متن
ترجمه آیتی
ترجمه شهیدی
ترجمه معادیخواه
تفسیر منهاج البرائه خویی
تفسیر ابن ابی الحدید
تفسیر ابن میثم
[ 35 ]
24 از خطبههاى آن حضرت ( ع ) است
خبر قطعى و متواتر ، به امير المؤمنين ( ع ) رسيده بود كه سپاهيان معاويه بر بعضى از بلاد تحت حكومت على ( ع ) يورش برده و آنها را به تصرف خود درآوردهاند ضمن وصول چنين اخبار ناگوارى كه هر روز به حضرت مىرسيد ،
كارگزاران حضرت در يمن ، عبيد اللّه بن عباس و سعيد بن نمران با هجوم بسر بن ابى ارطاة فرمانده قشون معاويه به يمن فرار كردند و به كوفه وارد شدند . حضرت به منظور ملامت و اظهار دلتنگى از عدم آمادگى و تحرك يارانش ، براى جهاد در راه خدا و مخالفتشان در همفكرى با آن حضرت به منبر برآمد و با اندوه فراوان فرمود :
مَا هِيَ إِلاَّ ؟ اَلْكُوفَةُ ؟ أَقْبِضُهَا وَ أَبْسُطُهَا إِنْ لَمْ تَكُونِي إِلاَّ أَنْتِ تَهُبُّ أَعَاصِيرُكِ فَقَبَّحَكِ اَللَّهُ وَ تَمَثَّلَ بِقَوْلِ اَلشَّاعِرِ
لَعَمْرُ أَبِيكَ اَلْخَيْرِ يَا ؟ عَمْرُو ؟ إِنَّنِي عَلَى وَضَرٍ مِنْ ذَا اَلْإِنَاءِ قَلِيلِ
ثُمَّ قَالَ ع أُنْبِئْتُ ؟ بُسْراً ؟ قَدِ اِطَّلَعَ ؟ اَلْيَمَنَ ؟ وَ إِنِّي وَ اَللَّهِ لَأَظُنُّ أَنَّ هَؤُلاَءِ اَلْقَوْمَ سَيُدَالُونَ مِنْكُمْ بِاجْتِمَاعِهِمْ عَلَى بَاطِلِهِمْ وَ تَفَرُّقِكُمْ عَنْ حَقِّكُمْ وَ بِمَعْصِيَتِكُمْ إِمَامَكُمْ فِي اَلْحَقِّ وَ
[ 36 ]
طَاعَتِهِمْ إِمَامَهُمْ فِي اَلْبَاطِلِ وَ بِأَدَائِهِمُ اَلْأَمَانَةَ إِلَى صَاحِبِهِمْ وَ خِيَانَتِكُمْ وَ بِصَلاَحِهِمْ فِي بِلاَدِهِمْ وَ فَسَادِكُمْ فَلَوِ اِئْتَمَنْتُ أَحَدَكُمْ عَلَى قَعْبٍ لَخَشِيتُ أَنْ يَذْهَبَ بِعِلاَقَتِهِ اَللَّهُمَّ إِنِّي قَدْ مَلِلْتُهُمْ وَ مَلُّونِي وَ سَئِمْتُهُمْ وَ سَئِمُونِي فَأَبْدِلْنِي بِهِمْ خَيْراً مِنْهُمْ وَ أَبْدِلْهُمْ بِي شَرّاً مِنِّي اَللَّهُمَّ مِثْ قُلُوبَهُمْ كَمَا يُمَاثُ اَلْمِلْحُ فِي اَلْمَاءِ أَمَا وَ اَللَّهِ لَوَدِدْتُ أَنَّ لِي بِكُمْ أَلْفَ فَارِسٍ مِنْ ؟ بَنِي فِرَاسِ بْنِ غَنْمٍ ؟ اعصار [ 1 ] : بادى كه به تندى و سرعت بوزد و خاكها را برانگيزد .
وضر : به فتح « ض » پس مانده غذا كه پس از خوردن در اطراف كاسه و ظرف مىماند ، به اصطلاح شارح چرك و كثافت ته ظرف . كنايه از هر چيزى كه سود آن اندك باشد .
اناء : به فتح ( أ ) درخت خوش منظره تلخ به كسر ( إ ) به معنى ظرف است .
اطّلع اليمن : به تصرف درآورده است يمن را .
سيدالون : بزودى حكومت در دست آنها قرار گرفته ، دولت را در اختيار مىگيرند .
قعب : قدح بزرگ ، كاسه با ظرفيت .
