كه درختان سر سبز در بامداد و شامگاه او را سجده و نيايش مى‏كنند ، مراد خضوع و تذلّل آنها در برابر قدرت [ 1 ] سوره شورى ( 42 ) آيه ( 12 ) يعنى : كليدهاى آسمانها و زمين از آن اوست . [ 2 ] ابو الحسن مقاتل بن سليمان بن بشر خراسانى مروزى از مفسّران مشهور است كه مذهب زيديّه داشته و در سال 150 ه در بصره در گذشته است ، به فرهنگ دهخدا رجوع شود . ( مترجم ) [ 3 ] ليث بن مظفّر بن نصر بن سيّار از ياران خليل بن احمد نحوى عروضى بصرى است و خليل در سال 175 ه وفات كرده است . همان مأخذ ( مترجم ) [ 282 ] پروردگار و نياز آنها به بخشش و كرم اوست ، نسبت افروختن آتش به درختان براى اين است كه آنها سبب مادّى آن بشمار مى‏آيند ، هر چند در حقيقت اين عمل از افعال سبب فاعلى قريب شمرده مى‏شود ، و اين كه قدحت له فرموده و آتش روشنايى بخش را به خداوند متعال نسبت داده براى اين است كه او فاعل اوّل و حقيقى است . فرموده است : و آتت ، . . . تا آخر . منظور از كلمات ، اوامر و احكام قدرت پروردگار است كه به لفظ « كن » از آن تعبير فرموده است ، و اطلاق كلمات بر آنها استعاره است ، جهت مناسبت اين است كه نفوذ اين احكام كه از مصدر قدرت خدا صادر مى‏شود ، مانند صدور فرمانهايى است كه از راه زبان و بيان به عهده مأموران گذاشته مى‏شود ، و مراد از به هم رسيدن ثمرات ، فرمانبردارى آنها از امر « كن » در ظهور و وجود است ، و تعبيرى از جمله « فيكون » مى‏باشد . و توفيق و مصونيّت از خطا و گناه بسته به لطف خداوند است . از اين خطبه است : وَ كِتَابُ اَللَّهِ بَيْنَ أَظْهُرِكُمْ نَاطِقٌ لاَ يَعْيَا لِسَانُهُ وَ بَيْتٌ لاَ تُهْدَمُ أَرْكَانُهُ وَ عِزٌّ لاَ تُهْزَمُ أَعْوَانُهُ « كتاب خدا در ميان شماست ، گوينده‏اى است كه زبانش خسته نمى‏شود ، و خانه امنى است كه پايه‏هايش فرو نمى‏ريزد ، و نيرويى است كه يارانش شكست نمى‏خورند » . گويا اين بخش از خطبه در زمينه نكوهش بر ترك اوامر خداوند و مخالفت با احكام اوست ، و ظاهرا واو در آغاز كلام براى حال است ، و مانند اين است كه [ 283 ] مى‏فرمايد : شما مرتكب اين كارها مى‏شويد و حال اين كه كتاب خداوند در ميان شما گوياست ، و تعبير بين أظهركم كنايه از وجود قرآن در ميان آنان است كه سزاوار است بر آن اعتماد كنند و بدان استناد جويند ، استعاره واژه ناطق براى قرآن به اعتبار اين است كه نوشته همواره حكايت از مقصود دارد همچنان كه ناطق نيز گوينده مقصود است ، و اين كه زبان قرآن خسته نمى‏شود و از گفتار باز نمى‏ماند ، ترشيحى بر اين استعاره ، و كنايه از اين است كه كتاب خدا همواره گويا ، و در تمام زمانها و دورانها بيانگر و روشنگر است ، احتمال مى‏رود كه مراد از زبان قرآن ، خود آن حضرت باشد كه مجازا اطلاق فرموده است ، زيرا در واقع اوست زبان قرآن كه سست نمى‏شود ، و در بيان مقاصد و اهداف آن كوتاهى نمى‏كند ، همچنين استعاره واژه بيت ( خانه ) به اعتبار اين است كه قرآن مانند خانه كه از ساكنانش حفاظت مى‏كند ، نگهدار كسانى است كه در حفظ حدود آن مى‏كوشند ، و به احكام آن عمل مى‏كنند ، و مراد از أركان قرآن : قانونهاى كلّى ، و اوامر