متن
ترجمه آیتی
ترجمه شهیدی
ترجمه معادیخواه
تفسیر منهاج البرائه خویی
تفسیر ابن ابی الحدید
تفسیر ابن میثم
[ 223 ]
227 از خطبههاى آن حضرت ( ع ) است
قسمت اوّل خطبه
اَلْحَمْدُ لِلَّهِ اَلَّذِي لاَ تُدْرِكُهُ اَلشَّوَاهِدُ وَ لاَ تَحْوِيهِ اَلْمَشَاهِدُ وَ لاَ تَرَاهُ اَلنَّوَاظِرُ وَ لاَ تَحْجُبُهُ اَلسَّوَاتِرُ اَلدَّالِّ عَلَى قِدَمِهِ بِحُدُوثِ خَلْقِهِ وَ بِحُدُوثِ خَلْقِهِ عَلَى وُجُودِهِ وَ بِاشْتِبَاهِهِمْ عَلَى أَنْ لاَ شَبَهَ لَهُ اَلَّذِي صَدَقَ فِي مِيعَادِهِ وَ اِرْتَفَعَ عَنْ ظُلْمِ عِبَادِهِ وَ قَامَ بِالْقِسْطِ فِي خَلْقِهِ وَ عَدَلَ عَلَيْهِمْ فِي حُكْمِهِ مُسْتَشْهِدٌ بِحُدُوثِ اَلْأَشْيَاءِ عَلَى أَزَلِيَّتِهِ وَ بِمَا وَسَمَهَا بِهِ مِنَ اَلْعَجْزِ عَلَى قُدْرَتِهِ وَ بِمَا اِضْطَرَّهَا إِلَيْهِ مِنَ اَلْفَنَاءِ عَلَى دَوَامِهِ وَاحِدٌ لاَ بِعَدَدٍ وَ دَائِمٌ لاَ بِأَمَدٍ وَ قَائِمٌ لاَ بِعَمَدٍ تَتَلَقَّاهُ اَلْأَذْهَانُ لاَ بِمُشَاعَرَةٍ وَ تَشْهَدُ لَهُ اَلْمَرَائِي لاَ بِمُحَاضَرَةٍ لَمْ تُحِطْ بِهِ اَلْأَوْهَامُ بَلْ تَجَلَّى لَهَا بِهَا وَ بِهَا اِمْتَنَعَ مِنْهَا وَ إِلَيْهَا حَاكَمَهَا لَيْسَ بِذِي كِبَرٍ اِمْتَدَّتْ بِهِ اَلنِّهَايَاتُ فَكَبَّرَتْهُ تَجْسِيماً وَ لاَ بِذِي عِظَمٍ تَنَاهَتْ بِهِ اَلْغَايَاتُ فَعَظَّمَتْهُ تَجْسِيداً بَلْ كَبُرَ شَأْناً وَ عَظُمَ سُلْطَاناً وَ أَشْهَدُ أَنَّ ؟ مُحَمَّداً ؟ عَبْدُهُ وَ رَسُولُهُ اَلصَّفِيُّ وَ أَمِينُهُ اَلرَّضِيُّ ص أَرْسَلَهُ بِوُجُوبِ اَلْحُجَجِ وَ ظُهُورِ اَلْفَلَجِ وَ إِيضَاحِ اَلْمَنْهَجِ فَبَلَّغَ اَلرِّسَالَةَ صَادِعاً بِهَا وَ حَمَلَ عَلَى اَلْمَحَجَّةِ دَالاًّ عَلَيْهَا وَ أَقَامَ أَعْلاَمَ اَلاِهْتِدَاءِ وَ مَنَارَ اَلضِّيَاءِ وَ جَعَلَ أَمْرَاسَ اَلْإِسْلاَمِ مَتِينَةً وَ عُرَى اَلْإِيمَانِ وَثِيقَةً مشاهد : مكانهاى حضور و مجلسها مرائى : جمع مرآة به فتح ميم صورت ، منظر ،
مثل : فلان حسن فى مرآة العين و فى رأى العين :
يعنى چهره زيبا و منظرى نيكو دارد .
[ 224 ]
فلج : با لام ساكن : پيروزى امراس : جمع مرس به فتح راء و اين خود نيز جمع مرسه است كه به معناى ريسمان مىباشد . « سپاس و ستايش ويژه ذات بارى تعالى است كه حواس ظاهرى او را در نيابند و مكانها وى را در بر نگيرند ، ديدهها او را نبينند و پوششها وى را مستور نسازند ، خدايى كه با حدوث آفرينش موجودات و اسرار خلقتش ،
هستى و ازليّت خويش را آشكار فرموده است همانندى آفريدهها دليل بىهمانندى اوست ، وعدههايش صادق ، و او بالاتر از آن است كه بر بندگان ستم كند ، درباره آفريدههايش با نظم و اعتدال رفتار كرده و در اجراى احكام بر آنان به عدل و داد ، دستور مىدهد ، حدوث و پيدايش موجودات و از بين رفتن و فناى آنها دليل بر جاودانگى او و ناتوانى ايشان نشانه قدرت وى مىباشد .
يكى است اما نه به شماره ( واحد عددى است ) هميشگى است ولى نه در محدوده زمان ، برقرار است ليكن بر پايهاى تكيه ندارد ( بلكه به ذات خويش قائم است ) ذهنها او را دريابد نه به كمك حواس ظاهر ، ديدگان گواه بر هستى وى هستند نه به گونهاى كه وجود خدا در آنها حضور يابد ، افكار بر او احاطه وى هستند نه به گونهاى كه وجود خدا در آنها حضور يابد ، افكار بر او احاطه ندارند ، بلكه به وسيله افكار بر آنها تجلى كرده است و انديشهها از محيط شدن به ذات حق ابا دارند و خداوند آنها را كه ادعاى پى بردن و احاطه بر كنه ذات دارند به محاكمه مىكشد ، حق تعالى بزرگ است امّا نه به اين معنا كه حدّ و مرز جسمش طولانى است او عظمت دارد اما نه اين كه بدنى با استخوان بندى و حدودى مادّى داشته باشد بلكه شأن و مقامش بزرگ و حكومتش با عظمت مىباشد .
باد بنده و فرستاده پاك و امين پسنديده اوست كه وى را با برهانهاى ثابت و استوار و پيروزى آشكار و راه و روش روشن فرستاد و او نيز پيغامهاى الهى را به
[ 225 ]
جامعه رساند ، در حالى كه حق را از باطل جدا ساخت ، و مردم را به راههاى روشن راهنمايى كرد ، و پرچمهاى هدايت و نشانههاى روشنايى بخش را بر پا داشت ، و ريسمانهاى اسلام را محكم و دستگيرههاى ايمان و يقين را ، استوار كرد . » امام ( ع ) در اين خطبه نخست خداى را ستوده و سپس ذات اقدس وى را از چند امر ، منزّه و دور دانسته است :
1 خداوند به حواس ظاهر در نمىآيد ، حضرت از حواس به عنوان شواهد تعبير فرموده است زيرا آنها مدركات خود را مشاهده مىكنند و با آن تماس مىگيرند ، و پيش از اين بارها ثابت شده است كه خداوند از درك شدن به حواس پاك و منزه است .
2 مكانها او را در بر نمىگيرد و بر او احاطه نمىيابد و اين از بديهيات است كه خداوند جا و مكان ندارد .
3 چشمها او را نمىبينند ، ذكر اين صفت پس از نفى درك شواهد كه عموميت دارد ، به اين دليل است كه ممكن است برخى تصور كنند كه گر چه خداوند را بقيّه حواس نتوانند درك كنند ولى چشمها مىتوانند او را ببينند ، چنان كه تعدادى از مردم اين عقيده را دارند و مىگويند : نفى ديده شدن از ذات حق تعالى گمراهى بلكه كفر است ( پاك و منزه است ذات بارى از آنچه اين ستمكاران و اهل باطل مىگويند . ) 4 با پردههاى مادى و حجابهاى جسمانى ذات اقدس حق تعالى پوشيده نمىشود زيرا چنين پوششى خاصّ اجسام است و حق تعالى از جسم بودن پاك و مبرّاست .
5 حادث و پديده نيست ، و دليل بر آن ، حادث بودن آفريدههايش
[ 226 ]
مىباشد ، در اين مورد امام ( ع ) حدوث آفرينش را دليل بر دو امر دانسته است :
الف بر قديم بودن ذات حق تعالى . ب بر اصل وجود و هستى خداوند ، و شرح اين مطلب در خطبه 151 ذيل الحمد للَّه دال على وجوده بخلقه . . . ذكر شد 1 ، جز آن كه در آن جا ، هستى آفريدهها را دليل بر وجود خدا دانسته ، ولى در اين خطبه حدوث آنها را دليل قرار داده است و چون هستى ممكنات دليل بر هستى صانع آنها مىباشد . پس سزاوار است كه حدوث آنها دليل بر قدم حق تعالى باشد قديم بودن و ازليّت براى خداوند به يك معناست .
6 شبيه و مانندى براى او نيست زيرا همانندى ويژه آفريدههاى وى است ، اين مطلب نيز در بيان خطبه نام برده فوق به تفصيل شرح شده است .
7 خداوند در وعدههاى خود صادق است يعنى آنچه در كتابهاى پيامبرانش خبر داده در تحقق آن شكّى نيست خواه مربوط به امور دنيا باشد چنان كه وعده نصرت به پيامبر و يارانش داده كه مىفرمايد : « وَعَدَكُم اللَّهُ مَغانِمَ كَثيرَةً تأخُذُوْنَها [ 2 ] . . . » و نيز وعده داده است كه آنان را در زمين خليفه قرار دهد :
« وَعَد اللَّهُ الَّذين آمَنُوا مِنْكُمْ وَ عَمِلُوا الصّالحاتِ لَيَسْتَخْلِفَنَّهُم فىِ الأرْضِ [ 3 ] . » و خواه مربوط به آخرت باشد چنان كه بندگان صالحش را وعده بهشت و ثواب جزيل داده است ، و خلف وعد كذب است و آن هم بر خداى متعال محال است چنان كه در قرآن مىفرمايد : « إنَّ اللَّهَ لا يُخْلِفُ الْميعادَ [ 4 ] . »
----------- ( 1 ) صفحه 228 ، ج 3 .
[ 2 ] سوره فتح ( 48 ) قسمتى از آيه ( 19 ) ، يعنى : خدا به شما نويد داده است كه غنيمتهاى فراوانى به دست آوريد .
[ 3 ] سوره نور ( 24 ) قسمتى از آيه ( 54 ) ، يعنى : خداوند به كسانى از شما كه ايمان آورده و عمل صالح انجام دادهاند وعده داده است كه آنان را در روى زمين خليفه قرار دهد .
[ 4 ] سوره رعد ( 13 ) قسمتى از آيه ( 30 ) ، يعنى : بدرستى كه خداوند خلف وعد انجام نمىدهد .
[ 227 ]
8 به بندگانش ستم روا نمىدارد ، بر خلاف سلاطين و پادشاهان روى زمين كه هر گاه ستم كردن بر زير دستان به سودشان باشد و از آن لذت ببرند و يا در ترك آن ضررى احساس كنند در حق آنان روا مىدارند ، و اين خود معلول طبيعت مادى بشرى است كه اين را براى خود كمال مىداند ، ولى ذات اقدس پروردگار از چنين خاصيّتى مبرّا و دور است .
9 در ميان آفريدههايش به عدل رفتار مىكند و نظام خلقت را بر پايه عدل استوار فرموده است ، اين مطلب آن چنان روشن است كه نيازى به توضيح ندارد .
10 به دليل حدوث مخلوقاتش بر ازليّت و بىآغازيش استدلال ، و به دليل اهميت اين موضوع ، به اختلاف عبارت آن را تكرار فرموده است .
11 به ناتوانى مخلوقات بر كمال قدرت وى استدلال مىشود . آنچه غير از ذات خداست بطور كلّى داغ نقص قدرت بلكه كمال عجز و ناتوانى بر پيشانى دارد ، زيرا همگى نيازمند به او هستند و او مبدأ وجودى همه آنهاست و هيچ كدام از سببها و علّتها ، علّت واقعى نيستند بلكه همه از معدّات مىباشند پس در حقيقت هيچ قدرتى نيست مگر از او و براى او ، و شكل منطقى استدلال با يك قياس استثنايى چنين است : اگر خداوند نسبت به وجود امرى عجز و ناتوانى مىداشت ، مبدأ وجودى آن واقع نمىشد ، امّا او مبدأ تمام هستيهاست ،
پس قدرت كاملهاش بر تمام آنها ثابت است .
