متن
ترجمه آیتی
ترجمه شهیدی
ترجمه معادیخواه
تفسیر منهاج البرائه خویی
تفسیر ابن ابی الحدید
تفسیر ابن میثم
[ 471 ]
2 از خطبههاى حضرت على ( ع ) كه پس از بازگشت از جنگ صفين ايراد فرموده .
أَحْمَدُهُ اِسْتِتْمَاماً لِنِعْمَتِهِ وَ اِسْتِسْلاَماً لِعِزَّتِهِ وَ اِسْتِعْصَاماً مِنْ مَعْصِيَتِهِ وَ أَسْتَعِينُهُ فَاقَةً إِلَى كِفَايَتِهِ إِنَّهُ لاَ يَضِلُّ مَنْ هَدَاهُ وَ لاَ يَئِلُ مَنْ عَادَاهُ وَ لاَ يَفْتَقِرُ مَنْ كَفَاهُ فَإِنَّهُ أَرْجَحُ مَا وُزِنَ وَ أَفْضَلُ مَا خُزِنَ وَ أَشْهَدُ أَنْ لاَ إِلَهَ إِلاَّ اَللَّهُ وَحْدَهُ لاَ شَرِيكَ لَهُ شَهَادَةً مُمْتَحَناً إِخْلاَصُهَا مُعْتَقَداً مُصَاصُهَا نَتَمَسَّكُ بِهَا أَبَداً 133 مَا أَبْقَانَا وَ نَدَّخِرُهَا لِأَهَاوِيلِ مَا يَلْقَانَا فَإِنَّهَا عَزِيمَةُ اَلْإِيمَانِ وَ فَاتِحَةُ اَلْإِحْسَانِ وَ مَرْضَاةُ اَلرَّحْمَنِ وَ مَدْحَرَةُ اَلشَّيْطَانِ وَ أَشْهَدُ أَنَّ ؟ مُحَمَّداً ؟ عَبْدُهُ وَ رَسُولُهُ أَرْسَلَهُ بِالدِّينِ اَلْمَشْهُورِ وَ اَلْعَلَمِ اَلْمَأْثُورِ 136 وَ اَلْكِتَابِ اَلْمَسْطُورِ وَ اَلنُّورِ اَلسَّاطِعِ وَ اَلضِّيَاءِ اَللاَّمِعِ وَ اَلْأَمْرِ اَلصَّادِعِ إِزَاحَةً لِلشُّبُهَاتِ وَ اِحْتِجَاجاً بِالْبَيِّنَاتِ وَ تَحْذِيراً بِالْآيَاتِ وَ تَخْوِيفاً بِالْمَثُلاَتِ وَ اَلنَّاسُ فِي فِتَنٍ اِنْجَذَمَ فِيهَا حَبْلُ اَلدِّينِ وَ تَزَعْزَعَتْ سَوَارِي اَلْيَقِينِ وَ اِخْتَلَفَ اَلنَّجْرُ وَ تَشَتَّتَ اَلْأَمْرُ وَ ضَاقَ اَلْمَخْرَجُ وَ عَمِيَ اَلْمَصْدَرُ فَالْهُدَى خَامِلٌ وَ اَلْعَمَى شَامِلٌ عُصِيَ اَلرَّحْمَنُ وَ نُصِرَ اَلشَّيْطَانُ وَ خُذِلَ اَلْإِيمَانُ فَانْهَارَتْ دَعَائِمُهُ وَ تَنَكَّرَتْ مَعَالِمُهُ وَ دَرَسَتْ سُبُلُهُ وَ عَفَتْ شُرُكُهُ أَطَاعُوا اَلشَّيْطَانَ فَسَلَكُوا مَسَالِكَهُ وَ وَرَدُوا مَنَاهِلَهُ بِهِمْ سَارَتْ أَعْلاَمُهُ وَ قَامَ لِوَاؤُهُ فِي فِتَنٍ دَاسَتْهُمْ بِأَخْفَافِهَا وَ وَطِئَتْهُمْ بِأَظْلاَفِهَا وَ قَامَتْ عَلَى سَنَابِكِهَا فَهُمْ فِيهَا تَائِهُونَ حَائِرُونَ جَاهِلُونَ مَفْتُونُونَ فِي خَيْرِ دَارٍ وَ شَرِّ جِيرَانٍ نَوْمُهُمْ سُهُودٌ وَ كُحْلُهُمْ دُمُوعٌ بِأَرْضٍ عَالِمُهَا مُلْجَمٌ وَ جَاهِلُهَا مُكْرَمٌ صفّين : نام محلّى در شام .
لا يئل : پناهى ندارد ، موئل يعنى ملجأ
[ 472 ]
وئول يعنى پناه بردن و نجات يافتن اهاويل : كارهاى ترسناك ، آنچه را كه نفس بزرگ مىانگارد مأثور : منقول ، روايت شده .
فتن : جمع فتنه ، هر امرى كه از قصد خدا دور باشد ، گرفتار بلا و محنت شدن و پيروى از هواى نفس .
سوارى : پايهها و استوانهها خامل : ساقط معالم : آثار ، نشانهها چيزى كه به آن آگاهى حاصل مىشود يا بدان استدلال مىشود سهود : مثل جمود ، مصدر است و مرادف سهاد و به معنى بيدار خوابى است .
استسلام : انقياد ، رام شدن .
فاقه : فقر و بىچيزى مصاص كل شىء : خالص هر چيز ذخيره : دست چين ، اندوخته عزيمة الايمان : عقيده قلبى مدحره : جاى طرد كردن و دور ساختن مثلات : جمع مثله يعنى عقوبت .
انجذم : منقطع شد .
زعزع : به حركت در آمدن ، مضطرب شدن النّجز : طبع ، سرشت ، اصل و انهارت : خراب شد .
شروك : جمع شركه ، راه بزرگ و وسط آن مناهل : جاى آب نوشيدن . آبشخور سنابك : سم حيوانات ، مفرد آن سنبكه است « خداوند را به پاس تمام كردن نعمتش و فرمانبردارى در مقابل عزّتش و حفظ و نگهدارى از معصيتش سپاسگزارم و به دليل احتياجى كه به كفايت او دارم از او يارى مىطلبم زيرا هر كس را او هدايت كند گمراه نمىشود ، هر كس با او دشمنى كند رستگار نمىگردد ، هر كس را او كفايت كند نيازمند نمىشود ،
زيرا حمد خدا از هر چه سنجيده مىشود برتر و نسبت به آنچه مخزون شود بهترين ذخيره است [ 1 ] .
گواهى مىدهم كه خدايى جز او نيست و يگانه است و شريك ندارد ،
[ 1 ] ممكن است ضمير « فانّه » به خدا برگردد ، در اين صورت معناى جمله چنين است : چون خدا برتر از هر چيزى است كه مورد سنجش قرار گيرد و بهترين ذخيره و پشتوانههاست . ويراستار .
[ 473 ]
گواهيى كه از روى اخلاص مستحكم و اعتقادى پاكيزه برمىخيزد ، هميشه تا زندهايم به آن شهادت متوسل مىشويم و توسّل به آن را براى مشكلاتى كه در پيش داريم ( قيامت ) ذخيره مىكنيم ، زيرا كلمه شهادت لازمه ايمان و گشاينده باب احسان و خشنودى رحمان و راندن شيطان است .