و نواهى و رهنمونها و پندهايى است كه نظام جهان بر اساس آنها پايه گذارى شده است ، و اين قاعده‏ها و قانونها هيچ گاه از ميان نخواهد رفت ، زيرا اين احكام و نظام كلّى صلاحيّت و شايستگى دارد كه در همه زمانها پا بر جا و بر قرار باشد ، واژه عزّ بر سبيل مجاز به كار رفته و از باب اطلاق نام لازم بر ملزوم آن است ، زيرا حفظ و عمل به قرآن مستلزم عزّت و شرفى جاويد است كه هرگز گرد خوارى و مذلّت بر دامن آن نمى‏نشيند ، مقصود از أعوانه ( ياران آن ) خداوند و فرشتگان و پيامبران و دوستان خداوند است ، و آنها هستند كه هيچ بيمى بر آنها نيست و هرگز نمى‏تواند چيزى اين گروه را شكست دهد . و توفيق از خداوند است . نيز از اين خطبه است : أَرْسَلَهُ عَلَى حِينِ فَتْرَةٍ مِنَ اَلرُّسُلِ وَ تَنَازُعٍ مِنَ اَلْأَلْسُنِ فَقَفَّى بِهِ اَلرُّسُلَ وَ خَتَمَ بِهِ اَلْوَحْيَ فَجَاهَدَ فِي اَللَّهِ اَلْمُدْبِرِينَ عَنْهُ وَ اَلْعَادِلِينَ بِهِ [ 284 ] قفّى به : او را به دنبال پيشينيان فرستاد . « او ( پيامبر ( ص ) را هنگامى فرستاد كه مدّتى از بعثت پيامبران گذشته ، و نزاع و مجادله بر زبانها جريان داشت او را در پس همه پيامبران فرستاد ، و نزول وحى را بدو پايان داد ، او با آنانى كه به خداوند پشت كرده ، و براى او شريك و مانند قرار داده بودند ، به جهاد پرداخت . » مقصود از اين خطبه ستايش پيامبر گرامى است ( ص ) . فرموده است : أرسله . . . تا الألسن . اين عبارات درباره نشانه‏ها و انگيزه‏هاى نبوّت پيامبر ( ص ) است ، از جمله اينها گذشتن زمانى دراز از شريعت پيشين است ، زيرا قواعد و احكام آن كه مايه نظام جهان و انتظام خلق بوده به مرور زمان كهنه و مندرس شده بود ، و مردم به قانونهاى تازه و نظام نوى كه امور آنها را حيات تازه بخشد ، نياز داشتند ، و به اين سبب بعثت پيامبر ( ص ) واجب و ضرورى بود ، و بايد دانست كه فاصله ميان عيسى ( ع ) و پيامبر ما ( ص ) ششصد و بيست سال بوده است ، ديگر جدال و منازعه‏اى بود كه بر زبانها جريان داشت ، و اختلاف مردم در آراء و مذاهب و ناهماهنگى آنها بر شرع و قانون واحدى بود كه بتواند آنها را مجتمع و متفّق سازد . فرموده است : فقفّى به الرّسل نظير گفتار خداوند متعال است كه فرموده است : « و قَفَّيْنَا مِنْ بَعْدِهِ بالرُّسُلِ [ 4 ] » فرموده است : و ختم به الوحى مانند قول خداوند تعالى است كه « و خاتم النبيّين » فرموده ، و دلايل ختم نبوّت به پيامبر اكرم ( ص ) مستفاد از شرع است ، و عقل را درباره ختم پيامبران پس از پيامبر اكرم ( ص ) مجالى براى حكم نيست [ 4 ] سوره بقرة ( 2 ) آيه ( 87 ) يعنى : و از پى او پيامبران ديگر فرستاديم . [ 285 ] بلكه آن را از امور ممكن مى‏داند ، مراد از المدبرين عن اللّه كسانى است كه از خداوند روى گردانيده اوامر و نواهى او را پيروى نمى‏كنند ، و مقصود از العادلين به ، آنانى هستند كه براى خدا مانند مشركان مثل و مانند قرار مى‏دهند . تعالى عمّا يقولون علوّا كبيرا ( خداوند بسيار برتر و بالاتر است از آنچه مى‏گويند ) در جمله فجاهد في اللّه نسبت مجاهدت براى خدا استعاره است ، بدين مناسبت كه خداوند