جستجو

و من خطبة له ع بعد انصرافه من صفين و فيها حال الناس قبل البعثة و صفة آل النبي ثم صفة قوم آخرين

متن ترجمه آیتی ترجمه شهیدی ترجمه معادیخواه تفسیر منهاج البرائه خویی تفسیر ابن ابی الحدید تفسیر ابن میثم

[ 471 ] 2 از خطبه‏هاى حضرت على ( ع ) كه پس از بازگشت از جنگ صفين ايراد فرموده . أَحْمَدُهُ اِسْتِتْمَاماً لِنِعْمَتِهِ وَ اِسْتِسْلاَماً لِعِزَّتِهِ وَ اِسْتِعْصَاماً مِنْ مَعْصِيَتِهِ وَ أَسْتَعِينُهُ فَاقَةً إِلَى كِفَايَتِهِ إِنَّهُ لاَ يَضِلُّ مَنْ هَدَاهُ وَ لاَ يَئِلُ مَنْ عَادَاهُ وَ لاَ يَفْتَقِرُ مَنْ كَفَاهُ فَإِنَّهُ أَرْجَحُ مَا وُزِنَ وَ أَفْضَلُ مَا خُزِنَ وَ أَشْهَدُ أَنْ لاَ إِلَهَ إِلاَّ اَللَّهُ وَحْدَهُ لاَ شَرِيكَ لَهُ شَهَادَةً مُمْتَحَناً إِخْلاَصُهَا مُعْتَقَداً مُصَاصُهَا نَتَمَسَّكُ بِهَا أَبَداً 133 مَا أَبْقَانَا وَ نَدَّخِرُهَا لِأَهَاوِيلِ مَا يَلْقَانَا فَإِنَّهَا عَزِيمَةُ اَلْإِيمَانِ وَ فَاتِحَةُ اَلْإِحْسَانِ وَ مَرْضَاةُ اَلرَّحْمَنِ وَ مَدْحَرَةُ اَلشَّيْطَانِ وَ أَشْهَدُ أَنَّ ؟ مُحَمَّداً ؟ عَبْدُهُ وَ رَسُولُهُ أَرْسَلَهُ بِالدِّينِ اَلْمَشْهُورِ وَ اَلْعَلَمِ اَلْمَأْثُورِ 136 وَ اَلْكِتَابِ اَلْمَسْطُورِ وَ اَلنُّورِ اَلسَّاطِعِ وَ اَلضِّيَاءِ اَللاَّمِعِ وَ اَلْأَمْرِ اَلصَّادِعِ إِزَاحَةً لِلشُّبُهَاتِ وَ اِحْتِجَاجاً بِالْبَيِّنَاتِ وَ تَحْذِيراً بِالْآيَاتِ وَ تَخْوِيفاً بِالْمَثُلاَتِ وَ اَلنَّاسُ فِي فِتَنٍ اِنْجَذَمَ فِيهَا حَبْلُ اَلدِّينِ وَ تَزَعْزَعَتْ سَوَارِي اَلْيَقِينِ وَ اِخْتَلَفَ اَلنَّجْرُ وَ تَشَتَّتَ اَلْأَمْرُ وَ ضَاقَ اَلْمَخْرَجُ وَ عَمِيَ اَلْمَصْدَرُ فَالْهُدَى خَامِلٌ وَ اَلْعَمَى شَامِلٌ عُصِيَ اَلرَّحْمَنُ وَ نُصِرَ اَلشَّيْطَانُ وَ خُذِلَ اَلْإِيمَانُ فَانْهَارَتْ دَعَائِمُهُ وَ تَنَكَّرَتْ مَعَالِمُهُ وَ دَرَسَتْ سُبُلُهُ وَ عَفَتْ شُرُكُهُ أَطَاعُوا اَلشَّيْطَانَ فَسَلَكُوا مَسَالِكَهُ وَ وَرَدُوا مَنَاهِلَهُ بِهِمْ سَارَتْ أَعْلاَمُهُ وَ قَامَ لِوَاؤُهُ فِي فِتَنٍ دَاسَتْهُمْ بِأَخْفَافِهَا وَ وَطِئَتْهُمْ بِأَظْلاَفِهَا وَ قَامَتْ عَلَى سَنَابِكِهَا فَهُمْ فِيهَا تَائِهُونَ حَائِرُونَ جَاهِلُونَ مَفْتُونُونَ فِي خَيْرِ دَارٍ وَ شَرِّ جِيرَانٍ نَوْمُهُمْ سُهُودٌ وَ كُحْلُهُمْ دُمُوعٌ بِأَرْضٍ عَالِمُهَا مُلْجَمٌ وَ جَاهِلُهَا مُكْرَمٌ صفّين : نام محلّى در شام . لا يئل : پناهى ندارد ، موئل يعنى ملجأ [ 472 ] وئول يعنى پناه بردن و نجات يافتن اهاويل : كارهاى ترسناك ، آنچه را كه نفس بزرگ مى‏انگارد مأثور : منقول ، روايت شده . فتن : جمع فتنه ، هر امرى كه از قصد خدا دور باشد ، گرفتار بلا و محنت شدن و پيروى از هواى نفس . سوارى : پايه‏ها و استوانه‏ها خامل : ساقط معالم : آثار ، نشانه‏ها چيزى كه به آن آگاهى حاصل مى‏شود يا بدان استدلال مى‏شود سهود : مثل جمود ، مصدر است و مرادف سهاد و به معنى بيدار خوابى است . استسلام : انقياد ، رام شدن . فاقه : فقر و بى‏چيزى مصاص كل شى‏ء : خالص هر چيز ذخيره : دست چين ، اندوخته عزيمة الايمان : عقيده قلبى مدحره : جاى طرد كردن و دور ساختن مثلات : جمع مثله يعنى عقوبت . انجذم : منقطع شد . زعزع : به حركت در آمدن ، مضطرب شدن النّجز : طبع ، سرشت ، اصل و انهارت : خراب شد . شروك : جمع شركه ، راه بزرگ و وسط آن مناهل : جاى آب نوشيدن . آبشخور سنابك : سم حيوانات ، مفرد آن سنبكه است « خداوند را به پاس تمام كردن نعمتش و فرمانبردارى در مقابل عزّتش و حفظ و نگهدارى از معصيتش سپاسگزارم و به دليل احتياجى كه به كفايت او دارم از او يارى مى‏طلبم زيرا هر كس را او هدايت كند گمراه نمى‏شود ، هر كس با او دشمنى كند رستگار نمى‏گردد ، هر كس را او كفايت كند نيازمند نمى‏شود ، زيرا حمد خدا از هر چه سنجيده مى‏شود برتر و نسبت به آنچه مخزون شود بهترين ذخيره است [ 1 ] . گواهى مى‏دهم كه خدايى جز او نيست و يگانه است و شريك ندارد ، [ 1 ] ممكن است ضمير « فانّه » به خدا برگردد ، در اين صورت معناى جمله چنين است : چون خدا برتر از هر چيزى است كه مورد سنجش قرار گيرد و بهترين ذخيره و پشتوانه‏هاست . ويراستار . [ 473 ] گواهيى كه از روى اخلاص مستحكم و اعتقادى پاكيزه برمى‏خيزد ، هميشه تا زنده‏ايم به آن شهادت متوسل مى‏شويم و توسّل به آن را براى مشكلاتى كه در پيش داريم ( قيامت ) ذخيره مى‏كنيم ، زيرا كلمه شهادت لازمه ايمان و گشاينده باب احسان و خشنودى رحمان و راندن شيطان است . گواهى مى‏دهم كه محمّد ( ص ) بنده و رسول اوست . خداوند او را با دينى مشهور و نشانه‏اى رسيده و نقل شده و كتابى نوشته و نورى رخشان و روشنايى تابان ، و دستورى روشنگر براى دفع شبهات باطل فرستاد . با بيّناتى روشن استدلال كرد و با مثلها و آيات قرآنى مردم را از عذاب خدا بر حذر داشت . مردم در فتنه‏ها بودند و ريسمان دين گسيخته و پايه‏هاى يقين متزلزل و كار ديانت درهم ريخته و دستورات آن پراكنده و راه خروج از آن تنگ شده و راه حق گم و معصيت آشكار شده بود . در اين شرايط خدا معصيت و شيطان يارى مى‏شد ، ايمان واگذار و دستوراتش متزلزل و نشانه‏هايش ناآشنا و از نظرها پوشيده شده بود . مردم از شيطان اطاعت كرده راه او را مى‏رفتند و به آبشخور او وارد مى‏شدند : علمهاى شيطان به وسيله آنها به راه مى‏افتاد و پرچمهايش برافراشته مى‏شد . شيطان مردم را در زير فتنه‏ها بكوفت و لگدمال كرد و مانند چهارپايان بر روى پيكر آنها ايستاد ، با اين وضع همه مردم در فتنه‏ها ، و سرگردان و حيران بودند . در بهترين خانه‏ها ( كعبه معظمه ) و ميان بدترين همسايگان ، خوابشان بى‏خوابى و سرمه چشمشان اشك بود . سرزمينى كه دانشمند آن لجام خاموشى بر دهان داشت و جاهل افسار گسيخته و عزيز بود » . مقصود از حمد در كلام امام ( ع ) شكر است و كلمه استتماماً و كلمات منصوب بعد آن مفعول له مى‏باشد . امام ( ع ) براى شكر خود و نتيجه در نظر گرفته است : اوّل آن كه خداوند نعمت خود را تمام كرده است و بنده حق با زيادى شكر مستعدّ فراوانى نعمت مى‏شود . اين كلام امام ( ع ) به آيه كريمه قرآن توجّه دارد كه [ 474 ] فرمود : « لَئنَ شَكَرْتُمْ لاَزيَدنَّكُمْ » [ 2 ] آيه به ترغيب مزيد نعمت ، شكرگزارى را مى‏طلبد . دوّم اين كه شكرگزارى تسليم شدن در برابر عزّت خداست زيرا بنده خداوند با كمال شكر آماده شناخت نعمت دهنده مى‏شود كه آن خداوند سبحان است و شناخت خدا مستلزم انقياد براى عزّت او و خشوع در برابر عزّت اوست . اين سخن امام ( ع ) به اين آيه كريمه اشاره دارد : « وَ لئنْ كَفَرتُمْ اِنَّ عَذابى لَشَديدٌ » [ 3 ] . اين آيه شريفه متضمن ترسى است كه مانع از مقابله نعمت خداوند تعالى به كفر است . هنگامى كه انسان استعداد تماميّت نعمت و شايستگى كمال خضوع و انقياد خداوند متعال را داشته باشد بايد بداند كه همه اينها جز با عنايت الهى كه دست بنده را بگيرد و كششى كه او را از غرقاب معاصى و اسباب آن دور سازد حاصل نمى‏شود و هر يك از امور خير اسباب و مؤونه‏اى لازم دارد كه انسان را از افراط و تفريط باز دارد به اين دليل امام ( ع ) براى شكرگزارى نتيجه ديگرى را كه وسيله رسيدن به اين دو فايده ( استتمام نعمت و انقياد براى عزّت ) است معيّن مى‏سازد و آن توسّل به خداوند تعالى است براى دورى از معصيت . امام ( ع ) به دنبال شكرگزارى ، از خداوند براى استعداد طلب يارى مى‏كند و براى اين استعداد شكر مجدّدى را تقاضا دارد و براى يارى طلبى خود علّتى را كه نيازمند است بيان داشته و جذبه‏هاى الهى را براى دورى از افراط و تفريط مى‏داند شك نيست كه دو فايده ياد شده ، بدون توسّل جستن به خدا و توكّل بر او حاصل نمى‏شود . اين است معناى سخن امام ( ع ) كه فرمود : استعصاما من [ 2 ] سوره ابراهيم ( 14 ) : آيه ( 7 ) : اگر شكر نعمت به جاى آريد بر نعمت شما مى‏افزايم و اگر كفران كنيد به عذاب شديد گرفتار مى‏كنم . [ 3 ] سوره ابراهيم ( 14 ) : آيه ( 7 ) : اگر شكر نعمت به جاى آريد بر نعمت شما مى‏افزايم و اگر كفران كنيد به عذاب شديد گرفتار مى‏كنم . [ 475 ] معصيته و استعينه فاقة الى كفايته . فرموده است : انّه لا يضلّ من هداه و لا يئل من عاداه و لا يفتقر من كفاه اين سخن امام ( ع ) علّت يارى طلبى و دليل كفايت خواهى از خداوند است ، زيرا هر گاه حصول كفايت خداوند مانع از خواسته‏هاى افراط و تفريط باشد ايجاب مى‏كند كه بنده مستقيماً به راه راست حركت كند و اين همان هدايتى است كه خداوند هر كس را بخواهد بدان ارشاد مى‏كند . گويا امام ( ع ) چنين گفته است : « از خداوند مى‏طلبم كه كفايتش را شامل حالم گرداند ، كفايتى كه هدايت و غناى حقيقى و ملك هميشگى است زيرا آن كه خدا هدايتش كند گمراه نمى‏شود و آن كه با خدا دشمنى كند و از شكر و استعانت او سرباز زند از عذابش رهايى نمى‏يابد . امام ( ع ) در اين خطبه لفظ دشمنى با خدا را به طور مطلق ذكر كرده است ولى در قرآن كريم اين لفظ مجازاً بر لوازم دشمنى كه اعراض از عبادت خدا و خشم نسبت به اوست به كار رفته است . فرموده است : فانّه ارجح ماوزن و أفضل ماخزن ضمير در بالا به خداوند تعالى باز مى‏گردد ولى چون ذات مقدّس حق از وزن كردن و خزانه كردن كه از صفات اجسام است مبرّا است ، شايسته اين است كه مقصود برترى شناخت خداوند در ميزان عقل باشد زيرا شناخت غير خدا با شناخت خدا در نزد عقل برابرى نمى‏كند بلكه بر قلب هيچ عارفى به هنگام اخلاص ، غير خدا خطور نمى‏كند تا موازنه پيش آيد و برترى سنجيده شود . مقصود از خزانه ، خزانه شناخت خداوند در سرّ نفوس قدسيّه است . قول ديگر اين است كه ضمير به حمد باز مى‏گردد ، چنان كه در جمله من كذب كان شرّ له ، ضمير له به شرّ باز مى‏گردد . فرموده است : وَ اَشْهَدُ اَنْ لا اِله اِلاّ اللَّه . [ 476 ] اين كلام ، شريفترين كلامى است كه توحيد آفريدگار بدان اثبات مى‏شود . ما در خطبه اوّل به زيبايى تركيب و اداى كامل مقصودى كه اين جمله در بردارد اشاره كرديم و خلاصه آن كه ، اين كلام تمام مراتب توحيدى را در بردارد . نحويان چنين پنداشته‏اند كه در اين كلمه خبرى براى « لا » مقدّر است و تقدير كلام را چنين دانسته‏اند « لا اِله‏ لَنا الاّ اللَّه » يا « لا اِلهَ موجودٌ الاّ اللَّه » هر خبرى كه در اين جا در تقدير بگيريم كلمه را از آنچه كه افاده اطلاق مى‏كند خارج مى‏سازد . و معناى خاصّى كه در آن نيست به آن مى‏دهد و آن معنا چيزى است كه انسان مخصوص خود مى‏پندارد پس بهتر آن كه خبر لا ، اِلاّ اللَّه باشد و نيازى به تقدير كلمه زيادى نباشد . براى كلمه لا اله الاّ اللَّه فضايلى به ترتيب زير نقل شده است : اوّل گفته پيامبر ( ص ) كه فرمود برترين ذكر لا له الاّ اللَّه ، و برترين دعا الحمد للَّه است . دوّم ابن عمر از پيامبر ( ص ) نقل كرده كه فرمود : « بر اهل لا اله الاّ اللَّه به هنگام مرگ و برانگيخته شدن در قيامت وحشتى نيست ، گويا مى‏بينم اهل لا اله الاَّ اللَّه را كه به هنگام نفخ صور موهاى سرشان را از خاك پاك مى‏كنند و مى‏گويند : سپاس خدا را كه از ما غم را بر طرف ساخت . » [ 4 ] سوّم روايت شده است وقتى مأمون از مرو بازگشته و به عراق مى‏رفت به نيشابور رسيد و پيشاپيش او علىّ بن موسى الرضا ( ع ) بود . گروهى از بزرگان بپا خاستند و گفتند تو را به حق قرابتت با رسول خدا مى‏خوانيم ، ما را حديثى كنى كه سودمند باشد . امام ( ع ) از پدرش و پدرش از پدرانش و پدرانش از رسول خدا و رسول