ماث الشىء : گداخت و ذوب كرد آن را . « از مجموع بلاد تحت تصرف من جز كوفه كه اختيار آن در دست من است چه باقى مانده ؟ اى كوفه ، اگر ، گرد بادهاى مخالف تو بوزد و در درون نيز دچار مخالفت شوم . خداوند تو را زشت گرداند و از من بگيرد . » بعد گفته شاعر را مثل آورد .
به جان پدر خوبت اى عمرو براى من از رسوبات و باقى مانده چربى ظرف ، جز اندكى باقى نمانده ( كنايه از باقى ماندن كوفه و از دست رفتن ديگر بلاد است ) سپس فرمود : به من خبر رسيده كه بسر بن ارطاة ، بر يمن تاخته ، به خدا سوگند به گمان من دار و دسته معاويه به همين زودى بر شما چيره خواهند شد ،
[ 1 ] اعصار بر وزن اكرام بادى است كه ابر را برانگيزد يا از زمين مانند ستون به سوى آسمان برخيزد و جمع آن اعاصير و اعاصر است . اعصار : 1 درآمدن در عصر . 2 گردباد ( فرهنگ فارسى دكتر معين ) .
[ 37 ]
چه اين كه آنها در باطلشان متحد و يكدلاند و شما ، در حقّتان ، متفرّق و پراكنده و شما از امامتان با آن كه حق است تمرد مىكنيد و آنها نسبت به پيشوايشان هر چند باطل است ، فرمان مىبرند و به اين كه آنها امانت را به صاحب امانت بر مىگردانند ، و شما خيانت مىكنيد . و اين كه آنها سرزمين و بلادشان را اصلاح و آباد مىكنند ، و شما فساد راه مىاندازيد و خراب مىكنيد بدگمانى من چنان است ،
كه اگر يكى از شما را بر كاسهاى امين گردانم هراسناكم ، كه مورد علاقهاش قرار گيرد ،
و آن را ببرد . بار خدايا اينان از من ملول و خسته شدهاند ، و مرا نيز ملول و خسته كردهاند ، بجاى اينان بهتر از اينها را به من عنايت كن . و بجاى من ، بدتر از من را بر اينان بگمار پروردگارا ، چنان كه نمك در آب ذوب مىشود و از بين مىرود دلهاى اينان را ذوب كن و از ميان ببر آگاه باشيد ، به خدا سوگند ، آرزو مىكنم و دوست دارم ، به جاى جمعيّت انبوه شما فقط هزار سوار ، از قبيله ، بنى فرس بن غنم [ 2 ] ،
داشتم ، كه در وصفشان گفته شده است آنجا شجاعان هستند كه اگر آنان را فراخوانى سوارانى چابك ، مانند ابرهاى تابستانى ، سريع بر اطرافت جمع مىشوند » . پس از ايراد اين خطبه تأثّر انگيز از منبر فرود آمد . » سيد رضى ( ره ) در ترجمه بعضى از لغات خطبه فرموده است :
« ارميه » جمع رمى است و در اين خطبه به معناى ابر آمده است و منظور حميم در اين جا فصل تابستان است امّا اين كه چرا شاعر حضور سريع بنى فرس بن غنم را به ابر تابستان تشبيه كرده است ، بدين دليل است كه ابر تابستان ، با سر و صداى زياد ، سريع ، بى آن كه ببارد شتابان مىگذرد ، زيرا آبى ندارد كه ببارد .
ابر ، وقتى به آهستگى و سنگينى مىرود كه پر آب باشد . بيشتر اوقات ابرهاى زمستانى پر آب و سنگين عبور مىكنند .
منظور شاعر ، توصيف آن قبيله ، به سريع عمل كردن و اجابت فورى آنان در
[ 2 ] نام قبيله شجاعى از عرب .
[ 38 ]
فراخوانى ، به هنگام يارى خواستن از آنها و به كمك طلبيدنشان مىباشد . دليل اين ادّعا سروده اوست :
هنالك لو دعوت . . . الخ : « آنگاه كه آنان را فراخوانى ، مانند ابر تابستان به سرعت در نزدت حاضر مىشوند . » قبل از پرداختن به شرح خطبه ، شارح معظم جريان هجوم بسر بن ارطاة به يمن و ديگر جريانها را تعريف كرده كه بدين قرار بوده است :
گروهى از ساكنان صفا ، طرفدار عثمان بن عفان خليفه سوم بودند . آنها كشتن عثمان را امرى بزرگ شمردند و ناگوار داشتند . ولى از روى حيله و نيرنگ با امير مؤمنان على ( ع ) بيعت كردند . هنگامى كه عدّهاى همچون طلحه و زبير در عراق با آن حضرت مخالفت كردند ، زمينه اظهار مخالفت آنان فراهم شد . بدان هنگام ، والى و فرماندار امير مؤمنان ( ع ) ، در يمن عبيد اللّه بن عباس و فرمانده سپاه سعيد بن نمران بودند .