يادآورى : از باب اصطلاح ، عجز در موردى به كار مىرود كه از آن انتظار قدرت مىرود مثل اين كه به ديوار نمىگويند عاجز است زيرا از آن انتظار قدرت و توانايى نمىرود .
12 جاودانه است زيرا جز ذات اقدس وى همه چيز محكوم به فناست .
قدرت و حاكميّت حق تعالى بر آنچه از آفريدههايش كه آمادگى فنا دارند ،
[ 228 ]
صورت عدم افاضه مىفرمايد ، چنان كه قرآن به اين معنا اشاره مىكند : « و نُفِخَ فى الصُّور فَصَعِقَ مَنْ فى السَّمواتِ وَ مَنْ فىِ الارضِ ، اِلاّ مَنْ شاء . . . » [ 5 ] شكل استدلال براى اثبات اين صفت بر طبق قياس استثنايى چنين است : اگر خدا هم مانند بقيه مخلوقات مقهور فنا و نيستى بود جايز الفنا و ممكن مىبود و حال آن كه واجب الوجود بالذات است ، پس مقهور فنا نيست بلكه جاويد است و براى هميشه ثابت مىباشد .
13 حق تعالى يكتا و أحد است ، واحد نيست كه در سلسله اعداد در آيد ،
بلكه مبدأ تمام كثرات و شمارنده همه آنهاست ، در مباحث گذشته بارها اين معنا را بيان داشتيم كه : اطلاق وحدت بر خدا چگونه و به چه معناست و اين جا ، نيازى به اعاده آن نيست .
14 جاودانه است نه در محدوده زمان ، اين نيز در گذشته روشن شد كه دائم بودن وجود حق تعالى به معناى مساوى بودن وجود او با وجود زمان است ، زيرا وى پس از آفرينش مجرّدات زمان را ايجاد فرمود و مساوى با زمان بودن به معناى در زمان بودن نيست و به دليل اين كه واژه امد به معناى نهايت زمان و سرانجام فرصتى است كه براى موجود زمانى تحقّق دارد و نيز ثابت شده است كه خداوند موجودى زمانى نيست بنابراين ثابت مىشود كه وى جاودانى و بدون زمان است .
15 استوار است امّا بر پايهاى متكى نيست كه او را بر پاى دارد مانند همه ممكنات و اين در حقيقت همان معناى واجب الوجود است كه ما در شرح جمله الحمد للَّه الدال على وجوده بخلقه مبرهن ساختيم و نيز بسيارى از مباحث اين فصل در آن خطبه ذكر شده است .
[ 5 ] سوره زمر ( 39 ) قسمتى از آيه ( 68 ) ، يعنى : فرياد عظيم در صور دميده شود تا جز آنچه كه خدا بقايش را خواسته هر كه در آسمانها و زمين است مدهوش و محكوم به فنا شوند .
[ 229 ]
16 انديشهها او را دريابند ، ولى نه با حواسّ ظاهر ، يعنى ذهنها به اندازه توان خود به سبب صفات سلبى و نسبى وى را مىشناسند ، و اين كه امام مىفرمايد : لا بمشاعره ، مقصود آن است كه اين تصور ، نه از طريق حواس ظاهر است و نه تصورى است شبيه به آنچه از آن طريق و به وسيله آنها به دست مىآيد ، بلكه بر وجهى شايستهتر و با عقل صرف ، دور از علايق مادّى و توابع آن ، از قبيل : وضع ، مكان ، مقدار و . . . درك مىشود .
17 ديدگان گواه بر هستى وى هستند ، نه بر حضورش ، اين صفت اشاره به آن است كه چشمها عقول را وادار مىكنند تا از روى آثار قدرت و لطيفههاى صفت و خلاصه آنچه كه با آنها درك مىشود به وجود حق تعالى گواهى دهند و چون اين گواهى امرى است بسيار روشن ، چنان است كه گويا خداوند در ميان همه ديدنيها مشهود است هر چند كه چشم ، او را به حضور نمىآورد و با ذات وى تماسّ نمىگيرد ، و احتمال ديگر در معناى عبارت امام ( ع ) آن است كه وجود ديدنيها و زيباييهاى آن ، شاهد بر وجود صانع سبحانه و تعالى مىباشد ، نه بر حضور حسى او .
18 حق تعالى در وهم و خيال نگنجد ، خداوند به دليل اين كه مجرّد از ماده است عقل بر او احاطه ندارد ، چه رسد به نيروى واهمه ، زيرا اين قوه به معانى جزئيّهاى تعلق مىگيرد كه از محسوسها و امور مادّى به دست مىآيند .
طرز استدلال و شكل قياسى كه در اين جا تشكيل مىشود چنين است : هيچ واجب الوجودى با نيرويى كه اشياى مادى و داراى وضع را درك مىكند ، ادراك نمىشود ، و هر چه با ، وهم درك شود تعلق به امر مادّيى دارد كه داراى وضع است ، و نتيجه اين مقدمات اين است : هيچ واجب الوجودى به وسيله و هم بكلّى درك نمىشود ، تا چه رسد به احاطه اين نيرو بر او ، كه حقيقت وى را درك كند ، اين مطلبى است كه بارها در مباحث قبل ذكر شده است .
[ 230 ]
19 حق تعالى خود را براى اوهام و خيالها ، روشن و متجلّى ساخته است ، چون ثابت شده است كه نيروى واهمه ، تنها محسوسهاى جزيى را در مىيابد ، پس معناى تجلّى خداوند براى اوهام آن است كه حق تعالى در صورتهاى جزيى تمام آنچه كه به وسيله وهمها درك مىشوند ، نشان داده است كه او صانع و موجد آنهاست ، زيرا اوهام ، موقعى كه به خود و تغييرات عارضه بر خود مىنگرند ، در مىيابند كه موجدى دارند و اين تغييرات از ناحيه اوست و اين ادراك جزيى غير از ادراك عقلى است كه كلّى مىباشد .
حرف باء در كلمه بها به معناى سببيّت است يعنى اصل وجود اين قوا دليل اساسى براى تجلّى خداوند در خود آنهاست و ممكن است كه به معناى فى باشد يعنى : خداوند براى آنها در وجودشان ظهور فرموده است ، واژه بل براى برگشتن از امرى ناممكن ( احاطه ) و اثبات آنچه ممكن است يعنى تجلى و ظهور حق تعالى .
20 و بها امتنع منها ،
نقصانى كه در قواى ادراكى آدمى وجود دارد آنها را از احاطه بر وجود خداوند باز داشته است زيرا چنان كه پيش از اين خاطر نشان ساختيم قوه واهمه و خيال ، اختصاص به جزئيات حسّى دارد و براى درك معانى كلّى و مجرّد از مادّه آماده نيست . دليلهاى ديگرى هم براى آن وجود دارد كه از جمله آنها ، علوّ ساحت اقدس ربوبى از انواع تركيب است علاوه بر نقصى كه در قواى ادراكى مىباشد . اين صفت به تعبير ديگر چنين بيان مىشود : نيروى واهمه با اعتراف خود از درك ذات حق تعالى عاجز است ، به دليل اين كه هم خودش ناقص است و هم ، كنه ذات حق درك شدنى نيست ،
هنگامى كه توجه به خدا مىكند و مىخواهد وى را بشناسد به عجز و ناتوانى خود اعتراف مىكند .
21 و اليها حاكمها ،
حق تعالى اوهام را حاكم قرار داده يعنى ميان
[ 231 ]
خودشان و خود ، داور ( حكم ) قرار داده است ، با اين توضيح كه وقتى به طلب ذات حق روى مىآورند و از آن به خردها رجوع مىكنند با كمال افسوس اقرار مىكنند كه با زحمت و رنج بسيار نمىتوان به كنه ذات حق پى برد و او را شناخت و به عجز و ناتوانى خود اعتراف دارند . زيرا موقعى كه از يك طرف به نيازمندى ، نقصان ذاتى و مخلوقيت خود و از طرف ديگر به بىنيازى ، كمال ، و خالقيت خدا و خلاصه ، تمام صفات مصنوعيّت خويش و صانعيّت خداوند بر مىخورند ، به عجز از شناخت حق اقرار مىكنند .
برخى از شارحان نهج البلاغه گفتهاند كه مراد امام ( ع ) از كلمه اوهام در اين جا ، عقول است ، و بديهى است كه عقول نيز بر حق تعالى احاطه نمىيابند زيرا وى ، مركب و محدود نيست بنابراين منظور از : تجلى خداوند براى عقول كشف حقايقى است كه عقول مىتوانند به آن برسند يعنى صفات ثبوتيه و سلبيه خداوند و جمله و بها امتنع منها يعنى با عقل و دلالت عقلى معلوم مىشود كه ذات حق درك شدنى نيست و عبارت اليها حاكمها يعنى خداوند عقلهايى را كه ادعاى درك كنه و احاطه كامل به وجود وى دارند طرف دعواى خود شمرده و سپس ايشان را به نزد عقلهاى سالم و دور از غرض براى محاكمه آورده و اينها آنان را محكوم كردهاند كه چنين ادعايى ناصحيح است . آنچه اين شارح احتمال داده كه اوهام را بر عقول اطلاق كرده اگر چه بطور مجاز درست است ولى اين جا قرينهاى وجود ندارد و بدون ضرورت ، غير حقيقت اراده شده است .
برخى ديگر گفتهاند تقدير عبارت امام اين است : لم تحط به اهل الاوهام ،
يعنى صاحبان و هم و خيال احاطه به ذات خدا پيدا نمىكنند ، و مضاف حذف شده است اما اگر با نظر دقيق تامّل شود معناى سخن امام همان است كه ما در اول خاطر نشان ساختيم و يا حدّاقل شبيه به آن است . آرى اين واژههاى پر معنا ،
از لطيفههاى سخنان امام و شامل بسيارى از اسرار حكمت مىباشد .
[ 232 ]
22 صفت ديگر خداوند كه حاكى بر جسم نبودن وى مىباشد : كونه تعالى ليس بذى كبر . . . تجسميا ، مىباشد ، توضيح ، اين كه واژه كبير سه اطلاق دارد :
1 آنچه كه مقدارش زياد حجمش بزرگ باشد .
2 حيوانى كه سنّش بالا باشد .
3 بزرگ قدر ، و والا مقام .
امام ( ع ) در اين صفت ، بزرگى به معناى اول را از خداوند نفى مىفرمايد زيرا اگر خدا به آن معنا كبير باشد لازمهاش داشتن جهات سهگانه و جسميّت است كه باطل مىباشد و دور بودن معناى دوم از خداوند نيز امرى است روشن . كلمه تجسيما مصدر منصوب و در مورد حال است يعنى به حالت جسم بودن . امتداد جسم را به نهايات كه جهات سهگانه است اسناد داده است به اين دليل كه آخرين مرحلهاى مىباشد كه طبيعت با كشش و امتدادش به آن منتهى و در آن جا متوقّف مىماند و نيز دليل اين كه جهات را علت بزرگ شدن دانسته اين است كه بزرگ شدن لازمه كشيده شدن به سوى جهات است .
23 و لا بذى عظم . . . تجسيدا ،
در اين صفت نيز نفى جسميت از خداوند شده است از سه معنايى كه براى كبير گفتيم اوّل و سوّمش را براى عظيم نيز گفتهاند اما بر معناى دوم اطلاق نمىشود ، و مراد امام در اين جا ، نفى معناى اوّل آن از خداست چون خدا جسم نيست و اسناد تناهى به غايات نيازى به دليل ندارد زيرا غايات سبب تناهى و محل انقطاع آن مىباشند و نيز اسناد تعظيم به آن مانند اسناد تكبير است كه ذكر شد . ( اين عبارات در شماره قبل توضيح داده شد ) . 24 حق تعالى داراى شأن و مقامى بزرگ است .
25 سلطنتى با شكوه دارد ، با توجه به توضيحى كه در شمارههاى 22 و
[ 233 ]
23 بيان داشتيم كه امير المؤمنين ( ع ) صفت بزرگ بودن به دو معناى اوّل در هر كدام از آنها را ، شايسته ذات اقدس احديت ندانست اما در دو صفت اخير معناى سوّمى از آنها را براى حضرتش اثبات كرد كه عبارت از بزرگى مقام و عظمت جلال وى باشد .
