متن
ترجمه آیتی
ترجمه شهیدی
ترجمه معادیخواه
تفسیر منهاج البرائه خویی
تفسیر ابن ابی الحدید
تفسیر ابن میثم
[ 399 ]
234 از خطبههاى آن حضرت ( ع ) است :
فصل اوّل خطبه قاصعه
اَلْحَمْدُ لِلَّهِ اَلَّذِي لَبِسَ اَلْعِزَّ وَ اَلْكِبْرِيَاءَ وَ اِخْتَارَهُمَا لِنَفْسِهِ دُونَ خَلْقِهِ وَ جَعَلَهُمَا حِمًى وَ حَرَماً عَلَى غَيْرِهِ وَ اِصْطَفَاهُمَا لِجَلاَلِهِ وَ جَعَلَ اَللَّعْنَةَ عَلَى مَنْ نَازَعَهُ فِيهِمَا مِنْ عِبَادِهِ ثُمَّ اِخْتَبَرَ بِذَلِكَ مَلاَئِكَتَهُ اَلْمُقَرَّبِينَ لِيَمِيزَ اَلْمُتَوَاضِعِينَ مِنْهُمْ مِنَ اَلْمُسْتَكْبِرِينَ فَقَالَ سُبْحَانَهُ وَ هُوَ اَلْعَالِمُ بِمُضْمَرَاتِ اَلْقُلُوبِ وَ مَحْجُوبَاتِ اَلْغُيُوبِ إِنِّي خالِقٌ بَشَراً مِنْ طِينٍ فَإِذا سَوَّيْتُهُ وَ نَفَخْتُ فِيهِ مِنْ رُوحِي فَقَعُوا لَهُ ساجِدِينَ فَسَجَدَ اَلْمَلائِكَةُ كُلُّهُمْ أَجْمَعُونَ إِلاَّ ؟ إِبْلِيسَ ؟ 5 25 38 : 71 74 اِعْتَرَضَتْهُ اَلْحَمِيَّةُ فَافْتَخَرَ عَلَى ؟ آدَمَ ؟ بِخَلْقِهِ وَ تَعَصَّبَ عَلَيْهِ لِأَصْلِهِ فَعَدُوُّ اَللَّهِ إِمَامُ اَلْمُتَعَصِّبِينَ وَ سَلَفُ اَلْمُسْتَكْبِرِينَ اَلَّذِي وَضَعَ أَسَاسَ اَلْعَصَبِيَّةِ وَ نَازَعَ اَللَّهَ رِدَاءَ اَلْجَبْرِيَّةِ وَ اِدَّرَعَ لِبَاسَ اَلتَّعَزُّزِ وَ خَلَعَ قِنَاعَ اَلتَّذَلُّلِ أَ لاَ تَرَوْنَ كَيْفَ صَغَّرَهُ اَللَّهُ بِتَكَبُّرِهِ وَ وَضَعَهُ بِتَرَفُّعِهِ فَجَعَلَهُ فِي اَلدُّنْيَا مَدْحُوراً وَ أَعَدَّ لَهُ فِي اَلْآخِرَةِ سَعِيراً وَ لَوْ أَرَادَ اَللَّهُ أَنْ يَخْلُقَ ؟ آدَمَ ؟ مِنْ نُورٍ يَخْطَفُ اَلْأَبْصَارَ ضِيَاؤُهُ وَ يَبْهَرُ اَلْعُقُولَ رُوَاؤُهُ وَ طِيبٍ يَأْخُذُ اَلْأَنْفَاسَ عَرْفُهُ لَفَعَلَ وَ لَوْ فَعَلَ لَظَلَّتْ لَهُ اَلْأَعْنَاقُ خَاضِعَةً وَ لَخَفَّتِ اَلْبَلْوَى فِيهِ عَلَى اَلْمَلاَئِكَةِ وَ لَكِنَّ اَللَّهَ سُبْحَانَهُ يَبْتَلِي خَلْقَهُ بِبَعْضِ مَا يَجْهَلُونَ أَصْلَهُ تَمْيِيزاً بِالاِخْتِبَارِ لَهُمْ وَ نَفْياً لِلاِسْتِكْبَارِ عَنْهُمْ وَ إِبْعَاداً لِلْخُيَلاَءِ مِنْهُمْ
[ 400 ]
قصع : قورت دادن آب و نشخوار كردن ،
و قصعت الرجل : او را تحقير كردم و كوچك شمردم و قصعت هامّته : با كف دست بر سر او زدم ، و قصع اللَّه شبابه : خدا او را خوار و ذليل ساخت ، پس او رشد و پيشرفت ندارد ، بطور كلى اين واژه براى تحقير و كوچك شمردن شخص مىآيد .
جبريّه و جبروت : عظمت و بزرگى .
ادّرعه : آن را مثل زره بر تن كرد دحر : دور افكندن .
خطف يخطف : پلكهاى چشم بتندى شروع به بر هم خوردن كرد .
تبهر العقول : بر نور عقلها چيره مىشود و آنها را در خود پنهان مىكند .
رواء : چهره زيبا عرف : بوى خوش خيلاء : تكبر و خود بزرگ بينى احباط : باطل كردن جهد : كوشش كردن هواده : صلح و آشتى كردن در اين خطبه حضرت شيطان را به دلايلى چند نكوهش فرموده است به خاطر تكبر ورزيدن بر آدم ، و سجده نكردن در برابر او ، و نيز به اين سبب كه تعصب و نپذيرفتن حق را آشكار كرد ، و نخوت و خودپرستى را پيروى كرد ، و بدين علت حضرت مردم را از رفتن به راه او بر حذر داشته است ، و اين خطبه شامل چند فصل مىباشد كه فصل اول آن اين است :
« سپاس ، خداوندى را سزاست كه به عزّت و كبريايى آراسته و اين دو صفت را ويژه خود ساخته ، نه آفريدگانش ، بلكه اين دو را بر غير خود ممنوع و حرام فرموده و به جلال خود آنها را بر گزيده است و هر كس از بندگانش را كه با وى در اين دو ويژگى به نزاع برخيزد ، مورد لعن خود قرار داده است پس به اين سبب فرشتگان مقرب خود را ، آزمود تا فروتنان را از متكبران و گردنكشان جدا سازد ، از اين رو ، با آن كه بر تمام پنهانيهاى دلها و پوشيدهترين نهانها آگاهى داشت فرمود : « إنّى خالِقٌ بَشَراً مِنْ طِينٍ ، فَإذا سَوَّيتُهُ وَ نَفَخْتُ فيهِ مِنْ روْحى فَقَعُوْا لَهُ
[ 401 ]
ساجِدينَ فَسَجَدَ المَلائكةُ كُلُّهُمْ أجَمَعُونَ إلاّ إبليسَ » [ 1 ] كه خودخواهى بر او روى آورد و به خلقت خود بر آدم فخر و مباهات كرد و به اصل و ريشه خود تعصّب ورزيد و زير بار حقّ نرفت . پس دشمن خدا ( شيطان ) ، پيشواى متعصّبان و پيشرو گردنكشان است ، كه بنيان عصبيت را بر جاى گذاشت و با خداوند در لباس عظمت و بزرگوارى به نزاع پرداخت و جامه كبر و خود بزرگ بينى بر تن كرد و پوشش فروتنى و تواضع را از روى خود دور افكند . آيا نمىبينيد كه چگونه خداوند او را به علت كبر و نخوت ، خرد و كوچك كرد و به سبب بلند پروازيش وى را ، پست و زبون ساخت ؟ ، پس در دنيا او را رانده و در آخرت برايش ، آتش بر افروخته آماده كرد .
و اگر خداوند مىخواست ، مىتوانست كه آدم را از نورى بيافريند كه روشنى آن ديدهها را خيره و زيبائيش خردها را حيران كند و نيز قادر بود كه وى را از مادّه خوشبويى بسازد كه عطرش تمام دماغها را به سوى وى جلب كند ، و اگر چنين مىكرد گردنها در برابر او خاضع مىشد و آزمايش درباره او بر فرشتگان آسان مىشد ، اما خداوند سبحان آفريدههايش را به برخى از امور مىآزمايد كه اصل آن را نمىدانند ، به سبب اين كه به آنها امتياز دهد و خودخواهى و تكبّر را از آنان دور كند . » در مورد علت صدور اين خطبه شريفه ، گفتهاند ، در اواخر خلافت حضرت اهل كوفه به فتنه و فساد گرويده بودند ، بسيار اتفاق مىافتاد كه شخصى از سرزمين قبيله خود خارج شده و گذارش به قبيله ديگرى مىافتاد ،
در اين جا گاهى از بعضى افراد اندكى ناراحتى مىديد ، در اين هنگام با
[ 1 ] سوره ص ( 38 ) آيههاى ( 2 71 ) يعنى : من مىخواهم بشرى از گل بسازم ، پس هر گاه آن را تكميل كردم و از روح خود ، در وى دميدم ، تمامتان در برابرش به سجده درآييد ، پس كليه فرشتگان سجده كردند بجز شيطان .
[ 402 ]
سر و صداى زياد و داد و فرياد قبيله خود را به مدد مىطلبيد ، از باب مثال با صداى بلند ندا مىكرد : آى قبيله نخع آى كنده ، و منظورش ايجاد آشوب و فتنه بود ، در اين هنگام بر اثر اين سر و صدا چند نفر از جوانان اين قبيله بيرون مىريختند و اهل قبيله خود را صدا مىزدند ، عده ديگرى جمع مىشد و پس از ردّ و بدل كردن سخنان زشت او را مجروح مىكردند و سپس او كه با سر و وضع خون آلود به قبيله خود مىآمد شكايت مىكرد و به اين سبب فتنه و آشوب بر پا مىشد و عدهاى بىدليل كشته مىشدند ، فقط به علت بر خورد چند نفر كم خرد ، و چون اين عمل بارها تكرار شد ، امام ( ع ) به ميان مردم آمد و اين خطبه را ايراد فرمود .
دليل نامگذارى اين خطبه
در وجه تسميه اين خطبه به نام قاصعه چند وجه ذكر كردهاند .
1 مناسبترين دليل آن است كه حضرت هنگامى كه اين سخنان را بيان مىفرمود سوار بر ناقهاى بود كه در حال نشخوار كردن بود .
2 چون نصايح و امر و نهىها در اين خطبه پشت سر هم و منظّم به كار رفته و شباهت دارد به حالتى كه شتر مرتب غذايى كه خورده نشخوار مىكند .
3 به دليل اين كه در اين خطبه ، شيطان متكبّر و هر ستمكارى درهم كوبيده و تحقير شده است ، زيرا قصع به معناى توسرى زدن و تحقير كردن است و اين وجه مناسبى است .
4 وجه چهارم براى نامگذارى اين خطبه آن است كه اين سخنان غرور و خودخواهى متكبّران را فرو مىنشاند و از اين بابت مانند آب است كه تشنگى و عطش را فرو مىنشاند ، چنان كه عرب مىگويد : قصع الماء عطشه ، آب
[ 403 ]
تشنگى او را از بين مىبرد .
مقدمهاى درباره موضوع خطبه
در اين خطبه كبر و خود پسندى و پىآمدهاى شوم آن ، كه بىاعتنايى به حقايق و تعصب جاهلانه در برابر غير خداست ، مورد نكوهش و مذمّت واقع شده است تا براى جامعه انسانى درسى باشد ، كه خلاف آن را اختيار كنند يعنى متواضع و نرمخو باشند . در مقدمه كتاب بيان كرديم كه سخنران به منظور توجه شنوندگان لازم است در آغاز سخن كلّياتى از مطالب خود را بطور اجمال ذكر كند ، در اين خطبه نيز حضرت نخست عزّت و كبريايى را مخصوص حق تعالى ،
و بر غير او حرام و ممنوع دانسته و سپس داستان گردنكشى و تكبر ابليس را بر آدم ذكر ، و او را نكوهش و مذمت فرموده و بيان داشته است كه او به دليل داشتن اين صفت رذيله و اين عمل ناپسند از درگاه حق تعالى طرد شده و به زبان همه پيامبران الهى مورد لعنت قرار گرفته است و به اين دليل انسانها را آگاه ساخته تا از او دورى كنند و از اين صفت ناپسند او يعنى تكبّر و خود پسندى كه مايه بدبختى وى شد ، بر حذر باشند ، حال چون هدف اصلى از ايراد اين خطبه شريف ، مذمت صفت تكبّر و خود بزرگ بينى و نهى از اين ويژگى ناپسند است ،
لازم است براى روشنتر شدن مطلب به حقيقت تكبّر و ثمرات آن و نكوهشها و مذمتهايى كه از اين خصيصه ناپسند ، شده اشارهاى داشته باشيم .
حقيقت معناى تكبر
تكبر هيأتى است نفسانى كه چون انسان خود را از ديگران كاملتر و بلند مرتبهتر تصور مىكند ، برايش حاصل مىشود ، و نتيجه آن ، بلند پروازى و فخر فروشى و در كلّ ، خود بزرگ بينى مىباشد و چون صفت بسيار ناپسندى
[ 404 ]
است پيامبر اكرم عرض مىكند : « خدايا از باد تكبر به تو پناه مىبرم [ 2 ] » .
تكبر يكى از صفات ناپسند و جزء گناهان به حساب مىآيد و نقطه مقابل صفت پسنديده تواضع است . صفت تكبر شباهت زيادى به عجب دارد و عجب موقعى تحقق پيدا مىكند كه انسان آن چنان به خود مطمئن باشد كه هيچ احساس نياز به منعم خود نداشته و براى ديگران هم كمالى فرض نمىكند كه خود را از آنها بالاتر بداند بلكه تمام كمالات را منحصر به خود و جدا نشدنى از خود مىداند . فرق اين دو صفت آن است كه متكبر براى ديگران مقام و مرتبهاى فرض مىكند امّا مقام خود را از آنان برتر مىداند ولى شخصى كه عجب دارد براى ديگران هيچ شخصيت و موقعيّتى تصور نمىكند .
آفات تكبّر
اثرات سوء تكبّر بسيار است برخى مربوط به باطن متكبر است و برخى در مورد اعمال و كارهاى ظاهر او مىباشد ، امّا اعمال باطنى و قلبى او از اين قبيل است كه ديگران را حقير و بىمقدار مىشمارد و هيچ كس را شايسته همنشينى و نشست و برخاست با خود نمىداند ، و مىخواهد كه ديگران هميشه دست بر سينه پيش او بايستند ، بلكه گاهى عقيده دارد كه ديگران حتى شايستگى براى اين هم ندارند . دانشمند متكبر به اشخاص عامى با ديده تحقير و تمسخر نگاه مىكند ، و بالاخره از ويژگيهاى باطنى متكبر ، آن است كه بر ديگران حسد مىورزد و كينه آنان را به دل مىگيرد . امّا آنچه مربوط به اعمال ظاهرى تكبّر مىباشد از اين قرار است : پيوسته در راه رفتن بر ديگران پيشى مىگيرد ، و در مجالس از همه بالاتر مىنشيند و ديگران را از همنشينى و هم غذايى با خود
[ 2 ] اعوذ بك من نفحة الكبر .
[ 405 ]
طرد مىكند . و در موقع نصيحت كردن و خيرخواهى سختى و زورگويى به عمل مىآورد ، و اگر كسى سخن او را نپذيرد و با دليل ردّ كند خشمگين مىشود و نسبت به دانش آموزان خود ، درشتى روا مىدارد و آنان را حقير شمرده به خدمت مىگيرد ، غيبت و بدگويى مىكند و حرف زياد مىزند ، از اثرهاى سوء تكبر آن است كه گاهى باعث ترك بسيارى از كارهاى پسنديده مىشود ، از جمله اين كه ، تواضع را ترك مىكند و از مجالست با پايينتر از خود دورى مىنمايد و با صاحبان حاجت به نرمى رفتار نمىكند و بسيارى از نارواهاى ديگر .
نكوهش تكبر از نظر قرآن و سنت
نكوهشهاى زيادى از اين خوى ناپسند در قرآن و سنت نقل شده است : اما در قرآن مىفرمايد .
الف : « كَذلِكَ يَطْبَعُ اللَّه عَلَى قَلْب كُلِّ مُتكَبِّرٍ جَبَّارٍ [ 3 ] » .
ب : « وَ اسْتَفْتَحُوْا وَ خابَ كُلُّ جَبَّارٍ عنيد [ 4 ] » و اما سنت :
الف : پيامبر اكرم فرمود : خداوند متعال مىفرمايد : كبريايى در خور من و بزرگوارى شايسته مقام من است ، و هر كه اين دو صفت را بر خود روا دارد ، با من به ستيزه برخاسته است و من او را در جهنم سرنگون خواهم ساخت .
ب : امام ( ع ) مىفرمايد : كسى كه در دلش ذرهاى تكبر و خود پسندى باشد داخل بهشت نمىشود ، و اين كه اين صفت پردهاى ميان انسان و بهشت مىشود به آن دليل است كه وى را از خويهاى پسنديدهاى كه در حقيقت راههاى ورود
[ 3 ] سوره مومن ( 40 ) قسمتى از آيه ( 34 ) يعنى : اين چنين مهر مىنهد خداوند بر دل هر متكبّر ستمكارى .
[ 4 ] سوره ابراهيم ( 14 ) آيه ( 14 ) يعنى : فتح و پيروزى نصيب رسولان الهى و هلاكت و حرمان سزاى هر ستمگر و جبّار است .
[ 406 ]
اهل ايمان به بهشت است ، باز مىدارد پس كبر و عجب ، اين دو خصلت ناروا ،
تمام درهاى رحمت خدا را بر روى انسان مىبندد زيرا با وجود اندكى از تكبر هرگز مومن نمىتواند به محبوب خود دست يابد و براى متكبر امكان ندارد كه خصال ناپسند را ترك كند و به جاى آن صفات پسنديدهاى از قبيل فروتنى و كظم غيظ و نصيحت پذيرى و نرم زبانى را پيشه خود سازد . خلاصه آن كه هيچ صفت زشتى نيست مگر آن كه شخص خود پسند به منظور حفظ خود بزرگ بينىاش آن را بر خود روا مىدارد و هيچ فضيلت پسنديدهاى نيست مگر آن كه براى حفظ موقعيت خود آن را ترك مىكند ، اين است حقيقت آن كه هر كس ذرّهاى تكبر داشته باشد داخل بهشت نمىشود و برخى از صفات مذموم بعضى ديگر از صفات زشت را با خود به همراه مىآورند ، و بدترين اقسام تكبر و خود پسندى آن قسمتى است كه آدمى را از كسب علم و عمل به آن باز دارد و مانع پذيرفتن حق و تسليم در برابر آن شود . اكنون كه با خلاصهاى از مطالب خطبه شريف آشنا شديم به شرح آن مىپردازيم : امام ( ع ) در آغاز سخنان خود ، خداى را به چند اعتبار ستوده است كه در ذيل بيان شده است :
1 حق تعالى آراسته به عزت و كبريايى است ، ذاتى مىتواند متصف به صفت كبريايى و عزت باشد كه دو امر در او ، يافت شود .
الف آگاهى به كامل بودن ذات خود داشته باشد .
ب شرافت و برترى بر كليه ما سواى خود ، داشته باشد .
حق تعالى كه مصداق اكمل اين دو امر مىباشد ، به اين دو صفت از هر موجودى شايستهتر خواهد بود ، ذات حق تعالى داراى كمال مطلق و بىنهايت است ، به دليل اين كه تمام كمالات از وجود و هستى نشأت مىگيرد و وجود خداوند اتمّ و اكمل وجودهاست ، و هر موجودى هستى خويش را از او
[ 407 ]
دريافت مىكند ، پس صفت كبريايى و عزت در ذات وى از همه موجودات مصداقى كاملتر و شايستهتر دارد ، او به اين دليل كه بر تمام وقايع كلى و جزئى آگاهى دارد ، به كمال ذات خود و شرافت و عزت خويش بر تمام موجودات عالم هستى نيز علم و آگاهى دارد .
واژه لبس كه به معناى پوشش است در اين جا استعاره است و احاطه كبريايى و عزت حق تعالى كه امرى معقول است تشبيه به پيراهن و عبايى شده است كه تمام بدن شخص را احاطه مىكند ، تشبيه معقول به محسوس است .
2 حق تعالى دو صفت كبريايى و عزت را ويژه خود ساخته است زيرا جز ذات اقدس او ، هيچ كس شايسته آن نيست و اين مطلب به دليل نقلى و عقلى به ثبوت رسيده است ، دليل نقلى آيه قرآن است كه مىفرمايد : « عالِمُ الغَيْبِ وَ الشَّهادةِ الكَبيرُ الْمُتَعالِ [ 5 ] » الف و لام مفيد حصر است ، كبريايى و تعالى را به خداوند منحصر مىكند ، و نيز در بسيارى از آيات ديگر متكبران را مذمّت كرده و به آنان وعده عذاب داده و از زبان پيامبر اكرم نقل شده است كه الكبرياء ردايى . . . ،
بزرگى شايسته من ( خداوند ) است ، و دليل عقلى نيز حكم مىكند بر اين كه اين ويژگى جزء ذات وى مىباشد نه خارج از ذاتش زيرا اگر خارج از ذات او باشد لازمهاش نيازمندى حق تعالى به غير خود مىباشد كه بر خداوند محال است .
3 خداوند اين دو ويژگى را بر غير خود حرام كرده است كلمههاى حمى و حرم كه به معناى قرق كردن و ممنوعيت مىباشد استعاره است يعنى غير ذات اقدس او از داخل شدن در اين حريم ممنوع و محروم مىباشند چنان كه مالك زمين ، ديگران را از دخول در حول و حوش ملك خود بر حذر مىدارد .
4 و اصطفاهما لجلاله ،
در اين جمله بيان شده است كه چرا خداوند اين
[ 5 ] سوره رعد ( 13 ) آيه ( 8 ) يعنى : اوست داناى غيب و شهود و بزرگ خداى متعال .
[ 408 ]
دو صفت را به خود اختصاص داده و مىفرمايد به دليل تقدس و تنزّه ذات اقدس وى از همانندى مخلوقات و بلندى مرتبه وى شايسته اين ويژگى است پس از اين روست كه كبريايى و عزت را به خويش اختصاص داده است . 5 كسانى را كه در اين امر با وى به رقابت برخيزند و بخواهند خود را به اين دو صفت متصف سازند مورد لعنت قرار داده است چنان كه پيش از اين روايتى از پيامبر نقل شد كه خداوند فرمود : هر كس با من در اين دو امر منازعه كند وى را در آتش دوزخ مىاندازم و معلوم است كه هر كس در جهنم بيفتد ملعون و مطرود از خير و رحمت خداوند است و لغت منازعه كه در اين روايت ذكر شده مجاز و از باب ذكر لازم و اراده ملزوم و نيز متضمن تشبيه مىباشد ، به اين بيان كه سرپيچى كردن و مخالفت متكبران از فرمانهاى خداوند را تشبيه به اين امر كرده است كه گويا آنها در صدد آنند كه صفت مخصوص خدا را به قبضه خود درآورند و چون لازمه اين عمل نزاع و جدال در گفتار مىباشد از اين رو تعبير به منازعه شده است .
6 در مورد همين صفت تكبر ، فرشتگان خود را مورد آزمايش و امتحان قرار داده است ، گر چه اختبار و آزمايش به اين دليل انجام مىشود كه شخص يا شيئى مورد آن ، شناخته شود ولى اين منظور در موردى عملى است كه امتحان كننده مورد امتحان را نشناسد و به اين وسيله بخواهد آن را بشناسد ، پس در مورد خداوند به عنوان استعاره به كار مىرود يعنى خداوند كه بنده خود را بطور كامل مىشناسد و معصيت كار و مطيع را از اوّل مىداند ، ملاك پاداش و كيفر را بر انجام دادن تكاليف مقرر ساخته است كه اگر اطاعت كردند ثواب ، و اگر مخالفت كردند كيفر مىبينند ، و همين وضعيت درباره خداوند را حضرت تشبيه كرده است به اين كه مولايى مىخواهد غلام خود را بيازمايد كه آيا مطيع است يا گستاخ و به اين دليل عنوان آزمايش را بطور مجاز درباره خداوند به كار برده است .
[ 409 ]
ليميّز المتواضعين منهم من المتكبرين ،
اين عبارت به عنوان ترشيح براى استعاره آزمايش كه در عبارت قبل به عنوان مجاز ذكر شده بود آورده شده است يعنى فرشتگان را با امر به سجده كردن در برابر آدم آزمايش كرد تا متواضعان از متكبران شناخته شوند .
احتمال ديگر در معناى اين عبارت آن است كه امر به سجده به اين منظور بوده است كه معصيت كاران با كيفر شدن و اهل اطاعت با ثواب گرفتن از يكديگر جدا شوند و منظور اين نيست كه شناخته شود كه مطيع و متواضع كيست و نافرمانان و متكبران چه كسانند ، تا مجاز و استعاره لازم آيد .
و هو العالم . . . الغيوب ،
اين جمله كه در ميان فقال سبحانه . . . و انّى خالق معترضه است و حكايت از علم خداوند نسبت به آنچه در دلها پوشيده و در پرده غيب نهان است ، مىكند ، خود قرينه بر اين است كه آزمايش در اين جا به معناى حقيقى نيست بلكه مجاز است چنان كه بيان گرديد و عبارت فقعوا له ساجدين امر به سجده كردن است كه با آن ملائكه مورد آزمايش قرار گرفتند .
برخى از شارحان مىگويند خداوند با آن كه بر تمام پنهانيها آگاه است فرشتگان را آزمايش كرده اما نه براى آن كه خود آگاه شود بلكه به آن علت كه ديگران بدانند فرمانبر كيست و نافرمان چه كسى مىباشد . چنان كه وقتى مىفرمايد :
« لِنَعْلَمَ أىُّ الحزْبَيْنِ [ 6 ] » و جاى ديگر : « لِنَعْلَمَ مَنْ يَتَّبِعُ الرَّسُولَ مِمَّنْ يَنْقَلِبُ عَلى عَقِبَيه [ 7 ] » مراد آن است تا اين كه تو و غير تو اين امور را بدانيد ولى اين وجه به نظر بعيد مىآيد ، و ما چون داستان ملائكه و فرشتگان را در خطبه اول بطور كافى شرح داديم نيازى به تكرار آن نداريم تنها چند واژه بود كه نياز به توضيح داشت .
[ 6 ] سوره كهف ( 18 ) قسمتى از آيه ( 11 ) يعنى : تا معلوم كنيم كدام يك از آن دو گروه .
[ 7 ] سوره بقره ( 2 ) قسمتى از آيه ( 142 ) يعنى : مگر بر اين كه بيازماييم و جدا كنيم گروهى را كه از پيغمبر خدا پيروى مىكنند از آن كه به مخالفت او بر مىخيزند .
[ 410 ]
بطورى كه از آيات قرآن بر مىآيد سركشى شيطان و تكبر و مباهات ورزيدن او بر آدم به علت توجه به اصل و ماده خلقتش بود كه آدم از خاك و او از آتش آفريده شده است به دليل اين كه در سوره اعراف ( 3 ) آيه ( 21 ) از قول وى نقل مىشود كه گفت : « خَلَقْتَنى مِنْ نارٍ وَ خَلَقْتَهُ مِنْ طينٍ [ 8 ] » و در سوره بنى اسراييل مىگويد : « أَ أَسجُدُ لِمَنْ خَلقْتَ طيناً [ 9 ] » و در جاى ديگر : « أَ أَسْجُدُ لِبَشَرٍ خَلَقْتَهُ مِنْ صَلْصالٍ مِنْ حَمَاءٍ مَسْنُونٍ [ 10 ] » و اين كه حضرت وى را امام متعصبان شمرده از اين بابت است كه او منشاء پافشارى در غير حق و پيشقدم در تعصب بىمورد بوده است . امام تعصب در راه حق از صفات پسنديده شمرده مىشود چنان كه در روايت آمده است العصبيّة فى اللَّه تورث الجنّة و العصبّية فى الشيطان تورث النّار ، پافشارى در راه خدا سرانجامش بهشت و تعصب در مسير شيطان نتيجهاش آتش دوزخ است . و نيز شيطان پيشتاز گردنكشان و متكبران است به دليل اين كه در تكبر ورزيدن و فخر و مباهات كردن بر آدم ابو البشر ، بر تمام متكبران تقدم داشته است ، و نيز مىفرمايد : او پايه عصبيت را بنا كرد و تعصبهاى نارواى بقيه افراد جامعه كه به اصل و نسب و ريشه خود مىنازند بر همين منوال است .
و نازع اللَّه رداء الجبريه :
شيطان به سبب تكبر و خود بزرگ بينىاش در مقابل عزت و عظمت الهى به نزاع برخاست چنان كه گذشت .
واژههاى منازعه ورداء به عنوان استعاره به كار رفته است .
و ادّرع لباس التّعزّز ،
در اين عبارت تكبر و به خود باليدن ابليس را تشبيه
[ 8 ] سوره اعراف ( 7 ) آيه ( 21 ) يعنى : خدايا تو مرا از آتش و آدم را از گل آفريدى .
[ 9 ] سوره بنى اسرائيل ( 17 ) آيه ( 60 ) يعنى : آيا سجده كنم در برابر كسى كه او را از گل آفريدى ؟
[ 10 ] سوره حجر ( 15 ) آيه ( 32 ) ، يعنى : آيا سجده كنم در برابر بشرى كه وى را از گل و لاى كهنه آفريدى ؟
[ 411 ]
به پوششى براى وى كرده ، و به اين دليل واژه زرهپوشى را برايش استعاره آورده و كلمه لباس را هم به عنوان ترشيح آن ذكر فرموده است و نيز در جمله :
خلع قناع التذلل ،
خلع استعاره و قناع ترشيح آن است يعنى شيطان نقاب فروتنى و بندگى در پيشگاه حق را كه همچون حجابى براى حفظ آبروى بندگى او بود از صورت خود بدور افكند و خود را رسواى خاص و عام كرد .
ا لا ترون . . . بترفّعه ،
در اين عبارات حضرت وجوهى را بيان فرموده است كه خداوند شيطان را به علت كبر و خود پسنديش پست و خوار كرده است و آن وجوه از اين قرار است :
الف پس از آن كه او را از بهشت بيرون فرستاد ، در دنيا مورد لعنت قرارش داد ، و فرمود : « أُخْرُجْ مِنْها مَذؤُماً مَدْحُوْراً [ 11 ] » ب در آخرت براى وى زبانه آتش مهيا كرد ، و گفت : « لأَمْلَئَنَّ جَهَّنَم مِنْكَ وَ مِمَّنْ تَبِعَكَ مِنْهُمْ أجْمَعينَ [ 12 ] » .
و لو اراد اللَّه . . . على الملائكه ،
اين جمله استدلال به صورت قياس استثنايى مركب از دو شرطيه متصله مىباشد كه صغراى آن دو از و لو اراد اللَّه . . .
لفعل ، و كبراى آن از و لو فعل نا آخر مىباشد و تالى كبرى مركب از دو جمله است كه يكى بر ديگرى عطف شده است ، و معناى مقدمه صغرى اين است كه اگر خداوند پيش از آفرينش آدم اراده مىكرد كه او را از نور شفاف لطيفى بيافريند كه چشمها را خيره كند و زيباييش خردها را دچار حيرت سازد و از عطرى به وجود آورد كه بوى خوشش روحها را تازه كند و از گل و خاك تيره و تاريك او را نيافريند ، مىتوانست ، زيرا اين امر براى خداوند مقدر و ممكن است .
[ 11 ] سوره اعراف ( 7 ) قسمتى از آيه ( 17 ) يعنى : از بهشت بيرون شو ، در حالى كه مورد نكوهش و لعنت مىباشى .
[ 12 ] سوره ص ( 38 ) آيه ( 84 ) يعنى : جهنم را از تو و تمامى پيروانت پر مىكنم .
[ 412 ]
در عبارت امام كه تعبير به آفرينش از نور مىفرمايد احتمال ديگرى نيز داده شده است كه مراد آفرينش روحانى و مجرّد از ماده ظلمانى باشد ، و اين معمول است كه گاهى از مجردات تعبير به نور مىشود مثلا مىگويند : انوار خدا و انوار جلال او ، و انوار حضرته و نيز مىگويند : فلانى ما را به نور علمش روشن ساخت و همچنين از مجردات تعبير به بوييدنى هم مىشود و مىگويند فلانى رايحه علم را بو نكرده است و تعبير به طعم نيز مىشود و مىگوييد : فلان فرد شيرينى دانش را نچشيده است و در تمام اينها براى تقريب به ذهن لفظ محسوس را استعاره براى معقول آوردهاند .
معناى مقدمه كبرى اين است كه اگر اين كار را مىكرد و آدم را چنان كه گفته شد مىآفريد گردنهاى فرشتگان و همچنين ، ابليس در برابرش خاضع مىشد ولى در اين صورت خضوع فرشتگان به خاطر اصل خلقت و شرافت مادّى حضرت آدم بود نه براى فرمان الهى و در اين حالت ملائكه نمىتوانستند بر خداوند اشكال كنند كه چرا كسى را مىآفرينى كه در زمين فساد مىكند و خونريزى راه مىاندازد ، و شيطان قادر نبود به دليل اصل آفرينش خود بر او فخر فروشى كند و نيز امتحان ملائكه در مورد وى آسانتر برگزار مىشود به دو علت :
الف طبيعى است كه اگر كسى را دستور دهند كه در برابر پايينتر از خود اظهار كوچكى كند حاضر نيست و از اين رو سجده ملائكه در برابر آدم تا حدّى ناگوار بود ، ولى با اين فرض كه در شرافت اصل خلقت از آنان كاستى نداشته و شبيه آنان بود به سادگى براى خضوع در برابر وى تسليم مىشدند .
ب آنچه كه مانع تسليم شدن ملائكه براى خضوع در برابر آدم بود ،
ناآگاهى آنها از راز آفرينش وى بود چون از نظر اصل خلقت غير از آنان بود نمىدانستند كه صلاحيت براى خليفة اللهى دارد و از اين رو بر خداوند راجع به آفرينش او ، اشكال گرفتند و حق تعالى در پاسخ آنان فرمود : من چيزهايى
[ 413 ]
مىدانم كه شما بر آن آگاهى نداريد ، ولى با فرض اين كه خداوند آدم را از ماده نورى مناسب با اصل خلقت ملائكه مىآفريد بر سرّ آفرينش وى آگاهى داشتند و بر خداوند اشكال نمىگرفتند و تسليم آنان در مقابل فرمان حق تعالى براى سجده در برابر آدم آسانتر بود . پس از بيان اين مطلب امام مىفرمايد : اما خداوند سبحان بندگان خود را به امورى مورد آزمايش قرار مىدهد كه راز آن را نمىدانند ، و با اين سخن مىفهماند كه حق تعالى نخواست آدم را از نور بيافريند و ارادهاش آن بود كه فرشتگان خود را به سجده بر آدم بيازمايد ، با آن كه هيچ توجّه به اصل و غرض از اين تكليف نداشتند . مقصود از اين قياس استثنايى توجه به اين است كه خداوند آفرينش آدم را از نور اراده نكرده است ، و اين معنا از اين نتيجه به دست مىآيد كه اگر خدا خلقت آدم را از نور اراده مىكرد ، همه در مقابلش خضوع مىكردند و آزمايش بر فرشتگان آسان مىشد ،
امّا اين امر ، تحقّق نيافت ، پس اراده خدا بر آفرينش آدم از نور تعلق نگرفت .
نصب اين چند واژه : تمييزا ، نفيا و ابعادا بنابر مفعول له است يعنى خدا فرشتگان را آزمايش كرد تا مطيع را از عاصى مشخص سازد و خصيصه زشت كبر و خودخواهى را از آنان دور كند . توفيق از خداوند است .
فصل دوم خطبه قاصعه
فَاعْتَبِرُوا بِمَا كَانَ مِنْ فِعْلِ اَللَّهِ ؟ بِإِبْلِيسَ ؟ إِذْ أَحْبَطَ عَمَلَهُ اَلطَّوِيلَ وَ جَهْدَهُ اَلْجَهِيدَ وَ كَانَ قَدْ عَبَدَ اَللَّهَ سِتَّةَ آلاَفِ سَنَةٍ لاَ يُدْرَى أَ مِنْ سِنِي اَلدُّنْيَا أَمْ مِنْ سِنِي اَلْآخِرَةِ عَنْ كِبْرِ سَاعَةٍ وَاحِدَةٍ فَمَنْ ذَا بَعْدَ ؟ إِبْلِيسَ ؟ يَسْلَمُ عَلَى اَللَّهِ بِمِثْلِ مَعْصِيَتِهِ كَلاَّ مَا كَانَ اَللَّهُ سُبْحَانَهُ لِيُدْخِلَ اَلْجَنَّةَ بَشَراً بِأَمْرٍ أَخْرَجَ بِهِ مِنْهَا مَلَكاً إِنَّ حُكْمَهُ فِي أَهْلِ اَلسَّمَاءِ وَ أَهْلِ اَلْأَرْضِ لَوَاحِدٌ وَ مَا بَيْنَ اَللَّهِ وَ بَيْنَ أَحَدٍ مِنْ خَلْقِهِ هَوَادَةٌ فِي إِبَاحَةِ حِمًى حَرَّمَهُ عَلَى اَلْعَالَمِينَ فَاحْذَرُوا عِبَادَ اَللَّهِ عَدُوَّ اَللَّهِ أَنْ يُعْدِيَكُمْ بِدَائِهِ وَ أَنْ يَسْتَفِزَّكُمْ بِنِدَائِهِ وَ أَنْ يُجْلِبَ عَلَيْكُمْ بِخَيْلِهِ
[ 414 ]
وَ رَجْلِهِ فَلَعَمْرِي لَقَدْ فَوَّقَ لَكُمْ سَهْمَ اَلْوَعِيدِ وَ أَغْرَقَ إِلَيْكُمْ بِالنَّزْعِ اَلشَّدِيدِ وَ رَمَاكُمْ مِنْ مَكَانٍ قَرِيبٍ فَقَالَ رَبِّ بِما أَغْوَيْتَنِي لَأُزَيِّنَنَّ لَهُمْ فِي اَلْأَرْضِ وَ لَأُغْوِيَنَّهُمْ أَجْمَعِينَ 2 11 15 : 39 قَذْفاً بِغَيْبٍ بَعِيدٍ وَ رَجْماً بِظَنٍّ غَيْرِ مُصِيبٍ صَدَّقَهُ بِهِ أَبْنَاءُ اَلْحَمِيَّةِ وَ إِخْوَانُ اَلْعَصَبِيَّةِ وَ فُرْسَانُ اَلْكِبْرِ وَ اَلْجَاهِلِيَّةِ حَتَّى إِذَا اِنْقَادَتْ لَهُ اَلْجَامِحَةُ مِنْكُمْ وَ اِسْتَحْكَمَتِ اَلطَّمَاعِيَّةُ مِنْهُ فِيكُمْ فَنَجَمَتِ اَلْحَالُ مِنَ اَلسِّرِّ اَلْخَفِيِّ إِلَى اَلْأَمْرِ اَلْجَلِيِّ اِسْتَفْحَلَ سُلْطَانُهُ عَلَيْكُمْ وَ دَلَفَ بِجُنُودِهِ نَحْوَكُمْ فَأَقْحَمُوكُمْ وَلَجَاتِ اَلذُّلِّ وَ أَحَلُّوكُمْ وَرَطَاتِ اَلْقَتْلِ وَ أَوْطَئُوكُمْ إِثْخَانَ اَلْجِرَاحَةِ طَعْناً فِي عُيُونِكُمْ وَ حَزّاً فِي حُلُوقِكُمْ وَ دَقّاً لِمَنَاخِرِكُمْ وَ قَصْداً لِمَقَاتِلِكُمْ وَ سَوْقاً بِخَزَائِمِ اَلْقَهْرِ إِلَى اَلنَّارِ اَلْمُعَدَّةِ لَكُمْ فَأَصْبَحَ أَعْظَمَ فِي دِينِكُمْ حَرْجاً وَ أَوْرَى فِي دُنْيَاكُمْ قَدْحاً مِنَ اَلَّذِينَ أَصْبَحْتُمْ لَهُمْ مُنَاصِبِينَ وَ عَلَيْهِمْ مُتَأَلِّبِينَ فَاجْعَلُوا عَلَيْهِ حَدَّكُمْ وَ لَهُ جِدَّكُمْ فَلَعَمْرُ اَللَّهِ لَقَدْ فَخَرَ عَلَى أَصْلِكُمْ وَ وَقَعَ فِي حَسَبِكُمْ وَ دَفَعَ فِي نَسَبِكُمْ وَ أَجْلَبَ بِخَيْلِهِ عَلَيْكُمْ وَ قَصَدَ بِرَجِلِهِ سَبِيلَكُمْ يَقْتَنِصُونَكُمْ بِكُلِّ مَكَانٍ وَ يَضْرِبُونَ مِنْكُمْ كُلَّ بَنَانٍ لاَ تَمْتَنِعُونَ بِحِيلَةٍ وَ لاَ تَدْفَعُونَ بِعَزِيمَةٍ فِي حَوْمَةِ ذُلٍّ وَ حَلْقَةِ ضِيقٍ وَ عَرْصَةِ مَوْتٍ وَ جَوْلَةِ بَلاَءٍ فَأَطْفِئُوا مَا كَمَنَ فِي قُلُوبِكُمْ مِنْ نِيرَانِ اَلْعَصَبِيَّةِ وَ أَحْقَادِ اَلْجَاهِلِيَّةِ فَإِنَّمَا تِلْكَ اَلْحَمِيَّةُ تَكُونُ فِي اَلْمُسْلِمِ مِنْ خَطَرَاتِ اَلشَّيْطَانِ وَ نَخَوَاتِهِ وَ نَزَغَاتِهِ وَ نَفَثَاتِهِ وَ اِعْتَمِدُوا وَضْعَ اَلتَّذَلُّلِ عَلَى رُءُوسِكُمْ وَ إِلْقَاءَ اَلتَّعَزُّزِ تَحْتَ أَقْدَامِكُمْ وَ خَلْعَ اَلتَّكَبُّرِ مِنْ أَعْنَاقِكُمْ وَ اِتَّخِذُوا اَلتَّوَاضُعَ مَسْلَحَةً بَيْنَكُمْ وَ بَيْنَ عَدُوِّكُمْ ؟ إِبْلِيسَ ؟ وَ جُنُودِهِ فَإِنَّ لَهُ مِنْ كُلِّ أُمَّةٍ جُنُوداً وَ أَعْوَاناً وَ رَجْلاً وَ فُرْسَاناً وَ لاَ تَكُونُوا كَالْمُتَكَبِّرِ عَلَى اِبْنِ أُمِّهِ مِنْ غَيْرِ مَا فَضْلٍ جَعَلَهُ اَللَّهُ فِيهِ سِوَى مَا أَلْحَقَتِ اَلْعَظَمَةُ بِنَفْسِهِ مِنْ عَدَاوَةِ اَلْحَسَدِ وَ قَدَحَتِ اَلْحَمِيَّةُ فِي قَلْبِهِ مِنْ نَارِ اَلْغَضَبِ وَ نَفَخَ اَلشَّيْطَانُ فِي أَنْفِهِ مِنْ رِيحِ اَلْكِبْرِ اَلَّذِي أَعْقَبَهُ اَللَّهُ بِهِ اَلنَّدَامَةَ وَ أَلْزَمَهُ آثَامَ اَلْقَاتِلِينَ إِلَى يَوْمِ اَلْقِيَامَةِ أَلاَ وَ قَدْ أَمْعَنْتُمْ فِي اَلْبَغْيِ وَ أَفْسَدْتُمْ فِي اَلْأَرْضِ مُصَارَحَةً لِلَّهِ بِالْمُنَاصَبَةِ وَ مُبَارَزَةً لِلْمُؤْمِنِينَ بِالْمُحَارَبَةِ فَاللَّهَ اَللَّهَ فِي كِبْرِ اَلْحَمِيَّةِ وَ فَخْرِ اَلْجَاهِلِيَّةِ فَإِنَّهُ مَلاَقِحُ اَلشَّنَئَانِ وَ مَنَافِخُ اَلشَّيْطَانِ اَلَّتِي خَدَعَ بِهَا اَلْأُمَمَ اَلْمَاضِيَةَ وَ اَلْقُرُونَ اَلْخَالِيَةَ حَتَّى أَعْنَقُوا فِي حَنَادِسِ جَهَالَتِهِ وَ مَهَاوِي ضَلاَلَتِهِ ذُلُلاً عَنْ سِيَاقِهِ سُلُساً فِي قِيَادِهِ أَمْراً تَشَابَهَتِ اَلْقُلُوبُ فِيهِ وَ تَتَابَعَتِ اَلْقُرُونُ عَلَيْهِ وَ كِبْراً تَضَايَقَتِ اَلصُّدُورُ بِهِ أَلاَ فَالْحَذَرَ اَلْحَذَرَ مِنْ طَاعَةِ سَادَاتِكُمْ وَ كُبَرَائِكُمْ اَلَّذِينَ تَكَبَّرُوا عَنْ حَسَبِهِمْ وَ تَرَفَّعُوا فَوْقَ نَسَبِهِمْ وَ أَلْقَوُا اَلْهَجِينَةَ عَلَى رَبِّهِمْ
[ 415 ]
وَ جَاحَدُوا اَللَّهَ عَلَى مَا صَنَعَ بِهِمْ مُكَابَرَةً لِقَضَائِهِ وَ مُغَالَبَةً لِآلاَئِهِ فَإِنَّهُمْ قَوَاعِدُ أَسَاسِ اَلْعَصَبِيَّةِ وَ دَعَائِمُ أَرْكَانِ اَلْفِتْنَةِ وَ سُيُوفُ اِعْتِزَاءِ اَلْجَاهِلِيَّةِ فَاتَّقُوا اَللَّهَ وَ لاَ تَكُونُوا لِنِعَمِهِ عَلَيْكُمْ أَضْدَاداً وَ لاَ لِفَضْلِهِ عِنْدَكُمْ حُسَّاداً وَ لاَ تُطِيعُوا اَلْأَدْعِيَاءَ اَلَّذِينَ شَرِبْتُمْ بِصَفْوِكُمْ كَدَرَهُمْ وَ خَلَطْتُمْ بِصِحَّتِكُمْ مَرَضَهُمْ وَ أَدْخَلْتُمْ فِي حَقِّكُمْ بَاطِلَهُمْ وَ هُمْ أَسَاسُ اَلْفُسُوقِ وَ أَحْلاَسُ اَلْعُقُوقِ اِتَّخَذَهُمْ ؟ إِبْلِيسُ ؟ مَطَايَا ضَلاَلٍ وَ جُنْداً بِهِمْ يَصُولُ عَلَى اَلنَّاسِ وَ تَرَاجِمَةً يَنْطِقُ عَلَى أَلْسِنَتِهِمْ اِسْتِرَاقاً لِعُقُولِكُمْ وَ دُخُولاً فِي عُيُونِكُمْ وَ نَفْثاً فِي أَسْمَاعِكُمْ فَجَعَلَكُمْ مَرْمَى نَبْلِهِ وَ مَوْطِئَ قَدَمِهِ وَ مَأْخَذَ يَدِهِ احباط : باطل ساختن جهد : كوشش كردن هواده : آشتى كردن استنفزّه : آن را سبك شمرد و طردش ساخت .
فوق السهم : براى تير ، دندانهاى قرار داد كه محل قرار گرفتن زه كمان مىباشد .
نزع القوس نزعا : كمان را بطور كامل كشيد .
اغراق فى المدّ : كشيدن كامل و فراگير قذف : نسبت ( بد ) دادن ( تهمت زدن ) طماعيه : حرص و آز نجمت : آشكار شد دلف : راه رفت و نزديك شد .
اقحموكم : شما را با زور و قهر داخل كردند ولجات : جمع ولجه ، جايى است مثل غار و مانند آن كه مسافران در ميان راه به آن جا پناه مىبرند و خود را از باران و غير آن محافظت مىكنند .