خدا از جبرئيل و جبرئيل از خداوند متعال روايت كرد كه خداوند فرموده است : « كلمه لا اله الاّ اللَّه دژ محكم من است پس هر كه داخل دژ استوار من [ 4 ] ليس على اهل لا اله الا اللّه وحشة فى الموت و لا عند النشر و كانّى انظر الى اهل لا اله الا اللّه عند الصّيحة ينفضون شعورهم من تراب و يقولون الحمد للّه الّذى اذهب عنّا الحزن . [ 477 ] شود از عذاب من در امان است » [ 5 ] . چهارم پيامبر خدا ( ص ) فرمود : با كافران مقاتله مى‏كنم تا بگويند لا اله الاّ اللَّه ، هر گاه اين كلمه را گفتند از جانب من خون و مالشان در امان است و حسابشان با خداست . بعضى از دانشمندان گفته‏اند خداوند تعالى عذاب را بر دو گونه قرار داده است : يكى شمشيرى كه در دست مسلمين است و ديگرى عذاب آخرت . شمشير در غلافى است كه ديده مى‏شود و آتش در غلافى است كه ديده نمى‏شود ، خداوند متعال به رسول خدا ( ص ) فرمود : « هر كس زبانش را از غلاف مرئى كه دهان است در آورد و بگويد لا اله الا اللَّه شمشيرمان را در غلاف مرئى قرار مى‏دهيم و آن كه زبان دلش را از غلافى كه ديده نمى‏شود و آن غلاف شرك است درآورد و بگويد لا اله الا اللَّه شمشير عذاب آخرت را در غلاف رحمت قرار مى‏دهيم ، خوب را به خوب و بد را به بد پاداش مى‏دهيم و در آن روز ستمى نيست [ 6 ] » . فرموده است : شهادة ممتحنا اخلاصها معتقدا مصاصها « شهادت » از نظر قواعد نحوى مصدر است و به دو صفت ( ممتحنا ، معتقدا ) كه براى شاهد صفتند توصيف شده است . كلمه « ممتحن » به معناى آزموده است . مقصود اين است كه شهادت دهنده در اخلاص شهادتى كه آن را واجد است خود را آزموده و از شبهات باطل بدور بوده و از هر ذهنيّتى غير خداوند متعال روى گردان است و در اداى اين شهادت زيور توحيد را پوشيده است و از آلودگيهاى شرك خفى چنان كه [ 5 ] لا اله الا اللّه حصنى فمن دخل حصنى امن من عذابى . [ 6 ] من اخرج لسانه من الغلاف المرثى و هو الفم فقال لا اله الا اللّه ادخلنا السيف فى الغمد المرثى و من اخرج لسان قلبه من الغلاف الّذى لا يرى و هو غفلا الشّرك فقال لا اله الا اللّه ادخلنا سيف عذاب الاخرة فى غمد الرحمة واحدة بواحدة جزاء و لا ظلم اليوم . [ 478 ] لازمه توحيد مطلق و اخلاص عملى است ، پاك و منزّه است . فرموده است : نتمسّك بها ابدا ما ابقانا و ندّخرها لا هاويل ما يلقانا فانّها عزيمة الايمان ، الى قوله . . . و مدحرة الشيطان . اين فراز از سخن امام ( ع ) اشاره به اين است كه انسان در مدّت زندگى دنيوى‏اش براى كارهاى مهم و آمادگى يافتن به وسيله آنها براى شدايد قيامت لازم است به توحيد تمسّك جويد و سپس دليل تمسّك به توحيد و ذخيره ساختن آن براى آخرت با چهار وصف توضيح داده شده است . اوّل عقيده ايمانى و عزم راسخى است كه خداوند تعالى از بندگان خويش خواسته است . علاوه بر اين آنچه از شريعت از قواعد و فروع آن رسيده است شاخه‏هاى توحيد و توابع و متممّها و امورى است كه ما را بر اسرار توحيد و رسيدن به اخلاص در توحيد يارى مى‏دهد . دوّم كلمه توحيد كليد نيكوكارى است ، زيرا آن اوّل كلمه‏اى است كه با آن باب شريعت باز مى‏شود و بنده خدا براى پيمودن راه اخلاص به وسيله افاضه احسان خدا و نعمتهاى پياپى او آماده مى‏شود . چنان كه توحيد اوّلين خواسته خدا از بندگان است و در فطرت آنها سرشته و بر زبان انبياى خود نيز جارى ساخته ، آخرين چيزى است كه انسان را به اخلاص مى‏رساند و سعادت آخرت او را تأمين مى‏كند . سوّم كلمه « توحيد » باعث رضايت رحمان است و اين كه كلمه توحيد رضايت پروردگار را جلب مى‏كند امرى است روشن ، زيرا توحيد خوشنودى خدا را فراهم مى‏كند و سبب نزول رحمت كامل حق و مزيد نعمت بر اشخاصى است كه با آن منوّر شده‏اند و نيز خشم خدا را از انسان برطرف مى‏كند چنان كه پيامبر فرمود : « بر پيكار با كافران مأمور شده‏ام تا لا اله الا اللَّه بگويند [ 7 ] . . . » [ 7 ] قال ( ص ) : امرت ان اقاتل الناس حتى يقولوا لا اله الاّ اللَّه الخبر [ 479 ] چهارم كلمه توحيد موجب طرد و راندن شيطان است و اين نيز بخوبى روشن است ، زيرا نهايت تلاش شيطان ايجاد شرك ظاهر يا خفى است و كلمه توحيد ضد خواست شيطان است . ظاهر كلمه توحيد ظاهر دعوت شيطان را دفع ، و باطن كلمه توحيد باطن خواست او را ريشه‏كن مى‏كند ، و چنان كه شرك داراى مراتب بى‏نهايت است ، اخلاص در كلمه توحيد نيز بى‏نهايت است . هر مرتبه‏اى كه از سلوك در اخلاص پيموده شود در مقابل آن مرتبه‏اى از شرك سقوط مى‏كند و تلاش شيطان در ايجاد آن مرتبه از شرك باطل مى‏شود تا اخلاص به قدر امكان كامل شود و بنيانهاى شيطان كاملاً نابود شده و هنگام تلاوت اين آيه : « رَبَّنا لا تُزغْ قُلُوبَنا بَعْدَ اِذْ هَدَيْتَنا وَهَبْ لَنا مِنْ لَدُنْكَ رَحْمَةً اِنَّكَ اَنْتَ الْوَهّابُ » [ 8 ] ، شيطان كاملاً رانده و مأيوس مى‏شود . فرموده است : و اشهد انّ محمّداً عبده و رسوله رسول خدا فرموده است كسى كه به يگانگى خدا شهادت دهد و شهادت دهد كه محمد ( ص ) رسول و فرستاده اوست و زبانش به آنها گويا و قلبش بدانها مطمئن گردد ، آتش جهنم بر او حرام مى‏شود [ 9 ] . دليل همراه شدن شهادت به رسالت پيامبر با كلمه توحيد اين است كه هدف از شريعت اخلاص در توحيد است و اين اخلاص جز به پيمودن همه مراتب آن حاصل نمى‏شود و سلوك در مراتب اخلاص جز به شناخت چگونگى سلوك ميسّر نمى‏شود و چنان كه مى‏دانيم هدف از فرستادن پيامبران و وضع شرايع آموختن كيفيّت سلوك در درجات اخلاص است . بنابراين گواهى و اقرار به صدق [ 8 ] سوره آل عمران ( 3 ) : آيه ( 8 ) يعنى : پروردگارا در دل ما لغزش مينداز بعد از آن كه ما را هدايت كردى و از جانب خود بر ما رحمت آور كه تو بخشنده‏اى . [ 9 ] من قال اشهد ان لا اله