و اما نصب دو كلمه شأنا و سلطانا به واسطه تميز بودن است و معناى عبارت چنين است شأن و مقام او ، بالاست و حاكميت و تسلّطش با عظمت است او سرچشمه مقام هر صاحب مقام و سرانجام سلطنت هر صاحب قدرتى است بالاتر از رتبه او ، و عظيمتر از حكومت وى وجود ندارد ، جز او خدايى نيست ، او بزرگ مقام ، بلند مرتبه ، صاحب كبريايى ، عظمت و جلال است .
امام ( ع ) پس از حمد خداوند و ستايش وى ، به آنچه شايسته اوست ،
سخن خود را با گواهى بر بندگى پيامبر ( ص ) تكميل كرد ، بندگى كه مبدأ كمال علمى و نظرى براى نفس انسانى است ، و سپس ويژگيهايى را براى آن حضرت بر شمرده است كه هر كدام منشأ كمال در جهت عمل است ، او برگزيده خدا و امين وحى و پسنديده اوست و نيز به رسالت پيامبر و دلايل و حجتهاى محكمى كه با خود آورده اشاره فرموده است و منظور از اين حجّتها ممكن است يا خصوص معجزات باشد و يا امرى عمومىتر يعنى آنچه از طرف خدا بر مردم اتمام حجتى باشد كه در قيامت نگويند اگر براى ما پيامبرى فرستاده بودى تو را اطاعت مىكرديم ، و به اين معنى تمام راههاى فروع دين و ادلّه احكام آن را فرا مىگيرد و معناى وجوب حجّتها ، دليلهايى است كه پذيرش آنها براى مردم حتمى و عمل طبق آن ، لازم بوده است . و ظهور الفلح : پيروزى آشكار بر بقيّه اديان و غلبه يافتن بر اهل آن ، چه كسانى كه براى خدا شريك قايل بودند و چه آنان كه وجود خدا را منكراند . و ايضاح المنهج : پيامبر اسلام راه خدا و شريعت وى را واضح و روشن مىكند ، چنان كه قرآن به اين معنى اشاره
[ 234 ]
دارد : « هو الذى ارسل رسول بالهدى و دين الحق ليظهره على الدين كله . . . » [ 6 ] زيرا ، هدايتى كه در اين آيه شريفه ذكر شده به معناى روشن ساختن راه و جمله ليظهره على الدين كله اشاره به برخى از هدفهاى بعثت پيامبر است و عبارت : بظهور الفلج در سخن امام نيز به همين معنا مىباشد و فلج به ضمّ فاء و سكون لام به معناى پيروزى و با ضمّ لام به معناى شاعر و سخنران نيز جايز است .
فبلّغ الرسالة . . . ،
اين جمله اشاره است به اين كه پيامبر اكرم امانت الهى را كه عبارت از وحى بود ، به حق ادا فرمود ، و منظور از صدعه بالرّساله روشن و آشكارا ساختن ماموريت رسالت مىباشد و در گذشته 7 معلوم شد كه اصل صدع به معناى شقّ و جدا كردن است كه گويا پيامبر ( ص ) با اظهار نبوّت و رسالت خود ، شق عصاى مشركان كرده و جمع شرور آنان را پراكنده و متفرّق ساخته است ، و معناى حمله على الحجّه ، دعوت جامعه و مجذوب ساختن آنها براى گام نهادن در راه روشن خدا و شريعت اوست ، و اين دعوت براى آنان كه اهل تعقّل و استدلالند همراه با حكمت و موعظه نيكو و مجادله به نحو احسن است امّا براى كسانى كه به استدلال توجّهى ندارند با جنگ و شمشير توأم خواهد بود ، و منظور از بپا داشتن پرچمهاى هدايت ، نشان دادن دليلها مىباشد كه عبارت است از معجزهها و كليه قوانين دينى و منار الضياء نيز به معناى دليلهاى روشن است و واژههاى محّجه ، أعلام و منار ، به عنوان استعاره به كار رفته و دو كلمه صادعا و دالاّ حال و منصوب و كلمههاى امراس و عرى استعاره از دين و ايمان است كه بر آن چنگ مىزنند و به آن متمسّك مىشوند و واژههاى متانه و وثاقه ترشيحهاى اين استعارهاند .
[ 6 ] سوره توبه ( 9 ) قسمتى از آيه ( 32 ) ، يعنى : خداوند ، پيامبرش را با هدايت و آيين راستين فرستاد ، تا وى را بر تمام اديان غلبه دهد .
----------- ( 7 ) صفحه 169 ضمن شرح خطبه 222 .
[ 235 ]
امام ( ع ) با اين طرز بيان و عبارات دقيق ، اشاره مىكند به اين كه اصول اسلامى بايد آن چنان روشن و استوار در دلها جايگزين شود كه انسانها براى نجات از تمام مهلكههاى دنيا و آخرت به آن تمسّك جويند و آن را پيوسته دليل رسيدن به كليه اهداف غايى خود بدانند . توفيق از خداوند است .
قسمت دوم خطبه در بيان شگفتى آفرينش بعضى از جانوران :
وَ لَوْ فَكَّرُوا فِي عَظِيمِ اَلْقُدْرَةِ وَ جَسِيمِ اَلنِّعْمَةِ لَرَجَعُوا إِلَى اَلطَّرِيقِ وَ خَافُوا عَذَابَ اَلْحَرِيقِ وَ لَكِنِ اَلْقُلُوبُ عَلِيلَةٌ وَ اَلْبَصَائِرُ مَدْخُولَةٌ أَ لاَ يَنْظُرُونَ إِلَى صَغِيرِ مَا خَلَقَ كَيْفَ أَحْكَمَ خَلْقَهُ وَ أَتْقَنَ تَرْكِيبَهُ وَ فَلَقَ لَهُ اَلسَّمْعَ وَ اَلْبَصَرَ وَ سَوَّى لَهُ اَلْعَظْمَ وَ اَلْبَشَرَ اُنْظُرُوا إِلَى اَلنَّمْلَةِ فِي صِغَرِ جُثَّتِهَا وَ لَطَافَةِ هَيْئَتِهَا لاَ تَكَادُ تُنَالُ بِلَحْظِ اَلْبَصَرِ وَ لاَ بِمُسْتَدْرَكِ اَلْفِكَرِ كَيْفَ دَبَّتْ عَلَى أَرْضِهَا وَ صُبَّتْ عَلَى رِزْقِهَا تَنْقُلُ اَلْحَبَّةَ إِلَى جُحْرِهَا وَ تُعِدُّهَا فِي مُسْتَقَرِّهَا تَجْمَعُ فِي حَرِّهَا لِبَرْدِهَا وَ فِي وِرْدِهَا لِصَدَرِهَا مَكْفُولٌ بِرِزْقِهَا مَرْزُوقَةٌ بِوِفْقِهَا لاَ يُغْفِلُهَا اَلْمَنَّانُ وَ لاَ يَحْرِمُهَا اَلدَّيَّانُ وَ لَوْ فِي اَلصَّفَا اَلْيَابِسِ وَ اَلْحَجَرِ اَلْجَامِسِ وَ لَوْ فَكَّرْتَ فِي مَجَارِي أَكْلِهَا وَ فِي عُلْوِهَا وَ سُفْلِهَا وَ مَا فِي اَلْجَوْفِ مِنْ شَرَاسِيفِ بَطْنِهَا وَ مَا فِي اَلرَّأْسِ مِنْ عَيْنِهَا وَ أُذُنِهَا لَقَضَيْتَ مِنْ خَلْقِهَا عَجَباً وَ لَقِيتَ مِنْ وَصْفِهَا تَعَباً فَتَعَالَى اَلَّذِي أَقَامَهَا عَلَى قَوَائِمِهَا وَ بَنَاهَا عَلَى دَعَائِمِهَا لَمْ يَشْرَكْهُ فِي فِطْرَتِهَا فَاطِرٌ وَ لَمْ يُعِنْهُ عَلَى خَلْقِهَا قَادِرٌ وَ لَوْ ضَرَبْتَ فِي مَذَاهِبِ فِكْرِكَ لِتَبْلُغَ غَايَاتِهِ مَا دَلَّتْكَ اَلدَّلاَلَةُ إِلاَّ عَلَى أَنَّ فَاطِرَ اَلنَّمْلَةِ هُوَ فَاطِرُ اَلنَّخْلَةِ لِدَقِيقِ تَفْصِيلِ كُلِّ شَيْءٍ وَ غَامِضِ اِخْتِلاَفِ كُلِّ حَيٍّ وَ مَا اَلْجَلِيلُ وَ اَللَّطِيفُ وَ اَلثَّقِيلُ وَ اَلْخَفِيفُ وَ اَلْقَوِيُّ وَ اَلضَّعِيفُ فِي خَلْقِهِ إِلاَّ سَوَاءٌ وَ كَذَلِكَ اَلسَّمَاءُ وَ اَلْهَوَاءُ وَ اَلرِّيَاحُ وَ اَلْمَاءُ فَانْظُرْ إِلَى اَلشَّمْسِ وَ اَلْقَمَرِ وَ اَلنَّبَاتِ وَ اَلشَّجَرِ وَ اَلْمَاءِ وَ اَلْحَجَرِ وَ اِخْتِلاَفِ هَذَا اَللَّيْلِ وَ اَلنَّهَارِ وَ تَفَجُّرِ هَذِهِ اَلْبِحَارِ وَ كَثْرَةِ هَذِهِ اَلْجِبَالِ وَ طُولِ هَذِهِ اَلْقِلاَلِ وَ تَفَرُّقِ هَذِهِ اَللُّغَاتِ وَ اَلْأَلْسُنِ اَلْمُخْتَلِفَاتِ فَالْوَيْلُ لِمَنْ أَنْكَرَ اَلْمُقَدِّرَ وَ جَحَدَ اَلْمُدَبِّرَ زَعَمُوا أَنَّهُمْ كَالنَّبَاتِ مَا لَهُمْ زَارِعٌ وَ لاَ لاِخْتِلاَفِ صُوَرِهِمْ
[ 236 ]
صَانِعٌ وَ لَمْ يَلْجَئُوا إِلَى حُجَّةٍ فِيمَا اِدَّعَوْا وَ لاَ تَحْقِيقٍ لِمَا أَوْعَوْا وَ هَلْ يَكُونُ بِنَاءٌ مِنْ غَيْرِ بَانٍ أَوْ جِنَايَةٌ مِنْ غَيْرِ جَانٍ وَ إِنْ شِئْتَ قُلْتَ فِي اَلْجَرَادَةِ إِذْ خَلَقَ لَهَا عَيْنَيْنِ حَمْرَاوَيْنِ وَ أَسْرَجَ لَهَا حَدَقَتَيْنِ قَمْرَاوَيْنِ وَ جَعَلَ لَهَا اَلسَّمْعَ اَلْخَفِيَّ وَ فَتَحَ لَهَا اَلْفَمَ اَلسَّوِيَّ وَ جَعَلَ لَهَا اَلْحِسَّ اَلْقَوِيَّ وَ نَابَيْنِ بِهِمَا تَقْرِضُ وَ مِنْجَلَيْنِ بِهِمَا تَقْبِضُ يَرْهَبُهَا اَلزُّرَّاعُ فِي زَرْعِهِمْ وَ لاَ يَسْتَطِيعُونَ ذَبَّهَا وَ لَوْ أَجْلَبُوا بِجَمْعِهِمْ حَتَّى تَرِدَ اَلْحَرْثَ فِي نَزَوَاتِهَا وَ تَقْضِيَ مِنْهُ شَهَوَاتِهَا وَ خَلْقُهَا كُلُّهُ لاَ يُكَوِّنُ إِصْبَعاً مُسْتَدِقَّةً فَتَبَارَكَ اَللَّهُ اَلَّذِي يَسْجُدُ لَهُ مَنْ فِي اَلسَّماواتِ وَ اَلْأَرْضِ طَوْعاً وَ كَرْهاً 4 11 13 : 15 وَ يُعَفِّرُ لَهُ خَدّاً وَ وَجْهاً وَ يُلْقِي إِلَيْهِ بِالطَّاعَةِ سِلْماً وَ ضَعْفاً وَ يُعْطِي لَهُ اَلْقِيَادَ رَهْبَةً وَ خَوْفاً فَالطَّيْرُ مُسَخَّرَةٌ لِأَمْرِهِ أَحْصَى عَدَدَ اَلرِّيشِ مِنْهَا وَ اَلنَّفَسِ وَ أَرْسَى قَوَائِمَهَا عَلَى اَلنَّدَى وَ اَلْيَبَسِ وَ قَدَّرَ أَقْوَاتَهَا وَ أَحْصَى أَجْنَاسَهَا فَهَذَا غُرَابٌ وَ هَذَا عُقَابٌ وَ هَذَا حَمَامٌ وَ هَذَا نَعَامٌ دَعَا كُلَّ طَائِرٍ بِاسْمِهِ وَ كَفَلَ لَهُ بِرِزْقِهِ وَ أَنْشَأَ اَلسَّحَابَ اَلثِّقَالَ فَأَهْطَلَ دِيَمَهَا وَ عَدَّدَ قِسَمَهَا فَبَلَّ اَلْأَرْضَ بَعْدَ جُفُوفِهَا وَ أَخْرَجَ نَبْتَهَا بَعْدَ جُدُوبِهَا دخل : عيب بشرة : ظاهر پوست بدن جامس : خشك و بىرطوبت شراسيف : اطراف دندهها كه شكم را در بر مىگيرند .