گواهى مىدهم كه محمّد ( ص ) بنده و رسول اوست . خداوند او را با دينى مشهور و نشانهاى رسيده و نقل شده و كتابى نوشته و نورى رخشان و روشنايى تابان ، و دستورى روشنگر براى دفع شبهات باطل فرستاد . با بيّناتى روشن استدلال كرد و با مثلها و آيات قرآنى مردم را از عذاب خدا بر حذر داشت . مردم در فتنهها بودند و ريسمان دين گسيخته و پايههاى يقين متزلزل و كار ديانت درهم ريخته و دستورات آن پراكنده و راه خروج از آن تنگ شده و راه حق گم و معصيت آشكار شده بود . در اين شرايط خدا معصيت و شيطان يارى مىشد ، ايمان واگذار و دستوراتش متزلزل و نشانههايش ناآشنا و از نظرها پوشيده شده بود . مردم از شيطان اطاعت كرده راه او را مىرفتند و به آبشخور او وارد مىشدند : علمهاى شيطان به وسيله آنها به راه مىافتاد و پرچمهايش برافراشته مىشد .
شيطان مردم را در زير فتنهها بكوفت و لگدمال كرد و مانند چهارپايان بر روى پيكر آنها ايستاد ، با اين وضع همه مردم در فتنهها ، و سرگردان و حيران بودند . در بهترين خانهها ( كعبه معظمه ) و ميان بدترين همسايگان ، خوابشان بىخوابى و سرمه چشمشان اشك بود . سرزمينى كه دانشمند آن لجام خاموشى بر دهان داشت و جاهل افسار گسيخته و عزيز بود » . مقصود از حمد در كلام امام ( ع ) شكر است و كلمه استتماماً و كلمات منصوب بعد آن مفعول له مىباشد . امام ( ع ) براى شكر خود و نتيجه در نظر گرفته است :
اوّل آن كه خداوند نعمت خود را تمام كرده است و بنده حق با زيادى شكر مستعدّ فراوانى نعمت مىشود . اين كلام امام ( ع ) به آيه كريمه قرآن توجّه دارد كه
[ 474 ]
فرمود : « لَئنَ شَكَرْتُمْ لاَزيَدنَّكُمْ » [ 2 ] آيه به ترغيب مزيد نعمت ، شكرگزارى را مىطلبد .
دوّم اين كه شكرگزارى تسليم شدن در برابر عزّت خداست زيرا بنده خداوند با كمال شكر آماده شناخت نعمت دهنده مىشود كه آن خداوند سبحان است و شناخت خدا مستلزم انقياد براى عزّت او و خشوع در برابر عزّت اوست .
اين سخن امام ( ع ) به اين آيه كريمه اشاره دارد : « وَ لئنْ كَفَرتُمْ اِنَّ عَذابى لَشَديدٌ » [ 3 ] .
اين آيه شريفه متضمن ترسى است كه مانع از مقابله نعمت خداوند تعالى به كفر است .
هنگامى كه انسان استعداد تماميّت نعمت و شايستگى كمال خضوع و انقياد خداوند متعال را داشته باشد بايد بداند كه همه اينها جز با عنايت الهى كه دست بنده را بگيرد و كششى كه او را از غرقاب معاصى و اسباب آن دور سازد حاصل نمىشود و هر يك از امور خير اسباب و مؤونهاى لازم دارد كه انسان را از افراط و تفريط باز دارد به اين دليل امام ( ع ) براى شكرگزارى نتيجه ديگرى را كه وسيله رسيدن به اين دو فايده ( استتمام نعمت و انقياد براى عزّت ) است معيّن مىسازد و آن توسّل به خداوند تعالى است براى دورى از معصيت .
امام ( ع ) به دنبال شكرگزارى ، از خداوند براى استعداد طلب يارى مىكند و براى اين استعداد شكر مجدّدى را تقاضا دارد و براى يارى طلبى خود علّتى را كه نيازمند است بيان داشته و جذبههاى الهى را براى دورى از افراط و تفريط مىداند شك نيست كه دو فايده ياد شده ، بدون توسّل جستن به خدا و توكّل بر او حاصل نمىشود . اين است معناى سخن امام ( ع ) كه فرمود : استعصاما من
[ 2 ] سوره ابراهيم ( 14 ) : آيه ( 7 ) : اگر شكر نعمت به جاى آريد بر نعمت شما مىافزايم و اگر كفران كنيد به عذاب شديد گرفتار مىكنم .
[ 3 ] سوره ابراهيم ( 14 ) : آيه ( 7 ) : اگر شكر نعمت به جاى آريد بر نعمت شما مىافزايم و اگر كفران كنيد به عذاب شديد گرفتار مىكنم .
[ 475 ]
معصيته و استعينه فاقة الى كفايته .
فرموده است : انّه لا يضلّ من هداه و لا يئل من عاداه و لا يفتقر من كفاه
اين سخن امام ( ع ) علّت يارى طلبى و دليل كفايت خواهى از خداوند است ، زيرا هر گاه حصول كفايت خداوند مانع از خواستههاى افراط و تفريط باشد ايجاب مىكند كه بنده مستقيماً به راه راست حركت كند و اين همان هدايتى است كه خداوند هر كس را بخواهد بدان ارشاد مىكند . گويا امام ( ع ) چنين گفته است : « از خداوند مىطلبم كه كفايتش را شامل حالم گرداند ،
كفايتى كه هدايت و غناى حقيقى و ملك هميشگى است زيرا آن كه خدا هدايتش كند گمراه نمىشود و آن كه با خدا دشمنى كند و از شكر و استعانت او سرباز زند از عذابش رهايى نمىيابد .
امام ( ع ) در اين خطبه لفظ دشمنى با خدا را به طور مطلق ذكر كرده است ولى در قرآن كريم اين لفظ مجازاً بر لوازم دشمنى كه اعراض از عبادت خدا و خشم نسبت به اوست به كار رفته است .
فرموده است : فانّه ارجح ماوزن و أفضل ماخزن
ضمير در بالا به خداوند تعالى باز مىگردد ولى چون ذات مقدّس حق از وزن كردن و خزانه كردن كه از صفات اجسام است مبرّا است ، شايسته اين است كه مقصود برترى شناخت خداوند در ميزان عقل باشد زيرا شناخت غير خدا با شناخت خدا در نزد عقل برابرى نمىكند بلكه بر قلب هيچ عارفى به هنگام اخلاص ، غير خدا خطور نمىكند تا موازنه پيش آيد و برترى سنجيده شود . مقصود از خزانه ، خزانه شناخت خداوند در سرّ نفوس قدسيّه است . قول ديگر اين است كه ضمير به حمد باز مىگردد ، چنان كه در جمله من كذب كان شرّ له ، ضمير له به شرّ باز مىگردد .
فرموده است : وَ اَشْهَدُ اَنْ لا اِله اِلاّ اللَّه .
[ 476 ]
اين كلام ، شريفترين كلامى است كه توحيد آفريدگار بدان اثبات مىشود .
ما در خطبه اوّل به زيبايى تركيب و اداى كامل مقصودى كه اين جمله در بردارد اشاره كرديم و خلاصه آن كه ، اين كلام تمام مراتب توحيدى را در بردارد .
نحويان چنين پنداشتهاند كه در اين كلمه خبرى براى « لا » مقدّر است و تقدير كلام را چنين دانستهاند « لا اِله لَنا الاّ اللَّه » يا « لا اِلهَ موجودٌ الاّ اللَّه » هر خبرى كه در اين جا در تقدير بگيريم كلمه را از آنچه كه افاده اطلاق مىكند خارج مىسازد . و معناى خاصّى كه در آن نيست به آن مىدهد و آن معنا چيزى است كه انسان مخصوص خود مىپندارد پس بهتر آن كه خبر لا ، اِلاّ اللَّه باشد و نيازى به تقدير كلمه زيادى نباشد .
براى كلمه لا اله الاّ اللَّه فضايلى به ترتيب زير نقل شده است :
اوّل گفته پيامبر ( ص ) كه فرمود برترين ذكر لا له الاّ اللَّه ، و برترين دعا الحمد للَّه است .
