جستجو
کد : DK-165806     

لشکرگاه


معسکر. (منتهی الارب ). لشکرگه . جای لشکر. لشکرجای . اردو. رجوع به در اندره شود: چون خوشنواز [پادشاه هیاطله ] این سخن بشنید به سرحدّ بلخ آمد و طخارستان و سپاه گرد کرد ولشکرگاه بزد و دانست که با فیروز برنیاید و سپاه اوبا سپاه عجم طاقت ندارد. (ترجمه طبری بلعمی ). و خالد سپاه به حرب فراز کرد [در یمامه ] و خود به تخت بنشست ، اندر لشکرگاه . (ترجمه طبری بلعمی ). و لشکرگاه روسیان آنجا بود آنگاه که بیامدند و بردع بستدند. (حدود العالم ). جبغوکت ، شهرکی خرم است و لشکرگاه چاچ بودی اندر قدیم . (حدودالعالم ). پس آنجا فرمود که فرودآمدند و لشکرگاه بزدند. (اسکندرنامه نسخه نفیسی ).
سخا بزرگامیریست لشکرش بسیار
دل تو لشکر او را فراخ لشکرگاه .

فرخی .