متن
ترجمه آیتی
ترجمه شهیدی
ترجمه معادیخواه
تفسیر منهاج البرائه خویی
تفسیر ابن ابی الحدید
تفسیر ابن میثم
( 368 )
207 گفتارى كه مولا در صفين ايراد كرده است
اما بعد ، بىگمان خداى سبحان مرا بر شما با ولايت امرتان و شما را بر من حقى رقم زده است ، و اين حقوق متقابل ميان من و شما ، برابر است . حق را در مقام سخن فراخترين ميدان است ، ولى در عمل و پاسدارى انصاف تنگنايى بىمانند .
چرا كه حق چون به سود كسى اجرا شود ناگزير به زيان او نيز به كار رود ، و به زيان هر
[ 245 ]
كس اجرا شود ، به سود او نيز جريان يابد .
اگر بنا بود كه در موردى حق ، يك سويه اجرا شود ، چنين موردى تنها از آن خداى سبحان بود ، نه آفريدههاى او ، چرا كه او را بر بندگان قدرتى است بىكران ، و قلمرو سرنوشتى كه او رقم زده است عدالت ناب است بىگمان . با اين همه در اين مورد نيز حق را به گونهاى متقابل نهاده است : حق خويش را بر بندگان فرمانبرى بى چون و چرا ، و در برابر پاداش آنان را از سر فضل و كرم و فزونى و گشايشى كه خداوندى او را سزاست دو چندان رقم زده است .
در اين ميان خداوند حقوق متقابل در روابط اجتماعى انسانها را بخشى از حقوق خود رقم زده است . كه بزرگتر بعد آن ، حقوق متقابل مردم و زمامداران است . و اين فريضهاى الهى است كه خداوند سبحان آن را براى هر يك بر ديگرى واجب كرده است ، پس آن حقوق متقابل را نظام همبستگى و راز شكوه دينشان خواسته است .
چنان كه ملت سامان نيابد مگر با اصلاح زمامداران ، و زمامداران اصلاح نشوند جز با استقامت ملت . پس هرگاه ملت حق والى را بپردازد و زمامدار نيز حقوق ملت را پاس دارد ، حق در ميانشان شكوه يابد ، راههاى دين استوار گردد ، شناسههاى عدالت راست شود و سنتها در روندى فراخور جريان يابد . بدين سان ، زمانه اصلاح مىشود به ماندگارى دولت اميد مىرود ، و آزمندى دشمنان به نوميدى مبدل مىگردد . ولى هنگامى كه ملت بر زمامدار خود چيرهخو شود و زمامدار با ملت خود از در زورگويى در آيد ، اختلاف كلمه رخ مىدهد ، نشانههاى جور آشكار مىشود ، دغلكارى در دين فزونى مىيابد و راههاى اصلى سنت بىرهرو مىماند . هوا و هوس مبناى عمل قرار مىگيرد و احكام به تعطيل كشيده مىشود . بيماريهاى نفسانى فزونى مىگيرد ، چنان كه از تعطيل حق ، هر چند بزرگ باشد ، و عملى شدن باطل ، هر چند چشمگير ، كسى احساس نگرانى نمىكند . از اين رو نيكان به ذلت مىافتند و بدان عزت مىيابند و بندگان از خدا كيفرى گران مىبينند .
پس بر شما باد پند دادن متقابل در اين زمينه و همكارى نيك بر آن ، چرا كه هيچ كس هر چند كه بر خشنودى خدا سخت حريص ، و در سخت كوشى و مبارزات عملى سابقهاش طولانى باشد نمىتواند به ژرفاى اطاعت خداوند چنان كه او را شايسته است راه يابد . اما بخشى از حقوق واجب الهى بر بندگان اين است كه در حد توان و استعداد خويش از نصيحت دريغ نورزند و بر اجراى حق در ميان خود همكارى كنند .