دوّم ابن عمر از پيامبر ( ص ) نقل كرده كه فرمود : « بر اهل لا اله الاّ اللَّه به هنگام مرگ و برانگيخته شدن در قيامت وحشتى نيست ، گويا مىبينم اهل لا اله الاَّ اللَّه را كه به هنگام نفخ صور موهاى سرشان را از خاك پاك مىكنند و مىگويند :
سپاس خدا را كه از ما غم را بر طرف ساخت . » [ 4 ] سوّم روايت شده است وقتى مأمون از مرو بازگشته و به عراق مىرفت به نيشابور رسيد و پيشاپيش او علىّ بن موسى الرضا ( ع ) بود . گروهى از بزرگان بپا خاستند و گفتند تو را به حق قرابتت با رسول خدا مىخوانيم ، ما را حديثى كنى كه سودمند باشد . امام ( ع ) از پدرش و پدرش از پدرانش و پدرانش از رسول خدا و رسول خدا از جبرئيل و جبرئيل از خداوند متعال روايت كرد كه خداوند فرموده است : « كلمه لا اله الاّ اللَّه دژ محكم من است پس هر كه داخل دژ استوار من
[ 4 ] ليس على اهل لا اله الا اللّه وحشة فى الموت و لا عند النشر و كانّى انظر الى اهل لا اله الا اللّه عند الصّيحة ينفضون شعورهم من تراب و يقولون الحمد للّه الّذى اذهب عنّا الحزن .
[ 477 ]
شود از عذاب من در امان است » [ 5 ] .
چهارم پيامبر خدا ( ص ) فرمود : با كافران مقاتله مىكنم تا بگويند لا اله الاّ اللَّه ، هر گاه اين كلمه را گفتند از جانب من خون و مالشان در امان است و حسابشان با خداست .
بعضى از دانشمندان گفتهاند خداوند تعالى عذاب را بر دو گونه قرار داده است : يكى شمشيرى كه در دست مسلمين است و ديگرى عذاب آخرت . شمشير در غلافى است كه ديده مىشود و آتش در غلافى است كه ديده نمىشود ، خداوند متعال به رسول خدا ( ص ) فرمود : « هر كس زبانش را از غلاف مرئى كه دهان است در آورد و بگويد لا اله الا اللَّه شمشيرمان را در غلاف مرئى قرار مىدهيم و آن كه زبان دلش را از غلافى كه ديده نمىشود و آن غلاف شرك است درآورد و بگويد لا اله الا اللَّه شمشير عذاب آخرت را در غلاف رحمت قرار مىدهيم ، خوب را به خوب و بد را به بد پاداش مىدهيم و در آن روز ستمى نيست [ 6 ] » .
فرموده است : شهادة ممتحنا اخلاصها معتقدا مصاصها
« شهادت » از نظر قواعد نحوى مصدر است و به دو صفت ( ممتحنا ،
معتقدا ) كه براى شاهد صفتند توصيف شده است .
كلمه « ممتحن » به معناى آزموده است . مقصود اين است كه شهادت دهنده در اخلاص شهادتى كه آن را واجد است خود را آزموده و از شبهات باطل بدور بوده و از هر ذهنيّتى غير خداوند متعال روى گردان است و در اداى اين شهادت زيور توحيد را پوشيده است و از آلودگيهاى شرك خفى چنان كه
[ 5 ] لا اله الا اللّه حصنى فمن دخل حصنى امن من عذابى .
[ 6 ] من اخرج لسانه من الغلاف المرثى و هو الفم فقال لا اله الا اللّه ادخلنا السيف فى الغمد المرثى و من اخرج لسان قلبه من الغلاف الّذى لا يرى و هو غفلا الشّرك فقال لا اله الا اللّه ادخلنا سيف عذاب الاخرة فى غمد الرحمة واحدة بواحدة جزاء و لا ظلم اليوم .
[ 478 ]
لازمه توحيد مطلق و اخلاص عملى است ، پاك و منزّه است .
فرموده است : نتمسّك بها ابدا ما ابقانا و ندّخرها لا هاويل ما يلقانا فانّها عزيمة الايمان ، الى قوله . . . و مدحرة الشيطان .
اين فراز از سخن امام ( ع ) اشاره به اين است كه انسان در مدّت زندگى دنيوىاش براى كارهاى مهم و آمادگى يافتن به وسيله آنها براى شدايد قيامت لازم است به توحيد تمسّك جويد و سپس دليل تمسّك به توحيد و ذخيره ساختن آن براى آخرت با چهار وصف توضيح داده شده است .
اوّل عقيده ايمانى و عزم راسخى است كه خداوند تعالى از بندگان خويش خواسته است . علاوه بر اين آنچه از شريعت از قواعد و فروع آن رسيده است شاخههاى توحيد و توابع و متممّها و امورى است كه ما را بر اسرار توحيد و رسيدن به اخلاص در توحيد يارى مىدهد .
دوّم كلمه توحيد كليد نيكوكارى است ، زيرا آن اوّل كلمهاى است كه با آن باب شريعت باز مىشود و بنده خدا براى پيمودن راه اخلاص به وسيله افاضه احسان خدا و نعمتهاى پياپى او آماده مىشود . چنان كه توحيد اوّلين خواسته خدا از بندگان است و در فطرت آنها سرشته و بر زبان انبياى خود نيز جارى ساخته ، آخرين چيزى است كه انسان را به اخلاص مىرساند و سعادت آخرت او را تأمين مىكند .
سوّم كلمه « توحيد » باعث رضايت رحمان است و اين كه كلمه توحيد رضايت پروردگار را جلب مىكند امرى است روشن ، زيرا توحيد خوشنودى خدا را فراهم مىكند و سبب نزول رحمت كامل حق و مزيد نعمت بر اشخاصى است كه با آن منوّر شدهاند و نيز خشم خدا را از انسان برطرف مىكند چنان كه پيامبر فرمود : « بر پيكار با كافران مأمور شدهام تا لا اله الا اللَّه بگويند [ 7 ] . . . »
[ 7 ] قال ( ص ) : امرت ان اقاتل الناس حتى يقولوا لا اله الاّ اللَّه الخبر
[ 479 ]
چهارم كلمه توحيد موجب طرد و راندن شيطان است و اين نيز بخوبى روشن است ، زيرا نهايت تلاش شيطان ايجاد شرك ظاهر يا خفى است و كلمه توحيد ضد خواست شيطان است . ظاهر كلمه توحيد ظاهر دعوت شيطان را دفع ، و باطن كلمه توحيد باطن خواست او را ريشهكن مىكند ، و چنان كه شرك داراى مراتب بىنهايت است ، اخلاص در كلمه توحيد نيز بىنهايت است . هر مرتبهاى كه از سلوك در اخلاص پيموده شود در مقابل آن مرتبهاى از شرك سقوط مىكند و تلاش شيطان در ايجاد آن مرتبه از شرك باطل مىشود تا اخلاص به قدر امكان كامل شود و بنيانهاى شيطان كاملاً نابود شده و هنگام تلاوت اين آيه :
« رَبَّنا لا تُزغْ قُلُوبَنا بَعْدَ اِذْ هَدَيْتَنا وَهَبْ لَنا مِنْ لَدُنْكَ رَحْمَةً اِنَّكَ اَنْتَ الْوَهّابُ » [ 8 ] ،
شيطان كاملاً رانده و مأيوس مىشود .
