جستجو
کد : DK-77823     

خاکستر


رماد. فسرده ازصفات اوست . (آنندراج ). آنچه از هیزم و جز آن بعد سوخته شدن بماند. (شرفنامه منیری ). بهندش راکهه گویند. (شرفنامه منیری ). آنچه از آتش چوب بجای ماند پس از سوختن . نَرمه اَنگِشت پس از سوختن . رِمدِداء. اِرمِداء. رَماد. دِمن . دَمان . حُمَم . خَصیف . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). مهل . مخط. ضبح [ ض ِ / ض َ ] . بَوّ. ضابی . رَملاء، اَورَق. (منتهی الارب ). خَرِق. خاکستری که بجای میماند و صرف کنندگان آتش آن میروند. صِناء. صِنی . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ):
هر آن آتش که باشد سربسر دود
همان بهتر که خاکستر شود زود.

(ویس و رامین ).