[ 246 ]
هيچ كس هر چند كه در شناخت و اجراى حق جايگاهى عظيم يابد و در كسب فضيلت دينى پرسابقه و پيشتاز باشد در چنان مقامى نباشد كه در اجراى حقوق الهى كه بدو تكليف شده است ، بىنياز از يارى ديگران باشد ، و از ديگر سو هيچ كس هر چند كه نفوس كوچكش بشمارند و چشمها حقيرش ببينند كمتر از آن نباشد كه در اين زمينه كمكى بدهد يا كمكى بستاند .
ادامهى همان گفتار
چون سخن حضرت بدين جا رسيد ، مردى از اصحاب با گفتارى طولانى ، كه در ضمن آن حضرتش را ثناى فراوان گفت و پيروى و گوش به فرمان بودنش را يادآور شد مولا را پاسخ گفت و امام سخن خويش را چنين پى گرفت :
( 369 ) بىگمان ناچيز ديدن همه چيز در برابر بزرگى خداوند ، بخشى از حقوق او است بر هر آن كه شكوه خداى را در ژرفاى جان پذيرا باشد و او را در قلب جايگاهى شكوهمند دهد ، و بى شك سزاوارترين كس به اين ويژگى هم او است كه نعمت خداوند بر دوشش بيشتر سنگينى مىكند و از نيكىهاى سراسر لطف حق بهرهاى افزونتر دارد ، كه بىترديد نعمت خداوند بر دوش هر كس سنگينى كند ، حق الهى نيز بر وى بزرگى گيرد .
بىگمان از پستترين حالتهاى زمامداران جامعه در نگاه مردم شايسته اين است كه بدين گمان متهم شوند كه دوستدار ستايشاند و سياست كشور دارىشان بر كبر ورزى بنا يافته است . و به راستى كه من خوش ندارم كه اين پندار در ذهنتان راه يابد كه به چاپلوسى گراييدهام و شنيدن ثناى خويش را دوست دارم . من با سپاس از خداوند چنين نيستم . اما اگر چنين نيز بودم ، آن را به عنوان خاكسارى در برابر خداوند سبحان كه به بزرگى سزاوارتر است وا مىنهادم . آرى ، بسا كه مردمان ،
پس از درگيرى پيروزمندانه ، از ستايش شيرين كام شوند . ولى از شما مىخواهم كه براى آن كه احيانا توانستهام در پيشگاه خدا و شما به انگيزهى خدا ترسى بخشى از حقوقى را كه به گردن دارم بپردازم و از عهدهى وظايف واجبى كه ناگزير از انجام دادن آنم ، برآيم ، مرا با مدح و ثناى نيكو نستاييد و بدان سان كه رسم سخن گفتن با جباران تاريخ است ، با من سخن مگوييد و آن چنان كه از زورمندان دژخوى پروا مىكنند ، از من فاصله مگيريد و با تصنع با من نياميزيد و چنين مپنداريد كه اگر با من سخن حقى گفته شود مرا گران مىآيد ، و نيز گمان مبريد كه من بزرگداشت نفس خويش را خواهانم ، زيرا آن كه از شنيدن حق و پيشنهاد عدالت احساس سنگينى كند ، عمل به
[ 247 ]
آن دو برايش سنگينتر باشد ، پس ، از سخن حق و پيشنهاد عدل دريغ مورزيد ، كه من در نزد خود برتر از آن نيستم كه خطا نكنم و از خطا در كردار خويش نيز احساس ايمنى ندارم ، مگر آن كه خداوند در برابر خويشتن خويشم كفايت كند ، كه او بيش از خود من قلمرو هستيم را مالك باشد .
آرى ، واقعيت جز اين نيست كه من و شما همگى بندگانى هستيم در ملك پروردگارى كه جز او پروردگارى نباشد ، او است كه حتى بخشهايى از خود ما را فراتر از مالكيت خودمان در تملك دارد ، و هم او است كه ما را از جاهليتى كه در آن بوديم به نظامى در آورد كه سامانمان دهد ، پس در پى گمراهى هدايت را جاى گزين ساخت و از پس كورى ، بينايىمان ارزانى داشت .