ظاف
ظوف . موی گردن .
پوست گردن .
ظاهرالمذهب
ظاهرالروایة. مراد از این دو آن چیزی است که در جامعالکبیر و جامعالصغیر و سیرالکبیر است و مراد از غیر ظاهر المذهب و الروایة، جرمانیات [ کذا و شاید جرجانیات ] و کیسانیات و هارونیات است . کذا فی الجرجانی . (کشاف اصطلاحات الفنون ).
ظباء
ج ِ ظبی . آهوان: دروازه ها دربستند، چون دانستند که مقاومت ظباء با شیران شکاری میسر نباشد. (جهانگشای جوینی ).
ظافر
نعت فاعلی از ظفر. ظفریابنده . فیروزی یابنده . فیروز.
ظاهرالممکنات
هو تجلی الحق بصور اعیانها و صفاتها. و هو المسمی بالوجود الالهی . و قد یطلق علیه ظاهرالوجود. (کشاف اصطلاحات الفنون ).
ظاقور
لقلق. لکلک:
گر ندانی ز ظاقور بلبل
بنگرش گاه نغمه و غلغل .
منوچهری (از حاشیه فرهنگ اسدی نخجوانی ).
ظاهرالوجود
عبارة عن تجلیات الاسماء. فان ّ الامتیاز فی ظاهرالعلم حقیقی و الوحدة نسبیّة. و اما فی ظاهرالوجود فالوحدة حقیقیة و الامتیاز نسبی . (کشاف اصطلاحات الفنون ).
ظالع
نعت فاعلی از ظلع. ستور خمیده و لنگ.
مرد مائل از حق و جز آن . مرد گنهکار و تهمت زده . مذکر و مونث در وی یکسان است . سگ لنگ. سگی که در شب خواب نکند. سگ ماده آزمند نر که سگان در پی او افتاده و نگذارند که خواب کند. سگ گشنخواه .
-امثال :
لاانام حتی ینام ظالع الکلاب ; این مثل را درباره مردی گویند که از امورخود غافل نشود.
ظبظاب
بیماری ، هرچه باشد. رنج . درد. عیب . ما به ظبظاب ; باکیش نیست .
آبله ریزه ای که در چشم و رخسار ملاحان حادث شود. رجوع به جوش شود. بانگ و فریاد. سخن ترساننده به شرّ و بدی . (مص ) تب زده گردیدن . (اِخ ) نام پادشاهی از یمن . ج ، ظباظب .
ظاهربین
آنکه فقط صورت ظاهررا بیند و از باطن بیخبر ماند. ظاهری . قشری . خُشک .
ظبظبة
="line-height: 25px;">
متاسفانه نتیجه ای برای جستجوی ظبظبة در لغتنامه دهخدا یافته نشد.
برای جستجوی بهتر:
- در نوشتن املای کلمه خود بیشتر دقت کنید.
- در نوار جستجو بجای حروفی که نمیدانید از خط فاصله (-) استفاده کنید. مانند:( س-ر، یا سر-س-ان)
- در نوار جستجو می توانید ستاره (*) را برای تعداد نا معلومی از حروف بکار برید مانند: نمایشگ*، یا *وستان.
ظالم
نعت فاعلی از ظلم . کسی که چیزی را در غیر موضع خود نهد. بیداد.بیدادگر. ستمگر. ستمکار. جافی . جابر. متعدی . مردم آزار. جفاکار. غاشم . غشوم . قاسط. ظلم کننده:
هیچ نیاید که رنج بیند یک روز
ظالم در روزگار خویش و نه غافل .
ناصرخسرو.
ظاهربینی
دیدن صورت ظاهر و بیخبر ماندن از باطن .
ظاهرپرست
ظاهربین:
زاهد ظاهرپرست از حال ما آگاه نیست
در حق ما هرچه گوید جای هیچ اکراه نیست .
حافظ.
ظبة
="line-height: 25px;">
متاسفانه نتیجه ای برای جستجوی ظبة در لغتنامه دهخدا یافته نشد.
برای جستجوی بهتر:
- در نوشتن املای کلمه خود بیشتر دقت کنید.
- در نوار جستجو بجای حروفی که نمیدانید از خط فاصله (-) استفاده کنید. مانند:( س-ر، یا سر-س-ان)
- در نوار جستجو می توانید ستاره (*) را برای تعداد نا معلومی از حروف بکار برید مانند: نمایشگ*، یا *وستان.