متعال به وسيله پيامبر ( ص ) مشركان را هدف تير خود قرار داده ، همچنان كه رزمنده به وسيله خود و يارانش با آنانى كه با او مى‏جنگند پيكار مى‏كند . و توفيق از خداست . نيز از اين خطبه است : وَ إِنَّمَا اَلدُّنْيَا مُنْتَهَى بَصَرِ اَلْأَعْمَى لاَ يُبْصِرُ مِمَّا وَرَاءَهَا شَيْئاً وَ اَلْبَصِيرُ يَنْفُذُهَا بَصَرُهُ وَ يَعْلَمُ أَنَّ اَلدَّارَ وَرَاءَهَا فَالْبَصِيرُ مِنْهَا شَاخِصٌ وَ اَلْأَعْمَى إِلَيْهَا شَاخِصٌ وَ اَلْبَصِيرُ مِنْهَا مُتَزَوِّدٌ وَ اَلْأَعْمَى لَهَا مُتَزَوِّدٌ شاخص : غافل و مسافر ، و نيز به معناى نگريستن و چشم دوختن به چيزى است . « دنيا نهايت ديد كور دل است ، و آنچه را در پس آن است نمى‏بيند ، امّا كسى كه داراى بينش است ديدش از آن مى‏گذرد ، و مى‏داند كه در پس آن ، سراى ديگرى است ، از اين رو صاحب بينش در انديشه كوچ كردن از آن ، و كور دل در پى چشم دوختن و دلبستن به آن است ، بينا از آن توشه برمى‏گيرد ، و نابينا براى آن توشه گرد مى‏آورد . » اين بخش از خطبه با اين كه فشرده و كوتاه است ، داراى دقايق و نكات بسيار است : [ 286 ] 1 اين كه دنيا غايت نظر كوردلان و منتهاى هدف آنان است ، واژه اعمى ( كور ) را براى نادان استعاره فرموده ، همچنان كه خداوند متعال فرموده است : « فَإنَّها لاَ تَعْمَي الْأبْصَارُ وَ لَكِنْ تَعْمَي الْقُلُوبُ الَّتِيْ فِي الصُّدُورِ [ 5 ] » وجه مناسبت اين است كه نادان حقّ را با چشم دل نمى‏نگرد ، همچنان كه كور نمى‏تواند اشيا را با چشم سر بنگرد ، و با ذكر اين كه كوردلان در پشت سر اين جهان چيزى نمى‏بينند ، به نادانى آنها به چگونگى مرگ و احوال پس از آن و سعادت و شقاوت جهان آخرت اشاره فرموده است . اگر گفته شود : امام ( ع ) در همان حالى كه به كور نسبت نابينايى داده او را بينا به دنيا خوانده است ، و اين سخن تناقض دارد ، پاسخ اين است كه مراد آن حضرت از كورى ، عدم بينش و كورى دل است كه اين احوال نادانان و بى‏خبران است ، و بر سبيل استعاره ذكر شده ، لذا براى نابينا اثبات چشم سر نشده است تا با گفتن اين كه او دنيا را مى‏بيند تناقض داشته باشد ، و نيز محتمل است كه مراد از ديدن كور ، بطور استعاره ديدن چشم بصيرت او باشد ، آشكار است كه منتهاى شعاع بينش نادان ، تلاش در امور دنيا ، و كوشش در جهت به دست آوردن و كاميابى از آن است ، بى‏آن كه براى جهان پس از اين عبرتى بيندوزد ، و پند و اندرز به حال او سودمند واقع گردد . 2 و البصير ينفذها بصره ، واژه بصير را براى دانا استعاره آورده ، و نفوذ و تأثير بينش او عبارت از ادراك او به چگونگى احوال آخرت و جهانى است كه پس از اين دنياست و همچنين يقين او به اين كه آن جهان سراى هميشگى و خانه دايمى اوست . 3 فالبصير منها شاخص ، يعنى : آن كسى كه داراى بصيرت و بينش است [ 5 ] سوره حجّ ( 22 ) آيه ( 46 ) يعنى : چشمهاى آنها كور نيست . ليكن دلهايى كه در سينه‏ها جا دارد كور است . [ 287 ] مى‏داند كه از اين جا كوچ كننده و مسافر است و دنيا را راهى براى رسيدن به درجات آخرت قرار مى‏دهد ، و الاعمى إليها شاخص يعنى : غافل و كوردل همواره دل به سوى دنيا دارد ، و انديشه‏اش متوجّه آن است هر چند به مصالح حقيقى خود نابينا ، و از رويدادهاى هولناكى كه در پيش روى خود دارد ناآگاه است ، در اين جمله و جملات پيش از آن نكات بسيارى از فنون بلاغت از قبيل تجنيس تام [ 6 ] و همچنين مطابقه [ 7 ] ميان اعمى ( نابينا ) و بصير ( بينا ) وجود دارد . 