جستجو

و من خطبة له ع يحذر من الفتن

متن ترجمه آیتی ترجمه شهیدی ترجمه معادیخواه تفسیر منهاج البرائه خویی تفسیر ابن ابی الحدید تفسیر ابن میثم

[ 404 ] 150 از خطبه‏هاى آن حضرت عليه السّلام است : وَ أَحْمَدُ اَللَّهَ وَ أَسْتَعِينُهُ عَلَى مَدَاحِرِ اَلشَّيْطَانِ وَ مَزَاجِرِهِ وَ اَلاِعْتِصَامِ مِنْ حَبَائِلِهِ وَ مَخَاتِلِهِ وَ أَشْهَدُ أَنْ لاَ إِلَهَ إِلاَّ اَللَّهُ وَ أَشْهَدُ أَنَّ ؟ مُحَمَّداً ؟ عَبْدُهُ وَ رَسُولُهُ وَ نَجِيبُهُ وَ صَفْوَتُهُ لاَ يُؤَازَى فَضْلُهُ وَ لاَ يُجْبَرُ فَقْدُهُ أَضَاءَتْ بِهِ اَلْبِلاَدُ بَعْدَ اَلضَّلاَلَةِ اَلْمُظْلِمَةِ وَ اَلْجَهَالَةِ اَلْغَالِبَةِ وَ اَلْجَفْوَةِ اَلْجَافِيَةِ وَ اَلنَّاسُ يَسْتَحِلُّونَ اَلْحَرِيمَ وَ يَسْتَذِلُّونَ اَلْحَكِيمَ يَحْيَوْنَ عَلَى فَتْرَةٍ وَ يَمُوتُونَ عَلَى كَفْرَةٍ ثُمَّ إِنَّكُمْ مَعْشَرَ اَلْعَرَبِ أَغْرَاضُ بَلاَيَا قَدِ اِقْتَرَبَتْ فَاتَّقُوا سَكَرَاتِ اَلنِّعْمَةِ وَ اِحْذَرُوا بَوَائِقَ اَلنِّقْمَةِ وَ تَثَبَّتُوا فِي قَتَامِ اَلْعِشْوَةِ وَ اِعْوِجَاجِ اَلْفِتْنَةِ عِنْدَ طُلُوعِ جَنِينِهَا وَ ظُهُورِ كَمِينِهَا وَ اِنْتِصَابِ قُطْبِهَا وَ مَدَارِ رَحَاهَا تَبْدَأُ فِي مَدَارِجَ خَفِيَّةٍ وَ تَئُولُ إِلَى فَظَاعَةٍ جَلِيَّةٍ شِبَابُهَا كَشِبَابِ اَلْغُلاَمِ وَ آثَارُهَا كَآثَارِ اَلسِّلاَمِ يَتَوَارَثُهَا اَلظَّلَمَةُ بِالْعُهُودِ أَوَّلُهُمْ قَائِدٌ لِآخِرِهِمْ وَ آخِرُهُمْ مُقْتَدٍ بِأَوَّلِهِمْ يَتَنَافَسُونَ فِي دُنْيَا دَنِيَّةٍ وَ يَتَكَالَبُونَ عَلَى جِيفَةٍ مُرِيحَةٍ وَ عَنْ قَلِيلٍ يَتَبَرَّأُ اَلتَّابِعُ مِنَ اَلْمَتْبُوعِ وَ اَلْقَائِدُ مِنَ اَلْمَقُودِ فَيَتَزَايَلُونَ بِالْبَغْضَاءِ وَ يَتَلاَعَنُونَ عِنْدَ اَللِّقَاءِ ثُمَّ يَأْتِي بَعْدَ ذَلِكَ طَالِعُ اَلْفِتْنَةِ اَلرَّجُوفِ وَ اَلْقَاصِمَةِ اَلزَّحُوفِ فَتَزِيغُ قُلُوبٌ بَعْدَ اِسْتِقَامَةٍ وَ تَضِلُّ رِجَالٌ بَعْدَ سَلاَمَةٍ وَ تَخْتَلِفُ اَلْأَهْوَاءُ عِنْدَ هُجُومِهَا وَ تَلْتَبِسُ اَلْآرَاءُ عِنْدَ نُجُومِهَا مَنْ أَشْرَفَ لَهَا قَصَمَتْهُ وَ مَنْ سَعَى فِيهَا حَطَمَتْهُ يَتَكَادَمُونَ فِيهَا تَكَادُمَ اَلْحُمُرِ فِي اَلْعَانَةِ قَدِ اِضْطَرَبَ مَعْقُودُ اَلْحَبْلِ وَ عَمِيَ وَجْهُ اَلْأَمْرِ تَغِيضُ فِيهَا اَلْحِكْمَةُ وَ تَنْطِقُ فِيهَا اَلظَّلَمَةُ وَ تَدُقُّ أَهْلَ اَلْبَدْوِ بِمِسْحَلِهَا وَ تَرُضُّهُمْ بِكَلْكَلِهَا يَضِيعُ فِي غُبَارِهَا اَلْوُحْدَانُ وَ يَهْلِكُ فِي طَرِيقِهَا اَلرُّكْبَانُ تَرِدُ بِمُرِّ اَلْقَضَاءِ وَ تَحْلُبُ عَبِيطَ اَلدِّمَاءِ وَ تَثْلِمُ مَنَارَ اَلدِّينِ وَ تَنْقُضُ عَقْدَ اَلْيَقِينِ يَهْرُبُ مِنْهَا اَلْأَكْيَاسُ وَ يُدَبِّرُهَا اَلْأَرْجَاسُ مِرْعَادٌ مِبْرَاقٌ كَاشِفَةٌ عَنْ سَاقٍ تُقْطَعُ فِيهَا اَلْأَرْحَامُ وَ يُفَارَقُ عَلَيْهَا اَلْإِسْلاَمُ [ 405 ] بَرِيئُهَا سَقِيمٌ وَ ظَاعِنُهَا مُقِيمٌ مداحر : جمع مدحر ، وسيله طرد كردن و دور ساختن مخاتل : اسباب فريب و آنچه شيطان به وسيله آن خيال انسان را بر مى‏انگيزد كه گمان كند آن كار سودمند است . قَتَامِ : به فتح تاف ، غبار فظاعة : كارى كه سخت از حدّ خود بگذرد يتزايلون : از يكديگر جدا مى‏شوند مريحة : بد بو نجومها : طلوع آن تكادم : با دندان گاز گرفتن مسحل : سوهان و نيز به معناى حلقه دهنه لجام است بوائق : جمع بائقه ، مصيبتها عشوة : ابر مبهم و تاريك سلام : سنگ سخت و مفرد آن سلمه به كسر سين است أشرف لها : براى دفع آن برخاست عانة : رمه گور خر وحدان : جمع واحد است عبيط : خالص و تازه « براى به دست