مخالفت عراقيان با على ( ع ) و شهادت محمّد بن ابى بكر در مصر موجب شد تا غارتگريهاى مردم شام آغاز شود اين امور سبب شد كه طرفداران عثمان در يمن سر و صدا به راه اندازند . و به خونخواهى عثمان برخيزند .
عبيد اللّه بن عباس ادّعاى اين ماجراجويان را زشت و ناپسند دانست و آنان را از پيگيرى اين موضوع بر حذر داشت ، امّا آنان بر مخالفت خود افزودند و آشكارا حكومت على ( ع ) را ردّ كردند . ابن عباس ناگزير مخالفان را زندانى كرد . زندانيان به همدستان سپاهى خود نامه نوشته و آنها را از وضع خود مطّلع ساختند . با بروز اختلاف در ميان سپاهيان ، سعيد بن نمران ، ارتشيهاى وابسته به مخالفان را ، از كار بركنار كرد و اخراج آنها را علنى ساخت . در پى اين پيشامد ، عدّه زيادى از شورشيان خيانتكار از دادن زكات و صدقات سر باز زدند .
عبيد اللّه بن عباس و سعيد بن نمران ، جريان امر را به وسيله نامه ، به
[ 39 ]
استحضار حضرت على ( ع ) رساندند امير مؤمنان ( ع ) ، نامه تهديد آميزى براى مردم صنعاء نوشتند و آنان را ، به يادآورى و اطاعت خدا ، اندرز دادند .
مردم صنعاء در پاسخ نامه حضرت ، با فريب و نيرنگ نوشتند كه اگر اين دو نفر عبيد اللّه بن عباس ، و سعيد بن نمران را از مسؤوليّتى كه دارند عزل كند همچنان فرمانبر آن حضرت خواهند بود . به دنبال اين نامه ، نامهاى به معاويه نوشتند و جريان امر را به اطّلاع وى رساندند و به زبان بىزبانى از معاويه كمك خواستند .
معاويه بسر بن ارطاة كه مردى خشن ، سختگير و خونريز بود به صنعاء گسيل داشت . بسر بن ارطاة ، در مسير حركت خود ، هر كس از هواخواهان على ( ع ) را ديد به قتل رساند از جمله :
دو فرزند عبيد اللّه بن عباس به نام داود و سليمان را در مسير مكّه و عبد اللّه بن مدان داماد عبيد اللّه بن عباس را در طايف به قتل رساند و شتابان به سوى يمن حركت كرد ، عبيد اللّه بن عباس و سعيد بن نمران ، كه وضع را خطرناك تشخيص داده بودند . عبد اللّه بن عمر بن اراكه ثقفى را در صنعا نماينده خود گذاشته ، راه كوفه را در پيش گرفتند .
بسر بن ارطاة بر صنعاء مسلّط شد ، و عبد اللّه ثقفى را به شهادت رساند .
هنگامى كه عبيد اللّه بن عباس و سعيد بن نمران در كوفه بر امير مؤمنان وارد شدند ،
مورد ملامت و سرزنش آن حضرت قرار گرفتند : كه چرا در صنعاء نمانده و با بسر بن ارطاة مقابله نكردهاند آنها عذر آوردند ، كه ما توان مقابله با دشمن را نداشتيم . حضرت با اندوه فراوان به منبر تشريف بردند و فرمودند :
ما هى الاّ الكوفة . . . الخ .
ترجمه و توضيح اجمالى آن گذشت ، حال شرح و تفصيل فرموده آن حضرت :
در عبارت حضرت « ما هى الاّ الكوفه » ضمير « هى » در آغاز جمله به كار رفته است ، در صورتى كه محلّ برگشت ضمير ، بايد پيش از خود ضمير به كار
[ 40 ]
رفته باشد ، بدين سان بيان كردن سخن ، به دو احتمال و به طريق زير ممكن است :
احتمال اول اين كه ، ضمير هر چند در كلام حضرت مرجع و محل بازگشتى ندارد ، ولى دلتنگى كه پيش از اين جريان از مردم كوفه داشتهاند ، و بارها در حركت بخشيدن به آنان چارهانديشى كرده ، و كوفه چنان در انديشه آن جناب حضور داشته ، كه گويا در سخن آمده و مرجع ضمير قرار گرفته است . بنابراين « فعل » « اقبضها » خبر دوّم براى مبتداى محذوف است كه در محتواى كلام مفروض است ، با اين بيان اصل كلام چنين است : « انا اقبضها » احتمال دوّمى كه در آوردن ضمير « هى » در آغاز سخن مىتوان داد ، اين است كه : « هى » ضمير شأن و داستان باشد . در اين صورت ، جمله را چنين معنا مىكنيم :
داستان از اين قرار است ، كه جز كوفه ، در دست ما باقى نمانده با در نظر گرفتن احتمال دوّم فعل « اقبضها » خبر براى كوفه است ، و نه براى ضمير نهفته « انا » . عبارت با توجّه به اين دو احتمال شبيه كلام حق متعال در آيه شريفه : كَلاّ إنَّها لَظى . نَزّاعَةً لِلشَّوى [ 3 ] است ، كه ضمير « انّها » به مرجع ذهنى بر مىگردد ، و به معناى قصد و شأن و داستان است .