ورطات : جمع ورطه : بيابانى طولانى كه راه به جايى ندارد و نيز به معناى هلاكت مىآيد .
حزّ : قطع كردن خزائم : جمع خزامه : حلقهاى مويين كه در بينى شتر قرار مىدهند و آن را مهار مىكنند .
[ 416 ]
أورى : باب افعال از ورى آتش روشن ساخت .
مناصبة : دشمنى كردن و با هم جنگيدن در حقيقت هر يك آنها شرّ خود را در برابر ديگرى آماده ساخته است تألّب : جمع شدن حسب الرجل : آنچه كه انسان از مايههاى افتخار و مباهات آباء و اجداد خود مىداند اجلب عليه : جمع كرد حليه ، صداهايى كه در جنگ و غارت كردن به كار مىرود .
حومة الشىء : عضو مهّم از الشىء و آنچه از آن كه بيشتر مورد توجه است و به همين معناست الحلقه للقوم عرصة موت : در آستانه مرگ قرار داشتن جوله : مثل حلقه به معناى جمعيت مهم و مورد توجه نخوه : تكبر و غرور نزع : تباه كردن نفث : دميدن بطور اندك و كمتر از فوت كردن مسلّحه : پاسداران مسلّح كه حافظ مرزها مىباشند و بر خود اين مكانها هم اطلاق مىشود امعان فى شىء : دور انديشى و ژرف نگرى در امرى است صارحه : كشف و آشكار شدن ملاقح : نرها ، آبستن كنندهها ، جمع ملقح ، ممكن است مصدر ميمى باشد .
شنئان : بغض و دشمنى اعنق الجمل فى السير : شتر گردنش را كشيد و گامهايش را بزرگ ساخت حنادس : جمع حندس ، شب بسيار تاريك ذلل : جمع ذليله فعيل به معناى مفعول است ، رام شدگان سلس : جمع سلس ، مطيع و نرم هجينه : كار قبيح و زشت ، فعيل به معناى مفعول اعتزاء : خويشاوندى و نسبت يافتن به پدر يا قبيله أدعياء : جمع دعّى كسى كه به غير پدرش نسبت داده مىشود ، زنا زاده
[ 417 ]
حلس : آنچه همراه شىء است از حلس البعير پارچه نازكى كه زير جهاز شتر مىگسترانند تا پشت آن را از زخم شدن نگهدارى كند .
عقوق : ستم كردن به پدر و ساير خويشان و خوددارى از نيكى به آنها فصل دوم : در اين قسمت از خطبه امام ( ع ) به شنوندگان هشدار مىدهد كه از بدبختى شيطان پند بگيرند زيرا به سبب تكبر و تعصب بىجايش عبادتهاى چندين سالهاش باطل و در دنيا و آخرت مورد لعن و شماتت واقع شد ، و نيز مردم را بر حذر مىدارد كه راه او را نروند گرد تكبر و خود پسندى نگردند كه اين خود ريشه بسيارى از صفتهاى زشت و اعمال ناروا و سرانجام سقوط در دره هلاكت ابدى خواهد بود . توفيق از خداوند است .
« از كار خدا درباره شيطان پند و عبرت بگيريد ، زيرا عبادتهاى طولانى و كوشش فراوان او را به دليل يك ساعت سركشى و تكبر ، باطل و بىاثر ساخت ، با اين كه شش هزار سال خدا را عبادت كرده بود كه معلوم نيست از سالهاى دنيا بوده ،
يا آخرت ، پس چه كسى بعد از ابليس ، با انجام دادن مانند گناه او ، از عذاب الهى سالم خواهد ماند ؟ هرگز نخواهد شد كه خداوند سبحان ، انسانى را به بهشت وارد سازد به سبب كارى كه به وسيله آن فرشتهاى را از آن بيرون كرد . حكم خداوند در ميان اهل آسمان و زمين يكى است و بين او با هيچ يك از آفريدگانش ، در روا داشتن آنچه بر جهانيان حرام فرموده است سازشى نيست ( كه آنچه بر همه حرام كرده بر او مباح كند ) پس ، از دشمن خدا ( شيطان ) بترسيد ، كه ، مبادا شما را به درد خود گرفتار سازد و با ندايش شما را نگران كند و با لشكريان سواره و پياده خويش اطرافتان را فرا گيرد ، به جان خودم سوگند كه تير شرّش را براى جان شما به چلّه كمان نهاده و آن را به جانب شما سخت كشيده و از نزديك شما را هدف قرار داده و گفته است :
[ 418 ]
« رَبِّ بِما أَغْوَيْتَنى لأُزَيَنَنَّ لَهمْ فِى الْأَرْضِ وَ لأُغوِيَنَّهُم اَجمَعين [ 13 ] » او ، بىانديشه از آينده دور غيبگويى كرده ، و با پندارى غير واقع سنگ انداخته است و فرزندان نخوت و برادران عصبيت ، و سواران گردنكش و جاهليت او را تصديق كردند ، تا اين كه سركشهاى شما از او پيروى كردند ، و حرص و طمع او ، در شما پا بر جا شد ،
پس راز نهان آشكار شد و تسلط او بر شما قوت يافت و سپاه خود را به سوى شما نزديك آورد و لشگريان وى شما را در غارهاى ذلت و خوارى جا دادند و در گودالهاى مرگ انداختند ، و با زخمهاى سنگين كه از نيزه زدن در چشمها و بريدن گلوها و كوبيدن بينيها و انداختنتان در قتلگاهها ، در شما ايجاد كردند پايمالتان ساختند ، چرا كه اراده داشتند شما را با حلقههاى مهار قهر و خشم كه در بينى مىنهند به سوى آتشى كه برايتان آماده شده است بكشانند . بنابراين شيطان براى زخم زدن در دين شما بزرگتر و به علت آتش افروختن در دنياى شما افروزندهتر از كسانى است كه شما آشكارا با آنها دشمنيد و بر آنان حمله مىكنيد ،
پس شدت خود را عليه او ، و سعى و كوششتان را به منظور دفع او به كار بريد ، به خدا سوگند كه او بر اصل و ريشه شما فخر و مباهات كرد و در قدر و منزلت شما نكوهش وارد ساخت ، و بر نسب شما ايراد گرفت و سواران خود را براى حمله بر شما گسيل كرد و با پيادگان خود ، راه شما را بست . آنان در هر جا شما را شكار كرده و به دام مىاندازند و سر انگشتانتان را مىزنند ، و با هيچ چارهجويى نمىتوانيد سر ، باز زنيد و با هيچ ارادهاى نمىتوانيد شرّشان را از خود دفع كنيد ،
در حالى كه شما در انبوه بيچارگى و خوارى و تنگاتنگ مرگ و جولانگاه بلا و سختى گرفتاريد ، پس آتشهاى عصبيت و كينههاى زمان جاهليت را كه در سينههايتان پنهان است خاموش كنيد ، زيرا اين خود پسندى و تكبر در وجود مسلمان از وساوس و نخوتهاى شيطان و تباهيها و دميدنهاى اوست و تصميم گيريد كه فروتنى را روى سرهايتان نهيد و كبر و غرور را به زير لگدهايتان
[ 13 ] سوره حجر ( 15 ) آيه ( 39 ) يعنى : پروردگارا چون تو مرا گمراه كردى من نيز گناهان را بر بنى آدم در زمين مىآرايم و تمامشان را گمراه مىكنم .
[ 419 ]
افكنيد و خودخواهى و گردنكشى را از گردنهايتان دور سازيد ، و فروتنى و تواضع را به منزله سلاح ميان خود و دشمنانتان : شيطان و لشكريانش ، قرار دهيد ، زيرا او را در هر جامعهاى لشكرها و ياران پياده و سوار مىباشد و مانند آن متكبر گردنكش ( قابيل ) بر فرزند مادرش نباشيد كه بر او تكبر ورزيد ، بدون آن كه خداوند در او فزونى قرار داده باشد بجز تكبرى كه به دليل دشمنى حسد بر نفس او ، وارد شد و از آتش خشم در دل وى تعصّب افروخته شد و شيطان باد كبر و غرور در بينى او دميد تا بالاخره خداوند او را از كار خود پشيمان ساخت و گناه كشندگان تا روز قيامت را بر گردن او نهاد ، بهوش باشيد كه شما در ستمگرى زياده روى كرديد و در روى زمين فساد بر پا ساختيد ، در حالى كه دشمنى با خدا را آشكار كرده و براى جنگ با مؤمنان برخاستيد ، پس درباره گردنكشى برخاسته از تعصب بيجا و بر خود باليدنهاى جاهلانه از خداوند بترسيد ، زيرا تكبر و خودخواهى توليد كننده دشمنى و دميدنگاه شيطان است كه به آن سبب امتهاى گذشته و پيشينيان را فريب داد ، تا جايى كه در تاريكيهاى نادانى و دامهاى گمراهى او گرفتار شدند ، در حالى كه به هر جا او براند ،
رامند و هر جا بكشاند روانند ، آرى اين بلايى است همگانى كه دلها در آن هماننداند و گذشتگان در پى آن شتافتند و به جانب خود پسندى رفتند كه سينهها به سبب آن تنگ شد .
بهوش باشيد و از پيروى كردن فرمانروايانتان بپرهيزيد ، آنها كه به دليل جاه و مقام خود ، تكبر ورزيدند و بالاتر از نسب خويش سرافرازى كردند و نسبتهاى ناروا به پروردگارشان دادند و احسانهاى خدا را بر خود انكار كردند تا با قضا و قدر او نبرد كنند و با نعمتهايش به مبارزه برخيزند پس به اين دليل ، ايشان پايههاى بناى عصبيت و استوانههاى اركان فتنه و آشوب و شمشيرهاى افتخار و سرافرازى دوران جاهليت و نادانى مىباشند .
پس از خدا بترسيد ، و بر نعمتهايى كه به شما داده است ناسپاس نباشيد و بر احسانهايى كه به شما ارزانى فرموده است حسد نورزيد و از بدان و ناكسان كه به دروغ خود را از سلاله اشراف دانند پيروى نكنيد ، زيرا آنها اشخاصى مىباشند كه
[ 420 ]
شما ، آب تيره گل آلودشان را با آب صاف و پاكيزه خود آشاميده و بيماريشان را با تندرستى خويش مخلوط كرده و باطل و نادرستيشان را در راستى و درستى خود ، داخل كرديد ، در حالى كه آنان اساس و پايه فسق و همراهان گناه و ستمكارى مىباشند ، كه شيطان ايشان را به منزله شترهاى باركش گمراهى گرفت ، و نيز آنان را سربازانى قرار داد كه با آنها بر مردم حمله كند و ترجمه كنندههايى كه بر زبان آنان سخن گويد ، تا اين كه عقلهاى شما را بدزدد ، و در چشمهايتان داخل شود و در گوشهايتان بدمد ، پس شما را هدف و جاى پا و دستگيره خود قرار دهد . »
فاعتبروا ،
امام ( ع ) پس از شرح حال شيطان و مدت طولانى را كه در عبادت خداى تعالى به سر برده و بيان آنچه كه بر اثر تكبر و خود بزرگ بينى به سر او آمد تمام اعمالش باطل شد ، و از رحمت بىپايان خدا دور و به لعنت ابدى دچار شد ، در اين فصل از خطبه شريف شنوندگان خود را مامور كرده است كه از سرگذشت رقّت بار او پند و اندرز بگيرند و گرد اين خصلت ناپسند و ناروا نگردند بلكه با خود بيانديشند كه وقتى آن كه در جرگه فرشتگان بود و 6 هزار سال خداى را پرستش كرد ، اما به دليل يك لحظه كبر و خود پسندى چنين وضعيتى پيدا كرد ،
افراد بشر كه عمر عبادتشان بسيار اندك است ، اگر تكبّر ورزند به طريق اولى به اين سرنوشت گرفتار خواهند شد .
جهده الجهيد ،
يعنى كوششى كه انجام داد و مشقت آن را تحمل كرد .
و كان قد عبد اللَّه . . . الاخره ،
سالهاى آخرت ممكن است اشاره به مدتهاى بسيار طولانى و مجاز باشد ، شبيه روزهاى آخرت كه از آيات قرآن استفاده مىشود مثل : « و انَّ يوماً عند ربك كالف سنه مما تعدّون [ 14 ] » و نيز مىگويد : « فى يَوْمٍ كانَ
[ 14 ] سوره حج ( 22 ) قسمتى از آيه ( 46 ) يعنى : يك روز نزد پروردگارت به اندازه هزار سال از سالهايى است كه شما حساب مىكنيد .
[ 421 ]
مِقْدارُهُ خَمْسينَ أَلْفَ سَنَةٍ [ 15 ] » زيرا روزهاى عالم آخرت را نمىشود بر معناى حقيقى آن حمل كرد به دليل اين كه يك روز عبارت از زمان طلوع خورشيد تا هنگام پنهان شدن و غروب آن مىباشد ولى پس از فناى دنيا چنان كه ظاهر شرع بر آن حكم مىكند نه خورشيد و نه طلوع و غروبى براى آن باقى مىماند ، و بنابر عقيده كسانى كه فلك و مدار ستارگان را براى هميشه باقى مىدانند نيز رستاخيز عبارت از جدايى نفوس از بدنها و يا حالاتى كه براى آنها پس از جدايى از بدن حاصل مىشود و بديهى است كه براى مجردات و مفارقات از ماده زمان و مكانى نيست تا اين كه روز و سالى داشته باشد ، با اين فرض نيز بايد روز را حمل بر معناى مجازى كنيم كه زمان فرضى است و از مقايسه احوال آخرت با دنياى مادى و روزهاى آن به دست مىآيد از باب جانشين ساختن امر بالقوه به جاى بالفعل و به همين معناست زمانهايى كه دانشمندان علم كلام به آن تعبير كرده و گفتهاند : تقدم خداوند بر وجود جهان ، به زمانهاى مفروضى است كه نهايتى برايش نيست ، بنابراين روزى كه مقدارش پنجاه هزار يا هزار سال است اشاره به تفاوت حالات اشخاص است كه بر اثر سختى حساب و آسانى آن كه در نتيجه زيادى گناه يا عبادتها و اعمال خير متفاوت است يعنى براى آنان كه بار گناهشان سنگين و كارهاى نيكشان اندك و هول و هراسشان زياد است ، آن روز بسيار طولانى است و از نظر آنان كه كفّه اعمال نيكشان بر گناهان مىچربد روز حساب و قيامت بسيار طولانى نيست ، چنان كه ابن عباس مفسّر كبير در تفسير قول خداوند : روزى كه مقدار آن پنج هزار سال است مىگويد : مقصود روز قيامت است كه خداوند آن را براى كافران پنجاه هزار سال قرار داده است زيرا بر اثر گناه و معصيت حسابشان طولانى است و آن چنان در فشار و سختى قرار مىگيرند كه
[ 15 ] سوره معارج ( 70 ) قسمتى از آيه ( 3 ) يعنى : در روزى كه اندازه آن پنجاه هزار سال است .
[ 422 ]
در نظر آنان اين چنين طولانى مىشود و از ابى سعيد خدرى نقل شده است كه حضور پيامبر اكرم عرض شد ، چه بسيار طولانى است پنجاه هزار سال روز قيامت حضرت فرمود : سوگند به آن كه جانم در دست قدرت اوست روز قيامت براى مومن بسيار سهل و آسان است حتى از انجام دادن يك نماز واجب كه در دنيا بجا مىآورد آسانتر است ، آرى اينها دلالت دارد بر آن كه مراد از كلمه يوم زمان فرضى و تصوّرى است و گر نه زمان حقيقى به اين اندازه تفاوت پيدا نمىكند . پس از بيان مطلب ، مىگوئيم : درباره عبادت ابليس و ملائكه كه در حديث و خطبه اوّل چنين گفتيم آنها به زمين فرود آمدند ، طايفه جن را به سوى درياها و سر كوهها ، راندند و خود مدت زمانى خدا را در زمين عبادت كردند دو احتمال وجود دارد .
الف اين كه عبادت ، روحانى بوده كه زمانى را اشغال نمىكند بلكه شامل حالاتى شبيه زمان مىباشد و ابليس خدا را پيش از آفرينش آدم در زمانهاى مفروضى عبادت كرده كه اندازه آن شش هزار سال مىباشد .
ب احتمال ديگر آن كه عبادت جسمانى باشد و در زمانهاى دنيا باشد كه مقدارش به اندازه پنجاه هزار سال از سالهاى دنيا باشد .
لا يدرى
در نسخه منقول از مرحوم سيد رضى بر وجه معلوم ضبط شده است ولى در نسخههاى ديگر به طريق مجهول نقل شده ، بنابر فرض اول لازمهاش آن است كه خود شيطان نمىداند كه آن سالها از چه سنخ زمانى بوده است ولى بنابر نسخه دوم كه مجهول باشد ممكن است خود او بداند ولى ديگران ندانند خلاصه آن كه در اين مطلب چند احتمال و ترديد وجود دارد .
1 عبادت ابليس قبل از آدم ، روحانى باشد يا جسمانى .
2 زمان عبادت حالت فرضى بوده است يا موجودى واقعى .
[ 423 ]
3 بر تقدير اخير ، مراد از شش هزار سال ، سالهاى متعارف نزد ما باشد يا سالهايى كه قبل از خلقت آدم مرسوم بوده است كه هر سالى هزار سال يا پنجاه هزار سال از سالهاى ميان ما باشد ، وقتى كه اين همه احتمال در مطلبى وجود داشته باشد ، يقين به هيچ كدام پيدا نمىشود ، بدين علت حضرت تعبير به لا يدرى غير معلوم فرموده است اما ديگرى از شارحان نهج البلاغه مىگويد : از اين كه امام آن مدت را شش هزار سال تعيين كرده و سپس فرموده است كه معلوم نيست از چه سالهايى باشد ، چنين بر مىآيد كه اين مطلب را يا بطور اجمال از پيامبر اكرم بدون شرح و تفصيل شنيده بوده است ، و يا اين كه به وجه كامل آن را مىدانسته ، اما آن را از مردم پنهان ساخته است ، زيرا مىداند كه درك كردن سالهاى آخرت براى آنان بسيار دشوار و غير قابل هضم است زيرا در صورتى كه عبادت شيطان شش هزار سال و هر روزى از آن سالها پنجاه هزار سال به سالهاى دنيا باشد ، حاصل ضرب شش هزار سال در سيصد و شصت روز كه در پنجاه هزار ضرب شده باشد ، يكصد و هشت هزار ميليون سال مىشود كه عددى بسيار سنگين است و بر فرضى كه اندازه هر روز را هزار سال بدانيم از ضرب شش هزار سال در سيصد و شصت هزار ، دو هزار و صد و شصت ميليون سال مىشود كه اين نيز بر ذهنها گران مىآيد ، از اين رو حضرت تفصيل مطلب را براى مردم بيان نفرمود .
فمن . . . معصيته ،
در اين جمله از راه استفهام انكارى هيچ شخصى را كه متصف به صفت ناپسند تكبر باشد از لعنت و عقوبت الهى سالم و بر كنار نمىداند ، و جمله يسلم على اللَّه ، يعنى اين كه به سوى خدا برگردد ، در حالى كه از لعنت و عذاب او سالم باشد ، چنان كه وقتى چيزى سالم به سوى تو برگشت و خراب و تلف نشده بود ، مىگويى سلم علىّ هذا لشيئى . حرف باء در عبارت بمثل معصيته ، براى مصاحبت است يعنى چه كسى سالم از كيفر الهى به سوى او
[ 424 ]
بر مىگردد با اين كه گناهى مانند گناه ابليس همراه خود داشته مثل او متكبّر باشد و امر حق تعالى را مخالفت كند .
واژه كلاّ نيز براى ردّ كسى است كه ممكن است سالم ماندن از عذاب را براى چنين شخصى جايز بداند ، و اين مطلب را با جمله : ما كان اللَّه . . . ملكا ،
تفسير و شرح فرموده است يعنى هرگز چنين نيست كه خداوند داخل بهشت سازد ، بشرى را كه همراه با گناهى باشد كه به خاطر آن فرشتهاى [ 1 ] را از بهشت بيرون كرده است ، و اين گناهان خصلت ناپسند تكبر است . جمله امام ( ع ) در اين مورد به عنوان يك قضيه سالبه عرفيه عامّه بيان شده است كه معنايش اين است :
هيچ انسانى تا هنگامى كه متّصف به صفت كبر باشد داخل بهشت نمىشود بنابراين اگر پيوسته اين صفت همراه او باشد مثل كسى كه با كفر بميرد هرگز داخل بهشت نمىشود ، ولى اگر دوام نيابد و بدون آن از دنيا برود ، مىتوان گفت كه داخل بهشت مىشود ، و در اين هنگام قول كسانى كه اين سخن امام را دليل بر آن مىگيرند كه گناهكاران و فاسقان اهل اسلام هميشه در جهنمند ارزش و اعتبارى ندارد . امّا اين كه تمام عبادات و اعمال گذشته او باطل شد به دليل كفر او بود نه تكبرش چنان كه قرآن از آن پرده بر مىدارد « إلاّ إبْليسَ اسْتَكْبَرَ وَ كانَ مِنَ الكافِرين » [ 16 ] اكنون اگر گفته شود كه سخن امام ( ع ) دلالت دارد بر اين كه بطلان عبادات گذشته ابليس و بيرون راندن او از بهشت به دليل تكبرش بوده است نه كفر او ، جوابش آن است كه گر چه پايه و اساس آن ، تكبر بوده اما تكبر در برابر امر خدا و كوچك شمردن دستور او و اطاعت نكردن فرمان وى ، مبارزه
[ 1 ] تعبير امام ( ع ) در اين جا از شيطان به فرشته ، براى آن است كه در آسمان بوده و با فرشتگان آميزش داشته ، فيض الاسلام .
[ 16 ] سوره ص ( 38 ) آيه ( 73 ) ، يعنى : مگر شيطان كه تكبر ورزيد و از كافران شد . قمشهاى .
[ 425 ]
با خدا و كفر صريح مىباشد زيرا در برابر حق تعالى ايستاد و گفت : آيا براى بشرى سجده كنم كه او را از گل و لاى كهنه آفريدى ؟ بنابر اين تكبر وى سبب كفر ، و كفر هم باعث حبط عمل و لعنت شدن او و خارج شدنش از بهشت شد .
انّ حكمه فى اهل السماء . . . لواحد ،
حكم حق تعالى در افاضه خير و شر ،
بر آنان كه استحقاق و آمادگى در برابر اين دو امر دارند ، خواه در آسمان باشد و خواه در زمين ، يكى است و فرقى نمىكند . پى هر كس آماده خير يا شرّ است به آن سوى مىرود .
و ما بين اللَّه . . . السالمين ،
يعنى ميان او ، و هيچ يك از آفريدگانش صلح و سازشى نيست كه او را استثنا كند و آنچه را بر ديگران حرام كرده براى او مباح سازد زيرا سازشكارى از علامتهاى ترس و نياز است كه هر دو بر خداوند محال و ناروا مىباشد .
برخى از شارحان گفتهاند : آنچه از قرآن و روايات درباره احباط و بطلان اعمال آمده ، حمل بر آن شده است كه فاعل به بعضى از شرايط لازم فعل اخلال رسانده و آن را چنان كه وظيفه داشته انجام نداده و يا بدون بصيرت و يقين بلكه از روى گمان و تخمين بجا آورده و خلاصه بر وجهى واقع نشده است كه استحقاق ثواب داشته باشد نه اين كه آن را بر وجه صحيح و مستحق ثواب انجام داده و سپس باطل شده باشد ، زيرا اين امرى است كه طبق برهان و دليل عقلى محال و غير ممكن است .
پس از آن كه حضرت مردم را توجه داد كه از سرگذشت شيطان و بدبختيهايى كه به سبب گناه و خود خواهى و تكبر ، بر سرش آمده ، عبرت بگيرند ،
هم اكنون آنان را از اين دشمن خدا ، بر حذر مىدارد كه مبادا آنان نيز به اين درد مبتلا شوند . دشمنى او با خدا ، همان دورى از اطاعت دستورهاى او ، و
[ 426 ]
رو آوردن به مخالفت و معصيت وى مىباشد . در عبارت متن از تكبر ، تعبير به بيمارى شده است ، زيرا اين صفت ناپسند يك بيمارى روانى است كه از امراض جسمى بسيار دردناكتر مىباشد .
عبارت ان يعديكم در محل نصب بدل از عدوّ است و از قطب راوندى نقل شده است كه مفعول دوم براى فعل احذروا مىباشد ولى درست نيست ،
زيرا اين فعل متعدى به دو مفعول نمىشود .
بخيله و رجله ،
كنايه از ياران شيطان است كه گمراه و گمراه كنندهاند و مردم را با وساوس خود به كوره راههاى پر پيچ و خم تاريكى و ضلالت مىكشانند .
فلعمرى . . . الشديد ،
در اين عبارت واژه سهم ، كه به معناى تير است استعاره از وسوسههاى شيطانى و آرايشگريهاى اوست كه در پيشگاه حق تعالى فرزندان آدم را به آن ، تهديد كرد و گفت : « وَ لأُزَيِّننَّ لَهُمْ فىِ الأَرضِ وَ لأُغْوِيَنَّهم أجمعين » [ 17 ] .
وجه استعاره آن است كه ابليس اين وسوسهها را جلو روى انسانها جلوه مىدهد و روح آنان را تحت تأثير قرار مىدهد و باعث هلاكت و تباهى آنها در آخرت مىشود چنان كه تير به روى كسى بياندازند و او را به هلاكت برسانند . واژههاى تفويق ، اغراق ، نزع ورمى را كه معانى آنها در قسمت لغات ذكر شد به عنوان ترشيح براى اين استعاره ياد فرموده است . منظور از مكان نزديكى كه شيطان از آن جا بنى آدم را هدف قرار داده همان است كه از پيامبر اكرم نقل شده است « كه شيطان مثل خون در باطن وجود انسانها در جريان است [ 18 ] » و نيز مىفرمايد . « اگر نه اين بود كه شيطانها بر دلهاى بنى آدم احاطه كردهاند فرشتگان آسمان را با ديدههاى دل خود مىديدند [ 19 ] » ، مكانى از اين
[ 17 ] براى آدرس و ترجمه اين آيه به پاورقى شماره . . . . . مراجعه شود .
[ 18 ] انّ الشيطان يجرى من ابن آدم مجرى الدم .
[ 19 ] لو لا انّ الشياطين يحومون على قلوب بنى آدم لنظروا الى ملكوت السموات .
[ 427 ]
نزديكتر نمىشود . كلمه فلعمرى كه مفيد قسم است به منظور اهميت موضوع و تاكيد آورده شده است .
ربّ بما اغويتنى ،
در معناى حرف باء وجوهى ذكر شده است :
1 به معناى قسم . حال اگر سؤال شود به چه دليل شيطان گمراهى را به خدا نسبت داد و چگونه مورد سوگند قرار گرفته است ؟ پاسخ آن است كه علم و قدرت و بقيه خصوصيات كه از آنها در گمراهى استفاده شده خداوند آنها را در وجود او آفريده و چون او خالق اسباب است از اين رو ، اسناد گمراهى به وى صحيح مىباشد و اما اين كه اغواء مقسم به واقع شده ، دو وجه ذكر شده است :
الف : ما موصوله و عائدصله حذف شده و معناى جمله آن است : سوگند به آنچه كه مرا به آن سبب گمراه ساختهاى ، و مراد از آن دستور سجده بر آدم مىباشد ، زيرا در مقابل اين امر استكبار كرد و از معصيتكاران شد ، پس در حقيقت مقسم به امر و فرمان خداوند مىباشد .
ب : كلمه ما مصدريه باشد و بطور مجاز و از راه اطلاق مسبّب بر سبب ،
امر حق تعالى را گمراهى نام نهاده و سپس اين امر را به اعتبار امر و تكليف نه به اعتبار گمراهى مورد سوگند قرار داده است .
2 معناى دوم حرف باء ، سببيّت است يعنى به سبب گمراهيم چنين مىكنم ،
چنان كه مىگويند : بطاعته ليدخل الجنه و بمعصيته ليدخل النار يعنى به سبب اطاعتش بايد داخل بهشت شود و به سبب گناهش بايد داخل دوزخ شود .
مفعول لأزنينّ ، الباطل بوده و حذف شده يعنى سوگند اين است كه آن چنان باطل را براى بنى آدم آرايش مىدهم تا به انجام دادنش اقدام كنند .
3 به معناى سببيّت اما فعل اقسم محذوف باشد و معنايش چنين است :
به سبب تكليفى كه براى من معين ساختى كه باعث گمراهى من شد اكنون قسم ياد مىكنم كه باطل را براى اولاد آدم در روى زمين آرايش خواهم داد .
[ 428 ]
قذفا بغيب بعيد ،
قذفا مصدر جانشين حال است ، و فعلش محذوف است يعنى شيطان كه اين حرفها را گفت در حالى بود كه از روى تخمين از آينده دور و پنهان سخن مىگفت چنان كه خداوند مىفرمايد : « وَ يَقذِفُونَ بِالْغَيْبِ مِنْ مَكانٍ بَعيْدٍ . » [ 20 ] مفسران گفتهاند : غيب در اين عبارت به معناى ظنّ و گمان است اما اين درست نيست به دليل اين كه اطلاق لفظ غيب بر ظنّ مجاز است و موقعى لفظ حمل بر مجاز مىشود كه حقيقت جا نداشته باشد اما در اين جا مانعى براى معناى حقيقى آن نيست زيرا معناى حقيقى غيب چيزى است كه از نظر مردم پنهان باشد و آن را ندانند پس اظهار مطلب درباره هر چه كه نمىدانند قذف به غيب شمرده مىشود ، و چون ابليس امورى را ادّعا مىكرد كه نمىدانست در آينده انجام خواهد داد يا نه ، از اين بابت ادعاهاى وى را انداختن شيئى نامحسوس از جاى بسيار دور خواندهاند ، اما جمله بعد در نسخه سيد رضى ، بظنّ مصيب ، نقل شده ، يعنى : از روى گمان درست ، اما در بيشتر نسخهها بظن غير مصيب ، آمده كه اين وجه با عبارت قبل بغيب بعيد مناسبتر مىآيد ، زيرا آنچه كه از پنهانى دور گفته مىشود گمان درستى آن كمتر است .
اكنون اگر سؤال شود كه چرا حضرت حرفهاى شيطان را گمان نابجا و غير مصيب خوانده است با آن كه وى پيوسته مقاصد شوم خود را عملى كرده و به گمراه كردن مردم اشتغال دارد چنان كه خداوند نيز مىفرمايد : « وَ لَقَدْ صَدَّقَ عَلَيْهْمِ إبْليْسُ ظَنَّه فَاتَّبَعُوْهُ » [ 21 ] ، در پاسخ چند وجه مىتوان بيان كرد .
1 منظور از ظنّ غير مصيب ، عدم علم است چون آنچه معمولا درست در مىآيد ، علم و يقين است نه مظنّه و گمان پس معناى سخن حضرت آن است
[ 20 ] سوره سبا ( 34 ) قسمتى از آيه ( 52 ) ، يعنى : از نقطه دور دستى نسبت به عالم غيت ناروا مىگويند .
[ 21 ] سوره سباء ( 34 ) قسمتى از آيه ( 19 ) يعنى : و ابليس گمان باطل خود را سخت به صدق و حقيقت در نظر مردم جلوه داد ، پس او را پيروى كردند .
[ 429 ]
كه شيطان بر طبق ظن و گمان حرف مىزد نه از روى علم و يقين .
2 به گفته يكى از شارحان غير مصيب بودن آن به اين دليل است كه گمان مىكرد گمراه كردن مردم به دست اوست و به همين سبب گفت : همه آنان را گمراه مىسازم ، و حال آن كه مردم به اختيار خود راه باطل را پيش گرفتند ،
و او اگر چه در اين گمان ، كه گمراهى انسانها به اختيار اوست ، خطا كرد امّا ،
گمان او درباره اصل گمراه شدن گمراهان با گمراه شدنشان تحقّق يافت .
3 چون هدف امام ( ع ) از بيان اين مطلب نكوهش شيطان و وادار كردن مردم به دشمنى با او است لذا در كلمه اجمعين توقّف فرموده به اين معنا كه ابليس گمان كرد همه مردم را گمراه خواهد كرد و امّا اين كه پس از تهديد براى گمراه كردن همه فرزندان آدم بندگان خالص را استثنا كرد ، بر طبق ظن و گمان خودش نبود ، بلكه از باب تصديق سخن پروردگار بود كه فرمود : « انَّ عِبادى لَيْسَ لَكَ عَلَيْهم سُلْطانٌ [ 22 ] » و بديهى است كه اين گمان شيطان نيز گمان فاسدى بود زيرا او فقط توانست برخى از انسانها را گمراه كند نه همه را .
4 برخى ديگر از شارحان گفتهاند گمان نابجاى ابليس به اين دليل است كه وقتى تهديد كرد و گفت : همه را گمراه مىكنم ، مقصودش شرك به خدا بود و هنگامى كه گفت : بجز بندگان با اخلاصت ، منظورش معصومين از گناه بود كه دسترسى به آنان ندارد ، پس در حقيقت به گمان او ، مردم فقط دو گروه مىباشند مشرك و معصوم ، و اين ظنّ غير مصيب و انديشه ناصوابى است زيرا گروههاى بسيارى هستند كه نه مشركند و نه معصوم .
صدّقه به أبناء الحميّة ،
حميت به معناى عصبانيت و خشم و غضب مىباشد ، متكبّر در حقيقت از اين خشمناك است كه تصور مىكند كسى بر او
[ 22 ] سوره حجر ( 15 ) قسمتى از آيه ( 41 ) يعنى : همانا بر بندگان خاصّ من تو را تسلطى نخواهد بود .
[ 430 ]
برترى پيدا مىكند كه خود ، خويشتن را از او بالاتر مىداند و همين تصور او را مىآزارد و مايه خشم او مىشود ، بنابراين ، حميّت از لوازم تكبّر است ، صاحبان اين صفت ناپسند را از باب استعاره ابناء و فرزندان خوانده است زيرا همچنان كه فرزندان پيوسته با مادرانشان مىباشند اينان نيز هميشه ملازم با اين صفت هستند چنان كه گويا در اصل و ريشه از آن به وجود آمدهاند ، و اين گروه با انجام دادن گناهان و داشتن صفات ناپسند و انحراف از راه حق ، خيالات نادرست شيطان را بر كرسى صحت و درستى نشاندند .
و إخوان العصبيّه ،
در معناى كلمه اخوان ، دو احتمال وجود دارد :
الف بطور استعاره براى عصبيّت برادرانى ذكر كرده است چنان كه براى حميت فرزندانى ذكر كرد و منظور ، صاحبان و دارندگان اين صفت ناپسند مىباشد .
ب منظور از برادران كسانى باشد كه ميان خود عقد اخوت بسته و تعهد كردهاند كه زير بار حق نروند و در برابر آن كبر و گردنكشى كنند .
فرسان الكبر و الجاهليه ،
در اين عبارت نيز دو احتمال است :
1 اين كه فرسان يعنى اسب سواران ، استعاره از كسانى باشد كه متّصف به صفت كبرند و مرتكب گناهان مىشوند .
2 احتمال ديگر آن است كه بدون استعاره ، مراد از آن ، دارندگان صفت ناپسند كبر باشد .
حتى . . . الجلّى ،
اين جمله ، نتيجه سخن پيشين امام است كه سوگند ياد كرد و فرمود : شيطان تير گمراهى خود را به سوى شما در كمان نهاده و به جانب شما نشانه رفته و از نزديك به شما تير افكنده تا آخر .
جامحه ( گردن كشان ) را براى گنهكاران و كسانى كه سر از اطاعت بر مىپيچند استعاره آورده است .
[ 431 ]
فنجمت الحال ،
سرانجام مقاصد شوم شيطان كه گمراهى و انحراف شما بود به وقوع پيوست ، و رازى كه آن پليد در باطن داشت آشكار شد و به فعليت رسيد و بسيارى از شما را به راه گناهكارى و ضلالت سوق داد .
استفحل ،
اين فعل در مقام جزا و جواب شرطى است كه در قبل آورده شد ( حتى اذا انقادت . . . ) واژه استفحال كه استعاره از شدت سطوت شيطان ، و لفظ سلطانه اشاره به كمال قدرت و توانايى او براى مطيع ساختن نفوس و چيره شدن بر آنها مىباشد . و جنود ابليس ، كنايه از اهل فساد در روى زمين است چنان كه در گذشته دانستى ، و معناى دلف بجنوده . . . ، آن است كه شيطان لشكريان خود را كه همان تباهكارانند وادار مىكند تا در ميان جامعه فساد بپا كنند و براى مردم رذايل اخلاقى را بيارايند و آنان را به گمراهى بكشانند و از پى آمدهاى اين عمل آن است كه بر هم ديگر حسد مىبرند و دشمن يكديگر مىشوند و با هم ديگر قطع رابطه مىكنند و در ميانشان تشتت آراء و اختلاف افكار پيش مىآيد و در نتيجه اين امور دشمن به زور و جبر آنان را به سياهچالهاى ذلت و خوارى وارد مىسازد و در پرتگاههاى قتل و كشتار قرارشان مىدهد و در حالتى كه جراحتهاى بىشمار برداشتهاند ايشان را لگدمال مىكند .
احتمال ديگر اين است كه مقصود از جمله استفحل سلطانه عليكم ، چيره شدن دشمنان و مخالفان از قبيل معاويه و امثال او است كه پس از متفرّق شدن ياران امام و سر پيچى از اطاعت آن حضرت ، آنان قوّت گرفتند . و اين كه امام ( ع ) اين غلبه دشمن را به شيطان و لشكريان او نسبت داده ، امرى است روشن ، زيرا معمولا به جاى سلطان الحق و جنوده ، گفته مىشود : سلطان اللَّه و جنوده و به جاى سلطان الباطل و جنوده ، گفته مىشود : سلطان الشيطان و جنوده ، يا جنود الشيطان و اعوانه و اوليائه .
[ 432 ]
اثخان الجراحة منصوب و مفعول دوم براى اوطاؤكم است .
دو كلمه : ولجات ، ورطات ، استعاره از حالتهايى است كه موجب تحمل خوارى و قتل مىشود ، مثل مكانهائى كه از ترس دشمنان با خوارى به آن پناه مىبرند و در آن جا به قتل مىرسند و يا كنايه از پيروى كردن از دشمنان و تسليم بودن در مقابل آنان مىباشد ، و منظور از اقحام و احلال آن است كه دشمنان حق و شياطين يا مخالفان ، آنان را به اكراه و جبر به اين حالتها و جايگاهها وادار مىسازند و چون افتادن در اين چاههاى عميق گمراهى باعث رنج و آزارهاى طاقت فرساست صفت لگدكوب كردن و مجروح ساختن را براى آن استعاره آورده است يعنى آنان را در سوزش زخمها و جراحتها مىافكند و هنگامى گفته مىشود : اثخن فى الجراح كه به شخصى جراحت بسيار وارد شود ، و آن چنان زياد و ظاهر شود كه گويا در آتش سوزان قرار گرفته است .
طعنا . . . لمقاتلكم ،
امام ( ع ) چشمها را محل نيزههاى دشمنان قرار داده و همچنين گلوها را محل قطع شدن و بينيها را جاى نرم كردن و كوبيدن و كشتارگاهها را مقصد و مقصود آنان خوانده است به اين دليل كه هر گاه كسى بخواهد ديگرى را با ذلت به هلاكت رساند اين امور را در اين موارد انجام مىدهد ، زيرا اگر چه از باب مثال ضربت نيزه بر تمام بدن رنجآور است امّا وقتى كه به چشم وارد شود سختتر است و منظرهاى زشتتر ايجاد مىكند ، و بقيه هم بر همين قياس مىباشد .
بعضى از شارحان گفتهاند ، نصب كلمات طعنا ، حزّا ، دقّا ، قصدا و سوقا مصدرهاى منصوب به فعل مقدر مىباشند و اين بهترين وجوه است ولى بنابر روايت لإثخان الجراحه كه لام در اوّل آن آورده شود ، مىتوانيم طعنا و دو كلمه بعدش را مفعول دوم براى فعل او طأوكم و لام را براى غرض بگيريم يعنى به خاطر اين كه جراحتهاى شما را افزايش دهند شما را با نيزه زدن و گلو بريدن و
[ 433 ]
درهم شكستن بقيه اعضاء لگدمال مىسازند اما دو كلمه قصدا و سوقا باز هم مصدرند ( فعلشان حذف شد ) زيرا از مفعول به دور مىباشند .
اكنون كه شيطان و لشكريانش اين گونه كارها را درباره انسانها انجام مىدهند ، اگر مراد از لشكريان شيطان كسانى باشند كه در ميان مردم به وسوسه و فساد در روى زمين مىكوشند معنايش اين خواهد بود كه آنان با وسوسههايشان در ميان ياران امام ( ع ) تفرقه انداخته و آنها را وادار به مخالفت با امامشان مىكنند و اين امر سبب ضعف آنها و چيرگى دشمن شده كه آن اعمال را نسبت به اينها انجام دهند و نتيجه آن خوارى و ذلت در دنيا نصيب آنها شده و سرانجام ، با مهارهاى قهر و خشم الهى كه در بينيهاى آنها نهاده شده به سوى آتشى كه بر ايشان آماده شده كشيده مىشوند .
واژه خزائم ، حلقههاى موئينى كه شتر را با آن مهار مىكنند ، استعاره از گناهان و روحيات ناپسندى است كه ناگزير آنان را به سوى دوزخ مىبرد همچنان كه مهار شتر باعث كشاندن آن به هر طرف كه انسان بخواهد مىباشد و لفظ سوق ترشيح اين استعاره است ، امّا اگر مراد از لشكريان ابليس ، مخالفان امام و آنهايى باشند كه با آن حضرت و يارانش مىجنگيدند ، انجام دادن آنان اين كارها را درباره ياران وى امرى است روشن و ظاهر و در معناى اين كه آنان را به سوى آتش سوق مىدهد نيز دو احتمال وجود دارد :
الف دشمنان امام و يارانش از قبيل معاويه و پيروانش كه با غلبه و زور مسلمانانى را كه از اطاعت امامشان سرپيچى مىكردند تحت حكومت خود و راههاى باطل و خلاف حق مىكشاندند و بديهى است كه ورود در مسيرهاى باطل ناگزير آدمى را به آتش مىبرد و در اين هنگام كلمه خزائم يا استعاره از آمادگى نفوس آنان براى رفتن به راه باطل و بيهوده است و يا از دستورهاى انحرافى كه به مسلمانان مىدهند و آنان را بر انجام گناه وادار مىسازند ، مىباشد .
[ 434 ]
ب احتمال دوم آن كه آنان را به سوى آتش مىكشاند ، شيطان و پيروان وسوسهگر او ( از جنّ و انس ) مىباشد .
فاصبح اعظم فى دينكم . . . حرجا ،
امام ( ع ) پس از آن كه با توجه به جمله و دلف بجنوده . . . لكم اصحاب خود را از وساوس شيطان و لشكريانش بر حذر داشت . در اين جمله به موقعيت خود شيطان پرداخته و مىفرمايد : بنابراين شيطان براى به تباهى كشاندن دين شما از همه دشمنانتان بزرگتر است . و در اين عبارت حضرت ( ع ) از معناى فساد و تباهى كه امرى عقلى است تعبير به جراحت فرموده است زيرا جراحت هم خود ، فسادى است كه در عضو يافت مىشود و از وسوسههاى شيطانى تعبير به آتش زنه و ذرات آتش فرموده است ،
زيرا همچنان كه ذرات آتش در هر چه افتاد آن را تباه مىسازد ، وساوس شيطانى هم با ايجاد كينه و دشمنى كه باعث اختلاف و از هم پاشيدگى جامعه مىشود ،
عظمت آن را از بين مىبرد و هستى افراد را به آتش فنا و نيستى مىكشاند ،
حضرت در اين عبارت شيطان را در تباه كردن دين و دنياى انسانها از هر دشمنى كه در برابر آنان ايستاده است دشمنتر دانسته است ، به دليل اين كه وسوسههاى او ريشه هر فساد و اساس و پايه تمام تباهيها و زيانهايى است كه از ناحيه دشمنان براى انسان به وجود مىآيد . پس از بيان اين خصوصيات ، مردم را دستور مىدهد كه خود را عليه او آماده سازند و براى دفع وى حاضر شوند و كوشش كنند تا خويشتن را از فتنه و آشوبش نجات دهند و او را از سر راه خود بردارند .
فلعمر اللَّه . . . بلاء ،
در اين جا حضرت بار ديگر دشمنى ابليس را براى مردم متذكر مىشود تا بيشتر از او بر حذر باشند و يادآورى فرموده است كه يكى از نشانههاى دشمنى وى آن است كه بر اصل طينت و خمير مايه وجودى انسان فخر و مباهات كرد و خود را از وى برتر و بالاتر دانست و گفت : « أَنَا خَيْرٌ منْهُ
[ 435 ]
خَلَقْتَنى مِنْ نارٍ وَ خَلَقْتَهُ مِنْ طين » [ 23 ] و نيز در نسبت فرزندان آدم به سرزنش پرداخت و چنين اظهار كرد : « لَمْ أكُنْ لِأَسْجُدَ لِبَشَرٍ خَلَقْتَهُ مِنْ صَلْصالٍ مِنْ حماءٍ مَسْنُونٍ » [ 24 ] و با ذكر خمير مايه اصلى آنان كه گل و لاى گنديده است اشاره كرده به اين كه قدر و اعتبارى ندارد . سپس امام مىفرمايد لشكريانش را كه طرفداران باطلند به منظور جنگ با مومنان و يا وسوسه و گمراه كردن آنان بسيج كرده است و بر سر راه آنان راه حقى كه در مسير آن روانند قرار مىگيرد و آنان را از رفتن باز مىدارد ، چنان كه قرآن نقل كرده است كه گفت « لأَقْعُدَنَّ لَهُمْ صِراطَكَ الْمُسْتَقيم » [ 25 ] و اين مطلب اشاره به آن است كه هر گاه انسانها به سوى حق و راه ديانت توجه كنند او بر اثر وساوس خود ايشان را منحرف و به طرف باطل مىكشاند و به اين منظور از هر جانب آدمى را در احاطه خود قرار مىدهد چنان كه در آيه بعد مىگويد : « ثم لآتيَنَّهُمْ مِنْ بَيْنِ أَيْديهِمْ » [ 26 ] و به كمك لشكريان خود دشمنان خدا و دين را وادار مىكند ، كه آنان را به هلاكت برسانند ، و اگر لشكريان شيطان را مخالفان آن حضرت و گمراهان از آدميان بدانيم ، معناى بستن راه و دنباله عبارات اين خواهد بود كه اين گروه مردم را از اقامه حدود الهى و ثابت ماندن در راه خدا باز مىدارند ، و به دام هلاكت مىاندازند و قتل و كشتار و آزار و اذيت آنان را به نهايت مىرسانند و بديهى است موقعى كه شيطان و همدستانش بر مردم چيره شدند هر كار بخواهند انجام مىدهند و كسى
[ 23 ] سوره اعراف ( 7 ) آخر آيه ( 11 ) يعنى : من از او بهترم ، زيرا مرا از آتش آفريدى و ، وى را از گل .
[ 24 ] سوره حجر ( 15 ) آيه ( 33 ) ، يعنى : هرگز چنين نيست كه سجده كنم در برابر بشرى كه او را از گل و لاى كهنه خلق كردهاى .
[ 25 ] سوره اعراف ( 7 ) آيه ( 15 ) ، يعنى : راه مستقيم تو را بر روى آنان خواهم بست .
[ 26 ] سوره اعراف ( 7 ) آيه ( 16 ) ، يعنى : آنگاه از پيش رو ، و از پشت سر و چپ و راست آنان در مىآيم . . .