فرموده است : و اشهد انّ محمّداً عبده و رسوله
رسول خدا فرموده است كسى كه به يگانگى خدا شهادت دهد و شهادت دهد كه محمد ( ص ) رسول و فرستاده اوست و زبانش به آنها گويا و قلبش بدانها مطمئن گردد ، آتش جهنم بر او حرام مىشود [ 9 ] .
دليل همراه شدن شهادت به رسالت پيامبر با كلمه توحيد اين است كه هدف از شريعت اخلاص در توحيد است و اين اخلاص جز به پيمودن همه مراتب آن حاصل نمىشود و سلوك در مراتب اخلاص جز به شناخت چگونگى سلوك ميسّر نمىشود و چنان كه مىدانيم هدف از فرستادن پيامبران و وضع شرايع آموختن كيفيّت سلوك در درجات اخلاص است . بنابراين گواهى و اقرار به صدق
[ 8 ] سوره آل عمران ( 3 ) : آيه ( 8 ) يعنى : پروردگارا در دل ما لغزش مينداز بعد از آن كه ما را هدايت كردى و از جانب خود بر ما رحمت آور كه تو بخشندهاى .
[ 9 ] من قال اشهد ان لا اله الا اللّه و اشهد انّ محمّدا رسول اللّه فجرى بها لسانه و اطمأنّ بها قلبه حرمت النّار عليه .
[ 480 ]
تبليغ كننده رسالت و روشن كننده راه اخلاص ، بعد از كلمه اخلاص برترين كلمه است زيرا شهادت بر رسالت پيامبر به منزله بابى است براى ورود به توحيد ، و به همين دليل مقرون به كلمه توحيد شده است .
فرموده است : ارسله بالدّين المشهور ، الى قوله . . . و الامر الصّادع
تمام اين فراز به بزرگداشت رسول گرامى در ارتباط با آنچه از ديانت آورده است اشاره دارد . و عبارت دين مشهور ، به دين پيامبر اشاره دارد كه چگونگى پيمودن راه راست را مىشناساند ، و عبارت ، علم مأثور بيان كننده اين حقيقت است كه دين پيامبر اسلام هدايت كننده و پيشواى خلق است كه آنها را به محضر خداوند كه منظور همه اديان آسمانى است هدايت مىكند ، همچنان كه شأن علم اين را اقتضا مىكند .
كلمه مأثورا در عبارت امام ( ع ) اشاره به يكى از دو معناى زير دارد :
1 دين اسلام مأثور است ، يعنى بر ديگر اديان مقدّم است ، چنان كه بيرق در جلو جمعيّت برافراشته مىشود و به وسيله آن جمعيت هدايت مىشوند .
2 دين اسلام مأثور است ، يعنى از قرنى به قرنى براى هدايت انتقال مىيابد .
منظور از كتاب مسطور قرآن است كه حقايق آن در لوح دل نوشته شده و نيز مقصود از نور ساطع و ضياء لامع رمزى است كه پيامبر ( ص ) آن را آورده و روشى است كه آن را دوست مىدارد و به اجراى آن دستور داده است .
دين اسلام نورى است كه آينه دلهايى آن را منعكس مىسازد كه از شبهه و شرك پاك باشد .
توصيف دين به صادع بودن از جهت ناخشنود بودن از متخلّفان اوامر خدا و سركوب كسانى است كه راه حق را نمىروند و با ميل و اختيار در جهت خلاف شريعت حركت مىكنند تا آنجا كه راه باطل آنها راه خدا را نقض مىكند
[ 481 ]
و آنچه از فساد كه موافق طبعش مىباشد آشكار مىكند ، چنان كه خداوند متعال « صدع » را به معنى آشكار كردن به كار برده است ، آنجا كه مىفرمايد : « فَاصْدع بما تُؤمَر وَ أعْرض عَنِ المشركين » [ 10 ] .
فرموده است : ازاحة للشّبهات ، الى قوله . . . تخويفا بالمثلات
اين عبارت اشاره به امورى است كه به مقصد بعثت نزديك مىباشد . امام ( ع ) به سه مقصد از مقاصد بعثت به شرح زير اشاره فرموده است :
اول بعثت ، از بين بردن شبهات است كه از اهمّ مقاصد بعثت به شمار مىآيد ، زيرا بر طرف كردن گرفتاريهاى دنيوى و شبهات باطل از دل مردم مهمترين مقصد شارع است .
دوّم علت زدودن شبهات به وسيله دين ، دليل روشنى است كه براى اثبات ادّعا اقامه مىشود و گفتارى راست كه حقيقت را در عمق دل مردم جاى مىدهد همچنان كه خداى تعالى فرموده است : « وَ جادِلْهم بِالّتى هِىَ اَحْسَن » [ 11 ] .
سوّم بر حذر داشتن گناهكاران از گناه به وسيله آيات نازله و ترساندن آنها از كيفرهايى كه به جنايتكاران خواهد رسيد ، همچنان كه خداوند متعال فرموده است : « اَفَلَمْ يَهْدِ لَهُمْ كَمْ اَهْلَكْنا قَبْلَهُمْ مِنَ الْقُرُونِ يَمْشُونَ فى مَساكِنِهِمْ اِنَّ فى ذلِكَ لاياتٍ لاُولىِ النُّهى » [ 12 ] .
اين ترسانيدن ، براهين و گفتار دينى را كه در آنها تحذير و انذار هست براى كسانى كه صفاى دل ندارند و صرف گفتار در آنها بىاثر است ثابت مىكند .
[ 10 ] حجر ( 15 ) : آيه ( 94 ) : آنچه به تو امر شده است آشكار ساز و از مشركان دورى كن .
[ 11 ] سوره نحل ( 16 ) : آيه ( 125 ) : و با اهل جدل با بهترين طريق مناظره كن .
[ 12 ] سوره طه ( 20 ) : آيه ( 128 ) : آيا براى هدايت آنها كافى نيست كه بسيارى از پيشينيان را ( كه طغيان و فساد كردند ) هلاك كرديم و اينها در مساكن ( ويران شده ) آنان رفت و آمد دارند در اينها دلائل روشنى است براى صاحبان عقل .
[ 482 ]
فرموده است : و النّاس فى فتن انجذم فيها حبل الدّين ، الى قوله . . . و قام لواؤه
احتمال دارد كه « واو » در « و النّاس » واو ابتدا باشد ، در اين صورت سخن امام ( ع ) آغازى است بر مذمّت روزگار و آنچه كه در آن از بلا و محنت و ترسها و جنگها به خاطر اختلاف خواستهها و تشتّت آرا وجود دارد . غرض امام ( ع ) از اين عبارت ، توجه شنوندگان به آنچه از آن غفلت دارند مىباشد و فتنههاى فراگير و بديهاى موجود را برمىشمارد تا مردم را از غفلت درآورد و آنها در پيمودن راه حق نهايت جديّت و كوشش را به عمل آورند . از مذمتّهايى كه به دليل ويژگيهاى اخلاقى و گرفتارى به فتنه و آشوب ياد مىكند امورى هستند كه هر چند زيادند ولى در نهايت به ترك مراسم شريعت و عدم پيمودن راه حق و در افتادن به راه باطل باز مىگردد . منظور از قطع ريسمان ( حبل ) دين اشاره به انحراف مردم از راه مستقيم و عدم توسل آنها به اوامر خداوند سبحان و در افتادن در فتنهها مىباشد .