از اين كلام حضرت با اين سبك خاص ، استفاده مىشود ، كه از بلاد تحت فرماندهى وى كه بتوان در جنگ به آنها اعتماد و با دشمن مقابله كرد ، فقط كوفه باقى مانده است ، و سرزمينهاى ديگر يا از تحت تصرف خارج شده ، و يا حداقل قابل اعتماد نبودهاند .
اين بيان ، در زمينه تحقير و ناچيز شمردن ، بهره آن حضرت ، از امور دنيا ، و اين كه براى آن جناب ، از متصرّفات با وجودى كه حق با او بوده ، به نسبت سرزمين تحت تصرف معاويه با اين كه باطل بودهاند چيزى باقى نمانده ايراد گرديده است .
[ 3 ] سوره معارج ( 70 ) آيه ( 15 ) : هرگز نجات نيابد كه آتش دوزخ بر او شعلهور است تا سر و صورت و اندامش پاك بسوزد .
[ 41 ]
فعل « اقبضها و ابسطها » به صورت كنايه و استعاره براى انواع تصرفى كه حضرت بخواهد در كوفه انجام دهد آورده شدهاند . بدين معنا كه : كوفه و هر گونه تصرّفى كه بخواهم در آن انجام دهم و دگرگونى به وجود آورم ، به نسبت سرزمينهايى كه دشمن اشغال كرده ، و به تصرّف درآورده ، حقير و ناچيز است ،
پس چه اميدواريى به تصرّف من در كوفه است ؟ و در رفع دشمن و مقاومت در برابر آن ، به چه نتيجهاى مىرسم ؟ فرموده حضرت ، بدين مثل ماند ، كه شخصى با وجود داشتن مالى اندك به كار بزرگى دستور يابد ، او در عدم توان انجام كار گويد : چه اميدى است كه با اين پول اندك به اين هدف بزرگ برسم ؟
شرح اين فرموده حضرت : ان لم تكونى الاّ انت تهبّ اعاصيرك [ 4 ] ،
از نظر فنّ سخنورى و اعراب كلمات بدين گونه است كه : حضرت از غايب به حاضر بازگشت مىكند ، يعنى در حالى كه از موضوع غايبى سخن مىرانده است ، ناگاه كوفه ، مورد خطاب قرار مىگيرد . و ضمير « انت » بعد از كلمه « الاّ » را براى تأكيد جمله پيش از « الاّ » آورده ، جمله فعليّه « تهبّ اعاصيرك » حال است براى كوفه و خبر « كان » از جمله ساقط شده است ، با اين توضيح معناى سخن آن بزرگوار چنين مىشود :
به تحقيق اگر جز تو اى كوفه سرزمينى ديگر در اختيار من نباشد ، در حالى كه بادهاى مخالف تو ، نيز وزيدن گيرد ، به چه چيز مىتوانم دست پيدا كنم ؟
لفظ « اعاصير » در عبارت خطبه احتمالا يكى از دو معناى زير را دارد :
1 معناى حقيقى كلمه كه همان تندباد باشد ، زيرا كوفه ، معروف به وزش تندبادهاى خاك برانگيز است .
2 استعاره از اختلاف افكار مردم كوفه ، كه سرچشمه حيله و نيرنگ و
[ 4 ] اگر جز تو كوفه در اختيار من نباشد و بادهاى مخالف تو نيز وزيدن گيرد ، به چه چيز دست خواهم يافت ؟
[ 42 ]
خوددارى از اطاعت و فرمانبرى آن حضرت بودهاند . بنابر اين وجه شباهت در وزيدن باد و اختلاف افكار ، آزار و رنجى است كه در هر دو مورد ، پديد مىآيد .
با توجّه به استعاره بودن كلام ، معناى فرموده حضرت اين است :
اگر جز تو اى كوفه مددكارى و سپرى براى من كه دشمن را عقب برانم نباشد و جز تو بهرهاى از فرمانروايى و خلافت نداشته باشم ، با وجودى كه حال تو كوفه از بدى و اختلاف آرا و افكار ، براى من معلوم است . به چه چيز دست خواهم يافت ؟ پس « فقبحا لك » اى كوفه زشتى نصيب و بهرهات باد .
