اندازه کردن . (منتهی الارب ). گویند: قید الشی (مجهولاً); ای قُیِّدَ. (اقرب الموارد) (منتهی الارب ).
در تداول فارسی زبانان ، مقید کردن در زندان . حبس .زندانی گشتن . (فرهنگ فارسی معین ). (اِ) منگنه . پرس . (یادداشت مولف ). بند. (منتهی الارب ). ج ، اقیاد، قیود. (منتهی الارب ) (آنندراج ):
چنان در قید مهرت پای بندم
که گویی آهوی سر در کمندم .
سعدی .