[ 436 ]
را ياراى مخالفت و مقاومت جدى نمىباشد . واژههاى حومه ، حلقه ، عرصه و جوله ، كنايه از دنياست ، زيرا دنيا محل خوارى و سخت گذشتن بر آنها و ميدان گرفتارى و جايگاه مرگ آنان مىباشد و پس از معرفى شيطان و بيان دشمنيهاى وى پيروان خود را بر حذر مىدارد كه در خطّ او قرار نگيرند و به اين منظور آنان را فرمان مىدهد كه دلهايشان را از آلودگيهاى كبر و خود بينى و كينه جوييهاى جاهليت پاك سازند ، و كلمه نيران را به منظور استعاره از شعله سوزان حرارت خشم آورده است كه كبر و عصبيت ، هم از آن برمىخيزد و منشأ و سرآغاز حرارت غضب هم ، قلب مىباشد و براى ترشيح استعاره ياد شده به ذكر كلمه ( اطفاء ) خاموش كردن پرداخته است و نيز مىتوانيم نيران را به حميّت معنا كنيم چنان كه از عبارت و انما تلك الحميه ، اين مطلب فهميده مىشود و روشن است كه حميّت و عصبيت باطل از خاطرههاى قلبى شيطانى است كه در دلهاى پيروان خود مىدمد و خود بزرگ بينى است كه با وادار كردن انسان بر غلبه بر ديگران و انتقام گرفتن و به منظور جاه طلبى و رياست بر خلق ، آن را در نفوس انسانها به وجود مىآورد و وسوسههايى است كه افراد را با آن به تباهى مىكشاند و رازهاى نهانى است كه براى گمراه كردن و تباه ساختن در انديشهها و افكار آنان مىاندازد ، حضرت تمام اين امور را به شيطان نسبت داده است تا اين كه بيشتر مورد نفرت و كراهت انسانها واقع شود .
پس از بيان دشمنيهاى ديرينه شيطان و بر حذر داشتن انسانها را كه در مسير او واقع نشوند ، چند دستور اخلاقى به مردم مىدهد تا از دسترسى او در امان و دور باشند ، نخست آنان را امر مىكند كه تواضع و فروتنى را پيشه كنند و از ذلت و خوارى ظاهر باكى نداشته باشند و براى اين كه بيشتر عزت و شرافت اين فضيلت اخلاقى را نشان دهد مىفرمايد : آن را همچون تاج افتخار بر سر نهيد و پيوسته اين خصلت پسنديده را شعار خود قرار دهيد ، دستور دوم آن
[ 437 ]
است كه خودخواهى و فخر فروشى را كه مايه انحطاط و پستى آدمى است از خود ، دور سازند و آن را در زير لگدهاى خود بياندازند و هيچ گونه توجّهى به آن نداشته باشند ، و نيز آن را به پيراهن يا طوقى مانند كرده است كه در گردن مىاندازند ، و چون مناسب آنها نيست به آنان دستور مىدهد كه از گردنهاى خود بيرون آورند و لباس تواضع را بر تن پوشند ، و كلمه مسلّحه را براى متواضع بودن استعاره آورده است زيرا اشخاص متواضع به دليل داشتن اين خصلت پسنديده ، دين و معنويت خود را از دستبرد ابليس و لشكريانش محافظت و پاسدارى مىكنند و نمىگذارند خوى ناپسند تكبر و ساير رذايل اخلاقى و عملى بر آنان حمله كنند چنان كه فرد مسلّح خود و اشخاص مورد نظرش را از شرّ دشمنان نگهدارى و محافظت مىكند ، و سپس مىفرمايد : كه براى شيطان گذشته از لشكريان جنّى ، يارانى از آدميان نيز مىباشد كه كار او را ادامه مىدهند و صفت وى را كه تكبر و عصبيت است شعار خود دارند ، پس از آنان نيز بپرهيزيد .
و لا تكونوا كالمتكبر على ابن امّه ،
امام ( ع ) در اين جمله به منظور بيان مصداق ، پيروان خود را نهى مىكند از اين كه مثل قابيل نباشند كه برادر خود را از كبر و حسد به قتل رسانيد كه قرآن حكايت آن را بطور تفصيل در سوره مائده بيان كرده است : « وَ اتْلُ عَلَيْهِمْ نَبَأبَنى آدَمَ بِالْحَقِّ إذْقَرَّبا قُرْباناً . . . جزاءُ الظّالِمين [ 27 ] » درباره سبب و علت اين كار ، نقل شده است كه حضرت حوّا ،
هر دفعه كه آبستن مىشد دو فرزند ، يك دختر و يك پسر مىآورد ، اولين مرتبه قابيل و خواهرش را به دنيا آورد و پس از گذشت شش ماه هابيل و خواهر او را زاييد ، و چون اين چهار تن بالغ شدند خداوند به حضرت آدم دستور داد كه
[ 27 ] سوره مائده ( 5 ) آيه ( 30 ) ، يعنى : داستان دو پسر آدم را براى مردم بيان كن ، موقعى كه هر كدام قربانى خود را به درگاه خدا آوردند . . . اين است كيفر ستمكاران .
[ 438 ]
خواهر و همزاد قابيل را براى هابيل و خواهر هابيل را براى قابيل عقد كند ،
هابيل كه تسليم فرمان حق تعالى بود به اين امر راضى شد اما قابيل به دليل اين كه دختر همزادش زيباتر بود و به كابين هابيل درآمد ، از اين امر ناخشنود بود ،
حضرت آدم براى حلّ اختلاف به دو پسر خود دستور داد كه در راه خدا قربانى كنند و گفت قربانى هر كدامتان پذيرفته شد آن دختر را به كابين وى در مىآورم ،
بنا به روايت ديگرى به آن دو گفت : خدا به من وحى كرده است كه بعضى از فرزندان من در پيشگاه او ، قربانى خواهند كرد ، پس شما اين عمل را انجام دهيد تا با قبول شدن آن چشم من روشن شود ، قابيل كشاورزى داشت و هابيل گلّهدار و صاحب گوسفند و چهارپايان بود ، هنگام تقديم قربانى ، قابيل پستترين دسته زراعت خود را به ميدان آورد ، امّا هابيل نيكوترين برّه را تقديم كرد ، هنگامى كه هر دو قربانيان خود را بر بالاى كوه قرار دادند ، حضرت آدم به دعا پرداخت و از خداوند قبولى آن را درخواست كرد ، آتش سفيدى از آسمان آمد ، قربانى هابيل را فرا گرفت ولى از قابيل پذيرفته نشد زيرا نيّتش خالص نبود چنان كه ذكر شد خداوند در قرآن اين مطلب را بيان فرموده است كه دنباله آيه قبل اين است : . . . پس قربانى يكى از آنها پذيرفته شد بدون ديگرى ، وقتى كه قربانى قابيل قبول نشد با اين كه از نظر سنّى از هابيل بزرگتر بود ، بر او حسد برد و گفت هم اكنون تو را مىكشم ، هابيل پس از شنيدن اين تهديد به قابيل گفت :
خدا عمل پرهيزكاران را قبول مىكند ، حال اگر تو براى كشتن من دست بلند كنى من آن كسى نيستم كه براى كشتن تو دست دراز كنم و قاتل پس از كشتن برادر از زيانكاران عالم شد ، هم برادرش از دستش رفت و هم از بهشت آخرت محروم ماند ، نقل شده است كه وقتى قابيل برادرش هابيل را به قتل رساند نمىدانست با نعش او چه كار كند از اين رو مدت زمانى او را بر پشت خود گرفته متحيرانه راه مىبرد تا اين كه خداوند زاغى را مأمور ساخت تا زمين را با
[ 439 ]
منقارش بشكافد كه قابيل ياد بگيرد چه عملى را انجام دهد و بعضى گفتهاند :
دو عدد زاغ پيدا شد يكى از آن دو ، ديگرى را كشت و سپس با منقار خود زمين را كند و آن را در آن ميان مخفى ساخت ، قابيل كه اين منظره را مشاهده كرد با خود گفت : اى واى بر من به اندازه همين زاغ هم نيستم .
حضرت در عبارت بالا فرمود : شما مثل آن كس نباشيد كه بر فرزند مادرش تكبر ورزيد ، فرزند را به مادر نسبت داد نه به پدر ، درباره اين انتساب وجوهى ذكر كردهاند :
الف : ثعلبى گفته است : جزء حقيقى فرزند از ناحيه مادر است ( در شكم مادر صورت آدمى درست مىشود ) آنچه از پدر مىباشد نطفه است و آن هم جزء مادّى فرزند است نه حقيقت او ، و نسبت فرزند به پدر از نظر حكمى است نه حقيقى .
ب : بعضى گفتهاند : چون قابيل به علت كشتن برادر كه گناه بزرگى است انتساب خود را از پدر بريد ، چنان كه فرزند نوح به دليل انجام دادن خلاف ، از انتساب به خاندانش قطع شد و خداوند به حضرت نوح فرمود : « إنَّهُ لَيْسَ مِنْ أَهْلِكَ إنَّهُ عَمَلٌ غيْرُ صالحٍ . » [ 28 ] ج : وجه سوم آن كه چون عاطفه مادرى بيشتر است بيشترين مهربانى كه ميان برادران وجود دارد از ناحيه مادر است نه از جانب پدر ، به اين دليل ،
حضرت فرموده است به فرزند مادرش كبر ورزيد ، ولى بهترين وجه همان وجه اوّل مىباشد ، حضرت با بيان اصل خويشاوندى ، زشتى بيشتر اين تكبّر را هم فهمانده است زيرا به اين مطلب اشاره دارد كه هر دو از يك محل و يك بطن هستند و هيچ كدام بر ديگرى رجحانى ندارند تا جاى خود بزرگ بينى و تكبر
[ 28 ] سوره هود ( 11 ) قسمتى از آيه ( 45 ) ، يعنى : او از خاندان تو نيست ، چون كار ناصالحى انجام داده است .
[ 440 ]
بر ديگرى داشته باشد ، و به جامعه انسانى نيز فهمانده است كه چون همه از يك نسلند شايسته نيست كه بر هم ديگر فخر و مباهات داشته باشند ، و اين حقيقت را با اين بيان صريح كه خداوند هيچ فضيلت و برترى براى او ، بر برادرش قرار نداده بود ، تاكيد فرموده است .
سوى ما الحقت العظمة . . . ريح الكبر ،
در اين عبارتها ، حضرت سبب و علت تكبر را روشن ساخته و آن ، دشمنى و عداوتى است كه از صفت ناپسند حسد پيدا مىشود ، توضيح مطلب اين كه شخص متكبر ، خود را در نهايت كمال مىداند و معتقد است كه از هر كسى به هر كمالى شايستهتر مىباشد ، و هيچ كس لايق نيست كه در اين امر شريك او باشد ، و اين امر سبب حسد ورزيدن بر غير خود مىشود ، چنان كه قابيل ، به دليل بزرگى سنّى و ديگر اسباب برترى و لياقت كه در خود تصور مىكرد عقيده داشت كه از هر كس براى ازدواج با خواهر زيبا رويش سزاوارتر مىباشد ، از اين رو بر ، برادر خود كه در اين امر جلو افتاده بود حسد برد و اين حسد هم باعث بر افروخته شدن آتش خشم و عصبانيت او شد چنان كه در قبل توضيح داده شد ، كلمه « نار » كه به معناى آتش است به عنوان استعاره ذكر شده و لفظ قدح كه جرقّه آتش است ترشيح آن مىباشد و كلمه « ريح » استعاره از وسوسهها و خاطرههايى است كه شيطان در نفس شخص متكبر مىدمد كه او نسبت به اين امر و هر كمالى از هر كسى احق و اولى مىباشد و ، واژه نفخ نيز استعاره از القاء و تلقين كردن اين خيالات و وسوسههاست .
الذى اعقبه اللَّه . . . ،
منظور از آنچه كه خداوند به دنبال اين تكبر براى او آورد ، همان پشيمانى است كه آن را ذكر كرديم .
و الزمه آثام القاتلين الى يوم القيامه ،
اين عبارت اشاره به مطلبى است كه از قرآن استفاده مىشود از جمله مىفرمايد : « مِنْ أَجْلِ ذلِكَ كَتَبْنا عَلى بنى إسْرائيْلَ
[ 441 ]
أَنَّهُ مَنْ قَتَلَ نَفْساً بِغَيْرِ نَفْسٍ أَوْ فَسادٍ فىِ الْأَرْضِ فَكَأَنَّما قَتَلَ النّاسَ جَميعا [ 29 ] » يعنى شدت كيفر و جاودانگى آن مانند آن است كه شخصى همه انسانها را به قتل رسانده باشد و نيز مىفرمايد « وَ مَنْ يَقْتُلَ مُؤْمِناً مَتَعمِّداً . . . [ 30 ] » و رواياتى به اين مضمون نيز نقل شده است كه از جمله قول پيامبر اكرم است كه مىفرمايد :
هر كس روش نامناسبى را در جامعه برقرار سازد ، بار گناه آن و گناه آنان كه به آن عمل كنند تا روز قيامت به گردن وى باشد ، و قابيل نخستين كسى است كه آدم كشى را در جهان مرسوم ساخت پس گناه تمام قاتلان تا روز رستاخيز به گردن او خواهد بود و روايت ديگرى از آن جناب نقل شده است كه : هر فردى كه از روى ستم كشته شود قسمتى از گناه آن به گردن فرزند نخستين آدم مىباشد ، و اين به آن سبب است كه او اين عمل زشت را مرسوم كرد .
الا و قد امعنتم . . . ،
پس از شرح خطاكاريهاى شيطان و سوء عاقبت او ، كه پيشرو گردنكشان است و اشاره به كيفر مداوم اولين فرزند گناهكار حضرت آدم ، كه نخستين رونده راه ناپسند شيطان بود ، مردم زمان خود را كه از طريق مستقيم ديانت و ولايت منحرف شدهاند هشدار مىدهد كه بدانيد شما هم اكنون در راه فساد و ستمكارى افتاده و بلكه در درياى معصيت و خطا غوطهوريد به فكر خود باشيد و هر چه زودتر خويش را از اين منجلاب برهانيد .
چنان كه از ظاهر عبارت برمىآيد روى سخن حضرت با پيروان معاويه است كه به جنگ با آن حضرت و ياران او ، و خدا و تمام اوليايش برخاسته بودند ، و بطور مكرر جامعه را در مورد صفت ناپسند خود پسندى و بر خود باليدن از خداوند و عقوبت او بر حذر داشته است و اين كه در فرمايش خود دو صفت ،
[ 29 ] سوره مائده ( 5 ) آيه ( 31 ) ، يعنى : به اين دليل در جامعه بنى اسرائيل مقرر كرديم كه هر كسى انسان بىگناهى را كه نه قتل نفس كرد . و نه فسادى به پا كرده ، به قتل برساند ، چنان است كه تمام مردم را كشته است .
[ 30 ] سوره نساء ( 4 ) آيه ( 92 ) يعنى : و هر كس از روى عمد و آگاهى شخص با ايمانى را بكشد . . .
[ 442 ]
كبر الحميه و فخر الجاهليه را به طريق اضافه ذكر فرموده اشاره به كبر و فخر ناپسند كرده زيرا گاهى اين دو صفت ممدوح و پسنديدهاند مثل تكبر فقرا و بينوايان در برابر اغنيا و ثروتمندان [ 31 ] و به منظور ايجاد نفرت بيشتر از اين خصلت ناپسند آن را توليد كننده دشمنيها ناميده است .
واژه ملاقح كه به معناى حيوانهاى نر آبستن كننده است [ 32 ] استعاره از كبر و نخوتهاى برجستهاى است كه آدمى را به شدت دچار خود بزرگ بينى مىسازد ، و بديهى است كه اين ويژگيها همه را به او بد بين مىكند و باعث ايجاد دشمنى و كينه مىشود ، همچنان كه حيوانات نر سبب آبستن حيوان ماده مىشوند و اگر اين واژه را به معناى فحول چنان كه گذشت نگيريم بلكه به معناى مصدرى بگيريم اشاره به اين خواهد بود كه ثمره كبر و مباهات ، دشمنى و عداوت است همچنان كه نتيجه هر آبستن بودنى ولادتى مىباشد و در عبارت متن از باب اطلاق اسم سبب بر مسبب مجاز به كار رفته است . زيرا دشمنى عين كبر نيست بلكه از نتايج كبر است و در درجه دوّم است .
جمع آوردن ملاقح به دليل كثرت معناى كبر در اذهان متكبّران است .
و منافخ الشيطان ، منافخ جمع منفخ مصدر ميمى و به معناى دميدن مىباشد انواع كبر و خود پسندى كه در روحيه انسان به وجود مىآيد از وساوس و دميدنهاى ابليس است و در عرف متداول به كسى كه خود را از ديگران بلند مقامتر مىداند مىگويند : شيطان باد به دماغ وى انداخته است و سپس مىفرمايد كه اين نفخههاى شيطانى ملتهاى گذشته را فريب داد به اين دليل كه امور باطل را در نظر آنان حق نمايش داد از باب مثال خوى ناپسند تكبر و آنچه را
[ 31 ] تكبر ممدوح اقسامى دارد 1 تكبر از صفات خاصه خداست 2 تكبر با متكبر ، عبادت است 3 تكبر فقرا در برابر ثروتمندان ، ( مترجم )
[ 32 ] چنان كه در معناى لغات بيان شد .
[ 443 ]
كه لازمه آن است براى آنان خوب جلوه داده و چنان وانمود مىكرد كه از صفات نيكوتر و سودمندتر مىباشد ، و بالاخره اين ظاهر فريبيها چه بسا كه سبب افتادن آنها در تاريكيهاى نادانى و چاههاى هولناك گمراهى بوده است .
صفت اعناق در موردى به كار مىرود كه شتر موقع راه رفتن گردن خود را بكشد و گامهايش را توسعه دهد و اين كلمه در اين جا استعاره از فرو رفتگى كامل آن مردم در تاريكيهاى جهل و سرعت سير آنان در آن وادى مىباشد و لفظ حنادس كه جمع حندس و به معناى شبهاى بسيار تاريك مىباشد استعاره از تاريكى و ظلمت جهل و نادانى است ، و مهاوى ( پرتگاهها ) اشاره به آن است كه گمراهى و راههاى انحراف محل سقوط و فرو افتادن از بلنديهاى قله كمال و درجات خوشبختى و سعادت است ، اضافه جهالت و ضلالت به سوى ضمير شيطان از باب اضافه مسبب به سوى سبب است زيرا شيطان سبب گمراهى و جهل مىباشد .
دو واژه ذلل و سلس ، جمع ذليل و سلس كه صفت شتر رام و مطيع مىباشند ، منصوب و حال براى ضمير جمع در فعل اعنقوا است يعنى در راه ضلالت و گمراهى شتافتند در حالى كه مطيع و فرمانبردار بودند ، و كلمه امرا منصوب و مفعول به براى فعل محذوف است كه تقدير آن چنين است فاعتمد امرا . . . پس شيطان امورى را براى پيروان خود پايه ريزى كرد و همه در مسير آن قرار گرفتند ، و آن امور عبارت از وسوسه و بر خود باليدن و فرو رفتن در جهل و ضلالت است و كلمه كبرا عطف بر امرا و مفعول مىباشد يعنى تكبر و مفاخرهاى را در ميان آنان مرسوم ساخت كه از شدت آن ، سينه ، احساس تنگى مىكرد .
الا فالحذر الحذر . . . كبرايكم ،
پس از بيان ذمايم شيطان و علل آن ، مردم را از پيروى ناآگاهانه ، از سردمداران و بزرگان خود بر حذر داشته است و اين مطلبى است كه قرآن هم يادآور شده و خداوند كسانى را كه در قيامت جرم گمراهى خود را به بهانه پيروى از پيشوايان خود مىخواهند از بين ببرند
[ 444 ]
سرزنش مىفرمايد و مورد مذمت و بدگويى قرار مىدهد « وَ قالُوا رَبَّنا إنّا أطَعْنا سادَتَنا و كُبَرائنا فَأَضَلُّونا السَّبيلا ، رَبَّنا آتِهِمْ ضِعْفَيْنِ مِنَ الْعَذابِ و الْعَنْهُمْ لَعْناً كَبيراً » [ 33 ] و موقعى كه پيروان شياطين با پيشوايان خود ، در جهنم قرار مىگيرند با آنان مخاصمه مىكنند و مىگويند : « تاللَّه إنْ كُنّالَفى ضَلالٍ مُبينٍ إذْ نُسَوِّيكُمْ بِرَبِّ العالَمين » [ 34 ]
الذين تكبّروا عن حسبهم و ترفّعوا فوق نسبهم ،
در اين عبارت ، حضرت دليل عدم شايستگى كبراء و سردمداران را براى پيروى كردن آن دانسته است كه اينها تكبر ورزيده و مدّعى رياست و رهبرى شدهاند به علت اين كه اصل و نسب خود را كه گل و لاى بى ارزش و آب پست و گنديده است از ياد بردهاند ،
و اگر توجه به اصل و ريشه و ماده وجودى خود مىداشتند مىبايست كمال تواضع داشته باشند ، چنان كه گفتهاند : چه افتخارى است كسى را كه مايه اوّليش نطفه و سرانجامش مردار است و قادر نيست جلو آورد آنچه را كه مطلوب اوست و به تاخير اندازد امرى كه ناپسند وى مىباشد .
و القوا الهجينه على ربهم ،
خصوصيت ناپسند ديگر اين رهبران ناشايست آن است كه آنچه از ويژگيهاى انسانى كه به نظرشان زشت و ناپسند مىآيد به خدا نسبت مىدهند مثل اين كه يكى بر ديگرى فخر و مباهات كند و بگويد : من عربم و تو عجم هستى و به دليل اين كه صفت عجمى را عيب مىداند براى آزردن طرف مقابل اين حرف را مىگويد و چون اين امر مربوط به خداوند
[ 33 ] سوره احزاب ( 33 ) آيه ( 47 ) ، يعنى : روز قيامت اهل عذاب مىگويند : پروردگارا ما از پيشوايان و بزرگان خود پيروى كرديم و آنان ما را به گمراهى كشاندند ، پس خدايا عذاب آنان را دو چندان كن و آنها را مورد لعنت خود قرار ده .
[ 34 ] سوره شعرا ( 26 ) آيههاى ( 96 و 97 ) ، يعنى : به خدا سوگند ، ما در گمراهى بسيار آشكار بوديم ،
كه شما را مانند خداى جهان پرستش مىكرديم .
[ 445 ]
است پس نسبت قبيح به خدا داده است و اين گونه انسانها در اين كار پيرو ابليس مىباشند زيرا او گفت چگونه بشرى را سجده كنم كه او را از ماده پست آفريدهاى و اين آفرينش را كه از ناحيه خداست ناپسند دانست .
و جاحدوا اللَّه ما صنع بهم ،
يكى ديگر از ويژگيهاى اين اشخاص آن است كه نعمتهاى الهى بر خود را انكار مىكنند و به دليل غفلت از حقّانيت خداوند توجهى به نعمتهاى فراوان او بر خود ندارند و در نتيجه شكر و سپاس وى را انجام نمىدهند ، و چون شكر و سپاس حكايت از اعتراف به نعمت دارد ، جحد و ناسپاسى نيز دليل بر غفلت آنان مىباشد و به تعبير ديگر سپاسگزارى در برابر نعمت منعم به دو طريق امكان پذير است ، نخست اين كه بطور آشكار با زبان در پيش صاحب نعمت اعتراف به احسان وى كند و طريق ديگر آن است كه در مطالبى كه بر زبان مىراند و يا كارهايى كه انجام مىدهد رضايت و خشنودى منعم را فراهم سازد و موافقت اوامر و نواهى وى را مورد توجه قرار دهد ، و هنگامى كه هيچ كدام از اين دو طريق تحقق نيافت و ترك شد كفران نعمت و انكار آن لازم مىآيد .
اين شرح مربوط به انكار و ناسپاسى از ناحيه اكابر و اين رهبران نالايق بود اما به اين دليل كه فعل جاهدوا ، از باب مفاعله است كه مفيد اشتراك و كار طرفينى است ظاهرا از طرف خداوند هم بايد چنين عملى از عبارت اراده شده باشد ، ولى آنچه از ناحيه حق تعالى تصور مىشود آن است كه ناسپاسى و انكار آنها را ناديده گرفته و پيوسته نعمتش را بر آنان مىافزايد و به اين سبب ايشان را به ياد نعمتهاى خود در حق آنان مىاندازد .
حرف « ما » در عبارت بالا ، مصدريه است و نيز ممكن است كه موصول و به معناى الذى باشد كه عايد صله آن حذف شده و تقدير آن ماصنعه بهم است .
مكابرة لقضائه ،
اينها اين ناسپاسى را به منظور مخالفت حكم حق تعالى
[ 446 ]
انجام مىدهند زيرا او به سپاسگزارى و اطاعت امر ، دستور مىدهد ، ولى آنان حكم وى را ناديده گرفته و فرمانهايش را پيروى نمىكنند . واژه مكابره به معناى منازعه و ستيزه كردن با يكديگر و گفتار مىباشد به علت تكبرى كه در طرفين وجود دارد ، مكابره ترشيح براى استعاره مجاحده است و مغالبة لآلائه نيز ترشيح است و هر دو منصوب و مفعول له مىباشند امّا مغالبه مثل مكابره غايت حقيقى براى جحود و انكار نيست ، بلكه شبيه غايت است ، شرح مطلب اين است كه وقتى لازمه كفران نعمت ، از دست رفتن و قطع شدن آن باشد بنابراين آنان كه اهل جحود و انكارند گويا قصد از بين بردن نعمت داشته و در اين امر به پيروزى رسيدهاند زيرا لازمه فعل آنها زوال نعمت بوده است .
فانهم . . . الجاهليه ،
امام ( ع ) به منظور اين كه بيشتر جامعه را از پيروى كوركورانه گذشتگان و بزرگان خودشان باز دارد ، در اين جملهها برخى از اسباب و علل آن را بيان فرموده است كه چنين است :
آنها پايههاى بناى عصبيت و استوانههاى اركان فتنهجويى و آشوبگرى و شمشيرهاى وابستگى و انتساب به جاهليت مىباشند . در هر يك از اين فرازها نوعى استعاره به كار رفته است مثلا چون مبدأ و ريشه خودخواهى و انحصار طلبى كبر و نخوت است لذا واژه اساس را براى آن استعاره آورده و چون صفت تكبر به وجود اين اكابر قائم است آنها را پايههاى آن گفته است همچنان كه هر ساختمانى روى پايهها قرار مىگيرد و لفظ اركان كنايه از اجزاء و قسمتهاى فتنه و آشوب است و نيز آنها را دعائم و ستونهاى فتنه و آشوب و لفظ سيوف را براى آنها استعاره آورده است به اعتبار اين كه آنان در امور منسوب به جاهليت داراى موقعيت و تصميمهاى قاطع و نافذ بودهاند چنان كه شمشير بر هر جا كه وارد شود قاطع و برنده مىباشند . احتمال ديگر آن است كه استعاره نباشد بلكه از باب حذف مضاف باشد يعنى آنها صاحب شمشيرهاى
[ 447 ]
شعار جاهليت هستند كه شمشيرها را به دست مىگرفتند و شعار مىدادند كه يا لفلان و با اين فرياد قبيله خود را به يارى مىطلبيدند و آشوب به پا مىكردند چنان كه در مورد سبب اين خطبه بيان شد و به همين دليل است كه اين گونه شعارها كه باعث ايجاد فتنه مىشود ، در اسلام ممنوع است و نيز به اين مناسبت روايت شده است كه ابىّ بن كعب شنيد مردى صدا مىزند يا لفلان ، ابىّ از اين شعار ناراحت شد و به او گفت : آلت پدرت را گاز گرفتى ؟ شخصى كه آن جا بود و اين حرف را شنيد به ابى گفت : اى ابو منذر ، چرا اين حرف زشت را بر زبان راندى ؟ ابىّ گفت از پيامبر شنيدم كه فرمود : « هر كه به شعارهاى زمان جاهليت بگرايد به او ، اين نسبت بدهيد و بطور آشكار بگوييد به كنايه و پوشيده سخن نگوييد [ 35 ] » عزاء ، اسم مصدر از اعتزاء مىباشد يعنى شعار .
فاتقو اللَّه و لا تكونوا . . . ،
پس از بر حذر داشتن مردم از اطاعت شيطان و تسليم بىقيد و شرط در مقابل سردمداران و پيشينيان ، آنان را به داشتن تقوا امر مىكند و آنان را نهى مىكند از آن كه كارهايى انجام دهند كه ضدّ نعمتهاى الهى بر آنان باشد يعنى در برابر نعمتهاى خداوند گناه و معصيت كنند كه اين كفران و باعث زوال و از بين رفتن نعمت بلكه تبديل آن به نقمت و عذاب مىشود ، و در عبارت ديگر به طريق استعاره ايشان را از اين عمل باز مىدارد ، و كسانى را كه بر اثر گناه و كفران باعث زوال نعمت مىشوند به عنوان حسّاد نام مىبرد و مىگويد درباره وجود نعمت ، اهل حسد نباشيد به اين دليل كه چون باعث از بين رفتن نعمت مىشوند گويا بر وجود نعمت حسد مىورزند و مىخواهند كه نباشد .
و لا تطيعوا الأدعياء ،
بعضى در معناى كلمه ادعياء مىگويند منظور از آن
[ 35 ] من تعزّى بعزاء الجاهليه فاعضّوه بهن ابيه و لا تكنوا ( پيامبر اكرم ( ص ) ) .
[ 448 ]
كسانى است كه از نظر ظاهر مسلمان ولى در حقيقت مسلمان نيستند بلكه منافقند ، احتمال ديگر آن كه معناى حقيقى آن اراده شود ، يعنى اشخاصى كه اصل و ريشه درستى ندارند و به منظور رفع اين كمبود به اشخاص بىدين غير پدرهاى واقعى خود نسبت داده مىشوند و گاهى اين گونه اشخاص ناشايست در قبيلهاى كه به آن نسبت داده مىشوند موقعيّت و رياست به دست مىآوردند ، و حضرت مىفرمايد كه از اين قبيل افراد پيروى و اطاعت نكنيد و سپس در مورد مراوده با آنها خصوصياتى را يادآور مىشود و مىفرمايد : الّذين شربتم بصفوكم كدرهم ، اگر از آنان پيروى كنيد نوشيدنيهاى صاف و گواراى خود را به دليل آميختن با آشاميدنيهاى ناخالص آنان ، در كام خود تلخ و ناگوار خواهيد ساخت و در اين عبارت چند استعاره به كار رفته است كه يكى كلمه صفو يعنى آشاميدنى خالص مىباشد كه استعاره از عقيده و ايمان پاك و يا زندگى با صفا و صميميت آنهاست و لفظ كدر ، استعاره از نفاق و ساير صفتهاى ناپسند نفسانى است كه سبب ناخالصى ايمان مىشود مانند خوى زشت حسد و جز آن كه عقيده و ايمان انسان را سست مىكند و باعث ايجاد فساد و فتنه مىشود و در نتيجه آن دنياى وى نيز تلخ و پر آشوب مىشود . واژه شرب كه به معناى آشاميدن است ترشيح براى استعاره ياد شده مىباشد ، و معناى عبارت اين است كه وقتى از آنان پيروى كرديد ، كفر و نفاق آنها را به ايمان خود در آميخته و آن را آشاميدهايد چنان كه آب خالص را با شراب حرام مخلوط كنند و بياشامند . حرف با ( در بصفوكم ) به معناى مصاحبت مىباشد .
اين كه امام ( ع ) در اين عبارتها ، آنچه را كه از ناحيه مخاطبها است مقدم داشته و مقرون به حرف جر ذكر كرده و آنچه را كه متعلق به ادعياء و بىدينان است در آخر و به طريق مفعول صريح آورده است به اين علت است كه از نخست آنان را متوجه مىكند ، كه اين شما هستيد كه با قصد و عمد شراب آنها را
[ 449 ]
با آب پاك خود آشاميديد و بيمارى آنان را با تندرستى خويش آميختيد و باطل ايشان را در حقّ خودتان وارد ساختيد و گرنه آنها چنين قدرت و جرأتى نداشتند و مقصود از مرض و بيمارى صفت نفاق و تكبر و بقيه رذايل اخلاقى و منظور از صحت و تندرستى ، سلامت روح مردم مسلمان است كه به سبب ايمان از آلودگى به مرضهاى تباهىآور اخلاقى مصون و بر كنار مىباشند و آنها را توبيخ و سرزنش كرده است كه ايمانشان را با بىايمانى و كبر و نفاق مخلوط كردهاند ،
و همچنين است عبارت بعدى :
و ادخلتم فى حقّكم باطلهم ،
منظور از حق ايمان و كوشيدن در عمل صالح يا خلافت و رياست روى زمين مىباشد كه شايسته و سزاوار مؤمنان است و منظور از باطل دروغ و نفاق و كارهاى بيهوده و ساير صفتهاى پست و ناپسند و يا موقعيتهاى دنيا مىباشد كه اهل باطل را حقّى بر آن نيست و به ناحق در تصرف خود گرفتهاند . امام ( ع ) به اين دليل اين نسبتها را به مردم زمان خود داد كه مىديد ، دست از يارى او برداشتهاند و از پيروى دستورهايش ، كه رهبر دلسوزشان است سر بر تافتهاند . در پايان به خاطر اين كه بيش از پيش اكابر و پيران آنها را معرفى كند تا مردم از آنها تقليد نكنند ، خصوصيات ديگر آنان را يادآور مىشود :
1 از باب اين كه ايشان ريشه اصلى گناهان و معصيتها مىباشند واژه اساس را براى آنها استعاره آورده كه آنان مانند ستونهايى هستند كه بناهاى فسق و فجور بر آنها قرار دارد .
2 آنها وسيله قطع رحم و بر هم زننده پيوند فرزند با والدين و خويشاوندان مىباشند . واژه احلاس ، جمع حلس و به معناى پارچه نازكى است كه زير پالان شتر پهن مىكنند تا بدن وى آزرده و زخم نشود ، آنها را احلاس خواندهاند زيرا همان طور كه آن پارچه پيوسته همراه پالان و شتر است
[ 450 ]
وجود اطاعت از آنها هم همراه با قطع خويشاوندى و عقوق نسبت به پدر و مادر مىباشد بعضى به جاى احلاس در متن خطبه اسئاس بر وزن آن خواندهاند كه جمع اسّ خواهد بود يعنى اساس و پايه مثل حمل كه جمعش احمال است .
3 شيطان آنها را مركب سوارى به سوى تيرگى و گمراهى ساخته و مردمى كه از آنها پيروى مىكنند به پرتگاه سقوط و هلاكت كشيده مىشوند .
يكى از نكات بسيار لطيف كه در اين عبارت به كار رفته است كه حضرت در استعارهاى كه آورده و آنان را به چهار پاى سواريى مانند ساخته است كه راكب خود را به هلاكت و ضلالت مىبرد اشاره به انحطاط و پستى درجه آنان كرده است كه به هيچ رو شايستگى رهبرى و اطاعت شدن ندارند .
4 آنها براى شيطان به منزله لشكرى هستند كه به آن وسيله انسانها را مورد حمله قرار مىدهد زيرا اين گروه از طرف او آمادهاند كه مردم را به راه او كه سقوط حتمى و هلاكت ابدى است سوق دهند .
5 آنها زبان گوياى شيطان هستند زيرا به منظور گمراه كردن مردم سخنانى مىگويند كه خشنودى وى در آن است از اين رو مثل زبان او مىباشند .
پس از بيان اجمالى برخى از خصوصيات اكابر و رؤسا كه بعضى مردم سطحى و كوركورانه آنها را مقتداى خود قرار مىدهند و اين كه آنان به نمايندگى شيطان جامعه را به گمراهى مىكشانند ، شرح مىدهد كه از چه راههايى اين نيابت را انجام مىدهند ، و چگونه مركبهاى سوارى و لشكريان آماده و زبانهاى گوياى وى مىباشند و به سه طريق آن را شرح فرموده است :
الف آنها با حرفهاى دروغ و انجام دادن كارهاى زشت و فاسد و عادات گمراه كننده آدميان را به دوستى دنيا و امور پست آن علاقهمند و مجذوب مىكنند و از انسانيت و درستى كه به آن منظور آفريده شدهاند منصرفشان مىكنند .
[ 451 ]
ب زينتهاى ظاهر فريب دنيا را در جلو ديد انسان آرايش مىدهند و آنان را از لذتهاى بصرى بهرهمند مىكنند .
ج زمزمههاى شيطانى و وساوس نفسانى كه در گوشها و دلهاى مردم مىدمند با سخنان فريبنده و آوازهاى دلفريب آنها را مجذوب دنيا كرده و از گوش دادن به نداهاى ربّانى و حقايق آسمانى آنان را باز مىدارد .
كلمات : استراقا ، دخولا و نفثا همگى مفعول مطلق براى فعل محذوف خود مىباشند و از باب مثال تقدير اوّلى اين است : يسترق عقولكم استراقا .
فجعلكم مرمى نبله ،
در پايان امر ، مردم را هشدار مىدهد كه شيطان را دشمن اصلى خود بدانند ، زيرا اوست كه آنان را هدف تيرهاى خود قرار داده و لگدكوب گامهايش ساخته است و دستهاى ستمگرى و جنايت خود را بر روى آنها باز كرده است .
در اين عبارت چند استعاره است الف نبل استعاره از وسوسههايى است كه هر كس را تحت تأثير بگيرد .
وى را در وادى هولناك ضلالت و گمراهى ابدى سرازير مىسازد ، چنان كه هر كس مورد اصابت تير ، واقع شود مرگ به سراغش مىآيد ، و چون آنها هدف وساوس هستند لفظ مرمى را بر آنها اطلاق كرده است .
ب لفظ موطىء كه به معناى لگدگاه است استعاره از از ذلت و خوارى گناه است كه بر او ، وارد مىشود مثل وجود بىارزشى كه لگدمال شود و كلمه قدم به عنوان ترشيح ذكر شده است .
ج كلمه مأخذ ، استعاره از حالت گرفتارى آدميان در بندها و ريسمانهاى وساوس شيطانى مىباشد و چون معمولا گرفتنها به وسيله دست انجام مىشود لذا كلمه يد را براى ترشيح آن آوردهاند .
[ 452 ]
فصل سوم : از خطبه قاصعه
فَاعْتَبِرُوا بِمَا أَصَابَ اَلْأُمَمَ اَلْمُسْتَكْبِرِينَ مِنْ قَبْلِكُمْ مِنْ بَأْسِ اَللَّهِ وَ صَوْلاَتِهِ وَ وَقَائِعِهِ وَ مَثُلاَتِهِ وَ اِتَّعِظُوا بِمَثَاوِي خُدُودِهِمْ وَ مَصَارِعِ جُنُوبِهِمْ وَ اِسْتَعِيذُوا بِاللَّهِ مِنْ لَوَاقِحِ اَلْكِبْرِ كَمَا تَسْتَعِيذُونَهُ مِنْ طَوَارِقِ اَلدَّهْرِ فَلَوْ رَخَّصَ اَللَّهُ فِي اَلْكِبْرِ لِأَحَدٍ مِنْ عِبَادِهِ لَرَخَّصَ فِيهِ لِخَاصَّةِ أَنْبِيَائِهِ وَ مَلاَئِكَتِهِ وَ لَكِنَّ اَللَّهَ كَرَّهَ إِلَيْهِمُ اَلتَّكَابُرَ وَ رَضِيَ لَهُمُ اَلتَّوَاضُعَ فَأَلْصَقُوا بِالْأَرْضِ خُدُودَهُمْ وَ عَفَّرُوا فِي اَلتُّرَابِ وُجُوهَهُمْ وَ خَفَضُوا أَجْنِحَتَهُمْ لِلْمُؤْمِنِينَ وَ كَانُوا قَوْماً مُسْتَضْعَفِينَ قَدِ اِخْتَبَرَهُمُ اَللَّهُ بِالْمَخْمَصَةِ وَ اِبْتَلاَهُمْ بِالْمَجْهَدَةِ وَ اِمْتَحَنَهُمْ بِالْمَخَاوِفِ وَ مَحَّصَهُمْ بِالْمَكَارِهِ فَلاَ تَعْتَبِرُوا اَلرِّضَا وَ اَلسُّخْطَ بِالْمَالِ وَ اَلْوَلَدِ جَهْلاً بِمَوَاقِعِ اَلْفِتْنَةِ وَ اَلاِخْتِبَارِ فِي مَوْضِعِ اَلْغِنَى وَ اَلاِقْتِدَارِ وَ قَدْ قَالَ سُبْحَانَهُ وَ تَعَالَى أَ يَحْسَبُونَ أَنَّما نُمِدُّهُمْ بِهِ مِنْ مالٍ وَ بَنِينَ نُسارِعُ لَهُمْ فِي اَلْخَيْراتِ بَلْ لا يَشْعُرُونَ 1 16 23 : 55 56 فَإِنَّ اَللَّهَ سُبْحَانَهُ يَخْتَبِرُ عِبَادَهُ اَلْمُسْتَكْبِرِينَ فِي أَنْفُسِهِمْ بِأَوْلِيَائِهِ اَلْمُسْتَضْعَفِينَ فِي أَعْيُنِهِمْ وَ لَقَدْ دَخَلَ ؟ مُوسَى بْنُ عِمْرَانَ ؟ وَ مَعَهُ أَخُوهُ ؟ هَارُونُ ع ؟ عَلَى ؟ فِرْعَوْنَ ؟ وَ عَلَيْهِمَا مَدَارِعُ اَلصُّوفِ وَ بِأَيْدِيهِمَا اَلْعِصِيُّ فَشَرَطَا لَهُ إِنْ أَسْلَمَ بَقَاءَ مُلْكِهِ وَ دَوَامَ عِزِّهِ فَقَالَ أَ لاَ تَعْجَبُونَ مِنْ هَذَيْنِ يَشْرِطَانِ لِي دَوَامَ اَلْعِزِّ وَ بَقَاءَ اَلْمُلْكِ وَ هُمَا بِمَا تَرَوْنَ مِنْ حَالِ اَلْفَقْرِ وَ اَلذُّلِّ فَهَلاَّ أُلْقِيَ عَلَيْهِمَا أَسَاوِرَةٌ مِنْ ذَهَبٍ إِعْظَاماً لِلذَّهَبِ وَ جَمْعِهِ وَ اِحْتِقَاراً لِلصُّوفِ وَ لُبْسِهِ وَ لَوْ أَرَادَ اَللَّهُ سُبْحَانَهُ لِأَنْبِيَائِهِ حَيْثُ بَعَثَهُمْ أَنْ يَفْتَحَ لَهُمْ كُنُوزَ اَلذِّهْبَانِ وَ مَعَادِنَ اَلْعِقْيَانِ وَ مَغَارِسَ اَلْجِنَانِ وَ أَنْ يَحْشُرَ مَعَهُمْ طُيُورَ اَلسَّمَاءِ وَ وُحُوشَ اَلْأَرَضِينَ لَفَعَلَ وَ لَوْ فَعَلَ لَسَقَطَ اَلْبَلاَءُ وَ بَطَلَ اَلْجَزَاءُ وَ اِضْمَحَلَّتِ اَلْأَنْبَاءُ وَ لَمَا وَجَبَ لِلْقَابِلِينَ أُجُورُ اَلْمُبْتَلَيْنَ وَ لاَ اِسْتَحَقَّ اَلْمُؤْمِنُونَ ثَوَابَ اَلْمُحْسِنِينَ وَ لاَ لَزِمَتِ اَلْأَسْمَاءُ مَعَانِيَهَا وَ لَكِنَّ اَللَّهَ سُبْحَانَهُ جَعَلَ رُسُلَهُ أُولِي قُوَّةٍ فِي عَزَائِمِهِمْ وَ ضَعَفَةً فِيمَا تَرَى اَلْأَعْيُنُ مِنْ حَالاَتِهِمْ مَعَ قَنَاعَةٍ تَمْلَأُ اَلْقُلُوبَ وَ اَلْعُيُونَ غِنًى وَ خَصَاصَةٍ تَمْلَأُ اَلْأَبْصَارَ وَ اَلْأَسْمَاعَ أَذًى
[ 453 ]
وَ لَوْ كَانَتِ اَلْأَنْبِيَاءُ أَهْلَ قُوَّةٍ لاَ تُرَامُ وَ عِزَّةٍ لاَ تُضَامُ وَ مُلْكٍ تُمَدُّ نَحْوَهُ أَعْنَاقُ اَلرِّجَالِ وَ تُشَدُّ إِلَيْهِ عُقَدُ اَلرِّحَالِ لَكَانَ ذَلِكَ أَهْوَنَ عَلَى اَلْخَلْقِ فِي اَلاِعْتِبَارِ وَ أَبْعَدَ لَهُمْ فِي اَلاِسْتِكْبَارِ وَ لَآمَنُوا عَنْ رَهْبَةٍ قَاهِرَةٍ لَهُمْ أَوْ رَغْبَةٍ مَائِلَةٍ بِهِمْ فَكَانَتِ اَلنِّيَّاتُ مُشْتَرَكَةً وَ اَلْحَسَنَاتُ مُقْتَسَمَةً وَ لَكِنَّ اَللَّهَ سُبْحَانَهُ أَرَادَ أَنْ يَكُونَ اَلاِتِّبَاعُ لِرُسُلِهِ وَ اَلتَّصْدِيقُ بِكُتُبِهِ وَ اَلْخُشُوعُ لِوَجْهِهِ وَ اَلاِسْتِكَانَةُ لِأَمْرِهِ وَ اَلاِسْتِسْلاَمُ لِطَاعَتِهِ أُمُوراً لَهُ خَاصَّةً لاَ يَشُوبُهَا مِنْ غَيْرِهَا شَائِبَةٌ وَ كُلَّمَا كَانَتِ اَلْبَلْوَى وَ اَلاِخْتِبَارُ أَعْظَمَ كَانَتِ اَلْمَثُوبَةُ وَ اَلْجَزَاءُ أَجْزَلَ أَ لاَ تَرَوْنَ أَنَّ اَللَّهَ سُبْحَانَهُ اِخْتَبَرَ اَلْأَوَّلِينَ مِنْ لَدُنْ ؟ آدَمَ ص ؟ إِلَى اَلْآخِرِينَ مِنْ هَذَا اَلْعَالَمِ بِأَحْجَارٍ لاَ تَضُرُّ وَ لاَ تَنْفَعُ وَ لاَ تُبْصِرُ وَ لاَ تَسْمَعُ فَجَعَلَهَا بَيْتَهُ اَلْحَرَامَ اَلَّذِي جَعَلَهُ لِلنَّاسِ قِيَاماً ثُمَّ وَضَعَهُ بِأَوْعَرِ بِقَاعِ اَلْأَرْضِ حَجَراً وَ أَقَلِّ نَتَائِقِ اَلدُّنْيَا مَدَراً وَ أَضْيَقِ بُطُونِ اَلْأَوْدِيَةِ قُطْراً بَيْنَ جِبَالٍ خَشِنَةٍ وَ رِمَالٍ دَمِثَةٍ وَ عُيُونٍ وَشِلَةٍ وَ قُرًى مُنْقَطِعَةٍ لاَ يَزْكُو بِهَا خُفٌّ وَ لاَ حَافِرٌ وَ لاَ ظِلْفٌ ثُمَّ أَمَرَ ؟ آدَمَ ع ؟ وَ وَلَدَهُ أَنْ يَثْنُوا أَعْطَافَهُمْ نَحْوَهُ فَصَارَ مَثَابَةً لِمُنْتَجَعِ أَسْفَارِهِمْ وَ غَايَةً لِمُلْقَى رِحَالِهِمْ تَهْوِي إِلَيْهِ ثِمَارُ اَلْأَفْئِدَةِ مِنْ مَفَاوِزِ قِفَارٍ سَحِيقَةٍ وَ مَهَاوِي فِجَاجٍ عَمِيقَةٍ وَ جَزَائِرِ بِحَارٍ مُنْقَطِعَةٍ حَتَّى يَهُزُّوا مَنَاكِبَهُمْ ذُلُلاً يُهَلِّلُونَ لِلَّهِ حَوْلَهُ وَ يَرْمُلُونَ عَلَى أَقْدَامِهِمْ شُعْثاً غُبْراً لَهُ قَدْ نَبَذُوا اَلسَّرَابِيلَ وَرَاءَ ظُهُورِهِمْ وَ شَوَّهُوا بِإِعْفَاءِ اَلشُّعُورِ مَحَاسِنَ خَلْقِهِمُ اِبْتِلاَءً عَظِيماً وَ اِمْتِحَاناً شَدِيداً وَ اِخْتِبَاراً مُبِيناً وَ تَمْحِيصاً بَلِيغاً جَعَلَهُ اَللَّهُ سَبَباً لِرَحْمَتِهِ وَ وُصْلَةً إِلَى جَنَّتِهِ وَ لَوْ أَرَادَ سُبْحَانَهُ أَنْ يَضَعَ بَيْتَهُ اَلْحَرَامَ وَ مَشَاعِرَهُ اَلْعِظَامَ بَيْنَ جَنَّاتٍ وَ أَنْهَارٍ وَ سَهْلٍ وَ قَرَارٍ جَمَّ اَلْأَشْجَارِ دَانِيَ اَلثِّمَارِ مُلْتَفَّ اَلْبُنَى مُتَّصِلَ اَلْقُرَى بَيْنَ بُرَّةٍ سَمْرَاءَ وَ رَوْضَةٍ خَضْرَاءَ وَ أَرْيَافٍ مُحْدِقَةٍ وَ عِرَاصٍ مُغْدِقَةٍ وَ رِيَاضٍ نَاضِرَةٍ وَ طُرُقٍ عَامِرَةٍ لَكَانَ قَدْ صَغُرَ قَدْرُ اَلْجَزَاءِ عَلَى حَسَبِ ضَعْفِ اَلْبَلاَءِ وَ لَوْ كَانَ اَلْأَسَاسُ اَلْمَحْمُولُ عَلَيْهَا وَ اَلْأَحْجَارُ اَلْمَرْفُوعُ بِهَا بَيْنَ زُمُرُّدَةٍ خَضْرَاءَ وَ يَاقُوتَةٍ حَمْرَاءَ وَ نُورٍ وَ ضِيَاءٍ لَخَفَّفَ ذَلِكَ مُصَارَعَةَ اَلشَّكِّ فِي اَلصُّدُورِ وَ لَوَضَعَ مُجَاهَدَةَ ؟ إِبْلِيسَ ؟
عَنِ اَلْقُلُوبِ وَ لَنَفَى مُعْتَلَجَ اَلرَّيْبِ مِنَ اَلنَّاسِ وَ لَكِنَّ اَللَّهَ يَخْتَبِرُ عِبَادَهُ بِأَنْوَاعِ اَلشَّدَائِدِ وَ يَتَعَبَّدُهُمْ بِأَنْوَاعِ اَلْمَجَاهِدِ وَ يَبْتَلِيهِمْ بِضُرُوبِ اَلْمَكَارِهِ إِخْرَاجاً لِلتَّكَبُّرِ مِنْ قُلُوبِهِمْ وَ إِسْكَاناً لِلتَّذَلُّلِ فِي نُفُوسِهِمْ وَ لِيَجْعَلَ ذَلِكَ أَبْوَاباً فُتُحاً إِلَى فَضْلِهِ وَ أَسْبَاباً ذُلُلاً لِعَفْوِهِ
[ 454 ]
فَاللَّهَ اَللَّهَ فِي عَاجِلِ اَلْبَغْيِ وَ آجِلِ وَخَامَةِ اَلظُّلْمِ وَ سُوءِ عَاقِبَةِ اَلْكِبْرِ فَإِنَّهَا مَصْيَدَةُ ؟ إِبْلِيسَ ؟ اَلْعُظْمَى وَ مَكِيدَتُهُ اَلْكُبْرَى اَلَّتِي تُسَاوِرُ قُلُوبَ اَلرِّجَالِ مُسَاوَرَةَ اَلسُّمُومِ اَلْقَاتِلَةِ فَمَا تُكْدِي أَبَداً وَ لاَ تُشْوِي أَحَداً لاَ عَالِماً لِعِلْمِهِ وَ لاَ مُقِلاًّ فِي طِمْرِهِ وَ عَنْ ذَلِكَ مَا حَرَسَ اَللَّهُ عِبَادَهُ اَلْمُؤْمِنِينَ بِالصَّلَوَاتِ وَ اَلزَّكَوَاتِ وَ مُجَاهَدَةِ اَلصِّيَامِ فِي اَلْأَيَّامِ اَلْمَفْرُوضَاتِ تَسْكِيناً لِأَطْرَافِهِمْ وَ تَخْشِيعاً لِأَبْصَارِهِمْ وَ تَذْلِيلاً لِنُفُوسِهِمْ وَ تَخْفِيضاً لِقُلُوبِهِمْ وَ إِذْهَاباً لِلْخُيَلاَءِ عَنْهُمْ وَ لِمَا فِي ذَلِكَ مِنْ تَعْفِيرِ عِتَاقِ اَلْوُجُوهِ بِالتُّرَابِ تَوَاضُعاً وَ اِلْتِصَاقِ كَرَائِمِ اَلْجَوَارِحِ بِالْأَرْضِ تَصَاغُراً وَ لُحُوقِ اَلْبُطُونِ بِالْمُتُونِ مِنَ اَلصِّيَامِ تَذَلُّلاً مَعَ مَا فِي اَلزَّكَاةِ مِنْ صَرْفِ ثَمَرَاتِ اَلْأَرْضِ وَ غَيْرِ ذَلِكَ إِلَى أَهْلِ اَلْمَسْكَنَةِ وَ اَلْفَقْرِ اُنْظُرُوا إِلَى مَا فِي هَذِهِ اَلْأَفْعَالِ مِنْ قَمْعِ نَوَاجِمِ اَلْفَخْرِ وَ قَدْعِ طَوَالِعِ اَلْكِبْرِ مثلات : كيفرها ، مجازاتها مثاوى : جمع مثوا ، موقعيت و مقام تكابر : خود را بزرگ دانستن تعفير : گونهها را بر خاك گذاشتن مخمصه : گرسنگى مجهده : سختى ، دشوارى اقتار : فقر و تنگدستى اساوره : جمع اسوره جمع سوار ، و مىتوان آن را جمع اساور دانست ، ابو عمرو بن علاء آن را جمع اسوار گفته كه به معناى سوار يعنى دست بند است .