الا اللّه و اشهد انّ محمّدا رسول اللّه فجرى بها لسانه و اطمأنّ بها قلبه حرمت النّار عليه . [ 480 ] تبليغ كننده رسالت و روشن كننده راه اخلاص ، بعد از كلمه اخلاص برترين كلمه است زيرا شهادت بر رسالت پيامبر به منزله بابى است براى ورود به توحيد ، و به همين دليل مقرون به كلمه توحيد شده است . فرموده است : ارسله بالدّين المشهور ، الى قوله . . . و الامر الصّادع تمام اين فراز به بزرگداشت رسول گرامى در ارتباط با آنچه از ديانت آورده است اشاره دارد . و عبارت دين مشهور ، به دين پيامبر اشاره دارد كه چگونگى پيمودن راه راست را مى‏شناساند ، و عبارت ، علم مأثور بيان كننده اين حقيقت است كه دين پيامبر اسلام هدايت كننده و پيشواى خلق است كه آنها را به محضر خداوند كه منظور همه اديان آسمانى است هدايت مى‏كند ، همچنان كه شأن علم اين را اقتضا مى‏كند . كلمه مأثورا در عبارت امام ( ع ) اشاره به يكى از دو معناى زير دارد : 1 دين اسلام مأثور است ، يعنى بر ديگر اديان مقدّم است ، چنان كه بيرق در جلو جمعيّت برافراشته مى‏شود و به وسيله آن جمعيت هدايت مى‏شوند . 2 دين اسلام مأثور است ، يعنى از قرنى به قرنى براى هدايت انتقال مى‏يابد . منظور از كتاب مسطور قرآن است كه حقايق آن در لوح دل نوشته شده و نيز مقصود از نور ساطع و ضياء لامع رمزى است كه پيامبر ( ص ) آن را آورده و روشى است كه آن را دوست مى‏دارد و به اجراى آن دستور داده است . دين اسلام نورى است كه آينه دلهايى آن را منعكس مى‏سازد كه از شبهه و شرك پاك باشد . توصيف دين به صادع بودن از جهت ناخشنود بودن از متخلّفان اوامر خدا و سركوب كسانى است كه راه حق را نمى‏روند و با ميل و اختيار در جهت خلاف شريعت حركت مى‏كنند تا آنجا كه راه باطل آنها راه خدا را نقض مى‏كند [ 481 ] و آنچه از فساد كه موافق طبعش مى‏باشد آشكار مى‏كند ، چنان كه خداوند متعال « صدع » را به معنى آشكار كردن به كار برده است ، آنجا كه مى‏فرمايد : « فَاصْدع بما تُؤمَر وَ أعْرض عَنِ المشركين » [ 10 ] . فرموده است : ازاحة للشّبهات ، الى قوله . . . تخويفا بالمثلات اين عبارت اشاره به امورى است كه به مقصد بعثت نزديك مى‏باشد . امام ( ع ) به سه مقصد از مقاصد بعثت به شرح زير اشاره فرموده است : اول بعثت ، از بين بردن شبهات است كه از اهمّ مقاصد بعثت به شمار مى‏آيد ، زيرا بر طرف كردن گرفتاريهاى دنيوى و شبهات باطل از دل مردم مهمترين مقصد شارع است . دوّم علت زدودن شبهات به وسيله دين ، دليل روشنى است كه براى اثبات ادّعا اقامه مى‏شود و گفتارى راست كه حقيقت را در عمق دل مردم جاى مى‏دهد همچنان كه خداى تعالى فرموده است : « وَ جادِلْهم بِالّتى هِىَ اَحْسَن » [ 11 ] . سوّم بر حذر داشتن گناهكاران از گناه به وسيله آيات نازله و ترساندن آنها از كيفرهايى كه به جنايتكاران خواهد رسيد ، همچنان كه خداوند متعال فرموده است : « اَفَلَمْ يَهْدِ لَهُمْ كَمْ اَهْلَكْنا قَبْلَهُمْ مِنَ الْقُرُونِ يَمْشُونَ فى مَساكِنِهِمْ اِنَّ فى ذلِكَ لاياتٍ لاُولىِ النُّهى‏ » [ 12 ] . اين ترسانيدن ، براهين و گفتار دينى را كه در آنها تحذير و انذار هست براى كسانى كه صفاى دل ندارند و صرف گفتار در آنها بى‏اثر است ثابت مى‏كند . [ 10 ] حجر ( 15 ) : آيه ( 94 ) : آنچه به تو امر شده است آشكار ساز و از مشركان دورى كن . [ 11 ] سوره نحل ( 16 ) : آيه ( 125 ) : و با اهل جدل با بهترين طريق مناظره كن . [ 12 ] سوره طه ( 20 ) : آيه ( 128 ) : آيا براى هدايت آنها كافى نيست كه بسيارى از پيشينيان را ( كه طغيان و فساد كردند ) هلاك كرديم و اينها در مساكن ( ويران شده ) آنان رفت و آمد دارند در اينها دلائل روشنى است براى صاحبان عقل . [ 482 ] فرموده است : و النّاس فى فتن انجذم فيها حبل الدّين ، الى قوله . . . و قام لواؤه احتمال دارد كه « واو » در « و النّاس » واو ابتدا باشد ، در اين صورت سخن امام ( ع ) آغازى است بر مذمّت روزگار و آنچه كه در آن از بلا و محنت و ترسها و جنگها به خاطر اختلاف خواسته‏ها و تشتّت آرا وجود دارد . غرض امام ( ع ) از اين عبارت ، توجه شنوندگان به آنچه از آن غفلت دارند مى‏باشد و فتنه‏هاى فراگير و بديهاى موجود را برمى‏شمارد تا مردم را از غفلت درآورد و آنها در پيمودن راه حق نهايت جديّت و كوشش را به عمل آورند . از مذمتّهايى كه به دليل ويژگيهاى اخلاقى و گرفتارى به فتنه و آشوب ياد مى‏كند امورى هستند كه هر چند زيادند ولى در نهايت به ترك مراسم شريعت و عدم پيمودن راه حق و در افتادن به راه باطل باز مى‏گردد . منظور از قطع ريسمان ( حبل ) دين اشاره به انحراف مردم از راه مستقيم و عدم توسل آنها به اوامر خداوند سبحان و در افتادن در فتنه‏ها مى‏باشد . استعمال لفظ « حبل » در اين جا و در قرآن كريم : « فاَعْتَصموا بحبل اللَّه جميعاً » ، براى قانون شريعتى كه توسّل و عمل به آن مطلوب است استعاره آورده شده است . و بدين سان استعمال كلمه سوارى استعاره است ، يا براى قواعد و اركان دين كه لزوماً بايد آن را استوار ساخت مانند جهاد ، كه در آن زمان از مردم بشدّت خواسته شده بود ، بنابراين مقصود از تزعزع ، عدم پايدارى و استقامت مردم بر جهاد است ، و يا منظور از سوارى ، اهل دين مى‏باشند ، كسانى كه به امر ديانت قيامت و به آن عمل مى‏كنند و در اين راه از ملامت هيچ ملامتگرى نمى‏هراسند . بنابراين تعبير ، تزعزع مرگ ياران دين و يا ترس آنها از دشمنان كينه‏توز است . در هر صورت جمله به صورت استعاره لطيفى به كار رفته و وجه شباهت آن روشن است . امام ( ع ) با عبارت « اختلاف نجر » اشاره كرده است به اختلاف اصل كه همه مردم در آن شركت دارند و فطرتى كه خداوند همه مردم را بر آن فطرت [ 483 ] آفريده كه شريعت را الزامى