ضرب فى الارض : سير و گردش در زمين حدقه : سياهى ميان چشم قمر : سفيدى و روشنايى چشم ، حدقه قمراء : حدقه روشن و سفيد اجلبوا : جمع كردند نزوات : پرشها و حركات تعفير : در خاك غلطيدن « اگر انسانها در عظمت قدرت خداوندى و نعمتهاى فراوان او مىانديشيدند به راه حق ، باز مىگشتند و از عذاب آتش مىهراسيدند ، امّا اين دلها بيمار و چشمها عيبناك است ، آيا به موجود كوچكى كه حق تعالى آفريده است نگاه نمىكنند كه چگونه آن را استوار آفريده و مواد تركيبى و بهم پيوستگى وى را
[ 237 ]
محكم كرده و برايش گوش و چشم ايجاد فرمود و استخوان بندى و پوست بدن وى را نظام بخشيد ، به مورچه و كوچكى جثّه و ظرافت اندام وى كه به چشم در نمىآيد و به آسانى در انديشه نمىگنجد ، نگاه كنيد كه چگونه بر روى زمين راه مىرود و به جانب روزى خود راه مىيابد ، دانه را به لانه خود مىبرد و در جايگاه مناسب نگهداريش مىكند ، در تابستان براى زمستان و در هنگام تمكن و قدرت ،
براى زمانى كه امكان جنب و جوش ندارد ، آذوقه خود را ذخيره مىكند ، در حالى كه روزيش تضمين شده و خوراك موافق با طبعش آماده شده است ، خداى منّان و پاداش دهنده از وى غفلت نمىكند و محرومش نمىسازد اگر چه در دل سنگى صاف و ميان صخرهاى خشك باشد ، اگر در مجارى خوراك و قسمتهاى بالا و پايين دستگاه گوارش و اعضايى كه براى حفظ آن آفريده شده و چشمها و گوشهاى وى انديشه كنى در تعجب فرو رفته و به شگفتى خلقتش اعتراف خواهى كرد و از بيان توصيف آن به زحمت خواهى افتاد ، پس بلند مرتبه است ،
خداوندى كه مورچه را بر روى دست و پايش برقرار ساخت و پيكره وجودش را با استحكام خاصّ بنا گذاشت ، هيچ آفرينندهاى در خلقت اين حشره با او شركت نداشته و هيچ قدرتى در آفرينش وى او را يارى نكرده است ، و اگر راههاى انديشه خود را تا به آخر بپيمايى سرانجام به آن جا خواهى رسيد كه آفريننده اين مورچه ريز ، همان آفريدگار درخت ( تنومند ) خرماست ، زيرا هر دو از جنبه دقّت و پيچيدگى شبيه هم هستند ، اگر چه تفاوتهايى با همديگر دارند و در زمينه آفرينش خداوند ، موجودات بزرگ و كوچك ، سنگين و سبك ، توانا و ناتوان همه يكسانند ،
و خلقت آسمان ، هوا ، باد و آب نيز چنين است ، پس اكنون به خورشيد و ماه ، گياه و درخت ، آب و سنگ و اختلاف اين شب و روز ، و جريان اين درياها و فراوانى اين كوهها و بلندى اين قلهها و ناهمگونى اين لغتها و زبانهاى گوناگون با دقت نگاه كن ( تا خداى را بشناسى ) و واى بر كسى كه ناظم و مدبّر اينها را انكار كند ، اين منكران مىپندارند كه خود همانند گياه ( خودرو ) بدون زارعند و براى شكلهاى گوناگونشان سازندهاى نيست ، در حالى كه براى ادّعاى خود دليلى اقامه نكرده و
[ 238 ]
براى آنچه در مغز خود پرورانده تحقيقى به عمل نياوردهاند و آيا ممكن است كه ساختمانى بدون سازنده و يا جنايتى بدون جنايتگر پديد آيد ؟
اگر مايلى ، درباره ملخ بينديش كه خداوند برايش دو چشم سرخ آفريد و براى آنها دو حدقه مانند ماه تابان روشن ساخت ، و گوشى پوشيده و پنهان برايش قرار داد و دهانى به تناسب خلقتش به او ارزانى كرد ، احساس وى را تقويت كرد و دو دندان كه وسيله قطع و دو داس ( شاخك ) كه وسيله جمعآورى است به او عنايت فرمود ، كشاورزان براى زراعت خود از آن مىترسند و قادر بر دفعش نيستند ، اگر چه تمامشان دست به دست همديگر بدهند ، بلكه نيرومندانه پيش مىآيد تا وارد كشتزار شده و آنچه ميل دارد مىخورد ، با آن كه تمام پيكر او به اندازه يك انگشت باريك هم نيست .
پس بزرگوار است خداوندى كه تمام ساكنان آسمانها و زمين از روى اجبار يا اختيار در برابرش خاضعانه سجده مىكنند و صورت و جبين برايش به خاك مىسايند و طوق بندگى او را در حال تندرستى و ناتوانى به گردن مىاندازند و از ترس و بيم ، زمام اختيار خود را به وى مىسپارند ، پرندگان مسخّر فرمانش هستند و او شماره پرها و نفسهاى آنها را مىداند ، پاهاى آنها را قدرت مقاومت در دريا و خشكى داده و روزيشان را مقدّر فرموده و اقسام و انواع آنها را مشخص كرده است ، كه اين ، زاغ است و آن عقاب ، يكى كبوتر است و آن ديگرى شتر مرغ هر پرندهاى را به نامى خوانده و روزيش را تكفّل كرده است ، ابرهاى سنگين را ايجاد فرموده و بارانهاى شديد و پى در پى از آن فرو فرستاده و سهم باران هر جايى را مشخّص ساخته است ، پس ( با اين كار ) زمين خشك را آبيارى كرده و گياهان را پس از خشكيدن دوباره رويانده است . »
و لو فكروا . . . مدخوله ،
حرف لو براى اين وضع شده است كه نبودن يك امرى را به نبودن امر ديگرى وابسته بداند . ( خواه اين دو امر ، لازم و ملزوم باشند يا اين كه هيچ رابطه ميانشان نباشد ) اما بيشتر در موردى به كار مىرود كه
[ 239 ]
نبودن ملزوم باعث تحقّق نيافتن لازم شده باشد و اين مطلب دو صورت دارد :
1 اين كه نسبت ميان لازم و ملزوم از نسبت چهارگانه تساوى باشد ،
خواه حقيقى و خواه وضعى .
2 ملزوم ، علّت براى لازم باشد تا نبودن آن ملزوم دليل نبودن اين لازم باشد ، اما اگر ميان آنها ( لازم و ملزوم ) رابطه عليت نباشد ، عكس آن هم ممكن است يعنى نبودن ملزوم وابسته به نبودن لازم باشد بطورى كه از آيه قرآن چنين بر مىآيد : « لَوْ كانَ فيهما آلِهةٌ إلاّ اللَّهُ لَفَسَدَتا . . . » [ 8 ] ( در اين آيه از عدم لازم كه عبارت از نبودن فساد است ، بر عدم ملزوم كه نبودن خدايان باشد ، استدلال شده ) ، در اين خطبه امام ( ع ) لو را بر طبق صورت دوم به كار برده يعنى جمله شرطيه را علّت جمله جزا دانسته و فرموده است : علّت اين كه مردم از گمراهى و نادانى به طرف حقيقت بر نگشتند و از كيفر آخرت نترسيدند آن است كه در عظمت آفرينش و آفريدههاى حيرتانگيز و نعمتهاى فراوان حق تعالى نيانديشيدند ، بنابراين از عدم علت استدلال بر عدم معلول شده است ، زيرا تفكّر در اين امور ، سبب توجّه انسان به دين خدا و پيمودن راه ديانت و شريعت مىشود ، چنان كه قرآن نيز بدين معنا اشاره مىفرمايد : « أوَ لَمْ يَنْظُرُوْا فى مَلَكُوْتِ السَّموات وَ الْأرضِ وَ ما خَلَقَ اللَّهُ مِنْ شَيْئى . . . ؟ » [ 9 ] و جاى ديگر چنين مىگويد « أفَلَمْ يَنْظُروا إلىَ السَّماءِ فَوْقَهُمْ كَيْفَ بَنَيْناها . . . » [ 10 ] و جز اينها .
[ 8 ] سوره انبياء ( 21 ) قسمتى از آيه ( 21 ) ، يعنى : اگر در زمين و آسمان چند خدايى بود جهان به تباهى كشيده مىشد .
[ 9 ] سوره اعراف ( 7 ) قسمتى از آيه ( 184 ) ، يعنى : آيا در ملكوت و قواى آسمانها و زمين و هر چه خدا آفريده ، با انديشه نمىنگرند ؟
[ 10 ] سوره ق ( 50 ) قسمتى از آيه ( 15 ) ، يعنى : آيا آسمان را بر فراز خود نمىنگرند كه چگونه بناى آن را استوار ساختيم ؟
[ 240 ]
و لكن القلوب . . . مدخوله ،
امام ( ع ) در اين جملات بيان مىكند ، اين كه مردم در عظمت آفرينش نمىانديشند ، به آن سبب است كه شرط انديشيدن يعنى سلامت دل و چشم بصيرت از آنها رخت بر بسته است ، زيرا قلبهايشان بيمار و ديده حق بينشان معيوب است و علّت آن هم توجه به زرق و برق امور پست مادى كه همانند پردهاى ديده دل آدمى را مىپوشاند و چشم بصيرت او را آنچنان بىنور مىسازد كه از درك راه روشن حق ، وى را باز مىدارد .
ا لا ينظرون . . . البشر ،
در اين قسمت حضرت آنان را كه از انديشيدن در عظمت حق تعالى و شگفتى آفرينش او غافلند آگاه كرده و آنها را به تفكر وامىدارد و با اين عمل به بهترين وجه ، نظم و ترتيب سخنورى را رعايت فرموده است زيرا بطور معمول هر گاه خطيبى بخواهد براى جمعى به سخنرانى بپردازد نخست بطور اجمال كليّاتى از آنچه منظور نظر دارد براى شنوندگان مىگويد تا ذهن آنها را براى شنيدن اصل گفتار آماده سازد ، و سپس به تفصيل مطلب مىپردازد ، اين جا نيز به دليل اين كه مىخواهد بطور تفصيل برخى از آفريدههاى عجيب الخلقه خداوند را براى آنان بيان كند و آنها را به تفكر وادار سازد ، در اوّل به عظمت و بزرگى قدرت كامله حق تعالى اشاره كرده و شنوندگانى را كه از انديشيدن در خلقت خدا غافلند مورد سرزنش و ملامت قرار مىدهد تا بفهماند كه مىخواهد مطلبى را به تفصيل بيان دارد ، و به دنبال آن به منظور توجه دادن به اين كه چگونه زيبايى خلقت در مخلوقى ريز و كوچك روشن و آشكار است هيأتى آراسته و قوى ، چشمانى بينا و استخوان بندى عظيم با داشتن جثهاى به ظاهر كوچك و اين صفتها را براى آن موجود ، بدون ذكر نامش بيان كرده است تا اين كه دلها براى درك آن تمايل بيشتر پيدا كنند و نفسها براى دريافت عظمت الهى آماده شوند ، و در پايان آن به ذكر نام وى پرداخته و مىفرمايد :
[ 241 ]
انظروا الى النمله ،
به مورچه نگاه كنيد ، معناى واژه هيئتها قيافه ظاهرى و تصوير عضوهاى آن مىباشد و معلوم است كه ظرافت و تدبير انديشى كامل كه در آن به كار رفته علاوه بر آن كه با يك نظر و ديدن ابتدايى فهميده نمىشود حتى با تفكر آغازين همچنان كه بايد و شايد به تصور انسان نمىآيد ، بلكه نيازمند به امعان نظر بيشتر و تعمق فكرى زيادترى مىباشد ، حرف باء در بمستدرك متعلق به تنال است .
