متن
ترجمه آیتی
ترجمه شهیدی
ترجمه معادیخواه
تفسیر منهاج البرائه خویی
تفسیر ابن ابی الحدید
تفسیر ابن میثم
( 393 )
227 گفتارى است از آن حضرت
سپاس خداوندى را كه در شناخت به قلمرو تجربهاى در نيايد و هيچ تماشاگهى را گنجايش وجودش نباشد . نه چشمها بينندش و نه پردهها پوشندش . با آفرينشهاى نو به نو قديم بودن خود را رهنمون است و بر هستيش دليل و با همانندىشان بر بىمانندى خويش گواه . وعدههايش راست باشد ، و خود بزرگتر از آن است كه بر بندگانش ستم روا دارد ، در ميان خلقش به قسط رفتار مىكند و در فرمانروايى خويش بر آنان دادگستر باشد .
او با پديدار كردن اشيا ، با داغ ناتوانى كه بر پيشانىشان نهاده و با نيستى ناگزيرى كه در سرنوشتشان رقم زده است ، بر ازليت و قدرت بىكران و ماندگارى خويش گواه آورده است . او يگانهاى بىشمار ، جاودانهاى بىزمان و ايستادهاى بى تكيهگاه است . ذهنها همه در مىيابندش ، نه با تاثيرپذيرى حواس و چشماندازها عرصهى نمايش اوىاند ، بى هيچ رويارويى و تماس . انديشهها فراگير او نباشند ، كه تنها صحنهى نمايشى از پرتو او باشند ، هر چند به دليل نارسايى خود او را به كمال باز نتابند ، و در دادگاه خويش خود به داورى بنشينند . بزرگيش نه چنان است كه با
[ 265 ]
امتداد از هر سو ابعادى پديد آورد ، تا بر تكبيرش آهنگ جسم پذيرى حاكم باشد ،
شكوهش نيز نه چنان كه جهتها به آن پايان پذيرد و در تعظيمش تن محور گردد . اين تنها مقام خداوندى است كه بزرگى دارد و فرمانروايى او است كه شكوهمند باشد .
و گواهى مىدهم كه محمد بندهى خدا ، پيامبر برگزيده ، و امانتدار پسنديدهى او بود درود خدا بر او و بر خاندانش باد كه با برهانهاى الزام آور ، پيروزيهاى نمايان و راستاى روشن رسالتش بخشيد و او رسالت حق را با بانگى رسا تبليغ كرد و خلق خدا را به راه روشن كمال راه نمود . پرچمهاى هدايت را به اهتزاز در آورد و فرا راه انسان ،
مشعلهاى روشنگر را برافراشت . ريسمانهاى اسلام را متين و دست آويزهاى ايمان را ناگسستنى و آسيب ناپذير ساخت .
( 394 )
بخشى ديگر در وصف آفرينش شگرف حيوانات گونهگون
آرى ، اگر مردم به قدرت بىكران و نعمت گران خداوندى مىانديشيدند بىگمان به راه مىآمدند و از لهيب آتش جانسوز بيمناك مىشدند ، اما افسوس كه قلبها بيمار و ديدگاهها آفت زده است . آيا كوچكترين آفريدگان را نمىنگرند كه چه گونه آفرينشش را كامل و پيوندهايش را استوار كرده است ، چشم و گوشش را گشوده ،
پوست و استخوانش را ساخته و پرداخته است ؟
اين مور ريز نقش را بنگريد كه از خردى بسيار به سختى ديده مىشود و انديشه را نيز توان ادراكش نباشد ، با اين همه راه خويش مىپيمايد ، براى فراهم كردن روزيش مىكوشد ، دانه را به لانهى خويش مىكشد و در جايگاهش مىاندوزد ، بدينسان در فرصت تابستان براى زمستانش و در حال براى آيندهاش آذوقه مىاندوزد . بدين گونه در نظام هستى روزيش تضمين شده است و به فراخور از آن بهرهمند باشد ، و شگفت اين كه در زير صخرههاى سنگين و سنگهاى سخت نيز ، خداى منان از اين حيوان غافل نباشد . و هم آن ذات دادگر ، به پاس تلاشش از پاداشى در خور محروم نخواهد .