ذهبان : جمع ذهب ، طلا مثل خرب و خربا نبراى مذكر حبارى كه نام پرندهاى است شبيه كبك عقيان : طلاى خالص ، زرناب انباء : خبرها خصاصه : گرسنگى شوب : آميختگى وعر : دشوار اضمحلّ : فانى شد نتائق : جمع نتيقه ، فعيل به معناى مفعول است ، نتق مصدر به معناى جذب است و شهرها و مكانهاى بلند و مشهور را نتائق مىگويند به دليل اين كه از همه بلندتر است ، گويا به بالا كشيده و جذب شده است .
قطر : پهلو ، طرف دمثه : ملايمت ، نرمى وشله : كم آب منتجع : اسم مفعول از انتجاع : جستجوى
[ 455 ]
آب و آبادانى كردن .
مثابه : باز گشتنگاه مفاوز : بيابانهاى پهناور قفار : جمع قفر : صحراى بىآب و علف سحيقه : بسيار دور فجاج : جمع فجّ : راه پهناور ميان دو كوه يهلّلون : صداهايشان را به تلبيه بلند مىكنند اهلال : صدا را بلند ساختن رمل : هروله كردن أشعث : خاك آلوده سر ، پريشان حال نبذ : دور انداختن سرابيل : لباس و پيراهن بلند تشويه : قيافه را زشت ساختن تمحيض : خالص ساختن ، آزمايش كردن و جدا ساختن مشاعر : مكانهاى انجام دادن اعمال حج قرار : محل ثابتى از زمين جمّ : زياد ، كثير بنى : جمع بنيه : ساختار ارياف : جمع ريف : زمين زراعتى و حاصلخيز محدقه : احاطه كننده مغدقه : پر آب و علف معتلج : اسم مفعول از اعتلاج به معناى غلبه يافتن و اضطراب ، اعتلجت الامواج : موجها به هم خورد و متلاطم شد .
فتحا : پهن شده و توسعه يافته ذللا : آسان و رام شده وخامة الظلم : هلاكت ، و سرانجام بد ستمگرى مصيده : تور ، و آنچه وسيله صيد مىباشد .
مساوره : حمله كردن ، احاطه كرد اكدى الحافر : حفّار زمين به جاى سفتى رسيده كه نمىتواند بكند به زحمت افتاده است و أكدت المطالب : امور دشوار جويندهاش را به زحمت انداخت .
أشوت الضربه تشوى : ضربتى وارد شد كه طرف را به قتل نرساند ، اشواه يشويه : تيرى به سوى او پرتاب كرد اما وى را نكشت .
طمر : جامه كهنه عتائق : جمع عتيقه : نيك چهرهها و بخشندگان قمع : رد كردن نواجم : جمع ناجمه ، طلوع كنندگان قدع : منع ، بازداشت كردن در اين قسمت حضرت به ياران خود يادآور مىشود كه از گذشته تاريخ و هلاكت و سرنگونى مستكبران عبرت بگيرند و از سرگذشت پيامبران و
[ 456 ]
تواضع آنان با آن عظمت مقامشان درس اخلاق و زندگى بياموزند و به ياد آنان مىآورد كه خداوند خانه محترم خود را كه زيارتگاه تمام بندگانش مىباشد از پارههاى سنگ ظاهرا بىمقدار قرار داد تا بندگان خود را بيازمايد كه متواضعان و مطيعان از گردنكشان و متكبران تميز داده شوند ، و اين است سخن امام ( ع ) :
« پس اى مردم از كيفر الهى و عقوبت او ، كه دامنگير زورمندان و مستكبران پيش از شما شد عبرت بگيريد و بيانديشيد كه چگونه صورتهاى ناز پرورده و پهلوهاى نرم و نازكشان بر روى خاكهاى قبر نهاده شده ، به خدا پناه بريد از پيآمدهاى خودخواهى و تكبر ، چنان كه از گرفتاريهاى روزگار به او پناه مىبريد .
اگر حق تعالى به يكى از بندگانش اجازه كبر ورزيدن و خود بينى مىداد ،
رخصت اين كار را به پيامبران و فرشتگان خاص خود مىداد ، اما خداوند خود بينى و كبر ورزى را براى آنان ناپسند داشت و تواضع و فروتنى را شايسته ايشان دانست بدين سبب آنان نيز رخسارهاى خود بر زمين نهاده و چهرهها بر خاك ساييدند و در برابر مؤمنان و خدا پرستان بالهاى تواضع گشودند و آنها مردمى مستضعف بودند ، خداوند آنان را به گرسنگى آزموده و به انواع مشقت مبتلا و به امور ترسآور امتحانشان فرمود و از ناشايستهها آنان را خالص و پاك ساخت . پس از روى نادانى و عدم آگاهى به موارد آزمايش و امتحان ، خشنودى و خشم خدا را به دارايى و داشتن فرزند ندانيد و آنها را ملاك كار مپنداريد به دليل اين كه خداوند در قرآن كريم مىفرمايد « أيَحْسَبُونَ أنّما نُمِدُّهُمْ بِهِ مِنْ مالٍ وَ بَنينَ نُسارعُ لَهُمْ فى الْخَيراتِ بَلْ لا يَشْعُروْن [ 36 ] » و گاهى خداوند برخى بندگانش را كه استكبار مىورزند و خويشتن
[ 36 ] سوره مومنون ( 23 ) آيههاى ( 54 و 55 ) يعنى : آيا اين كافران را كه ما ، به مال و فرزند كمك مىكنيم ، گمان مىكنند كه در نيكيها بر ايشان مىشتابيم ؟ خير ، آنان نمىفهمند .
[ 457 ]
را بزرگ مىشمرند به وسيله دوستانش كه در نظر آنان ضعيف و بىمقدار مىآيند مورد آزمايش قرار مىدهد چنان كه موسى بن عمران و برادرش هارون ( ع ) هنگامى كه بر فرعون وارد شدند جامه پشمين بر تن و عصاى چوبين در دست داشتند و با او شرط كردند كه اگر اسلام بياورد پادشاهى و عزتش دوام يابد ، او شگفت زده شد و به اطرافيانش گفت : آيا از اين دو نفر تعجب نمىكنيد كه براى من شرط دوام حكومت و بقاى عزت مىكنند و حال آن كه خودشان بر چنين وضعى از بيچارگى و فقر مىباشند كه مىبينيد ؟ اگر چنين است پس چرا دستبندهاى طلايى ندارند ؟
اين حرفها را به اين دليل گفت كه در نظر او طلا و گردآورى آن ، عظمت داشته و پوشيدن جامه پشمين حقير و بىمقدار مىآمد .
هنگامى كه خداوند پيامبرانش را برانگيخت اگر مىخواست كه گنجهاى طلا و كانهاى زرناب و سرزمينهاى آباد و سبز و خرم جهان را برويشان بگشايد و پرندگان آسمان و جانوران زمين را با آنها همراه و به خدمتشان درآورد اين قدرت را داشت و اين عمل را انجام مىداد اما اگر چنين مىكرد ، آزمايش و امتحان از بين مىرفت و جزا و پاداش ، نادرست مىنمود ، و وحى و اخبار آسمانى بىمورد بود ، و براى آنان كه حرف انبياء را بپذيرند اجر و مزد آزمايش شدگان ثابت نمىشد و ايمان آورندگان شايسته ثواب نيكوكاران نبودند ، و نيز نامها با معانى خود مطابقت نمىكرد [ 37 ] ، و ليكن خداوند سبحان پيامبران خود را در اراده و تصميم ، نيرومند و در وضع ظاهرى كه به چشم مىآيد ناتوان و ضعيف قرار داد ، با قناعتى كه دلها و چشمها را از بىنيازى سرشار مىساخت ، و فقر و تنگدستى كه ديدهها و گوشها را از رنج و آزار پر مىكرد .
اگر پيامبران داراى آن قدرتى بودند كه كسى جرأت دست يابى بر آنان را نمىكرد و عزتى مىداشتند كه مورد هجوم ستم واقع نمىشدند و داراى سلطنتى مىبودند ، كه مردم گردنها به سوى آن مىكشيدند و براى رفتن به آن سوى مجبور
[ 37 ] توضيح اين مطلب در ذيل جمله و لا لزمت الاسماء معانيها ( شماره 6 ) ذكر مىشود .
[ 458 ]
مىبودند مركبهاى سوارى را مجهّز سازند ، اين حالت ، تسليم و پذيرش مردم را آسانتر ، و آنان را از گردنكشى و استكبار ، دورتر مىساخت و به دليل ترسى كه بر آنان چيره شده يا رغبت و ميلى كه ايشان را مجذوب كرده به آنان مىگرويدند ، و در اين صورت نيّتها ناخالص و نيكيها ( عبادتها براى دنيا و آخرت ) تقسيم شده مىبود ، ولى خداوند چنين خواست كه پيروى از پيامبران و ايمان به كتابهاى آسمانى او ، و فروتنى در پيشگاه عظمت و گردن نهادن بر فرمان و پذيرش آن ، تنها براى جلب رضايت و خشنودى ذات اقدس وى باشد ، نه هيچ چيز ديگرى و در اين راه هر چه آزمايش و ابتلا بيشتر و بزرگتر باشد ، اجر و پاداش هم ارزشمندتر و پر بهاتر خواهد بود .
مگر نمىبينيد كه حق تعالى تمام فرزندان آدم ( ع ) را از پيشينيان تا آخرين فرد اين جهان را با سنگهايى كه نه سود و زيانى دارد و نه نيروى بينايى و شنوايى ،
آزمايش فرموده و آن سنگها را خانه محترم خود قرار داده و آن را موجب پايدارى وسيله قيام مردم دانسته است ، پس آن را در سنگلاخترين مكانها و كم ارتفاعترين نقطه دنيا از جهت خاك و كلوخ و تنگترين درهها از نظر عرض قرار داد ، در ميان كوههاى خشن ، ريگهاى نرم و روان ، چشمههاى كم آب ، و آباديهاى دور از هم ، كه نه شتر و نه اسب و گاو ، و گوسفند هيچ كدام در آن به راحتى زندگى نمىكنند . و سپس آدم و فرزندانش را فرمان داد كه به آن سو ، روى آورند . بنابراين آن جا مركز تجمع و سر منزل مقصود و بار انداز آنان شد ، آن چنان كه افراد با طيب خاطر ، شتابان از ميان فلات و دشتهاى دور و از درون واديها و درههاى عميق و جزيرههاى پراكنده درياها ، بدان جا روى آوردند ، تا به هنگام سعى شانههاى خود را خاضعانه حركت دهند و در اطراف خانه طواف كنند و تهليل ( لا اله الا اللَّه ) گويند ، و با موهاى آشفته و بدنهاى پر گردو غبار هروله كنان و شتابان حركت كنند ، لباسهايى كه نشانه شخصيّتهاست كنار انداخته و با رها گذاشتن موها ، قيافه خود را ناخوش آيند سازند . اين آزمونى بزرگ ، امتحانى شديد ، آزمايشى آشكار و خلوص مؤثرى است كه خداوند آن را سبب رحمت و رسيدن به بهشتش قرار داده است . اگر خداوند
[ 459 ]
مىخواست ، خانه محترم خود و محلّهاى انجام وظايف حج را در ميان باغها و نهرها و سرزمينهاى هموار و امن ، با درختهاى بسيار و ميوههاى سر به زمين فرو آورده ، مناطق آباد و داراى خانهها و كاخهاى بسيار و آباديهاى به هم پيوسته در ميان گندم زارها و باغهاى خرم و پر گل و گياه ، در ميان بستانهاى زيبا و پر طراوت و پر آب ، در وسط باغستانى بهجتزا و جادههاى آباد قرار مىداد در اين صورت به همان نسبت كه آزمايش آسانتر بود ، پاداش و جزا نيز كمتر مىبود ، و اگر پى و بنياد خانه و سنگهايى كه در بناى آن به كار رفته از زمرّد سبز و ياقوت سرخ و نور و روشنايى بود ، ديرتر شك و ترديد ، در سينهها رخنه مىكرد و كوشش ابليس در قلبها ،
كمتر اثر مىگذاشت و ، وسوسههاى پنهانى از مردم منتفى مىشد ، اما خداى متعال بندگانش را به انواع شدايد مىآزمايد و با كوششهاى گوناگون به عبادت وادار مىكند و به اقسام گرفتاريها مبتلا مىسازد تا تكبر را از قلبهاشان خارج سازد و خضوع و آرامش را در آنها جايگزين كند ، بابهاى فضل و رحمتش را به رويشان بگشايد و ، وسايل عفو خويش را به آسانى در اختيار آنان قرار دهد .
پس ، از خدا بترسيد از خدا بترسيد ، از كيفر تباهكارى در دنيا و از سرانجام و خيم ظلم در آخرت و بد فرجامى تكبر و خود پسندى كه كمينگاه بزرگ ابليس و مركز كيد و نيرنگ اوست بهراسيد ، كيد و نيرنگى كه با قلبهاى انسانها مانند زهرهاى كشنده مىآميزد و هرگز از تأثير فرو نمىماند و كسى از هلاكتش جان بدر نمىبرد ، نه دانشمند به دليل علمش و نه بينوا در لباس مندرسش ، و خداوند به منظور حفظ بندگانش از اين امور يعنى ظلم و ستم و كيد شيطان به سبب نماز ،
زكات و كوشش براى گرفتن روزه واجب ، آنان را حراست فرموده تا اعضا و جوارحشان آرام و چشمانشان خاشع و غرايز و تمايلات سركششان خوار و ذليل و دلهاى آنان خاضع شود و تكبر از آنها رخت بر بندد ، علاوه بر آن ساييدن پيشانى كه بالاترين جاى صورت است ، بر خاك موجب تواضع و گذاردن اعضاى پر ارزش بدن بر زمين ، دليل اظهار كوچكى و چسبيدن شكم به پشت از
[ 460 ]
گرسنگى روزه ، مايه فروتنى مىباشد ، و پرداخت زكات موجب صرف محصولات زمين و غير آنها و نيازمندان و مستمندان مىشود ، به آثار اين اعمال توجه كنيد كه چگونه شاخههاى درخت تفاخر را درهم مىشكند و از جوانه زدن كبر و خود پسندى جلوگيرى مىكند . » امير المؤمنين ( ع ) در اين قسمت از خطبه شريف چند دستور براى پيروان خود يادآور مىشود :
1 به آنان دستور مىدهد از عقوبتهاى الهى كه بر گردنكشان ملتهاى گذشته وارد شد ، عبرت بگيرند ، و راه عبرت گرفتن آن است كه انسان عاقل به حالت آنها بيانديشد و توجه كند كه آنچه به آنان رسيده خودشان باعث آن بودند ،
زيرا بر اثر تكبر از اطاعت امر خدا سرپيچى كردند ، و بر بندگان خدا فخر و مباهات نمودند ، چنان كه در قرآن به اين مطلب اشاره كرده است « قالَ الْمَلأُ الَّذْينَ اْسْتَكْبَرُوا مِنْ قَوْمِهِ لِلَّذِينَ اْسْتُضْعِفُوا لِمَنْ آمَنَ مِنْهُمْ . . . فَأَخَذَتْهُمُ الرَّجْفَةُ فَأَصْبَحُوا فى دِيارِهِم جاثِمين [ 38 ] » و از اين قبيل آيات و اشارات در قرآن فراوان است ، و كسى كه در اين امور انديشه كند به خود خواهد آمد و از ترس اين كه به مثل عقوبتهاى آنها گرفتار شود ، از قدم گذاردن در راه آنان خوددارى خواهد كرد .
2 آنها را امر مىكند كه از خفتن گردنكشان در ميان قبر پند و اندرز بگيرند ،
ببينند آنان كه در دنيا بر خود مىباليدند و باد و تكبر داشتند چگونه هنگام مرگ چهرهها و پهلوهايشان بر روى خاك نهاده شده و آن عزّت موهومى و غرور خودخواهى به اين ذلت و خوارى واقعى تنزل يافته و از اين امر پند و اندرز
[ 38 ] سوره اعراف ( 7 ) آيههاى ( 75 و 78 ) يعنى : سردمداران قوم ثمود كه تكبر ورزيدند به مومنان كه ضعيف شمرده مىشدند گفتند . . . ، پس ايشان را صاعقه آسمانى فرا گرفت و همگى وارد صبح شدند در حالى كه در خانه خود به زانو در روى زمين افتاده بودند .
[ 461 ]
بگيرند و ديگر گرد تكبر نگردند ، چون آنها نيز به همين سرانجام دچار خواهند شد .
3 سفارش مىكند كه از پىآمدهاى صفت ناپسند استكبار به خدا پناه ببرند همچنان كه در گرفتاريهاى دنيا و حوادث روزگار به او پناه مىبرند ، منظور از اين تشبيه آن است كه در اين امر بطور فراوان و از روى خلوص به خدا پناه ببريد ، كلمه لواقح استعاره از امور و صفاتى است كه سبب تكبّر مىشود .
فلو رخّص اللَّه . . . التواضع ،
در اين عبارت با يك قياس شرطى استدلال شده است بر اين كه تكبر و خود بزرگ بينى صفت ناپسندى مىباشد و هيچ يك از آفريدههاى خدا حق اتصاف به اين ويژگى را ندارند بيان استدلال به اين شرح است كه پيامبران بطور عموم از خصيصين درگاه الهى و دوستان و پيروان جدّى دستورات خدا مىباشند پس اگر صفت تكبر در خور آفريدهاى از آفريدگان او مىبود خداوند آنان را بر اين امر بر مىگزيد و چون به ايشان هم رخصت تكبر نداده است معلوم مىشود كه هيچ كس از بندگانش را رخصت تكبر نداده است امّا در متن سخن امام استثناى نقيض تالى و نتيجه آن حذف شده [ 39 ] ، و به ذكر برخى از لوازم آن اكتفا كرده و چنين فرموده : ليكن خدا تكبر را بر پيغمبران و فرشتگان خود ناروا و تواضع را بر آنان خوشايند دانست ، زيرا بارها در قرآن مستكبران را به علت تكبرشان وعده عذاب داده و در مورد تواضع به رسول اكرم مىفرمايد : « وَ آخْفِضْ جَناحَكَ لِلْمُؤْمِنين [ 40 ] » و مانند آيات ديگر كه در اين مورد آمده است .
فألصقوا . . . مستضعفين
اشاره به اين است كه بندگان خاص خدا ، پيامبران
[ 39 ] تالى در عبارت امام اين است : لرخّص فيه لخاصّة انبيائه و ملائكته ، و استثناى نقيض آن چنين است لكنّه لم يرخّص فيه لهم . مترجم
[ 40 ] سوره حجر ( 15 ) قسمتى از آيه ( 88 ) يعنى : بال و پر خود را براى اهل ايمان فرود آور .
[ 462 ]
و اولياى او كاملا ، فرمان وى را در مورد تواضع و فروتنى امتثال كردند و آنچه را كه خداوند بر آنان پسنديده است انجام دادهاند زيرا اين كه مىفرمايد بندگان خدا در برابر عظمت حق تعالى گونهها را بر زمين مىگذارند و چهرهها را بر خاك مىمالند ، رفتارى است كه بين خود و خدا در حال پرستش و عبادت او بجا مىآورند و اين كه در برابر مؤمنان بالهاى تواضع را مىگسترانند و با حالت استضعاف بسر مىبرند ، اشاره به اطاعت فرمان خداوند در مورد بندگان و آفريدههاى وى مىباشد .
لفظ اجنحه كه به معناى بالها و از ويژگيهاى پرنده است ، در اين جا براى دست انسان استعاره شده است ، به اعتبار اين كه دست وسيله اظهار قدرت و علامت ايجاد محبت و يا دشمنى و طرد امر نامطلوب مىباشد ، و خفض جناح كنايه از نرمى و ملايمت و اظهار دوستى و محبت است ، چنان كه مفسّر كبير ابن عباس در شرح آيه و اخفض جناحك للمؤمنين مىگويد : يعنى نسبت به مؤمنان نرمى و ملاطفت كن و بر آنان درشتى و تندى مكن ، و عربها به كسى كه سنگين و با وقار باشد مىگويند : فلانى داراى خفض جناح است .
قد اختبرهم . . . بالكابره ،
در اين جا حضرت انواع گوناگون سختيها و گرفتاريهاى دنيوى را بيان مىكند كه خداوند بندگانش را به آن مىآزمايد از قبيل گرسنگى و ترس و ساير ناملايمات و به اين سبب آنان را به دنيا بىعلاقه و از آن متنفر مىسازد تا در عوض به خدا و آخرت و اجر و ثوابهايى كه نزد اوست بيشتر علاقهمند شوند .
فلا تعتبروا الرضا . . . الاقتدار [ الإقتار ]
يعنى خيال نكنيد كه خشنودى خدا از بندهاش به اين است كه ثروت دنيا و فرزند زياد به او دهد و غضب وى نسبت به او ، اين باشد كه از داشتن اين امور محرومش سازد . اين سخن امام ( ع ) گويا پاسخى است از پرسشى كه ممكن است گويندهاى چنين بگويد : حال كه
[ 463 ]
پيغمبران و اولياى خداوند ، از خواصّ بندگان ، و مطيع فرمان وى و مورد رضايت او مىباشند ، پس چرا آنان را با سختيها و ناگواريها گرفتار ساخت و از اموال دنيا و زن و فرزند بىبهرهشان داشت ، چنان كه فرعون هم به موسى اين اشكال را كرد كه اگر او پيامبر است و ارزش و اعتبارى دارد پس چرا از آرايشهاى دنيا و زينتهاى طلايى بىبهره است ؟ و كفار قريش به پيغمبر اسلام گفتند : در صورتى به او ايمان مىآوريم و او را پيامبر مىدانيم كه داراى گنجينهاى از جواهرات و گوهرهاى قيمتى باشد ، و يا باغها و مزارعى داشته باشد كه شكمها را سير كند خلاصه در پاسخ اين گونه سؤالهاى مقدر ، حضرت مىفرمايد : اين قبيل اشكالها و توهمات به علت ناآگاهى آنان از عموميت امر ، امتحان و آزمايش است ،
خداوند چنان كه بندگان خود را با مبتلا ساختن به فقر و نيازمندى و گرفتار ساختن به مشقتها و ناگواريها مىآزمايد همچنين آنان را به افزودن اموال و فرزندان آزمايش و امتحان مىكند ، بنابراين نبايد تصور كرد كه دارا بودن اين امور دليل سعادت انسان در پيشگاه خداست ، همچنان كه نداشتن آن دليل بدبختى و شقاوت نيست و امام ( ع ) به منظور تبيين فرمايش خود به اين آيه شريفه استناد فرموده است « أَيَحْسَبُونَ أَنَّما نُمِدّهُمْ بِه مِنْ مالٍ وَ بَنيْنَ نُسارعُ لَهُمْ فىِ الْخَيْراتِ بَلْ لا يَشْعُرُونَ [ 41 ] » يعنى گنهكاران مىپندارند ما كه اموال و امور دنيوى آنان را زياد مىكنيم ، اين امر دليل رضايت و خشنودى ما از كارها و عقايد پست آنان مىباشد ، و حال آن كه چنين نيست بلكه ايشان بىخبراند از اين كه آنچه به ايشان دادهايم براى امتحان و آزمايش آنهاست و اين امور بر بلا و گرفتارى آنان مىافزايد ، كلمه جهلا كه منصوب است مفعول له مىباشد .
فانّ اللَّه سبحانه يختبر . . . فى اعينهم ،
اين كلام از جملههاى گذشته
[ 41 ] سوره مؤمنون ( 23 ) آيه ( 57 ) يعنى : آيا مىپنداريد كه آنچه به آنها از مال و فرزندان كمك مىكنيم در بخشيدن خوبيها به آنها شتاب مىكنيم بلكه چنين نيست آنان درك نمىكنند .
[ 464 ]
جداست كه در ابتدا چنان به نظر مىآيد كه علت امرى واقع شده است در حالى كه سيد رضى بين آن و جملههاى قبلش با گذاشتن نقطه فاصله قرار داده است ،
امام ( ع ) در اين قسمت به نوع ديگرى از آزمايشهاى بندگان سركش و نافرمان اشاره فرموده است كه خداوند بندگان مستكبرش را از طرفى با آنچه در خود آنهاست و از طرف ديگر با اولياى خاص و پيامبران پاكش كه در چشم آنان ناتوان مىآيند مىآزمايد ، و نيز در اين جمله به بعضى از اسرارى كه در آفرينش اين بندگان مستضعف و انبياى پاك وجود دارد اشاره فرموده است به اين بيان كه يكى از حكمتهاى آفريدن خداوند اين بندگان خالص را ، همان آزمايش گردنكشان و مستكبران مىباشد .
به عنوان شاهد داستان حضرت موسى و هارون و برخوردشان را با فرعون طغيانگر يادآور شده است :
در تاريخ طبرى اين ماجرا چنين نقل شده است كه وقتى خداوند به آنان ماموريت ارشاد فرعون را داد به پايتخت او ، مصر وارد شدند و مدت دو سال صبحها مىآمدند تا شب و اجازه ورود مىخواستند و مىگفتند : ما فرستادگان خدا به سوى فرعون هستيم ولى كسى به آنها جواب درستى نمىداد ، دربانها و ماموران آنان را دور مىكردند و هيچ كدام جرأت و ياراى آن را هم نداشتند كه اين پيغام خطرناك را به فرعون برساند تا سرانجام يك روز دلقك دربار كه غالبا پيش فرعون مىآمد و برايش مسخرگى مىكرد و او را مىخنداند ، هنگامى كه پيش فرعون رسيد ، گفت : پادشاها مردى بر در كاخ ايستاده مطلب شگفتى اظهار مىدارد و چنين مىپندارد كه او را خدايى غير از تو مىباشد ، فرعون دستور داد كه داخل شود حضرت موسى با برادرش هارون وارد شد و عصايش را برداشت ، گفت : من پيغمبر خداى آفريننده جهان مىباشم . . . تا آخر كه در تاريخ طبرى ذكر شده است ، اما در قرآن قصه موسى و هارون و گفتگويشان و ساير قسمتهايش در
[ 465 ]
سورههاى شعرا و قصص و غير آنها بطور مفصل ذكر شده ، و بيان امام ( ع ) نيز در اين مورد ، روشن و آشكار است . كعب گفته است كه حضرت موسى فردى عصبانى و داراى قامتى طولانى بود ولى برادرش هارون از او بلندتر و چاقتر و سفيدتر و استخوان بنديش درشتتر و سه سال از موسى بزرگتر بود و بر پيشانيش خالى داشت و نيز بر سر بينى حضرت موسى چنين علامتى بود و بر نوك زبانش به سبب سوختگى گرهى كه باعث لكنت آن بود قرار داشت چنان كه در قرآن به آن اشاره شده است 42 . و نيز مىگويد فرعون همزمان با حضرت موسى همان پادشاه مصر است كه با يوسف معاصر بود به نام وليد بن مصعب و بيش از چهار صد سال عمر داشت و ليكن ديگران اين قول را نپذيرفته و گفتهاند : موساى فرعون غير از عزيز مصر زمان حضرت يوسف مىباشد . هارون برادر موسى در سن صد و هفده سالگى از دنيا رفت ، و موسى ( ع ) سه سال بعد از او زنده بود و روزى كه در گذشت به سن برادرش بود . چنان كه قبلا بيان شد ، موقعى كه اين دو بزرگوار پيش فرعون آمدند به اين دليل شرط باقى ماندن حكومت و سلطنت او را مسلمان شدن و ايمان وى دانستند كه قوانين و عمل به آن ، علت نظم بخشى به جامعه انسانى و اصلاح شدن وضع دنيا و آخرت آن مىشود كه اين خود ، سبب برقرارى حكومت و دوام عزت و دولت مىباشد ، اما فرعون از گفته آنان به شگفت درآمد و آن را نپذيرفت زيرا او خيال مىكرد كسى مىتواند چنين قولى بدهد كه داراى مال و ثروت دنيا باشد و هنگامى كه ديد اين دو نفر لباسهاى پشمين مندرس به تن دارند و از سرو وضعشان فقر و نيازمندى مىبارد آنان را تحقير كرد و حرفشان را نپذيرفت و گفت چگونه مىتوانند به دوام سلطنت من كمك كنند در حالى كه آثار ثروتمندى كه زينت و آرايش به زيورهاى طلايى است در آنان وجود ندارد .
----------- ( 42 ) سوره طه ( 20 ) آيه ( 26 ) .
[ 466 ]
و لو اراد اللَّه . . . معانيها .
در اين عبارت براى اثبات مطلب به يك قياس اقترانى از شكل اول استدلال شده است كه داراى دو مقدمه شرطيه متصله مىباشد و نخستين مقدمه از « و لو اراد اللَّه » آغاز و به « لفعل » پايان مىيابد ، و مقدمه دوم « لو فعل لسقط البلاء » تا آخر [ 43 ] ، و نتيجه قياس اين است كه اگر خداوند مىخواست و اين امتيازهايى را كه در متن ذكر شد به انبياى خود عطا مىكرد ، لازمهاش سقوط امتحان و بطلان پاداش و جز اينها بود ، ملازمه ميان مقدم ( جمله شرطيه ) و تالى ( جواب و جزاى شرط ) در مقدمه اول كه صغرى است روشن است ، زيرا ايجاد آن امتيازات براى پيامبران از ناحيه خداوند امرى ممكن و مقدور است و براى تحقق يافتن آن ، تنها اراده حق تعالى كافى مىباشد ، اما در شرطيه متصله اخير كه مقدمه دوم و كبراى قياس است امام ( ع ) در صورت تحقق مقدم كه اعطاى امتيازات به انبياء باشد ، لوازم متعددى براى آن ذكر كرده است كه در ذيل به آن مىپردازيم .
1 انه كان يسقط البلاء :
اگر خداوند به انبيا و اوليا اين مزايا را مىداد بساط آزمايش و امتحان بكلى بر چيده مىشد چون در اين هنگام مستضعفى نبود كه به استضعاف آزمايش شود ، وقتى كه امكانات ياد شده وجود داشته باشد ، اولا فقر و نادارى وجود ندارد تا آزمايشى كه از ناحيه صبر بر فقر پيش مىآيد محقق شود و ثانيا به دليل بىنيازى و قدرت ظاهرى كه در انبياء احساس مىشود تمام مستكبران با ميل و اراده نفسانى به آنان رو مىآورند و آزمايشى براى مستكبران تحقق نمىيابد ، ثالثا موقعى كه همه مردم پيش آنان متواضع باشند مخالفينى بر ايشان پيدا نمىشود كه در برابر ضرب و قتل و انكار آنان صبر كنند و آزمايش شوند ، رابعا با موجود بودن ثروت و امكانات ممكن است رو به دنيا بياورند و از
[ 43 ] از ترجمه عبارات كه در وسط صفحه 385 آمده معناى دو مقدمه روشن مىشود .
[ 467 ]
خدا رابطه خود را قطع كنند و در اين صورت چنان كه در متن اشاره شده وحى الهى بر آنان قطع مىشود ، پس آزمايشى هم كه به سبب تحمل وظيفه وحى و عمل به آن براى پيامبران وجود دارد تحقق نمىيابد .
2 و كان يبطل الجزاء :
اگر تمام امكانات براى پيغمبران و اولياى خدا آماده مىبود پاداش عبادتها از بين مىرفت ، زيرا از طرفى چنان كه گذشت آزمايش بكلى قطع شده و از طرف ديگر با وجود اين امتيازات عبادت مردم و پيروى آنان از گفتههاى خدا و اوليايش از روى اخلاص نيست بلكه يا از ترس و يا به دليل تمايلات نفسانى خواهد بود به هر حال ثواب و پاداشى بر آن مترتب نمىباشد و حتى پاداش خود پيامبران هم كه به علت صبر بر فقر و نادارى به دست مىآورند ،
باطل مىشد .
3 و كان تضمحلّ الابناء ،
لازمه سوم آن است كه اگر چنين مىشد اخبار وارده و وحى الهى بر پيامبران از ميان مىرفت زيرا از طرفى دنيا و آخرت دو ضد يكديگراند و هر قدر كه آدمى به يكى نزديك شود به همان نسبت از ديگرى دور مىشود ، و از طرف ديگر پيغمبران الهى ، اگر چه داراى كمال پاكى و قداست باطنى مىباشند ، اما به منظور ارتقاى مقام عبوديت ، پيوسته خود را نيازمند به رياضتهاى نفسانى مىدانند ، و به اين دليل از لذتهاى دنيوى دورى مىكنند كه زهد حقيقى همين است ، و همواره نفس اماره خود را كه مايل به گناه و لذتهاى مادى است با عبادتهاى پى در پى در اطاعت نفس مطمئنّه در مىآورند ، كار تمام اولياى خدا چنين است ، در احوال رسول خدا نوشتهاند كه گاهى از شدت گرسنگى ، سنگ بر شكم خود مىبست و آن را سير كننده مىناميد و اين كار را فقط براى سركوبى نفس اماره انجام مىداد ، نه اين كه چيزى براى خوردن نداشته باشد ، جامههاى كهنه خود را هم كه پينه مىزد ، از آن بابت نبود كه قدرت بر تهيه لباس نو ، نداشت ، و اگر گاهى بر الاغ برهنه سوار مىشد و غلامش يا ديگرى را
[ 468 ]
پشت سر خود سوار مىكرد به اين دليل نبود كه اسبى براى سوارى نداشته باشد يا غلامش اطاعت از او نكند و پياده وى را همراهى نكند او اين اعمال را از ناچارى و ناتوانى انجام نمىداد زيرا از طرف خداوند اختيار تمام جهان به دست او بود ، اما به خاطر زهد نسبت به دنيا و دورى جستن از لذتهاى آن اينها را برگزيد .
بايد بدانى كه رسيدن به اين كمالات جز با روى گرداندن از دنيا محقق نمىشود ، به همين دليل پيامبر ( ص ) به منظور رسيدن به كمال اشرف و برتر ،
لذتهاى پست دنيا را بدور افكند ، و به همين سبب حضرت رسول آن اندازه به عبادت مىايستاد كه پاهايش ورم كرد ، وقتى كه از آن حضرت پرسيدند : يا رسول اللَّه تو را كه خدا مژده بهشت داده چرا اين همه خود را به زحمت مىاندازى ؟
پاسخ داد ، مگر من نبايد بنده شاكرى باشم ؟ اين مطلب را پيامبر به اين دليل بيان فرمود ، كه مىدانست خصيصه سپاسگزارى بر علوّ درجاتش مىافزايد ، و در صورتى كه اشرف انبيا و اعظم آنان چنين حالتى داشته باشد ساير پيامبران را خود مىتوانى قياس كنى و توجه خواهى كرد كه شرط رسيدن به مقامات عاليه وحى و رسالت و لياقت براى تلقّى خبرهاى آسمانى ، آن است كه دنيا و سرگرمى به آن را ترك كنند ، پس اگر خداوند آنان را فرو رفته در دنيا مىآفريد و راههاى رفاه مادى را بر روى آنها مىگشود ، به آرايشهاى دنيا و لذتهاى آن مشغول مىشدند و از توجه به آستان جلال ربوبى غفلت مىكردند رابطه وحى الهى و خبرگزارى آسمان از ايشان قطع مىشد و از مقام و مرتبه سفارت پروردگارى پايين مىآمدند . بعضى از شارحان نهج البلاغه گفتهاند ، مقصود امام ( ع ) از عبارت :
اضمحلال الابناء اين است كه وعد و وعيد از ميان مىرفت و خبرى از اوضاع بهشت و جهنم و ويژگيهاى رستاخيز به ما نمىرسيد كه اين خود از پىآمدهاى از بين رفتن مقام نبوت و رسالت مىباشد .
[ 469 ]
4 و لكان لا يجب للقابلين اجور المبتلين ،
يعنى اگر اولياى خدا و پيامبران الهى در آسايش و رفاه بسر مىبردند ، براى كسانى كه دستورهاى آنان را بپذيرند ،
پاداش آزمايش شدگان نبود ، و نيز خود پيغمبران از اجر و مزد صبر بر گرفتارى و آزار و تكذيب مخالفان نصيبى نمىبردند زيرا چنان كه قبلا بيان شد در اين صورت نه آزمايشى وجود داشت و نه مخالفى پيدا مىشد .
5 و كان لا يستحقّ المؤمنون ثواب المحسنين ،
و نيز در اين صورت ،
گروندگان به پيامبران ، شايسته ثواب نيكوكاران و اهل احسان نمىشدند ، زيرا محسنين كسانى هستند كه با شيطان مبارزه كنند و صفات رذيله را از خود دور سازند و نفس خويش را به فضايل بيارايند و براى خدا ايمان آورند اما ايشان كه يا از روى تمايلات نفسانى به امور مادى و يا از ترس و هيبت دنيوى به پيامبران گرويدهاند نه ايمانشان همراه با اخلاص است و نه جزء اهل احسان و نيكوكاران مىباشند .
6 و لا لزمت الاسماء معانيها [ 44 ] ،
ششمين امرى كه در صورت تحقق شرط ياد شده لازم مىآيد آن است كه نامها و عناوين اشخاص با معنايش تطبيق نخواهد داشت ، از باب مثال اگر به كسى مؤمن گويند حقيقت ايمان بر وى صدق نمىكند زيرا تنها با زبان ايمان آورده و از روى ترس يا هواى نفسانى است نه از روى اخلاص و قلب پاك و همچنين است عنوان زاهد و مسلمان ، بلكه عنوان پيامبر و نبى و رسول نيز چنين است به دليل اين كه در اين حال چنان كه گفته شد حقيقت نبوت و رسالت از آن شخص قطع شده است خلاصه اين كه اسماء بدون مسميّمات خواهد بود ، با ذكر اين لوازم ششگانه ، مقدمه دوم و كبراى قياس مذكور روشن و خلاصه اين مىشود كه اين قضيه ، شرطيه متصله است و
[ 44 ] در كلمه اسماء دو وجه جايز است نصب آن بنابراين كه مفعول باشد و معانيها فاعل وجه دوم مرفوع باشد چنان كه در نسخه سيد رضى آمده است ولى در معنا هر دو يكى است .
[ 470 ]
مقدم آن از لو اراد اللَّه تا الارض [ 45 ] مىباشد .
و لكن اللَّه سبحانه جعل رسله . . . اذى ،
پس از بيان برهان و استدلال بر اين كه چرا خداوند اولياى خود را از ثروتمندان و اهل رفاه قرار نداد به اثبات مزيتى پرداخته است كه در عوض آن محروميتها امتيازى به ايشان عطا فرموده است ، و آن عبارت از نيروى تصميم و عزم راسخ براى تبليغ رسالت مىباشد و به اين دليل آنان را اولو العزم مىگويند كه عزم خود را جزم مىكنند و با كمال قدرت در برابر آزار مخالفان مقاومت مىكنند مىجنگند و مىكوشند تا دين خدا را به حاكميت بنشانند هر چند در ظاهر جزء مستضعفان و اهل مسكنت و قناعت مىباشند و با گرسنگى و برهنگى مىسازند .
در متن عبارت ، امام ( ع ) مىفرمايد : خدا به اولياى خود ارادهاى قوى و ظاهرى ضعيف و فقير داد امّا با قناعتى كه قلبها و چشمها را پر از بىنيازى مىكرد صفت پر كردن كه براى قناعت آورده است به اين اعتبار است كه قناعت آن چنان آنان را بلند طبع و بىنياز مىكند كه هيچ توجهى به تمتّعات دنيا نشان نمىدهند و گويا چشم و دلشان پر شده و جايى براى كالاهاى دنيا ندارد كه مورد طلب و درخواست واقع شود ، و نيز اين ويژگى را براى فقر و بينوايى هم آورده است ، و اين بدان علت است كه گرسنگى زياد باعث ناتوانى و آزار چشم و گوش مىشود و گويا آن چنان چشمها و گوشهاى مردان خدا را فرا گرفته است كه پر شده و جا براى چيز ديگرى در آن پيدا نمىشود و تمام اينها آدمى را مستعدّ وصول به كمال مىكند زيرا كه بارها گفته شده است كه شكمبارگى هوشيارى را
[ 45 ] و تالى آن از لسقط البلاء تا معانيها مىباشد ، پس نتيجه آن است كه اگر به اراده خداوند اين امور به انبيا تعلق مىگرفت ، وقوع تمام اين مفاسد لازم مىآمد سپس كلام را به استثناء نقيض تالى اين نتيجه براى استثناء نقيض مقدم آن ارجاع داد ، و نقيض تالى آن است كه اين مفاسد وجود نداشته و سزاوار بوجود آمدن نيز نمىباشد ،
پس به آنها اين امور را اراده نكرده است .
[ 471 ]
از بين مىبرد و سنگدلى مىآورد و ترحّم و نازكدلى را زايل مىكند و باعث امراض اخلاقى و جسمانى مىشود كه دارويى جز فقر و گرسنگى آن را درمان نمىكند ، قناعت صفتى است كه از متفرعات خصلت پسنديده عفت و پاكدامنى مىباشد .