و لا [ تنال ] بمستدرك الفكر ،
بر خلاف آنچه كه ما در معناى اين جمله بيان داشتيم برخى با توجّه به واو عطف چنين گفتهاند : صورت ظاهرى مورچه كه با چشم آدمى ديده مىشود آن چنان حيرتآور است كه عقل از تصور آن ناتوان مىماند ، ولى اين معنا درست نيست زيرا كار فكر و بهره انديشه آن نيست كه صورت ظاهر مورچه را ادراك كند بلكه در شگفتيهاى آفرينش آن مىانديشد تا به حكمت و تدبير صانع و آفريننده آن پى برد . در محل اعراب جمله لا تكاد تنال سه احتمال ذكر شده :
1 حال ، در محل نصب ، و عامل آن فعل انظروا مىباشد .
2 جمله مستأنفه باشد كه محل اعراب ندارد و كلمه كيف بدل از نمله و در محل جرّ است .
3 احتمال ديگر اين كه آغاز سخن باشد و از معناى آن تعجّب اراده شود .
و كيف صبّت در معناى اين فعل دو احتمال ذكر شده است .
الف : مورچه با هدايت و الهام خداوند به جانب روزى خود كشانده شد .
ب : بر عكس آن ، بلكه روزى مورچه همانند باران بر رويش ريخت .
امام ( ع ) در اين جمله سرعتى را كه اين حيوان در طلب روزى خود به كار
[ 242 ]
مىبرد تشبيه به ريختن آب كرده و فعل صبّت براى آن استعاره آورده است .
اگر سؤال شود : با آن كه تمام حيوانات در روى زمين براى طلب روزى به دويدن مشغولند ، چرا حضرت تنها كار مورچه را مورد تحيّر و سزاوار تفكّر دانسته است ؟ در پاسخ مىگوييم : فقط دويدن وى نيست بلكه آنچه جالب توجه است هيأتى است كه از مجموعه كارهاى اين جانور ، به تصور انسان درمىآيد ، از قبيل : كوچكى جسم و دست و پاهاى آن چنان متحرك و با همه اين ظرافت داراى حواس چشم و گوش و بقيه اعضاى ظاهرى و دستگاه گوارشى مىباشد و با توجّه به مسافتى كه مىپيمايد و با راهيابى سريع و صحيح بر آذوقه خود دست مىيابد و سپس آن را به لانه خود مىبرد ، و جز اينها ، وقتى كه آدمى به اين مجموعه مىنگرد جاى تعجّب و حيرت است كه بايد بيانديشد و بر عظمت آفرينش و حكمت و تدبير آفريننده اعتراف و اذعان كند .
تجمع فى حرّها لبردها ،
يعنى در تابستان آذوقه زمستان خود را فراهم مىكند .
و فى ورودها لصدرها :
در هنگام حضور قدرت و توانايى جنب و جوش و حركت ، خوراك خود را براى روزهاى عجز و ناتوانيش آماده مىكند زيرا در زمستان بر اثر سرما از كار و حركت مىافتد و مجبور است در تنگناهاى زمين و جاهاى گرم خود را پنهان كند .
از جمله داستانهاى شگفتى كه دانشمندان از كارهاى حيرتآور مورچه نقل كردهاند حكايتى است كه ابو عثمان ، عمرو بن بحر جاحظ در كتاب الحيوان با عباراتى فصيح ذكر كرده و مىگويد : مورچه در هنگام فرصت هرگز احتياط را از دست نمىدهد و اوقات خود را ضايع نمىكند ، در تابستان آذوقه زمستانش را فراهم مىكند ، به دليل قدرت تشخيص و عاقبت انديشى كه در وى وجود دارد ، دانههايى را كه براى فصل زمستان در زير زمين ذخيره كرده و
[ 243 ]
احتمال پوسيدگى و كرم افتادگى در آن مىرود ، با خود بيرون مىآورد و پهن مىكند تا خشك شده و از فاسد شدن مصون ماند و اغلب اوقات اين كار را در شب انجام مىدهد كه كسى متوجه نشود و شبهاى مهتابى را انتخاب مىكند ،
زيرا كه در شب مهتابى بهتر مىبيند و اگر جايش نمناك باشد از ترس سبز شدن دانهها ، موضع جوانه زدن آنها را با نيش خود سوراخ و گاهى به دو نيمه مساوى تقسيم مىكند ، امّا اگر دانه گشنيز باشد كه بر خلاف بقيّه حبوبات دو نيمه آن هم سبز مىشود ، آن را چهار بخش مىكند و از اين امور نتيجه مىگيريم كه اين حيوان در زيركى و هوشمندى بر ساير حيوانات برترى دارد ، و نيز ( جاحظ ) مىگويد : يكى از آشنايان من ، لانه مورى را حفّارى مىكرد و ديد كه هر نوع از دانهها را از ديگران جدا ، مرتب و منظم ساخته ، و مىگويد مشاهده كرديم كه هر دانه از آنها را روى ديگرى چيده و لابلايشان را به وسيله برگهاى كاه و غير آن پر كرده است ، و پس از تمام اين ويژگيها با جثّهاى چنين ريز و وزنى با اين سبكى و نيروى شامّه به اين ظرافت و قوه بويايى وى نيز بر آنچه در ساير حيوانات يافت مىشود برترى دارد ، از باب مثال اگر ملخ مرده يا پارهاى از آن در جايى از روى زمين بيفتد كه بكلّى مورچه در آن جا سابقهاى نداشته است ،
طولى نمىكشد كه مورچهاى دوان دوان از راههاى بسيار دور مىآيد خود را به آن مىرساند و آن را با خود مىبرد و اگر از حمل آن عاجز باشد فورا به لانه برمىگردد و هنوز انسان فكرش را نكرده ، مشاهده مىكند كه مىآيد در حالى كه پشت سرش خطّى سياه و طولانى از صف مورچگان به منظور حمل بار مورد نظر تشكيل يافت و اين مايه شگفتى است كه حسّ بويايى وى حتى از حس كردن انسان گرسنه بوى غذا را قويتر و نيرومندتر است ، مطلب ديگر همّت بلند و جرأت او بر حمل و نقل اجسامى كه صد برابر وزن خود يا بيشتر از آن مىباشد و در ميان حيوانها هيچ موجودى يافت نمىشود كه مانند مورچه
[ 244 ]
چند برابر وزن خود را حمل كند ، و چنان كه از داستان سليمان پيامبر با مورچه استفاده مىشود ، وى مىتواند از دور با بقيّه موران ارتباط برقرار سازد : « قالَتْ نَمْلةٌ : يا أيّها النَّملُ ادْخُلوا مَساكِنَهُمْ لا يَحْطِمنَّكُمْ سُلَيْمانُ وَ جُنُودُهُ وَ هُمْ لا يَشعُروُن فَتَبَسَّمَ ضاحِكاً مِن قَولِها . . . » [ 11 ] گر چه اين گفته مورچه را حمل بر حقيقت نكردهاند ، اما معناى مجازى آن كه بقيه را آگاه كرده و از هيبت سليمان و لشكريانش آنان را بر حذر داشته ، امرى معتبر است ، از داستانهاى عجيب ديگر آن است كه شخصى مشغول ساختن آلات اصطرلاب بود ، حلقهاى را از ميان كوره آتش درآورد و روى زمين انداخت تا سرد شود بر حسب اتفاق بر روى مورچهاى كه بر روى زمين بود قرار گرفت و هر چه حيوان تلاش كرد كه خود را نجات دهد حرارت مانع او مىشد ، به هر سو مىگريخت تا سرانجام نقطهاى را گرفت و همان جا ماند تا جانش گرفته شد ولى پس از كاوش و تحقيق معلوم شد كه او نقطهاى از ميان دايره را انتخاب كرده است كه محل دقيق مركز آن بوده و جاى قرار گرفتن پايه مركزى پرگار مىباشد ، و اين كار حكايت از دقّت احساس وى مىكند زيرا آن جا ، دورترين نقطه از خط آتشين محيط دايره است و حرارت آن كمتر حس مىشود و از كارهاى حيرتآور اين حيوان آن است كه هرگز متعرض جانورانى از قبيل سرگين غلتان و ملخ و سوسك سياه نمىشود مگر در صورتى كه اينها از كار افتاده يا زخمى و يا دست و يا پايشان قطع شده باشد كه در اين موقع آنها را مورد حمله قرار داده و از پا درمىآورد و حتى اگر مارى هر چند از افعيهاى مصرى باشد كه ضربت خورده يا مجروح باشد از حمله او در امان نيست و به آن حمله مىبرد تا وى را بخورد
[ 11 ] سوره نمل ( 27 ) قسمتى از آيههاى ( 17 و 18 ) يعنى : مورچهاى به ديگران گفت : اى مورچگان ،
به خانههاى خود برويد كه سليمان و لشكريانش ناآگاهانه شما را پايمال نكنند ، پس حضرت سليمان از گفته او خندهاش گرفت . . .
[ 245 ]
و اگر مار كوچكترين زخمى داشته باشد از مورچه خلاصى ندارد تمام اينها امورى است كه وقتى انسان در آن فكر كند جاى آن دارد كه بگويد : مورچه در بسيارى از كارهاى خود از اكثر انسانها با هوشتر و زيركتر است زيرا آدمى هر كه باشد گاهى دچار ضعف و اشتباه مىشود در حالى كه اين حيوان هرگز اشتباه نمىكند و ضعفى از خود نشان نمىدهد [ 12 ] .
مكفولة و مرزوقة ،
هر دو منصوب و حال مىباشند .
و رزقها و وفقها ،
روزى مطابق ميل و درخور نيرو و به اندازه كفايتش . اين عبارت به اين طريق نيز روايت شده است مكفول برزقها مرزوقة لوفقها ، اين همه عنايات را امام ( ع ) نسبت به ذات بارى تعالى داده است : لا يغفلها المنّان . . .
و با توجه به لطفى كه خداوند درباره آفريدههاى خود دارد ، روزى آنها را مىدهد و از آنان غفلت نمىفرمايد . و لا يحرمها الدّيّان اين سخن حضرت بيانگر اين حقيقت است كه چون خداوند ديّان و بسيار جزا دهنده است آفريدههاى خود را از پاداش محروم نمىسازد ، همين كه اين حيوان قدم به عالم وجود گذارده و تحت فرمان تكوينى خدا قرار گرفته با توجه به الطاف بىپايان او ،
گويا پيروى از اوامر تشريعى وى كرده و عبادتى را انجام داده و به اين دليل مشمول معناى نام ديّان او شده و مستوجب پاداش اعمال نيك و عبادات مىباشد ، پاداشى كه عبارت از ماده بقاء و ادامه هستى آن است و اگر چه روى صخرهاى صاف و خشك و در دل سنگى سخت باشد خداوند درهاى روزى وى را بر رويش مىگشايد . سپس امام ( ع ) شگفتيهاى چندى كه در اعضاى مورچه قرار دارد و انسان را به تفكر وادار مىكند بيان فرموده است :
[ 12 ] مطالبى كه از صفحه 201 تا به اين جا درباره مورچه ذكر شد همه را شارح از كتاب حيوان جاحظ نقل كرده است . ( مترجم )
[ 246 ]
1 از آن جمله مواضع خوردن و مجارى تغذيه وى مىباشد : دهان و حلق و بقيه آنها .
2 قسمتهاى بالاى تنه آن ، از سر گرفته تا كمر و ميانه آن و قسمتهاى پايين بدنش .
3 قسمتهاى داخلى وى از قبيل دندههاى قوسى شكل يا چيزى كه همان فايده را دارد بطور مجاز اين نام را به آن دادهاند كه اطراف شكم را فرا گرفته است .
4 اعضايى كه در جزء مهمّ بدن يعنى سر قرار دارد ، از قبيل چشم و گوش وى كه مجراى دو نيروى بينايى و شنوايى وى مىباشند .