مى‏داند ، زيرا همه مردم با سرشت اوليّه بر وجود رسول اتفاق نظر دارند و پس از آن در مرحله عمل هر گروهى مذهبى را گرفته و اختلاف نظر پيدا مى‏كنند . معناى ديگرى كه براى نجر كرده‏اند « حسب » مى‏باشد كه به معناى دين است . بنابراين احتمال دارد كه مقصود حضرت از اختلاف نجر اختلاف در دين باشد و با كلمه تشتّت امر به تفرّق كلمه مسلمين اشاره كرده‏اند و منظور از جمله : و ضاق المخرج و عمى المصدر ، اين است كه مردم پس از افتادن در شبهاتى كه موجب تفرقه آنان مى‏شود راه خارج شدن از مشكلات بر آنها تنگ شده و يا راه خروج را نمى‏يابند و نمى‏بينند . كلمه « عمى » در اين عبارت اشاره به گفته حق تعالى است كه مى‏فرمايد : « فأنّها لا تَعْمى‏ الاَبصار و لِكْن تَعْمى القُلوبُ التّى فى الصدور » [ 13 ] . كلمه « عمى » استعاره زيبايى است در هدايت نيافتن ، زيرا كورى در حقيقت عبارت از نداشتن ملكه چشم است . وجه شباهت اين است ، چنان كه كور با چشمش مقصد محسوس را نمى‏تواند پيدا كند كسى كه از نظر باطنى كور است به مقاصد معقولش راه نمى‏يابد ، چون بصيرتش را از دست داده و وجوه رشد و هدايت را تعقّل نمى‏كند . جمله : بخمول الهدى ، به ظاهر نبودن هدايت در ميان آنها اشاره دارد زيرا آنها سرچشمه هدايت را گم كرده و روشنى هدايت در آنها وجود ندارد و به اين دليل كلمه عمى را به طور عموم به كار برده است تا توضيح دهد كه گمراهان در راه نيافتن و نپيمودن طريق مستقيم و عدم خروج از ظلمت و تاريكيهاى باطل با آنان اشتراك دارند . [ 13 ] سوره حج ( 22 ) : آيه ( 46 ) : چشم سر آنها كور نيست ولى چشم دلهايى كه در درون سينه‏هايشان قرار دارد كور است . [ 484 ] سپس با جمله : بعصيانهم للرّحمن و نصرهم للشيّطان ، توضيح مى‏دهد كه روش هدايت نيافتگان دورى از حق و يارى دادن باطل مى‏باشد كه آرزوى شيطان است . بنابراين آن كه يارى شيطان مى‏كند و از رحمان دورى دارد به باطل دست يازيده و ايمان را خوار و قواعد آن را سست كرده و از آن دورى جسته است و با ترك ايمان و خذلان آن خاستگاهى براى ايمانش باقى نمانده است . مقصود از « دعائم » ممكن است دعوت كنندگان به حق و عمله ايمان باشد . و منظور از خراب شدن و از بين رفتن آن نبودن دعوت كنندگان به حق و يا نپذيرفتن سخنشان باشد . مقصود از ناشناخته بودن معالم ، ناشناخته ماندن دعوت كنندگان به حق به دليل كمى تعدادشان در ميان مردم است . احتمال ديگر اين كه مقصود از دعائم ، قواعد دين مانند جهاد و غيره باشد و خراب شدن و از بين رفتن آن ، عدم قيام مردم به جهاد و امثال اين باشد و منظور از ناشناخته بودن آثار دين محو شدن نشانه‏هاى ديانت از دل و قلب مردم باشد . و جمله : و بدروس سبله و عفى شركه ، اشاره به اين است كه از دين اثرى كه با آن شناخته شود ، باقى نماند . تمام جملاتى كه توضيح داديم مبالغه در ضعف دين و رونق و رواج راه شيطان و مراحلى است كه شيطان مردم را به انجام محرّمات خداوند جلب مى‏كند . جمله : و اعلام الشّيطان و لواؤه ، يا به پيشوايان شيطانى و دعوت كنندگان به باطل كه مردم از آنها پيروى مى‏كنند اشاره دارد و يا انديشه‏هاى باطلى است كه شيطان در ذهن مردم مى‏آرايد و مورد خواست آنها واقع مى‏شود . در اين صور ذهنى مردم رام شيطان شده و از او تبعيّت مى‏كنند همان گونه كه در جنگها مردم به دنبال پرچمها و بيرقها مى‏روند . فرموده است : فى فتن داستهم باخفافها و وطئتهم باظلافها و قامت على سنابكها [ 485 ] احتمال دارد كه « فى فتن » متعلق باشد به جمله سارت اعلامه و قام لواؤه . و نيز احتمال دارد كه متعلق به فعل مقدّرى باشد كه آن خبر دوّم براى كلمه « و الناس » باشد . اين فتن همانى است كه در ابتدا حضرت بدان اشاره داشت و اينك دوباره آن را با اوصافى اضافه آورده است و آن را به انواع حيوانات تشبيه كرده است و براى آن كف پا و ناخن و سم به عاريت گرفته كه لگدمال مى‏كنند و با سمّ بر روى آنها مى‏ايستند . و نيز احتمال دارد كه اين جا كلماتى در تقدير باشد يعنى ، آنها را با پاى شتران و سمّ گاوها و اسبها لگدمال كرده و بر روى آنها ايستاد ، به عنوان مضاف حذف شده ، و مضاف اليه به جاى آن قرار گرفته است [ 14 ] . با در نظر گرفتن اين كلمات در تقدير ، مجاز در نسبت است و نه در كلمه . فرموده است : فهم فيها تائهون « فا » براى تعقيب و « تائهون » اشاره به سرگردانى آنها در گمراهى و انحراف از مقصد در تاريكيهاى فتنه است و منظور از حيرت آنها مشكوك بودنشان در اين است كه حق در كدام جهت است و ندانستند كه حق با على ( ع ) است يا با معاويه ، و مقصود از جهلشان عدم آگاهى آنها از حق و اعتقاد بعضى از آنها در شبهه حكميّت به بطلان آن بوده است و بعضى در شبهه خون عثمان اعتقاد باطل يافته‏اند و نظير اين شبهات كه برخاسته از جهل مركّب آنهاست و با فتنه‏اى كه شيطان و پيروانش براى آنها پيش آوردند ، گول خوردند و از راه حق منحرف شدند . فرموده است : فى خير دار و شرّ جيران احتمال دارد كه اين جار و مجرور به عنوان خبر سوّم مانند جمله : « فى فتن » ، متعلّق به « سارت اعلامه » باشد و نيز جايز است كه متعلّق به « تائهون » و افعال بعد از آن باشد . شارحان نهج البلاغه در مقصود كلام امام ( ع ) خير دار ، اختلاف [ 14 ] به نظر مى‏رسد اشتباه رخ داده زيرا مضاف‏اليه در جمله حذف و مضاف باقى مانده است ، مگر آن كه كلمه ابل ، بقر و خيل را مضاف و ضميرها را مضاف‏اليه بدانيم كه در اين صورت كلام شارح صحيح است م . [ 486 ] پيدا كرده‏اند . بعضى گفته‏اند مقصود سرزمين شام است زيرا آن سرزمين مقدّسى بود ولى قاسطين در آن جا مأوا گرفته بودند و در همين زمينه معناى كلام امام ( ع ) را كه فرمود : نومهم سهود و كحلهم دموع ، چنين دانسته‏اند كه مردم