آوردن چيزهايى كه شيطان را از ما براند ، و دور كند ، از او يارى مى‏طلبيم ، و براى مصونيّت از افتادن در دام نيرنگهايش از او درخواست كمك مى‏كنيم ، گواهى مى‏دهم كه جز خداوند يكتا هيچ معبودى وجود ندارد ، و شهادت مى‏دهم كه محمّد ( ص ) بنده و فرستاده و برگزيده و پسنديده اوست ، برترى و بزرگوارى او را مانندى نيست ، و فقدان او را جبرانى نمى‏باشد ، شهرها به مقدم وجود او روشن گشت پس از آن كه ضلالتى پر از تيرگى آنها را فرا گرفته ، و نادانى بر همگى چيره گشته ، و درشتخويى و ددمنشى بر همگى غلبه يافته بود ، مردم حرام را حلال مى‏شمردند ، و دانشمند را خوار مى‏داشتند ، در دورانى كه پيامبران نبودند مى‏زيستند ، و بر آيين كفر و بى‏دينى مى‏مردند . اكنون اى مردم عرب شما هدف تير بلاهايى هستيد كه وقوع آنها نزديك شده است ، از مستيهاى نعمت بپرهيزيد و از سختيهاى كيفر بر حذر باشيد ، در گرد و غبار شبهه ، و كژى و ناهموارى فتنه ، هنگامى كه اندرون آن [ 406 ] آشكار ، و پنهان آن نمودار ، و محورش بر پا مى‏شود ، و آسيايش به گردش در مى‏آيد تأمّل و درنگ كنيد ، اين فتنه اندك اندك و در پنهانى آغاز ، و به رسوايى بزرگ آشكارى منتهى مى‏شود ، سرعت رشد و فزايش آن مانند رشد جوانان ، و آثار آن همچون اثر ضربه سنگ سخت بر پيكر انسان است ، اين فتنه را ستمگران در دورانها براى يكديگر به ارث مى‏گذارند ، نخستين آنان رهبر واپسين ، و واپسين آنها رهبر نخستين است ، آنان براى به دست آوردن دنياى پست بر يكديگر سبقت مى‏جويند ، و بر سر مردارى گنديده مانند سگان به جان هم مى‏افتند ، و ديرى نمى‏گذرد كه پيرو از رهبر ، و پيشوا از پيرو بيزارى مى‏جويد ، و با خشم و كين از يكديگر جدا مى‏شوند ، و به هنگام ديدار ، همديگر را لعنت مى‏كنند . پس از اين ، فتنه‏اى تكان دهنده و شكننده و پر شتاب آغاز مى‏شود كه بر اثر آن دلهايى كه از ثبات و استقامت برخوردار بوده ، دچار كژى و انحراف مى‏شود ، و مردانى كه در طريق درستى و راستى گام بر مى‏داشتند ، به گمراهى مى‏افتند ، به هنگام هجوم اين فتنه ، خواستهاى مردم جوراجور و ناهماهنگ مى‏شود ، و در موقع ظهور آن ، افكار ، پريشان و درهم و برهم مى‏گردد ، هر كس در برابر آن مقاومت كند پشت او را مى‏شكند ، و هر كس در راه سركوب آن بكوشد لگد كوب مى‏شود ، در اين آشوب ، مردم مانند خران وحشى در رمه يكديگر را به دندان مى‏گزند ، و رشته نجات بخش الهى لرزان شده از هم مى‏گسلد ، و چهره حقيقت پوشيده مى‏گردد ، حكمت و دانش از ميان مى‏رود ، و ستمگران مدّعى آن شده از آن سخن مى‏گويند ، اسب اين فتنه بيابان نشينان را با حلقه لگام خود مى‏كوبد ، و با ضرب سينه‏اش آنها را له مى‏كند ، افراد در غبار آن ناپديد مى‏شوند ، و سواران در راه آن نابود مى‏گردند ، اين فتنه از قضاى آسمانى با تلخى فرا مى‏رسد ، و خونهاى تازه و پاكيزه را مى‏ريزد ، و در ستون دين رخنه پديد مى‏آورد ، و يقين را از دلها مى‏زدايد ، خردمندان دور انديش از آن مى‏گريزند ، و پليد مردان به تدبير امور آن مى‏پردازند ، اين فتنه‏اى پر رعد و برق است ، و براى رسانيدن فشار و سختى ، دامن خود را بالا زده است ، در اين فتنه [ 407 ] پيوند خويشاوندى بريده ، و از اسلام جدايى حاصل مى‏شود ، تندرست از آن بيمار و كوچ كننده از آن مقيم است . » امام ( ع ) خطبه خود را با استعانت از پروردگار متعال بر آنچه موجب دفع شيطان و طرد آن مى‏گردد آغاز فرموده است و اينها همان عبادات و اعمال شايسته است كه باعث راندن و دور شدن شيطان و سركوب آن مى‏شود ، همچنين امام ( ع ) از دامها و نيرنگهاى شيطان از خداوند درخواست ايمنى كرده است ، دامها و نيرنگهاى شيطان شهوات و لذّات دنياست ، واژه