جستجو
کد : DK-98762     

راست ایستادن


راست استادن . مقابل نشستن یا خمیدن . ایستادن بر پای با قامت کشیده . قد آختن . قد برافراشتن . مستقیم ایستادن .راست و مستقیم قرار گرفتن . ایستادن بدون انحناء و کژی . استقامت . راست ایستادن . (ترجمان القرآن ) (منتهی الارب ). اتلئباب .ژ; راست ایستادن . (ناظم الاطباء). اسطخام ; راست برپای ایستادن . اقتنان ; راست استادن . اقتینان ; راست استادن . (منتهی الارب ).
  • بمجازمنظم شدن . انتظام یافتن . سر و سامان گرفتن . آرام شدن . امنیت یافتن: و تا شمشیر نبود هیچ ملک راست نایستد. (نوروزنامه ).
  • بمجاز پذیریش یافتن . بقبول انجامیدن: و در این هفته حدیث رفت با سالار بکتغدی تا وصلتی باشد خداوندزاده رابا وی و پیغام به زبان بونصر مشکان بود و بکتغدی گفت که طاقت این نواخت ندارد بونصر آنچه گفتنی بود با وی گفت تا راست ایستاد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 534).
    -راست ایستادن بر کسی یا چیزی ; قرار گرفتن بر او: همه مملکت باز آبادان کرد (فیروز) و همه جای فراخی پیدا آمد و ملک بتمامی بروی راست ایستاد و چنانکه همه ملکان او را مطیع شدند. (ترجمه طبری بلعمی ).