ضرورة. نیاز و حاجت . (منتهی الارب ). حاجت . (منتخب اللغات ): اکنون ضرورتی پیش آمده است . (کلیله و دمنه ). درویشی را ضرورتی پیش آمد کسی گفت فلان نعمتی دارد بی قیاس . (گلستان ). درویشی را ضرورتی پیش آمد گلیم یاری بدزدید. (گلستان ).
(اِمص ) بیچارگی . درماندگی . (دهار):
داد من امروز ده که روز ضرورت
یار نباشد که دست یار نگیرد.
اوحدی .