حبائل را كه به معناى دامهاى صيّادان است از جهت مشابهتى كه با شهوات و لذّات فريبنده دنيا دارد ، براى آنها استعاره آورده است ، زيرا هر دو مايه از دست رفتن ايمنى و دچار شدن به عذاب و سختى است . از جمله القاب پيامبر اكرم ( ص ) كه بدان ستوده مى‏شود اين است كه نجيب خداوند است يعنى برگزيده اوست ، و در اين جا نجيّه ( سخنگوى او ) نيز روايت شده است ، و صفوته يعنى بنده ناب و خالص اوست ، لا يوازى فضله يعنى برترى او را هيچ كس دارا نيست ، چون كمالاتش در دو نيروى نظرى و عملى اوست كه براى هيچ آفريده‏اى حاصل نمى‏شود ، در اين صورت فقدان چنين شخصيتى ، جز به ظهور كسى همانند او در ميان مردم جبران نمى‏شود ، و چون در ميان آدميان مانندى ندارد ، هيچ چيزى فقدان او را جبران نمى‏كند . فرموده است : أضاءت به البلاد بعد الضّلالة . مراد ، ضلالت كفر است ، و توصيف اين گمراهى ، به صفت ظلمت و تاريكى ، براى اين است كه در اين ظلمت ، راهى به سوى حقّ وجود ندارد ، و اين وصف بر سبيل استعاره است ، همچنين ذكر صفت إضاءه براى پيامبر اكرم ( ص ) نيز استعاره است ، زيرا مردم به سبب انوار وجود آن بزرگوار ، در امور معاش و معاد خود هدايت يافتند ، و نسبت آن به شهرها به طريق مجاز [ 408 ] است ، منظور از نادانى و جهالتى كه بر بيشتر مردم غلبه داشته عدم خداشناسى و نبودن در راهى است كه به او منتهى مى‏شود ، همچنين ندانستن كيفيّت نظام زندگى بگونه‏اى كه آن حضرت بيان فرموده و اسلام مقرّر داشته است ، مراد از جفوة الجافية درشتخويى و سنگدلى عرب و عادت آنها به خونريزى و كشتار است صفت جافيه كه از جفوة مشتقّ و صفت براى آن آمده از باب مبالغه و تأكيد است ، و منظور از آن بيان شدّت جفا و بد رفتارى و ستمگرى ميان عرب در اين زمان است . در جمله و النّاس يستحلّون الحريم ، واو براى حال و عامل آن فعل أضاءت مى‏باشد ، همچنين است جمله يستذلّون الحكيم ، ظاهرا عرب از دير زمان تاكنون بر اين عادت بوده ، كه هر كس از آنها كناره مى‏گرفت ، و از غارت و چپاول و ايجاد فتنه و فساد خوددارى مى‏كرد ، او را خوار و زبون مى‏شمردند ، و براى آن كه او را بدين كارها وادارند به او نسبت ترس و ناتوانى مى‏دادند . و يحيون على فترة يعنى اينها در حال انقطاع وحى و در دوران نبودن رسولان زندگى مى‏كردند ، و اين دورانى است كه خيرات معنوى منقطع است ، و مردم با بيمارى جهل از دنيا مى‏روند ، واژه كفره در جمله و يموتون على كفرة مصدر مرّه است براى كفر مردم هر قرن به سبب نداشتن رهبر و پيامبر . پس از اين امام ( ع ) به شنوندگان هشدار مى‏دهد كه هنگام وقوع حوادث تلخ آينده نزديك است ، و آنها مانند نشانه كه تيرها به سوى آن روانه مى‏شود ، هدف و نشانه اين حوادثند ، واژه غرض را كه به معناى نشانه است براى مردم استعاره آورده است ، و چون پيدايش فتنه‏ها و بروز حوادث مانند از ميان رفتن گروهى و نابود شدن جماعتى نتيجه آمادگى آنها براى اين وقايع ، و به مقتضاى استعداد آنهاست ، و بزرگترين اسباب آمادگى براى نزول بلا فراموشى از ياد خدا ، و سرگرم شدن به نعمتها و لذّات دنياست ، واژه سكرات را كه به معناى سرمستيهاست براى غفلتهاى حاصل از اين احوال استعاره فرموده است . سپس امام ( ع ) دستور مى‏دهد كه [ 409 ] از سرمست شدن به نعمتهاى دنيا بپرهيزند ، و از كيفر كفران نعمت و مصيبتهاى آن بر حذر باشند ، پس از آن تذكّر مى‏دهد كه هنگامى كه كارها بر آنها مشتبه مى‏شود ، و خبر را به دو گونه روايت مى‏كنند ، و شبهه‏هاى فتنه برانگيز پديد مى‏آيد ، در گزينش راه ، تأمّل و درنگ كنند ، و حقيقت را روشن گردانند ، مانند شبهه قتل عثمان كه جنگهاى جمل و صفّين و خوارج از آن به وجود آمد ، واژه قتام