شام به دليل اهميّتى كه به كارشان مى‏دادند و خود را آماده پيكار با آن حضرت مى‏كردند خوابشان نمى‏برد و بر كشتگانشان گريه مى‏كردند و ممكن است مقصود از سرزمينى كه دانشمندان آن به سكوت واداشته شده است خود آن حضرت و ياران او باشد و منظور از نادان محترم داشته معاويه و اطرافيانش باشد . بعضى ديگر گفته‏اند منظور از خير دار سرزمين عراق و بدترين همسايگان بعضى از اصحاب آن حضرت باشند كه از جهاد سرپيچى كردند . و به اين دليل مردم عراق در كلام امام ( ع ) بدترين همسايگان شمرده شده‏اند كه حق را خوار كردند و دين را يارى ندادند ، زيرا بهترين همسايه آن است كه كمك كار دين خدا باشد . با توجه به معناى دوّم منظور از نومهم سهود ، يعنى ترس مردم عراق از جنگ و سرگردانى آنها در انديشه صحيح . و منظور از كحلهم دموع يعنى بر كشتگانشان مرتّب مى‏گريند . بنا به قولى براى پرداخت هزينه‏هاى جنگ گريه مى‏كنند ، زيرا آن كه در بخشش به كمال رسيده باشد اشك نمى‏ريزد ، بعضى ديگر گفته‏اند مقصود از « خيردار » دار دنياست ، زيرا دنيا جاى عمل شايسته است و بيشتر مردم دنيا نادان و بدكارند . مقصود از « خير » صفت تفضيلى نيست تا توهّم برترى دنيا بر آخرت پيش آيد ، بلكه صرفاً اثبات فضيلت دنياست . صفت تفضيلى چنان كه براى اثبات افضليت آورده مى‏شود براى اثبات فضيلت نيز آورده مى‏شود و دنيادار فضيلت است براى كسانى كه به اوامر خدا قيام كنند و جهتى كه خدا آنها را براى آن آفريده است ، يعنى مزرعه بودن دنيا براى آخرت را رعايت كنند . حديثى نيز بدين [ 487 ] معنى وارد شده است . با توجه به معناى سوّم ، معناى « اهلها شرّ جيران » يا اين است كه ساكنان دنيا بدترين سكنا گزيدگانند و يا اين است كه بدترين همسايگانند براى همسايگانشان كه به آنها بر عليه دشمنان دين متوسّل شوند . به اين دليل بدترين همسايگانند كه دين را يارى نمى‏كنند و با يارى كنندگان دين عليه دشمنان دين قيام نمى‏كنند . سخن امام ( ع ) كه فرمود : نومهم سهود و كحلهم دموع ، ظاهراً به عموم مردم اعم از اصحاب خود و اصحاب معاويه هر كس كه مورد توجّه حضرت در امر جنگ و دخول در كارزار بوده است مربوط مى‏شود . امام ( ع ) در توصيف آن مردم به كم خوابى به دليل ترس از جنگ ، و هجوم بعضى به بعضى ، و اهميّت فراوانى كه به جنگ مى‏دادند و در صحراى باطل حيران و سرگردان بودند مبالغه كرده است ، به حدّى كه كم خوابى آنها را بيدار خوابى كه در حقيقت خواب نيست ناميده و براى كم خوابى لفظ بيدار خوابى را به عاريه آورده است كه گويا كم خوابى خود همان بيدار خوابى است . و از باب مبالغه در تشبيه جريان اشك را سرمه چشمشان دانسته است تا آنجا كه گويا اشك ، همان سرمه است . وجه شباهت اين است كه به دليل فراوانى جريان اشك چشمشان ، و همراهى آن با مژگان ، شباهت يافته است به چيزى كه به طور عادت همواره در چشمشان همراهى مى‏باشد و آن عبارت از سرمه است و به همين دليل لفظ « كحل » را براى اشك استعاره آورده است . احتمال دارد كه جمله : بارض عالمها ملجم و جاهلها مكرّم ، مانند جملات قبل متعلّق به « سارت اعلامه » باشد . حال اگر كلام امام ( ع ) را كه فرمود خير دار به معناى دنيا بگيريم ، كلام ديگر امام ( ع ) بارض . . . اختصاص به مكان خاصّى از مردم دنيا پيدا مى‏كند . گويا ، چنين فرموده است كه مردم در بهترين خانه‏اى زندگى مى‏كنند كه دنياست و در عين حال در سرزمينى هستند كه وضع آن اين است : دانشمندش مهر سكوت و [ 488 ] خوارى از ناحيه مردم بر دهان دارد كه نمى‏تواند امر به معروف و نهى از منكر كند زيرا دانش در بين آنها وجود ندارد و جهل بر آنها غلبه كرده است و نادانان آن سرزمين مورد احترامند به دليل تناسبى كه با نادانى و موافقتى كه با باطل دارند ، و مقصود يا شام است يا عراق . اگر مقصود از خيردار شام يا عراق باشد « بارض » ويژگيهاى شام يا عراق را بيان مى‏كند و بدگويى كه در سخن امام ( ع ) آمده است به مردم آن سرزمين مربوط مى‏شود كه عالمشان به سكوت واداشته شده و جاهلشان مورد احترام است . هر چند امام ( ع ) مذمّت را به سرزمين نسبت داده ، ولى مربوط به انسانهاست . به اين دليل كه اگر مذّمت را به سرزمين نسبت دهيم با توصيفى كه براى زمين آورده و آن را خيردار خوانده منافات پيدا مى‏كند . احتمال ديگر اين كه « واو » در والناس « واو » حاليه باشد و عمل كننده در حال فعل ارسل ، در اين صورت فتنه مورد اشاره امام فتنه عرب جاهلى به هنگام بعثت پيامبر است و بهترين خانه مكّه و بدترين همسايگان قريش مى‏باشد و دانشمند به سكوت كشيده كسى بود كه پيامبر را تصديق و بعثت را حق مى‏دانست و بالجام تقيّه و ترس دهان خود را بسته بود ، و نادان مورد احترام تكذيب كنندگان پيامبر بودند و اين احتمال زيبايى است . بدان آنچه به ذهن مى‏رسد اين است كه اين مقدار از خطبه را كه سيّد رضى آورده فصول تلفيق شده‏اى است كه نظام خطبه واحدى را ندارد ، هر چند به صورت خطبه واحد آمده است ولى به دليل اختلاف مقاصد و موضوع ، مطالب گوناگونى را بحث مى‏كند و نشان دهنده اين است كه كلمات مختلف امام به صورت تلفيقى خطبه واحدى را به وجود آورده است ، كه البته خدا آگاهتر است . [ 489 ] بخشى كه در شأن آل نبى ( ص ) است هُمْ مَوْضِعُ سِرِّهِ وَ لَجَأُ أَمْرِهِ وَ عَيْبَةُ عِلْمِهِ وَ مَوْئِلُ حُكْمِهِ وَ كُهُوفُ كُتُبِهِ وَ جِبَالُ دِينِهِ بِهِمْ أَقَامَ اِنْحِنَاءَ ظَهْرِهِ وَ أَذْهَبَ اِرْتِعَادَ فَرَائِصِهِ اللجأ : پناهگاه موئل : از آل يؤل گرفته شده و به معناى مرجع است . انحنا : كجيها ، اعوجاج فرائض : جمع فريصه ، گوشتى كه ميان پهلو و شانه قرار دارد و در حيوان هميشه مى‏لرزد . « آل نبى ( ص ) جايگاه سرّ خدا ، و پناهگاه دستورات او و خزانه دانش