صاء
لغتی است در صاءَة و آن آب و جز آن از پلیدی است که در سلا، یا بر سر بچه باشد در رحم و بعد ولادت بیرون آید. (منتهی الارب ).
صائب
نعت فاعلی از صواب . رسا. رساننده . (غیاث اللغات ).
باران ریزان . نقیض خاطی . و منه المثل : مع الخواطی سهم صائب . (منتهی الارب ). راست و درست : حدس صائب . رای صائب: پس ملک بهتر داند و رای او در این معنی صائب تر باشد. (تاریخ برامکه ). امیری صائب تدبیر و بلندهمت بود. (حبیب السیر جزء چهارم از ج 3 ص 352). سهم صائب ; تیر به نشانه فرودآمده .
صائت
نعت فاعلی از صوت . فریادکننده . (منتهی الارب ). آوازدهنده .
صائد
شکاری .
(اِخ ) ابن صائد شخصی است که بر وی گمان دجال داشتند. (منتهی الارب ).
صائدی
منسوب به صائد که بطنی است از همدان و نام وی کعب بن شرحبیل است . (منتهی الارب ).
و در فن رجال لقب زیادبن عریب ، سالم بن عماره ، عمار، سعیدبن قیس و چند تن دیگر است . (از ریحانةالادب ج 2 ص 410).
صائر
نعت فاعلی از صیر.
(اِ) صائرالباب ; شکاف در. (منتهی الارب ). دَرز در.
صائری
منسوب به صائر و آن قریه ای است در یمن یا وادیی است به نجد. رجوع به صائر شود.
صائغ
نعت فاعلی از صوغ . زرگر. (منتهی الارب ) (غیاث اللغات ) (منتخب اللغات ).
ریخته گر. ج ، صاغَة. صواغ . صیاغ .
صائغ افریقی
محدث است . سمعانی گوید: الصائغ الافریقی رجل معروف و قد روی . قاله ابن یونس .
صائغی
ابوعلی محمدبن عثمان بن ابراهیم صائغی نسفی ، منسوب به سکةالصاغة و آن کوچه ای است در نسف . وی مردی فاضل و درطلب علم حریص بود. به عراق و حجاز و مصر رفت و از ابوبکر محمدبن سفین بن سعید مصری صاحب یونس بن عبدالاعلی و در بغداد از ابی عبداللّه حسین بن اسماعیل محاملی و جماعتی از این طبقه حدیث شنید و سپس به نسف بازگشت و در زمان ابی یعلی بن خلف نسفی روایت حدیث می کرد. و پس از سال 344 ه' . ق. بار دیگر به سیاحت بلاد شد و در این سفر در دریا غرق گردید. (از الانساب سمعانی ص 349).
صائف
نعت فاعلی از صوف : کبش صائف ; قچقار بسیارپشم .
یوم صائف ; روزی گرم . (منتهی الارب ).
ص
حرف چهاردهم از حروف هجاء عرب و هفدهم از الفباء فارسی و هیجدهم از حروف ابجد و در حساب جُمًّل آن را به نود دارند.
این حرف در لغت فرس نیامده لیکن گاهی برای رفع اشتباه با کلمات مشابه «س » را «ص » نویسند و «س » خوانند: صد «سد»، شصت «شست ».و در فن تجوید «ص » از حروف اَسلیه و مهموسه و مصمته و مطبقه و حروف هفتگانه مستعلیه و از حروف ناریه وحروف مرفوع شمسی و رمز وقف مباح مرخص است . و نیز رمز است از صفحه و صلوات اللّه علیه یا صلی اللّه علیه که گاه آن را بدین صورت «ص » نویسند. و نام سوره سی وهشتم است از قرآن و آن مکیه است ، دارای هشتادوهشت آیت ، پس از صافات و پیش از زمر. و در تداول عرب کلمه ای که دارای این حرف و حرف «ج » باشد مُعرّب است ، چه در زبان عرب این دو حرف در یک کلمه جمع نشود، چون صاروج ، جمص ، جیص ، جص .