و لو كانت الانبياء . . . مقتسمه ،
و اين نيز استدلال ديگرى است براى بيان مطلب كه تقدير مقدمات آن چنين است ، اگر خداوند نسبت به پيامبرانش تمام امكانات رفاهى را فراهم مىساخت ، قوّت و عزّتى به دست مىآوردند كه هيچ كس جرأت دستيابى بر آن نداشت و سلطنتى را دارا مىشدند كه همه بى چون و چرا تسليم آن مىشدند و اين امر نتايج و مفاسدى را در پى داشت كه اكنون به ذكر آن مىپردازيم :
1 در اين صورت گر چه اطاعت مردم از آنان سريعتر و آسانتر انجام مىشد اما مانند پيروى از پادشاهان بود نه انبيا و اولياء ، زيرا از نظر عامه مردم ،
شاهان و قدرتمندان حق اطاعت شدن دارند نه مستضعفان و بينوايان .
2 از پيروى ايشان تكبر نمىورزيدند زيرا روشن است كه اغلب افراد كمتر شانه از زير فرمان اهل قدرت و پادشاهان خالى مىكنند ، اما بر اين اطاعت و ترك تكبر اجر و پاداش كسى كه به سبب مجاهده با نفس خود خواهى و استكبار را از خود دور مىسازد مترتب نبود .
3 آخرين نتيجه اين كه ايمان مردم در اين موقع خالص و براى خدا نبود بلكه تجزيه شده و يك جزء آن براى خدا و جزء ديگر آن براى تمايلات نفسانى يا ترس از قدرتهاى دنيوى بود ، پس اين گونه اعمال ثوابى ندارد ، ثواب اعمال كسانى كه با شيطان بجنگند و تلقينهاى گمراه كننده وى را درهم شكنند و پيروزمندانه آماده پاداشهاى جاويد آخرت باشند .
و ملك تمدّ نحوه اعناق الرجال و تشد اليه عقد الرحال ،
دو صفتى كه در اين
[ 472 ]
عبارت براى واژه ملك آمده كنايه از بزرگى و عظمت قدرت و نيروى پادشاهى مىباشد كه در اين صورت آرزوها به سوى او جلب و نظرها به جانب وى متوجه مىشود و انسانها گردنهاى اميدوارى به طرفش دراز مىكنند و كوله بارهاى خويش به منظور رسيدن به آن ، محكم مىبندند .
و لكنّ اللَّه سبحانه . . . شائبة ،
پس از بيان استدلال فوق و نتايجى كه بر آن مترتب بود ، مجددا حضرت در اين عبارت دليل مىآورد بر اين كه اين امر كه ايمان از روى ترس يا تمايل نفسانى و بالاخره غير خالصانه باشد امر فاسدى است كه خواسته خداوند نمىباشد ، بلكه اراده او آن است كه ايمان مردم به انبيا و كتب و اديانى كه مىآورند ، خالص و تنها براى وى باشد بدون هيچ گونه شائبه و دخالتى و آنچه كه بايد خالص براى خدا باشد سزاوار نيست تقسيم و تجزيه شود ، پس ايمان با تمام اقسامش بايد فقط براى خدا باشد .
و كلما كانت البلوى . . . اجزل ،
در اين عبارات دو احتمال تصور مىشود ،
الف نخست اين كه دوّمين مقدمه و كبراى استدلالى باشد كه به منظور بيان مطلب آورده است و مقدمات اين قياس از اين قرار است : در صورتى كه پيامبران از امكانات ظاهرى برخوردار نباشند ، براى ايمان آوردن مردم ، باب آزمايش و امتحان بيشتر باز است و كسانى كه با اين وضع ايمان بياورند خالصتر خواهند بود و هر چه آزمايش و خلوص بيشتر باشد ثواب و پاداش آن هم مهمتر و زيادتر خواهد بود . نتيجه اين مقدمات آن است كه هر مقدار در به دست آوردن عقيده و ايمان رنج بيشتر تحمل شود و اخلاص زيادتر به كار رود ثواب و پاداش بيشتر نصيب دارنده آن خواهد شد .
ب احتمال دوم آن است كه اين جمله قياس جديدى نيست بلكه دنباله بيان قبل و در حقيقت مثل مقدمه دوم براى قياس استثنايى باشد كه صغراى آن قبلا آورده شده است و تقدير چنين است كه اگر امكانات مذكور براى انبياء وجود
[ 473 ]
داشت آن نتايج و توالى ناروا كه از جمله عدم خلوص ايمان مىباشد بر آن بار بود ، اما حق تعالى اراده فرموده است كه ايمان و عبادت يكجا و خالص براى او باشد و اگر چه اين امر با زحمت بسيار و آزمايش سخت به دست مىآيد اما هر چه بوته امتحان داغتر باشد ايمان خالصتر و هر اندازه كه ايمان و عمل خالصتر باشد ثواب و پاداش افزونترى خواهد داشت ، و بعد به منظور بيان صدق مطلب به ذكر مثال پرداخته است كه عبارت از آزمايش جامعه بشريت به زيارت خانه سنگى خود مىباشد .
جعله للناس قياما ،
خداوند خانه خود را بپا دارنده موقعيت و ارزش و اعتبار انسانها قرار داد ، فلان قيام اهله و قوام بيته ، وقتى گفته مىشود كه استقامت و برقرارى خانه و اهل شخص بسته به وجود او باشد . سرزمين مكه كمتر خاكى است و بيشترش از سنگ است ، و امام ( ع ) به منظور مذمّت آن را آكنده از ريگهاى روان مىداند زيرا چنين زمينى مناسب حيوانها و چهار پايان نمىباشد و سمدارها در آن فرو مىروند و در راه رفتن به زحمت دچار مىشوند ،
و مراد از واژههاى خفّ ، حافر و ظلف ، چهار پايان ، شتر و اسب و گوسفند و گاوهاى ماده مىباشد كه بطور مجاز از باب اطلاق اسم جزء بر كل اراده شده و يا اين كه مضاف ، حذف و مضاف اليه جايش را گرفته است از باب مثال ،
خف الجمال و حافر الخيل و ظلف الغنم بوده است ، و منظور از فعل لا تزكوا آن است كه چهار پايان در آن سرزمين به دليل ارتفاعات زياد و خشونت آن ، رشدى ندارند و زياد نمىشوند و مقصود از عبارت او عربقاع الارض ، ناهموارترين و صعب العبورترين قسمتهاى زمين ، همان معنايى است كه از اين آيه شريفه بر مىآيد « إنّى أَسْكَنْتُ مِنْ ذُرِّيَّتى بِوادٍ غَيْر ذى زَرْع عِنْدَ بَيْتِكَ الْمُحَرَّمِ . » [ 46 ]
[ 46 ] سوره ابراهيم ( 14 ) قسمتى از آيه ( 36 ) ، يعنى : من خانواده خود را در سرزمين بىكشت و زرعى نزد خانه محترم تو مسكن دادم . . .
[ 474 ]
ثم امر آدم و ولده ان يثنوا اعطافهم نحوه ،
اين كلام حضرت دلالت دارد بر اين كه بيت الحرام و خانه كعبه از زمان حضرت آدم بوده است و تاريخ نيز به اين امر گواهى مىدهد ، طبرى مىگويد از ابن عباس نقل شده است كه وقتى حضرت آدم به روى زمين فرو آمد ، از طرف خدا به او وحى شد كه مرا در روى زمين حرمى است . محاذى عرش من در آسمان ، آن جا برو خانهاى برايم بساز و اطرافش طواف كن چنان كه مىبينى فرشتگان را كه اطراف عرشم طواف مىكنند ، در آن جا دعاى تو و هر كه را از ذريه تو كه اين عمل را انجام دهد به استجابت مىرسانم ، حضرت آدم عرض كرد خدايا من آن محلّ را نمىدانم و قدرت بر ساختمان خانه هم ندارم ، پس خداوند فرشتهاى را مامور ساخت تا وى را به آن مكان ببرد ، در بين راه هر جا به بوستان و منظرههاى آباد و زيبايى مىرسيد به خيال اين كه همان محل مىباشد از فرشته درخواست مىكرد كه فرود آيد و خانه را بسازند ، او پاسخ مىداد كه هنوز به آن جا نرسيدهايم ،
تا سرانجام به سرزمين مكّه رسيدند ، آدم شروع به ساختن خانه كعبه كرد و مواد ساختمانى آن را از پنج سلسله جبال فراهم ساخت 1 طور سينا 2 طور زيتون 3 لبنان 4 جودى 5 و پايههايش را از كوه حراء بنا كرد ، و موقعى كه خانه ساخته شد فرشته مذكور وى را به صحراى عرفات برد و اعمال و عبادتهايى كه هم اكنون مرسوم است به او ياد داد و سپس او را به مكه آورد و هفت شوط دور خانه طواف كرد و بعد از آن به سرزمين هند برگشت ، و بعضى گفتهاند كه حضرت آدم از جايگاه خود چهل بار با پاى پياده به حج و زيارت خانه خدا مشرف شد .
وهب بن مبنّه مىگويد كه آدم در پيشگاه پروردگار خود عرض كرد خدايا آيا در روى زمين غير از من كسى يافت مىشود كه ترا تسبيح و تقديس گويد ؟
خداوند متعال فرمود آرى در زمانهاى آينده از فرزندان تو ، كسانى را به دنيا خواهم
[ 475 ]
آورد كه مرا بستايند و عبادت كنند و خانههايى را خواهم ساخت كه مركز ذكر و ياد من باشد و بندگانم در آن به تسبيح و ثنا گوييم بپردازند و در ميان آن بيوت يكى را خانه مخصوص به كرامت خود قرار مىدهم و با اسم خودم آن را علامتگذارى خواهم كرد و آن را خانه خودم مىنامم و به عظمت و جلال خود به آن عزت و شرافت مىدهم اما بايد دانست كه مكان محدودى براى من نيست بلكه من در همه جا و با همه كس هستم و بر همه چيز احاطه دارم و آن خانه را حرم امن بندگان خود قرار دادهام كه با احترام آن هر كس و هر چه در اطراف و در زير و بالاى آن قرار دارد حرمت و احترام پيدا مىكند ، پس هر كس آن را به علت احترام من گرامى دارد ، مورد كرامت و احترام من خواهد بود ، و هر كس باعث وحشت و ترس اهل خانه من بشود حرمت من را از بين برده و مستحق سخط و كيفر من مىباشد ، من آن جا را خانه مبارك قرار مىدهم كه فرزندان تو از هر راه دور ، پياده و سواره با هر وسيلهاى سراسيمه و گردآلود با نالههاى لبيك و فريادهاى تكبير به آن سو ، مىآيند ، و هر شخصى كه به آن اهميت دهد و غير آن را اراده نكند و بر من وارد شود و مرا در آن مكان ديدار كند و مهمانى از من بخواهد خواسته او را برآورده مىكنم . آرى براى شخص كريم شايسته است كه واردين و مهمانهاى خود را گرامى دارد ، اى آدم ، تو تا مدتى كه در دنيايى ، در آبادانى خانه من بكوش و پس از تو نيز امّتها و نسلها ، و پيامبران از فرزندانت هر كدام پس از ديگرى در زنده نگهداشتنش مىكوشند .
سپس به آدم دستور داد كه به سوى خانه رود و طواف كند مثل طواف فرشتگان بر دور عرش . اين بود سرگذشت خانه در زمان آدم و اساس آن ، تا در طوفان نوح خراب شد و سپس حضرت ابراهيم آنرا تجديد بنا كرد ، هم اكنون به متن سخن امام برمىگرديم و مىگوييم ، اين كه فرمود : خدا به آدم و فرزندانش دستور داد كه توجه خود را به سوى خانه معطوف دارند ، كنايه از رو آوردن به كعبه
[ 476 ]
و قصد زيارت آن است .
فصار مثابة لمنتجع اسفارهم ،
از اين رو محلى شد براى عرض حاجت و طلب فراوانى نعمت و ارزاق و درخواست آبهاى گوارا و آنچه در سفرها مورد نياز مىباشد ، چنان كه در قرآن مىفرمايد : « وَ إذْ جَعَلْنا الْبَيْتَ مَثابَةً لِلنّاسِ وَ أَمْناً » [ 47 ] و نيز مىفرمايد : « لِيَشْهَدُوا مَنافِعَ لَهُمْ وَ يَذْكروا اسْمَ اللَّهِ [ 48 ] » زيرا آن جا محل گرد آمدن مردم است و در آن جا روزهاى برگزارى حج بازار عرضه و تقاضا به پا مىشود و آن وقت هنگام تجارتها و سود و بهره بردارى است چنان كه در خطبه اول بيان داشتيم ، و نيز اين كه فرمود : خانه كعبه ، مقصد انداختن بارهايشان گرديد .
تهوى اليه ثمار الافئده ،
خواهشها و ميلهاى دلها به سوى خانه كعبه به جنبش و حركت در مىآيد ، هنگامى كه كسى به سوى چيزى مايل مىشود ، و آن را دوست مىدارد ، مثل آن است كه خود را نمىتواند كنترل كند و خواهى نخواهى بر روى آن سقوط مىكند ، به اين دليل ، واژه هوى را براى حركت به جانب محبوب و سعى و كوشش به منظور رسيدن به آن سو استعاره آورده است ، و بعضى از شارحان گفتهاند : ثمرة الفؤاد ، سويداى قلب است ، يعنى باطن دلها به سوى آن ميل مىكند و به همين مناسبت به فرزند مىگويند ، ثمرة الفؤاد ، به احتمال ديگر ممكن است كه لفظ ثمار استعاره از افرادى باشد كه به سوى كعبه مىآيند ، به اعتبار اين كه هر كدام از آنها محبوب خانواده خود مىباشد ، بنابراين او مانند ميوه و نتيجه پيدا شده از دلهاى آنهاست زيرا آنان در تربيت او كوشيدهاند تا او انسانى
[ 47 ] سوره بقره ( 2 ) آيه ( 124 ) يعنى : به يادآور موقعى را كه ما خانه كعبه را مقام امن و مرجع درخواستهاى خلق قرار داديم .
[ 48 ] سوره حج ( 22 ) آيه ( 27 ) يعنى : تا مشاهده كنند منافعى براى خود و از آن رو نام خدا را بر زبان دارند .
[ 477 ]
كامل شده است و احتمال سوم آن است كه منظور از ميوه دلها ، چيزهاى خوب و پسنديدهاى است كه از هر جا به مكّه آورده مىشود چنان كه خداوند در قرآن مىفرمايد « يُجبى إلَيْهِ ثَمَراتُ كُلِّ شَيئىٍ [ 49 ] » و دليل اضافه شدن ثمار به افئده آن است كه اين امور محبوب و مطلوب دلهاست ، و در جاى ديگر مىفرمايد « وَ اجْعَلْ أَفْئِدةً مِنَ النّاسِ تَهْوى إلَيْهِمْ و ارْزُقْهُمْ مِنَ الثَّمراتِ [ 50 ] » و چون واژه هوى كه به معناى ميل داشتن است استعاره مىباشد ، كلمه مهاوى خواستگاهها را برايش ترشيح آورده زيرا هر خواستنى خواستگاهى لازم دارد ، و لغت عميقه صفت براى فجاج است كه در قرآن مىفرمايد : « يَأْتْينَ مِنْ كُلِّ فَجّ عَميْقٍ [ 51 ] » صفت گودى براى راه وصول به مكّه به علت طولانى بودن راه مكه است و اين كه از دورترين شهرها به آن سرازير مىشوند و جزيرههاى منقطعه به اين دليل است كه دريا آنها را احاطه كرده و از بقيه قسمتهاى زمين جدايش ساخته است كلمه حتّى براى غايت و به معناى لام است و تعبير لرزش شانهها ، كنايه از حركات در حال طواف مىباشد زيرا لازمه حركت سريع مىباشد . واژه ذللا جمع ذلول به معناى رام منصوب و حال براى ضمير مستتر در فعل تهرّ مىباشد ، و بعضى گفتهاند ممكن است حال از مناكب باشد و جمله يهلّلون نيز در محل نصب است بنابر حاليت و شعثا و غبرا هم حال از ضمير در يرملون مىباشد و عبارت انداختن پيراهنها پشت سرشان كنايه از نپوشيدن آنهاست و اين كه زيباييهاى خود را با آزاد گذاشتن موهايشان زشت كردهاند ، به دليل آن است كه تراشيدن و كندن و پاك
[ 49 ] سوره قصص ( 28 ) قسمتى از آيه ( 56 ) ، يعنى : انواع نعمت و ثمرات به سوى مكه آورده مىشود .
[ 50 ] سوره ابراهيم ( 14 ) قسمتى از آيه ( 36 ) يعنى : خدايا دلهاى مردم را به سوى آنها مايل گردان ، و به انواع ثمرات آنان را روزى ده .
[ 51 ] سوره حج ( 22 ) قسمتى از آيه ( 26 ) يعنى : از ميان تمام درههاى عميق و راههاى وسيع به سويش مىآيند .
[ 478 ]
كردن مو بر محرم حرام است و فديه دارد و روشن است كه اين عمل خود باعث زشتى و قباحت منظر مىشود و روش معمول را كه به منظور حفظ زيبايى ، موها را اصلاح مىكنند بر هم مىزند .
ابتلاء و امتحانا و اختبارا و تمحيصا ،
اين چند كلمه منصوب مفعول له براى فعل امر اللَّه آدم مىباشند ، و احتمال ديگر آن است كه هر يك مفعول مطلق براى فعل محذوف از جنس خود باشد ، اين چهار كلمه مترادف و همه مفيد يك معنا مىباشند ولى براى تاكيد ذكر شدهاند ، تاكيد اين كه خداوند حاجيان را به شدت تحت آزمايش قرار داده است تا آمادگى بيشتر و استحقاق افزونترى براى ثواب و پاداش پيدا كنند ، و از اين رو مىفرمايد : خداوند خانه خود را سبب نزول رحمت و وسيله ايصال به بهشت قرار داد . و نيز با اين جملهها تاكيد كرده است صدق گفتار خود را كه قبلا فرموده بود : « هر اندازه آزمايش و اختبار زيادتر باشد اجر و مزد افزونتر خواهد بود » زيرا موقعى كه خداوند بندگانش را با دستور انجام دادن اعمال حج و عبادتهاى مربوط به آن آزمايش فرمود ، اعمالى كه بدنها را رنج مىدهد و باعث تحمل زحمت سفرهاى طولانى مىشود و از اين رو كه زيارت خانهاى است تشكيل يافته از سنگهاى بىخاصيّت كه نه حرفى را مىشنوند و نه چيزى را مىبينند ، تمام تعلقات دنيا و كبر و خودخواهى را از آدمى دور مىسازد ، در اين صورت آمادگى براى پذيرش رحمت الهى و افاضه ثوابهاى او بيشتر خواهد بود از آمادگى كه در ساير عبادتها نصيب آدمى مىشود . بنابراين اجر و پاداش در اين عبادت كاملتر و بزرگتر از بقيه عبادات مىباشد .
و لو اراد اللَّه . . . ضعف البلاء ،
اين جمله صغراى قياس پنهان استثنايى است كه استثناى آن حذف شده و نتيجه قياس ديگرى است كه از دو متصله تشكيل يافته كه صغرايش اين است : اگر خدا اراده مىكرد كه خانه
[ 479 ]
محترم خود را در محلهاى ياد شده خوش و شادىآور قرار دهد اين كار را مىكرد و كبراى آن اين است : اگر اين كار را انجام مىداد به دليل كمى ابتلا و آزمايش اجر و مزد كم مىشد ، و تقدير استثناى قياس اين مىشود : اما اين امر بر خداوند روا نيست زيرا او مىخواهد كه رحمت و ثوابش بر همه افزايش يابد و هر كس به كمال نفسانى خود برسد ، و اين امر تحقق نمىيابد مگر با كامل شدن استعداد به سبب تحمل شدايد و سختيها ، پس به اين دليل خداوند اراده نكرد كه خانه خود را در اين مكانها قرار دهد تا مستلزم ضعف امتحان و آزمايش شود .
عبارت : دنوّ الثمار ،
نزديك بودن ميوه ، كنايه از سهل الوصول و حاضر بودن آن مىباشد و در هم پيچيدن ساختمانها كنايه از نزديك بودن بعضى از آنها به بعضى ديگر است . واژه برّة به معناى يك دانه گندم است و گاهى به جاى اسم جنس نيز به كار مىرود و گفته مىشود : هذه برّة حسنة يعنى اين گندم نيكويى است ، نه به معناى يك دانه گندم .
و لو كان الأساس . . . من الناس ،
اين عبارت قياس مضمر استثنايى ديگرى است كه خلاصهاش اين است : اگر خداوند خانه خود را از اين گونه سنگهاى روشن گرانبها قرار مىداد شك مردم درباره صداقت پيامبران و انتساب خانه به خداوند تخفيف مىيافت ، و به آسانى باور مىكردند ، زيرا وقتى كه پيغمبران با حالت فقر و پريشانى مشهور مىباشند و خانه خدا از اين سنگهاى سياه و تاريك ساخته شده ، شك و ترديد در اين كه اينها از طرف خداى قادر و بىنياز است قوّت مىيابد ولى با فرض اين كه پيامبران داراى عزت و پادشاهى باشند و خانه خدا هم از سنگهاى گرانبها باشد ، ديگر اين شك و ترديد وجود نخواهد داشت بلكه خود رياست و عزت آنان و نفاست سنگها مردم را وادار به دوستى آنان و پذيرش ايشان مىسازد ، زيرا اين امر مناسبتر است با كمالى كه انبيا به خدا
[ 480 ]
نسبت مىدهند و او را از همه جهت بالاتر مىدانند ، علاوه بر آن كه انسان به محسوسها تمايل بيشترى نشان مىدهد تا امور نامحسوس . واژه مسارعه به منظور مبالغهاى است كه در ميان وجود شك در صدق و شكّ در كذب پيامبران قرار دارد ، زيرا اين دو احتمال وجود دارد كه آيا گفتار انبياء درست است يا نادرست . و نيز كاهش كوشش ابليس به همين دليل است ، زيرا در اين صورت ايمان به اين كه اين خانه از خداوند است و زيارت آن واجب است ، برخواسته از مبارزه با شيطان و به دليل عبادت خدا نيست بلكه فقط به خاطر عزت و عظمت خانه و زيبايى ظاهرى آن و توجه نفس به گوهرهاى پر ارزش مادى آن خواهد بود ، و حال آن كه خدا مىخواهد كه ميل طبيعى نباشد تا مجاهده ابليس تحقق يابد زيرا نفس و روح انسان بر اثر آزمايش و تحمل رنجها ، كمالهاى جاويد و سعادتهاى هميشگى را درك مىكند .
و لكنّ اللَّه يختبر عباده . . . المكاره ،
حضرت در اين جملهها دليل اين كه خداوند خانه خود را چنين مجلّل نيافريده بيان مىدارد كه هدف وى آزمايش بندگان به واسطه تحمل شدايد و مشقّتها مىباشد .
اخراجا للتكبر . . . لعفوه ،
اين جمله اشاره است به آن كه اين امور علل معدّه فضل و عفو خداوند است و از عنايتهاى الهى است كه به منظور آماده شدن نفوس براى بيرون راندن صفت ناپسند كبر و خودخواهى از خود و جايگزين ساختن ضد آن كه تواضع و فروتنى است مقرر شده است و چون اين امور مذكور سبب داخل شدن انسان در رضوان خداوند و ثواب او مىباشد . بطور استعاره آنها را ، درهاى گشوده ناميده است ، و تعبير به ذلل به اين خاطر است كه اين دخول به سهولت و آسانى انجام مىشود .
پس از بيان فايده و علل اين امور ، امام ( ع ) مردم را متوجه به خدا كرده ، و از سرانجام بد ظلم و ستم ، آنان را بر حذر مىدارد . خلاصه چون خداوند به
[ 481 ]
ستمگران و متكبران وعده عذاب و سرانجام بد داده است به اين دليل امام ( ع ) ظلم در اين سرا و عاقبت سوء اخروى آن را سبب ترس از كيفر الهى دانسته است .
فإنّها مصيدة ابليس ،
ضمير مؤنث به قول مرحوم سيد فضل اللَّه راوندى بر مىگردد به مجموعه بغى و ظلم و كبر كه از عبارتهاى قبل استفاده مىشود اما ديگران گفتهاند مرجع آن كبر است و اين كه مؤنث آورده شده به اعتبار كلمه مصيده است و كبر را به اين دليل شكارگاه ابليس خواندهاند كه هر كس در آن داخل و متصف به آن شود از حزب شيطان محسوب شده و در قبضه او واقع مىشود چنان كه صيد در تور و ريسمان شكارچى قرار مىگيرد و آن را با صفت عظمت ياد كرده است زيرا بسيار نيرومند است و مستلزم رذيلههاى اخلاقى بسيار مىشود و نيز آن را به عنوان كيد و مكر بزرگ متصف كرده به دليل اين كه اين صفت ناپسند سبب قوى و نيرومندى براى كشاندن انسان به باطل و دور ساختن او از راه خدا مىباشد چنان كه كار خدعه و نيرنگ و فريب اين است .
واژه مساوره را كه به معناى حملهور شدن و غلبه يافتن است براى استعاره آورده است به اعتبار اين كه گاهى اين صفت به اين طريق بر نفوس آدميان چيره مىشود كه خود را در نظر آنان نيك جلوه مىدهد و چنان آنها را تحت تأثير مىگيرد كه آن را به جان مىپذيرند و گاهى بر عكس ، نفس بر آن غلبه كرده و با نيروى خود وسوسه آن را دفع مىكند و چنان كه در حالت اول غلبه از جانب كبر بود ، در اين حالت غلبه از جانب نفس است كه تحت تأثير آن واقع نمىشود . سپس امام حملهور شدن اين صفت ناپسند كبر را بر دلها و نفوس ، تشبيه به وارد شدن سموم كشنده كرده است كه باعث مرگ جسم طبيعى مىشوند و در اين عمل خود هيچ گونه خطايى نمىكنند ، يعنى در اين مورد هم ، چنان نيست كه عقل بتواند كبر
[ 482 ]
را از تحت تأثير قرار دادن نفوس مانع شود . احتمال ديگر آن است كه حملهور شدن اين صفت نارواى كبر بر نفس آدمى مانند تأثير سموم بر بدنها ، قوى و با نفوذ است .
فما تكدّى ابدا و لا تشوى احدا ،
شيطان هرگز ناتوان نمىشود و از هيچ هدفى خطا نمىكند ، هر دو صفت براى سمّ و استعاره مىباشند ، يعنى چنان كه سمّ ، هم از پيدا كردن جاهاى حساس خطا نمىكند ، و هم براى تأثير خود از كار نمىماند ، صفت كبر نيز با تيرهاى معنوى خود قلب روح آدمى را نشانه مىگيرد ،
خطا نمىكند و از تأثير و كوشش و عمل باز نمىماند و وسوسههاى هلاكتزاى خود را دم به دم القا مىكند .
لا عالما لعلمه و لا مقلاّ فى طمره ،
اين خوى ناپسند اثر خود را هم در دانش دانشمند مىگذارد ، و هم در تنگدستى بينوا ، پس نه عالم مىتواند آن را از خود دور سازد با آن كه علم به پستى و رذالت آن دارد ، و نه تنگدست و فقير به آسانى مىتواند از آن بگريزد ، با آن كه تكبر و گردن فرازى هيچ تناسبى با نيازمندى و فقر ندارد بلكه گاهى در همان جامه كهنه و وضع مندرس خود به اين خصلت زشت گرفتار است .
و عن ذلك ما حرس اللَّه . . . تذلّلا ،
در اين عبارتها حضرت امورى را مورد توجه قرار داده است كه خداوند متعال به آن سبب بندگانش را از گيرودار اين صفت پست ، نگهدارى فرموده است و آنها را سبب احراز و دورى از وساوس شيطانى قرار داده و به سه امر از آنها اشاره فرموده است كه عبارتند از نماز ، زكات و روزههاى واجب ، نماز به دليل اين كه تمام اجزاء و حركتهايش با كبر منافات دارد بلكه سراسر آن ذلت و تواضع است اساسا وضع نماز بر تضرع و التماس و خضوع و خشوع و ركوع و سجده و غير آن مىباشد كه هر كدام از اينها حكايت از فروتنى و تسليم در برابر عزت و عظمت حق تعالى
[ 483 ]
و يادآورى كمال او و و وعده و وعيدها موقعيتهاى ترسآور قيامت در پيشگاه وى مىكند و تمام اينها نقطه مقابل تكبر و خود بزرگ بينى مىباشد اين است كه مىفرمايد : خداوند به خاطر حفظ بندگانش از ظلم و ستم و كيد شيطان ، نماز ، زكات و مجاهده در گرفتن روزه واجب ، انسانها را حراست فرموده است تا اعضاء و جوارح آنان آرام و چشمهايشان خاشع و غرايز و تمايلات سركش ايشان خوار و ذليل و دلهاى آنها خاضع شود و تكبر از آنان رخت بر بندد ، به علاوه ساييدن پيشانى كه بهترين جاهاى صورت است به خاك موجب تواضع و گذاردن اعضاى پر ارزش بدن بر زمين دليل كوچكى و فروتنى كامل مىباشد .
امّا الزكاة ،
زكات به دو علت از بين برنده صفت تكبر مىباشد :
1 پرداختن زكات سپاسگزارى از نعمت منعم در برابر نعمت مال ، است چنان كه عبادتهاى ديگر شكر نعمت بدن است و معلوم است كسى كه در برابر منعم به سپاسگزارى پردازد ، به ستايش او پرداخته است و اين امر خود مبارزه با تكبر و خودخواهى است .
2 كسى كه مىداند از طرف خدا بر او زكات واجب شده و قبول دارد كه بايد آن را بپردازد ، با توجه به بىنيازى و غناى مطلق حق تعالى ، خود را در مقابل قدرت كامل وى ، مقهور و ناگزير مىبيند ، و تمام اين امور ، با تكبر و شانه خالى كردن از زير بار عبادتها منافات دارد .
و مجاهدة الصيام ،
روزه گرفتن را با عنوان مجاهده روزه نام برده است ،
به دليل مشقتهايى كه در آن وجود دارد از قبيل تشنگى و گرسنگى بويژه در روزهاى طولانى تابستان چنان كه فرموده است كه از گرسنگى و تشنگى شكمها به پشت مىچسبد ، و آدمى در تمام اين احوال توجه به عظمت و جلال الهى دارد ، و مىداند كه اين اعمال را به خاطر اظهار عبوديت و فروتنى در مقابل
[ 484 ]
فرمان وى انجام مىدهد ، و اين همه نيست مگر تواضع و نقطه مقابل تكبر ، علاوه بر آنچه كه در روزه وجود دارد ، از قبيل درهم شكستن نفس اماره و قواى شهوانى و حيوانى كه پيامبر اكرم مىفرمايد : « همانا شيطان مانند خون در تمام شريانهاى وجود فرزندان آدم گردش مىكند بنابراين راههاى ورود او را با گرسنگى ببنديد [ 52 ] » زيرا از طرفى ابزار و وسيله كاربرد شيطان ، شهوتها و تمايلات نفسانى است و از طرف ديگر سر چشمه شهوتها و نيرو دهنده آن ،
خوردن و نوشيدن پى در پى مىباشد كه با تحمل گرسنگى و تشنگى به وسيله روزه ، اين قوا ضعيف مىشود ، و وساوس شيطانى بى اثر مىماند و راههاى نفوذ وسوسههايش مسدود مىشود و نفس سركش ، خوار و دل ، فروتن و متواضع مىشود .
مع ما فى الزكاة . . . الفقير ،
در اين قسمت امام ( ع ) به راز ديگرى از اسرار زكات اشاره فرمودهاند كه امرى است روشن ، و ما نيز در خطبهاى كه به اين عبارت آغاز مىشود : ان افضل ما توسّل به المتوسّلون آن را بطور تفصيل شرح كردهايم .
انظروا . . . ،
در پايان اين فصل جامعه را هشدار مىدهد كه از اين دستورها و آثار اين عبادتها عبرت بگيريد كه چگونه در نماز و زكات و روزه ، روحيه گردنكشى به خاك مىافتد و اعمال جوارح تحت كنترل در مىآيد و بالاخره تمام اينها آدمى را به تواضع و فروتنى وا مىدارد و از كبر و غرور و خودخواهى باز مىدارد . توفيق از خداوند است .
[ 52 ] انّ الشيطان ليجرى فى ابن آدم مجرى الدم فضيّقوا مجاريه بالجوع .
[ 485 ]
فصل چهارم از خطبه قاصعه
وَ لَقَدْ نَظَرْتُ فَمَا وَجَدْتُ أَحَداً مِنَ اَلْعَالَمِينَ يَتَعَصَّبُ لِشَيْءٍ مِنَ اَلْأَشْيَاءِ إِلاَّ عَنْ عِلَّةٍ تَحْتَمِلُ تَمْوِيهَ اَلْجُهَلاَءِ أَوْ حُجَّةٍ تَلِيطُ بِعُقُولِ اَلسُّفَهَاءِ غَيْرَكُمْ فَإِنَّكُمْ تَتَعَصَّبُونَ لِأَمْرٍ مَا يُعْرَفُ لَهُ سَبَبٌ وَ لاَ عِلَّةٌ أَمَّا ؟ إِبْلِيسُ ؟ فَتَعَصَّبَ عَلَى ؟ آدَمَ ؟ لِأَصْلِهِ وَ طَعَنَ عَلَيْهِ فِي خِلْقَتِهِ فَقَالَ أَنَا نَارِيٌّ وَ أَنْتَ طِينِيٌّ وَ أَمَّا اَلْأَغْنِيَاءُ مِنْ مُتْرَفَةِ اَلْأُمَمِ فَتَعَصَّبُوا لِآثَارِ مَوَاقِعِ اَلنِّعَمِ فَ قالُوا نَحْنُ أَكْثَرُ أَمْوالاً وَ أَوْلاداً وَ ما نَحْنُ بِمُعَذَّبِينَ 2 11 34 : 35 فَإِنْ كَانَ لاَ بُدَّ مِنَ اَلْعَصَبِيَّةِ فَلْيَكُنْ تَعَصُّبُكُمْ لِمَكَارِمِ اَلْخِصَالِ وَ مَحَامِدِ اَلْأَفْعَالِ وَ مَحَاسِنِ اَلْأُمُورِ اَلَّتِي تَفَاضَلَتْ فِيهَا اَلْمُجَدَاءُ وَ اَلنُّجَدَاءُ مِنْ بُيُوتَاتِ اَلْعَرَبِ وَ يَعَاسِيبِ اَلقَبَائِلِ بِالْأَخْلاَقِ اَلرَّغِيبَةِ وَ اَلْأَحْلاَمِ اَلْعَظِيمَةِ وَ اَلْأَخْطَارِ اَلْجَلِيلَةِ وَ اَلْآثَارِ اَلْمَحْمُودَةِ فَتَعَصَّبُوا لِخِلاَلِ اَلْحَمْدِ مِنَ اَلْحِفْظِ لِلْجِوَارِ وَ اَلْوَفَاءِ بِالذِّمَامِ وَ اَلطَّاعَةِ لِلْبِرِّ وَ اَلْمَعْصِيَةِ لِلْكِبْرِ وَ اَلْأَخْذِ بِالْفَضْلِ وَ اَلْكَفِّ عَنِ اَلْبَغْيِ وَ اَلْإِعْظَامِ لِلْقَتْلِ وَ اَلْإِنْصَافِ لِلْخَلْقِ وَ اَلْكَظْمِ لِلْغَيْظِ وَ اِجْتِنَابِ اَلْفَسَادِ فِي اَلْأَرْضِ وَ اِحْذَرُوا مَا نَزَلَ بِالْأُمَمِ قَبْلَكُمْ مِنَ اَلْمَثُلاَتِ بِسُوءِ اَلْأَفْعَالِ وَ ذَمِيمِ اَلْأَعْمَالِ فَتَذَكَّرُوا فِي اَلْخَيْرِ وَ اَلشَّرِّ أَحْوَالَهُمْ وَ اِحْذَرُوا أَنْ تَكُونُوا أَمْثَالَهُمْ فَإِذَا تَفَكَّرْتُمْ فِي تَفَاوُتِ حَالَيْهِمْ فَالْزَمُوا كُلَّ أَمْرٍ لَزِمَتِ اَلْعِزَّةُ بِهِ شَأْنَهُمْ حَالَهُمْ وَ زَاحَتِ اَلْأَعْدَاءُ لَهُ عَنْهُمْ وَ مُدَّتِ اَلْعَافِيَةُ بِهِ عَلَيْهِمْ وَ اِنْقَادَتِ اَلنِّعْمَةُ لَهُ مَعَهُمْ وَ وَصَلَتِ اَلْكَرَامَةُ عَلَيْهِ حَبْلَهُمْ مِنَ اَلاِجْتِنَابِ لِلْفُرْقَةِ وَ اَللُّزُومِ لِلْأُلْفَةِ وَ اَلتَّحَاضِّ عَلَيْهَا وَ اَلتَّوَاصِي بِهَا وَ اِجْتَنِبُوا كُلَّ أَمْرٍ كَسَرَ فِقْرَتَهُمْ وَ أَوْهَنَ مُنَّتَهُمْ مِنْ تَضَاغُنِ اَلْقُلُوبِ وَ تَشَاحُنِ اَلصُّدُورِ وَ تَدَابُرِ اَلنُّفُوسِ وَ تَخَاذُلِ اَلْأَيْدِي وَ تَدَبَّرُوا أَحْوَالَ اَلْمَاضِينَ مِنَ اَلْمُؤْمِنِينَ قَبْلَكُمْ كَيْفَ كَانُوا فِي حَالِ اَلتَّمْحِيصِ وَ اَلْبَلاَءِ أَ لَمْ يَكُونُوا أَثْقَلَ اَلْخَلاَئِقِ أَعْبَاءً وَ أَجْهَدَ اَلْعِبَادِ بَلاَءً وَ أَضْيَقَ أَهْلِ اَلدُّنْيَا حَالاً اِتَّخَذَتْهُمُ اَلْفَرَاعِنَةُ عَبِيداً فَسَامُوهُمْ سُوءَ اَلْعَذَابِ وَ جَرَّعُوهُمُ اَلْمُرَارَ فَلَمْ تَبْرَحِ اَلْحَالُ بِهِمْ فِي ذُلِّ اَلْهَلَكَةِ وَ قَهْرِ اَلْغَلَبَةِ لاَ يَجِدُونَ حِيلَةً فِي اِمْتِنَاعٍ وَ لاَ سَبِيلاً إِلَى دِفَاعٍ حَتَّى إِذَا رَأَى اَللَّهُ جِدَّ اَلصَّبْرِ مِنْهُمْ عَلَى اَلْأَذَى فِي مَحَبَّتِهِ وَ اَلاِحْتِمَالَ لِلْمَكْرُوهِ مِنْ خَوْفِهِ جَعَلَ لَهُمْ مِنْ مَضَايِقِ اَلْبَلاَءِ
[ 486 ]
فَرَجاً فَأَبْدَلَهُمُ اَلْعِزَّ مَكَانَ اَلذُّلِّ وَ اَلْأَمْنَ مَكَانَ اَلْخَوْفِ فَصَارُوا مُلُوكاً حُكَّاماً وَ أَئِمَّةً أَعْلاَماً وَ قَدْ بَلَغَتِ اَلْكَرَامَةُ مِنَ اَللَّهِ لَهُمْ مَا لَمْ تَذْهَبِ اَلْآمَالُ إِلَيْهِ بِهِمْ فَانْظُرُوا كَيْفَ كَانُوا حَيْثُ كَانَتِ اَلْأَمْلاَءُ مُجْتَمِعَةً وَ اَلْأَهْوَاءُ مُؤْتَلِفَةً وَ اَلْقُلُوبُ مُعْتَدِلَةً وَ اَلْأَيْدِي مُتَرَادِفَةً وَ اَلسُّيُوفُ مُتَنَاصِرَةً وَ اَلْبَصَائِرُ نَافِذَةً وَ اَلْعَزَائِمُ وَاحِدَةً أَ لَمْ يَكُونُوا أَرْبَاباً فِي أَقْطَارِ اَلْأَرَضِينَ وَ مُلُوكاً عَلَى رِقَابِ اَلْعَالَمِينَ فَانْظُرُوا إِلَى مَا صَارُوا إِلَيْهِ فِي آخِرِ أُمُورِهِمْ حِينَ وَقَعَتِ اَلْفُرْقَةُ وَ تَشَتَّتَتِ اَلْأُلْفَةُ وَ اِخْتَلَفَتِ اَلْكَلِمَةُ وَ اَلْأَفْئِدَةُ وَ تَشَعَّبُوا مُخْتَلِفِينَ وَ تَفَرَّقُوا مُتَحَارِبِينَ وَ قَدْ خَلَعَ اَللَّهُ عَنْهُمْ لِبَاسَ كَرَامَتِهِ وَ سَلَبَهُمْ غَضَارَةَ نِعْمَتِهِ وَ بَقِيَ قَصَصُ أَخْبَارِهِمْ فِيكُمْ عِبْرَةً لِلْمُعْتَبِرِينَ مِنْكُمْ فَاعْتَبِرُوا بِحَالِ وَلَدِ ؟ إِسْمَاعِيلَ ؟ وَ ؟ بَنِي إِسْحَاقَ ؟ وَ ؟ بَنِي إِسْرَائِيلَ ع ؟ فَمَا أَشَدَّ اِعْتِدَالَ اَلْأَحْوَالِ وَ أَقْرَبَ اِشْتِبَاهَ اَلْأَمْثَالِ تَأَمَّلُوا أَمْرَهُمْ فِي حَالِ تَشَتُّتِهِمْ وَ تَفَرُّقِهِمْ لَيَالِيَ كَانَتِ اَلْأَكَاسِرَةُ وَ اَلْقَيَاصِرَةُ أَرْبَاباً لَهُمْ يَحْتَازُونَهُمْ عَنْ رِيفِ اَلْآفَاقِ وَ ؟ بَحْرِ اَلْعِرَاقِ ؟ وَ خُضْرَةِ اَلدُّنْيَا إِلَى مَنَابِتِ اَلشِّيحِ وَ مَهَافِي اَلرِّيحِ وَ نَكَدِ اَلْمَعَاشِ فَتَرَكُوهُمْ عَالَةً مَسَاكِينَ إِخْوَانَ دَبَرٍ وَ وَبَرٍ أَذَلَّ اَلْأُمَمِ دَاراً وَ أَجْدَبَهُمْ قَرَاراً لاَ يَأْوُونَ إِلَى جَنَاحِ دَعْوَةٍ يَعْتَصِمُونَ بِهَا وَ لاَ إِلَى ظِلِّ أُلْفَةٍ يَعْتَمِدُونَ عَلَى عِزِّهَا فَالْأَحْوَالُ مُضْطَرِبَةٌ وَ اَلْأَيْدِي مُخْتَلِفَةٌ وَ اَلْكَثْرَةُ مُتَفَرِّقَةٌ فِي بَلاَءِ أَزْلٍ وَ أَطْبَاقِ جَهْلٍ مِنْ بَنَاتٍ مَوْءُودَةٍ وَ أَصْنَامٍ مَعْبُودَةٍ وَ أَرْحَامٍ مَقْطُوعَةٍ وَ غَارَاتٍ مَشْنُونَةٍ فَانْظُرُوا إِلَى مَوَاقِعِ نِعَمِ اَللَّهِ عَلَيْهِمْ حِينَ بَعَثَ إِلَيْهِمْ رَسُولاً فَعَقَدَ بِمِلَّتِهِ طَاعَتَهُمْ وَ جَمَعَ عَلَى دَعْوَتِهِ أُلْفَتَهُمْ كَيْفَ نَشَرَتِ اَلنِّعْمَةُ عَلَيْهِمْ جَنَاحَ كَرَامَتِهَا وَ أَسَالَتْ لَهُمْ جَدَاوِلَ نَعِيمِهَا وَ اِلْتَفَّتِ اَلْمِلَّةُ بِهِمْ فِي عَوَائِدِ بَرَكَتِهَا فَأَصْبَحُوا فِي نِعْمَتِهَا غَرِقِينَ وَ فِي خُضْرَةِ عَيْشِهَا فَكِهِينَ قَدْ تَرَبَّعَتِ اَلْأُمُورُ بِهِمْ فِي ظِلِّ سُلْطَانٍ قَاهِرٍ وَ آوَتْهُمُ اَلْحَالُ إِلَى كَنَفِ عِزٍّ غَالِبٍ وَ تَعَطَّفَتِ اَلْأُمُورُ عَلَيْهِمْ فِي ذُرَى مُلْكٍ ثَابِتٍ فَهُمْ حُكَّامٌ عَلَى اَلْعَالَمِينَ وَ مُلُوكٌ فِي أَطْرَافِ اَلْأَرَضِينَ يَمْلِكُونَ اَلْأُمُورَ عَلَى مَنْ كَانَ يَمْلِكُهَا عَلَيْهِمْ وَ يُمْضُونَ اَلْأَحْكَامَ فِيمَنْ كَانَ يُمْضِيهَا فِيهِمْ لاَ تُغْمَزُ لَهُمْ قَنَاةٌ وَ لاَ تُقْرَعُ لَهُمْ صَفَاةٌ أَلاَ وَ إِنَّكُمْ قَدْ نَفَضْتُمْ أَيْدِيَكُمْ مِنْ حَبْلِ اَلطَّاعَةِ وَ ثَلَمْتُمْ حِصْنَ اَللَّهِ اَلْمَضْرُوبَ عَلَيْكُمْ بِأَحْكَامِ اَلْجَاهِلِيَّةِ فَإِنَّ اَللَّهَ سُبْحَانَهُ قَدِ اِمْتَنَّ عَلَى جَمَاعَةِ هَذِهِ اَلْأُمَّةِ فِيمَا عَقَدَ بَيْنَهُمْ مِنْ
[ 487 ]
حَبْلِ هَذِهِ اَلْأُلْفَةِ اَلَّتِي يَنْتَقِلُونَ فِي ظِلِّهَا وَ يَأْوُونَ إِلَى كَنَفِهَا بِنِعْمَةٍ لاَ يَعْرِفُ أَحَدٌ مِنَ اَلْمَخْلُوقِينَ لَهَا قِيمَةً لِأَنَّهَا أَرْجَحُ مِنْ كُلِّ ثَمَنٍ وَ أَجَلُّ مِنْ كُلِّ خَطَرٍ وَ اِعْلَمُوا أَنَّكُمْ صِرْتُمْ بَعْدَ اَلْهِجْرَةِ أَعْرَاباً وَ بَعْدَ اَلْمُوَالاَةِ أَحْزَاباً مَا تَتَعَلَّقُونَ مِنَ اَلْإِسْلاَمِ إِلاَّ بِاسْمِهِ وَ لاَ تَعْرِفُونَ مِنَ اَلْإِيمَانِ إِلاَّ رَسْمَهُ تَقُولُونَ اَلنَّارَ وَ لاَ اَلْعَارَ كَأَنَّكُمْ تُرِيدُونَ أَنْ تُكْفِئُوا اَلْإِسْلاَمَ عَلَى وَجْهِهِ اِنْتِهَاكاً لِحَرِيمِهِ وَ نَقْضاً لِمِيثَاقِهِ اَلَّذِي وَضَعَهُ اَللَّهُ لَكُمْ حَرَماً فِي أَرْضِهِ وَ أَمْناً بَيْنَ خَلْقِهِ وَ إِنَّكُمْ إِنْ لَجَأْتُمْ إِلَى غَيْرِهِ حَارَبَكُمْ أَهْلُ اَلْكُفْرِ ثُمَّ لاَ ؟ جَبْرَائِيلَ ؟ وَ لاَ ؟ مِيكَائِيلُ ؟ وَ لاَ مُهَاجِرُونَ وَ لاَ أَنْصَارٌ يَنْصُرُونَكُمْ إِلاَّ اَلْمُقَارَعَةَ بِالسَّيْفِ حَتَّى يَحْكُمَ اَللَّهُ بَيْنَكُمْ وَ إِنَّ عِنْدَكُمُ اَلْأَمْثَالَ مِنْ بَأْسِ اَللَّهِ وَ قَوَارِعِهِ وَ أَيَّامِهِ وَ وَقَائِعِهِ فَلاَ تَسْتَبْطِئُوا وَعِيدَهُ جَهْلاً بِأَخْذِهِ وَ تَهَاوُناً بِبَطْشِهِ وَ يَأْساً مِنْ بَأْسِهِ فَإِنَّ اَللَّهَ سُبْحَانَهُ لَمْ يَلْعَنِ اَلْقَرْنَ اَلْمَاضِيَ بَيْنَ أَيْدِيكُمْ إِلاَّ لِتَرْكِهِمُ اَلْأَمْرَ بِالْمَعْرُوفِ وَ اَلنَّهْيَ عَنِ اَلْمُنْكَرِ فَلَعَنَ اَللَّهُ اَلسُّفَهَاءَ لِرُكُوبِ اَلْمَعَاصِي وَ اَلْحُلَمَاءَ لِتَرْكِ اَلتَّنَاهِي أَلاَ وَ قَدْ قَطَعْتُمْ قَيْدَ اَلْإِسْلاَمِ وَ عَطَّلْتُمْ حُدُودَهُ وَ أَمَتُّمْ أَحْكَامَهُ تمويه : به اشتباه انداختن تليط : مىچسبد و درهم مىآميزد سفه : سبك مغزى و كم خردى مجداء : جمع ماجد : بزرگوار و شريف از نظر آباء و اجداد نجداء : جمع نجيد : كسى كه داراى فضيلت نجده مىباشد كه صفتى از فروع و شاخههاى شجاعت است .