عبارت : « فقبحا لك » پس از بيان سبب بد بودن كوفه ، بدگويى و زشت شمارى مردم كوفه است ، و به دليل همين ناچيز شمارى كوفه ، و يا در حقيقت مردم كوفه ، به شعر شاعر مثل آورده و فرموده است :
لعمر ابيك . . . به جان پدرت سوگند اى عمرو . . .
منظور كلام حضرت در مثل آوردن ، بسروده شاعر ، اين است ، كه مثل من در داشتن اندك سرزمينى تحت فرمانروايى ، مانند پسمانده غذاى ظرف است .
اين مثال بگونه استعاره به كار رفته ، و لفظ « اناء » را حضرت براى دنيا و لفظ « وضر » را ، براى كوفه بعاريه آوردهاند ، وجه مشابهت و تشبيه . حقارت و ناچيزى مورد نظر بوده است ، باقى مانده غذا به نسبت غذا و كوفه به نسبت كل سرزمينى است كه دشمن بر آن تسلّط يافته است .
به روايت كسانى كه « أناء » را به فتح « أ » قرائت كردهاند ، معناى فرموده حضرت چنين مىشود : مثل من ، با اين مقدار اندك از سرزمين تحت حكومت و فرمانروايى ، به مثل شخصى ماند كه ظرف غذاى خوش منظرهاى را ببيند ، با اين حال كه سودى جز نگاه از آن ظرف نداشته باشد . در اين صورت لفظ « أناء » استعاره است براى كلّ بلاد اسلامى ، و لفظ « وضر » استعاره است ، براى آن مقدار اندك از سرزمين ، با منظرهاى زيبا و حقيقتى ناچيز ، كه در اختيار حضرت
[ 43 ]
بوده است . اگر استعاره كلام را مطابق اين روايت بدانيم ، « وضر » استعاره « دوم » خواهد بود .
در بيان علّت اين كه چرا حضرت ، صرفا ، كوفه را مورد خطاب قرار دادهاند ،
با وجودى كه بصره و برخى از سرزمينهاى ديگر نيز ، زير فرمانروايى و خلافتش بوده است ، بايد گفت : عموم افرادى كه تا حدّى در جنگ مىتوانست بدانها اعتماد كند ، باز هم همان مردم كوفه بودهاند
فرموده حضرت : انبئت بسرا . . . منكم :
آغاز گفتار آن بزرگوار ، براى بسيج كردن مردم به جهاد و پيكار است . بنابراين ، ابتدا ، مردم را از هجوم بسر بن ابى ارطاة به قلمرو حكومت عراق و بيرون رفتن يمن از دست آنها ، آگاه مىسازد و سپس آنها را از گمان درستى كه : « بزودى دشمن پيروز خواهد شد » مىترساند و سپس علتهاى پيروزى دشمن را از روى قراين و نشانههاى اين رويداد ،
بر مىشمارد .
حضرت چهار چيز را كه علّت آن خود مردم كوفه بودند و موجب شكست آنها شد و چهار امر را كه خصلت ، پيروان معاويه بود و علت پيروزى آنها شد ، نام مىبرد و در پى هر چيزى ضد و مخالفش را مىآورد ، تا مناسبت و مشابهت ، روش پيروانش با روش دشمن روشن شود ، و سپس با توجّه به دين و جوانمردى ، مردم كوفه را بدورى گزيدن از بد انديشى فرا مىخواند .
شرح بيان حضرت ( ع ) :
نخستين گام روش دشمن در كسب پيروزى ، وحدت اجتماعى و پشتيبانى آنها از يكديگر بود ، هر چند بر باطل رفتار مىكردند . غير حق بودن رفتارشان :
تصرّف غاصبانه سرزمين عراق بود كه اشغال كردند .
گام نخست ياران آن بزرگوار ، ضد رفتار دشمن و آن جدايى آنها از يكديگر در گرفتن حقشان بود . زيرا تصرّف مسلمانان در سرزمين اسلامى بدستور ولى امر
[ 44 ]
و امام برحق انجام گرفته بود .
دوّمين گام روش دشمن ، فرمانبردارى و اطاعت از پيشواى ستمگرى بود ،
كه به باطل فرمان مىداد بر عكس كار دشمن ، روش پيروان امام ( ع ) در سرپيچى از فرمان امام بود كه امر حقّ او را ، اطاعت نمىكردند .