4 و البصير منها متزوّد : يعنى : كسى كه داراى بصيرت و بينش است ، با اندوختن تقوا و پرهيزگارى و به جا آوردن كارهاى نيك ، براى سفر به ديار آخرت و لقاى پروردگار ، از آن توشه برمى‏دارد ، و الأعمى لها متزوّد يعنى : آن كه چشم باطن او كور است ، براى گذراندن روزهاى كوتاه عمر خود در دنيا ، از لذّات و زر و زيورهاى آن توشه برمى‏گيرد ، و همينها را زاد و توشه حقيقى خود مى‏داند ، و كمال مطلوب خود مى‏شمارد ، در اين جملات نيز مانند عبارات پيش لطايفى از نظر فنّ بديع موجود است . و توفيق از خداوند است . نيز از اين خطبه است : وَ اِعْلَمُوا أَنَّهُ لَيْسَ مِنْ شَيْ‏ءٍ إِلاَّ وَ يَكَادُ صَاحِبُهُ يَشْبَعُ مِنْهُ وَ يَمَلُّهُ إِلاَّ اَلْحَيَاةَ فَإِنَّهُ لاَ يَجِدُ فِي اَلْمَوْتِ رَاحَةً وَ إِنَّمَا ذَلِكَ بِمَنْزِلَةِ اَلْحِكْمَةِ اَلَّتِي هِيَ حَيَاةٌ لِلْقَلْبِ اَلْمَيِّتِ وَ بَصَرٌ لِلْعَيْنِ اَلْعَمْيَاءِ وَ سَمْعٌ لِلْأُذُنِ اَلصَّمَّاءِ وَ رِيٌّ لِلظَّمْآنِ وَ فِيهَا اَلْغِنَى كُلُّهُ وَ اَلسَّلاَمَةُ [ 6 ] تجنيس تامّ اصطلاح بديعى است و عبارت از اين است كه در سخن دو كلمه يا زيادتر آورده شود كه در خواندن و نوشتن يكسان و در معنا مختلف باشند و در آنها تركيب و اختلاف حركات و تفاوت و زيادت و نقصان نباشد . فرهنگ معارف اسلامى ( مترجم ) [ 7 ] مطابقه از اصطلاحات ادبى و عبارت از مقابله الفاظ متضادّ است مانند سردى و گرمى ، همان مأخذ ( مترجم ) [ 288 ] كِتَابُ اَللَّهِ تُبْصِرُونَ بِهِ وَ تَنْطِقُونَ بِهِ وَ تَسْمَعُونَ بِهِ وَ يَنْطِقُ بَعْضُهُ بِبَعْضٍ وَ يَشْهَدُ بَعْضُهُ عَلَى بَعْضٍ وَ لاَ يَخْتَلِفُ فِي اَللَّهِ وَ لاَ يُخَالِفُ بِصَاحِبِهِ عَنِ اَللَّهِ قَدِ اِصْطَلَحْتُمْ عَلَى اَلْغِلِّ فِيمَا بَيْنَكُمْ وَ نَبَتَ اَلْمَرْعَى عَلَى دِمَنِكُمْ وَ تَصَافَيْتُمْ عَلَى حُبِّ اَلْآمَالِ وَ تَعَادَيْتُمْ فِي كَسْبِ اَلْأَمْوَالِ لَقَدِ اِسْتَهَامَ بِكُمُ اَلْخَبِيثُ وَ تَاهَ بِكُمُ اَلْغُرُورُ وَ اَللَّهُ اَلْمُسْتَعَانُ عَلَى نَفْسِي وَ أَنْفُسِكُمْ دمن جمع دمنة : آثار خانه و زندگانى مردم كه در زمينى باقى مانده و كهنه شده باشد ، و نيز به معناى مزبله يا جايى كه در آن خاكروبه ريزند . غلّ : كينه و دغلكارى « بدانيد در دنيا جز حيات و زندگى چيزى وجود ندارد جز اين كه دارنده‏اش از آن سير و دلتنگ مى‏شود ، زيرا در مرگ براى خود آسايشى نمى‏يابد ، و جز اين نيست كه آن ( باور داشتن آنچه پس از مرگ واقع مى‏شود ) به منزله حكمتى است كه دل مرده را زندگى ، و كور را بينايى ، و كر را شنوايى مى‏بخشد ، و تشنه را سيرآب مى‏كند و كمال بى‏نيازى و سلامت در آن است ، به وسيله كتاب خدا حقايق را مى‏بينيد ، و با آن سخن مى‏گوييد و با آن مى‏شنويد ، بخشى از آن مفسّر و روشنگر بخش ديگر آن است ، و برخى از آن بر بعض ديگر آن گواه است ، درباره خداوند اختلافى ندارد ، و كسى را كه با آن يار و دمساز است از خداوند جدا نمى‏گرداند . شما در كينه ورزى و دغلكارى ميان خودتان همداستان شده‏ايد ، و اين همدستى و اتّفاق شما مانند گياهى است كه بر سرگين حقد و حسد روييده باشد ، شما در دلبستگى به آرزوهاى دور و دراز با يكديگر به دوستى ، و در به دست آوردن مال و منال با همديگر به دشمنى پرداخته‏ايد ، بى‏شكّ شيطان پليد شما را شيفته و دلباخته كرده ، و غرور و فريب ، شما را گمراه و سرگردان ساخته است ، و من براى خود و شما از خداوند يارى مى‏طلبم . » [ 289 ] امام ( ع ) حيات و زندگى را از همگى آنچه انسان از آنها سير و دلزده مى‏شود ، استثنا فرموده ، و علّت ملول نشدن از زندگى را احساس ناآسودگى در مرگ ، بيان كرده است ، برخى از شارحان گفته‏اند كه : فقدان آسايش در مرگ ، ويژه اهل شقاوت است كه در آخرت بدان دچار خواهند شد ، امّا مرگ براى دوستان خدا و بندگان شايسته او ، راحتى و آسايشى بزرگ است ، همچنان كه سرور پيامبران ( ص ) فرموده است : ليس للمؤمن راحة دون لقاء اللّه يعنى براى مؤمن جز با لقاى رحمت خداوند آسودگى نيست ، برخى ديگر گفته‏اند : بنابر ظاهر ، عبارت به دو دليل زير بايد حمل بر عموم شود : 1 اين كه با فرا رسيدن مرگ ، فرصت به دست آوردن ثوابهاى آخرت ، و سوداگرى در ميدان عمل ، و تحصيل آمادگى براى وصول به درجات بالاتر ، كه براى هر مرده‏اى ، هر چند از اولياى خدا باشد قابل حصول است از دست او رفته است ، و ناچار به سبب اين كه مرگ ، موجب از دست رفتن اين كمالات است ، در آن احساس آسودگى نمى‏كند . 2 چون علوم و معارف براى بشر به گونه غريزى و بديهى حاصل نمى‏شود ، و تا هنگامى كه در قفس تن قرار دارد ، نمى‏تواند به رويدادهاى پس از مرگ و به سعادت و شقاوت آن جهانى خود آگاه شود ، لذا سزاوار همين است كه در مردن تصوّر راحتى و آسودگى نكند . اين دسته گفته‏اند توجيهات مذكور با حديث : ليس للمؤمن راحة دون لقاء اللّه منافات ندارد ، زيرا بنابر وجه اوّل اگر چه مرگ براى اهل طاعت به اندازه طاعاتى كه سابقا به جا آورده ، آسايشى است ، ليكن آسودگى و سعادتى كه نتيجه كمالات از دست رفته وى مى‏باشد ، براى او حاصل نشده است ، و بنابر توجيه دوّم روشن است كه مؤمن تا هنگامى كه در دنيا زيست مى‏كند روى آسودگى نمى‏بيند ، و منافاتى نيست كه پس از مردن از آسايش و سعادت بهره‏مند شود . چنان كه نقل شده امام حسن ( ع ) در ساعت مرگ گريه كرد ، برادرش امام حسين ( ع ) [ 290 ] به آن حضرت گفت : براى چه تو را در حال بى‏تابى مى‏بينم ، در صورتى كه تو يقين دارى چگونه و در كجا بر جدّ و پدرت وارد خواهى شد ، امام حسن ( ع ) فرمود : آرى اى برادر اين درست است و در آن هيچ شكّ نيست ، ليكن من رهسپار راهى هستم كه آن را پيش از اين نرفته‏ام . بارى اگر منظور پيامبر ( ص ) در حديث مذكور همان خود مرگ ، قطع نظر از پيامدها و رويدادهاى آخرت باشد گفتار كسانى كه حديث را تعميم داده ، و آن را براى همه مايه سلب راحتى و آسايش دانسته‏اند درست