يعاسيب القبايل : سران قبيلهها زاحت : دور شد تحاضّ : يكديگر را تشويق كردن فقره : يكى از مهرههاى كمر و فقر بدون ة هم خوانده شده است كه جمع فقره باشد .
منّه : قوت و نيرومندى تضاغن : كينه ورزيدن تشاخن : دشمنى و تجاوز احتياز : از چيزى استفاده كردن و مقدارى از آن گرفتن ريف : زمين كشتزار و داراى علف بسيار مهافى الريح : مهافى جمع مهفاة : محل وزيدن و حركت باد نكد المعاش : سختى معيشت و كمى آن
[ 488 ]
عالة : جمع عائل : فقير و بينوا دبر : جراحت روى پشت شتر وتر : كينه ، و در بعضى نسخهها ، دبر و وبر ذكر شده است ( و نيز به معناى زه كمان ،
منجد الطّلاب فارسى ) ازل : تنگى مَوءُودة : دختر زنده به گور شده شنّ الغاره : از همه طرف هجوم آورد فكه : خوش باطن ، مسرور ، آدم سركش و طغيانگر تربعت : تحقق يافت و اصل آن جايگزين شدن در بهار است و احتمال ديگر آن است كه تمكن يافت و با اطمينان جايگزين شد مثل كسى كه چهار زانو مىنشيند .
تدابر : از هم ديگر بريدن تخاذل : به پيروزى نرسيدن عبء : بار أجهد : با مشقّتتر سمته كذا : او را در اين امر مقدم داشتم .
غضارت نعمت : خوشبويى آن مراد : درختى است تلخ كه وقتى شتر از آن مىخورد لبهايش باد مىكند و به طرف بالا كج مىشود ترادف : كمك كردن و بازوى هم را گرفتن تربّعت : تحقق يافت و اصل آن جايگزين خطر : موقعيت عظيم و قدر و منزلت اعراب : بيابان نشينان اكفاء الإناء : ظرف را چپه كردن و به رو افكندن ذرى جمع ذروه : قلّه كوه عطف عليه و تعطّف : با او مهربانى كرد و با نيكيهايش وى را مورد توجه قرار داد .
انتهاك الحرمه : هتك حرمت ، و آبروى كسى را بىسبب بردن مقارعه : زد و خورد كردن مقدمه : در اين فصل امام ( ع ) نخست مردم را توبيخ مىفرمايد زيرا گناهانى را مرتكب مىشوند كه نه موجبى براى آن شناخته مىشود و نه دليل خردمندانهاى بر انجام دادنش وجود دارد ، و بعد آنان را امر مىكند كه به منظور به دست آوردن اخلاق پسنديده و كرامتهاى انسانى سعى و كوشش داشته باشند و بالاخره آنها را از عقوبتهايى كه بر امتهاى قبل به سبب گناهان واقع شد و نگريستن به سرانجام كار آنان هشدار مىدهد و جز
[ 489 ]
اينها از مطالب حكمتآميز و اندرز دهنده .
« سخنان امام : هر چه فكر كردم و در سرگذشت جهانيان انديشيدم كسى را نيافتم كه به چيزى افتخار كند و تعصب به خرج دهد ، مگر اين كه يا دليلى داشته است كه حقيقت را بر نادانان مشتبه كرده و يا در عقل و انديشه سفيهان و مردم كودن نفوذ داشته است ، بجز شما كه بدون هيچ دليل و سبب درباره امورى تعصب مىورزيد . ابليس در برابر آدم به ماده وجودى خود به مباهات برخاست و آفرينش رقيب خود را مورد طعن قرار داد و گفت : من از آتشم و تو از خاك و ثروتمندان عياش ملتها ، تعصبشان به سبب زور و زيور و دارايىشان است و مىگويند : ثروت و فرزندان ما از همه بيشتر است و هرگز مجازات نمىشويم ، اما اگر قرار است كسى به چيزى بنازد بايد به اخلاق پسنديده و اعمال نيك و كارهاى خوب باشد ، همان كارهايى كه افراد با شخصيت و دليران خاندان عرب و سران قبايل در آنها بر يكديگر برترى مىجستند ، يعنى خويهاى پسنديده ، انديشههاى بزرگ ، مقامهاى بلند و آثار ستوده . در اين امور تعصب داشته باشيد براى خصلتهاى ارزشمند ، حفظ حقوق همسايگان ، وفا به پيمانها ، اطاعت كردن نيكيها ، سرپيچى از تكبر ، جود و بخشش داشتن ، خوددارى از ستم ، وحشت از آدمكشى ، انصاف درباره مردم ، فرو بردن خشم ، و دورى كردن از فساد در زمين .
از كيفرهايى كه در اثر كردار بد و كارهاى ناپسند بر امتهاى پيشين واقع شده بر حذر باشيد و حالات آنها را در خوبيها و سختيها همواره به ياد آوريد ، نكند شما هم مانند آنان باشيد ، پس آن گاه كه در تفاوت حال آنان به هنگامى كه در خوبى بودند و هنگامى كه در شرّ و بدى قرار داشتند انديشه كرديد به سراغ كارهايى برويد كه موجب عزت و اقتدار آنان شد ، دشمنان را از ايشان دور كرده عافيت و سلامت بر آنها روى آورد ، نعمت را در اختيارشان قرار داد و كرامت و شخصيت باعث پيوند اجتماعى ايشان شد ، يعنى از تفرقه و پراكندگى اجتناب ورزيدند ، در الفت و
[ 490 ]
همكارى همت گماشتند و يكديگر را به آن توصيه و تحريص كردند و از هر كارى كه ستون فقرات آنها را درهم شكست و قدرتشان را سست كرد اجتناب ورزيد ،
يعنى از كينههاى درونى ، بخل و حسد و پشت كردن به هم و ايجاد قبور و سستى بين جامعه سخت دورى گزينيد ، و در شرح حال مؤمنان پيشين تدبّر كنيد كه چگونه در حال آزمايش بودند . آيا بيش از همه مشكلات بر دوش آنان نبود و بيش از همه مردم در شدت و زحمت نبودند ، و آيا از همه جهانيان در تنگناى بيشترى قرار نداشتند ؟ .
فرعونها آنان را برده خويش ساخته بودند و همواره در بدترين شكنجهها قرار داشتند ، تلخيهاى روزگار را بر آنان چشاندند و اين وضع همچنان با ذلت و هلاكت و مقهوريت ادامه داشت ، نه راهى داشتند كه از اين وضع سر باز ، زنند و نه طريقى براى دفاع از خود مىيافتند تا آنگاه كه خداوند ، جديت و استقامت و صبر در برابر ناملايمات به سبب محبتش و تحمل راحتيها از خوف و خشيتش را در آنان يافت ، در اين موقع از درون حلقههاى تنگ بلا ، راه نجاتى برايشان گشود و ذلت را به عزت و ترس را به امنيت تبديل كرد ، يعنى آنها را حاكم ، زمامدار و پيشوا ساخت ،
و آن قدر كرامت و احترام از ناحيه خداوند به آنان رسيد كه حتى خيالش را هم در سر نمىپروراندند .
پس بنگريد كه آنها در چه حالى بودند ، هنگامى كه جمعيتشان متحد ،
خواستههايشان متفق ، قلبها و انديشههايشان معتدل ، دستها پشتيبان هم ، شمشيرها يارى كننده يكديگر ، ديدها نافذ و عزمها و مقصودهاشان همه يكى بود . آيا آنان مالك و سرپرست اقطار زمين نشدند ، و آيا زمامدار و رئيس همه جهانيان نگرديدند ؟ و به پايان كار ايشان نيز نگاه كنيد ، آن گاه كه پراكندگى در ميانشان واقع شد ، الفتشان به تشتّت گراييد ، هدفها و دلها اختلاف يافت ، به گروههاى بىشمار تقسيم شدند و در عين پراكندگى با هم به نبرد پرداختند ، در اين هنگام بود كه خداوند لباس كرامت و عزت از تنشان بيرون كرد و فراخى نعمت را از آنان سلب كرد تنها آنچه از آنها باقى ماند ، سرگذشت آنان مىباشد كه در ميان شما به گونه درس عبرتى
[ 491 ]
است براى كسانى كه بخواهند پند و اندرز بگيرند .
از سرگذشت فرزندان اسماعيل و اسحاق و بنى اسرائيل عبرت گيريد چه بسيار احوال ملتها با هم مشابه و ويژگيها و كارهايشان همانند يكديگر است در حال تشتت و تفرق آنها دقت كنيد زمانى كه كسراها و قيصرها مالك آنان بودند سرانجام ايشان را از سرزمينهاى آباد از كرانههاى دجله و فرات و از محيطهاى سر سبز و خرم راندند و به جاهاى كم گياه و بىآب و علف ، محل وزش بادها و جاهايى كه زندگى در آن سخت و دشوار است تبعيد كردند ، آنها را در آن جا به حال بينوايى و بيچارگى و همنشين شترهاى مجروح و دچار كينه و خشم كردند ، و آنان را ذليلترين امتها قرار دادند ، از نظر سكونت در بىحاصلترين سرزمينها جاى دادند نه كسى داشتند تا آنان را دعوت به حق كند و به او پناهنده شوند و نه سايه الفت و اتحادى كه به عزت و شوكتش تكيه كنند زندگيشان درهم و برهم و قدرتهايشان پراكنده و جمعيت انبوهشان متفرق بود در بلايى شديد و ميان جهالتهاى گوناگون فرو رفته بودند ، دختران را زنده به گور و بتها را پرستش مىكردند ، قطع رحم و غارتهاى پى در پى ، در ميان آنان رواج داشت .
پس توجه كنيد به بزرگى نعمتهايى كه خداوند به هنگام بعثت پيامبر به آنان ارزانى داشت ، پس اطاعت آنان را به آيين خود پيوند داد و با دعوتش آنها را متحد كرد ، و بنگريد كه چگونه نعمت ، پر و بال كرامت خود را بر آنها گسترش داد و نهرهاى مواهب خود را به سوى ايشان جارى كرد ، و آيين حق با تمام بركتهايش آنان را در برگرفت ، در ميان نعمتها غرق شدند ، و در شادابى زندگانى شادمان شدند ،
امورشان در سايه قدرت كامل استوار شد و در پرتو عزّتى ، پيروز قرار گرفتند ، و حكومتى ثابت و پايدار نصيب آنان شد ، پس زمامدار و حاكم جهانيان و سلاطين روى زمين شدند ، و مالك و فرمانرواى كسانى شدند كه قبلا بر آنها حكومت داشتند و قوانين و احكام را درباره كسانى جارى كردند كه در زمانهاى گذشته درباره خودشان اجرا مىكردند كسى قدرت درهم شكستن نيروى آنها را نداشت و هيچ كس خيال مبارزه با آنان را در سر نمىپروراند .
[ 492 ]
بهوش باشيد كه دست از ريسمان اطاعت برگرفتهايد و با تجديد رسوم جاهليت حصار محكم الهى را درهم شكستهايد و حال اين كه خداوند بر اين امت منت گذارده پيوند الفت و اتحاد را در ميان آنان محكم كرده است كه در سايه آن زندگانى كنند و به كنف حمايت آن پناهنده شوند ، اين نعمتى است كه احدى نمىتواند براى آن ارزش و بهايى تعيين كند زيرا كه از هر بهايى گرانتر و از هر امرى خطيرتر مىباشد .
و بدانيد كه شما پس از هجرت همانند اعراب باديه نشين شدهايد و بعد از دوستى و برادرى به گروههاى گوناگون تقسيم يافتهايد ، از اسلام بنامش اكتفا كرده و از ايمان جز رسم آن را نمىشناسيد .
مىگوييد آتش ، آرى ، و ننگ و عار ، نه ، گويا با اين حرف مىخواهيد اسلام را وارونه كنيد و حريم الهى را هتك كنيد ، و پيمانى را كه خداوند در زمين مرز قانون خويش قرار داده و موجب امنيّت مخلوقش ساخته است درهم شكنيد ، شما اگر به غير از اسلام پناهى برگزينيد ، كافران به نبرد با شما بر خواهند خاست . و در اين هنگام نه جبرئيل و نه ميكائيل ، و نه مهاجر و انصارى به يارى شما خواهد آمد ، و راهى جز ، زد و خورد با شمشير نخواهيد داشت ، تا اين كه خداوند ميان شما حكم كند .
مثلهاى قرآنى در مورد عذاب و كيفرهاى خداوند ، و سر گذشت كسانى كه مورد خشم او قرار گرفتهاند در اختيار شما مىباشد ، بنابراين در رفع تهديدهاى الهى به خاطر جهالت يا سستى ، در برابر خشم او ، و يا اطمينان به عدم فرو فرستادن عذابش ، كندى نورزيد ، خداوند مردم قرون پيشين را از رحمت خود دور نكرد ، مگر به علت اين كه امر به معروف و نهى از منكر را ترك كردند ، خداوند افراد سفيه را به سبب گناه و خردمندان را به دليل ترك نهى از منكر از رحمت خود بدور داشت ،
آگاه باشيد كه شما پايبندى به اسلام را از خود قطع كردهايد و حدود و قوانين اسلام را به تعطيل كشانده و احكام الهى را از بين بردهايد . »
[ 493 ]
و لقد نظرت . . . بمعذّبين ،
در اين عبارت امام ( ع ) اصحاب خود را مورد سرزنش قرار مىدهد ، زيرا مىبيند كه آنها درباره امور نادرستى تعصب مىورزند ،
بدون اين كه هيچ سودى بر آن مترتب باشد و اين امر باعث برانگيختن فساد و آشوب در جامعه مىشود ، و كلمه إلاّ دلالت مىكند بر اين كه در تمام ملتها هر كس بر چيزى ببالد و درباره آن تعصب ورزد به خاطر امرى و دليلى است كه آن را مايه فخر و مباهات آن قرار مىدهد ، نهايت امر آن است كه يا مطلب را آن چنان بر خلاف جلوه داده است كه بىخبران از اصل قضيّه ، آن را درست خيال مىكنند و يا دليلى كه آورده مىشود ، براى سفيهان و كم خردان ، دلچسب مىنمايد . بالاخره اين امرى است مطابق مقتضاى عقل و خردمندى ، زيرا ترجيح بدون مرجح ، عقلا محال است . تقدير و خلاصه معناى عبارت اين است كه هيچ كس را نديدم كه در امرى تعصب ورزد مگر اين كه تعصبش به علتى و دليلى بوده است .
غيركم ، اين كلمه استثنايى از معناى اثبات در جمله است و مفيد حصر ،
مىباشد ، گويا حضرت چنين فرموده است : هر كس را كه به امرى مباهات مىكند ،
ديدم دليلى براى خود دارد مگر شما كه هيچ دليلى نداريد .
تتعصّبون لامر ما يعرف له سبب و لا علّة ،
منظور از عدم دليل در اين جا آن است كه هيچ كدام از دو دليل مذكور در عبارت قبل ، براى شما وجود ندارد ، نه دليلى كه حداقل امر را بر نادانها مشتبه سازد ، و نه علتى كه در نظر سفيهان دلچسب باشد ، و حضرت در اين عبارت هر دليلى را بطور كلى و از همه آنان نفى نفرموده است . چرا كه جهّالشان براى تعصب خود علتى داشتند و آن فخر و مباهات به انساب بود كه همين امر باعث ايجاد فتنه و فساد مىشد ، نهايت امر چون دليلشان هيچ يك از خصوصيات بالا را نداشت امام از آنها نفى دليل كرد .
امّا ابليس : امام ( ع ) پس از سرزنش كردن ياران خود كه بدون دليل منطقى با نسبهاى پوشالى خود كبر و تعصب ورزيدند ، به بيان علل و اسباب آن پرداخته و
[ 494 ]
در آغاز سرچشمه كبر و خودخواهى شيطان را ، مورد بحث قرار داده است كه وى به ماده اصلى خلقت خود باليده و جوهر وجودى خود را كه آتش است شريفتر از خاك دانسته كه ماده وجودى آدم است و گفت وجود من آتشى و كالبد تو خاكى است و حال آن كه اين امرى است فرعى و شرافت واقعى و اصلى در كيفيت آفرينش و روح انسانى آدم است ، او كه به راز نهفته در وجود آدم شناخت نداشت شرافت ريشهاى را با يك امر فرعى و مادى مقايسه كرد ، آرى نخستين قياسگر ابليس بود .
در مرتبه بعد به شرح علت گردنكشى و تعصب ثروتمندان و نادانهاى مردم رفاه طلب و سرمايهدار پرداخته است كه ايشان هم از شاگردان ابليس مىباشند اينها به سرمايهها و فرزندان كه از آثار و موارد نعمتهاى الهى مىباشند تعصب مىورزند چنان كه حق تعالى از گفتارشان حكايت مىكند : نحن « أَكْثَرُ أمْوالاً وَ أَوْلاداً [ 53 ] » ، آثار فراوانى اين نعمتها بىنيازى و رفاه طلبى است و به همين دليل اين نعمتها مايه فخر و تكبر صاحبانش بوده ،
البته بايد توجه كرد كه مطلق اموال و اولاد ، نعمت نيست بلكه نعمت از امور نسبى است و نسبت به نعمت دهنده و منعم عليه و نيز به اعتبار منافعى كه آدمى از آنها كسب مىكند نعمت خوانده مىشود ، فرق مىكند . به اين دليل اينها را مواقع نعمت گفته يعنى محلهايى كه قابليت دارند كه نعمت واقع شوند و ممكن است كه مراد از كلمه نعم اموال و اولاد باشد و مراد از مواقع ، تحقق و وقوع آنها يعنى مصدر ميمى باشد و آثار اينها ، چنان كه گفتيم سرمايهدارى و رفاه طلبى است .
فاءن كان لا بد من . . . ،
پس از توجه دادن مردم به افكار واهى و افتخارات
[ 53 ] سوره سبأ ( 34 ) آيه ( 34 ) يعنى : ما داراى مالها و فرزندان بيشترى هستيم .
[ 495 ]
باطل ، امورى را كه سزاوار است مورد مباهات و تعصب واقع شود بيان كرده است كه عبارت از اخلاق بزرگوارانه و كارهاى پسنديده و امور نيكى مىباشد كه اهالى مجد و شرف از خانوادههاى عرب و بزرگان قبايل از نظر اتصاف به آن بر بقيه انسانها مزيت و برترى يافتهاند و حرف « با » در « بالاخلاق » متعلق به فعل « تفاضلت » مىباشد زيرا اين مردم بزرگوار در كارهاى نيك به سبب اخلاق پسنديده كسب فضيلت كردهاند و در فصول سابق اصول اخلاق برتر و شاخههاى فرعى هر كدام از آنها را خاطر نشان كرديم .
صفت حلم ملكهاى است از شاخههاى شجاعت و عبارت است از بردبارى و سنگينى هنگام پيدايش خشم و علل آن ، و نيز خود را به خطر انداختن به خاطر حفظ مقامات پسنديده به وسيله خويهاى پسنديده و همراه داشتن آن ،
كه لازمهاش انجام دادن كارهاى نيكى است كه هماهنگ با صفات نيك انسانى است از قبيل بذل و بخشش كه دليل جود و سخاى نفسانى است و مثل اين كه آدمى براى اهميت دادن به عدالتخواهى و وفاى به عهد الهى از كشتن بستگانش باكى نداشته باشد . پس از توجه دادن به امورى كه شايسته است انسان به آنها ببالد ، فرمود : به داشتن ويژگيهاى پسنديده تعصب داشته باشيد و بعد تفصيل آن را چنين بيان مىدارد . كه از جمله آنها 1 حفظ جوار و رعايت همسايهدارى مىباشد و اين صفت خود نتيجه دو خصلت نيك مىباشد ، يكى اين كه لازمه همسايهدارى آزار ندادن اوست و اين جزء صفت عدل مىباشد دوم اين كه شرط تحققش نيكى به وى و همدردى و گذشت و راستگويى و دوستى با او مىباشد و اين امور نيز از فروع عفت است .
2 ديگر از جمله خصال پسنديده وفاى به عهدهاست و اين نيز از شاخههاى عفت مىباشد .
[ 496 ]
3 سوم از اين صفات پيروى كردن برّ و نيكى ، ظاهر آن است كه منظور از كلمه برّ چيزى است كه خداوند در قرآن مىگويد : « لَيْسَ البِرَّ أنْ تُوَلُّوْا وُجُوهَكُمْ قِبَلَ الْمَشْرِقِ وَ الْمَغْرِبِ وَ لكِنَّ البِرَّ مَنْ آمَنَ بِاللَّه . . . وَ أولئكَ هُمُ الْمُتَّقُونَ وَ لكِنَّ البِرَّ مَنِ اتَّقى [ 54 ] » كه مراد از اين دو نيكى ، كمال ايمان و تقوا ، و كارهاى درست است و معناى عبارت طاعة البرّ ، همراه داشتن اين افعال و اعتقاد به وجوب آن مىباشد ،
احتمال ديگر چنان است كه معناى آن پيروى كردن امر به نيكى است و چون معناى امر از قرينه معلوم بوده است لذا آن را حذف كردهاند و گاهى از لفظ برّ ،
عفت اراده مىشود و به اين اعتبار نقطه مقابل آن فجور و گناه خواهد بود احتمال ديگر آن كه مراد از برّ نقطه مقابل عقوق باشد كه عبارت از شفقت و مهربانى به خويشان و نيكى به پدر و مادر مىباشد و اين نيز از فروع و شاخههاى عفت است .
4 خصلت ديگرى كه امام بيان فرموده است مخالفت با تكبر است يعنى دورى كردن از آن كه از باب مجاز اسم سبب را كه عصيان است برده است و مسبب را كه دورى باشد اراده كرده است يا منظور معصيت كردن در برابر امر به تكبر است كه كنايه از فروتنى و تواضع مىباشد و اين نيز فضيلتى است از شاخههاى عفت و معصيت در اين مورد در مقابل اطاعت است .
5 خصلت ديگر كه بايد مايه فخر و مباهات آدمى باشد ، كامل ساختن شرافت و فضيلت و مداومت به آن مىباشد ، احتمال ديگر در معناى فضيلت بخشش و احسان نسبت به ديگران كه جود و بخشش نيز صفتى است از فروع عفت .
[ 54 ] سوره بقره ( 2 ) آيه ( 176 ) ، يعنى : نيكى آن نيست كه روهاى خود را به سوى مشرق و مغرب بگردانيد ، بلكه نيكى آن است كه ايمان به خدا آوريد . . . و چنين اشخاص پرهيزكارانند ، ولى نيكى داشتن تقوا و پرهيزكارى است .
[ 497 ]
6 صفت ديگر خوددارى از ظلم كه برگشتش به فضيلت عدل مىباشد .
7 هفتمين ويژگى بزرگ شمردن قتل نفس يعنى ترك كردن آن ، زيرا آدم كشى لازمه خصلت ناپسند ظلم است و بر آن وعده عذاب در آخرت داده شده است و برگشت اين ويژگى نيز به فضيلت عدل است ، و همچنين انصاف با مردم آن است كه در داد و ستد با آنها پيوسته عدالت را رعايت كند .
8 ويژگى ديگر كظم غيظ و فرو بردن خشم است كه يكى از شاخههاى صفت شجاعت مىباشد .
9 آخرين صفتى كه بايد مورد مباهات واقع شود ، دورى از فساد ، در زمين مىباشد كه از لوازم فضيلت عدالت است .
پس از آن كه امام ( ع ) ياران خود را به داشتن خويهاى پسنديده و انجام دادن كارهاى نيك دستور داده ، به دنبال آن ، آنان را از اتصاف به رذايل اخلاقى و دارا بودن ويژگيهاى ناپسند متنفر مىكند ، و به اين منظور سرگذشت امتهاى پيشين و كيفرهاى الهى را كه به دليل كارهاى زشت بر آنها وارد شد براى شنوندگان خود بيان مىفرمايد و آنان را از دست يازيدن به اين گونه اعمال ناروا بر حذر مىدارد زيرا كيفرى كه به آنان وارد شد به ايشان خواهد رسيد و به آنها دستور مىدهد كه توجه كنند چگونه ملتهاى گذشته هنگام اطاعت از پيامبران و انجام دادن اعمال نيك در خير و نعمت بودند و همين كه تغيير حالت دادند و با كارهاى ناپسند و رفتارهاى زشت دمساز شدند به بدترين حالات گرفتار شدند . و آنان را بيم مىدهد كه مثل اين گذشتگان حالت نيكى و خير را به زشتى و بدى مبدّل نكنند ، و هنگام انديشيدن در تفاوت دو حالت اقبال و ادبار ، چيزى را كه حالت خير آنها را ثابت نگهداشت و دشمنان را از آنان دور كرد ، و سلامت در آن پيوسته همراهشان شد ، مورد نظر قرار دهند .
[ 498 ]
مدّت العافية فيه بهم ،
حرف « با » براى مصاحبت است ، يعنى عافيت پيوسته همراه آنها بود و در نسخه مرحوم سيد رضى مدّت به حالت معلوم آمده مثل مدّ الماء يعنى آب جارى و روان شد . و نيز به ياران خود توصيه مىفرمايد كه امرى را مورد توجه قرار دهند كه سبب افاضه نعمتهاى خداوند بر گذشتگان بود ، و كرامت و بزرگوارى رشته آنها را به آن امر پيوند داده است ، در اين جمله واژه وصل استعاره است از همراه بودن كرامت الهى با آنها در حالى كه امر مذكور را مورد توجه داشته باشند و از اين جهت آن را با ذكر حبل كه به معناى ريسمان است مرشّح ساخته است .
من الاجتناب . . . و التواصى بها ،
روشن است كه وجود انس و الفت در ميان جامعه تمام نعمتها و خوبيهايى را كه در متن سخنان امام بيان شده در بر دارد .
و اجتنبوا . . . و تخاذل الايدى ، و دورى كنيد از امورى كه گذشتگان به آن وسيله موجبات عزّت و بزرگوارى خود را دگرگون كردند ، سست شدند ، نيروى خود را از دست دادند ، و يكايك مهرههاى كمرشان در زير بار كيفر و عقوبت الهى خرد شد ، و آن امور عبارتند از كينه ورزى و تجاوز و دشمنى و عدم توجه به حقوق ديگران و جز اينها و همه اين امور ضدّ انس و الفت مىباشند .
تخاذل الايدى ،
اين عبارت كنايه است زيرا معمولا يارى كردن به توسط دست مىباشد و تخاذل به معناى دست از يارى همديگر برداشتن است ، منظور از امتهاى گذشته كه حضرت ياران خود را امر به عبرت گرفتن از احوالشان فرموده مطلق جامعههاى پيشين مىباشند نه يك ملت معين و مشخصى زيرا بطور كلى هر امتى كه دست به دست هم دهند و همديگر را كمك و يارى كنند عزت و آقايى مىيابند و دشمن تاب مقاومت با آنها را از دست مىدهد و بر عكس هر جامعهاى كه با هم اختلاف داشته باشند و تفرقه و جدايى ميانشان حكمفرما باشد به خوارى و ذلّت دچار شده و دشمنان بر آنها چيره خواهند شد .
[ 499 ]
و تدبّروا احوال الماضين من المومنين . . . اليه بهم ،
در اين عبارت بر خلاف قبل كه سرگذشت مطلق امتهاى گذشته را مورد پند و اندرز ياران خود قرار داده بود ، جامعههاى خاصى را مورد عبرت قرار مىدهد و مىفرمايد از احوال مومنان زمانهاى گذشته كه همزمان با پيامبران پيشين بودند پند بگيرند ، زيرا آنها پيوسته در رنج و شكنجه و آزمايش و امتحان به سر مىبردند و با تحمل سختيها مىكوشيدند دين خود را حفظ كنند و نفوس خود را از آلودگيهاى فساد روزگار به دور دارند فرعونها و طاغوتهاى زمان آنان را بردگان خود مىخواندند و با شكنجههاى طاقت فرسا آنها را معذّب مىكردند ، مثل يوسف كه در آغاز زندگى آن چنان گرفتار بلا شد و نيز موسى و هارون و مؤمنان بنى اسرائيل در شدايد و سختيها دچار بودند كه حضرت مىفرمايد : فراعنه آنان را عذاب مىكردند و زندگى را بر ايشان تلخ كرده بودند و به اين طريق دورانها را گذراندند تا موقعى كه با سلامت روح از بوته امتحان بيرون آمدند . و با نشان دادن صبر براى نگهدارى دين ، لياقت و استعداد افاضه رحمت الهى را پيدا كردند از اين رو خداوند رحمت خود را شامل حال آنان فرمود و ايشان را از تنگناهاى بلا به فراخناهاى نجات رهايى بخشيد و از درههاى هولناك ذلت به بلنداى عزت اوجشان داد و بيم و هراس آنان را به حالت امن و آسايش مبدل كرد ، كه خداوند در قرآن اين امر را به آنها خاطر نشان مىفرمايد : « وَ إذْ نَجيَّناكُم مِنْ آل فِرْعَوْنَ يَسُوُمُونَكُمْ سُوْء العَذابِ ، يُذَبِّحُوْنَ أبنائكُمْ وَ يَسْتَحْيُونَ نِسائكُمْ وَ فى ذلِكُمْ بَلاءٌ مِنْ رَبِّكُمْ عَظيْمٌ وَ إذْ فَرَقنا بِكُم البَحْرَ . . . [ 55 ] بقره » و نيز پيش از اين دورانها ، آنچه كه براى پيروان حضرت نوح و ابراهيم و ديگران جريان داشت .
[ 55 ] سوره بقره ( 2 ) آيه ( 49 ) و قسمتى از آيه ( 50 ) ، يعنى : و به ياد آر هنگامى كه شما را از ستم فرعونيان نجات داديم كه از آنها سخت در شكنجه بوديد تا به حدى كه پسران شما را كشته و زنانتان را براى كنيزى نگاه مىداشتند و اين بلاء و امتحانى بزرگ بود و ياد كنيد وقتى كه براى نجات شما دريا را شكافتيم . . .
[ 500 ]
و اما اين كه فرمود پس از پايان آزمايش و بلايا ، خداوند آنان را پادشاهان و حكمروايان و پيشوايان جامعه قرار داد ، و به مرحلهى از كرامت و عزتشان رساند كه هيچ تصوّرش را نمىكردند ، چنين بود كه موسى و هارون پس از هلاكت فرعون مالك حكومت مصر شدند و حاكميت دين و رياست جامعه بر ايشان استقرار يافت ، و همين طور طالوت و داوود پس از كشتن جالوت به حكومت و رياست رسيدند به اين طريق كه وقتى با پيروان خود به منظور جنگ با جالوت از رود عبور كردند ، داوود با فلاخن خود سنگى را به سوى جالوت رها كرد ، به وى اصابت كرد و او را به قتل رساند ، يارانش شكست خورده متفرق شدند و حكومت نصيب طالوت و يارانش شد ، و پس از او به حضرت داوود منتقل شد چنان كه خداوند در قرآن مىفرمايد : « و آتاهُ اللَّه الْمُلْكَ وَ الْحِكْمَة » [ 56 ] به همين طريق سلطنت و حكومت مطلقه به سليمان رسيد و سپس در ميان فرزندان او يكى پس از ديگرى مىچرخيد تا رسيد به شخصى از اولاد سليمان بنام اعرج و چون او ضعيف و ناتوان بود علاوه بر آن پيامبر هم نبود ، پادشاهان از اطراف بيت المقدس به طمع گرفتن سلطنت وى سر برآوردند تا سرانجام يكى از پادشاهان جزيره كه در سرزمينى به اسم سنجار رياست داشت بر او شورش كرد ، و پادشاهى را از او گرفت آنگاه پس از مدتى خداوند بلايى بر او نازل كرد و با فرستادن بادى شديد لشكريان و سربازان وى را به هلاكت رساند پادشاه و فرزندش با بخت نصر كه نويسندهاش بود فرار كردند و در هنگام گريز فرزند پادشاه پدرش را به قتل رساند از اين قضيه بخت نصر خشمگين و ناراحت شد ،
سرانجام با هر نيرنگى كه بود پسر پادشاه را كه قاتل پدر بود كشت و خودش بر تخت سلطنت قرار گرفت اين بود نخستين مرحله پادشاهى بخت نصر .
[ 56 ] سوره بقره ( 2 ) قسمتى از آيه ( 250 ) ، يعنى : و خدايش پادشاهى و فرزانگى عطا فرمود .
[ 501 ]
فانظروا كيف كانوا . . . للمعتبرين منكم ،
در اين عبارات حضرت به مردم زمان خود دستور مىدهد كه در حال ملتهاى گذشته بنگرند كه چگونه موقعى كه با هم وحدت كلمه داشتند و دلها با هم الفت داشت و گرد هم اجتماع داشتند خداوند تمام خوبيها را به ايشان عطا فرمود ، و در اوج عزت و اقتدار به سر مىبردند ، اما همين كه از آن وضع برگشتند از يكديگر پراكنده شدند و با هم به دشمنى برخاستند ، خداوند جامه كرامت و بزرگوارى را از تنشان كند و ناز و نعمت را از آنان گرفت و سر گذشتشان مايه عبرت و پند آيندگان شد ، و اين سنت الهى در تمام ملتها و در همه زمانها جارى است كه هر گاه مردم اهل حق و حقيقت شدند ، به توحيد رو آوردند ، به وحدت كلمه و مهربانى و الفت گراييدند و دلهايشان به همديگر نزديك بود و براى برقرارى حق و عدالت استقامت ورزيدند و در اين راه در مبارزه با دشمنان ، طاغوتها و فراعنه زمان صبر و تحمل داشتند و از پا ، در نيامدند سرانجام تاج پيروزى بر سر نهند و بر قلّه خوشبختى قرار گيرند .
و السيوف متناصره ،
برخى برآنند كه تقدير اين عبارت : اهل سيوف است يعنى صاحبان شمشير پيروز مىشوند ، مضاف حذف شده است ولى شارح احتمال داده است كه پيروزى براى شمشيرها استعاره است به اين دليل كه چون شمشيرها هر كدام باعث پشتيبانى ديگرى مىشوند گويا جماعتى از انسانها مىباشند كه به پشتيبانى هم برخاستهاند ، و منظور از نفوذ ديدگان آن است كه پردههاى شبهه را كه مانع وصول به حق هستند پاره مىكنند و به سوى حق راه مىيابند و مراد از اتحاد عزائم ، آن است كه انديشههاى قاطعانه براى جستن حق و حقيقت با هم اتفاق و يگانگى داشته باشند . كلمههاى مختلفين و متحاربين ،
حال و منصوبند و جمله قد خلع در محل نصب و حال است و عبرة هم حال و منصوب است .
[ 502 ]
فاعتبروا بحال ولد اسماعيل . . . صفاة ،
امام ( ع ) در امر به عبرت گرفتن مردم زمان خود از احوال ملتهاى پيشين ، مراتب گوناگون عام و خاص و اخص را رعايت فرموده است به اين طريق كه در مرحله نخست بطور مطلق فرمود از سرگذشت ملتهاى گذشته عبرت بگيريد ، در مرحله دوم با روش ذكر خاص پس از عام بيان فرمود كه به احوال مومنان گذشته بنگريد و در عبارت فوق مردم را به پند گرفتن از سرگذشت اولاد اسماعيل و اسحاق و مردم پيش از ظهور پيامبر اسلام متوجه مىسازد كه اخصّ از مرحله قبل مىباشد .
اولاد اسماعيل اشاره به عرب خاندان قحطان و معدّ مىباشد و مراد از بنى اسحاق فرزندان روم ، پسر عبص از اولاد اسحاق است و منظور از بنى اسرائيل يعقوب فرزند اسحاق مىباشد . اما اختلاف افكار و جدايى آنان از يكديگر كه عامل تسلط پادشاهان ستمگر كسراهاى ايران و قيصرهاى روم شد چنان است كه حضرت در سخنان خود بيان فرموده است و ما به شرح آن مىپردازيم :
جنگ و جدالهاى فكرى و اجتماعى و اختلاف و تفرقه مردم عرب كه بلا فاصله پيش از ظهور پيامبر اسلام وجود داشت بسيار روشن است و براى هر كسى كه اندك مطالعهاى از كتابهاى سير و تاريخ داشته باشد واضح است كه همين اختلافهاى همه جانبه باعث شد كه سلاطين جور و كسراهاى دنيا بر آنان حكومت يافتند و آنان را دستگير و از سرزمينهاى آباد و كرانههاى درياى عراق و مكانهاى سر سبز جهان به طرف بيابانهاى بدون آبادى و لم يزرع تبعيد مىكردند اين بود سرگذشت اعراب ، اما وضع بنى اسحاق و اسرائيل همان بود كه براى فرزندان روم بن عيص واقع شد : در دين مسيحيت شعبههاى مختلفى به وجود آمد از قبيل نسطوريه يعقوبيه و ملكانيه و . . . ، و نزاعها و اختلافاتى كه فرقههاى گوناگون با هم داشتند باعث ضعف آنان شد ، و به اين دليل قيصرها در سرزمين روم و شام بر آنان تسلط يافتند و بخت نصر براى مرتبه دوم بر
[ 503 ]
بنى اسرائيل تاخت و با آنها به جنگ پرداخت و ايشان را از بيت المقدس بيرون راند ، چنان كه در قرآن به اين جنگ دوم اشاره فرموده است : « فَإذا جاءَ وَعْدُ الآخِرَةِ لِيَسُوأُ وُجُوهُكُمْ وَ لْيَدْخُلُوا الْمَسْجِدَ . . . [ 57 ] » و جنگ نخستين او ، با بنى اسرائيل موقعى بود كه در دين بدعتهايى به وجود آمد و سنت الهى را تغيير دادند و خود ، دگرگون شدند ، و در نتيجه گرفتار ظلم و ستم بخت نصر شدند ، و هنگامى كه تغيير حالت دادند و به سوى خدا برگشتند و توبه كردند خداوند شرّ او را از سر ايشان بر طرف فرمود ، كه به اين مرحله نيز خداوند در قرآن اشاره فرموده است : « فإذا جاءَ وَعْدُ أوُليهما [ 58 ] » امّا پس از مرحله آغاز كه بدعت در دين را ايجاد كردند خداوند ارمياى نبى را به جانب آنان فرستاد و او ايشان را به سوى خدا دعوت كرد . اما بروى شوريدند و آن حضرت را كتك زدند و در بند و زندانش افكندند . خداوند بر آنها غضب كرد و بخت نصر را بر آنان مسلّط فرمود ، بسيارى از آنان را كشت ، و به دار زد و سوزانيد و مثله كرد و زنان و فرزندانشان را به بردگى گرفت و خريد و فروش كرد ، طايفهاى از آنها به مصر فرار كردند و به پادشاه آن جا پناه بردند ، بخت نصر به آن سرزمين رفت و پادشاه و بنى اسرائيل را اسير گرفت ولى برخى فرار كردند و به اطراف مدينه آمدند كه از جمله آنها يهوديان قريضه و بنى نضير و وادى قرى و بنى قينقاع مىباشند .
امام ( ع ) در اين قسمت از خطبه شريف مردم را دستور مىدهد كه از حالت تفرقه و تشتّتى كه پيش از ظهور پيامبر اسلام داشتند و ستمهايى كه دشمنان در حق آنها انجام مىدادند عبرت بگيرند و توجه كنند كه چگونه خداوند به واسطه آن حضرت سمتها و سختيها را از آنها بر طرف فرمود ، و
[ 57 ] سوره اسراء ( 17 ) آيه ( 7 ) ، يعنى : . . . و آنگاه كه وقت انتقام ظلم شما فرا رسد تا اثر بيچارگى به رخسار شما ظاهر شود و به بيت المقدس درآيند .
[ 58 ] سوره اسراء ( 17 ) قسمتى از آيه ( 4 ) يعنى : پس چون وقت انتقام اول فرا رسد .
[ 504 ]
هدف حضرت از اين مطلب كه از حالات مؤمنان دورانهاى گذشته درس بگيرند آن است كه در تحمل شدايد و صبر بر مكار ، به آنان اقتداء كرده و به ايجاد انس و الفت با هم اقدام كنند ، و با اين عمل خود اميد و انتظار فرج و گشايش براى آينده خود داشته باشند .
فما اشدّ اعتدال الاحوال ،
چه قدر بسيار ، احوال گذشتگان با شما مردم همانندى دارد ، و چون زندگانى و رفتار شما شباهت فراوانى با مردم زمانهاى پيش دارد مىتوانيد از سرگذشت آنان و تحول نعمتها و بلاهايى كه به سبب دگرگونى در كارها براى آنها پيدا شد پند و عبرت بگيريد .
تأمّلوا أمرهم فى حال تشتتهم . . . ،
امام ( ع ) در اين قسمت مردم را متذكر مىشود كه در سختى و سستى و شدت و رخا ، كه بر مردم دورانهاى گذشته وارد شد بيانديشند تا ذهن شنوندگان را به اين امر متوجه سازد كه خود آنها نيز دچار چنين حالتى مىباشند ، بنابراين اصلى كه پايه پندگيرى است گذشتگان و فرعش شنوندگان است و حكم اصلى و مايه پندپذيرى ، حالت خير و شرّ و علت آن هم شباهت داشتن اين مردم به پيشينيان مىباشد .
ليالى كانت الاكاسره و القياصره اربابا لهم ،
روزگارهاى تاريك و مانند شبهاى ظلمانى را به خاطر آوريد كه پادشاهان و قيصرها بر مردم حاكم بودند ،
قيصرهاى روم بنى اسرائيل و اولاد اسحاق را در سختى و شدت قرار مىدادند و پادشاهان ، فرزندان اسرائيل را از حقوقشان محروم مىكردند ، و آنان را از سكونت در سرزمين عراق باز مىداشتند بنابراين همه اين پيشينيان از تمام سرزمينهاى آباد و باغهاى شام و درياى عراق يعنى دجله و فرات رانده و آواره شدند .
الى منابت الشيح و مهافى الريح ،
اين كلمه كنايه از بيابان و سرزمينهاى خشك و غير آباد مىباشد و چنين جايى بطور بديهى محل زندگى ناگوار و تلخ
[ 505 ]
است چنان كه در فصلهاى گذشته از وضع زندگى آنان بدگويى و نكوهش فرموده است .
اكاسره جمع كسرى به پادشاهان فارس ، و قياصره جمع قيصر ، به سلاطين روم اختصاص دارد ، و اين چنين جمع بستن بر خلاف قياس است . و دو كلمه دبرو ، و وبر كنايه از شتران مىباشند و با ذكر اين دو كلمه بىچيزى و تنگدستى آنان را خاطر نشان كرده است ، زيرا زخمها و جراحتهاى پشت شتران و به كار بردن كرك و موى آن و خوردن چرك و خون از لوازم تنگدستى و بد حالى مىباشد ، و بنا به روايت ديگر دبر هم كه به معناى زخم پشت شتر است كنايه از فقر و تنگدستى و اشاره به زندگانى فقيرانه آنها مىباشد و اين مطلب روشنى است كه عربهاى روزگاران پيشين در پستترين خانهها زندگى مىكردند ، زيرا بيابان نشينان نه داراى قلعههاى محكم و نه منزلهاى با استقامت بودند كه آنها را از حوادث خرابى و حمله غارتگران نگهدارى كند و اگر برخى از آنان در بعضى بناها و حصارها زندگى مىكردند و آنان را از بعضى حوادث از قبيل حمله درندگان و سيل و باد محافظت مىكرد ولى چنان كافى نبود كه بتواند آنها را از شرّ دشمنان نيرومند و بنيانكن جلوگيرى كند .
اجدبهم قرارا ،
و در بى حاصلترين جاها قرار داشتند ، زيرا آن بيابانهاى خشك با شهرها و سرزمينهاى آباد قابل مقايسه نبود .
در عبارت بعد ، واژه جناح استعاره از چيزى است كه به آن سبب خواسته آنان بر آورده شود و تقويت شوند هر گاه به آن پناه برند ، و كنايه از اين مطلب است كه كسى نداشتند كه در خواستشان را پاسخ دهد تا به سبب آن از گرفتاريها مصون بمانند ، و نيز لفظ ظلّ استعاره از نيروى تعاون و هميارى و دستگيرى يكديگر است كه لازمه انس و الفت با هم باشد و دليل مشابهت اين دو امر آن است : همچنان كه سايه باعث آسايش و حفظ از گرماى آفتاب مىشود اين امور
[ 506 ]
نيز آدمى را از حرارت آتش جنگ و دشمنى ، سالم نگه مىدارد .
فالاحوال مضطربة ،
اين جمله اشاره است به اوضاع آشفته و نامرتب ملتهاى گذشته و عبارت اختلاف ايديهم را كنايه آورده است از اين كه براى يارى يكديگر هماهنگ نبودند و تفرّق كلمه ، اشاره به نامأنوس بودن با همديگر است و اين كه براى رعايت مصالح خود به گرد يكديگر جمع نمىشدند و اضافه بلاء به كلمه أزل به معناى من است يعنى در گرفتارى كه از گذشته دور نصيب آنان بوده و همچنين اضافه أطباق به كلمه جهل و چنان كه در سابق معلوم شده است كه براى صفت جهل ، انبوهى از زشتيها وجود دارد كه برخى از آنها فوق ديگرى است ، نخستين و پستترين امرى كه در جاهل پيدا مىشود ناآگاهى وى از حقيقت و بالاتر از آن اعتقاد به حقانيت امور باطل است و از آن بالاتر اعتقاد به امر شبهه ناكى است با احتمال خلاف آن و بالاترين مرتبه ،
اعتقاد جزمى و قطعى به آن امر شبهه ناك بدون احتمال خلاف مىباشد ،
در نسخه ديگر كه از خط سيد رضى نقل شده اطباق به كسر همزه ذكر شده كه مصدر باب افعال است يعنى جهل آنان را فرا گرفته است .
من بنات :
از اين جا ، به پىآمدها و تبعات اين جهل و نادانى پرداخته چهار مورد آن را بطور تفصيل بازگو مىفرمايد :
1 نخست زنده به گور كردن دختران ، چنان كه در قرآن ذكر شده است « و إذا الْمَوْءُودَةُ سُئِلَتْ بِأىِّ ذَنْبٍ قُتِلَتْ [ 59 ] » .