تمام اينها كه ذكر شد با نهايت كوچكى و ظرافتى كه دارند آدمى را به شگفتى و دقت وادار مىكند كه بيانديشد و به حكمت و تدبير سازنده آن پى ببرد ، مادّه قضا كه در اين جا به كار رفته به معناى انجام دادن است يعنى اگر در اين امور كه گذشت تفكر و انديشه كنى تعجب خواهى كرد ، احتمال ديگرى هم داده شده كه به معناى مرگ باشد يعنى از شدت تعجب خواهى مرد و بنابر احتمال اخير ، نصب كلمه عجبا به دليل مفعول له بودن است ، و پس از بيان اين شگفتيها كه آدمى را به تعجب و تفكر وامىداشت صانع حكيم و مدبّر آنها را به عظمت و تعالىّ ياد كرده و علّت آن را هم بعضى از آثار صنع حضرتش در خلقت اين موجود ريز عجيب قرار داده است كه عبارت از آن است كه چگونه جثّه كوچك آن را روى دست و پايى به ظاهر ضعيف و پايههايى ظريف قرار داده و در آن استخوانها و رگ و پى ، مرتب و منظم استوار ساخته است بدون اين كه در آفرينش اين اعجوبه خلقت شريكى داشته يا ديگرى وى را كمك كرده باشد و اين خود از يك سو ، تدبير و حكمتى را كه در اين اندام ريز نهفته است نشان مىدهد و از سوى ديگر حكايت از عظمت خالق و آفريننده آن دارد .
و لو ضربت . . . النّخله ،
اگر مركب نفست را در ميدانهاى انديشه به
[ 247 ]
جولان درآورى و راههاى استدلال را بطور كامل بپيمايى همهشان با تو يك سخن مىگويند كه : آفريننده مورچه با اين كوچكى همان آفريننده درخت با عظمت خرما مىباشد پس او كه خالق اين دو موجود متفاوت است صانعى با حكمت و پروردگارى مدبّر است .
لدقيق تفصيل كل شيئى . . . حىّ ،
در اين جمله ، حضرت ادعاى خود را مبنى بر اين كه نمله و نخله در استناد به صانع يگانه با هم اشتراك دارند به اين طريق بيان فرموده است كه هر موجود ممكنى در سلسله آفرينش با همه مشتركاتى كه با بقيّه دارد ، داراى ساختمان ويژه خود نيز مىباشد و شكل منطقى اين استدلال چنين است هر كدام از مورچه و درخت خرما را خصوصياتى از جهات مختلف حجم و رنگ و غير اينها مىباشد كه در ديگرى نيست و هر موجودى كه چنين باشد وى را صانعى حكيم به اين صورت درآورده است و نتيجه دو مقدمه فوق آن است كه اين دو موجود نيازمند به صانعى مدبّر مىباشند تا به هر يك آنچه را كه ويژه وى و در خور آن است عنايت فرمايد ، اين گونه دليل آوردن را متكلّمان استدلال به امكان صفات ناميدهاند و توضيح آن را قبلا در شرح اين سخن امام ( ع ) : الحمد للَّه الدالّ على وجوده بخلقه بيان داشتيم 13 .
و ما الجليل و اللطيف . . . سواء ،
امام ( ع ) با اين جمله ادعاى قبلى خود را مؤكّد ساخته و كسانى را كه مىگويند نسبت دادن دو موجود ، كه يكى در نهايت كوچكى و ديگرى داراى عظمت آن چنانى مىباشد ، به خداوند يكتا بعيد است ،
ردّ كرده و اشاره مىفرمايد كه تمام آفريدهها گر چه در صفتها و صورتها متفاوتند ولى در اين كه مقدور خداوند مىباشند تفاوتى ندارند او مىتواند صورت نخل
----------- ( 13 ) خطبه 151 ، ج 3 كتاب . ( مترجم )
[ 248 ]
خرما بسازد يا اندام مور ضعيف بپردازد و چنان نيست كه براى او بعضى آسان و برخى ديگر سخت باشد ، چون اگر چنين باشد نقص در خدا لازم آيد و اين مطلبى است كه در كتابهاى حكمت و كلام بطلانش ثابت شده است ، البته تفاوت و اختلاف و نقصى كه وجود دارد از ناحيه قابل و استعدادهاى مختلف آن مىباشد .
و اللطيف اين كلمه در اين مورد به معناى كوچكى جثّه است ولى به چند معناى ديگر نيز آمده است ، دقت و ظرافت ، شفّاف مانند هوا ، ولى چنان كه بيان شد در اين جا منظور همان اوّلى مىباشد و به اين دليل آن را در مقابل جليل قرار داده است .
و كذلك السماء ، و الماء ،
حضرت در اين عبارت آسمان ، هوا بادها و آب را به آفريدههايى از قبيل مورچه و درخت خرما و اعضاى آنها و بقيّه امور فوق الذكر ، تشبيه كرده و وجه مشابهت هم عبارت است از نيازمندى در آفرينش و كيفيت تركيب و حالات مختلف ، به صانعى حكيم و آفرينندهاى مدبّر .
نخست آفريدههاى گوناگون و ويژگيهاى آنها را ذكر فرموده و به قدرت خداوند نسبت داده است زيرا اين خود روشنترين دليل بر كمال قدرت وى مىباشد ، و سپس به ذكر آسمان و بقيّه مشبّهات پرداخته و آنها را ، نه از آن رو كه با هم تضادّ و اختلاف دارند ، بلكه به آن سبب كه هر يك داراى حكمت و منفعتى مىباشند و موادّ اوليه اجسام و مركبات را تشكيل مىدهند ، واژه هوا ،
اعم از كلمه رياح مىباشد زيرا رياح يا بادها ، اختصاص به مورد حركت دارد بر خلاف هوا كه شامل ساكن هم مىشود .
فانظروا . . . المختلفات ،
در اين قسمت ، امام ( ع ) آدمى را توجه مىدهد كه بطور مشروح به حالات برخى از آفريدهها و آنچه ويژه هر كدام از آنهاست بنگرد ، در صفتها ، شكلها ، اندازهها ، روشنيها ، رنگها و ساير خصوصيات و منافعى
[ 249 ]
كه از آنها به دست مىآيد ، بيانديشيد زيرا اين اختلاف احوال با اشتراك در اصل جسميت حكايت از نيازمندى به مدبّرى حكيم دارد كه به هر كدام آنچه را شايسته آن بوده عطا فرموده است و استدلال مذكور را در همه اين موارد جارى ساخته است و چون جريان اين احتجاج و درك اين دليل در تمام اينها احتياج به يك ديدى آگاهانه و انديشهاى عالمانه دارد ، آن را مورد امر و دستور قرار داده و فرموده است : انظروا . . . و خصوصياتى كه با توجّه به آنها ، از وجود اشياى مذكور ( در متن خطبه ) استدلال بر وجود صانع حكيم مىشود ، از حدّ و شماره بيرون است ولى برخى از آنها را تحت چند موضوع كه حضرت بيان فرمودهاند توضيح مىدهيم :
1 خورشيد و ماه و عظمت جسمانى و روشنايى كه از آن دو صادر مىشود و گردشهاى متعدد آنها و پىآمدهاى اين حركتها كه عبارت از پيدايش فصول و آثارى است كه در وجود موادّ تركيبى جهان از قبيل معادن و گياهان و حيوانها وجود دارد چنان كه خداوند متعال به دليل اعطاى اين نعمت عظيم بر آدميان منّت نهاده و مىفرمايد :
« هُوَ الَّذى جَعَلَ الشَّمْسَ ضِياءً وَ الْقَمَرَ نُوراً وَ قَدَّرَهُ مَنازِلَ لِتَعْلَمُوا عَدَدَ السَّنينَ وَ الحِسابَ » [ 14 ] و اينها را خدا جز به حق و مصلحت نيافريده است و او ، آيات خود را براى اهل معرفت مفصّل بيان مىكند .
2 گياهان و درختها و موادّ جسمانى و اشكال و رنگهاى مختلف و شاخ و برگها و ميوههاى گوناگون آنها و سود و زيانهايى كه در زندگى موجودات دارند كه در قرآن به آن توجه داده است : « ينبتُ لَكُمْ بِهِ الزَّرْعَ وَ الزَّيتونَ » [ 15 ] .
[ 14 ] سوره يونس ( 10 ) آيه ( 4 ) يعنى : او خداوندى است كه خورشيد را روشنى بخش و ماه را تابان و برايش منازلى معين ساخت تا شماره سالها و حساب را بدانيد .
[ 15 ] سوره نحل ( 16 ) آيه ( 11 ) يعنى : براى شما زراعت و درختان زيتون و . . . را مىروياند .
[ 250 ]
3 آب و سنگ كه اوّلى در نهايت نرمى و لطافت است و دومى ،
بر عكس ، بسيار زبر و سخت با آن كه اغلب آبها از دل سنگ بيرون مىآيد ، و نيز آثار سودمند و يا زيانبارى كه در اين دو مادّه متخالف ، براى مخلوقات ديگر وجود دارد ، قرآن در اين زمينه نيز موارد مختلفى را بيان فرموده و از جمله آنها اين آيات است كه هم درباره اهميّت آب و فوايد آن است و هم روياندن گياهان و درختان و ميوهها و موارد استفاده از آنها را بيان فرموده است : « قُتِلَ الإنْسانُ ما أكْفَرَهُ . . . متاعاً لَّكُمْ وَ لأَنْعامِكُم » [ 16 ] و در جاى ديگر مىفرمايد : « . . . أنْزَلَ مِنَ السَّماءِ ماءً فَسَلَكَهُ يَنابيعَ فىِ الأرْضِ . . . » [ 17 ] 4 يكى از مواردى كه حضرت توجّه به آن فرموده است ، شب و روز مىباشد كه چگونه پشت سر همديگر مىآيند و با اختلاف كوتاه و بلند مىشوند ،
و همچنين منافعى كه بر وجود هر يك از آنها بار مىشود كه پروردگار سبحان از آن ياد فرموده است : « وَ جَعَلْنَا الَّليْلَ لِباساً وَ جَعَلْنَا النَّهارَ مَعاشاً . . . ألْفافاً . » [ 18 ] 5 موضوع پنجم دريا و جوش و خروش آن و فوايد و منفعتهايى كه از آن نصيب ديگران مىشود چنان كه خداوند مىفرمايد « مَرَجَ الْبَحْرَيْنِ يَلْتَقِيانِ . . .
يَخْرُجُ مِنْهُماَ الّلُّؤلُؤُ وَ الْمَرْجانُ . » [ 19 ]
[ 16 ] سوره عبس ( 80 ) آيه ( 16 تا 31 ) يعنى : كشته باد انسان بىايمان ، تا چه حد كفر مىورزد . . . تا شما و حيوانهايتان از آن ( درختها و ميوهها كه به سبب آمدن باران ( آب ) روييده و رشد كردهاند ) بهرهمند شويد .
[ 17 ] سوره زمر ( 39 ) آيه ( 20 ) يعنى : خداوند از آسمان آب فرستاد ، پس آن را به عنوان چشمهها در زمين جارى كرد .
[ 18 ] سوره النباء ( 78 ) آيه ( 9 و 10 ) يعنى : شب را وسيله پوشش و روز را وقت تحصيل معاش ،
قرار داديم و باغهاى پر درخت پديد آورديم .
[ 19 ] سوره الرحمن ( 55 ) آيه ( 18 و 21 ) يعنى : دو دريا را به هم درآميخت تا مختلط شدند . . . از آن دو دريا ، لؤلؤ و مرجان بيرون مىآيد .
[ 251 ]
6 ساختمان كوهها و بلنديهاى آن و عرض و طولشان و همچنين معادن گوهرها و فلزات و مواد قيمتى كه در درون آنها قرار دارد .