سومين نوع رفتار دشمن ، بازگرداندن امانت بصاحب امانت بود ، يعنى به پيمانشان در وفادارى به بيعتى كه با معاويه كرده بودند ، پايبند بودند ، و ضد رفتار آنها خيانتى بود كه مسلمانان در پيمانشان ، نسبت به بيعتى كه با امام كرده بودند ،
مرتكب شدند و از حضرت در جنگ پشتيبانى نكردند . حيله و نيرنگ مردم كوفه تا بدان حد رسيد ، كه براى آيندگان به صورت ضرب المثل درآمد .
چهارمين وجه امتياز پيروان معاويه نسبت به ياران امام ( ع ) اين بود كه آنها ،
سرزمين خود را آباد كرده ، و كارها را به پيروى از رهبرشان منظّم ساخته بودند ،
بر خلاف پيروان ظاهرى حضرت ، كه به دليل بيرون رفتن از فرمان امام ( ع ) موجب از هم گسيختگى كارها و فساد و تباهى امور شده بودند .
البتّه بخوبى روشن است ، كه چهار ويژگى مثبت در كارهاى دشمن ، سبب درستى و صلاح جامعه و نظام يافتن دولت و چيرگى و پيروزى مىشد ، از طرفى رفتارهاى ضد رفتار دشمن ( مردم كوفه ) ، قوىترين اسباب دگرگونى و شكست خوردگى بود .
فرموده حضرت : فلو ائتمنت احدكم . . . ان يذهب بعلاقته
به صورت كنايه ،
مبالغه در بدگويى از اهل كوفه ، به خيانتكارى آنها ، در امانت تعهّد به وفادارى در برابر فرامين و دستورات آن بزرگوار است .
عبارت آن جناب : اللّهم انّى قد مللتهم و ملّونى . . . ،
شكايت است به پيشگاه خداوند پاك و منزّه ، از نوع رفتار مردم كوفه ، و آشكار ساختن اندوه خود و انديشه نادرست آنها كه بر حسب قراين و شواهدى كه از چگونگى برخورد و طرز
[ 45 ]
رفتارشان به دست آورده بود ، اظهار مىدارد .
واژه « ملل و سأم » در عبارت خطبه به يك معنى « خسته » به كار رفته است .
خسته شدن و از كارى كنارهگيرى كردن به دو صورت و به طريق زير ممكن است :
الف : گاهى به دليل تحليل رفتن نيروى بدن و ناتوان شدن ، بر اثر كار فراوان است .
ب : اعتقاد درونى و واقعى از روى شواهد و قراين ، پيدا شود كه رسيدن به مقصود مورد نظر ممكن نيست . اين دو سبب كه براى دورى جستن و اعراض كردن از كارى بيان شد ، درباره دلگيرى و ملال حضرت از مردم كوفه ، و دلتنگى آنان از آن بزرگوار وجود داشته است . توضيح مطلب ، اين كه حضرت از كردار و رفتار آنها خسته شده بود ، اين است كه : امام ( ع ) اگر در عمل از اصلاح آنها درمانده نشده ، و به بيدرمانى در دلشان باور پيدا نكرده بود ، از كوفيان شكايت نداشت ، و بر عليهشان زبان به نفرين نمىگشاد . امام ( ع ) آشكارا دريافته بود كه پايدارى بخشيدن به آنها بدانسان كه فرمانش را اطاعت و در برابر دشمن ايستادگى كنند ، ممكن نيست . بنابر اين دلگيرى و ناخوشنودى آن حضرت از مردم كوفه هم جنبه اعتقادى و هم مايه عملى داشت .
امّا دلتنگى و خستگى اينان از آن بزرگوار يا براى اين بود ، كه آنها باور داشتند ، خواستههايشان بوسيله حضرت برآورده شدنى نيست ، و يا در عمل ممكن نبود كه برآورده شود . زيرا به دليل دستورات فراوانى كه امام ( ع ) درباره جهاد و دفاع از دين خدا مىداد ، و سختگيرى كه در رعايت دقيق فرامين حق تعالى مىكرد ، اين تكرار و تأكيد درباره جهاد از نيروى ضعيف آنها بيشتر بود . مضافا دلمشغولى آنها به غير خدا و سرگرمى به امور دنيا ، در اعتقاد سبب شده بود كه در قلب از فرمان امام ( ع ) انصراف و اعراض داشته باشند .
حضرت پس از آن كه از مردم كوفه شكايت مىكنند بدرگاه خداوند متعال
[ 46 ]
براى خلاصى يافتن از دست چنين مردمى ، دست به تضرّع و دعا براى خود و نفرين عليه آنها بر مىدارد .
در آغاز براى خود دعا مىكند كه خداوند بهتر از مردم كوفه را در دنيا و آخرت به او عنايت فرمايد .