است ، زيرا مرگ از نظر اين كه موجب نابودى و پايان دادن به زندگى است ، براى هيچ كس مطلوب و مايه آسودگى نيست ، ليكن اگر مراد آن حضرت فقدان راحتى به سبب فرا رسيدن مرگ و احوال پس از آن باشد ، تخصيص آن درست است و بايد آن را به اهل شقاوت و كسانى كه دچار عذاب جاويد خواهند شد اختصاص داد ، زيرا ميزان دلبستگى به زندگى دنيا در افراد انسان متفاوت است ، و بستگى به تصوّر انسان درباره زياده و نقصان راحتى خود در جهان آخرت دارد ، و ما هنگامى كه به احوال كسانى كه از هر جهت دنيا را برگزيده و بدان روى آورده‏اند و همچنين آنانى كه بكلّى از دنيا روى گردانيده و آخرت را اختيار كرده‏اند ، و نيز ملاحظه احوال افراد و طبقاتى كه در ميان اين دو طبقه قرار دارند بنگريم اين مطلب روشن مى‏شود . فرموده است : و إنّما ذلك . يعنى : آنچه سزاوارتر است به اين كه انسان از آن سير و افسرده نشود ، و به منزله حكمت است يعنى آنچه مرتبه حكمت را داراست ، و حكمت در لسان شرع به معناى دانشى است كه براى آخرت سودمند باشد ، و گاهى هم در معنايى اعمّ و فراگيرتر از اين به كار برده مى‏شود ، امام ( ع ) پس از آن به شرح زير به ذكر اوصاف اين حكمت مى‏پردازد : 1 أنّها حياة للقلب الميّت ، پيش از اين گذشت كه در عرف ارباب معرفت ، قلب عبارت از نفس انسانى است ، واژه حيات يا زندگى را براى حكمت [ 291 ] استعاره فرموده ، و مناسبت تشبيه اين است كه وجود و دوام حيات بسته به وجود دل است ، همچنان كه بقاى انسان و سعادت دنيا و آخرت او بستگى به حكمت دارد ، همچنين واژه ميّت يا مرده را از اين نظر براى قلب نادان استعاره آورده است ، كه نادان بر مصالح و مفاسد دنيا و آخرت خويش آگاه نيست ، و مانند مردگان توان جلب منفعت يا دفع ضررى را ندارد . 2 امام ( ع ) واژه بصر را براى حكمت استعاره كرده و چشم انسان نادان را كور ، توصيف فرموده است ، نيز مى‏توان وصف كورى را براى چشم بصيرت و ديده باطن نادان استعاره دانست ، و نيز ممكن است مراد حقيقت و واقعيّت انسان جاهل و ناآگاه باشد ، مناسبت استعاره نخست اين است : همان گونه كه انسان بينا مى‏تواند به وسيله چشم راه خود را تميز دهد ، و به سوى مقصدى كه دارد گام بردارد ، انسانى هم كه از موهبت حكمت بهره‏مند است ، با بصيرت ، مقاصد خود را برمى‏گزيند ، و با بينشى كه دارد به مصالح دنيا و آخرت خويش آگاه و بينا مى‏باشد ، و در استعاره دوّم وجه مناسبت اين است كه انسان نادان بصيرت و بينشى كه بتواند امور مذكور را تشخيص دهد ندارد و مانند كور است كه راه را از چاه نمى‏شناسد . وجه استعاره سوّم اين است كه چشم انسان نادان پيرو دل اوست ، و به هر كارى كه دست مى‏زند ، و از هر چه رو مى‏گرداند و بالاخره در تمام امورى كه از طريق چشم و ديگر حواسّ خود انجام مى‏دهد ، از انديشه و تصوّرى كه دارد پيروى مى‏كند ، و چون اين اعمال غالبا ناسودمند بلكه زيانبخش است ، از اين رو چشم نادان كه وسيله وقوع اين اعمال ناپسند مى‏باشد به چشم كور تشبيه ، و واژه مذكور براى آن استعاره شده است . همچنين واژه سمع و صمّاء را براى گوش استعاره فرموده است ، و دليل اين استعاره‏ها همان