7 آخرين موضوع لغتها و لهجههاى گوناگون و زبانهاى مختلف است كه اهل هر كشورى و شهرى و سرزمينى و بلكه هر فردى بطورى خاص سخن مىگويد ، اجمالا وقتى كه انسان در اين موضوعها و ويژگيهاى آن ، بيانديشد ، با وضوح ، وجود صانع حكيم و مدبّرى را دريافت مىكند و خلاصه استدلال آن است كه تمام موجودات مزبور ، جسم و ماده محسوس مىباشند ، اما هر كدام ويژگيها و صفاتى مخصوص به خود دارند ، حال بايد ديد اين امتيازات از چه ناحيهاى مىباشد ؟ اگر بگوييم به دليل جسميت است لازمهاش آن است كه تمام صفات همه آنها يكى باشد زيرا علت آن كه جسميت است يكى است و اين امرى باطل است ، چون ميان موجودات تمايزى وجود نخواهد داشت ، و نيز اين خصوصيات از ناحيه عوارض جسميت هم نيست زيرا عوارض هم از صفات خصوصند و مثل بقيّه ، علّت و سبب مىخواهند و در نهايت تسلسل لازم مىآيد ، و چون اين دو امر باطل شد ، پس ريشه اين امتيازات از خارج وجود آنهاست يعنى از ناحيه فاعل حكيم و خداوند متعال است ، كه روى مصلحت و حكمت خويش به هر كدام آنچه را كه شايسته آن است عطا فرموده ،
شرح اين استدلال و شكل برهان در چند مورد گذشته بيان شده است ، پس از آن كه امام ( ع ) با ذكر آثار آفرينش ، خالق و آفريننده جهان را اثبات فرمود ، كسانى را كه منكر خدا باشند نفرين كرده و يا خبر از آينده داده است كه حتما ويل نصيب او خواهد شد ، سيبويه نحوى گفته است : ويل هم براى دعا ( نفرين ) و هم براى وعده و خبر از آينده مىآيد ، اما از عطاء بن سيّار نقل شده است كه ويل نام يك وادى از جهنّم است كه اگر كوهها در آن قرار گيرند ، از شدّت حرارت آب مىشوند . اين كلمه مبتدا و مرفوع است و خبر آن لمن انكر مىباشد . واژه
[ 252 ]
مدبّر به معناى كسى است كه بر سرانجام امور و مصالح آن كه همان مرحله قضاست ، آگاهى كامل دارد ، و قدر ، امورى است كه بر طبق اين آگاهى انجام مىشود ، همان طور كه در گذشته شرح داده شده است .
چنان كه متداول و معمول است امام ( ع ) پس از بيان دليلهايى بر اثبات وجود حق تعالى ، منكران خدا را نفرين كرده و وعده عذاب الهى داده است و منظور از منكران ، گروهى از عرب مىباشند كه مبدأ و معاد را انكار كرده و دهرى مذهب شدند و گفتند : روزگار است كه همه ما را نيست و نابود مىكند ،
و ما عقيده و مذهب آنها را ضمن شرح نخستين خطبه بطور مشروح بيان داشتهايم و اجمالا ، ايشان كسانى هستند كه خداوند متعال در كتاب كريمش عقيدهشان را چنين معرّفى مىفرمايد : « ما هِىَ إلاّ حَياتُنا الدُّنْيا نَمُوْتُ وَ نَحْيى وَ ما يَهْلِكُنا إلاّ الدَّهْرُ . . . » [ 20 ]
زعموا . . . صانع ،
در اين قسمت به اين موضوع اشاره شده است كه منكران خدا و قيامت به غلط و از روى اشتباه خود را همانند گياهان خودرو ، دانسته و براى خويش صانعى قائل نيستند و در اين جمله تمثيل [ 21 ] به كار رفته است كه اصل ( مشبه به ) ، گياه و فرع ( مشبه ) ، وجود خود آنها ، مىباشد و حكم اين تمثيل يا نتيجه تشبيه ، عبارت از توهم آنهاست كه آفرينندهاى ندارند ، و جامع ميان اين دو ، يا وجه شبه ، ممكن است همان توارد مرگ و زندگى بر آنها باشد چنان
[ 20 ] سوره جاثيه ( 45 ) بخشى از آيه ( 23 ) ، يعنى : . . . زندگانى ما ، جز همين نشأت دنيا و مرگ و حيات طبيعى ، نيست و همين روزگار است كه ما را از بين مىبرد . . .
[ 21 ] تمثيل يكى از استدلالهاى منطقى است و داراى چهار ركن مىباشد : 1 اصل ، جزء اوّل كه حكم آن مشخص است به تعبير ديگر مشبه به مثل خمر 2 فرع ، آنچه كه مىخواهيم حكمى برايش ثابت كنيم ،
يا مشبّه مثل كلمه نبيند 3 جامع يا وجه شبه مثل مسكر بودن 4 حكم ، حالتى كه براى اصل ثابت است و مىخواهيم آن را براى فرع نيز ثابت كنيم .
[ 253 ]
كه قرآن اشاره مىكند مىميريم و زنده مىشويم و يا امر ديگر از امورى كه ميان آنها مشترك است ، گر چه منكرانى كه مورد سخن امام ( ع ) بودند توجّهى به اين جامع نداشتند زيرا مراعات اين اصطلاحات و جزئيات تمثيل ، از امور تخصّصى است كه آنان از اين علم بىبهره بودهاند ، و در جاى خود ثابت شده است كه با فرض تحقّق شرايط تمثيل ، اعتبار چندانى ندارد ، بلكه به دلايلى فاسد است ،
زيرا حداكثر افاده ظن و گمان ضعيف يا قوى مىكند و مفيد يقين نيست .
و لم يلجاوا . . . جان ،
در اين جملات حضرت ادّعاى كافران را مبنى بر انكار حق و قيامت ، مردود دانسته است به دليل اين كه آنان براى عقيده خود هيچ دليلى ندارند . و هل يكون . . . جان ، ممكن است اين قسمت هشدارى باشد بر اين كه اصل وجود آنها و آفرينش گياهان دليل بر وجود صانع است و نقيض ادّعاى آنان را اثبات مىكند و به صورت استفهام اشاره به حدّ وسط و كبراى قياس كرده است كه ترتيب آن با شكل اول چنين مىشود : آنها مصنوعند و هيچ مصنوعى بىصانع نيست ، پس هيچ كدام از آنان بىصانع و آفريننده نيست ،
امام ( ع ) به كبراى قياس ، فقط اشارهاى فرموده بدون اين كه تصريح به آن كند ،
زيرا امرى بديهى است و خلافش ترجيح بلا مرجّح است كه نزد همه عقلا حتى كودكان و حيوانها زشت و محال است از باب مثال : درازگوش كه صداى چوب را مىشنود از ترس مىدود ، به دليل آن كه غريزهاش مىگويد صداى چوب بدون وجود چوب محال است . پس فرارش ترجيح بلا مرجّح نيست و بر فرض اين كه گياه بدون زارع سبز شود دليل بر آن نمىشود كه فاعل نداشته باشد ، زيرا زارع فاعل و وجود دهنده نيست ، او فقط كارش آماده كردن بذر و زمين است ولى فاعل حقيقى و هستى بخش به زراعت و گياه ، پروردگار حكيم است كه از حواسّ ظاهرى ما ، دور مىباشد ، ديدگان او را در نمىيابند و اوهام و انديشهها از درك ذات اقدس وى ناتوانند و او از آنچه منكران ستمگر
[ 254 ]
مىگويند مبرّا و بدور است .
ان شئت قلت فى الجراده . . . مستدقّه ،
در اين عبارات يكى ديگر از موجودات عجيب عالم آفرينش را مدّ نظر آورده و با آن بر وجود حق تعالى استدلال فرموده ، و آن پرندهاى است به نام ملخ يعنى چنان كه در آفرينش مورچه و غير آن دلايلى بر وجود صانع حكيم يافت مىشود ، در وجود ملخ نيز به روشنى مىتوان دليل وجود خداوند را دريافت ، و به قسمتهايى از دقايق حكمت كه در آفرينش اين موجود به چشم مىخورد توجه داده است :
1 دارا بودن دو چشم سرخ ، با دو حدقه سفيد و روشن ، و به اعتبار سرخى آتشين و روشنگرى قوى كه در حدقه چشم اين حشره وجود دارد ، فعل اسرج را برايش استعاره آورده است كه به معناى روشن كردن چراغ مىباشد .
2 اين پرنده ، داراى گوشى است كه از چشم بينندگان پوشيده مىباشد ،
بعضى از شارحان گفتهاند : واژه خفى كه به عنوان صفت براى سمع آمده ، در حقيقت صفت مقبول است و بطور مجاز بر قابل اطلاق شده ، يعنى گوشى كه صداهاى لطيف و بسيار ضعيف را مىشنود .
3 و جعل لها الحسّ القوىّ
مراد از حسّ قوّه واهمه و مقصود از نيرومندى آن مهارت و هوشمنديى است كه در طريقه زندگى و فعّاليتهايش ، به آن الهام شده است ، هنگامى كه فردى بسيار زيرك و با هوش باشد دربارهاش مىگويند : له حسّ حاذق ، بنابراين يكى از شگفتيهاى ملخ ، دارا بودن زيركى خاص و هوشمندى وى مىباشد .
4 و از جمله دقّتهاى حكيمانهاى كه در وجود اين حشره يافت مىشود ،
ساختمان پاهاى وى مىباشد ، قسمت پايين كه بر آن تكيه مىكند و روى آن مىنشيند ، مثل ارّه داراى دندانه است ، و اين موضوع داراى فوايدى است :
وسيله كاوش و جستجوى مطلوب وى مىباشد ، در هنگام نشستن ، دمش را از
[ 255 ]
آسيبها نگهدارى مىكند و در موقع پرواز تكيهگاه اوست .
يرهبها الزّرّاع . . . شهواتهما ،
موقعى كه گروهى از اين حشره ، به زراعتها و درختهاى سرزمينى هجوم آورند بكلّى آن را محو و نابود مىسازند و هيچ قدرتى توان دفع آن را ندارد حتى اگر رئيس كشورى با تمام قدرت و لشكرش براى اين امر بسيج شود كارى از او ساخته نيست [ 22 ] ، و اين قويترين دليل بر عظمت آفريننده و تدبير وى مىباشد زيرا ناتوانترين موجود بر تواناترين مخلوق چيره شده و حكمت الهى است كه براى آفريدهاى ضعيف چنان وسايل پيروزى را فراهم كند كه هيچ كس نتواند در برابر آن مقاومت كند ، تا هر جا كه مىخواهد وارد شود و تمايلات خود را ارضاء كند ، با اختيار خود مىآيد و با ميل خود هم كوچ مىكند .
يكى ديگر از مسائل اسرارآميز كه در وجود ملخ نهاده شده آن است كه اين حشره براى گذاردن تخمهاى خود ، جاهاى سخت و روى سنگهاى صاف را انتخاب مىكند و آن را به توسط دم خود مىشكافد و اين امر حاكى از ويژگى مخصوص و رازى نهفته در دم ملخ مىباشد و گرنه بطور عادى وى را چنان نيرويى نيست تا سنگهاى سختى را كه كلنگ هم در آنها كارگر نيست اين چنين بشكافد و سوراخ كند . و بالاخره موقعى كه در داخل اين كانالها قرار گرفت تخم گذارى مىكند ، اين جا مركزى مناسب براى حفاظت و رشد آنها مىباشد و هنگامى كه روح در آنها دميده مىشود ، بچه ملخها از داخل تخمها بيرون
[ 22 ] با توجه به اين كه در متن خطبه ، امام ( ع ) مىفرمايد : كشاورزان اگر چه تمامشان براى دفع ملخهاى زراعتخوار اقدام كنند نمىتوانند آنها را دفع كنند ، واقعيّتى انكار ناپذير است اما شارح ( ابن ميثم ) كه در شرح مىگويد : سلطان كشورى با تمام نيروهايش از دفع ملخها عاجز است در صورتى صحيح مىباشد كه ما زمان شارح را ملاك قرار دهيم امّا در شرايط كنونى كه هواپيما و هليكوپتر با سمپاشهاى هوايى ملخها را دفع مىكنند ، سخن شارح صادق نيست مگر آن كه بگوييم اگر مشيّت خدا باشد هيچ قدرتى ياراى مقابله با ملخها را ندارد . ( ويراستار )
[ 256 ]
مىآيند در حالى كه رنگى متمايل به سفيد در بالهايش آشكار مىشود و روى پاى خود مىايستد و به پرواز در مىآيد ، و نيز نقل شده است كه هر گاه ملخها مجبور شوند از آب عبور كنند تا خود را به مزرعهاى برسانند ، عدّهاى از آنها خود را روى آب ، پل عبور ديگران قرار مىدهند ، و اين عمل را بعضى از مردم شعور مرموزى مىدانند كه از ناحيه خداوند بر ملخها الهام مىشود ، ولى برخى ديگر اين مطلب را قبول نداشته ، بلكه اين عمل را قانونى طبيعى مىدانند و چنين توجيه مىكنند كه وقتى گروه اول از ملخها به منظور رسيدن به سبزهزار ،
خود را بر روى آب افكندند . حالت قرار گرفتن آنها بر روى آب به نظر گروههاى بعدى مثل زمين خشك مىآيد لذا اين گروه بر روى گروه اول شروع به راه رفتن مىكنند ، نه اين كه حكايت از الهام و شعورى داشته باشد ،
ويژگيهاى ديگرى از شگفتيهاى آفرينش اين حشره ذكر كردهاند كه ما را نيازى به آوردن آن در اين جا نيست .