در دنيا انسانهاى شايستهاى هستند كه بواسطه تفضلات حق متعال ، به نور خدا مىنگرند ، و از روى اخلاصى صدق دين حق را باور دارند .
در آخرت شايستگانى كه غرق در انوار عظمت پروردگارند و خداوند برترين مكانهاى بهشت و بلندترين مرتبههاى كرامت و بزرگوارى خود را بدانها عنايت فرموده است .
آرى گروهى كه خداوند آنها را مورد عنايت و نعمتهاى خود قرار داده عبارتند از : انبياء ، صديقين ، شهدا و صالحين و چه نيكوست مصاحبت و همنشينى با آنها .
اگر منظور حضرت ، از : فابدلنى بهم خيرا . . .
خير دنيا و انسانهاى نيك ،
در عوض نامردمان كوفه باشد ، به ذهن نزديكتر است ، زيرا پس از اين دعا و نفرين ، آرزو مىكند ، كه از قبيله بنى فرس ، جنگجويانى داشته باشد .
امام ( ع ) پس از دعا براى خود ، نفرين مىكند فابدلهم بى شرّا منّى ، كه خدا بر كوفيان بدتر از آن حضرت را ، مسلط گرداند . در اين عبارت اشكالى به نظر مىرسد ، كه اگر كسى بگويد : صدور چنين نفرينى از آن بزرگوار به دو صورت مشكل به نظر مىرسد :
1 مفهوم ضمنى اين نفرين اين است ، كه وجود آن حضرت شر باشد .
در صورتى كه به يقين ثابت شده است ، كه آن بزرگوار از بدى پاك و مبرّا است .
2 چگونه ممكن است آن حضرت خواهان بديها براى بدكاران شود ؟
اشكال اوّل را شارح ، به دو وجه جواب مىدهند :
[ 47 ]
الف : صفت تفضيلى « شرّ » در فرموده آن حضرت ، چنان كه گاهى براى افضليت است گاهى هم براى فضيلت به كار مىرود ، يعنى شرا معنى صفت تفضيلى را ندارد با توجّه باين معنى ، مظمون كلام آن بزرگوار اين است ، كه خداوند به جاى من ، كسى كه وجودش شرّ است بر آنها مسلّط گردان .
ب : مقصود از « شرّا » همان صفت تفضيلى باشد امّا نظر به اعتقادى كه آنها درباره آن حضرت داشتند اعتقاد آنها كه وجود مبارك امام ( ع ) شرّ است دليل بر شر بودن حضرتش نمىشود بنابر اين فرموده حضرت ، روشنگر انديشه آنهاست ، نه بيان واقعيت امر . به اشكال دوّم ، نيز به دو طريق پاسخ دادهاند :
1 دعاى حضرت ، كه خداوند ، بدتر از آن جناب را بر آنها مسلط گرداند ،
به صلاح كامل كوفيان بود ، بنابراين ، از آن بزرگوار چنين دعايى ، پسنديده است .
امّا اين دعا كه عليه كوفيان است چگونه به صلاح آنها بود ، به دو صورت قابل توجيه و توضيح است :
الف : اين دعا در حضور كوفيان و آشكارا ، از بزرگترين عوامل توجّه آنها به سوى خداوند متعال مىباشد ، و اين مصلحت روشن غير قابل انكارى است .
ب : پذيرفته شدن نفرين حضرت ، و جانشين شدن فردى شرور ، به جاى آن بزرگوار ، كوفيان را متوجّه فضيلت و شرافت آن امام همام مىنمود ، و به آنها خاطرنشان مىكرد ، كه تمام اين بلاها ، به دليل ترك فرامين و دستورات الهى بوده است بنابر اين از مسير ستمگرى و تباهكارى به راه هدايت و سعادت برخواهند گشت . اين رنج و عذاب ، نتيجه عمل آنها و از جانب خداوند است .
2 نفرين آن حضرت شايد براى اين بوده است ، كه يقين داشته است ،
اميدى در آينده به اصلاح آنها نيست ، هر آن كس كه اميدى به درستى و صلاحش نباشد ، در نظام جهان هستى ، ايجاد فساد مىكند ، و چون اين امر مخالف خواست خداوند است . عدم چنين كسانى ، از وجودشان بهتر است . بنابر اين
[ 48 ]
دعاى حضرت عليه آنها رواست ، و نفرين دوّم آن بزرگوار كه : اللّهم مث قلوبهم كما يماث الملح فى الماء . . . [ 5 ] نيز بر همين معنا حمل مىشود .
