زیان آوردن بر کسی در بیع. (منتهی الارب ). زیان آوردن بر کسی در بیع و شراء. (کشاف اصطلاحات الفنون ). زیان آوردن بر کسی در بیع و شراء و فریفتن . (مصادر زوزنی ).
زیان یافتن در خرید و فروخت . (آنندراج ) (غیاث اللغات ). بالفظ کشیدن مستعمل . (آنندراج ). فریب دادن و غلبه یافتن بر کسی در بیع و شراء یا غَبن در بیع و شراست و غَبَن در رای : یقال فی رایه غَبَن و فی بیعه غَبْن . (اقرب الموارد). به تسکین در بیع است و به تحریک در رای . (منتهی الارب ). از یاد بردن چیزی و غفلت و غلط کردن در آن : غبن الشی وفی الشی غَبَناً و غَبناً; از یاد برد آن را و غافل شد از آن و غلط کرد در آن . تقول : غبنت کذا من حقی عند فلان ; ای نسیته و غلطت فیه . (اقرب الموارد). در غلط انداختن . (منتهی الارب ) . ضعیف رای شدن . (دهار) (تاج المصادر بیهقی ). غبنوا خبرها; لم یعلموا علمها; ندانستند علم او را. (شرح قاموس ). غبنوا خبر الناقة غبناً. (اقرب الموارد). غمگین کردن . تو گذاشتن لب پارچه . نورده زدن . (دزی ج 2).خم دادن پارچه آنگاه دوختن آن برای تنگ کردن یا کوتاه کردن آن . (اقرب الموارد): غبنت الثوب ; درنوشتم جامه را و دوختم تا کوتاه گردد. (ناظم الاطباء). درز گرفتن . درز دادن . چین دادن . چین گرفتن . (اقرب الموارد). نهان داشتن طعام برای روز سختی . (اقرب الموارد). (اِ) ضعف و نسیان . (اقرب الموارد). زیان و ضرر: اگر آن نکتها به دست نیامده باشد غبنی باشد از فایت شدن آن . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 104). افسوس و غبن است کاری افتاده را افزون هفتادهشتاد بار هزارهزار درم به ترکان و تازیکان و اصناف لشکر بگذاشتن . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 258). چه بزرگ غبنی و عظیم عیبی باشد باقی را به فانی و دایم را به زایل فروختن . (کلیله و دمنه ).
چون به یکی پاره پوست ملک توانی گرفت
غبن بود در دکان کوره و دم داشتن .
سنائی .