و خلقها كلّه لا يكون اصبعا مستدقّه ،
حرف واو ، از براى حال است و معناى جمله چنين مىباشد ، خداوند ملخ را چنان كه وصف كردم ، آفريد و عجايبى در وى به وديعت نهاد تا جايى كه كليّه كشاورزان از خطرش بيمناكند ،
در حالى كه تمام جثّهاش از يك انگشت كوچك هم كمتر است ، اين جمله را ،
امام ( ع ) به منظور رفع توهم بيان فرموده ، زيرا اگر كسى كه اين همه اعمال عجيب و آثار شگفت را از اين حشره مىشنود ، خودش را نديده باشد ممكن است بيانديشد كه شايد اين موجود با اين قدرت و آثار ، داراى پيكرى درشت و عظيم الجثّه باشد لذا حضرت اين شبهه را برطرف كرده و كوچكى جسم وى را در مقايسه با انگشت كوچك بيان فرموده ، و ذكر اين مطلب ، بيشتر شنونده را به وجود آفريدگار معتقد مىسازد ، پس از آن كه برخى از ظرافتها و شگفتيهاى آفرينش الهى را بيان داشته ، براى روشنتر شدن عظمت مقام پروردگار ، او را به
[ 257 ]
عنوان معبود تمام ممكنات معرّفى فرموده و با اين كه مجموعه جهان هستى در نيازمندى و احتياج و خضوع امكانى ، در مقابل قدرت كامله وى شريك مىباشند ، امّا هر كدام به نوعى خاص خود او را مىپرستند ، و در پيشگاه او ، به سجده مىپردازند ، كه از ديگرى ساخته نيست ، امير المؤمنين ( ع ) در اين سخنان گهربار خود به فرمايش خداوند متعال اشاره كرده كه مىفرمايد : « وَ للَّهِ يَسْجُدُ مَنْ فىِ السَّمواتِ وَ الأرْضِ طَوْعاً وَ كَرْهاً . » [ 23 ]
و يعفّر له خدّا و وجها ،
سجده كردن و صورت بر خاك گذاشتن كه در سخن امام ( ع ) مىباشد ، براى مخلوقاتى كه داراى چهره مادّى و صورت ظاهر باشند ، حقيقى و بدون توجيه است ، اما براى آنهايى كه بدين گونه نيستند و سجده كردن برايشان صدق نمىكند ، اين امور مجازى خواهد بود ، سجده ،
استعاره است از خضوع خاصّ هر موجودى ، و واژههاى تعفير و خدّ و وجه ،
ترشيحهاى اين استعاره مىباشند اگر چه در مورد اخير هم مىتوان سجده را حقيقى دانست زيرا در كتابهاى لغت ، سجود به معناى خضوع نيز آورده است ،
و با توجه به آنچه گفتيم لفظ اعطاء القياد و صفتهاى رهبة و خوفا در قسمت دوم استعاره است ، و دو كلمه آخر كه منصوبند ، مفعول له مىباشند .
فالطّير مسخّرة لامره ،
پرندگان مسخّر فرمان حق تعالى مىباشند ، چنان كه خداوند متعال در قرآن مجيد مىفرمايد : « أوَ لَمْ يَرَوْا إلَى الطَّيْرِ مُسخَّراتٍ فى جَوِّ السَّماءِ ، ما يُمْسِكُهُنَّ إلاّ اللَّهُ . . . » [ 24 ] مسخّر خدا ، يعنى تحت تصرف وى مىباشند ، و تصرف خداوند در
[ 23 ] سوره رعد ( 13 ) بخشى از آيه ( 14 ) ، يعنى : تمام ساكنان آسمانها و زمين با ميل و اشتياق يا جبر و اكراه پيوسته در برابر عظمت بارى تعالى در حالت سجدهاند .
[ 24 ] سوره نحل ( 16 ) آيه ( 10 ) ، يعنى : آيا پرندگان را نمىنگرند كه در جوّ آسمان مسخّر فرمان حق تعالى هستند و بجز خدا آنها را نگهبانى نيست .
[ 258 ]
موجودات بر دو نوع است ، تصرف عام كه همان اصل آفرينش است ، همه را از كتم عدم به عرصه وجود در آورده و سپس به فنا و زوال رهسپارشان مىكند ، و تصرف خاص آن است كه هر فردى را در مسير خاصش راهنمايى مىكند و آنچه مايه امتياز او بر ديگران است به وى عطا مىكند خداوند شماره موهاى پر مرغان و عدد نفسهاى آنها را مىداند ، و اين نشانهاى از تسخير و تصرف عامّ علمى وى در پرندگان است زيرا داشتن پر ، و نفس كشيدن در همه پرندگان وجود دارد و اين جا چه در ، دريا و چه در خشكى ، بر روى پاهايشان نگهداشته است و اين اشاره به تصرف و علمى است كه ناشى از قدرت كامله الهى مىباشد ، و اندازهگيرى خوراكيها و تعيين آنچه به صلاح آنهاست همه تحت قدرت و علم خداوند متعال است ، خلاصه اين كه تعيين اندازهها و آماده كردن آنها در مرحله آفرينش به اعتبار قدرت او و دانستن شماره افراد و اجناس موجودات و خاصّه پرندگان در رابطه با علم حق تعالى مىباشد .
فهذا غراب . . . نعام ،
در اين قسمت انواع مختلف پرندگان را نام مىبرد ،
منظور از واژه اجناس در اين جا ، جنسهاى اصطلاحى و منطقى نيست بلكه مراد معناى لغوى آن است كه شامل نوع منطقى مىشود ، و حضرت در هر دو قرين از اين چهار قسم ، سجع متوازى را رعايت فرموده است ( كه در پاورقى صفحه 142 آن را تعريف كرديم ) .
دعا كلّ طائر باسمه ،
فعل دعا ، در اين عبارت ، استعاره از امرى است كه خداوند براى تكوين و ايجاد شيئى صادر مىكند ، زيرا ميان دعا و امر مشابهتى وجود دارد كه در معناى هر دو ، طلب ايجاد شىء مطلوب نهفته است ، چنان كه خداوند در قرآن مىفرمايد : « فَقالَ لَها وَ للأرْضِ ائتِيا طَوْعاً وَ كَرْهاً ، قالَتا : أتَيْنا طائعينَ » [ 25 ]
[ 25 ] سوره فصّلت ( 41 ) آيه ( 10 ) ، يعنى : . . . پس به آسمان و زمين گفت : بشتابيد ، با شوق و رغبت يا جبر و كراهت ، آنها در پاسخ گفتند : با كمال شوق آمديم . . .
[ 259 ]
و كلمه اسم را براى اين استعاره ، به عنوان ترشيح آورده است زيرا هر كس را به نامش مىخوانند و صدا مىزنند ، احتمال ديگر آن است كه اسم را به معناى علامت ، كه معناى لغوى آن مىباشد ، بگيريم ، به دليل اين كه هر نوعى از پرندگان داراى نشانه و علامتى مخصوص است كه در ديگران نيست ، و معناى عبارت امام ( ع ) اين است كه خداى تعالى ، پرندگان را با توجّه به علامتهاى خاصّ و ويژگيهايى كه در علمش و در لوح محفوظ برايشان وجود داشته ، آفريده است . بعضى از شارحان برآنند كه حضرت با اين كلمه ، اسماء اجناس را اراده فرموده است يعنى در لوح محفوظ تمام لغتهايى را كه در آينده ، مردم براى موجودات وضع مىكنند ،
ثبت كرده ، و هنگام آفرينش هر نوع ، آن را با همان نام ، صدا مىكند و آن نيز به سرعت دعوت حق را لبيك مىگويد ، اگر آدمى تدبير حكيمانه پروردگار را در آفرينش پرنده ملاحظه كند در حيرت فرو خواهد رفت ، آفريننده حكيم وى را به منظور سبك بودن وزن و جمع و جور بودن اندامش ، عوض چهار دست و پا ، فقط دو پا و براى هر كدام چهار انگشت قرار داده و محلّ خروج مدفوع و بولش را يكى ساخته ، و سپس براى اين كه بتواند در فضا به آسانى پرواز كند و هوا را بشكافد ، سينه وى را به صورت محدب ساخته ، چنان كه سينه كشتى را چنين مىسازند تا به آسانى آب را درهم شكافته و به جريان خود در دريا ادامه دهد ، و بالها و دمش را با موهاى طولانى مجهّز ساخته است تا بتواند به آسانى پرواز كند و كليّه بدنش را به وسيله پرها ، چنان پوشانده كه هوا به داخل آنها راه يافته و وى را نشاط مىبخشد ، و چون غذايش را كه دانه يا گوشت است بدون نياز به جويدن مىبلعد ، به جاى رديفى از دندانهاى بىفايده به وى منقارى سخت محكم عنايت كرده و حرارت داخل بدنش را افزايش داده است تا اين كه غذايش را بدون احتياج به جويدن به مصرف سوخت بدنش برساند ، خداوند پرندگان را چنان آفريده است كه با تخم گذارى تكثير نسل كنند نه با زاييدن زيرا اگر بنا بود بزايند مىبايست جوجه
[ 260 ]
در شكم پرورش يابد و در اين صورت با ، بار سنگين به آسانى نمىتوانستند در آسمان به پرواز درآيند لذا پروردگار سبحان به جاى شكم ، تخم آنها را با ظرفيّت مناسب و حرارت مشترك از طرف نر و ماده ، آماده پرورش فرزندانشان قرار داده است ، به منظور بقاى نسل اين موجود ، حق تعالى آن چنان وى را به فرزندش علاقهمند ساخته است كه دانه را نخست خود مىبلعد و پس از آن كه ظرف دو شب آن را در چينه دانش نرم و آماده كرد به دهان جوجه وارد ، و وى را تغذيه مىكند . وجود چينهدان در پرندگان از كارهاى حكيمانه خالق متعال است ، چينهدان مانند توبرهاى در جلو سينه مرغان آويخته شده تا غذاهايى را كه مىخواهند مورد استفاده قرار دهند به سرعت در آن جا ريخته و به مرور دانه دانه به طرف سنگدان بكشانند و يكى از حكمتهاى وجود چينهدان همين است كه كار تغذيه را سرعت مىبخشد زيرا به سرعت دانهها را از زمين مىچيند و آن را پر مىكند و سپس از سر فرصت آنها را به سنگدان منتقل مىكند ، از اسرار عجيب ديگر در پرندگان پرهاى زيبا و متعادلى است كه در طاووس و درّاج و جز آنها مشاهده مىشود و آن چنان عالمانه ساخته شده است كه گويا نقّاشى ماهر آن را نقاشى كرده ، از عجايب ديگر پايه بىمانندى است كه در هر يك از پرها وجود دارد و موها به رديف در دو طرف آن قرار گرفته و مانند لوله آب باعث تغذيه و آبيارى موها مىباشد و از ماده عصبى سخت و محكم ساخته شده تا موها را سفت بگيرد پس پاك و منزّه است خداوندى كه تمام موجودات را جفت آفريد و شماره همه مخلوقات را مىداند و علم وى بر همه اشياء احاطه دارد .
انشأ السحاب . . . ،
در جملههاى آخر اين خطبه حضرت اشاره به برخى از آثار قدرت بىپايان حق تعالى كرده است ، كه از آن جمله آفرينش ابرهاى بارانزا مىباشد كه به هر طرف از روى زمين كه مصلحت مىداند قسمتى از آنها را روانه و زمين خشك را با رطوبت بارانها آماده رويش گياه و درخت و سبزه مىسازد ، چنان كه
[ 261 ]
خداوند در قرآن مجيد نيز به اين امر اشاره فرموده است : « اولم يروا انّا نسوق الماء الى الارض الجُرُز فنخرجُ به زرعاً تأكل منه انعامُهُم و انفسهم افلا يبصرون . » [ 26 ]
[ 26 ] سوره سجده ( 32 ) و آيه ( 26 ) يعنى : آيا نديديد كه ما آب باران را به سوى زمين خشك و بىآب و گياه مىبريم ، پس حاصلى كه مردم و چهار پايانشان از آن بخورند مىرويانيم ، آيا باز هم چشم بصيرت نمىگشايند .