امام ( ع ) ، در اين نفرين از پيامبران الهى ، در دلتنگى و شكايت به خداوند متعال پيروى كردهاند ، چنان كه نوح ( ع ) ، فرياد برآورد : قال ربّ انّى دعوت قومى ليلا و نهارا فلم يزدهم دعائى الاّ فرارا . . . انّهم عصونى . . . و سپس دعا را با اين عبارت كه اميدى به اصلاح آنها نيست بپايان بردهاند ، و عرضه مىدارند : . . . رَبِّ لا تَذَرْ عَلَى الأرْضِ مِنَ الْكافِرينَ دَيّارا [ 6 ] .
و مانند نفرين حضرت لوط درباره قومش : . . . اِنّى لِعَمَلِكُمْ مِنَ القالينَ . [ 7 ] و جز اين دو پيامبر از پيامبران ديگر الهى كه نسبت به قوم خود دعاهايى داشتهاند .
منظور از فرموده حضرت « ميثى » كه در عبارت آمده ، تشبيهى است به آنچه در قلب ، از غم و ترس و مانند اين حالات حاصل مىشود زيرا هنگامى كه اندوه بر دل مىنشيند ، موجب آلوده شدن روح ، و سردى و سستى آن مىشود كه بدنبال فرو نشستن حرارت طبيعى ، بدليل انقباض و اختناق روح پديد مىآيد ، دل حالتى را احساس مىكند كه تشبيه ذوب شدن ، فشردگى و از ميان رفتن است .
اين حالت براى انسان دردناك است و يا سبب غم و اندوه مىشود ،
بنابر اين ، تعبير حضرت به « ميث » براى دل ، عبارت زيبايى است .
ممكن است « ميث » كنايه از علّيت غم و اندوه و ترس وحشت باشد ،
گويا حضرت از خداوند مىخواهد غم و اندوهى را كه در نتيجه كارهاى ناشايست آنها بر دلش بار شده است ، پاك كند .
[ 5 ] بار خدايا دلهايشان را چنان كه نمك در آب ذوب مىشود ، ذوب گردان
[ 6 ] سوره نوح ( 71 ) آيه ( 5 ، 20 ، 27 ) نوح گفت ، بار خدايا شب و روز قومم را به خدا پرستى فرا خواندم ،
نتيجهاى جز فرار نداد ، آنها با من مخالفت كردند . . . خداوندا ، از كفّار بر روى زمين هيچ كس را باقى مگذار .
[ 7 ] سوره شعرا ( 26 ) آيه ( 168 ) بدرستى كه من از كار امت و قومم خشمناكم .
[ 49 ]
بنا به روايتى ، روزى كه حضرت عليه آنها دعا كرد ، حجاج بن يوسف ثقفى به دنيا آمد . به روايت ديگر ، بعد از اندك مدّتى كه از نفرين حضرت گذشت ،
حجاج متولّد شد . رفتار حجاج نسبت به اهل كوفه مشهور است و دمارى از روزگار آنها برآورد كه در تاريخ نقل شده است .
أما و اللّه لوددت انّ لى بكم الف فارس من بنى فرس بن غنم
مقصود آن بزرگوار از مشخّص كردن گروهى خاص ، خواست اجمالى از خداوند است براى در اختيار نهادن افرادى حرف شنو و فرمانبر به جاى كوفيان و اين مشخّصات را ، در قبيلهاى از بنى فراس كه پدرش غنم است ديدهاند . « غنم » با فتح « غ » و سكون « ن » فرزند تغلب بن وائل بوده است . چرا از ميان تمام قبايل نام اين قبيله را بردهاند ؟ به دليل مشهور بودنشان به شجاعت و جانبدارى ، و پذيرش سريع دستور فرمانده در انجام كار ، مورد عنايت قرار گرفتهاند .
معناى بيت « هنالك . . . تا پايان » همان معنا و مفهومى است كه سيد رضى ( ره ) توضيح داده است وجه مشابهت اين شعر با موضوع سخن امير مؤمنان ( ع ) اين است :
قبيلهاى كه حضرت دوست داشتهاند به جاى پيروان و يارانش باشند ، به سواركارى و جنگجويى و سرعت اجابت فرمان رهبر ، و وحدت و اجتماع در دفع دشمن ، و يارى رساندن به حق معروف بودهاند ، چنان كه شاعر بدين اوصاف آنان را ستوده است . و براى همين مقصود هم امام ( ع ) آرزوى داشتن آنها را به جاى مردم كوفه داشته است . امير مؤمنان ( ع ) از بيان تمام اين مطالب ، منظورش بدگويى ، سرزنش و تحقير بظاهر يارانش ، مىباشد ، بدين طريق كه ديگران بر مردم كوفه برترى داشتهاند و حضرت نسبت به سستى و سهلانگارى كه از اطاعت فرمان او و عدم دفاع از دين خداوند داشتهاند ، نفرت پيدا كرده است و آنان را توبيخ مىكند .