استعمال لفظ « حبل » در اين جا و در قرآن كريم : « فاَعْتَصموا بحبل اللَّه جميعاً » ، براى قانون شريعتى كه توسّل و عمل به آن مطلوب است استعاره آورده شده است . و بدين سان استعمال كلمه سوارى استعاره است ، يا براى قواعد و اركان دين كه لزوماً بايد آن را استوار ساخت مانند جهاد ، كه در آن زمان از مردم بشدّت خواسته شده بود ، بنابراين مقصود از تزعزع ، عدم پايدارى و استقامت مردم بر جهاد است ، و يا منظور از سوارى ، اهل دين مىباشند ، كسانى كه به امر ديانت قيامت و به آن عمل مىكنند و در اين راه از ملامت هيچ ملامتگرى نمىهراسند . بنابراين تعبير ، تزعزع مرگ ياران دين و يا ترس آنها از دشمنان كينهتوز است . در هر صورت جمله به صورت استعاره لطيفى به كار رفته و وجه شباهت آن روشن است .
امام ( ع ) با عبارت « اختلاف نجر » اشاره كرده است به اختلاف اصل كه همه مردم در آن شركت دارند و فطرتى كه خداوند همه مردم را بر آن فطرت
[ 483 ]
آفريده كه شريعت را الزامى مىداند ، زيرا همه مردم با سرشت اوليّه بر وجود رسول اتفاق نظر دارند و پس از آن در مرحله عمل هر گروهى مذهبى را گرفته و اختلاف نظر پيدا مىكنند .
معناى ديگرى كه براى نجر كردهاند « حسب » مىباشد كه به معناى دين است . بنابراين احتمال دارد كه مقصود حضرت از اختلاف نجر اختلاف در دين باشد و با كلمه تشتّت امر به تفرّق كلمه مسلمين اشاره كردهاند و منظور از جمله :
و ضاق المخرج و عمى المصدر ، اين است كه مردم پس از افتادن در شبهاتى كه موجب تفرقه آنان مىشود راه خارج شدن از مشكلات بر آنها تنگ شده و يا راه خروج را نمىيابند و نمىبينند .
كلمه « عمى » در اين عبارت اشاره به گفته حق تعالى است كه مىفرمايد :
« فأنّها لا تَعْمى الاَبصار و لِكْن تَعْمى القُلوبُ التّى فى الصدور » [ 13 ] .
كلمه « عمى » استعاره زيبايى است در هدايت نيافتن ، زيرا كورى در حقيقت عبارت از نداشتن ملكه چشم است . وجه شباهت اين است ، چنان كه كور با چشمش مقصد محسوس را نمىتواند پيدا كند كسى كه از نظر باطنى كور است به مقاصد معقولش راه نمىيابد ، چون بصيرتش را از دست داده و وجوه رشد و هدايت را تعقّل نمىكند .
جمله : بخمول الهدى ، به ظاهر نبودن هدايت در ميان آنها اشاره دارد زيرا آنها سرچشمه هدايت را گم كرده و روشنى هدايت در آنها وجود ندارد و به اين دليل كلمه عمى را به طور عموم به كار برده است تا توضيح دهد كه گمراهان در راه نيافتن و نپيمودن طريق مستقيم و عدم خروج از ظلمت و تاريكيهاى باطل با آنان اشتراك دارند .
[ 13 ] سوره حج ( 22 ) : آيه ( 46 ) : چشم سر آنها كور نيست ولى چشم دلهايى كه در درون سينههايشان قرار دارد كور است .
[ 484 ]
سپس با جمله : بعصيانهم للرّحمن و نصرهم للشيّطان ، توضيح مىدهد كه روش هدايت نيافتگان دورى از حق و يارى دادن باطل مىباشد كه آرزوى شيطان است . بنابراين آن كه يارى شيطان مىكند و از رحمان دورى دارد به باطل دست يازيده و ايمان را خوار و قواعد آن را سست كرده و از آن دورى جسته است و با ترك ايمان و خذلان آن خاستگاهى براى ايمانش باقى نمانده است .
مقصود از « دعائم » ممكن است دعوت كنندگان به حق و عمله ايمان باشد . و منظور از خراب شدن و از بين رفتن آن نبودن دعوت كنندگان به حق و يا نپذيرفتن سخنشان باشد .
مقصود از ناشناخته بودن معالم ، ناشناخته ماندن دعوت كنندگان به حق به دليل كمى تعدادشان در ميان مردم است . احتمال ديگر اين كه مقصود از دعائم ،
قواعد دين مانند جهاد و غيره باشد و خراب شدن و از بين رفتن آن ، عدم قيام مردم به جهاد و امثال اين باشد و منظور از ناشناخته بودن آثار دين محو شدن نشانههاى ديانت از دل و قلب مردم باشد . و جمله : و بدروس سبله و عفى شركه ، اشاره به اين است كه از دين اثرى كه با آن شناخته شود ، باقى نماند .
تمام جملاتى كه توضيح داديم مبالغه در ضعف دين و رونق و رواج راه شيطان و مراحلى است كه شيطان مردم را به انجام محرّمات خداوند جلب مىكند .
جمله : و اعلام الشّيطان و لواؤه ، يا به پيشوايان شيطانى و دعوت كنندگان به باطل كه مردم از آنها پيروى مىكنند اشاره دارد و يا انديشههاى باطلى است كه شيطان در ذهن مردم مىآرايد و مورد خواست آنها واقع مىشود . در اين صور ذهنى مردم رام شيطان شده و از او تبعيّت مىكنند همان گونه كه در جنگها مردم به دنبال پرچمها و بيرقها مىروند .
فرموده است : فى فتن داستهم باخفافها و وطئتهم باظلافها و قامت على سنابكها
[ 485 ]
احتمال دارد كه « فى فتن » متعلق باشد به جمله سارت اعلامه و قام لواؤه . و نيز احتمال دارد كه متعلق به فعل مقدّرى باشد كه آن خبر دوّم براى كلمه « و الناس » باشد . اين فتن همانى است كه در ابتدا حضرت بدان اشاره داشت و اينك دوباره آن را با اوصافى اضافه آورده است و آن را به انواع حيوانات تشبيه كرده است و براى آن كف پا و ناخن و سم به عاريت گرفته كه لگدمال مىكنند و با سمّ بر روى آنها مىايستند . و نيز احتمال دارد كه اين جا كلماتى در تقدير باشد يعنى ، آنها را با پاى شتران و سمّ گاوها و اسبها لگدمال كرده و بر روى آنها ايستاد ، به عنوان مضاف حذف شده ، و مضاف اليه به جاى آن قرار گرفته است [ 14 ] .
با در نظر گرفتن اين كلمات در تقدير ، مجاز در نسبت است و نه در كلمه .
فرموده است : فهم فيها تائهون
« فا » براى تعقيب و « تائهون » اشاره به سرگردانى آنها در گمراهى و انحراف از مقصد در تاريكيهاى فتنه است و منظور از حيرت آنها مشكوك بودنشان در اين است كه حق در كدام جهت است و ندانستند كه حق با على ( ع ) است يا با معاويه ،
و مقصود از جهلشان عدم آگاهى آنها از حق و اعتقاد بعضى از آنها در شبهه حكميّت به بطلان آن بوده است و بعضى در شبهه خون عثمان اعتقاد باطل يافتهاند و نظير اين شبهات كه برخاسته از جهل مركّب آنهاست و با فتنهاى كه شيطان و پيروانش براى آنها پيش آوردند ، گول خوردند و از راه حق منحرف شدند .
فرموده است : فى خير دار و شرّ جيران
احتمال دارد كه اين جار و مجرور به عنوان خبر سوّم مانند جمله : « فى فتن » ،
متعلّق به « سارت اعلامه » باشد و نيز جايز است كه متعلّق به « تائهون » و افعال بعد از آن باشد . شارحان نهج البلاغه در مقصود كلام امام ( ع ) خير دار ، اختلاف
[ 14 ] به نظر مىرسد اشتباه رخ داده زيرا مضافاليه در جمله حذف و مضاف باقى مانده است ، مگر آن كه كلمه ابل ، بقر و خيل را مضاف و ضميرها را مضافاليه بدانيم كه در اين صورت كلام شارح صحيح است م .