ابدالها:
- در تعریب بدل از «ج » آید:
صقرات = جغرات .
-و نیز بدل از «چ » آید:
صک = چک .
صنج = چنگ.
صغانی = چغانی .
صلیب = چلیپا.
صنار = چنار.
صرم = چرم .
صین = چین .
دارصینی = دارچینی .
رصاص = رچاچ .
بلوص = بلوچ .
صندل = چندل .
صیدنه = چیدنی .
ابن صهاربخت = ابن چهاربخت .
صغانه = چغانه .
- و نیز بدل از «ز» آید:
بوصی = بوزی .
آمیص = خامیز.
صندوق = زندوق.
قصار = گازر.
(و محتمل است صدیق و زندیق نیز از این قبیل باشد).
- و نیز بدل از «س » آید:
اصفهان = اسپهان .
صنج = سنگ.
صنجه = سنگه .
صرود = سردسیر.
- حرف «ص » در عربی گاه بدل به «ز» شود:
بصاق = بزاق.
صعتر = زعتر.
- و گاه بدل از «س » آید:
صماخ = سماخ .
بصاق = بساق.
قفص = قفس .
بلهصه = بلهسه .
صعتر = سعتر.
- و گاه بدل از «ض » آید:
تیصیص = تیضیض .
و بر روی حروف علامت شک است که چون در صحت کلمه ای شک کنند بالای آن «ص'» نهند و چون به صحت پیوندد حائی بدان ملحق سازند، بدین صورت «صح » که نشانه رفع شبهه و شک است ، تا احتیاج به قلم زدن آن نباشد. (از معجم الادباء ج 1 ص 317).
صائق
نعت فاعلی از صیق. چفسنده . (منتهی الارب ).
صائم
نعت فاعلی از صوم . روزه دار.
هر بازدارنده ای خود را از طعام و کلام و سیر و نکاح و جز آن . (منتهی الارب ). ایستاده و برپای . ج ، صوام ، صیام ، صُوّم ، صیم ، صیّم ، صیامی . نام روده دوم از جمله شش روده شکم . (غیاث اللغات ). نام یکی از امعاء که از پس اثناعشر است و آن را صائم نامند چون طعام در آن ثابت نماند. معاء صائم ; یعنی روده روزه دار و این صائم به اثناعشر پیوسته است و صائم از بهر آن گویند که همیشه تهی باشد از ثفل و هیچ اندر وی قرار نگیرد، از بهر دو کار، یکی آنکه رگهای ماساریقا که به اثناعشر و دیگر روده ها پیوسته است بیشتر بدو متصل است ، و آنچه غذا را شاید از وی میکشد و به جگر میبرد و دیگر آنکه منفذزهره که صفرا از وی به روده فرودآید و روده را از ثفل بشوید و آن را دفع کند اندر این روده گشاده است ونخست بدو رسد و چون بدو رسد صفراء خالص و تیزتر باشد و او را زودتر شوید، بدین دو سبب همیشه این روده از ثفل خالی باشد و اندر حال بیماری تنگتر گردد و فراهم تر آید. و خاصیت روده صائم آن است که همیشه تهی باشد و هیچ اندر وی درنگ نکند. (ذخیره خوارزمشاهی ).
-صائم الدهر ; کسی که همیشه روزه دارد:
خورنده که خیرش برآید ز دست
به از صائم الدهر دنیاپرست .
سعدی (بوستان ).
صابئی
منسوب به صابی یا صابئی . رجوع به صابئین شود:
هرچه در جمله آفاقدر آنجا حاضر
مومن و صابئی و گبر و نصارا و یهود
گر تو خواهی که دم از صحبت اینان بزنی
خاک پای همه شو تا که بیابی مقصود.
؟
صابوری
نوعی جامه است . نظام قاری گوید:
حبری خوش و صابوری خواهم ببر آوردن
خواهم ببر آوردن حبری خوش و صابوری .
(دیوان ص 115).
صاتری
صعتر است . (فهرست مخزن الادویه ). رجوع به آویشن شود.