راست کردن . درست کردن . درست آوردن . بسر و سامان رساندن . بصلاح رسانیدن . مقابل ناراست آوردن: گفت یک معالجت دیگر مانده است به اقبال امیرالمومنین بکنم اگرچه مخاطره است اما باشد که باری تعالی راست آرد. (چهارمقاله ). خدا کار ترا راست آرد; سر و سامان دهد، بر مراد دارد.
متناسب آوردن . جور آوردن . زیبای قد ساختن:
شاعر آن درزی است دانا کو باندام کریم
راست آرد کسوت مدحت بمقراض کلام .
سوزنی .