[ 486 ]
پيدا كردهاند . بعضى گفتهاند مقصود سرزمين شام است زيرا آن سرزمين مقدّسى بود ولى قاسطين در آن جا مأوا گرفته بودند و در همين زمينه معناى كلام امام ( ع ) را كه فرمود : نومهم سهود و كحلهم دموع ، چنين دانستهاند كه مردم شام به دليل اهميّتى كه به كارشان مىدادند و خود را آماده پيكار با آن حضرت مىكردند خوابشان نمىبرد و بر كشتگانشان گريه مىكردند و ممكن است مقصود از سرزمينى كه دانشمندان آن به سكوت واداشته شده است خود آن حضرت و ياران او باشد و منظور از نادان محترم داشته معاويه و اطرافيانش باشد .
بعضى ديگر گفتهاند منظور از خير دار سرزمين عراق و بدترين همسايگان بعضى از اصحاب آن حضرت باشند كه از جهاد سرپيچى كردند . و به اين دليل مردم عراق در كلام امام ( ع ) بدترين همسايگان شمرده شدهاند كه حق را خوار كردند و دين را يارى ندادند ، زيرا بهترين همسايه آن است كه كمك كار دين خدا باشد .
با توجه به معناى دوّم منظور از نومهم سهود ، يعنى ترس مردم عراق از جنگ و سرگردانى آنها در انديشه صحيح . و منظور از كحلهم دموع يعنى بر كشتگانشان مرتّب مىگريند . بنا به قولى براى پرداخت هزينههاى جنگ گريه مىكنند ، زيرا آن كه در بخشش به كمال رسيده باشد اشك نمىريزد ، بعضى ديگر گفتهاند مقصود از « خيردار » دار دنياست ، زيرا دنيا جاى عمل شايسته است و بيشتر مردم دنيا نادان و بدكارند .
مقصود از « خير » صفت تفضيلى نيست تا توهّم برترى دنيا بر آخرت پيش آيد ، بلكه صرفاً اثبات فضيلت دنياست . صفت تفضيلى چنان كه براى اثبات افضليت آورده مىشود براى اثبات فضيلت نيز آورده مىشود و دنيادار فضيلت است براى كسانى كه به اوامر خدا قيام كنند و جهتى كه خدا آنها را براى آن آفريده است ، يعنى مزرعه بودن دنيا براى آخرت را رعايت كنند . حديثى نيز بدين
[ 487 ]
معنى وارد شده است . با توجه به معناى سوّم ، معناى « اهلها شرّ جيران » يا اين است كه ساكنان دنيا بدترين سكنا گزيدگانند و يا اين است كه بدترين همسايگانند براى همسايگانشان كه به آنها بر عليه دشمنان دين متوسّل شوند . به اين دليل بدترين همسايگانند كه دين را يارى نمىكنند و با يارى كنندگان دين عليه دشمنان دين قيام نمىكنند . سخن امام ( ع ) كه فرمود : نومهم سهود و كحلهم دموع ، ظاهراً به عموم مردم اعم از اصحاب خود و اصحاب معاويه هر كس كه مورد توجّه حضرت در امر جنگ و دخول در كارزار بوده است مربوط مىشود .
امام ( ع ) در توصيف آن مردم به كم خوابى به دليل ترس از جنگ ، و هجوم بعضى به بعضى ، و اهميّت فراوانى كه به جنگ مىدادند و در صحراى باطل حيران و سرگردان بودند مبالغه كرده است ، به حدّى كه كم خوابى آنها را بيدار خوابى كه در حقيقت خواب نيست ناميده و براى كم خوابى لفظ بيدار خوابى را به عاريه آورده است كه گويا كم خوابى خود همان بيدار خوابى است . و از باب مبالغه در تشبيه جريان اشك را سرمه چشمشان دانسته است تا آنجا كه گويا اشك ، همان سرمه است . وجه شباهت اين است كه به دليل فراوانى جريان اشك چشمشان ، و همراهى آن با مژگان ، شباهت يافته است به چيزى كه به طور عادت همواره در چشمشان همراهى مىباشد و آن عبارت از سرمه است و به همين دليل لفظ « كحل » را براى اشك استعاره آورده است .
احتمال دارد كه جمله : بارض عالمها ملجم و جاهلها مكرّم ، مانند جملات قبل متعلّق به « سارت اعلامه » باشد .
حال اگر كلام امام ( ع ) را كه فرمود خير دار به معناى دنيا بگيريم ، كلام ديگر امام ( ع ) بارض . . . اختصاص به مكان خاصّى از مردم دنيا پيدا مىكند . گويا ،
چنين فرموده است كه مردم در بهترين خانهاى زندگى مىكنند كه دنياست و در عين حال در سرزمينى هستند كه وضع آن اين است : دانشمندش مهر سكوت و
[ 488 ]
خوارى از ناحيه مردم بر دهان دارد كه نمىتواند امر به معروف و نهى از منكر كند زيرا دانش در بين آنها وجود ندارد و جهل بر آنها غلبه كرده است و نادانان آن سرزمين مورد احترامند به دليل تناسبى كه با نادانى و موافقتى كه با باطل دارند ، و مقصود يا شام است يا عراق . اگر مقصود از خيردار شام يا عراق باشد « بارض » ويژگيهاى شام يا عراق را بيان مىكند و بدگويى كه در سخن امام ( ع ) آمده است به مردم آن سرزمين مربوط مىشود كه عالمشان به سكوت واداشته شده و جاهلشان مورد احترام است . هر چند امام ( ع ) مذمّت را به سرزمين نسبت داده ، ولى مربوط به انسانهاست . به اين دليل كه اگر مذّمت را به سرزمين نسبت دهيم با توصيفى كه براى زمين آورده و آن را خيردار خوانده منافات پيدا مىكند .
احتمال ديگر اين كه « واو » در والناس « واو » حاليه باشد و عمل كننده در حال فعل ارسل ، در اين صورت فتنه مورد اشاره امام فتنه عرب جاهلى به هنگام بعثت پيامبر است و بهترين خانه مكّه و بدترين همسايگان قريش مىباشد و دانشمند به سكوت كشيده كسى بود كه پيامبر را تصديق و بعثت را حق مىدانست و بالجام تقيّه و ترس دهان خود را بسته بود ، و نادان مورد احترام تكذيب كنندگان پيامبر بودند و اين احتمال زيبايى است .
بدان آنچه به ذهن مىرسد اين است كه اين مقدار از خطبه را كه سيّد رضى آورده فصول تلفيق شدهاى است كه نظام خطبه واحدى را ندارد ،
هر چند به صورت خطبه واحد آمده است ولى به دليل اختلاف مقاصد و موضوع ،
مطالب گوناگونى را بحث مىكند و نشان دهنده اين است كه كلمات مختلف امام به صورت تلفيقى خطبه واحدى را به وجود آورده است ، كه البته خدا آگاهتر است .
[ 489 ]
بخشى كه در شأن آل نبى ( ص ) است
هُمْ مَوْضِعُ سِرِّهِ وَ لَجَأُ أَمْرِهِ وَ عَيْبَةُ عِلْمِهِ وَ مَوْئِلُ حُكْمِهِ وَ كُهُوفُ كُتُبِهِ وَ جِبَالُ دِينِهِ بِهِمْ أَقَامَ اِنْحِنَاءَ ظَهْرِهِ وَ أَذْهَبَ اِرْتِعَادَ فَرَائِصِهِ اللجأ : پناهگاه موئل : از آل يؤل گرفته شده و به معناى مرجع است .
