(از: «لا» + «بُد») به معنی چاره نیست . علاج نیست . (زمخشری ). لامحاله . ناچار. (حاشیه لغت نامه اسدی نخجوانی ). لاعلاج . بی چاره . هر آینه . (حاشیه فرهنگ اسدی نخجوانی ). لاجرم . ضرورةً. بالضرورة. ناگزیر:
زمانه حامل هجر است و لابد
نهد یک روز بار خویش حامل .
منوچهری .