جستجو
کد : DK-93975     

دوستکامی


بخت یاری و بهره مندی و سعادتمندی . (ناظم الاطباء). نقیض دشمنکامی است . (برهان ). خوشبختی کامگاری . کامیابی . رستگاری . به کام دوستان زیستن . (یادداشت مولف ). به کام دوستان بودن: سلطان مسعود به سعادت و دوستکامی می آمد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ). و مصالح معاش و معاد و دوستکامی دنیا و رستگاری اخری بدو بازبسته است . (کلیله و دمنه ). پیش از سفر هندوستان و پس از آن انواع دوستکامی و نعمت دیدم . (کلیله و دمنه ). واگر چه سالش در نیکنامی از دو هفته بیشتر نبود به عمل و دوستکامی بر هفتادسالگان می افزود. (راحة الصدورراوندی ). در شاهنامه ... مگر بیشتر از هزار بیت مدح نیکونامی و دوستکامی هست . (راحة الصدور راوندی ). نیش دشمن کامی را از نوش دوستکامی فراموش کرده . (تاریخ جهانگشای جوینی ). رجوع به دوستکام شود.
  • تواضع در شراب خوری . (از ناظم الاطباء). تواضع کردن . (غیاث ).
  • می گساری با دوستان . پیاله شراب نوبت خویش را از روی محبت به دیگری دادن . (از ناظم الاطباء) (از غیاث ). پیاله شراب را به کسی دادن تا به شادی دوستی نوشد. دوستگانی . (یادداشت مولف ). رجوع به دوستگانی شود.
  • (اِ مرکب ) دوستگانی . پیاله پر از شراب که دوستان به دوستان دهند که دریاد فلان بنوش و این منسوب به دوستان است ; یعنی معشوقان . (غیاث ). پیاله شرابی که به یاد دوستان خورند. (از انجمن آرا) (از آنندراج ) (از برهان ):
    تمام اوست که فانی شده ست آثارش
    به دوستکامی اول تمام شد کارش .

    مولوی (از جهانگیری ).