انحنا : كجيها ، اعوجاج فرائض : جمع فريصه ، گوشتى كه ميان پهلو و شانه قرار دارد و در حيوان هميشه مىلرزد . « آل نبى ( ص ) جايگاه سرّ خدا ، و پناهگاه دستورات او و خزانه دانش او ،
مرجع حكمتهاى او و حافظ كتابهاى او ، و سبب استوارى دين او هستند ، خداوند به وسيله ايشان خميدگى دين خود را راست كرد و لرزش دين را توسط آنان زايل فرمود . » ميان قراين چهارگانه « سر ، امر ، علم ، حكم » سجع متوازى است ، تمام ضماير مفرد عبارت فوق به خدا باز مىگردد خبر ضمير ظهره و فرائصه كه به رسول خدا باز مىگردد . به اين دليل كه كلمه اللّه و رسول در آغاز خطبه به كار رفته است . قولديگر اين است كه تمام ضماير بدون استثنا به رسول باز مىگردد .
امام ( ع ) با بيان موضع سرّ اشاره به كمال استعداد نفوس امامان ( ع ) براى اسرار خدا و حكمت او دارد ، زيرا موضع حقيقى براى چيزى آنجايى است كه شيئى را بپذيرد و آمادگى آن را داشته باشد . و با بيان ملجأ امره اشاره به اين فرموده است كه آنان ياران دين خدا و قيام كنندگان به دستورات او و حاميان دين
[ 490 ]
مىباشند ، مردم به آنها پناه مىبرند و دين به وسيله آنها استقرار و استحكام مىيابد و جمله : عيبة علمه ، مرادف « موضع سرّه » است . در عرف گفته مىشود فلان شخص عيبة علم است وقتى كه جايگاه اسرار باشد .
كلمه « عيبة » استعاره از نفوس شريف امامان است . وجه شباهت نيز روشن است . همان طور كه شأن عيبة حفظ و نگهدارى چيزى است كه به او سپرده مىشود و از تلف و آلودگى آن را حفظ مىكند ، ذهن پاك امامان ( ع ) نگهدارنده علم خدا از نابودى و نگهدارنده آن از ذهن ناشايستگان است . به اين دليل استعاره آوردن لفظ « عيبة » براى ذهن امامان ( ع ) استعاره زيبايى است ، و منظور از اين كه آل پيامبر مرجع حكمتهاى خدا هستند . اين است كه هر گاه حكمت از ذهن ديگران برود براى يافتن حكمت بايد بدانها رجوع كنند ، و بايد از آنها بخواهند و بايد از آنها به دست آورند .
و معناى اين كه آنها پناهگاه كتب الهى هستند اين است كه آل رسول ( ع ) كتب الهى را حفظ كرده ، درس مىدهند و تفسير مىكنند ، علم و تأويل كتب الهى نزد آنهاست . كلمه كتب اشاره به قرآن و كتابهاى آسمانى قبل از قرآن مىباشد ، چنان كه در جاى ديگر از امام ( ع ) نقل شده است كه : « اگر براى من جايگاهى قرار دهند و بر آن بنشينم ميان اهل تورات به توراتشان ، و ميان اهل انجيل به انجيلشان ، و ميان اهل زبور به زبورشان ، و ميان پيروان قرآن به قرآنشان داورى خواهم كرد . به خدا سوگند هيچ آيهاى در صحرا يا دريا يا كوه و دشت يا آسمان و زمين يا شب و روز نازل نشده ، مگر اين كه من مىدانم درباره چه كسى و چه وقتى نازل شده است » . استعاره لفظ كهف شبيه استعاره لفظ عيبة براى امامان ( ع ) است .
مقصود از اين كه آل رسول جبال دين پيامبرند اين است كه از وساوس شياطين و تبديل و تحريف دين به امامان پناه برده مىشود ، چنان كه شخص
[ 491 ]
ترسناك از شئ آزار دهنده به كوه پناه مىبرد ، و اين جمله نيز استعاره زيبايى است براى آل نبى .
و مقصود از اين كه فرمود : بهم اقام انحناء ظهره ، اين است كه خداوند سبحان امامان را براى پيامبر بازوان و پشتوانههايى قرار داد كه ضعف خود را با آنان قوّت بخشد و پشت خود را بدانان استوار سازد و امر دين خود را به وسيله آنان تأييد فرمايد .
انحناء ظهر كنايه از ضعف پيامبر در آغاز اسلام است . بنابراين سزاوار اين بوده است كه خداوند امامان را براى پشتيبانى دين مقرّر داشته و آنان را براى يارى دين و دفاع از آن و از بين بردن ضعف دين تقويت فرمايد .
و معناى سخن امام ( ع ) كه فرمود : و اذهب ارتعاد فرائصه ، اين است كه خداوند به وسيله آل پيامبر خوف و ترس را از پيامبر بدور كرد ، ترسى كه از ناحيه مشركان بر حوزه دين ممكن بود وارد شود و اين عبارت كنايه از شيئى به بعضى از لوازم آن مىباشد ، زيرا لرزش فرائص از لوازم شدّت ترس است .
تمام صفاتى كه براى خاندان پيامبر و نزديكان او از بنى هاشم ذكر شد مانند : عبّاس ، حمزه ، جعفر و على بن ابيطالب ( ع ) درباره حمايت از پيامبر و گرويدنشان به دين و گرفتاريشان به خاطر دين روشن و واضح است .
بخشى كه درباره مخالفان امام ( ع ) است
زَرَعُوا اَلْفُجُورَ وَ سَقَوْهُ اَلْغُرُورَ وَ حَصَدُوا اَلثُّبُورَ لاَ يُقَاسُ ؟ بِآلِ مُحَمَّدٍ ص ؟
مِنْ هَذِهِ اَلْأُمَّةِ أَحَدٌ وَ لاَ يُسَوَّى بِهِمْ مَنْ جَرَتْ نِعْمَتُهُمْ عَلَيْهِ أَبَداً هُمْ أَسَاسُ اَلدِّينِ وَ عِمَادُ اَلْيَقِينِ إِلَيْهِمْ يَفِيءُ اَلْغَالِي وَ بِهِمْ يُلْحَقُ 139 اَلتَّالِي وَ لَهُمْ خَصَائِصُ حَقِّ اَلْوِلاَيَةِ وَ فِيهِمُ اَلْوَصِيَّةُ وَ اَلْوِرَاثَةُ اَلْآنَ إِذْ رَجَعَ اَلْحَقُّ إِلَى أَهْلِهِ وَ نُقِلَ إِلَى مُنْتَقَلِهِ
[ 492 ]
غرور : بىخبرى ، غفلت ثبور : هلاكت قياس : چيزى را به چيزى سنجيدن و يكى را در حكم به ديگرى ملحق كردن يفئ : باز مىگردد .
غلو : گذشتن از حدّى كه گذشتن از آن حد شايسته نيست .
تالى : پيرو ولايت : سرپرستى و از جمله وليّت الامر اليه وليّا گرفته شده و به معناى آن نزديكى به چيزى است خصايص : جمع خصيصه ، خاص و مختصّ بودن به چيزى . « مخالفان ما فساد و تباهكارى و نافرمانى را در دلها كاشتند و از آب غرور و فريب آن سيراب ساختند و ( نتيجه ) آن را كه هلاكت بود چيدند . هيچ يك از افراد اين امّت با آل محمّد ( ص ) قابل مقايسه نيست ، آنان كه همواره از نعمتهاى خاندان پيامبر برخوردار بودهاند با آل او برابر نيستند ، زيرا آل محمّد ( ص ) پايههاى دين و استوانه يقين هستند . تند روان در دين به آل پيامبر بر مىگردند و عقب ماندگان به ايشان ملحق مىشوند . ويژگيهاى امامت حق آنهاست . و جانشينى و وراثت پيامبر از آنهاست .