او ، مرجع حكمتهاى او و حافظ كتابهاى او ، و سبب استوارى دين او هستند ، خداوند به وسيله ايشان خميدگى دين خود را راست كرد و لرزش دين را توسط آنان زايل فرمود . » ميان قراين چهارگانه « سر ، امر ، علم ، حكم » سجع متوازى است ، تمام ضماير مفرد عبارت فوق به خدا باز مى‏گردد خبر ضمير ظهره و فرائصه كه به رسول خدا باز مى‏گردد . به اين دليل كه كلمه اللّه و رسول در آغاز خطبه به كار رفته است . قول‏ديگر اين است كه تمام ضماير بدون استثنا به رسول باز مى‏گردد . امام ( ع ) با بيان موضع سرّ اشاره به كمال استعداد نفوس امامان ( ع ) براى اسرار خدا و حكمت او دارد ، زيرا موضع حقيقى براى چيزى آنجايى است كه شيئى را بپذيرد و آمادگى آن را داشته باشد . و با بيان ملجأ امره اشاره به اين فرموده است كه آنان ياران دين خدا و قيام كنندگان به دستورات او و حاميان دين [ 490 ] مى‏باشند ، مردم به آنها پناه مى‏برند و دين به وسيله آنها استقرار و استحكام مى‏يابد و جمله : عيبة علمه ، مرادف « موضع سرّه » است . در عرف گفته مى‏شود فلان شخص عيبة علم است وقتى كه جايگاه اسرار باشد . كلمه « عيبة » استعاره از نفوس شريف امامان است . وجه شباهت نيز روشن است . همان طور كه شأن عيبة حفظ و نگهدارى چيزى است كه به او سپرده مى‏شود و از تلف و آلودگى آن را حفظ مى‏كند ، ذهن پاك امامان ( ع ) نگهدارنده علم خدا از نابودى و نگهدارنده آن از ذهن ناشايستگان است . به اين دليل استعاره آوردن لفظ « عيبة » براى ذهن امامان ( ع ) استعاره زيبايى است ، و منظور از اين كه آل پيامبر مرجع حكمتهاى خدا هستند . اين است كه هر گاه حكمت از ذهن ديگران برود براى يافتن حكمت بايد بدانها رجوع كنند ، و بايد از آنها بخواهند و بايد از آنها به دست آورند . و معناى اين كه آنها پناهگاه كتب الهى هستند اين است كه آل رسول ( ع ) كتب الهى را حفظ كرده ، درس مى‏دهند و تفسير مى‏كنند ، علم و تأويل كتب الهى نزد آنهاست . كلمه كتب اشاره به قرآن و كتابهاى آسمانى قبل از قرآن مى‏باشد ، چنان كه در جاى ديگر از امام ( ع ) نقل شده است كه : « اگر براى من جايگاهى قرار دهند و بر آن بنشينم ميان اهل تورات به توراتشان ، و ميان اهل انجيل به انجيلشان ، و ميان اهل زبور به زبورشان ، و ميان پيروان قرآن به قرآنشان داورى خواهم كرد . به خدا سوگند هيچ آيه‏اى در صحرا يا دريا يا كوه و دشت يا آسمان و زمين يا شب و روز نازل نشده ، مگر اين كه من مى‏دانم درباره چه كسى و چه وقتى نازل شده است » . استعاره لفظ كهف شبيه استعاره لفظ عيبة براى امامان ( ع ) است . مقصود از اين كه آل رسول جبال دين پيامبرند اين است كه از وساوس شياطين و تبديل و تحريف دين به امامان پناه برده مى‏شود ، چنان كه شخص [ 491 ] ترسناك از شئ آزار دهنده به كوه پناه مى‏برد ، و اين جمله نيز استعاره زيبايى است براى آل نبى . و مقصود از اين كه فرمود : بهم اقام انحناء ظهره ، اين است كه خداوند سبحان امامان را براى پيامبر بازوان و پشتوانه‏هايى قرار داد كه ضعف خود را با آنان قوّت بخشد و پشت خود را بدانان استوار سازد و امر دين خود را به وسيله آنان تأييد فرمايد . انحناء ظهر كنايه از ضعف پيامبر در آغاز اسلام است . بنابراين سزاوار اين بوده است كه خداوند امامان را براى پشتيبانى دين مقرّر داشته و آنان را براى يارى دين و دفاع از آن و از بين بردن ضعف دين تقويت فرمايد . و معناى سخن امام ( ع ) كه فرمود : و اذهب ارتعاد فرائصه ، اين است كه خداوند به وسيله آل پيامبر خوف و ترس را از پيامبر بدور كرد ، ترسى كه از ناحيه مشركان بر حوزه دين ممكن بود وارد شود و اين عبارت كنايه از شيئى به بعضى از لوازم آن مى‏باشد ، زيرا لرزش فرائص از لوازم شدّت ترس است . تمام صفاتى كه براى خاندان پيامبر و نزديكان او از بنى هاشم ذكر شد مانند : عبّاس ، حمزه ، جعفر و على بن ابيطالب ( ع ) درباره حمايت از پيامبر و گرويدنشان به دين و گرفتاريشان به خاطر دين روشن و واضح است . بخشى كه درباره مخالفان امام ( ع ) است زَرَعُوا اَلْفُجُورَ وَ سَقَوْهُ اَلْغُرُورَ وَ حَصَدُوا اَلثُّبُورَ لاَ يُقَاسُ ؟ بِآلِ مُحَمَّدٍ ص ؟ مِنْ هَذِهِ اَلْأُمَّةِ أَحَدٌ وَ لاَ يُسَوَّى بِهِمْ مَنْ جَرَتْ نِعْمَتُهُمْ عَلَيْهِ أَبَداً هُمْ أَسَاسُ اَلدِّينِ وَ عِمَادُ اَلْيَقِينِ إِلَيْهِمْ يَفِي‏ءُ اَلْغَالِي وَ بِهِمْ يُلْحَقُ 139 اَلتَّالِي وَ لَهُمْ خَصَائِصُ حَقِّ اَلْوِلاَيَةِ وَ فِيهِمُ اَلْوَصِيَّةُ وَ اَلْوِرَاثَةُ اَلْآنَ إِذْ رَجَعَ اَلْحَقُّ إِلَى أَهْلِهِ وَ نُقِلَ إِلَى مُنْتَقَلِهِ [ 492 ] غرور : بى‏خبرى ، غفلت ثبور : هلاكت قياس : چيزى را به چيزى سنجيدن و يكى را در حكم به ديگرى ملحق كردن يفئ : باز مى‏گردد . غلو : گذشتن از حدّى كه گذشتن از آن حد شايسته نيست . تالى : پيرو ولايت : سرپرستى و از جمله وليّت الامر اليه وليّا گرفته شده و به معناى آن نزديكى به چيزى است خصايص : جمع خصيصه ، خاص و مختصّ بودن به چيزى . « مخالفان ما فساد و تباهكارى و نافرمانى را در دلها كاشتند و از آب غرور و فريب آن سيراب ساختند و ( نتيجه ) آن را كه هلاكت بود چيدند . هيچ يك از افراد اين امّت با آل محمّد ( ص ) قابل مقايسه نيست ، آنان كه همواره از نعمتهاى خاندان پيامبر برخوردار بوده‏اند با آل او برابر نيستند ، زيرا آل محمّد ( ص ) پايه‏هاى دين و استوانه يقين هستند . تند روان در دين به آل پيامبر بر مى‏گردند و عقب ماندگان به ايشان ملحق مى‏شوند . ويژگيهاى امامت حق آنهاست . و جانشينى و وراثت پيامبر از آنهاست . اكنون ( زمان حكومت امام على ( ع ) حق بازگشته و به جايى كه از آنجا رفته بود منتقل شده است » . سخن امام ( ع ) كه فرمود : ورعوا الفجور و سقوه الغرور ، استعاره‏اى زيباست ، زيرا كلمه « فجور » عبارت است از بيرون آمدن از ملكه عفّت و زهد و شكستن حدود عفّت و گرايش به افراط در جهت مخالف زهد ، و معناى زراعت افشاندن دانه در زمين است . امام ( ع ) لفظ زرع را براى افشاندن بذر « فجور » در زمين دلها استعاره آورده است . بعلاوه انتشار بذر و رشد آن در ميان مخالفان ديانت شباهت به رشد بذر و انتشار آن در زمين پيدا كرده است و قرينه ديگرى است براى استعاره ، چون غرور و غفلت مخالفان ديانت به علّت عدولشان از راه راست و گرايش [ 493 ] آنها به انحراف و پرتگاههاى هلاكت است و سببى است كه آنها را به سركشى و افزايش نادرستى و تجاوزشان از راه مستقيم مى‏كشاند و لذا شباهت پيدا كرده است به آبى كه مايه زندگى ، زراعت و رشد و افزايش آن مى‏باشد . به اين دليل مناسب است لفظ سقى را كه ويژگى خاص آب است براى ادامه غرور استعاره آورده و غفلت و غرور را به آنها نسبت دهد . و چون نتيجه نهايى فجور در دنيا هلاكتشان به وسيله شمشير و در آخرت ابتلا به عذاب الهى است ناگزير نتيجه فجور با نتيجه زراعت شباهت پيدا كرده و لفظ درو را كه نتيجه نهايى زراعت است براى هلاكت آنها استعاره آورده و آنها را به درو شدن نسبت داده است . جملات فوق علاوه بر زيبايى در استعاره ، بر ترصيع نيز دلالت مى‏كند . وبرى ( ره ) گفته است اين كلام امام ( ع ) اشاره به خوارج است . قول ديگر اين است كه درباره منافقان ، وارد شده همچنان كه در بعضى نسخ بدان تصريح دارد . به نظر ما ( شارح ) احتمال دارد كه سخن امام ( ع ) شامل تمام كسانى مى‏شود كه مخالف آن حضرت بوده و از طاعتش ، با اين گمان كه ياورى دين را مى‏كنند و بدان پايبندند ، سرباز زدند . توضيح اين كه چنان كه دانسته شد ، فجور عبارت بود از بيرون رفتن از تعادل به طرف افراط و هر كه عدالت را كنار گذارد و ادّعا كند كه طالب حق است . در حقيقت از عدالت در طلب حق بيرون رفته و به غلّو و فجور گرايش پيدا كرده است ( و مشمول سخن حضرت مى‏شود ) و يقيناً قاسطين كه اصحاب معاويه‏اند ، و مارقين كه خوارجند و كسانى كه به اين دو روش معتقد باشند مصداق كامل سخن حضرتند ، زيرا همه آنها با گمان اين كه طالبان حق و يارى كنندگان دين هستند با حضرت مى‏جنگيدند . فرموده است : لا يقاس بآل محمّد ( ص ) من هذه الامّة احد ، الى آخر . . . در اين كلام امام ( ع ) آل محمّد ( ص ) را مى‏ستايد و اين ستايش مستلزم [ 494 ] سقوط ديگران از رسيدن به درجه و شايستگى آنان مى‏باشد . اين كلام امام ( ع ) هر چند در فضيلت بخشيدن آل محمّد ( ص ) بر تمام افراد مى‏باشد ، ولى چون زمينه كلام امام ( ع ) به مناسبت خاصّى يعنى جنگ با معاويه بوده است ، به فضيلت نفس امام ( ع ) و عدم شايستگى معاويه براى خلافت اشاره دارد . بنابراين جمله : لا يقاس بآل محمد من هذه الامه احد و لا يسوّى بهم من جرت نعمتهم عليه ابدا ، اشاره به اين دارد كه ميان آل محمّد و غير آنها در فضيلت تناسبى نيست . و منظور از نعمت ، نعمت دين و ارشاد به آن است . درستى اين داورى امام ( ع ) روشن است زيرا منعمى كه هيچ كس نمى‏تواند پاداش نعمتش را تعيين كند حتماً هيچ كس نمى‏تواند مانند او شود . آل محمد ( ص ) كسانى هستند كه بر حسب استحقاق و استعداد تامّ و كاملشان به اين نعمت اختصاص يافته‏اند و اهليّت چنين نعمتى را پيدا كرده‏اند ، غير آنها چنين اهليّتى را نداشته‏اند و به درجه آنها نمى‏رسند تا مانند آنها شوند . چنين نعمتى از ناحيه آنها به مردم افاضه مى‏شود و بقيه افراد امّت آماده دريافت آن نعمت مى‏باشند . تعليم و ارشاد آل نبى به گونه‏اى است كه مردم را به خداوند سبحان مى‏رساند . مقصود كلام امام ( ع ) كه فرمود : هم اساس الدين ، اشاره به اين است كه استقامت و ثبات و انتشار دين از ناحيه آل محمّد ( ص ) است ، همچنان كه ساختمان بر پايه‏هايش استوار است . و منظور امام ( ع ) از عماد اليقين همين معنى است . و اين كه امام ( ع ) فرموده است : اليهم يفى الغالى ، اشاره به اين است ، آنها كه از فضايل انسانى كه مدار آن بر حكمت و عفّت و شجاعت است به افراط گراييده‏اند . چنان كه توفيق يارشان مى‏شود به آل پيامبر رجوع مى‏كنند ، هدايت مى‏يابند و از آنها اين فضايل را به دست مى‏آورند . و مقصود از : بهم يلحق التّالى ، اين است كه عقب‏ماندگان از اين فضايل كه به تفريط گراييده‏اند براى كسب اين فضايل ناگزيرند به آل محمّد ( ص ) رجوع [ 495 ] كنند و به هدايت آنها به عنايت خداوند دست پيدا كنند ، و اين كه فرموده است : و لهم خصائص حق الولاية ، اشاره به اين است كه سرپرستى امور مسلمين و جانشينى رسول خدا ( ص ) داراى ويژگيهاى خاصّى است كه فقط در آل رسول موجود است و شرايطى دارد كه بايد شخص اهليّت و استحقاق آن شرايط را داشته باشد و آن ويژگيها چنان كه قبلاً بيان شد فضايل چهارگانه نفسانى هستند و بى‏شك آن فضايل را امام ( ع ) داراست . هر چند تمام يا بعضى از اين فضايل در غير آل نبى موجود باشد محققاً از آنها اقتباس شده است و آيا دريا با قطرات آن قابل مقايسه است ؟ فرموده امام ( ع ) : و فيهم الوصيّة و الوراثة ، اشاره به اين است كه جانشينى رسول خدا به آن حضرت اختصاص دارد و وراثت آن بزرگوار مخصوص اهل بيت پيامبر است . گفته‏اند امام ( ع ) از وراثت چيزى را قصد كرده است كه از خلافت مهمتر است . اين كه فرمود : الآن اذ رجع الحق الى اهله و نقل الى منتقله ، اشاره به اين است كه با اين كه او شايسته خلافت بوده است خلافت در نزد ديگران بوده است و حال كه امامت به آن حضرت بازگشته ، پس از آن كه در دست ديگران بوده است بايد به آن حضرت رجوع شود احتمال دارد كه مراد از حق ، حقّ ديگرى غير از امامت باشد ولى آنچه در اين جا به ذهن متبادر مى‏شود حق امامت است .