معرب ترید. (بحر الجواهر). تریت . تلیت . (عامیانه ).ابورزین . اشکنه . نان شکسته در کاسه . یخنی . اُثردان .مثرود. ثریده . ثُردَه . و آن غالباً از گوشت باشد.
نوعی از طعام که پاره های نان را در شوربای گوشت تر کنند. (از بحر الجواهر و لطائف ) (غیاث اللغة): رسول گفت چون بمدینه آمدم عمر را دیدم که در مسجد نشسته بود و طعام همی داد و عمر هر روز شتری بکشتی بآب و نمک بپختی و درویشان و غریبان رابدادی و کاسه های ثرید بر خوان نهادی و آن طعام بدادی پس بخانه شدی و طعام خوردی . (ترجمه طبری بلعمی ).
چو بنهاد آن تل سوسن به پیش من چنان بودم
که پیش گرسنه بنهی ثرید چرب بهنانه .
حکاک .