مطالبى است كه ذكر شد ، زيرا مراد از سمع ، شنوايى دل و ادراك بينش است ، واژه اذن ( گوش ) ممكن است براى همين معنا و يا گوش ظاهر استعاره شده باشد ، نيز واژه رىّ براى حكمت ، و ظمآن را براى نادان استعاره [ 292 ] آورده است ، مناسبت استعاره نخست اين است كه همانسان كه آب ، اندرون انسان تشنه را پر مى‏سازد و تشنگى او را فرو مى‏نشاند ، و او را از اين رنج آسوده مى‏گرداند ، حكمت نيز جان انسان را از فوايد خود پر بار و نيرومند مى‏سازد ، و او را از بيمارى جهل و نادانى مى‏رهاند . امّا مناسبت استعاره دوّم اين است كه همان گونه كه انسان تشنه كام از تشنگى دچار رنج و درد مى‏شود ، انسان نادان نيز گرفتار درد جهالت است ، و همين نادانى نيز سبب نابودى او در آخرت مى‏باشد . 3 اين كه فرموده است همه توانگرى و بى‏نيازى و سلامت در اين حكمت است ، منظور از توانگرى بى‏نيازى انسان از همه چيز و به كمال رسيدن نفس به وسيله آن است ، زيرا هدف و غايت حكمت رسيدن به آستان قرب حقّ تعالى و فرو رفتن در انوار معرفت اوست ، و تنها بدين وسيله است كه عارفان به خدا ، از هر چيزى بى‏نيازى مى‏يابند ، منظور امام ( ع ) از سلامت در اين عبارت ، سلامت نفس از عذاب جهل است ، زيرا در اصول حكمت ثابت است كه جهالت بزرگترين سبب هلاكت انسان در آخرت مى‏باشد . فرموده است : كتاب اللّه . كتاب خبر مبتداست به اين گونه كه يا خبر دوّم واژه لذلك مى‏باشد كه در اين صورت و ما كان بمنزلة الحكمة خبر اوّل آن است ، و يا خبر براى مبتداى محذوفى است كه تقدير آن و هو كتاب اللّه است ، و ممكن است هم عطف بيان براى ما كان بمنزلة الحكمة باشد ، امام ( ع ) براى كتاب خدا اوصافى به شرح زير بيان فرموده است : 1 تبصرون به يعنى : به وسيله كتاب خدا مى‏بينيد ، اين جمله اشاره است به اين كه قرآن مشتمل بر حكمت است ، و وجه شباهت قرآن به حكمت اين است كه نادانان به وسيله كتاب خدا و حكمتها و موعظه‏هايى كه در آن است به مقاصد و مصالح دنيا و آخرت خود راهنمايى و بينا مى‏شوند . [ 293 ] 2 تنطقون به يعنى : به وسيله آن سخن مى‏گوييد ، نيز به همان معناست . 3 و تسمعون به يعنى : بدان مى‏شنويد ، نيز در پيرامون همان مطلب است . 4 فرموده است : ينطق بعضه ببعض ، يعنى : برخى از آيات قرآن ، مفسّر آيات ديگر است مانند آياتى كه آيه‏هاى مجمل را و مبيّن ، و مطلق را مقيّد مى‏كند ، و عامّ را تخصيص مى‏دهد . 5 و يشهد بعضه على بعض يعنى : برخى از آيات قرآن گواه برخى ديگر است ، و اين معنا به مضمون پيش نزديك است هر چند مراد بخش ديگرى از آيات است . 6 فرموده است : و لا يختلف في اللّه يعنى . در قرآن اختلافى درباره خداوند وجود ندارد ، زيرا اين كتاب آلهى بر اساس بيان اصول و قوانين كلّى و جامعى كه متضمّن صلاح امور دنيا و آخرت انسان است قرار دارد ، و هدف اين قوانين ، كشانيدن و سوق دادن مردم به سوى حقّ ، و وصول به آستان قرب و جوار رحمت خداوند است ، از اين رو هيچ واژه‏اى در قرآن يافت نمى‏شود كه دلالت بر خلاف اين مقصود داشته باشد ، بلكه همه الفاظ و مطالب آن گوياى وحدت مقصد ، و بيانگر هدف واحدى است كه همان وصول به درگاه قرب آلهى پس از پاك شدن از ناپاكيها و پليديهاى اين دنياست ، هر چند اسباب وصول به اين مقصود و رسيدن به اين هدف ، گوناگون و متعدّد است . 