را كه به معناى غبار است براى اين گونه امور مشتبه استعاره آورده است ، وجه مناسبت اين است كه انسانى كه دچار امر مشتبه و درهم و برهم مى‏شود نمى‏تواند حقيقت را دريابد و مانند كسى است كه در فضاى پر از گرد و غبار گرفتار شده و نمى‏تواند راه به جايى برد ، منظور از اعوجاج فتنه ، ظهور نابهنگام و دگرگونى آن است ، واژه جنين ممكن است به معناى حقيقى آن باشد ، يعنى هنگامى كه طليعه آن پديدار و آنچه بر شما پوشيده است آشكار گردد ، و جمله ظهور كمينها نيز به همين معناست ، يعنى زمانى كه پنهان آن ظاهر شود ، و محتمل است كه استعاره و مجاز باشد ، در جمله‏هاى و انتصاب قطبها و مدار رحاها منظور از قطب فتنه ستمگران و گردنكشانى است كه اين فتنه و آشوب را به پا كرده ، و محور اين رويدادند ، و اين به طريق استعاره است ، و مراد از انتصاب ، قيام اين گروه براى بر پا كردن اين فتنه است ، همچنين واژه مدار در عبارت مدار الرّحى را براى كسانى استعاره آورده كه آسياى اين فتنه بر گرد وجود آنها مى‏چرخد ، و اينان كارگردانان و سپاهيان آنند ، كه به منزله محور اين آسيا بوده ، و اين آشوب و بلوا به كوشش آنها برپاست ، سپس امام ( ع ) خبر مى‏دهد كه اين رويداد به تدريج در پنهانى آغاز مى‏شود ، منظور از مدارج دلهاى كسانى است كه نيّت بر پايى اين آشوب ، و قصد برانگيختن آن را دارند . بارى اين گفتار به فتنه بنى اميّه اشاره دارد كه مبدأ آن شبهه و اختلافى بود كه پس از كشته شدن عثمان به وجود آمد ، و هيچ يك از اصحاب چگونگى و مشخّصات آن را پيش بينى نمى‏كرد ، و تنها مى‏دانستند كه پيامبر خدا ( ص ) از وقوع [ 410 ] حوادث و فتنه‏هايى در آينده خبر داده است ، بى‏آن كه زمان وقوع آنها تعيين شده باشد ، و يا از عاملان و رهبران آن نام برده باشند ، بنابراين منظور از عبارت تبدء في مدارج خفيّة معاويه و طلحه و زبير و امثال اينهاست كه امر خود را پنهان كرده و عزم خويش را در ايجاد فتنه ، و طمع خود را به خلافت و حكومت پوشيده مى‏داشتند ، تا اين كه حرص و آز آنها ، وقايعى را به وجود آورد كه آنچه در پرده داشتند آشكار و نقش تاريخ شد ، واژه شباب را براى قيام و ظهور اين فتنه در ميان مردم ، استعاره آورده ، و وجه مناسبت سرعت ظهور آن است ، چنان كه آن را از اين نظر به كودكى تشبيه فرموده كه به سرعت به حدّ شباب مى‏رسد و جوانى را آغاز مى‏كند ، اين فتنه با اين سرعت و شتابى كه دارد مانند برخورد سنگ سخت و صلب با پوست بدن است و اثر عميقى كه روى آن به جا مى‏گذارد ، تأثير زيادى در انهدام اسلام و از ميان بردن اساس آن دارد ، وجه مشابهت ميان اين دو ، فسادى است كه بر اثر وقوع اين فتنه در ميان مردم پديد مى‏آيد ، و موجب گسستن نظام امور مسلمانان مى‏شود ، مانند برخورد سنگ سخت ، كه موجب شكستگى و كوبيدگى و تباهى بدن مى‏گردد ، منظور از ظلمتى كه آن را از يكديگر به ارث مى‏برند بنى اميّه است كه حكّام آنها از آغاز تا پايان ، خلافت را از پدر ، به فرزند ، به ارث مى‏گذارند ، و بر آن عهد و پيمان مى‏بندند ، معناى اين كه اوّلين آنها قائد و رهبر آخرين آنهاست اين است كه اوّلين آنها آخرين آنها را به سوى آتش دوزخ و ظلم و ضلالت ، و برانگيختن اين فتنه‏ها رهبرى مى‏كند ، واژه قيادت و رهبرى را براى نخستين حاكم آنها استعاره فرموده است ، زيرا او بوده است كه اسباب سلطنت و موجبات پادشاهى و فرمانروايى را براى جانشينان خود فراهم كرده و اينها به او اقتدا و يكى پس از ديگرى در اين باره از او پيروى مى‏كنند ، ضميرها در تتوارثها به فتنه برگشت دارد . پس از اين امام ( ع ) به چگونگى احوال اين طايفه در برانگيختن فتنه‏ها و به ارث گذاردن اين كژيها و ناهمواريها اشاره مى‏كند ، و اين كه از ديده اهل خرد ، [ 411 ] اعمال اينها رقابت براى به دست آوردن هر چه بيشتر جيفه دنياست ، واژه تكالب ( به روى يكديگر پريدن ) را براى نزاع و كشمكش آنها با يكديگر به خاطر دنيا استعاره آورده و اين به مناسبت شباهتى است كه احوال آنها با سگان دارد كه بر سر مردار با يكديگر گلاويز مى‏شوند ، واژه جيفه را براى دنيا استعاره فرموده ، و با ذكر واژه مريحه كه به معناى گنديده و متعفّن است به آن ترشيح داده است ، و اين به سبب لزوم نفرت و دورى جستن از آن است ، زيرا مستلزم آزار و اذيّت كسانى است كه خواستار آنند ، و خردمندان به همان گونه كه از مردار گنديده مى‏گريزند از دنيا پرهيز مى‏كنند و از آن دورى مى‏جويند . سپس امام ( ع ) با ذكر اين كه بزودى تابع از متبوع و رهبر از پيرو بيزارى خواهد جست به سپرى شدن سريع دنيا اشاره مى‏كند ، و معناى اين سخن اين است كه هر يك از اين دو دسته از ديگرى اظهار بيزارى و نفرت خواهد كرد ، چنان كه خداوند متعال فرموده است « إذْ تَبَرَّءَ الَّذيْنَ اتَّبَعُوا مِنَ الَّذِيْنَ اتَّبَعُواْ [ 1 ] » و نيز فرموده است : « قالُوا ضَلُّوا عَنَّا بَلْ لَمْ نَكُنْ نَدْعُوْا مِنْ قَبْلُ شَيْئاً [ 2 ] » گفته شده كه مراد از بيزارى كه در گفتار امام ( ع ) است ، تبرّى جستن از اين طايفه در هنگام پديد آمدن دولت عبّاسيان است ، زيرا عادت مردم بر اين جارى است كه از حاكمان معزول دورى مى‏جويند ، بويژه اگر از گروهى كه اين حاكمان را بر كنار كرده و يا به قتل رسانيده‏اند بيمناك باشند كه در اين صورت با بغض و كينه از يكديگر جدا مى‏شوند ، زيرا دوستى و الفت آنها بنا به اغراض دنيوى و مطامع مادّى بوده كه با عزل آنها از ميان رفته است ، از اين رو هنگام ديدار به لعن يكديگر مى‏پردازند ، برخى هم گفته‏اند كه منظور همان بيزارى جستن در روز قيامت است . فرموده است : و عن قليل . . . تا عند اللّقاء . [ 1 ] سوره بقره ( 2 ) آيه ( 166 ) يعنى : در آن هنگام رهبران از پيروان خود بيزارى مى‏جويند . [ 2 ] سوره غافر ( 40 ) آيه ( 74 ) يعنى : آنها مى‏گويند همه از نظر ما محو شدند بلكه ما پيش از اين اصلا چيزى را پرستش نمى‏كرديم . [ 412 ] اين جمله به گونه اعتراض و تأكيد بر شگفتى آن حضرت از چگونگى احوال اين دنيا پرستان است ، و مانند اين است كه فرموده باشد ، اينان با اين جنگ و نزاعى كه بر سر اين مردار دارند بزودى از يكديگر بيزارى خواهند جست . بديهى است اداى سخن به اين گونه ، براى دورى جستن از نزاع بر سر دنيا در شنوندگان مؤثّرتر است . فرموده است : ثمّ يأتي بعد ذلك طالع الفتنه الرِّجوف . مراد از اين فتنه حمله تاتار و مغول است زيرا اين حادثه موجب زوال قدرت عرب گرديد ، يكى از شارحان گفته است آن فتنه اشاره به حوادثى است كه در آخر الزمان روى خواهد داد ، مانند فتنه دجّال ، ذكر واژه رجوف ( بسيار تكان دهنده ) اشاره به وقايع هراس انگيز ، و اضطراب امر اسلام در اين رويدادهاست ، و منظور از طالع فتنه مقدّمات و اوايل آن است ، به كار بردن صفت قاصمة ( شكننده ) كنايه از اين است كه اين فتنه خلق بسيارى را نابود خواهد كرد ، واژه زحوف را براى آن فتنه ، به مناسبت شباهت آن به دلير مردى كه در جنگ پيوسته بر حريفان يورش مى‏برد و به سوى آنها رو مى‏آورد استعاره فرموده است . پس از اين امام ( ع ) به بيان تأثيرات اين فتنه در مردم مى‏پردازد ، و مى‏فرمايد : دلهاى گروهى كه در راه خدا گام برمى‏دارند ، دچار كژى و انحراف شده از راه راست باز مى‏گردند ، و مردانى كه از سلامت دين برخوردارند گمراه شده و با ارتكاب معاصى ، خود را به هلاكت اخروى گرفتار مى‏سازند ، در هنگام هجوم اين فتنه اختلاف آراء درباره دين خدا ، زياد