اينك اگر به ديگر ابعاد وجودى اين حيوان از مجارى بلعيدن غذا و پرزهاى دستگاه گوارش ، و چشم و گوشى كه سرش را كامل مىكند بينديشى ، با تمامى وجود و استعدادت شگفتىزده مىشوى و از توصيفش به ستوه مىآيى . پس برترى
[ 266 ]
بىكران او را است كه اين پديدهى شگرف را بر دست و پاهاى نازكش استوارى بخشيد و بنياد وجودش را بر اين چهار ستون مويين بنا بنهاد ، بى آن كه در سرشتش آفرينندهى ديگر را شركت دهد و در آفرينشش ، توانمندى ديگر ياريش رساند .
اگر تو سير انديشه را همچنان ادامه دهى جز بدين نكته راه نبرى كه سرشت موران كوچك و نخلهاى بلند جز يكى نباشد ، چرا كه همه چيز با دقتى خاص مرز بندى شده باشد و در هر پديدهى زنده ، تنوع و پيچيدگى ويژهاى در نگاه نشيند ، و خرد و كلان ، سبك و سنگين و بىتوان و توانمند در اين نگاه يكسان نمايد . داستان آسمان ،
جو ، باد و آب نيز جدا از داستان مورچگان نباشد . خورشيد و ماه و گياه و درخت و آب و سنگ را با ژرف بينى بنگر ، و نيز آمد و شد شب و روز را ، خروش هيجان آور دريا را ،
انبوهى كوهها و بلنداى قلهها و سرانجام فراوانى واژگان و گوناگونى زبانها را با اين همه واى بر آنان كه تقدير ساز نظام هستى را منكر مىشوند و در برابر مدبر جهان موضعى منفى دارند . بيچارگان خود را علفهاى هرز مىپندارند كه باغبانى ندارند و چهرههاى گونهگون خود را بىنقش آفرين پندارند ، بى آن كه در چنين ادعايى برهانى را تكيه گاه سازند و در اين هياهوى نفرت انگيز پژوهشى را پشتوانه يابند . آيا بنايى بى بانى پديد آمده است يا جنايتى بدون جانى رخ داده است ؟
( 395 ) اينك اگر خواهى مىتوانى پيرامون ملخ با همين آهنگ داد سخن در دهى ، آن جا كه دو چشم سرخ فامش بيافريد و حدقههاى مهتابى چشمانش را چراغ راهش ساخت . از ديگر سو گوشى نامريى عطايش كرد و دهانى موزونش بخشيد و حس نيرومندى ارزانيش داشت . دو دندان نيش بخشيدش كه با آنها قيچى مىكند و به دو داس مجهزش ساخت كه درو ابزارش باشند ، چنان كه كشاورزان در كشتزارشان همواره از آنها در هراساند كه اگر گروهى به آن يورش آرند ، كشاورزان را يارى دفاعى نمىماند و آنها به كشتزار در مىآيند و كام دل بر مىگيرند ، و اين همه در حالى است كه مجموع وجود او از انگشتى نيز كوچكتر باشد .
فر و شكوه تنها برازندهى خداوندى است كه ساكنان زمين و آسمانها خواه و ناخواه در پيشگاهش سر به سجده دارند و گونه و رخسار به خاك مىسايند ، و به نشانهى تسليم و ناتوانى ، به طاعتش مىپردازند ، و در نگرانى و ترس ، زمام كار خويش به او مىسپارند . تمامى پرندگان در فرمان اوىاند و شمار پرها و دم زدنهاشان نيز در قلمرو دانش او است . هر يك را از آب زيان و خاك زيان به فراخور نياز دست و پايى ارزانى داشته است . همگان را روزىاى رقم زده ، نژادها را بر شمرده است .
[ 267 ]
مثلا اين يكى كلاغ است و آن ديگرى عقاب ، اين كبوتر است و آن ديگرى شتر مرغ و هر پرنده را به نامى خوانده ، روزىشان را تضمين كرده است .
او كه ابرهاى پربار را پديد آورده است ، بر هر پارهى زمين آنها را سينه مىدوشد و مىباراند و سهم مىبخشد . از پس دورانى خشكسالى ، سيرابشان مىكند و از پى خزان ، به گل و گياهشان مىآرايد .