به قرارى كه نقل شده اين كار در ميان قبيلههاى بنى تميم ، قيس ، بنى اسد ،
بنى هذيل و بكر بن وائل بوده است . بعضى گفتهاند علت امر ، اين بود كه پيامبر
[ 59 ] سوره تكوير ( 81 ) آيه ( 8 و 9 ) يعنى : و هنگامى كه از دختران زنده بگور شده باز پرسند ، كه آن بيگناهان را شما به چه جرم و گناه كشتيد ؟
[ 507 ]
اكرم عليه آنها نفرين كرد و گفت : خدايا عقوبت خود را بر مضر وارد كن و سالهايى مثل سالهاى يوسف بر آنان قرار ده ، بدين علت هفت سال به قحطى و خشكسالى دچار شدند تا به حدّى كه پشم شتر آميخته با خون را مىخوردند و آن را علهز مىخواندند ، و از شدت فقر و تنگدستى دختران خود را زنده به گور كردند ، و مؤيد اين مطلب آيه ديگر است كه مىفرمايد : « وَ لاَ تَقْتُلُوْا أَوْلادَكُم خَشْيَة إمْلاقٍ [ 60 ] » .
برخى گفتهاند : كه زنده به گور كردن آنان دخترانشان را به دليل غيرتمندى آنان بوده است و داستان آن چنين است كه در سالى از سالها قبيله تميم از فرمانروايى نعمان ابن منذر سرپيچى كردند ، او هم غضب كرد و برادرش ريان بن منذر ، را با تعداد زيادى از قبيله بكر بن وائل به جنگ آنان فرستاد ، او هم با لشكريان خود ، چهار پايان آنها را تصرف كرد و زن و فرزندهايشان را به اسيرى گرفت و به سوى نعمان برد اما بعد مردم بنى تميم به درخواست پيش نعمان رفتند و التماس كردند كه آنچه از آنها برده شده باز پس دهد ، نعمان به حال آنها رقّت كرد و پذيرفت كه اسيرانشان را آزاد كند اما در اول گفت : هر زن و دخترى كه پدر خود را انتخاب كند و بخواهد به قبيله خود برگردد آزاد است و هر كس بخواهد همين جا بماند بايد باشد همه آنها قبيله خود را ترجيح دادند مگر دختر قيس بن عاصم كه اسير كننده خود را برگزيد ،
قيس كه به غيرتش بر خورد با خود عهد كرد كه هر چه دختر برايش متولد شود زنده به گور كند و از آن به بعد دختران خود را چنين مىكرد و بسيارى از بنى تميم هم از او پيروى كردند ، اين بود علت رسميت يافتن اين سنت غلط .
2 دومين بلايى كه بر اثر جهل گريبانگير ملتهاى پيشين شده بود ،
[ 60 ] سوره اسرا ( 17 ) آيه ( 31 ) يعنى : هرگز فرزندان خود را از ترس فقر به قتل مرسانيد .
[ 508 ]
بت پرستى بود كه هر قبيلهاى بتى داشت و آن را پرستش مىكرد ، بت قبيله هذيل نامش سواع و بت بنى كلب ، ودّ و بت مذجح يغوث بود ، و در دومة الجندل و ذو الكلاع بتى به نام نسر ، پرستش مىشد ، و بنى ثقيف لات و عزّا را مىپرستيدند و قريش بنى كنانه ، اوس و خزرج بتشان مناة بود . هبل در خانه كعبه و بتهاى إساف و نايله بر كوههاى صفا و مروه ، قرار داشتند و از كارهاى به نامى كه ثمره نادانى و جهالت اين مردم بود آن است كه بنى حنيفه بتى را از ماده خوراكى درست كرده و مدتى طولانى آن را پرستش مىكردند اما يك موقعى كه گرسنگى بر آنان غلبه كرد آن را گرفتند و خوردند در اين زمينه يكى از شعرا چنين سروده است : « افراد قبيله بنى حنيف در موقع سختى و گرسنگى خداى مورد پرستش خود را خوردند .
و از آن نترسيدند كه خدايشان آنان را سرانجام عقوبت و كيفر كند [ 61 ] » 3 عمل ديگرى كه در نتيجه جهالت انجام مىدادند ، قطع رحم و رعايت نكردن رابطه خويشاوندى بود كه گاهى به كمترين سببى شخص تحريك مىشد ، پدر ، يا برادرش را به قتل مىرساند اين مطلبى است روشن ، كه در تاريخ سرگذشت آنان همواره به چشم مىخورد .
4 چهارم غارتگريها و جنگهايى كه در ميان آنان وجود داشت مثل جنگ ذى قار ، و بكر و تغلب از قبيله بنى وابل و جنگ را حس و جز اينها از ديگر روزهاى مشهور ، و حضور اين ملتها در جنگها و غارتگريها بيش از آن است كه به شمارش درآيد ، و تمام اين امور از آثار جهالت و نادانى است .
فانظروا الى مواقع نعم اللَّه عليهم ،
حضرت در اين عبارات به مردم ،
خاطر نشان مىكند كه پند بگيرند از موقعيت مردمى كه همزمان با بعثت پيامبر
[ 61 ]
اكلت حنيفة ربها ، زمن التقحم و المجاعه لم يحذروا من ربهم ، سوء العواقب و التباعه
[ 509 ]
اسلام وجود داشتند و خداوند به بركت اين نعمت بزرگ ايشان را از آن سختيها و ناهنجاريها رهايى بخشيد ، و ضمير مستتر در دو فعل عقد و جمع به خداى متعال برمىگردد كه قرآن ايجاد الفت و مهربانى در ميان آنان را به خداوند نسبت مىدهد چنان كه مىفرمايد : « لَوْ أنْفَقْتَ ما فىِ الْلأرْضِ جَميعاً ما اَلَّفْتَ بَيْنَ قُلُوبِهْم وَ لكِنَّ اللَّه اَلَّفَ بَيْنَهُمْ إنّهُ عَزيزٌ حَكيم [ 62 ] » و معناى اين كه خداوند اطاعت آنان را به آيين خود پيوند داد ، آن است كه انديشههاى متفرق و نامنظم آنان را جمع و مرتب كرد ، زيرا در دوران جاهليت و بىدينى كارهاى آنان بر طبق ميلها و خواستههاى نفسانى بود كه از هم دورو با همديگر ناموافق بودند .
واژه جناح استعاره از كرامت و بزرگوارى است كه نعمت بعثت پيامبر بر عموم جامعه آن روز پخش كرد ، و حضرت اين استعاره را با كلمه نشر كه به معناى افشاندن و انتشار دادن است مرشح ساخته و كنايه از آن است كه اين نعمت و كرامت شامل عموم آنان بوده است و لفظ جداول كه به معناى نهرها و جويهاست ، استعاره از انواع گوناگون نعمتها ، خيرات و كمالات نفسانى و بدنى مىباشد ، يعنى علل و اسبابى كه باعث اين نعمتها است تشبيه شده است به نهرهايى كه آب در آن جريان دارد و فعل اسالت كه به معناى جارى ساخت ، به عنوان ترشيح براى استعاره آورده شده است .
و التقت [ 63 ] المّلة بهم فى عوائد بركتها ،
ديندارى و فرهنگ اسلامى در سودهاى بركتدار خود آنان را ملاقات و در زير لوايش جمعآورى كرد .
گفته مىشود التقيت بفلان فى موضع كذا : فلانى را در آن مكان ملاقات
[ 62 ] سوره انفال ( 8 ) ، قسمتى از آيه ( 62 ) يعنى : . . . اگر تو ، با تمام ثروت روى زمين مىخواستى دلهاى آنها را با هم مهربان كنى ، نمىتوانستى ، و اين خدا بود كه ميان ايشان الفت ايجاد كرد ، كه او بر هر كار توانا و به مصالح امور آگاه است .
[ 63 ] در متن خطبه التفت و در شرح خطبه التقت ذكر ، و بر طبق آن شرح داده شده است . ( مترجم )
[ 510 ]
كردم و برخى گفتهاند اصل عبارت فى موضع عوائد مىباشد و در محل نصب بنابر حاليت است يعنى اسلام آنها را ملاقات كرد در حالى كه چنين بود ، و اين ملاقات و بر خورد كنايه از اين است كه ديانت و فرهنگ توحيد بر آنها وارد شد و ايشان هم آن را به جان پذيرفتند .
در اين جمله دين را كه در بردارنده نعمت هدايت است ، تشبيه به دريايى پر از گوهر ، و مردم را كه در احاطه آن مىباشند به غرق شدگان در آن درياى پر از نعمت و رحمت همانند ساخته و به منظور رساندن اين معنا ، واژه غرقين ،
را استعاره آورده است ، و سر سبزى و طراوت زندگى در سايه ديانت ، كنايه از گستردگى نعمت و خوشى زندگى در آن مىباشد . مراد از كلمه سلطان ممكن است استدلال برهانى و يا اقتدا و پيروى كردن باشد و نيز ممكن است به معناى غلبه كردن و حكومت داشتن باشد و واژه ظلّ استعاره از نعمتهايى است كه در پرتو تسلط دين براى آنان پيدا مىشود ، يعنى در سايه دين ، علل و اسبابى فراهم مىشود كه مردم را مستعّد نعمتها و رحمتهاى الهى مىسازد .
و آوتهم الحال ،
اين وضعيت قرار گرفتن آنان در سايه توحيد ، آنان را به عزّت پيروز كه همان عزت اسلام و حكومت آن است ، سوق داد و در اين عبارت امام ( ع ) ، دين و آيين را در بلندى و رفعت به كوههاى مرتفع تشبيه كرده است و واژه تعطّف استعاره از رو آوردن خوشبختيهاى دنيا و آخرت به آنها به سبب دين مىباشد كه در سخن حضرت از اين خوشبختيها تعبير به امور شده است و در حقيقت اين رو آوردن ، تشبيه شده است به اقبال و توجّهى كه صاحبان رحمت و شفقت ، نسبت به ديگران انجام مىدهند .
فهم حكّام . . . يمضيها فيهم ،
معناى عبارت روشن است
لا تغمز لهم قناة و لا تقرع لهم صفاة ،
نه نيزهاى به سوى آنها انداخته و نه سنگى پرتاب مىشد ، اين دو جمله كنايه از نيروى زيادى است كه داشتند و
[ 511 ]
مغلوب نمىشدند و به عنوان ضرب المثل آورده شده است .
سپس پيروان خود را به علت اطاعت نكردن فرمان خدا سرزنش و نكوهش مىفرمايد كه شما دست از ريسمان اطاعت خداوند برداشتهايد و لفظ « حبل » استعاره از دين و اطاعت خداست كه مايه پيوستگى و ارتباط منظم آنان مىباشد ، و دست برداشتن از ريسمان اطاعت ، كنايه از بيرون رفتن از اطاعت و به سختى دور انداختن آن به سبب بسيارى از گناهان و معاصى است كه انجام مىدادند . كلمه حصن استعاره از اسلام است زيرا همان طور كه حصار و ديوار محيط كسانى را كه در داخلش هستند از حوادث مصون مىدارد اسلام و ديانت نيز پيروان خود را از شرّ دشمنان ظاهرى و باطنى دور و در امان مىدارد . واژه مضروب هم به عنوان ترشيح براى اين استعاره ذكر شده است ، و ماده ثلم كنايه از اين معناست كه آنها با اعمال دوره جاهليت خود اسلام را درهم شكستند و در برابر بسيارى از احكام آن مخالفت ورزيدند و حضرت با ذكر اين كلمه مردم را از مخالفت با دين و دستورات آن بر حذر داشته است .
و ان اللَّه سبحانه قدامتنّ . . . كل خطر ،
در اين عبارت حضرت مردم زمان خود را بيشتر ترغيب مىفرمايد كه با هم انس بگيرند ، و الفت و دوستى را در ميان خودشان برقرار سازند و مهمترين نعمتى كه در ارزشمندى كسى را توان آن نيست كه بهايى برايش تعيين كند ، و خداوند به علت آن بر جامعه منت گذارده است ، نعمت اتحاد ، محبت و الفت مىباشد ، به علت منافع عظيم و دفع ضررهاى فراوانى كه در آن وجود دارد ، و دليل اين كه هيچ كس از عهده ارزشيابى اين نعمت بر نمىآيد ، آن است كه اين نعمت از هر بهايى با ارزشتر و از هر عظمتى برتر مىباشد ، مطلبى كه به عنوان دليل بيان شده است ، صغراى قياس مضمرى است كه كبراى مقدر آن چنين است : و هر چه كه به اين ويژگى باشد ،
كسى ارزش آن را نمىداند ، درستى مقدمه اول امرى است روشن زيرا دوستى با
[ 512 ]
همديگر و اجتماع و تعهد مردم نسبت به مسايل دينى بزرگترين سبب آمادگى و شايستگى جامعه به منظور سعادت دنيا و آخرت مىباشد .
و علموا . . . بين خلقه ،
در اين قسمت آنان را به علّت اين كه از حالتهاى اسلامى و كارهاى دينى برگشته و به معاصى و فسادهاى جاهلانه رو آورده بودند مورد توبيخ و سرزنش قرار داده ، يعنى شما مردم پس از آن كه از مهاجران بوديد برگشتيد و أعراب شديد و انتخاب كلمه اعراب يعنى باديه نشينان به اين دليل است كه اينان معمولا نسبت به مهاجران و شهر نشينان از نظر فرهنگى در رتبه پايينتر مىباشند ، زيرا از همنشينى با پيامبر و شنيدن مواعظ و پندهاى وى محرومند و توفيق يادگيرى آداب اسلامى و فراگيرى فرهنگ و اخلاق اجتماعى از جامعه متمدن را ندارند ، لذا از فضايل انسانى دور و غالبا مردمى سنگدل و بىرحم مىباشند ، چنان كه خداوند متعال در قرآن مىفرمايد : « ألأعْراب أشَدُّ كُفْراً وَ نِفاقاً [ 64 ] » ، به اين علت حضرت ياران خود را سرزنش فرموده است كه چنين حالتى پيدا كردهاند اما چنين نيست كه همه اعراب اين خصوصيت را داشته باشند بلكه بعضى از آنان مردمى وارسته مىباشند چنان كه در آيه ديگر مىفرمايد : « وَ مِنَ الأعْرابِ مَنْ يُؤمِنُ بِاللَّه وَ الْيَوْمِ الآخر [ 65 ] »
و بعد الموالات احزابا ،
مراد گروههايى است كه به جنگ با پيامبران و جانشينان ايشان بر مىخيزند ، مردم زمان آن حضرت نيز چنين بودند و گروههاى ناكثين ، مارقين ، قاسطين و منافقان در جبهههاى گوناگون با وى مىجنگيدند ، اين فرقهها فقط در ظاهر مسلمان بودند و در ميانشان از اسلام جز نامى و از ايمان غير از شعارهاى تو خالى وجود نداشت ، تظاهر به دين داشتند
[ 64 ] سوره توبه ( 9 ) قسمتى از آيه ( 96 ) ، يعنى : باديه نشينان در كفر و نفاق از ديگران سختترند . . .
[ 65 ] سوره توبه ( 9 ) قسمتى از آيه ( 98 ) ، يعنى : برخى از عربهاى باديه نشين ايمان واقعى به خدا و قيامت مىآورند . . .
[ 513 ]
شهادتين بر زبان جارى مىكردند ، و در نمازهاى جماعت شركت مىكردند اما به حقايق آن توجه نداشتند و دستورات واقعى را عمل نمىكردند .
شعار النار و لا العار ،
سخنى است كه اشخاص خودخواه و متكبر ، به منظور اين كه دست به فتنه و آشوب بزنند و اعمال ضد انسانى و فرار از قانون اخلاقى و دينى را موجه نشان دهند ، بر زبان مىآوردند ، و اين دو كلمه منصوب و مفعول براى دو فعل مقدر مىباشند كه چنين مىشود : ادخلوا النار و لا تحتملوا العار : در آتش ( جهنم ) داخل شويد و تحمّل ننگ و عار نكنيد . آنگاه امام ( ع ) اين مردم را كه چنين حالتى دارند و اين گونه سخنان بر زبان مىرانند ، مانند شخصى دانسته است كه مىخواهد وجهه اسلام را دگرگون سازد و به طريق استعاره بالكنايه ، فساد عمل وى را خاطر نشان مىفرمايد ، و اسلام را به ظرفى تشبيه كرده است كه وارونه شده و محتويات مفيد آن ريخته شود و وجه مشابهت اين است كه كارهايى كه اينها انجام مىدهند مانند كارهاى كسى از دشمنان اسلام است كه قصد دارد با كارهاى خود اسلام را تباه سازد .
انتهاكا و نقضا ،
اين دو كلمه مفعول له براى فعل تكفئوا ، مىباشند و مىتوان گفت : اين دو كلمه كه به معناى هتك حرمت و نقض پيمان است ،
در حقيقت پىآمد و نتيجه تمام فعلهايى است كه امام ( ع ) به مردم زمان خود نسبت داده ، و ذكر اين دو ، در اين مورد خاص مفسّر بقيه موارد مىباشد .
منظور از پيمان الهى كه حضرت شكستن آن را به ايشان نسبت مىدهد همان تعهدات دينى است كه موقع پذيرفتن اسلام خود به خود به آن ملتزم شدهاند ، يعنى ايمان راستين به خدا و پيامبر و تمام دستوراتى كه از شرع مقدس رسيده است ، و بعد مىفرمايد خداوند اين پيمان را به اين علت وضع كرده است كه خلق را در روى زمين امان باشد و حرمت حفظ و نگهدارى آن صاحبانش را از شرّ تمام دشمنان حق و حقيقت مصون دارد .
[ 514 ]
در معناى كلمه امنا دو احتمال وجود دارد :
1 يعنى محل امن كه مضاف حذف شده است .
2 از كلمه امن ، مجازا مأمن كه محل امن است اراده شود ، از باب اطلاق حالّ بر محلّ .
و انّكم . . . بينكم ،
در اين جملهها ، حضرت مردم را بر حذر مىدارد از اين كه از اسلام رو گردان شوند ، و به غير آن از قبيل : شجاعت و عصبيّت و يا زيادى افراد قبيله و فاميل رو آورند ، زيرا اين عمل سبب مىشود كه كافران به آنان طمع ورزند ، و در اين صورت نه فرشتگان به يارى آنها خواهند آمد و نه مهاجرين و انصار به كمك ايشان برخواهند خاست ، به دليل اين كه يا اين نصرت و پيروزى اختصاص به وقتى دارد كه پيامبر وجود داشته باشد و مردم هم مطيع دستورهاى وى باشند و حال آن كه با وفات آن حضرت اين موقعيت از بين رفته است و يا مشروط به اين است كه مردم مدافع دين باشند و در اين راه وحدت داشته باشند ، اما وقتى كه به غير خدا و دين رو آوردند و دچار جنگ و ستيز كفار شدند ، نه مهاجر و انصارى وجود دارند كه ايشان را يارى و كمك كنند و نه خدا و فرشتگان به ياريشان مىآيند زيرا اينها به دين توجه ندارند وقتى كه امرى لازمهاى چنين ناروا داشته باشد لازم است كه از ملزوم آن يعنى پناه بردن به غير اسلام پرهيز شود ، و ضمير مضاف اليه در دو كلمه حريمه و ميثاقه به اسلام بر مىگردد ، ولى بعضى از شارحان ترجيح دادهاند كه به خدا برمىگردد ،
اما اوّلى با سياق كلام مناسبتر است ، چنان كه نصب كلمات : جبرائيل و ميكائيل ارجح است ، و دنباله آن هم بايد مهاجرين و انصارا باشد كه چون نكره است ، اسم لاى نفى جنس به حساب آيد و فعل ينصرونكم هم كه در آخر آمده است خبر لا ، مىباشد و تفسير كننده خبرهاى ديگرى است كه در فرازهاى قبل حذف شده است .
[ 515 ]
الا المقارعة بالسيف ،
استثناى منقطع است و حكم خدا كه امام ( ع ) آن را در اين عبارت نتيجه ضربات شمشير قرار داده ، عبارت از پيروزى يا شكستى است كه نصيب يكى از دو طرف مىشود .
و انّ عندكم الأمثال . . . و وقائعه ،
امام ( ع ) در اين قسمت از سخنان خود مردم را به ياد سرگذشت مردمان پيشين مىاندازد ، كه خداوند در قرآن بيچارگيها و بدبختيهاى فراوان آنان را به منظور پند و اندرز ، مثل قرار داده است ، و واژه ايام كنايه است از روزگارانى كه خداوند در وقتى كه بر اثر معاصى استحقاق يافتند ، آنان را به كيفر و عقوبت رسانده است و حضرت با اين بيانات ياران خود را هشدار مىدهد كه دست از مخالفت وى بردارند .
فلا تستبطئوا . . . بأسه :
اين جمله نيز نوعى تهديد است و امام ( ع ) با اين مطلب مردم زمان خود را توجه مىدهد كه بىدرنگ در پى گناه و معصيت ،
عقوبت و كيفر حتمى است ، اطلاق لفظ استبطاء در اين مورد مجاز است ، زيرا معناى حقيقى آن موقعى است كه آدمى در انتظار واقع شدن امرى حريصانه بسر مىبرد و هنگامى كه مىبيند ، دير شده به طلب آن برمىخيزد و حال آن كه هيچ خردمندى به دنبال عقوبت و كيفر نمىرود تا بگوييم حضرت آنها را از اين كار نهى كرده است پس به معناى حقيقى نيست اما از اين بابت كه انسان هر گاه قصد انجام دادن معصيتى مىكند ، عقوبت و كيفر گناه را نزديك نمىبيند بلكه آن را خيلى دور تصور مىكند و اين تصور ، وى را در انجام دادن گناه كمك مىكند و چون به طريقى اين استبعاد سبب و علت گناه شده ، از راه اطلاق اسم جزء بر كل ، استبطاء كه در حقيقت جزء علت است علت تامه به حساب آمده و مورد توبيخ واقع شده است . دليل ديگر بر اين اطلاق آن است كه در حقيقت كسى كه اقدام به گناه مىكند با علم به اين كه پىآمد آن ، مجازات و كيفر است مثل آن است كه مىخواهد هر چه زودتر به آن برسد و با انجام دادن گناه به استقبال آن
[ 516 ]
مىرود ، به اين دليل حضرت اين گونه افراد را انتظار كشندگان عقوبت دانسته و آنان را از اين عمل نهى فرموده است و كلمات جهلا و تهاونا و بأسا ، مفعول له مىباشند و هر سه صلاحيت دارند كه علت غايى بعيد شمردن عقوبت باشند زيرا ناآگاهى انسان از كيفرهاى الهى به وسيله مرگ و قبر و هراسهاى سخت آخرت اين امور را در نظر او بعيد مىنماياند و نيز بىاعتنايى او به عقوبتهاى سخت خداوند باعث دور دانستن آن مىشود و وى را به تصميم و عزم بر گناهان كمك مىكند و عدم اطمينان به سختگيرى خدا در مجازاتها نيز چنين است .
و انّ اللَّه . . . التناهى ،
اين جمله هشدارى است به مردم كه لعنت خدا بر ملتهاى پيش از اسلام در برابر گناه ترك امر به معروف و نهى از منكر آنها بود ،
و اين كه سفها و نابخردان آنها ملعونند به اين سبب است كه مرتكب گناه مىشدند ، و اما اين كه خردمندان و دانشمندانشان مورد لعنت واقع شدند به اين علت بود كه مفاسدى را كه از ديگران مشاهده مىكردند زشت نشمرده و مانع نمىشدند چنان كه خداوند در قرآن مىفرمايد : « لُعِنَ الذين كَفَروا مِنْ بَنى إسْرائيلَ عَلى لِسانِ داووُدَ وَ عيْسىَ بن مَريْم ، ذلكَ بِما عَصوا وَ كانُوا يَعْتَدُون وَ كانُوا لا يتناهَوْنَ عَنْ مُنْكَرِ فَعَلُوه ، [ 66 ] » .
الا و قد قطعتم قيد الاسلام . . . احكامه ،
و در اين قسمت جامعه زمان خود را آگاه مىكند بر اين كه آنان نيز متصف به صفات پيشينيان هستند كه امر به معروف و نهى از منكر را ترك كرده بودند و مستوجب لعنت خدا شدند اينها نيز در آن لعنت داخل مىباشند و هدف حضرت از تشبيه آنان به گذشتگان آن است كه
[ 66 ] سوره مائده ( 5 ) آيه ( 82 ) ، يعنى : كفار بنى اسرائيل به اين دليل از زبان حضرت داوود و عيسى بن مريم مورد لعنت قرار گرفتند كه گناه و معصيت مىكردند و از كارهاى زشتى كه انجام مىدادند دست برنمىداشتند .
[ 517 ]
آنان را از گناهكارى باز دارد و به سوى طاعت سوق دهد .
منظور از قيد و بند اسلامى انس و الفت و توجه همگانى نسبت به دين اسلام و اطاعت از قوانين آن مىباشد و چون اين اعمال اسلام را براى آنان نگهدارى مىكند و ايشان را از آوارگى و از ميان رفتن جلوگيرى مىكند چنان كه مهار شتر ، آن را از پراكندگى و آوارگى منع مىكند و منظور از حدود اللَّه ،
احكام الهى است كه براى مردم مشخص فرموده و آنان را از تجاوز به اين حدود منع فرموده است ، و تعطيل حدود آن است كه آنها را دور بياندازند و به آن عمل نكنند و نيز اماته احكام يعنى عمل نكردن به آن و صفت ميراندن استعاره از ترك و مهمل گذاردن آن مىباشد زيرا آنان به سبب اعمالشان احكام الهى را از بهرهبرى خارج ساختهاند ، همچنان كه ميراننده شيئى آن را از حد بهره دهى و حيّز انتفاع خارج مىكند .
فصل پنجم خطبه قاصعه
أَلاَ وَ قَدْ أَمَرَنِيَ اَللَّهُ بِقِتَالِ أَهْلِ اَلْبَغْيِ وَ اَلنَّكْثِ وَ اَلْفَسَادِ فِي اَلْأَرْضِ فَأَمَّا ؟ اَلنَّاكِثُونَ ؟
فَقَدْ قَاتَلْتُ وَ أَمَّا ؟ اَلْقَاسِطُونَ ؟ فَقَدْ جَاهَدْتُ وَ أَمَّا ؟ اَلْمَارِقَةُ ؟ فَقَدْ دَوَّخْتُ وَ أَمَّا شَيْطَانُ اَلرَّدْهَةِ فَقَدْ كُفِيتُهُ بِصَعْقَةٍ سُمِعَتْ لَهَا وَجْبَةُ قَلْبِهِ وَ رَجَّةُ صَدْرِهِ وَ بَقِيَتْ بَقِيَّةٌ مِنْ أَهْلِ اَلْبَغْيِ وَ لَئِنْ أَذِنَ اَللَّهُ فِي اَلْكَرَّةِ عَلَيْهِمْ لَأُدِيلَنَّ مِنْهُمْ إِلاَّ مَا يَتَشَذَّرُ فِي أَطْرَافِ اَلْبِلاَدِ تَشَذُّراً أَنَا وَضَعْتُ فِي اَلصِّغَرِ بِكَلاَكِلِ اَلْعَرَبِ وَ كَسَرْتُ نَوَاجِمَ قُرُونِ ؟ رَبِيعَةَ ؟ وَ ؟ مُضَرَ ؟ وَ قَدْ عَلِمْتُمْ مَوْضِعِي مِنْ ؟ رَسُولِ اَللَّهِ ص ؟ بِالْقَرَابَةِ اَلْقَرِيبَةِ وَ اَلْمَنْزِلَةِ اَلْخَصِيصَةِ وَضَعَنِي فِي حِجْرِهِ وَ أَنَا وَلِيدٌ يَضُمُّنِي إِلَى صَدْرِهِ وَ يَكْنُفُنِي فِي فِرَاشِهِ وَ يُمِسُّنِي جَسَدَهُ وَ يُشِمُّنِي عَرْفَهُ وَ كَانَ يَمْضَغُ اَلشَّيْءَ ثُمَّ يُلْقِمُنِيهِ وَ مَا وَجَدَ لِي كَذْبَةً فِي قَوْلٍ وَ لاَ خَطْلَةً فِي فِعْلٍ وَ لَقَدْ قَرَنَ اَللَّهُ بِهِ ص مِنْ لَدُنْ أَنْ كَانَ فَطِيماً
[ 518 ]
أَعْظَمَ مَلَكٍ مِنْ مَلاَئِكَتِهِ يَسْلُكُ بِهِ طَرِيقَ اَلْمَكَارِمِ وَ مَحَاسِنَ أَخْلاَقِ اَلْعَالَمِ لَيْلَهُ وَ نَهَارَهُ وَ لَقَدْ كُنْتُ أَتَّبِعُهُ اِتِّبَاعَ اَلْفَصِيلِ أَثَرَ أُمِّهِ يَرْفَعُ لِي فِي كُلِّ يَوْمٍ مِنْ أَخْلاَقِهِ عَلَماً وَ يَأْمُرُنِي بِالاِقْتِدَاءِ بِهِ وَ لَقَدْ كَانَ يُجَاوِرُ فِي كُلِّ سَنَةٍ ؟ بِحِرَاءَ ؟ فَأَرَاهُ وَ لاَ يَرَاهُ غَيْرِي وَ لَمْ يَجْمَعْ بَيْتٌ وَاحِدٌ يَوْمَئِذٍ فِي اَلْإِسْلاَمِ غَيْرَ ؟ رَسُولِ اَللَّهِ ص ؟ وَ ؟ خَدِيجَةَ ؟ وَ أَنَا ثَالِثُهُمَا أَرَى نُورَ اَلْوَحْيِ وَ اَلرِّسَالَةِ وَ أَشُمُّ رِيحَ اَلنُّبُوَّةِ وَ لَقَدْ سَمِعْتُ رَنَّةَ اَلشَّيْطَانِ حِينَ نَزَلَ اَلْوَحْيُ عَلَيْهِ ص فَقُلْتُ يَا ؟ رَسُولَ اَللَّهِ ؟ مَا هَذِهِ اَلرَّنَّةُ فَقَالَ هَذَا اَلشَّيْطَانُ قَدْ أَيِسَ مِنْ عِبَادَتِهِ إِنَّكَ تَسْمَعُ مَا أَسْمَعُ وَ تَرَى مَا أَرَى إِلاَّ أَنَّكَ لَسْتَ بِنَبِيٍّ وَ لَكِنَّكَ لَوَزِيرٌ وَ إِنَّكَ لَعَلَى خَيْرٍ وَ لَقَدْ كُنْتُ مَعَهُ ص لَمَّا أَتَاهُ اَلْمَلَأُ مِنْ ؟ قُرَيْشٍ ؟ فَقَالُوا لَهُ يَا ؟ مُحَمَّدُ ؟ إِنَّكَ قَدِ اِدَّعَيْتَ عَظِيماً لَمْ يَدَّعِهِ آبَاؤُكَ وَ لاَ أَحَدٌ مِنْ بَيْتِكَ وَ نَحْنُ نَسْأَلُكَ أَمْراً إِنْ أَنْتَ أَجَبْتَنَا إِلَيْهِ وَ أَرَيْتَنَاهُ عَلِمْنَا أَنَّكَ نَبِيٌّ وَ رَسُولٌ وَ إِنْ لَمْ تَفْعَلْ عَلِمْنَا أَنَّكَ سَاحِرٌ كَذَّابٌ فَقَالَ ص وَ مَا تَسْأَلُونَ قَالُوا تَدْعُو لَنَا هَذِهِ اَلشَّجَرَةَ حَتَّى تَنْقَلِعَ بِعُرُوقِهَا وَ تَقِفَ بَيْنَ يَدَيْكَ فَقَالَ ص إِنَّ اَللَّهَ عَلى كُلِّ 213 شَيْءٍ قَدِيرٌ 23 28 2 : 20 فَإِنْ فَعَلَ اَللَّهُ لَكُمْ ذَلِكَ أَ تُؤْمِنُونَ وَ تَشْهَدُونَ بِالْحَقِّ قَالُوا نَعَمْ قَالَ فَإِنِّي سَأُرِيكُمْ مَا تَطْلُبُونَ وَ إِنِّي لَأَعْلَمُ أَنَّكُمْ لاَ تَفِيئُونَ إِلَى خَيْرٍ وَ إِنَّ فِيكُمْ مَنْ يُطْرَحُ فِي اَلْقَلِيبِ وَ مَنْ يُحَزِّبُ اَلْأَحْزَابَ ثُمَّ قَالَ ص يَا أَيَّتُهَا اَلشَّجَرَةُ إِنْ كُنْتِ تُؤْمِنِينَ بِاللَّهِ وَ اَلْيَوْمِ اَلْآخِرِ وَ تَعْلَمِينَ أَنِّي رَسُولُ اَللَّهِ فَانْقَلِعِي بِعُرُوقِكِ حَتَّى تَقِفِي بَيْنَ يَدَيَّ بِإِذْنِ اَللَّهِ وَ اَلَّذِي بَعَثَهُ بِالْحَقِّ لاَنْقَلَعَتْ بِعُرُوقِهَا وَ جَاءَتْ وَ لَهَا دَوِيٌّ شَدِيدٌ وَ قَصْفٌ كَقَصْفِ أَجْنِحَةِ اَلطَّيْرِ حَتَّى وَقَفَتْ بَيْنَ يَدَيْ ؟ رَسُولِ اَللَّهِ ص ؟
مُرَفْرِفَةً وَ أَلْقَتْ بِغُصْنِهَا اَلْأَعْلَى عَلَى ؟ رَسُولِ اَللَّهِ ص ؟ وَ بِبَعْضِ أَغْصَانِهَا عَلَى مَنْكِبِي وَ كُنْتُ عَنْ يَمِينِهِ ص فَلَمَّا نَظَرَ اَلْقَوْمُ إِلَى ذَلِكَ قَالُوا عُلُوّاً وَ اِسْتِكْبَاراً فَمُرْهَا فَلْيَأْتِكَ نِصْفُهَا وَ يَبْقَى نِصْفُهَا فَأَمَرَهَا بِذَلِكَ فَأَقْبَلَ إِلَيْهِ نِصْفُهَا كَأَعْجَبِ إِقْبَالٍ وَ أَشَدِّهِ دَوِيّاً فَكَادَتْ تَلْتَفُّ ؟ بِرَسُولِ اَللَّهِ ص ؟ فَقَالُوا كُفْراً وَ عُتُوّاً فَمُرْ هَذَا اَلنِّصْفَ فَلْيَرْجِعْ إِلَى نِصْفِهِ كَمَا كَانَ فَأَمَرَهُ ص فَرَجَعَ فَقُلْتُ أَنَا لاَ إِلَهَ إِلاَّ اَللَّهُ إِنِّي أَوَّلُ مُؤْمِنٍ بِكَ ؟ يَا رَسُولَ اَللَّهِ ؟ وَ أَوَّلُ مَنْ أَقَرَّ بِأَنَّ اَلشَّجَرَةَ فَعَلَتْ مَا فَعَلَتْ بِأَمْرِ اَللَّهِ تَعَالَى تَصْدِيقاً بِنُبُوَّتِكَ وَ إِجْلاَلاً لِكَلِمَتِكَ فَقَالَ اَلْقَوْمُ
[ 519 ]
كُلُّهُمْ بَلْ ساحِرٌ كَذَّابٌ 11 12 38 : 4 عَجِيبُ اَلسِّحْرِ خَفِيفٌ فِيهِ وَ هَلْ يُصَدِّقُكَ فِي أَمْرِكَ إِلاَّ مِثْلُ هَذَا يَعْنُونَنِي وَ إِنِّي لَمِنْ قَوْمٍ لاَ تَأْخُذُهُمْ فِي اَللَّهِ لَوْمَةُ لاَئِمٍ سِيمَاهُمْ سِيمَا اَلصِّدِّيقِينَ وَ كَلاَمُهُمْ كَلاَمُ اَلْأَبْرَارِ عُمَّارُ اَللَّيْلِ وَ مَنَارُ اَلنَّهَارِ مُتَمَسِّكُونَ بِحَبْلِ ؟ اَلْقُرْآنِ ؟ يُحْيُونَ سُنَنَ اَللَّهِ وَ سُنَنَ رَسُولِهِ لاَ يَسْتَكْبِرُونَ وَ لاَ يَعْلُونَ وَ لاَ يَغُلُّونَ وَ لاَ يُفْسِدُونَ قُلُوبُهُمْ فِي اَلْجِنَانِ وَ أَجْسَادُهُمْ فِي اَلْعَمَلِ نكث : پيمان شكنى قسوط : ستمكارى دوخت القوم : بر آن گروه چيره شدم و آنان را مغلوب ساختم .
ردهه : گودالى در كوه كه آب در آن جمع مىشود .
صعقه : حالت غشوه كه از صداى مهيب و جز آن پيدا مىشود .
وجبه : مفرد وجيب به معناى تپش و ضربان قلب رجّه : مفرد رجّ ، حركت و جنبش كرّه : بازگشت لاديلنّهم : آنان را شكست مىدهم و بر آنان پيروز خواهم شد تشذّر : پراكندگى و جدايى كلكل : سينه نواجم : جمع ناجمه : طلوع كننده و خارج شونده يكنفنى فى فراشه : مرا در رختخوابش مىپيچاند ، نگهدارى مىكرد ، و در بر مىگرفت .
عرفه : بوى آن خطله : گفتار يا كردار بدو زشت .
فطيم : از شير گرفته شده .
حراء : با مد و كسر ، كوهى است در مكه ، دو وجه در آن جايز است : مذكر و مؤنث و نيز به صورت منصرف و غير منصرف به كار مىرود .
رنّه : صدايى كه هنگام درد و غم و جز آن از شخص ظاهر مىشود قليب : چاه ، پيش از آن كه سنگچين شود هم مذكر و هم مؤنث است ابو عبيده گفته است چاه معمولى و كهنه قديمى .
دوى : صداى وزيدن باد و زنبور عسل قصف : صداى پرواز پرنده و پر زدنش در هوا .
سيماء : مقصور هم به كار مىرود ، علت و اثرى كه شيئى به آن شناخته مىشود .
[ 520 ]
غلّ يغلّ من المغنم : در غنيمت خيانت كرد ،
ابو عبيده مىگويد در اين مورد يغلّ به ضم است اما در مورد خيانت از معدن يغلّ به كسر و در مورد خيانت مطلق اغلّ يغلّ آورده مىشود .
منار : علامتها ، نشانهها در اين فصل امام ( ع ) نخست موقعيت وظيفه شناسى خود ، و تسليم در برابر فرمانهاى الهى و تحمل رنجها و گرفتاريهاى در راه خدا را كه بر خود هموار ساخته ، بيان مىفرمايد و سپس به شرح حال خود در زمان پيامبر پرداخته و چگونگى و تربيتش را از اول تا آخر عمر بيان فرموده و در آخر به نيرومندى و استقامت خود در امر ديانت اشاره كرده است ، و اين است سخن امام ( ع ) :
« هان اى مردم ، خدا مرا فرمان داده است كه با ستمكاران و پيمان شكنان و تباهكاران روى زمين بجنگم ، من هم با ناكثان جنگيدم ، و با قاسطان جهاد كردم ، مارقين را مغلوب و مقهور خود كردم ، و اما شيطان افتاده در گودال ، به سبب صداى ترسناك خود كه فرياد تپش دل و لرزشش شنيده مىشد از شرّش در امان ماندم ، تنها بقيهاى از ستمگران ماندهاند كه اگر خداوند به من رخصت دهد بسويشان حمله برم ، دولت و توانايى را از ايشان بگيرم ، بجز اندكى كه در شهرها پراكنده شوند .
من در خردى سينههاى عرب را بر زمين افكندم و شاخههاى نو بر آمده قبيلههاى ربيعه و مضر را شكستم ، و شما ، مقام بلند خويشاوندى و موقعيت ويژه مرا در خدمت رسول خدا مىدانيد ، در حالى كه كودك بودم مرا در دامنش پروراند و به سينهاش مىچسباند و در بسترش مرا در آغوش مىگرفت و بدن مباركش با بدن من مماس مىشد ، و بوى خوشش را به من مىرساند ، غذا را مىجويد و سپس در دهان من مىگذارد ، و هيچ گاه دروغى در گفتار و خطا و اشتباه در كردار از من نيافت .
[ 521 ]
از زمانى كه پيامبر ( ص ) از شير گرفته شد ، خداوند بزرگترين فرشته از فرشتگان خود را همراه او ساخت تا شبانه روز ، وى را به راههاى صحيح و اخلاق پسنديده سوق دهد ، من نيز پيوسته پشت سر او راه مىرفتم ، همچنان كه بچه بيشتر به دنبال گامهاى مادرش قدم بر مىدارد ، و در هر روز براى من پرچمى از اخلاق حسنهاش بر مىافراشت ، و مرا به پيروى آن امر مىكرد ، همه ساله در حرا مجاور مىشد و در آن جا تنها من او را مىديدم و جز من كسى وى را نمىديد ، در آن زمان اسلام در خانهاى نيامده بود مگر خانه پيامبر خدا و خديجه ، و من سومين آنها بودم ،
نور وحى و رسالت را مىديدم و بوى خوش نبوت را احساس مىكردم . وقتى در هنگام فرود آمدن وحى صداى ناله شيطان را شنيدم از پيامبر سؤال كردم كه اين ناله و فرياد چيست ؟ پيامبر فرمود : اين شيطان است كه از عبادت خود مايوس و نااميد شده است آنچه را كه من مىشنوم و مىبينم تو نيز مىشنوى و مىبينى جز اين كه تو پيامبر نيستى بلكه وزير من مىباشى و پيوسته قرين خير و نيكى هستى و با آن حضرت بودم هنگامى كه گروهى از قريش حضورش شرفياب شدند و عرض كردند : يا محمد ( ص ) تو امر بزرگى را ادعا كردهاى كه هيچ يك از پدران و بستگانت چنين ادعايى نكردهاند ، اكنون ما دو مطلب از تو سؤال مىكنيم اگر پاسخ دارى و درستى آن را به ما نماياندى درمىيابيم كه تو پيغمبر و فرستاده خدايى و گرنه خواهيم دانست كه ساحر و بسيار دروغگو مىباشى ، پيامبر خدا فرمود مطلبتان چيست ؟ گفتند از خدا بخواه كه اين درخت از ريشه كنده شود و بيايد جلوى روى تو قرار گيرد ، حضرت فرمود ، خدا به هر چيزى تواناست ، پس آيا اگر اين كار را خدا انجام دهد شما ايمان مىآوريد و شهادت به حق خواهيد داد ؟ پاسخ دادند : آرى ،
پيامبر فرمود : هم اكنون خواسته شما را برمىآورم اما مىدانم كه راه خير را نمىپيماييد در ميان شما كسى هست كه به چاه درخواهد افتاد و كسى است كه لشكر جمع خواهد كرد . آن گاه فرمود : اى درخت ، اگر ايمان به خدا و روز قيامت دارى و مىدانى كه من پيامبر خدايم به اذن خدا ، از ريشه درآى و جلو روى من توقف كن . سوگند به خدايى كه وى را به حق مبعوث فرموده است كه آن درخت
[ 522 ]
با ريشههاى خود از زمين كنده شد و شروع به آمدن كرد در حالى كه زمزمهاى شديد و صدايى چون آواز بر هم خوردن بالهاى پرنده با خود داشت و لرزان و بال زنان در مقابل آن حضرت ايستاد و بلندترين شاخهاش را روى سر پيامبر افكند و برخى ديگر از شاخههايش را بر روى شانه من قرار داد كه در جانب راست آن جناب ايستاده بودم ، وقتى كه آن مردم چنين ديدند با گردنكشى و ناسپاسى گفتند : امر كن نيمى از آن اين جا بيايد و نيم ديگرش بر جاى خود بماند ، پيغمبر خدا چنين دستور داد ، پس نيمى از آن چنان شتابان آمد كه با شگفتترين روى آوردن و سختترين صدايش همراه ، و نزديك بود كه به رسول خدا بچسبد ، باز هم از روى ناسپاسى و ستيزهجويى گفتند : به اين نيمه بگو كه باز گردد و همچنان كه بود به نيمه خود بپيوندد ، پس پيامبر آن را چنين امر كرد ، آن نيز به جاى خود برگشت ، پس من گفتم :
لا اله الا اللَّه ، يا رسول اللَّه ، من اول شخص ايمان آورنده به تو هستم و نخستين اقرار كننده به اين كه آنچه را اين درخت انجام داد ، به امر خداى تعالى و به منظور بزرگداشت سخن تو و گواهى دادن به پيامبرى تو بود ، اما آن جمعيت همگى يكصدا گفتند : چه ساحر بسيار دروغگويى است كه در سحر خود چابك است ، آيا جز اين شخص كسى تو را در اين امر تصديق مىكند ؟ آنان مرا قصد داشتند ، و من از گروهى مىباشم كه سرزنش هيچ سرزنش كنندهاى آنان را از مسير در راه خدا باز نمىدارد ، چهرهشان چهره صديقان و سخنشان سخن نيكان است ، آباد كنندگان شب و نشانههاى روزانه ، چنگ زنندگان به رشته محكم قرآن مىباشند ، سنتهاى خدا و رسولش را زنده مىكنند ، استكبار و گردنكشى ندارند ، خيانت و تباهكارى نمىكنند ، دلهايشان در باغهاى بهشت و بدنهايشان در كار عبادت و بندگى است . » امام ( ع ) در اين فصل از خطبه قاصعه به جهانيان گوشزد مىفرمايد كه جنگش با اين گروه از مردم به فرمان خدا بوده است كه از زبان پيامبر صادر شده است فرمان خدا يا قرآن است و يا سنت ، اما قرآن اين است : « فَإنْ بَغَتْ
[ 523 ]
إحديُهما عَلَى الأخْرى فَقاتِلُوا الَّتى تَبْغى حتّى تَفِىء إلى أمْرِ اللَّه [ 67 ] » و اما سنت كه آن هم در حقيقت فرمان خداست ، اين است كه پيامبر فرمود يا على بزودى پس از من با اين سه گروه خواهى جنگيد : ناكثين ، قاسطين و مارقين ، ناكثين اهل جنگ جمل بودند ، زيرا بيعتى را كه با حضرت بسته بودند شكستند و قاسطين يعنى متجاوزان و ستمگران اهل شام ، پيروان معاويه و حاضر شدگان در جنگ صفين بودند ، و مارقين هم شامل خوارج نهروان مىشود بايد توجه داشت كه بر هر سه گروه ستمكارى صدق مىكند و همچنين قاسطين چون همهشان از صراط مستقيم عدالت بيرون شده و به ظلم و جور ، رو آورده بودند .
و ليكن اين كه هر گروه را به اسمى نامگذارى كردهاند ، صرفا عرف و اصطلاح شرعى مىباشد و اما دليل نامگذارى خوارج به مارقين گفتار پيامبر اكرم است كه درباره ذو الثّديه فرمود : از اصل و نسب اين مرد ، قومى برمىخيزند كه از دين خارج مىشوند چنان كه تير از هدف انحراف مىيابد و ما اين حديث را در گذشته ذكر كردهايم .
واژه ضئضىء ، به معناى اصل و ريشه است . و اين مطلب كه خبر از آينده است از علامتهاى پيامبرى رسول خدا مىباشد ، و اين كه امام ( ع ) مىفرمايد : با قاسطين جنگيدم و مارقين را شكست دادم اين سخن دليل بر آن است كه اين خطبه در آخر خلافت وى و پس از جنگهاى صفين و نهروان ايراد شده است .
مراد حضرت از شيطان ردهه همان ذو الثديه است كه از خوارج مىباشد ،
زيرا در حديث وارد است كه پيغمبر اكرم در مورد او فرمود : شيطان در چاله افتاده ،
[ 67 ] سوره حجرات ( 49 ) قسمتى از آيه ( 8 ) يعنى : . . . و اگر يكى از دو طايفه بر ديگرى ستم كند پس با آن كه ستم مىكند بجنگيد تا بازگشت به فرمان خدا كند .