مى‏گردد ، و نظريّات درست با افكار نادرستى كه در ميان مردم پديد مى‏آيد درهم و مشتبه مى‏شود ، به گونه‏اى كه مردم نمى‏توانند راه حقّ و طريق مصلحت را بشناسند ، و هر كس در برابر اين حوادث مقاومت و در دفع آنها بكوشد دستخوش تباهى و نابودى مى‏گردد ، واژه تكادم ( گاز گرفتن ) را براى رهبران و سردمداران اين فتنه كه بر سر قدرت با يكديگر به جنگ و ستيز مى‏پردازند ، و يا براى سلطه جويى آنها بر ديگران ، استعاره آورده است ، و اينها [ 413 ] را به خران در رمه كه همديگر را گاز مى‏گيرند تشبيه كرده است ، وجه مشابهت ، ستيزه‏گرى و سلطه‏جويى آنهاست و نيز اشاره است به اين كه گروه مذكور قيد تكليف را رها كرده ، و از آنچه در آخرت براى آنها مقرّر شده بكلّى غافلند ، عبارت معقود الحبل را براى دولت اسلام و نظام مستحكم آن در گذشته استعاره آورده ، همچنين واژه حبل ( ريسمان ) را براى دين استعاره فرموده است ، اضطراب آن كنايه از لرزش پايه‏هاى دين به هنگام ظهور اين فتنه است ، معناى جمله عمى وجه الأمر عدم آگاهى به طريق مصلحت است ، و اين كه چشمه‏هاى حكمت در اين گير و دار خشك مى‏شود منظور ، حكمت عملى است كه مدار تعليمات شرع مى‏باشد ، واژه غيض ( فرو رفتن آب در زمين ) را براى از ميان رفتن حكمت و محروميّت از فوايد آن استعاره آورده است ، و اين كه ظلمت و تيرگى در اين حادثه به سخن مى‏آيد مراد صدور امر و نهى از جانب فتنه‏گران و آراء و نظريّات آنهاست كه خارج از حدود حقّ و عدالت مى‏باشد . واژه مسحل استعاره براى اذيّت و آزارى است كه از اين راه به عرب و بيابان نشينان وارد مى‏شود ، وجه مشابهت اين است كه همان گونه كه سوهان يا حلقه دهنه لجام ، آزار دهنده و جانخراش است ، رنج و آزارى كه از اين فتنه دامنگير عرب خواهد شد سخت و جانكاه خواهد بود ، و مانند دلاورى بيباك مركب خود را در ميان آنها مى‏راند ، و با حلقه لگام اسب خويش و امثال اينها ، آنان را كوبيده و لگد مال مى‏سازد . و نيز واژه كلكل ( محلّ بستن تنگ حيوان ، و جايى كه وقت خوابيدن به زمين مى‏رسد ) را براى آزارى كه از اين فتنه به صحرانشينان مى‏رسد استعاره آورده ، زيرا اين حادثه به شترى مى‏ماند كه بر روى زانو بنشيند و آنچه را در زير او قرار دارد خرد و نرم كند . فرموده است : يضيع فى غبارها الوحدان و يهلك فى طريقها الرّكبان . عبارت مذكور كنايه از عظمت اين فتنه و گستردگى اين حادثه است ، و به اين معناست كه هيچ كس تاب مقاومت در برابر آن را ندارد ، و سواره و پياده از آن رهايى نخواهند يافت ، واژه غبار براى حركت جزيى فتنه‏گران استعاره شده و در [ 414 ] اين جا بدين معناست كه اگر عدّه اندكى از مردم در صدد دفع آن برآيند در غبار اين فتنه نابود خواهند شد ، چه رسد به اين كه بتوانند با انبوه آنها در آويزند امّا منظور از ركبان ( سواران ) جمع كثيرى از مردم است كه بر اثر اين آشوب ، و در نتيجه مقابله با آن هلاك خواهند شد ، گفته شده مراد از وحدان ( افراد ) دانشمندان و افراد برجسته زمان است ، چنان كه گفته مى‏شود : فلان ، يگانه روزگار خويش است ، و مقصود از غبار ، شبهاتى است كه چشمان آنان را از مشاهده حقّ پوشانيده است . در هر حال ركبان كنايه از جماعتى است كه داراى نيرو و قدرت باشند ، و هنگامى كه اينها در برابر فشار اين فتنه و امواج آن نابود شوند ، حال كسانى كه فاقد نيرو و جمعيّت مى‏باشند روشن است ، مراد از مرّ القضاء يا مقدّرات تلخ ، كشتار و اسارت و مانند اينهاست ، و اين كه پيدايش حوادث كه ظاهرا زمانى زيان‏آور و گاهى سودمندند ، بنابر قضاى الهى و تقديرات آسمانى است آشكار مى‏باشد ، صفت حلب ( دوشيدن ) را براى اين حادثه به مناسبت شباهت آن به ناقه استعاره