جستجو

غائط
زمین فراخ نشیب . (مهذب الاسماء). زمین مغاک . زمین هموار. زمین مغاک پست فراخ . (منتهی الارب ). زمین پست .
  • (اِ) حدث مردم . (مهذب الاسماء). پلیدی . پلیدی آدمی . گوه . گه . نجاست . (بحرالفضائل ). چمین (شاش و بول ). (از برهان ). براز. حدث . عاذر. عاذرة. عذرة. و الغائط کنایة عن العذرة نفسها لانهم کانوا بالغیطان و قیل لانهم کانوا اذا ارادوا ذلک اتوا الغائط و قضوا الحاجة فقیل لکل من قضی حاجته قد اتی الغائط یکنی به العذرة و فی التنزیل العزیز: او جاءاحد منکم من الغائط . (تاج العروس ). رجع. (منتهی الارب ). سرگین آدمی . و تحقیق آن است که غائط در اصل به معنی زمین پست و مغاک است چون در صحرا مردم برای قضای حاجت در زمین پست می نشینند لهذا کنایة سرگین آدمی را گویند و گاهی مجازاً بمعنی سرگین دیگر حیوانات است . (از منتخب ) (کشف ) (غیاث اللغات ). کنایه از پلیدی مردم است بدان جهت که وقت قضای حاجت به طرف زمین پست روند. (منتهی الارب ).
  • محل قضای حاجت ، ج ، اغواط، غیطان . (مهذب الاسماء) (منتهی الارب )، غوطة، غیاط، غوط. (منتهی الارب ).
    -غائط پاسپرده ; کافر.
    -غائط کردن ; تغوط. (منتهی الارب ).
  • غابش
    نعت فاعلی از غبش .
  • فریبنده .
  • خائن . (منتهی الارب ). الغاش . الخادع .
  • الظالم . (المنجد).
  • غاثر
    در تاج العروس ذیل غثرة آرد: سفلة الناس و رعاعهم ... و قیل الغثرة جمع غاثر مثل کافر و کفرة... و قال القتیبی لم اسمع غاثراً و انما یقال رجل اغثر اذا کان جاهلا. و در مستدرک نیز آرد: و لم یسمع غاثر.
    غائظ
    نعت فاعلی از غیظ. آنکه غیظ آرد:
    و سمیت غیاظاً و لست بغائظ
    عدواً و لکن الصدیق تغیظ.

    حضین بن منذر.

    غابط
    نعت فاعلی از غبطة.آرزومند به حال کسی بی زوال آن از وی . رشک برنده . (منتهی الارب ). ج ، غُبُط. (منتهی الارب ). و در اقرب الموارد آرد: الغابط; الحاسد و الذی یتمنی نعمة علی ان لاتتحول عن صاحبها فان تمنی عین ماله و نعمته فهو الحسد. ج ، غُبًّط.
  • خوشحال . نیکوحال . (المنجد).
  • آزماینده گوسفند که فربه است یا نه : کغابط الکلب یبغی الطرق فی الذنب . (تاج العروس ).
  • غاثون
    رجوع به انباغاثون شود.
    غائکة
    ="line-height: 25px;"> متاسفانه نتیجه ای برای جستجوی غائکة در لغتنامه دهخدا یافته نشد.

    برای جستجوی بهتر:
    - در نوشتن املای کلمه خود بیشتر دقت کنید.
    - در نوار جستجو بجای حروفی که نمیدانید از خط فاصله (-) استفاده کنید. مانند:( س-ر، یا سر-س-ان)
    - در نوار جستجو می توانید ستاره (*) را برای تعداد نا معلومی از حروف بکار برید مانند: نمایشگ*، یا *وستان.
    غابک
    مصغر غاب ، بمعنی بجول . در تداول عوام گویند: غابکش بیرون آمده بود; سخت لاغر بود.
    غاچ
    ترک . تراک . شکاف . کافتگی . کفتگی . ترکیدگی . شکافتگی . کافتیدگی .
  • یک غاچ خربزه ، در تداول عامه ، یک تکه بریده و در تداول خراسان یک الف خربزه نیز گویند.
  • غائل
    غائل الحوض ; آنچه از حوض دریده باشد. (منتهی الارب ). ماانخرق من الحوض . (قطر المحیط). و رجوع بغائله شود.
    غابن
    سست در کار. سست کار. (آنندراج ).
  • در تداول فقه ، آن که در معامله طرف دیگر را مغبون می کند غبن فلاناً فی البیع و الشراء... خدعه و غلبه فهو غابن و المخدوع مغبون ، و غبن فلاناً: نقصه فی الثمن او غیره فهو غابن و ذاک مغبون . (اقرب الموارد). زیان کننده . (دهار).
  • غاچ خوردگی
    ترکیدگی . کافتگی . کفتگی . شکافتگی . کافتیدگی . شکاف . ترک . تراک .
    غابندن
    افتادن اسب و انسان در نتیجه برخورد به چیزی . (فرهنگ شعوری جزء2 ص 182). لغزیدن . غلطیدن .
    غاچ خوردن
    کفتن . کافتن . شکافتن . کافتیدن . ترکیدن . کافته شدن .
    غائم
    یوم غائم ; روزی میغناک . (مهذب الاسماء).
    غابوا
    یکی از چهار شهر خانقو واقع در چین اقصی . در نخبة الدهر دمشقی ص 169 آمده است : ثم یلی هذه البلاد (بلادفالفور و هی اوسع بلاد صین الصین ) شمالا بلاد خانقو و هو متسع حدوده من ساحل بحر مهراج و الصنف و الی ساحل نهر خمدان الغربیة و من مدن خانقو اربعة کبار امهات ، و هی : غابوا و غینوا و ملکان و قصیان ... - انتهی .
    غاچ دادن
    کافتن . کفتن . کافتیدن . ترکاندن . ترکانیدن . شکافتن .
    غائم شدن
    در تداول عوام ، پنهان شدن . قایم شدن .
    غاچ غاچ
    از همه جای کفته . با ترکهای بسیار.
    غائم کردن
    در تداول عوام ، پنهان کردن . قایم کردن .