[ 524 ]
كه مردى از قبيله بجيله از او مىترسد و به اعتبار اين كه گمراه و گمراه كننده است وى را شيطان ناميد ، و اما اين كه او را به گودال نسبت داد به اين دليل است كه وقتى امام در ميان كشتهها به جستجويش پرداخت وى را در ميان گودالى يافت كه بر اثر ريزش آب حفر شده بود ، و چون پيامبر قبلا از چگونگى قتل وى خبر داشت لذا او را چنين توصيف فرمود ، و از زيد بن رويم نقل شده است كه امير المؤمنين در جنگ نهروان به من فرمود : امروز چهار هزار نفر از خوارج كشته مىشوند كه يكى از ايشان ذو الثديه است ، و وقتى كه تمام خوارج را به قتل رساند در صدد برآمد كه جسد ذو الثديه را بيابد ، ممكن نشد و چون از جستجوى آن خسته شده بود به من دستور داد چهار هزار قطعه از نى آماده كنم ، و خودش سوار بر قاطر مخصوص پيامبر شد پشت سر من مىآمد و به من گفت روى هر كدام از كشتگان يك قطعه از نى بگذار مردم نظاره مىكردند من كارم را به آخر رساندم جسدها تمام شد اما يكى از تكههاى نى در دست من باقى ماند ، رو به آن حضرت كردم ديدم چهرهاش درهم شد و با خود مىگفت : به خدا سوگند دروغ نگفتهام و دروغ به من گفته نشده ، در اين حال از گودالى كه جاى ريزش آب بود صداى شرشر آب شنيده شد ، به من فرمود : آن جا را دقت كن ، موقعى كه خوب نگاه كردم ديدم يكى از كشتهها در آب فرو رفته ، پايش به دستم آمد آن را كشيدم و گفتم اين پاى آدمى است حضرت زود از مركب پياده شد ، پاى ديگرش را گرفت و دو نفرى او را به بيرون گودال كشانديم معلوم شد كه اوست ، اين جا بود كه صداى تكبيرش بلند شد و به سجده افتاد و مردمى كه حاضر بودند نيز تكبير گفتند و به سجده افتادند .
منظور از واژه صعقه حالت غشوه و مرگى است كه در اثر شمشير وى بر ذو الثديه عارض شد و لازمه آن لرزش و حركات سينه و ضربان قلب او بود كه شنيدن آن را بيان فرموده است و بعضى گفتهاند مراد صاعقه و صيحه عذاب
[ 525 ]
است زيرا روايت شده است كه وقتى على ( ع ) در مقابل دشمنان قرار گرفت فريادى چنان هول انگيز سر داد كه همه ترسيدند و ذو الثديه از شدت ترس فرار كرد و ناپديد شد تا بالاخره جسدش را در ميان آن گودال يافتند ، بعضى ديگر از شارحان احتمال دادهاند كه مقصود از شيطان همان ابليس مشهور است چنان كه در خطبه اول شرح كرديم ، كه همان قوه و هميّه است و به خاطر مشابهت لفظ ردهه را كه حفرهاى در دامنه كوه است به منظور استعاره از قسمت ميانى دماغ كه جايگاه قوه مذكور است ، آورده و گاهى در اصطلاح اهل تجريد و معنويت از دماغ و قواى آن تعبير به جبل و از شياطين گاهى به جن و گاهى به ملائكه مىشود و چون پيامبران و اولياى خدا بعضى اوقات امور معنوى و حقايق مجرد از ماده از قبيل فرشتگان ، جن و شياطين را با كمك نيرويى كه بر ايشان حاصل شده ،
به صورت محسوس در مىيابند كه اين مطلب در مقدمات كتاب بيان شده و در آينده نيز به آن اشاره خواهيم كرد بنابراين مىتوان گفت كه امام ( ع ) شيطان واقعى را با صورت محسوس كه داراى قفسه سينه و قلب بوده ، مشاهده كرده و چون داراى مقام عصمت بود پيروزى بر شيطان و رانده شدن و بيچارگى وى را مشاهده مىكرد لذا از پيشگاه خداوند توانا صيحه عذاب آورى را مىشنيد كه بر شيطان وارد شده و در اثر آن صداى ضربان قلب و حركتهاى سينه وى را شنيد همچنان كه نالههاى او را مىشنيد كه بقيه سخنان حضرت حكايت از اين معنا دارد .
منظور امام از بقيه اهل بغى معاويه و واماندگان از لشكر شامند در مقابل جنگ با آن حضرت كه فريبكارى را پيشه كردند و آن حكميّت خائنانه را بر قرار ساختند و اين كه فرمود اگر خدا رخصت دهد كه به جانب آنها برگردد بر آنان غلبه خواهد كرد و زندگيشان واژگونه مىشود ، از باب اطمينان به وعدهاى بود كه خداى سبحان بطور كلى داده است كه هر كس مورد تجاوز و ستم واقع
[ 526 ]
شود او را يارى خواهد كرد [ 68 ] و آيه شريفه « يا ايها الناس انما بغيكم على انفسكم » [ 69 ] و نيز آيه ديگر كه مىفرمايد « إنْ تَنَضْرُو اللَّه يَنْصُرْكُمْ [ 70 ] » و جز اينها . . .
و لا أذن اللَّه فى الكّرة . . . تشذّرا ،
اذن خدا كنايه از فراهم شدن اسباب برگشت به سوى آنها و مهلت داشتن براى تجهيز وسايل و امكانات مىباشد ،
در اين عبارت ما به معناى من ، به كار رفته از باب اطلاق اسم عام بر خاصّ ، يا اين كه ما ، به معناى الذى است .
انا وضعت بكلكل العرب . . . ،
در اين قسمت حضرت فضيلت و برترى خود را از نظر شجاعت و بزرگوارى بر ديگران خاطر نشان ساخته است اما نه فقط به منظور مفاخره و مباهات كه صفتى ناپسند و مذموم است و حتى اساس اين خطبه را بر آن نهاده است ، بلكه مراد آن است كه با اين سخنان دل دشمنان را از بيم و ترس ، پر كند و روحيه دوستانش را تقويت نمايد .
واژه كلكل را استعاره از گروهى از بزرگان عرب قرار داده كه در صدر اسلام آنها را به قتل رساند و جمعيتشان را پراكنده ساخت و دليل مشابهت در اين مورد آن است كه اين گروه در حقيقت مركز قدرت و نيروى عرب بودند ، چنان كه سينه موجود زنده جايگاه نيرو ، و قوت او مىباشد و بنابر قرائت كلاكل به صورت جمع نيز استعاره از همان اشراف عرب است كه امام با آنها جنگيد و آنان را كشت ، و وجه شبه همان است كه ذكر شد و احتمال ديگر آن است كه مجاز باشد از باب اطلاق جزء بر كل يعنى مراد از سينه يا سينههاى عرب ، خود عربها باشد . و
[ 68 ] استفاده شده از آيه ( 60 ) سوره حج ( 22 ) است : . . . ثم بغى عليه ينصرنه اللَّه .
[ 69 ] سوره يونس ( 10 ) قسمتى از آيه ( 22 ) ، يعنى : اى مردم هر ظلم و ستمى كه انجام دهيد بر نفس خود كنيد .
[ 70 ] سوره محمد ( 47 ) قسمتى از آيه ( 6 ) ، يعنى : اگر خدا را يارى كنيد شما را يارى مىكند .
[ 527 ]
حرف « باء » در كلمه بكلكل زايد است و مراد از وضع آنها ، ذليل و خوار ساختنشان مىباشد ، وضعته فاتضع ، اين سخن را عرب وقتى مىگويد كه قدر و منزلت شخصى را پايين آورده باشد و ممكن است حرف باء براى الصاق باشد يعنى پستى و خوارى را همراه آنان ساختم و لفظ قرون استعاره از بزرگان دو قبيله ربيعه و مضر است كه با آنها جنگيد و آنان را به قتل رساند ، و وجه شبه آن است كه اين گونه افراد نسبت به قبيله خود ، حربه دفاعى و وسيله حمله به دشمن مىباشند چنان كه شاخها براى حيوانها وسيله دفاع و حمله است و با ذكر واژه كسر كه به معناى شكستن است اين استعاره را ترشيح فرموده است كه كنايه از كشتن آنان مىباشد ، و مراد از نواجم قرون افراد سرشناس و مشهور از اين دو قبيله است ، اين مطلب كه حضرت عدهاى از بزرگان قبيله مضر را در اوايل اسلام به قتل رسانده امرى روشن و معروف است اما يادآورى قرون ( شاخها ) ى ربيعه اشاره به كسانى از آنهاست كه در جنگهاى جمل و صفين حاضر بودند و حضرت با يارانش آنان را به قتل رساند و هر كس در اين جنگها دقت كند نام اين افراد را مىتواند دريابد .
و قد علمتم موضعى . . . ،
در اين عبارت حضرت شرح مىدهد كه چگونه از اول عمر در خدمت رسول خدا بوده و در سايه تربيت وى آماده كمالات نفسانى علمى و اخلاقى برتر شده و مناسبتها و اولويتهايى را بيان مىدارد كه در حصول اين تربيت و ملازمت ، مؤثر بوده است و اينك به ذكر آنها مىپردازيم :
1 نخست خويشاوندى نزديك وى با رسول خداست كه با يكديگر پسر عمو بودند ، پدرهايشان برادران اصلى از يك پدر و مادر بودند و ديگر اولاد عبد المطّلب ، از يك پدر و مادر نبودند جز زبير كه ( مادرش صفيّه دختر عبد المطّلب با پدر پيغمبر و على ( ع ) از يك پدر و مادر بودند ) .
2 دوم موقعيت خاصى كه با رسول خدا داشته و آن را با اين مطلب كه
[ 528 ]
پيامبر او را در كنار خود مىگرفت هنگامى كه كودك بود و ساير آنچه را كه بيان فرموده است ، شرح مطلب اين است كه مجاهد مىگويد يكى از نعمتهاى خداوند بر على ( ع ) كه درباره وى انجام و خير او را اراده فرمود ، آن است كه در يكى از سالها قحطى و خشكسالى سختى قريش را فرا گرفت ، ابو طالب كه داراى فرزندان و عيالات زيادى بود ، طبعا بسيار در مضيقه قرار داشت ، از اين رو پيامبر اكرم به عمويش عباس كه از بقيه بنى هاشم وضعش بهتر بود گفت مىدانى كه برادرت ابو طالب عيالمند است و سختى معيشت وى را مىآزارد چه مىشود برويم و هر كداممان يكى از فرزندانش را تكفل كنيم تا تخفيفى در زندگانى او پديد آيد ؟
او هم پذيرفت و دو نفرى پيش ابو طالب رفتند و پيشنهاد خود را بيان داشتند ،
ابو طالب گفت عقيل را پيش من بگذاريد و هر چه مىخواهيد انجام دهيد ، پس پيغمبر اكرم على را انتخاب كرد و عباس هم جعفر را برگزيد ، و از طرفى تنها ابو طالب بود كه مدتها كفالت پيامبر را به عهده داشت و او را در دامن خود پروراند و بعدها او را در آغاز پيامبريش حمايت كرد و از شرّ مشركانش رهانيد و هنگام ظهور دعوتش ، وى را يارى كرد و اين مطلب از امورى است كه ويژگى موقعيّت على را در نزد پيامبر تاكيد مىكند .
ويژگى ديگر على ( ع ) با پيامبر ، خويشاوندى سببى و مصاهرت آن دو بزرگوار مىباشد ، كه باعث پيدايش نسل اطهر و فرزندان معصوم و ائمه اطهار شد ، در مورد اين كه حضرت مىفرمايد پيامبر اكرم لقمه را مىجويد و در دهان من مىگذاشت مطلبى را حسن بن زيد بن على بن الحسين ( ع ) ، از پدرش زيد نقل كرده است كه پيغمبر خدا ( ص ) لقمه گوشت يا خرما را در دهان مىجويد تا نرم شود و آن را در دهان على ( ع ) كه طفلى كوچك در دامن پيامبر بود ،
مىگذاشت .
3 موقعيت سوّم كه حضرت با پيامبر اكرم داشته اين است كه هرگز گفتهاى
[ 529 ]
خطا و عملى خلاف از او ديده نشد ، و اين مطلب به آن دليل بود كه تربيت در دامن رسول خدا و عبادات و رياضتهاى شرعى ، عامل چيرگى عقل بر دو نيروى خشم و شهوت و سبب مغلوبيّت نفس اماره است كه خود سرچشمه خطاى در گفتار و خلاف در رفتار مىباشد ، و در نتيجه اين امور ترك رذايل و دورى از گناه و معصيت ، ملكه نفسانى و خلق و خوى وى گرديد و اين همان مقام عصمت از هر گونه خطاست كه در حق آن حضرت و بقيه معصومين از فرزندان وى ادعا شده است و جاى هيچ گونه انكارى نيست :
منظور از فرشتهاى كه مىفرمايد از اول زندگى همدم پيامبر بود جبرئيل است كه در اصطلاح گروهى از دانشمندان اسلامى تعبير به عقل فعال مىشود و همراهى با او اشاره به آن است كه نفس مقدس آن حضرت از اول طفوليت تحت تربيت وى بود و بر حسب استعداد كاملى كه در طبيعت او وجود داشت علوم و مكارم اخلاقى و بقيه راههاى رسيدن به مقام قرب الهى را به او افاضه مىكرد . و در ضمن يادآورى موقعيتهاى خود با پيامبر ، اشاره به تربيت آن حضرت به وسيله فرشته وحى مىكند تا خاطر نشان سازد كه علوم و معارف و مكارم اخلاقى و سجاياى نفسانى رسول اكرم در خود وى نيز به وسيله تبعيت از پيامبر ، تحقق يافته است .
از مطالبى كه درباره پيامبر با فرشته و نگهداريش به سبب او ، ذكر شده روايتى است كه از امام باقر ( ع ) نقل شده است كه فرمود : خداوند بر حضرت محمد ( ص ) فرشته با عظمتى را موكل ساخته بود كه از آغاز انفصال از شير خوارگى او را به كارهاى خير و مناسب ، راهنمايى كند و به مكارم اخلاق وادار سازد و ، وى را از شرور و خويهاى نامناسب باز دارد ، و او كسى است كه در سن جوانى كه هنوز به درجه پيامبرى نرسيده بود پيوسته اين ندا به گوشش مىرسيد :
السلام عليك يا محمد يا رسول اللَّه و چنان گمان مىكرد كه اين ندا از سوى سنگها
[ 530 ]
و يا داخل زمين است امّا هر چه دقت مىكرد چيزى را مشاهده نمىكرد . . .
4 و لقد كنت اتبعه اتباع الفصيل اثر أمّه ،
اشاره به موقعيت ديگرش با پيامبر است كه پيرويش از وى ، هيچ وقت قطع نشد زيرا فرمود پيوسته به دنبال پيامبر مىرفتم چنان كه بچه شتر هميشه به دنبال مادرش مىرود .
5 فايده و ثمره تبعيت و ملازمت خودش را با پيامبر ( ص ) به اين طريق بيان مىفرمايد كه هر روزه علامت و پرچمى از اخلاق پسنديده و خويهاى شايستهاش را براى من برمىافراشت و هر لحظه مرا به اقتداى به وى امر و ترغيب مىكرد ، كلمه علم كه به معناى پرچم و علامت است استعاره از درخشندگيهاى اخلاقى است زيرا اينها نيز همانند علامت و پرچم راهنماى آدمى به سوى سعادت و خوشبختى مىباشد .
6 ويژگى ششم آن حضرت با پيامبر آن است كه هر ساله در دامنه كوه حراء مدتى مجاور پيامبر ( ص ) بود ، پس در اين مكان تنها او بود كه پيامبر را مىديد و جز وى ديگرى حضرت را نمىديد .
در كتب صحاح نقل شده است كه پيغمبر اكرم سالانه مدت يك ماه در حراء سكونت مىگرفت و در اين ماه هر كسى از بينوايان كه مىآمد از خوان نعمت آن حضرت استفاده مىكرد و موقعى كه آن مدت سپرى مىشد به سوى مكه بر مىگشت و پس از هفت بار طواف كعبه به خانه خود مىرفت و اين وضع ادامه داشت تا سالى كه خداوند او را براى رسالت برگزيد ، كه آن سال در ماه رمضان به همراه خانوادهاش خديجه و حضرت على و يك نفر خدمتگزار به حراء آمد . طبرى و ديگران مىگويند كه حضرت رسول قبل از بعثت هر گاه وقت نماز مىشد ، پنهان از ابو طالب و بقيه عموها و ساير فاميلش تنها با على به سوى دامنه كوههاى خارج مكه رهسپار مىشدند آن جا نماز مىخواندند و هنگام شب مراجعت مىكردند و اين امر مدتها ادامه داشت تا آن كه يك روز
[ 531 ]
حضرت ابو طالب در آن جا با آنها بر خورد كه مشغول نماز بودند به پيامبر رو آورد و گفت فرزند برادرم اين چه دينى است كه تو به آن عمل مىكنى ؟ حضرت فرمود : عمو جان ، اين دين خدا و فرشتگان و تمام پيامبران او ، و نيز آيين جدمان ابراهيم است كه خداوند مرا براى ابلاغ آن به بندگانش فرستاده است . عمو جان ،
اكنون تو براى پاسخ دادن به آن و يارى كردن من و جان نثارى و بذل نصيحت در راه پيشرفت آن از ديگران سزاوارترى ، ابو طالب گفت : فرزند برادرم من كه معذورم و نمىتوانم از دين خود و كيش و آيين پدران و اجدادم برگردم ، اما به خدا سوگند تا زندهام نمىگذارم از كسى گزندى بر تو وارد شود .
در روايت ديگر چنين نقل كرده است كه حضرت ابو طالب به على ( ع ) گفت : فرزندم اين دين كه به آن عمل مىكنى چيست ؟ او پاسخ داد ، پدر من ايمان به خدا آورده و پيغمبرش را پذيرفتهام و آنچه او از طرف خدا آورده تصديق دارم و براى خدا با وى نماز مىخوانم ، ابو طالب فرمود : البته او محمد ( ص ) جز به خير و نيكى دعوت نمىكند همراهى با او را ترك مكن .
7 لم يجمع بيت واحد . . . و انا ثالثهما ،
در اين عبارت اشاره مىكند به اين مطلب كه او نخستين مردى است كه اسلام آورد و به پيغمبر گرويد . تفصيل بيشتر اين امر در خطبههاى پيشين بيان شده است در خطبه شماره 68 : آيا من به خدا دروغ مىبندم و حال آن كه من اولين ايمان آورنده به او مىباشم [ 71 ] ، و در خطبه شماره 56 : پس از من بيزارى مجوييد زيرا من بر فطرت توحيد زاده شدهام ، و بر همه مردم در اسلام آوردن و هجرت كردن سبقت جستهام [ 72 ] .
طبرى در تاريخ خود از عباد بن عبد اللَّه نقل مىكند كه شنيدم امير المؤمنين
[ 71 ] اين خطبه در مذمت اهل عراق است . ( مترجم )
[ 72 ] اين خطبه در توصيف مردى مذموم و بيان برترى خود بر او بود .
[ 532 ]
فرمود : من بنده خدا و برادر رسول خدايم و من صديق اكبرم و پس از من هر كس چنين ادعايى كند ، دروغگو و افترا زننده است و من هفت سال پيش از بقيه مردم نماز بجا مىآوردم ، و بنا به روايت ديگر فرمود : من صدّيق و فاروق نخستينم كه هفت سال پيش از ابو بكر ايمان آوردم و نماز خواندم ، و به وجوه ديگرى نيز اين مطلب نقل شده است :
الف ابن مسعود مىگويد : به مكه وارد شدم ، رفتم نزد عباس بن عبد المطلب كه آن روز فروشنده عطر بود و نزديك زمزم نشسته بود ، در حالى كه ما نزد او حضور داشتيم ناگهان مردى با دو جامه سفيد از باب صفا جلو آمد در حالى كه زلفهاى مجعّد و پيچ در پيچ تا نيمههاى دو گوش او را فرا گرفته بود ،
داراى قامتى بلند و دماغى عقابى بود كه ميانه آن بر آمده و سوراخهايش تنگ مىنمود ، چشمهايش درشت و سياه و ريشش انبوه و پر پشت بود ، دندانهايى روشن و درخشان داشت رنگ چهرهاش سفيد متمايل به قرمز بود ، كودكى نزديك به بلوغ يا نوجوانى بالغ با صورتى زيبا در پهلوى راست او قرار داشت به دنبال ايشان زنى روان بود كه موارد زينت خود را پوشيده بود ، اين چند نفر به طرف حجر روان شدند ، نخست آن مرد و سپس آن جوان نورس حجر را لمس كردند و بعد به طواف خانه پرداختند و پس از آن سنگ را قبله قرار دادند ،
نوجوان در پهلوى آن مرد و آن زن هم پشت سرشان قرار گرفت ، اركان نماز را بطور كامل انجام دادند وقتى كه ما اين وضع بىسابقه را مشاهده كرديم به عباس گفتيم ما كه تا كنون چنين دينى در ميان شما متدينين نديدهايم . گفت : آرى به خدا سوگند چنين است گفتيم اينها چه كسانى مىباشند ؟ آنان را براى ما معرفى كرد ، و سپس گفت : به خدا قسم در روى اين زمين ، جز اين سه نفر به اين دين يافت نمىشود و نظير اين داستان از عفيف بن قيس نيز نقل شده است .
ب از معقل بن يسار نقل شده است كه گفت : نزد پيامبر بودم به من
[ 533 ]
فرمود : آيا مىخواهى به عيادت فاطمه ( ع ) بر وى ؟ عرض كردم : البته كه مىآيم ،
برخاستيم و با هم رفتيم ، پيامبر به دخترش فرمود : حالت چطور است ؟ فاطمه عرض كرد : به خدا سوگند بيماريم طولانى شده و حزن و اندوهم شدت يافته است زنها به من مىگويند پدرت به تو شوهرى داده است كه ثروت و مالى ندارد پيامبر فرمود : آيا خوشحال نيستى كه ترا شوهرى دادهام كه پيشتازترين افراد امتم در اسلام آوردن است و دانشش از همه بيشتر و فضيلت حلم و بردبارى وى بر تمام آنها راجح مىباشد ؟ فاطمه عرض كرد : البته كه خوشحالم ،
اى رسول گرامى .
همين حديث از ابو ايوب انصارى ، امام جعفر صادق ( ع ) ، سدّى ،
ابن عباس ، جابر بن عبد اللَّه انصارى ، اسماء بنت عميس ، و ام ايمن ، نيز روايت شده است .
ج ابو رافع مىگويد : براى ديدن ابو ذر و خدا حافظى با وى به سرزمين ربذه رفتم ، ابو ذر ضمن سخنانى به من گفت : در آينده نزديك براى شما آزمايشى بزرگ در پيش است پس تقواى الهى را پيشه خود سازيد ، و دست از دامن على بن ابيطالب بر نداريد ، از او پيروى كنيد زيرا من از پيامبر اكرم شنيدم كه با وى فرمود اى على ( ع ) تو نخستين شخصى هستى كه به من ايمان آورده و اولين فردى مىباشى كه در روز رستاخيز با من مصافحه مىكنى ، و تو صديق اكبر و فاروق هستى كه حق را از باطل جدا مىكنى ؟ و تو يعسوب المؤمنين مىباشى .
د ابو ايوب انصارى مىگويد كه پيامبر خدا فرمود : فرشتگان الهى هفت سال بر من و بر على ( ع ) دعا و صلوات نثار كردند به دليل اين كه در آن مدت بجز وى مردى با من نماز نخواند .
اين را نيز بدانيد كه برخى از اشخاص نادان به اين امر اعتراض كرده و
[ 534 ]
گفتهاند : على بن ابيطالب هنگامى كه اسلام آورد به سن بلوغ نرسيده بود بنابراين ايمان و اسلامش معتبر نيست ولى از اين اعتراض به چند وجه پاسخ داده شده است كه به ذكر آن مىپردازيم :
1 در مرحله اول ، اين را قبول نداريم كه حضرت على ( ع ) هنگام اسلام آوردن بالغ نبوده است و چند دليل نقلى براى آن وجود دارد كه هم اكنون خاطر نشان مىكنيم :
الف شداد بن أوس گفت : از خبّاب بن الارتّ پرسيدم كه حضرت على هنگام مسلمان شدن چند ساله بود ؟ او گفت : در آن موقع پانزده سال از عمرش مىگذشت و در آن روز بالغ و كامل در بلوغ بود .
ب ابو قتاده از حسن بصرى نقل كرده است كه نخستين مسلمان على بن ابيطالب بود ، وى در آن موقع پانزده ساله بوده است .
ج حذيفه يمانى گفت : هنگامى كه على ( ع ) چهارده سال از سنش مىگذشت و با پيامبر شبانه روز نماز مىخواند ، ما بت پرست بوديم و به پرستش سنگها و شرب خمر و ميگسارى بسر مىبرديم ، در آن موقع قريش به آن حضرت نسبت سفاهت و نادانى مىدادند اما هيچ كس به دفاع از وى برنمىخاست بجز على بن ابيطالب .
2 پاسخ دوم از اعتراض بر بالغ نبودن على ( ع ) هنگام اسلام آوردن آن است كه آنچه از اطلاق واژه كافر و مسلم تبادر به ذهن مىكند بالغ بودن ( ذهن ) و كودك نبودن از اين جهت است نه از نظر سنّى و تبادر به ذهن هم خود دليل بر حقيقت است . بنابراين به ظاهر امر رجوع مىكنيم كه گفتهاند : على اسلام آورد و خود اين كلام دليل است بر آن كه در آن وقت بالغ بود و نسبت به آنچه انجام مىداد عقل داشت ، بعلاوه كه در سرزمينهاى گرم مثل شهر مكه و نواحى آن ، بطور معمول طبيعتهاى سالم ، پيش از پانزده سالگى به حد بلوغ مىرسند و
[ 535 ]
حتى بعضى در سن دوازده سالگى حالت احتلام براىشان اتفاق افتاده است .
3 پاسخ سوم كه ريشه اعتراض را در هم مىشكند و اساس و بنيان آن را ويران مىسازد اين است كه اگر اسلام آوردن آن حضرت در زمان بلوغش بوده است كه مقصود حاصل است و اگر بالغ نبوده ، باز كافر بر او اطلاق نمىشود زيرا مولود بر فطرت بوده است ، پس اين كه مىگويند على ( ع ) در فلان سنّ اسلام آورده ، مراد آن است كه در اين موقع به عبادت خداوند آغاز كرده و اطاعت فرمان خدا و رسولش را گردن نهاده است . بنابراين اسلام وى اسلامى فطرى و ايمان خالصى بود كه بر زمينه پاك و نفس مقدس او وارد شد ، نفس مقدس او كه هرگز به ناشايستگيهاى جهالت و بت پرستى و عقايد باطلى كه بر ضد حق است آلوده نشده بود اين عقايد باطله معمولا در نفوس آنان كه سالها عمر خود را در بىايمانى و شرك گذرانده و سپس اسلام مىآورند ، جايگزين مىشود ، آرى ايمان على ( ع ) به خدا و پيامبر وى موقعى تحقق يافت كه صفحه دلش آن چنان از كدورتهاى باطل پاك و مصفّا بود كه تمثالى از حق و تصويرى از حقيقت را مجسم مىساخت ( اين بود جايگاه ايمان على ( ع ) ) اما ديگران موقعى ايمان آوردند كه سالها در كفر و شرك گذرانده بودند ، بنابراين تحقق و جايگزينى ايمان در دلهاى آنان در صورتى ميسر مىشود كه با زحمتهاى زياد و ممارستهاى طولانى ، آثار باطل و ملكات سوء را از خود محو كنند ، پس چقدر فرق است ميان اين دو مسلمان ، ببين تفاوت ره از كجاست تا به كجا .
8 هشتمين ويژگى امير المومنين و موقعيت او با پيامبر اكرم آن است كه او نور وحى را رؤيت و رايچه طيبه نبوت را احساس مىكرد و ناله بىتابانه شيطان را مىشنيد ، و اين امور از بالاترين مراتب اوليا مىباشد .
نكتههاى بلاغى : امام ( ع ) لفظ نور و روشنايى را استعاره آورده است از آنچه كه با چشم بصيرت جاودانه خود مشاهده كرده و مشاهدات وى عبارت
[ 536 ]
است از اسرار وحى و نبوت و علوم تنزيل و دقايق تأويل اينها بر صفحه نفس قدسى او . وجه استعاره آن است كه اين علوم و اسرار انسان را از تاريكيهاى جهل و نادانى در طريق حق به سوى حق تعالى راهنمايى مىكند چنان كه نور مادى در راههاى محسوس راه انسان را روشن مىسازد و چون روشنايى ، خود بهره بصرى است با آوردن واژه رويت و ديدن اين استعاره را ترشيح فرموده ، و كلمه ريح را نيز از موقعيت و مقام پيامبرى و رازهاى آن استعاره آورده و براى ترشيح از واژه شمّ بوييد استفاده فرموده است به دليل آن كه ، بهره حس شامّه است .
اما اين كه حضرت صداى ناله شيطان را مىشنيد ، پيش از اين درباره چگونگى شنيدن انسان صداى فرشته و شيطان و ديدن صورت او ، توضيح داديم ، كه اين امور در صورتى ميسر است كه نفس آدمى براى طلب معانى معقول و فرود آوردن آن به طرف صفحه خيال ، از قوه مخيله كمك بگيرد تا آن را به شهود سمعى ، حس مشترك برساند .
از اين مطالب چنين استفاده مىشود كه امام ( ع ) آمادگى داشت كه صداى گريه شيطان را بشنود ، اين ديو حيلهگر ، هنگامى كه از پيروى مردم و تسليم آنان در برابر دستورهاى گمراه كنندهاش نااميد شد ، فريادش به ناله بلند شد ، زيرا متوجه شد كه خلق حاضر نيستند در برابر او خضوع كنند و ، وى را بپرستند .
توضيح اين كه نفس مقدس امام ( ع ) معناى شيطان را همراه با مفهوم يأس و اندوه تصور مىكرد و سپس نيروى تصوير ساز مخيلهاش آن را به صورت فرياد زننده اندوهگين تصوير و به سوى صفحه خيال پايينش مىآورد ، اين بود كه آن حضرت ناله دردناك شيطان را مىشنيد . و اين معنا را سخن رسول خدا تأييد مىكند موقعى كه در مورد اين امور از پيامبر سؤالهايى مطرح ساخت ،
فرمود : آنچه را كه من مىشنوم ، تو نيز آن را مىشنوى و آنچه مىبينم تو نيز
[ 537 ]
مىبينى اما تو پيامبر نيستى ، اين فرمايش رسول خدا گواه روشنى است بر اين كه آن حضرت به مقامى رسيده بود كه آواز وحى و سخن فرشته و صداى شيطان را مىشنيد و بالاخره روح پاك و نفس قدسى امام ، تمام كمالات ديدنى و شنيدنى و غير آن را دارا بود بجز مقام نبوت و پيامبرى كه اين مطلب براى هيچ فردى از افراد انسانى حاصل نمىشود ، مگر با دارا بودن شرايطى كه ما در مقدّمات كتاب آنها را مشروحا بيان داشتيم و در همان مورد فرق ميان نبى و ديگر دارندگان نفوس كامله را خاطر نشان كرديم و اكنون خلاصهاى از گذشته را تكرار مىكنيم و آن ، آن است كه آدمى از سوى آسمان مورد خطاب واقع شود و مسؤوليت يابد كه تمام امور دنيوى و اخروى جامعه بشريت را اصلاح سازد و اين خود بالاترين و كاملترين مقام از هر مقامى است كه آدمى امكان وصول به آن را دارد .
از امام صادق ( ع ) روايت شده است كه حضرت على ( ع ) پيش از ماموريت پيامبر براى رسالت همراه آن حضرت نور وحى را مىديد و صداى آن را مىشنيد و پيامبر اكرم به او فرمود اگر اين نبود كه من آخرين پيغمبرم ، تو هم در نبوت با من شريك مىبودى ، اكنون اگر چه تو پيامبر نيستى ، اما وصى پيغمبر خدا و وارث او بلكه تو سرور اوصياء و پيشواى با تقواترين آنها مىباشى ،
بطور كلى پس از آن كه رسول اكرم از امير المؤمنين ( ع ) نفى مقام نبوت كرد امر وزارت را براى او تثبيت فرمود و خود اين امر دليل شايستگى آن حضرت است كه لياقت دارد ، پس از پيامبر اكرم امور معاش و معاد جامعه انسانى را به نحو احسن اداره كند ، و سپس درباره وى گواهى مىدهد كه آن حضرت بر طريق خير و در مسير آن است و اين اشاره است به طريقه پسنديده و پايدارى وى در رفتارى كه در خدمت و تحت تربيت او داشت و اين مطلب نيز خير كثير مىباشد .
در امر مصاحبت آن حضرت با پيامبر و شنيدنش صداى ناله دردآور
[ 538 ]
شيطان را از مسند احمد حنبل چنين نقل مىكنند كه على ( ع ) فرمود : در شب معراج خدمت پيامبر بودم ، او در حجر اسماعيل مشغول نماز و من نيز نماز مىخواندم ، پس از آن كه هر دو نمازمان را بجاى آورديم من ناله دردناك شديدى را شنيدم ، خدمت آن حضرت عرض كردم يا رسول اللَّه اين چه فريادى است ؟
فرمود مگر نمىدانى ، اين صداى ناله شيطان است چون دانسته است كه من در اين شب به آسمان بالا مىروم و او نااميد شده است از اين كه در روى زمين عبادت شود لذا فرياد دردناكش بلند شده است .
اما درباره امر وزارت كه پيامبر اكرم براى امير المؤمنين ( ع ) تثبيت كرد ، از خودش روايت شده است كه وقتى آيه « وَ أَنْذِرْ عَشيَرتَكَ الأقْرَبينَ [ 73 ] » نازل شد ،
رسول خدا مرا خواست و به من امر فرمود كه يك صاع از طعام حاضر سازم و ران گوسفندى بر آن بگذارم و اندكى شير بياورم ، آنچه دستور داد انجام دادم و پس از تهيه غذا ماموريت جمع آورى اولاد عبد المطلب را به من محوّل فرمود :
من رفتم آنها را فرا خواندم حاضر شدند ، چهل نفر مرد بودند كه در ميان آنان عموهايش ابو طالب ، حمزه ، عباس و ابو لهب وجود داشتند وقتى همه جمع شدند دستور داد غذا را آوردند آن را جلو خود بر زمين گذاشت ، پارهاى از گوشت برداشت و قطعه قطعه كرد و آنها را در تمام قسمتهاى ظرف غذا انداخت و به حاضران گفت به نام خدا تناول كنيد ، همه خوردند و كاملا سير شدند ، به خداى محمد ( ص ) سوگند هر يك از آنان به اندازه همه غذايى كه براى تمام جمعيت آورده بودم مىخورد . پس از خوردن غذا ، فرمود : يا على ( ع ) مهمانان را سيراب كن ظرف شير را حاضر ساختم همه از آن نوشيدند تا سيراب شدند به خدا سوگند هر يكى از آنان مانند همان
[ 73 ] الشعراء ( 26 ) آيه ( 214 ) ، يعنى : اول خويشاوندان نزديكترت را از عذاب الهى بر حذر دار .
[ 539 ]
كاسه شيرى كه جمعيت را سيراب كرد به تنهايى مىنوشيد ، سپس رو كرد به آنان و فرمود اى فرزندان عبد المطلب به خدا قسم ، در سر تا سر جهان عرب جوانى را سراغ ندارم كه براى فاميل خود ، امرى را آورده باشد برتر و با فضيلتتر از آنچه من براى شما آوردهام ، من خوبى دنيا و آخرت را براى شما آوردهام و خداوند به من دستور داده است كه شما را به آن دعوت كنم ، كدام يك از شما حاضر است در اين راه به كمك من برخيزد ، تا برادر و وصى و جانشين من در ميان همه شما باشد ؟ همگى سرها را به زير افكندند ، من كه سنّم از همه كمتر و چشمم از همه بيمارتر و شكمم بزرگتر و ساقهاى پايم باريكتر بود ( كنايه از اظهار كوچكى و فروتنى آن حضرت است ) گفتم : يا رسول اللَّه من آمادهام تو را در اين امر ، كمك و يارى كنم ، حضرت مرتبه دوم مطلب را اعاده فرمود ، باز هم مردم از پاسخ دادن خوددارى كردند و من نيز آنچه اول گفته بودم تكرار كردم ،
اين بار پيامبر دست به گردن من گرفت و به خويشان خود گفت : اين است برادر ، و ، وصى و خليفه من در ميان شما ، بنابراين سخنان او را بشنويد و اطاعت كنيد اما مردم برخاستند ، در حالى كه مىرفتند خنده مسخره آميز بر لب داشتند و به ابو طالب گفتند : اكنون محمد ( ص ) تو را دستور داد كه گوش به حرفهاى بچهات بدهى و از وى پيروى و اطاعت كنى .
9 ويژگى نهم امير المؤمنين با پيامبر اكرم آن است كه وقتى جمعيت فراوانى از قريش حضور آن حضرت آمدند سؤالاتى كردند و داستان معجزه درخت كه در قبل شرح داديم اتفاق افتاد على ( ع ) آن جا بود ، آنها انكار كردند ولى على ( ع ) تصديق كرد و ايمانش را براى چندمين مرتبه آشكار كرد .
در مباحث گذشته آگاه شدى كه هيولاى عالم كون و فساد و اصل جهان هستى ، در تصرف نفوس مقدّسه پيامبران قرار گرفته و از آن كسب فيض مىكند ،
تا آن اندازه كه شايستگى پيدا مىكنند كه امور خارق عادت را بپذيرند كه از
[ 540 ]
گستره قدرت ديگر انسانها خارج است . اصل معجزه پيامبر درباره درخت و پرسشهاى مردم و چگونگى درخواست حضرت از درخت و اطاعت كردن آن ،
و چگونگى نپذيرفتن مردم و انكار كردن آنان و تصديق امير المومنين اين معجزه در متن سخن امام ( ع ) كاملا تشريح شده است از جمله و لقد كنت . . . تا يعنونى .
و اما اين كه پيش از اجراى معجزه پيامبر به آنان فرمود من آنچه شما مىخواهيد به شما مىنمايانم اما مىدانم كه به سوى خير و خوبى گرد نمىآييد بلكه برخى در چاه خواهيد افتاد و برخى ديگر به گروههاى گوناگون خواهيد گراييد اين امر از علم غيب الهى است كه به اولياى خود ارزانى داشته و آن حضرت به حسب گستردگى نيروى روح قدسيش آن را درك فرموده و از آينده خبر داده است .
منظور از چاه همان چاه بدر است و كسانى كه در آن افتادند عبارتند از :
عتبه و شيبه پسران ربيعه و اميّة بن عبد الشمس و نيز ابو جهل و ، وليد بن مغيره و جز اينها كه پس از پايان يافتن جنگ بدر به چاه ، ريخته شدند و اين خبر از علامتهاى پيغمبرى رسول خداست و آنها كه گروههاى مختلف تشكيل مىدهند عبارتند از ابو سفيان ، عمرو بن عبدود ، صفوان بن اميّه ، عكرمة بن ابى جهل ، سهل بن عمرو و جز اينها .
داستان درخت در مورد معجزه پيامبر ، مشهور و زبانزد خاص و عام مىباشد ، اهل حديث در كتابهاى خود ، آن را ذكر كردهاند و متكلمان هم در باب معجزات رسول خدا آن را آوردهاند و بعضى خلاصه آن را چنين روايت كردهاند كه : آن حضرت ، درختى را به سوى خود خواند ، آن هم به پيامبر روى آورد ، در حالى كه زمين را مىشكافت ، بيهقى در كتاب دلايل النبوه اين داستان را آورده است .
با اين كه در عرف عقلاء خطاب ويژه عاقلان است اما حضرت رسول در
[ 541 ]
اين داستان ، درخت را كه غير عاقل است مورد خطاب قرار داد و فرمود : اى درخت اگر ايمان به خدا و پيامبرى من دارى . . . تا آخر ، اين خطاب از باب استعاره است كه حضرت با توجه قدسى خود استعداد پذيرش امر خدا را در آن بر انگيخت و آن را آماده اطاعت امر خود فرمود ، كه در حقيقت ، امر خداست ، از اين رو ، در عبارت متن ، درخت تشبيه شده است به موجودى خردمند و عاقل كه مىتواند دعوت وى را پاسخ مثبت دهد و پيش او ، بيايد .
فايده اين خطاب آن است كه تحقق يافتن خواسته پيامبر از درخت به دنبال دعوت و خطاب ، امرى است كه بر شگفتى اصل مطلب مىافزايد و چون در نظر حاضران شگفتانگيزتر است ، براى جايگزينى در دلها رساتر خواهد بود ، توضيح اين كه اصل اين مطلب كه درخت از جاى خود كنده شود و به سوى ديگرى برود ، مسأله شگفتانگيزى است زيرا از درخت كه موجود بىشعورى است چنين امرى هرگز انتظار نمىرود و وقتى كه اصل اين مطلب شگفتانگيز باشد ، پس انجام شدن آن در پاسخ خطاب و درخواست پيامبر ،
شگفتتر خواهد بود . زيرا شنيدن نداى حضرت و درك كردن آن از ناحيه درخت ، خود ، امر عجيب ديگرى است كه طبيعت درخت اين اقتضا را ندارد و چون شگفت انگيزتر است در اذهان و نفوس جايگزينتر است . با اين فايدهاى كه ذكر شده ديگر اين سخن و خطاب عبارتى سفيهانه و بيهوده نيست .
امام و برى ( ره ) اين معنا را به گفتار خداوند تشبيه كرده است كه مىفرمايد « وَ قيْلَ يا أرْضُ ابْلَعى مائكِ وَ يا سَماءُ اَقِلعى [ 74 ] » و در توجيه اين معجزه گفته است حقيقت خطاب به خداوند است كه
[ 74 ] سوره هود ( 11 ) ، آيه ( 46 ) ، يعنى : اى زمين آنچه آب بر روى خود دارى همه را فرو ببر و اى آسمان از فرو ريختن آب خود دارى كن .
[ 542 ]
گويا حضرت در پيشگاه خدا عرض مىكند : خدايا اگر اين درخت كه از آثار وجود توست ، قادر است گواهى به وجود تو بدهد و تو آگاهى كه من فرستاده تو هستم ، پس آنچه را كه من از آن خواستهام شاهد بر صدق مدعايم قرار ده ، و چون درخت محل چيزى است كه آن حضرت از خدا خواست ، به اين دليل درخت را مورد خطاب خواسته خود قرار داد ، بنابراين در اين خطاب مجاز به كار برده شده ، از باب جايگزين ساختن مسبب به جاى سبب ، احتمال ديگر اين است كه مخاطب در اصل فرشتگانى باشند كه موكل بر درخت مىباشند .
اما بنابر رأى طايفه اشعريه ، خطاب بدون هيچ گونه توجيهى درست است زيرا آنان مىگويند براى حصول حيات ، ساختمان مخصوصى كه دست و پا و گوش و چشم و بقيه اعضاء باشد لازم نيست ، پس به اين طريق ممكن است كه خداوند در وجود درخت ايجاد فهم و شنوايى كرده باشد و به اين طريق درخت ، خطاب حضرت را درك كرده باشد .
و انّى لمن قوم . . . لائم ،
اين عبارت كنايه از آن است كه حضرت در اطاعت و بندگى حق تعالى مراحل نهايى را مىپيمايد و هيچ گونه توقف و كوتاهى از او در اين مقام رخ نداده كه به دليل ايجاد نقص در آن ، مستوجب ملامت و سرزنش واقع شود .
سيماهم سيما الصديقين . . . ،
تا آخر صفات ، قومى كه حضرت خود را از آنها به حساب مىآورد اهل تقوا هستند ، آنان كه همّام درباره صفاتشان از وى سؤال كرد و صفاتى كه در اين خطبه ذكر كرده برخى از صفتهاى آنها مىباشد كه در همان خطبه بطور كامل بيان شده است اما در اين جا فقط ده صفت از آنها را بيان فرموده است :
1 نشانههاى آنان نشانههاى صديقان است و صديقان كسانى هستند كه در تمام گفتارها و كردارهاى خود ، صدق در اطاعت خدا را مراعات كنند ، و
[ 543 ]
علامتهاى كامل آنان را در خطبه همام شناختى .
2 سخنان ايشان سخنان ابرار و نيكان است كه عبارت از امر به معروف و نهى از منكر و ذكر هميشگى براى معبود بر حقشان مىباشد .
3 ايشان آباد كنندگان شب هستند ، كنايه از اين كه شبها را پيوسته با عبادت بسر مىبرند ، روايت شده است كه برخى از آنان هر گاه از عبادت خسته و كسل مىشد ، خود را تا صبح به ريسمانى مىآويخت ، تا نفس را عقوبت كند كه بعد از آن خسته و كسل نشود .
4 از باب استعاره آنان را برج ديدهبان در روز ، به شمار آورده است زيرا همچنان كه برج ديدهبان يا جايگاه بلندى كه آتش روى آن روشن مىكنند ، راه مادى و محسوس را براى مردم مىنماياند ، متقيان هم مردم را به راه خدا ،
راهنمايى مىكنند .
نكته بلاغى : واژه حبل را براى قرآن استعاره آورده اما در مناسبت تشبيه ،
دو احتمال وجود دارد :
الف همان طور كه ريسمان وسيله آب كشيدن از چاه و سيراب شدن است ، قرآن هم نو آموزان و كسانى را كه در آن مىانديشند در نوشيدن آب حيات جاويد كه علوم و اخلاق پسنديده و معارف حقه است كمك مىكند .
ب احتمال دوم : همچنان كه با ريسمان مىتوان از پايين به بالا رفت ،
قرآن نيز هر كس را كه به آن چنگ بزند تا از پرتگاههاى جهل و نادانى به بالاترين قلههاى عقل و سعادتمندى برسد ، كمك مىكند .
5 آنان را زنده كننده سنتهاى خدا و رسول دانسته از اين نظر كه به دستورهاى خدا و پيغمبر عمل مىكردند و به اين طريق به برقرارى و جاودانگى آن كمك مىكردند .
6 خود بزرگ بينى در آنها وجود ندارد ، و چون وجود اين صفت در آدمى
[ 544 ]
مايه پستى است ، پس عدمش باعث شرافت و فضيلت وى مىباشد .
7 در اين قوم صفت تقلّب نيست و اين نبودن ، خود فضيلتى است ، زيرا وجودش مستلزم حالتهاى ناپسندى از قبيل شهوترانى ، خيانت ، حرص ، پستى و جز اينها مىباشد .
8 آنها مفسد نيستند ، به دليل اين كه هر نوع تباهى و فسادى ، حداقل سبب ، يكى از رذايل و صفات ناپسند مىشود بنابراين ، نبودن آن مايه سعادت و كمال آدمى است ، از باب مثال زنا كردن باعث وجود صفت فجور مىشود و آدم كشى سبب وجود ظلم مىباشد و همين طور بقيه انواع گناهان و فسادها .
9 دلهايشان در باغهاى بهشت جاى دارد ، پيش از اين دانستى كه بالاترين غرفهها و درجات بهشت ، معارف الهى و جا گرفتن در مكانهاى صدق ، نزد مليك مقتدر است و اين از مقامات عارفان و اولياى صديق خداوند است .
10 بدنهايشان پيوسته در كار عمل مىباشد ، حرف واو در ، و اجسادهم ،
احتمال مىرود كه حاليه باشد يعنى دلهاى آنان در باغهاى بهشت است در حالى كه بدنهايشان مستغرق در حركات و سكنات و پيوسته مشغول عبادات و كارهاى پسنديده مىباشند « أوُلئِكَ الَّذينَ صَدَقُوا وَ أولئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُوْنَ [ 75 ] » .
[ 75 ] سوره بقره ( 2 ) آيه ( 177 ) ، يعنى : ايشان كسانى هستند كه با صداقت عمل كردند و بطور قطع رستگارند .