فرموده ، و كنايه از ريختن خونهاى بسيار در اين آشوب است ، منظور از منار الدّين نشانه‏هاى دين ، علما و دانشمندان مى‏باشد و ممكن است مراد قوانين و اصول كلّى دين بوده باشد و شكست آن ، كشتار علما و ويران ساختن پايه‏هاى دين و عمل نكردن به احكام آن است ، و عقد اليقين عبارت است از اعتقاد راسخى كه انسان را به مرتبه علم اليقين يا عين اليقين برساند ، و اين همان اعتقادى است كه مطلوب شريعت ، و موجب رسيدن به جوار قرب خداوند است ، و نقض اين عقد ، ترك عمل به مقتضاى آن و دگرگون ساختن آن است ، أكياس يا هوشمندانى كه از اين حادثه گريزان مى‏شوند دانشمندان و خردمندانى مى‏باشند ، كه از عقل سليم برخوردارند ، بارى اين اشارات همگى دلالت دارد بر فتنه مغولها كه ما پيش از اين بيان كرديم ، آشكار است كه منظور از تدبّرها الأرجاس نفوس پليد و ناپاك است ، و شيطان با ظاهر گردانيدن پليديهاى اين نفوس در حركات و اعمال آنها ايجاد فساد و تباهى مى‏كند ، و به مقتضاى شرع [ 415 ] پليدى انسان صفات زشت و ملكات ناپسند اوست . امام ( ع ) براى بيان شدّت اين حادثه ، و اين كه بسيار ترس‏آور و هراس انگيز است ، دو صفت مرعاد و مبراق ( بر رعد و برق ) را استعاره فرموده ، و اين به ملاحظه شباهتى است كه اين حادثه به ابر پر رعد و برق دارد ، و توصيف كاشفة عن ساق بيانگر اين است كه اين فتنه ويرانگر مانند كسى كه براى جنگ يا امر مهمّ ديگرى آستين بالا زده باشد ، آماده و سبكبار رو مى‏آورد ، اين كه در اين حادثه پيوندهاى خويشاوندى بريده ، و از اسلام جدايى حاصل مى‏شود روشن است و نيازى به توضيح ندارد ، مقصود از برى‏ء يا بى‏گناه كسى است كه معتقد است در دولت فتنه‏گران درستكار خواهد بود و به گناه آلوده نمى‏شود ، در حالى كه اين طور نيست و از چنين درستكارى و سلامتى برخوردار نمى‏باشد ، زيرا ظاهر اين است كه در چنين فتنه فراگيرى كسانى كه دامن به معصيت خداوند نيالوده باشند بسيار اندك بلكه از كم كمترند ، و شايد اگر جستجو شود چنين افرادى يافت نشوند ، مقصود از ظاعن ( كوچ كننده ) كسى است كه معتقد است از اين فتنه دورى جسته و از آن تخلّف كرده و در آن شركت ندارد ، در حالى كه چنين نيست ، و روشن است كه او از فتنه جدا و دور نشده است ، و شايد هم مراد از عبارت مذكور اين باشد كه هر كس از بيم آن كوچ كند از گزند آن رهايى نمى‏يابد . و توفيق از خداوند است . بخشى از اين خطبه است : بَيْنَ قَتِيلٍ مَطْلُولٍ وَ خَائِفٍ مُسْتَجِيرٍ يَخْتِلُونَ بِعَقْدِ اَلْأَيْمَانِ وَ بِغُرُورِ اَلْإِيمَانِ فَلاَ تَكُونُوا أَنْصَابَ اَلْفِتَنِ وَ أَعْلاَمَ اَلْبِدَعِ وَ اِلْزَمُوا مَا عُقِدَ عَلَيْهِ حَبْلُ اَلْجَمَاعَةِ وَ بُنِيَتْ عَلَيْهِ أَرْكَانُ اَلطَّاعَةِ وَ اِقْدَمُوا عَلَى اَللَّهِ مَظْلُومِينَ وَ لاَ تَقْدَمُوا عَلَيْهِ ظَالِمِينَ وَ اِتَّقُوا مَدَارِجَ اَلشَّيْطَانِ وَ مَهَابِطَ اَلْعُدْوَانِ وَ لاَ تُدْخِلُوا بُطُونَكُمْ لُعَقَ اَلْحَرَامِ فَإِنَّكُمْ بِعَيْنِ مَنْ حَرَّمَ عَلَيْكُمُ اَلْمَعْصِيَةَ وَ سَهَّلَ لَكُمْ سُبُلَ اَلطَّاعَةِ [ 416 ] طلّ دم فلان فهو مطلول : خون فلان هدر رفت و خونخواهى نشد لعق : جمع لعقة و اين اسم است براى آنچه با قاشق در يك بار برداشته و خورده مى‏شود . يختلون : فريب داده مى‏شوند « ( مؤمن ) در اين ميان يا كشته‏اى است كه خونش به هدر رفته ، و يا ترسانى است كه پناه مى‏خواهد ، مؤمنان با سوگندها و قول و قرارهاى دروغ ، و اظهار ديندارى فريب داده مى‏شوند . پس شما نشانه‏هاى فتنه و پرچمهاى بدعت نباشيد ، و از رشته‏اى كه اجتماع را به هم پيوند داده ، و از آنچه فرمانبردارى خدا بر اساس آن بنا شده جدا نشويد ، ستمديده