اكنون ( زمان حكومت امام على ( ع ) حق بازگشته و به جايى كه از آنجا رفته بود منتقل شده است » .
سخن امام ( ع ) كه فرمود :
ورعوا الفجور و سقوه الغرور ،
استعارهاى زيباست ، زيرا كلمه « فجور » عبارت است از بيرون آمدن از ملكه عفّت و زهد و شكستن حدود عفّت و گرايش به افراط در جهت مخالف زهد ، و معناى زراعت افشاندن دانه در زمين است .
امام ( ع ) لفظ زرع را براى افشاندن بذر « فجور » در زمين دلها استعاره آورده است .
بعلاوه انتشار بذر و رشد آن در ميان مخالفان ديانت شباهت به رشد بذر و انتشار آن در زمين پيدا كرده است و قرينه ديگرى است براى استعاره ،
چون غرور و غفلت مخالفان ديانت به علّت عدولشان از راه راست و گرايش
[ 493 ]
آنها به انحراف و پرتگاههاى هلاكت است و سببى است كه آنها را به سركشى و افزايش نادرستى و تجاوزشان از راه مستقيم مىكشاند و لذا شباهت پيدا كرده است به آبى كه مايه زندگى ، زراعت و رشد و افزايش آن مىباشد . به اين دليل مناسب است لفظ سقى را كه ويژگى خاص آب است براى ادامه غرور استعاره آورده و غفلت و غرور را به آنها نسبت دهد . و چون نتيجه نهايى فجور در دنيا هلاكتشان به وسيله شمشير و در آخرت ابتلا به عذاب الهى است ناگزير نتيجه فجور با نتيجه زراعت شباهت پيدا كرده و لفظ درو را كه نتيجه نهايى زراعت است براى هلاكت آنها استعاره آورده و آنها را به درو شدن نسبت داده است .
جملات فوق علاوه بر زيبايى در استعاره ، بر ترصيع نيز دلالت مىكند .
وبرى ( ره ) گفته است اين كلام امام ( ع ) اشاره به خوارج است . قول ديگر اين است كه درباره منافقان ، وارد شده همچنان كه در بعضى نسخ بدان تصريح دارد . به نظر ما ( شارح ) احتمال دارد كه سخن امام ( ع ) شامل تمام كسانى مىشود كه مخالف آن حضرت بوده و از طاعتش ، با اين گمان كه ياورى دين را مىكنند و بدان پايبندند ، سرباز زدند . توضيح اين كه چنان كه دانسته شد ، فجور عبارت بود از بيرون رفتن از تعادل به طرف افراط و هر كه عدالت را كنار گذارد و ادّعا كند كه طالب حق است . در حقيقت از عدالت در طلب حق بيرون رفته و به غلّو و فجور گرايش پيدا كرده است ( و مشمول سخن حضرت مىشود ) و يقيناً قاسطين كه اصحاب معاويهاند ، و مارقين كه خوارجند و كسانى كه به اين دو روش معتقد باشند مصداق كامل سخن حضرتند ، زيرا همه آنها با گمان اين كه طالبان حق و يارى كنندگان دين هستند با حضرت مىجنگيدند .
فرموده است : لا يقاس بآل محمّد ( ص ) من هذه الامّة احد ، الى آخر . . .
در اين كلام امام ( ع ) آل محمّد ( ص ) را مىستايد و اين ستايش مستلزم
[ 494 ]
سقوط ديگران از رسيدن به درجه و شايستگى آنان مىباشد . اين كلام امام ( ع ) هر چند در فضيلت بخشيدن آل محمّد ( ص ) بر تمام افراد مىباشد ، ولى چون زمينه كلام امام ( ع ) به مناسبت خاصّى يعنى جنگ با معاويه بوده است ، به فضيلت نفس امام ( ع ) و عدم شايستگى معاويه براى خلافت اشاره دارد . بنابراين جمله : لا يقاس بآل محمد من هذه الامه احد و لا يسوّى بهم من جرت نعمتهم عليه ابدا ،
اشاره به اين دارد كه ميان آل محمّد و غير آنها در فضيلت تناسبى نيست . و منظور از نعمت ، نعمت دين و ارشاد به آن است . درستى اين داورى امام ( ع ) روشن است زيرا منعمى كه هيچ كس نمىتواند پاداش نعمتش را تعيين كند حتماً هيچ كس نمىتواند مانند او شود . آل محمد ( ص ) كسانى هستند كه بر حسب استحقاق و استعداد تامّ و كاملشان به اين نعمت اختصاص يافتهاند و اهليّت چنين نعمتى را پيدا كردهاند ، غير آنها چنين اهليّتى را نداشتهاند و به درجه آنها نمىرسند تا مانند آنها شوند . چنين نعمتى از ناحيه آنها به مردم افاضه مىشود و بقيه افراد امّت آماده دريافت آن نعمت مىباشند . تعليم و ارشاد آل نبى به گونهاى است كه مردم را به خداوند سبحان مىرساند . مقصود كلام امام ( ع ) كه فرمود : هم اساس الدين ، اشاره به اين است كه استقامت و ثبات و انتشار دين از ناحيه آل محمّد ( ص ) است ، همچنان كه ساختمان بر پايههايش استوار است . و منظور امام ( ع ) از عماد اليقين همين معنى است . و اين كه امام ( ع ) فرموده است : اليهم يفى الغالى ، اشاره به اين است ، آنها كه از فضايل انسانى كه مدار آن بر حكمت و عفّت و شجاعت است به افراط گراييدهاند . چنان كه توفيق يارشان مىشود به آل پيامبر رجوع مىكنند ، هدايت مىيابند و از آنها اين فضايل را به دست مىآورند .
و مقصود از : بهم يلحق التّالى ، اين است كه عقبماندگان از اين فضايل كه به تفريط گراييدهاند براى كسب اين فضايل ناگزيرند به آل محمّد ( ص ) رجوع
[ 495 ]
كنند و به هدايت آنها به عنايت خداوند دست پيدا كنند ، و اين كه فرموده است :
و لهم خصائص حق الولاية ، اشاره به اين است كه سرپرستى امور مسلمين و جانشينى رسول خدا ( ص ) داراى ويژگيهاى خاصّى است كه فقط در آل رسول موجود است و شرايطى دارد كه بايد شخص اهليّت و استحقاق آن شرايط را داشته باشد و آن ويژگيها چنان كه قبلاً بيان شد فضايل چهارگانه نفسانى هستند و بىشك آن فضايل را امام ( ع ) داراست . هر چند تمام يا بعضى از اين فضايل در غير آل نبى موجود باشد محققاً از آنها اقتباس شده است و آيا دريا با قطرات آن قابل مقايسه است ؟
فرموده امام ( ع ) : و فيهم الوصيّة و الوراثة ، اشاره به اين است كه جانشينى رسول خدا به آن حضرت اختصاص دارد و وراثت آن بزرگوار مخصوص اهل بيت پيامبر است .
گفتهاند امام ( ع ) از وراثت چيزى را قصد كرده است كه از خلافت مهمتر است .
اين كه فرمود : الآن اذ رجع الحق الى اهله و نقل الى منتقله ، اشاره به اين است كه با اين كه او شايسته خلافت بوده است خلافت در نزد ديگران بوده است و حال كه امامت به آن حضرت بازگشته ، پس از آن كه در دست ديگران بوده است بايد به آن حضرت رجوع شود احتمال دارد كه مراد از حق ، حقّ ديگرى غير از امامت باشد ولى آنچه در اين جا به ذهن متبادر مىشود حق امامت است .