حاشیت . حاشیة. کنار. کناره . کرانه: اگر از این جهت غباری برحاشیه خاطر شریف نشسته است ارش این جنایت را ملتزم شوم . (ترجمه تاریخ یمینی ص 196).
کناره و پیرامن جامه و جز آن . سجاف . قسمی یراق برای دوره لباس . حشو. آکنه . شرح . شتران جوان خردسال . اشتر خرد. (مهذب الاسماء). ریزه از شتران ج ، حواشی . مردم خرد و فرومایه . ج ، حواشی .
-حاشیه خیابان ; کنار خیابان . پیاده رو.
کسان . اتباع . خدَم َ. حشَم . کسان و اهل مرد و خاصه او که در کنف اویند. بستگان . مصاحبان . همدمان:
مر حاشیه شاه جهان را و حشم را
هم مال دهنده ست و هم مال ستان است .
منوچهری .