7 فرموده است : و لا يخالف بصاحبه عن اللّه يعنى : قرآن كسانى را كه در سايه انوار پر فروغ آن گام برمى‏دارند از راه حقّ بيرون نمى‏برد ، و از رسانيدن آنها به مقصد اصلى و هدف نهايى كه خداوند متعال است تخلّف نمى‏ورزد . فرموده است : قد أصطلحتم . . . تا آخر . عبارات مذكور دلالت بر نكوهش شنوندگان به سبب ارتكاب كارهاى ناپسند دارد ، واژه اصطلاح ( سازش كردن ) براى سكوت آنها در برابر كسانى كه مرتكب كارهاى زشت مانند دغلكارى و كينه‏توزى و حسادت مى‏شوند ، و خود [ 294 ] نيز در اين كارها با آنها مشاركت مى‏كنند استعاره شده است . فرموده است : و نبت المرعى على دمنكم . اين مثل براى كسانى كه در ظاهر با يكديگر سازش و آشتى ، و در دل كينه همديگر را دارند آورده مى‏شود ، مطابقت اين مثل با احوال شنوندگان از اين روست كه چنين صلح و سازشى مانند گياهى كه در مزبله مى‏رويد و بزودى خشك مى‏شود ، گذرا و ناپايدار است . فرموده است : تصافيتم على حبّ الآمال ، يعنى : به داشتن آرزوهاى دور و دراز با يكديگر همدلى داريد . اين عبارت اشاره است به انگيزه سازش آنها كه در پيش ذكر فرموده و بدين سبب واو عطف در اين جا آورده نشده است . فرموده است : و تعاديتم فى كسب الأموال يعنى : براى به دست آوردن مال و منال با يكديگر دشمنى مى‏ورزيد . اين جمله علّت كينه ورزى و دغلبازى آنها را بيان مى‏كند . توضيح داده مى‏شود كه در مورد جمله نخست روشن است كه آنچه مردم را در ظاهر به هم نزديك مى‏گرداند ، اغراض و مطامع مادّى و يا نيازمنديهايى است كه براى دست يافتن به مقاصد و آمال دنياى خود به يكديگر دارند ، هر چند درون آنها آكنده از دشمنى و كينه و خيانت باشد ، چنان كه معمول روزگار ما همين است . و درباره عبارت دوّم نيز مى‏دانيم كه انگيزه پيدايش دشمنيها و كينه‏ها و كشمكشها غالبا به سبب مال و منال دنيا و رسيدن به خوشيها و لذّات آن است . فرموده است : لقد استهام بكم الخبيث يعنى : شيطان شما را شيفته و دلباخته كرده و از شما جدا نمى‏شود ، و مراد از خبيث ، شيطان است ، و اين گفتار مشعر بر سرزنش آنهاست ، كه آثار وسوسه‏هاى شيطان در آنها نمايان است و از آنچه منع مى‏شوند دست باز نمى‏دارند ، درباره اين كه فرموده است : وتاة بكم الغرور يعنى : شيطان شما را غافلگير كرده و در نتيجه از راه راست منحرف ، و در وادى [ 295 ] گمراهى سرگردان مانده‏ايد ، مراد از غرور ، شيطان است چنان كه خداوند متعال فرموده است : « وَ لا يَغُرَّنَكُمْ بِاللّهِ الْغَرُورُ [ 8 ] » . امام ( ع ) در پايان سخنان خويش ، براى خود و آنان در غلبه بر نفس امّاره ، از خداوند درخواست يارى مى‏كند ، دعاى آن حضرت درباره خودش براى دوام مقهوريّت نفس او در برابر عقلش مى‏باشد و در مورد آنان براى اين است كه به آنها قدرت دهد تا نفس امّاره را سركوب و انحراف را ريشه كن سازند . و توفيق از خداست . [ 8 ] سوره لقمان ( 31 ) آيه ( 33 ) يعنى : و شيطان شما را ( به بخشندگى خدا ) فريب ندهد .