جستجو
کد : DK-96819     

ذب


دفع. دفع کردن . منع کردن . بازداشتن . دور کردن . ذب از کسی ; راندن و بازداشتن از او: اهل مصر در دفع و ذب ّ آن شناعت از حریم خویش به غوغا گرائیدند. (جهانگشای جوینی ).
  • درآمدن .
  • آمد و شد کردن و در جائی قرار نگرفتن . متردّد بودن .
  • واراندن . (دهار) (تاج المصادر بیهقی ). واراندن و پژمریدن نبات . (تاج المصادر بیهقی ). پژمردن نبات . (دهار).
  • ذب ّ غدیر; خشک شدن غدیر در آخر گرما.
  • ذب ّ شفه ; هواسیدن ، یعنی پژمریدن و خشک شدن و خوشیدن لب از تشنگی .
  • ذب ّ نبت ; پژمردن و پلاسیدن گیاه . ذب ّ جسم ; لاغر شدن تن .
  • ذب ّ نهار; اندکی باقی ماندن از روز.
  • ذب ّ لون ; بگردیدن و متغیر شدن گونه .
  • ذُب ّ فلان ; بصیغه مجهول ، دیوانه شد او.
  • رنج کشیدن و مانده شدن در شب و نرسیدن به آب مگر پس از قطع یک شب راه .
  • ذب از کسی ; مدافَعَة. منافَحة. محاماة. مراماة. (تاج المصادر بیهقی ).

    • برچسب ها:
    • ذب