بر خدا وارد شويد نه ستمگر ، از گام نهادن در راههاى شيطان ، و موارد ستم و عدوان بپرهيزيد ، در شكمهاى خود لقمه حرام نريزيد ، زيرا كسى كه گناه را بر شما حرام ، و راه فرمانبردارى را برايتان هموار كرده شما را زير نظر دارد . » فرموده است : بين قتيل . . . تا مستجير . گويا اين عبارت بيان حال كسانى است كه در فتنه نخستين به دين خدا متمسّك گشته و بدان پناه برده‏اند . فرموده است : يختلون . . . تا و بغرور الإيمان . اين جملات توصيف احوال همين كشته شدگان و شرح چگونگى ربودن آنهاست ، يعنى : آنها به وسيله سوگندها و عهد و پيمانهاى دروغ فريب داده مى‏شوند ، چنان كه حسين بن على ( ع ) و يارانش را بدين وسيله فريب دادند ، واژه يختلون به صورت مبنىّ از براى فاعل نيز روايت شده كه در اين صورت فاعل آن فتنه‏انگيزان و پيروان آنهاست . سپس امام ( ع ) شنوندگان را نهى مى‏كند كه مبادا در صورت ادراك اين فتنه‏ها و مشاهده اين رويدادها فتنه‏انگيزان را يارى ، و با بدعتگران همكارى [ 417 ] كنند ، مراد از أعلام البدع يعنى از سران و رهبران اين بدعتها نباشند ، و در اين كار شهرت و آوازه به هم نرسانند كه مردم به آنها اقتدا كنند و به دنبال آنها بشتابند همان گونه كه به دنبال علم و نشانه مى‏شتابند ، در حديث است كه : « هنگام ظهور فتنه همچون شتر بچّه باش كه نه پشتى دارد كه بر آن سوار شوند ، و نه پستانى كه آن را بدوشند [ 3 ] » . فرموده است : و أقدموا على اللّه مظلومين . مراد از اين كه مظلوم بر خدا وارد شويد پذيرفتن ظلم و تن دادن به آن نيست زيرا اين خلاف فضيلت عدالت و طرف تفريط آن بوده و رذيلت است ، بلكه مراد اين است كه اگر قدرت يافتيد كه ظلم و ستمگرى كنيد دست از آن باز داريد هر چند اين خوددارى از ستمكارى موجب پذيرش ظلم و تن دادن به آن باشد ، بديهى است اين روش ، باعث شكستن نفس و جلوگيرى از آن در ارتكاب رذيله ظلم است ، بويژه در نفوس عرب كه بيشتر از ديگران دست ستم دراز مى‏كنند ، و از پذيرش ظلم و تن دادن زير بار مظلوميّت ، امتناع دارند ، اگر چه اين امر مستلزم آن باشد كه به ظلم آلوده و به ارتكاب اين گناه گرفتار شوند . چنان كه شاعر عرب گفته است : و من لم يذد عن حوضه بسهامه يهدم و من لا يظلم القوم يظلم [ 4 ] مراد از مدارج الشّيطان راههاى شيطان است و اين راهها همان صفات زشت و خويهاى ناپسندى است كه شيطان آنها را خوب و پسنديده جلوه داده و مردم را به سوى خود مى‏كشاند ، همچنين مهابط العدوان محلّها و مواردى است كه شيطان در آن فرود مى‏آيد و انسان را به تعدّى و ستمكارى وا مى‏دارد كه اينها نيز از جمله راههاى شيطان به شمار مى‏آيد ، منظور از لعق الحرام كالا يا چيزهايى [ 3 ] كن في الفتنة كابن لبون لا ظهر فيركب و لا ضرع فيحلب . [ 4 ] هر كس با تيرهايش از آبگير خود دفاع نكند ويران مى‏گردد و كسى كه به قوم خود ستم نكند ستم بر او مى‏شود . [ 418 ] است كه انسان در دنيا از غير طريق شرعى به دست مى‏آورد ، امام ( ع ) با به كار بردن واژه لعق كمى و حقارت متاع دنيا را در مقايسه با لذّات و بهره‏هاى آخرت گوشزد فرموده و هشدار داده كه واجب است از آنچه نهى كرده دست باز دارند ، چنان كه فرموده است : كسى كه اينها را بر شما حرام كرده شما را زير نظر دارد و . . . گفته مى‏شود فلانى او را زير نظر و چشم و گوش خود دارد ، يعنى بر امور او آگاه است ، بنابراين معناى عبارت اخير اين است كه كسى كه ارتكاب گناه را بر شما حرام كرده ، و فرمانبردارى خود را بر شما واجب ساخته ، بر احوال شما آگاه ، و به آنچه مى‏كنيد دانا مى‏باشد ، و اين سخن از نهى به تنهايى مؤثّرتر و باز دارنده‏تر است ، واژه عين ( چشم ) مجازا به جاى علم به كار رفته است .