جستجو
کد : DK-86729     

داد کردن


انصاف . قصد. (تاج المصادر بیهقی ). اِقساط. (ترجمان القرآن جرجانی ). عدل . (تاج المصادر بیهقی ). داد دادن . عدل کردن . عدالت ورزیدن . مقابل ستم کردن: و یا به کسی ستمی رساند و چنان داند که داد کرده است . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 98).
داد کن کز ستم بدرد رسی
در جهان این سخن پدیدار است .

ناصرخسرو.